معاویة بن ابی سفیان در نهج البلاغه
معاویه، فرزند ابوسفیان و هند جگرخوار، بنیانگذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی (ع) و مردی دارای رذایل اخلاقی بود. به صورت ظاهری هنگام فتح مکه ایمان آورد و در زمان خلافت خلیفه دوم والی شام شد. امام علی (ع) او را برکنار کرد اما برعلیه امام جنگ به راه انداخت و سرانجام با فسخ صلحنامه خود با امام حسن (ع) به حکومت رسید. او با معرفی یزید به عنوان جانشینی حوادث آینده و شهادت امام حسین (ع) را رقم زد.
مقدمه
معاویه، فرزند ابوسفیان، بنیانگذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی (ع)، مردی مزور، نیرنگباز، حیلهگر و دنیاطلب و دارای رذایل اخلاقی بود. او هرگز در دل ایمان نیاورد و در برابر اسلام آوردن ظاهری پدرش، ابوسفیان، وی را با اشعاری مورد نکوهش قرار داد و مایه رسوایی و تباهی دانست. او برای وصول به اهداف دنیوی از هیچ عملی فروگذار نمیکرد. امام علی (ع) در مورد رفتارهای معاویه میفرماید: "به خدا سوگند، معاویه از من زیرکتر نیست. او پیمانشکنی میکند و گنهکاری. اگر پیمانشکنی را ناخوش نمیداشتم، من زیرکترین مردم میبودم، ولی پیمانشکنان، گنهکارند و گنهکاران، نافرمان. هر پیمانشکنی را در روز قیامت پرچمی است که بدان شناخته شود"[۱].
امام علی (ع) در تبیین شخصیت، نسبت و پیشینه او، از عبارت "آزادشدگان" و "فرزندان آزادشدگان" یاد میکند[۲]، یعنی کسانیکه پس از فتح مکه بهدست پیامبر مورد بخشش قرار گرفتند و در شرایطی که باید به اسارت درمیآمدند و اموالشان به غنیمت گرفته میشد، با رأفت اسلامی آزاد شدند. معاویه همانند پیشینیانش کینهای دیرین از بنیهاشم در دل داشت.
امام علی (ع) در بیانی از این موضوع که نیت و علاقه درونی معاویه از بین بردن همه افراد بنیهاشم است، پردهبرداری میکند و دلیل این امر را خاموش کردن نور حق میداند. معاویه در راستای اهداف خود، دستور به جعل حدیث در سیره و تاریخ میداد. او از طعن و گفتار ناهنجار نسبت به رسول خدا (ص) ابایی نداشت. از اینرو برخی شارحان نهج البلاغه، مانند ابن ابی الحدید، او را در زمره ملحدان بهشمار میآورند[۳].
معاویه در بیان پیامبر اکرم (ص)
پیامبر اکرم (ص) که بر مبنای علم الهی از شخصیت و اهداف او آگاه بود، در فرازهایی از گفتار خویش به معرفی و تشریح شخصیت او پرداخته است. از جمله فرمود: "وقتی او را دیدید که بر منبر خطبه میخواند، گردنش را بزنید". همچنین هنگامیکه او را به همراه عمروعاص مشاهده کرد، فرمود که این دو هرگز برای خیر و صلاح با هم جمع نمیشوند[۴].
معاویه در دوران خلفا
پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) و ماجرای سقیفه، ابوسفیان به دستگاه خلافت متمایل شد. دستگاه خلافت که از قدرت و نفوذ او آگاهی داشتند، برای دفع شر او، صدقاتی که در دوران پیامبر گرد آورده بود، به او بازگرداندند. از اینرو او به همکاری با دستگاه خلافت راضی شد. خلیفه اول فرزند ارشد او، یزید بن ابیسفیان را به ولایت دمشق منصوب کرد. بدینسان بنیاد خلافت امویان بهدست خلیفه اول پیریزی شد. در زمان خلیفه دوم یزید بن ابیسفیان درگذشت. خلیفه بنا به پیشنهاد یزید، معاویه را به جانشینی او برگزید. معاویه بر شام تسلط یافت و با استفاده از سه عامل زر و زور و[تزویر، حکومت خود را در شام تثبیت کرد. در این دوران تمام نواحی شام زیر نظر حکومت او قرار گرفت. دوران خلیفه سوم، بهدلیل خویشاوندی خلیفه با امویان، دوران طلایی حکومت معاویه بهحساب میآید. در این دوره افزون بر دمشق، سایر ولایات شامات، شامل سوریه، فلسطین، اردن و لبنان امروزی در قلمرو حکومتی معاویه قرار گرفت. او در زمان عثمان، اختیار تام یافت. در سایه نیروی نظامی و برخورداری از درآمدهایی که در اثر جنگها و غنایم بهدست آمده بود، معاویه حکومت خود را استحکام بخشید. با وجود حمایتهایی که خلیفه سوم نسبت به او داشت، اما هنگام محاصره خانه او، در حالیکه از معاویه درخواست کمک کرده بود، از حمایت و کمک به او خودداری کرد، زیرا کشته شدن خلیفه را گامی در جهت وصول به آرزوی دیرین خود، یعنی خلافت میدانست. پس از قتل عثمان، همسرش پیراهن خونی او را برای معاویه فرستاد تا بدین وسیله انگیزه وی در فریب و تحمیق مردم شام جامه عمل بپوشد. امام علی (ع) در نامهای خطاب به او مینویسد به خدا قسم عثمان را کسی جز تو نکشت. نیز در فرازی دیگر مینویسد زمانی به یاری او میشتافتی که به نعمت باشد و زمانی او را خوار میکردی که باز به نفعت باشد.
معاویه در دوران امام علی (ع)
امام علی (ع) در شروع دوران حکومت خویش، دست به اصلاحاتی دامنگستر در سطح حکومت زد. یکی از اصلاحات مهم عزل کارگزاران اموی و بهکارگیری کارگزارانی بود که صلاحیت لازم را داشته باشند. از اینرو معاویه با امام بیعت نکرد و در تمام دوران حکومت امام، به کارشکنی و مبارزه با امام پرداخت. دشمنی او با امام از سویی ریشه در دشمنی او با آیین اسلام و مشی عدالتمحور و از دیگر سو، ریشه در کینهای دیرینه از شخص امام دارد.
معاویه به حیلهگری و مکر همراه با بیتقوایی و روشهای ضد انسانی با امام روبهرو شد. نقش او در جنگ جمل و تحریک خونخواهان عثمان و تطمیع آنها نقشی بارز بود. جنگ صفین را نیز بهطور مستقیم، او به راه انداخت که به ماجرای حکمیت انجامید. نتیجه حکمیت، پیدایش خوارج بود که مشکلات عدیدهای برای امام آفرید و به جنگ نهروان انجامید. معاویه همواره با مشورت مشاور حیلهگر خود، عمرو عاص علیه حکومت امام توطئهچینی میکرد. از دیگر سو، غفلت و سستی مردمان در یاری امام، روزبهروز بر جسارت او میافزود و نیروی امام رو به ضعف میگذاشت. امام (ع) در فرازهایی مردمان را نسبت به حکومت خطرناک معاویه هشدار میدهد[۵]؛ نیز خبر از ستمگری و فساد آنها میدهد[۶] و فتنههای آنها را برای مردمان بازگو میکند[۷]. سرانجام با شهادت امام علی (ع) که البته ردپای معاویه نیز در آن وجود دارد، زمینه رؤیای او بر خلافت مسلمانان به واقعیت پیوست و او به مدت بیست سال بر مسند خلافت تکیه زد[۸].
معاویه و همکاری نکردن با عثمان
ذکر معاویه در نهج البلاغه از همه خلفا و صحابه بیشتر آمده است، علت آن روشن است زیرا امام در مدت خلافت پنج ساله خود همیشه با معاویه درگیر بود و نامههای زیادی میان آن دو رد و بدل شده است.
علی (ع) از کوفه سفرائی نزد معاویه فرستاد تا او را به اطاعت و صلح و حفظ وحدت اسلامی و نگاهداری خون مسلمانان و پذیرفتن آنچه مردم پذیرفتهاند، دعوت نمایند مسلمانان در نواحی ـ شرق و غرب ـ بیعت علی (ع) را پذیرفته بودند مگر شام که معاویه در دمشق غوغای خونخواهی عثمان را به پا کرده بود و پیشنهاد صلح را هرچه بود، رد میکرد.
هنگامی که عثمان در محاصره شورشیان واقع شده بود نامهای به معاویه نوشت و از او استمداد نمود، معاویه نیز ۱۲ هزار سرباز مجهز تهیه و به سوی مدینه بسیج نمود و دستور داد که لشکر در حدود شام توقف کند تا دستور ثانوی برسد ولی دستور نرسید تا عثمان کشته شد[۹]
یعقوبی مینویسد: معاویه به عثمان گفت: لشکر آماده است، من آمدم تا رأی تو را بدانم و برگردم و آن را بیاورم. عثمان گفت: «نه به خدا قسم، لکن تو خواستی که من کشته شوم پس بگویی که منم صاحب خون، برگرد و مردم را نزد من برسان. پس بازگشت و به سوی او نیامد تا کشته شد»[۱۰].
این موضوع را عدهای به معاویه گوشزد کردهاند از جمله: عامر بن واثله کنانی[۱۱]، ابن عباس[۱۲]، محمد بن مسلمه انصاری[۱۳]، اهل مکه و مدینه در پاسخ نامه معاویه[۱۴] و دیگران هم در موارد مختلف که با معاویه مواجه شدهاند، این اعتراض را به معاویه کردهاند.
معاویه خون عثمان را دستآویز کرده و مردم نادان شام را بدین وسیله اغوا نمود که چگونگی آن در همه تواریخ در جریان جنگ، در خطبهها و نامهها و سخنان معاویه روشن است[۱۵].
نقش ماهرانه معاویه در قتل عثمان
علی (ع) در نامههای خود به معاویه میگوید: تو دیگر چه میگوئی؟ دست نامرئی تو تا مرفق در خون عثمان آلوده است، بازهم دم از خون عثمان میزنی؟ علی (ع) پرده از رازی برداشته که چشم تیزبین تاریخ کمتر توانسته است آن را کشف کند.
آری عثمان تا زنده بود معاویه برای تحکیم موقعیت خود از او استفاده میکرد ولی آن روزی که تشخیص داد از مرده عثمان بهتر میتواند بهره برداری کند، برای قتل او زمینه چینی کرد و در لحظاتی که کاملاً قادر بود کمکهای موثری به او بنماید و جلو قتل او را بگیرد، او را در چنگال حوادث تنها گذاشت.
چشم تیزبین علی (ع) دست نامرئی معاویه را در قتل عثمان میدید و جریانات پشت پرده را میدانست، این است که رسماً خود معاویه را مقصر و مسؤول در قتل عثمان معرفی میکند.
- در نهج البلاغه نامه مفصلی است که امام آن را در پاسخ نامه معاویه نوشته است. معاویه در نامه خود امام (ع) را متهم میکند به اینکه در قتل عثمان دست داشته است امام (ع) به او این چنین پاسخ میگوید: "سپس درباره کار مربوط به من و عثمان یاد کردی، این حق برای تو محفوظ است که پاسخ آن را بشنوی؛ زیرا خویشاوند او هستی. کدام یک از من و تو بیشتر با او دشمنی کردیم و راههایی را که به قتل او منتهی میشد بیشتر نشان دادیم؟ آن کسی که بیدریغ درصدد یاری او بر آمد. اما عثمان به موجب یک سوءظن بیجا خود طالب سکوت او شد و کنارهگیری او را خواست یا آن کس که عثمان از او یاری خواست و او به دفع الوقت گذراند و موجبات مرگ او را برانگیخت تا مرگش فرا رسید نه به خدا سوگند «خداوند مانعان از نصرت را خوب میشناسد و هم آنان که به برادران خود میگفتند: به سوی ما آئید و به هنگام ناراحتی جز تعداد کمی به کمک نمیشتافتند. البته من هرگز از اینکه خیرخواهانه در بسیاری از بدعتها و انحرافات بر عثمان انتقاد میکردم پوزش نمیخواهم و پشیمان نیستم، اگر گناه من این بوده است که او را ارشاد و هدایت کرده ام آن را میپذیرم، چه بسیارند افراد بیگناهی که مورد ملامت واقع میشوند. آری گاهی ناصح و خیرخواه نتیجهای که از کار خود میگیرد بدگمانی طرف است و من قصدی جز صلاح تا حد توانایی ندارم و موفقیت من تنها به لطف خدا است و توفیق را جز از خداوند نمیخواهم بر او توکل کردم و به او بازگشتم"[۱۶].
- در نامه دیگر خطاب به معاویه چنین مینویسد: "سبحان الله چقدر به هوسهای بدعتآمیز و سرگردان کننده وابستهای، آن هم همراه تضییع حقایق و دور افکندن دلائل مطمئن که مطلوب خداوند است و اتمام کننده حجت، اما اینکه تو فراوان مسأله عثمان و کشندگان او را طرح میکنی، تو آنجا که یاری عثمان به سودت بود او را یاری کردی و آنجا که یاری او به سود خود او بود او را واگذاشتی"[۱۷].
- باز در نامهای خطاب به معاویه مینویسد: "اما آنچه از من خواستهای که قاتلان «عثمان» را به تو بسپارم، در این باره فکر کردم دیدم برای من جایز نیست آنها را به تو یا به غیر تو بسپارم. به جان خودم سوگند اگر دست از گمراهی و اختلاف بازنداری به زودی خواهی یافت که همانها به پیکار و تعقیب تو بر خواهند خواست و نوبت آن را نمیدهند که تو برای دسترسی به آنان زحمت جستجو در خشکی و دریا و کوه و دشت را تحمل کنی ولی بدان این جستجویی است که یافتنش برای تو ناراحت کننده است و دیداری است که ملاقات آن ترا خوشحال نخواهد ساخت"[۱۸].
- "ای معاویه به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگری، نه به چشم هوا و هوست، مییابی که من از آن برکنار بودهام جز اینکه بخواهی خیانت کنی و چنین نسبتی را به من بدهی، اکنون که چنین است هر جنایتی که میخواهی بکن"[۱۹]
- از نامههای امام (ع) به معاویه: "خداوند سبحان دنیا را مقدمه آخرت قرار داده و اهل دنیا را در بوته امتحان درآورده، تا معلوم شود کدام یک بهتر عمل میکنند، ما برای دنیا آفریده نشدهایم و تنها برای تلاش در آن مأمور نگشتهایم، ما در دنیا آمدهایم تا به وسیله آن آزمایش شویم، خداوند مرا به تو و تو را به وسیله من در معرض امتحان درآورده و هر کدامِ ما را حجت بر دیگری ساخته. تو به دنیا رو آوردی و تفسیر قرآن را برخلاف حق، وسیله رسیدن به دنیا ساختی و مرا در برابر چیزی مواخذه میکنی که دست و زبانم هرگز به آن آلوده نشد (اشاره به قتل عثمان است) تو و اهل شام آن را دست آویز کردهاید و به من نسبت دادهاید تا آنجا که عالمان شما جاهلانتان را و آنها که سرکارند از کارافتادگان شما را به آتش تشویق میکنند. از خدا بترس! و با شیطان که در رام کردنت میکوشد مبارزه کن! و روی خویش را به سوی آخرت که راه من و توست بگردان و بترس از آنکه خداوند تو را به زودی به یک بلای کوبنده که ریشهات را بزند و دنبالهات را قطع کند دچار سازد، من برای تو سوگند یاد میکنم، سوگندی که قطعی است بر اینکه اگر خداوند، من و تو را در میدان نبرد گرد آورد و مقدرات من و تو را در پیکار با یکدیگر کشاند، آنقدر در برابر تو بمانم «تا خداوند میان ما حکم فرماید که او بهترین حاکمان است» (اشاره به اینکه از دست من نجات نخواهی یافت"[۲۰]
- در نامه دیگری به معاویه مینویسد: "چگونه خواهی بود آنگاه که چادر این دنیا را که در آن فرو رفتهای و به زینتهای آن خرسندی از سرت برگیرند؟ این دنیا که فریب لذتش را خوردهای، تو را دعوت کرده و اجابتش نمودهای، زمامت کشیده و به دنبالش رفتهای، فرمانت داده اطاعتش کردهای، به زودی تو را وارد میدانی میکند که هیچ سپری در آنجا نجاتت ندهد. بنابراین از این امر (حکومت) کناره بگیر، آماده حساب باش و دامن را برای حوادثی که بر تو نازل شده در هم پیچ! به حاشیه نشینان فرومایه گوش فرامده! اگر چنین نکنی به تو اعلام میکنم که خود را در غفلت قرار دادهای. (بدان) در ناز و نعمت بودنت ترا طاغی ساخته و شیطان در تو جای گرفته است و به وسیله تو به آرزویش دست یافته و مانند روح و خون در تو به حرکت درآمده است"[۲۱].
"و شما (بنی امیه) ای معاویه! چه وقت لیاقت فرمانروائی و حکمرانی بر مردم داشتید و کی میتوانستید زمامدار مسلمانان باشید در حالی که نه سابقه خوبی دارید و نه هیچ فضیلت و بزرگواری برای شما به ثبت رسیده است به خدا پناه میبریم از برقراری گذشتههای بدبختی و شقاوت و من به تو اخطار میکنم از غوطه ور شدن در فریب آرزوها و دو گونه بودن ظاهر و باطنت. مرا به جنگ دعوت کردهای؟ اگر راست میگوئی مردم را کنار بگذار و خود به سوی من بیا و دو گروه را از جنگ باز دار تا معلوم شود قلب کدام یک از ما سیاه است و کدام یک از ما بر جلو چشمش پرده افتاده است. من «ابوحسن» قاتل جد و دائی و برادرت در جنگ بدر هستم و همان شمشیر هنوز نزد من است و با همان قلب، با دشمنم روبرو میشوم نه در دینم تغییری پیدا و نه پیامبر دیگری برای خود برگزیده ام و به تحقیق من بر همان خط و در همان راهی هستم که شما به اختیار، آن را رها کردید و به زور در آن وارد شدید"[۲۲]
"خیال کردی برای انتقام خون عثمان آمدهای؟ در حالی که میدانی خون او کجا (و به دست چه کسی) ریخته شده. اگر راستی طالب خون او هستی از همانجا که میدانی طلب کن گویا تو را میبینم که آن چنان از رویارویی در جنگ ضجه و ناله میکنی که شتران زیر بارهای سنگین و تو را مشاهده میکنم که با جمعیت خود از ضربات پی در پی و فرمان حتمی شکست و کشتگانی که پشت سر هم بر روی زمین میافتند ناله و فریاد برآوردهای و مرا به کتاب خدا دعوت میکنی در حالی که جمعیت تو کافر و منکرند، یا از جاده حق برکنارند"[۲۳].[۲۴]
درخواست معاویه حکومت خود مختار شام و پاسخ امام (ع)
طبق نوشته مورخان یکی دو روز پیش از جریان لیلة الهریر امام طی یک سخنرانی اعلام کرد، من فردا کار معاویه را یکسره خواهم کرد و چون صبح در رسد بر آن قوم خواهم تاخت، از طرفی «معاویه بن ضحاک» پرچمدار قبیله «بنی سلیم» که با «معاویه» دشمن و به علی (ع) و اهل عراق علاقمند بود، جریان سپاه شام را به «عبدالله بن طفیل عامری» گزارش کرد که به علی (ع) خبر بدهد و خود طی اشعاری طرفداری از امام (ع) را اعلام کرد که همان سبب تبعیدش از طرف معاویه به مصر گردید.
مالک اشتر» نیز پس از سخنرانی امام (ع) اشعاری گفت که مطلع آن این است: "لحظه سرنوشت ساز با درآمدن سپیده دم نزدیک شد صلح را مردانی و جنگ را جنگ آورانی است..."[۲۵] و با این اشعار سپاه امام را برای نبرد سخت آماده ساخت، چون شعر اشتر به معاویه رسید گفت: شعری ناهنجار از شاعری ناهنجار، او سرکرده مردم عراق و بزرگ آنان و آتشافروز جنگشان و اولین و آخرین فتنهانگیز آن سامان است.
در اینجا معاویه با عمروعاص مشورت کرد و گفت: میخواهم نامهای به علی (ع) بنویسم و از او تقاضا کنم که شام در اختیار من باشد، همان چیزی که روز اول حاضر نشد به من بدهد، عمرو عاص خندید و گفت: ای معاویه کجای کاری که میپنداری با علی نیرنگ توانی باخت؟! گفت: آیا ما فرزندان عبدمناف نیستیم؟ گفت: چرا، ولی آنان را دودمان نبوت است و تو را از آن بهرهای نباشد، اما اگر خواهی نامهنگاری کنی، بنویس «معاویه» نامهای برای آن حضرت بدین مضمون نوشت:
"من یقین دارم اگر میدانستی که این جنگ چنین مصائبی را که برای ما و تو به بار آورده و هر دو از آن آگاهیم، در برخواهد داشت درگیر جنگ با یکدیگر نمیشدیم. به راستی اگر ما تسلیم عقل خود شویم میبینیم که دستاورد گذشته ما از این جنگ فقط همان است که بر آن پشیمانی خوریم، ولی میتوانیم پس از این، بدانچه باقی مانده سازش کنیم. من بدین شرط که ملزم به فرمانبرداری و بیعت با تو نباشم (حکومت) شام را درخواست کرده بودم و تو از واگذاری آن به من سرباز زدی، اما خداوند آنچه را تو از من دریغ داشتی خود به من عطا کرد. امروز همان چیزی را که دیروز از تو خواسته بودم دیگر بار درخواست میکنم. مرا از زندگی جز همان مرادی که تو از آن داری نباشد و از مرگ هراسی جز همان که تو داری ندارم. به خدا سوگند، سپاهیان کاسته شدهاند و مردان نامور از میان رفتهاند و ما فرزندان عبد مناف هستیم و ما را بر یکدیگر فضلی نباشد مگر این فضیلت که (بر اثر اقدام ما به صلح) دیگر عزیزی خوار و آزادهای بنده نشود"[۲۶].
۱. نامه معاویه که رسید امام آن را خواند و فرمود: "شگفتا از معاویه و نامهاش، سپس عبیدالله بن ابی رافع دبیر خود را بخواند و گفت به معاویه بنویس: "اما اینکه خواستهای شام را به تو واگذارم (آگاه باش) من چیزی را که دیروز از تو منع کردم امروز به تو نخواهم بخشید (حکم الهی دیروز و امروز فرق نکرده و اما اینکه نوشتهای جنگ همه عرب را جز اندکی، به کام خود فروبرده بدان آن کسی که بر حق بوده جایگاهش بهشت است و آن کسی که به راه باطل (در کام جنگ فرورفته) در آتش است!
اما اینکه ادعای مساوی بودن ما در جنگ و نفرات (از تمام جهات کردهای چنین نیست زیرا) تو در شک به درجه من در یقین نرسیدهای و اهل شام بر دنیا حریصتر از اهل عراق به آخرت نیستند.
اما اینکه گفتی ما فرزندان عبد مناف هستیم، این حرف درست است ولی هرگز امیه مانند هاشم و حرب مانند عبدالمطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نیست و هیچ وقت هجرتکننده همچون اسیر آزاد شده نیست و فرزندان صحیح النسب چون منسوب به پدر و آنکه بر حق است چون کسی که بر باطل است و مؤمن چون منافق نیست و چه بد فرزند، آن فرزندی که دنباله روی از پدر کند که گذشته است و در آتش جهنم میسوزد.
و با وجود این در دست ماست فضل نبوت و پیامبری که به وسیله آن عزیزان را ذلیل و ذلیلان را عزیز و ارجمند کردیم و روزی که خداوند عرب را فوج فوج در دین خود وارد میکرد و این امت، به اختیار یا به اجبار در برابر این دین تسلیم شدند، شما از کسانی بودید که در این دین یا از راه طمع و یا از راه خوف وارد شدید، در حالی که پیش روندهها به خاطر پیش رویشان در دین پیروز شدند و مهاجرت کنندگان اوائل با فضیلتشان رفته بودند و از کفر رهایی یافته بودند"[۲۷]
چون نامه علی (ع) به معاویه رسید روزی چن روزی آن را از عمرو بن عاص پوشیده نگاه داشت، سپس وی را خواست و آن نامه را برایش خواند، عمرو بن عاص او را سرزنش کرد و از آن روز که علی (ع) در میدان نبرد از خون عمرو بن عاص درگذشت هیچ یک از قریشیان در بزرگداشت (این جوانمردی) علی از عمرو بن عاص جدیتر نبود.
پس عمرو بن عاص در شعری اشاره به معاویه چنین سرود:
الا لله درك يا ابن هند | ودر الامرين لك الشهود |
چون گفتههای عمرو بن عاص به گوش معاویه رسید وی را بخواند و گفت: ای عمرو بن عاص، من میدانم که مراد تو از این سخنان چه باشد؟ گفت: مرادم چیست؟ گفت: خواستهای مرا سست رأی وانمود کنی و علی را با آنکه ترا رسوا و مفتضح کرده است بزرگ داری. گفت: اما سست رأی بودن تو، واقعیتی است که نیازی به وانمود کردن آن از جانب من نیست اما اینکه من علی (ع) را بزرگ میدارم تو خود بیش از من بزرگی و بزرگواری او را میشناسی ولی این حقیقت را پوشیده میداری و من آشکارا میگویم، اما رسوایی من، مردی که (در میدان نبرد) با ابوالحسن دیدار کند رسوا نمیشود[۲۸].
۲. از نامههای امام (ع) در پاسخ معاویه، شریف رضی میگوید: این نامه از نامههای بسیار جالب است[۲۹] و متن آن به این معنی گواهی میدهد:
"... نامهات به من رسید در آن یادآور شدهای که خداوند محمد (ص) را برای دینش برگزید و با اصحابش وی را تأیید کرد، راستی دنیا چه شگفتیهائی دارد تو میخواهی ما را از آنچه خداوند به ما عنایت فرموده آگاه سازی! و از نعمت وجود پیغمبر در میان ما به ما خبر دهی! تو در این راه به کسی میمانی که زیره به کرمان برد و یا همچون شاگرد تیرانداز که بخواهد به استادش درس تیراندازی دهد و گمان کردهای که برترین اشخاص در اسلام فلان و فلانند (ابوبکر و عمر) مطلبی را یادآور شدهای که اگر راست باشد ابدا به تو مربوط نیست و اگر دروغ باشد کاری به تو ندارد، تو را با برتر و غیر برتر و رئیس سیاسی اسلام و زیردستانش چه کار؟ اسیران آزاد شده کفار جاهلیت و فرزندانشان را با امتیازات بین مهاجران نخستین و ترتیب درجات و تعریف طبقاتشان چه نسبت؟! هیهات خود را در صفی قرار میدهی که از آن بیگانهای، کار به جائی رسیده که محکومان حاکم شدهاند! ای انسان چرا سر جایت نمینشینی؟ و چرا از کوتاهی و ناتوانی خویش آگاه نمیشوی؟! و چرا به جای خودت بازنمیگردی؟! غلبه مغلوب و پیروزی پیروزمند (در اسلام) با تو چه ارتباطی دارد؟"[۳۰]
"تو همان کسی هستی که همواره در بیابان گمراهی سرگردانی و از راه راست و حد اعتدال منحرفی. مگر نمیبینی ـ نه اینکه بخواهم خبرت دهم بلکه به عنوان شکر و سپاسگزاری نعمت خداوند میگویم ـ جمعیتی از مهاجرین و انصار در راه خدا شربت شهادت نوشیدند، و هر کدام دارای مقام و مرتبتی بودند، اما هنگامی که شهید ما «حمزه» شربت شهادت نوشید به او گفته شد «سیدالشهداء» (آقای شهیدان) و رسول الله هنگام نماز بر وی (به جای پنج تکبیر) ۷۰ تکبیر گفت. و نیز مگر نمیدانی گروهی دستشان در میدان جهاد قطع شد که هر کدام مقام و منزلتی دارند ولی هنگامی که این جریان درباره یکی از ما انجام شد لقب «طیار» به او داده شد «آن کس در آسمان بهشت با دو بال خود پرواز میکند!"[۳۱]
"و اگر نه این بود که خداوند نهی کرده که انسان خویشتن را بستاید فضائل فراوانی را برمیشمردم که دلهای آگاه مؤمنان با آن آشنا است و گوشهای شنوندگان از شنیدن آنها تحاشی ندارد. به هر حال دست از این سخنها بردار که تو همچون شخصی هستی که تیرش به خطا رفته. ما ساخته و پرورش یافته و رهین منت پروردگار خویش هستیم ولی مردم پرورش یافته و تربیت شده مایند، آمیزش و اختلاط ما با شما هرگز عزت و عطاهای ما را بر شما از بین نمیبرد.
ما از طایفه شما زن گرفتیم و به طایفه شما زن دادیم، همچون اقوام همطراز، در حالی که شما هرگز در این پایه نبودید و چگونه ممکن است چنین باشد در حالی که پیغمبر (محمد (ص)) از ماست و تکذیبکننده (ابوجهل) از شما «اسدالله حمزه» از ماست. و اسدالاحلاف (ابوسفیان) جمع کننده و قسم دهنده احزاب (برای جنگ با پیامبر) از شما، دو سید و آقای جوانان بهشت (حسن و حسین) از ما هستند و کودکان آتش (اولاد مروان یا فرزندان عقبه بن ابی معیط) از شما، بهترین زنان جهان (فاطمه) از ماست و «حماله الحطب» (زن ابولهب) از شما و همینطور....
گمان میکنی که من بر تمام خلفا حسد ورزیدهام و بر همه آنها طغیان کردهام، اگر چنین باشد جنایتی بر تو نرفته است که از تو عذرخواهی کنم! و این به گفته شاعر: «نقصی است که گرد ننگ آن بر تو نمینشیند»!
و گفتهای که مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم! عجبا به خدا سوگند خواستهای مذمت کنی و ناخودآگاه مدح کردهای، خواستهای رسوا کنی ولی خود رسوا شدهای این برای یک مسلمان نقص نیست که مظلوم واقع شود مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند و این خلاصه حجت و دلیل من است حتی در برابر غیر تو، من به همین خلاصه اکتفا کردم که جای شرحش نیست!"[۳۲]
"سپس درباره وضع عثمان یادآور شدهای و این جوابش به عهده تو است که از خویشان و بستگانش بودی کدام یک از ما دشمنیش با او شدیدتر بود و راه را بر کشندگانش مهیاتر ساخت؟ آیا کسی که به یاریش پرداخت و از او خواست که به جایش بنشیند و دست بکشد؟ و یا کسی که (عثمان) از او یاری خواست و او تاخیر کرد تا مرگ بر سرش هجوم آورد و زندگیش به سرآمد؟ نه به خدا سوگند «خداوند مانعان از نصرت را خوب میشناسد، و هم آنان که به برادران خود میگفتند: به سوی ما آئید و به هنگام ناراحتی جز تعداد کمی به کمک نمیشتافتند".
"من نمیگویم: در مورد بدعتهائی که نهاده بود بر او عیب نمیگرفتم و اعتراض نمینمودم، و از آن جهت عذرخواهی نمیکنم اگر گناه من هدایت و ارشاد او است بسیارند کسانی که مورد ملامت واقع میشوند و بیگناهاند. و به گفته شاعر: «گاهی شخص ناصح و خیرخواه از بس اصرار در نصیحت میکند که مورد تهمت قرار میگیرد"[۳۳].
"و گفتهای که نزد تو برای من و اصحابم جز شمشیر چیزی نیست، راستی خنده آور است! کی به یاد داری و چه وقت بوده که فرزندان «عبدالمطلب» به دشمن پشت کنند و از شمشیر بترسند؟ «پس کمی صبر کن که حریفت به میدان خواهد آمد"!
"به زودی آن کس را که تعقیب میکنی به تعقیب تو برخواهد خواست و آنچه را که از آن فرار میکنی در نزدیکی خودخواهی یافت و من در میان سپاهی عظیم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوی تو خواهم آمد با کسانی که جمعیتشان بهم فشرده است، به هنگام حرکتشان غبار آسمان را تیره و تار میکند، لباس شهادت در تن دارند، بهترین ملاقات برایشان ملاقات با پروردگارشان است، همراه این لشکر فرزندان بدرند و شمشیرهای هاشمی، که میدانی لبه تیز آنها چگونه بر پیکر برادر، دائی و جد و خاندانت قرار گرفت «و این از ستمگران دور نیست"[۳۴]
۳. از نامههای امام به معاویه:
"از خداوند در مورد آنچه در اختیار داری بترس! و در حقوق خداوند بر خود نظر کن، از معرفت و شناسائی چیزی که در نداشتن آن معذور نیستی خود داری مکن، اطاعت نشانههای واضح، راههائی نورانی، وسیع و آشکار و سرانجام خواستنی دارد".
"هوشمندان در این راه گام مینهند و فرومایگان و نابخردان، خویش را از آن منحرف میسازند. کسی که از آن روی برتابد از حق رو بر تافته و در بیابان حیرت و سرگردانی افتاده است. خدا نعمتش را از او میگیرد و بلایش را بر او میفرستد".
"زنهار! زنهار! خویشتن را نگاهدار که خداوند راهی را که باید بروی برایت روشن ساخته از این بترس که زندگیت پایان گیرد در حالی که به سوی عاقبت تلخ و زیانبار و منزلگاه کفر میروی، خواستههای دلت تو را در درون شر داخل ساخته، و در پرتگاه ضلالت و گمراهی انداختهاند، در مهلکهها ترا وارد نموده، و راهها را بر تو سخت فرو بستهاند!"[۳۵]
۴. در نامه دیگری به معاویه مینویسد:
"گروه بسیاری از مردم را به هلاکت افکندی و آنان را به گمراهی خود فریفتی، و در موج دریای (نفاق و دوروئی) خویش انداختی که تاریکیها (گمراهیها) آنها را احاطه کرده و امواج شبهاتش همه آنها را در کام خود فرو برده و این سبب شده که آنها از حق بازگردند و به جاهلیت و دوران گذشته رو آورند به قهقرا برگشته و به حسب و نسب و تفاخرات قومی اعتماد کنند، جز عدهای از روشن ضمیران و اهل بصیرت که از این راه بازگشته و پس از آنکه تو را شناخته از تو جدا شدند از همکاری و معاونت تو به سوی خدا فرار کردند و این به آن خاطر بود که تو آنها را به دشواری کشاندی (به باطل سوق دادی) و از راه راست برگرداندی، ای معاویه در برابر کارهایت از خدا بترس! و مهارت را از دست شیطان بگیر! زیرا دنیا از تو جدا خواهد گشت و آخرت به تو نزدیک است..."[۳۶]
۵. روزی که جنگ بین سپاه امام (ع) و معاویه سخت درگیر شده بود که شب آن را «لیله الهریر» مینامند و معاویه بر اساس پیشنهاد عمرو بن عاص قرآنها را بر نیزه کرد و اختلاف میان سپاه عراق انداخت، معاویه نامهای به امام (ع) نوشت و امام با نامه زیر پاسخ داد:
"ستمگری و دروغگوئی شخص را در دین و دنیایش تباه میگردانند و نقائص و عیوب او را نزد عیب جویان آشکار میسازند، من میدانم که آنچه از دست رفته به دست نتوانی آورد. گروهی در مطالبه امری به ناحق برخاستهاند و در این راه سوگند یاد کردهاند، خداوند هم این سوگندشان را تکذیب کرده است. (ای معاویه) از روزی برحذر باش که افرادی که کارهای پسندیده انجام دادهاند خوشحالاند و تأسف میخورند چرا کم عمل کردهاند و کسانی که شیطان را زمامدار خود قرار دادهاند سخت پشیمان میگردند. تو ما را به حکم قرآن دعوت کردی در حالی که خود اهل قرآن نیستی (و رابطهای با قرآن نداری) و ما هم پاسخ مثبت به تو ندادیم، بلکه حکم قرآن را پذیرفتیم"[۳۷]
۶. نامه دیگر امام (ع) به معاویه:
"... من در اینکه مکرر به نامههای تو گوش فراداده و پاسخ نوشتهام خود را تخطئه و سرزنش مینمایم، در آن هنگام که تو از من خواستههائی (همچون حکومت شام) داری و مرتبا نامه نگاری میکنی به کسی میمانی که به خواب سنگینی فرورفته و خوابهای دروغینش او را تکذیب میکنند و یا همچون کسی که مقام بر دوشش سنگینی مینماید و نمیداند که آینده به سود او است یا به زیانش. گرچه تو آن شخص نیستی، اما شبیه او هستی. به خدا سوگند! اگر نبود علاقه به باقی ماندن مؤمنان پاک دل، ضربه کوبندهای از من به تو میرسید که استخوانت را خرد و گوشتت را آب کند بدان که شیطان ترا از اینکه به کارهای خوب بپردازی بازداشته (و نمیگذارد) به اندرزها گوش فرا دهی"[۳۸]
۷. در پاسخ نامه معاویه:
"ما و شما همان طوری که یادآوری نمودهای گردهم جمع و با هم انس داشتیم، ولی در گذشته از هم جدا شدیم؛ زیرا ما ایمان آوردیم و شما به کفر خود باقی ماندید، امروز هم ما به راه راست میرویم و شما پیرامون فتنه هستید. آنها که از گروه شما اسلام را پذیرا شدند از روی میل نبود، بلکه در حالی بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا (ص) تسلیم شدند و در حزب او درآمدند"[۳۹]
"نوشته بودی که من «طلحه» و «زبیر» را کشته و «عایشه» را تبعید کردهام و در کوفه و بصره اقامت گزیدهام! این مربوط به تو نیست و لزومی ندارد عذر آن را از تو بخواهم (این تنها مربوط به امت اسلامی و من است که امیر آنها هستم"[۴۰]
"تو یادآور شده بودی که با گروهی از «مهاجران» و «انصار» به جنگ من خواهی شتافت (کدام مهاجر و کدام انصار؟) هجرت از آن روزی که برادرت (یزید بن ابوسفیان روز فتح مکه) اسیر شد، پایان یافت. با این حال اگر در این ملاقات شتاب داری دست نگهدار؛ زیرا اگر من به دیدار تو آیم سزاوارتر است زیرا که خداوند مرا به سوی تو فرستاده که از تو انتقام بگیرم... و اگر تو با من دیدار کنی چنان است که شاعر «بنی اسد» گفته است «به استقبال تند باد تابستانی میشتابند که آنها را با سنگریزهها و در میان غبار و تخته سنگها در هم میکوبد"[۴۱]
"نزد من همان شمشیری است که بر پیکر جد و دائی و برادرت (در میدان احد) کوبیدم به خدا سوگند من میدانم تو مردی بیخرد و پوشیده دل هستی، و سزاوار است درباره تو گفته شود: به نردبانی بالا رفتهای که تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده که به ضرر تو است نه به سود تو زیرا به کسی میمانی که غیر گمشده خود را میجوید و گوسفندان دیگر را میچراند مقامی را میطلبی که نه سزاوار آن هستی و نه در کانون آن قرار داری، چقدر بین کردار و گفتارت فاصله است؟!"
"و چقدر با عموها و دائیهای بت پرستت شباهت داری؟! همانها که شقاوت و تمنای باطل وادارشان ساخت که محمد (ص) را انکار کنند و همانگونه که میدانی با او ستیزه کردند تا به خاک و خون غلطیدند و نتوانستند از خود دفاع کنند و نه از زخم شمشیرها که میدان نبرد از آن خالی نیست و سستی با آن نمیسازد، خود را حفظ نمایند"[۴۲].
"تو درباره قاتلان «عثمان» زیاده حرف زدی، بیا تو هم همچون سایر مسلمانان با من بیعت کن، سپس درباره آنها طرح شکایت نما تا من طبق حکم خداوند میان تو و آنها داوری کنم، اما آنچه را تو میخواهی، مانند فریب دادن طفل است که بخواهند او را از شیر بگیرند، سلام به آنها که اهلیت دارند"[۴۳]
بنابراین امام (ع) حاضر به محاکمه این گروه درباره عثمان بوده است، اما این کار با یکی از دو حال میشد انجام داد، یا قدرت امام به حدی بالا میگرفت که کشندگان عثمان در اقلیت بودند و یا اینکه از نظر فکری و تربیتی آن ترقی میکردند که توجه مینمودند در این مرحله تقصیری بوده و باید خود حاضر به توبیخ یا به مجازات باشند و اگر امام میخواست بدون این شرایط آنها را محاکمه کند امکان داشت گروه سوم در برابرش تشکیل، و اختلافات بیشتر شود.
۸. سخنی که امام درباره معاویه فرموده:
"سوگند به خدا معاویه از من سیاستمدارتر نیست اما او نیرنگ باز است و مرتکب انواع گناه میشود اگر نیرنگ ناپسند و ناشایسته نبود من سیاستمدارترین مردم بودم ولی هر نیرنگی گناه است و هر گناهی یک نوع کفر است «به خدا سوگند من با کید و مکر اغفال نمیشوم و در رویاروئی با شداید ناتوان نمیگردم"[۴۴]
۹. خطبه علی (ع) درباره داوری: نزدیک بود جنگ صفین به نفع علی (ع) پایان پذیرد و لشکر معاویه با شکست روبرو شوند که عمروبن عاص راه فرجی به روی معاویه باز کرد و نظر داد قرآنها را با نیزهها برافرازند و علی (ع) و یاران او را به کتاب خدا بخوانند تا آنچه را که قرآن حق میداند دو طرف بپذیرند. این نیرنگ بسیاری از یاران علی (ع) و به خصوص یمنیهای آنان را فریب داد و علی را بر خلاف میلش به رها کردن جنگ واداشتند. علی (ع) که میدانست این کار جز فریبی نیست میخواست اصحاب فریب خورده خود را رد کند، خطاب به آنان فرمود:
"ای بندگان خدا، من از هر کس دیگر به پاسخگوئی بدین دعوت و پذیرفتن حکم قرآن شایستهترم ولی معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح نه اهل دیناند و نه مرد قرآن، من بهتر از شما ایشان را میشناسم چه از کودکی با آنان همدم بوده و در بزرگسالی با آنها هم صحبت بودهام و میدانم که ایشان بدترین کودکان بودند و اینک بدترین مردانند. این شعار که سردادهاند سخن حقی است که از آن ارادهباطل دارند به خدا سوگند آنها قرآن را از سر شناخت و معرفت و به قصد عمل کردن بدان برنیاوردهاند، بلکه قرآن را دستاویز خدعه و نیرنگ ساخته و به قصد خوار داشتن و فروگذاشتن، آن را برافراشتهاند. ساعتی (جان و دل به من سپارید) و بازوان سرهایتان را به من عاریه دهید که حق به نقطه حساس خود رسیده و چیزی نمانده که ستمکاران در هم شکسته شوند"[۴۵].[۴۶]
میبینیم انتقاد علی (ع) حتی از معاویه هم احساساتی و تند و متعصبانه نیست و تحلیلی و منطقی است، انتقاد اگر از روی احساسات و طغیان ناراحتیها باشد معمولا درباره همه افراد یکنواخت است و یک سلسله ناسزاها و طعنها و لعنهاست بدون ضابطه نثار افراد میگردد و اما اگر انتقاد منطقی و بر اساس قضاوت صحیح باشد چنین انتقادی ارزش زیادی دارد و حکایت از واقع بینی انتقادکننده میکند و همین است که به انتقادات علی (ع) ارزش فراوان قائلاند[۴۷].
جستارهای وابسته
- بنی امیه (خاندان)
- ام جمیل (عمه)
- ابو سفیان صخر بن حرب (پدر)
- یزید بن معاویه (فرزند)
- ابوحذیفة بن عتبه (دایی)
منابع
پانویس
- ↑ «"وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ؛ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ، وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ، وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَة"»؛ نهج البلاغه، خطبه ٢٠٠.
- ↑ «"وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ"»؛ نهج البلاغه، نامه ۲۸.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۷۲۷-۷۲۹.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۷۲۷-۷۲۹.
- ↑ نک: نهج البلاغه، خطبه ۵۷
- ↑ نک: نهج البلاغه، خطبه ۹۸
- ↑ نک: نهج البلاغه، خطبه ۹۳
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۷۲۷-۷۲۹.
- ↑ النصائح الکافیه، ص۲۰-۲۱.
- ↑ لا والله، و لكنك اردت ان اقتل فتقول: انا ولي الثار. ارجع، فجئني بالناس؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.
- ↑ مروج الذهب، در بیان احوال معاویه؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۳۴.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۹؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۹۶.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۸۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۸۷ و ۸۵.
- ↑ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۳۵-۱۳۶.
- ↑ «ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ فَأَيُّنَا كَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ! أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اِسْتَكَفَّهُ أَمْ مَنِ اِسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ اَلْمَنُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ كَلاَّ وَ اَللَّهِ لَ قَدْ يَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ اَلْقٰائِلِينَ لِإِخْوٰانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنٰا وَ لاٰ يَأْتُونَ اَلْبَأْسَ إِلاّٰ قَلِيلاً. وَ مَا كُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً فَإِنْ كَانَ اَلذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هِدَايَتِي لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لاَ ذَنْبَ لَهُ - وَ قَدْ يَسْتَفِيدُ اَلظِّنَّةَ اَلْمُتَنَصِّحُ وَ مَا أَرَدْتُ إِلاَّ اَلْإِصْلاٰحَ مَا اِسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِيقِي إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۲۸.
- ↑ «فَسُبْحَانَ اَللَّهِ مَا أَشَدَّ لُزُومَكَ لِلْأَهْوَاءِ اَلْمُبْتَدَعَةِ وَ اَلْحَيْرَةِ اَلْمُتَّبَعَةِ مَعَ تَضْيِيعِ اَلْحَقَائِقِ وَ اِطِّرَاحِ اَلْوَثَائِقِ اَلَّتِي هِيَ لِلَّهِ طَلِبَةٌ وَ عَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ فَأَمَّا إِكْثَارُكَ اَلْحِجَاجَ فِي عُثْمَانَ وَ قَتَلَتِهِ فَإِنَّكَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَيْثُ كَانَ اَلنَّصْرُ لَكَ وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كَانَ اَلنَّصْرُ لَهُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۳۷.
- ↑ «وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَيْكَ فَإِنِّي نَظَرْتُ فِي هَذَا اَلْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ يَسَعُنِي دَفْعُهُمْ إِلَيْكَ وَ لاَ إِلَى غَيْرِكَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ لاَ يُكَلِّفُونَكَ طَلَبَهُمْ فِي بَرٍّ وَ لاَ بَحْرٍ وَ لاَ جَبَلٍ وَ لاَ سَهْلٍ إِلاَّ أَنَّهُ طَلَبٌ يَسُوءُكَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لاَ يَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۹.
- ↑ «وَ لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدُنِي أَبْرَأَ اَلنَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ»؛ نهج البلاغه، نامه ۶.
- ↑ «فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ اَلدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا وَ اِبْتَلَى فِيهَا أَهْلَهَا لِيَعْلَمَ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَسْنَا لِلدُّنْيَا خُلِقْنَا وَ لاَ بِالسَّعْيِ فِيهَا أُمِرْنَا وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِيهَا لِنُبْتَلَى بِهَا وَ قَدِ اِبْتَلاَنِي بِكَ وَ اِبْتَلاَكَ بِي فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَى اَلْآخَرِ فَعَدَوْتَ عَلَى طَلَبِ اَلدُّنْيَا بِتَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ فَطَلَبْتَنِي بِمَا لَمْ تَجْنِ يَدِي وَ لاَ لِسَانِي وَ عَصَبْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِي وَ أَلَّبَ عَالِمُكُمْ جَاهِلَكُمْ وَ قَائِمُكُمْ قَاعِدَكُمْ فَاتَّقِ اَللَّهَ فِي نَفْسِكَ وَ نَازِعِ اَلشَّيْطَانَ قِيَادَكَ وَ اِصْرِفْ إِلَى اَلْآخِرَةِ وَجْهَكَ فَهِيَ طَرِيقُنَا وَ طَرِيقُكَ وَ اِحْذَرْ أَنْ يُصِيبَكَ اَللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ تَمَسُّ اَلْأَصْلَ وَ تَقْطَعُ اَلدَّابِرَ فَإِنِّي أُولِي بِاللَّهِ أَلِيَّةً غَيْرَ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَ إِيَّاكَ جَوَامِعُ اَلْأَقْدَارِ لاَ أَزَالُ بِبَاحَتِكَ حَتّٰى يَحْكُمَ اَللّٰهُ بَيْنَنٰا وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحٰاكِمِين»؛ نهج البلاغه، نامه ۵۵.
- ↑ «وَ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلاَبِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَا وَ قَادَتْكَ فَاتَّبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْكَ فَأَطَعْتَهَا وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لاَ يُنْجِيكَ مِنْهُ مِجَنٌّ فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ اَلْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ وَ لاَ تُمَكِّنِ اَلْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِكَ وَ إِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ اَلشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرَى اَلرُّوحِ وَ اَلدَّم»؛ نهج البلاغه، نامه ۱۰.
- ↑ «وَ مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ اَلرَّعِيَّةِ وَ وُلاَةَ أَمْرِ اَلْأُمَّةِ؟ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لاَ شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ اَلشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ اَلْأُمْنِيِّةِ مُخْتَلِفَ اَلْعَلاَنِيَةِ وَ اَلسَّرِيرَةِ. وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى اَلْحَرْبِ فَدَعِ اَلنَّاسَ جَانِباً وَ اُخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ اَلْفَرِيقَيْنِ مِنَ اَلْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَيُّنَا اَلْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَ اَلْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ اَلسَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ اَلْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي مَا اِسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لاَ اِسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً وَ إِنِّي لَعَلَى اَلْمِنْهَاجِ اَلَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ»؛ نهج البلاغه، نامه ۱۰.
- ↑ «وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ. وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ اَلْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ اَلْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ اَلضَّرْبِ اَلْمُتَتَابِعِ وَ اَلْقَضَاءِ اَلْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَة»؛ نهج البلاغه، نامه ۱۰.
- ↑ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۳۶-۱۴۱.
- ↑ قددنا الفصل فی الصباح و للسلم رجال و للحروب رجال...
- ↑ کتاب صفین، ص۴۷۱ -۴۶۸.
- ↑ «وَ أَمَّا طَلَبُكَ إِلَيَّ اَلشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ لِأُعْطِيَكَ اَلْيَوْمَ مَا مَنَعْتُكَ أَمْسِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ اَلْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ اَلْعَرَبَ إِلاَّ حُشَاشَةَ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ أَلاَ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْحَقُّ فَإِلَى اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْبَاطِلُ فَإِلَى اَلنَّارِ وَ أَمَّا اِسْتِوَاؤُنَا فِي اَلْخَوْفِ وَ اَلرَّجَاءِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى اَلشَّكِّ مِنِّي عَلَى اَلْيَقِينِ وَ لَيْسَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى اَلدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ اَلْعِرَاقِ عَلَى اَلْآخِرَةِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ لَيْسَ لِبَعْضِنَا عَلَى بَعْضٍ فَضْلٌ فَلَعَمْرِي إِنَّا بَنُو أَبٍ وَاحِدٍ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لاَ حَرْبٌ كَعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ لاَ أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لاَ اَلْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لاَ اَلصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لاَ اَلْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ وَ لَبِئْسَ اَلْخَلَفُ خَلَفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ اَلنُّبُوَّةِ اَلَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا اَلْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا اَلذَّلِيلَ وَ لَمَّا أَدْخَلَ اَللَّهُ اَلْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي اَلدِّينِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَى حِينَ فَازَ أَهْلُ اَلسَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ اَلْمُهَاجِرُونَ اَلْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيباً وَ لاَ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلاً»؛ نهج البلاغه، نامه۱۷.
- ↑ پیکار صفین، ص۶۴۹.
- ↑ این نامه پیش از نهج البلاغه در کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۹۶۱ و کتاب الغارات با جملاتی اضافه از آنچه در اینجاست نقل گردیده است.
- ↑ «فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ اِصْطِفَاءَ اَللَّهِ مُحَمَّداً صلىاللهعليهوآله لِدِينِهِ وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ لِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا اَلدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلاَءِ اَللَّهِ تَعَالَى عِنْدَنَا وَ نِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ اَلتَّمْرِ إِلَى هَجَرَ أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَى اَلنِّضَالِ. وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ اَلنَّاسِ فِي اَلْإِسْلاَمِ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اِعْتَزَلَكَ كُلُّهُ وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمُهُ. وَ مَا أَنْتَ وَ اَلْفَاضِلَ وَ اَلْمَفْضُولَ وَ اَلسَّائِسَ وَ اَلْمَسُوسَ! وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ اَلطُّلَقَاءِ وَ اَلتَّمْيِيزَ بَيْنَ اَلْمُهَاجِرِينَ اَلْأَوَّلِينَ وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ اَلْحُكْمُ لَهَا أَ لاَ تَرْبَعُ أَيُّهَا اَلْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ اَلْقَدَرُ فَمَا عَلَيْكَ غَلَبَةُ اَلْمَغْلُوبِ وَ لاَ ظَفَرُ اَلظَّافِرِ!»
- ↑ «وَ إِنَّكَ لَذَهَّابٌ فِي اَلتِّيهِ رَوَّاغٌ عَنِ اَلْقَصْدِ. أَ لاَ تَرَى غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اَللَّهِ أُحَدِّثُ أَنَّ قَوْماً اُسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اَللَّهِ تَعَالَى مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا اُسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ: سَيِّدُ اَلشُّهَدَاءِ وَ خَصَّهُ رَسُولُ اَللَّهِ بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صَلاَتِهِ عَلَيْهِ- أَ وَ لاَ تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ اَلطَّيَّارُ فِي اَلْجَنَّةِ وَ ذُو اَلْجَنَاحَيْنِ وَ لَوْ لاَ مَا نَهَى اَللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ اَلْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذَاكِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ تَمُجُّهَا آذَانُ اَلسَّامِعِينَ فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ بِهِ اَلرَّمِيَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ اَلنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ»
- ↑ «وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ اَلْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَتِ اَلْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ اَلْعُذْرُ إِلَيْكَ - وَ تِلْكَ شَكَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْكَ عَارُهَا وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ اَلْجَمَلُ اَلْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اَللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ مَا عَلَى اَلْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ. فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لاَ مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا»
- ↑ «ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ فَأَيُّنَا كَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ! أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اِسْتَكَفَّهُ أَمْ مَنِ اِسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ اَلْمَنُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ كَلاَّ وَ اَللَّهِ لَ قَدْ يَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ اَلْقٰائِلِينَ لِإِخْوٰانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنٰا وَ لاٰ يَأْتُونَ اَلْبَأْسَ إِلاّٰ قَلِيلاً. وَ مَا كُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً فَإِنْ كَانَ اَلذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هِدَايَتِي لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لاَ ذَنْبَ لَهُ»
- ↑ «وَ ذَكَرْتَ أَنَّهُ لَيْسَ لِي وَ لِأَصْحَابِي عِنْدَكَ إِلاَّ اَلسَّيْفُ فَلَقَدْ أَضْحَكْتَ بَعْدَ اِسْتِعْبَارٍ! مَتَى أَلْفَيْتَ بَنِي عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ عَنِ اَلْأَعْدَاءِ نَاكِلِينَ وَ بِالسَّيْفِ مُخَوَّفِينَ؟! فَلَبِّثْ قَلِيلاً يَلْحَقِ اَلْهَيْجَا حَمَلْ فَسَيَطْلُبُكَ مَنْ تَطْلُبُ وَ يَقْرُبُ مِنْكَ مَا تَسْتَبْعِدُ وَ أَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَكَ فِي جَحْفَلٍ مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ اَلتَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ مُتَسَرْبِلِينَ سَرَابِيلَ اَلْمَوْتِ أَحَبُّ اَللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّيَّةٌ بَدْرِيَّةٌ وَ سُيُوفٌ هَاشِمِيَّةٌ قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا فِي أَخِيكَ وَ خَالِكَ وَ جَدِّكَ وَ أَهْلِكَ - وَ مٰا هِيَ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ بِبَعِيدٍ»؛ نهج البلاغه، نامه ۲۸.
- ↑ «فَاتَّقِ اَللَّهَ فِيمَا لَدَيْكَ وَ اُنْظُرْ فِي حَقِّهِ عَلَيْكَ وَ اِرْجِعْ إِلَى مَعْرِفَةِ مَا لاَ تُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ فَإِنَّ لِلطَّاعَةِ أَعْلاَماً وَاضِحَةً وَ سُبُلاً نَيِّرَةً وَ مَحَجَّةً نَهْجَةً وَ غَايَةً مُطَّلَبَةً يَرِدُهَا اَلْأَكْيَاسُ وَ يُخَالِفُهَا اَلْأَنْكَاسُ مَنْ نَكَبَ عَنْهَا جَارَ عَنِ اَلْحَقِّ وَ خَبَطَ فِي اَلتِّيهِ وَ غَيَّرَ اَللَّهُ نِعْمَتَهُ وَ أَحَلَّ بِهِ نِقْمَتَهُ فَنَفْسَكَ نَفْسَكَ فَقَدْ بَيَّنَ اَللَّهُ لَكَ سَبِيلَكَ وَ حَيْثُ تَنَاهَتْ بِكَ أُمُورُكَ فَقَدْ أَجْرَيْتَ إِلَى غَايَةِ خُسْرٍ وَ مَحَلَّةِ كُفْرٍ فَإِنَّ نَفْسَكَ قَدْ أَوْلَجَتْكَ شَرّاً وَ أَقْحَمَتْكَ غَيّاً وَ أَوْرَدَتْكَ اَلْمَهَالِكَ وَ أَوْعَرَتْ عَلَيْكَ اَلْمَسَالِك»؛ نهج البلاغه، نامه ۳۰.
- ↑ «وَ أَرْدَيْتَ جِيلاً مِنَ اَلنَّاسِ كَثِيراً خَدَعْتَهُمْ بِغَيِّكَ وَ أَلْقَيْتَهُمْ فِي مَوْجِ بَحْرِكَ تَغْشَاهُمُ اَلظُّلُمَاتُ وَ تَتَلاَطَمُ بِهِمُ اَلشُّبُهَاتُ فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَ نَكَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَ تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ وَ عَوَّلُوا عَلَى أَحْسَابِهِمْ إِلاَّ مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ اَلْبَصَائِرِ فَإِنَّهُمْ فَارَقُوكَ بَعْدَ مَعْرِفَتِكَ وَ هَرَبُوا إِلَى اَللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِكَ إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى اَلصَّعْبِ وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ اَلْقَصْدِ فَاتَّقِ اَللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِكَ وَ جَاذِبِ اَلشَّيْطَانَ قِيَادَكَ فَإِنَّ اَلدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْكَ وَ اَلْآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْكَ وَ اَلسَّلاَمُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۳۲.
- ↑ «فَإِنَّ اَلْبَغْيَ وَ اَلزُّورَ يُوتِغَانِ اَلْمَرْءَ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ وَ يُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِكٍ مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ اَلْحَقِّ فَتَأَلَّوْا عَلَى اَللَّهِ فَأَكْذَبَهُمْ فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ اَلشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ. وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ اَلْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا اَلْقُرْآنَ فِي حُكْمِهِ»؛ نهج البلاغه، نامه ۴۸.
- ↑ «فَإِنِّي عَلَى اَلتَّرَدُّدِ فِي جَوَابِكَ وَ اَلاِسْتِمَاعِ إِلَى كِتَابِكَ لَمُوَهِّنٌ رَأْيِي وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِي. وَ إِنَّكَ إِذْ تُحَاوِلُنِي اَلْأُمُورَ وَ تُرَاجِعُنِي اَلسُّطُورَ كَالْمُسْتَثْقِلِ اَلنَّائِمِ تَكْذِبُهُ أَحْلاَمُهُ وَ اَلْمُتَحَيِّرِ اَلْقَائِمِ يَبْهَظُهُ مَقَامُهُ لاَ يَدْرِي أَ لَهُ مَا يَأْتِي أَمْ عَلَيْهِ وَ لَسْتَ بِهِ غَيْرَ أَنَّهُ بِكَ شَبِيهٌ وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لاَ بَعْضُ اَلاِسْتِبْقَاءِ لَوَصَلَتْ إِلَيْكَ مِنِّي قَوَارِعُ تَقْرَعُ اَلْعَظْمَ وَ تَهْلِسُ اَللَّحْمَ! وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِيحَتِكَ»؛ نهج البلاغه، نامه ۷۳.
- ↑ «فَإِنَّا كُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَى مَا ذَكَرْتَ مِنَ اَلْأُلْفَةِ وَ اَلْجَمَاعَةِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ كَفَرْتُمْ وَ اَلْيَوْمَ أَنَّا اِسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلاَّ كَرْهاً وَ بَعْدَ أَنْ كَانَ أَنْفُ اَلْإِسْلاَمِ كُلُّهُ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حِزْباً»
- ↑ «وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ اَلزُّبَيْرَ وَ شَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ وَ نَزَلْتُ بَيْنَ اَلْمِصْرَيْنِ! وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَيْكَ وَ لاَ اَلْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ»
- ↑ «وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ قَدِ اِنْقَطَعَتِ اَلْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ فَإِنْ كَانَ فِيهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ فَإِنِّي إِنْ أَزُرْكَ فَذَلِكَ جَدِيرٌ أَنْ يَكُونَ اَللَّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِلنِّقْمَةِ مِنْكَ»
- ↑ «وَ عِنْدِي اَلسَّيْفُ اَلَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ وَ إِنَّكَ وَ اَللَّهِ مَا عَلِمْتُ اَلْأَغْلَفُ اَلْقَلْبِ اَلْمُقَارِبُ اَلْعَقْلِ وَ اَلْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ إِنَّكَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَكَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْكَ لاَ لَكَ لِأَنَّكَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِكَ وَ رَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِكَ وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لاَ فِي مَعْدِنِهِ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ!! وَ قَرِيبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ حَمَلَتْهُمُ اَلشَّقَاوَةُ وَ تَمَنِّي اَلْبَاطِلِ عَلَى اَلْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَيْثُ عَلِمْتَ لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً وَ لَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً بِوَقْعِ سُيُوفٍ مَا خَلاَ مِنْهَا اَلْوَغَى وَ لَمْ تُمَاشِهَا اَلْهُوَيْنَى»
- ↑ «وَ قَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ اَلنَّاسُ ثُمَّ حَاكِمِ اَلْقَوْمَ إِلَيَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اَللَّهِ تَعَالَى وَ أَمَّا تِلْكَ اَلَّتِي تُرِيدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ اَلصَّبِيِّ عَنِ اَللَّبَنِ فِي أَوَّلِ اَلْفِصَالِ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِهِ»؛ نهج البلاغه، نامه ۶۴.
- ↑ «وَ اَللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْ لاَ كَرَاهِيَةُ اَلْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى اَلنَّاسِ وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ اَللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لاَ أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ»؛ نهج البلاغه، کلام ۲۰۰.
- ↑ «عِبَادَ اَللَّهِ إِنِّي أَحَقُّ مَنْ أَجَابَ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ لَكِنَّ مُعَاوِيَةَ وَ عَمْرَو بْنَ اَلْعَاصِ وَ اِبْنَ أَبِي مُعَيْطٍ وَ حَبِيبَ بْنَ مَسْلَمَةَ وَ اِبْنَ أَبِي سَرْحٍ لَيْسُوا بِأَصْحَابِ دِينٍ وَ لاَ قُرْآنٍ إِنِّي أَعْرَفُ بِهِمْ مِنْكُمْ صَحِبْتُهُمْ أَطْفَالاً وَ صَحِبْتُهُمْ رِجَالاً فَكَانُوا شَرَّ أَطْفَالٍ وَ شَرَّ رِجَالٍ إِنَّهَا كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ. إِنَّهُمْ وَ اَللَّهِ مَا رَفَعُوهَا أَنَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا وَ يَعْمَلُونَ بِهَا وَ لَكِنَّهَا اَلْخَدِيعَةُ وَ اَلْوَهْنُ وَ اَلْمَكِيدَةُ أَعِيرُونِي سَوَاعِدَكُمْ وَ جَمَاجِمَكُمْ سَاعَةٍ وَاحِدَةً فَقَدْ بَلَغَ اَلْحَقُّ مَقْطَعَهُ وَ لَمْ يَبْقَ إِلاَّ أَنْ يَقْطَعَ دَابِرَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا»؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۸۹.
- ↑ پیکار صفین، ص۶۷۳-۶۷۴.
- ↑ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۴۱-۱۵۳.