بنی امیه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط| موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[بنی امیه در قرآن]] - [[بنی امیه در نهج البلاغه]] - [[بنی امیه در تاریخ اسلامی]] - [[بنی امیه در معارف و سیره نبوی]]| پرسش مرتبط  = بنی امیه (پرسش)}}
{{مدخل مرتبط| موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[بنی امیه در قرآن]] - [[بنی امیه در نهج البلاغه]] - [[بنی امیه در تاریخ اسلامی]] - [[بنی امیه در معارف و سیره نبوی]]| پرسش مرتبط  = }}


'''بنی امیه''' طایفه‌ای از [[قریش]] است، که [[نسب]] آنان به [[امیة بن خلف]] از فرزندان عبد شمس می‌رسد. این خاندان هنگام [[فتح مکّه]] در ظاهر [[اسلام]] آوردند و [[پیامبر]] {{صل}} آنها را "[[طُلَقا]]" نامید. آنها در دوران خلافت خلیفه سوم به [[قدرت]] رسیده و به [[غارت]] [[بیت المال]] پرداختند. [[امام علی]] {{ع}} [[فتنه]] [[بنی‌امیه]] را خطرناک‌ترین [[فتنه‌ها]] معرفی می‌‌کرد.  
'''بنی امیه''' طایفه‌ای از [[قریش]] است، که [[نسب]] آنان به [[امیة بن خلف]] از فرزندان عبد شمس می‌رسد. این خاندان هنگام [[فتح مکّه]] در ظاهر [[اسلام]] آوردند و [[پیامبر]] {{صل}} آنها را "[[طُلَقا]]" نامید. آنها در دوران خلافت خلیفه سوم به [[قدرت]] رسیده و به [[غارت]] [[بیت المال]] پرداختند. [[امام علی]] {{ع}} [[فتنه]] [[بنی‌امیه]] را خطرناک‌ترین [[فتنه‌ها]] معرفی می‌‌کرد.  
خط ۲۴: خط ۲۴:


در روایتی آمده است: [[امام حسین]] {{ع}} بر گروهی از [[بنی‌امیه]] گذر کرد که دور هم در [[مسجد]] حلقه زده بودند. سپس [[حضرت]] به شخصی که همراه ایشان بود فرمود: بدان! [[سوگند]] به [[خدا]] این [[جهان]] پایان نپذیرد مگر زمانی که [[خداوند]] مردی از [[فرزندان]] مرا فرستد تا هزار نفر از شما را بکشد و هزار نفر دیگر و هزار نفر دیگر را. [[راوی]] پرسید: فدایت شوم، [[قبیله]] [[بنی‌امیه]] این [[قدر]] جمعیت ندارند؟! [[حضرت]] با [[عتاب]] به او فرمود: در آن زمان [[فرزندان]] هر مرد از آنها بسیار است و آقا و غلامشان از خودشان است<ref>غیبت شیخ طوسی، ص ۱۱۶؛ موسوی دهسرخی، سید محمود، یأتی علی الناس زمان، ص ۱۲۲.</ref><ref>ر. ک: [[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص۱۴۷.</ref>
در روایتی آمده است: [[امام حسین]] {{ع}} بر گروهی از [[بنی‌امیه]] گذر کرد که دور هم در [[مسجد]] حلقه زده بودند. سپس [[حضرت]] به شخصی که همراه ایشان بود فرمود: بدان! [[سوگند]] به [[خدا]] این [[جهان]] پایان نپذیرد مگر زمانی که [[خداوند]] مردی از [[فرزندان]] مرا فرستد تا هزار نفر از شما را بکشد و هزار نفر دیگر و هزار نفر دیگر را. [[راوی]] پرسید: فدایت شوم، [[قبیله]] [[بنی‌امیه]] این [[قدر]] جمعیت ندارند؟! [[حضرت]] با [[عتاب]] به او فرمود: در آن زمان [[فرزندان]] هر مرد از آنها بسیار است و آقا و غلامشان از خودشان است<ref>غیبت شیخ طوسی، ص ۱۱۶؛ موسوی دهسرخی، سید محمود، یأتی علی الناس زمان، ص ۱۲۲.</ref><ref>ر. ک: [[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص۱۴۷.</ref>
==برداشت [[انحرافی]] [[امویان]] از [[مبانی دینی]]==
امویان آن قدر که با [[شمشیر]] به [[جنگ]] [[دین]] آمدند به همان اندازه با [[مسخ]] دین و [[انحراف در دین]] ریشه [[اسلام]] را زدند. آنها با ایجاد [[شبهات]] [[دینی]] در بین [[مردم]] توانستند پایه‌های [[حکومت]] خود را آن‌گونه [[استوار]] کنند که صیانت از [[خلافت اموی]] رنگ دینی گرفت، یعنی دینی را برای مردم تعریف کردند که یکی از استوانه‌ها و مؤلفه‌های لاینفک آن دین، این بود که مردم باید [[مطیع]] محض حکومت باشند و عدم [[پایداری]] و [[وفاداری]] از امویان به [[بی‌دینی]] معنی شد.
سه مفهوم «[[اطاعت از ائمه]]، [[لزوم]] [[جماعت]]، [[حرمت]] [[نقض بیعت]]» را برای دوام حکومت خود به [[استخدام]] درآوردند. ظاهر این واژه‌ها در [[امامت]] [[نور]] معنی [[درستی]] دارد، چون حکومت [[ائمه هدی]] متصل به [[ولایت الهیه]] است و [[خداوند]] [[اطاعت]] آن را طبق [[آیه]] {{متن قرآن|أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref> [[واجب]] کرده است.
این سه مفهوم را می‌توان به عنوان سند محکمی از [[آیات]] و [[روایات]] برای [[خلافت اسلامی]] [[صالحان]] ذکر کرد. یعنی در حکومت [[رسول اکرم]] مردم ملزم به [[اطاعت از امام]] می‌باشند و [[حفظ]] جماعت [[مسلمین]] و [[پرهیز]] از [[تفرقه]] و [[اغتشاش]] و [[شورش]] یک [[ضرورت]] [[سیاسی]] است که ریشه در [[واجب شرعی]] دارد و حرمت نقض بیعت. یعنی آن روزی که [[پیامبر]] در [[غدیرخم]] از مردم برای [[امیرالمؤمنین]] [[بیعت]] گرفت که مردم [[تسلیم]] و منقاد [[ولایت]] حضرت باشند، هر نوع [[پیمان‌شکنی]] و نقض بیعت که بعدها افرادی مثل [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[سرنوشت]] آن دچار شدند خروج از [[ولایت الهی]] است.
ولی مشکلی که [[امام]] [[سیدالشهداء]] با آن مواجه بود اینست که [[بنی‌امیه]] به [[مردم]] [[القا]] کرده‌اند هر کس در رأس [[خلافت مسلمین]] باشد حتی اگر یزید [[فاسق]] دائم الخمر، به اعتبار [[خلیفه]] بودنش مردم باید این سه مفهوم را تحت حکومتش رعایت کنند. این تحلیل را در [[فکر]] و [[اعتقاد]] مردم قالب زدند که هر کس خلیفه است از حرمتی برخوردار می‌باشد که ضرورتاً باید در [[نظام]] حکومتی‌اش این سه مفهوم را رعایت کرد حتی اگر فاسق باشد.
از طرفی [[حکومت امویان]] صاحب این تحلیل است و از طرف دیگر تمام وسایل و ابزار [[تبلیغاتی]] در [[اختیار]] [[حکومت بنی‌امیه]] است، در نتیجه [[منبر]] و [[نماز جمعه]] و نشست‌های [[سیاسی]] و [[قراء]] [[قرآن]] و خطبا و [[قضات]] در جا انداختن این تحلیل [[بسیج]] شده و سال‌ها فکر مردم را این‌گونه پروریده‌اند، [[قدرت]] تحلیل را از مردم گرفتند که آیا [[امام عادل]] را باید [[اطاعت]] کرد یا از هر خلیفه‌ای ولو فاسق باشد؟ [[لزوم]] [[وحدت]] و [[نفی]] [[تفرقه]] در [[حکومت عدل]] معنی دارد یا در برابر [[استبداد]] هم باید [[سکوت]] کرد؟ [[نقض بیعت]] در برابر [[صالحان]] [[حرام]] است یا در حکومت‌هایی که [[احکام دین]] را بازیچه خود قرار داده‌اند، باز نقض بیعت حرام است؟
اعتقاد [[راسخ]] مردم [[شام]] به اصل «اطاعت از خلیفه» و «رعایت [[جماعت]]» در [[واقعه حره]] خودش را نشان داد که بنی‌امیه توانستند آنها را برای [[سرکوب]] [[مردم مدینه]] اعزام کنند و از تحریک آنها بهره‌برداری شد. [[مسلم بن عقبه]] که سخت به این اصل [[معتقد]] بود، حاضر شد به [[مدینه]] [[حمله]] کرده و [[حرمت]] آن را از بین ببرد. او بعد از این همه [[کشتارها]] می‌گفت: خدایا تو می‌دانی که من در مورد هیچ خلیفه‌ای نه پنهان و نه آشکار [[نافرمانی]] نکردم و بهترین عمل خویش را بعد از اعتراف به {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}<ref>«آنان چنان بودند که چون به آنها می‌گفتند: هیچ خدایی جز خداوند نیست، سرکشی می‌ورزیدند» سوره صافات، آیه ۳۵.</ref> کشتن [[اهل]] [[حره]] می‌دانم<ref>انساب الاشراف، ج۴، ص۴۰.</ref>.
او می‌گفت: هیچ چیز برای من [[دوست]] داشتنی‌تر از این نبود که در وقت [[مرگ]] [[پاک]] شوم و اینک پس از کشتن این نجس‌ها پاک گردیدم. [[حصین بن نمیر]] [[جانشین]] [[مسلم بن عقبه]] که پس [[مکه]] از [[واقعه حره]] در مسیر مکه به [[هلاکت]] رسید از او نقل کرد که در وقت مرگ مسلم بن عقبه می‌گفت: {{عربی|اللهم انك لا تعلم اني لم اشاق خليفة ولم افارق جماعة قط فاغفر لي}}<ref>طبری، ج۴، ص۳۸۲.</ref>.
خدایا تو می‌دانی که من با هیچ خلیفه‌ای در نیفتاده و هیچ‌گاه از [[جماعت]] جدا نشدم مرا بیامرز.
ابی اسحاق می‌گوید: [[شمر]] ابتدا با ما [[نماز]] می‌خواند. پس از نماز دست‌های خود را بلند می‌کرد و می‌گفت: خدایا تو می‌دانی من مردی [[شریف]]. هستم. مرا مورد [[بخشش]] قرار ده. من به او گفتم: چگونه [[خداوند]] تو را ببخشد در حالی که در [[قتل]] [[فرزند پیامبر]] معاونت کرده‌ای؟ شمر گفت: مگر ما چه کردیم؟ امرای ما به ما دستور دادند که چنین کنیم، ما نیز نمی‌بایست با آنها [[مخالفت]] کنیم؛ چراکه اگر مخالفت می‌کردیم از الاغ‌های آبکش بدتر بودیم. من به او گفتم: این [[عذر]] [[زشتی]] است. [[اطاعت]] تنها در کارهای درست و معروف است<ref>{{عربی|كان شمر يصلي ثم يقول: «اللهم انك تعلم اني شريف فاغفر لي. قلت: كيف يغفر الله لك و قد اعنت على قتل ابن رسول الله{{صل}} قال: ويحک فكيف نصنع، ان هولاء امرونا بامر فلم نخالفهم و لو خالفناهم كنا شرا من هذه الحمر السقاه. قلت: ان هذا لعذر قبيح فانما الطاعة في المعروف»}}؛ الامامه و السیامه، ص۲۹۷؛ لسان المیزان، ج۳، ص۱۵۱.</ref>.
[[عمرو بن حجاج]] یکی از سرکردگان و از سران [[کوفه]] بود و در میان [[مردم کوفه]] معروفیت تمام داشت. چنان که می‌نویسند به یک اشاره و تحریکی که از این نانجیب شد [[لشکر]] کوفه خود را برای [[مبارزه]] با [[امام]] و [[ایستادگی]] در برابر آن حضرت حاضر نمودند. به این نحو که ابتدا [[کوفیان]] از [[قیام]] و اقدام به [[جنگ]] [[سستی]] داشتند، عمرو میان [[لشکر]] آمده به این بیان آنها را تحریک نمود که اینها جمعیتی هستند که بر علیه [[امام زمان]] یزید و [[دولت]] وقت خروج نموده‌اند و با [[اجتماع]] بنای [[مخالفت]] را گذاشته می‌خواهند که اجتماع [[مسلمین]] را بر هم زنند و دفع آنها [[واجب]] است و با این [[منطق]] خلاف، [[مردم]] [[حق]] ناشناس و [[متزلزل]] را وادار به ریختن [[خون]] [[امام]] و [[یاران]] او نمود. عمروبن حجاج در [[روز عاشورا]] برای [[تشویق]] نیروهایش به [[جنگ با امام]] گفت: {{عربی|قاتلوا من مرق عن الدين و فارق الجماعة}} بجنگید با کسی که از [[دین خدا]] برگشته و از صف ما مسلمین بیرون رفته است. امام فرمود: {{متن حدیث|ويحك يا عمرو اعلى تحرض الناس؟ انحن مرقنا من الدين و انت تقيم عليه؟ ستعلمون إذا فارقت ارواحنا اجسادنا من اولى بصلي النار}}؛ وای بر تو ای عمرو آیا مردم مردم را با این بهانه و [[اتهام]] که ما از دین خدا خارج شده‌ایم به جنگ ما تشویق می‌کنی؟ آیا ما [[خاندان پیامبر]] از دین خدا خارج شده‌ایم ولی تو که حق را از [[باطل]] نشناخته‌ای در [[دین]] پا برجا هستی؟ نه! زمانی که [[روح]] از بدن ما جدا شود خواهید فهمید چه کسی سزاوار [[آتش]] است<ref>طبری، ج۷، ص۳۴۲.</ref>.
[[عمرو بن حجاج]] با [[افتخار]] می‌گفت: ما [[اطاعت از امام]] را کنار نگذاشته و از [[جماعت]] [[کناره‌گیری]] نکردیم<ref>طبری، ج۴، ص۲۷۵.</ref>.
و به [[سپاه ابن زیاد]] نیز [[نصیحت]] می‌کرد: {{عربی|الزموا طاعتكم و جماعتكم و لا ترتابوا في قتل من مرق عن الدين و خالف الامام}}<ref>طبری، ج۴، ص۳۳۱.</ref> [[طاعت]] و جماعت را [[حفظ]] کرده و در کشتن کسی که از دین خارج شده و [[مخالفت با امام]] مسلمین (یزید) ورزیده تردید نکنید.
وقتی امام از [[مکه]] خارج شد، عمروبن سعید [[حاکم حجاز]] آن سال [[امیر]] حاج بود. مأموران [[مسلح]] خود را به [[ریاست]] برادرش [[یحیی بن سعید]] برای تعقیب کاروان امام فرستاد که آن حضرت را به [[مکه]] برگردانند، وقتی که [[امام]] از [[حرم]] خارج شده بود [[نظامیان]] او را تعقیب کردند و خواستند [[فرزند پیامبر]] را به مکه برگردانند امام از برگشتن به شدت [[امتناع]] کرد تا آنجا که زد و خورد با شلاق هم به میان آمد. عمال [[حکومت]] که از برگشت امام [[مأیوس]] شدند گفتند: {{عربی|اما تتقي الله تعالى تخرج من الجماعة و تفرق بين هذه الامة}}<ref>طبری، ج۴، ص۲۸۹.</ref>.
به امام گفتند: آیا از [[خدا]] نمی‌ترسی که از [[جماعت]] [[مسلمین]] خارج شده و [[تفرقه]] بین [[امت]] ایجاد می‌کنی؟ مشکل اساسی عصر [[سیدالشهداء]] این بود که در عرف مردم [[دین]] مساوی بود با [[اطاعت]] [[خلیفه]]، به خاطر [[سرکوب]] [[ابن زبیر]] [[کعبه]] را به منجیق بستند و [[مسجدالحرام]] را به [[آتش]] کشیدند، چون اطاعت از خلیفه است پس رنگ دین را دارد.
[[جان]] و [[مال]] و [[ناموس]] [[مردم مدینه]] را برای [[سپاهیان]] [[مسلم بن عقبه]] [[آزاد]] گذاشت، و هزار طفل [[نامشروع]] یعنی [[اولاد]] [[زنا]] متولد شد، چون اطاعت از خلیفه است پس رنگ دین دارد، در حالی که امام سیدالشهداء فرمود: اگر با این خلیفه [[بیعت]] کنم {{متن حدیث|وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ‌}} یعنی با دین خداحافظی کرده‌ام. آن کسی که آن [[روز]] خلیفه است و [[امیرالمؤمنین]] خطابش کنند و خود را [[جانشین رسول الله]] می‌داند می‌گوید:
{{عربی|لعبت هاشم بالملك فلا *** خبر جاء و لا وحي نزل}}
[[بنی‌هاشم]] [[پادشاهی]] و حکومت [[بازی]] می‌کردند تا آن را به دست آورند و الانه [[وحی]] و نه قیامتی در کار نیست.
وقتی [[حجر بن عدی]] آن [[صحابی]] [[پاک]] [[رسول خدا]]{{صل}} علیه رفتارهای غیر [[اسلامی]] [[امویان]] زبان به [[اعتراض]] گشود، [[زیاد بن ابیه]] [[احساس]] خطر کرد و تصمیم گرفت تا او را به [[شهادت]] برساند، هفتاد تن از جیره‌خواران [[اموی]] را از نوع [[عمر سعد]] و [[عمرو بن حجاج]] و [[شبث بن ربعی]] و [[ابوبرده پسر ابوموسی]] [[اشعری]] و... را جمع کرد و به آنها گفت: شما [[گواهی]] کنید و بنویسید که [[حجر]] از [[اطاعت]] سرباز زده و از [[جماعت]] [[مسلمانان]] بیرون رفته است... همه نوشتند و [[امضا]] کردند و همین [[استشهاد]] سند [[شهادت]] [[حجر بن عدی]] گردید<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۵۰.</ref>.
با همین مبنای [[فکری]] تخدیری و [[ظالمانه]] است که بعضی از [[اهل سنت]] با [[الهام]] از اندیشه‌های عفن [[امویان]] به [[حرکت]] [[سیدالشهداء]] از دید [[انتقاد]] نگریسته و گفته‌اند، [[پیامبر]] فرمود: {{عربی|من اراد ان يفرق امر هذه الامة و هو جميع فاضربوه كائنا من كان}} کسی که بخواهد امور این [[امت]] را متفرق و پراکنده کند هر کس باشد با [[شمشیر]] او را سر جایش بنشانید. این جمله را مبنا قرار داده [[شهادت حسین]]{{ع}} را مصداقی از آن می‌دانند که حسین{{ع}} چون [[تفرقه]] در امت ایجاد کرده شایسته کشتن بوده است.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۵۶.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
خط ۳۹: خط ۶۶:
# [[پرونده:13681151.jpg|22px]] [[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|'''فرهنگنامه آخرالزمان''']]
# [[پرونده:13681151.jpg|22px]] [[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|'''فرهنگنامه آخرالزمان''']]
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید جمال‌الدین دین‌پرور|دین‌پرور، سیدجمال‌الدین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']]
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید جمال‌الدین دین‌پرور|دین‌پرور، سیدجمال‌الدین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']]
# [[پرونده:IM010710.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|'''مظلومیت سیدالشهداء ج۱''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۲

بنی امیه طایفه‌ای از قریش است، که نسب آنان به امیة بن خلف از فرزندان عبد شمس می‌رسد. این خاندان هنگام فتح مکّه در ظاهر اسلام آوردند و پیامبر (ص) آنها را "طُلَقا" نامید. آنها در دوران خلافت خلیفه سوم به قدرت رسیده و به غارت بیت المال پرداختند. امام علی (ع) فتنه بنی‌امیه را خطرناک‌ترین فتنه‌ها معرفی می‌‌کرد.

نقطه آغازین حکومت امویان را باید ولایت شام و به دست معاویه در سال ۴۱ هجری دانست که تا سال ۱۳۲ هجری حکومت داشتند. روش حکومتی بنی امیه بر غلبه سیاسی و نظامی استوار بود و دین در حکومت آنها جایگاهی نداشت. با اهل بیت دشمنی دیرینه داشتند و در طول حکومت خود ذکر فضائل امام علی (ع) را منع و آن حضرت را ناسزا می‌دادند.

سرگذشت بنی امیه

بنی امیه طایفه‌ای از قریش است، که نسب آنان به امیة بن خلف از فرزندان عبد شمس می‌رسد. خاندان بنی امیه هنگام فتح مکّه در سال دهم هجری، در ظاهر اسلام آوردند و پیامبر (ص) آنها را "طُلَقا" (یعنی آزادشدگان) نامید. بنی امیه به اسلام به عنوان جایگاهی برای رسیدن به مطامع دنیوی و سیاسی می‌نگریستند. از این‌رو پس از ارتحال پیامبر در تب و تاب دست‌یابی به قدرت و حکومت برآمدند. آنها در دوران خلافت خلیفه سوم، که خود از فرزندان امیّه بود، به قدرت رسیدند. از ابوسفیان نقل شده است که به خویشان خود سفارش می‌کرد: «حال که گوی خلافت به دست شما رسیده، آن‌را میان خود بگردانید و نگذارید از دستتان خارج شود». بنی امیه به حسب طبع زیاده‌خواه و مستکبر خود از فرصت به دست آمده استفاده کرده و به غارت بیت المال پرداختند. امام علی (ع) در مورد آنها فرمود: «تا سرانجام سومی به خلافت نشست، در حالی که باد نخوت به غبغب افکنده و هدفی جز کام‌جویی از خلافت در سر نپرورده بود و همراه او خویشانش به غارت بیت المال پرداختند و چون شتری که بر گیاه بهاران درآمده، مال خدا را بر باد دادند»[۱].

امام علی (ع) پس از خلافت در نخستین خطبه‌های خود از خیانت‌هایی که در بیت المال صورت گرفته بود، پرده برداشت و فرمود: «به خدا سوگند، اگر این اموال، مهر همسران و بهای کنیزکان هم شده باشد، آن را به بیت‌المال برمی‌گردانم، که در عدالت گشایش است و آن کس که "داد" بر او سخت آید، از "بیداد" به فریاد آید»[۲]. [۳]

حکومت بنی امیه

در دوران خلافت امام علی (ع) سران بنی‌امیه به مکه گریختند. امام علی (ع) فتنه بنی‌امیه را خطرناک‌ترین فتنه‌ها معرفی می‌‌کرد، ولی در عین حال از آنجا که اقتضای مقام امامت است در فرازهای گوناگون آنها را مورد نصیحت قرار می‌داد. برای مثال آنها را از کوتاهی عمر حکومتشان مطلع می‌سازد. آنها هنگامی که طلحه و زبیر به خون‌خواهی عثمان به مخالفت با امام برخاستند، مجالی برای مخالفت با امام یافتند و پس از جنگ جمل بیشتر آنها راهی شام، مقر خلافت معاویه شدند. از این‌رو نقطه آغازین حکومت امویان را باید ولایت شام و به دست معاویه در سال ۴۱ هجری دانست که تا سال ۱۳۲ هجری حکومت داشتند و به تبع حکومت‌های روم و فارس، بساط و تشریفات و تجملات و عیش و نوش‌هایی راه انداخته بودند. برخی از خلفای بنی امیه عبارت بودند از: معاویه، یزید، مروان، عبدالملک، ولید، سلیمان، عمر بن عبد العزیز، یزید، هشام و... که با مروان حمار، این سلسله منقرض شد. در جریان قیام ابو مسلم خراسانی مدت حکومتشان هزار ماه بود. امویان اولین کسانی بودند که سنت رسول خدا (ص) را تغییر دادند و پیامبر اکرم (ص) پیشگویی کرده بود که چنین خواهد شد: «إِنَّ أَوَّلَ مَنْ یُبَدِّلْ سُنَّتِی رَجُلُ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ»[۴]

روش حکومتی بنی امیه در طول دوران خلافت بر غلبه سیاسی و نظامی استوار بود و دین در حکومت آنها جایگاهی نداشت و تنها محملی برای بنی‌عباس بود تا با دعوت به دین و تأکید بر حق اهل بیت پیامبر (ص) پایه حکومتی آنها را سست و ساقط کنند[۵].

دشمنی بنی امیه با اهل بیت

بنی‌امیه پیش از ظهور اسلام نیز با قبیله بنی‌هاشم رقابت داشتند، اما ظهور اسلام بر تقابل آنها با بنی‌هاشم و دشمنی آنها با رسول خدا (ص) و خاندانش افزود. هنگام ظهور اسلام، ابوسفیان برجسته‌ترین فرد خاندان بنی‌امیه در شمار مخالفان پیامبر اکرم (ص) قرار داشت. آنها در چندین مورد به اقدام عملی بر ضد پیامبر (ص) دست زدند. بزرگانی از بنی امیه در جنگ‌های صدر اسلام به دست مسلمانان کشته شدند، لذا آنها نسبت به عترت پیامبر (ص) و آل علی (ع) کینه و دشمنی شدید داشتند.

بنی‌امیه در طول حکومت خود ذکر فضائل امام علی (ع) را منع و آن حضرت را ناسزا می‌دادند. "شجره ملعونه" در آیه ۶۰ سوره اسراء بر بنی امیه تفسیر شده و رسول خدا (ص) آنها را لعنت کرده و به دلیل دشمنی آنها با اهل‌بیت پیامبر (ص)، همواره مورد لعن و نفرین شیعیان‌اند و در زیارت عاشورا می‌خوانیم «اللَّهُمَّ الْعَنْ بَنِی أُمَیَّةَ قَاطِبَةً» یعنی همه بنی‌امیه ملعون‌اند چون در میان آنان جز دشمن اهل بیت (ع) به وجود نیامده و رسول خدا (ص) درباره آنان فرمود: «هر دینی آفتی دارد و آفت دین من بنی‌امیه‌اند»[۶][۷]

بنی امیه در آخرالزمان

در حوادث آخرالزمان آمده است: مردی از فرزندان هاشم به حکومت می‌رسد و بنی‌امیه را قتل عام می‌کند، به حدی که جز اندکی از آنان باقی نمی‌ماند و با غیر بنی‌امیه کاری ندارد. پس از آن مردی از بنی‌امیه به پا می‌خیزد و به جای هر نفر از بنی‌امیه که کشته شده، دو نفر از بنی‌هاشم را به قتل می‌رساند تا جایی که جز زنان کسی باقی نمی‌ماند. سپس مهدی (ع) ظهور می‌نماید. بعضی معتقدند این شخص که از بنی‌امیه قیام می‌کند همان سفیانی است که در آخرالزمان قبل از قیام حضرت حجت (ع) خروج می‌کند و از بنی‌هاشم بسیار خواهد کشت. سفیانی یکی از طاغوت‌های آخرالزمان است که قبل از قیام حضرت مهدی (ع) با لشکری بزرگ به خونریزی و کشتار دست می‌زند و عاقبت به دست حضرت کشته می‌شود. در روایتی از امیرالمؤمنین (ع) پرسیدند: سفیانی از چه نژادی است؟ حضرت فرمود از بنی‌امیه است[۸]

در روایتی آمده است: امام حسین (ع) بر گروهی از بنی‌امیه گذر کرد که دور هم در مسجد حلقه زده بودند. سپس حضرت به شخصی که همراه ایشان بود فرمود: بدان! سوگند به خدا این جهان پایان نپذیرد مگر زمانی که خداوند مردی از فرزندان مرا فرستد تا هزار نفر از شما را بکشد و هزار نفر دیگر و هزار نفر دیگر را. راوی پرسید: فدایت شوم، قبیله بنی‌امیه این قدر جمعیت ندارند؟! حضرت با عتاب به او فرمود: در آن زمان فرزندان هر مرد از آنها بسیار است و آقا و غلامشان از خودشان است[۹][۱۰]

برداشت انحرافی امویان از مبانی دینی

امویان آن قدر که با شمشیر به جنگ دین آمدند به همان اندازه با مسخ دین و انحراف در دین ریشه اسلام را زدند. آنها با ایجاد شبهات دینی در بین مردم توانستند پایه‌های حکومت خود را آن‌گونه استوار کنند که صیانت از خلافت اموی رنگ دینی گرفت، یعنی دینی را برای مردم تعریف کردند که یکی از استوانه‌ها و مؤلفه‌های لاینفک آن دین، این بود که مردم باید مطیع محض حکومت باشند و عدم پایداری و وفاداری از امویان به بی‌دینی معنی شد. سه مفهوم «اطاعت از ائمه، لزوم جماعت، حرمت نقض بیعت» را برای دوام حکومت خود به استخدام درآوردند. ظاهر این واژه‌ها در امامت نور معنی درستی دارد، چون حکومت ائمه هدی متصل به ولایت الهیه است و خداوند اطاعت آن را طبق آیه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۱۱] واجب کرده است.

این سه مفهوم را می‌توان به عنوان سند محکمی از آیات و روایات برای خلافت اسلامی صالحان ذکر کرد. یعنی در حکومت رسول اکرم مردم ملزم به اطاعت از امام می‌باشند و حفظ جماعت مسلمین و پرهیز از تفرقه و اغتشاش و شورش یک ضرورت سیاسی است که ریشه در واجب شرعی دارد و حرمت نقض بیعت. یعنی آن روزی که پیامبر در غدیرخم از مردم برای امیرالمؤمنین بیعت گرفت که مردم تسلیم و منقاد ولایت حضرت باشند، هر نوع پیمان‌شکنی و نقض بیعت که بعدها افرادی مثل طلحه و زبیر به سرنوشت آن دچار شدند خروج از ولایت الهی است. ولی مشکلی که امام سیدالشهداء با آن مواجه بود اینست که بنی‌امیه به مردم القا کرده‌اند هر کس در رأس خلافت مسلمین باشد حتی اگر یزید فاسق دائم الخمر، به اعتبار خلیفه بودنش مردم باید این سه مفهوم را تحت حکومتش رعایت کنند. این تحلیل را در فکر و اعتقاد مردم قالب زدند که هر کس خلیفه است از حرمتی برخوردار می‌باشد که ضرورتاً باید در نظام حکومتی‌اش این سه مفهوم را رعایت کرد حتی اگر فاسق باشد. از طرفی حکومت امویان صاحب این تحلیل است و از طرف دیگر تمام وسایل و ابزار تبلیغاتی در اختیار حکومت بنی‌امیه است، در نتیجه منبر و نماز جمعه و نشست‌های سیاسی و قراء قرآن و خطبا و قضات در جا انداختن این تحلیل بسیج شده و سال‌ها فکر مردم را این‌گونه پروریده‌اند، قدرت تحلیل را از مردم گرفتند که آیا امام عادل را باید اطاعت کرد یا از هر خلیفه‌ای ولو فاسق باشد؟ لزوم وحدت و نفی تفرقه در حکومت عدل معنی دارد یا در برابر استبداد هم باید سکوت کرد؟ نقض بیعت در برابر صالحان حرام است یا در حکومت‌هایی که احکام دین را بازیچه خود قرار داده‌اند، باز نقض بیعت حرام است؟

اعتقاد راسخ مردم شام به اصل «اطاعت از خلیفه» و «رعایت جماعت» در واقعه حره خودش را نشان داد که بنی‌امیه توانستند آنها را برای سرکوب مردم مدینه اعزام کنند و از تحریک آنها بهره‌برداری شد. مسلم بن عقبه که سخت به این اصل معتقد بود، حاضر شد به مدینه حمله کرده و حرمت آن را از بین ببرد. او بعد از این همه کشتارها می‌گفت: خدایا تو می‌دانی که من در مورد هیچ خلیفه‌ای نه پنهان و نه آشکار نافرمانی نکردم و بهترین عمل خویش را بعد از اعتراف به ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ[۱۲] کشتن اهل حره می‌دانم[۱۳]. او می‌گفت: هیچ چیز برای من دوست داشتنی‌تر از این نبود که در وقت مرگ پاک شوم و اینک پس از کشتن این نجس‌ها پاک گردیدم. حصین بن نمیر جانشین مسلم بن عقبه که پس مکه از واقعه حره در مسیر مکه به هلاکت رسید از او نقل کرد که در وقت مرگ مسلم بن عقبه می‌گفت: اللهم انك لا تعلم اني لم اشاق خليفة ولم افارق جماعة قط فاغفر لي[۱۴].

خدایا تو می‌دانی که من با هیچ خلیفه‌ای در نیفتاده و هیچ‌گاه از جماعت جدا نشدم مرا بیامرز. ابی اسحاق می‌گوید: شمر ابتدا با ما نماز می‌خواند. پس از نماز دست‌های خود را بلند می‌کرد و می‌گفت: خدایا تو می‌دانی من مردی شریف. هستم. مرا مورد بخشش قرار ده. من به او گفتم: چگونه خداوند تو را ببخشد در حالی که در قتل فرزند پیامبر معاونت کرده‌ای؟ شمر گفت: مگر ما چه کردیم؟ امرای ما به ما دستور دادند که چنین کنیم، ما نیز نمی‌بایست با آنها مخالفت کنیم؛ چراکه اگر مخالفت می‌کردیم از الاغ‌های آبکش بدتر بودیم. من به او گفتم: این عذر زشتی است. اطاعت تنها در کارهای درست و معروف است[۱۵].

عمرو بن حجاج یکی از سرکردگان و از سران کوفه بود و در میان مردم کوفه معروفیت تمام داشت. چنان که می‌نویسند به یک اشاره و تحریکی که از این نانجیب شد لشکر کوفه خود را برای مبارزه با امام و ایستادگی در برابر آن حضرت حاضر نمودند. به این نحو که ابتدا کوفیان از قیام و اقدام به جنگ سستی داشتند، عمرو میان لشکر آمده به این بیان آنها را تحریک نمود که اینها جمعیتی هستند که بر علیه امام زمان یزید و دولت وقت خروج نموده‌اند و با اجتماع بنای مخالفت را گذاشته می‌خواهند که اجتماع مسلمین را بر هم زنند و دفع آنها واجب است و با این منطق خلاف، مردم حق ناشناس و متزلزل را وادار به ریختن خون امام و یاران او نمود. عمروبن حجاج در روز عاشورا برای تشویق نیروهایش به جنگ با امام گفت: قاتلوا من مرق عن الدين و فارق الجماعة بجنگید با کسی که از دین خدا برگشته و از صف ما مسلمین بیرون رفته است. امام فرمود: «ويحك يا عمرو اعلى تحرض الناس؟ انحن مرقنا من الدين و انت تقيم عليه؟ ستعلمون إذا فارقت ارواحنا اجسادنا من اولى بصلي النار»؛ وای بر تو ای عمرو آیا مردم مردم را با این بهانه و اتهام که ما از دین خدا خارج شده‌ایم به جنگ ما تشویق می‌کنی؟ آیا ما خاندان پیامبر از دین خدا خارج شده‌ایم ولی تو که حق را از باطل نشناخته‌ای در دین پا برجا هستی؟ نه! زمانی که روح از بدن ما جدا شود خواهید فهمید چه کسی سزاوار آتش است[۱۶].

عمرو بن حجاج با افتخار می‌گفت: ما اطاعت از امام را کنار نگذاشته و از جماعت کناره‌گیری نکردیم[۱۷]. و به سپاه ابن زیاد نیز نصیحت می‌کرد: الزموا طاعتكم و جماعتكم و لا ترتابوا في قتل من مرق عن الدين و خالف الامام[۱۸] طاعت و جماعت را حفظ کرده و در کشتن کسی که از دین خارج شده و مخالفت با امام مسلمین (یزید) ورزیده تردید نکنید. وقتی امام از مکه خارج شد، عمروبن سعید حاکم حجاز آن سال امیر حاج بود. مأموران مسلح خود را به ریاست برادرش یحیی بن سعید برای تعقیب کاروان امام فرستاد که آن حضرت را به مکه برگردانند، وقتی که امام از حرم خارج شده بود نظامیان او را تعقیب کردند و خواستند فرزند پیامبر را به مکه برگردانند امام از برگشتن به شدت امتناع کرد تا آنجا که زد و خورد با شلاق هم به میان آمد. عمال حکومت که از برگشت امام مأیوس شدند گفتند: اما تتقي الله تعالى تخرج من الجماعة و تفرق بين هذه الامة[۱۹]. به امام گفتند: آیا از خدا نمی‌ترسی که از جماعت مسلمین خارج شده و تفرقه بین امت ایجاد می‌کنی؟ مشکل اساسی عصر سیدالشهداء این بود که در عرف مردم دین مساوی بود با اطاعت خلیفه، به خاطر سرکوب ابن زبیر کعبه را به منجیق بستند و مسجدالحرام را به آتش کشیدند، چون اطاعت از خلیفه است پس رنگ دین را دارد. جان و مال و ناموس مردم مدینه را برای سپاهیان مسلم بن عقبه آزاد گذاشت، و هزار طفل نامشروع یعنی اولاد زنا متولد شد، چون اطاعت از خلیفه است پس رنگ دین دارد، در حالی که امام سیدالشهداء فرمود: اگر با این خلیفه بیعت کنم «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ‌» یعنی با دین خداحافظی کرده‌ام. آن کسی که آن روز خلیفه است و امیرالمؤمنین خطابش کنند و خود را جانشین رسول الله می‌داند می‌گوید: لعبت هاشم بالملك فلا *** خبر جاء و لا وحي نزل بنی‌هاشم پادشاهی و حکومت بازی می‌کردند تا آن را به دست آورند و الانه وحی و نه قیامتی در کار نیست.

وقتی حجر بن عدی آن صحابی پاک رسول خدا(ص) علیه رفتارهای غیر اسلامی امویان زبان به اعتراض گشود، زیاد بن ابیه احساس خطر کرد و تصمیم گرفت تا او را به شهادت برساند، هفتاد تن از جیره‌خواران اموی را از نوع عمر سعد و عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی و ابوبرده پسر ابوموسی اشعری و... را جمع کرد و به آنها گفت: شما گواهی کنید و بنویسید که حجر از اطاعت سرباز زده و از جماعت مسلمانان بیرون رفته است... همه نوشتند و امضا کردند و همین استشهاد سند شهادت حجر بن عدی گردید[۲۰]. با همین مبنای فکری تخدیری و ظالمانه است که بعضی از اهل سنت با الهام از اندیشه‌های عفن امویان به حرکت سیدالشهداء از دید انتقاد نگریسته و گفته‌اند، پیامبر فرمود: من اراد ان يفرق امر هذه الامة و هو جميع فاضربوه كائنا من كان کسی که بخواهد امور این امت را متفرق و پراکنده کند هر کس باشد با شمشیر او را سر جایش بنشانید. این جمله را مبنا قرار داده شهادت حسین(ع) را مصداقی از آن می‌دانند که حسین(ع) چون تفرقه در امت ایجاد کرده شایسته کشتن بوده است.[۲۱]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «إِلَی أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ- [خَضْمَ‏] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ إِلَی أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُه‏»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
  2. «وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِکَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیْهِ أَضْیَق»؛ ‏ نهج البلاغه، خطبه ۱۵.
  3. ر.ک: دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۱۷۰.
  4. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار (ع)، ج‏۲، ص۱۵۷.
  5. ر.ک: دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۱۶۹-۱۷۰؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۸۵.
  6. ملاحم، ص۱۶۲.
  7. ر.ک: دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۱۶۹-۱۷۰؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۸۵.
  8. ملاحم، ص۱۵۰.
  9. غیبت شیخ طوسی، ص ۱۱۶؛ موسوی دهسرخی، سید محمود، یأتی علی الناس زمان، ص ۱۲۲.
  10. ر. ک: حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص۱۴۷.
  11. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
  12. «آنان چنان بودند که چون به آنها می‌گفتند: هیچ خدایی جز خداوند نیست، سرکشی می‌ورزیدند» سوره صافات، آیه ۳۵.
  13. انساب الاشراف، ج۴، ص۴۰.
  14. طبری، ج۴، ص۳۸۲.
  15. كان شمر يصلي ثم يقول: «اللهم انك تعلم اني شريف فاغفر لي. قلت: كيف يغفر الله لك و قد اعنت على قتل ابن رسول الله(ص) قال: ويحک فكيف نصنع، ان هولاء امرونا بامر فلم نخالفهم و لو خالفناهم كنا شرا من هذه الحمر السقاه. قلت: ان هذا لعذر قبيح فانما الطاعة في المعروف»؛ الامامه و السیامه، ص۲۹۷؛ لسان المیزان، ج۳، ص۱۵۱.
  16. طبری، ج۷، ص۳۴۲.
  17. طبری، ج۴، ص۲۷۵.
  18. طبری، ج۴، ص۳۳۱.
  19. طبری، ج۴، ص۲۸۹.
  20. تاریخ طبری، ج۶، ص۱۵۰.
  21. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۵۶.