سلمان فارسی در رجال و تراجم: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{ویرایش غیرنهایی}} +))
جز (جایگزینی متن - 'ولایت و خلافت' به 'ولایت و خلافت')
 
(۲۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = سلمان فارسی
| عنوان مدخل  = [[سلمان فارسی]]
| مداخل مرتبط = [[سلمان فارسی در حدیث]] - [[سلمان فارسی در نهج البلاغه]] - [[سلمان فارسی در معارف مهدویت]] - [[سلمان فارسی در رجال و تراجم]] - [[سلمان فارسی در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =
}}


{{امامت}}
== مقدمه ==
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
* [[سلمان فارسی]] یا به تعبیری [[سلمان الخیر]] و به فرموده [[امام صادق]] {{ع}}: [[سلمان محمدی]] بود، او [[ایرانی]] الاصل و از منطقه جی [[اصفهان]] و یا از رامهرمز [[خوزستان]] بود<ref>احتمال دارد پدرش از جی اصفهان و مادرش از رامهرمز خوزستان بوده است.</ref>.
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[سلمان فارسی]]''' است. "'''[[سلمان فارسی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
* نامش قبل از [[اسلام]] مابه یا روزبه [[فرزند]] بوذخشان از نژاد و [[نوادگان]] [[سلطان]] آب [[پادشاه ایران]] است و کنیه‌اش [[ابو عبدالله]] و در شمار [[آزاد]] شده‌ها<ref>شرح آزاد شدن سلمان در صفحات بعد در عنوان «اسلام آوردن سلمان» خواهد آمد.</ref> و [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} بوده است.
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
* [[سلمان]] همواره [[موحد]] و [[خداپرست]] بود و هیچ‌گاه در برابر [[خورشید]]، [[آتش]] و [[بت]] [[سجده]] نکرد و برای کسب [[معارف الهی]] و [[شناخت دین]] و [[آیین]] [[محمدی]]، [[سختی]] و [[رنج]] و ملامت بسیار کشید و شاید کسی برای رسیدن به [[اسلام]] جز اندک افرادی چنین [[سختی]] متحمل نشده تا در [[مدینه]] به محضر [[رسول خدا]] {{صل}} شرفیاب شد و [[ایمان]] آورد و او همواره به [[آیین اسلام]] [[افتخار]] می‌ورزید که وقتی از نام و نسبش می‌پرسیدند، میگ‌فت: من [[فرزند]] [[اسلام]] و [[اولاد آدم]] می‌باشم<ref>ر. ک: اسد الغابه، ج۲، ص۳۲۸؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۴؛ تهذیب التهذیب، ج۳، ص۴۲۳ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۵۹.</ref>.
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[سلمان فارسی در حدیث]] | [[سلمان فارسی در نهج البلاغه]] | [[سلمان فارسی در معارف مهدویت]]| [[سلمان فارسی در رجال و تراجم]] | [[سلمان فارسی در تاریخ اسلامی]]</div>
* در برخی [[روایات]] آمده که [[سلمان]] از زمانی که خود را [[شناخت]] تا به [[تشرف]] [[اسلام]] درآمد، بیش از ده ارباب داشته و [[دست]] به [[دست]] شده تا در پایان به [[دست]] [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} [[آزاد]] گردید <ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۴.</ref>.
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
* [[سلمان]] پس از [[تشرف]] به [[اسلام]] در اثر [[تقرب]] و نزدیکی به [[رسول خدا]] {{صل}} و [[اطاعت]] و [[فرمان‌برداری]] از دستورهای عالیه [[اسلام]] و بالاخره با [[عبادت]] و [[اخلاص]]، [[زهد]] و [[پارسایی]]، تلاش و [[جهاد]] از [[مقرب]] ترین و [[شایسته]] ترین [[یاران]] [[رسول خدا]] {{صل}} در آمد و به [[مقامات]] عالی و [[فضایل]] [[برتر]] [[دست]] یافت. به طوری که به [[مقام]] شامخ "[[سلمان]] از ما [[اهل بیت]]" است، نایل آمد <ref>در جنگ احزاب، پیامبر خدا {{صل}} فرمود: «سلمان من اهل البیت» توضیح آن خواهد آمد.</ref>.
* [[امام صادق]] {{ع}} به [[منصور بزرج]] که از [[سلمان فارسی]] سؤال کرد، فرمود: "نگو [[سلمان فارسی]] بلکه بگو [[سلمان محمدی]]<ref>{{متن حدیث|لاَ تَقُلْ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيَّ وَ لَكِنْ قُلْ سَلْمَانَ اَلْمُحَمَّدِيّ}}؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۷.</ref>.
* [[سلمان]] در [[جنگ خندق]] (که اولین [[غزوه]] پس از [[ایمان آوردن]] او بود) شرکت کرد و حفر [[خندق]] به دور [[مدینه]] را مطرح کرد و مورد [[پذیرش]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و [[اصحاب]] قرار گرفت. همین [[خندق]] سبب عدم دسترسی [[مشرکین]] و [[احزاب]] به داخل [[مدینه]] شد و برای [[مسلمانان]] روزنه [[پیروزی]] و [[امیدواری]] گردید. [[سلمان]] پس از [[رحلت پیامبر اسلام]] {{صل}} و در زمره [[یاران]] [[مخلص]] و [[شیعیان راستین]] [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} از درآمد و هرگز از این [[راه]] به [[انحراف]] نرفت و از جمله چهار نفری بود که سرهای خود را تراشیده و شمشیرها را حمایل کردند و برای [[یاری]] آن [[حضرت]] [[بیعت]] کردند و به [[مخالفت]] با [[ابوبکر]] برخاستند. اینک به شرح سرگذشت و روزگار بسیار طولانی و پر حادثه این [[مسلمان]] [[راستین]] می‌پردازیم.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۵۳-۶۵۵.</ref>


==مقدمه==
== [[اسلام آوردن]] [[سلمان]] ==
*[[سلمان فارسی]] یا به تعبیری [[سلمان الخیر]] و به فرموده [[امام صادق]]{{ع}}: [[سلمان محمدی]] بود، او [[ایرانی]] الاصل و از منطقه جی [[اصفهان]] و یا از رامهرمز [[خوزستان]] بود<ref>احتمال دارد پدرش از جی اصفهان و مادرش از رامهرمز خوزستان بوده است.</ref>.
* [[ابن عباس]] و گروهی از [[محدثان]] [[نقل]] کرده‌اند که خود [[سلمان]] درباره [[اسلام]] آوردنش به ما چنین گفت: من پسر دهقانی در دهکده جی از دهکده‌های [[اصفهان]] بودم و پدرم آن [[قدر]] به من علاقه داشت که مرا هم چون دوشیزه‌ای در [[خانه]] باز می‌داشت ولی من در فراگیری و انجام دادن [[آداب]] [[مجوسی]]- که [[آیین]] [[خداپرستی]] آن زمان بود. چندان کوشش کردم که خدمت‌کار آتش‌کده موبد شدم. پدرم روزی مرا به یکی از املاک خود فرستاد، ضمن [[راه]] از کنار کلیسای [[مسیحیان]] گذشتم، از [[نیایش]] آنها خوشم آمد. پرسیدم محل اصلی این [[آیین]] کجاست؟ گفتند: [[شام]] است. در [[فکر]] رفتم تا روزی از پیش [[پدر]] گریختم و نزد [[اسقف]] [[شام]] رفتم و تحت [[تعلیم]] و [[آموزش]] او قرار گرفتم، روزی به او گفتم: پس از خودت در مورد چه کسی به من سفارش می‌کنی؟ گفت: بیشتر [[مردم]] [[آیین]] خود را ترک کرده و نابود شده‌اند، جز مردی در [[موصل]]، خود را به او برسان. [[سلمان]] می‌گوید: چون [[اسقف]] [[شام]] درگذشت، خود را به آن مرد موصلی رساندم. چیزی نگذشت [[مرگ]] آن مرد موصلی هم فرا رسید، همان سؤال را از او پرسیدم، گفت: مردی در نصیبین است به او مراجعه کن، من به نزد او رفتم، اما پس از آن‌که [[مرگ]] آن [[مرد]] [[روحانی]] در نصیبین فرا رسید، مرا پیش مردی از عموریه، که در [[روم]] است، گسیل داشت و من پیش او رفتم و کار کردم تا چند ماده گاو و گوسفند به [[دست]] آوردم. او هم در اواخر [[عمر]] گفت: [[مردم]] [[آیین]] خود را رها کرده‌اند و کسی بر [[حق]] باقی نمانده است، اما روزگار [[ظهور]] [[پیامبری]] که در [[سرزمین]] [[اعراب]] به [[آیین]] [[ابراهیم]] {{ع}} برانگیخته خواهد شد، نزدیک شده است، او به سرزمینی [[مهاجرت]] می‌کند که میان دو [[ناحیه]] سنگلاخ قرار دارد و دارای نخلستانی است. پرسیدم: نشانه آن [[پیامبر]] چیست؟ گفت: خوراکی که هدیه باشد، می‌خورد ولی [[خوراک]] [[صدقه]] نمی‌خورد و میان شانه‌هایش مُهر [[نبوت]] وجود دارد.
*نامش قبل از [[اسلام]] مابه یا روزبه [[فرزند]] بوذخشان از نژاد و [[نوادگان]] [[سلطان]] آب [[پادشاه ایران]] است و کنیه‌اش [[ابو عبدالله]] و در شمار [[آزاد]] شده‌ها<ref>شرح آزاد شدن سلمان در صفحات بعد در عنوان «اسلام آوردن سلمان» خواهد آمد.</ref> و [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} بوده است.
* [[سلمان]] می‌گوید: روزی کاروانی از [[قبیله کلب]] در عموریه رسید و من با آنان بیرون رفتم، اما آن گروه به من [[ستم]] کردند و به عنوان برده مرا به مردی [[یهودی]] فروختند که در مزرعه و نخلستان او کارگری می‌کردم. در همان حال که پیش او بودم، یکی از پسر عموهایش آمد و مرا از او خرید و با خود به [[مدینه]] آورد. به [[خدا]] [[سوگند]] همین که به [[مدینه]] رسیدم، آن [[شهر]] را شناختم و در آن هنگام [[خداوند]]، [[حضرت محمد]] {{صل}} را در [[مکه]] [[مبعوث]] فرموده بود ولی من از [[بعثت پیامبر]] {{صل}} هیچ [[آگاهی]] نداشتم. تا که روزی بالای درخت خرمایی کار می‌کردم، یکی از پسر عموهای اربابم پیش او آمد و گفت: [[خداوند]] [[بنی قریظه]] را بکشد که در منطقه [[قبا]]، دور مردی که از [[مکه]] آمده، جمع شده‌اند و می‌گویند که او [[پیامبر]] خداست؛ همین که نام [[پیامبری]] را شنیدم، چنان به [[هیجان]] آمدم که لرزه بر اندامم افتاد، از درخت خرما فرود آمدم و شروع به پرس و جو کردم، اما اربابم هیچ سخنی نگفت و به من اشاره کرد که به کارت ادامه بده و آن‌چه به تو مربوط نیست را رها کن. چون شامگاه فرا رسید، اندکی خرما که داشتم، برداشته و به کنار نخلستان [[قبا]] نزد همان کسی که سخن از [[پیامبری]] او شد، رفتم و به او گفتم: به من خبر رسیده که شما [[مرد]] [[نیکوکاری]] و یارانی محتاج و [[نیازمند]] و [[غریب]] داری، این خرمای [[صدقه]] است که پیش من است و شما را از دیگران بر آن سزاوارتر دانستم بردارید و بخورید. [[سلمان]] می‌گوید: [[رسول خدا]] {{صل}} خرما را گرفت ولی به [[یاران]] خود فرمود: بخورید، اما خود [[دست]] نگه داشت و چیزی نخورد. با خود گفتم: این یکی از نشانه‌های [[پیامبری]] او است که قبلا شنیده بودم که او [[صدقه]] نمی‌خورد. به [[خانه]] برگشتم، فردای آن روز بقیه خرمایی را که پیشم بود برداشتم و به حضور [[پیامبر]] {{صل}} آمدم و گفتم: چنان دیدم که شما از [[صدقه]] استفاده نمی‌کنید، این خرما هدیه است. [[حضرت]] به یارانش فرمود: بخورید و خود نیز از آن تناول فرمود. با خود گفتم: این هم نشانه دوم بر [[نبوت]] و [[پیامبری]] اوست که در گذشته آن [[روحانی]] [[یهودی]] به من آموخت.
*[[سلمان]] همواره [[موحد]] و [[خداپرست]] بود و هیچ‌گاه در برابر [[خورشید]]، [[آتش]] و [[بت]] [[سجده]] نکرد و برای کسب [[معارف الهی]] و [[شناخت دین]] و [[آیین]] [[محمدی]]، [[سختی]] و [[رنج]] و ملامت بسیار کشید و شاید کسی برای رسیدن به [[اسلام]] جز اندک افرادی چنین [[سختی]] متحمل نشده تا در [[مدینه]] به محضر [[رسول خدا]]{{صل}} شرفیاب شد و [[ایمان]] آورد و او همواره به [[آیین اسلام]] [[افتخار]] می‌ورزید که وقتی از نام و نسبش می‌پرسیدند، میگ‌فت: من [[فرزند]] [[اسلام]] و [[اولاد آدم]] می‌باشم<ref>ر.ک: اسد الغابه، ج۲، ص۳۲۸؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۴؛ تهذیب التهذیب، ج۳، ص۴۲۳ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۵۹.</ref>.
* اما [[سلمان]] همواره به دنبال نشانه سوم بر [[نبوت]] بود تا با [[دلیل]] و [[برهان]] [[ایمان]] آورد - همانگونه که [[دستور]] است [[اصول دین]] با [[دلیل]] و [[برهان]] قابل قبول است، نه از روی [[تقلید]] و [[کورکورانه]]، لذا می‌گوید: در یکی از روزها که [[حضرت رسول]] {{صل}} در [[تشییع]] جنازه‌ای به طرف [[بقیع]]<ref>بقیع همان قبرستان معروف در مدینه منوره است که مرقد مطهر اصحاب و زوجات رسول خدا {{صل}} و نیز مرقد مطهر چهار امام شیعیان (امام حسن مجتبی، امام زین العابدین، امام باقر و امام صادق {{ع}}) است که امروزه مزار شیعیان و دوستداران اهل بیت پیامبر {{صل}} است.</ref> در حرکت بود و [[اصحاب]] و یارانش پروانه‌وار گرداگرد او را گرفته بودند، به او [[احترام]] کردم و پشت سرش [[راه]] افتادم و می‌کوشیدم مُهر [[نبوت]] را میان دو کتفش ببینم، ناگهان [[عبای حضرت]] از روی شانه‌اش افتاد و [[بدن]] [[حضرت]] پیدا شد و من نگاه کردم آن علامت (مُهر [[نبوت]]) را پشت کتف [[حضرت]] دیدم، فوراً آن را بوسیدم و [[گریه]] کردم و روی [[دست]] و پای حضرتش افتادم و بر آنها بوسه زدم.
*در برخی [[روایات]] آمده که [[سلمان]] از زمانی که خود را [[شناخت]] تا به [[تشرف]] [[اسلام]] درآمد، بیش از ده ارباب داشته و [[دست]] به [[دست]] شده تا در پایان به [[دست]] [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} [[آزاد]] گردید <ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۴.</ref>.
* [[حضرت]] مرا مقابل خود نشاند و فرمود: "تو را چه می‌شود؟" من داستان خود را برای [[رسول خدا]] {{صل}} تشریح کردم، [[حضرت]] در شگفتی فرو رفت و فرمود: "ای [[سلمان]]، با صاحب خود [[پیمان]] آزادیت را به هر قیمتی که می‌گوید بنویس تا [[آزاد]] شوی". [[سلمان]] می‌گوید به نزد اربابم رفتم و دنبال کردم و [[اصرار]] ورزیدم تا اربابم حاضر شد [[پیمان]] نامه‌ای برای [[آزادی]] من بنویسد که سی [[صد]] نهال خرما برای او بنشانم و [[چهل]] وقیه (طلا) هم به او بپردازم. وقتی [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} موضوع را مطرح کردم، [[حضرت]] به [[انصار]] فرمود: "برادرتان را با کشت نهال خرما [[یاری]] کنید". آنان نیز مرا [[یاری]] دادند و سیصد نهال آوردند که [[پیامبر]] {{صل}} به [[دست]] خویش بر [[زمین]] نشاند<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۳۵ به نقل از ابن عبدالبر در استیعاب آورده است که: یک نهال آن را عمر بن خطاب کاشت و تنها همین نهال به ثمر ننشست که رسول خدا، بعدها آن نهال بی اثر را بیرون آورد و مجددا با دست مبارک خود کاشت تا این که به بار نشست.</ref> و همگی به بار آمد، و برای ادای [[چهل]] وقیه طلا که [[متعهد]] به پرداخت برای آزادیم بود [[صبر]] کردم تا از یکی از [[جنگ‌ها]]، [[مالی]] برای [[رسول خدا]] {{صل}} رسید که بخشی از آن را به من عطا کرد و فرمود: "[[تعهد]] خود را بپرداز". و من پرداختم و بدین گونه از [[دست]] اربابم [[آزاد]] شدم<ref>اسد الغابه، ج۲، ص۳۲۸؛ طبقات الکبری، ج۴، ص۷۵؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۲۸ و در شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۸ به دو نشانه اول اکتفا کرده و نشانه سوم نبوت را ذکر نکرده است.</ref>. بدین ترتیب [[سلمان فارسی]] با [[عنایت]] [[رسول خدا]] {{صل}} از [[دست]] ارباب یهودی‌اش [[آزاد]] شد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۵۵-۶۵۸.</ref>
*[[سلمان]] پس از [[تشرف]] به [[اسلام]] در اثر [[تقرب]] و نزدیکی به [[رسول خدا]]{{صل}} و [[اطاعت]] و [[فرمان‌برداری]] از دستورهای عالیه [[اسلام]] و بالاخره با [[عبادت]] و [[اخلاص]]، [[زهد]] و [[پارسایی]]، تلاش و [[جهاد]] از [[مقرب]] ترین و [[شایسته]] ترین [[یاران]] [[رسول خدا]]{{صل}} در آمد و به [[مقامات]] عالی و [[فضایل]] [[برتر]] [[دست]] یافت. به طوری که به [[مقام]] شامخ "[[سلمان]] از ما [[اهل بیت]]" است، نایل آمد <ref>در جنگ احزاب، پیامبر خدا{{صل}} فرمود: «سلمان من اهل البیت» توضیح آن خواهد آمد.</ref>.
*[[امام صادق]]{{ع}} به [[منصور بزرج]] که از [[سلمان فارسی]] سؤال کرد، فرمود: "نگو [[سلمان فارسی]] بلکه بگو [[سلمان محمدی]]<ref>{{متن حدیث|لاَ تَقُلْ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيَّ وَ لَكِنْ قُلْ سَلْمَانَ اَلْمُحَمَّدِيّ}}؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۷.</ref>.
*[[سلمان]] در [[جنگ خندق]] (که اولین [[غزوه]] پس از [[ایمان آوردن]] او بود) شرکت کرد و حفر [[خندق]] به دور [[مدینه]] را مطرح کرد و مورد [[پذیرش]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و [[اصحاب]] قرار گرفت. همین [[خندق]] سبب عدم دسترسی [[مشرکین]] و [[احزاب]] به داخل [[مدینه]] شد و برای [[مسلمانان]] روزنه [[پیروزی]] و [[امیدواری]] گردید. [[سلمان]] پس از [[رحلت پیامبر اسلام]]{{صل}} و در زمره [[یاران]] [[مخلص]] و [[شیعیان راستین]] [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} از درآمد و هرگز از این [[راه]] به [[انحراف]] نرفت و از جمله چهار نفری بود که سرهای خود را تراشیده و شمشیرها را حمایل کردند و برای [[یاری]] آن [[حضرت]] [[بیعت]] کردند و به [[مخالفت]] با [[ابوبکر]] برخاستند. اینک به شرح سرگذشت و روزگار بسیار طولانی و پر حادثه این [[مسلمان]] [[راستین]] می‌پردازیم.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۵۳-۶۵۵.</ref>


==[[اسلام آوردن]] [[سلمان]]==
== [[سلمان]] از دیدگاه [[رسول خدا]] {{صل}} ==
*[[ابن عباس]] و گروهی از [[محدثان]] [[نقل]] کرده‌اند که خود [[سلمان]] درباره [[اسلام]] آوردنش به ما چنین گفت: من پسر دهقانی در دهکده جی از دهکده‌های [[اصفهان]] بودم و پدرم آن [[قدر]] به من علاقه داشت که مرا هم چون دوشیزه‌ای در [[خانه]] باز می‌داشت ولی من در [[فراگیری]] و انجام دادن [[آداب]] [[مجوسی]]- که [[آیین]] [[خداپرستی]] آن زمان بود. چندان کوشش کردم که خدمت‌کار آتش‌کده موبد شدم. پدرم روزی مرا به یکی از املاک خود فرستاد، ضمن [[راه]] از کنار کلیسای [[مسیحیان]] گذشتم، از [[نیایش]] آنها خوشم آمد. پرسیدم محل اصلی این [[آیین]] کجاست؟ گفتند: [[شام]] است. در [[فکر]] رفتم تا روزی از پیش [[پدر]] گریختم و نزد [[اسقف]] [[شام]] رفتم و تحت [[تعلیم]] و [[آموزش]] او قرار گرفتم، روزی به او گفتم: پس از خودت در مورد چه کسی به من سفارش می‌کنی؟ گفت: بیشتر [[مردم]] [[آیین]] خود را ترک کرده و نابود شده‌اند، جز مردی در [[موصل]]، خود را به او برسان. [[سلمان]] می‌گوید: چون [[اسقف]] [[شام]] درگذشت، خود را به آن مرد موصلی رساندم. چیزی نگذشت [[مرگ]] آن مرد موصلی هم فرا رسید، همان سؤال را از او پرسیدم، گفت: مردی در نصیبین است به او مراجعه کن، من به نزد او رفتم، اما پس از آن‌که [[مرگ]] آن [[مرد]] [[روحانی]] در نصیبین فرا رسید، مرا پیش مردی از عموریه، که در [[روم]] است، گسیل داشت و من پیش او رفتم و کار کردم تا چند ماده گاو و گوسفند به [[دست]] آوردم. او هم در اواخر [[عمر]] گفت: [[مردم]] [[آیین]] خود را رها کرده‌اند و کسی بر [[حق]] باقی نمانده است، اما روزگار [[ظهور]] [[پیامبری]] که در [[سرزمین]] [[اعراب]] به [[آیین]] [[ابراهیم]]{{ع}} برانگیخته خواهد شد، نزدیک شده است، او به سرزمینی [[مهاجرت]] می‌کند که میان دو [[ناحیه]] سنگلاخ قرار دارد و دارای نخلستانی است. پرسیدم: نشانه آن [[پیامبر]] چیست؟ گفت: خوراکی که هدیه باشد، می‌خورد ولی [[خوراک]] [[صدقه]] نمی‌خورد و میان شانه‌هایش مُهر [[نبوت]] وجود دارد.
* [[پیامبر گرامی اسلام]] {{صل}} همه [[یاران]] و [[اصحاب]] خود را [[دوست]] می‌داشت و به تمامی آنان [[محبت]] می‌ورزید و در مواقع و شرایط مناسب این [[راز]] و این [[دوستی]] را بازگو می‌کرد. در این میان علاقه و [[محبت]] حضرتش نسبت به [[سلمان]] و اندکی دیگر از [[یاران]] واصحاب از ویژگی خاصی برخوردار بود، ایشان با صراحت و یا کنایه این [[حقیقت]] را به دیگران می‌فهماند و اکرام و [[احترام]] او را بر دیگران فرض و لازم می‌شمرد. اینک نمونه‌هایی از اضهار علاقه و [[محبت پیامبر]] {{صل}} به [[سلمان]] را یادآور می‌شویم:
*[[سلمان]] می‌گوید: روزی کاروانی از [[قبیله کلب]] در عموریه رسید و من با آنان بیرون رفتم، اما آن گروه به من [[ستم]] کردند و به عنوان برده مرا به مردی [[یهودی]] فروختند که در مزرعه و نخلستان او کارگری می‌کردم. در همان حال که پیش او بودم، یکی از پسر عموهایش آمد و مرا از او خرید و با خود به [[مدینه]] آورد. به [[خدا]] [[سوگند]] همین که به [[مدینه]] رسیدم، آن [[شهر]] را شناختم و در آن هنگام [[خداوند]]، [[حضرت محمد]]{{صل}} را در [[مکه]] [[مبعوث]] فرموده بود ولی من از [[بعثت پیامبر]]{{صل}} هیچ [[آگاهی]] نداشتم. تا که روزی بالای درخت خرمایی کار می‌کردم، یکی از پسر عموهای اربابم پیش او آمد و گفت: [[خداوند]] [[بنی قریظه]] را بکشد که در منطقه [[قبا]]، دور مردی که از [[مکه]] آمده، جمع شده‌اند و می‌گویند که او [[پیامبر]] خداست؛ همین که نام [[پیامبری]] را شنیدم، چنان به [[هیجان]] آمدم که لرزه بر اندامم افتاد، از درخت خرما فرود آمدم و شروع به پرس و جو کردم، اما اربابم هیچ سخنی نگفت و به من اشاره کرد که به کارت ادامه بده و آن‌چه به تو مربوط نیست را رها کن. چون شامگاه فرا رسید، اندکی خرما که داشتم، برداشته و به کنار نخلستان [[قبا]] نزد همان کسی که سخن از [[پیامبری]] او شد، رفتم و به او گفتم: به من خبر رسیده که شما [[مرد]] [[نیکوکاری]] و یارانی محتاج و [[نیازمند]] و [[غریب]] داری، این خرمای [[صدقه]] است که پیش من است و شما را از دیگران بر آن سزاوارتر دانستم بردارید و بخورید. [[سلمان]] می‌گوید: [[رسول خدا]]{{صل}} خرما را گرفت ولی به [[یاران]] خود فرمود: بخورید، اما خود [[دست]] نگه داشت و چیزی نخورد. با خود گفتم: این یکی از نشانه‌های [[پیامبری]] او است که قبلا شنیده بودم که او [[صدقه]] نمی‌خورد. به [[خانه]] برگشتم، فردای آن روز بقیه خرمایی را که پیشم بود برداشتم و به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آمدم و گفتم: چنان دیدم که شما از [[صدقه]] استفاده نمی‌کنید، این خرما هدیه است. [[حضرت]] به یارانش فرمود: بخورید و خود نیز از آن تناول فرمود. با خود گفتم: این هم نشانه دوم بر [[نبوت]] و [[پیامبری]] اوست که در گذشته آن [[روحانی]] [[یهودی]] به من آموخت.
# در واقعه [[جنگ خندق]] هنگامی که [[سلمان]] طرح حفر [[خندق]] را پیشنهاد کرد و [[پیامبر خدا]] {{صل}} پذیرفت، [[مهاجران]] و [[انصار]] [[سلمان]] را از خود دانستند، و اعلام کردند [[سلمان]] از ماست اما [[پیامبر اکرم]] فرمود: "[[سلمان]] از ما [[خاندان]] است"<ref>{{متن حدیث |سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ}}؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱؛ طبقات الکبری، ج۴، ص۸۳ و در رجال کشی، ص۱۵، ح۳۳ این حدیث را از زبان حضرت علی {{ع}} نقل می‌کند که فرمود:{{متن حدیث|سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ}}.</ref>.
*اما [[سلمان]] همواره به دنبال نشانه سوم بر [[نبوت]] بود تا با [[دلیل]] و [[برهان]] [[ایمان]] آورد - همانگونه که [[دستور]] است [[اصول دین]] با [[دلیل]] و [[برهان]] قابل قبول است، نه از روی [[تقلید]] و [[کورکورانه]]، لذا می‌گوید: در یکی از روزها که [[حضرت رسول]]{{صل}} در [[تشییع]] جنازه‌ای به طرف [[بقیع]]<ref>بقیع همان قبرستان معروف در مدینه منوره است که مرقد مطهر اصحاب و زوجات رسول خدا{{صل}} و نیز مرقد مطهر چهار امام شیعیان (امام حسن مجتبی، امام زین العابدین، امام باقر و امام صادق{{ع}}) است که امروزه مزار شیعیان و دوستداران اهل بیت پیامبر{{صل}} است.</ref> در حرکت بود و [[اصحاب]] و یارانش پروانه‌وار گرداگرد او را گرفته بودند، به او [[احترام]] کردم و پشت سرش [[راه]] افتادم و می‌کوشیدم مُهر [[نبوت]] را میان دو کتفش ببینم، ناگهان [[عبای حضرت]] از روی شانه‌اش افتاد و [[بدن]] [[حضرت]] پیدا شد و من نگاه کردم آن علامت (مُهر [[نبوت]]) را پشت کتف [[حضرت]] دیدم، فوراً آن را بوسیدم و [[گریه]] کردم و روی [[دست]] و پای حضرتش افتادم و بر آنها بوسه زدم.
# روزی [[سلمان فارسی]] بر [[پیامبر]] {{صل}} وارد شد و [[حضرت]] به خاطر [[شخصیت معنوی]] و به خاطر سن زیادش او را بزرگ شمرد و بر دیگران مقدم داشت و در بالای مجلس او را نشانید. [[عمر]] وقتی وارد شد دید [[سلمان]] در [[جایگاه]] بلندی قرار گرفته ناراحت شد خطاب به همگان گفت: این مرد عجمی که بالاتر از [[اعراب]] نشسته کیست؟ [[پیامبر خدا]] {{صل}} تا سخن او را شنید که بر خلاف دیدگاه [[اسلام]] [[عرب]] را بر [[عجم]] مقدم نی‌داند، ناراحت شد و این [[حدیث]] معروف را فرمودند: "همانا همه [[مردم]] و [[انسان‌ها]] از [[آدم]] تا امروز، با هم مساوی‌اند مانند دندانه‌های شانه و هیچ [[عربی]] بر عجمی یا سرخ‌پوستی بر سپاه‌پوستی [[برتری]] ندارد، جز به [[تقوا]]؛ [[سلمان]] دریایی بی‌پایان و گنجی تمام نشدنی است، [[سلمان]] از ما [[اهل بیت]] است، او سرچشمه گوارایی است که [[علم]] و [[حکمت]] از او سرازیر و [[دلیل]] و [[برهان]] از سوی او می‌آید"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ اَلنَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ اَلْمُشْطِ لاَ فَضْلَ لِلْعَرَبِيِّ عَلَى اَلْعَجَمِيِّ وَ لاَ لِلْأَحْمَرِ عَلَى اَلْأَسْوَدِ إِلاَّ بِالتَّقْوَى سَلْمَانُ بَحْرٌ لاَ يُنْزَفُ وَ كَنْزٌ لاَ يَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ سَلْسَلٌ يَمْنَحُ اَلْحِكْمَةَ وَ يُؤْتِي اَلْبُرْهَانَ}}؛ الاختصاص، ص۳۴۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۹. (سلسل کجعفر، الماء العذب او البارد).</ref>.
*[[حضرت]] مرا مقابل خود نشاند و فرمود: "تو را چه می‌شود؟" من داستان خود را برای [[رسول خدا]]{{صل}} تشریح کردم، [[حضرت]] در شگفتی فرو رفت و فرمود: "ای [[سلمان]]، با صاحب خود [[پیمان]] آزادیت را به هر قیمتی که می‌گوید بنویس تا [[آزاد]] شوی". [[سلمان]] می‌گوید به نزد اربابم رفتم و دنبال کردم و [[اصرار]] ورزیدم تا اربابم حاضر شد [[پیمان]] نامه‌ای برای [[آزادی]] من بنویسد که سی [[صد]] نهال خرما برای او بنشانم و [[چهل]] وقیه (طلا) هم به او بپردازم. وقتی [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} موضوع را مطرح کردم، [[حضرت]] به [[انصار]] فرمود: "برادرتان را با کشت نهال خرما [[یاری]] کنید". آنان نیز مرا [[یاری]] دادند و سیصد نهال آوردند که [[پیامبر]]{{صل}} به [[دست]] خویش بر [[زمین]] نشاند<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۳۵ به نقل از ابن عبدالبر در استیعاب آورده است که: یک نهال آن را عمر بن خطاب کاشت و تنها همین نهال به ثمر ننشست که رسول خدا، بعدها آن نهال بی اثر را بیرون آورد و مجددا با دست مبارک خود کاشت تا این که به بار نشست.</ref> و همگی به بار آمد، و برای ادای [[چهل]] وقیه طلا که [[متعهد]] به پرداخت برای آزادیم بود [[صبر]] کردم تا از یکی از [[جنگ‌ها]]، [[مالی]] برای [[رسول خدا]]{{صل}} رسید که بخشی از آن را به من عطا کرد و فرمود: "[[تعهد]] خود را بپرداز". و من پرداختم و بدین گونه از [[دست]] اربابم [[آزاد]] شدم<ref>اسد الغابه، ج۲، ص۳۲۸؛ طبقات الکبری، ج۴، ص۷۵؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۲۸ و در شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۸ به دو نشانه اول اکتفا کرده و نشانه سوم نبوت را ذکر نکرده است.</ref>. بدین ترتیب [[سلمان فارسی]] با [[عنایت]] [[رسول خدا]]{{صل}} از [[دست]] ارباب یهودی‌اش [[آزاد]] شد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۵۵-۶۵۸.</ref>
# [[ابن بریده]] از پدرش [[نقل]] می‌کند که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "پروردگارم مرا به [[دوستی]] چهار نفر [[دستور]] داده که خود [[باری تعالی]] هم آنان را [[دوست]] میدارد و آن چهار تن عبارتند از: [[علی]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[سلمان]]"<ref>{{متن حدیث|أَمَرَنِي رَبِّي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ وَ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ عَلِيٌّ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ سَلْمَانُ}}؛ بحار الانوار، ج۱۸، ص۳۶.</ref>.
# برای [[سلمان]] همین [[فضیلت]] بس که همه [[مردم]] [[مشتاق]] بهشتند، اما [[بهشت]] [[مشتاق]] [[سلمان]] است. [[انس بن مالک]] [[نقل]] می‌کند که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "به [[راستی]] [[بهشت]] [[مشتاق]] سه نفر است: [[علی]] {{ع}}، [[عمار]] و [[سلمان]]"<ref>{{متن حدیث|إن الجنة تشتاق إلی ثلاثة: علی، و عمار و و سلمان}}؛ ر. ک: أسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۳۱.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۵۸-۶۶۰.</ref>


==[[سلمان]] از دیدگاه [[رسول خدا]]{{صل}}==
== [[سلمان]] از منظر [[اهل بیت]] {{عم}} ==
*[[پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}} همه [[یاران]] و [[اصحاب]] خود را [[دوست]] می‌داشت و به تمامی آنان [[محبت]] می‌ورزید و در مواقع و شرایط مناسب این [[راز]] و این [[دوستی]] را بازگو می‌کرد. در این میان علاقه و [[محبت]] حضرتش نسبت به [[سلمان]] و اندکی دیگر از [[یاران]] واصحاب از ویژگی خاصی برخوردار بود، ایشان با صراحت و یا کنایه این [[حقیقت]] را به دیگران می‌فهماند و اکرام و [[احترام]] او را بر دیگران فرض و لازم می‌شمرد. اینک نمونه‌هایی از اضهار علاقه و [[محبت پیامبر]]{{صل}} به [[سلمان]] را یادآور می‌شویم:
* [[سلمان]] همان‌گونه که مورد [[محبت خدا]] و رسولش {{صل}} بود، مورد علاقه خاص [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و دیگر [[امامان معصوم]] {{عم}} قرار داشته که این [[حقیقت]] را در مواردی اعلام کرده‌اند.
#در واقعه [[جنگ خندق]] هنگامی که [[سلمان]] طرح حفر [[خندق]] را پیشنهاد کرد و [[پیامبر خدا]]{{صل}} پذیرفت، [[مهاجران]] و [[انصار]] [[سلمان]] را از خود دانستند، و اعلام کردند [[سلمان]] از ماست اما [[پیامبر اکرم]] فرمود: "[[سلمان]] از ما [[خاندان]] است"<ref>{{متن حدیث |سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ}}؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱؛ طبقات الکبری، ج۴، ص۸۳ و در رجال کشی، ص۱۵، ح۳۳ این حدیث را از زبان حضرت علی{{ع}} نقل می‌کند که فرمود:{{متن حدیث|سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ}}.</ref>.
* [[منصور بزرج]] [[نقل]] می‌کند که به [[امام صادق]] {{ع}} عرض کردم که بسیار از شما درباره [[سلمان فارسی]] می‌شنوم و نام او را زیاد می‌برید، چرا؟ [[امام]] {{ع}} در پاسخم فرمود: "نگو [[سلمان فارسی]] ولکن بگو [[سلمان]] [[محمدی]]". بعد در ادامه فرمود: "می‌دانی چرا زیاد نام او را می‌بریم؟" گفتم: نه، فرمود به سه [[دلیل]]: اول اینکه همواره خواست [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را بر خواست خود مقدم می‌داشت، دوم این که همواره [[فقرا]] را [[دوست]] می‌داشت و آنها را بر [[ثروتمندان]] و صاحبان و جمعیت، مقدم می‌داشت و سوم این که [[علم]] و [[علما]] را [[دوست]] می‌داشت و همانا [[سلمان]] [[بنده]] [[صالح]] و [[پاک]] طینت و [[مسلمان]] بود و هیچ گاه به [[شرک]] روی نیاورد".<ref>{{متن حدیث|عَنْ مَنْصُورٍ بُزُرْجَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا أَكْثَرَ مَا أَسْمَعُ مِنْكَ سَيِّدِي ذِكْرَ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيِّ فَقَالَ لاَ تَقُلْ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيَّ وَ لَكِنْ قُلْ سَلْمَانَ اَلْمُحَمَّدِيَّ أَ تَدْرِي مَا كَثْرَةُ ذِكْرِي لَهُ قُلْتُ لاَ قَالَ لِثَلاَثِ خِلاَلٍ إِحْدَاهَا إِيثَارُهُ هَوَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى هَوَى نَفْسِهِ وَ اَلثَّانِيَةُ حُبُّهُ اَلْفُقَرَاءَ وَ اِخْتِيَارُهُ إِيَّاهُمْ عَلَى أَهْلِ اَلثَّرْوَةِ وَ اَلْعُدَدِ وَ اَلثَّالِثَةُ حُبُّهُ لِلْعِلْمِ وَ اَلْعُلَمَاءِ إِنَّ سَلْمَانَ كَانَ عَبْداً صَالِحاً حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ}}؛ بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۲ به نقل از امالی مفید.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۰-۶۶۱.</ref>
#روزی [[سلمان فارسی]] بر [[پیامبر]]{{صل}} وارد شد و [[حضرت]] به خاطر [[شخصیت معنوی]] و به خاطر سن زیادش او را بزرگ شمرد و بر دیگران مقدم داشت و در بالای مجلس او را نشانید. [[عمر]] وقتی وارد شد دید [[سلمان]] در [[جایگاه]] بلندی قرار گرفته ناراحت شد خطاب به همگان گفت: این مرد عجمی که بالاتر از [[اعراب]] نشسته کیست؟ [[پیامبر خدا]]{{صل}} تا سخن او را شنید که بر خلاف دیدگاه [[اسلام]] [[عرب]] را بر [[عجم]] مقدم نی‌داند، ناراحت شد و این [[حدیث]] معروف را فرمودند: "همانا همه [[مردم]] و [[انسان‌ها]] از [[آدم]] تا امروز، با هم مساوی‌اند مانند دندانه‌های شانه و هیچ [[عربی]] بر عجمی یا سرخ‌پوستی بر سپاه‌پوستی [[برتری]] ندارد، جز به [[تقوا]]؛ [[سلمان]] دریایی بی‌پایان و گنجی تمام نشدنی است، [[سلمان]] از ما [[اهل بیت]] است، او سرچشمه گوارایی است که [[علم]] و [[حکمت]] از او سرازیر و [[دلیل]] و [[برهان]] از سوی او می‌آید"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ اَلنَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ اَلْمُشْطِ لاَ فَضْلَ لِلْعَرَبِيِّ عَلَى اَلْعَجَمِيِّ وَ لاَ لِلْأَحْمَرِ عَلَى اَلْأَسْوَدِ إِلاَّ بِالتَّقْوَى سَلْمَانُ بَحْرٌ لاَ يُنْزَفُ وَ كَنْزٌ لاَ يَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ سَلْسَلٌ يَمْنَحُ اَلْحِكْمَةَ وَ يُؤْتِي اَلْبُرْهَانَ}}؛ الاختصاص، ص۳۴۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۹. (سلسل کجعفر، الماء العذب او البارد).</ref>.
#[[ابن بریده]] از پدرش [[نقل]] می‌کند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "پروردگارم مرا به [[دوستی]] چهار نفر [[دستور]] داده که خود [[باری تعالی]] هم آنان را [[دوست]] میدارد و آن چهار تن عبارتند از: [[علی]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[سلمان]]"<ref>{{متن حدیث|أَمَرَنِي رَبِّي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ وَ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ عَلِيٌّ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ سَلْمَانُ}}؛ بحار الانوار، ج۱۸، ص۳۶.</ref>.
#برای [[سلمان]] همین [[فضیلت]] بس که همه [[مردم]] [[مشتاق]] بهشتند، اما [[بهشت]] [[مشتاق]] [[سلمان]] است. [[انس بن مالک]] [[نقل]] می‌کند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "به [[راستی]] [[بهشت]] [[مشتاق]] سه نفر است: [[علی]]{{ع}}، [[عمار]] و [[سلمان]]"<ref>{{متن حدیث|إن الجنة تشتاق إلی ثلاثة: علی، و عمار و و سلمان}}؛ ر.ک: أسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۳۱.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۵۸-۶۶۰.</ref>


==[[سلمان]] از منظر [[اهل بیت]]{{عم}}==
== [[سلمان]] و [[دفاع از ولایت]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} ==
*[[سلمان]] همان‌گونه که مورد [[محبت خدا]] و رسولش{{صل}} بود، مورد علاقه خاص [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و دیگر [[امامان معصوم]]{{عم}} قرار داشته که این [[حقیقت]] را در مواردی اعلام کرده‌اند.
* [[سلمان]] که خود از اولیای [[خداوند متعال]] و از [[اصحاب]] بزرگ [[پیامبر اسلام]] {{صل}} به شمار می‌آمد و سن بالایی هم داشت، در عین حال یکی از [[اصحاب امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} و از ارکان اربعه است<ref>رجال طوسی، ص۴۲، ش۱.</ref>. وی در برابر [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} پس از [[رحلت پیامبر خدا]] {{صل}} سر [[تسلیم]] فرود آورد، و او را [[جانشین]] و [[خلیفه بلافصل]] [[رسول خدا]] {{صل}} دانست و در [[اثبات]] این [[حقیقت]] تمام تلاش و [[همت]] خود را به کار گرفت و تا هنگام وفاتش بر این [[اعتقاد]] باقی بود. و از این رو با [[خلافت ابوبکر]] صریحاً [[مخالفت]] نمود و تا زمانی هم که [[حضرت علی]] {{ع}} با [[اجبار]] و [[اکراه]] با [[ابوبکر]] [[دست]] [[بیعت]] نداد، او نیز چون تعدادی از [[شیعیان]] [[مخلص]] آن [[حضرت]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکرد، در این باره احادیثی است دو [[حدیث]] آن را [[نقل]] می‌کنیم:
*[[منصور بزرج]] [[نقل]] می‌کند که به [[امام صادق]]{{ع}} عرض کردم که بسیار از شما درباره [[سلمان فارسی]] می‌شنوم و نام او را زیاد می‌برید، چرا؟ [[امام]]{{ع}} در پاسخم فرمود: "نگو [[سلمان فارسی]] ولکن بگو [[سلمان]] [[محمدی]]". بعد در ادامه فرمود: "می‌دانی چرا زیاد نام او را می‌بریم؟" گفتم: نه، فرمود به سه [[دلیل]]: اول اینکه همواره خواست [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را بر خواست خود مقدم می‌داشت، دوم این که همواره [[فقرا]] را [[دوست]] می‌داشت و آنها را بر [[ثروتمندان]] و صاحبان و جمعیت، مقدم می‌داشت و سوم این که [[علم]] و [[علما]] را [[دوست]] می‌داشت و همانا [[سلمان]] [[بنده]] [[صالح]] و [[پاک]] طینت و [[مسلمان]] بود و هیچ گاه به [[شرک]] روی نیاورد".<ref>{{متن حدیث|عَنْ مَنْصُورٍ بُزُرْجَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا أَكْثَرَ مَا أَسْمَعُ مِنْكَ سَيِّدِي ذِكْرَ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيِّ فَقَالَ لاَ تَقُلْ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيَّ وَ لَكِنْ قُلْ سَلْمَانَ اَلْمُحَمَّدِيَّ أَ تَدْرِي مَا كَثْرَةُ ذِكْرِي لَهُ قُلْتُ لاَ قَالَ لِثَلاَثِ خِلاَلٍ إِحْدَاهَا إِيثَارُهُ هَوَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى هَوَى نَفْسِهِ وَ اَلثَّانِيَةُ حُبُّهُ اَلْفُقَرَاءَ وَ اِخْتِيَارُهُ إِيَّاهُمْ عَلَى أَهْلِ اَلثَّرْوَةِ وَ اَلْعُدَدِ وَ اَلثَّالِثَةُ حُبُّهُ لِلْعِلْمِ وَ اَلْعُلَمَاءِ إِنَّ سَلْمَانَ كَانَ عَبْداً صَالِحاً حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ}}؛ بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۲ به نقل از امالی مفید.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۰-۶۶۱.</ref>
# [[امام باقر]] {{ع}} فرمودند: "[[مردم]] بعد از [[پیامبر]] {{صل}} [[مرتد]] شدند، مگر سه نفر". [[سدیر]] پرسید: این سه نفر کیانند؟ [[حضرت]] فرمود: "[[مقداد بن اسود]]، [[ابوذر غفاری]] و [[سلمان فارسی]]. و بعد از اندک زمانی، افرادی دیگر به [[حقیقت]] آشنا شدند و بازگشتند". بعد [[امام]] {{ع}} در ادامه فرمودند: این افراد کسانی بودند که آسیای [[مخالفت]] با [[خلافت ابوبکر]] به وجود آنان می‌چرخید و حاضر به [[بیعت با ابوبکر]] نبودند تا آن‌که بر [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} فشار آوردند و [[حضرت]] به [[اکراه]] [[بیعت]] کرد و آنان نیز [[بیعت]] کردند.<ref>{{متن حدیث|حَنَانٌ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: كَانَ اَلنَّاسُ أَهْلَ رِدَّةٍ بَعْدَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلاَّ ثَلاَثَةً فَقُلْتُ وَ مَنِ اَلثَّلاَثَةُ فَقَالَ اَلْمِقْدَادُ بْنُ اَلْأَسْوَدِ وَ أَبُو ذَرٍّ اَلْغِفَارِيُّ وَ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَرَفَ أُنَاسٌ بَعْدَ يَسِيرٍ وَ قَالَ هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ دَارَتْ عَلَيْهِمُ اَلرَّحَى وَ أَبَوْا أَنْ يُبَايِعُوا حَتَّى جَاءُوا بِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مُكْرَهاً فَبَايَعَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اَللَّهِ تَعَالَى «وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اَللّٰهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اَللّٰهُ اَلشّٰاكِرِينَ }}؛ رجال کشی،، ص۶، ح۱۲.</ref>.
# [[حارث بن مغیره نصری]] گوید: از [[عبدالملک بن اعین]] شنیدم که از [[امام صادق]] {{ع}} سؤال‌ها کردم تا رسیدم به این جمله که آیا [[مردم]] هلاک شدند؟ [[امام صادق]] {{ع}} در جواب فرمودند: "ای پسر آعین آری به [[خدا]] قسم همه [[مردم]] هلاک شدند" گفتم هر کس در [[شرق]] و [[غرب]] عالم بود هلاک شد؟ فرمود: "بله هلاک شدند مگر سه نفر ([[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[سلمان]]) و بعد [[ابوساسان]]، [[عمار]]، [[شتیره]] و [[ابو عمره]] به آنان ملحق شدند و جمع آنان به هفت نفر رسید"<ref>{{متن حدیث|عَنِ اَلْحَارِثِ قَالَ: قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اَلْمَلِكِ بْنَ أَعْيَنَ يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَلَمْ يَزَلْ يَسْأَلُهُ حَتَّى قَالَ: فَهَلَكَ اَلنَّاسُ إِذاً! فَقَالَ: إِي وَ اَللَّهِ يَا اِبْنَ أَعْيَنَ هَلَكَ اَلنَّاسُ أَجْمَعُونَ؟ قُلْتُ: أَهْلُ اَلشَّرْقِ وَ اَلْغَرْبِ! قَالَ: إِنَّهَا فُتِحَتْ عَلَى اَلضَّلاَلِ، إِي وَ اَللَّهِ هَلَكُوا إِلاَّ ثَلاَثَةً سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ لَحِقَهُمْ عَمَّارٌ وَ أَبُو سِنَانٍ اَلْأَنْصَارِيُّ وَ حُذَيْفَةُ وَ أَبُو عَمْرَةَ فَصَارُوا سَبْعَةً}}؛ رجال کشی،، ص۷، ح۱۴.</ref>.
* از این [[احادیث]] به خوبی روشن است که [[سلمان]] یکی از آن سه نفر است که حتی یک لحظه به [[انحراف]] نرفت و همان راهی که [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[امت اسلامی]] پس از خود ترسیم کردند و [[حضرت علی]] {{ع}} را به [[جانشینی بلافصل]] خویش معین نموده بودند همان [[راه]] را ادامه داد و چون [[ابوذر]] و [[مقداد]] حتی لحظه‌ای به [[لغزش]] نیفتاد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۱-۶۶۲.</ref>


==[[سلمان]] و [[دفاع از ولایت]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}}==
== [[سلمان]] و برخی از [[اصحاب]] واسطه [[نزول]] [[رحمت]] ==
*[[سلمان]] که خود از اولیای [[خداوند متعال]] و از [[اصحاب]] بزرگ [[پیامبر اسلام]]{{صل}} به شمار می‌آمد و سن بالایی هم داشت، در عین حال یکی از [[اصحاب]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} و از ارکان اربعه است<ref>رجال طوسی، ص۴۲، ش۱.</ref>. وی در برابر [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} پس از [[رحلت پیامبر خدا]]{{صل}} سر [[تسلیم]] فرود آورد، و او را [[جانشین]] و [[خلیفه بلافصل]] [[رسول خدا]]{{صل}} دانست و در [[اثبات]] این [[حقیقت]] تمام تلاش و [[همت]] خود را به کار گرفت و تا هنگام وفاتش بر این [[اعتقاد]] باقی بود. و از این رو با [[خلافت ابوبکر]] صریحاً [[مخالفت]] نمود و تا زمانی هم که [[حضرت علی]]{{ع}} با [[اجبار]] و [[اکراه]] با [[ابوبکر]] [[دست]] [[بیعت]] نداد، او نیز چون تعدادی از [[شیعیان]] [[مخلص]] آن [[حضرت]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکرد، در این باره احادیثی است دو [[حدیث]] آن را [[نقل]] می‌کنیم:
* [[امام باقر]] {{ع}} از جدش [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[نقل]] می‌کند که فرمود: "در میان [[امت]] [[رسول خدا]] {{صل}} هفت نفرند که [[زمین]] گنجایش و ظرفیت آنان را ندارد و به وجود آنان [[مردم]] روزی داده می‌شوند و آنان واسطه [[نصرت]] و [[پیروزی]] و وسیله [[نزول]] [[باران]] هستند و از جمله این هفت نفر: [[سلمان فارسی]]، [[مقداد]]، [[ابوذر]]، [[عمار]] و [[حذیفه]] ([[عبدالله بن مسعود]]) هستند، و [[حضرت علی]] {{ع}} می‌فرمود: من [[امام]] و [[پیشوا]] و مقتدای این گروهم و همین‌ها بودند که بر [[پیکر مطهر]] [[فاطمه]] {{ع}} [[نماز]] خواندند".<ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُقَالَ: ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ، مِنْهُمْ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ (رَحْمَةُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ) وَ كَانَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) يَقُولُ وَ أَنَا إِمَامُهُمْ، وَ هُمُ اَلَّذِينَ صَلَّوْا عَلَى فَاطِمَةَ (عَلَيْهَا السَّلاَمُ)}}؛ رجال کشی، ص۶، ح۱۳ و بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۲۶ (طبق نقل رجال کشی نام پنج نفر از هفت نفر آمده و طبق نقل بحار الانوار که از اختصاص شیخ مفید آورده، نام شش نفر از هفت را آورده است و نام هفتمی را ذکر نکرده است).</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۲-۶۶۳.</ref>
#[[امام باقر]]{{ع}} فرمودند: "[[مردم]] بعد از [[پیامبر]]{{صل}} [[مرتد]] شدند، مگر سه نفر". [[سدیر]] پرسید: این سه نفر کیانند؟ [[حضرت]] فرمود: "[[مقداد بن اسود]]، [[ابوذر غفاری]] و [[سلمان فارسی]]. و بعد از اندک زمانی، افرادی دیگر به [[حقیقت]] آشنا شدند و بازگشتند". بعد [[امام]]{{ع}} در ادامه فرمودند: این افراد کسانی بودند که آسیای [[مخالفت]] با [[خلافت ابوبکر]] به وجود آنان می‌چرخید و حاضر به [[بیعت با ابوبکر]] نبودند تا آن‌که بر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فشار آوردند و [[حضرت]] به [[اکراه]] [[بیعت]] کرد و آنان نیز [[بیعت]] کردند.<ref>{{متن حدیث|حَنَانٌ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: كَانَ اَلنَّاسُ أَهْلَ رِدَّةٍ بَعْدَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلاَّ ثَلاَثَةً فَقُلْتُ وَ مَنِ اَلثَّلاَثَةُ فَقَالَ اَلْمِقْدَادُ بْنُ اَلْأَسْوَدِ وَ أَبُو ذَرٍّ اَلْغِفَارِيُّ وَ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَرَفَ أُنَاسٌ بَعْدَ يَسِيرٍ وَ قَالَ هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ دَارَتْ عَلَيْهِمُ اَلرَّحَى وَ أَبَوْا أَنْ يُبَايِعُوا حَتَّى جَاءُوا بِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مُكْرَهاً فَبَايَعَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اَللَّهِ تَعَالَى «وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اَللّٰهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اَللّٰهُ اَلشّٰاكِرِينَ }}؛ رجال کشی،، ص۶، ح۱۲.</ref>.
#[[حارث بن مغیره نصری]] گوید: از [[عبدالملک بن اعین]] شنیدم که از [[امام صادق]]{{ع}} سؤال‌ها کردم تا رسیدم به این جمله که آیا [[مردم]] هلاک شدند؟ [[امام صادق]]{{ع}} در جواب فرمودند: "ای پسر آعین آری به [[خدا]] قسم همه [[مردم]] هلاک شدند" گفتم هر کس در [[شرق]] و [[غرب]] عالم بود هلاک شد؟ فرمود: "بله هلاک شدند مگر سه نفر ([[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[سلمان]]) و بعد [[ابوساسان]]، [[عمار]]، [[شتیره]] و [[ابو عمره]] به آنان ملحق شدند و جمع آنان به هفت نفر رسید"<ref>{{متن حدیث|عَنِ اَلْحَارِثِ قَالَ: قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اَلْمَلِكِ بْنَ أَعْيَنَ يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَلَمْ يَزَلْ يَسْأَلُهُ حَتَّى قَالَ: فَهَلَكَ اَلنَّاسُ إِذاً! فَقَالَ: إِي وَ اَللَّهِ يَا اِبْنَ أَعْيَنَ هَلَكَ اَلنَّاسُ أَجْمَعُونَ؟ قُلْتُ: أَهْلُ اَلشَّرْقِ وَ اَلْغَرْبِ! قَالَ: إِنَّهَا فُتِحَتْ عَلَى اَلضَّلاَلِ، إِي وَ اَللَّهِ هَلَكُوا إِلاَّ ثَلاَثَةً سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ لَحِقَهُمْ عَمَّارٌ وَ أَبُو سِنَانٍ اَلْأَنْصَارِيُّ وَ حُذَيْفَةُ وَ أَبُو عَمْرَةَ فَصَارُوا سَبْعَةً}}؛ رجال کشی،، ص۷، ح۱۴.</ref>.
*از این [[احادیث]] به خوبی روشن است که [[سلمان]] یکی از آن سه نفر است که حتی یک لحظه به [[انحراف]] نرفت و همان راهی که [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[امت اسلامی]] پس از خود ترسیم کردند و [[حضرت علی]]{{ع}} را به [[جانشینی بلافصل]] خویش معین نموده بودند همان [[راه]] را ادامه داد و چون [[ابوذر]] و [[مقداد]] حتی لحظه‌ای به [[لغزش]] نیفتاد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۱-۶۶۲.</ref>


==[[سلمان]] و برخی از [[اصحاب]] واسطه [[نزول]] [[رحمت]]==
== شدت [[محبت]] [[سلمان]] به [[علی]] {{ع}} ==
*[[امام باقر]]{{ع}} از جدش [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[نقل]] می‌کند که فرمود: "در میان [[امت]] [[رسول خدا]]{{صل}} هفت نفرند که [[زمین]] گنجایش و ظرفیت آنان را ندارد و به وجود آنان [[مردم]] روزی داده می‌شوند و آنان واسطه [[نصرت]] و [[پیروزی]] و وسیله [[نزول]] [[باران]] هستند و از جمله این هفت نفر: [[سلمان فارسی]]، [[مقداد]]، [[ابوذر]]، [[عمار]] و [[حذیفه]] ([[عبدالله بن مسعود]]) هستند، و [[حضرت علی]]{{ع}} می‌فرمود: من [[امام]] و [[پیشوا]] و مقتدای این گروهم و همین‌ها بودند که بر [[پیکر مطهر]] [[فاطمه]]{{ع}} [[نماز]] خواندند".<ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ)، قَالَ: ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ، مِنْهُمْ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ (رَحْمَةُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ) وَ كَانَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) يَقُولُ وَ أَنَا إِمَامُهُمْ، وَ هُمُ اَلَّذِينَ صَلَّوْا عَلَى فَاطِمَةَ (عَلَيْهَا السَّلاَمُ)}}؛ رجال کشی، ص۶، ح۱۳ و بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۲۶ (طبق نقل رجال کشی نام پنج نفر از هفت نفر آمده و طبق نقل بحار الانوار که از اختصاص شیخ مفید آورده، نام شش نفر از هفت را آورده است و نام هفتمی را ذکر نکرده است).</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۲-۶۶۳.</ref>
* مردی به [[سلمان]] گفت: چه [[قدر]] زیاد و شدید به [[علی]] {{ع}} [[محبت]] میورزی؟ [[سلمان]] در پاسخ گفت: زیرا از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که میفرمود: "هر کس [[علی]] را [[دوست]] دارد، مرا [[دوست]] داشته و هر کس [[علی]] را [[دشمن]] بدارد، مرا [[دشمن]] داشته است"<ref>{{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فَقَدْ أَبْغَضَنِي}}؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۱، ح۴۶۴۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۳.</ref>


==شدت [[محبت]] [[سلمان]] به [[علی]]{{ع}}==
== سر تراشیدن [[سلمان]] در [[حمایت]] از [[علی]] {{ع}} ==
*مردی به [[سلمان]] گفت: چه [[قدر]] زیاد و شدید به [[علی]]{{ع}} [[محبت]] میورزی؟ [[سلمان]] در پاسخ گفت: زیرا از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که میفرمود: "هر کس [[علی]] را [[دوست]] دارد، مرا [[دوست]] داشته و هر کس [[علی]] را [[دشمن]] بدارد، مرا [[دشمن]] داشته است"<ref>{{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فَقَدْ أَبْغَضَنِي}}؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۱، ح۴۶۴۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۳.</ref>
* پس از [[رحلت پیامبر خدا]] {{صل}} که [[مردم]] [[دست]] از [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} برداشتند و وصایای [[پیامبر]] در رابطه با [[جانشینی بلافصل]] [[علی]] {{ع}} را از یاد بردند و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، [[حضرت]] برای آن‌که [[حجت]] بر همگان تمام کند پس از [[دفن]] [[بدن]] [[مطهر]] [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} شبانه و در [[تاریکی]] [[شب]] [[فاطمه زهرا]] {{ع}} را سوار بر شتری کرد و [[دست]] [[حسن]] و [[حسین]] را گرفت و به خانه‌های [[مهاجر]] و [[انصار]] برد و [[فضایل]] خود را یادآور شد و از آنان [[یاری]] خواست که [[حق]] خود را از [[ابوبکر]] بگیرند و [[خلافت]] را به [[جایگاه]] اصلی خودش برگردانند، [[چهل]] نفر با [[حضرت]] [[بیعت]] کردند و [[وعده]] [[یاری]] دادند و [[حضرت]] به آنها فرمود: "فردا صبح اول وقت سرهای خود را تراشیده و با [[سلاح]] نزد من حاضر شوید" ولی از این جمع [[چهل]] نفری تنها چهار نفر به [[دستور امام]] {{ع}} عمل کردند و صبحگاهان با سر تراشیده به [[محضر امام]] {{ع}} آمدند و تا پای [[جان]] [[اعلان]] [[وفاداری]] کردند، آن چهار نفر [[سلمان]]، [[ابوذر]]، و [[مقداد]] و [[زبیر]] بودند<ref>در رجال کشی نام سه نفر را برده: سلمان، ابوذر و مقداد، و نام زبیر را نیاورده است.</ref>، و همین برنامه تا سه [[شب]] تکرار شد و غیر از این چهار نفر کس دیگری به ندای [[حضرت علی]] {{ع}} لبیک نگفت و او را تنها گذاشتند و هنگامی که [[حضرت]] از [[بی وفایی]] آنان [[آگاه]] شد، [[دست]] از [[حق]] [[مسلم]] خود برداشت و [[خانه‌نشین]] شد و به [[جمع‌آوری قرآن]] پرداخت<ref>ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۱۴. در رجال کشی، ص۷، ش۱۸، همین حدیث را نقل کرده و می‌نویسد: چهل نفر خود رفتند نزد امیرالمؤمنین و بیعت کردند و حضرت فرمود، فردا سرها را بتراشید و نزد من بیایید و تنها سه نفر یعنی سلمان، ابوذر و مقداد آمدند سر را تراشیده بودند و نام زیر را نمی‌برد.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۳-۶۶۴.</ref>


==سر تراشیدن [[سلمان]] در [[حمایت]] از [[علی]]{{ع}}==
== [[سلمان]] و [[تشویق]] [[مردم]] به توجه و [[حمایت]] از [[حضرت علی]] {{ع}} ==
*پس از [[رحلت پیامبر خدا]]{{صل}} که [[مردم]] [[دست]] از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برداشتند و وصایای [[پیامبر]] در رابطه با [[جانشینی بلافصل]] [[علی]]{{ع}} را از یاد بردند و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، [[حضرت]] برای آن‌که [[حجت]] بر همگان تمام کند پس از [[دفن]] [[بدن]] [[مطهر]] [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} شبانه و در [[تاریکی]] [[شب]] [[فاطمه زهرا]]{{ع}} را سوار بر شتری کرد و [[دست]] [[حسن]] و [[حسین]] را گرفت و به خانه‌های [[مهاجر]] و [[انصار]] برد و [[فضایل]] خود را یادآور شد و از آنان [[یاری]] خواست که [[حق]] خود را از [[ابوبکر]] بگیرند و [[خلافت]] را به [[جایگاه]] اصلی خودش برگردانند، [[چهل]] نفر با [[حضرت]] [[بیعت]] کردند و [[وعده]] [[یاری]] دادند و [[حضرت]] به آنها فرمود: "فردا صبح اول وقت سرهای خود را تراشیده و با [[سلاح]] نزد من حاضر شوید" ولی از این جمع [[چهل]] نفری تنها چهار نفر به [[دستور امام]]{{ع}} عمل کردند و صبحگاهان با سر تراشیده به [[محضر امام]]{{ع}} آمدند و تا پای [[جان]] [[اعلان]] [[وفاداری]] کردند، آن چهار نفر [[سلمان]]، [[ابوذر]]، و [[مقداد]] و [[زبیر]] بودند<ref>در رجال کشی نام سه نفر را برده: سلمان، ابوذر و مقداد، و نام زبیر را نیاورده است.</ref>، و همین برنامه تا سه [[شب]] تکرار شد و غیر از این چهار نفر کس دیگری به ندای [[حضرت علی]]{{ع}} لبیک نگفت و او را تنها گذاشتند و هنگامی که [[حضرت]] از [[بی وفایی]] آنان [[آگاه]] شد، [[دست]] از [[حق]] [[مسلم]] خود برداشت و [[خانه‌نشین]] شد و به جمع آوری [[قرآن]] پرداخت<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۱۴. در رجال کشی، ص۷، ش۱۸، همین حدیث را نقل کرده و می‌نویسد: چهل نفر خود رفتند نزد امیرالمؤمنین و بیعت کردند و حضرت فرمود، فردا سرها را بتراشید و نزد من بیایید و تنها سه نفر یعنی سلمان، ابوذر و مقداد آمدند سر را تراشیده بودند و نام زیر را نمی‌برد.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۳-۶۶۴.</ref>
* بی‌شک [[سلمان]] برای [[اثبات]] [[حقانیت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به هر [[راه]] ممکن [[اقدام]] می‌کرد و از [[ولایت]] آن [[حضرت]] [[دفاع]] می‌نمود، در این جا به دو نمونه از دفاعیات [[سلمان]] درباره [[حقانیت]] [[حضرت علی]] {{ع}} اکتفا می‌کنیم:
# روزی [[علی]] {{ع}} در حالی که سوار بر استر [[رسول خدا]] {{صل}} بود، بر جمعی که [[سلمان]] نیز در میان آن جمع بود، گذشت. [[سلمان]] ضمن [[ترغیب]] و [[تشویق]] [[مردم]] به سؤال از [[امام]] {{ع}} گفت: [[سوگند]] به خدایی که دانه را شکافت و [[بندگان]] را آفرید، به غیر از [[علی]] {{ع}} کسی شما را بر [[سیره]] و روش پیامبرتان خبر نمی‌دهد، او عالم به [[زمین]] و ربانی روی [[زمین]] و تنها [[مرجع]] آرام بخش شما [[مردمان]] است و اگر او را از [[دست]] دهید همانا [[علم]] (به [[احکام اسلام]]) را از [[دست]] داده‌اید و آن وقت است که [[منکرات]] در میان [[مردم]] دیده می‌شود<ref>بحارالانوار، ج۲۳، ص۳۲۱ به نقل از امالی صدوق، ص۳۲۷.</ref>.
# [[سلمان]] همواره در [[دفاع]] از [[مقام]] شامخ [[ولایت امام علی]] {{ع}} وارد عمل می‌شد و سخنان زیادی در این باره دارد که یکی از آنها خطبه‌ای است بسیار طولانی که بخشی از آن را می‌آوریم: از [[عبدالله بن سنان]] از [[امام صادق]] {{ع}} [[نقل]] می‌کند: [[سلمان]] پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[سپاس]] از نعمت‌های [[باری تعالی]] و [[درود]] بر [[پیامبر خدا]] {{صل}} و در [[فضایل]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} مطالب بلندی بیان کرد و چنین گفت:[[آگاه]] باشید، شما [[مردم]] آرزوهایی را در سر میپرورانید که قطعا معایب و گرفتاری‌های زیادی را به دنبال خواهد داشت، بدانید [[حضرت علی]] {{ع}} معدن [[علم]] به [[آمال]] [[مشروع]] و گنجینه [[آگاهی]] به خواسته‌های شما است، [[کلام]] او [[فصل الخطاب]] است، [[راه]] او [[راه]] [[هارون]] بن [[عمران]] است و [[رسول خدا]] {{صل}} به وی فرمود: تو [[وصی]] و [[جانشین]] من در میان [[اهل بیت]] [[منی]]، و [[جایگاه]] تو نزد من همانند [[جایگاه]] [[هارون]] نزد [[موسی]] {{ع}} است؛ اما شما [[مردم]] [[راه]] و روش گذشتگان ([[عصر جاهلیت]]) را زنده کردید و به [[راه]] [[خطا]] و [[اشتباه]] رفتید، و قسم به کسی که [[اختیار]] [[جان]] [[سلمان]] در ید [[قدرت]] اوست به خاطر [[نقض عهد]] و تبدیل [[وصیت]] [[رسول خدا]] {{صل}} و حالتان روز به روز بد و بدتر خواهد شد و دقیقا به [[سرنوشت]] [[قوم بنی اسرائیل]] [[مبتلا]] خواهید گردید.<ref>{{عربی|"أَلاَ إِنَّ لَكُمْ مَنَايَا تَتْبَعُهَا بَلاَيَا فَإِنَّ عِنْدَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عِلْمَ اَلْمَنَايَا وَ عِلْمَ اَلْوَصَايَا وَ فَصْلَ اَلْخِطَابِ عَلَى مِنْهَاجِ هَارُونَ بْنِ عِمْرَانَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْتَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى... أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ وَلَّيْتُمُوهَا عَلِيّاً لَأَكَلْتُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ فَأَبْشِرُوا بِالْبَلاَءِ وَ اِقْنَطُوا مِنَ اَلرَّخَاءِ وَ نَابَذْتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَ اِنْقَطَعَتِ اَلْعِصْمَةُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ مِنَ اَلْوَلاَءِ"}}</ref>
* سپس در ادامه فرمود: [[آگاه]] باشید اگر [[علی]] را [[جامه]] [[ولایت]] و [[خلافت]] می‌پوشاندید، به [[خدا]] [[سوگند]] هر آینه از [[زمین]] و [[آسمان]] بهره می‌گرفتید و به [[برکت]] [[عدل]] او ارتزاق می‌نمودید، پس هشدار می‌دهم که گرفتار خواهید شد و روزنه‌های [[امید]] و [[رجا]] و [[خوش بینی]] شما مسدود می‌گردد، من از این لحظه به بعد همه شما را ترک می‌کنم و رشته‌های پیوند و [[دوستی]] و [[اخوت]] [[دینی]] میان خود و شما را هم اینک پاره نمودم...<ref>ر. ک: رجال کشی، ص۲۰- ۲۴، ح۴۷.</ref>.
* بدون تردید، در آن فضای تیره و تار که کسی [[حق]] بیان [[فضایل حضرت علی]] {{ع}} را نداشت و با او برخورد [[تندی]] می‌شد، [[سخن]] [[سلمان]] در [[تشویق]] [[مردم]] که حقایق و [[علوم]] و [[سیره پیامبر]] {{صل}} را از [[حضرت علی]] {{ع}} بیاموزند، و از او [[حمایت]] کنند، بسیار با [[ارزش]] و از اهمیتی فوق العاده برخوردار بوده است.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۴-۶۶۶.</ref>


==[[سلمان]] و [[تشویق]] [[مردم]] به توجه و [[حمایت]] از [[حضرت علی]]{{ع}}==
== [[فضائل]] و [[مناقب]] [[سلمان]] ==
*بی‌شک [[سلمان]] برای [[اثبات]] [[حقانیت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به هر [[راه]] ممکن [[اقدام]] می‌کرد و از [[ولایت]] آن [[حضرت]] [[دفاع]] می‌نمود، در این جا به دو نمونه از دفاعیات [[سلمان]] درباره [[حقانیت]] [[حضرت علی]]{{ع}} اکتفا می‌کنیم:
* [[سلمان]] دارای [[فضایل]] و [[مناقب]] بسیار بلندی است که به برخی از آنها اشاره شد و به بعضی دیگر در ادامه می‌پردازیم:
#روزی [[علی]]{{ع}} در حالی که سوار بر استر [[رسول خدا]]{{صل}} بود، بر جمعی که [[سلمان]] نیز در میان آن جمع بود، گذشت. [[سلمان]] ضمن [[ترغیب]] و [[تشویق]] [[مردم]] به سؤال از [[امام]]{{ع}} گفت: [[سوگند]] به خدایی که دانه را شکافت و [[بندگان]] را آفرید، به غیر از [[علی]]{{ع}} کسی شما را بر [[سیره]] و روش پیامبرتان خبر نمی‌دهد، او عالم به [[زمین]] و ربانی روی [[زمین]] و تنها [[مرجع]] آرام بخش شما [[مردمان]] است و اگر او را از [[دست]] دهید همانا [[علم]] (به [[احکام اسلام]]) را از [[دست]] داده‌اید و آن وقت است که [[منکرات]] در میان [[مردم]] دیده می‌شود<ref>بحارالانوار، ج۲۳، ص۳۲۱ به نقل از امالی صدوق، ص۳۲۷.</ref>.
# '''[[ایمان]] [[سلمان]]:''' [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "[[ایمان]] دارای ده [[درجه]] است، [[مقداد]] در [[درجه]] هشتم و [[ابوذر]] در [[درجه]] نهم و [[سلمان]] به [[درجه]] دهم [[ایمان]] [[راه]] یافته است"<ref>{{متن حدیث|اَلْإِيمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ فَالْمِقْدَادُ فِي اَلثَّامِنَةِ وَ أَبُو ذَرٍّ فِي اَلتَّاسِعَةِ وَ سَلْمَانُ فِي اَلْعَاشِرَةِ}}؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۳۴۱.</ref>؛
#[[سلمان]] همواره در [[دفاع]] از [[مقام]] شامخ [[ولایت امام علی]]{{ع}} وارد عمل می‌شد و سخنان زیادی در این باره دارد که یکی از آنها خطبه‌ای است بسیار طولانی که بخشی از آن را می‌آوریم: از [[عبدالله بن سنان]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] می‌کند: [[سلمان]] پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[سپاس]] از نعمت‌های [[باری تعالی]] و [[درود]] بر [[پیامبر خدا]]{{صل}} و در [[فضایل]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} مطالب بلندی بیان کرد و چنین گفت:[[آگاه]] باشید، شما [[مردم]] آرزوهایی را در سر میپرورانید که قطعا معایب و گرفتاری‌های زیادی را به دنبال خواهد داشت، بدانید [[حضرت علی]]{{ع}} معدن [[علم]] به [[آمال]] [[مشروع]] و گنجینه [[آگاهی]] به خواسته‌های شما است، [[کلام]] او [[فصل الخطاب]] است، [[راه]] او [[راه]] [[هارون]] بن [[عمران]] است و [[رسول خدا]]{{صل}} به وی فرمود: تو [[وصی]] و [[جانشین]] من در میان [[اهل بیت]] [[منی]]، و [[جایگاه]] تو نزد من همانند [[جایگاه]] [[هارون]] نزد [[موسی]]{{ع}} است؛ اما شما [[مردم]] [[راه]] و روش گذشتگان ([[عصر جاهلیت]]) را زنده کردید و به [[راه]] [[خطا]] و [[اشتباه]] رفتید، و قسم به کسی که [[اختیار]] [[جان]] [[سلمان]] در ید [[قدرت]] اوست به خاطر [[نقض عهد]] و تبدیل [[وصیت]] [[رسول خدا]]{{صل}} و حالتان روز به روز بد و بدتر خواهد شد و دقیقا به [[سرنوشت]] [[قوم بنی اسرائیل]] [[مبتلا]] خواهید گردید.<ref>{{عربی|"أَلاَ إِنَّ لَكُمْ مَنَايَا تَتْبَعُهَا بَلاَيَا فَإِنَّ عِنْدَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عِلْمَ اَلْمَنَايَا وَ عِلْمَ اَلْوَصَايَا وَ فَصْلَ اَلْخِطَابِ عَلَى مِنْهَاجِ هَارُونَ بْنِ عِمْرَانَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْتَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى... أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ وَلَّيْتُمُوهَا عَلِيّاً لَأَكَلْتُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ فَأَبْشِرُوا بِالْبَلاَءِ وَ اِقْنَطُوا مِنَ اَلرَّخَاءِ وَ نَابَذْتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَ اِنْقَطَعَتِ اَلْعِصْمَةُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ مِنَ اَلْوَلاَءِ"}}</ref>
# '''[[زهد]] [[سلمان]]:''' در [[تاریخ]] آمده که مقرری [[سلمان]] پنج هزار [[درهم]] بود که آنها را [[صدقه]] می‌داد و خود از دسترنج خویش هزینه می‌نمود. او عبایی داشت که نیمش را زیرانداز و نیم دیگرش روانداز او بود <ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱.</ref>. در [[نقل]] [[ابن ابی الحدید]] است که [[سلمان]] [[خانه]] نداشت و زیر سایه [[خانه]] [[مردم]] [[زندگی]] می‌کرد، مردی گفت: آیا خانه‌ای برایت بسازم که در آن سکونت کنی؟ [[سلمان]] گفت: مرا به خانه‌ای نیاز نیست. تا این که با [[اصرار]]، آن مرد خانه‌ای برای او ساخت که طول و عرض و ارتفاعش از قد [[سلمان]] بیشتر نبود غذای او نیز نان خشک و آب بود<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۵ و اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۱.</ref>.
*سپس در ادامه فرمود: [[آگاه]] باشید اگر [[علی]] را [[جامه]] [[ولایت و خلافت]] می‌پوشاندید، به [[خدا]] [[سوگند]] هر آینه از [[زمین]] و [[آسمان]] بهره می‌گرفتید و به [[برکت]] [[عدل]] او ارتزاق می‌نمودید، پس هشدار می‌دهم که گرفتار خواهید شد و روزنه‌های [[امید]] و [[رجا]] و [[خوش بینی]] شما مسدود می‌گردد، من از این لحظه به بعد همه شما را ترک می‌کنم و رشته‌های پیوند و [[دوستی]] و [[اخوت]] [[دینی]] میان خود و شما را هم اینک پاره نمودم...<ref>ر.ک: رجال کشی، ص۲۰- ۲۴، ح۴۷.</ref>.
# '''[[ساده‌زیستی]] [[سلمان]] در [[مقام]] [[امارت]]:''' [[سلمان]] مدتی از جانب [[عمر بن خطاب]] [[حاکم]] [[مدائن]]<ref>در فرهنگ معین، ج۶، ص۱۹۳۶ در توضیح مدائن مطالبی دارد که اجمال آن چنین است: مدائن کلمه عربی جمع مدینه است، مدینه به معنای شهر و مدائن نام مجموعه هفت شهر آباد و نزدیک به هم است، و تیسفون مهم‌ترین و بزرگ‌ترین شهر مدائن و مقر سلطنت و پایتخت دولت ساسانی بوده است. از این هفت شهر غیر از تیسفون چهار شهر دیگر آن شناخته شده: یکی «ده اردشیرها» که در ساحل غربی دجله، و دیگری «رومگان» در ساحل شرقی دجله، و سومی «در زنی دانه» در ساحل غربی دجله و نیز «لاش آباد» که آن نیز در ساحل غربی دجله بوده و با تیسفون که مرکز پایتخت ساسانیان و در ساحل شرقی دجله بوده، مجموع آن پنج شهر معروف و شناخته شده است. البته اگر خرابه‌های طاق کسری که به نام «ایوان مدائن» مشهور است و اسم آن محله «اسپانبر» و دیگری محله «ماخورا» را نیز در شهر مستقل به حساب آوریم. مجموع آن هفت شهر مدائن کامل می‌شود، و موقع فتح مدائن، ساسانیان بر آن حکومت میکردند و در عصر خلافت عمر بن خطاب مدائن فتح شد.</ref> بود. [[سلمان]] در موقع [[فرمانداری]] خود بسیار ساده و بدون آلایش می‌زیست و [[خانه]] کوچکی داشت و تنها انبانی برای نان و ظرفی برای آب داشت. وی به اندازه‌ای ساده زیست بود که وقتی سیل [[مدائن]] را فرا گرفت، [[سلمان]] اولین کسی بود که با وسایل کم خود به بالای تپه رفت و دیگران مشغول جمع‌آوری وسایل خود بودند. اینجا بود که وقتی [[سلمان]] دید [[مردم]] در اضطرابند، گفت: "این چنین سبک‌باران در [[روز قیامت]] [[نجات]] پیدا می‌کنند"<ref>{{متن حدیث|هکذا ینجو المخققون یوم القیامة}}؛ منهاج الدموع، ص۲۷؛ طبقات الکبری، ج۴، ص۸۹.</ref>.
*بدون تردید، در آن فضای تیره و تار که کسی [[حق]] بیان [[فضایل حضرت علی]]{{ع}} را نداشت و با او برخورد [[تندی]] می‌شد، [[سخن]] [[سلمان]] در [[تشویق]] [[مردم]] که حقایق و [[علوم]] و [[سیره پیامبر]]{{صل}} را از [[حضرت علی]]{{ع}} بیاموزند، و از او [[حمایت]] کنند، بسیار با [[ارزش]] و از اهمیتی فوق العاده برخوردار بوده است.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۶۴-۶۶۶.</ref>
# '''[[ترس]] از [[قیامت]]:''' [[مسعودی]] [[نقل]] می‌کند: [[سلمان]] همواره [[لباس]] پشمی به تن می‌کرد و سوار بر الاغ بدون پالان می‌شد، و نان جو می‌خورد و مردی [[متعبد]] و [[زاهد]] بود و چون [[مرگ]] او فرا رسید، [[سعد بن ابی وقاص]] به او گفت: مرا به کارهای خیر [[وصیت]] نما. [[سلمان]] گفت: باشد، سپس گفت: ای سعد همواره به [[یاد خدا]] باش اگر [[تصمیم]] به کاری گرفتی، به [[یاد خدا]] باش، در موقع [[حکم]] کردن، به [[یاد خدا]] باش و در موقع قسمت کردن [[مال]] به [[یاد خدا]] باش. بعد [[سلمان]] گریست، [[سعد بن ابی وقاص]] پرسید: چرا [[گریه]] می‌کنی؟ [[سلمان]] گفت: از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که می‌فرمود: "همانا در [[قیامت]] گردنه‌ای است که از آن عبور نمی‌کنند، مگر سبک [[باران]] و حال آن‌که میبینم اطراف من اشیای زیادی هست"<ref>{{متن حدیث|إن في الآخرة عقبة لا يقطعها إلا المخفون، و أری هذه الأساودة حولي}}</ref>. [[سعد بن ابی وقاص]] می‌گوید: به اطراف [[سلمان]] نگاه کردم و در [[خانه]] چیزی جز یک دوات، مشک آب و آفتابه‌ای بیشتر نبود<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۴.</ref>.آری، [[سلمان]] به [[راستی]] داشتن این سه قطعه کوچک از [[زندگی]] بر [[آخرت]] خود خائف است وای به حال ما و [[خداوند]] به ما رحم کند.
# '''[[شب زنده‌داری]] و [[روزه‌داری]]:''' از آن‌چه در [[زهد]] و [[پارسایی]] [[سلمان]] گفتیم به خوبی [[عبادت]] او نیز معلوم می‌شود که وی مردی [[عابد]]، [[روزه‌دار]] و [[شب]] زنده‌دار بود و هم چون مولا و مقتدایش [[رسول خدا]] {{صل}} و [[امیر مؤمنان]] {{ع}} تمام حرکات و سکنات او [[عبادت]] و [[بندگی خدا]] بوده است. شایان ذکر است در [[مکتب اسلام]] آن‌چه اهمیت دارد، [[شناخت]] درست و [[درک]] صحیح از [[عبادت]] است که بعضی مدعی‌اند که عابدند اما [[درک]] صحیح و [[فهم]] [[درستی]] از عبادتی که انجام می‌دهند ندارند، و امتیاز [[سلمان]] بر بسیاری از [[عابدان]] همین نکته است که او در ضمن [[کار و تلاش]] و [[جهاد]] در [[راه خدا]] و [[حکومت]] و [[فرمان‌روایی]] بر بخشی از [[کشور اسلامی]] ([[مدائن]])، باز هم در [[عبادت]] و [[بندگی]] در [[راه خدا]] گوی [[سبقت]] را از همه [[یاران]] و [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} ربوده بود، و تمام عباداتی را که انجام میداد [[مرضی]] رضای [[حق]] بود، و تمام حرکات و سکناتش بر اساس [[فهم]] و [[دانایی]] و [[شناخت کامل]] از [[اسلام]] بود. در [[حدیثی]] [[ابی بصیر]] از [[امام صادق]] {{ع}} از پدرانش از [[رسول خدا]] {{صل}} [[نقل]] می‌کند که روزی [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "چه کسی از شما تمام روزها را [[روزه]] و تمام شب‌ها را بیدار به [[عبادت]] مشغول است و هر روز یک [[ختم قرآن]] کند؟ تنها [[سلمان]] برخاست و گفت: من چنین هستم! برخی ناراحت شدند و گفتند: این [[مرد]] [[فارسی]] [[زبان]] می‌خواهد بر ما [[قریشیان]] [[فخر]] کند! در حالی که دیده‌ایم بعضی از روزها [[روزه]] نیست و بعضی از شب‌ها بسیاری از [[شب]] را [[خواب]] است و خیلی روزها ساکت و [[قرآن]] نمی‌خواند [[پیامبر خدا]] {{صل}} به آن شخص فرمود، ساکت باش تو را چه رسد به مثل [[لقمان حکیم]]، [[اعتراض]] کنی، تو سؤال کن، جواب تو را خواهد داد. بعد [[سلمان]] در جواب آن مرد گفت: به کجا میروی و چگونه [[فکر]] می‌کنی؟ من در هر ماه سه روز روزه‌دارم و [[قرآن]] گفته: {{متن قرآن|مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا}}<ref>«کسانی که نیکی آورند ده برابر آن (پاداش) دارند» سوره انعام، آیه ۱۶۰.</ref>. هر کار [[نیکی]] ده برابر [[پاداش]] دارد پس من سه روز روزه‌دارم می‌شود سی روز، پس همه روزها را [[روزه]] هستم. و اما [[شب زنده‌داری]] من، این است که از [[پیامبر خدا]] {{صل}} شنیدم که فرمود: "کسی که با [[وضو]] و [[طهارت]] بخوابد گویا تا [[صبح]] [[شب زنده‌داری]] کرده است و من هر [[شب]] با [[طهارت]] میخوابم. و اما [[ختم قرآن]] چون از [[پیامبر خدا]] {{صل}} شنیدم به [[علی]] {{ع}} فرمود: "که مَثَلِ تو مَثَلِ {{متن قرآن|قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ}}<ref>«بگو او خداوند یگانه است» سوره اخلاص، آیه۱.</ref> است هر کس یک بار {{متن قرآن|قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ}}<ref>«بگو او خداوند یگانه است» سوره اخلاص، آیه۱.</ref> را بخواند، یک سوم [[قرآن]] را [[درک]] کرده و هر کس دو بار دو سوم [[قرآن]] خوانده و هر که سه بار بخواند تمام [[قرآن]] را خوانده است" تا آخر [[حدیث]]<ref>ر. ک: امالی صدوق، مجلس نهم، ح۵ و بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۱۷.</ref>.
# '''[[علم]] و [[دانش]] [[سلمان]]:''' هیچ یک از [[یاران پیامبر]] {{صل}} و [[شیعیان حضرت علی]] {{ع}} در [[علم]] و [[دانش]] به مرتبه [[سلمان]] نرسیدند؛ زیرا او در تمام [[عمر طولانی]] که داشت همواره دنبال [[کسب علم]] بود و پس از [[اسلام]] آوردنش با جلسات خاصی که با [[پیامبر]] {{صل}} داشت، بیشتر بر [[دانش]] و [[علم]] خود افزود به طوری که در [[روایات]] ما آمده که [[سلمان]]، [[لقمان حکیم]] است و حتی او را عالم به [[علوم]] پیشینیان و آیندگان و نیز به [[محدث]] معرفی کرده‌اند<ref>امالی صدوق، مجلس نهم، ح۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱؛ رجال کشی، ص۱۲، ح۲۵ و ص۱۶، ح۲۷؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۷؛ الاختصاص، ص۱۱.</ref>. [[حسن بن منصور]] می‌گوید: به [[امام صادق]] {{ع}} عرض کردم: آیا [[سلمان]] [[محدث]] بود؟ فرمود: "آری"، گفتم: چه کسی به او [[حدیث]] می‌آموخت؟ فرمود: "[[فرشته]] [[کریم]]". گفتم: [[سلمان]] که چنین بود، پس صاحب او چه کسی بوده است؟ فرمود: "برو مشغول کار خودت باش (یعنی این گونه سؤال نکن)"<ref>{{متن حدیث|أَقْبِلْ عَلَى شَأْنِكَ}}؛ رجال کشی، ص۱۹، ح۴۴.</ref>.
# '''پیشگویی‌های [[سلمان]] و [[آگاهی]] از [[اسرار]] [[نهان]]:''' در میان [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} و [[یاران]] [[مخلص]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[سلمان]] از معدود کسانی است که علاوه بر [[آگاهی]] به معارف الهی و [[علوم اسلامی]] بر [[اسرار]] و [[نهان]] [[علم منایا و بلایا]] نیز [[دست]] یافت؛ زیرا [[سلمان]] علاوه بر [[لیاقت]] و استعداد ذاتی که داشت، بسیار خود را به [[رسول خدا]] {{صل}} نزدیک می‌دید و حتی در جلسات خصوصی [[پیامبر]] {{صل}} و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} حاضر می‌شد، و آن‌چه می‌فرمودند، می‌آموخت و لذا به او [[لقب]] "[[لقمان حکیم]]" و "[[محدث]]" داده شد. او با [[هم‌نشینی]] با سرچشمه [[وحی الهی]]، یعنی [[پیامبر خدا]] {{صل}} و [[وصی]] و [[جانشین]] به [[حق]] او [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به چنان اسراری [[دست]] یافت که گاهی باعث [[حیرت]] و اعجاب دیگران می‌شد که به چند نمونه‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:
## کشی از [[امام صادق]] {{ع}} [[نقل]] می‌کند که فرمود: "[[سلمان]] [[علم]] اول و [[علم]] آخر را فرا گرفته بود و چون دریایی بی‌پایان می‌ماند و از ما [[اهل بیت]] محسوب می‌شود"<ref>این قسمت از حدیث قبلا گذشت.</ref>. سپس [[امام]] {{ع}} در ادامه فرمود: "او به جایی رسیده بود که در یکی از روزها با گروهی برخورد نمود، خطاب به یکی از آنها گفت: "ای [[بنده خدا]]، از گناهی که دیشب در داخل خانه‌ات مرتکب شدی، [[توبه]] کن و به [[خدای عزوجل]] بازگرد! [[سلمان]] این سخن را گفت و به [[راه]] خود ادامه داد، همراهان آن مرد به او گفتند: او تو را به گناهی متهم کرد و تو ساکت ماندی و [[اعتراض]] نکردی؟ مرد گفت: چه می‌گویید، به [[خدا]] [[سوگند]] او از کاری خبر داد که جز خودم و خدایم کسی از آن [[آگاهی]] نداشت"<ref>{{متن حدیث| يَا عَبْدَ اَللَّهِ تُبْ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ اَلَّذِي عَمِلْتَ بِهِ فِي بَطْنِ بَيْتِكَ اَلْبَارِحَةَ!}}؛ رجال کشی، ص۱۲، ح۲۵.</ref>. و بدین ترتیب آن مرد بر [[گناه]] خود [[اقرار]] کرد.
## نمونه دیگر از [[کارهای خارق‌العاده]] [[سلمان]] به اختصار چنین است: روزی [[ابوذر]] به [[منزل]] [[سلمان]] رفت و در جریان پخت [[غذا]] اتفاقات [[خارق‌العاده]] از سوی [[سلمان]] رخ داد که [[ابوذر]] نتوانست کارهای عجیب او را [[تحمل]] کند، لذا از [[منزل]] [[سلمان]] خارج شد آن‌چه دیده بود، برای [[حضرت علی]] {{ع}} [[نقل]] کرد و علت تعجب خود را همین مشاهدات نزد [[سلمان]] دانست، [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} به او فرمود: "ای [[ابوذر]]، اگر آن‌چه [[سلمان]] میداند اظهار کند، خواهی گفت: [[خدا]] [[رحمت]] کند هر که [[سلمان]] را بکشد! همانا [[سلمان]] در [[زمین]] [[باب الله]] است، هر کس او را بشناسد [[مؤمن]] و هر کس منکر او شود [[کافر]] است، همانا [[سلمان]] از [[خاندان]] ما [[اهل بیت]] است"<ref>{{متن حدیث|بَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ لَوْ حَدَّثَكَ بِمَا يَعْلَمُ لَقُلْتَ رَحِمَ اَللَّهُ قَاتِلَ سَلْمَانَ يَا بَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ بَابُ اَللَّهِ فِي اَلْأَرْضِ مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ إِنَّ سَلْمَانَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ}}؛ رجال کشی، ص۱۴، ح۳۳ و ر. ک: الاختصاص ص۱۱ و ۱۲.</ref>.
# '''سفارش به [[ملک الموت]]:''' از دیگر فضایلی که در زندگانی [[سلمان]] ملاحظه می‌شود، این است که او با [[ملک الموت]] [[سخن]] گفته و سفارش محتضری را کرده است. در [[رجال]] کشی آمده: روزی [[سلمان]] در [[کوفه]] از بازار آهنگران عبور میکرد، [[جوانی]] را دید که نعره کشید و بی‌هوش شد و [[مردم]] اطرافش جمع شدند و به [[سلمان]] گفتند: ای [[ابو عبدالله]] ([[کنیه]] [[سلمان]]) این [[جوان]] [[بیماری]] صرع و [[جنون]] دارد، اگر دعایی در گوش او بخوانی بهبودی می‌یابد. [[سلمان]] جلو آمد و دعایی بر او خواند و [[جوان]] بلافاصله هشیار شد، و به [[سلمان]] گفت: ای [[ابو عبدالله]]، من بیماری‌ای که [[مردم]] [[گمان]] کرده‌اند، ندارم بلکه چون عبورم به آهنگرها افتاد از [[مشاهده]] کوبیدن میله‌های آهنی به یاد این [[آیه شریفه]] افتادم که [[خداوند]] متعال می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَهُمْ مَقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ}}<ref>«و گرزهایی آهنین برای (عذاب) آنان (آماده) است» سوره حج، آیه ۲۱.</ref>. لذا از [[ترس]] [[عذاب]] [[خدا]] [[عقل]] از سرم پرید، و چنین حالی به من رخ داد! [[سلمان]] از آن [[جوان]] خوشش آمد و با او طرح [[دوستی]] ریخت و او را [[برادر دینی]] خود دانست و همواره با او رفت و آمد داشت تا آن‌که [[جوان]] مریض شد و چند روزی [[سلمان]] او را ندید، وقتی متوجه شد مریض است بر بالین او رفت و دید که در حال [[جان]] دادن است، [[سلمان]] خطاب به [[فرشته]] [[مرگ]] گفت: "ای [[ملک الموت]] بر [[قبض روح]] این [[برادر]] ایمانی‌ام [[مدارا]] کن؟"<ref>{{عربی|يَا مَلَكَ اَلْمَوْتِ اُرْفُقْ بِأَخِي}}</ref> [[عزرائیل]] گفت: "ای [[ابو عبدالله]] من به همه [[مؤمنان]] با [[رفق و مدارا]] عمل می‌کنم"<ref>{{متن حدیث|یا عبدالله إنی بکل مؤمن رفیق}}</ref>؛ <ref>رجال کشی، ص۱۸، ح۴۳؛ بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۸۵ و ۳۷۴ – ۳۸۰.</ref>. از این [[حدیث]] [[شخصیت]] [[سلمان]] بیش از پیش آشکار می‌شود که چشم او [[فرشته]] را میبیند و میتواند با [[فرشته]] [[سخن]] بگوید.
# '''حضور [[امیرمؤمنان]] {{ع}} بر بالین جنازه [[سلمان]]:''' از بزرگ‌ترین [[فضایل]] [[سلمان]] [[عنایت]] و توجه [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به وی می‌باشد که آن [[حضرت]] به [[قدرت]] [[اعجاز]] از [[مدینه منوره]] به [[مدائن]] تشریف آورد و [[سلمان]] را [[غسل]] داد و [[کفن]] کرد و [[دفن]] نمود.
* [[جابر بن عبدالله انصاری]] [[صحابی]] بزرگ [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و [[یار]] باوفا و [[شیعه]] [[مخلص]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} می‌گوید: روزی [[حضرت علی]] {{ع}} [[نماز صبح]] را در [[مدینه]] با ما به جا آورد (در اواخر [[خلافت عثمان]]) و سپس رو به جمع نمود و فرمود: "ای گروه [[مردم]]، [[خداوند]] [[پاداش]] شما را در [[وفات]] برادرتان [[سلمان]]، بزرگ گرداند"<ref>{{متن حدیث|مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ أَعْظَمَ اَللَّهُ أَجْرَكُمْ فِي أَخِيكُمْ سَلْمَانَ}}</ref>. سپس [[عمامه]] و [[لباس]] [[رسول خدا]] {{صل}} را به تن کرد و تازیانه و [[شمشیر]] آن [[حضرت]] را برداشت و بر [[ناقه]] عضبا سوار شد و با [[قنبر]] به طرف [[مدائن]] حرکت کرد و در موقع حرکت به [[قنبر]] فرمود: "ده عدد شمارش کن". [[قنبر]] می‌گوید: همین که عدد دهم را گفتم خود را جلو [[خانه]] [[سلمان]] دیدم<ref>مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۳۰۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۷۳.</ref>.
* [[زاذان]] که تا پایان [[عمر]] [[سلمان]] با او همراه بود می‌گوید: روزی از [[سلمان]] پرسیدم: چه کسی شما را [[غسل]] می‌دهد؟ [[سلمان]] گفت: آن کسی که [[رسول خدا]] {{صل}} را [[غسل]] داد. [[زاذان]] گفت: آن‌کس [[علی]] {{ع}} بود که در [[مدینه]] است و شما در [[مدائن]]، چگونه ممکن است با هزار فرسنگ فاصله او شما را [[غسل]] دهد؟ [[سلمان]] گفت: همین که چانه‌ام را بستی صدای پای آن [[حضرت]] را خواهی شنید؛ زیرا [[رسول خدا]] {{صل}} مرا به این [[حقیقت]] مژده داده است. [[زاذان]] می‌گوید: من در وقت [[احتضار]] [[سلمان]] بودم همین که او [[جان]] به [[جان]] آفرین [[تسلیم]] کرد و چانه‌اش را بستم جلو در آمدم، دیدم که [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} با [[قنبر]] پیاده شدند و فرمود: "ای [[زاذان]] آیا [[ابوعبدالله]] [[سلمان]] از [[دنیا]] رفت؟<ref>{{عربی|يَا زَاذَانُ قَضَى أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ سَلْمَانُ؟ ؟}}</ref> "گفتم: بله یا سیدی، [[حضرت]] داخل شد و [[عبا]] را از روی صورت [[سلمان]] برداشت، و [[سلمان]] لبخندی به چهره [[امام]] {{ع}} زد و بعد [[حضرت]] سخنانی با [[سلمان]] گفت، بعد شروع کرد به [[تجهیز]] [[بدن]] [[سلمان]] و او را [[غسل]] داد و [[کفن]] کرد و سپس بر او [[نماز]] خواند، [[زاذان]] می‌گوید: دو نفر یکی [[جعفر]] [[برادر]] [[حضرت علی]] {{ع}} و دیگری [[خضر]] [[پیامبر]] و هر کدام با هفتاد صف و با هر صف هزار هزار [[فرشته]] بودند<ref>مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۳۰۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۷۳</ref>.
* آری مردان [[خدا]] و آنان که [[دل]] در گرو [[اهل بیت پیامبر]] [[خدا]] {{صل}} دارند و به [[انحراف]] نمی‌روند بر آنان این [[بشارت]] است که به هنگام [[جان]] دادن، [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و دیگر [[امامان معصوم]] {{عم}} و بر بالین آنان حاضر میشوند و مژده [[بهشت]] به آنها می‌دهند. البته [[سلمان]] از امتیاز و فضیلتی افزون برخوردار بود که [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} شخصاً [[غسل]] و [[کفن]] و [[دفن]] او را به عهده داشت و او را به این [[افتخار]] مزین کرد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ۶۶۶-۶۷۴.</ref>


==[[فضائل]] و [[مناقب]] [[سلمان]]==
== آخرین فصل، [[وفات]] [[سلمان]] و [[مزار]] او ==
*[[سلمان]] دارای [[فضایل]] و [[مناقب]] بسیار بلندی است که به برخی از آنها اشاره شد و به بعضی دیگر در ادامه می‌پردازیم:
* [[وفات]] [[سلمان]] در سن ۲۵۰ سالگی و به قولی ۳۵۰ سالگی به سال ۲۵ [[هجری]] در عصر [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] یا سال ۳۵ و ۳۶ [[هجری]] در آخر عصر [[خلافت عثمان]] بوده است و قول دوم قوی‌تر است<ref>اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۲ و اعیان الشیعه، ج۷، ص۲۸۰.</ref>.
#'''[[ایمان]] [[سلمان]]:''' [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: "[[ایمان]] دارای ده [[درجه]] است، [[مقداد]] در [[درجه]] هشتم و [[ابوذر]] در [[درجه]] نهم و [[سلمان]] به [[درجه]] دهم [[ایمان]] [[راه]] یافته است"<ref>{{متن حدیث|اَلْإِيمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ فَالْمِقْدَادُ فِي اَلثَّامِنَةِ وَ أَبُو ذَرٍّ فِي اَلتَّاسِعَةِ وَ سَلْمَانُ فِي اَلْعَاشِرَةِ}}؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۳۴۱.</ref>؛
* [[ابن سعد]] می‌گوید: سلمان در زمان [[خلافت عثمان]] از [[دنیا]] رفته است<ref>طبقات الکبری، ج۴، ص۹۳.</ref>. و [[مزار]] آن بزرگوار در [[مدائن]] نزدیک [[شهر]] [[بغداد]] و [[زیارتگاه]] [[شیعیان]] و شیفتگان [[اسلام]] است.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۷۴.</ref>
#'''[[زهد]] [[سلمان]]:''' در [[تاریخ]] آمده که مقرری [[سلمان]] پنج هزار [[درهم]] بود که آنها را [[صدقه]] می‌داد و خود از دسترنج خویش هزینه می‌نمود. او عبایی داشت که نیمش را زیرانداز و نیم دیگرش روانداز او بود <ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱.</ref>. در [[نقل]] [[ابن ابی الحدید]] است که [[سلمان]] [[خانه]] نداشت و زیر سایه [[خانه]] [[مردم]] [[زندگی]] می‌کرد، مردی گفت: آیا خانه‌ای برایت بسازم که در آن سکونت کنی؟ [[سلمان]] گفت: مرا به خانه‌ای نیاز نیست. تا این که با [[اصرار]]، آن مرد خانه‌ای برای او ساخت که طول و عرض و ارتفاعش از قد [[سلمان]] بیشتر نبود غذای او نیز نان خشک و آب بود<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۵ و اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۱.</ref>.
#'''[[ساده‌زیستی]] [[سلمان]] در [[مقام]] [[امارت]]:''' [[سلمان]] مدتی از جانب [[عمر بن خطاب]] [[حاکم]] [[مدائن]]<ref>در فرهنگ معین، ج۶، ص۱۹۳۶ در توضیح مدائن مطالبی دارد که اجمال آن چنین است: مدائن کلمه عربی جمع مدینه است، مدینه به معنای شهر و مدائن نام مجموعه هفت شهر آباد و نزدیک به هم است، و تیسفون مهم‌ترین و بزرگ‌ترین شهر مدائن و مقر سلطنت و پایتخت دولت ساسانی بوده است. از این هفت شهر غیر از تیسفون چهار شهر دیگر آن شناخته شده: یکی «ده اردشیرها» که در ساحل غربی دجله، و دیگری «رومگان» در ساحل شرقی دجله، و سومی «در زنی دانه» در ساحل غربی دجله و نیز «لاش آباد» که آن نیز در ساحل غربی دجله بوده و با تیسفون که مرکز پایتخت ساسانیان و در ساحل شرقی دجله بوده، مجموع آن پنج شهر معروف و شناخته شده است. البته اگر خرابه‌های طاق کسری که به نام «ایوان مدائن» مشهور است و اسم آن محله «اسپانبر» و دیگری محله «ماخورا» را نیز در شهر مستقل به حساب آوریم. مجموع آن هفت شهر مدائن کامل می‌شود، و موقع فتح مدائن، ساسانیان بر آن حکومت میکردند و در عصر خلافت عمر بن خطاب مدائن فتح شد.</ref> بود. [[سلمان]] در موقع [[فرمانداری]] خود بسیار ساده و بدون آلایش می‌زیست و [[خانه]] کوچکی داشت و تنها انبانی برای نان و ظرفی برای آب داشت. وی به اندازه‌ای ساده زیست بود که وقتی سیل [[مدائن]] را فرا گرفت، [[سلمان]] اولین کسی بود که با وسایل کم خود به بالای تپه رفت و دیگران مشغول جمع آوری وسایل خود بودند. اینجا بود که وقتی [[سلمان]] دید [[مردم]] در اضطرابند، گفت: "این چنین سبک‌باران در [[روز قیامت]] [[نجات]] پیدا می‌کنند"<ref>{{متن حدیث|هکذا ینجو المخققون یوم القیامة}}؛ منهاج الدموع، ص۲۷؛ طبقات الکبری، ج۴، ص۸۹.</ref>.
#'''[[ترس]] از [[قیامت]]:''' [[مسعودی]] [[نقل]] می‌کند: [[سلمان]] همواره [[لباس]] پشمی به تن می‌کرد و سوار بر الاغ بدون پالان می‌شد، و نان جو می‌خورد و مردی [[متعبد]] و [[زاهد]] بود و چون [[مرگ]] او فرا رسید، [[سعد بن ابی وقاص]] به او گفت: مرا به کارهای خیر [[وصیت]] نما. [[سلمان]] گفت: باشد، سپس گفت: ای سعد همواره به [[یاد خدا]] باش اگر [[تصمیم]] به کاری گرفتی، به [[یاد خدا]] باش، در موقع [[حکم]] کردن، به [[یاد خدا]] باش و در موقع قسمت کردن [[مال]] به [[یاد خدا]] باش. بعد [[سلمان]] گریست،[[سعد بن ابی وقاص]] پرسید: چرا [[گریه]] می‌کنی؟ [[سلمان]] گفت: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که می‌فرمود: "همانا در [[قیامت]] گردنه‌ای است که از آن عبور نمی‌کنند، مگر سبک [[باران]] و حال آن‌که میبینم اطراف من اشیای زیادی هست"<ref>{{متن حدیث|إن في الآخرة عقبة لا يقطعها إلا المخفون، و أری هذه الأساودة حولي}}</ref>. [[سعد بن ابی وقاص]] می‌گوید: به اطراف [[سلمان]] نگاه کردم و در [[خانه]] چیزی جز یک دوات، مشک آب و آفتابه‌ای بیشتر نبود<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۴.</ref>.آری، [[سلمان]] به [[راستی]] داشتن این سه قطعه کوچک از [[زندگی]] بر [[آخرت]] خود خائف است وای به حال ما و [[خداوند]] به ما [[رحم]] کند.
#'''[[شب زنده‌داری]] و [[روزه‌داری]]:''' از آن‌چه در [[زهد]] و [[پارسایی]] [[سلمان]] گفتیم به خوبی [[عبادت]] او نیز معلوم می‌شود که وی مردی [[عابد]]، [[روزه‌دار]] و [[شب]] زنده‌دار بود و هم چون مولا و مقتدایش [[رسول خدا]]{{صل}} و [[امیر مؤمنان]]{{ع}} تمام حرکات و سکنات او [[عبادت]] و [[بندگی خدا]] بوده است. شایان ذکر است در [[مکتب اسلام]] آن‌چه اهمیت دارد، [[شناخت]] درست و [[درک]] صحیح از [[عبادت]] است که بعضی مدعی‌اند که عابدند اما [[درک]] صحیح و [[فهم]] [[درستی]] از عبادتی که انجام می‌دهند ندارند، و امتیاز [[سلمان]] بر بسیاری از [[عابدان]] همین نکته است که او در ضمن [[کار و تلاش]] و [[جهاد]] در [[راه خدا]] و [[حکومت]] و [[فرمان‌روایی]] بر بخشی از [[کشور اسلامی]] ([[مدائن]])، باز هم در [[عبادت]] و [[بندگی]] در [[راه خدا]] گوی [[سبقت]] را از همه [[یاران]] و [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} ربوده بود، و تمام عباداتی را که انجام میداد [[مرضی]] رضای [[حق]] بود، و تمام حرکات و سکناتش بر اساس [[فهم]] و [[دانایی]] و [[شناخت کامل]] از [[اسلام]] بود. در [[حدیثی]] [[ابی بصیر]] از [[امام صادق]]{{ع}} از پدرانش از [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] می‌کند که روزی [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "چه کسی از شما تمام روزها را [[روزه]] و تمام شب‌ها را بیدار به [[عبادت]] مشغول است و هر روز یک [[ختم قرآن]] کند؟ تنها [[سلمان]] برخاست و گفت: من چنین هستم! برخی ناراحت شدند و گفتند: این [[مرد]] [[فارسی]] [[زبان]] می‌خواهد بر ما [[قریشیان]] [[فخر]] کند! در حالی که دیده‌ایم بعضی از روزها [[روزه]] نیست و بعضی از شب‌ها بسیاری از [[شب]] را [[خواب]] است و خیلی روزها ساکت و [[قرآن]] نمی‌خواند [[پیامبر خدا]]{{صل}} به آن شخص فرمود، ساکت باش تو را چه رسد به مثل [[لقمان حکیم]]، [[اعتراض]] کنی، تو سؤال کن، جواب تو را خواهد داد. بعد [[سلمان]] در جواب آن مرد گفت: به کجا میروی و چگونه [[فکر]] می‌کنی؟ من در هر ماه سه روز روزه‌دارم و [[قرآن]] گفته: {{متن قرآن|مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا}}<ref>«کسانی که نیکی آورند ده برابر آن (پاداش) دارند» سوره انعام، آیه ۱۶۰.</ref>. هر کار [[نیکی]] ده برابر [[پاداش]] دارد پس من سه روز روزه‌دارم می‌شود سی روز، پس همه روزها را [[روزه]] هستم. و اما [[شب زنده‌داری]] من، این است که از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: "کسی که با [[وضو]] و [[طهارت]] بخوابد گویا تا [[صبح]] [[شب زنده‌داری]] کرده است و من هر [[شب]] با [[طهارت]] میخوابم. و اما [[ختم قرآن]] چون از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیدم به [[علی]]{{ع}} فرمود: "که مَثَلِ تو مَثَلِ {{متن قرآن|قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ}}<ref>«بگو او  خداوند یگانه است» سوره اخلاص، آیه۱.</ref> است هر کس یک بار {{متن قرآن|قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ}}<ref>«بگو او  خداوند یگانه است» سوره اخلاص، آیه۱.</ref> را بخواند، یک سوم [[قرآن]] را [[درک]] کرده و هر کس دو بار دو سوم [[قرآن]] خوانده و هر که سه بار بخواند تمام [[قرآن]] را خوانده است" تا آخر [[حدیث]]<ref>ر.ک: امالی صدوق، مجلس نهم، ح۵ و بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۱۷.</ref>.
#'''[[علم]] و [[دانش]] [[سلمان]]:''' هیچ یک از [[یاران پیامبر]]{{صل}} و [[شیعیان حضرت علی]]{{ع}} در [[علم]] و [[دانش]] به مرتبه [[سلمان]] نرسیدند؛ زیرا او در تمام [[عمر طولانی]] که داشت همواره دنبال [[کسب علم]] بود و پس از [[اسلام]] آوردنش با جلسات خاصی که با [[پیامبر]]{{صل}} داشت، بیشتر بر [[دانش]] و [[علم]] خود افزود به طوری که در [[روایات]] ما آمده که [[سلمان]]، [[لقمان حکیم]] است و حتی او را عالم به [[علوم]] پیشینیان و آیندگان و نیز به [[محدث]] معرفی کرده‌اند<ref>امالی صدوق، مجلس نهم، ح۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱؛ رجال کشی، ص۱۲، ح۲۵ و ص۱۶، ح۲۷؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۷؛ الاختصاص، ص۱۱.</ref>. [[حسن بن منصور]] می‌گوید: به [[امام صادق]]{{ع}} عرض کردم: آیا [[سلمان]] [[محدث]] بود؟ فرمود: "آری"، گفتم: چه کسی به او [[حدیث]] می‌آموخت؟ فرمود: "[[فرشته]] [[کریم]]". گفتم: [[سلمان]] که چنین بود، پس صاحب او چه کسی بوده است؟ فرمود:  "برو مشغول کار خودت باش (یعنی این گونه سؤال نکن)"<ref>{{متن حدیث|أَقْبِلْ عَلَى شَأْنِكَ}}؛ رجال کشی، ص۱۹، ح۴۴.</ref>.
#'''پیشگویی‌های [[سلمان]] و [[آگاهی]] از [[اسرار]] [[نهان]]:''' در میان [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} و [[یاران]] [[مخلص]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[سلمان]] از معدود کسانی است که علاوه بر [[آگاهی]] به معارف الهی و [[علوم اسلامی]] بر [[اسرار]] و [[نهان]] [[علم منایا و بلایا]] نیز [[دست]] یافت؛ زیرا [[سلمان]] علاوه بر [[لیاقت]] و استعداد ذاتی که داشت، بسیار خود را به [[رسول خدا]]{{صل}} نزدیک می‌دید و حتی در جلسات خصوصی [[پیامبر]]{{صل}} و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} حاضر می‌شد، و آن‌چه می‌فرمودند، می‌آموخت و لذا به او [[لقب]] "[[لقمان حکیم]]" و "[[محدث]]" داده شد. او با [[هم‌نشینی]] با سرچشمه [[وحی الهی]]، یعنی [[پیامبر خدا]]{{صل}} و [[وصی]] و [[جانشین]] به [[حق]] او [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به چنان اسراری [[دست]] یافت که گاهی باعث [[حیرت]] و اعجاب دیگران می‌شد که به چند نمونه‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:
##کشی از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] می‌کند که فرمود: "[[سلمان]] [[علم]] اول و [[علم]] آخر را فرا گرفته بود و چون دریایی بی‌پایان می‌ماند و از ما [[اهل بیت]] محسوب می‌شود"<ref>این قسمت از حدیث قبلا گذشت.</ref>. سپس [[امام]]{{ع}} در ادامه فرمود: "او به جایی رسیده بود که در یکی از روزها با گروهی برخورد نمود، خطاب به یکی از آنها گفت: "ای [[بنده]] [[خدا]]، از گناهی که دیشب در داخل خانه‌ات مرتکب شدی، [[توبه]] کن و به [[خدای عزوجل]] بازگرد! [[سلمان]] این سخن را گفت و به [[راه]] خود ادامه داد، همراهان آن مرد به او گفتند: او تو را به گناهی متهم کرد و تو ساکت ماندی و [[اعتراض]] نکردی؟ مرد گفت: چه می‌گویید، به [[خدا]] [[سوگند]] او از کاری خبر داد که جز خودم و خدایم کسی از آن [[آگاهی]] نداشت"<ref>{{متن حدیث| يَا عَبْدَ اَللَّهِ تُبْ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ اَلَّذِي عَمِلْتَ بِهِ فِي بَطْنِ بَيْتِكَ اَلْبَارِحَةَ!}}؛ رجال کشی، ص۱۲، ح۲۵.</ref>. و بدین ترتیب آن مرد بر [[گناه]] خود [[اقرار]] کرد.
##نمونه دیگر از [[کارهای خارق‌العاده]] [[سلمان]] به اختصار چنین است: روزی [[ابوذر]] به [[منزل]] [[سلمان]] رفت و در جریان پخت [[غذا]] اتفاقات [[خارق‌العاده]] از سوی [[سلمان]] رخ داد که [[ابوذر]] نتوانست کارهای عجیب او را [[تحمل]] کند، لذا از [[منزل]] [[سلمان]] خارج شد آن‌چه دیده بود، برای [[حضرت علی]]{{ع}} [[نقل]] کرد و علت تعجب خود را همین مشاهدات نزد [[سلمان]] دانست، [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} به او فرمود: "ای [[ابوذر]]، اگر آن‌چه [[سلمان]] میداند اظهار کند، خواهی گفت: [[خدا]] [[رحمت]] کند هر که [[سلمان]] را بکشد! همانا [[سلمان]] در [[زمین]] [[باب الله]] است، هر کس او را بشناسد [[مؤمن]] و هر کس منکر او شود [[کافر]] است، همانا [[سلمان]] از [[خاندان]] ما [[اهل بیت]] است"<ref>{{متن حدیث|بَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ لَوْ حَدَّثَكَ بِمَا يَعْلَمُ لَقُلْتَ رَحِمَ اَللَّهُ قَاتِلَ سَلْمَانَ يَا بَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ بَابُ اَللَّهِ فِي اَلْأَرْضِ مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ إِنَّ سَلْمَانَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ}}؛ رجال کشی، ص۱۴، ح۳۳ و ر.ک: الاختصاص ص۱۱ و ۱۲.</ref>.
#'''سفارش به [[ملک الموت]]:''' از دیگر فضایلی که در زندگانی [[سلمان]] ملاحظه می‌شود، این است که او با [[ملک الموت]] [[سخن]] گفته و سفارش محتضری را کرده است. در [[رجال]] کشی آمده: روزی [[سلمان]] در [[کوفه]] از بازار آهنگران عبور میکرد، [[جوانی]] را دید که نعره کشید و بی‌هوش شد و [[مردم]] اطرافش جمع شدند و به [[سلمان]] گفتند: ای [[ابو عبدالله]] ([[کنیه]] [[سلمان]]) این [[جوان]] [[بیماری]] صرع و [[جنون]] دارد، اگر دعایی در گوش او بخوانی بهبودی می‌یابد. [[سلمان]] جلو آمد و دعایی بر او خواند و [[جوان]] بلافاصله هشیار شد، و به [[سلمان]] گفت: ای [[ابو عبدالله]]، من بیماری‌ای که [[مردم]] [[گمان]] کرده‌اند، ندارم بلکه چون عبورم به آهنگرها افتاد از [[مشاهده]] کوبیدن میله‌های آهنی به یاد این [[آیه شریفه]] افتادم که [[خداوند]] متعال می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَهُمْ مَقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ}}<ref>«و گرزهایی آهنین برای (عذاب) آنان (آماده) است» سوره حج، آیه ۲۱.</ref>. لذا از [[ترس]] [[عذاب]] [[خدا]] [[عقل]] از سرم پرید، و چنین حالی به من رخ داد! [[سلمان]] از آن [[جوان]] خوشش آمد و با او طرح [[دوستی]] ریخت و او را [[برادر دینی]] خود دانست و همواره با او رفت و آمد داشت تا آن‌که [[جوان]] مریض شد و چند روزی [[سلمان]] او را ندید، وقتی متوجه شد مریض است بر بالین او رفت و دید که در حال [[جان]] دادن است، [[سلمان]] خطاب به [[فرشته]] [[مرگ]] گفت:  "ای [[ملک الموت]] بر [[قبض روح]] این [[برادر]] ایمانی‌ام [[مدارا]] کن؟"<ref>{{عربی|يَا مَلَكَ اَلْمَوْتِ اُرْفُقْ بِأَخِي}}</ref> [[عزرائیل]] گفت: "ای [[ابو عبدالله]] من به همه [[مؤمنان]] با [[رفق و مدارا]] عمل می‌کنم"<ref>{{متن حدیث|یا عبدالله إنی بکل مؤمن رفیق}}</ref>؛ <ref>رجال کشی، ص۱۸، ح۴۳؛ بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۸۵ و ۳۷۴ – ۳۸۰.</ref>. از این [[حدیث]] [[شخصیت]] [[سلمان]] بیش از پیش آشکار می‌شود که چشم او [[فرشته]] را میبیند و میتواند با [[فرشته]] [[سخن]] بگوید.
#'''حضور [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بر بالین جنازه [[سلمان]]:''' از بزرگ‌ترین [[فضایل]] [[سلمان]] [[عنایت]] و توجه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به وی می‌باشد که آن [[حضرت]] به [[قدرت]] [[اعجاز]] از [[مدینه منوره]] به [[مدائن]] تشریف آورد و [[سلمان]] را [[غسل]] داد و [[کفن]] کرد و [[دفن]] نمود.
*[[جابر بن عبدالله انصاری]] [[صحابی]] بزرگ [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و [[یار]] باوفا و [[شیعه]] [[مخلص]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} می‌گوید: روزی [[حضرت علی]]{{ع}} [[نماز صبح]] را در [[مدینه]] با ما به جا آورد (در اواخر [[خلافت عثمان]]) و سپس رو به جمع نمود و فرمود: "ای گروه [[مردم]]، [[خداوند]] [[پاداش]] شما را در [[وفات]] برادرتان [[سلمان]]، بزرگ گرداند"<ref>{{متن حدیث|مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ أَعْظَمَ اَللَّهُ أَجْرَكُمْ فِي أَخِيكُمْ سَلْمَانَ}}</ref>. سپس [[عمامه]] و [[لباس]] [[رسول خدا]]{{صل}} را به تن کرد و تازیانه و [[شمشیر]] آن [[حضرت]] را برداشت و بر [[ناقه]] عضبا سوار شد و با [[قنبر]] به طرف [[مدائن]] حرکت کرد و در موقع حرکت به [[قنبر]] فرمود: "ده عدد شمارش کن". [[قنبر]] می‌گوید: همین که عدد دهم را گفتم خود را جلو [[خانه]] [[سلمان]] دیدم<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۰۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۷۳.</ref>.
*[[زاذان]] که تا پایان [[عمر]] [[سلمان]] با او همراه بود می‌گوید: روزی از [[سلمان]] پرسیدم: چه کسی شما را [[غسل]] می‌دهد؟ [[سلمان]] گفت: آن کسی که [[رسول خدا]]{{صل}} را [[غسل]] داد. [[زاذان]] گفت: آن‌کس [[علی]]{{ع}} بود که در [[مدینه]] است و شما در [[مدائن]]، چگونه ممکن است با هزار فرسنگ فاصله او شما را [[غسل]] دهد؟[[سلمان]] گفت: همین که چانه‌ام را بستی صدای پای آن [[حضرت]] را خواهی شنید؛ زیرا [[رسول خدا]]{{صل}} مرا به این [[حقیقت]] مژده داده است. [[زاذان]] می‌گوید: من در وقت [[احتضار]] [[سلمان]] بودم همین که او [[جان]] به [[جان]] آفرین [[تسلیم]] کرد و چانه‌اش را بستم جلو در آمدم، دیدم که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با [[قنبر]] پیاده شدند و فرمود: "ای [[زاذان]] آیا [[ابوعبدالله]] [[سلمان]] از [[دنیا]] رفت؟<ref>{{عربی|يَا زَاذَانُ قَضَى أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ سَلْمَانُ؟؟}}</ref> "گفتم: بله یا سیدی، [[حضرت]] داخل شد و [[عبا]] را از روی صورت [[سلمان]] برداشت، و [[سلمان]] لبخندی به چهره [[امام]]{{ع}} زد و بعد [[حضرت]] سخنانی با [[سلمان]] گفت، بعد شروع کرد به [[تجهیز]] [[بدن]] [[سلمان]] و او را [[غسل]] داد و [[کفن]] کرد و سپس بر او [[نماز]] خواند، [[زاذان]] می‌گوید: دو نفر یکی [[جعفر]] [[برادر]] [[حضرت علی]]{{ع}} و دیگری [[خضر]] [[پیامبر]] و هر کدام با هفتاد صف و با هر صف هزار هزار [[فرشته]] بودند<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۰۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۷۳</ref>.
*آری مردان [[خدا]] و آنان که [[دل]] در گرو [[اهل بیت پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} دارند و به [[انحراف]] نمی‌روند بر آنان این [[بشارت]] است که به هنگام [[جان]] دادن، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و دیگر [[امامان معصوم]]{{عم}} و بر بالین آنان حاضر میشوند و مژده [[بهشت]] به آنها می‌دهند. البته [[سلمان]] از امتیاز و فضیلتی افزون برخوردار بود که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} شخصاً [[غسل]] و [[کفن]] و [[دفن]] او را به عهده داشت و او را به این [[افتخار]] مزین کرد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ۶۶۶-۶۷۴.</ref>


==آخرین فصل، [[وفات]] [[سلمان]] و [[مزار]] او==
== منابع ==
*[[وفات]] [[سلمان]] در سن ۲۵۰ سالگی و به قولی ۳۵۰ سالگی به سال ۲۵ [[هجری]] در عصر [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] یا سال ۳۵ و ۳۶ [[هجری]] در آخر عصر [[خلافت عثمان]] بوده است و قول دوم قوی‌تر است<ref>اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۲ و اعیان الشیعه، ج۷، ص۲۸۰.</ref>.
{{منابع}}
*[[ابن سعد]] می‌گوید: سلمان در زمان [[خلافت عثمان]] از [[دنیا]] رفته است<ref>طبقات الکبری، ج۴، ص۹۳.</ref>. و [[مزار]] آن بزرگوار در [[مدائن]] نزدیک [[شهر]] [[بغداد]] و [[زیارتگاه]] [[شیعیان]] و شیفتگان [[اسلام]] است.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۷۴.</ref>
 
== جستارهای وابسته ==
 
==منابع==
* [[پرونده:1379452.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|'''اصحاب امام علی''']]
* [[پرونده:1379452.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|'''اصحاب امام علی''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس}}
{{پانویس2}}


[[رده:سلمان فارسی]]
[[رده:سلمان فارسی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ مارس ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۲۰

مقدمه

اسلام آوردن سلمان

  • ابن عباس و گروهی از محدثان نقل کرده‌اند که خود سلمان درباره اسلام آوردنش به ما چنین گفت: من پسر دهقانی در دهکده جی از دهکده‌های اصفهان بودم و پدرم آن قدر به من علاقه داشت که مرا هم چون دوشیزه‌ای در خانه باز می‌داشت ولی من در فراگیری و انجام دادن آداب مجوسی- که آیین خداپرستی آن زمان بود. چندان کوشش کردم که خدمت‌کار آتش‌کده موبد شدم. پدرم روزی مرا به یکی از املاک خود فرستاد، ضمن راه از کنار کلیسای مسیحیان گذشتم، از نیایش آنها خوشم آمد. پرسیدم محل اصلی این آیین کجاست؟ گفتند: شام است. در فکر رفتم تا روزی از پیش پدر گریختم و نزد اسقف شام رفتم و تحت تعلیم و آموزش او قرار گرفتم، روزی به او گفتم: پس از خودت در مورد چه کسی به من سفارش می‌کنی؟ گفت: بیشتر مردم آیین خود را ترک کرده و نابود شده‌اند، جز مردی در موصل، خود را به او برسان. سلمان می‌گوید: چون اسقف شام درگذشت، خود را به آن مرد موصلی رساندم. چیزی نگذشت مرگ آن مرد موصلی هم فرا رسید، همان سؤال را از او پرسیدم، گفت: مردی در نصیبین است به او مراجعه کن، من به نزد او رفتم، اما پس از آن‌که مرگ آن مرد روحانی در نصیبین فرا رسید، مرا پیش مردی از عموریه، که در روم است، گسیل داشت و من پیش او رفتم و کار کردم تا چند ماده گاو و گوسفند به دست آوردم. او هم در اواخر عمر گفت: مردم آیین خود را رها کرده‌اند و کسی بر حق باقی نمانده است، اما روزگار ظهور پیامبری که در سرزمین اعراب به آیین ابراهیم (ع) برانگیخته خواهد شد، نزدیک شده است، او به سرزمینی مهاجرت می‌کند که میان دو ناحیه سنگلاخ قرار دارد و دارای نخلستانی است. پرسیدم: نشانه آن پیامبر چیست؟ گفت: خوراکی که هدیه باشد، می‌خورد ولی خوراک صدقه نمی‌خورد و میان شانه‌هایش مُهر نبوت وجود دارد.
  • سلمان می‌گوید: روزی کاروانی از قبیله کلب در عموریه رسید و من با آنان بیرون رفتم، اما آن گروه به من ستم کردند و به عنوان برده مرا به مردی یهودی فروختند که در مزرعه و نخلستان او کارگری می‌کردم. در همان حال که پیش او بودم، یکی از پسر عموهایش آمد و مرا از او خرید و با خود به مدینه آورد. به خدا سوگند همین که به مدینه رسیدم، آن شهر را شناختم و در آن هنگام خداوند، حضرت محمد (ص) را در مکه مبعوث فرموده بود ولی من از بعثت پیامبر (ص) هیچ آگاهی نداشتم. تا که روزی بالای درخت خرمایی کار می‌کردم، یکی از پسر عموهای اربابم پیش او آمد و گفت: خداوند بنی قریظه را بکشد که در منطقه قبا، دور مردی که از مکه آمده، جمع شده‌اند و می‌گویند که او پیامبر خداست؛ همین که نام پیامبری را شنیدم، چنان به هیجان آمدم که لرزه بر اندامم افتاد، از درخت خرما فرود آمدم و شروع به پرس و جو کردم، اما اربابم هیچ سخنی نگفت و به من اشاره کرد که به کارت ادامه بده و آن‌چه به تو مربوط نیست را رها کن. چون شامگاه فرا رسید، اندکی خرما که داشتم، برداشته و به کنار نخلستان قبا نزد همان کسی که سخن از پیامبری او شد، رفتم و به او گفتم: به من خبر رسیده که شما مرد نیکوکاری و یارانی محتاج و نیازمند و غریب داری، این خرمای صدقه است که پیش من است و شما را از دیگران بر آن سزاوارتر دانستم بردارید و بخورید. سلمان می‌گوید: رسول خدا (ص) خرما را گرفت ولی به یاران خود فرمود: بخورید، اما خود دست نگه داشت و چیزی نخورد. با خود گفتم: این یکی از نشانه‌های پیامبری او است که قبلا شنیده بودم که او صدقه نمی‌خورد. به خانه برگشتم، فردای آن روز بقیه خرمایی را که پیشم بود برداشتم و به حضور پیامبر (ص) آمدم و گفتم: چنان دیدم که شما از صدقه استفاده نمی‌کنید، این خرما هدیه است. حضرت به یارانش فرمود: بخورید و خود نیز از آن تناول فرمود. با خود گفتم: این هم نشانه دوم بر نبوت و پیامبری اوست که در گذشته آن روحانی یهودی به من آموخت.
  • اما سلمان همواره به دنبال نشانه سوم بر نبوت بود تا با دلیل و برهان ایمان آورد - همانگونه که دستور است اصول دین با دلیل و برهان قابل قبول است، نه از روی تقلید و کورکورانه، لذا می‌گوید: در یکی از روزها که حضرت رسول (ص) در تشییع جنازه‌ای به طرف بقیع[۸] در حرکت بود و اصحاب و یارانش پروانه‌وار گرداگرد او را گرفته بودند، به او احترام کردم و پشت سرش راه افتادم و می‌کوشیدم مُهر نبوت را میان دو کتفش ببینم، ناگهان عبای حضرت از روی شانه‌اش افتاد و بدن حضرت پیدا شد و من نگاه کردم آن علامت (مُهر نبوت) را پشت کتف حضرت دیدم، فوراً آن را بوسیدم و گریه کردم و روی دست و پای حضرتش افتادم و بر آنها بوسه زدم.
  • حضرت مرا مقابل خود نشاند و فرمود: "تو را چه می‌شود؟" من داستان خود را برای رسول خدا (ص) تشریح کردم، حضرت در شگفتی فرو رفت و فرمود: "ای سلمان، با صاحب خود پیمان آزادیت را به هر قیمتی که می‌گوید بنویس تا آزاد شوی". سلمان می‌گوید به نزد اربابم رفتم و دنبال کردم و اصرار ورزیدم تا اربابم حاضر شد پیمان نامه‌ای برای آزادی من بنویسد که سی صد نهال خرما برای او بنشانم و چهل وقیه (طلا) هم به او بپردازم. وقتی خدمت رسول خدا (ص) موضوع را مطرح کردم، حضرت به انصار فرمود: "برادرتان را با کشت نهال خرما یاری کنید". آنان نیز مرا یاری دادند و سیصد نهال آوردند که پیامبر (ص) به دست خویش بر زمین نشاند[۹] و همگی به بار آمد، و برای ادای چهل وقیه طلا که متعهد به پرداخت برای آزادیم بود صبر کردم تا از یکی از جنگ‌ها، مالی برای رسول خدا (ص) رسید که بخشی از آن را به من عطا کرد و فرمود: "تعهد خود را بپرداز". و من پرداختم و بدین گونه از دست اربابم آزاد شدم[۱۰]. بدین ترتیب سلمان فارسی با عنایت رسول خدا (ص) از دست ارباب یهودی‌اش آزاد شد.[۱۱]

سلمان از دیدگاه رسول خدا (ص)

  1. در واقعه جنگ خندق هنگامی که سلمان طرح حفر خندق را پیشنهاد کرد و پیامبر خدا (ص) پذیرفت، مهاجران و انصار سلمان را از خود دانستند، و اعلام کردند سلمان از ماست اما پیامبر اکرم فرمود: "سلمان از ما خاندان است"[۱۲].
  2. روزی سلمان فارسی بر پیامبر (ص) وارد شد و حضرت به خاطر شخصیت معنوی و به خاطر سن زیادش او را بزرگ شمرد و بر دیگران مقدم داشت و در بالای مجلس او را نشانید. عمر وقتی وارد شد دید سلمان در جایگاه بلندی قرار گرفته ناراحت شد خطاب به همگان گفت: این مرد عجمی که بالاتر از اعراب نشسته کیست؟ پیامبر خدا (ص) تا سخن او را شنید که بر خلاف دیدگاه اسلام عرب را بر عجم مقدم نی‌داند، ناراحت شد و این حدیث معروف را فرمودند: "همانا همه مردم و انسان‌ها از آدم تا امروز، با هم مساوی‌اند مانند دندانه‌های شانه و هیچ عربی بر عجمی یا سرخ‌پوستی بر سپاه‌پوستی برتری ندارد، جز به تقوا؛ سلمان دریایی بی‌پایان و گنجی تمام نشدنی است، سلمان از ما اهل بیت است، او سرچشمه گوارایی است که علم و حکمت از او سرازیر و دلیل و برهان از سوی او می‌آید"[۱۳].
  3. ابن بریده از پدرش نقل می‌کند که رسول خدا (ص) فرمود: "پروردگارم مرا به دوستی چهار نفر دستور داده که خود باری تعالی هم آنان را دوست میدارد و آن چهار تن عبارتند از: علی، ابوذر، مقداد و سلمان"[۱۴].
  4. برای سلمان همین فضیلت بس که همه مردم مشتاق بهشتند، اما بهشت مشتاق سلمان است. انس بن مالک نقل می‌کند که رسول خدا (ص) فرمود: "به راستی بهشت مشتاق سه نفر است: علی (ع)، عمار و سلمان"[۱۵].[۱۶]

سلمان از منظر اهل بیت (ع)

سلمان و دفاع از ولایت امیرمؤمنان (ع)

  1. امام باقر (ع) فرمودند: "مردم بعد از پیامبر (ص) مرتد شدند، مگر سه نفر". سدیر پرسید: این سه نفر کیانند؟ حضرت فرمود: "مقداد بن اسود، ابوذر غفاری و سلمان فارسی. و بعد از اندک زمانی، افرادی دیگر به حقیقت آشنا شدند و بازگشتند". بعد امام (ع) در ادامه فرمودند: این افراد کسانی بودند که آسیای مخالفت با خلافت ابوبکر به وجود آنان می‌چرخید و حاضر به بیعت با ابوبکر نبودند تا آن‌که بر امیرالمؤمنین (ع) فشار آوردند و حضرت به اکراه بیعت کرد و آنان نیز بیعت کردند.[۲۰].
  2. حارث بن مغیره نصری گوید: از عبدالملک بن اعین شنیدم که از امام صادق (ع) سؤال‌ها کردم تا رسیدم به این جمله که آیا مردم هلاک شدند؟ امام صادق (ع) در جواب فرمودند: "ای پسر آعین آری به خدا قسم همه مردم هلاک شدند" گفتم هر کس در شرق و غرب عالم بود هلاک شد؟ فرمود: "بله هلاک شدند مگر سه نفر (ابوذر، مقداد و سلمان) و بعد ابوساسان، عمار، شتیره و ابو عمره به آنان ملحق شدند و جمع آنان به هفت نفر رسید"[۲۱].

سلمان و برخی از اصحاب واسطه نزول رحمت

شدت محبت سلمان به علی (ع)

سر تراشیدن سلمان در حمایت از علی (ع)

سلمان و تشویق مردم به توجه و حمایت از حضرت علی (ع)

  1. روزی علی (ع) در حالی که سوار بر استر رسول خدا (ص) بود، بر جمعی که سلمان نیز در میان آن جمع بود، گذشت. سلمان ضمن ترغیب و تشویق مردم به سؤال از امام (ع) گفت: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و بندگان را آفرید، به غیر از علی (ع) کسی شما را بر سیره و روش پیامبرتان خبر نمی‌دهد، او عالم به زمین و ربانی روی زمین و تنها مرجع آرام بخش شما مردمان است و اگر او را از دست دهید همانا علم (به احکام اسلام) را از دست داده‌اید و آن وقت است که منکرات در میان مردم دیده می‌شود[۳۰].
  2. سلمان همواره در دفاع از مقام شامخ ولایت امام علی (ع) وارد عمل می‌شد و سخنان زیادی در این باره دارد که یکی از آنها خطبه‌ای است بسیار طولانی که بخشی از آن را می‌آوریم: از عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) نقل می‌کند: سلمان پس از حمد و ثنای الهی و سپاس از نعمت‌های باری تعالی و درود بر پیامبر خدا (ص) و در فضایل امیرمؤمنان (ع) مطالب بلندی بیان کرد و چنین گفت:آگاه باشید، شما مردم آرزوهایی را در سر میپرورانید که قطعا معایب و گرفتاری‌های زیادی را به دنبال خواهد داشت، بدانید حضرت علی (ع) معدن علم به آمال مشروع و گنجینه آگاهی به خواسته‌های شما است، کلام او فصل الخطاب است، راه او راه هارون بن عمران است و رسول خدا (ص) به وی فرمود: تو وصی و جانشین من در میان اهل بیت منی، و جایگاه تو نزد من همانند جایگاه هارون نزد موسی (ع) است؛ اما شما مردم راه و روش گذشتگان (عصر جاهلیت) را زنده کردید و به راه خطا و اشتباه رفتید، و قسم به کسی که اختیار جان سلمان در ید قدرت اوست به خاطر نقض عهد و تبدیل وصیت رسول خدا (ص) و حالتان روز به روز بد و بدتر خواهد شد و دقیقا به سرنوشت قوم بنی اسرائیل مبتلا خواهید گردید.[۳۱]

فضائل و مناقب سلمان

  • سلمان دارای فضایل و مناقب بسیار بلندی است که به برخی از آنها اشاره شد و به بعضی دیگر در ادامه می‌پردازیم:
  1. ایمان سلمان: امام صادق (ع) فرمود: "ایمان دارای ده درجه است، مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان به درجه دهم ایمان راه یافته است"[۳۴]؛
  2. زهد سلمان: در تاریخ آمده که مقرری سلمان پنج هزار درهم بود که آنها را صدقه می‌داد و خود از دسترنج خویش هزینه می‌نمود. او عبایی داشت که نیمش را زیرانداز و نیم دیگرش روانداز او بود [۳۵]. در نقل ابن ابی الحدید است که سلمان خانه نداشت و زیر سایه خانه مردم زندگی می‌کرد، مردی گفت: آیا خانه‌ای برایت بسازم که در آن سکونت کنی؟ سلمان گفت: مرا به خانه‌ای نیاز نیست. تا این که با اصرار، آن مرد خانه‌ای برای او ساخت که طول و عرض و ارتفاعش از قد سلمان بیشتر نبود غذای او نیز نان خشک و آب بود[۳۶].
  3. ساده‌زیستی سلمان در مقام امارت: سلمان مدتی از جانب عمر بن خطاب حاکم مدائن[۳۷] بود. سلمان در موقع فرمانداری خود بسیار ساده و بدون آلایش می‌زیست و خانه کوچکی داشت و تنها انبانی برای نان و ظرفی برای آب داشت. وی به اندازه‌ای ساده زیست بود که وقتی سیل مدائن را فرا گرفت، سلمان اولین کسی بود که با وسایل کم خود به بالای تپه رفت و دیگران مشغول جمع‌آوری وسایل خود بودند. اینجا بود که وقتی سلمان دید مردم در اضطرابند، گفت: "این چنین سبک‌باران در روز قیامت نجات پیدا می‌کنند"[۳۸].
  4. ترس از قیامت: مسعودی نقل می‌کند: سلمان همواره لباس پشمی به تن می‌کرد و سوار بر الاغ بدون پالان می‌شد، و نان جو می‌خورد و مردی متعبد و زاهد بود و چون مرگ او فرا رسید، سعد بن ابی وقاص به او گفت: مرا به کارهای خیر وصیت نما. سلمان گفت: باشد، سپس گفت: ای سعد همواره به یاد خدا باش اگر تصمیم به کاری گرفتی، به یاد خدا باش، در موقع حکم کردن، به یاد خدا باش و در موقع قسمت کردن مال به یاد خدا باش. بعد سلمان گریست، سعد بن ابی وقاص پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ سلمان گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: "همانا در قیامت گردنه‌ای است که از آن عبور نمی‌کنند، مگر سبک باران و حال آن‌که میبینم اطراف من اشیای زیادی هست"[۳۹]. سعد بن ابی وقاص می‌گوید: به اطراف سلمان نگاه کردم و در خانه چیزی جز یک دوات، مشک آب و آفتابه‌ای بیشتر نبود[۴۰].آری، سلمان به راستی داشتن این سه قطعه کوچک از زندگی بر آخرت خود خائف است وای به حال ما و خداوند به ما رحم کند.
  5. شب زنده‌داری و روزه‌داری: از آن‌چه در زهد و پارسایی سلمان گفتیم به خوبی عبادت او نیز معلوم می‌شود که وی مردی عابد، روزه‌دار و شب زنده‌دار بود و هم چون مولا و مقتدایش رسول خدا (ص) و امیر مؤمنان (ع) تمام حرکات و سکنات او عبادت و بندگی خدا بوده است. شایان ذکر است در مکتب اسلام آن‌چه اهمیت دارد، شناخت درست و درک صحیح از عبادت است که بعضی مدعی‌اند که عابدند اما درک صحیح و فهم درستی از عبادتی که انجام می‌دهند ندارند، و امتیاز سلمان بر بسیاری از عابدان همین نکته است که او در ضمن کار و تلاش و جهاد در راه خدا و حکومت و فرمان‌روایی بر بخشی از کشور اسلامی (مدائن)، باز هم در عبادت و بندگی در راه خدا گوی سبقت را از همه یاران و اصحاب رسول خدا (ص) ربوده بود، و تمام عباداتی را که انجام میداد مرضی رضای حق بود، و تمام حرکات و سکناتش بر اساس فهم و دانایی و شناخت کامل از اسلام بود. در حدیثی ابی بصیر از امام صادق (ع) از پدرانش از رسول خدا (ص) نقل می‌کند که روزی رسول خدا (ص) فرمود: "چه کسی از شما تمام روزها را روزه و تمام شب‌ها را بیدار به عبادت مشغول است و هر روز یک ختم قرآن کند؟ تنها سلمان برخاست و گفت: من چنین هستم! برخی ناراحت شدند و گفتند: این مرد فارسی زبان می‌خواهد بر ما قریشیان فخر کند! در حالی که دیده‌ایم بعضی از روزها روزه نیست و بعضی از شب‌ها بسیاری از شب را خواب است و خیلی روزها ساکت و قرآن نمی‌خواند پیامبر خدا (ص) به آن شخص فرمود، ساکت باش تو را چه رسد به مثل لقمان حکیم، اعتراض کنی، تو سؤال کن، جواب تو را خواهد داد. بعد سلمان در جواب آن مرد گفت: به کجا میروی و چگونه فکر می‌کنی؟ من در هر ماه سه روز روزه‌دارم و قرآن گفته: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا[۴۱]. هر کار نیکی ده برابر پاداش دارد پس من سه روز روزه‌دارم می‌شود سی روز، پس همه روزها را روزه هستم. و اما شب زنده‌داری من، این است که از پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمود: "کسی که با وضو و طهارت بخوابد گویا تا صبح شب زنده‌داری کرده است و من هر شب با طهارت میخوابم. و اما ختم قرآن چون از پیامبر خدا (ص) شنیدم به علی (ع) فرمود: "که مَثَلِ تو مَثَلِ ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ[۴۲] است هر کس یک بار ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ[۴۳] را بخواند، یک سوم قرآن را درک کرده و هر کس دو بار دو سوم قرآن خوانده و هر که سه بار بخواند تمام قرآن را خوانده است" تا آخر حدیث[۴۴].
  6. علم و دانش سلمان: هیچ یک از یاران پیامبر (ص) و شیعیان حضرت علی (ع) در علم و دانش به مرتبه سلمان نرسیدند؛ زیرا او در تمام عمر طولانی که داشت همواره دنبال کسب علم بود و پس از اسلام آوردنش با جلسات خاصی که با پیامبر (ص) داشت، بیشتر بر دانش و علم خود افزود به طوری که در روایات ما آمده که سلمان، لقمان حکیم است و حتی او را عالم به علوم پیشینیان و آیندگان و نیز به محدث معرفی کرده‌اند[۴۵]. حسن بن منصور می‌گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: آیا سلمان محدث بود؟ فرمود: "آری"، گفتم: چه کسی به او حدیث می‌آموخت؟ فرمود: "فرشته کریم". گفتم: سلمان که چنین بود، پس صاحب او چه کسی بوده است؟ فرمود: "برو مشغول کار خودت باش (یعنی این گونه سؤال نکن)"[۴۶].
  7. پیشگویی‌های سلمان و آگاهی از اسرار نهان: در میان اصحاب رسول خدا (ص) و یاران مخلص امیرالمؤمنین (ع) سلمان از معدود کسانی است که علاوه بر آگاهی به معارف الهی و علوم اسلامی بر اسرار و نهان علم منایا و بلایا نیز دست یافت؛ زیرا سلمان علاوه بر لیاقت و استعداد ذاتی که داشت، بسیار خود را به رسول خدا (ص) نزدیک می‌دید و حتی در جلسات خصوصی پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) حاضر می‌شد، و آن‌چه می‌فرمودند، می‌آموخت و لذا به او لقب "لقمان حکیم" و "محدث" داده شد. او با هم‌نشینی با سرچشمه وحی الهی، یعنی پیامبر خدا (ص) و وصی و جانشین به حق او امیرالمؤمنین (ع) به چنان اسراری دست یافت که گاهی باعث حیرت و اعجاب دیگران می‌شد که به چند نمونه‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:
    1. کشی از امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمود: "سلمان علم اول و علم آخر را فرا گرفته بود و چون دریایی بی‌پایان می‌ماند و از ما اهل بیت محسوب می‌شود"[۴۷]. سپس امام (ع) در ادامه فرمود: "او به جایی رسیده بود که در یکی از روزها با گروهی برخورد نمود، خطاب به یکی از آنها گفت: "ای بنده خدا، از گناهی که دیشب در داخل خانه‌ات مرتکب شدی، توبه کن و به خدای عزوجل بازگرد! سلمان این سخن را گفت و به راه خود ادامه داد، همراهان آن مرد به او گفتند: او تو را به گناهی متهم کرد و تو ساکت ماندی و اعتراض نکردی؟ مرد گفت: چه می‌گویید، به خدا سوگند او از کاری خبر داد که جز خودم و خدایم کسی از آن آگاهی نداشت"[۴۸]. و بدین ترتیب آن مرد بر گناه خود اقرار کرد.
    2. نمونه دیگر از کارهای خارق‌العاده سلمان به اختصار چنین است: روزی ابوذر به منزل سلمان رفت و در جریان پخت غذا اتفاقات خارق‌العاده از سوی سلمان رخ داد که ابوذر نتوانست کارهای عجیب او را تحمل کند، لذا از منزل سلمان خارج شد آن‌چه دیده بود، برای حضرت علی (ع) نقل کرد و علت تعجب خود را همین مشاهدات نزد سلمان دانست، امیرالمؤمنین علی (ع) به او فرمود: "ای ابوذر، اگر آن‌چه سلمان میداند اظهار کند، خواهی گفت: خدا رحمت کند هر که سلمان را بکشد! همانا سلمان در زمین باب الله است، هر کس او را بشناسد مؤمن و هر کس منکر او شود کافر است، همانا سلمان از خاندان ما اهل بیت است"[۴۹].
  8. سفارش به ملک الموت: از دیگر فضایلی که در زندگانی سلمان ملاحظه می‌شود، این است که او با ملک الموت سخن گفته و سفارش محتضری را کرده است. در رجال کشی آمده: روزی سلمان در کوفه از بازار آهنگران عبور میکرد، جوانی را دید که نعره کشید و بی‌هوش شد و مردم اطرافش جمع شدند و به سلمان گفتند: ای ابو عبدالله (کنیه سلمان) این جوان بیماری صرع و جنون دارد، اگر دعایی در گوش او بخوانی بهبودی می‌یابد. سلمان جلو آمد و دعایی بر او خواند و جوان بلافاصله هشیار شد، و به سلمان گفت: ای ابو عبدالله، من بیماری‌ای که مردم گمان کرده‌اند، ندارم بلکه چون عبورم به آهنگرها افتاد از مشاهده کوبیدن میله‌های آهنی به یاد این آیه شریفه افتادم که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَهُمْ مَقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ[۵۰]. لذا از ترس عذاب خدا عقل از سرم پرید، و چنین حالی به من رخ داد! سلمان از آن جوان خوشش آمد و با او طرح دوستی ریخت و او را برادر دینی خود دانست و همواره با او رفت و آمد داشت تا آن‌که جوان مریض شد و چند روزی سلمان او را ندید، وقتی متوجه شد مریض است بر بالین او رفت و دید که در حال جان دادن است، سلمان خطاب به فرشته مرگ گفت: "ای ملک الموت بر قبض روح این برادر ایمانی‌ام مدارا کن؟"[۵۱] عزرائیل گفت: "ای ابو عبدالله من به همه مؤمنان با رفق و مدارا عمل می‌کنم"[۵۲]؛ [۵۳]. از این حدیث شخصیت سلمان بیش از پیش آشکار می‌شود که چشم او فرشته را میبیند و میتواند با فرشته سخن بگوید.
  9. حضور امیرمؤمنان (ع) بر بالین جنازه سلمان: از بزرگ‌ترین فضایل سلمان عنایت و توجه امیرالمؤمنین (ع) به وی می‌باشد که آن حضرت به قدرت اعجاز از مدینه منوره به مدائن تشریف آورد و سلمان را غسل داد و کفن کرد و دفن نمود.

آخرین فصل، وفات سلمان و مزار او

منابع

پانویس

  1. احتمال دارد پدرش از جی اصفهان و مادرش از رامهرمز خوزستان بوده است.
  2. شرح آزاد شدن سلمان در صفحات بعد در عنوان «اسلام آوردن سلمان» خواهد آمد.
  3. ر. ک: اسد الغابه، ج۲، ص۳۲۸؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۴؛ تهذیب التهذیب، ج۳، ص۴۲۳ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۵۹.
  4. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۴.
  5. در جنگ احزاب، پیامبر خدا (ص) فرمود: «سلمان من اهل البیت» توضیح آن خواهد آمد.
  6. «لاَ تَقُلْ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيَّ وَ لَكِنْ قُلْ سَلْمَانَ اَلْمُحَمَّدِيّ»؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۷.
  7. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۵۳-۶۵۵.
  8. بقیع همان قبرستان معروف در مدینه منوره است که مرقد مطهر اصحاب و زوجات رسول خدا (ص) و نیز مرقد مطهر چهار امام شیعیان (امام حسن مجتبی، امام زین العابدین، امام باقر و امام صادق (ع)) است که امروزه مزار شیعیان و دوستداران اهل بیت پیامبر (ص) است.
  9. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۳۵ به نقل از ابن عبدالبر در استیعاب آورده است که: یک نهال آن را عمر بن خطاب کاشت و تنها همین نهال به ثمر ننشست که رسول خدا، بعدها آن نهال بی اثر را بیرون آورد و مجددا با دست مبارک خود کاشت تا این که به بار نشست.
  10. اسد الغابه، ج۲، ص۳۲۸؛ طبقات الکبری، ج۴، ص۷۵؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۲۸ و در شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۸ به دو نشانه اول اکتفا کرده و نشانه سوم نبوت را ذکر نکرده است.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۵۵-۶۵۸.
  12. «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ»؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱؛ طبقات الکبری، ج۴، ص۸۳ و در رجال کشی، ص۱۵، ح۳۳ این حدیث را از زبان حضرت علی (ع) نقل می‌کند که فرمود:«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ».
  13. «إِنَّ اَلنَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ اَلْمُشْطِ لاَ فَضْلَ لِلْعَرَبِيِّ عَلَى اَلْعَجَمِيِّ وَ لاَ لِلْأَحْمَرِ عَلَى اَلْأَسْوَدِ إِلاَّ بِالتَّقْوَى سَلْمَانُ بَحْرٌ لاَ يُنْزَفُ وَ كَنْزٌ لاَ يَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ سَلْسَلٌ يَمْنَحُ اَلْحِكْمَةَ وَ يُؤْتِي اَلْبُرْهَانَ»؛ الاختصاص، ص۳۴۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۹. (سلسل کجعفر، الماء العذب او البارد).
  14. «أَمَرَنِي رَبِّي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ وَ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ عَلِيٌّ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ سَلْمَانُ»؛ بحار الانوار، ج۱۸، ص۳۶.
  15. «إن الجنة تشتاق إلی ثلاثة: علی، و عمار و و سلمان»؛ ر. ک: أسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۳۱.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۵۸-۶۶۰.
  17. «عَنْ مَنْصُورٍ بُزُرْجَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا أَكْثَرَ مَا أَسْمَعُ مِنْكَ سَيِّدِي ذِكْرَ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيِّ فَقَالَ لاَ تَقُلْ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيَّ وَ لَكِنْ قُلْ سَلْمَانَ اَلْمُحَمَّدِيَّ أَ تَدْرِي مَا كَثْرَةُ ذِكْرِي لَهُ قُلْتُ لاَ قَالَ لِثَلاَثِ خِلاَلٍ إِحْدَاهَا إِيثَارُهُ هَوَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى هَوَى نَفْسِهِ وَ اَلثَّانِيَةُ حُبُّهُ اَلْفُقَرَاءَ وَ اِخْتِيَارُهُ إِيَّاهُمْ عَلَى أَهْلِ اَلثَّرْوَةِ وَ اَلْعُدَدِ وَ اَلثَّالِثَةُ حُبُّهُ لِلْعِلْمِ وَ اَلْعُلَمَاءِ إِنَّ سَلْمَانَ كَانَ عَبْداً صَالِحاً حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ»؛ بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۲ به نقل از امالی مفید.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۶۰-۶۶۱.
  19. رجال طوسی، ص۴۲، ش۱.
  20. «حَنَانٌ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: كَانَ اَلنَّاسُ أَهْلَ رِدَّةٍ بَعْدَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلاَّ ثَلاَثَةً فَقُلْتُ وَ مَنِ اَلثَّلاَثَةُ فَقَالَ اَلْمِقْدَادُ بْنُ اَلْأَسْوَدِ وَ أَبُو ذَرٍّ اَلْغِفَارِيُّ وَ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَرَفَ أُنَاسٌ بَعْدَ يَسِيرٍ وَ قَالَ هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ دَارَتْ عَلَيْهِمُ اَلرَّحَى وَ أَبَوْا أَنْ يُبَايِعُوا حَتَّى جَاءُوا بِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مُكْرَهاً فَبَايَعَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اَللَّهِ تَعَالَى «وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اَللّٰهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اَللّٰهُ اَلشّٰاكِرِينَ »؛ رجال کشی،، ص۶، ح۱۲.
  21. «عَنِ اَلْحَارِثِ قَالَ: قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اَلْمَلِكِ بْنَ أَعْيَنَ يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَلَمْ يَزَلْ يَسْأَلُهُ حَتَّى قَالَ: فَهَلَكَ اَلنَّاسُ إِذاً! فَقَالَ: إِي وَ اَللَّهِ يَا اِبْنَ أَعْيَنَ هَلَكَ اَلنَّاسُ أَجْمَعُونَ؟ قُلْتُ: أَهْلُ اَلشَّرْقِ وَ اَلْغَرْبِ! قَالَ: إِنَّهَا فُتِحَتْ عَلَى اَلضَّلاَلِ، إِي وَ اَللَّهِ هَلَكُوا إِلاَّ ثَلاَثَةً سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ لَحِقَهُمْ عَمَّارٌ وَ أَبُو سِنَانٍ اَلْأَنْصَارِيُّ وَ حُذَيْفَةُ وَ أَبُو عَمْرَةَ فَصَارُوا سَبْعَةً»؛ رجال کشی،، ص۷، ح۱۴.
  22. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۶۱-۶۶۲.
  23. «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ)، قَالَ: ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ، مِنْهُمْ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ (رَحْمَةُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ) وَ كَانَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) يَقُولُ وَ أَنَا إِمَامُهُمْ، وَ هُمُ اَلَّذِينَ صَلَّوْا عَلَى فَاطِمَةَ (عَلَيْهَا السَّلاَمُ)»؛ رجال کشی، ص۶، ح۱۳ و بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۲۶ (طبق نقل رجال کشی نام پنج نفر از هفت نفر آمده و طبق نقل بحار الانوار که از اختصاص شیخ مفید آورده، نام شش نفر از هفت را آورده است و نام هفتمی را ذکر نکرده است).
  24. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۶۲-۶۶۳.
  25. «مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فَقَدْ أَبْغَضَنِي»؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۱، ح۴۶۴۸.
  26. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۶۳.
  27. در رجال کشی نام سه نفر را برده: سلمان، ابوذر و مقداد، و نام زبیر را نیاورده است.
  28. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۱۴. در رجال کشی، ص۷، ش۱۸، همین حدیث را نقل کرده و می‌نویسد: چهل نفر خود رفتند نزد امیرالمؤمنین و بیعت کردند و حضرت فرمود، فردا سرها را بتراشید و نزد من بیایید و تنها سه نفر یعنی سلمان، ابوذر و مقداد آمدند سر را تراشیده بودند و نام زیر را نمی‌برد.
  29. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۶۳-۶۶۴.
  30. بحارالانوار، ج۲۳، ص۳۲۱ به نقل از امالی صدوق، ص۳۲۷.
  31. "أَلاَ إِنَّ لَكُمْ مَنَايَا تَتْبَعُهَا بَلاَيَا فَإِنَّ عِنْدَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عِلْمَ اَلْمَنَايَا وَ عِلْمَ اَلْوَصَايَا وَ فَصْلَ اَلْخِطَابِ عَلَى مِنْهَاجِ هَارُونَ بْنِ عِمْرَانَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْتَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى... أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ وَلَّيْتُمُوهَا عَلِيّاً لَأَكَلْتُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ فَأَبْشِرُوا بِالْبَلاَءِ وَ اِقْنَطُوا مِنَ اَلرَّخَاءِ وَ نَابَذْتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَ اِنْقَطَعَتِ اَلْعِصْمَةُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ مِنَ اَلْوَلاَءِ"
  32. ر. ک: رجال کشی، ص۲۰- ۲۴، ح۴۷.
  33. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۶۴-۶۶۶.
  34. «اَلْإِيمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ فَالْمِقْدَادُ فِي اَلثَّامِنَةِ وَ أَبُو ذَرٍّ فِي اَلتَّاسِعَةِ وَ سَلْمَانُ فِي اَلْعَاشِرَةِ»؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۳۴۱.
  35. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱.
  36. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۵ و اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۱.
  37. در فرهنگ معین، ج۶، ص۱۹۳۶ در توضیح مدائن مطالبی دارد که اجمال آن چنین است: مدائن کلمه عربی جمع مدینه است، مدینه به معنای شهر و مدائن نام مجموعه هفت شهر آباد و نزدیک به هم است، و تیسفون مهم‌ترین و بزرگ‌ترین شهر مدائن و مقر سلطنت و پایتخت دولت ساسانی بوده است. از این هفت شهر غیر از تیسفون چهار شهر دیگر آن شناخته شده: یکی «ده اردشیرها» که در ساحل غربی دجله، و دیگری «رومگان» در ساحل شرقی دجله، و سومی «در زنی دانه» در ساحل غربی دجله و نیز «لاش آباد» که آن نیز در ساحل غربی دجله بوده و با تیسفون که مرکز پایتخت ساسانیان و در ساحل شرقی دجله بوده، مجموع آن پنج شهر معروف و شناخته شده است. البته اگر خرابه‌های طاق کسری که به نام «ایوان مدائن» مشهور است و اسم آن محله «اسپانبر» و دیگری محله «ماخورا» را نیز در شهر مستقل به حساب آوریم. مجموع آن هفت شهر مدائن کامل می‌شود، و موقع فتح مدائن، ساسانیان بر آن حکومت میکردند و در عصر خلافت عمر بن خطاب مدائن فتح شد.
  38. «هکذا ینجو المخققون یوم القیامة»؛ منهاج الدموع، ص۲۷؛ طبقات الکبری، ج۴، ص۸۹.
  39. «إن في الآخرة عقبة لا يقطعها إلا المخفون، و أری هذه الأساودة حولي»
  40. مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۴.
  41. «کسانی که نیکی آورند ده برابر آن (پاداش) دارند» سوره انعام، آیه ۱۶۰.
  42. «بگو او خداوند یگانه است» سوره اخلاص، آیه۱.
  43. «بگو او خداوند یگانه است» سوره اخلاص، آیه۱.
  44. ر. ک: امالی صدوق، مجلس نهم، ح۵ و بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۱۷.
  45. امالی صدوق، مجلس نهم، ح۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۱؛ رجال کشی، ص۱۲، ح۲۵ و ص۱۶، ح۲۷؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۷؛ الاختصاص، ص۱۱.
  46. «أَقْبِلْ عَلَى شَأْنِكَ»؛ رجال کشی، ص۱۹، ح۴۴.
  47. این قسمت از حدیث قبلا گذشت.
  48. « يَا عَبْدَ اَللَّهِ تُبْ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ اَلَّذِي عَمِلْتَ بِهِ فِي بَطْنِ بَيْتِكَ اَلْبَارِحَةَ!»؛ رجال کشی، ص۱۲، ح۲۵.
  49. «بَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ لَوْ حَدَّثَكَ بِمَا يَعْلَمُ لَقُلْتَ رَحِمَ اَللَّهُ قَاتِلَ سَلْمَانَ يَا بَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ بَابُ اَللَّهِ فِي اَلْأَرْضِ مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ إِنَّ سَلْمَانَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ»؛ رجال کشی، ص۱۴، ح۳۳ و ر. ک: الاختصاص ص۱۱ و ۱۲.
  50. «و گرزهایی آهنین برای (عذاب) آنان (آماده) است» سوره حج، آیه ۲۱.
  51. يَا مَلَكَ اَلْمَوْتِ اُرْفُقْ بِأَخِي
  52. «یا عبدالله إنی بکل مؤمن رفیق»
  53. رجال کشی، ص۱۸، ح۴۳؛ بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۸۵ و ۳۷۴ – ۳۸۰.
  54. «مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ أَعْظَمَ اَللَّهُ أَجْرَكُمْ فِي أَخِيكُمْ سَلْمَانَ»
  55. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۳۰۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۷۳.
  56. يَا زَاذَانُ قَضَى أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ سَلْمَانُ؟ ؟
  57. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۳۰۱ و بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۷۳
  58. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ۶۶۶-۶۷۴.
  59. اسد الغابه، ج۲، ص۳۳۲ و اعیان الشیعه، ج۷، ص۲۸۰.
  60. طبقات الکبری، ج۴، ص۹۳.
  61. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۷۴.