معاویة بن ابی سفیان در معارف و سیره حسینی
معاویه، فرزند ابوسفیان و هند جگرخوار، بنیانگذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی (ع) و مردی دارای رذایل اخلاقی بود. به صورت ظاهری هنگام فتح مکه ایمان آورد و در زمان خلافت خلیفه دوم والی شام شد. امام علی (ع) او را برکنار کرد اما برعلیه امام جنگ به راه انداخت و سرانجام با فسخ صلحنامه خود با امام حسن (ع) به حکومت رسید. او با معرفی یزید به عنوان جانشینی حوادث آینده و شهادت امام حسین (ع) را رقم زد.
مقدمه
معاویة بن ابیسفیان زمامداری خودکامه و طاغوتی جبّار بود. پدرش ابوسفیان و مادرش هند جگرخوار از سرسختترین دشمنان اسلام بودند. معاویه، خلیفهای سنگدل، حیلهگر، دروغگو و فتنهانگیز بود. از زمان عثمان، والی شام گشت و با علی (ع) جنگید و همواره علیه او توطئه مینمود. حسن بن علی (ع) نیز ناچار شد با معاویه قرارداد ترک مخاصمه امضا کند. معاویه به هیچ یک از تعهدات صلحنامه وفا نکرد. به کشتار بیگناهان و دستگیری و قتل یاران علی (ع) پرداخت و هواداران اهل بیت (ع) را سرکوب و قلع و قمع نمود و عمّال خویش را بر اموال و جانها و نوامیس مسلمین مسلّط ساخت و دیکتاتوریترین شیوههای حکومتی را در قالب تزویر و تبلیغات، اعمال میکرد و در ریشهکن ساختن دین پیامبر میکوشید. معاویه، ملعون به زبان پیامبر (ص) بود[۱].
از بدعتهای معاویه، بیعت گرفتن اجباری از مردم و شخصیتها برای ولایتعهدی فرزند شرابخوار و نالایقش "یزید" بود. قویترین گروه مخالف با آن بیعت، بنیهاشم و در رأس آنان حسین بن علی (ع) بود که مخالفت خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهرههای سرشناس یا با تهدید یا با تطمیع، پذیرفته بودند ولی امام حسین (ع) حتی در برابر معاویه که به ستایش یزید پرداخت، به بیان زشتیهای یزید اشاره کرد و از کار معاویه نکوهش نمود و رسوایش ساخت[۲]. در پاسخ نامۀ معاویه به آن حضرت، جنایات معاویه را در کشتن حجر بن عدی و یارانش و شهید کردن عمرو بن حمق و پیمانشکنی و فتنهانگیزیهایش برشمرد و حکومت معاویه را بزرگترین فتنه دانست و مبارزه با معاویه را برترین جهاد و موجب قرب به خدا بر شمرد: «وَ إِنّی وَاللّهِ ما أَعْرِفُ اَفْضَلَ مِنْ جِهادِکَ، فَإِنْ أَفْعَلْ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلى رَبِّی، وَ إِنْ لَمْ أَفْعَلْهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِدینى... وَاعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَيْسَ بِناسٍ لَكَ قَتْلَكَ بِالظِّنَّةِ، وَأَخْذَكَ بِالتُّهْمَةِ، وَإِمارَتَكَ صَبِيًّا، يَشْرَبُ الشَّرابَ، وَيَلْعَبُ بِالكِلابِ...»[۳]. همچنین اباعبدالله (ع) یک سال پیش از مرگ معاویه در یک سخنرانی عمومی در موسم حج، از معاویه به عنوان طاغوت یاد کرد و ستمهای او را برشمرد و از مردم خواست چون به شهرهای خود بازگشتند، سخنان آن حضرت را به مردم برسانند و آنان را به حقّ فراموششدۀ اهل بیت فرا خوانند، چرا که بیم زوال اسلام و از بین رفتن حق در کار است[۴].
امام حسین (ع) پیش از یزید، با پدرش معاویه و بنی امیه مخالف بود، آن هم نه نزاعی شخصی، بلکه نزاع مکتبی، وقتی از آن حضرت دربارۀ بنی امیه پرسیدند، فرمود: «إنّا و هم الخصمان اللّذان اختصما في ربّهم»[۵]. و این نزاع، پیوسته در گفتگوها و مجادلات، محسوس بود. خود معاویه هم میدانست که سید الشهدا (ع) هرگز سازش نخواهد کرد و در وصیتی که پیش از مرگ به یزید داشت، به او گفت که از مخالفت چهار نفر از قریش که مهمترین آنان حسین بن علی (ع) است بیم دارد و هشدار داد که اهل عراق، او را وادار به خروج بر ضدّ یزید میکنند و توصیه کرد که: واما الحسين... وإياك والمكاشفة له في محاربة سلّ سيف أو محاربة طعن رمح... وإياك يا بني أن تلقى الله بدمه فتكون من الهالكين[۶]. پس از مرگ معاویه در رجب سال ۶۰ هجری و هجرت امام به مکه، کوفیان نامه به آن حضرت نوشتند و ضمن سپاس خداوند بر مرگ دشمن جبار امام حسین (ع) از آن حضرت درخواست کردند به کوفه آید و محور حرکت و تجمع آنان در مبارزه بر ضدّ شامیان شود[۷].
معاویه در تحکیم سلطۀ بنی امیه بر مسلمانان و روی کار آمدن یزید و جنایتهای بعدی سهم عمده داشت. در زیارت عاشورا اشاره است به اینکه بنی امیه و پسر هند جگرخوار که به زبان خدا و رسول خدا ملعون است، روز عاشورا را روز شادمانی قرار دادند. آنگاه لعن بر آنان است: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ». و آنان با کشتن پسر پیامبر در کربلا، به نظر خودشان انتقام کشتههای خود را در بدر و احد گرفتند. و این چیزی بود که یزید در اوج قدرت پس از حادثۀ عاشورا، مستانه میخواند: لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا...[۸]. امام سجاد (ع) نیز در مجلس یزید، در رسواسازی او به کفر معاویه و ابوسفیان و جنگیدنشان با پیامبر خدا اشاره کرد و فرمود: جدّم علی (ع) در روز بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول خدا (ص) بود، اما پدر و جدّ تو، پرچمدار کفر بودند: «وَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ فِي أَيْدِيهِمَا رَايَاتُ الْكُفَّارِ»[۹][۱۰].
معاویة بن ابی سفیان
معاویه و دارودسته فاسد اموی با به دست گرفتن زمام حکومت، انحرافی را که در سقیفه پدید آمده بود به حد کمال رساندند؛ زیرا معاویه زمانی که دشمنی خود را با مسلمانان به صراحت بیان و به عدم رضایت آنان به حاکمیت خویش اعتراف نمود، خلافت را به سلطنتی ستمبار و خودکامه تبدیل کرد آنجا که گفت: «به خدا سوگند! من خلافت را نه به محبتی که از شما سراغ داشتم پذیرا شدم و نه به جهت خرسندی از فرمانروایی خود، بلکه با شمشیری که میانتان نهادم آن را به دست آوردم»[۱۱].
ولی معاویه و جریانی که رهبریاش را خود بر عهده داشت با مانعی جدی و از میان برنداشتنی که همان اجرای صحیح احکام اسلام توسط امام علی (ع) بود روبرو شدند. افزون بر اینکه امام (ع) هیچگاه امت را به خود واننهاد و اعتقادات اسلامی را در دل آنان جایگزین ساخت. به همین دلیل مردم به ویژه مردم عراق بدو عشق میورزیدند. آن حضرت در این راستا به حفظ رسالت و امت اسلامی علاقه شدیدی داشت و بر ادعاهای هواداران سقیفه از جمله ابو بکر که عجز و ناتوانی خود را ابراز و از اشتباهات زیادش با این جمله که: «به حاکمیت شما درآمدم ولی بهترین فرد شما نیستم»[۱۲]، پوزشطلبید، خط بطلان کشید؛ زیرا از این پوزشخواهی تا اندازهای عدم امکان اجرای کامل دین اسلام استفاده میشود؛ ولی امام علی (ع) الگویی برجسته از رهبری حکیمانهای لایق و توانا آگاه و معصوم پس از رسول خدا (ص) از خویش ارائه داد و مسلمانان نیز در انتظار رهبری چون علی بن ابی طالب (ع) به سر میبردند.
اما معاویه در جهت به تباهی کشاندن این ارزشهای اسلامی و نبرد با هواداران و دوستداران اهل بیت (ع) و نابود ساختن ارزشهایی که امام علی (ع) آنها را میان مسلمانان ایجاد کرده بود دست به کار شد تا امت عزم و ارادهاش را از دست داده و با وجدانی مرده نتواند در برابر هوا و هوس فرمانروایان مخالف دین مقدس اسلام از خود پایداری و مقاومت نشان دهد.
معاویه در نخستین گام خود، اعلان کرد که هدف اصلیاش به دست گرفتن زمام حکومت بوده، هرچند در این راه خونهای زیادی از مسلمانان بیگناه ریخته شود و گفت: به خدا سوگند! من برای اینکه شما نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج به جا آورید و زکات بپردازید با شما نجنگیدم بلکه در جهت دستیابی به حکومت با شما نبرد کردم[۱۳].[۱۴]
سیاست تفرقهافکنی
معاویه سیاست خود را براساس ایجاد تفرقه میان مسلمانان بنا نهاد، ولی بر این باور بود که حکومتش جز با گسترش دادن خصومت و دشمنی میان مسلمانان پا بر جا نخواهد ماند. وی از حیله و نیرنگی برخوردار بود که با تکرار و اجرای دقیق آن، در انجامش مهارت داشت و آن را در مورد مخالفان خود در دولت اعم از مسلمان و غیرمسلمان به کار میگرفت. اساس این نیرنگ را تلاشی مستمر در ایجاد تفرقه و پراکندگی، با شبههافکنی و برانگیختن کینهتوزیها میان مخالفان تشکیل میداد که برخی از این افراد خاندان و نزدیکان وی به شمار میآمدند. یکدلی و سازگاری دو انسان بر جسته و سرشناس برای معاویه قابل تحمل نبود و رقابت طبیعی میان چنین افرادی، معاویه را در جهت ضربه زدن به آنان کمک میکرد[۱۵].
جور و ستم بر عجم
معاویه در مورد غیر عربها فوقالعاده ستم روا داشت و آنان را به خواری و ذلت کشاند و یکبار تصمیم گرفت آنها را یکجا نابود کند. به گفته تاریخنگاران: معاویه، احنف بن قیس و سمرة بن جندب را خواست و به آنان گفت: جمعیت عجمها فزونی یافته به گونهای که گذشتهها به فراموشی سپرده شده است. گویی میبینم که اینان با چنگ انداختن بر عربها، بر آنان حاکمیت خواهند یافت. از اینرو، تصمیم گرفتهام عدهای از آنان را از دم تیغ بگذرانم و عدهای را (به بیگاری کشیده و) برای رونق بازار و ساخت و ساز راهها، نگاه دارم[۱۶].[۱۷]
تعصب قبیلهای
معاویه تعصبات قبیلهای را زنده کرد و در اشعار عربی، اشکال وحشتانگیز و دردناکی از کشاکشهای گوناگونی که سلطهگران اموی با ساخته و پرداخته کردن آنها، سعی در سرگرم نمودن مردم و جلوگیری از دخالت آنان در امور سیاسی داشتند، پدیدار گشته است. بنا به نقل مورخان: معاویه در جهت کاستن از ارزش و اهمیت قبایل اوس و خزرج و از اعتبار انداختن آنان در برابر جهان عرب و اسلام، به برانگیختن کینهتوزیهای دیرینه میان آن قبایل دست زد، چنانکه تعصبات یمنیها را بر ضدّ مصریها برانگیخت و آتش فتنه و آشوب را میان آنان شعلهور ساخت تا به وحدت و یکدلی که به مصالح دولت معاویه زیانی برساند، دست نیابند[۱۸].[۱۹]
دوران خلافت معاویه
دوران بیست ساله خلافت معاویه[۲۰] را میتوان از مهمترین عوامل زمینهساز ماجرای کربلا دانست. در این دوران حوادثی اتفاق افتاد که مقدمات پدید آمدن ماجرای کربلا را فراهم ساخت. در واقع، این دوران از دو زاویه به فرایند حادثه کربلا کمک کرد: از یک سو، ستمها، قتلها و غارتها، بدعتها و دینستیزیهای معاویه، شکلگیری ماجرای عاشورای سال ۶۱ هجری را برای امویان و انتقام آنان از اسلام آسان میکرد و از سوی دیگر حوادث دوران او، به ویژه زمینهسازی برای خلافت فرزند فاسدش یزید، عکسالعمل شدیدی را از سوی مسلمانان به ویژه اهل بیت رسول خدا(ص) به رهبری امام حسین(ع) به همراه داشت. این عکسالعملها با شروع خلافت یزید و اصرار او برای بیعت گرفتن از همه مسلمین و رسمیت بخشیدن به همه خلافکاریهایش شدیدتر شد؛ تا آنجا که- در پی یک سلسله حوادث- به عاشورای سال ۶۱ منتهی گردید. خلافکاریها، بدعتها و حوادث سخت و دردناک دوران معاویه فراوان است که عمده آنها به طور فشرده به شرح زیر است:
نصب منافقان در پستهای حساس
طبیعت حکومت معاویه اقتضا میکند که برای پیشبرد مقاصد نامشروع خود از افراد فاسد استفاده کند. این امر موجب میشد تا هر چه سریعتر مردم از تعالیم عادلانه و حیاتبخش اسلام فاصله گرفته و حکومت جبار وی نیز به اهداف خویش نزدیکتر گردد و صدای مخالفان را در گلو خفه سازد. حضرت امیرمؤمنان علی(ع) در یک پیشبینی شگفتآور از این واقعه خبر داد: «وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّه دُوَلًا، وعِبَادَهُ خَوَلًا، والصَّالِحِينَ حَرْباً، والْفَاسِقِينَ حِزْباً»؛ «من از این اندوهناکم که سرپرستی حکومت این امت به دست این بیخردان و نابکاران (بنیامیه) افتد. بیت المال را به غارت ببرند، آزادی بندگان خدا را سلب کنند و آنها را برده خویش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند»[۲۱]. این عبارت کوتاه و پر معنای امیرمؤمنان(ع) میرساند که حضور افراد فاسد و تبهکار در پایگاههای اصلی یک حکومت، بیانگر فساد و انحراف آن نظام و حکومت است، چنانچه حضور مردان صالح و درستکار در دستگاه حکومت، نشانه سلامت و درستی آن است. به تصریح مورخان، تقریباً در هیچ یک از سرزمینهای تحت امر اموی حتی یک فرد صالح و امین در رأس امور قرار نداشت. در واقع کارگزاران اصلی حکومت معاویه، انسانهای طماع و هوسرانی بودند که به طمع رسیدن به آمال شیطانی و اغراض مادی، تن به این کار داده بودند. ناگفته پیداست بهکارگیری افراد منحرف و مفسد که علناً تظاهر به فسق و فجور میکردند تا چه میزان میتوانست به عادیسازی منکرات در جامعه منجر شده و ارزشهای معنوی جامعه را به خطر اندازد.
دستگاه عریض و طویل حکومتی معاویه توسط افرادی اداره میشد که تمام هوش و ذکاوت خویش را جهت آباد کردن دنیای نامشروع خود به کار گرفته بودند. دنیاپرستان و هوس بازانی چون «عمرو بن عاص»، «مغیرة بن شعبه» و «زیاد بن ابیه» که از مشهورترین حیلهگران عرب محسوب میشدند[۲۲]، به طمع ریاست و مقام در دامهای فریب و نیرنگ معاویه گرفتار آمده بودند، دینشان را دادند و در مقابل، حکومت بخشی از سرزمین اسلامی را به تناسب ظرفیت و حساسیت، از آنِ خود کردند. در واقع معاویه با توجه به شناختی که از روحیات مردم هر منطقه داشت با زیرکی و شیطنت خاص، یکی از این کارگزاران توطئهپرداز خویش را بر آن سامان میگماشت و بدین ترتیب چهره جامعه دینی را به طور کلی تغییر داد و بذر فساد و تباهی و بیدینی را در اطراف و اکناف جهان اسلام پاشید. مصر را مادام العمر در اختیار «عمروعاص» یعنی عقل منفصلِ خود قرار داد؛ عراق را به ستمگری خون آشام چون «زیاد» و مدینه و حجاز را به کینهتوزی چون «مروان» سپرد[۲۳]، و جز اینها از چهرههای سفاک و خونریزی چون ضحاک بن قیس، سعید بن عاص، بسر بن ارطاة و دیگران برای سرکوب و اختناق استفاده کرد و هرگاه خطری را احساس میکرد با سرعت به تعویضی حسابشده دست میزد. هنگامی که «عبدالله» - فرزند عمروبن عاص- از طرف معاویه به حکومت کوفه منصوب شد، مغیرة بن شعبه به معاویه گفت: «کوفه را به عبدالله و مصر را به پدرش «عمروعاص» دادهای و خود را در میان دو آرواره شیر قرار دادهای!!». معاویه با شنیدن این سخن بلافاصله «عبدالله» را عزل و «مغیرة بن شعبه» را به جای وی منصوب کرد[۲۴]. در این قسمت به طور اجمال ضمن معرفی برخی از کارگزاران اصلی حکومت معاویه، گوشههایی از زندگانی ننگین و جنایت بارشان را بازگو میکنیم.[۲۵].
عمرو بن عاص (والی مصر)
«عمرو عاص» تقریباً سی و چهار سال، قبل از بعثت پیامبر اسلام(ص) متولد شد. پدرش «عاص بن وائل» از دشمنان سرسخت اسلام بود که قرآن مجید در نکوهش او میفرماید: ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾[۲۶][۲۷]. مادرش - طبق نقل مورخان- بدنامترین زن در «مکه» بود. به گونهای که وقتی که «عمرو» متولد شد، پنج نفر مدعی پدری او بودند، ولی مادرش ترجیح داد که او را فرزند «عاص» بشمرد.؛ چراکه هم شباهتش به او بیشتر بود و هم «عاص» بیشتر از دیگران به او کمک مالی میکرد. ولی ابوسفیان، همواره میگفت: من تردید ندارم که «عمرو» فرزند من است و از نطفه من منعقد شده است[۲۸].
«عمروبن عاص» در مکه از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود. هنگامی که جمعی از مسلمانان مکه بر اثر فشار شدید مشرکان قریش به «حبشه» مهاجرت کردند، وی از طرف بتپرستان با شخص دیگری به نام «عماره» مأموریت یافت به حبشه برود و اگر بتواند «جعفر بن ابی طالب» رئیس مهاجران را به قتل برساند و یا حکومت حبشه را بر ضد آنها بشوراند. ولی به اعتقاد بعضی از مورخان، هنگامی که پیشنهاد قتل «جعفر» را به نجاشی دادند «نجاشی» سخت برآشفت و به آنها هشدار داد. «عمرو» که چنین انتظاری نداشت، اظهار کرد: «من نمیدانستم محمد(ص) چنین مقامی دارد، هم اکنون مسلمان میشوم»، و با این گفته به ظاهر مسلمان شد[۲۹]. مرحوم «علامه امینی» در شرح حال «عمروبن عاص» میگوید: «ما هیچ تردیدی نداریم که او هرگز اسلام و ایمان را نپذیرفته بود، بلکه هنگامی که در حبشه خبرهای تازهای از پیشرفت پیامبر(ص) در حجاز به گوش او رسید و از سوی دیگر حمایت صریح «نجاشی» را نسبت به مسلمانان حبشه مشاهده کرد، به ظاهر اسلام آورد و هنگامی که به حجاز بازگشت منافقانه در میان مسلمانان میزیست»[۳۰]. سالها بدینگونه سپری شد تا هنگامی که در عهد «عمربن خطاب» تمام شامات در اختیار معاویه قرار گرفت. «عمروعاص» مأمور فتح مصر شد و پس از فتح آن منطقه، تا چهارسال از دوران عثمان والی مصر بود، ولی پس از آن بین «عمرو» و «عثمان» اختلافاتی پیش آمد و از حکومت مصر معزول شد و با خانوادهاش به «فلسطین» منتقل گشت. هنگامی که «معاویه» در شام بر ضد امیرمؤمنان(ع) شورش کرد، از «عمروعاص» دعوت به همکاری نمود، او پس از تأمل و مشورت با نزدیکانش، سرانجام دعوت معاویه را به شرط واگذاری حکومت مصر پذیرفت[۳۱] و گفت: مُعَاوِيَّ لَا أُعْطِيكَ دِينِي وَ لَمْ أَنَلْ بِذَلِكَ دُنْيَا فَانْظُرَنْ كَيْفَ تَصْنَعُ «ای معاویه! دینم را به تو نمیدهم که در مقابل آن به دنیا هم نرسم، بنگر که چه باید بکنی؟!»[۳۲].
حضرت علی(ع) طی سخنانی به همین نکته اشاره کرده، میفرماید: «إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً»؛ «او حاضر نشد با معاویه بیعت کند، مگر این که عطیه و پاداشی از او بگیرد (و حکومت مصر را برای او تضمین نماید) و در مقابل از دست دادن دینش، رشوه اندکی دریافت نماید!»[۳۳]. و نیز در نامهای به عمروعاص فرمود: «فَإِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ... فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ»؛ «تو دین خود را برای دنیای کسی (معاویه) فروختی که گمراهی وی آشکار است... هم دنیا را از دست دادی و هم آخرت را»[۳۴]. آری «عمرو» در دام فریبنده دنیاطلبی گرفتار شد، و پس از آن تمام قدرت فکری خویش را در شیطنت به کار گرفت. یکی از معروفترین نقشههای شیطانی او، داستان سرِ نیزه کردن قرآنهاست که در جنگ «صفین» هنگامی که لشکر «معاویه» در آستانه شکست قرار گرفت، او با یک نیرنگ عجیب، لشکر او را از شکست حتمی نجات داد؛ دستور داد قرآنها را بر سر نیزه کنند و بگویند ما همه پیرو قرآنیم و باید به حکمیّت قرآن، تن در دهیم و دست از جنگ بکشیم. این نیرنگ چنان در گروهی از سادهلوحان از لشکر امیرمؤمنان علی(ع) مؤثر افتاد که به طور کلی سرنوشت جنگ را تغییر داد. «معاویه» به پاس جنایات بیشمار و طراریهای این وزیر حیله گرش، مصر را مادام العمر به وی بخشید. ولی عجبا! که حکومت سراسر نیرنگ و فریب این جرثومه فساد دوام چندانی نداشت. چند صباحی نگذشته بود که با پیدا شدن آثار و نشانیهای مرگ، لرزه بر اندامش افتاد و با حسرت و پشیمانی فراوان در کام مرگ فرو رفت.
به گفته «یعقوبی» مورخ معروف، هنگامی که مرگ او فرا رسید، به فرزندش گفت: ای کاش پدرت در غزوه «ذات السلاسل» (در عصر پیامبر(ص)) مرده بود! من کارهایی انجام دادم که نمیدانم در نزد خداوند چه پاسخی برای آنها دارم. آنگاه نگاهی به اموال بیشمار خود کرد و گفت: ای کاش به جای اینها، مدفوع شتری بود، ای کاش سی سال قبل مرده بودم! دنیای معاویه را اصلاح کردم و دین خودم را بر باد دادم! دنیا را مقدم داشتم و آخرت را رها نمودم، از دیدن راه راست و سعادت نابینا شدم، تا مرگم فرا رسید. گویا میبینم که معاویه اموال مرا میبرد و با شما بدرفتاری خواهد کرد. یعقوبی میافزاید: هنگامی که «عمروعاص» مرد، معاویه اموالش را مصادره کرد، و این اولین مصادره اموالی بود که توسط معاویه نسبت به اطرافیانش انجام پذیرفت[۳۵].[۳۶].
زیاد بن ابیه (والی بصره و کوفه)
وی در آغاز از خطرسازترین و ناسازگارترین دشمنان برای معاویه به حساب میآمد. مادرش- سمیه- از جمله زنانی بود که معروف است بالای خانهاش در جاهلیت پرچم سرخی که خاص زنان بدکار بود برافراشته بود و از آنجا که کنیز حرث بود، وی را به ازدواج غلام رومیاش- عبید- در آورده بود. هنگامی که «زیاد» متولد شد به درستی مشخص نبود پدر واقعی او کیست، به همین جهت با این که به حسب ظاهر، پدرش عبید- غلامی رومی- بود، وی را «زیاد ابن ابیه» (زیاد فرزند پدرش!) مینامیدند. ولی تیزهوشی و سخنوری و بیباکی «زیاد» وی را زبانزد خاص و عام کرده بود و رفته رفته به فرد سرشناسی تبدیل شده بود تا جایی که بعدها در دوران حکومت امام امیرمؤمنان(ع) از طرف آن حضرت به حکومت سرزمین پهناور فارس منصوب شد، شاید به این منظور که جذب دستگاه معاویه نشود. ولی بارها از طرف معاویه مورد تهدید یا تطمیع قرار گرفت، اما زیاد در مقابل وی مقاومت کرد، حتی پس از صلح امام حسن(ع) با این که تمام سرزمینهای اسلامی به زیر فرمان معاویه قرار گرفت، تنها قسمت باقیمانده، فارس بود که همچنان زیر نفوذ حکومت اموی نرفت. معاویه با طرح نقشهای عجیب «مغیرة بن شعبه» - دوست دیرین زیاد- را نزد وی فرستاد تا از طریق پیشنهاد «برادر خلیفه بودن!» وی را به گردن نهادن در برابر حکومت اموی وادار نماید. نقشه معاویه کارگر افتاد. زیاد با خود اندیشید دراین صورت (برادر معاویه شدن) به یکی از قدرتمندترین مردان عرب تبدیل شده و از این پس، پدرش نه یک غلام رومیِ گمنام، که ابوسفیان رئیس قبیله قریش خواهد بود و دیگر از رنج بردگی و حقارت و غیرعرب بودن نژادش رهایی خواهد یافت[۳۷]، این بود که مغلوب این توطئه شد و به سوی دمشق رهسپار گردید.
بدین ترتیب، وی در دام هزار رنگ معاویه گرفتار آمد و یکی از کارگزاران حکومت اموی گردید و سالیان دراز تمام قدرت خود را صرف تحکیم پایههای سلطنت ننگین معاویه نمود. ابن اثیر - مورخ مشهور - مینویسد: «قضیه ملحق ساختن زیاد به ابوسفیان، اولین حکمی بود که به صورت علنی بر خلاف شریعت مقدس اسلام اعلام گردید. رسول خدا(ص) فرموده بود: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»؛ «فرزند به همسر ملحق میشود و سهم زناکار سنگ سار شدن است»[۳۸]. در واقع «زیاد» با این کار، ننگ زنازادگی خویش را میخرید. شیخ محمد عبده از «احمد عباس صالح» نقل میکند که وی پس از اظهار شگفتی از ماجرای الحاق زیاد به ابوسفیان میگوید: «شگفتآورتر آنکه شهادت به رابطه نامشروع «ابوسفیان» با «سمیه»، که زنی شوهردار بود، در یک مجلس علنی و رسمی صورت گرفت و زیاد هم از آن احساس شرمندگی نکرد؛ چراکه وی- میان امتیاز برادری با خلیفه! و رسوایی و ننگ زنازادگی- برادری را پذیرفت تا از منافع آن بهرهمند شود!»[۳۹]. این اتفاق در دنیای اسلام به شدت بازتاب منفی پیدا کرد، و شاعران زبردست عرب با سرودن اشعاری تند و هجوآمیز، از آن به عنوان ننگی بزرگ بر دامن بنیامیه یاد کردند[۴۰].
پس از این حادثه، برگ دیگری از زندگی «زیاد» ورق خورد و وی که تا دیروز دشمن سرسخت معاویه بود برای تحکیم حکومت معاویه به خونخوارترین چهره تاریخ مبدل شده بود. فردی که شنیدن نام وی، وحشت و مصیبت را برای مردم به ارمغان میآورد. ابن ابی الحدید - دانشمند مشهور معتزلی - در شرح نهج البلاغهاش مینویسد: «معاویه، حکومت کوفه و بصره را به «زیاد بن ابیه» سپرد و او شیعیان علی(ع) را از زیر هر سنگ و کلوخ بیرون میکشید و به قتل میرسانید»[۴۱]. به جرأت میتوان ادعا کرد، یکی از عواملی که موجب شد تا کوفیان با ورود «عبیدالله بن زیاد» به کوفه، با سرعتی شگفتآور از حمایت «مسلم بن عقیل» دست بکشند، همین ترس و وحشتی بود که پدر سنگدل و بیرحمش- زیاد- در دل کوفیان ایجاد کرده بود. این بود چهره واقعی یکی دیگر از زمینهسازان حادثه دلخراش کربلا.[۴۲].
مغیرة بن شعبه (والی کوفه)
«مغیره» بنا به تصریح مورخان، یکی از مشهورترین حیلهگران جهان عرب بود[۴۳] و بیشتر عمر خویش را در فسق و فجور سپری کرده است[۴۴]. ابن ابی الحدید از استادش- مداینی- نقل میکند که «مغیره» در دوران جاهلیت از زناکارترین مردم بوده است و این عمل زشت را در عهد عمر، زمانی که والی بصره بود، نیز مرتکب شد[۴۵]. وی با این که تقریباً هفت سال قبل از بعثت متولد شده بود ولی تا اندکی پیش از صلح حدیبیه (سال ششم هجری) مشرک باقی مانده بود. پس از آن نیز، بعد از آنکه به قتل و کشتار بیرحمانهای دست زده بود، به مدینه پناه آورد و جان خود را به حسب ظاهر با اسلام آوردن حفظ کرد، ولی مورد استقبال پیامبر(ص) و مسلمانان قرار نگرفت[۴۶]. «ابن ابی الحدید» در این باره مینویسد: وَ کَانَ إِسْلَامُ الْمُغَیْرَةِ مِنْ غَیْرِ اِعْتِقَادِ صَحِیحٍ وَ لَا إِنَابَةٍ وَ نِیَّةٍ جَمِیلَةٍ؛ «اسلام آوردن مغیره از روی اعتقاد صحیح و با نیت صادق نبوده است»[۴۷].
بررسی زندگی سراسر نکبتبار مغیره خود بهترین گواه است که وی هرگز طعم ایمان را نچشیده بود. در حافظه تاریخ هیچ نقطه روشنی از زندگی وی در محضر پیامبر(ص) ثبت نشده است، ولی پس از ارتحال پیامبر عظیم الشأن(ص) به سختی در تحکیم حکومت خلفا کوشید، تا جایی که در حادثه یورش به خانه حضرت زهرا(س) و به آتش کشیدن آن، حضوری چشمگیر داشت. امام حسن مجتبی(ع) در حضور معاویه و سران نابکار بنیامیه در خطابی به مغیره فرمود: «أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِي بَطْنِهَا»؛ «تو همان کسی هستی که حضرت فاطمه(س) دختر پیامبر خدا را چنان زدی که بدنش خونین شد و فرزندی را که در رحم داشت، سقط کرد»[۴۸]. وی در زمان خلافت «عمر» به عنوان والی بصره برگزیده شد، ولی پس از مدتی به جرم زنای محصنه از حکومت آنجا معزول گشت، ولی خلیفه، اجرای حدّ الهی یا حداقل تعزیر را نسبت به وی مصلحت ندانست[۴۹]، بلکه به عکس پس از مدتی او را به حکومت کوفه منصوب کرد؛ ولی این لکه ننگ از دامنش پاک نشد. «ابن ابی الحدید» در این باره مینویسد: «وَ كَانَ عَلِيٌّ(ع) بَعْدَ ذَلِكَ يَقُولُ: إِنْ ظَفِرْتُ بِالْمُغِيرَةِ لَأَتْبَعْتُهُ الْحِجَارَةَ»؛ «حضرت علی(ع) میفرمود: اگر من بر مغیره دست یابم او را سنگسار میکنم»[۵۰].
امام حسن مجتبی(ع) در خطابش به «مغیره» در حضور معاویه و جمعی دیگر فرمود: «أَنْتَ الزَّانِي قَدْ وَجَبَ عَلَیْکَ الرَّجْمُ»؛ «تو همان زناکاری هستی که مستحق سنگسار شدن میباشی»[۵۱]. در دوران معاویه، «مغیره» از جایگاه ویژهای برخوردار شد و مدتها ولایت کوفه و اطراف آن را به عهده داشت و هرگز از سبّ و لعن علی(ع) در خطبههای نماز جمعه و در حضور جمع، چشمپوشی نمیکرد. یکی از مصیبتبارترین جنایات مغیره به جوش آوردن دیک طمع معاویه نسبت به طرح ولایتعهدی یزید بوده است که اول بار توسط وی به معاویه پیشنهاد داده شد و بنا به گفته خودش: «پای معاویه را در رکابی قرار دادهام که جولانگاهش بر امت محمد(ص) بسیار طولانی است و رشته کار این امت را چنان از هم گسستم که دیگر قابل جمع کردن نیست»[۵۲]. «مغیره» در طول حکومت خویش در کوفه جنایات بیشماری را مرتکب شد و مطابق میل و تأکید معاویه از شکنجه و آزار شیعیان و هواداران امیرمؤمنان(ع) لحظهای کوتاه نیامد و در مقابل اعتراض «حُجر بن عدی»- مجاهد نستوهی که در راه دفاع از حریم ولایت به شهادت رسید- گفته بود: «ای حُجر! در سرزمینی که من والی آن هستم آشوب به پا میکنی؟! إِتَّقِ السُّلْطَانَ، إِتَّقِ غَضَبَهُ وَ سَطْوَتَهُ؛ «از سلطان بترس، از خشم و قدرت او بپرهیز»[۵۳]. ولی «حُجر» علیرغم این تهدیدها در دفاع از مکتب اهل بیت(ع) از پای ننشست و سرانجام در همین راه شربت شهادت نوشید.[۵۴].
سمرة بن جندب (جانشین زیاد در بصره)
با این که معاویه، نسبت به فرزندان پیامبر(ص)- امام حسن و امام حسین(ع)- و نیز نسبت به صدها صحابی با سابقه، کمترین توجهی نداشت، بلکه موجبات آزار و قتل آنان را فراهم میساخت، در عین حال برای آنکه گفتار و کردارش به نوعی مورد قبول عامه و پذیرش مردم قرار گیرد؛ مجبور بود برای توجیه کارهای خود به استخدام افراد دنیاپرستی تن دهد که عنوان صحابی پیامبر(ص) را با خود یدک میکشیدند، تا بتواند با دامن زدن به این تفکر که صحابی پیامبر بودن مساوی با حق گفتن و حق بودن است، خلافکاریهای خویش را توجیه نماید. در همین راستا معاویه، افرادی چون «ابوهریره» و یا حتی کسانی مثل «سمرة بن جندب» که هیچ سابقه روشنی در اسلام نداشتند تنها به بهانه درک زمان پیامبر(ص) جذب میکند و آنان را در خدمت جعل احادیث به نفع خود به کار میگیرد.
روحیه اسلامستیزی و حقناپذیری «سمره» را میتوان در داستان «حدیث لاضرار» به دست آورد. خلاصه داستان چنین است: «سمره» برای سرکشی به یک درخت خرما که متعلق به او بود، بدون اجازه وارد «بُستان» یکی از انصار میشد. مرد انصاری که با خانوادهاش آنجا زندگی میکرد از وی تقاضا کرد تا پیش از ورود به منزل اجازه بگیرد، ولی سمره نپذیرفت. نزاع آنان بالا گرفت و مرد انصاری شکایت خدمت پیامبر(ص) برد. پیامبر(ص) «سمره» را احضار فرمود و به او پیشنهاد کرد آن درخت را به چند برابر قیمتش بفروشد ولی سمره امتناع ورزید. پیامبر(ص) درختی را در بهشت به جای آن به او وعده داد، ولی سمره همچنان سماجت کرد و زیر بار نرفت. اینجا بود که پیامبر اسلام(ص) به مرد انصاری دستور داد تا درخت را از ریشه در آورد و پیش روی سمره بیفکند و فرمود: «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَامِ»[۵۵].
«ابن ابی الحدید» به نقل از استادش «ابوجعفر» مینویسد: «سمره» با گرفتن چهارصد هزار درهم از معاویه حاضر شد این حدیث را جعل کند که آیه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ﴾[۵۶]، که در مورد حضرت علی(ع) نازل شده است؛ در شأن ابن ملجم است[۵۷]. (مشروح این روایت به زودی خواهد آمد). کوتاه سخن این که «معاویه» از وجود «سمره» در دستگاه خویش سود بسیار برد و او نیز از معاویه پاداش خوش خدمتیهایش را میگرفت و سرانجام به عنوان جانشین زیاد در بصره برگزیده شد، و این مرد تاریک دل، در بصره هزاران نفر را به جرم دینداری و عشق و ارادت به اهل بیت پیامبر(ص) به قتل رساند. طبری- مورخ معروف- نقل میکند که «محمد بن سلیم» از «ابن سیرین» پرسید: آیا «سمره» کسی را به قتل رسانده است؟
پاسخ داد: هَلْ یُحْصَی مَنْ قَتَلَ سَمُرَةُ ابْنُ جُنْدَبٍ؟ إِسْتَخْلَفَهُ زِیَادُ عَلَی الْبَصْرَةِ وَ أَتَی الْکُوفَةَ فَجَاءَ وَ قَدْ قَتَلَ ثَمَانِیَةَ آلَافٍ مِنَ النَّاسِ؛ «آیا میشود تعداد کشته شدگان به دست سمره را به شماره درآورد؟! «زیاد» او را به جانشینی خویش در بصره قرار داد و وی هشت هزار تن را به قتل رساند». طبری میافزاید: «زیاد» از سمره پرسید: آیا نترسیدی در این میان، بیگناهی را کشته باشی؟! پاسخ داد: اگر دوبرابر این تعداد را نیز میکشتم، باکی نداشتم[۵۸]. مردی به نام «ابوسوار عدوی» میگوید: «سمره» فقط از قوم من در یک سپیدهدم چهل و هفت تن از جمعآوری کنندگان قرآن را به قتل رساند[۵۹]. با این که «سمره» برای رسیدن به منافع مادی حاضر به هر جنایتی بود و سالیان درازی در دستگاه حکومت معاویه به توجیه جنایات وی و سران بنیامیه اشتغال داشت، ولی حکومتش بر بصره بیش از شش ماه دوام نیافت، هنگامی که حکم عزلش از جانب معاویه صادر شد، از روی خشم گفت: لَعَنَ اللهُ مُعَاوِیَةَ! وَ اللهِ لَوْ اَطَعْتُ اللهَ کَمَا اَطَعْتُ مُعَاوِیَةَ مَا عَذَّبَنِي اَبَداً؛ «خدا لعنت کند معاویه را! به خدا سوگند! اگر آن گونه که از معاویه اطاعت کردم، از خداوند اطاعت مینمودم هرگز مرا گرفتار عذاب نمیکرد»[۶۰].[۶۱].
کشتن شیعیان به بهانههای گوناگون
معاویه بعد از تثبیت قدرت خویش و پس از مسموم ساختن امام مجتبی(ع) برخلاف مفاد صلحنامه[۶۲] و بر خلاف تمام اصول انسانی و دینی به کشتار وسیع شیعیان امیرالمؤمنین علی(ع) دست زد؛ تا با از میان برداشتن مخالفان، راه را برای خودکامگیهایش هموارتر سازد. ابن ابی الحدید با اشاره به این دوران مینویسد: «فشارها بر شیعیان ادامه داشت، تا آنگاه که امام حسن(ع) به شهادت رسید؛ پس از آن، سختیها و فشارها بر شیعیان افزایش یافت، به گونهای که هر شیعه، از کشته شدن و یا تبعید و آواره شدن بیمناک بود»[۶۳]. امام باقر(ع) با اشاره به فضای تاریک و وحشت بار عصر معاویه میفرماید: «بیشترین و بزرگترین فشارها بر شیعیان در عصر معاویه، پس از شهادت امام حسن(ع) بود. در آن زمان در هر شهری شیعیان ما کشته میشدند و دستها و پاهایشان با اندک گمان و بهانهای قطع میشد. شدت سختگیری به حدی بود که اگر کسی از دوستی ما یاد میکرد، زندانی میشد و اموالش مصادره میگردید و یا خانهاش ویران میگشت»[۶۴].
در این هنگام، معاویه فرمانداری کوفه را به «زیاد بن ابیه»[۶۵] سپرد؛ وی که شیعیان علی(ع) را به خوبی میشناخت، به تعقیب آنان پرداخت و بسیاری از افرادسرشناس و مؤثر از دوستان علی(ع) را به قتل رساند. شدت سختگیری و جنایت «زیاد» را ابن ابی الحدید معتزلی اینگونه ترسیم میکند: «زیاد، شیعیان علی(ع) را زیر هر سنگ و کلوخی (در هر مکانی) یافت به قتل رساند؛ آنها را دچار ترس و وحشت ساخت و دست و پای آنان را قطع کرد و چشمهای آنها را از حدقه بیرون آورد، آنان را به دار آویخت و گروهی از آنان را از سرزمین عراق آواره ساخت، تا جایی که هیچ فرد سرشناسی از شیعیان در عراق نماند»[۶۶]. جنایات «زیاد» در نامه امام حسین(ع) به معاویه نیز آمده است؛ در بخشی از نامه آن حضرت میخوانیم: «آنگاه زیاد را بر مسلمانان مسلط ساختی و او نیز آنان را به قتل میرساند و دست و پای آنان را به عکس یکدیگر (به طرز وحشتناک) قطع میکند و آنان را بر دار اعدام میآویزد»[۶۷].[۶۸].
شهادت حجر بن عدی[۶۹]
از جنایات عظیمی که در این مدت توسط عمال معاویه انجام گرفت و بسیاری از مورخان شیعه و سنی آن را نقل کردهاند، شهادت «حُجر بن عدی» و یاران گرانقدرش بود. اینان از مردان شایسته و به زهد و تقوا و ایمان شناخته شده بودهاند و فقط به جرم پیروی از علی(ع) و ایستادگی در برابر ناسزاگوییهای «زیاد» نسبت به آن حضرت به طرز فجیعی به شهادت رسیدند، که فشرده آن چنین است: زمانی که «مغیرة بن شعبه» از سوی معاویه حاکم کوفه شد، به دستور معاویه در خطبهها و سخنرانیها نسبت به علی(ع) دشنام و ناسزا میگفت. در این میان «حُجر بن عدی» در برابر او ایستادگی میکرد و از فضایل علی(ع) میگفت، و معاویه را رسوا میساخت. «حُجر» که مردی با نفوذ و از شخصیتهای معروف کوفه بود، با بیانش توطئههای مغیره را خنثی میساخت.
جمع زیادی از مردم کوفه نیز با وی همراهی میکردند و به مخالفت با سخنان «مغیره» میپرداختند. مغیره که ترس داشت دست خویش را به خون آنان آلوده سازد، تحمل میکرد؛ ولی همیشه «حُجر» را از پیآمد سخنانش میترساند و میگفت همه حاکمان مانند من تحمل نخواهند کرد و در برابر تو شدت عمل به خرج خواهند داد. مغیره در سال ۵۱ هجری به هلاکت رسید و آنگاه معاویه «زیاد» را که والی بصره بود، با حفظ سِمَت، به ولایت کوفه منصوب کرد. «زیاد» نیز همانند دیگر والیان جور و به دستور معاویه بر فراز منابر و در سخنرانیها به سبّ و بدگویی علی(ع) میپرداخت که با مخالفت «حُجر» مواجه میشد. «حُجر بن عدی» و یارانش که تحمل این ناسزاگوییها را نداشتند، در برابر دستگاه ستمگر معاویه و «زیاد» ایستادگی کردند و از افشای حاکم شام و آل ابوسفیان خودداری نمیکردند و به تهدیدات «زیاد» ستمگر اعتنایی نداشتند.
سرانجام زیاد، آنها را دستگیر کرد و همراه با نامهای در مذمت و بدگویی از آنان به شام روانه ساخت. حجر و یارانش را در «مرج عذرا» (منطقهای در نزدیکی دمشق) نگه داشتند، تا حکم آنان از سوی معاویه صادر شود. از میان این گروه که چهارده تن بودند، هفت تن با وساطت بعضی به نزد معاویه نجات یافتند؛ ولی حُجر به همراه شش تن از یارانش که مقاومت میکردند- به جرم دینداری و محبت به علی(ع)- به طرز فجیعی به شهادت رسیدند[۷۰]. در کتاب کنز العمال (از کتابهای معروف اهل سنت) آمده است که حُجر به هنگام شهادت چنین وصیت کرد: لَا تُطْلِقُوا عَنِّي حَدِیداً وَ لَا تَغْسِلُوا عَنِّي دَمَاً وَ ادْفِنُونِي فِي ثِیَابِي، فَإِنِّي لَاقٍ مُعَاوِیَةَ بِالْجَادَّةِ وَ إِنِّي مُخَاصِمٌ؛ «غل و زنجیر را از دست و پایم باز نکنید و خونم را نشویید و مرا در پیراهنم دفن کنید! چراکه میخواهم به این صورت معاویه را در قیامت برای دادخواهی در پیشگاه خدا دیدار کنم»[۷۱].
قبر جناب حجر و یارانش امروزه در منطقه «مرج عذرا»، در نزدیکی دمشق معروف و مشهور است و زیارتگاه گروه زیادی از مسلمانان میباشد. شهادت حُجر بن عدی و یارانش چه در همان زمان و چه پس از آن، مورد اعتراض شدید مردم قرار گرفت و از آن به عنوان لکه ننگی در زندگی معاویه یاد میشد. امام حسین(ع) در نامهای به معاویه به شهادت حُجر و یارانش اشاره میکند و میفرماید: «(ای معاویه!) آیا تو همان نیستی که حجر و یارانش را که عابد و در برابر خدا متواضع بودند، به قتل رساندی؟ آنان که از بدعتها بیزار بودند؛ امر به معروف و نهی از منکر میکردند؛ ولی تو آنان را از روی ستم و عداوت- پس از پیمانهای محکم (در عدم تعرض به آنان)- کشتی و این عمل را از روی نافرمانی در برابر خداوند و سبک شمردن پیمان او انجام دادی»[۷۲]. عایشه نیز در ملاقاتی با معاویه به وی گفت: چرا حُجر و یارانش را کشتی؟ معاویه پاسخ داد: مصلحت امت را در آن دیدم!!! عایشه گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که درباره آنان میفرمود: «سَيُقْتَلُ بِعَذْرَاءَ نَاسٌ يَغْضَبُ اللَّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ السَّمَاءِ»؛ «به زودی در منطقه «عذراء»، مردمانی کشته میشوند که خداوند و آسمانیان به خاطر آنان خشمگین میشوند»[۷۳].
از «حسن بصری» نقل شده است که میگفت: معاویه چهار عمل زشت انجام داد که هر یک از آنها به تنهایی جرم و جنایت بزرگی محسوب میشود و برای تبهکاری معاویه کافی است... یکی از آن چهار مورد، کشتن حُجر بن عدی بود. سپس دو بار گفت: «وَيْلًا لَهُ مِنْ حُجْرٍ وَ أَصْحَابِ حُجْرٍ»؛ «وای بر وی (معاویه) از ماجرای حُجر و یاران حُجر!»[۷۴]. ماجرای شهادت حجر به قدری مظلومانه بود که خود معاویه نیز - به ظاهر- از پیآمد اخروی آن وحشت داشت! در کامل ابن اثیر به نقل از ابن سیرین آمده است که معاویه به هنگام مرگ میگفت: یَوْمِي مِنْکَ یَا حُجْرُ طَوِیلٌ؛ «ای حُجر! روزی طولانی (برای محاکمه نزد خدا) با تو خواهم داشت»[۷۵].[۷۶].
شهادت عمرو بن حَمِق
از دیگر شخصیتهای بزرگ اسلامی که توسط معاویه به شهادت رسید، جناب «عمرو بن حَمِق خُزاعی» است. وی از اصحاب رسول گرامی خدا(ص) بود و مطابق نقل محدثان و مورخان روزی با مقداری شیر رسول خدا(ص) را سیراب کرد، آن حضرت در حق وی چنین دعا کرد: «اَللَّهُمَّ مَتِّعْهُ بِشَبَابِهِ»؛ «خدایا او را از جوانیاش بهرهمند ساز!» عمرو نیز به برکت این دعا، هشتاد سال بر او گذشت، ولی موی سپیدی در سر و رویش دیده نشد»[۷۷]. وی از شیعیان خاص امیرمؤمنان(ع) بود. امام کاظم(ع) هنگامی که حواریون و یاران ویژه امیرمؤمنان(ع) را بر میشمارد، از عمرو بن حمق نیز نام میبرد[۷۸].
امیرمؤمنان(ع) در جنگ صفین پس از اعلام آمادگی و وفاداری خالصانه عمرو، به وی فرمود: «لَيْتَ أَنَّ فِي جُنْدِي مِائَةً مِثْلَكَ»؛ «کاش در میان لشکریانم یکصد نفر همانند تو بودند»[۷۹]. عمرو بن حمق به سبب عشق و ارادت به علی(ع) مورد بُغض معاویه قرار داشت، تا آنکه معاویه در زمان خلافت خویش، وی را مورد تعقیب قرار داد. عمرو از شهر خویش گریخت؛ ولی معاویه با وقاحت تمام همسرش «آمنه» را به مدت دو سال در زندان دمشق حبس کرد، تا آنکه عمال معاویه عمرو را در منطقه «موصل» دستگیر کردند[۸۰]؛ و او را به طرز فجیعی به شهادت رساندند و سرش را برای زیاد و او نیز برای معاویه فرستاد!
مورخان نوشتهاند: نخستین سری که در اسلام شهر به شهر گردانده شد، سرِ «عمروبن حمق خُزاعی» بود! ابن سعد در طبقات به نقل از شعبی (از بزرگان تابعین) مینویسد: أَوَّلُ رَأْسٍ حُمِلَ فِی الْإِسْلَامِ رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ[۸۱]. به دستور معاویه سر بریده «عمرو» برای همسرش در زندان فرستاده شد. مأموران سنگدل حاکم شام، سر آن شهید را به دامن آمنه انداختند و آمنه نیز کلماتی آتشین و با حزن و اندوه در فراق شوهرش بیان کرد[۸۲]. امام حسین(ع) در نامهاش به معاویه به شهادت عمروبن حمق اشاره کرده و از آن بزرگمرد به عظمت یاد میکند و میفرماید: «أَوَ لَسْتَ بِقَاتِلِ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، اَلَّذِي أَخْلَقَتْ وَ أَبْلَتْ وَجْهَهُ الْعِبَادَةَ»؛ «آیا تو قاتل عمروبن حمق نیستی؛ همان مردی که کثرت عبادت چهرهاش را فرسوده کرده بود»[۸۳]. آری؛ معاویه با کشتن شیعیان علی(ع) به ویژه افراد بانفوذ و ایجاد ترس و وحشت میان آنان، در پی انتقام از امیرمؤمنان علی(ع) و در واقع انتقام از اسلام راستین برآمد، تا بتواند به «خط اموی» استحکام بیشتری ببخشد و راه را برای خودکامگیهایش هموارتر سازد.[۸۴].
مصادره اموال معاویه
در حدیثی آمده است که امام حسین(ع) اموالی را که از یمن برای معاویه میبردند، مصادره کرد و در پی آن به معاویه نوشت: «از حسین بن علی(ع)، به معاویة بن ابیسفیان؛ اما بعد! گذر کاروانی به ما افتاد که از یمن همراه با اموال، پوشاک، عنبر و عطریات، به سوی تو میآمد، تا آنها را در خزانه دمشق جای دهی و فرزندان پدرت را با آن سیر کنی. من بدانها نیاز داشتم، از این رو آنها را تصرف کردم. والسلام»[۸۵]. معاویه با شنیدن این خبر سخت برآشفت؛ به خصوص این که فزونی اموال بنیهاشم را خطری برای خود میدید ولی چارهای جز سکوت نداشت.[۸۶].
برخورد شدید امام حسین(ع) با معاویه
مرحوم طبرسی در کتاب احتجاج چنین نقل میکند: «هنگامی که معاویه «حُجر بن عدی» و یارانش، آن مردان شجاع و پاکباز از شیعیان علی(ع) را به شهادت رساند، در همان سال برای مراسم حج رهسپار حجاز شد. وقتی که امام حسین(ع) را ملاقات کرد به آن حضرت گفت: ای اباعبدالله! آیا به تو خبر رسیده که ما با «حُجر» و یاران و پیروانش و شیعیان پدرت چه کردیم؟! امام فرمود: «وَ مَا صَنَعْتَ بِهِمْ»؛ «با آنها چگونه رفتار کردید؟». گفت: آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان نماز گذاردیم!!
امام(ع) تبسم تلخی کرد و فرمود: «ای معاویه آنان با تو دشمن بودند، (ولی مسلمان خالص بودند) اما اگر ما پیروان تو را به قتل برسانیم نه آنان را کفن میکنیم و نه بر آنان نماز میخوانیم و نه آنان را به خاک میسپاریم (چرا که آنان را مسلمان نمیدانیم!). به من خبر رسیده که تو نسبت به پدرم علی(ع) دشمنی میورزی (و ناسزا میگویی) و به دشمنی با ما برخاستهای و نسبت به بنیهاشم عیبجویی میکنی. هر زمان که چنین اعمالی انجام میدهی، به خویشتن مراجعه کن، سپس از وجدان خود حق را بپرس (و عیوب خود را بنگر) خواه به ضرر تو باشد یا به نفع تو... به خدا سوگند! تو در دشمنی با ما، از مردی (عمرو عاص) اطاعت کردی که سابقهای در اسلام ندارد، نفاق او تازگی نداشته و قصد خیری برای تو ندارد. به هر حال، یا خودت برای خویش چارهای بیندیش و یا این کارها را رها کن!»[۸۷]. معاویه میخواست با این سخن قدرتنمایی کند، و امام را تهدید نماید و شیعیان علی(ع) را تحقیر کند؛ ولی امام(ع) چنان پاسخی به او داد که دهانش بسته شد. در ضمن به یکی از ریشههای مهم بدبختی او، یعنی اطاعت از عمرو عاص، اشاره فرمود.[۸۸].
نامه شدید اللحن امام حسین(ع) به معاویه
امام حسین(ع) در پاسخ نامه معاویه[۸۹] نوشت: اما بعد! نامه تو به دستم رسید که در آن یادآور شدهای: از جانب من به تو اخباری رسیده است که گمان نمیکردی من دست به چنین کارهایی بزنم، البته فقط خداست که انسانها را به سمت خوبیها هدایت کرده و موفق میگرداند، و اما این که گفتهای چنین اخباری از جانب من به تو رسیده، باید بگویم: گزارش این گونه خبرها کار چاپلوسان سخنچین و تفرقهانداز است؛ گزارش گران گمراه بیدین دروغ گفتهاند. من در حال حاضر، قصد جنگ و درگیری با تو را ندارم (به خاطر پیمان صلحی که میان تو و برادرم امام حسن(ع) امضا شده است) و برای ترک مبارزه با تو و با حزب ستمکارت - که حرام خدا را حلال شمردهاند، همان گروه ستم پیشه و یاران شیطانِ رانده شده - از خدای خود بیمناکم! آیا تو قاتل حُجر بن عدی و یارانش نیستی؟ همانها که عابدان خداترس بودند؛ بدعتها بر آنان گران بود، امر به معروف و نهی از منکر میکردند. تو آنها را - پس آنکه امان دادی و عهد و پیمانهای محکم بستی (که آزاری به آنها نرسانی) - از روی بیدادگری و دشمنی کشتی! و این جز به خاطر نافرمانی در برابر خداوند و سبک شمردن پیمان الهی نبود.
آیا تو قاتل «عمرو بن حَمِق» نیستی؟ همان مردی که عبادت فراوان چهرهاش را فرسوده کرده بود. او را نیز پس از پیمانهای عدم تعرض به قتل رساندی، پیمانهایی که اگر آهوان بیابان آن را در مییافتند از بلندای کوهها به زیر میآمدند! آیا تو همان کس نیستی که در اسلام (برای نخستین بار) «زیاد» را (به پدرت) نسبت دادهای و او را فرزند ابوسفیان خواندی[۹۰] در حالی که رسول خدا(ص) چنین حکم کرد که: «فرزند از آن شوهر است و برای زناکار جز سنگسار شدن، نصیبی نیست!». پس از آنکه زیاد را به ابوسفیان ملحق کردی، این مرد آلوده را بر مسلمانان مسلط ساختی که آنها را به قتل برساند و دست و پایشان را قطع کرده و آنها را بر شاخههای نخل به دار بیاویزد!
سبحان الله! ای معاویه گویا تو از امت اسلامی نیستی و این مردم نیز از تو نیستند! (ای معاویه!) آیا تو قاتل «حضرمی» نیستی؟ همان کسی که زیاد (والی کوفه) در باره او به تو نوشت که وی بر دین علی(ع) است. (بدان که) دین علی(ع)، همان دین پسر عمش رسول خدا(ص) است؛ همان پیامبری که تو را به جایگاه امروزی رسانده است! و اگر این جایگاه را بهدست نمیآوردی، چه افتخاری داشتی؟ برترین قدر و منزلت تو و پدرانت، همان تحمل رنج کوچهای زمستانه و تابستانه بود[۹۱]، خداوند بر شما منت نهاد و آن زحمتها را از دوش شما به برکت ما (خاندان نبوت) برداشت. (سپس افزود:) در گفتههایت خطاب به من چنین آمده بود که: «این امت را در فتنه و آشوب میانداز!» (پس بدان که) من برای امت اسلامی فتنهای بزرگتر از فرمانروایی تو سراغ ندارم!
از جمله سخنانت خطاب به من این بود که: «ملاحظه خودت و دینت و امت محمد را بنما (و از مخالفت و قیام بر ضد من بر حذر باش)!». به خدا سوگند! من کاری را برتر از جهاد با تو سراغ ندارم؛ پس اگر چنین کاری کنم، مایه تقرب و نزدیکی من به پروردگار خواهد بود و اگر دست به کاری نزنم، از خداوند (برای ترک جهاد) استغفار میکنم و از او - در آنچه را دوست دارد و بدان خشنود است - طلب توفیق مینمایم. همچنین به من گفتهای: «هر گاه تو نقشهای بر ضد من طرح کنی، من نیز چنین میکنم». ای معاویه! هر چه میتوانی بر ضد من توطئه کن؛ به جانم سوگند! همیشه تاریخ، صالحان مورد توطئه و آزار قرار میگرفتند. من امیدوارم دسیسههایت جز به خودت آسیب نرساند، و جز کار و تلاشت را تباه نسازد، پس هر چه به خاطرت میرسد، درباره من فروگذار نکن! ای معاویه! تقوای الهی پیشه کن و بدان که برای خداوند کتاب (و محل ثبت اعمالی است که) هیچ عمل کوچک و بزرگی را فروگذار نمیکند و همه آنها را شماره خواهد کرد. و بدان که خداوند فراموش نمیکند که تو چه افرادی را با یک پندار و بهانه به قتل رساندهای و با اتهامات واهی دستگیر کردهای؟ همچنین جوانکی شرابخوار و سگباز را (اشاره به یزید است) به ولایتعهدی خود رساندهای. با این کار، خودت را خوار کرده و دینت را نابود ساخته و مردم را تباه کردهای! والسلام[۹۲].
این نامه شجاعانه و متین و حساب شده امام(ع) آن هم در زمانی که ظاهراً قدرتی در دست ندارد، در برابر سلطان ستمگر و جباری همچون معاویه که همه چیز را در دست داشت، نامهای که گوشههایی از تاریخ ننگین بنیامیه را افشا میکند و به نقد آن میپردازد، نشان میدهد که امام(ع) حتی در زمان قدرت معاویه نیز دست از وظیفه امر به معروف و نهی از منکر بر نمیداشت و با صراحت حکومت معاویه را غیر اسلامی بلکه غیر انسانی، معرفی میکرد. امام(ع) در این نامه به سه بخش از کارنامه سیاه معاویه اشاره میکند که هر کدام از دیگری شرمآورتر است: نخست، ریختن خون افراد پاکباز و با تقوا و با ایمانی که از بهترین الگوهای جهاد و ظلم ستیزی بودند، مانند «حجر بن عدی» و «عمرو بن حمق»، و دیگر زنده کردن یک سنت زشت جاهلی و مخالفت با قانون مسلم اسلامی «أَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»؛ و دیگر، سپردن پستهای کلیدی کشور اسلامی به افراد بدنام و بیآبرو و بیشخصیت. امام(ع) در این نامه جهاد با دستگاه فرعونی معاویه را از آرزوهای مهم خویش میشمرد، و از تهدیدهای او کمترین هراسی به خود راه نمیدهد.[۹۳].
همان نامه به روایت دیگر
مطابق روایتی دیگر، سالار شهیدان امام حسین(ع) در پاسخ نامه معاویه چنین نوشت: «نامه تو به دستم رسید؛ یادآور شدهای که درباره من خبرهایی به تو رسیده است که از من انتظار آن را نداشتی (و برای تو ناخوشایند بود)». البته تنها خداوند است که انسان را به سمت کارهای نیک هدایت کرده و به انجام آن موفق میکند. اما این که گفتهای: گزارشهایی درباره من به تو رسیده. این نوع گزارشها کار چاپلوسان سخنچین است. و من اکنون آهنگ جنگ و درگیری با تو را ندارم؛ ولی به خدا سوگند که در ترک این عمل از خداوند بیمناکم!... آیا تو قاتل «حُجر کندی» و جمعی از نمازگزاران عبادت پیشه نیستی؟ همانها که ظلم را ناخوش داشتند و بدعتها را بزرگ شمردند، و در مسیر رضای خدا از هیچ ملامت و سرزنشی نترسیدند؟
تو آنها را پس از سوگندهای غلیظی که یاد کردهای و پیمانهای محکمی که بر عدم تعرض به آنان بستهای، و این که آنها را به خاطر اختلافی که میان تو و آنان وجود داشت، و کینهای که در دل نسبت به آنان داشتی آزار ندهی، با ستم و عداوت هر چه تمامتر به قتل رساندهای! مگر تو نبودی که عمرو بن حمق، صحابی رسول خدا(ص) را - آن عبد صالحی که عبادت فراوان، وی را فرسوده و بدنش را نحیف و رنگ رخسارش را دگرگون کرده بود - به قتل رساندی؟ آن هم پس از آنکه به وی امان داده بودی. چنان پیمان و میثاقی که اگر به پرندگان آسمان میدادی، از بالای کوهها نزد تو فرود میآمدند! ولی تو با نافرمانی پروردگارت و سبک شمردن آن پیمانها، او را به قتل رساندهای. مگر تو نبودی که زیاد بن سمیه را - همان کس که در حباله نکاح غلام ثقیف بود - فرزند پدرت (ابوسفیان) خواندهای؟ در حالی که رسول خدا(ص) فرمود: «فرزند متعلق به مردی است که زن در حباله نکاح اوست؛ و برای زناکار جز سنگسار شدن نصیبی نیست». ولی تو سنت رسول خدا(ص) را عمداً ترک کردهای و از هوای نفس خود - بدون توجه به دستورات الهی -پیروی نمودهای. سپس او را بر کوفه و بصره مسلط ساختی؛ و او نیز - برای خوش خدمتی به تو -دست و پای مسلمانان را بریده، چشمهای آنان را کور میکند و آنان را به دار میکشد. گویا تو از این امت نیستی و آنها نیز از تو نیستند! مگر تو نبودی که دستور دادی حضرمیها را - همانها که پسر سمیه درباره آنان نوشت که از دوستان و پیروان علی(ع) هستند - به قتل برساند و به او نوشتی که هر کس که پیرو علی است را به قتل برسان!
او نیز به فرمان تو آنها را کشت و بدن آنان را قطعه قطعه کرد! (ای معاویه) به خدا سوگند! دین علی همان (دینی) است که آن حضرت به خاطر آن، بر ضد پدرت (ابوسفیان) و تو شمشیر میزد و به برکت همان دین است که تو در این جایگاه نشستهای و اگر این آیین نبود، منزلت تو و پدرت همان سفرهای (پر مشقت) تابستانه و زمستانه (برای تحصیل مقداری از مال دنیا) بود. همچنین به من گفتهای که: «مراقب خودت و دینت و امت محمد باش و از ایجاد تفرقه و فتنه میان امت اسلامی بپرهیز!» ولی به یقین! من بزرگترین فتنه را برای این امت فرمانروایی تو میدانم! و کاری برای خویش و برای دین خود و امت محمد برتر از جهاد با تو سراغ ندارم! پس اگر دست به جهاد بزنم مایه تقرب به خداوند است و اگر (به خاطر شرایط خاص) آن را ترک کنم، از خداوند طلب مغفرت میکنم و از او میخواهم که مرا برای درستی کارم توفیق دهد. از جمله به من نوشتهای که: «اگر مرا انکار کنی، تو را انکار خواهم کرد و اگر با من از درِ دسیسه درآیی، من نیز چنین خواهم نمود»!. (با صراحت میگویم) هر چه میتوانی درباره من مکر و حیله به کار ببر؛ من امیدوارم که حیله تو آسیبی به من نرساند و فریب و توطئهات، بیش از هر کسی به خودت زیان رساند؛ چراکه تو بر مرکب جهل خویش سوار شدهای و بر نقض عهد و پیمان تلاش میکنی. به جانم سوگند! تو هرگز به پیمانهای خود وفادار نبودهای و با کشتن آن مؤمنان پاکباز - پس از آن همه سوگندها و پیمانهای مؤکد - بیاعتبار بودن پیمانهایت را روشن ساختی. آنان را - بدون آنکه دست به جنگ و پیکاری بر ضد تو بزنند و کسی را کشته باشند - به قتل رساندی. و این کار را با آنان فقط به این خاطر کردی که فضایل ما را بازگو میکردند و حق ما را بزرگ میشمردند.
تو آنان را برای ترس از کاری (یعنی قیام و مبارزه بر ضد تو) کشتهای؛ ولی اگر آنان را نمیکشتی، شاید پیش از آنکه کاری بکنند، عمرت به پایان میرسید (و دستت به کشتن آنها آلوده نمیشد) و یا آنان عمرشان به پایان میرسید (و ضرری به تو نمیرساندند). ای معاویه! خودت را به قصاص و انتقام (الهی) بشارت ده و به حسابرسی الهی یقین داشته باش! و بدان که برای خداوند کتاب (و محل ثبت اعمالی است که) «هیچ عمل کوچک و بزرگی را فروگذار نکرده و همه آنها را احصا میکند»، و خداوند هرگز فراموش نمیکند که تو چگونه مسلمانان را با گمان و پندار دستگیر کردهای و با اتهامات واهی آنان را به قتل رساندهای و جمعی دیگر از اولیای خدا را از خانههایشان به مکانهای دور دست تبعید کردهای و برای پسرک خود که خمر مینوشد و سگ باز است، از مردم بیعت گرفتهای. من تو را جز این نمیبینم که به خودت زیان رساندهای و دینت را نابود ساختهای و نسبت به رعیت خود، خیانت ورزیدهای، و امانت خود را تباه ساختهای و به سخنان سفیه نادان، گوش فرا دادهای، و به خاطر آن گروه نادان، انسانهای پرهیزکار متقی را ترساندهای. والسلام.[۹۴].
وقتی که معاویه نامه امام حسین(ع) را خواند گفت: این نامه نشان میدهد که او نسبت به ما کینه و دشمنی خاصی دارد! یزید که آنجا حاضر بود، به پدرش گفت: به وی پاسخی بده که وی را کوچک کند و در آن نامه، پدرش را به بدی یاد کن! همزمان عبدالله بن عمرو بن عاص وارد شد. معاویه به وی گفت: نامه حسین را دیدهای؟ عبدالله پرسید: چه نامهای؟ معاویه نامه را برای وی خواند. عبدالله برای خوشایند معاویه گفت: چرا به وی جواب تحقیرآمیزی نمیدهی؟ یزید نیز به پدرش گفت: نظرت درباره پیشنهاد من چیست؟ معاویه رو به عبدالله کرد و گفت: یزید هم همین پیشنهاد را داده است. عبدالله گفت: یزید حرف درستی زده است!
معاویه (با سیاست شیطانی مخصوص خود) به آنان گفت: شما دو تن اشتباه میکنید؛ آیا میپندارید اگر از علی(ع) عیبگویی کنم، گفتههای من حقیقت دارد؟ من چه عیبی برای علی(ع) بگویم؟ برای شخصی چون من صحیح نیست که به باطل و به چیزی که نمیدانم عیبجویی کنم و اگر چنین کنم مردم بدان اهمیت نمیدهند و آن را نمیپذیرند. نمی توانم از حسین(ع) هم عیبی بگویم؛ چراکه من در وی عیبی نمیبینم. من ابتدا در نظر داشتم، نامهای در جواب وی بنویسم و وی را تهدید کنم و بترسانم، ولی بعداً تصمیم گرفتم چنین کاری نکنم و با وی به تندی برخورد ننمایم![۹۵]
همانگونه که گفتیم امام(ع) در این نامه معاویه را بر سکوی اتهام نشانیده، و او را محاکمه و محکوم کرده است. در ادامه نامه، او را به شدیدترین وجهی زیر رگبار سرزنش و ملامت گرفته و چیزی برای او باقی نگذاشته است. افزون بر این عملاً به او اعلان جنگ داده و او را مستحق هر گونه تحقیر و مجازات دانسته است. و این نشان میدهد مبارزه با بنیامیه از زمان یزید شروع نشد؛ بلکه از زمان پدرش آغاز گردیده بود.[۹۶].
حکومت معاویه بزرگترین فتنه!
مروان بن حکم در نامهای به معاویه نوشت: من از ایجاد شورش و فتنه توسط حسین آسوده نیستم و گمان میکنم که تو روزهای طولانی و سختی را با حسین در پیش داری! معاویه نیز به امام حسین(ع) نامهای به این مضمون نوشت: «خبردار شدم که جمعی از مردم کوفه تو را به اختلاف و درگیری فرا خواندهاند. در حالی که تو عراقیان را آزمودهای و میدانی چگونه کار پدر و برادرت را تباه ساختند (و با آنها بیوفایی کردند) از خدا بترس و به یاد پیمان صلح باش؛ چراکه اگر تو با من کید و مکر نمایی، من نیز چنین خواهم کرد!». امام حسین(ع) در پاسخ نوشت: «نامهات به دستم رسید؛ من سزاوار نسبتهایی که به من داده شده است، نیستم و جز خداوند کسی نمیتواند انسان را به نیکیها هدایت کند. من اکنون بنای مبارزه و مخالفت با تو را ندارم و البته گمان نمیکنم که برای ترک جهاد با تو، نزد خداوند عذری داشته باشم و من هیچ فتنهای را، بزرگتر از فرمانروایی تو بر این امت نمیشناسم!!!». معاویه با خواندن نامه گفت: «إِنْ أَثَرْنَا بِأَبي عَبْدِاللهِ إِلَّا أَسَداً»؛ «ما اباعبدالله (حسین بن علی) را جز یک شیر نمییابیم! (و مبارزه با شیر خطرناک است!)»[۹۷].
آری شجاعت امام حسین(ع) از همان آغاز کار چنان آشکار بود که حتی دشمن خطرناک و قلدری همچون معاویه او را «شیر» خطاب میکرد، او به حق پسر شیر خدا بود، أَسَدُاللهِ و أَسَدُ رَسُولِهِ، و جز این انتظاری از او نمیرفت. این نامههای آتشین، آتش کینه و عداوت را در دل بنیامیه روز به روز شعلهورتر میساخت و در انتظار انتقام به سر میبردند، ولی تردیدی نیست که این نامهها در مهار کردن خود کامگیهای این دودمان آلوده و شجره خبیثه تأثیر عمیقی داشت.[۹۸].
نکوهش معاویه بر انتخاب یزید
قاضی نعمان مصری[۹۹] نقل میکند که امام حسین(ع) نامهای به معاویه نوشت و در آن نامه او را به خاطر کارهای زشتی که انجام میداد، سرزنش و محکوم کرد. از جمله در آن نامه آمده است: «تو پسر جوانت را که خمر مینوشد و با سگها بازی میکند، بر تخت حکومت نشاندهای. بنابراین، در امانت، خیانت و مسلمین را بدبخت کردهای و حق فرمان پروردگارت را ادا نکردهای.
تو چگونه مردی باده نوش را بر امت محمد فرمانروایی دادهای؟ در حالی که نوشنده مسکرات از فاسقان است و از اشرار به شمار میآید. باده نوش، حتی بر درهمی امین نیست، چه رسد بر یک امت؟!! به زودی به کیفر عملت خواهی رسید، در آن زمان که پرونده عذرخواهی (و طومار زندگی) بسته شود!»[۱۰۰]. امام(ع) آینده بسیار تاریک جامعه اسلامی را بعد از روی کار آمدن یزید پیشبینی کرد و به پدر گمراهش معاویه گوشزد نمود، ولی او گوش شنوایی نداشت که پیام حق را درک کند، غرق آرزوها و گرفتار خیالات خام خویش بود.[۱۰۱].
پاسخ کوبنده امام(ع) به معاویه
معاویه که برای زمینهسازی خلافت یزید و گرفتن بیعت به حجاز آمده بود، در مدینه جلساتی را تشکیل داد. از جمله در روز دوم ورودش، سراغ حسین بن علی(ع) و ابن عباس فرستاد. ابن عباس زودتر آمد، معاویه با وی به صورت آهسته مشغول گفتگو شد، تا آنکه حسین(ع) وارد شد. معاویه وقتی که حسین(ع) را دید در سمت راست خویش بالشتی را برای وی آماده کرد. امام حسین(ع) وارد شد (و برای رعایت ادب اسلامی) سلام کرد. معاویه وی را در سمت راست خویش نشاند و از او جویای احوال فرزندان امام حسن(ع) شد. (و احترام نمود). پس از آن معاویه خطبهای را درباره خلافت و بیعت برای فرزندش یزید خواند و از فضایل او یاد کرد و خواستار بیعت برای او شد. ابن عباس دستش را برای سخن گفتن بالا برد و آماده شد که پاسخ معاویه را بدهد، ولی امام حسین(ع) به وی اشاره کرد و فرمود: «دست نگهدار! مقصود او (معاویه) از سخنانش من هستم و به من بیش از همه تهمت زده است». ابن عباس سکوت کرد و حسین(ع) ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: «اما بعد (از حمد و ثنای الهی) ای معاویه! هر گویندهای هر چند بسیار طولانی در وصف رسول خدا(ص) سخن بگوید، هرگز نمیتواند از همه اوصاف آن حضرت، بخشی را ادا کند.
بیگمان دانستم که تو درباره جانشین واقعی بعد از رسول خدا(ص) کمتر سخن گفتهای و از بیان جریان واقعی آن طفره رفتهای. هیهات ای معاویه! سپیدی صبح، تاریکی و ظلمت شدید شب را رسوا کرد، و روشنایی خورشید، نور چراغها را بیفروغ ساخت. تو به حد افراط برتریجویی کردی و به اندازهای بیت المال را به خود اختصاص دادی که به حد اجحاف رساندی و به گونهای (حق خدا و خلق) را منع کردی تا آنجا که به وصف بخل گرفتار شدی. ستمگری را از حد گذراندی. سهم حقدار را به او نپرداختی، تا این که شیطان، بهره فراوان و نصیب کامل خود را، به دست آورد. من میدانم تو برای چه هدفی از کمالات یزید و سیاست و مدیریتش درباره امت محمد(ص) گفتهای! تو با این توصیفات میخواهی مردم را درباره یزید گمراهسازی و دچار اشتباه کنی. گویا تو کسی را که در پرده است و مردم او را نمیشناسند معرفی میکنی؟ یا فردی را که اعمالش از دید مردم پنهان است وصف مینمایی؟ یا از کسی خبر میدهی که با دانش ویژهای او را کشف کردهای؟! در حالی که یزید با اندیشه و اعمال خویش، خود را معرفی کرده است. پس تو برای یزید سرنوشتی را رقم بزن که خود به آن علاقمند است که همان جنگ و ستیز با سگان ستیزهجو و بازی کبوتران نر و ماده و تماشای زنان نوازنده و خواننده و هرزه و نواختن آلات لهو و لعب است، که او را در این زمینه پیشرو خواهی یافت، و رها کن آنچه را اکنون درصدد آن هستی. (ای معاویه!) چه فایده که افزون بر گناهانت، با وزر وبال گناهان خلق (که بر عهده گرفتهای) خدا را ملاقات کنی؟! به خدا سوگند! تو راه باطل را در بیدادگری، و خشم و غضب را در ستمگری پیمودهای، تا آنجا که پیمانه آن را پر نمودی؛ در حالی که میان تو و مرگ جز به اندازه یک چشم بر هم زدن فاصله نیست! پس از آن، با اعمالی مشخص، در روزی آشکار، بر خدا وارد میشوی و چارهای جز این نخواهی داشت. تو را در حالی میبینم که به ما بدی کردی و حق پدران ما را از ما منع نمودهای، و حال آنکه به خدا سوگند! پیامبر(ص) از زمان ولادت، ما را وارث آن کرده بود، و همان استدلالی که پس از رحلت پیامبر(ص) (در جریان سقیفه) آوردند، تو نیز علیه ما آوردی!
وی (خلیفه اول) آن دلایل را باور کرد، ولی بعداً انصاف داد (و به خطای خود اعتراف کرد) در نتیجه دست به توجیهات زد و هر چه خواستید، انجام دادید و چنین و چنان گفتید تا این که امر حکومت به دست تو (ای معاویه) افتاد، البته از راهی که هدف آن غیر از تو بود؛ صاحبان خرد باید عبرت بگیرند. و یادآوری کردی که آن مرد (عمرو بن عاص) در زمان رسول خدا(ص) به عنوان امیر از طرف حضرت انتخاب شده بود، آری چنین بود. آن روز عمرو بن عاص به خاطر همراهی و بیعت با پیامبر(ص)، دارای فضیلتی بود، ولی با این حال به گونهای عمل کرد که مردم امارت وی را نپذیرفتند و کارهای ناپسند او را برشمردند، تا جایی که پیامبر(ص) فرمود: «ای مهاجران! از امروز به بعد جز من کسی بر شما امارت نخواهد داشت». چگونه به عمل منسوخ پیامبر(ص) که در شرایط خاصی صورت گرفت (سپس آن را نسخ فرمود) میتوان تمسک جست؟
یا چگونه با کسی همدمی که نمیتوان به او اعتماد کرد؟ و اطراف تو کسی است که دین و خویشاوندیاش مورد اطمینان نیست، تو میخواهی مردم را به سوی مردی اسرافگر و فریبخورده سوق دهی و آنان را در مسیری بیندازی که وی در دنیایش لذت ببرد و تو آخرت خویش را بر باد دهی، به یقین این همان زیان آشکار است...![۱۰۲]
این خطبه حساب شده و منطقی، و در عین حال صریح و شجاعانه بیانگر این حقیقت است که اولاً: امام حسین(ع) سعی داشت با منطق و استدلال روشن، جلو خودکامگیهای معاویه را - مخصوصاً در نصب یزید به خلافت - بگیرد و عواقب شوم دنیوی و اخروی آن را نمایان کند. صفات زشت واقعی یزید را بر شمرد، امواج خروشان افکار عمومی مسلمین را بر ضد او نشان دهد. ثانیاً: به معاویه گوشزد کرد که افکار عمومی مسلمین بر ضد تو و مخصوصاً بر ضد یزید است، همه از سوابق زشت او آگاه شدهاند و پردهپوشی بر آن ممکن نیست. اضافه بر همه اینها نزدیک بودن پایان عمر او و بازخواست در دادگاه عدل الهی را به او یادآور شد و او را به شدت انذار کرد. همه اینها نشان میدهد که بر خلاف پندار بعضی از گویندگان، امام حسین(ع) در عصر خلافت معاویه هرگز دست از مبارزه با او و یارانش برنداشت.[۱۰۳].
من کسی را صالحتر از یزید نمیدانم!!
معاویه پس از ایراد آن خطبه (خطبه پیشین) و شنیدن پاسخ کوبنده امام حسین(ع) به مدت سه روز از مردم فاصله گرفت و بیرون نیامد (تا غوغای مردم فرو نشیند) پس از سه روز از منزل خارج شد و دستور داد که مردم را در مسجد جمع کنند. مردم در مسجد اجتماع کردند و آنها که از بیعت با یزید امتناع کرده بودند، کنار منبر نشستند. معاویه حمد و ثنای الهی را به جای آورد، آنگاه در فضل یزید و قرائت قرآنش سخن گفت! سپس گفت: ای مردم مدینه! من مصمم هستم که برای یزید بیعت بگیرم و از این رو، شهر و روستایی نبود جز آنکه برای بیعتش افرادی را اعزام کردم، و مردم همه تسلیم شدند و بیعت کردند. من بیعت مردم مدینه را تأخیر انداختم؛ چراکه با خود گفتم: بزرگ این قوم و اصل و ریشه آن اینجاست و اینان کسانیاند که من در امر بیعت با آنها مشکلی ندارم و کسانی که از بیعت با یزید امتناع کردند، به مهربانی با او سزاوارترند! به خدا سوگند! اگر کسی را مییافتم که از یزید جهت تصدی امر خلافت بهتر وشایستهتر بود، برای همان شخص بیعت میگرفتم!! امام حسین(ع) برخاست و گفت: «وَاللهِ لَقَدْ تَرَکْتَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ أَباً وَ أَمّاً وَ نَفْساً»؛ «به خدا سوگند! تو کسی را که از یزید از جهت پدر، مادر و ارزشهای فردی (دینی و صفات انسانی) بهتر است، کنار گذاشتی».
معاویه گفت: گویا خودت را میگویی؟! فرمود: آری! معاویه گفت: پاسخش آن است که آری از نظر مادر، به جانم سوگند! مادر تو از مادر وی (یزید) بهتر است. اگر مادرت هیچ فضیلتی نداشت، جز آنکه زنی از زنان قریش بود، کافی است،؛ چراکه زنان قریش افضل همه زنانند! چه برسد به این که وی دختر رسول خداست. علاوه بر آنکه دین و سابقه وی در اسلام، فضیلت دیگری است. بنابراین، به خدا سوگند! مادرت از مادرش بهتر است. و اما پدرت؛ بدان که پدر تو کار پدرش را (معاویه) به خدا واگذار کرد و (در آن منازعه) خداوند پدرش را بر پدر تو پیروز ساخت. امام حسین(ع) فرمود: «حَسْبُكَ جَهْلُكَ! آثَرْتَ الْعَاجِلَ، عَلَی الْآجِلِ»؛ «چه قدر نادانی؛ تو دنیای زودگذر را بر آخرت برگزیدی! (و با نیرنگ و حیله بر تخت قدرت نشستی)». معاویه گفت: و اما این که خودت را برتر از یزید میدانی، به خدا سوگند! یزید برای سرپرستی امت محمد از تو بهتر است! امام حسین(ع) فرمود: «هَذَا هُوَ الْإِفْكُ وَ الزُّورُ، یَزِیدُ شَارِبُ الْخَمْرِ وَ مُشْتَري اللَّهْوِ خَیْرٌ مِنِّي»؛ «این سخن تو بسیار نادرست و باطل است، آیا یزیدِ شارب الخمر و آن کس که خریدار لهو و گناه است، از من بهتر است؟!».
معاویه که پاسخی نداشت، گفت: پسر عمویت را ناسزا مگو؛ چراکه اگر نزد وی از او بدگویی کنی (آنقدر بردبار است که) هرگز به تو ناسزا نخواهد گفت!!! معاویه که در برابر سخنان محکم امام حسین(ع) درمانده شده بود، رو به مردم کرد و گفت: ای مردم! شما میدانید رسول خدا(ص) از دنیا رفت ولی کسی را خلیفه قرار نداد! مسلمانان ابوبکر را خلیفه کردند! و بیعت و خلافت او، بیعتی صحیح بود. ابوبکر به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کرد و هنگامی که وقت مرگش فرا رسید، رأیش بر این قرار گرفت که عمر را به جانشینی خود برگزیند. عمر نیز به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کرد، تا هنگام مرگش چنین به خاطرش رسید که خلافت را به شورای شش نفره واگذار نماید. در نتیجه ابوبکر برای بعد از خودش راهی را پیش گرفت که رسول خدا(ص) انجام نداده بود و عمر نیز به شیوهای عمل کرد که ابوبکر آنگونه عمل نکرده بود. همه اینها کارهایی را که به تشخیصشان به نفع مسلمین بوده، انجام دادند؛ من هم تشخیص دادهام، برای جلوگیری از اختلاف و پراکندگی! و با یک نظر منصفانه! جهت مسلمانان، برای یزید بیعت بگیرم[۱۰۴].
معاویه از یک سو میدانست اگر مدینه - یعنی کانون هدایتهای پیغمبر اکرم(ص) و مرکز بزرگان اسلام اعمّ از مهاجران و انصار و فرزندان آنها - با فرزند او بیعت نکند کار او سامان نمیگیرد و مناطق دیگری که بیعت کردهاند تدریجاً باز میگردند؛ لذا سعی داشت به هر حیلهای شده برای یزید بیعت بگیرد: از طریق تطمیع، تهدید، فریب و نیرنگ و هر وسیله ممکن دیگر. ولی کسی که نقشههای او را نقش بر آب کرد و او را در رسیدن به مقصود ناکام گذاشت، امام حسین(ع) بود که در جلسات تبلیغی معاویه حضور مییافت و با فصاحت و بلاغت و شجاعتی که از پدر بزرگوارش علی(ع) به ارث برده بود، دهان معاویه را میبست و نیرنگ او را برای همه مردم فاش میساخت.[۱۰۵].
خطبهای بسیار مهم و سرنوشتساز
سُلیم بن قیس روایت کرده است که: «یک سال قبل از مرگ معاویه، امام حسین(ع) به اتفاق عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر به حج رفت. در این سفر امام(ع) مردان و زنان بنیهاشم و خادمان آنها را و از انصار هر کس را که با امام(ع) و اهل بیتش آشنا بود جمع کرد. سپس به سراغ اصحاب رسول خدا(ص) - آنها که به درستی و تقوا معروف بودند، و در موسم حج حضور داشتند - فرستاد و همه آنها را در منا جمع فرمود. در نتیجه جمعیتی بیش از هفتصد نفر در آن مکان اجتماع کردند که اکثر آنها از تابعین و حدود دویست نفر نیز از اصحاب رسول خدا(ص) بودند. امام حسین(ع) برخاست و میان آنان خطبهای ایراد کرد. پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «اما بعد! همه شما دیدید، دانستید و شاهد بودید که این مرد طغیانگر (معاویه) با ما و شیعیان ما چه کرده است؟! من اکنون میخواهم از شما اموری را بپرسم که اگر راست گفتم، مرا تصدیق کنید و اگر (خدای ناکرده) خلاف گفتم، تکذیبم نمایید! و شما را به حق خداوند و پیامبر خدا(ص) و نسبتی که با پیامبرتان دارم، سوگند میدهم که حادثه امروز را به مردم برسانید و سخنانم را برای آنان بازگو کنید و در شهرهایتان افراد مطمئن از مردم را دعوت کنید!».[۱۰۶]. در روایت دیگری آمده است که پس از جمله «اگر سخنم نادرست باشد، آن را تکذیب نمایید» فرمود: «سخن مرا بشنوید و یادداشت کنید، و هنگامی که به شهرها و قبیلههایتان بازگشتید، افراد مورد اعتماد از مردم را، به سوی (اهداف) ما فرا خوانید؛ چراکه من میترسم امر دین کهنه و نابود شود و حق از بین برود، و مغلوب شود، هر چند که خداوند نورش را کامل میکند، اگر چه کافران آن را ناخوشایند دارند!»[۱۰۷]. آنگاه امام(ع) هر چه از آیات قرآن که درباره اهل بیت نازل شده بود را تلاوت و تفسیر فرمود و تمام سخنانی که رسول خدا(ص) درباره پدرش (علی(ع)) و مادرش (حضرت زهرا(س)) و برادرش و درباره خودش و اهل بیتش فرموده بود، نقل کرد و اصحاب نیز گفتارش را تصدیق کرده، میگفتند: همه ما این سخنان را شنیدهایم و تابعین نیز میگفتند: ما نیز این اخبار را از افراد موثق و مورد اعتماد صحابه شنیدهایم.
آنگاه امام فرمود: «أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ إِلَّا حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَ بِدِينِهِ...»؛ شما را به خدا سوگند میدهم! این سخنان را برای کسانی که به آنان و دینشان اعتماد دارید، نقل کنید». سلیم بن قیس میگوید: از جمله اموری که امام حسین(ع) آنان را به اقرارش سوگند داد، این بود که فرمود: «شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید علی بن ابی طالب(ع) برادر رسول خدا(ص) بود، در آن زمان که رسول خدا(ص) یارانش را با یکدیگر برادر قرار داد، میان علی و خودش، عقد برادری و اخوت خواند و به وی فرمود: «در دنیا و آخرت تو برادر من و من برادر تو خواهم بود»؟ همگی گفتند: آری به خدا سوگند! فرمود: «شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که رسول خدا(ص) زمین مسجد (مسجد النبی) را و زمین منزلهای خود را خرید، سپس در آنجا ده حجره ساخت که نه تای آن را برای خود و دهمی آن را - در وسط آن مکان - برای پدرم علی(ع) قرار داد. سپس (به فرمان خدا) همه درهایی را که به مسجد باز میشد، بست به جز در خانه پدرم را. در این باره برخی به پیامبر(ص) اعتراض کردند! رسول خدا(ص) فرمود: «من از پیش خود درهای خانههای شما را نبستم و در خانه او را باز نگذاشتم، بلکه خداوند به من چنین فرمان داد». سپس رسول خدا(ص) - به جز پدرم - مردم را از خوابیدن در مسجد نهی کرد... همگی گفتند: آری به خدا سوگند شنیدهایم! سپس امام در ادامه این سخن افزود: «آیا میدانید که عمر بن خطاب سعی داشت سوراخی به اندازه چشم خود از منزلش به مسجد باقی بگذارد، ولی رسول خدا(ص) جلو این مقدار را نیز گرفت؛ سپس خطبهای خواند و فرمود: خداوند به من فرمان داد که بنای مسجد را پاک قرار دهم و لذا جز من و برادرم (علی(ع)) و فرزندانش کسی حق سکونت در آن ندارد؟» همگی گفتند: آری به خدا سوگند شنیدهایم!
امام(ع) فرمود: «شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید رسول خدا(ص) علی(ع) را در روز غدیر خم به ولایت منصوب کرد و فرمود: حاضران به غایبان این جریان را اطلاع دهند؟» گفتند: آری به خدا سوگند میدانیم! فرمود: «شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید رسول خدا(ص) در جریان جنگ تبوک (هنگامی که علی(ع) را به عنوان جانشین خود در مدینه گذاشت؛ در پی سخنان کنایهآلود منافقان و گلایه علی(ع) پیامبر اکرم(ص) خطاب به وی) فرمود: موقعیت و جایگاه تو در نزد من، همانند جایگاه هارون است، نسبت به موسی (هارون، جانشین حضرت موسی بود) و تو بعد از من، سرپرست تمامی مؤمنانی؟» گفتند: آری به خدا سوگند!
امام(ع) فرمود: «شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که رسول خدا(ص) هنگامی که نصارای نجران را برای مباهله فرا خواند، جز علی(ع) و همسرش و دو فرزندش را همراه خود نبرد؟» گفتند: آری به خدا سوگند! (پس علی(ع) به منزله نفس پیامبر(ص) بود). فرمود: «شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که در جنگ خیبر، رسول خدا(ص) پرچم رابه دست علی(ع) سپرد و فرمود: پرچم را به دست مردی میسپارم که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست دارد، پیوسته به صف دشمن حمله میکند و هرگز فرار نمیکند؛ خداوند فتح و پیروزی را به دستان او تحقق میبخشد؟» گفتند: آری به خدا سوگند میدانیم!
فرمود: «آیا میدانید که رسول خدا(ص) برای جریان برائت (و خواندن آیات نخستین سوره توبه میان مشرکان هنگام حج) علی(ع) را فرستاد، و (برای پیشگیری از اعتراض بعضی) فرمود: (جبرئیل از جانب خداوند به من فرمان داد که این آیات را) جز خودم و یا مردی از (بستگان) من (که به جای من است) نباید ابلاغ کند؟» گفتند: آری به خدا سوگند میدانیم! فرمود: «آیا میدانید که هیچگاه سختی و مشکلی به رسول خدا(ص) روی نمیآورد مگر آنکه علی(ع) را - به سبب اعتمادی که به وی داشت - برای رفع آن میفرستاد و دیگر آنکه هرگز وی را به نام، فرا نمیخواند مگر آنکه در پی آن میفرمود: ای برادرم! و میفرمود: برادرم را فراخوانید؟» همه گفتند: آری به خدا سوگند میدانیم. فرمود: «آیا میدانید که رسول خدا(ص) بین علی و جعفر و زید (بن حارثه) داوری کرد (و هر یک را به وصفی ستود) و درباره علی(ع) فرمود: ای علی تو از منی و من از تو؛ و تو پس از من ولی و سرپرست همه مؤمنانی؟» گفتند: آری به خدا سوگند!
امام فرمود: «آیا میدانید که علی(ع) هر روز با رسول خدا(ص) خلوتی داشت و هر شب بر وی وارد میشد (و در مجلس خصوصی از محضر رسول خدا(ص) استفاده میکرد و) هرگاه از رسول خدا(ص) سؤالی میکرد، به وی پاسخ میداد و هرگاه سکوت میکرد، رسول خدا(ص) خود شروع به سخن گفتن با او مینمود؟» گفتند: آری به خدا سوگند میدانیم. امام(ع) ادامه داد: «آیا میدانید که رسول خدا(ص) وی را بر جعفر و حمزه برتری داد آنگاه به فاطمه(س) فرمود: تو را به تزویج بهترین فرد از اهل بیتم درآوردم؛ همان کس که قبل از همه اسلام آورد و از همه حلیمتر است و دانش وی از همه بیشتر است؟» گفتند: آری به خدا سوگند میدانیم. امام(ع) فرمود: «آیا میدانید که رسول خدا(ص) فرمود: من سرور فرزندان آدم میباشم و برادرم علی(ع)، سرور عرب است و فاطمه(س) سرور زنان اهل بهشت است و فرزندانم حسن و حسین(ع) سرور جوانان اهل بهشتند؟» گفتند: آری به خدا سوگند میدانیم.
فرمود: «آیا میدانید که رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمان داد که غسلش دهد و به وی خبر داد که جبرئیل در این کار کمکش میکند؟» گفتند: آری به خدا سوگند میدانیم. فرمود: «آیا میدانید که رسول خدا(ص) در آخرین خطبهاش فرمود: من میروم و میان شما دو چیز گرانبها به یادگار میگذارم: کتاب خدا و اهل بیتم؛ پس به این دو تمسک جویید که هرگز گمراه نخواهید شد؟» گفتند: آری به خدا سوگند میدانیم.[۱۰۸].
خلاصه این که: امام(ع) هر چه را که در قرآن و همچنین به زبان پیامبر(ص) به طور ویژه درباره علی(ع) و درباره اهل بیتش آمده بود بیان کرد و صحابه و تابعین را سوگند داد (و از آنان اقرار گرفت) صحابه میگفتند: آری ما شنیدیم و تابعی میگفت: آری برای ما نیز افراد موثق فلانی و فلانی نقل کردهاند.
سپس در پایان آنان را سوگند داد و فرمود: «آیا شنیدهاید که رسول خدا(ص) میفرمود: هر کس گمان کند مرا دوست دارد در حالی که علی(ع) را دشمن میدارد، دروغ گفته است، نمیشود مرا دوست بدارد و علی را دشمن». کسی سؤال کرد: ای رسول خدا! چرا نمیشود؟ فرمود: «زیرا که او از من است و من از اویم. هر کس او را دوست دارد، مرا دوست میدارد و هر کس مرا دوست میدارد، به یقین خدا را دوست دارد و هر کس علی را دشمن بدارد، به یقین با من دشمنی کرده است و هر کس با من دشمنی کند، خدا را دشمن داشته است؟» همگی گفتند: آری، این را نیز شنیدهایم. پس از آن همگی متفرق شدند (و این خبر در تمام شهرها پیچید)[۱۰۹].
امام(ع) با این خطابه حساب شده و پر معنی در آن مجمع بزرگ، که در آن زمان مهمترین مجمع در نوع خود محسوب میشد، با حضور دویست نفر از صحابه و صدها نفر از تابعین و شخصیتهای سرشناس و معروف علمی و دینی جهان اسلام چند هدف مهم را دنبال میفرمود:
- امام نشان داد که حاکمان ظالم بنیامیه که دستور دادهاند علی(ع) را بر فراز منابر سبّ و ناسزا گویند به چه کسی بدگویی میکنند؟ آن کس که همچون جان پیامبر(ص) و برادر و جانشین و وصی او بود، و همین امر سبب شد که مردم از یک سو به ماهیّت ضد اسلامی بنیامیه پی ببرند و از سوی دیگر با این برنامه ننگین یعنی ناسزاگویی بر منابر به مبارزه برخیزند.
- هدف دیگر این بود که قدرت بنیامیه دلیلی بر حقانیت آنها شمرده نمیشود و مردم جنایات آنها را به دست فراموشی نسپارند.
- امام(ع) بذرهای انقلابها و قیامهای آینده را بر ضد این شجره خبیثه ملعونه در افکار پاشید و چیزی نگذشت که به ثمر نشست.
- اگر امام(ع) در کربلا با قیام و مبارزه نظامی خود و نوشیدن شربت شهادت، بنیامیه را رسوا ساخت، در اینجا با این قیام فرهنگی افکار را بیدار ساخت و راه و رسم مبارزه با این گروه از منافقان را که متأسفانه بر جایگاه پیامبر(ص) تکیه زده بودند، نشان داد.[۱۱۰].
منابع
پانویس
- ↑ برای شناخت پلیدیها و جنایات معاویه، ر. ک: «الغدیر»، ج۱، ص۱۳۸ تا ۳۸۴.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱۰، ص۱۶۱.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۹۸؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص۲۷۱.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۳۲.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۷۶ به نقل از مقتل خوارزمی.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۷۱.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۷۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۱.
- ↑ حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۱۳۵؛ به نقل از عقاد در کتابش «معاویة فی المیزان»، ص۶۴.
- ↑ عقد الفرید، ج۲، ص۲۶۰.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۷.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۳۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۷.
- ↑ معاویة بن ابی سفیان بن حرب بن امیه بن عبد شمس.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۲.
- ↑ از شعبی نقل شده است: إِنَّ دُهَاةَ الْعَرَبِ أَرْبَعَةٌ: مُعَاوِیَةُ وَ ابْنُ الْعَاصِ وَ الْمُغَیْرَةُ وَ زِیَادٌ؛ «زیرکان جهان عرب چهار تن بودند، معاویه، عمر و عاص، مغیره و زیاد». الذریعة، ج۱، ص۳۵۰؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۰.
- ↑ در ارتباط با معرفی مروان و فساد و گمراهیاش سابقاً بحث شد.
- ↑ تجارب الامم، ج۲، ص۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۱.
- ↑ «بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج۱، ص۱۳۳؛ تاریخ ابن عساکر، ج۴۶، ص۱۱۸؛ الغدیر، ج۲، ص۱۲۰ به بعد.
- ↑ ربیع الابرار، زمخشری، به نقل از: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۳؛ الغدیر، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ مراجعه شود به: الغدیر، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ مراجعه شود به: الامامة و السیاسة، ج۱، ص۸۲؛ الغدیر، ج۲، ص۱۴۰- ۱۴۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۶۵؛ الغدیر، ج۲، ص۱۴۳ به نقل از عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج۱، ص۱۸۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۸۴. رجوع شود به: پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، ج۳، ص۴۶۱ به بعد.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۲. مراجعه شود به: پیام امام، ج۳، ص۴۶۱- ۴۷۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۳.
- ↑ چنانچه گذشت زیاد فرزند «عبید» غلام رومی «حرث» شمرده میشد. مراجعه شود به کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۴ حوادث سال ۴۴.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۴۴، حوادث سال ۴۴ و مراجعه شود به: نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم، ص۱۵۰ به بعد.
- ↑ شرح نهج البلاغه عبده، ذیل نامه ۴۴.
- ↑ برای آگاهی بیشتر از شرح حال زیاد مراجعه شود به: مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۷۵ به بعد؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۸؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۴۱ به بعد، (حوادث سال ۴۴ و ۴۵ هجری)؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۳ به بعد؛ تاریخ ابن عساکر، ج۱۹، ص۲۱۶- ۲۲۷؛ مروج الذهب، ج۳، ص۲۵- ۲۶ و الغدیر، ج۱۰، ص۲۱۶- ۲۲۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴؛ مراجعه شود به: الغدیر، ج۱۱، ص۳۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۶.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۷۴.
- ↑ مراجعه شود به: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۱۰، ذیل حکمت ۴۱۳.
- ↑ همان مدرک، ج۱۲، ص۲۳۹.
- ↑ مراجعه شود به: مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۵۷- ۱۵۸؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۸، ذیل حکمت ۴۱۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۸، ذیل حکمت ۴۱۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۸۳ و احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۰.
- ↑ مراجعه شود به: مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۶۵- ۱۶۹؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۴۴۸؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۲۳۸؛ ج۲۰، ص۸ به بعد.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۲۳۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۸۳؛ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۰.
- ↑ لَقَدْ وَضَعْتُ رِجْلَ مُعَاوِیَةَ فِي غَرْزٍ بَعِیدِ الْغَایَةِ عَلَی اُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ فَتَقْتُ عَلَیْهِمْ فَتْقاً لَا یُرْتَقُ اَبَداً؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۴، حوادث سال ۵۶.
- ↑ تاریخ ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۸ به بعد.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۹.
- ↑ کافی، ج۵، ص۲۹۲، باب الضرار، حدیث ۲ و تهذیب، ج۷، ص۱۴۶، باب بیع الماء، حدیث ۶۵۱. برای آگاهی بیشتر از مدارک و محتوای این قاعده مراجعه شود به: القواعد الفقهیه تألیف آیة الله العظمی ناصر مکارم شیرازی، ج۱، ص۲۹ به بعد.
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ذیل خطبه ۵۶؛ الغدیر، ج۱۱، ص۳۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۶، حوادث سال ۵۳، مراجعه شود به: کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۶۲- ۴۶۳، حوادث سال ۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۷۲.
- ↑ در یکی از بندهای صلحنامه آمده بود: وَ أَنْ یُؤَمَنَّ شِیعَتَهُ، وَ لَا یَتَعَرَّضَ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ؛ «امنیت شیعیان علی(ع) را تضمین کند و متعرض احدی از آنان نشود». (مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۸ و ارشاد مفید، ص۳۵۵).
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۶.
- ↑ «وَ كَانَ عِظَمُ ذَلِكَ وَ كِبَرُهُ زَمَنَ مُعَاوِيَةَ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِ(ع) فَقُتِلَتْ شِيعَتُنَا بِكُلِّ بَلْدَةٍ وَ قُطِّعَتِ الْأَيْدِي وَ الْأَرْجُلُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ كَانَ مَنْ ذُكِرَ بِحُبِّنَا وَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْنَا سُجِنَ أَوْ نُهِبَ مَالُهُ أَوْ هُدِمَتْ دَارُهُ»؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۳؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۶۸.
- ↑ شرح حال «زیاد» پیش از این گذشت.
- ↑ فَقَتَلَهُمْ تَحْتَ کُلِّ حَجَرٍ وَ مَدَرٍ، وَ أَخَافَهُمْ، وَ قَطَعَ الْأَیْدِي وَ الْأَرْجُلَ، وَ سَمَلَ الْعُیُونَ وَ صَلَبَهُمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ، وَ طَرَدَهُمْ وَ شَرَّدَهُمْ عَنِ الْعِرَاقِ؛ فَلَمْ یَبْقِ بِهَا مَعْرُوفٌ مِنْهُمْ؛ (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴). محقق ارجمند جناب شیخ باقر قرشی مینویسد: زیاد قصد کرد کوفه را از شیعیان خالی کند و شوکت آنان را در هم بشکند؛ از این رو، پنجاه هزار تن از شیعیان کوفه (و عراق) را آواره منطقه خراسان کرد، و البته همین جمعیت موجب نشر تشیع در آن منطقه و تشکیل گروههای مقاومت و مبارزه علیه امویان شد. (حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، ج۲، ص۱۷۸).
- ↑ «ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَی اَهْلِ الْإِسْلَامِ، یَقْتُلُهُمْ وَ یَقْطَعُ أَیْدِیَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ مِنْ خِلَافٍ، وَ یُصَلِّبُهُمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ»؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۳؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۳.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۸۶.
- ↑ حُجر بن عدی از بزرگان صحابی رسول خدا(ص) بود. دانشمندان شیعه و سنی تعبیرات بلندی در عظمت او نقل کردهاند. درباره او نوشتهاند: وی هر چند از نظر سن و سال از دیگر صحابه رسول خدا(ص) کوچکتر بود، ولی از نظر عظمت از بزرگان صحابه بود. حاکم نیشابوری در مستدرک از او با عنوان «راهب أصحاب محمد» یاد کرده است و ابن اثیر در اسدالغابة و ابن حجر عسقلانی در الاصابه از او به عنوان «حُجر الخیر» یاد کردهاند. درباره او آمده است که وی مردی عابد بود، همیشه با وضو بود و هر گاه وضو میگرفت، نماز میخواند. ابن عبدالبر در استیعاب و ابن اثیر در اسدالغابه وی را مستجاب الدعوة دانستهاند. برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به: اسدالغابه، ج۱، ص۳۸۵- ۳۸۶؛ الاصابة، ج۱، ص۳۱۴؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۶، ص۲۳۶ به بعد؛ اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۶۹ به بعد؛ الغدیر، ج۱۱، ص۵۳ به بعد.
- ↑ رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۴، ص۱۸۷- ۲۰۷؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۲- ۴۸۶؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۶، ص۲۳۵- ۲۴۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۳- ۴؛ الغدیر، ج۱۱، ص۳۷ به بعد؛ اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۶۹- ۵۸۶.
- ↑ کنز العمال، ج۱۱، ص۳۵۳، حدیث شماره ۳۱۷۲۴؛ همچنین رجوع کنید به: اسد الغابة، ج۱، ص۳۸۶؛ الاصابة، ج۱، ص۳۱۵.
- ↑ «أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرٍ، وَ أَصْحَابَهُ الْعَابِدِینَ الُمُخْبِتِینَ، اَلَّذِینَ کَانُوا یَسْتَفْظِعُونَ الْبِدَعَ، وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ، فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً، مِنْ بَعْدِ مَا أَعْطَیْتَهُمُ الْمَوَاثِیقَ الْغَلِیظَةَ، وَ الْعُهُودِ الْمُؤَکَّدَةَ، جُرْأَةً عَلَی اللهِ وَاسْتِخْفَافاً بِعَهْدِهِ»؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۳؛ همچنین رجوع کنید به: بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۳.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۶، ص۲۴۱؛ الاصابة، ج۱، ص۳۱۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۰۸؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷.
- ↑ کامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۸۷.
- ↑ کنزالعمال، ج۱۳، ص۴۹۵؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۸، ص۲۱؛ اسدالغابة، ج۴، ص۱۰۰؛ بحارالانوار، ج۱۸، ص۱۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۳۲، ص۳۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۸۲.
- ↑ طبری مینویسد: او را در موصل دستگیر کردند و به شهادت رساندند (تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۷). ولی مطابق نقل ابن سعد در طبقات (ج ۶، ص۲۵) او را در منطقه جزیره دستگیر کردند و به شهادت رساندند.
- ↑ طبقات، ج۶، ص۲۵. ابن حجر عسقلانی نیز مینویسد: أَوَّلُ رَأْسٍ اُهْدِیَ فِی الْإِسْلَامِ، رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، بُعِثَ بِهِ زِیَادُ إِلَی مُعَاوِیَةَ. (الاصابه، ج۲، ص۵۲۳).
- ↑ رجوع کنید به: الغدیر، ج۱۱، ص۴۱- ۴۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۷؛ طبقات ابن سعد، ج۶، ص۲۵؛ الاصابة، ج۲، ص۵۳۳؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۴۹۷؛ مصنف، ابن ابی شیبة، ج۸، ص۳۵۷؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۲۰۲؛ اعیان الشیعة، ج۸، ص۳۷۶.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۳. (در بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۳ نیز، این جملات با تفاوتی نقل شده است).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۹۱.
- ↑ «مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی مُعَاوِیَةِ بْنِ أَبِي سُفْیَانَ، أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ عِيْراً مرَّتْ بِنَا مِنَ اليَمَنِ، تَحْمِلُ مَالًا وَ حُلَلًا وَ عَنْبَراً وَ طِيْباً إِلَیْكَ لِتُودِعَهَا خَزَائِنَ دِمَشْقَ، وَ تَعُلُّ بِهَا بَعدَ النَّهَلِ بَنِي أَبِيكَ، وَإنِّي إِحْتَجْتُ إِلَیْهَا فَأَخَذْتُهَا وَ السَّلَامُ»؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۴۰۹؛ ناسخ التواریخ، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۷۱.
- ↑ «خَصَمَكَ الْقَوْمُ يَا مُعَاوِيَةُ لَكِنَّنَّا لَوْ قَتَلْنَا شِيعَتَكَ مَا كَفَّنَّاهُمْ وَ لَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ وَ لَا قَبَرْنَاهُمْ وَ لَقَدْ بَلَغَنِي وَقِيعَتُكَ فِي عَلِيٍّ وَ قِيَامُكَ بِبُغْضِنَا وَ اعْتِرَاضُكَ بَنِي هَاشِمٍ بِالْعُيُوبِ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ فَارْجِعْ إِلَى نَفْسِكَ ثُمَّ سَلْهَا الْحَقَّ عَلَيْهَا وَ لَهَا... فَإِنَّكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَطَعْتَ فِينَا رَجُلًا مَا قَدُمَ إِسْلَامُهُ وَ لَا حَدُثَ نِفَاقُهُ وَ لَا نَظَرَ لَكَ فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ أَوْ دَعْ»؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۲، ص۸۸ - ۸۹، ح۱۶۳؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۲۹ - ۱۳۰، ح۱۹.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۷۳.
- ↑ این نامه در پاسخ نامهای است که معاویه به امام حسین(ع) نوشته و به پندار خود در آن هم نصیحت کرده بود و هم تهدید. نامه معاویه، در الغدیر، ج۱۰، ص۲۴ آمده است.
- ↑ «زیاد» چون پدرش معلوم نبود او را به مادرش نسبت میدادند و به «زیاد بن سمیه» یا «زیاد بن ابیه» معروف بود (یعنی زیاد، پسر پدرش!)؛ یکی از کسانی که با مادر زیاد ارتباط داشت، ابوسفیان بود. از این رو، معاویه برای جذب زیاد، در یک جلسه رسمی، او را فرزند ابوسفیان و برادر خویش اعلام کرد! و این بدعت و جنایت خطرناکی بود.
- ↑ اشاره است به سفرهای تجارتی قریش که در فصل زمستان به سوی جنوب یعنی سرزمین یمن که هوای نسبتاً گرمی داشت و در فصل تابستان به سوی شمال و سرزمین شام که هوای ملایم و مطلوبی داشت، سفر میکردند.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ؛ فَقَدْ جَاءَنِي كِتابُكَ تَذكُرُ فِيهِ أَنَّهُ إِنْتَهَتْ إِلَیْكَ عَنِّي أُمُورٌ لَمْ تَكُنْ تَظُنُّنِي بِهَا... وَ إنَّ الْحَسَنَاتِ لَا يَهْدِي لَهَا، وَلَا يُسَدِّدُ إِلَیْهَا إلَّا اللَّهُ تَعَالَى، وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ أَنَّهُ رُقِيَ إِلَيكَ عَنِّي، فَإنَّما رَقَّاهُ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاؤُونَ بالنَّمِيمَةِ، أَلْمُفَرِّقُونَ بَينَ الْجَمْعِ، وَ كَذِبَ الْغَاوُونَ الْمَارِقُونَ، مَا أَرَدْتُ حَرْباً وَ لَا خِلَافاً، وَ إِنِّي لَأَخْشَی اللَّهِ فِي تَرْكِ ذَلِكَ، مِنْكَ وَ مِنْ حِزْبِكَ الْقَاسِطِينَ الْمُحِلِّينَ، حِزْبِ الظَّالِمِ، وَ أَعْوَانِ الشَّیْطَانِ الرَّجِيمِ. أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرٍ وَ أَصْحَابِهِ الْعَابِدِینَ الُمُخْبِتِینَ الَّذِینَ کَانُوا یَسْتَفْظِعُونَ الْبِدَعَ، وَ یَأْمُروُنَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ؟! فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً مِنْ بَعْدِ مَا أَعْطَیْتَهُمُ الْمَوَاثِیقَ الْغَلِیظَةَ، وَ الْعُهُودَ الْمُؤَکَّدَةَ جُرْأَةً عَلَی اللهِ وَ اسْتِخْفَافاً بِعَهْدِهِ. أَوَ لَسْتَ بِقَاتِلِ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ الَّذِي أَخْلَقَتْ وَ أَبْلَتْ وَجْهَهُ الْعِبَادَةُ؟ فَقَتَلْتَهُ مِنْ بَعْدِ مَا أَعْطَیْتَهُ مِنَ الْعُهُودِ مَا لَوْ فَهِمَتْهُ الْعُصْمُ نَزَلَتْ مِنْ شَعَفِ الْجِبَالِ. أَوَ لَسْتَ الْمُدَّعِي زِیَاداً فِي الْإِسْلَامِ، فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِي سُفْیَانَ، وَ قَدْ قَضَی رَسُولُ اللهِ(ص): «أَنَّ الْوَلَدَ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرَ». ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَی أَهْلِ الْاسْلَامِ یَقْتُلُهُمْ وَ یُقَطِّعُ أَیْدِیَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ مِنْ خِلَافٍ، وَ یُصَلِّبُهُمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ؟ سُبْحَانَ الله یَا مُعَاوِیَةُ! لَکَأَنَّكَ لَسْتُ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ، وَ لَیْسُوا مِنْکَ أَوْ لَسْتَ قَاتِلَ الْحَضْرَمِيَّ الَّذِي کَتَبَ إِلَیْكَ فِیهِ زِیَادُ أَنَّهُ عَلَی دِینِ عَلِیٍّ کَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ، وَ دِینُ عَلِیٍّ هُوَ دِینُ ابْنُ عَمِّهِ(ص) الَّذِي أَجْلَسَكَ مَجْلِسَكَ الَّذِي أَنْتَ فِیهِ، وَ لَوْ لَا ذَلِكَ کَانَ أَفْضَلُ شَرَفِكَ وَ شَرَفِ آبَائِكَ تَجَشُّمَ الرِّحْلَتَیْنِ: رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّیْفِ، فَوَضَعَهَا اللهُ عَنْکُمْ بِنَا مِنَّةً عَلَیْکُمْ، وَ قُلْتَ فِیمَا قُلْتَ: لَا تَرُدَّنَّ هَذِهِ الْأُمَّةَ فِي فِتْنَةٍ. وَ إِنّي لَا أَعْلَمُ لَهَا فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ إِمَارَتِكَ عَلَیْهَا. وَ قُلْتَ فِیمَا قُلْتَ: أُنْظُرْ لِنَفْسِكَ وَ لِدِینِكَ وَ لأُمَّةِ مُحَمَّدٍ. وَ إِنّي وَاللهِ مَا أَعْرِفُ أَفْضَلَ مِنْ جِهَادِكَ، فَإِنْ أَفْعَلْ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلَی رَبِّي، وَ إِنْ لَمْ أَفْعَلْهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللهَ لِدِینِي، وَ أَسْأَلُهُ التَّوْفِیقَ لِمَا یُحِبُّ وَ یَرْضَی. وَ قُلْتَ فِیمَا قُلْتَ: مَتَی تَکِدْنِي أَکِدْكَ، فَکِدْني یَا مُعَاوِیَةُ فِیمَا بَدَالَكَ، فَلَعَمْري لَقَدِیماً یُکَادُ الصَّالِحُونَ، وَ إِنّي لَأَرْجُوا أَنْ لَا تُضِرَّ، إِلَّا نَفْسَكَ وَ لَا تَمْحَقُ إِلَّا عَمَلَكَ، فَکِدْني مَا بَدَالَكَ، وَاتَّقِ اللهَ یَا مُعَاوِیَةُ! وَاعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ کِتَاباً لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لَا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا، وَاعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَیْسَ بِنَاسٍ لَكَ قَتْلَكَ بِالظَّنَّةِ، وَ أَخْذَكَ بِالتُّهْمَةِ، وَ إِمَارَتِكَ صَبِیّاً یَشْرَبُ الشَّرَابَ، وَ یَلْعَبُ بِالْکِلَابِ، مَا أَرَاكَ إِلَّا قَدْ أَوْبَقْتَ نَفْسَكَ، وَ أَهْلَکْتَ دِینَكَ، وَ أَضَعْتَ الرَّعِیَّةَ وَالسَّلَامُ»؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۲ - ۲۰۴؛ الغدیر، ج۱۰، ص۱۶۰ - ۱۶۱.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۷۴.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ، تَذْكُرُ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَكَ عَنِّي أُمُورٌ أَنْتَ لِي عَنْهَا رَاغِبٌ وَ أَنَا بِغَيْرِهَا عِنْدَكَ جَدِيرٌ: فَإِنَّ الْحَسَنَاتِ لَا يَهْدِي لَهَا وَ لَا يُسَدِّدُ إِلَيْهَا إِلَّا اللَّهُ. وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنَّهُ انْتَهَى إِلَيْكَ عَنِّي: فَإِنَّهُ إِنَّمَا رَقَاهُ إِلَيْكَ الْمُلَاقُونَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِيمِ، وَ مَا أُرِيدُ لَكَ حَرْباً وَ لَا عَلَيْكَ خِلَافاً، وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَخَائِفٌ لِلَّهِ فِي تَرْكِ ذَلِكَ... أَ لَسْتَ الْقَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ أَخَا كِنْدَةَ وَ الْمُصَلِّينَ الْعَابِدِينَ الَّذِينَ كَانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَ لَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ ثُمَّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً مِنْ بَعْدِ مَا كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ الْأَيْمَانَ الْمُغَلَّظَةَ وَ الْمَوَاثِيقَ الْمُؤَكَّدَةَ لَا تَأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ لَا بِإِحْنَةٍ تَجِدُهَا فِي نَفْسِكَ. أَ وَ لَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) الْعَبْدِ الصَّالِحِ الَّذِي أَبْلَتْهُ الْعِبَادَةُ فَنَحِلَ جِسْمُهُ وَ اصْفَرَّتْ لَوْنُهُ بَعْدَ مَا آمَنْتَهُ وَ أَعْطَيْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللَّهِ وَ مَوَاثِيقِهِ مَا لَوْ أَعْطَيْتَهُ طَائِراً لَنَزَلَ إِلَيْكَ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ، ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَةً عَلَى رَبِّكَ وَ اسْتِخْفَافاً بِذَلِكَ الْعَهْدِ. أَ وَ لَسْتَ الْمُدَّعِيَ زِيَادِ ابْنِ سُمَيَّةَ الْمَوْلُودِ عَلَى فِرَاشِ عُبَيْدِ ثَقِيفٍ فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِيكَ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) تَعَمُّداً وَ تَبِعْتَ هَوَاكَ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ، ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى الْعِرَاقَيْنِ يَقْطَعُ أَيْدِيَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَرْجُلَهُمْ وَ يَسْمُلُ أَعْيُنَهُمْ وَ يُصَلِّبُهُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ لَيْسُوا مِنْكَ. أَ وَ لَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِيِّينَ الَّذِينَ كَتَبَ فِيهِمْ ابْنُ سُمَيَّةَ أَنَّهُمْ كَانُوا عَلَى دِينِ عَلِيٍّ(ع) فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ أَنِ اقْتُلْ كُلَّ مَنْ كَانَ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ! فَقَتَلَهُمْ وَ مَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِكَ، وَ دِينُ عَلِيٍّ(ع) وَ اللَّهِ الَّذِي كَانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَبَاكَ وَ يَضْرِبُكَ، وَ بِهِ جَلَسْتَ مَجْلِسَكَ الَّذِي جَلَسْتَ، وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَكَانَ شَرَفُكَ وَ شَرَفُ أَبِيكَ الرَّحْلَتَيْنِ. وَ قُلْتَ فِيمَا قُلْتَ انْظُرْ لِنَفْسِكَ وَ لِدِينِكَ وَ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ اتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَنْ تَرُدَّهُمْ إِلَى فِتْنَةٍ: وَ إِنِّي لَا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ وَلَايَتِكَ عَلَيْهَا وَ لَا أَعْظَمَ نَظَراً لِنَفْسِي وَ لِدِينِي وَ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ عَلَيْنَا أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أُجَاهِدَكَ، فَإِنْ فَعَلْتُ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ وَ إِنْ تَرَكْتُهُ فَإِنِّي أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِدِينِي وَ أَسْأَلُهُ تَوْفِيقَهُ لِإِرْشَادِ أَمْرِي. وَ قُلْتَ فِيمَا قُلْتَ إِنِّي إِنْ أَنْكَرْتُكَ تُنْكِرُنِي وَ إِنْ أَكِدْكَ تَكِدْنِي: فَكِدْنِي مَا بَدَا لَكَ فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ لَا يَضُرَّنِي كَيْدَكَ فِيَّ وَ أَنْ لَا يَكُونَ عَلَى أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ عَلَى نَفْسِكَ، عَلَى أَنَّكَ قَدْ رَكِبْتَ بِجَهْلِكَ وَ تَحَرَّضْتَ عَلَى نَقْضِ عَهْدِكَ، وَ لَعَمْرِي مَا وَفَيْتَ بِشَرْطٍ وَ لَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَكَ بِقَتْلِكَ هَؤُلَاءِ النَّفَرَ الَّذِينَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَ الْأَيْمَانِ وَ الْعُهُودِ وَ الْمَوَاثِيقِ، فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا قَاتَلُوا وَ قَتَلُوا، وَ لَمْ تَفْعَلْ ذَلِكَ بِهِمْ إِلَّا لِذِكْرِهِمْ فَضْلَنَا وَ تَعْظِيمِهِمْ حَقَّنَا، فَقَتَلْتَهُمْ مَخَافَةَ أَمْرٍ لَعَلَّكَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يَفْعَلُوا أَوْ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكُوا. فَأَبْشِرْ يَا مُعَاوِيَةُ بِالْقِصَاصِ وَ اسْتَيْقِنْ بِالْحِسَابِ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ تَعَالَى كِتَاباً ﴿لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِنَاسٍ لِأَخْذِكَ بِالظِّنَّةِ وَ قَتْلِكَ أَوْلِيَائَهُ عَلَى التُّهَمِ وَ نَفْيِكَ أَوْلِيَائَهُ مِنْ دُورِهِمْ إِلَى دَارِ الْغُرْبَةِ، وَ أَخْذِكَ لِلنَّاسِ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلَامٍ حَدَثٍ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلَابِ، لَا أَعْلَمُكَ إِلَّا وَ قَدْ خَسِرْتَ نَفْسَكَ وَ تَبَّرْتَ دِينَكَ وَ غَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ وَ أَخْرَبْتَ أَمَانَتَكَ وَ سَمِعْتَ مَقَالَةَ السَّفِيهِ الْجَاهِلِ وَ أَخَفْتَ الْوَرِعَ التَّقِيَّ لِأَجْلِهِمْ - وَ السَّلَامُ»
- ↑ رجال کشی، ص۴۹ - ۵۱؛ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۸۹ - ۹۳، ح۱۶۴ (با مختصر تفاوت)؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۲ - ۲۱۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۷۸.
- ↑ «أَتَانِي کِتَابُكَ، وَ أَنَا بِغَیْرِ الَّذِي بَلَغَكَ عَنِّي جَدِیرٌ، وَ الْحَسَنَاتُ لَا یَهْدِي لَهَا إِلَّا اللهُ، وَ مَا أَرَدْتُ لَكَ مُحَارِبَةً وَ لَا عَلَیْكَ خِلَافاً، وَ مَا أَظُنُّ أَنَّ لِي عِنْدَاللهِ عُذْراً فِي تَرْکِ جِهَادِكَ!! وَ مَا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ وِلَایَتِكَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ!!!»؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۷، ص۱۳۷ (شرح حال امام حسین(ع)).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۸۴.
- ↑ قاضی نعمان بن محمد مصری از علمای امامیه (متوفای ۳۶۳ق) نویسنده کتاب دعائم الاسلام است.
- ↑ «ثُمَّ وَلَّيْتَ ابْنَكَ وَ هُوَ غُلَامٌ يَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ يَلْهُو بِالْكِلَابِ فَخُنْتَ أَمَانَتَكَ وَ أَخْزَيْتَ رَعِيَّتَكَ وَ لَمْ تُؤَدِّ نَصِيحَةَ رَبِّكَ فَكَيْفَ تُوَلِّي عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ(ص) مَنْ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ وَ شَارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْفَاسِقِينَ وَ شَارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرَارِ وَ لَيْسَ شَارِبُ الْمُسْكِرِ بِأَمِينٍ عَلَى دِرْهَمٍ فَكَيْفَ عَلَى الْأُمَّةِ فَعَنْ قَلِيلٍ تَرِدُ عَلَى عَمَلِكَ حِينَ تُطْوَى صَحَائِفُ الِاسْتِغْفَارِ»؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۱۳۳، ح۴۶۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۸۵.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ: یَا مُعَاوِیَةُ! فَلَنْ یُؤَدِّی الْقَائِلُ وَ إِنْ أَطْنَبَ فِي صِفَةِ الرَّسُولِ(ص) مِنْ جَمِیعٍ جُزْءاً، وَ قَدْ فَهِمْتُ مَا لَبِسْتَ بِهِ الْخَلَفَ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ مِنْ إِیجَازِ الصِّفَةِ وَ التَّنَکُّبِ عَنِ اسْتِبْلَاغِ الْبَیْعَةِ، وَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ یَا مُعَاوِیَةُ! فَضَحَ الصُّبْحُ فَحْمَةَ الدُّجَی، وَ بَهَرَتِ الشَّمْسُ أَنْوَارَ السُّرُجِ، وَ لَقَدْ فَضَّلْتَ حَتَّی أَفْرَطْتَ، وَ أسْتَأْثَرْتَ حَتَّی أَجْحَفْتَ، وَ مَنَعْتَ حَتَّی بَخِلْتَ، وَ جَرْتَ حَتَّی جَاوَزْتَ. مَا بَذَلْتَ لِذِي حَقٍّ مِنْ أَتَمِّ حَقِّهِ بِنَصِیبٍ حَتَّی أَخَذَ الشَّیْطَانُ حَظَّهُ الْأَوْفَرَ، وَ نَصِیبَهُ الْأَکْمَلَ، وَ فَهِمْتُ مَا ذَکَرْتَهُ عَنْ یَزِیدَ مِنِ اکْتِمَالِهِ وَ سِیَاسَتِهِ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ(ص)، تُرِیدُ أَنْ تُوَهِّمَ النَّاسَ فِي یَزِیدَ، کَأَنَّكَ تَصِفُ مَحْجُوباً، أَوْ تَنْعِتُ غَائِباً، أَوْ تَخْبِرُ عَمَّا کَانَ مِمَّا احْتَوَیْتَهُ بِعِلْمٍ خَاصٍّ، وَ قَدْ دَلَّ یَزِیدُ مِنْ نَفْسِهِ عَلَی مَوْقِعِ رَأْیِهِ، فَخُذْ لِیَزِیدَ فِیمَا أَخَذَ بِهِ مِنِ اسْتِقْرَائِهِ الْکِلَابَ الْمُهَارَشَةَ عِنْدَ التَّحَارُشِ، وَ الْحَمَامِ السَّبْقِ لِأَتْرَابِهِنَّ، وَ الْقِینَاتِ ذَوَاتِ الْمَعَازِفِ، وَ ضُرُوبِ الْمَلَاهِي، تَجِدُهُ نَاصِراً، وَ دَعْ عَنْكَ مَا تُحَاوِلُ. فَمَا أَغْنَاكَ أَنْ تَلْقَی اللهَ جَوْرَ هَذَا الْخَلْقِ بِأَکْثَرَ مِمَّا أَنْتَ لَاقِیهِ، فَوَاللهِ مَا بَرِحْتَ تُقَدِّرُ بَاطِلاً فِي جَوْرٍ، وَ حَنَقاً فِي ظُلْمٍ، حَتَّی مَلَأْتَ الْأَسْقِیَةَ، وَ مَا بَیْنَكَ وَ بَیْنَ الْمَوْتِ إِلَّا غَمْضَهٌ، فَتَقْدِمَ عَلَی عَمَلٍ مَحْفُوظٍ فِي یَوْمٍ مَشْهُودٍ، وَ لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ، وَ رَأَیْتُكَ عَرَضْتَ بِنَا بَعْدَ هَذَا الأَمْرِ، وَ مَنَعْتَنَا عَنْ آبَائِنَا، وَ لَقَدْ لَعَمْرُ اللهِ أَوْرَثَنَا الرَّسُولُ(ص) وِلَادَةً، وَ جِئْتَ لَنَا بِهَا مَا حَجَجْتُمْ بِهِ الْقَائِمَ عِنْدَ مَوْتِ الرَّسُولِ، فَأَذْعَنَ لِلْحُجَّةِ بِذَلِكَ، وَ رَدَّهُ الْإِیمَانُ إِلَی النَّصْفِ، فَرَکِبْتُمُ الْأَعَالِیلَ، وَ فَعَلْتُمُ الْأَفَاعِیلَ، وَ قُلْتُمْ: کَانَ وَ یَکُونُ، حَتَّی أَتَاكَ الْأَمْرُ یَا مُعَاوِیَةُ مِنْ طَرِیقٍ کَانَ قَصْدُهَا لِغَیْرِكَ، فَهُنَاكَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ، وَ ذَکَرْتَ قِیَادَةَ الرَّجُلِ الْقَوْمَ بِعَهْدِ رَسُولِ اللهِ(ص) وَ تَأْمِیرَهُ لَهُ، وَ قَدْ کَانَ ذَلِكَ وَ لِعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ یَوْمَئِذٍ فَضِیلَةٌ بِصُحْبَةِ الرَّسُولِ، وَ بَیْعَتِهِ لَهُ، وَ مَا صَارَ لِعَمْروٍ یَوْمَئِذٍ حَتَّی أَنِفَ الْقُوْمُ إِمْرَتَهُ، وَ کَرِهُوا تَقْدِیمَهُ وَ عَدُّوا عَلَیْهِ أَفْعَالَهُ فَقَالَ(ص): «لَا جَرَمَ مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ لَا یَعْمَلُ عَلَیْکُمْ بَعْدَ الْیَوْمِ غَیْرِي» فَکَیْفَ یُحْتَجُّ بِالْمَنْسُوخِ مِنْ فِعْلِ الرَّسُولِ فِي أَوْکَدِ الْأَحْوَالِ وَ أَوْلَاهَا بِالْمُجْتَمَعِ عَلَیْهِ مِنَ الصَّوَابِ؟ أَمْ کَیْفَ صَاحَبْتَ بِصَاحِبٍ تَابِعٍ وَ حَوْلُكَ مَنْ لَا یُؤْمَنُ فِي صُحْبَتِهِ، وَ لَا یَعْتَمِدُ فِي دِینِهِ وَ قَرَابَتِهِ، وَ تَتَخَطَّاهُمْ إِلَی مُسْرِفٍ مَفْتُونٍ، تُریدُ أَنْ تَلْبِسَ النَّاسَ شُبْهَةً یَسْعَدُ بِهَا الْبَاقِي فِي دُنْیَاهُ، وَ تَشْقَى بِهَا فِي آخِرَتِكَ، إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ...». الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۷ - ۲۰۹؛ اعیان الشیعة، ج۱، ص۵۸۳ - ۵۸۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۸۶.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۱۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۹۰.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِيَةَ قَدْ فَعَلَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا مَا قَدْ رَأَيْتُمْ وَ عَلِمْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْ شَيْءٍ فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِي وَ إِنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي أَسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ حَقِّ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ حَقِّ قَرَابَتِي مِنْ نَبِيِّكُمْ لَمَّا سَتَرْتُمْ مَقَامِي هَذَا وَ وَصَفْتُمْ مَقَالَتِي وَ دَعَوْتُمْ أَجْمَعِينَ فِي أَنْصَارِكُمْ مِنْ قَبَائِلِكُمْ مَنْ أَمِنْتُمْ مِنَ النَّاسِ»
- ↑ «اسْمَعُوا مَقَالَتِي وَ اكْتُبُوا قَوْلِي ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَمْصَارِكُمْ وَ قَبَائِلِكُمْ فَمَنْ أَمِنْتُمْ مِنَ النَّاسِ وَ وَثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلَى مَا تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا فَإِنِّي أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هَذَا الْأَمْرُ وَ يَذْهَبَ الْحَقُّ وَ يُغْلَبَ ﴿وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ...﴾»
- ↑ «أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبِ كَانَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ(ص) حِينَ آخَى بَيْنَ أَصْحَابِهِ فَآخَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَفْسِهِ وَ قَالَ أَنْتَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) اشْتَرَى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَ مَنَازِلِهِ فَابْتَنَاهُ ثُمَّ ابْتَنَى فِيهِ عَشَرَةَ مَنَازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَ جَعَلَ عَاشِرَهَا فِي وَسَطِهَا لِأَبِي ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بَابٍ شَارِعٍ إِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بَابِهِ فَتَكَلَّمَ فِي ذَلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ فَقَالَ(ص) مَا أَنَا سَدَدْتُ أَبْوَابَكُمْ وَ فَتَحْتُ بَابَهُ وَ لَكِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِسَدِّ أَبْوَابِكُمْ وَ فَتْحِ بَابِهِ ثُمَّ نَهَى النَّاسَ أَنْ يَنَامُوا فِي الْمَسْجِدِ غَيْرَهُ...! قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَ فَتَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَرَصَ عَلَى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ يَدَعُهَا مِنْ مَنْزِلِهِ إِلَى الْمَسْجِدِ فَأَبَى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ(ص) فَقَالَ [إِنَّ اللَّهَ أَمَرَ مُوسَى أَنْ يَبْنِيَ مَسْجِداً طَاهِراً لَا يَسْكُنُهُ غَيْرِي وَ غَيْرُ أَخِي وَ بَنِیهِ] قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ فَنَادَى لَهُ بِالْوَلَايَةِ وَ قَالَ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ لَهُ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) حِينَ دَعَا النَّصَارَى مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ إِلَى الْمُبَاهَلَةِ لَمْ يَأْتِ إِلَّا بِهِ وَ بِصَاحِبَتِهِ وَ ابْنَيْهِ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ إِلَيْهِ اللِّوَاءَ يَوْمَ خَيْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَأَدْفَعُهُ إِلَى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّارٍ يَفْتَحُهَا اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) بَعَثَهُ بِبَرَاءَةَ وَ قَالَ لَا يُبَلِّغْ عَنِّي إِلَّا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) لَمْ تَنْزِلْ بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ إِلَّا قَدَّمَهُ لَهَا ثِقَةً بِهِ وَ أَنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاسْمِهِ قَطُّ إِلَّا أَنْ يَقُولَ يَا أَخِي وَ ادْعُوا لِي أَخِي قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَضَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ جَعْفَرٍ وَ زَيْدٍ فَقَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ كَانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) كُلَّ يَوْمٍ خَلْوَةٌ وَ كُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةٌ إِذَا سَأَلَهُ أَعْطَاهُ وَ إِذَا سَكَتَ أَبْدَاهُ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) فَضَّلَهُ عَلَى جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ حِينَ قَالَ لِفَاطِمَةَ(س): زَوَّجْتُكِ خَيْرَ أَهْلِ بَيْتِي أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَخِي عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَرَبِ وَ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ ابْنَايَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) أَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ جَبْرَئِيلَ يُعِينُهُ عَلَيْهِ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ فِي آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا: [أَيُّهَا النَّاسُ] إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ»
- ↑ بحارالانوار، ج۳۳، ص۱۸۱ - ۱۸۵.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۹۲.