بحث:اثبات امامت امام علی در قرآن

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۶ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۲۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

آیه تطهیر

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱]. بی‌شک تطهیری که خدای متعال در این آیه ذکر می‌کند تطهیر عرفی یا طبی نیست بلکه مراد از آیه شریفه در درجه اول تطهیر از چیزهایی است که خود قرآن آنها را رجس می‌داند که مراد از رجس در قرآن پلیدی‌ها، گناهان اعتقادی، گناهان اخلاقی، گناهان عملی است. خداوند اهل بیت را از این رجس‌ها پاک و منزه نموده است که همان عصمت باشد. پس آیه شریفه دلالت بر عصمت اهل بیت دارد.

حال باید گفت: اهل بیت در این آیه چه کسانی هستند؟ طبق روایات دوست و دشمن، موافق و مخالف، مراد از اهل بیت در شأن نزول این آیه، پیامبر و علی و فاطمه و حسنین هستند. در احادیث اهل تسنن است که پیامبر خدا (ص)، حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) را خواست، عبا روی آنها کشید و گفت: خدایا! اینها اهل بیت منند پلیدی را از آنها دور کن، آن گاه این آیه نازل شد.

روایات زیادی را مفسران و محدثان از طریق اصحاب و نیز از ائمه معصومین (ع) از پیامبر نقل کرده‌اند؛ به عنوان نمونه به دو حدیث زیر توجه فرمایید:

  1. صحیح مسلم از زید بن ارقم نقل کرده است که وی گفت: پیامبر (ص) می‌فرمود: «شما را درباره اهل بیتم سفارش می‌کنم که برای خدا، حق آنان را رعایت کنید. حاضران از زید بن ارقم پرسیدند: اهل بیت پیامبر کیانند؟ آیا همسران آن حضرتند؟ وی گفت: به خدا سوگند! نه، همسر تا مدتی با شوهر خود زندگی می‌کند، اما این پیوند، گسستنی است؛ روزی هم ممکن است، طلاق، بین آنها جدایی افکند و همسر مرد به خانه پدر یا خانواده‌اش باز گردد. اهل بیت پیامبر (ص) در این آیه «تطهیر» کسانی هستند که نسل پیامبرند و آن گروه از خاندان وی که صدقه به آنها حرام است»[۲].
  2. ام سلمه (یکی از همسران پیامبر (ص)) می‌گوید: «آیه تطهیر در خانه من نازل شد و به دنبال آن، پیامبر (ص) یکی به خانه فاطمه فرستاد تا علی و فاطمه و حسن و حسین را به نزد آن حضرت فرا خواند آن گاه فرمود: خدایا! اینها اهل بیت من هستند، گفتم: یا رسول الله! من از اهل بیت شما نیستم؟ فرمود: تو از نیکان اهل من هستی، ولی اینان اهل بیت من هستند»[۳].[۴]

مقدمه

﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ * وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ[۵]. وحی الهی در کوه حراء بر قلب پیامبر، نازل گردید و او را به مقام نبوت و رسالت، مفتخر ساخت، رسالتی که باید در سطح جهانی پیاده گردد و تمام ملل روی زمین، زیر پرچم آئین اسلام درآیند. فرشته وحی اگر چه او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، ولی نقطه شروع کار و وقت تبلیغ رسالت را برای مردم، معین نکرد از این نظر پیامبر به مدت سه سال، از دعوت عمومی خودداری نمود، تنها از رهگذر تماس‌های خصوصی با افراد قابل و شایسته، توانست گروه کمی را به آئین خویش هدایت کند.

پس از گذشت سه سال، پیک الهی فرا رسید و فرمان داد که پیامبر، دعوت همگانی خود را از طریق دعوت خویشاوندان و بستگان، آغاز نماید و با آیه زیر او را مورد خطاب قرار داد و گفت: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۶]. علت اینکه دعوت خویشاوندان، برای نقطه شروع انتخاب شد، این است که تا نزدیکان یک رهبر الهی یا اجتماعی به او ایمان نیاورند و از او پیروی نکنند، هرگز دعوت او درباره بیگانگان مؤثر واقع نمی‌شود؛ زیرا نزدیکان انسان، پیوسته بر اسرار و رازها و ملکات خوب و بد وی کاملاً واقف و مطلع هستند، ایمان آنها نشانه وارستگی مدعی رسالت بشمار می‌رود، چنانکه اعراض و روی گردانی اکثریت قریب به اتفاق آنها، نشانۀ دوری مدعی از خلوص و صفا و صدق در ادعاست.

از این جهت، پیامبر به علی(ع) دستور داد که چهل و پنج نفر از شخصیت‌های بزرگ بنی هاشم را برای ضیافت ناهار دعوت کند و غذائی از گوشت، همراه با شیر آماده سازد. مهمانان، همگی در وقت معین، به حضور پیامبر شتافتند، و پس از صرف غذا ابولهب عموی پیامبر با سخنان سبک خود، مجلس را از آمادگی برای طرح سخن و تعقیب هدف برانداخت، و مجلس بدون اخذ نتیجه به پایان رسید و مهمانان پس از صرف غذا و شیر، خانه رسول خدا را ترک گفتند. پیامبر تصمیم گرفت که فردای آن روز، ضیافت دیگری ترتیب دهد و همه آنان را جز ابولهب به خانه خود دعوت نماید. باز علی(ع) به دستور پیامبر، غذا و شیر آماده نمود و از شخصیت‌های برجسته و شناخته شده بنی هاشم برای صرف ناهار و استماع سخنان پیامبر، دعوت به عمل آورد. مهمانان، همگی در موعد مقرر حضور بهم رسانیده و پیامبر پس از صرف غذا، در مجمع بزرگی که شخصیت‌های بنی هاشم در آنجا گرد آمده بودند، برای دعوت خویشاوندان به آئین توحید و رسالت خویش بپا خاست و سخنان خود را چنین آغاز نمود: به راستی هیچ‌گاه راهنمای مردم، به آنان دروغ نمی‌گوید. به خدائی که جز او خدائی نیست، من فرستاده او به سوی شما و عموم جهانیان هستم. هان، آگاه باشید، همان‌گونه که می‌خوابید، می‌میرید و همچنانکه بیدار می‌شوید (روز رستاخیز) زنده خواهید شد. نیکوکاران، به پاداش اعمال و بدکاران به کیفر کردار خود می‌رسند، و بهشت جاویدان برای نیکوکاران و دوزخ همیشگی برای بدکاران آماده است.

هیچ کس از مردم برای کسان خود، چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، نیاورده است. من خیر دنیا و آخرت برای شما آورده ام خدایم به من فرمان داده که شما را به توحید و یگانگی وی و رسالت خویش، دعوت کنم. چه کسی از شما مرا در این راه، کمک می‌کند تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد؟ او این جمله را گفت و مقداری مکث نمود، تا ببیند کدام یک از آنان به ندای او پاسخ مثبت می‌گوید. در این موقع سکوت آمیخته با بهت و تحیر بر مجلس، حکومت می‌کرد، و همگی سر به زیر افکنده و در فکر فرو رفته بودند.

ناگهان علی(ع) که سن او در آن روز از ۱۶ سال[۷] تجاوز نمی‌کرد، سکوت را درهم شکست و برخاست، رو به پیامبر کرد و گفت: ای پیامبر خدا من ترا در این راه یاری می‌کنم، سپس دست خود را به سوی پیامبر دراز کرد، تا دست او را به عنوان پیمان فداکاری بفشارد. در این موقع، پیامبر دستور داد که علی(ع) بنشیند و بار دیگر گفتار خود را تکرار نمود. باز علی(ع) برخاست و آمادگی خود را اعلام کرد، این بار نیز پیامبر به وی دستور داد که بنشیند. در مرتبه سوم نیز بسان دو مرتبه پیشین، جز علی(ع) کسی برنخاست، و تنها او بود که پشتیبانی خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد، در این موقع پیامبر دست خود را بر دست علی(ع) زد و جمله تاریخی خود را در مجلس بزرگان بنی هاشم درباره علی القاء نمود و گفت: هان ای خویشاوندان و بستگان من! بدانید که علی برادر و وصی و خلیفه من در میان شماست.

بنا به نقل سیره حلبی، دو لفظ دیگر نیز افزود و گفت: و وزیر و وارث من نیز می‌باشد. از این راه، نخستین وصی اسلام به وسیله آخرین سفیر الهی، در آغاز رسالت که هنوز جز عده ناچیز، کسی به آئین وی نگرویده بود، تعیین گردید. از اینکه پیامبر در یک روز به طور همزمان، نبوت خود و امامت علی(ع) را اعلام کرد و روزی که به بستگان خود گفت: مردم! من پیامبر خدا هستم، همان روز نیز فرمود که علی وصی و جانشین من است، می‌توان مقام و موقعیت امامت را به نحو روشن ارزیابی نمود و اینکه این دو مقام از یکدیگر جدا نبوده و همواره دومی مکمل برنامه رسالت است.[۸].

مدارک این سند تاریخی

این سند تاریخی را گروهی از محدثان و مفسران شیعه و غیر شیعه[۹] بدون کوچکترین انتقاد از متن و سند آن، نقل کرده و از مناقب و فضائل امام دانسته‌اند. در این میان فقط نویسنده معروف اهل تسنن، ابن تیمیه دمشقی که راه و روش او در احادیث مربوط به فضائل خاندان رسالت، واضح و روشن است، حدیث را رد کرده و آن را مجعول دانسته است. او نه تنها این حدیث را مجعول و بی‌اساس می‌داند، بلکه بنا به طرز تفکر خاصی که درباره خاندان رسالت دارد، غالب احادیثی را که مربوط به مناقب و فضائل این خاندان می‌باشد، اگرچه احیاناً به حد تواتر نیز برسد، مجعول و بی‌پایه می‌شمارد. نویسنده پاورقی‌های تاریخ الکامل نگارش ابن اثیر، از استاد خود که نامی از او نمی‌برد، نقل می‌کند که وی این حدیث را مجعول می‌دانست، گویا استاد وی تحت تأثیر افکار ابن تیمیه قرار گرفته و یا از این نظر که آن را مخالف با خلافت خلفای سه گانه تشخیص داده بود، آن را مجعول شمرده است. سپس خود او به وضع عجیبی مضمون حدیث را توجیه می‌نماید. وی می‌گوید: وصی بودن امام در آغاز اسلام، منافات با خلافت ابی بکر پس از پیامبر ندارد؛ زیرا در آن روز مسلمانی جز علی نبود که وصی پیامبر باشد.

بحث و مناظره با چنین فرد و یا افرادی، فایده و سودی ندارد. اشکال و ایراد ما به کسانی است که این حدیث را در برخی از کتاب‌های خود به صورت کامل نقل کرده و در برخی دیگر به اجمال و ابهام که یک نوع کتمان حقیقت است، برگزار نموده‌اند، و یا به آن شخصی است که این حدیث را در نخستین چاپ کتاب خود درج نموده و در چاپ‌های بعدی بر اثر فشار محیط برداشته است[۱۰]. اینجاست که باید گفت: اکنون نیز به حقوق امام ظلم و تعدی می‌شود و تجاوز به حقوق امام، که پس از درگذشت پیامبر اساس آن نهاده شد، هم اکنون نیز ادامه دارد.[۱۱]. اینک بیان مشروح مطلب:

کتمان حقایق تاریخی

محمد بن جریر طبری که از مورخان بزرگ اسلام است، در تاریخ خود این فضیلت تاریخی[۱۲] را با سندی قابل اعتماد نقل کرده است، ولی وقتی در تفسیر خود[۱۳] به آیه ۲۱۴ سوره شوری می‌رسد، این سند تاریخی را آنچنان دست و پا شکسته و به طور اجمال و ابهام نقل می‌کند که جهتی بر آن جز تعصب، نمی‌توان یافت. او گفتار پیامبر را که در آغاز سخن رو به جمعیت کرد و از آنان چنین سؤال کرد: «فَأَيُّكُمْ يُؤَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ کَذا و کَذَا؟» به جای کلمه وصی و خلیفتی لفظ کذا و کذا را که در لغت عرب، به معنی چنین و چنین می‌باشد، گذارده است. جای گفتگو نیست که حذف دو کلمه پیشین و تبدیل آنها به الفاظ ابهام و اجمال، جهتی جز تعصب و حفظ مقام و موقعیت خلفا ندارد.

او نه تنها سؤال پیامبر را تحریف کرده است، بلکه قسمت دوم حدیث را که پیامبر به علی(ع) فرمود: «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي» را نیز به همین نحو آورده است، به جای دو لفظ آخر، که گواه روشن بر خلافت بلا فصل امیرمؤمنان است، لفظ کذا و کذا را که یک نوع اجمال گوئی غیر صحیح است، گذارده است. بیماری تعصب، کور و کر کننده است و انسان را از دیدن حقائق روشن باز می‌دارد و این بیماری در زمینه مساعد با سرعت عجیبی رشد می‌کند. ابن کثیر شامی که اساس تاریخ او را، تاریخ طبری تشکیل می‌دهد، وقتی به این سند تاریخی می‌رسد، فوراً تاریخ طبری را رها می‌کند و از روش طبری، در تفسیر خود، پیروی می‌کند و بسان او ابهام گوئی می‌نماید.

بدتر از همه، تحریف است که روشنفکر معاصر و وزیر فرهنگ فقید مصر، دکتر هیکل در کتاب حیاة محمد بکار برده و ضربه شکننده‌ای بر اعتبار کتاب خود وارد آورده است.

اولاً: از دو جمله حساس پیامبر، تنها سؤال را نقل کرده و می‌گوید: پیامبر به خویشاوندان خود گفت: کدام یک از شما مرا در این کار یاری می‌کند، تا برادر و وصی و خلیفه من باشد؟ ولی جمله دوم را که پیامبر به علی(ع) گفت: تو برادر و وصی و خلیفه من هستی به کلی حذف کرده و سخنی از آن به میان نیاورده است[۱۴].

ثانیاً: در چاپ‌های دوم و سوم، گام را فراتر نهاده و حتی آن قسمت از حدیث را هم که نقل کرده بوده، به کلی حذف کرده است. تو گوئی افراد متعصبی او را در نقل همان قسمت نیز ملامت کرده و در نتیجه، وادار کرده‌اند که برگه دیگری به دست نقادان تاریخ بدهد و لطمه جبران ناپذیر دیگری، بر کتاب خود وارد سازد.[۱۵].

پاسخ دو سؤال

پرسش نخست: این حدیث به صورت‌های مختلفی نقل شده است، آیا همه آنها بر امامت و پیشوائی امام علی(ع) دلالت دارند؟

پاسخ: پاسخ مثبت به این پرسش در گرو این است که صورت‌های مختلف حدیث نقل گردد سپس داوری شود. اینک صورت‌های گوناگون حدیث:

صورت حدیث: طبری در تاریخ خود، جلد ۲ صفحه ۲۱۶ نقل می‌کند که پیامبر گفت: «فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ؟» سپس می‌گوید، پیامبر دست بر گردن علی نهاد و گفت: «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا».

این حدیث را به این صورت گروهی از دانشمندان اهل تسنن نقل کرده‌اند، از قبیل:

  1. ابو جعفر اسکافی، مؤلف نقض العثمانیه، همچنانکه شارح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید در کتاب خود جلد ۳ صفحه ۲۶۳ این مطلب را از او نقل کرده است.
  2. برهان الدین محمد بن محمد مکی مغربی متولد سال ۴۹۷ متوفای سال ۵۶۷ در کتاب [[انباء نجباء الانباء (کتاب)|انباء نجباء الانباء صفحه ۴۶-۴۷.
  3. ابن الاثیر جزری، در تاریخ الکامل جلد ۲، صفحه ۲۴.
  4. ابو الفداء عماد الدین دمشقی در تاریخ خود جلد ۱، صفحه ۱۱۶.
  5. شهاب الدین خفاجی، در شرح الشفاء، جلد ۳ صفحه ۳۷.
  6. خازن علاء الدین بغدادی در تفسیر خود، صفحه ۳۹۰.
  7. جلال الدین سیوطی، در جمع الجوامع، (به ترتیب جمع الجوامع)، جلد ۶، صفحه ۳۹۲ مراجعه شود. وی این حدیث را از طبری و از حافظان ششگانه مانند: ابن اسحاق، ابن جریر، ابن ابی‌حاتم، ابن مردویه، ابو نعیم و بیهقی نقل کرده است.
  8. ابن ابی الحدید، شارح نهج البلاغه، در جلد ۳، صفحه ۲۵۴.
  9. جرجی زیدان، در تاریخ تمدن اسلامی، جلد ۱، صفحه ۳۱.
  10. استاد محمد حسین هیکل، در حیاة محمد، صفحه ۱۰۴، طبع اول.

سند این حدیث به اعتراف ابو جعفر اسکافی، و شهاب الدین خفاجی و ابن جریر طبری، صحیح و تمام رجال آن ثقات هستند. فقط در سند ابو مریم عبدالغفار بن قاسم است و برخی از رجال‌نویسان او را به خاطر علاقه به خاندان رسالت، ضعیف شمرده‌اند، در صورتی که اختلاف در مذهب، مایة ضعف حدیث نیست. گذشته بر این در لسان المیزان جلد ۴، صفحه ۴۳ او را ثقه خوانده است. همچنین امام احمد در مسند خود، جلد ۱، صفحه ۱۱۱ حدیث را به سند دیگر که رجال سند آن، رجال صحاح ششگانه را تشکیل می‌دهند، نقل کرده است. رجال سند او شریک، اعمش، منهال، عباد، می‌باشند که مؤلفان صحاح از همگی این افراد، حدیث نقل کرده‌اند.

صورت دوم: طبری در تاریخ خود، جلد ۱، صفحه ۲۱۷ نقل می‌کند که پیامبر فرمود: «فَأَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَارِثِي». و جز علی کسی برنخاست و سرانجام در مرتبه سوم، دست خود را (به عنوان بیعت) بر دست وی زد. امام احمد در مسند خود، جلد ۱، صفحه ۱۵۹ این متن را به طریق صحیح که رجال سند آن همگی ثقه هستند، نقل کرده است، علاوه بر ایشان نسائی در خصائص، صفحه ۱۸، صدر الحفاظ گنجی شافعی در کفایه صفحه ۸۹، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، جلد ۳، صفحه ۲۵۵، جلال الدین سیوطی در جمع الجوامع، (به نقل و ترتیب جمع الجوامع) جلد ۶، صفحه ۴۰۶ آن را نقل کرده‌اند.

صورت سوم: مؤلف کنز العمال در جلد ۶، صفحه ۹۱، به نقل از جمع الجوامع سیوطی نقل کرده است که پیامبر فرمود: «مَنْ بَايَعَنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَلِيَّكُمْ بَعْدِي؟» سپس می‌گوید: علی دست خود را بلند کرد و پیامبر با او به این نحو بیعت نمود.

صورت چهارم: حافظ، ابن ابی‌حاتم و حافظ بغوی به نقل ابن تیمیه جلد ۴، صفحه ۸۰ و سیره حلبی جلد ۱، صفحه ۳۰۴ از پیامبر نقل می‌کنند که فرمود: «فَمَنْ يُجِيبُنِي إِلَى هَذَا الْأَمْرِ وَ يُؤَازِرُنِي يَكُنْ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي».  سپس می‌گوید: پیامبر سخن خود را سه بار تکرار کرد و جز علی کسی برنخاست. پیامبر فرمود: «اجْلِسْ فَأَنْتَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي».

صورت پنجم: سلیم بن قیس هلالی، متوفای سال ۹۰ در کتاب خود نقل می‌کند که پیامبر فرمود: «أَيُّكُمْ يُؤَازِرُنِي فَيَنْتَدِبُ أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيَّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي؟» پیامبر این جمله را سه بار گفت. علی(ع) گفت: من ای پیامبر خدا. در این موقع پیامبر رو به ابوطالب کرد و گفت: «اسْمَعِ الْآنَ لِابْنِكَ وَ أَطِعْ فَقَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ مِنْ نَبِيِّهِ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى».

صورت ششم: ابواسحاق ثعلبی، متوفای سال ۴۲۷ در تفسیر خود (الکشف و البیان) نقل می‌کند که پیامبر فرمود: «مَنْ يُوَاخِينِي وَ يُوَازِرُنِي وَ يَكُونُ وَلِيِّي وَ وَصِيِّي بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَقْضِي دَيْنِي؟». این حدیث را به این صورت، صدر الحفاظ گنجی شافعی، صفحه ۸۶ نقل کرده است.

صورت هفتم: باز ابواسحاق ثعلبی در تفسیر الکشف و البیان، نقل می‌کند که پیامبر فرمود: «فَأَيُّكُمْ يَقُومُ فَيُبَايِعُنِي عَلَى أَنَّهُ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي دُونَ أَهْلِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَكُونُ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۱۶]. با توجه به تمام صورت‌های حدیث، همه متون آن گواه بر امامت و رهبری امام پس از پیامبر، می‌باشند و اختلاف در متن به خاطر نقل به معنائی است که برخی مرتکب شده‌اند و در عین حال لطمه‌ای به مقصد پیامبر وارد نساخته‌اند. و چون متن نخست، بیش از متون دیگر، در کتاب‌های اصیل اسلامی نقل شده است، می‌توان گفت: متن صادره از پیامبر گرامی همان صورت نخست می‌باشد.

پرسش دوم: آیا ایمان علی(ع) در دوران کودکی، تا چه اندازه ارزش داشت؟ گاهی گفته می‌شود که ایمان علی(ع) فاقد ارزش است در صورتی که ایمان دیگران، در سن بزرگی بوده است. پاسخ: همگی می‌دانیم روزی که علی(ع) به پیامبر ایمان آورد، یا به عبارت دیگر ایمان خود را آشکار کرد، روزی بود که پیامبر به او دستور داده بود که برای ۴۵ نفر از بنی هاشم غذا بپزد، آیا احتمال دارد که پیامبر زحمت این کار را به یک کودک نارس تفویض کند؟

اسکافی در نقض عثمانیه می‌نویسد: آیا ممکن است، پیامبر رنج پختن غذای جمعیت زیادی را بر دوش کودکی بگذارد؟ و یا به کودک خردسالی فرمان دهد که آنان را برای ضیافت دعوت کند؟ آیا صحیح است پیامبر کودک نابالغی را رازدار نبوت بداند و دست در دست او بگذارد و او را برادر و وصی و نماینده خود در میان آنان معرفی کند؟ به طور مسلم نه، بلکه باید گفت: علی در آن روز از نظر قدرت جسمی و رشد فکری و تفکر عقلی به حدی رسیده بود که برای همه کارها، لیاقت و شایستگی داشت، از این نظر این کودک هیچ‌گاه با کودکان دیگر انس نگرفت، و در جرگه آنان وارد نشد و به بازی با آنان نپرداخت، بلکه از لحظه‌ای که دست پیمان خدمت و فداکاری به سوی رسول خدا دراز کرد، در تصمیم خود راسخ بوده و همواره گفتار خود را با کردار خویش توام می‌ساخت و در تمام مراحل زندگی انیس پیامبر بوده است.

سپس می‌گوید: او نه تنها در این مورد، اولین شخص بود که ایمان خود را نسبت به رسالت پیامبر ابراز داشت، بلکه هنگامی که سران قریش درخواست نمودند که برای صدق گفتار خویش و گواه ارتباط با خدا معجزه زیر را بیاورد یعنی دستور دهد که درخت از جای خود کنده شود و برابر آنان بایستد، علی نیز در این لحظه، یگانه فردی بود که ایمان خود را در برابر انکار دیگران ابراز ساخت[۱۷]. در پایان یادآور می‌شویم، در جلسه‌ای که مأمون برای مناظره با متکلمین وقت تشکیل داده بود، درباره ایمان علی(ع) در این سن و سال، بیانی دارد که فشرده آن را می‌آوریم: او رو کرد به رئیس متکلمین و سؤال خود را این چنین مطرح کرد: آیا دعوت پیامبر، علی را در آن مجلس به فرمان خدا بوده است، یا از پیش خود؟ هرگز نمی‌توان گفت که پیامبر بدون دستور خدا علی را به اسلام و ایمان دعوت کرده است. قطعاً باید دومی را برگزید. آیا احتمال می‌دهید که خدا به پیامبر دستور بدهد که کودکی را برای ایمان و پیوستن به حزب الهی دعوت کند، که ایمان و عدم ایمان او بالسویه و یکسان باشد؟[۱۸].[۱۹].

آیه ولایت

از آیاتی که به اتفاق اکثر مفسران و اهل حدیث، درباره امام علی بن ابیطالب، نازل شده است، آیه زیر می‌باشد، که ما آیه و ما بعد آن را می‌نگاریم: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۲۰]. ﴿مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ[۲۱].

شان نزول آیه را بسیاری از مفسران و اهل حدیث، چنین نقل کرده‌اند: سائلی وارد مسجد شد و درخواست کمک کرد، کسی به او چیزی نداد، امام در حالی که در رکوع بود، با انگشت کوچک خود که انگشتری در آن بود، به فقیر اشاره کرد تا انگشتری را از دست او درآورد، او انگشتری را از دست امام درآورد و به دنبال کار خود رفت. در این موقع، خبر به پیامبر رسید. وی از خدا این چنین درخواست نمود: همان طور که برای موسی از خاندان خودش وزیری معین نمودی، پروردگارا برای من نیز از اهل بیتم وزیری معین بفرما. در این لحظه فرشته وحی فرود آمد و آیه یاد شده را برای پیامبر خواند.

شأن نزول آیه را به صورتی که نقل گردید، شخصیت برجسته‌ای مانند: خود امام، ابن عباس، عمار، جابر، ابورافع، انس بن مالک و عبدالله سلام نقل کرده‌اند[۲۲]. حسان بن ثابت، شاعر معروف عهد رسالت، در اشعار خود که متضمن فضائل و مناقب علی(ع) است، این چنین می‌گوید: مَنْ ذَا بِخَاتَمِهِ تَصَدَّقَ رَاكِعاً وَ أَسَرَّهُ فِي نَفْسِهِ إِسْرَارَا مَنْ كَانَ بَاتَ عَلَى فِرَاشِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدٌ يَسْرِي وَ يَنْحُو الْغَارَا مَنْ كَانَ فِي الْقُرْآنِ سُمِّيَ مُؤْمِناً فِي تِسْعِ آيَاتٍ جُعِلْنَ كِبَارا[۲۳]

شیوه استدلال بسیار روشن است؛ زیرا مقصود از ولی در اینجا همان متصرف و سرپرست و اولی است،؛ چراکه اگر مقصود، دوست و کمک بود و ولایت، اختصاص به گروهی نداشت زیرا ولایت به این معنی مربوط به تمام افراد با ایمان است، چنانکه می‌فرماید: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ[۲۴]. از این جهت برای ولی در آیه معنائی جز همان متصرف و سرپرست نمی‌توان تصور کرد.[۲۵].

پرسش‌هائی پیرامون آیه

پیرامون آیه پرسش‌هائی و یا یک رشته اعتراض‌هائی وجود دارد که باید درباره آنها توضیحاتی داده شود[۲۶].

سؤال نخست: ولی در لغت عرب به معنی محب و دوست است، و این مطلب چندان افتخار نبوده و از خصائص علی(ع) نیست؛ زیرا همه افراد جامعه با ایمان به حکم آیه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ[۲۷]، دوست و محب یکدیگرند.

پاسخ: اتفاقاً آنچه در سؤال آمده است، گواه روشن بر این است که مقصود از ولی در آیه، همان سرپرست و کسی است که زمام امور جامعه مسلمانان را در دست می‌گیرد. چنانکه می‌گویند: الاب، ولي الطفل، الحاكم ولي القاصر، ايما امرأة نكحت بغير اذن وليها. قرائنی گواهی می‌دهد که مقصود از ولی در آیه مورد بحث، محب و دوست و یا ناصر و کمک کار نیست، بلکه همان مقام ولایت است که خداوند آن را داراست و پیامبر و جانشین وی در پرتو موهبت الهی دارا می‌باشند. اینک این قرائن:

  1. هرگاه مقصود از ولی، غیر از ولایت و زعامت دینی و مقام سرپرستی باشد، منحصر کردن مقام به سه نفر، بی‌جهت و بی‌مورد خواهد بود؛ زیرا چنانکه گفته شد، همه افراد با ایمان محب و دوست و ناصر و یار یکدیگرند و اختصاص به این سه نفر ندارد.
  2. ظاهر آیه این است که بر جامعه مسلمان این سه نفر ولایت دارند، در این صورت باید گروهی که ولایت دارند، غیر از گروهی باشند که مورد ولایت می‌باشند، بنابراین ناچاریم که ولی را در آیه، طوری معنی کنیم که این دو گروه از هم متمایز باشند. هرگاه ولی را به معنی زعیم و سرپرست امور مسلمانان بگیریم، طبعاً این دو گروه از هم جدا و متمایز می‌گردند، ولی اگر به معنی دوست و ناصر بگیریم، این دو گروه از هم جدا و متمایز می‌گردند، ولی اگر به معنی دوست و ناصر بگیریم، این دو گروه به صورت گروه واحدی درآمده، ولی و مورد ولایت، یکی خواهند بود.
  3. هرگاه مقصود دوستی و نصرت است، در این صورت لازم بود که به جملة و الذین آمنوا اکتفا می‌کرد و هرگز نیاز نداشت که موضوع نماز و زکات را بازگو کند؛ زیرا جامعه با ایمان همه با هم دوست بوده و ناصر یکدیگرند.

ممکن است گفته شود: علت بازگو کردن نماز و زکات، برای اهمیتی است که دو رکن اساسی، که یکی نظام عبادی و دیگری نظام مالی است، دارند و ایمان بدون انجام این دو وظیفه نمی‌تواند در جامعه ایجاد همبستگی نماید. ولی پاسخ آن این است که فرض می‌کنیم آنچه اهمیت دارد، همان موضوع نمازگزاری و زکات دادن است. ولی در آیه، علاوه بر این دو، به نکته دیگری اشاره می‌کند و آن اینکه: در حال رکوع زکات می‌دهند، این چه خصوصیتی دارد که در آیه آمده است؟ ناچار باید گفت که از جمله الذین آمنوا گروهی خاص، اراده شده است و اگر مقصود همه افراد جامعه بود، دلیل نداشت که این قید در آیه بیاید.

هرگاه از این جمله گروه خاصی اراده شده است، دیگر نمی‌توان گفت که مقصود از ولی دوست و یا ناصر است؛ زیرا دوستی و نصرت افراد با ایمان به یکدیگر، به دسته معینی اختصاص ندارد. نتیجه آنکه ذیل آیه می‌تواند روشنگر معنی ولی باشد که در آغاز آیه قرار گرفته است. در حقیقت، مفاد آیه همان است که پیامبر گرامی در یکی از سخنان خود درباره علی(ع) فرموده است: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۲۸]. ای علی تو پس از من ولی هر فرد با ایمان هستی. لفظ «بعدی»، گواه بر این است که مقصود از ولی، همان مقام زعامت و حکومت و سرپرستی در امور دینی است و اگر غیر از این بود، اختصاص به زمان درگذشت پیامبر نداشت.

می‌توانیم از طریق دیگر، روشن کنیم که مقصود از ولی همان مقام ولایت و سرپرستی اسلامی است که خداوند آن را به پیامبر خود، به نص آیات قرآن عطا فرموده است. شکی نیست که خداوند دارای انواع ولایت‌های تکوینی و تشریعی است، هر نوع ولایتی که پیامبر گرامی بر امت دارد، همگی موهبتی است که خداوند به وی عطا فرموده است[۲۹]. قرآن مجید، به ولایت پیامبر، طی آیاتی اشاره می‌کند:

  1. پیامبر گرامی از خود ما به ما نزدیکتر و اولی و شایسته‌تر است، چنانکه می‌فرماید: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۳۰].
  2. پیامبر گرامی، از طرف خداوند مأموریت دارد که در میان مردم، با آنچه که خداوند به او نازل کرده است، قضاوت و داوری کند چنانکه می‌فرماید: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ[۳۱].
  3. اطاعت پیامبر گرامی بر مردم، بسان اطاعت خداوند، واجب و لازم است، چنانکه می‌فرماید: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ[۳۲].
  4. هر وقت پیامبر گرامی، پیرامون موضوعی حکم و داوری کند، بر دیگران لازم است که از آن پیروی کنند و برای هیچ کس، اختیاری در آن نیست. چنانکه می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ[۳۳].
  5. کسانی که با فرمان پیامبر مخالفت ورزند، دچار بلا و یا عذاب دردناکی می‌گردند، چنانکه می‌فرماید: ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ[۳۴].
  6. پیامبر گرامی معلم و آموزگار امت و تعلیم دهنده کتاب و حکمت است، چنانکه می‌فرماید: ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[۳۵].

خداوند این رشته از مقامات و به اصطلاح، ولایت‌های تشریعی را به پیامبر گرامی مرحمت نموده و او را ولی امت، سرپرست جامعه، اولای آنان، قاضی و داور مسلمانان، فرمانده و آموزگار آنان قرار داده است. بنابراین اگر قرآن مجید می‌گوید: خدا و فرستاده او ولی شما است، مقصود ولایت‌های تشریعی است که خداوند، اصالتاً و پیامبر گرامی از طریق موهبت، دارا می‌باشد.   اگر پس از این جمله، عبارت ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا... را برآن عطف می‌کند و او را نیز ولیّ مسلمانان معرفی می‌نماید، قطعاً همانند ولایتی را که پیامبر دارا است، بر طائفه سوم ثابت می‌کند نه ولایت به معنی دوستی و یا ولایت به معنی کمک، که هرگز قرآن، آنها را به عنوان مستقل برای پیامبر ثابت نکرده است، و در هیچ جای قرآن، پیامبر را ناصر امت نخوانده است.

خلاصه، ولی در هر سه مورد، یک معنی بیش ندارد و اگر مقصود از ولی بودن خدا و رسول، همان مقام ولایت و اولویت است، باید ولی بودن فرد سوم نیز به همان معنی باشد، نه اینکه ولایت خدا و رسول به شکلی، و ولایت سومی به شکل دیگر باشد. شاهد، اینکه در آیه بعدی می‌فرماید: هرکس این سه نفر را ولی خود قرار دهد، وابسته به حزب الهی است و حزب خدا پیوسته حاکم و پیروز است، آنجا که می‌فرماید: ﴿وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ[۳۶]. این آیه به روشنی ثابت می‌کند که هر کس این سه گروه را ولی خود قرار دهد، از حزب الهی است و این سه گروه، رهبری حزب الهی را بر عهده دارند، و مقام رهبری جز همان مقام ولایت، چیزی نیست. با اینکه در آیه، از ولایت سه نفر سخن به میان آمده است و به حسب ظاهر باید بفرماید: انما اولیاوکم (ولی کارهای شما) اما مع الوصف، لفظ مفرد (ولی) را بکار برده است، شاید هدف از مفردگوئی در آیه، این باشد که برساند در اینجا ولایت واحدی وجود دارد که خداوند آن را اصالتاً و دیگران به طور کسبی و موهبتی دارا هستند و هرگز ولایت‌هائی در کار نیست و ولایت پیامبر یا ولایت گروه سوم، غیر از ولایت خدا نمی‌باشد.

سؤال دوم: آیه‌های ما قبل و ما بعد آیه مورد بحث، گواه بر آن است که مقصود از ولی در آیه، همان ناصر و محب است، مانند آیه ۵۱ همین سوره: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ[۳۷]. لفظ اولیاء در این آیه، جمع ولی است و معنی مناسب ولی در این آیه همان دوست و کمک است، یعنی آنان را دوستان و حامیان خود قرار ندهید، همچنانکه مقصود از یتولهم همان دوست داشتن و یا کمک گرفتن است. ولایتی که در آیه مورد نهی واقع شده است، همان است که در آیه یاد شده مورد اثبات قرار گرفته است، و اگر در این آیه به معنی دوست و کمک است، در آیه مورد بحث نیز به معنی دوست و کمک خواهد بود.

در آیه ۵۳ نیز می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ[۳۸]. در این آیه، لفظ یحبهم وارد شده است. این آیه گواه بر آن است که مقصود از ولی در آیه مورد بحث، همان ولایت به معنی دوستی است. در آیه ۵۶ که ما بعد آیه مورد بحث می‌باشد، چنین می‌خوانیم: ﴿وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ. در این آیه نیز لفظ‌های ﴿يَتَوَلَّهُمْ و ﴿الْغَالِبُونَ وارد شده‌اند که می‌توانند قرینه بر معنی آیه مورد بحث باشند، خلاصه با در نظر گرفتن ما قبل و ما بعد آیه مورد بحث می‌توان گفت: مقصود از ولی در آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ همان ولایت نصرت و یا ولایت دوستی است و مسلمانان مأمورند که یهود و نصاری را دوست و کمک خود اتخاذ کنند؛ زیرا کمک و دوست آنان، سه گروه مذکور در آیه‌اند.

پاسخ: این اشکال را فخر رازی در تفسیر خود مطرح کرده[۳۹]. و روی آن پافشاری نموده است، همچنانکه غالب اشکالات را نیز او مطرح کرده و ما همه را به صورت پرسش و پاسخ مطرح نمودیم پاسخ این اشکال را از دو راه می‌توان بیان کرد:

۱. آیات ما قبل و ما بعد، دلالت بر گفتار او ندارد؛ زیرا اساس اشکال را این تشکیل می‌دهد که لفظ ولی در لغت عرب معانی مختلفی دارد مانند دوست و کمک و معتق و معتق و صاحب و... همچنانکه بسیاری تصور کرده‌اند. اما چنین نیست، بلکه برای ولی همانند مولی یک معنی بیش نیست و سایر معانی موارد و متعلق‌های این لفظ بشمار می‌روند نه معانی آن؛ زیرا معنی ولی همان اولی است و اگر به دوست، ولی می‌گویند، برای این است که دوست اولی به این است که حقوق دوست را رعایت کند، اگر به ناصر، ولی می‌گویند، به خاطر این است که او اولی به این است که پیمان دفاعی خود را رعایت نماید، اگر به آزاد کننده (معتق) ولی می‌گویند به خاطر این است که او اولی به این است که به بنده خود احسان و نیکی کند، اگر به آزاد شده (معتق) ولی می‌گویند، به خاطر این است که وی اولی به این است که از او تشکر کند، اگر به مصاحب ولی می‌گویند به خاطر این است که مصاحب، اولی به این است که حق مصاحبت را رعایت کند، و همچنین است معانی دیگری که برای ولی و مولی شمرده‌اند و همگی از قبیل مورد و متعلق معنی است، نه خود آن. بنابراین ولی در این آیه، به معنی اولی خواهد بود، مانند آیه ۶ سوره احزاب: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۴۰]. و چنین اولویتی جز با مقام سرپرستی، با معنی دیگری سازگاری ندارد.

از این بیان روشن گردید که لفظ اولیاء و لفظ یتولهم در آیه ۵۱، به معنی دوست و کمک نیست، بلکه به همان معنی ولی گرفتن است. گواه روشن بر این که لفظ اولیاء در آیه ۵۱ به معنی ولی‌گیری است، نه اتخاذ دوست و حامی، آیه زیر است که از جهاتی شبیه یکدیگرند. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ[۴۱]. به طور مسلم مقصود از آیه، نهی از ولی‌گیری پدر و برادر کافر است، نه دوستی آنان؛ زیرا دوستی پدر و برادر کافر یک امر فطری است و نهی از آن غیر صحیح است. و همچنین حمایت کافر از مسلمان، در صورتی که لطمه‌ای بر دین وارد نسازد، بی‌اشکال می‌باشد. آنچه حرام است ولی‌گیری آنان است، که انسان سرنوشت خود را به دست آنان بسپارد. از این بیان می‌توان گفت که مقصود از اولیاء در آیه پنجاه و یکم، همان ولایت اصطلاحی است، به گواه اینکه ولی‌گیری آنان سبب می‌شود که انسان جزء آنان شمرده شود. چنان‌که می‌فرماید: ﴿وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ[۴۲].

یک چنین تأکید و در جزء یهود و نصاری آوردن، بدون ولی‌گیری صورت نمی‌پذیرد، والّا محبت آنان خصوصاً جنبۀ فطری داشته باشد، سبب نمی‌شود که انسان از یهود و نصاری شمرده شود. اتفاقاً در آیه ۵۳ گواه روشن است که این ولی‌گیری آنان از مرحله دوستی و پیمان نصرت، گام فراتر نهاده و به مرحله حادتر گام نهاده بود، به حدی که مایه ارتداد از دین اسلام و دخول در جرگۀ یهود و نصاری گردیده بود، در صورتی که پیمان دوستی و پیمان نصرت مایۀ ارتداد و خروج از آئین اسلام نمی‌شود، بلکه چیزی مایۀ ارتداد می‌گردد که از تحت ولایت خدا و رسول او خارج گردد، و تحت ولایت نصاری و یهود قرار گیرد و آنها را اولی بر خود بداند.   این نوع ولایت در هر دو طرف، به معنی سرپرستی و اولویت در تصرف است که ما به دنبال آن هستیم.

در آیه ۵۳ نیز کمترین گواهی بر گفتار او نیست؛ زیرا مفاد آن این است که هر کسی خدا و پیامبر و افراد با ایمان را ولی خود اتخاذ کند، داخل در حزب و تشکیلات الهی می‌گردد و در پوشش حکومت او قرار می‌گیرد و قطعاً پیروزی از آن اوست،؛ چراکه در پرتو رهبری این گروه، انسان بر مشکلات چیره می‌گردد و خدا وعده کرده است که رهبران خود را کمک کند، آنجا که فرموده است: ﴿إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ[۴۳]. تا اینجا روشن شد که سیاق آیات، نه تنها نظریه طرف را تأیید نمی‌کند، بلکه در آیات، قرائنی وجود دارد که نظر ما را ثابت می‌نماید.

۲. ما از همه این قرائن صرفنظر کردیم، ولی باید در یک مطلب دقت کرد، و آن این که سیاق آیات، در صورتی گواه بر مراد می‌باشد که دلائل قطعی و روایات متواتر برخلاف آن گواهی ندهند، که در این صورت باید دلائل قطعی را بر سیاق مقدم داشت. اتفاقاً در موضوع مورد بحث، روایات متواتر گواهی می‌دهند که این آیه به طور جداگانه نازل گردیده است و ارتباطی به آیات ما قبل ندارد و تنها از محدثان اهل تسنن ۶۶ نفر نزول آیه را در حق امام نقل کرده‌اند[۴۴]. مرحوم سیدهاشم بحرانی، متوفای سال ۱۱۰۷ در کتاب غایة المرام صفحات ۱۰۳ تا ۱۰۷ نزول آیه را درباره امام از چهارده دانشمند سنی و ۱۹ محدث شیعه نقل کرده است. در تعالیق احقاق الحق جلد ۲، صفحه ۱۹۹ تا ۴۱۴ نزول آیه درباره امام از سی و یک متن تفسیری و حدیثی که همگی به قلم اهل سنت است، نقل گردیده است.

سؤال سوم: پایه استدلال را این مطلب تشکیل می‌دهد که حرف انما را حرف حصر بدانیم. درصورتی که چنین نیست؛ زیرا چه بسا این لفظ در غیر مورد به کار می‌رود، چنانکه می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلًا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِيدًا كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ[۴۵].

حکایت این زندگی دنیا، مانند آبی است که از آسمان فرو فرستادیم، به وسیله آن، گیاهان زمین از آنچه که مردم و یا حیوانات می‌خورند، آمیخته گردد تا زمین رونق خویش گرفت و آراسته شد، صاحبان زمین گمان کردند که آن را در اختیار دارند، فرمان ما شب و یا روز آمد و آن را درو کرد. گواه بر اینکه لفظ «انما» برای حصر نیست، این است که مثل بیانگر زندگی دنیا منحصر به این نیست، بلکه برای بیان حال دنیا، مثل‌های دیگری نیز وجود دارد، در صورتی که قرآن می‌گوید: این است و جز این نیست، مثل زندگی دنیا چنین است...

پاسخ: پیش از آنکه به تحلیل مفاد آیه بپردازیم، سخنان پی افکنان ادبیات عرب را در لفظ «انما» نقل می‌کنیم: ابن هشام، در کتاب المغنی در بحث «ان» مفتوحه، از زمخشری نقل می‌کند که همانطور که «انما» (به کسر همزه) مفید حصر است «انما» (به فتح همزه) نیز مفید حصر می‌باشد و با آیه ﴿قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ[۴۶] استدلال می‌کند. سپس از ابوحیان نقل می‌کند که «انما» (به کسر) از ادات حصر است، نه «انما» (به فتح) و بعد از آن، به انتقاد از سخن ابوحیان می‌پردازد، و می‌گوید که هر دو از حروف حضر می‌باشند. مؤلف تلخیص المفتاح و شارح آن تفتازانی در مطول، وقتی در ادات حصر سخن می‌گوید، می‌فرماید: و منها انما كقولك في قصره افرادا: انما زيد كاتب، و قلبا: انما زيد قائم[۴۷]. بنابراین هرگز نباید خود را در اصل مطلب که ﴿إِنَّمَا از ادات حصر است، معطل کنیم. اکنون برگردیم و آیه مربوط به زندگی دنیا را تجزیه و تحلیل کنیم: اصولاً مواردی داریم که سخن گوینده قطعاً مفید حصر است، در صورتی که عین همین سؤال (و یا اعتراض) در آنجا نیز حکمفرماست، مانند آیه ۱۰۸ سوره انبیاء. ﴿قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ[۴۸].

چگونه «انما» برای حصر است، در صورتی که بر پیامبر، غیر از یگانگی خدا، چیزهای دیگر نیز وحی شده است. ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ[۴۹]. در این آیه می‌گوید که: محمد جز پیامبر، چیز دیگری نیست، در صورتی که وی صفات دیگری نیز داشت، در این صورت چگونه صفات او را در رهبری و رسالت منحصر می‌سازد؟ اینک توضیح آیه مورد استدلال فخر رازی. حصر در آیه نخست، به صورت قصر قلب و به عبارت روشن‌تر، قصر اضافی است، یعنی مخاطب، چنین می‌اندیشد که برای پیامبر اسلام درباره پرستش، مطلبی غیر از توحید وحی شده است، قرآن برای قلب عقیده او و اینکه در این مسأله، فقط توحید و یکتاپرستی وحی شده است، نه شرک و دوگانه پرستی، چنین جمله‌ای را بیان می‌فرماید. یعنی وحی الهی را در مسأله عبادت به توحید منحصر می‌سازد، نه اینکه وحی الهی را مطلقاً به توحید منحصر کند. آنان درباره پیامبر، علاوه بر رسالت، مقام دیگری می‌اندیشیدند که مستلزم خلود و جاودانگی او بود، و قرآن برای نقد اندیشه‌ای، مقام او را به رسالت منحصر می‌کند و می‌گوید او جز رسول، چیزی نیست. یعنی آن صفت مورد نظر شما را ندارد، نه اینکه هیچ صفتی جز رسالت ندارد و لذا علماء این قصر را قصر افراد می‌نامند.

عین این بیان، در آیه ۲۴ سوره یونس، نیز جاری است. رفتار و کردار گروه مشرک طوری بود که نشان می‌داد آنان برای خود یک نوع خلود و ابدیت و یک قدرت و توانائی بر حفظ مظاهر دنیا معتقد بودند قرآن برای قلب عقیده آنان که جریان درست بر عکس است، از دو راه وارد می‌گردد و در پیش از آیه مورد بحث، می‌گوید: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[۵۰]. در این آیه، صریحاً عقیده آنان را راجع به خلود و جاودانی و قدرت تسلط، رد می‌کند و عکس آن را نشان می‌دهد سپس در آیه دوم، از طریق ترسیم مثلی، از عقیده آنان انتقاد می‌کند و می‌گوید درباره دنیا از نظر خلود و ابدیت و یا قدرت و توانائی، باید درست برعکس بیندیشید که: مثل دنیا جز این نیست، نه این که دنیا مثل‌های دیگری ندارد. شکی نیست که دنیا را به مناسبت‌های مختلفی به ده‌ها چیز می‌توان تشبیه کرد، چنانکه می‌فرماید: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ[۵۱]. خلاصه در هر تشبیهی، مناسبتی در کار است که باید آن مناسبت را در نظر گرفت و حصر را نسبت به آن سنجید و تفسیر نمود.

سؤال چهارم: هرگاه مقصود از «ولی» در آیه، همان زعیم اسلامی و متصرف در حقوق و اموال باشد، طبعاً باید علی(ع) در حال حیات پیامبر دارای چنین موقعیتی باشد در صورتی که این مقام در حیات، پیامبر، مخصوص شخص او بوده و احدی با او در این مقام، شریک نبوده است.

پاسخ: کسانی که مقام امامت را یک مقام انتصابی نمی‌دانند و معتقدند که امام باید بسان پیامبر از جانب خداوند تعیین گردد، به این سؤال پاسخ روشنی دارند و آن اینکه: تعیین یک فرد برای زعامت با بودن زعیم دیگر، نه به آن معنی است که در همان زمان انتصاب می‌تواند زمام امور را به دست بگیرد و در امور سیاسی و اجتماعی مسلمانان مداخله کند، بلکه جعل چنین مقام برای یک فرد، بسان مقام نائب رئیسی است که از طرف رئیس مؤسسه‌ای به فردی داده می‌شود و هدف این است که در غیاب او کارهای مؤسسه معوق نماند، و یا بسان مقام ولایتعهدی است که فردی از طرف رئیس کشور، دارای مقام نیابت ولایت می‌گردد. چیزی که هست این افراد در موقعی می‌توانند انجام وظیفه کنند که زعیم و رئیس اصلی در رأس کار نباشد. بنابراین، امیرمؤمنان در زمان پیامبر رسماً دارای مقام ولایت بود، ولی از آنجا که این مقام به وی به خاطر این داده شد که زمام امور را پس از پیامبر به دست بگیرد، قطعاً زمامداری وی به وقتی موکول خواهد بود که پیامبر در میان مردم نباشد. خلاصه: عقل و خرد، داوری می‌کنند که وجود دو رئیس تام علی الاطلاق، در عرض هم امکان پذیر نیست، مگر اینکه یکی در طول دیگری باشد. از این جهت، حکم عقلی را می‌توان قرینه گرفت که مقصود این است که امام پس از درگذشت پیامبر، زمام امور را به دست بگیرد.

سؤال پنجم: هرگاه، مقصود از ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا تنها علی بن ابی طالب(ع) باشد، پس چرا مطلب را به صیغه جمع آورده است، بلکه لازم بود بگوید: و الذی آمن آیا به کار بردن صیغه جمع، برای یک فرد مجاز است؟

پاسخ: در قرآن مجید، کراراً صیغه جمع، درباره فرد بکار رفته است. اینک نمونه‌هائی:

  1. در آیه مباهله (۶۱ آل عمران) می‌فرماید: ﴿وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ[۵۲]. مفسران اسلامی اتفاق نظر دارند که مقصود از نسائنا و انفسنا، فاطمه و علی(ع) است. در صورتی که آیه به صورت جمع وارد شده و مقصود از هر یک از دو لفظ جمع، یک نفر است.
  2. سوره ممتحنه آیه ۱: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ[۵۳]. مفسران می‌گویند: مقصود از افراد با ایمان، حاطب بن ابی بلتعه است که برای جلب نظر مشرکان مکه، اسرار مسلمانان را در اختیار آنان می‌نهاد.
  3. سوره منافقون، آیه ۸: ﴿يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ[۵۴]. مفسران می‌نویسند که گوینده این جمله عبدالله بن ابی بود و با این که او یک نفر بیش نبود، قرآن درباره او لفظ جمع یقولون را بکار برده است.
  4. سوره بقره، آیه ۲۷۴: ﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً[۵۵]. مفسران اسلامی می‌گویند که: این آیه درباره علی(ع) و یا ابوبکر نازل شده است.
  5. در همین سوره مائده، قبل از آیه ۵۵، چنین می‌گوید: ﴿يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ[۵۶]. طبق نقل مفسران، گوینده این سخن عبدالله بن ابی، رئیس منافقان بوده است.

بنابراین، استعمال صیغه جمع درباره یک فرد، در قرآن و لغت عرب، بیش از آن است که در این صفحات استقصاء گردد. البته به کار بردن صیغه جمع درباره یک فرد، در هر موردی به خاطر نکته‌ای است. مثلاً به کار بردن آن درباره عبدالله بن ابی این است که او رئیس اوسیان بود و سخن او به منزله سخن گروهی بود که از او پیروی می‌کردند، از این جهت درباره عبدالله بن ابی که رئیس حزب نفاق بود، لفظ جمع بکار برده شده است، تو گوئی این سخن را همۀ افراد حزب نفاق می‌گویند. علت اینکه در آیه مورد بحث (مائده، ۵۵) لفظ جمع بکار رفته در حالی که مقصود از آن تنها امیر مؤمنان(ع) است، این می‌باشد که عواطف منافقان و گروه مخالف بر ضد امام، تحریک نشود و بدانند که این یک قانونی کلی است و امکان دارد که افراد و مصادیق فراوانی پیدا کند، هر چند که فعلاً بیش از یک نفر مصداق ندارد[۵۷].

سؤال ششم: می‌گویند: علی(ع) به خاطر اینکه انگشتر خود را به فقیر داد، این آیه درباره او نازل گردید، ولی این شأن نزول، با ظاهر آیه تطبیق نمی‌کند؛ زیرا آیه می‌گوید: و یؤتون الزکاة (زکات می‌دهند) و در لسان شرع، به بخشش انگشتری زکات نمی‌گویند، بلکه این لفظ را در مقامی بکار می‌برند که از نظر اسلام زکات واجب بر آن تعلق گیرد، مانند طلا و نقره مسکوک، غلات و....  پاسخ: تفسیر زکات به معنی دوم، از اصطلاحات فقهی است که بعدها در میان مسلمانان رائج شده است، در صورتی که در لغت و اصطلاحات قرآن، معنی وسیع‌تر و گسترده تری دارد.

  1. زکات در لغت عرب، به معنی نموّ و تطهیر و پاکی است، و قرآن به هر انفاقی که به خاطر خدا انجام گیرد، زکات می‌گوید و غالباً موقعی که این لفظ همراه نماز ذکر گردد، مقصود انفاقی است که انگیزه الهی در آن باشد، اعم از واجب و یا مستحب، چنانکه در آیه‌های زیر به این معنی آمده است: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ[۵۸]. به طور مسلم، این نظام مالی که به عنوان زکات در اسلام است، هرگز در میان ملل پیشین نبوده است. مع الوصف، کلمه زکات در آنها بکار رفته است.
  2. حضرت عیسی، در گهواره خود را چنین معرفی کرد: ﴿وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا[۵۹].
  3. خداوند، حضرت اسماعیل را چنین تعریف می‌کند که: ﴿وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ[۶۰].

ناگفته پیداست که هرگز در شرایع پیشین، یک چنین نظام مالی که در اسلام به عنوان زکات است، وجود نداشته است و زکات آنان همان نوع انفاق در راه خدا بوده است. روشن‌تر از همه، آیاتی است که در مکه پیش از ایجاب زکات در اسلام وارد شده است. مانند آیه ۴ سوره مؤمنون: ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ[۶۱]. مقصود از زکات، در این آیه و آیه‌های دیگری که در آغاز بعثت (پیش از تشریع زکات اصطلاحی) نازل شده است، همان انفاق در راه خداست.   اصولاً آیه‌ای که در آن زکات اصطلاحی تشریع شده است، زکات را از اقسام صدقه دانسته و می‌فرماید: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا[۶۲]. بنابراین، به زکات اصطلاحی، از آن نظر زکات می‌گویند که صدقه و انفاق در راه خدا است، در این صورت هرگاه به صدقه‌های مستحبی زکات گفته شود، استعمال صحیحی خواهد بود (دقت کنید).

سؤال هفتم: شایسته مقام امام علی(ع) این است که در مقام عبودیت و نیایش به غیر خدا توجه پیدا نکند، در حالی که توجه به فقیر و دادن انگشتری به وی با خضوع و خشوعی که مناسب مقام امام است، منافات دارد.

پاسخ: رفع نیازمندی‌های مستمندان، از بزرگترین فرائض اسلامی است که مایة تقرب به مقام ربوبی می‌گردد. شنیدن ناله مستمند و اجابت در خواست او در حال نماز، عبادتی است در ضمن عبادت، و باید گوش مردان خدا در تمام احوال، آماده شنیدن چنین درخواست‌ها و ناله‌ها باشد، و شنیدن چنین ناله‌ای با خضوع و خشوع در حال عبادت، منافاتی ندارد. تجربه نشان داده است که بسیاری از مادرانی که به هیچ صدائی از خواب بیدار نمی‌شوند. اما ناله ضعیف کودک شیرخوار، آنان را از خواب بیدار می‌کند؛ زیرا آنان هنگام خواب، تصمیم می‌گیرند که دستگاه شنوایی آنها در برابر هر حادثه‌ای تعطیل گردد و با هیچ صدائی جز صدای کودک خود، بیدار نشوند. مردان بزرگ خدا، در مقام عبادت و پرستش خدا، از هر موضوعی جز خدا بی‌خبر می‌شوند و در عز ربوبی و جلال الهی مستغرق می‌گردند، و دستگاه بینائی و شنوائی آنها چیزی را نمی‌بیند و نمی‌شنود، جز آنچه که رضای الهی در آن باشد. بنابراین هرگاه علی(ع) در حال نماز صدای مستمندی را می‌شنود، به خاطر این است که رضای الهی در شنیدن آن بوده است، و علی هیچ‌گاه از شنیدن این صداها غافل نبوده است[۶۳].

سؤال هشتم: ممکن است گفته شود که مقصود از جمله و هم راکعون تواضع و تذلل آنهاست، یعنی نماز می‌گزارند و زکات می‌دهند، در حالی که نسبت به اوامر پروردگار خود خاضع و فروتنند.

پاسخ: یک چنین تفسیر، جز تفسیر به رأی چیزی نیست؛ زیرا رکوع در لغت عرب به معنی انحناء و خمیده شدن است، نه خضوع. اگر هم در موردی در معنی خضوع به کار برود، به طور مجاز در لازم معنی بکار رفته است؛ زیرا لازم انحناء و خم شدن، همان خضوع است. بزرگ لغت‌شناس عرب می‌گوید: ركع أصل واحد يدل على انحناء الانسان و غيره يقال: ركع الرجل اذا انحنى و كل منحن راكع. و في الحديث لولا مشايخ ركع و صبية رضع و بهائم رتع، يصب عليكم العذاب صبّاً[۶۴]. رکوع، دارای اصل واحدی است، و دلالت می‌کند بر خم شدن انسان و غیر او می‌گویند: رکع الرجل هنگامی که خم شد و هر شیء خمیده‌ای راکع است. در حدیث آمده: اگر پیران خمیده و کودکان شیرخوار و چهارپایان چرنده نبود، عذاب بر شما فرو می‌ریخت. این که می‌گویند: اصل واحد یعنی یک معنی بیش ندارد و آن، خم شدن است. سپس با آیاتی بر مقصود خود استدلال می‌کند. راغب در مفردات می‌گوید: الرُّكُوع الانْحِنَاءُ، فتارةً يُسْتَعْمَلُ في الهَيْئةِ المَخْصوصَةِ في الصّلاةِ كما هي، و تارةً في التَّواضُعِ و التَّذَلُّلِ[۶۵]. این جمله می‌رساند که معنی اصلی آن همان انحناء است، و اگر در موردی در تواضع و تذلل بکار برود، استعمال در لازم معنی است. ما حق نداریم لفظی را بی‌جهت از معنی واقعی آن خارج کنیم، خصوصاً موقعی که روایات متواتر، گواهی می‌دهند که لفظ در همان معنی حقیقی بکار رفته است.

سؤال نهم: اگر آیه گواه بر امامت امام باشد، معلوم می‌شود که یکی از شرائط امامت این است که امام در حال رکوع صدقه بدهد، آیا درباره پیشوایان دیگر نیز این جریان اتفاق افتاده است؟

پاسخ: این سؤال، آنچنان ناموزون است که ما خود را از هر نوع پاسخگوئی به آن بی‌نیاز می‌دانیم؛ زیرا شما این آیه را به دست افراد آشنا به قرآن بدهید، می‌گویند: این جمله معرف مقام امامت علی(ع) است نه اینکه بیان کننده شرط نیل به امامت[۶۶]. هرگاه از پدری سؤال شود که کدام یک از فرزندان خود را دوست داری؟ می‌گوید: آنکه کت سرمه‌ای بر تن کرده است. معنی این جمله چیست؟ آیا جز این است که معرف فرزندی است که بیش از دیگران علاقه پدر را به خود جلب کرده است؟ هرگاه از پدری سؤال کنند که سرپرست فرزندان شما کیست؟ او نگاهی به اطراف می‌کند و می‌گوید: آن کس که بیل به دست دارد و باغچه بیل می‌زند. این جمله جز این نیست که می‌خواهد از این طریق او را معرفی کند و اگر در همان حالت، علامت مشخص‌تری در اختیار داشت، مانند کمربند بر کمر، شال برگردن، کتاب در دست، قطعاً او را به وسیله آنها معرفی می‌کرد. به علاوه، مرحوم فیض کاشانی در کتاب الأصفی در صفحه ۱۵۱، طبع تهران می‌نویسد: فرزندان امام همگی به این نعمت مفتخر شده و هر کدام در موقع امامت خویش، در حال رکوع صدقه‌ای داده‌اند.[۶۷].

منابع

پانویس

  1. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  2. ابن اثیر جزری، جامع الاصول، ج۱۰، ص۱۰۳؛ ابن حجر، صواعق المحرقه، ص۱۴۸.
  3. حاکم نیشابوری، مستدرک، ج۲، ص۴۱۶؛ ج۳، ص۱۴۶ و ۱۵۹ و ۷۲؛ ابن اثیر، اسد الغابة، ج۲، ص۱۲ و ۲۰؛ ج۳، ص۴۱۳؛ ابن طلحه شافعی، مناقب آل الرسول، ص۸؛ ابن کثیر، تفسیر ابو الفداء، ج۳، ص۴۸۳؛ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری شرح صحیح بخاری، ج۳، ص۴۲۲؛ سیوطی الدر المنثور، ج۵، ص۱۹۸.
  4. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۷؛ ابراهیم‌زاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص۱۰۵-۱۰۶.
  5. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده! * و با مؤمنانی که از تو پیروی می‌کنند افتادگی کن * آنگاه اگر با تو نافرمانی کردند بگو من از آنچه انجام می‌دهید بیزارم» سوره شعراء، آیه ۲۱۴-۲۱۶.
  6. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  7. به قولی ۱۳ سال.
  8. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۵۸.
  9. به تفسیر سوره شعراء، آیه ۲۱۴ مراجعه بفرمائید.
  10. این فضیلت تاریخی در مدارک زیر نقل شده است: تاریخ طبری، ج۲، ص۲۱۶ - تفسیر طبری، ج۹، ص۷۴ - کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۴ - شرح شفای قاضی عیاض، ج۳، ص۳۷ - سیره حلبی، ج۱، ص۲۲۱ و غیره. این حدیث را پیشوایان تاریخ و تفسیر به صورت‌های دیگری نیز نقل نموده‌اند که از نقل آنها خودداری می‌شود.
  11. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۶۱.
  12. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۱۶.
  13. تفسیر طبری، ج۱۹، ص۷۴.
  14. حیاة محمد، طبع قاهره، مطبعه مصر، ص۱۰۴.
  15. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۶۲.
  16. برای آگاهی بیشتر به کتاب شریف الغدیر جلد ۲، صفحه ۲۵۲-۲۵۶ مراجعه شود.
  17. النقض علی العثمانیه، ص۲۵۲؛ ابن ابی الحدید گفتار او را در این زمینه در ج۱۳ ص۲۴۴-۲۴۵ آورده است.
  18. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳.
  19. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۶۳.
  20. «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  21. «و هر کس سروری خداوند و پیامبرش و آنان را که ایمان دارند بپذیرد (از حزب خداوند است) بی‌گمان حزب خداوند پیروز است» سوره مائده، آیه ۵۶.
  22. کنز العمال، ص۴۰۵، حدیث شماره ۶۱۳۷؛ تفسیر فخر رازی، ج۱۲، ص۲۶؛ تفسیر نیشابوری که در حاشیه تفسیر طبری چاپ شده است، ج۶، ص۱۵۴.
  23. کیست که در حال رکوع انگشتری خود را به فقیر داد و این موضوع را در دل، پنهان کرد؟ کیست که در بستر پیامبر خوابید، در حالی که محمد در شب، عازم غار ثور بود؟ کیست که در قرآن، در نه مورد مؤمن خوانده شده است، و آیات آن با تمام کثرت تلاوت می‌گردد. (به کتاب تذکرة الخواص، ص۱۸، طبع نجف، مراجعه گردد).
  24. «و مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند» سوره توبه، آیه ۷۱.
  25. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۶۹.
  26. مجموع و یا غالب این پرسش‌ها، اعتراض‌های فخر رازی در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب است که به صورت پرسش و پاسخ مطرح گردیده است.
  27. «و مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند» سوره توبه، آیه ۷۱.
  28. مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۴۳۷؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۱۱.
  29. ولایت‌هایی که در آیات آینده برای پیامبر به طور تفصیل ثابت شده است، در این آیه به طور اجمال از آن به لفظ ولی تعبیر آورده است و در حقیقت آیه مورد بحث اجمال و جمع‌بندی آیاتی است که در آنها انواع ولایت‌ها به طور تفصیل آمده است. اگر این مقامات برای پیامبر ثابت گردید، برای ولی او نیز ثابت خواهد شد.
  30. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  31. «ما این کتاب (آسمانی) را بر تو، به حق فرو فرستاده‌ایم تا در میان مردم بدانچه خداوند به تو نمایانده است داوری کنی و طرفدار خائنان مباش» سوره نساء، آیه ۱۰۵.
  32. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر.».. سوره نساء، آیه ۵۹.
  33. «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستاده‌اش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است» سوره احزاب، آیه ۳۶.
  34. «پیامبر را میان خویش چنان فرا نخوانید که یکدیگر را فرا می‌خوانید؛ بی‌گمان خداوند کسانی از شما را که در پناه کسان دیگر، پنهانی بیرون می‌آیند می‌شناسد پس کسانی که از فرمان وی سرمی‌پیچند از اینکه به آنان آزمونی یا عذابی دردناک رسد باید بپرهیزند» سوره نور، آیه ۶۳.
  35. «و به آنان کتاب (آسمانی) و فرزانگی می‌آموزد» سوره بقره، آیه ۱۲۹.
  36. «و هر کس سروری خداوند و پیامبرش و آنان را که ایمان دارند بپذیرد (از حزب خداوند است) بی‌گمان حزب خداوند پیروز است» سوره مائده، آیه ۵۶.
  37. «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید که آنان (در برابر شما) هوادار یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست بگیرد از آنان است؛ بی‌گمان خداوند گروه ستمگران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۵۱.
  38. «ای مؤمنان! هر کس از دینش برگردد خداوند به زودی گروهی را می‌آورد که دوستشان می‌دارد و دوستش می‌دارند؛ در برابر مؤمنان خاکسار و در برابر کافران دشوارند، در راه خداوند جهاد می‌کنند و از سرزنش سرزنشگری نمی‌هراسند؛ این بخشش خداوند است که به هر کس بخواهد ارزانی می‌دارد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره مائده، آیه ۵۴.
  39. تفسیر مفاتیح الغیب، ج۱۲، ص۲۷ و ۲۸.
  40. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  41. «ای مؤمنان! پدران و برادرانتان را دوست مگیرید اگر کفر را بر ایمان برگزینند و کسانی از شما که آنها را دوست بگیرند ستمگرند» سوره توبه، آیه ۲۳.
  42. «و هر کس از شما آنان را دوست بگیرد از آنان است» سوره مائده، آیه ۵۱.
  43. «ما پیامبران خویش و مؤمنان را در زندگی این جهان و در روزی که گواهان (به گواهی) برخیزند یاری می‌کنیم» سوره غافر، آیه ۵۱.
  44. الغدیر، ج۲، ص۴۷، ص۱۴۱-۱۴۷ نگارش مرحوم علامه امینی (ره).
  45. «جز این نیست که داستان زندگانی این جهان مانند آبی است که آن را از آسمان فرو فرستیم که رستنی (های) زمین- آنچه مردم و چارپایان از آن (ها) می‌خورند- با آن درآمیزد تا چون زمین زیورهای خود را برگیرد و آرایش یابد و مردم گمان کنند که بر آن (در بهره‌گیری) توانایی دارند (ناگهان) «امر» ما شب یا روز در رسد و آن را چنان درویده بر جای نهیم که گویی روز پیش هیچ نبوده است؛ بدین‌گونه نشانه‌های خود را برای گروهی که می‌اندیشند روشن می‌داریم» سوره یونس، آیه ۲۴.
  46. «بگو: جز این نیست که به من وحی می‌شود که خدای شما، تنها خدایی یگانه است» سوره انبیاء، آیه ۱۰۸.
  47. مطول، الباب الخامس، القصر، ص۱۶۷، چاپ عبدالرحیم، قصر افراد و قصر قلب دو اصطلاحی است در باب قصر، هرگاه مخاطب، درباره کسی دو صفت را تصور کند. مثلاً بگوید زید هم گوینده و هم شاعر است، شما در رد او بگوئید انما زید کاتب آن را قصر افراد می‌گویند، یعنی زید تنها نویسنده است و هرگز شاعر نیست، اما اگر مخاطب عکس آن را تصور کند مثلاً تصور کند که زید نشسته است شما در رد او بگوئید انما زید قائم (لا جالس) به آن قصر قلب می‌گویند.
  48. «بگو: جز این نیست که به من وحی می‌شود که خدای شما، تنها خدایی یگانه است» سوره انبیاء، آیه ۱۰۸.
  49. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  50. «ای مردم! ستم شما به زیان خودتان است، (چند روزی) بهره زندگانی این جهان را می‌برید سپس به سوی ما باز می‌گردید و شما را از آنچه انجام می‌دادید آگاه می‌گردانیم» سوره یونس، آیه ۲۳.
  51. «بدانید که زندگانی این جهان بازیچه و سرگرمی و زیور و نازشی است» سوره حدید، آیه ۲۰.
  52. «و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  53. «ای مؤمنان! اگر برای جهاد در راه من و به دست آوردن خرسندی من (از شهر خود) بیرون می‌آیید، دشمن من و دشمن خود را دوست مگیرید» سوره ممتحنه، آیه ۱.
  54. «می‌گویند: چون به مدینه باز گردیم، فراپایه‌تر، فرومایه‌تر را از آنجا بیرون خواهد راند؛ با آنکه فراپایگی تنها از آن خداوند و پیامبر او و مؤمنان است امّا منافقان نمی‌دانند» سوره منافقون، آیه ۸.
  55. «آنان که دارایی‌های خود را در شب و روز پنهان و آشکار می‌بخشند پاداششان نزد خداوند است و نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین می‌گردند» سوره بقره، آیه ۲۷۴.
  56. «می‌گویند بیم داریم که بلایی به ما رسد» سوره مائده، آیه ۵۲.
  57. زمخشری در کشاف وجه دیگری را با جمله زیر بیان کرده و می‌گوید: لیرغب الناس فی مثل فعله، لینبه علی أن سجیة المؤمن یجب ان یکون علی هذه الغایة، فی الحرص فی البر و الاحسان و تفقد الفقراء حتی ان لزمهم امر الا یقبل التأخیر هم و الصلاة لم یؤخروه الی الفراغ (تفسیر کشاف، ج۱، ص۲۴۷، طبع مصر، مطبعة تجاریة کبری).
  58. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  59. «و هر جا باشم مرا خجسته گردانیده و تا زنده‌ام به نماز و زکاتم سفارش فرموده است» سوره مریم، آیه ۳۱.
  60. «و خانواده خود را به نماز و زکات فرمان می‌داد و نزد پروردگار خویش پسندیده بود» سوره مریم، آیه ۵۵.
  61. «و آنان که دهنده زکاتند» سوره مؤمنون، آیه ۴.
  62. «از دارایی‌های آنان زکاتی بردار که با آن آنها را پاک می‌داری و پاکیزه می‌گردانی» سوره توبه، آیه ۱۰۳.
  63. ممکن است، توجه امام به سؤال سائل، به وسیله الهام الهی بوده باشد؛ زیرا چه مانعی دارد که خداوند ولی خود را در ضمن اطاعت خود، به اطاعت دیگر که با آن منافاتی ندارد، راهنمایی کند.
  64. معجم مقاییس اللغة، نگارش احمد بن فارس بن زکریا متوفای سال ۳۹۵، ج۲، ماده رکع.
  65. مفردات، راغب، ص۳۰۲ ماده رکع.
  66. ریشه اشتباه مستشکل این است که تصور کرده که دادن صدقه در حال رکوع در مسأله رهبری دخالت دارد ولی از آن غافل است که این نوع عناوین جنبه طریقی داشته و به اصطلاح علمی، جنبه عنوان مشیری دارد. مقصود معرفی و شناساندن است نه این که صدقه دادن در حال رکوع در زعامت و رهبری دخالت دارد.
  67. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۷۰-۱۹۰.