قیام امام حسین در منابع اهل سنت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۶۲: خط ۶۲:
یزید سه سال و نه ماه [[حکومت]] کرد. در سال اول [[فرزند رسول الله]]{{صل}} را به [[شهادت]] رساند و [[خاندان]] او را به [[اسارت]] گرفت. [[سال]] دوم [[کشتار]] [[مدینه]] را به راه انداخت و [[خونریزی]] و هتک و [[غارت]] را برای [[سربازان]] خود [[مباح]] نمود و در سال سوم [[کعبه]] را با منجنیق [[هدف]] قرار داد و پرده‌های کعبه را به [[آتش]] کشید<ref>ابی المظفر یوسف شمس الدین، سبط ابن الجوزی، تذکرة خواص الأمة، ص۱۶۲ به بعد.</ref>.
یزید سه سال و نه ماه [[حکومت]] کرد. در سال اول [[فرزند رسول الله]]{{صل}} را به [[شهادت]] رساند و [[خاندان]] او را به [[اسارت]] گرفت. [[سال]] دوم [[کشتار]] [[مدینه]] را به راه انداخت و [[خونریزی]] و هتک و [[غارت]] را برای [[سربازان]] خود [[مباح]] نمود و در سال سوم [[کعبه]] را با منجنیق [[هدف]] قرار داد و پرده‌های کعبه را به [[آتش]] کشید<ref>ابی المظفر یوسف شمس الدین، سبط ابن الجوزی، تذکرة خواص الأمة، ص۱۶۲ به بعد.</ref>.


اعمال [[قبیح]] یزید در قرون بعدی موجب [[حیرت]] بزرگان و [[دانشمندان]] گردیده است، أبوالعلاء [[معری]] [[قتل حسین]]{{ع}} و بر خلافت نشستن یزید را از زشت‌کرداری [[روزگار]] و [[مردم]] می‌شمارد<ref>المعری، لزوم ما لا یلزم، شرح و تقدیم: وحید کبابة، حسن حمد، ص۳۱۰. </ref>
اعمال [[قبیح]] یزید در قرون بعدی موجب [[حیرت]] بزرگان و [[دانشمندان]] گردیده است، [[أبوالعلاء معری]] [[قتل حسین]]{{ع}} و بر خلافت نشستن یزید را از زشت‌کرداری [[روزگار]] و [[مردم]] می‌شمارد<ref>المعری، لزوم ما لا یلزم، شرح و تقدیم: وحید کبابة، حسن حمد، ص۳۱۰. </ref>


از همین روست که بزرگانی از [[اهل سنت]] مانند: [[ابن الجوزی]]، القاضی [[ابویعلی]] و [[جلال الدین سیوطی]] به [[کفر]] او [[حکم]] نموده و او را [[لعن]] کرده‌اند<ref>عبدالرزاق، المقرم، [[مقتل الحسین]]، ص۳۴۸.
از همین روست که بزرگانی از [[اهل سنت]] مانند: [[ابن الجوزی]]، القاضی [[ابویعلی]] و [[جلال الدین سیوطی]] به [[کفر]] او [[حکم]] نموده و او را [[لعن]] کرده‌اند<ref>عبدالرزاق، المقرم، [[مقتل الحسین]]، ص۳۴۸.
خط ۶۸: خط ۶۸:
ابویعلی: «[[محمد بن ابی یعلی]]» ملقب به عمادالدین (۵۶۰ه- ۱۱۶۵۰ م) قاسمی و [[فقیه]] [[حنبلی]] است که در [[بغداد]] به [[دنیا]] آمد و [[فقه]] را نزد [[پدر]] و عمویش فراگرفت. وی از [[جوانی]] به [[تدریس]] پرداخت و در فقه، به ویژه خلاف و [[مناظره]] تبحر یافت. پس از آن‌که «[[ابن نبل]]» در میان مدرسه‌ای برای [[حنبلیان]] بنا نمود، [[سرپرستی]] آن را به [[قاضی ابویعلی]] سپرد.
ابویعلی: «[[محمد بن ابی یعلی]]» ملقب به عمادالدین (۵۶۰ه- ۱۱۶۵۰ م) قاسمی و [[فقیه]] [[حنبلی]] است که در [[بغداد]] به [[دنیا]] آمد و [[فقه]] را نزد [[پدر]] و عمویش فراگرفت. وی از [[جوانی]] به [[تدریس]] پرداخت و در فقه، به ویژه خلاف و [[مناظره]] تبحر یافت. پس از آن‌که «[[ابن نبل]]» در میان مدرسه‌ای برای [[حنبلیان]] بنا نمود، [[سرپرستی]] آن را به [[قاضی ابویعلی]] سپرد.


[[ابن الجوزی]]: «[[ابوالفرج عبدالرحمن بن ابوالحسن علی بن محمد جعفر جوزی بغدادی]]، «معروف به» ابن الجوزی (د. ۵۹۷ق) از [[مورخان]] مشهور سده [[ششم هجری]] است [[نسب]] وی به [[ابوبکر]] و [[قبیله]] [[تیم]] می‌رسد. او در [[بغداد]] به [[دنیا]] آمد و در همان جا زیست و با نه [[خلیفه عباسی]] (المسترشد تا الناصر) هم دوره بود. (به دلیل عدم استقرار [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] و [[فکری]] این دوره و تعویض سریع [[خلفا]] در این عصر). ابن الجوزی نه تنها در [[تاریخ]] که در دیگر شاخه‌های [[علوم]] نظیر [[تفسیر]] و [[حدیث]] نیز دست داشت. از تألیفات مهم وی می‌توان به «المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم» اشاره کرد.
[[ابن الجوزی]]: «[[ابوالفرج عبدالرحمن بن ابوالحسن علی بن محمد جعفر جوزی بغدادی]]، «معروف به» [[ابن الجوزی]] (د. ۵۹۷ق) از [[مورخان]] مشهور سده [[ششم هجری]] است [[نسب]] وی به [[ابوبکر]] و [[قبیله]] [[تیم]] می‌رسد. او در [[بغداد]] به [[دنیا]] آمد و در همان جا زیست و با نه [[خلیفه عباسی]] (المسترشد تا الناصر) هم دوره بود. (به دلیل عدم استقرار [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] و [[فکری]] این دوره و تعویض سریع [[خلفا]] در این عصر). ابن الجوزی نه تنها در [[تاریخ]] که در دیگر شاخه‌های [[علوم]] نظیر [[تفسیر]] و [[حدیث]] نیز دست داشت. از تألیفات مهم وی می‌توان به «المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم» اشاره کرد.


[[سیوطی]]: «[[عبدالرحمان]] ابوبکر» ملقب به «[[جلال الدین سیوطی]]» از [[دانشمندان]] [[شافعی]] [[مذهب]] سده نهم ه (۸۴۹ ق - ۹۱۱ق). در قاهره متولد شد و همانجا نشو و نما کرد. در هشت سالگی [[قرآن]] را [[حفظ]] کرد و به تحصیل علوم عصر خویش پرداخت. چنان‌که در [[علم تفسیر]] و هیئت و [[فقه]] و نحو و معانی بیان و حدیث تبحری خاص یافت. وی در هر رشته‌اش از این علوم صاحب تألیف است. پس از [[مسافرت]] به [[شام]] و [[حجاز]] و [[یمن]] و [[هند]] و [[مغرب]]، در [[چهل سالگی]] [[گوشه‌نشینی]] [[اختیار]] کرد و در ۶۳سالگی در زادگاه خود دیده از [[جهان]] فروبست از کتب اوست «تاریخ الخلفا» در تاریخ و «الإتقان» در [[علوم قرآن]].</ref>.
[[سیوطی]]: «[[عبدالرحمان ابوبکر]]» ملقب به «[[جلال الدین سیوطی]]» از [[دانشمندان]] [[شافعی مذهب]] سده نهم ه (۸۴۹ ق - ۹۱۱ق). در قاهره متولد شد و همانجا نشو و نما کرد. در هشت سالگی [[قرآن]] را [[حفظ]] کرد و به تحصیل علوم عصر خویش پرداخت. چنان‌که در [[علم تفسیر]] و هیئت و [[فقه]] و نحو و معانی بیان و حدیث تبحری خاص یافت. وی در هر رشته‌اش از این علوم صاحب تألیف است. پس از [[مسافرت]] به [[شام]] و [[حجاز]] و [[یمن]] و [[هند]] و [[مغرب]]، در [[چهل سالگی]] [[گوشه‌نشینی]] [[اختیار]] کرد و در ۶۳سالگی در زادگاه خود دیده از [[جهان]] فروبست از کتب اوست «تاریخ الخلفا» در تاریخ و «الإتقان» در [[علوم قرآن]].</ref>.
[[جاحظ]] [[معتقد]] است: [[منکرات]] بسیاری که [[یزید]] مرتکب شده، دلالت بر بسیاری از [[رذایل]] در وجود او می‌کند و بالاخره موجب خروج او از [[ایمان]] می‌گردد. او [[فاسق]] [[ملعون]] است و هر که از [[دشنام]] این ملعون باز دارد خود ملعون است<ref>الجاحظ، رسائل، الرسالة الحادیة عشرة فی بنی‌امیة، ج۲، ص۱۳ و ۱۴.</ref>.
[[جاحظ]] [[معتقد]] است: [[منکرات]] بسیاری که [[یزید]] مرتکب شده، دلالت بر بسیاری از [[رذایل]] در وجود او می‌کند و بالاخره موجب خروج او از [[ایمان]] می‌گردد. او [[فاسق]] [[ملعون]] است و هر که از [[دشنام]] این ملعون باز دارد خود ملعون است<ref>الجاحظ، رسائل، الرسالة الحادیة عشرة فی بنی‌امیة، ج۲، ص۱۳ و ۱۴.</ref>.
[[علامه]] [[آلوسی]] در تفسیر [[روح المعانی]] می‌گوید<ref>الآلوسی، تفسیر روح المعانی، ج۲۶، ص۶۷ ذیل آیه: {{متن قرآن|فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ}}.</ref>:
[[علامه]] [[آلوسی]] در تفسیر [[روح المعانی]] می‌گوید<ref>الآلوسی، تفسیر روح المعانی، ج۲۶، ص۶۷ ذیل آیه: {{متن قرآن|فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ}}.</ref>:

نسخهٔ ‏۱۸ اکتبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۱۱

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث قیام امام حسین است. "قیام امام حسین" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

در مجموع شاهد ظهور سه دیدگاه در جهان اهل سنت، پیرامون حادثه کربلا و تحلیل این واقعه می‌باشیم. اگرچه برخی از آنها به گروهی اندک اختصاص یافته و نتوانست هوادارانی در میان اهل سنت بیابد و حتی گاه حملات شدید عالمان و بزرگان اهل سنت را در قبال آن شاهدیم.

مخالفان قیام

گروه نخست، معدود افرادی را تشکیل می‌دهند که چشم بر موقعیت اهل بیت و توصیه پیامبر(ص) نسبت به آنان و تأکید بر مقرون بودن قرآن و عترت بسته‌اند و شهادت حسین(ع) را به منظور اجرای دستور جدش می‌دانند که فرموده هرکس بخواهد در جمع امت من تفرقه ایجاد کند، با او با شمشیر روبه‌رو شوید، هر که خواهد باشد. «قاضی ابوبکر بن عربی»[۱] در توجیه رفتار بنی‌امیه با امام حسین(ع) می‌گوید[۲]: «مَا خَرَجَ إِلَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا بِتَأْوِيلٍ، وَ لَا قَاتَلُوهُ إِلَّا بِمَا سَمِعُوا مِنْ جَدِّهِ المُهَيْمِنِ عَلَى الرُّسُلِ المخْبِر بِفَسَادٍ الحالِ، المحَذِّرِ مِنَ الدُّخُولِ فِى الفِتَنِ. وَ أَقوالُهُ فِى ذَلِكَ كَثِيرَةٌ، مِنْهَا قَوْلُهُ: إِنَّهُ سَتَكُونَ هَناتٌ وَ هَناتٌ، فَمَنْ أَرادَ أنْ يُفَرِّقَ أَمْرَ هذِهِ الامَّةِ وَ هِيَ جَمِيعٌ، فَاضْرِبُوهُ بِالسَّيْفِ كَائِناً مَنْ كَانَ؛ فَمَا خَرَجَ النَّاسُ إِلَّا بِهَذَا وَ أَمْثَالِهِ...». خروج نکرده است به سوی او کسی مگر با یک توجیه، با آن امام کسی وارد جنگ نشده است مگر به‌وسیله آنچه شنیده‌اند از جد آن امام که احاطه بر پیامبران داشت، خبر دهند. بنا به سامانی احوال آخرالزمان، بر حذر دارنده از وارد شدن در فتنه‌ها و اقوال آن پیامبر در این باره بسیار است از جمله آن فرمایشات این است که می‌فرماید زود است که به وجود بیاید کارهای نکوهیده پشت سرهم، پس هر کس بخواهد در جمع امت من تفرقه ایجاد کند، با او با شمشیر روبه‌رو شوید، هرکه خواهد باشد. پس مردم رو در روی امام قرار نگرفته‌اند مگر به‌وسیله شنیدن این‌گونه فرمایشات.

او، حسین(ع) را به دلیل نپذیرفتن نصیحت صحابه و مخالفت با بزرگان شماتت می‌کند و با عتاب و تندی در مورد کسانی که نسبت فجور و شراب‌خوارگی به یزید داده‌اند، موضع می‌گیرد. همچنین تلاش می‌کند منزلت یزید را با استفاده از روایت «احمد بن حنبل»[۳] از تابعین به درجه صحابه ارتقاء دهد[۴].

برخی از آنان نیز تلاش ناموفقی برای تبرئه یزید و شستشوی دست‌های تا مرفق آلوده او نموده‌اند. ابن حجر الهیثمی[۵] می‌گوید[۶]: «معلوم نیست که یزید امام حسین(ع) را کشته باشد یا امر به آن کرده باشد یا به آن راضی باشد و آنچه در تاریخ آمده حجت نیست، بلکه چنین نسبتی به او جایز نمی‌باشد».

او از «غزالی» عدم جواز لعن یزید را نقل می‌کند و لعن قاتلان امام حسین(ع) را تنها به صورت عام، جایز می‌شمارد[۷]. هنگامی که از عبدالغنی المقدسی[۸] در مورد یزید سوال می‌شود، می‌گوید[۹]: خلافت او صحیح بوده است؛ زیرا شصت صحابه از جمله ابن‌عمر با او بیعت نمودند و هرکه او را دوست ندارد، ایرادی بر او نیست؛ زیرا که یزید از صحابه نبوده است... و علت جلوگیری از لعن او، خوف سرایت آن به پدرش معاویه و ایجاد فتنه است. در بیان نظرات گروه سوم - مؤیدان قیام - که بدان خواهیم پرداخت، شاهد موضع‌گیری شدید اکثر علمای اهل سنت در مقابل این نظریات هستیم.

بنی‌امیه و اخلافشان کوشیدند ماه محرم و روز عاشورا را به عنوان عید و ایام سرور در میان مردم معرفی نمایند؛ در حالی که مردم از همان روزهای اسارت اهل بیت(ع) در کاخ یزید، در گوشه و کنار شام به عزاداری برای حسین(ع) پرداختند و این ایام را روز غم و اندوه خویش می‌دانستند. مقریزی از روز حزن مردم مصر؛ یعنی روز عاشورا که بازارها تعطیل می‌گردید و مردم به عزاداری می‌پرداختند، سخن می‌گوید و آن‌گاه از تغییر این سنت به دسته ایوبی‌ها می‌گوید، آنان به پیروی از اهل شام و برای مخالفت با شیعیان و در ادامه سنت حجاج، عاشورا را عید و روز مبارکی برای توسعه در رزق قرار دادند[۱۰]. «از سال ۳۹۶ هرساله، روز عاشورا مراسم خاصی در مصر برگزار می‌شد. از جمله تعطیلی بازار و حرکت نوحه‌خوان‌ها به سوی جامع قاهره و اجتماع آنان برای عزاداری در آن مکان».

او آن‌گاه به سوگ نشستن امیران و وزیران را در جامع الأزهر و پس از آن، در مشهد حسینی نقل می‌کند[۱۱]: «... وزیر در صدر مجلس می‌نشسته و قاضی و داعی دو طرف او و نوحه‌خوانان به نوبت می‌خواندند و شاعران، مراثی خود را در مورد اهل بیت ارائه می‌نمودند. اگر وزیر رافضی بود، در اشعار خویش غلو می‌کردند و اگر سنی بود، به اعتدال می‌رفتند. ... هنگامی که دولت فاطمیان سقوط کرد، ایوبیان روز عاشورا را روز شادی اعلام نمودند و به امور خانواده خویش توجه می‌نمودند... توجه به غذاهای رنگارنگ، پختن شیرینی و تهیه وسایل جدید، به حمام رفتن و آراستن خویش را بنابر عادت اهل شام که حجاج در ایام عبدالملک بن مروان سنت گزارده بود- در این ایام قرار دادند تا بدین وسیله با شیعیان علی بن ابی طالب که این روز را روز حزن خویش قرار داده بودند، مخالفت کنند». از معاصرین متأثر از این دیدگاه - مخالفت با قیام امام حسین(ع) - می‌توان از برخی افراطیون وهابی نام برد که کار را به آنجا رساندند که از یزید به عنوان خلیفه ششم سخن گفتند و مناقب او را برشمردند و مهر تأیید بر بیعت او زدند و حتی بدیهیاتی مانند سوء سیاست و تدبیر او را به عکس نمایاندند[۱۲]: ... هو سادس خلفاء الدولة الإسلامیة... و هو أول الخلفاء التابعین، جاءته الخلاقه بیعة و وردت فیه وفی أهل زمانه و أحوالهم مناقب صریحة فی السنة النبویة، و کان له فضل فی فریضة الجهاد والغزو... و له أخلاق مجیدة... و کان حسن الإدارة فی اختیار الرجال و سیاسة الأمة.

او ششمین خلیفه دولت اسلامی و اولین خلیفه از تابعین بود، با بیعت به خلافت رسید. درباره وی و اهل زمانش و حالات آنها فضائل و مناقب صریحی در سنت نبوی وارد شده است. در فریضه جهاد و جنگ از دیگران برتر بود و دارای اخلاق درخور ستایشی داشت و در انتخاب سران و اداره امور امت اسلام مدیر شایسته‌ای بود![۱۳]

محتاطان مردد

این گروه با وجود اعتراف به حقانیت قیام حسین(ع)، از شهامت لازم برای اعتراف به آن و حکم بر علیه یزید عاجزند، برخی از اینها سعی می‌کنند راهی میانه را برگزینند و توجیهاتی برای آنچه واقع شده - هرچند ناحق باشد- بیابند. برخی دیگر با تحلیل‌های به ظاهر علمی و از دریچه محدود تحلیل تاریخی خویش به قضیه نگریسته و با وجود اینکه نتوانسته‌اند توجیهی بر اعمال یزید بیابند، به نتیجه ظاهری قیام نگریسته و درصدد ریشه‌یابی عوامل شکست برآمده‌اند و از این دیدگاه نسبت خطا به حسین(ع) داده‌اند.

ابن‌خلدون در المقدمة بنابر اجماع، یزید را فاسق و غیرصالح برای امامت می‌شمارد و از این جهت است که امام حسین(ع) بر او خروج می‌کند. او معتقد است اگر صحابه و تابعین، حسین را یاری نکردند نه به دلیل تأیید عمل یزید بود، بلکه آنها ریختن خون و یاری یزید را در جنگ با حسین(ع) جائز نمی‌شمردند[۱۴]: «در مسئله‌ای که مورد بحث ماست، امام عادلی وجود ندارد و بنابراین جنگیدن حسین با یزید و هم جنگیدن یزید با حسین، هیچ‌کدام جائز نیست». او با وجود اینکه اذعان می‌کنند که قیام امام حسین(ع) برای انجام تکلیف بوده، در تحلیل خویش به عصبیت‌های قبیله‌ای بها می‌دهد و از این دید، نسبت خطا به حضرت می‌دهد[۱۵].

«حسین دید که قیام بر ضد یزید تکلیف واجبی است؛ زیرا او متجاهر به فسق است و به ویژه این امر بر کسانی که قادر به انجام دادن آن می‌باشند، لازم است و گمان کرد خود به سبب شایستگی و داشتن شوکت و نیرومندی خانوادگی بر این امر تواناست. اما در مورد شایستگی، همچنان‌که گمان می‌کرد، درست بود و بلکه بیش از آن هم شایستگی داشت؛ ولی درباره شوکت اشتباه کرد. خدا او را بیامرزد؛ زیرا عصبیت مضر در قبیله قریش و عصبیت قریش در قبیله عبدمناف، و عصبیت عبد مناف تنها در قبیله امیه بود.

پیروان این تفکر از یک‌سو تندروی‌های ابن‌عربی را غیر منطقی، ناصواب و مخالف سنت پیامبر(ص) می‌شمارد و از سوی دیگر قیام امام حسین(ع) در قالب‌های خشک فکری آنان نمی‌گنجد و تمسک به ظواهر، آنان را از درک عمق حقایق باز داشته است. برخی از آنان با وجود اذعان به فسق و فجور یزید، از لعن او خودداری و نهی می‌کنند و گاه برای او طلب استغفار می‌کنند[۱۶]: من معتقدم که باید از ورود به مسئله درگیری بین حسین و یزید خودداری نمود و این از سخن گفتن بهتر است؛ زیرا حقیقت آن روشن نمی‌باشد ... بالاخره باید بگوییم که ما موظفیم برای هر دو طرف استغفار نموده، برایشان دعا کنیم و روز قیامت که مبعوث شوند، خداوند بین آنها حکم می‌کند،؛ چراکه تنها او سر مکتوم و نهان را می‌داند و به حقیقت نیت هر یک از دو طرف آگاه است».

با وجود این تفکر، آنها نتوانستند منکر پیروزی حسین(ع) و تزلزل پایه‌های ظلم اموی پس از قیام حضرت شوند[۱۷]: «من معتقدم - و این دیدگاه خاص من است - که حسین در درازمدت به پیروزی رسید، او اگر به مراد خویش در میدان کارزار و رویارویی نظامی دست نیافت؛ ولی شهادت او خود یک پیروزی محسوب می‌شود که تخم کینه و عداوت را در دل مردم نسبت به بنی‌امیه کاشت... و این شهادت مستقیماً عامل تزلزل اقتدار دولت اموی گردید.»...[۱۸]

مؤیدان قیام

گروه سوم که اکثر قریب به اتفاق اهل سنت را تشکیل می‌دهند با اکرام و تعظیم از حماسه امام حسین(ع) یاد می‌نمایند. بلافاصله پس از واقعه عاشورا، اکثر آنان به صورت‌های گوناگون اعلام موضع نموده‌اند؛ به گونه‌ای که شخصی مانند عبید الله بن حر الجعفی[۱۹] که حاضر به یاری امام نشده بود، پس از واقعه عاشورا در صف معاندان حکومت اموی قرار می‌گیرد و بر شهدای کربلا مرثیه سرایی می‌کند و مردم را به عصیان علیه حکومت فرا می‌خواند[۲۰].

کسانی مانند زید بن ارقم[۲۱] نیز که به شیوه زاهدانه امام را به انصراف از ادامه مسیر، نصیحت می‌نمودند؛ مجبور به تسلیم در برابر حقانیت آن حضرت شدند. او هنگامی که اسیران و سرهای شهیدان و رفتار بی‌شرمانه ابن‌زیاد را نسبت به آنان می‌بیند، می‌گرید و از ذلت مسلمانان پس از آن واقعه غم‌بار سخن می‌گوید[۲۲]: أيُّهَا النَّاسُ... أَنْتُمُ العَبِيدُ بَعْدَ الْيَوْمِ، قَتَلْتُمُ ابْنَ فَاطِمَةَ(س)، وَأَمَّرْتُمُ ابْنَ مَرْجَانَةَ! وَاللَّهِ، لَيَقْتُلَنَّ خِيَارَكُمْ، وَ لَیَسْتَعْبِدَنَّ شِرارَكُمْ، فَبُعْداً لِمَنْ رَضِيَ بِالذِّلَّةِ وَالعارِ.

ای مردم از امروز به بعد شما برده خواهید شد فرزند فاطمه را کشتید و حکومت پسر مرجانه را پذیرفتید، به خدا سوگند وی خوبان شما را می‌کشد و بدان شما را به بردگی می‌کشاند چه دور است (از رحمت خدا) کسی که به ذلت و خواری راضی شود. بدین‌سان، حتی مسلمانانی که خلافت و اعمال معاویه را با توجیهاتی تحمل می‌کردند؛ در برابر آنچه از یزید مشاهده می‌کردند، سکوت را جایز نشمردند.

یزید سه سال و نه ماه حکومت کرد. در سال اول فرزند رسول الله(ص) را به شهادت رساند و خاندان او را به اسارت گرفت. سال دوم کشتار مدینه را به راه انداخت و خونریزی و هتک و غارت را برای سربازان خود مباح نمود و در سال سوم کعبه را با منجنیق هدف قرار داد و پرده‌های کعبه را به آتش کشید[۲۳].

اعمال قبیح یزید در قرون بعدی موجب حیرت بزرگان و دانشمندان گردیده است، أبوالعلاء معری قتل حسین(ع) و بر خلافت نشستن یزید را از زشت‌کرداری روزگار و مردم می‌شمارد[۲۴]

از همین روست که بزرگانی از اهل سنت مانند: ابن الجوزی، القاضی ابویعلی و جلال الدین سیوطی به کفر او حکم نموده و او را لعن کرده‌اند[۲۵]. جاحظ معتقد است: منکرات بسیاری که یزید مرتکب شده، دلالت بر بسیاری از رذایل در وجود او می‌کند و بالاخره موجب خروج او از ایمان می‌گردد. او فاسق ملعون است و هر که از دشنام این ملعون باز دارد خود ملعون است[۲۶]. علامه آلوسی در تفسیر روح المعانی می‌گوید[۲۷]: «اگر کسی بگوید که یزید با این عمل معصیت نکرد و لعن او جایز نیست، باید او را در زمره یاران یزید محسوب نمود. من می‌گویم آن خبیث معتقد به رسالت پیامبر(ص) نبود و آنچه را که او با اهل حرم الهی و اهل بیت پیامبر(ص) در حیات و پس از وفات انجام داد و رسوایی‌های دیگر او دلالت بر این امر می‌کند و اموری که او مرتکب شد، در دلالت بر کفرش کمتر از انداختن ورقی از مصحف شریف در کثافات نیست. گمان نمی‌کنم که وضعیت او نیز بر مسلمانان آن زمان پنهان بوده باشد، ولی آنها مقهور و تحت فشار بودند و چاره‌ای جز صبر نداشتند.

لذا کسی مخالف جواز لعن یزید با وصفی که گذشت نمی‌باشد، به جز ابن‌عربی و هواداران او که ذکرشان گذشت. آنها ظاهراً لعن کسانی که به قتل حسین(ع) رضایت داده‌اند را جایز نمی‌دانند و این مسئله گمراهی بزرگی است که ممکن است از گمراهی یزید فراتر رود». آرای گروه اندکی از اهل سنت - پس از اجماع اکثر آنان بر کفر و لعن یزید- موجب تعجب است. از آن جمله آنچه از ابن حجر مبنی بر عدم رضایت یزید به قتل حسین(ع) نقل شد[۲۸]، در حالی که «طبری» از شادی یزید پس از شنیدن قتل حسین(ع) و بهبود موقعیت ابن زیاد نزد او سخن می‌گوید[۲۹] و خوارزمی از سپاس‌گویی او در این امر سخن به میان آورده است[۳۰].

آنچه در یاد تاریخ مانده است، پشیمانی یزید پس از حرکت حماسه‌ساز اهل بیت در شام و به دنبال خطبه کوبنده حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) می‌باشد که این ندامت نیز جز تظاهر و تغییر مشی سیاسی برای جلوگیری از نابودی قطعی چیز دیگری نبوده است. جمیلی با وجود اینکه از افرادی است که برای هر دو طرف درگیری در عاشورا استغفار می‌کند، در این زمینه می‌گوید[۳۱]: «این پشیمانی ظاهری بوده است؛ زیرا اگر حقیقی بود عبید الله بن زیاد، عمرسعد و شمر بن ذی الجوشن را مجازات می‌نمود. اگر ندامتی هم در کار بوده، به دلیل خدشه‌دار شدن احساس مسلمانان و برافروخته شدن خشم آنان تا ابد بوده است، نه پشیمانی از نفس جنایاتی که واقع گردید».[۳۲]

عدم مشروعیت بیعت یزید و لزوم قیام امام

آنان که بیعت یزید را مشروع دانسته‌اند و در آن اجماع اهل حل و عقد را آورده‌اند، چگونه می‌توانند منکر شواهد تاریخی بر بیعت اجباری و تحت فشار و ظلم معاویه شوند؟ هنگامی که بیعت عرضه می‌شود، فرزند رسول خدا و بنی‌هاشم زیر بار نمی‌روند. ابن زبیر به مکه می‌گریزد و ابن عمر برای فرار از بیعت در خانه مخفی می‌گردد و عبدالرحمن ابن ابی بکر از آن به بیعت هرقلیه و قوقیه[۳۳] تعبیر می‌کند و هنگامی که معاویه صدهزار درهم برای او می‌فرستد تا به بیعت رضایت دهد، می‌گوید: دینم را به دنیا نمی‌فروشم[۳۴].

بر فرض پذیرش چنین امری از جانب مسلمانان، شروط امامت در او محقق نمی‌باشد و خروج بر او لازم است. در این زمینه ابن خلدون - با وجود اعتقاد به این که مسلمانان جز افرادی نادر با یزید بیعت کردند و آن را صحیح می‌داند - نمی‌تواند مشروعیت خروج حسین(ع) را انکار نماید[۳۵]. ابوبکر ابن العربی المالکی دچار اشتباه شد، آن‌گاه که در کتاب «العواصم من القواصم» می‌گوید: حسین(ع) به شمشیری که شریعت بر کشیده بود، به قتل رسید. در حالی‌که توجه به شرط عدالت امام در خلافت اسلامی ننموده است و چه کسی عادل‌تر از حسین(ع) در زمانش بوده است؟

او در جای دیگر اجماع بر فسق یزید را موجب عدم صلاحیت او برای امامت دانسته و این امر را حجتی برای خروج امام حسین(ع) می‌شمارد[۳۶].

ابن عقیل[۳۷] و ابن الجوزی[۳۸]خروج بر امام غیر عادل را جایز دانسته‌اند و دلیل آن را خروج حسین(ع) بر یزید برای اقامه حق عنوان نموده‌اند و ابن الجوزی در کتابش «السر المصون» می‌گوید[۳۹]: «از اعتقادات عوامانه‌ای که در عده‌ای از منسوبین به اهل سنت نفوذ نموده است، این است که گفته‌اند: یزید کار صحیحی انجام داد و حسین در خروج بر او اشتباه کرد. درحالی که اگر در تاریخ بنگرند می‌بینند که چگونه به اجبار برای او بیعت گرفته شده و همه گونه خلافی در این بیعت صورت گرفت[۴۰]. و بر فرض صحت خلافت، مسائلی از یزید بروز نمود که هریک از آنها برای فسخ عقد بیعت کفایت می‌کرد».

او چنین دیدگاهی را در میان اهل سنت از جانسیه جاهالانی می‌داند که می‌خواهند به این وسیله «رافضه» را به خشم آورند. چرا که، رافضی بودن جرم نابخشودنی بود که به این انتساب، بسیاری از کردار و آداب محبان اهل بیت در حصر و تحریم واقع می‌شد. این مسئله عامل بسیاری از موضع‌گیری‌ها در برابر حق اهل بیت و عناد با آنان گردیده است- یا بهتر بگوییم - از ریشه عناد با آنان برخاسته است، چنان‌که در تاریخ شاهدیم: ابن زبیر که با شعار حمایت از قیام حسین(ع) به قدرت می‌رسد، چهل جمعه، صلوات بر پیامبر(ص) را ترک می‌کند و وقتی مورد اعتراض واقع می‌شود، می‌گوید[۴۱]: «پیامبر(ص) اهل بیت بدی دارد که اگر من بر پیامبر(ص) صلوات فرستم، آنها خوشحال می‌شوند و من نمی‌خواهم این کار، باعث چشم روشنی آنها شود». این خصومت، همچنان در طول تاریخ تداوم یافت و یکی از عوامل موضع‌گیری در برابر قیام امام حسین(ع) و تخطئه آن گردید.

شوکانی حکم علیه امام- به دلیل خروج بر یزید شراب‌خوار هتّاک - را از اموری می‌داند که مو را بر بدن راست می‌کند و صخره‌های سخت را متلاشی می‌سازد[۴۲]: وَلَقَدْ أَفْرَطَ بَعْضُ أَهْلِ الْعِلْمِ فَحَکَمُوا بِأَنَّ الْحُسَيْنَ السِّبْطَ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ وَأَرْضَاهُ - بَاغٍ عَلَى الْخَمِيرِ السِّكِّيرِ الْهَاتِكِ لِحُرُمِ الشَّرِيعَةِ الْمُطَهَّرَةِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ لَعَنَهُمُ اللهُ، فَيَالَلَّهِ الْعَجَبُ مِنْ مَقَالَاتٍ تَقْشَعِرُّ مِنْهَا الْجُلُودُ، وَيَتَصَدَّعُ مِنْ سَمَاعِهَا كُلُّ جُلْمُودٍ.   بعضی از علماء زیاده‌روی کردند و قضاوت کردند با اینکه حسین نوه پیامبر(ص) بر دائم الخمر همیشه مستی که حرمت‌های شریعت مطهر را هتک کرده لعنت خداوند بر آنان باد. سرکشی نموده چه بسیار جای تعجب است از این گفتارهایی که پوست از آنها جمع می‌شود و از شنیدن آنها سر به درد می‌آید. عالمان معاصر نیز بر این امر تأکید ورزیده‌اند. شیخ «محمدعبده» یاری حکومت عدل و دین در برابر حکومت ظلم و جور را بر مسلمین واجب می‌شمارد و قیام امام حسین(ع) را از باب خروج بر امام ظالم و طغیان‌گر می‌داند[۴۳]. دیگر بزرگان معاصر نیز این قیام را موجب احیای دین می‌دانند و معتقدند خلافت که کم‌کم به سمت انحراف و سبک پادشاهی پیش می‌رفت، با این حرکت به خویش آمد و حقایق برای مردم تبیین گردید.

«عبدالله علایلی» می‌گوید[۴۴]: «... امام حسین(ع) نه بر امام، که بر فردی متجاوز که خویش را بر مردم تحمیل نموده بود - یا به زبانی دیگر، پدرش او را بر مردم تحمیل کرده بود- خروج کرد... شاید اگر این حرکت از سوی شخصی دیگر و در برابر حاکمی غیر یزید انجام می‌پذیرفت، دست‌های ناپاک تبلیغاتی حکام به راحتی می‌توانست در لوث آن و تحریف اهدافش موفق گردد؛ لیک حسین(ع) با پیشینه معروفش نزد مسلمانان و وصایای پیامبر(ص) درباره‌اش و اخبار فراوان پیرامون قیامش یک‌سوی ماجراست و یزید خبیث و خاندان بنی‌امیه، سوی دیگر. این امر نهضت امام حسین(ع) را مثل روز درخشان نموده است؛ به گونه‌ای که اگر مواضع مخالفین خروج امام حسین(ع) در کتاب‌های اهل سنت ذکر می‌شود، از این باب نقل می‌شود که آن را نفی و محکوم نمایند». عباس محمود العقاد تحلیل و سنجش قیام امام حسین(ع) را با مقیاس‌های کوچک و تنگ بشری، غیرمنصفانه می‌داند[۴۵]: «خروج حسین از مکه به عراق، حرکتی نیست که بتوان با مقیاس‌های روزمره بر آن حکم نمود؛ چراکه از نادرترین حرکت‌های تاریخی در زمینه دعوت دینی یا سیاسی محسوب می‌گردد... تنها اشخاصی به چنین حرکتی دست می‌زنند که برای آن خلق شده‌اند؛ لذا این گونه خطرکردن به مخیله دیگران خطور نمی‌کند... حرکتی منحصر به فرد که اشخاصی منحصر به فرد را می‌طلبد.»...

عقاد، برخی مستشرقان و شرقیان کم‌فهم را به نادیده گرفتن حقایق در جریان بیعت مکارانه یزید و عدم درک شرایطی که امام در آن قرار داشت، متهم می‌نماید و بر انگیزه اعتقادی حضرت تأکید می‌ورزد[۴۶]: «چقدر خوب بود اگر این گروه، مسئله عقیده را در وجود حسین(ع) متذکر می‌شدند که یک امر موقتی و سازش‌بردار نبود. او انسانی بود که محکم‌ترین ایمان به احکام اسلام را دارا بود و به شدت معتقد بود که تعطیل حدود الهی بزرگ‌ترین بالایی است که دامن‌گیر او، خانواده‌اش و به طور کلی، امت عربی در حال و آینده خواهد شد. او مسلمان و نواده پیامبر(ص) بود.»...

عدم توجه به این نکته، عامل بسیاری از تحلیل‌های غلط و ناروا نسبت به نهضت امام حسین(ع) است که عمده این تحلیل‌ها از سوی مستشرقین صورت گرفته است. برخی هدف قیام را دستیابی به حکومت و خلافت پنداشته‌اند و با این پندار به ماجرا نگریسته‌اند و برخی دیگر آن را یک درگیری قومی دانسته‌اند و تلاش نموده‌اند، برای ریشه‌یابی آن به عصر هاشم و امیه برگردند و مسیر این اختلاف را تا عصر حسین(ع) دنبال و در آن عصر به اوج رسانند.

در حالی که چنین قضاوتی، با هیچ یک از عناصر مؤثر در حادثه هماهنگی ندارد و در هیچ کلام و نامه‌ای از حضرت نشانی از آن نمی‌توان یافت، علاوه بر اینکه ترکیب لشکریان درگیر، بطلان چنین مدعایی را ثابت می‌کند[۴۷]: «درگیری قومی هرگز نمی‌تواند جون - برده سیاه‌پوست - و حبیب بن مظاهر - رئیس عشیره عربی - را در کنار هم قرار دهد. همچنان که ممکن نیست کسانی را که تا دیروز دشمن حسین(ع) بودند، مانند حر بن یزید و زهیر بن قین و افراد مشابهی که در میان جنگ، هنگامی که سخنان و استغاثه او را شنیدند به او پیوستند، با کسانی که از روز نخست با حسین همراه شدند، در یک صف قرار دهد.

چه چیز زهیر بن قین را که از هواداران جریان عثمانی بود - از اعتقادش به خط عثمان متحول می‌سازد؟! خطی که معاویه برای توجیه مخالفت خویش با علی(ع) ترسیم نموده بود و به این وسیله ادعای مظلومیت عثمان و انتقام‌جویی او را می‌نمود، چنین امری در مورد حر بن یزید نیز که تا آخرین لحظات فرماندهی لشکر دشمن را به عهده دارد، صادق است.»...[۴۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابوبکر محمد بن عبدالله بن محمد احمد معافری اشبیلی (۴۶۸ه. ۱۱۴۸م) فقیه مالکی و محدث نامدار أندلس است. او به شام و بغداد سفر کرد و از ابوبکر شافعی، خطیب تبریزی و سپس غزالی بهره جست، او از نظر فقه مالکی و از نظر اعتقاد سلفی می‌باشد. او حملات تندی را به دیگر مذاهب اسلامی و فیلسوفان داشته است.
  2. ابوبکر ابن العربی، العواصم من القواصم، تحقیق محی الدین الخطیب، ص۲۳۲.
  3. روایتی را از احمد بن حنبل در «کتاب الزهد» از یزید نقل می‌کنند که «ابن عربی» با استناد به آن، یزید را از جمله زاهدان صحابه و تابعین می‌داند که باید به آنها اقتدا نمود و موعظه‌شان را آویزه گوش ساخت. (ر.ک: العواصم من القواصم، ص۲۳۳).
  4. العواصم من القواصم، ص۲۳۲.
  5. ابن حجر هیتمی یا هیثمی: شهاب الدین احمد بن محمد بن علی بن حجر هیتمی «مشهور به» ابن حجر هیثمی، (د. ۹۷۴ق) یکی از محدثین و فقهای نامی مذهب شافعی است. وی در مصر زیست و برای کسب علم سفرهایی نیز به مکه و مدینه کرد. این نویسنده، کتاب معروفی در زمینه کلام و مخالفت با عقاید شیعه نگاشته است با عنوان «الصواعق المحرقة فی الرد علی أهل البدع والزندقة». گفتنی است: «قاضی نورالله شوشتری» در پاسخ‌گویی به این کتاب، نقدیه‌ای بر آن نوشت و در خلال آن به اثبات حقانیت شیعه و عقاید آن پرداخت با عنوان «الصوارم المهرقه فی نقد الصواعق المحرقة».
  6. ابن حجر، الهیثمی، الفتاوی الحدیثة، ص۱۹۸.
  7. ابن حجر، الهیثمی، الفتاوی الحدیثة، ص۱۹۷ به بعد. يجوز أن يقال: قاتل الحسين أو الأمر بقتله أو الراضي به لعنه اللدان مات قبل التوبة، لاحتمال موته بعدها.
  8. عبدالغنی جماعیلی المقدسی در سال ۵۴۱ در نابلس به دنیا آمد در کودکی به دمشق نقل مکان کرد، سپس به اسکندریه سفر نمود و در سال ۶۰۰ ه.ق در مصر درگذشت. کتاب «الکمال فی السماء الرجال» در دو جلد در زمینه رجال و حدیث از اوست.
  9. شهاب الدین أحمد، ابن رجب، طبقات الحنابله، ج۲، ص۳۴.
  10. عبدالقادر بن محمد، المقریزی، الخطط المقریزیة، ج۲، ص۳۸۵.
  11. عبدالقادر بن محمد، المقریزی، الخطط المقریزیة، ج۲، ص۳۸۵.
  12. هزاع بن عید، الشمری، یزید بن معاویه الخلیفة المفتری علیه، ص۵.
  13. خزعلی، انسیه، مقاله «قیام امام حسین از دیدگاه علمای اهل سنت»، فرهنگ عاشورایی ج۱۲ ص ۱۷.
  14. عبدالرحمان، ابن خلدون، المقدمة، ترجمه محمدپروین گنابادی، ص۴۱۷.
  15. عبدالرحمان، ابن خلدون، المقدمة، ترجمه محمدپروین گنابادی، ص۴۱۵.
  16. الجمیلی، استشهاد الحسین، ص۱۴.
  17. الجمیلی، استشهاد الحسین، ص۲۳.
  18. خزعلی، انسیه، مقاله «قیام امام حسین از دیدگاه علمای اهل سنت»، فرهنگ عاشورایی ج۱۲ ص ۲۲.
  19. «عبید الله بن حر» (۶۸ ه- ۶۸۷ م) از هواداران «عثمان بن عفان» بود، پس از قتل او به لشکر معاویه رفت و در جنگ صفین با علی(ع) جنگید. از او راهزنی‌های بسیاری در تاریخ ذکر شده و امام در دعوت او، تطهیر او را از گناهان با توبه و نصرت دین خدا، خواستار می‌شود، او به دعوت امام پاسخ منفی داد و تا آخر عمر از این امر تأسف می‌خورد.
  20. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۹ - ۴۷۰.
  21. زید بن أرقم: (۶۸ ق - ۶۷۸ م) زید بن ارقم خزرجی انصاری، صحابی رسول اکرم(ص) است که به همراه ایشان در هفده جنگ شرکت کرد. وی به همراه امام علی(ع) در صفین شرکت داشت و در کوفه درگذشت. در کتب حدیث هفتاد روایت از او باقی است.
  22. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۶۲.
  23. ابی المظفر یوسف شمس الدین، سبط ابن الجوزی، تذکرة خواص الأمة، ص۱۶۲ به بعد.
  24. المعری، لزوم ما لا یلزم، شرح و تقدیم: وحید کبابة، حسن حمد، ص۳۱۰.
  25. عبدالرزاق، المقرم، مقتل الحسین، ص۳۴۸. ابویعلی: «محمد بن ابی یعلی» ملقب به عمادالدین (۵۶۰ه- ۱۱۶۵۰ م) قاسمی و فقیه حنبلی است که در بغداد به دنیا آمد و فقه را نزد پدر و عمویش فراگرفت. وی از جوانی به تدریس پرداخت و در فقه، به ویژه خلاف و مناظره تبحر یافت. پس از آن‌که «ابن نبل» در میان مدرسه‌ای برای حنبلیان بنا نمود، سرپرستی آن را به قاضی ابویعلی سپرد. ابن الجوزی: «ابوالفرج عبدالرحمن بن ابوالحسن علی بن محمد جعفر جوزی بغدادی، «معروف به» ابن الجوزی (د. ۵۹۷ق) از مورخان مشهور سده ششم هجری است نسب وی به ابوبکر و قبیله تیم می‌رسد. او در بغداد به دنیا آمد و در همان جا زیست و با نه خلیفه عباسی (المسترشد تا الناصر) هم دوره بود. (به دلیل عدم استقرار سیاسی و اجتماعی و فکری این دوره و تعویض سریع خلفا در این عصر). ابن الجوزی نه تنها در تاریخ که در دیگر شاخه‌های علوم نظیر تفسیر و حدیث نیز دست داشت. از تألیفات مهم وی می‌توان به «المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم» اشاره کرد. سیوطی: «عبدالرحمان ابوبکر» ملقب به «جلال الدین سیوطی» از دانشمندان شافعی مذهب سده نهم ه (۸۴۹ ق - ۹۱۱ق). در قاهره متولد شد و همانجا نشو و نما کرد. در هشت سالگی قرآن را حفظ کرد و به تحصیل علوم عصر خویش پرداخت. چنان‌که در علم تفسیر و هیئت و فقه و نحو و معانی بیان و حدیث تبحری خاص یافت. وی در هر رشته‌اش از این علوم صاحب تألیف است. پس از مسافرت به شام و حجاز و یمن و هند و مغرب، در چهل سالگی گوشه‌نشینی اختیار کرد و در ۶۳سالگی در زادگاه خود دیده از جهان فروبست از کتب اوست «تاریخ الخلفا» در تاریخ و «الإتقان» در علوم قرآن.
  26. الجاحظ، رسائل، الرسالة الحادیة عشرة فی بنی‌امیة، ج۲، ص۱۳ و ۱۴.
  27. الآلوسی، تفسیر روح المعانی، ج۲۶، ص۶۷ ذیل آیه: ﴿فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ.
  28. الفتاوی الحدیثة، ص۱۹۸.
  29. تاریخ طبری، ج۷، ص۱۹.
  30. الخوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۵۹ قال (يزيد للنعمان بن بشير): الحمد لله الذي قتله. قال النعمان: قد كان امير المؤمنين - يعني معاوية - يكره قتله. فقال: ذلك قبل أن يخرج، ولو خرج علی أمير المؤمنين و الله قتله إن قدر.
  31. الجمیلی، استشهاد الحسین، ص۱۳.
  32. خزعلی، انسیه، مقاله «قیام امام حسین از دیدگاه علمای اهل سنت»، فرهنگ عاشورایی ج۱۲ ص ۲۵.
  33. هرقل و قوق از القاب پهلوانان و پادشاهان رومی می‌باشد.
  34. تاریخ الطبری، ج۶، ص۱۷۰.
  35. ابن خلدون، المقدمة، ص۴۱۷.
  36. ابن خلدون، المقدمة، ص۴۱۵ به بعد.
  37. ابن عقیل: ابوالوفاء علی بن عقیل بن محمد ظفری بغدادی (۵۱۳ ه ۱۱۱۹ م) فقیه متکلم و واعظ حنبلی است. او از سویی تحت تأثیر مذهب حنبلی و از سوی دیگر از درس محمدین احمد معتزلی بهره‌مند و از آن متأثر بود از درس غزالی نیز بهره جسته است. در سال ۴۶۵ رسماً از اعتقادات اعتزالی خود توبه نمود و از مذهب اعتزال برائت جست.
  38. شرح زندگی او گذشت.
  39. به نقل از: مقتل الحسین للمقرم، صی ۳۱ و ۳۲.
  40. وقتی معاویه مسئله جانشینی یزید را در جمعی از مسلمانان مطرح کرد رو به «احنف» نمود و گفت: چه می‌گویی ای ابابحر؟ احنف گفت: اگر راست بگوییم از شما می‌ترسیم و اگر دروغ بگوییم از خدا می‌ترسیم، تو ای امیرالمؤمنین بیش از هرکسی یزید، چگونه شب و روز کردنش، آشکار و نهانش و ورود و خروجش را می‌شناسی! (العقد الفرید، ج۴، ص۳۷۰).
  41. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۱.
  42. محمد بن علی الشوکانی، نیل الاوطار، ج۷، ص۱۷۶.
  43. تفسیر المنار، ج۱، ص۳۶۷.
  44. الامام الحسین، العلائلی، ص۳۳ و ۳۴.
  45. العقاد، العبقریات الإسلامیة، ج۲، ص۲۲۲.
  46. العقاد، العبقریات الإسلامیة، ج۲، صص۲۲۸.
  47. شهید سید محمد باقر الحکیم، ثورة الحسین، ص۱۴.
  48. خزعلی، انسیه، مقاله «قیام امام حسین از دیدگاه علمای اهل سنت»، فرهنگ عاشورایی ج۱۲ ص ۳۱.