پیام‌های عاشورا در معارف و سیره حسینی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

احیای کتاب و سنت

در سخنان سید الشهدا (ع) نمونه‌هایی از مرگ سنت‌ها و حیات بدعت‌ها و جهالت‌ها و نیز جملاتی از احیاگری به اصول و ارزش‌های فراموش شده و از دست رفته وجود دارد.

حضرت در نامه‌ای خطاب به مردم بصره می‌نویسد: «من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر فرا می‌خوانم، سنت مرده و بدعت زنده شده است، اگر سخنم را بشنوید و فرمانم را پیروی کنید، شما را به راه رشد هدایت می‌کنم»[۱].

در جایی دیگر این گونه می‌فرماید: «کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته‌اند که نزد آنان بروم،؛ چراکه امیدوارم معالم و نشانه‌های حق زنده گردد و بدعت‌ها بمیرد»[۲].

اینکه در زیارت حضرت می‌خوانیم: «تَلَوْتَ الْكِتَابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ‌»، تلاوت واقعی قرآن تلاش برای احیای تعالیم آن در متن جامعه است که امام حسین (ع) به آن پرداخت و دستاورد نهضت عاشورا بود[۳].

احیای دین

سیدالشهدا (ع) مرگ در راه حق و احیای آن را زندگی می‌شمرد و در این راه باکی از شهادت نداشت، این سخن از اوست: «چه آسان است مرگ در راه رسیدن به عزت و زنده کردن حق»[۴].

حمایت از دین و فداکاری در راه آن جلوه بارزی از احیاگری است و اگر آن جهادها و شهادت‌ها نبود، اساس دین باقی نمی‌ماند، اگر صدای اذان و آوای تکبیری پابرجاست، نتیجه همان فداکاری‌ها و جا‌ن‌فشانی‌ها است.

در شعری که زبان حال حضرت را بیان می‌کند به این مطلب به صراحت اشاره شده است: لَو كانَ دين مُحَمّدٍ لَمْ يَستَقِمْ إلّا بِقَتْلي فَيا سيُوفُ خُذيني‌[۵]

حضرت ابوالفضل (ع) نیز در رجزی که در روز عاشورا، پس از قطع شدن دست راست خویش خواند بر مسئله حمایت از دین تأکید داشت: «وَ اللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينِي إِنِّي أُحَامِي أَبَداً عَنْ دِينِي‌»[۶].[۷]

احیای نماز

امام حسین (ع) و یاران باوفایش در نهضت عاشورا به نماز و اقامه آن اهمیت بسیاری می‌دادند، مهلت شب عاشورا به خاطر همین بود، عشق به نماز و دعا و استغفار در دل امام (ع) آن چنان بود که به برادرش عباس (ع) فرمود: «از این گروه بخواه تا نبرد را به فردا بیندازند و امشب به تأخیر افتد، باشد که به نماز و دعا و استغفار بپردازیم، خدا می‌داند که من پیوسته علاقه به نماز و تلاوت آیات الهی داشته‌ام»[۸].

ظهر عاشورا وقتی «ابوثمامه صیداوی» وقت نماز را به یاد آورد، حضرت فرمود: «نماز را به یاد آوردی! خداوند تو را از نمازگزاران و ذاکران قرار دهد»[۹].

سعید بن عبدالله حنفی نیز هنگام نماز جلوی امام (ع) ایستاد و همه تیرهای دشمن را که به سوی حضرت می‌آمد، به جان خرید تا آ‌ن‌جا که نماز امام پایان یافت و او در خون غرق گشت و اولین شهید نماز در جبهه کربلا شد. پیام عاشورا پیام اقامه نماز و تربیت نسل نمازخوان و خدادوست و اهل تهجد و عرفان است[۱۰].

نتیجه‌گیری

عاشورا مکتب انسان‌سازی است و حسین آموزگار بزرگ بشریت؛ عاشورا یک حادثه نیست، بلکه یک مکتب است، مکتبی که درس ایمان و عقیده، شهامت و شهادت، عدالت و آزادی‌خواهی، همت و غیرت، جهاد و قیام، صبر و استقامت، امامت و ولایت، ایثار و رشادت و در یک کلام درس انسانیت به تمامی بشر و تمام آنها که می‌خواهند انسان باشند و انسان زندگی کنند، می‌دهد. عاشورا در ظاهر یک روز، ولی در واقع به بلندای تمام اعصار و قرون است و عاشوراییان در ظاهر تعدادی محدود، اما در واقع به تعداد تمام عدالت‌جویان و آزادی‌خواهان جهان و تمام آنهایی که قلبشان برای انسانیت می‌تپد. آری، در آن زمان اگر چه به ظاهر یزید بر خاندان پیامبر (ص) تسلط پیدا کرد و توانست بدن‌های آنها را زیر سم اسبان لگدکوب کند، اما مکتب و مرام آنها هرگز از بین نرفت و تا حق و حقیقت وجود دارد حسین و حسینیان زنده و جاویدند و همین رمز بقای نهضت او است. آنچه شیرین دشت کربلا، عقیله بنی‌هاشم، زینب کبری (س) در کاخ شام فرمود: «ای یزید: هر چه حیله و مکر می‌توانی به کار ببر و آنچه در توان داری تلاش کن. به خدا سوگند! هرگز نمی‌توانی ذکر ما را از [سینه‌ها] محو کنی»[۱۱]. آری، كُلُّ يَوْمٍ عَاشُورَا و كُلُّ أَرْضٍ كَرْبَلاء[۱۲].

درس‌های عاشورا

منطق منفعت یا حقیقت

منطق منفعت پرستی یک منطق است و منطق حق پرستی و اصلاح، منطق دیگری است. عقلای قوم مانع حرکت ابی عبدالله(ع) می‌شدند، و نصایح آنها همه بر محور مصلحت شخصی حسین(ع) و زندگی دنیوی او و سلامت تن حفظ فرزندان دور می‌زد؛ می‌گویند جامع‌ترین بیان‌ها بر محور سلامت و حفظ امام و خاندان او، همان است که ابن عباس گفت. اگر جای تعجب باشد باید از منطق ابن عباس تعجب کرد! چیزی که در این منطق ابن عباس یافت نمی‌شود، فکر اسلام، منطق ایثار و گذشت است و آنچه در منطق حسین(ع) هرگز دیده نمی‌شود، منافع و مصالح شخص خویش است[۱۳].

منطق حسین(ع) همان است که فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ‌...»[۱۴]؛ و همان منطقی است که در جواب حر ریاحی فرمود: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي‌...»[۱۵]؛ و بعد آن اشعار معروف را خواند: «سَأَمْضِي وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى‌...»[۱۶]؛[۱۷].

درس استغنا و بی‌نیازی

ملتی شخصیت دارد که حس استغنا و بی‌نیازی در او باشد. حسین بن علی(ع) به نام یک نفر مصلح، قیام کرد و حس استغنا و بی‌نیازی به مردم داد. او درس غیرت، بردباری و تحمل شدائد و سختی‌ها را به مردم داد. امام روزی که می‌خواست از مکه حرکت کند، یک ذره قیام خود را مشروط نکرد و فرمود: من فردا صبح حرکت می‌کنم، هر کس که آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب خودش را در راه ما بریزد و تصمیم به ملاقات حق گرفته است، فردا صبح حرکت کند[۱۸]. دیگر بیش از این حرفی نیست. این مقدار استغنا قطعاً در دنیا نظیر ندارد. این استغنا و بی‌نیازی درس صبر، تحمل، بردباری، مقاومت و ایستادگی در مقابل شدائد به مردم داد، ترس‌ها را ریخت، همان مردمی را که تا آن مقدار می‌ترسیدند، به مردمی شجاع و دلاور تبدیل شدند[۱۹].[۲۰].

شعارهای عاشورا

کلمه «شعار» در اصل، شعرها یا نثرهایی بوده که در جنگ‌ها می‌خواندند. از چیزهایی که ما در عاشورا می‌بینیم، مسئله شعار ابا عبدالله(ع) و اصحاب و خاندان ایشان است. در این شعارها، گذشته از اینکه افراد خودشان را با یک رجز و یک رباعی معرفی می‌کردند، گاهی جمله‌هایی گفتند که طی آنها نهضت خودشان را معرفی می‌کردند. اباعبدالله(ع) در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح نهضت خودش را مشخص کرده است که من برای چه می‌جنگم، چرا تسلیم نمی‌شوم، چرا آمده‌ام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم؟ همین شعارها بود که اسلام و و تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموی را متزلزل کرد. بنی عباس اگر پانصد سال خلافت کرد، حزب اموی که به قول عبدالله علائینی و خیلی افراد دیگر با برنامه آمده بود تا بر سرنوشت کشورهای اسلامی مسلط شود، شاید هزار سال حکومت می‌کرد؛ آن هم با هدف برگرداندن اوضاع به ما قبل اسلام، احیای جاهلیت ولی در زیر پوشش اسلام. ما در عاشورا دو نوع شعار می‌بینیم؛ یک نوع شعارهایی است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگری نیست. ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرفی شخص، معرف فکر، احساس، نظر و ایده است.

ابا عبدالله(ع) در مقام افتخار، بر علی مرتضی(ع) خیلی تکیه می‌کرد. البته به اعتبار جدش هم افتخار می‌کرد، با اینکه آنها که در آنجا بودند دشمنان علی(ع) بودند ولی مدعی بودند که ما امت پیغمبر هستیم. امام حسین(ع) کوشش داشت که افتخارش را به علی مرتضی(ع) رسماً بیان کرده باشد. شعارهای ابا عبدالله(ع)، شعار احیای اسلام است. اباعبدالله(ع) گاهی شعار معرفی خودش را می‌داد: «أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ *** آلَيْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِي‌ أَحْمِي عِيَالاتِ أَبِي *** أَمْضِي عَلَى دِينِ النَّبِيِّ‌»[۲۱]؛

شعارهای ایشان با آهنگ‌های مختلف است، که بعضی از آنها از خود ابا عبدالله(ع) و بقیه از دیگران است و ایشان استشهاد کرده‌اند، مثل اشعار معروف فروة بن مسیک که سراپا حماسه است. امام وقتی که در میدان جنگ تنها می‌ایستاد، شعاری را می‌خواند که با وزن طولانی بود: «أَنَا ابْنُ عَلِيِّ الطُّهْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** كَفَانِي بِهَذَا مَفْخَراً حِينَ أَفْخَرُ»[۲۲]؛ اما وقتی که حمله می‌کرد، شعارهای حمله‌ای می‌داد؛ مثل: «الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ *** وَ الْعَارُ خَيْرٌ مِنْ دُخُولِ النَّارِ»[۲۳]؛ نزد من مرگ از ننگ ذلت و پستی، بهتر و عزیزتر و محبوب‌تر است؛ اسم این شعار را باید گذاشت شعار آزادی، عزت و شرافت.

شعارهای حسین(ع) شعارهای زنده کننده بود؛ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ[۲۴][۲۵].[۲۶].

صندوق رأی

دشمن از امام فقط یک امتیاز می‌خواست و اگر آن یک امتیاز را امام به آنها می‌داند نه تنها کاری به حضرت نداشتند، بلکه انعام‌ها هم می‌کردند. امام همه رنج‌ها را تحمل کرد و تن به شهادت خود و کسانش داد، که همان یک امتیاز را ندهد؛ امتیاز فروختن رأی و عقیده. در آن زمان صندوق و انتخاباتی نبود، بیعت بود. بیعت آن روز، رأی دادن امروز بود. پس امام اگر یک رأی غیر وجدانی و غیر مشروع می‌داد، شهید نمی‌شد؛ شهید شد که رأی و عقیده خودش را نفروخته باشد[۲۷].[۲۸].

تبلور صفت‌های برجسته

صفت‌هایی که از اباعبدالله(ع) در روز عاشورا ظهور کرد، عبارت بود از: شجاعت بدنی؛ قوت قلب و شجاعت روحی؛ ایمان کامل به خدا و پیغمبر و اسلام؛ صبر و تحمل عجیب؛ رضا و تسلیم؛ حفظ تعادل و هیجان بی‌جا نکردن و سخن سبک نگفتن نه خودش و نه اصحابش؛ کرم و بزرگواری و گذشت؛ فداکاری و فدا دادن[۲۹].[۳۰].

تحلیل روحیه دشمن

تحلیل روحیه قاتلین سید الشهداء(ع) و یاران ابن زیاد کار آسانی نیست. آیا واقعاً اینها به اصول اسلام مؤمن نبودند؟ و یا به اسلام مؤمن بودند ولی خیال می‌کردند امام حسین(ع) طاغی و یاغی است و خارج بر امام وقت است و به حکم اسلام باید با او جهاد کرد؟ همان طوری که عمر سعد می‌گفت: «يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِرِي»، و یا آن‌که صرفاً طمع و حرص بر دنیا بوده و یا صرفاً جهالت، نادانی و عدم تشخیص بوده است؟ ظاهر این است که عموم آنها خالی از یک نوع ایمان عامیانه نبوده‌اند، یعنی در سرّ ضمیر، کافر و منکر اسلام یا کافر و منکر امام حسین(ع) نبوده‌اند، اما رؤسای آنها کر و کور رشوه و مقام بودند! همان طوری که آن مرد به امام حسین(ع) گفت: «أَمّا رُؤَساؤُهُمْ فَقَدْ اعْظِمَتْ رِشْوَتُهُمْ وَ مُلِئَتْ غَرائِرُهُمْ»[۳۱]؛ بزرگان قوم را رشوه‌های کلان داده‌اند و جوال‌هایشان را از (زر و سیم) پر کرده‌اند[۳۲].[۳۳].

عوامل دخیل در شهادت امام

عوامل زیر در کشتن و شهادت امام حسین(ع) دخالت داشت: طمع ملک ری؛ طمع پول، خولی گفت: جِئتُكِ بِغَناءِ الدَّهرِ؛ رشوه رؤسا؛ جبن، ترس و مرعوبیت عامه؛ میل به جبران محبت یزید از سوی ابن زیاد، او می‌خواست کدورت یزید را از پدرش که در ولایت‌عهدی یزید تعلل کرد، جبران کند؛ خبث ذاتی امثال شمر؛ مستی، غرور، بدبختی و سبک‌سری شخص یزید؛ فراموش‌کاری عامه مردم، آنان همگی مسلمان و معتقد بودند و لیکن سیری به تاریخ شصت‌ساله خود نمی‌کردند[۳۴].[۳۵].

استخدام وسیله

آل علی همان طوری که با مخالفین خود از لحاظ مقصد و هدف فرق داشتند، از نظر استخدام وسیله و سبب نیز فرق داشتند. آنها هر وسیله‌ای را برای رسیدن به هدف به کار نمی‌بردند. مثلاً معاویه به مسموم کردن که یکی از اعمال ناجوانمردانه دنیا است متوسل می‌شد؛ امام حسن(ع)، مالک اشتر نخعی، سعد وقاص و حتی عبدالرحمن بن خالد بهترین دوست و نصیر خود را که چشم به خلافت بعد از معاویه داشت، مسموم کرد و می‌گفت: إِنَّ لِلَّهِ جُنُوداً مِنْ عَسَلٍ. ولی آل علی از به کار بردن این وسایل امتناع داشتند زیرا با مقصدشان که اشاعه فضیلت بود منافات داشت برخلاف معاویه که مقصدی جز تکیه زدن به مسند خلافت نداشت. مسلم بن عقیل حاضر نشد ابن زیاد را در خانه هانی غیبتاً و غفلتاً بکشد و گفت: إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ نَكْرَهُ الْغَدْرَ[۳۶][۳۷].

برای امام حسین(ع) مسئله این است که دین کشته نشود. صبح عاشورا می‌شود؛ شمر بن ذی الجوشن که در بدسرشتی، شاید در دنیا نظیر ندارد، شتاب دارد که قبل از شروع جنگ بیاید اوضاع را ببیند. فکر کرد از پشت خیمه‌ها بیاید بلکه دست به یک جنایتی بزند، ولی نمی‌دانست که قبلاً امام حسین(ع) تدبیری اندیشیده است، و دستور داده خیمه‌ها را نزدیک یکدیگر به شکل خط منحنی در بیاورند، پشتش هم یک خندق بکنند و مقداری نی خشک در آنجا بریزند و آتش بزنند که دشمن نتواند از پشت سر بیاید. شمر وقتی با این وضع مواجه شد، ناراحت شد و به فحاشی کردن پرداخت. بعضی اصحاب جواب دادند البته نه با فحاشی. یکی از بزرگان اصحاب گفت: یا اباعبدالله! اجازه بدهید الان با یک تیر همین‌جا حرامش کنم. فرمود: نه. خیال کرد حضرت توجه ندارند به این جهت که او چه آدمی است. گفت: یا ابن رسول الله من این را می‌شناسم و می‌دانم چه شقی‌ای است. فرمود: می‌دانم. پس چرا اجازه نمی‌دهید؟ فرمود: من نمی‌خواهم شروع کرده باشم. تا در میان ما جنگ برقرار نشده است هنوز به صورت دو گروه مسلمان روبه‌روی یکدیگر هستیم. تا آنها دست به جنگ و خونریزی نزنند، من دست به جنگ نمی‌زنم. این یک اصل قرآنی است: ﴿الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ[۳۸]. حضرت امیر(ع) هم در صفین به همین آیه استناد می‌کرد و می‌گفت: من شروع نمی‌کنم به حکم این آیه، ولی اگر شروع کردند دفاع می‌کنیم. این نکته‌ها است که مقام معنویت امام را نشان می‌دهد که آنها چگونه فکر می‌کردند و امام چگونه می‌اندیشید؛ یک اصل کوچک ولو یک مستحب هم نباید پایمال شود.

در دشمن این فکرها نیست. کم‌کم روز بر می‌آید، لشکر عمر سعد آماده می‌شود. امام حسین(ع) هم میمنه تشکیل می‌دهد، میسره تشکیل می‌دهد، قلب تشکیل می‌دهد، پرچمدار قرار می‌دهد، و فکر نمی‌کند که آنها سی هزار نفرند ما هفتاد و دو نفر. میمنه را به زهیر می‌دهد، میسره را به حبیب می‌دهد و پرچم را به برادرش ابوالفضل العباس سلام الله علیه می‌دهد. مرد و مردانه در مقابل سی‌هزار نفر لشکر می‌ایستد. ولی دشمن اصولی نیست، اصلی ندارد، برای او مردانگی و نامردی مطرح نیست، عمر سعد هم طمع دنیا و حکومت ری جلوی چشمش را گرفته است و تمام کارهایش شکل چاپلوسی و جلب رضایت عبیدالله بن زیاد را دارد که چه کار کنیم که وقتی نزد عبیدالله می‌رویم، او از ما بیشتر راضی باشد و دیگر ایراد و اشکالی در حکومت ری وارد نشود. یک وقت تیری را به کمان می‌کند. اولین تیر را خود پسر سعد به طرف لشکر امام حسین(ع) پرتاب می‌کند و بعد می‌گوید: لشکریان من! همه شما در حضور امیر شهادت دهید که اول تیر را خودم پرتاب کردم. پسر سعد حداقل چهار هزار تیرانداز دارد. تیر مثل باران به طرف اصحاب امام حسین(ع) آمد. نوشته‌اند عده‌ای از اصحاب امام حسین(ع) هم که تیرانداز بودند، مردانه تیراندازی کردند. در مقابل هر نفرشان که می‌افتاد چند نفر از دشمن می‌افتادند، که شاید بیشتر اصحاب اباعبدالله در همین تیراندازی از بین رفتند، ولی حسین(ع) شروع نکرد[۳۹].[۴۰].

نمایشگاه معرفت و معنویت

صحنه کربلا را می‌توان به یک نمایشگاه تشبیه کرد، ولی نه نمایشگاه علم و صنعت بلکه نمایشگاه معنویت و معرفت. منظور از برپایی نمایشگاه‌ها در جهان، نشان دادن محصولات فکری و عملی بشر است. در آنجا انسان عظمت فکر و فعالیت و مقدار هنرنمایی بشر را می‌فهمد. در نمایشگاه کربلا، انسان می‌تواند به عظمت قدرت اخلاقی، روحی و معنوی بشر پی برد و بفهمد تا چه اندازه بشر با گذشت، فداکار، آزاد مرد، خدا پرست، حق‌خواه و حق پرست می‌شود، معانی صبر، رضا، تسلیم، شجاعت، مروت، کرم و بزرگواری تا چه اندازه قدرت ظهور و بروز دارد[۴۱].[۴۲].

تجسم عملی اسلام

حادثه، حادثه‌ای شبیه پذیر و نمایش پذیر است، دارای سوژه‌های بسیار زیاد، که گویی که آن را برای نشان دادن تهیه کرده‌اند - نمی‌گویم قیام، چون بیش از قیام است، نمی‌گویم نهضت، چون بیش از نهضت است -راز اینکه این حادثه، نمایش پذیر و شبیه پذیر است، این است که تجسم فکر و ایده چند جانبه و چند وجهی و چند بعدی اسلام است. همه اصول و جنبه‌های اسلامی عملاً در این حادثه تجسم پیدا کرده است، در جریان، در عمل و در مرحله تحقق، اسلام است. حادثه کربلا خودش یک نمایش از سربازان اسلام است اما نه نمایشی که صرفاً صورت‌سازی باشد، آدمک‌هایی درست بکنند و صورتی بسازند ولی در واقع حقیقت نداشته باشد. مثلاً آیه ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ[۴۳] در حادثه کربلا، خودش را در عمل نشان می‌دهد[۴۴].[۴۵].

جامعیت اسلام در نهضت حسینی

در طول تاریخ، برداشت‌ها از حادثه کربلا خیلی متفاوت بوده است. مثلاً برداشت دعبل خزاعی از شعرای معاصر حضرت رضا(ع)، برداشت کمیت اسدی از شعرای معاصر امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) با برداشت مثلاً محتشم کاشانی یا سامانی و یا صفی علیشاه متفاوت است. آنها یک جور برداشت کرده‌اند، محتشم، سامانی، صفی علیشاه و اقبال لاهوری هر یک به گونه‌ای دیگر. به نظر من همه اینها، برداشت‌های صحیح است، ولی ناقص است، صحیح است ولی کامل نیست. صحیح است یعنی غلط و دروغ نیست ولی یک جنبه آن است. مثل همان داستان فیل است که ملای رومی نقل کرده است که عده‌ای در تاریکی می‌خواستند با لمس کردن، آن را تشخیص بدهند. برداشت امثال دعبل خزاعی از نهضت اباعبدالله(ع)، به تناسب زمان، فقط جنبه‌های پرخاشگری آن است. برداشت محتشم کاشانی جنبه‌های تأثرآمیز، رقت‌آور و گریه‌آور آن است. برداشت عمان سامانی یا صفی علیشاه از این نهضت، برداشت‌های عرفانی، عشق الهی، محبت الهی و پاکبازی در راه حق است که اساسی‌ترین جنبه‌های قیام حسینی جنبه پاکبازی او در راه حق است. همه این برداشت‌ها درست است ولی به عنوان یکی از جنبه‌ها، برداشت هر یک، از یک جنبه و عضو این نهضت است نه از تمام اندام آن.

وقتی بخواهیم به جامعیت اسلام نظر بیفکنیم باید نگاهی هم به نهضت حسینی بکنیم. می‌بینیم امام حسین(ع)، کلیات اسلام را عملاً در کربلا به مرحله عمل آورده و مجسم کرده است، ولی تجسم زنده و جاندار حقیقی و واقعی، نه تجسم بی‌روح. انسان وقتی در حادثه کربلا تأمل می‌کند، اموری را می‌بیند که دچار حیرت می‌شود و می‌گوید اینها می‌تواند تصادفی باشد، و سر اینکه ائمه اطهار(ع)، به زنده نگه داشتن و احیای این خاطره توصیه و تأکید کرده و نگذاشته‌اند حادثه کربلا فراموش شود، این است که این حادثه، یک اسلام مجسم است. ما نباید بگذاریم این اسلام مجسم فراموش شود[۴۶].[۴۷].

جنبه توحیدی و عرفانی

برای نشان دادن جنبه‌های توحیدی و عرفانی، جنبه‌هایی پاکباختگی در راه خدا و اینکه ماسوای خدا را هیچ انگاشتن شاید همان دو جمله اباعبدالله(ع) در اولین خطبه‌ای که در مکه ایراد کرد، کافی باشد. سخنش این بود: «رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[۴۸]؛ ما اهل بیت از خودمان پسند نداریم، ما آنچه را می‌پسندیم که خدا برای ما پسندیده باشد. هر راهی را که خدا برای ما معین کرده است، ما همان راه را می‌پسندیم. در آخرین جمله‌های اباعبد الله(ع) باز می‌بینیم انعکاس همین مفاهیم هست. به تعبیر مرحوم آیتی، این جنگ، با یک تیر آغاز شد و با یک تیر پایان پذیرفت. در روز عاشورا، اولین تیر را عمر سعد پرتاب کرد، و بعد گفت: به امیر خبر بدهید که اولین تیرانداز که به طرف حسین(ع) تیر پرتاب کرد، من بودم. بعد از آن بود که جنگ شروع شد. با یک تیر هم جنگ، خاتمه پیدا کرد. ابا عبدالله(ع) سوار اسب بودند و خیلی خسته و جراحات زیاد برداشته و تقریباً توانایی‌هایشان رو به پایان بود. تیری می‌آید و بر سینه حضرت می‌نشیند. اباعبد الله(ع) از روی اسب به روی زمین می‌افتد و در همان حال می‌فرماید: «رِضاً بِقَضائِكَ وَ تَسْلِيماً لِأَمْرِكَ، لَا مَعْبُودَ سِوَاكَ، يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ»[۴۹]. از این به بعد که نگاه می‌کنیم می‌بینیم نهضت حسینی، نهضتی است عرفانی، خالصاً لله، فقط فقط حسین است و خدای خودش، گویی چیز دیگری در کار نیست[۵۰].[۵۱].

صحنه نمایش اخلاق اسلامی

به طور مختصر سه ارزش اخلاقی مروت، ایثار و وفا را که در این حادثه وجود داشته‌اند، توضیح می‌دهم:

  1. مروت؛ مفهوم خاصی دارد و غیر از شجاعت است. گو اینکه معنایش مردانگی است ولی مفهوم خاصی دارد. مروت این است که انسان به دشمنان خودش هم محبت بورزد. اینکه اباعبدالله(ع) در وقتی که دشمنش تشنه است، به او آب می‌دهد، معنایش مروت است. امام در تمام عاشورا، مقید بود که جنگ را، آنها شروع کنند که به ظاهر مسلمان و گوینده شهادتین بودند. گفت بگذارید آنها شروع بکنند، ما هرگز شروع نمی‌کنیم.
  2. ایثار و وفا؛ برای ایثار، تجسمی بهتر از داستان جناب ابو الفضل العباس نمی‌توان پیدا کرد. ابوالفضل بعد از آنکه صف چهار هزار مأمور شریعه فرات را شکافت، وارد آن شده و اسب را داخل آب برده است به طوری که آب به زیر شکم اسب رسیده و ابوالفضل می‌توانست بدون اینکه پیاده شود، مشکش را پر از آب بکند. همین که مشک را پر از آب کرد، با دستش مقداری آب برداشت و آورد جلوی دهانش که بنوشد، دیگران از دور ناظر بودند؛ آنها همین قدر گفته‌اند ما دیدیم که ننوشید و آب را ریخت. ابتدا کسی نفهمید که چرا چنین کاری کرد. تاریخ می‌گوید: «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْنِ‌(ع)»[۵۲]؛ تشنگی امام حسین(ع) یادش افتاد.
  3. مساوات اسلامی؛ کسانی که ابا عبدالله(ع)، خود را به بالین آنها رسانده است، عده معدودی هستند. دو نفر از آنها افرادی هستند که ظاهراً که برده‌های آزاد شده بوده‌اند. اسم یکی از آنها جون است که می‌گویند مولی و آزاد شده جناب ابوذر غفاری بود. این شخص سیاه است. ابا عبدالله(ع) به بالین این مرد رفت، در آنجا دعا کرد؛ گفت خدایا در آن جهان چهره او را سفید و بوی او را خوش گردان، خدایا او را با ابرار محشور کن. فرد دیگر، رومی است، وقتی از روی اسب افتاد، اباعبدالله(ع) خودشان را به بالین او رساندند. اینجا دیگر منظره فوق العاده عجیب است. در حالی که این غلام در حال بی‌هوشی بود، یا روی چشم‌هایش را خون گرفته بود، اباعبدالله(ع) سر او را روی زانوی خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خون‌ها را از صورتش، از جلوی چشمانش پاک کردند. در این بین که به هوش آمد، نگاهی به امام کرد و تبسمی نمود. اباعبدالله(ع) صورتشان را بر صورت این غلام گذاشتند که این دیگر منحصر به همین غلام است و علی اکبر، درباره کس دیگری، تاریخ، چنین چیزی را ننوشته است، «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ‌»؛ «صورت خودش را بر صورت او گذاشت» او آنچنان خوشحال شد که تبسم کرد: فَتَبَسَّمَ ثُمَّ صَارَ إِلى رَبِّهِ[۵۳]. گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را سرش به دامن حسین(ع) بود که جان به جان آفرین تسلیم کرد[۵۴].[۵۵].

جنبه تبلیغ در نهضت امام

ابلاغ، در مورد رساندن یک فکر و یا یک پیام است و لهذا محتوای ابلاغ نمی‌تواند یک امر مادی و جسمانی باشد، حتماً یک امر معنوی و روحی است، یک فکر و یک احساس است. پس تبلیغ یعنی رساندن یک پیام از کسی به کس دیگر. تبلیغ و امر به معروف و نهی از منکر دو مسئله جداگانه هستند، البته با یکدیگر پیوستگی دارند. تبلیغ، مرحله شناساندن و خوب رساندن است، پس مرحله شناخت است ولی امر به معروف و نهی از منکر مربوط به مرحله اجرا و عمل است. نهضت حسینی علاوه بر جنبه‌ها و مقصدهای گوناگونی چون امر به معروف و نهی از منکر، جنبه و بعد دیگری به نام تبلیغ دارد. می‌بینیم که بلیغ‌تر، رساتر و رساننده‌تر از نهضت حسینی، نهضتی در جهان پیدا نمی‌شود. نهضتی که شما از یک طرف می‌بینید از نظر ابعاد، مکانی جهانی شده است و از طرف دیگر از نظر زمانی بعد از حدود چهارده قرن، قدرت رسانندگی و قدرت نفوذش نه تنها کاسته نشده، بلکه افزایش یافته است[۵۶]. همان طور که کلمات و آیات قرآن از لحاظ لفظی و فصاحت و بلاغت و روانی، نوعی خاص از آهنگ‌ها را به آسانی می‌پذیرد و این خود، آیت بسیار بزرگی برای نفوذ قرآن بر دل‌ها بوده و هست. انسان وقتی تاریخ حادثه عاشورا را می‌خواند، استعدادی برای شبیه‌سازی در آن می‌بیند.

همان طور که قرآن برای آهنگ‌پذیری ساخته نشده ولی این طور هست، حادثه کربلا هم برای شبیه‌سازی ساخته نشده، ولی این طور هست. متن تاریخ این حادثه، گویی اساساً برای یک نمایشنامه نوشته شده، شبیه پذیر است. از امام تقاضای بیعت می‌کنند، بعد از سه روز امام حرکت می‌کند و به مکه می‌رود و در حرم امن الهی، سکنا می‌گزیند و شروع به فعالیت می‌کند. کم کم فصل حج می‌رسد؛ مردم از اطراف و حتی از اقصا بلاد خراسان به مکه می‌آیند. روز ترویه یعنی روز هشتم ذی الحجه می‌شود، روزی که همه برای حج از نو لباس احرام می‌پوشند تا به منا و عرفات بروند و اعمال را انجام بدهند. ناگهان، امام حسین(ع) اعلام می‌کند من حج می‌خواهم به طرف عراق بروم. در این شرایط از حج صرف نظر می‌کند؛ یعنی من اعتراض دارم. اعتراض و انتقاد و عدم رضایت خودش را به این وسیله و به این شکل اعلام می‌کند. یعنی این کعبه دیگر در تسخیر بنی امیه است، آن حج که گرداننده‌اش یزید باشد، برای مسلمانان فایده‌ای نخواهد داشت. این پشت کردن به کعبه و اعمال حج در چنین روزی و اینکه بعد بگوید من برای رضای خدا رو به جهاد می‌کنم و پشت به حج، این، یک دنیا معنا داشت، کار کوچکی نبود. ارزش تبلیغاتی، اسلوب، روش و متد کار در اینجا به اوج خود می‌رسد. سفری را در پیش می‌گیرد که همه عقلا - عقلایی که بر اساس منافع قضاوت می‌کنند - آن را از نظر شخص امام حسین(ع) ناموفق پیش‌بینی می‌کنند. یعنی پیش بینی می‌کنند که ایشان در سفر کشته خواهند شد. امام حسین(ع) در بسیاری از موارد، پیش‌بینی آنها را تصدیق می‌کند، می‌گوید: خودم هم می‌دانم. می‌گویند پس چرا زن و بچه را همراه خودت می‌بری؟ می‌گوید: آنها را هم باید ببرم. بودن اهل بیت امام حسین(ع) در صحنه کربلا، صحنه را بسیار داغ‌تر کرد. در واقع امام حسین(ع) یک عده مبلغ را طوری استخدام کرد که بعد از شهادتش، آنها را با دست و نیروی دشمن تا قلب حکومت دشمن یعنی شام فرستاد. این خودش یک تاکتیک عجیب و یک کار فوق‌العاده است. همه برای این است که این صدا هر چه بیشتر به عالم برسد، بیشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بیشتر ابعاد تاریخ و ابعاد زمان را بشکافد و هیچ مانعی در راه آن وجود نداشته باشد. در بین راه کارهای خود امام حسین(ع)، نمایش‌هایی از مروت، انسانیت، از روح و حقانیت اسلام است.

اینها نشان می‌دهد که اباعبدالله(ع)، خونین شدن این صحنه را می‌خواست و بلکه خودش آن را رنگ‌آمیزی می‌کرد. اینجا است که می‌بینیم قبل از عاشورا، صحنه‌های عجیبی به وجود می‌آید که گویی آنها را عمداً به وجود آورده‌اند تا مطلب بیشتر نمایانده شود، بیشتر نمایش داده بشود. اینجا است که جنبه شبیه پذیری قضیه، خیلی زیاد می‌شود. مرحوم آیتی، در کتاب بررسی تاریخ عاشورا روی نکته‌ای خیلی تکیه کرده است، تعبیر ایشان این است، می‌گوید: رنگ خون از نظر تاریخی ثابت‌ترین رنگ‌ها است، در تاریخ و در مسائل تاریخی آن رنگی که هرگز محو نمی‌شود رنگ خون است و حسین بن علی(ع) تعمدی داشت که تاریخ خودش را با این رنگ ثابت و زایل نشدنی بنویسد؛ پیام خود را با خون خویش نوشت. حسین بن علی(ع) در روز عاشورا گویی رنگ‌آمیزی می‌کند، اما رنگ‌آمیزی با خون؛ تاریخ خودش را با خون می‌نویسد. امام پیام خود را نه روی سنگی نوشت و نه حجاری کرد، آنچه او گفت در هوای لرزان و در گوش افراد طنین انداخت، اما در دل‌ها ثبت شد[۵۷].[۵۸].

منابع

پانویس

  1. حیاة الامام الحسین (ع)، ج۲، ص۳۲۲.
  2. کلمات الامام الحسین (ع)، ص۳۴۱.
  3. غیوری، سید مجتبی، مقاله «امام حسین و تربیت دینی»، فرهنگ عاشورایی ج۷ ص ۹۰.
  4. کلمات الامام الحسین (ع)، ص۳۶۰.
  5. معالم المدرستین، ج۳، ص۳۰۳.
  6. مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۲۵۶.
  7. غیوری، سید مجتبی، مقاله «امام حسین و تربیت دینی»، فرهنگ عاشورایی ج۷ ص ۹۱.
  8. الارشاد، ج۲، ص۹۰-۹۱.
  9. بحارالانوار، ج۴۵، ص۲۱.
  10. غیوری، سید مجتبی، مقاله «امام حسین و تربیت دینی»، فرهنگ عاشورایی ج۷ ص ۹۲.
  11. الاحتجاج، ج۲، ص۳۷؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۶۰.
  12. غیوری، سید مجتبی، مقاله «امام حسین و تربیت دینی»، فرهنگ عاشورایی ج۷ ص ۹۳.
  13. هربرت اسپنسر به نقل فروغی می‌گوید: «بلندترین آرمان نیکان این است که در آدم‌سازی شرکت کنند یعنی مصلح باشند». پیغمبر ما فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ‌»؛ و خدا درباره‌اش فرمود: ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ «هر رنجی ببرید بر او گران است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
  14. «مرا از مرگ می‌ترسانی؟».
  15. «به زودی می‌روم. مرگ بر جوان‌مرد ننگ نیست.»...
  16. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۴۴.
  17. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۴۳.
  18. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۶.
  19. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۵۸.
  20. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۴۴.
  21. مقرم، مقتل الحسین(ع)، ص۳۴۵. منم حسین بن علی؛ سوگند یاد کرده‌ام در برابر ظالمان سر فرود نیاورم. از خاندان و حریم پدرم دفاع می‌کنم و بر راه دین پیامبر خدا(ص) هستم.
  22. شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ج۱، ص۲۸۲.
  23. مقرم، مقتل الحسین(ع)، ص۳۴۵.
  24. «ای مؤمنان! (ندای) خداوند و پیامبر را هر گاه شما را به چیزی فرا خوانند که به شما زندگی می‌بخشد پاسخ دهید» سوره انفال، آیه ۲۴.
  25. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۷۹-۱۸۹.
  26. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۴۵.
  27. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۶۳.
  28. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۴۸.
  29. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۵۱۷.
  30. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۴۹.
  31. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۲.
  32. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۹۵.
  33. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۵۲.
  34. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۵۱.
  35. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۵۳.
  36. عقاد، ص۱۸.
  37. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۹۴.
  38. «(این) ماه حرام در برابر (آن) ماه حرام است و حرمت شکنی‌ها قصاص دارد پس هر کس بر شما ستم روا داشت همان‌گونه که با شما ستم روا داشته است با وی ستم روا دارید» سوره بقره، آیه ۱۹۴.
  39. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، صص ۱۱۳ و ۱۱۴.
  40. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۵۴.
  41. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۶۴.
  42. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۵۶.
  43. «همانا خداوند از مؤمنان، خودشان و دارایی‌هاشان را خریده است در برابر اینکه بهشت از آن آنها باشد» سوره توبه، آیه ۱۱۱.
  44. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۳۷۹.
  45. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۵۷.
  46. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۳۸۱.
  47. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۵۸.
  48. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۷؛ مقرم، مقتل الحسین(ع)، ص۱۹۳؛ اللهوف، ص۲۵؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۹.
  49. نظیر این عبارت در مقتل مقرم، ص۳۵۷ و قمام زخار، ص۲۶۲ می‌باشد.
  50. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۳۸۳.
  51. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۵۹.
  52. قندوزی، ینابیع الموده، ج۲، ص۱۶۵.
  53. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۵، ص۳۰.
  54. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۳۸۶-۳۹۰.
  55. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۶۱.
  56. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۳۱۸.
  57. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۳۶۴.
  58. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۶۴.