ابوالاسود دوئلی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۱ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۰۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

ابوالاسود دوئلی از دلباختگان علی (ع)، ادیب، شاعر و شیعۀ برجسته بود. او نزد خلفاء جایگاه بزرگی داشته تا جایی که از کارگزاران آنها بوده ولی نسبت به امیرالمؤمنین (ع) ارادت ویژه‌ای داشت. در نبرد جمل و صفین حضور داشت و از طرف امیرالمؤمنین (ع) قاضی بصره شد. پس از شهادت حضرت در سخنرانی خود مردم را به بیعت با امام مجتبی (ع) دعوت می‌کند. با مشاهده خطا در گفتار مردم به توصیه امام علی (ع) به وضع و تدوین علم نحو و رسم‌الخط قرآن پرداخت و پایه‌گذار علم نحو شد.

نسب‌شناسی

ابوالاسود دوئلی نامش ظالم بن عمرو است که بیشتر به کنیه‌اش معروف شده است[۱][۲] وی از اصحاب و موالیان امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین و امام سجاد (ع) بود، هم‌چنین از طرف عمر بن خطاب، عثمان و حضرت علی (ع) در بعضی بلاد اسلامی حاکم بود[۳][۴] پدرش دُئِل بن بکر بن عبد مَناة ابن کنانه[۵] و مادرش از قبیله بنی عبد الدَّار[۶] بوده است. درباره تاریخ ولادت این شاعر اطلاعاتی در دست نیست و دقیقاً نمی‌توان سال تولد او را مشخص کرد؛ زیرا در هیچ منبعی به آن اشاره نشده است ولی ابوحاتم سجستانی و سیوطی ولادت او را در زمان جاهلیت دانسته اند[۷][۸]

درباره اسلام آوردن و اسم او اختلاف هست و تا هفت نام مختلف را برای او برشمرده‌اند[۹]. بنا به گفته نووی در شرح خود بر مسند مسلم، مشهور است که اسم او ظالم بن عمرو است و بعضی اسم او را عمرو بن ظالم دانسته‌اند[۱۰]، برخی دیگر اسم او را عویمر بن ظویلم[۱۱] و برخی نیز نام کامل او را ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل بن یعمر بن حلبس بن نفاثه بن عدی بن دیل دانسته‌اند[۱۲]، اقوال دیگری نیز در این باره وجود دارد[۱۳]. لقب او ابوالاسود است که البته این لقب به خاطر سیاه‌پوست بودن او یا اینکه فرزندی سیاه‌پوست داشته است، نیست و در هیچ منبعی به سیاهی چهره او یا فرزندش اشاره نشده است[۱۴] و با توجه به منسوب بودن او به دوئل، او را از قبیله کنانه دانسته‌اند[۱۵]. محل زندگی او در زمان امام علی (ع) بصره بوده[۱۶] و در بعضی از کتاب‌ها به شیعه بودن او تصریح شده است[۱۷][۱۸]

درباره صحابی یا تابعی بودن ابوالاسود نیز اختلاف هست. ابوالاسود، کسی است که دوران جاهلیت و اسلام را درک کرده و هرچند او در زمان پیامبر اکرم (ص) حضور داشته و در همان زمان نیز به دین اسلام مشرف شده است، اما به دلیل ندیدن پیامبر از تابعین محسوب می‌شود. در برخی منابع او از بزرگ‌ترین تابعان و از خانواده سادات معرفی شده است[۱۹]. البته بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی[۲۰] و ابن حجر[۲۱] که گفته‌اند، او در جنگ بدر با مسلمانان بوده است، باید او را از صحابه محسوب کرد، ولی این سخن، قول ابوالفرج اصفهانی نیست، بلکه او از ابوعبیده نقل کرده است و جز ابوعبیده مؤید دیگری ندارد[۲۲]. برخی از معاصران نیز این قول را ترجیح داده‌اند اما برای آن دلیلی نقل نکرده‌اند[۲۳]. البته خود ابوالفرج اصفهانی او را در زمره تابعین دانسته است[۲۴] و دیگران هم قول شرکت در جنگ بدر را تأیید نکرده‌اند[۲۵][۲۶]

شیخ طوسی او را در زمره اصحاب امامان: علی، حسن و حسین و سجاد (ع) دانسته است[۲۷] اما مشهور آن است که او از یاران و شیعیان امام علی (ع) بوده است[۲۸]؛ هر چند دوره برخی ائمه دیگر را هم درک کرده است. همچنین ابوالفرج اصفهانی و نویری او را از شاگردان امام علی (ع) دانسته‌اند[۲۹]. ابوالفرج اصفهانی در الاغانی از ابوبکر هذلی نقل کرده است که او پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) برای مردم خطبه‌ای در مذمت قاتل امام علی (ع) و مناقب آن حضرت خواند و در این خطبه قاتل امام (ع) را دشمن خدا، جزء مارقین (خوارج بیرون شدگان از دین) از دین و فریب خوردگان برشمرد و امام را به داشتن برّ و تقوا و ایمان و احسان و بودن از ارکان خدا که مثلی برای او نیست، مدح کرد. گریه شدید ابوالاسود برای امام از محبت عمیق او به حضرت علی (ع) نشان دارد و ابوالاسود در ادامه در مذمت معاویه و قاتلان آن حضرت نیز شعری را خوانده است[۳۰][۳۱]

فعالیت‌های سیاسی

از جنگ‌هایی که به یقین ابوالاسود در آن حضور داشته، جنگ جمل است. این ماجرا به گونه‌های مختلفی نقل شده است[۳۲]. در برخی منابع به رفتار تند ابوالاسود با عایشه در این دیدار اشاره شده است[۳۳][۳۴] هنگامی که خبر حرکت طلحه و زبیر و عایشه به عثمان بن حنیف (والی امیرالمؤمنین در بصره) رسید که در حفر ابی‌موسی[۳۵] نزدیکی بصره اردو زده‌اند، فوری دو شخصیت بزرگ بصره ابوالاسود دوئلی و عمران بن حصین را نزد سران ناکثین (پیمان‌شکنان از جمله طلحه و زبیر) فرستاد تا از مقصد و مقصود آنها آگاه شود. ابوالاسود دوئلی و عمران بن حصین نخست نزد عایشه رفتند و از او پرسیدند: هدف شما از لشکرکشی چیست؟ عایشه موضوع خون‌خواهی عثمان را مطرح کرد. ابوالاسود دوئلی گفت: کسی از قاتلان عثمان در بصره نیست، که شما به این شهر لشکرکشی کرده‌اید. عایشه گفت: راست می‌گویی، قاتلین عثمان در مدینه و همراه علی بن ابی طالب هستند؛ اما من آمده‌ام تا مردم بصره را برای جنگ با علی بن ابی طالب آماده کنم؛ آیا چگونه از تازیانه عثمان بر شما خشمگین باشم ولی از شمشیرهای شما بر عثمان به خشم نیایم؟ ابوالاسود دوئلی گفت: تو را با تازیانه و شمشیر چه‌کار؟ و باز افزود: تو باید به دستور پیامبر خدا (ص) در خانه بمانی و بیرون نیایی و مشغول تلاوت قرآن باشی، جنگ و جهاد بر زنان روا نیست و خون خواهی کسی هم بر عهده زنان گذاشته نشده است و به علاوه علی (ع) به عثمان از تو سزاوارتر و از لحاظ خویشاوندی نزدیک‌تر است؛ زیرا هر دو از نسل عبد مناف هستند. عایشه گفت: من از این راهی که آمده‌ام، باز نمی‌گردم و کاری را که برای آن آمده‌ام، انجام می‌دهم: سپس از ابوالاسود پرسید: آیا می‌پنداری کسی اقدام به جنگ با من خواهد کرد؟ ابوالاسود گفت: آری به خدا سوگند، جنگی که سست‌ترین آن هم بسیار شدید خواهد بود.

ابوالاسود چون دید نصیحت و گفت وگوهایش با عایشه موثر واقع نشد، برخاست و با عمران بن حصین پیش زبیر رفت و او را نیز نصیحت کرد و گفت: ای زبیر (ای ابا عبداللهمردم هنوز به یاد دارند که در جریان بیعت با ابوبکر آن روز تو شمشیر به دست داشتی و می‌گفتی هیچکس برای خلافت سزاوارتر از پسر ابی طالب نیست و اکنون این حرکت تو کجا و کار آن روزت کجا؟! زبیر نیز سخن از خون‌خواهی عثمان به میان آورد. ابوالاسود در پاسخ او گفت: تو خوب می‌دانی که عثمان در بصره کشته نشده است تا در اینجا خونش را مطالبه کنی؟ و نیز تو بهتر از ما قاتلان او را می‌شناسی! و به ما خبر رسیده که تو با طلحه و عایشه، مردم را در قتل عثمان تشویق می‌کردید، اکنون برای چه به دنبال قاتلین او می‌گردید. آیا مگر در شورای خلافت، بیعت امیرالمؤمنین (ع) با رضایت تو نبود که امروز آن را نقض می‌کنی؟ زبیر که پاسخ مناسبی نداشت، گفت: پیش طلحه برو، ببین چه می‌گوید! سپس ابوالاسود و عمران بن حصین با طلحه ملاقت کردند و در گفت و گوی با او دریافتند که او برای جنگ با حضرت علی (ع) از عایشه و زبیر مصمم‌تر است. از این رو به بصره بازگشتند و گزارش خود را به اطلاع ابن حنیف (استاندار وقت) رساندند و یادآور شدند که برای مقابله با ناکثین کمر همت ببندد. عثمان بن حنیف به مکه و مدینه سوگند یاد کرد که می‌جنگم و کارزار را پی می‌گیرم، لذا دستور داد منادی ندا دهد که مردم سلاح‌ها را بردارند و آماده نبرد شوند[۳۶][۳۷]

ابوالاسود نقل می‌کند: هنگامی که سران گروه ناکثین، عثمان بن حنیف را با اکراه از بصره بیرون کردند و وارد بصره شدند، بلافاصله طلحه و زبیر وارد بر خزانه بیت المال شدند. ابتدا کمی به اطراف و جوانب آن محل نگاه انداختند، چون طلا و نقره بسیار دیدند، از روی خوشحالی و بهره بری از بیت المال گفتند: این غنایمی است که خداوند وعده آن را به ما داده و در اختیار ما خواهد بود[۳۸]. ابوالاسود می‌گوید: این سخنان را درباره بیت المال از این دو شنیدم تا اینکه پس از پیروزی سپاه امیرالمؤمنین (ع) بر آنها، روزی علی (ع) با گروهی از مهاجر و انصار که من هم در میانشان بودم، به بیت المال بصره وارد شد؛ چون چشمش به طلاها و نقره‌ها و آنچه در آن بود افتاد، فرمود: «ای طلاها و نقره‌ها، دیگری را بفریبید، همانا مال، رئیس ستمگران است و من رئیس مؤمنانم»[۳۹] ابوالاسود می‌گوید: به خدا قسم علی هیچ توجهی به آن اموال نکرد و گویا خاک بی‌ارزشی است. از دیدن این منظره تعجب کردم و با خود گفتم: آنها چه گفتند و علی چه می‌گوید! آنها دنبال دنیا و لذت آن بودند اما علی (ع) دنبال آخرت و دوری از دنیاست. در این جا بصیرت و شناختم به امیرالمؤمنین (ع) بیشتر شد[۴۰][۴۱]

ابوالاسود در جنگ صفین نیز در رکاب حضرت علی (ع) حضور داشت[۴۲]. جنگی که میان امام (ع) و معاویه در صفر سال ۳۷ هجری در منطقه‌ای به نام صفین رخ داد و معاویه و سپاه او در این جنگ، قاسطین به معنای ستمگران نامیده شدند. هنگامی که سپاه معاویه در حال شکست بود، قرآنها را بر نیزه کردند و به این خاطر برخی از سپاهیان امام علی (ع) از ادامه جنگ سرباز زدند. سرانجام، داورانی برای حکمیت میان دو طرف تعیین شدند و جنگ بدون نتیجه خاتمه یافت[۴۳]. با آغاز جنگ صفین، ابن عباس به امر امیرالمؤمنین (ع) ابوالاسود را برای بسیج نیروها فرستاد[۴۴] و خود به سوی امام رفت و گفت که ابوالاسود را به جای خویش در بصره گمارد[۴۵]. در برخی منابع آمده است، امیرالمؤمنین (ع) در ماجرای حکمیت ابتدا می‌خواست ابوالاسود دوئلی را برای حکمیت انتخاب کند[۴۶][۴۷] او در زمان عمر بن خطاب به بصره مهاجرت کرد، اما علت مهاجرت او مشخص نیست. همچنین عمر بن خطاب برای او در بصره مسجدی به اسم او ساخت و به نظر می‌رسد او از کارگزاران عمر بن خطاب نیز بوده است. همچنین در زمان عثمان نیز از کارگزاران او بود؛ البته برخی از محققان دراین باره اشکال کرده‌اند و از لحاظ تاریخی این مسئله را صادق نمی‌دانند[۴۸]. با توجه به نقل برخی از مؤرخان، ابوالاسود بعد از صلح امام حسن (ع) با معاویه حضور چندان پررنگی در جامعه نداشته است و کارگزاران معاویه در بصره مانند ابن عامر به او توجهی نداشته‌اند و ظاهراً این امر گاهی موجب گله او نیز شده است[۴۹][۵۰]

ارادت و محبت به امیرالمؤمنین (ع)

شهرت ابوالاسود و اوج دلاوری‌های او را باید در ارتباط با امام علی (ع) جستجو کرد؛ قضاوت در بصره، حضور در جنگ جمل، حضور در بحث حکمیت و غیر آن، همه از رابطه بی‌همتای او با امام (ع) حکایت دارد. اشعار بی‌نظیر او در وصف اهل بیت نیز نشان می‌دهد او عاشق اهل بیت و از شیعیان سرسخت ایشان است. در بیان محبت او نسبت به حضرت علی (ع) حکایات مختلفی نقل شده است، مانند روایتی که درباره ستایش ابوالاسود نسبت به زمان بعد از شهادت حضرت، گریه و سرودن شعر برای ایشان و مذمت قاتلان بیان شده است. همچنین او از دشمنان امام (ع) کمک نمی‌خواست و علتش را آن می‌دانست که این افراد دشمن امام هستند. یکی از مواردی که نشان دهنده محبت او نسبت به حضرت علی (ع) است، داستان قبیله بنی قشیر است که ابوالاسود مدتی در همسایگی آنها ساکن بود. آنها نیز چون می‌‌دانستند ابوالاسود دوستدار امام است، لذا به امام (ع) در حضور او ناسزا می‌گفتند و شب به او سنگ می‌زدند. صبح وقتی او از آنها می‌پرسید: چه کسی بود که مرا دیشب اذیت کرد؛ بنی قشیر در جواب می‌گفتند: ما سنگ نزدیم، بلکه خداوند به تو سنگ زد؛ به خاطر مذهبی که تو اختیار کرده‌ای، او نیز در جواب بنی قشیر شعری سرود و از شیعه بودن خود دفاع کرد. روزی زیاد بن ابیه از ابوالاسود درباره علاقه او به حضرت علی (ع) پرسید، ابوالاسود گفت: همانا محبت امیرالمؤمنین (ع) دائما در قلب من زیاد می‌شود، چنان که محبت معاویه در قلب تو زیاد می‌شود، پس همانا من به محبت حضرت علی (ع)، خدا و آخرت را می‌جویم و تو به محبت معاویه، دنیا و زیبایی‌های آن را می‌طلبی سپس با اشعاری حالت خود و زیاد را مجسم نمود[۵۱][۵۲]

روزی معاویه برای جلب محبت ابوالاسود و بیزار کردن او از امام (ع) مقداری حلوا به خانه ابوالاسود می‌فرستد. ابوالاسود دختری پنج، شش ساله در خانه داشته است که وقتی حلوا را می‌بیند، مقداری از آن را بر‌می‌دارد و در دهان می‌گذارد اما ابوالاسود به دخترش امر می‌کند که حلوا را از دهان بیرون بیندازد و به او می‌گوید: «این حلوا سم است و معاویه آن را فرستاده تا ما را از دوستی امام (ع) و اهل بیت جدا کند»[۵۳]، دختر کوچک ابوالاسود نیز پس از بیرون انداختن حلوا از دهان معاویه را نفرین می‌کند و این گونه می‌گوید: خدا روی معاویه را سیاه کند. آیا با حلوای زعفرانی می‌خواهد ما را از مولای پاک و عزیزمان جدا کند؟ مرگ بر فرستنده و خورنده آن باد»[۵۴][۵۵]

هرچند ابوالاسود معلم عبیدالله و یزید نیز معرفی شده است، اما به نظر می‌رسد این کار به اجبار بوده و شاهد این مطلب بدگویی او از معاویه و دشمنان دیگر اهل بیت (ع) است. بعد از شهادت امام علی (ع) خبر دشمنی و بدگویی او از معاویه را به معاویه خبر می‌دهند؛ معاویه او را برای روشن شدن مسئله به دربار فرا می‌خواند، اما ابوالاسود با دادن جواب‌های دو پهلو از شمشیر معاویه جان سالم به در می‌برد[۵۶][۵۷]

قضاوت ابوالأسود و رابطه او با ابن عباس

زمانی که ابوالأسود در بصره زندگی می‌‌کرد، از طرف امام علی (ع) در آن شهر به قضاوت مشغول بود[۵۸]. همچنین به دستور حضرت جانشین ابن عباس در بصره بوده است[۵۹][۶۰] ابن إخوه حکایت می‌کند: امیرالمؤمنین (ع) ابوالاسود دوئلی را به منصب قضا منصوب و پس از مدت کوتاهی او را عزل کرد. وقتی ابوالاسود فرمان عزل خود را شنید، نزد امام رفته و علت را پرسید. امام فرمود: «اگر چه تو در دعوای خود صادق و در انجام وظیفه شرط امانت را رعایت کرده‌ای، لکن بازرسان من گزارش دادند تو در هنگام محاکمه، صدایت بلندتر از صدای متخاصمان بوده؛ بدین جهت تو را عزل کردم» ابوالاسود عزل خود را پذیرفت و بر آن اعتراضی نکرد[۶۱][۶۲] درباره رابطه او با ابن عباس مطالبی نقل شده است و برخی نویسندگان به رابطه خوب آن دو اشاره کرده‌اند[۶۳]. ولی این مسأله از مواردی است که نیاز به بررسی بیشتری دارد. نقل شده است که ابوالاسود در شهر بصره به جای ابن عباس، سمت قضا داشته است. بنابر برخی نقل‌ها در همین زمان امور بیت‌المال بصره به ابوالاسود و امور ولایی بصره به ابن عباس سپرده شده بود[۶۴]. در نقلی دیگر، ابوالاسود جانشین ابن عباس در امر ولایت دانسته شده است[۶۵]. بنا به نقل دیگر نیز ابن عباس، ابوالاسود را به منصب اقامه نماز، دریافت زکات و امر قضا گمارد که البته در این زمان بین او و ابن عباس درگیری پدید آمد که برخی علت این دشمنی را انتصاب زیاد به منصب سرپرستی امور دیوان و خراج می‌دانند[۶۶]. در برخی نقل‌ها گفته شده او نامه‌ای به امام علی (ع) نوشت و در آن از اینکه ابن عباس دو هزار درهم از اموال بیت‌المال برداشته است[۶۷]، خبر داد که در نتیجه آن نامه، امام (ع) در ضمن نامه‌ای به ابن عباس او را از دست‌اندازی به امور بیت‌المال بر حذر داشت و از او خواست که تمام یا بیشتر آن مال را به بیت‌المال برگرداند و ظاهراً ابن عباس نیز به امر حضرت گوش می‌دهد[۶۸] و به خاطر این اختلاف، ابن عباس بصره را ترک کرد و به حجاز رفت[۶۹]. حتی در برخی از منابع گفته شده است ابوالاسود از رفتن ابن عباس جلوگیری کرد، اما چون ابوالاسود احتمال درگیری با ابن عباس را دید، به شهر برگشت[۷۰]. بعد از این ماجرا امام علی (ع) ابوالاسود را والی بصره قرار داد[۷۱][۷۲]

ابوالأسود و شهادت امیر المؤمنین (ع)

پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) ابوالاسود بر فراز منبر رفت و خطبه جالبی ایراد کرد و چنین گفت: "ای مردم! مردی از دشمنان خدا که از دین خدا خارج شده، امیرالمؤمنین (ع) را در حالتی که برای تهجد و نماز شب به مسجد آمده بود و در شبی که امید می‌رفت، شب قدر باشد، غافلگیرانه به قتل رسانید. آه! چه شهید بزرگواری که خداوند شهادت او و روح بلندش را گرامی بدارد، همانا روحش با نیکی و پرهیزگاری و ایمان و احسان به سوی خدا عروج کرد و با خاموش شدن نورش، نور خدا در روی زمین خاموش گشت و بعد از این، دیگر روشن نمی‌گردد و رکنی از ارکان خدا از بین رفت که دیگر کسی مثل او نمی‌آید. در مقابل این مصیبت از خدا طلب صبر می‌کنیم. إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، سلام و رحمت خدا بر آن و روزی که او به دنیا آمد و روزی که به شهادت رسید و روزی که زنده و مبعوث خواهد شد". سپس بسیار گریست، بعد مردم را به بیعت با امام حسن مجتبی (ع) سفارش نمود و مطالبی در عظمت حضرت امام مجتبی (ع) بیان کرد: به دنبال سخنان وی، مردم برخاستند و با امام حسن (ع) بیعت کردند[۷۳]. وی اشعاری هم در سوگ و رثای امام علی (ع) سروده است[۷۴][۷۵]

ابوالأسود در دوره حسنین (ع)

بعد از شهادت امام علی (ع)، ابوالاسود حضور چندان پررنگی در زمان امام حسن (ع) ندارد و برخی مؤرخان می‌نویسند، ابوالاسود در همان ساعات نخستین شهادت امیرالمؤمنین و جانشینی امام حسن (ع) به بصره رسید و از جانشینی امام حسن (ع) حمایت کرد و به منبر رفت و مردم را برای بیعت کردن با امام حسن (ع) فراخواند که ظاهراً بیشتر مردم با امام بیعت کردند و فقط تعدادی از طرفداران معاویه از بیعت کردن سرباز زدند و از شهر به سمت معاویه فرار کردند. معاویه نیز که اوضاع را به ضرر خود می‌دید، به نیرنگ پرداخته، قاصدی را به سوی ابوالاسود در بصره فرستاد که به او بگوید، امام حسن (ع) با معاویه صلح کرده است و تو برای من (معاویه) از مردم بصره بیعت بگیر[۷۶]. از این به بعد، حضور ابوالاسود در مسائل مختلف، کمتر به چشم می‌خورد و در کتب تاریخی از حضور او مطلبی گزارش نشده است[۷۷].

کم‌رنگی نقش ابوالاسود در دوره امام حسین (ع) نیز ادامه داشت. البته این کم‌رنگی می‌تواند به دلیل ضعف جسمانی او باشد؛ زیرا او در دوران امام حسین (ع) به سن پیری رسیده بود. گرچه او از حمایت امام حسین (ع) دست برنداشت و شعری را نیز در رثای امام (ع) سروده است و در همین شعر از ابن زیاد بدگویی کرده است[۷۸]. البته ظاهراً ارتباط ابوالاسود با ابن زیاد ادامه داشته است و در پاره‌ای از موارد از ابن زیاد یا اطرافیان او کمک خواسته است[۷۹][۸۰] پس از استقرار حکومت معاویه، روزی ابوالاسود به رسم و شرایط آن روز بر معاویه وارد شد، چون محاسن خود را خضاب (رنگین) کرده بود، معاویه از روی تمسخر به او گفت: ای ابوالاسود چه زیبا و قشنگ شده‌ای، ای کاش دعایی هم همراه خود داشتی می‌کردی تا حسودان به تو چشم زخم نزنند؟[۸۱] ابوالاسود چون فکر معاویه را خواند، در رد او بالبداهه دو بیت شعر در طول عمر و گذر زمان و بی وفایی دنیا سرود. معاویه با شنیدن شعر او ساکت شد[۸۲][۸۳]

وضع و تدوین علم نحو و رسم‌الخط قرآن

ابوالأسود اولین کسی بود که مطالب اصلی نحو را از حضرت علی (ع) آموخت و به باب‌بندی شاخه‌های علم نحو پرداخت[۸۴]. ذهبی در تاریخ الاسلام آورده است که فاعل و مفعول، مضاف وحرف رفع و نصب و جر و جزم از ابداعات ابوالاسود است[۸۵]. زرکلی هم او را واضع حرکات و تنوین در نحو می‌داند[۸۶]. وی درباره نحو مطالبی نگاشت و این کار به دستور امام علی (ع) بود[۸۷][۸۸]

درباره علت این جریان حکایات متعددی نقل شده که حاکی از مشاهده خطا در گفتار و محاورات مردم است. ثقفی کوفی درباره علت این کار در الغارات نوشته است: ابوالاسود می‌گوید: «یکی از روزها به علی (ع) رسیدم و دیدم آن حضرت در حال تفکر و اندیشه است؛ گفتم یا امیرالمؤمنین (ع) درباره موضوعی فکر می‌کنی؟ فرمودند: «امروز یکی از نزدیکان من در هنگام گفتگو الفاظ و کلمات را درست ادا نکرد و من از این جهت در فکر فرو رفته‌ام و باید برای این کار چاره‌ای بیندیشم» ابوالاسود گوید: در این هنگام، علی (ع) کاغذی به من داد که در آن نوشته شده بود: کلام، بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف و بعد از آن اصول و قوانینی به من آموختند و اصل علم نحو از اینجا پدید آمد[۸۹]. این جریان با کمی اختلاف چنین نقل شده است: ابوالأسود می‌گوید: عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، به چه می‌اندیشید؟ فرمود: «شنیده‌ام در شهر شما مردم قرآن را صحیح قرائت نمی‌کنند و در تلفظ آن اشتباه دارند، می‌خواهم کتابی در اصول عربی بنویسم». گفتم: اگر چنین کنید ما را زنده و لغت عرب را استوار کرده‌اید، بعد از چند روز خدمت امام (ع) رسیدم، ایشان نامه‌ای به من داد که در آن نوشته شده بود: "به نام خداوند بخشنده مهربان، کلام بر سه قسم است: اسم و فعل و حرف. اسم آن است که از چیزی خبر دهد و فعل از انجام کاری خبر می‌دهد و حرف، از چیزی خبر می‌دهد که نه اسم است نه فعل». وقتی ابوالاسود آنچه را که درباره نحو نوشته بود خدمت امام (ع) آورد، امام فرمود: «چه زیبا این علم نحو را ترتیب داده‌ای» و به سبب این گفتار امام بود که این علم، علم نحو نامیده شد[۹۰].[۹۱]

امام (ع) نیز اصول علم نحو را به ابوالاسود آموخت و دستور داد او آنها را بنویسد: ابوالاسود پس از آنکه علم نحو را از امیرمؤمنان فراگرفت، نوشته خود را برای زیاد بن ابیه برد و ظاهراً از او اجازه نشر آن را خواست، اما زیاد بن ابیه اجازه این کار را به او نداد تا اینکه زیاد بن ابیه، خود با افرادی روبه‌رو شد که در صحبت عربی اشتباهاتی داشتند؛ همچنین او شخصی را دید که در خواندن قرآن اعراب‌ها را غلط می‌خواند. پس شخصی را به دنبال ابوالاسود دوئلی فرستاد و از او خواست که برای آیات قرآن اعراب و نقطه بگذارد. در نتیجه، ابوالاسود خواست که شخص کاتبی در اختیار او باشد و او با کمک آن شخص برای آیات قرآن نقطه و اعراب گذاشت[۹۲]. باید گفت: او اولین کسی است که برای آیات قرآن نقطه گذاشته است[۹۳][۹۴] از شواهد این سخن که علم نحو را ابوالاسود دوئلی تدوین کرده است، گفته ابن‌ندیم در کتاب فهرست خود است؛ او می‌نویسد: «روزی یکی از اشخاصی که به گردآوری کتاب علاقه داشت، مرا به کتابخانه‌ای برد که من در آنجا کتاب‌های بسیاری دیدم؛ همچنین صندوقی در آنجا بود که سیصد رطل[۹۵] پوست و چرم و کاغذ مصری، چینی، تهامی و خراسانی در آن ریخته بودند و در میان آن اوراق، چهار ورق دیدم که گمان میکنم از اوراق چینی و در آن چهار ورق مطالبی درباره فاعل و مفعول دیده شد و یحیی بن یعمر به خط خود نوشته بود که این مطالب از ابوالاسود رحمة الله علیه است و زیر آن خط نوشته دیگری به خط قدیمی از علان نحوی دیده می‌شد و زیر آن، خط نصر بن شمیل بود و با مردن او، آن صندوق از دست رفت»[۹۶][۹۷]

از آنجا که ابوالاسود کتابی در علم نحو تدوین نموده، او را پایه گذار نحو می‌دانند و برخی از مؤرخان هم، این علم را به امیرالمؤمنین (ع) منتسب می‌دانند، ولی این دو دیدگاه منافاتی با هم ندارند؛ زیرا امیرالمؤمنین (ع) استاد ابوالاسود بوده است، لذا وقتی از ابوالاسود پرسیدند: علم نحو را از کجا به دست آورده‌ای؟ پاسخ داد: آن را از علی (ع) گرفتم[۹۸] و سپس بر آن افزودم[۹۹].

درباره اینکه چه افرادی از او علم آموختند، اطلاعات چندانی وجود ندارد؛ اما نکته مهم این است که برخی او را معلم عبیدالله بن زیاد نیز دانسته‌اند[۱۰۰]. از شاگردان ابوالاسود در نحو می‌توان یحیی بن یعمر، عنبسة بن معدان و میمون بن الاقرن و نصر بن عاصم را نام برد[۱۰۱] که این افراد باعث انتشار علم نحو در بلاد عرب شدند و مذاهب نحویه را در شهرهایی مثل بصره و کوفه پدید آوردند[۱۰۲][۱۰۳] از دیگر افرادی که تربیت‌ شده اوست، فرزندش، ابوالحرب است که در علم نحو سرآمد زمان خود بود[۱۰۴]. همچنین او شاگردان دیگری بدون واسطه یا با واسطه در علم نحو داشته است. او به ثقه و صاحب فضل، دین و عاقل بودن مشهور بوده است[۱۰۵][۱۰۶]

شاعر، محدث و متکلم

ابوالاسود در سخنوری، بیان و حاضر جواب بودن یکه‌تاز زمان خود بوده است[۱۰۷]. صاحب طرائف المقال او را از شعرای صدر اول اسلام دانسته[۱۰۸]، که با وجود زندگی در دوران جاهلیت و آشنایی با اشعار جاهلیت، به سبب تربیت اسلامی خود اشعاری را در مذمت ظلم و در دفاع از مظلوم و همچنین اشعاری در مدح علی (ع)[۱۰۹] و مذمت معاویه[۱۱۰] سروده است. او از تهدیدات دشمن در این باره نمی‌هراسید[۱۱۱]. گرچه او از یاران امام علی (ع) است، اما نقش او در نقل روایات چندان پررنگ نیست و روایت‌های کمی از او نقل شده است. او از امام علی (ع)، عمر بن خطاب[۱۱۲]، ابوذر[۱۱۳] و ابوموسی اشعاری روایت کرده است[۱۱۴] و روایات او، بیشتر از طریق فرزندش، ابوحرب و یحیی بن یعمر، از تیره بنی‌کنانة مضر و عبدالله بن بریده نقل شده است[۱۱۵][۱۱۶]

گرچه شهرت ابوالاسود بیشتر در نحو و شعر است اما در برخی منابع از پرداختن او به مباحث کلامی آن زمان شهر بصره که بین دو گروه قدریان و معتزلیان[۱۱۷] روی میداد، صحبت به میان آمده است. در این زمان، طرح مسائل عقلی در اوج بود و بغدادی[۱۱۸] نیز رساله‌ای را در ذمّ قدریان به ابوالاسود نسبت داده است و اعتزالیان نیز ابوالاسود را در طبقات معتزله در شمار قائلان به عدل و توحید آورده‌اند[۱۱۹]. نجاشی هم در کتاب رجال خود کتاب‌های زیادی را به عبدالعزیز بن احمد جلودی، از بزرگان اخباریان نسبت داده است؛ مانند کتابی به نام اخبار ابوالاسود دوئلی که در حال حاضر این کتاب در دست نیست[۱۲۰][۱۲۱]

ابوالأسود شخصیتی ممتاز تا پایان عمر

ابوالاسود از شخصیت‌های ممتازی بود که از نظر عقل، درایت، اراده، سخنوری بسیار قوی و همواره مورد احترام مردم و شخصیت‌های جامعه بود و حتی در سنین پیری و سال‌خوردگی هم از این امتیاز برخوردار بود. ابوالعباس مبرد نقل می‌کند که: زیاد بن ابیه به ابوالاسود گفت: اگر ناتوان و ضعیف نشده بودی (چون در سن پیری بود) تو را بر بعضی از کارها می‌گماشتم. ابوالاسود گفت: کاری که برای من در نظر داری، ناتوانی و افتادگی مرا می‌خواهد. زیاد بن ابیه گفت: همانا کار و تلاش، به توان و نیرو نیاز دارد و تو را برای کار، ناتوان می‌بینم[۱۲۲].

آخرین خبری که از زندگانی ابوالاسود در دست است، درباره ماجرای قیام عبدالله بن زبیر است. ابن زبیر در سال ۶۵ ق، حارث بن عبدالله مخزومی، معروف به «قُباع» را بر بصره گماشت و ابوالاسود، در قطعه شعری درباره والی جدید بدگویی کرد[۱۲۳]. درباره تاریخ مرگ ابوالاسود نیز مطالب منابع یکسان نیستند و چهار تاریخ درباره زمان مرگ او نقل شده است. برخی زمان مرگ او را سال ۶۷ ق و برخی ۶۹ ق می‌دانند[۱۲۴] ذهبی علت مرگ او را طاعون دانسته است که باعث شد او در ۸۵ سالگی[۱۲۵] و در زمان ابن زبیر در حدود سال ۶۹ ق[۱۲۶] از دنیا برود[۱۲۷].[۱۲۸]

از فرزندان او به نام دو پسر به نام‌های عطاء و ابوالحرب[۱۲۹] و یک دختر که نام آن مشخص نیست[۱۳۰]، اشاره شده است. بلاذری در انساب الاشراف، سمت عطاء را محافظ پدر در زمان فرمانداری بصره دانسته است. درباره عطا به نسلی اشاره نشده، اما ابوالحرب، حافظ قرآن و شاعر بوده است[۱۳۱] و از نظر علمی راه پدر را در نحو ادامه داد[۱۳۲]. همچنین او به امر حَجاج بر منطقه‌ای حاکم و در پایان عمر حجاج، ملازم او بود[۱۳۳][۱۳۴]

ابوالاسود دوئلی در دانشنامه سیره نبوی

از تیره دؤل، از بنی کنانه[۱۳۵] و مادرش از بنی عبدالدار بن قصی بود[۱۳۶]. نام وی را به اختلاف، ظالم بن عمرو بن سفیان[۱۳۷] عویمر بن ظویلم[۱۳۸]، عمرو بن ظالم[۱۳۹] عمرو بن عمران و عثمان بن عمر[۱۴۰] آورده‌اند، ولی به کنیه‌اش شهرت دارد.

نسبت ابوالاسود را نیز‌ بر پایه انتساب به افراد، تیره‌ها یا قبیله‌های گوناگون به شکل‌های الدَّیلی، الدَولی و الدُّئِلی آورده‌اند[۱۴۱] شناخت تیره ابوالاسود، در تلفظ درستِ نسبت قبیله‌ای او بی‌تأثیر نیست. مثلاً اگر بدانیم که وی از تیره دئل حجاز است[۱۴۲] آنگاه وی را نیز دئلی می‌خوانیم. او را در شمار شاعران، اشراف شجاعان، امیران، بخیلان، زیرکان و حاضر جوابان به شما آورده‌اند[۱۴۳]. به طور خاص، او را شاعر[۱۴۴]، از فقیهان، محدثان برجسته و از بزرگان شیعه دانسته‌اند[۱۴۵].

وی در دوران پیامبری رسول خدا (ص) زاده شد[۱۴۶] و اگرچه تنها بنا بر یک نقل، ابتدای اسلام را، درک کرده و در جنگ بدر شرکت داشته است[۱۴۷] اما از نقش او در زمان رسول خدا (ص) اطلاعی در دست نیست. به گمان برخی در زمان پیامبر اسلام آورد، ولی آن حضرت را ندید[۱۴۸]. از این رو، این گروه بر صحابی نبودن وی تاکید کرده‌اند [۱۴۹]. اما ابن حجر[۱۵۰] او را از، مخضرمین که هم دوره جاهلیت و هم دوره اسلام را درک کرده‌اند، می‌داند.

بیشتر تاریخ‌نگاران و ادیبان، وی را مبتکر و واضع علم نحو می‌دانند[۱۵۱]. درباره چگونگی تصمیم او بر قرآن بنیان نهادن علم نحو، روایات مختلف است. قرائت آیه‌ای از قرآن به اشتباه[۱۵۲]، به کار بردن جمله‌ای به اشتباه از سوی دختر ابوالاسود[۱۵۳]، اشتباه یک ایرانی در به کار بردن کلمات عربی[۱۵۴] و مانند آن را، از اسباب پایه‌گذاری علم نحو به دست وی می‌دانند.

بر پایه برخی روایات یاد شده و روایاتی دیگر، ابوالاسود، به پیشنهاد امام علی (ع)[۱۵۵] یا پس از اظهار نگرانی‌اش از اختلاط عربی با زبان‌های دیگر نزد آن حضرت و سپس سفارش و تعلیم ایشان، به وضع قوانین علم نحو پرداخت[۱۵۶].

ابوالاسود خود نیز در روایات مختلفی به آموزش علم نحو[۱۵۷] یا حدود و ارکان آن، از جمله تقسیم‌بندی مشهور کلمه بر سه قسم فعل و اسم و حرف، از امام علی (ع) تصریح کرده است[۱۵۸] نیز گفته‌اند وی تقسیم کلام را به صورت مکتوب از آن حضرت فرا گرفت[۱۵۹] ابوالاسود حتی در برخی روایات، از عرضه ابواب گوناگون نحو پس از تدوین آنها بر امام علی (ع) و تاید ایشان سخن گفته است[۱۶۰]

وی هیچ یک از مطالبی را که هم از آن حضرت فرا گرفته بود، به کسی نمی‌گفت و زیاد بن ابیه هم که نشر آنها را از او درخواست کرد، با استنکافش مواجه شد؛ البته او وقتی دید آیه‌ای را اشتباه می‌خوانند، نزد زیاد رفت و اعلام کرد مطالبش را خواهد آموخت[۱۶۱].

موضوع دیگری که - آن نیز با اختلاف در روایات، تعابیر و الفاظ – به ابوالاسود منسوب شده، نقطه گذاری و اعراب قرآن است[۱۶۲].

گفته‌اند ابوالاسود در جنگ جمل[۱۶۳] و صفین[۱۶۴] در کنار امام علی (ع) بود و حتی کوشید از راه گفتگو با عایشه و سران سپاه جمل، آنان را از جنگ منصرف سازد[۱۶۵]. وی در بصره[۱۶۶] منصب قضاوت داشت[۱۶۷] و امام علی (ع) او را پس از ابن عباس بر ولایت بصره گمارد[۱۶۸] وی در این شهر سکونت گزید و گفته‌اند در بصره، به سبب، محبتش به امام علی (ع) به او سنگ پرتاب، می‌کردند[۱۶۹].

وی پس از آن حضرت، به سراغ معاویه می‌رفت و از او جوایزی می‌گرفت[۱۷۰] همچنین او را از معلمان فرزندان زیاد بن ابیه می‌دانند[۱۷۱].

ابوالاسود با آنکه سالخورده شده بود، به مسجد و بازار می‌رفت و با دوستانش دیدار می‌کرد[۱۷۲]. وی در پایان عمر، فلج شد[۱۷۳] ولی همچنان برای رفع نیازهایش، به بازار می‌رفت، در حالی که پایش را روی زمین می‌کشید و در وضع نامناسبی سر می‌برد [۱۷۴].

بنا بر قول مشهور، وی در سال ۶۹[۱۷۵] در بصره درگذشت[۱۷۶]. برخی، درگذشت او را پیش از سال ۶۹ و عده‌ای در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز، یعنی حدود سال ۱۰۰ ذکر کرده‌اند[۱۷۷]، اما درست نمی‌نماید[۱۷۸]؛ چرا که وی هنگام حیات وفات، ۸۵ سال داشته است[۱۷۹] و اگر در حیات رسول خدا (ص) زاده شده و همان زمان اسلام آورده باشد، نمی‌تواند تا سال ۱۰۰ زیسته باشد. درست به همین دلیل، درگذشت او پیش از سال ۶۹ نیز پذیرفته نیست.

بیشتر تاریخ‌نگاران، علت درگذشت او را طاعون جارف[۱۸۰] می‌دانند؛ گرچه برخی به درگذشت وی پیش از طاعون اشاره کرده‌اند[۱۸۱] به گفته سمعانی[۱۸۲] مسجد ابوالاسود در محله هذیل تا زمان سمعانی باقی مانده بود و او در آن مسجد بر استاد خود حدیث می‌خواند. وی از امام علی (ع)، عمر، عبدالله بن مسعود، زبیر بن عوام و دیگران روایت نقل کرده و پسرش ابو حرب بن ابی الأسود و برخی دیگر، از وی روایت آورده‌اند[۱۸۳] وی از راویان اخبار ظهور امام مهدی (ع) است[۱۸۴][۱۸۵]

ابوالاسود دئلی

یکی از فضلای فصیحان عرب و از طبقه اول شعرای اسلام و شیعیان امیرالمؤمنین(ع) است. او دیوان شعری داشته که به گفته ابن ندیم، اصعمی و ابوعمرو بن علا، آن را تدوین کرده بودند. ابوالاسود، قائم مقام ابن عباس حکمران بصره بود و بعد از شهادت حضرت علی(ع) مقیم آن شهر گردید. در کوفه مواد اولیه علم نحو و دستور زبان عربی را از امیرالمؤمنین(ع) آموخت. ابوالاسود در سال ۶۹ در بصره درگذشت[۱۸۶].[۱۸۷]

ابوالاسود در اصحاب ایرانی ائمه اطهار

درباره نسب، نام و نسبت ابوالاسود اختلاف بسیاری است؛ عده‌ای او را از تیره بنی کنانه مضر می‌دانستند. او در بصره از اهالی «العالیه» شناخته می‌شد[۱۸۸].

مادرش از تیره بنی عبدالدار بود[۱۸۹] و خانوده ابوالاسود پس از فتوحات اسلام در ناحیه مشرق، در بصره ساکن شدند و در زمان عمر به بصره کوچ کردند[۱۹۰].

ابوالاسود در بصره از موالیان، حمایت می‌کرد که این طرفداری، بیانگر ایرانی بودن اوست. او می‌‌گفت: اینان موالیانی هستند که خواهان اسلام شده و به آن گرویده و در شمار برادران ما در آمده‌اند. این ما هستیم که باید شیوه سخن گفتن را به آنان بیاموزیم [۱۹۱].

ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل و بعضی گفته‌اند؛ سلیمان بن عمرو و یا سلیمان بن عامر، مشهور به ابوالاسود دوئلی (دئلی)، از مردم دیلم (گیلان) و ایرانی است[۱۹۲].

او از یاران باوفای حضرت علی(ع) بود. شیخ طوسی او را از اصحاب امام زین العابدین(ع) می‌داند[۱۹۳]. او امام سجاد(ع) را درک کرده است.

ابن بطریق حلی در کتاب عمده خود می‌نویسد: «ابوالاسود دوئلی یکی از فضلا و فصحا و از طبقه نخستین سرایندگان اسلام و شیعیان امیرمؤمنان علی(ع) است»[۱۹۴].

در وفیات الاعیان آمده است: «ابوالاسود از بزرگان تابعان و اعیان آنان بوده و به مصاحبت علی بن ابی طالب(ع) رسیده و در جنگ صفین حاضر بوده است. گویند او در بصره خانه‌ای داشت و همسایه‌ای که او را میآزرد؛ از این رو آن خانه را بفروخت. او را گفتند: خانه خویش را فروختی؟ گفت: همسایه را فروختم و این گفته او ضرب المثل شد».[۱۹۵]

خدمات

نقطه‌گذاری قرآن کریم

نخستین دانشمندی بود که قرآن کریم را نقطه‌گذاری کرد؛ یعنی اعراب قرآن را تنظیم و با راهنمایی‌های علی(ع) شالوده نحو را ریخت[۱۹۶].

ابن ندیم در الفهرست می‌نویسد: ابوالاسود از علی(ع) علم می‌آموخت، اما به کسی هم از آن علم ابراز نمی‌کرد تا اینکه زیاد، از او خواست، چیزی بنویسد که سرمشق مردم باشد و کتاب خدا را صحیح قرائت کنند. او نخست خودداری کرد ولی زیاد مردی را مأمور ساخت که راه ابوالاسود بنشیند و با صدای بلند، عمداً قرآن را نادرست بخواند.

سر وقتی ابوالاسود از کنار این مرد می‌گذشت، او آیه أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ[۱۹۷] را عمداً با کسره دادن «لام رسوله» قرائت کرد که معنای بسیار غلطی را به وجود میآورد و گناه و کفر است.

ابوالاسود با خود گفت: «هیچ باور نمی‌کردم که کار مسلمان‌ها به اینجا برسد». بی‌اختیار نزد زیاد بن ابیه رفت و گفت: «اکنون آماده‌ام درخواست تو را اجابت و کار اعراب‌گذاری قرآن را آغاز کنم؛ پس نویسنده‌ای برایم فراهم کن».

زیاد از سی کاتب دعوت و ابوالاسود از میان آنها یک نفر را انتخاب کرد. سپس به او دستور داد که قرآن را با رنگ متفاوت با متن، علامت‌گذاری کند.

او به کاتب گفت: «وقتی لبانم را برای تلفظ حرفی بالا بردم و آن را گشودم، نقطه‌ای روی آن حرف بگذار (فتحه)؛ هرگاه پایین آوردم نقطه‌ای زیر آن قرار بده (کسره) و هر گاه لب‌هایم را بستم نقطه‌ای میان آن قرار بده (ضمه). اگر شنیدی که همراه این حرکات حرفی را به حالت غنه (صدایی که از کام بیرون می‌آید) ادا کردم، دو نقطه روی آن حرف بگذار (تنوین)»[۱۹۸].

سیوطی می‌نویسد: ابو الاسود دوئلی نخستین کسی است که در نقطه‌گذاری و شکل دادن به قرآن پیش قدم بود[۱۹۹].

ابوهلال عسکری نیز می‌نویسد: ابوالاسود، نخستین کسی بود که در مصحف نقطه گذاشت [۲۰۰].

یاقوت حموی معتقد است: ابوالاسود عربیت (اعراب‌گذاری قرآن) را وضع کرد و به مصحف گذاشت[۲۰۱].

تدوین علم نحو

ایجاد علم مدون «نحو» در ادبیات را به ابوالاسود نسبت می‌دهند؛ او فنون نحو را از حضرت علی(ع) فرا گرفت و به تدوین و تحکیم آن اقدام کرد و قواعد زبان عربی را سامان داد. بسیاری از مورخان او را واضع علم نحو شمرده‌اند.

تحقیقات دانشمندان درباره علم نحو نشان می‌دهد که یک قسمت از قواعد این علم از قواعد زبان فارسی یعنی زبان پهلوی ساسانی گرفته شده است؛ زیرا امام علی(ع) با آن زبان آشنایی داشته است و ابوالاسود که ایرانی بود، آن زبان را می‌دانسته است[۲۰۲] و نزد حضرت علی(ع) شاگردی کرده است.

قرآن نقطه‌گذاری شده و نوشته شده روی پوست که در موزه قرآن آستان قدس رضوی موجود است، منسوب به اوست[۲۰۳].

دفاع از تشیع

ابوالاسود از کسانی بود که دوستی، اخلاص و محبت زیادی به حضرت علی(ع) داشت و در جنگ صفین در رکاب امام جنگید[۲۰۴].

ابوالاسود در واقعه صفین از علی(ع) تقاضا کرد که او را در داوری حکمین شریک سازد؛ ولی مخالفان به داوری او راضی نشدند[۲۰۵].

پس از شهادت علی(ع) ابوالاسود نزد معاویه رفت. معاویه به او گفت: «تو به نتیجه داوری در جنگ صفین اعتراض می‌کنی، هرگاه داوری آن روز را به عهده تو می‌گذاشتند، چگونه داوری می‌‌کردی؟» پاسخ داد: «هزار نفر از مهاجران، با اولادشان و هزار نفر از انصار با اولادشان را گرد هم می‌آوردم. به آنها می‌‌گفتم؛ ای گروه مهاجر و انصار! از علی و معاویه کدام یک شایسته خلافت‌اند؟ آیا آزاد شده‌ای که مسلمانان او را در حال کفر، اسیر کرده و آزاد ساخته‌اند یا مردی از مهاجران که دین و حقیقت به وجود او مباهات می‌کند؟»[۲۰۶].

زمخشری نقل می‌کند که زیاد بن ابیه از ابوالاسود پرسید: «علاقه‌مندی تو به علی(ع) تا چه اندازه است؟» پاسخ داد: «هر آن، محبت علی در دل من رو به افزایش است؛ همچنان که محبت معاویه، هر ساعت در دل تو زیاد می‌شود. آری، من علی(ع) را برای خدا و آسایش قیامت دوست میدارم و تو معاویه را برای دنیا و زر و سیم آن دوست میداری»[۲۰۷].

توجه به شعر و ادبیات

شعر ابوالاسود در اوج فصاحت و بلاغت و زیبایی است. او با کلام نورانی وحی مأنوس بود و از غنای محتوایی و طنین کلمات و آهنگ آیات بهره‌مند شده بود؛ در نتیجه طبیعی است که کلامش در وادی شعر هم، روانی و سلامت لازم را داشته باشد.

او در زمینه‌های اخلاقی، اشعار زیادی دارد. مرثیه سرایی‌های او نشان می‌دهد که به اهل بیت(ع) علاقه وافری داشت. او در سوگ علی(ع)، امام حسین(ع)، حادثه کربلا، شهادت مسلم بن عقیل، هانی بن عروه، مراثی سوزناک و تأثیرگذاری دارد[۲۰۸].

داشتن منصب قضاوت

ابوالاسود، مدتی در بصره عهده‌دار منصب قضاوت و در برهه‌ای از زمان، فرماندار آن شهر بود. خلیفة بن خیاط می‌نویسد: وقتی که عبد الله بن عباس، کارگزار امیرالمؤمنین(ع) از بصره به حجاز منتقل شد، ابو الاسود را به جای خویش نصب کرد و او تا قتل امیرمؤمنان(ع) بدان مقام بود.

ابو الاسود، سال ۶۹ ه‍.ق در ۸۵ سالگی در بصره و بر اثر بیماری طاعون، وفات یافت. برخی گفته‌اند که او پیش از طاعون بر اثر فلج، دار فانی را وداع گفت.[۲۰۹]

ابوالاسود دوئلی

ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل بن یعمر بن حلس بن نفاثة بن عدی بن دیل که در سال فتح مکه به دنیا آمده است؛ اما پیامبر(ص) را ندید؛ لذا او جزء صحابه به شمار نمی‌رود و در زمره تابعین است. ابوالاسود از شاعران بزرگ دوره صدر اسلام به شمار می‌رود و یاران باوفا و صدیق امام علی(ع) محسوب می‌شود. او اهل بصره بود و از اشخاصی همچون امام علی(ع)، ابوموسی اشعری، ابوذر و عمران بن حصین روایت نقل کرده است. او از شاگردان مکتب امام علی(ع) محسوب می‌شده است و امام، علم نحو و رسم آن را به او آموخته است. برخی ابوالاسود را واضع حرکات و تنوین در نحو می‌دانند. در تاریخ الاسلام آمده است که فاعل و مفعول، مضاف، حرف رفع و نصب و جر و نیز جزم از ابداعات ابوالاسود است. او در جنگ جمل هنگامی که عایشه و طلحه و زبیر به بصره آمدند، با هر کدام از آنان گفتگو کرد و شکست حتمی‌شان را گوشزد کرد و با استدلالات قوی، اشتباهاتشان را یادآور شد. در جنگ صفین، ابن عباس حاکم بصره در نخیله به امام پیوست و ابوالاسود را جانشین خود کرد و طبق دستور امام(ع) او به جمع‌آوری نیرو در بصره مشغول شد و توانست ۱۷۰۰ نفر را برای این جنگ بسیج کند بعد از جنگ صفین ابن عباس ابوالاسود را برای خواباندن شورش‌ها و فتنه‌های خوارج به مقابله با آنان فرستاد. او با یارانش به تعقیب خوارج پرداخت. بیشتر مآخذ، مرگ او را در سال ۶۹ هجری ذکر کرده‌اند، هنگامی که طاعون کشنده‌ای بصره را فراگرفته بود و ابوالاسود نیز در این طاعون جان باخت. از ابوالاسود اشعاری در مدح یا مرثیه امام علی(ع) و امام حسین(ع) به جای مانده است. مرثیه او درباره شهادت امام علی(ع) بسیار معروف است. قسمت زیادی از اشعار ابوالاسود را هجو ابن زیاد و آل زیاد تشکیل می‌دهد و چون این اشعار با اوج قدرت ابن زیاد در عراق هم‌زمان است، بسیار با اهمیت به حساب می‌آید و بیانگر اعتقاد راسخ ابوالاسود در مهرورزی به آل علی(ع) و حاکی از شجاعت او است[۲۱۰].[۲۱۱]

منابع

پانویس

  1. اسدالغابه، ج۳، ص۶۹.
  2. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶-۵۷.
  3. اسدالغابه، ج۳، ص۶۹.
  4. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶-۵۷.
  5. تاج العروس، محمد بن محمد زبیدی، ج۲۸، ص۴۶۴.
  6. الثقات، محمد بن حبان، ج۵، ص۱۷۸.
  7. ابوالاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، فتحی عبد الفتاح، دجینی، ص۱۰۳؛ مراتب النحویین، ابو الطیب لغوی، عبدالواحد بن علی، ص۸.
  8. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۵۸.
  9. ابوالاسود دوئلی، محمد هاشم، ص۱.
  10. شرح مسلم، النووی، العینی، ج۲، ص۵۱.
  11. عمدة القاری، العینی، ج۱۶، ص۷۹.
  12. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۲۵، ص۱۷۶.
  13. تحفة الأحوذی، المبارک فوری، ج۵، ص۳۵۵؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۶، ص۳۳۴.
  14. ابوالاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، ص۱۰۱.
  15. الانساب، سمعانی، ج۲، ص۵۰۸.
  16. سیر الاعلام النبلاء، ذهبی، ج۴، ص۸۴.
  17. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۳۰۵.
  18. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۵۷-۱۵۸.
  19. اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسی، ج۲، ص۴۷۵.
  20. ابوالاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، فتحی عبد الفتاح، دجینی، ص۱۰۸.
  21. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۵۵.
  22. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۶.
  23. المعین فی طبقات المحدثین، محمد بن احمد، ص۷.
  24. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۶.
  25. اسدالغابه، ج۳، ص۶۹.
  26. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶-۵۷.
  27. رجال طوسی، طوسی، ص۷۰، ۹۴، ۱۰۲ و ۱۱۶؛ تهذیب المقال، محمدعلی ابطحی، ج۱، ص۱۹۷ و معجم الرجال، خوئی، ج۱۰، ص۱۳۵.
  28. الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۱۰.
  29. نهایة الأرب فی فنون الأدب، شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب نویری، ج۲، ص۳۵۱؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۴۸۱.
  30. قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۷۹-۵۸۰.
  31. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۵۸-۱۵۹.
  32. البیان و التبیین، جاحظ، ج۲، ص۲۹۵-۲۹۶.
  33. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۲۵؛ تاریخ الطبری، طبری ۴، ص۴۶۲-۴۶۱و الأمامه والسیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۶۶-۶۵.
  34. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۵۹-۱۶۱.
  35. چاه‌هایی که ابو موسی در سر راه حجاج حفر کرده بود.
  36. شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۲۶ و ج۹، ص۳۱۳؛ الجمل، ص۲۷۴ و با کمی تفاوت تاریخ طبری، ج۴، م ۴۶۱.
  37. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۹-۶۱.
  38. این روایت در انساب الأشراف با کمی اختلاف این گونه نقل شده است: عَنْ دَاوُدَ بْنِ أبی حرب بن أبی الأسود، عن أبیه: أَنَّ الزُّبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ لَمَّا قَدِمَ الْبَصْرَةَ بَعَثَ إِلَیَّ وَإِلَی نَفَرٍ، وَدَخَلَ بَیْتَ الْمَالِ فَإِذَا هُوَ بِصَفْرَاءَ وَبَیْضَاءَ، فَقَرَأَ ﴿وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ﴾ وَقَالَ: فَهَذِهِ لَنَا، وَهَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ. ثُمَّ لَمَّا قَدِمَ عَلِیٌّ دَخَلَ بَیْتَ الْمَالِ فإذا صفراء وبیضاء فأصر مَا بِهَا وَقَالَ غُرِّی غَیْرِی غُرِّی غَیْرِی؛ الانساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۳۳.
  39. «یَا صَفْرَاءُ وَ یَا بَیْضَاءُ غُرِّی غَیْرِی اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلظَّلَمَةِ وَ أَنَا یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ»
  40. الجمل، ص۲۵۸.
  41. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۱-۶۲.
  42. الثقات، ابن حبان، ج۴، ص۴۰۰.
  43. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۷۷-۱۸۳.
  44. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۷۹-۷۸.
  45. وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱۷.
  46. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۲، ص۳۱۲-۳۱۱.
  47. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۵۹-۱۶۱.
  48. ابوالاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، فتحی عبدالفتاح دجینی، ص۱۱۲- ۱۱۳.
  49. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی: ۳۱۷-۳۱۸ و ۳۲۶.
  50. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۷-۱۶۸.
  51. ربیع الابرار، ج۳، ص۴۷۹.
  52. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۳.
  53. یا بنتی القیه فإنه سم، هذه حلواء أرسلها معاویة لیخدعنا عن أمیر المؤمنین (ع) و ویرتنا عن محبة أهل البیت!
  54. قبحه الله یخدعنا عن السید المطهر بالشهد المزعفر، تبا لمرسله و آکله؛ سفینة البحار، ج۱، عنوان سود، ص۶۶۹؛ الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی۱: ۱۰-۱۱.
  55. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۳-۶۴؛ صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۸-۱۶۹.
  56. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر۲۵: ۱۷۷- ۱۸۰.
  57. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۳-۶۴.
  58. سیر الاعلام النبلاء، ذهبی، ج۴، ص۸۴.
  59. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۵۵.
  60. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۶-۱۶۷.
  61. معالم القربه، ص۲۰۳.
  62. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۲.
  63. المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، جواد علی، ج۱۷، ص۵۲.
  64. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۶۹.
  65. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۶۹.
  66. نور القبس، یغموری، ج۱، ص۸؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۲، ص۳۱۲-۳۱۱.
  67. عقد الفرید، ج۴، ص۳۵۴.
  68. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۶۹-۱۷۰.
  69. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۵.
  70. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۷۳۵-۷۳۶.
  71. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۲۹۷-۳۰۱.
  72. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۹-۱۷۰.
  73. و ان رجالا من اعدا الله المارقه عن دینه اغتال علیا فی مسجده و هو خارج لتهجده فی لیله یرجی فیها لیله القدر فقتله، فیالله هو من قتیل، و اکرم به و بمقته و روحه من روح عرجت الی الله بالبر و التقی و الایمان و الاحسان...
  74. اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۰۳؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۲۸ و الاغانی، ج۱۲، ص۳۱۸.
  75. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۲-۶۳.
  76. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۲۸-۳۲۹.
  77. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۷۰-۱۷۱.
  78. دیوان ابوالاسود دوئلی، ص۱۸۲-۱۸۰؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۶۸؛ احقاق الحق، سید نورالله شوشتری، ج۱، ص۲.
  79. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۱۴-۳۱۵.
  80. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۷۱.
  81. لقد أصبحت جمیلا یا أبا الأسود، فلو علقت تمیمة تنفی عنک العین
  82. عقد الفرید، ج۳، ص۴۹ و با کمی تفاوت در الفاظ اشعار و الاغانی، ج۱۲، ص۳۷۳.
  83. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۴-۶۵.
  84. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۸۱ – ۴۸۲؛ تاج العروس، زبیدی، ج۱، ص۳۲.
  85. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، ج۵، ص۲۷۸.
  86. الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۳۶.
  87. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۲، ص۱۱۶۰.
  88. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۷-۵۹؛ صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۱-۱۶۳.
  89. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه، عزیز الله عطاردی)، ص۳۵۴-۳۵۵.
  90. «مَا أَحْسَنَ هَذَا النَّحْوَ الَّذِی نَحَوْتَ»؛ الفتوح، ابن‌اعثم کوفی، ص۱۰۳۷؛ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۱۷.
  91. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۷-۵۹؛ صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۱-۱۶۳.
  92. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۳۰۷-۳۰۶؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۴۸۲.
  93. الوافی بالوفیات، ج۱۶، ص۳۰۵.
  94. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۱-۱۶۳.
  95. پیمانه‌ای است برای وزن کردن
  96. الفهرست، ابن ندیم، ص۶۲-۶۳.
  97. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۷-۵۹.
  98. الاغانی، ج۱۲، ص۳۴۸.
  99. سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۱۷.
  100. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۳۰۶.
  101. الفهرست، ابن ندیم، ص۶۳.
  102. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۱-۱۶۳.
  103. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۷-۵۹.
  104. الاسامی و الکنی، احمد حاکم، ج۱، ص۶۵.
  105. تحفة الأحوذی، مبارکفوری، ج۳، ص۱۸۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۵۵.
  106. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۴.
  107. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۵۵.
  108. طرائف المقال، سید علی بروجردی، ج۲، ص۷۳.
  109. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۲۸ و ۳۲۹
  110. ابوالاسود دوئلی و نشأة النحو العربی، فتحی عبدالفتاح دجینی، ص۶-۸.
  111. ابوالاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، فتحی عبدالفتاح دجینی، ص۱۰۱-۱۰۳.
  112. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۲۹۷ و ۳۰۰.
  113. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۶۶.
  114. الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۱۷۸.
  115. الکنی و الاسماء، مسلم بن حجاج، ج۱، ص۸۲؛ اخبار النحویین و البصرین، حسین بن عبدالله سیرافی ۱، ص۲۲.
  116. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۵-۱۶۶.
  117. قدریه معتقد بودند: مرتکب کبیره مؤمن است ولی معتزله معتقد بودند مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر
  118. مختلف القبائل و مؤتلفها، ابن حبیب بغدادی، ص۳۱۶.
  119. فرق و طبقات المعتزله، قاضی عبدالجبار، ص۳۱؛ الطبقات المعتزله، احمد بن یحیی، ص۱۶.
  120. رجال النجاشی، نجاشی، ص۱۶۹.
  121. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۶۷.
  122. ر. ک: ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۶۵-۶۶.
  123. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۵۶-۲۵۷؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱، ص۱۱۰.
  124. ابولاسود دوئلی و نشاه النحو العربی، فتحی عبدالفتاح دجینی، ص۱۰۳-۱۰۵.
  125. سیر الاعلام النبلاء، ذهبی، ج۴، ص۸۶.
  126. بغیة الوعاه، سیوطی، ج۲، ص۲۳.
  127. ابجدالعلوم، محمد صدیق خان، بخاری، ص۵۸۵
  128. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۷۲.
  129. ابجد العلوم، محمد صدیق خان بخاری، ص۵۸۵.
  130. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۳۰۵.
  131. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۱۱۷-۱۱۸.
  132. الاسامی و الکنی، احمد حاکم، ج۱، ص۶۵.
  133. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۱۱۸.
  134. ر. ک: صبور، رحیم، ابوالاسود دوئلی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۷۱-۱۷۲.
  135. ابن حزم، ص۱۸۵.
  136. ابن حبان، ج۵، ص۱۷۸.
  137. ابن سعد، ج۷، ص۶۹؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۲۸.
  138. دولابی، ج۱، ص۳۲۸.
  139. ابن حبان، ج۴، ص۴۰۰.
  140. مزی، ج۲۱، ص۲۷.
  141. ذهبی، ج۴، ص۸۶.
  142. چنانکه برخی به آن اشاره و حتی خاندان او را به رهط ابوالاسود معرفی کرده‌اند، ر. ک: ابن قتیبه، ص۶۶ و ۱۱۵.
  143. ابن سعد، ج۷، ص۶۹؛ ابن قتیبه، ص۴۳۴؛ یاقوت حموی، ج۱۲، ص۳۴.
  144. ابن قتبیه، ص۴۳۴.
  145. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۶.
  146. ذهبی، ج۴، ص۸۱.
  147. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۶.
  148. دولابی، ج۱، ص۳۲۸.
  149. ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۲.
  150. الاصابه، ج۳، ص۴۵۵.
  151. ابن قتیبه، ص۴۳۴؛ عجلی، ص۳۲۸؛ ابن ابی حاتم، روایات ج۴، ص۵۰۳.
  152. ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۷.
  153. ابوالفرج کار اصفهانی بردن ج۱۲، ص۳۴۷؛ ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۷.
  154. ابن ندیم، ص۴۶.
  155. ابوحیان، توحیدی، ج۱، ص۱۸۱-۱۸۰.
  156. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۷.
  157. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۹.
  158. ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۴۷؛ ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۵.
  159. ذهبی، ج۴، ص۸۴.
  160. ابن انباری، ص۳-۲؛ به نقل از دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، «ابوالاسود».
  161. ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۷.
  162. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۴۷-۳۴۸؛ یاقوت حموی، ج۱۲، ص۳۴؛ در این باره ر. ک" دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، «ابوالاسود».
  163. دولابی، ج۱، ص۳۲۸؛ مفید، ص۲۷۴.
  164. ابن قتیبه، ص۴۳۴.
  165. مفید، ص۲۷۴.
  166. از سوی ابن عباس؛ ر. ک: ابن حبان، ج۴، ص۴۰۰.
  167. ابن ابی حاتم، ج۴، ص۵۰۳.
  168. ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۴۶.
  169. ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۵.
  170. ذهبی، ج۴، ص۸۲.
  171. یاقوت حموی، ج۱۲، ص۳۵؛ ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۶.
  172. ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۷.
  173. ابن قتیبه، ص۴۳۴؛ ابن خلکان ج۲، ص۵۳۷.
  174. ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۸.
  175. ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۸۶.
  176. ابن قتیبه، ص۴۳۴.
  177. ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۹.
  178. ذهبی حجر، ج۴، ص۸۶.
  179. ابن حجر، تهذیب، ج۱۲، ص۱۳.
  180. که در سال ۶۹ رخ داد؛ ر. ک: خلیفه بن خیاط، التاریخ، ص۲۰۴. نیز درباره طاعون جارف ر. ک:ابن قتیبه، ص۶۰۱-۶۰۲.
  181. ابن حجر، تهذیب، ج۱۲، ص۱۳.
  182. سمعانی، ج۲، ص۵۰۸.
  183. مزی ج۲۱، ص۲۷..
  184. دولابی، ج۱، ص۳۲۸.
  185. خانجانی، قاسم، مقاله «ابوالاسود دوئلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۱۷-۱۱۹.
  186. تحفة الاحباب، ص۱۸۶.
  187. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۴۸۰.
  188. ابن قتیبه، المعارف، ج۷، ص۶۶ و ۱۱۵؛ ریحانة الادب، ج۷، ص۱۶.
  189. بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۳۵۵.
  190. ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۰۴.
  191. ابن ندیم، الفهرست ص۷۰.
  192. ابوطالب اصفهانی، حاشیه بر شرح سیوطی الفیه، به نقل از روضات الجنات، ج۴، ص۲۸۲.
  193. روضات الجنات، ج۴، ص۲۸۲.
  194. طوسی، رجال، ص۷۰.
  195. قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص47 - 48.
  196. ابوطالب اصفهانی، حاشیه بر شرح سیوطی الفیه، به نقل از روضات الجنات، ج۴، ص۲۸۲.
  197. «خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند» سوره توبه، آیه ۳.
  198. ابن ندیم، الفهرست، ص۶۶.
  199. الاتقان، ج۲، ص۱۷۱.
  200. الوائل، ج۱، ص۱۳۱.
  201. شوشتری، قاموس الرجال، به نقل از حموی، معجم الادباء، ج۵، ص۱۷۵.
  202. امام حسین(ع) و ایران، ص۱۰۶.
  203. ابوالاسود دوئلی، شاعر ایمان و ولایت، ص۴۴.
  204. وفیات الاعیان، تحقیق ابن عباس، ج۲، ص۵۳۵، دارصادر، بیروت.
  205. روضات الجنات، ج۴، ص۲۸۹.
  206. روضات الجنات، ج۴، ص۲۸۸.
  207. روضات الجنات، ج۴، ص۲۸۹.
  208. ابوالاسود الدوئلی فی المیزان، ص۶۳.
  209. قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص48 - 53.
  210. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوالاسود دوئلی»، ص۱۹۵۴.
  211. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۳۲۹.