عثمان بن حنیف در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۲۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

نام و نسب او عثمان بن حنیف بن واهب بن مالک بن الأوس و کنیه وی «أبا‌عمرو» است. او برادر سهل بن حنیف، از قبیله اوس و اهل مدینه و از اصحاب رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین علی (ع) است [۱]. در اولین جنگی که در کنار رسول خدا (ص) شرکت داشت[۲]، جنگ احد بود و بعد از آن در تمامی جنگ‌ها همراه حضرت بود.

از شیخ مفید روایت شده که رسول اکرم (ص) با چند نفر از یاران خود پیمان همکاری بستند که عبارت بودند از: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، ابوساسان، ابو عمرو انصاری، سهل انصاری، عثمان بن حنیف و جابر بن عبدالله انصاری[۳].[۴]

عثمان بن حنیف بعد از درگذشت پیامبر (ص)

او مردی کارآزموده، با بصیرت و عاقل بود، لذا بعد از درگذشت پیامبر (ص) و در دوران حکومت عمر بن خطاب، وقتی او خواست کسی را برای حکومت عراق بفرستد، با اصحاب مشورت کرد که چه کسی لایق است تا او را برای حکومت عراق بفرستم که وضع نابسامان آنجا را سامان بخشد و به ویژه برای تعیین مساحت و حدود اراضی و تعیین مقدار مالیاتی که نیاز است برای آنجا در نظر بگیرد، شایسته باشد. همگی عثمان را معرفی کرده، و گفتند: اگر او را به کاری مهم‌تر از این هم بگماری با عقل و فراستی که دارد از عهده‌اش بر می‌آید.

لذا عمر، عثمان را به عراق فرستاد و او اندازه تمامی اراضی را مشخص ساخت و برای هر یک جریب زمین، چه آباد و چه بایر، که آبگیر بود یک درهم و یک قفیز محصول مالیات قرار داد و با این قانون عادلانه، اراضی عراق رو به آبادی نهاد و مردم به آباد کردن علاقه فوق العاده‌ای نشان دادند تا آنکه یک سال قبل از مرگ عمر، خراج عراق از صد میلیون درهم تجاوز کرد[۵].

و در زمان حکومت او بر سداد (شمال عراق) بود که جنگ‌های اعراب با ایران آغاز شد و عمر، سعد بن ابی وقاص را فرماندۀ این جنگ‌ها قرار داد و اعراب در جلولاء که دروازه آذربایجان و جبال و فارس بود با ایرانیان به جنگ پرداختند و توانستند لشکر ایرانی را شکست دهند و شهر مدائن را فتح کنند[۶].[۷]

عثمان بن حنیف و امیرالمؤمنین علی (ع)

وقتی امام علی (ع) به حکومت رسیدند به سبب شایستگی عثمان او را به استانداری بصره انتخاب کردند تا اینکه وقتی طلحه و زبیر به آنچه که می‌خواستند نرسیدند، به دستیاری عایشه که در آن زمان در مکه بود دست به شورش زدند و بر ضد امیرالمؤمنین (ع) با هم همراه شدند و به بصره وارد شدند و مردم بصره با حضور رسول خدا (ص) آنان، فریب خوردند و با آنان همراهی کردند و لشکر عایشه و همراهانشان عثمان را از بصره بیرون کردند و او هم به مدینه بازگشت[۸].[۹]

عثمان بن حنیف و جنگ جمل

پس از آنکه علی (ع) عثمان بن حنیف را به استانداری بصره گماشت، طولی نکشید که طلحه و زبیر که به مقصود خود در حکومت علی (ع) نرسیده بودند، در مکه با عایشه همراه شدند و به سوی بصره حرکت کردند. چون خبر حرکت آنها به استاندار بصره رسید، او ابوالأسود دوئلی، از دوستان علی (ع) را به همراه عمران که مردی بی‌طرف بود، نزد عایشه فرستاد تا ببیند هدف او و همراهانش چیست؟ فرستادگان او از عایشه پرسیدند: برای چه به این سو آمده‌اید؟ عایشه گفت: "افراد پست اجتماع و اختلافات قبایل، حرم رسول خدا (ص) (مدینه) را میدان جنگ قرار داده، در آن بدعت‌ها پدید آوردند. مردم آنجا به بدعت گذاران پناه داده و لعنت خدا و رسول آنها را در برگرفت. آنها پیشوای مسلمانان، عثمان را بدون گناه و تقصیر کشتند، اینها خون ناحق را در ماه حرام و مکان باشد اما ریختند از و اموال را به غارت بردند؛ من برای این بیرون آمده‌ام تا به مردم خبر دهم که اینها چه کردند و مسلمانان در چه وضعی قرار گرفته‌اند و بر همه لازم است که برای اصلاح جامعه مسلمانان قیام کنند"[۱۰]. سپس فرستادگان نزد طلحه رفتند و از او علت قیام شان را پرسیدند؟ طلحه گفت: "ما برای گرفتن انتقام خون عثمان قیام کرده‌ایم"[۱۱]. آنها گفتند: مگر تو با علی (ع) بیعت نکردی؟ طلحه گفت: "آری، بیعت کردم ولی شمشیر روی گردنم بود به اجبار این کار را کردم[۱۲] ولی اگر علی میان ما و کشندگان عثمان مانع نشود بیعتش را نمی‌شکنیم". ابوالاسود و عمران از نزد طلحه خارج شده و پیش زبیر رفتند و همان پرسش را از او کردند و همان پاسخ طلحه را شنیدند پس فرستادگان به نزد عثمان برگشتند. ابوالاسود گفت: "پسر حنیف! آمادۀ جنگ باش و محکم دامن را به کمر بزن". عثمان گفت: "ما از خدا هستیم و به سوی او باز می‌گردیم؛ به پروردگار کعبه قسم که از پیشرفت اسلام جلوگیری کردند. ببینید به چه خرافاتی پای بند می‌شوند؛ بگویید چه باید بکنم؟" عمران گفت: "از مقام خود کناره بگیر تا امیرالمؤمنین خود بیاید". عثمان گفت: "این کار، درست نیست بلکه مانع ورود آنها خواهیم شد".

عثمان مدتی با مهاجمان جنگید تا بالاخره به سبب سستی و فریب خوردن مردم بصره عثمان را دستگیر کرده و موهای محاسن و ابرویش را کندند و او را از بصره بیرون کردند. او در ربذه به حضور علی (ع) رسید و گفت: "ای امیرالمؤمنین، مرا با ریش فرستاده بودی ولی بی‌ریش نزد تو آمدم". سپس امیرالمؤمنین علی (ع) به بصره وارد شد و جنگ آغاز شد[۱۳].[۱۴]

عثمان بن حنیف و نامه امام علی (ع) به او

زمانی که امیر مؤمنان علی (ع) استانداری بصره را به عثمان بن حنیف سپرده بود، کسی او را به میهمانی خواند. او هم پذیرفت. چون از نظر اسلام پذیرفتن دعوت مؤمن پسندیده است. ولی هنگامی که خبر میهمانی رفتن او به امیر مؤمنان (ع) رسید، امام علی (ع) ناراحت شد و نامه‌ای تند به او نوشت؛ در بخشی از نامه چنین آمده است: "ای پسر حنیف! به من خبر دادند که یک نفر از جوانمردان بصره تو را به میهمانی خوانده و تو هم دعوتش را پذیرفته‌ای، در حالی که انواع غذاها را برایت آورده و کاسه‌های طعام را به سوی تو می‌فرستادند. گمان نمی‌کردم که دعوت مردمی را بپذیری که اغنیا را دعوت کنند و فقرا را برانند. کاملا به این غذای ناچیزی که می‌خوری نگاه کن و آنچه را که به حلال بودنش آگاهی نداری، بیفکن و از آنچه یقین داری حلال است بخور، بدانکه برای هر پیرو پیشوایی است که باید از او پیروی کند و از نور دانشش بهره گیرد.

و پیشوای شما از زینت دنیا به دو جامه کهنه و دو گرده نان بسنده کرده؛ آری شما تا این حد قدرت ندارید ولی مرا با پرهیزکاری و کوشش در عبادت پاکدامنی و استقامت کمک کنید. به خدا قسم، علی از دنیای شما طلا و نقره‌ای نیندوخته و حتی لباس کهنه‌ای که در خانه می‌پوشند، ندارد؛ بلکه جامه خانه و بیرونش یکی است و یک وجب زمین به نام خود نکرده و به جز غذای کمی از دنیا استفاده نمی‌کند، زیرا دنیا در نظر من از دانه بلوط تلخ، خوارتر و بی ارزش‌تر است.

آری، از تمام آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که عدهای بر آن رشک بردند و دست‌های دیگر صاحب بخشش شدند و آن را به دیگران بخشیدند؛ خدا خوب دادگری است. فدک و غیر فدک را می‌خواهم چه کنم، با آنکه منزل نهایی انسان قبر است که در تاریکی آن دستش از هرگونه کاری کوتاه و سرگذشتش در آن پنهان است. گودالی که هر چند آن را پهناور بسازند اما سنگ‌ها و خاک‌های فشرده آن را تنگ کرده و انسان را در فشار می‌گذارد و تمام روزنه‌ها را می‌بندد. جانم را به سختی عادت می‌دهم تا در روز ترس بزرگ (قیامت) ایمن باشد و در لغزشگاه‌ها برقرار بماند. اگر بخواهم از عسل صاف و مغز گندم غذا درست کنم، برایم ممکن است و اگر بخواهم می‌‎توانم لباس ابریشم بپوشم، ولی هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و مرا بر آن دارد که چنین غذاهایی بخورم، زیرا شاید در حجاز و یمامه کسی باشد که به نان تهی دسترسی نداشته و هرگز شکم سیر به خود ندیده باشد و علی با شکم پر بخوابد و اطرافش کسانی باشند که از گرسنگی به خواب نروند! یا آنکه جزو گفته این شاعر باشم:

همین ننگ برای تو بس است که با شکم سیر به خواب روی و اطرافت دل‌هایی باشد که برای نان خشک پر بزند.

آیا به همین قناعت کنم که مرا امیرالمؤمنین بخوانند ولی در سختی‌ها با مؤمنان شریک نبوده، یا در تحمل سختی‌ها پیشوای ایشان نباشم؟ من آفریده نشدم تا خوراکی‌های خوب مرا سرگرم کند، مانند گوسفند پرواری که تمام همتش علف است یا حیوانی که او را رها کرده باشند و کارش چریدن است و شکمی را از علف پر می‌کند ولی از آنچه برای آن او را پرورش می‌دهند، غافل است؛ یا بیهوده مرا واگذارند، یا ریسمان گمراهی را به گردن افکنده، سرگردان در راه نادرست قدم بردارم. از گویندهای شنیدم که می‌گفت: وقتی که خوراک فرزند ابی طالب چنین باشد، ضعف او را از جنگیدن با هماوران باز می‌دارد؛ بدان که چوب درخت کوهستانی سخت‌تر است ولی آنچه در زمین نرم و مرطوب می‌‌روید بسیار سست است و حتی حرارت دسته اول قوی‌تر و پایدارتر است، نسبت من با پیامبر (ص) همان نسبت نور و روشنی به یکدیگر است یا مانند شانه و بازو است؛ به خدا قسم اگر تمام عرب بر من حمله کنند پشت به جنگ نمی‌کنم بلکه هرگاه فرصت بیابم بر آنها حمله می‌کنم. کوشش من آن است تا زمین را از این شخص (معاویه) وارونه و گمراه پاک سازم چنانکه خار و خاشاک را از دانه جدا می‌کنند[۱۵].[۱۶]

عثمان بن حنیف و نقل روایت

عثمان بن حنیف احادیث زیادی را از پیامبر (ص) و امیر المؤمنین (ع) نقل کرده است. یکی از احادیث مهمی که او از پیامبر (ص) نقل کرده این است که روزی مردی نابینا نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: "یا رسول الله، دعا بفرمایید تا خداوند چشمان مرا بینا گرداند". حضرت فرمود: "اگر بخواهی دعا می‌کنم لکن اگر صبر کنی برای تو بهتر است. و از حضرت خواست تا دعا کند. پس حضرت به او فرمود: "وضوی کاملی بساز و سپس این دعا را بخوان: «اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ اِلَیكَ بِنَبِیكَ نَبِي الرَّحْمَةِ يا مُحَمَّدُ اِنّي اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلی رَبّي في حاجَتي لِتَقْضي، اَللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فِي»؛ خداوند! از تو می‌خواهم و به سبب شفاعت پیامبر رحمتت. حضرت محمد (ص) به سوی تو رو می‌کنم. ای محمد، تو را نزد خداواسطه می‌گیرم تا حاجتم را برآوری پروردگارا! شفاعتش را درباره‌ام بپذیر. بعد از دعا آن مرد، به برکت دعای پیامبر (ص) و توسل جستن به ایشان توانست بینایی خود را به دست آورد[۱۷].[۱۸]

سرانجام عثمان بن حنیف

او بعد از جنگ جمل در کوفه ساکن شد و تا هنگام مرگ خود همان جا بود و در زمان معاویه از دنیا رفت[۱۹].[۲۰]

جستارهای وابسته

عثمان بن حنیف انصاری در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین=

بصره در سال دوازدهم هجری که مسلمانان در آن مناطق به جهاد می‌پرداختند، بیشتر مورد توجه قرار گرفت؛ چراکه مسلمانان نیاز به پایگاه و مقر ثابتی داشتند تا بتوانند نیروی جهادی به مناطق جنوبی ایران گسیل دارند از این روی در سال چهاردهم هجری، شش ماه پیش از ایجاد شهر کوفه موافقت خلیفه دوم را برای ایجاد شهر بصره جلب کردند. عتبة بن غزوان که در منطقه بصره به جهاد مشغول بود، در نامه‌ای از عُمَر برای بنای شهر کسب اجازه کرد و خلیفه نیز موافقت خود را با ایجاد شهر بصره اعلام کرد.[۲۱]

والیان بصره

عتبة بن غزوان به دلایلی منطقه را ترک کرد و مجاشع بن مسعود سلمی را فرمانده لشکر خود قرار داد. وی برای فتح فرات به سوی بصره حرکت کرده بود. مجاشع، مغیرة بن شعبه را جانشین خود در بصره قرار داد و پس از آن عمر، مغیره را بر بصره گمارد.

عمر در سال شانزده یا هفدهم هجری، مغیره را به سبب رابطه نامشروع با ام جمیله از کار برکنار کرد و ابوموسی اشعری را جانشین وی نمود[۲۲].

ابن اثیر برکناری مغیره را به سبب زنایش با ام‌جمیلة بن افقم در سال هفدهم ذکر کرده است و می‌نویسد: ابوموسی اشعری برای مدتی حاکم بصره بود، سپس وی برکنار و حاکم کوفه شد و عمرو بن سراقه حاکم بصره گردید. بعد از مدتی ابن سراقه به کوفه رفت و ابوموسی دوباره حاکم بصره گردید[۲۳].

امارت ابوموسی بر بصره ادامه داشت، تا اینکه در سال بیست و نه هجری عثمان وی را برکنار کرد و عبدالله بن عامر بن کریز بیست و پنج ساله را به ولایت بصره گماشت. وی پسر دایی عثمان بود[۲۴].[۲۵]

اعزام عثمان بن حنیف به بصره

عبدالله والی بصره بود، تا این که حکومت به علی(ع) رسید. وی عثمان بن حنیف را که یکی از یاران با وفایش بود، جزو اولین گروه کارگزاران اعزامی، به بصره فرستاد[۲۶]. عثمان بن حنیف جزو افرادی بود که ولایت امیرالمؤمنین(ع) را بعد از رحلت رسول خدا(ص) پذیرفته بودند و امام صادق(ع) او را جزو افرادی دانسته که بر روش رسول خدا(ص) باقی ماندند بدون اینکه در ایمان آنها تغییر و تبدیلی به وجود آمده باشد[۲۷].

وی از اعضای شرطة الخمیس بود و جزو دوازده نفری که به خلافت ابوبکر اعتراض کرده و علی(ع) را شایسته خلافت می‌دانستند[۲۸].[۲۹]

ابن حنیف جزو اعتراض کنندگان به خلافت ابوبکر

ابان بن تغلب گوید: به امام جعفر صادق(ع) عرض کردم: فدایت شوم، آیا در میان اصحاب رسول خدا(ص) کسی بود که بر کار ابوبکر و خلافت او اعتراض نماید؟! فرمود: آری دوازده نفر بودند که به ابوبکر اعتراض کردند؛ آنها عبارت‌اند از:

  1. خالد بن سعید بن عاص از بنی امیه.
  2. سلمان فارسی.
  3. ابوذر غفاری.
  4. مقداد بن اسود.
  5. عمار بن یاسر.
  6. بریده اسلمی.

تا این جا همه از مهاجران بودند و از انصار:

  1. ابوهیثم بن تیهان.
  2. سهل بن حنیف.
  3. عثمان بن حنیف.
  4. خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین.
  5. اُبی بن کعب.
  6. ابو ایوب انصاری[۳۰].

سپس حضرت سخنان اعتراض‌آمیز نامبردگان را ذکر می‌کند و می‌فرماید: آن‌گاه عثمان بن حنیف حرکت کرد و گفت از رسول خدا(ص) شنیدیم که فرمود: «اهل بیت من به منزله ستارگان زمینند. از آنها جلو نروید، آنها را بر خود مقدم بدارید؛ زیرا آنان پس از من والیان شمایند. سپس مردی حرکت کرد و گفت: ای رسول خدا(ص) اهل بیت تو کیانند؟ فرمود: علی و فرزندان طاهر و پاک وی هستند».

پس رسول خدا وظیفه را بیان کرده، و ابن حنیف ادامه داد: ای ابوبکر تو اوّل کافر به دستور پیامبر مباش ﴿لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ [۳۱] و[۳۲].

سخنان عثمان بن حنیف نشانگر ایمان و اعتقاد وی به رسول خدا و ولایت علی(ع) است.[۳۳]

شرح حال عثمان بن حنیف

عثمان بن حنیف بن واهب بن حکم بن ثعلبة بن حارث انصاری اوسی دارای کنیه «ابو عمرو» یا «ابو عبدالله» است. در جنگ احد و جنگ‌های بعد از آن شرکت داشت. عثمان در عهد خلیفه دوم، مسئول جمع‌آوری مالیات عراق و تعیین مساحت زمین آن و تعیین مقدار خراج و جزیه آن منطقه بود[۳۴].

نوشته‌اند: در سال بیست و یک که مردم از امیر کوفه سعد بن ابی وقاص شکایت کردند. عُمَر وی را برکنار کرد و به جای وی، عمار بن یاسر را به عنوان پیش‌نماز و فرمانده نیروهای نظامی و عثمان بن حنیف را به عنوان مسئول خراج و مساحت زمین و عبدالله بن مسعود را به عنوان قاضی و مسئول بیت المال به کوفه فرستاد[۳۵] و به او دستور داد به مردم قرآن بیاموزد و مردم را با مسائل دینی آشنا سازد. مزد روزانه آنان را یک گوسفند قرار داد: نصف آن را همراه با سواقط گوسفند (کله و پاچه و...) برای عمار قرارداد و نصف دیگر آن را برای آن دو نفر[۳۶].

یعقوبی می‌نویسد: عمر با علی(ع) مشورت کرد که با زمین‌های عراق چه کند؟ آیا آنها را تقسیم نماید؟ حضرت فرمود: «اگر امروز آنها را تقسیم کنی برای آیندگان چیزی نمی‌ماند. پس آنها را در دست مردم بگذار که روی آن کار کنند». از این روی عمر برای مساحت عراق عثمان بن حنیف و حذیفة بن یمان را فرستاد[۳۷].

عثمان مالیات هر جریب (ده هزار متر مربع) نخل را ده درهم و هر جریب باغ انگور را ده درهم و هر جریب نیزار را شش درهم قرار داد و بر هر جریب گندم، چهار درهم و بر هر جریب جو دو درهم قرار داد. عمر نیز آن‌چه را وی تعیین کرده بود، اجازه داد[۳۸].

خراج منطقه عراق در زمان وی به یکصد میلیون درهم رسیده بود. مساحت عراق سی و شش میلیون جریب بود و بر هر جریبی یک درهم و قفیزی دوازده (مَنْ) مالیات وضع کرد[۳۹]. عمر، عثمان بن حنیف را بر بخشی که از فرات آبیاری می‌‌شد و حذیفه را بر بخشی که از دجله آب‌یاری می‌‌شد گمارده بود[۴۰].

برابر شناختی که امیرالمؤمنین(ع) از عثمان داشت وی را به استانداری بصره برگزید و او بدون هیچ مشکلی وارد بصره شد. وی این شهر حساس را تحت کنترل خود درآورد و جانشین عبدالله بن عامر را زندانی کرد[۴۱]. عثمان در بصره باقی بود، تا این که طلحه و زبیر همراه با عایشه به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی(ع) رفت و در کوفه سکونت گزید و در زمان خلافت معاویه از دنیا رفت[۴۲].[۴۳]

موضع عبدالله بن عامر در مقابل خلافت علی(ع)

هنگامی که خبر بیعت مردم با علی(ع)، به عبدالله بن عامر والی بصره رسید، مطمئن بود علی(ع) امارت بصره را از او خواهد گرفت. از این روی مردم را جمع کرد و بالای منبر خطاب به مردم گفت: خلیفه شما عثمان، مظلوم کشته شد و بیعت او بر ذمه شماست. حمایت از وی بعد از مرگ مانند حمایت در زمان حیات است و آن حقی که دیروز بر شما داشتم امروز نیز دارم. مردم با علی بیعت کردند و ما جزو خون‌خواهان عثمان هستیم؛ پس آماده جنگ باشید جاریة بن قدامه سعدی به اعتراض برخاست و گفت: ای فرزند عامر ما را به تو نفروخته‌اند و تو این شهر را با شمشیر نگرفته‌ای و با خواست و مشورت ما نیز به حکومت نرسیده‌ای. امارت تو به خاطر اطاعت از شخص دیگری بوده است. عثمان در حضور مهاجران و انصار کشته شد و آنان به کشندگان اعتراض نکردند و اکنون مردم با علی(ع) بیعت کردند. پس چنان‌چه تو را بر کار خود ابقاء کرد، از تو پیروی می‌کنیم و اگر بر کنارت کرد، با تو مخالفت خواهیم کرد.

مردم با سکوت خود سخنان جاریه را تأیید کردند. عبدالله درنگ را جایز ندانست و از منبر پایین آمد و به منزل خود رفت و دستور داد وسایل سفر را آماده کنند. وی مردی از حضرموت را جانشین خود ساخت و به وی گفت: امور را به دست گیر و حفظ کن. من به جانب مدینه حرکت می‌کنم تا اوضاع آنجا را بررسی کنم و ببینم کار مردم به کجا می‌کشد. نیمه شب، به طرف مدینه فرار کرد و مردم بصره صبح آگاه شدند که عبدالله بصره را ترک گفته است.

با ورود وی به مدینه طلحه و زبیر به او اعتراض کردند که چرا تو شهر بصره و بیت المال آن را ترک کرده‌ای. عقبة بن ابی معیط نیز به وی اعتراض داشت[۴۴]. ابن عامر نیز که برابر برنامه‌ای خاص، بصره را ترک گفته بود، به طلحه و زبیر به خاطر بیعتشان با علی(ع) اعتراض کرد.

از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: عبدالله بن عامر بن کریز پس از ورود به مدینه در دیدار با طلحه و زبیر، گفت: شما دو نفر با علی بن ابی طالب(ع) بیعت کردید. به خدا قسم گروهی از بنی هاشم انتظار چنین روزی را می‌کشیدند. اما چه زمانی خلافت به شما خواهد رسید. به خدا قسم که من نیامدم جز این که چهار هزار نفر از مردم بصره به خون‌خواهی عثمان برخاسته بودند. پس شما باید به بصره بروید و حق خود را بگیرید. این بود که طلحه و زبیر تصمیم رفتن به مکه گرفتند و از حضرت خواستند که برای انجام مراسم عمره، مدینه را ترک کنند. حضرت بعد از این که سه مرتبه از آنها اقرار بر بیعت گرفت، به آنها اجازه داد به مکه روند[۴۵]. از اُسد الغابه می‌‌توان دریافت که عبدالله بن عامر از بصره به مکه رفت و بخشی از اموال بصره را با خود برد. زمانی که طلحه و زبیر و عایشه تصمیم گرفتند به شام بروند. آنان را از این تصمیم منصرف کرد و پیشنهاد کرد به سوی بصره حرکت کنند. وی گفت: من در آنجا اموال و اراضی فراوان دارم و گروهی از مردان بصره نیز با ما همراه‌اند[۴۶].

عبدالله گروه ناکثین را تجهیز کرد و در جنگ جمل حضور فعال داشت. وی یکی از مشاوران گروه ناکثین بود و آنان را برای رفتن به بصره تشویق کرد؛ چراکه خود با اوضاع بصره آشنایی کامل داشت. او در نامه‌ای که در پاسخ معاویه نوشت او را به خون‌خواهی عثمان تحریص کرد[۴۷].

معاویه نیز خدمات وی را فراموش نکرد و زمانی که به خلافت رسید، با اینکه در آغاز بُسْر بن ارطاة را والی بصره کرد. ولی زمانی که عبدالله بن عامر گفت من در بصره اموالی نزد افراد دارم. وی را به مدت سه سال به ولایت بصره گماشت و از تلاش‌های وی قدردانی کرد. ابن عامر پس از شکست طلحه و زبیر در جنگ جمل به شام فرار کرده بود، ولی در جنگ صفین سخنی از وی به میان نیامده است[۴۸].

در کتاب وقعة صفین نامه‌ای نقل شده، که حضرت علی(ع) آن را هنگامی که عبدالله بن عامر در بصره بوده، به وی نوشته است. در آن نامه وی را به حق دعوت نموده و بصره را جایگاه شیطان معرفی کرده است[۴۹]. ولی به نظر می‌رسد این نامه بخشی از نامه‌ای است که علی(ع) به عبدالله بن عباس - هنگامی که امارت بصره را به عهده داشته - نوشته است. با توجه به آنچه درباره ابن عامر نوشتیم، بعید می‌نماید که وی برای مدتی در دوران حکومت علی(ع) در بصره بوده و حضرت برایش نامه نوشته باشد؛ چراکه او جزو افرادی بود که با علی(ع) به مخالفت برخاست و بعد از آگاهی از خلافت حضرت از مردم خواست تا آماده جنگ شوند. گرچه برخی نوشته‌اند که حضرت نامه را بعد از جنگ جمل به وی نوشته و او را از فتنه‌انگیزی در بصره بر حذر داشته است[۵۰].[۵۱]

نامه امیرالمؤمنین(ع) به عثمان بن حنیف

امیرالمؤمنین علی(ع) در دوران خلافت خویش کارگزاران خود را تحت نظر داشت و از راه‌های گوناگون کارهای آنان را بررسی می‌کرد و چنان‌چه فردی مرتکب عملی خلاف می‌‌شد، وی را نصیحت و در صورت لزوم از کار برکنار می‌کرد.

در عهدنامه مالک اشتر توصیه می‌کند که مأمورین مخفی برای نظارت بر کارگزاران بگمارد. عثمان بن حنیف کارگزار حضرت در بصره بود. به حضرت خبر دادند که او در دعوتی که از جانب اشراف بصره ترتیب یافته و در آن فقرا و مستمندان شرکت نداشتند، حضور یافته است. حضرت امیر در نامه‌ای، وی را از این عمل باز داشت. از نامه حضرت استنباط می‌شود که نهی از حضور در چنین مجالسی، علت‌های گوناگونی داشته است:

  1. در این مجلس ثروتمندان شرکت داشتند، اما فقرا از آن بی‌بهره بودند و اگر مبنای مهمانی این است که دیگران به نوایی برسند، لازم است افرادی در مهمانی شرکت کنند که محتاج چنین غذایی هستند نه کسانی که ثروتمندند. از این رو این مهمانی‌ها بیشتر جنبه ریا و خودنمایی دارد و رضای خدا در آن نیست و استاندار علی(ع) نباید در آن شرکت کند.
  2. در مهمانی‌های اشرافی احتمال انجام کارهای ناشایست بسیار است و نهی، حمل بر کراهت شود یا چنین مهمانی‌هایی که مخصوص والیان است، شرکت آنها در آن حرام باشد. به ویژه با توجه به این موضوع که ثروتمندان هیچ‌گاه بدون هدف و جلب منفعت، دنبال کار خیر نیستند. هدف آنان جلب اعتماد کارگزار برای رسیدن به ثروت بیشتر بوده است.
  3. احتمال دیگری که متصور است این که علت منع از شرکت در هم‌چون مجالسی این بوده که در آن اسراف و تبذیر می‌شود و غذاهای رنگارنگ و متنوع برای مهمانان می‌آورند[۵۲].

به هر حال علی(ع) عثمان بن حنیف کارگزار بصره را از شرکت در مجلسی که فقرا در آن دعوت نشده‌اند، نهی کرد و نامه‌ای به او نوشت. سید رضی این نامه را در نهج البلاغه آورده و در آغاز آن گوید: «از نامه‌های آن حضرت است به عثمان بن حنیف انصاری که کارگزار او در بصره بود، زمانی که به امام(ع) خبر رسید او را گروهی از «مترفین»[۵۳] مردم بصره به مهمانی خوانده‌اند و او بدان‌جا رفته است».

متن نامه:

اما بعد، ای پسر حنیف به من خبر رسیده است که مردی از جوان‌مردان بصره تو را به ولیمه و طعامی فرا خوانده است و تو به سوی آن شتافته‌ای. خوردنی‌های رنگارنگ و نیکو برایت آورده و کاسه‌های بزرگ، پی در پی برابر تو نهاده‌اند. گمان نمی‌کردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان را به جفا رانده و توانگرانشان را خوانده‌اند. پس بنگر که بر این سفره چه می‌خواهی؛ آن‌چه حلال و حرام آن بر تو آشکار نیست، بیرون انداز و آن‌چه دانی از حلال به دست آمده تناول نما.

آگاه باش که هر پیرو و مأمومی را پیشوایی است که باید از او پیروی کند و به روشنایی نور دانش وی روشنی گیرد. بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و از خوردنی خویش به دو گرده نان بسنده کرده است. آگاه باشید که شما توان انجام این کارها را ندارید، اما مرا به پارسایی، کوشش، پاک‌دامنی و درست‌کاری یاری کنید. به خدا سوگند از دنیای شما زر نیندوختم و از غنیمت‌های آن مالی نینباشتم و بر (دو) جامه کهنه‌ام جامه کهنه دیگری نیفزودم. اندکی (وجبی) از زمین آن (دنیا) به دست نیاورده‌ام و از آن چیزی نگرفتم جز به مقدار خوراک حیوان شکسته پشت (که از بسیاری درد از خوردن کامل، عاجز است) دنیا در چشم من از دانه‌ای حنظل تلخ، بی‌مایه‌تر و نا ارزنده‌تر است.

آری از آن‌چه آسمان بر آن سایه افکنده بود، تنها فدک در دست ما بود. مردمی بر آن بخل ورزیدند و گروهی سخاوت‌مندانه از آن دیده پوشیدند و خدای بهترین داور است؛ مرا به فدک و غیر فدک چه کار است؟ در حالی که جایگاه آدمی گوری است که در تاریکی آن نشانه‌هایش بر جای نماند و خبرهایش نهان گردد. گودالی است که اگر به گشادگی آن افزوده شود و دست‌های گورکن فراخش سازد، سنگ و کلوخ، آن را میفشارد (و تنگ میسازد) و خاک انباشته، روزنه‌های آن را فرو میبندد. من نفس خود را تنها با پرهیزگاری می‌پرورانم تا در روز بزرگ‌ترین بیم‌ها و ترس‌ها ایمن باشم و در لغزش‌گاه نلغزم.

اگر میخواستم تا به شهد و عسل پالوده و مغز گندم و بافته‌های ابریشم، راه داشتم. لیکن دور است که هوا و هوس من بر من چیره گردد و زیادی حرص مرا به گزیدن خوراک‌های (رنگارنگ) بکشاند - شاید در حجاز و یمامه کسانی باشند که امیدی به قرض نان نداشته باشند و هیچ‌گاه سیر نشده باشند - و دور است از من که سیر بخوابم و پیرامون من شکم‌هایی باشد که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهایی سوخته باشد؛ یا چنان باشم که شاعر گوید: «درد تو این بس است که شب سیر بخوابی و گرداگرد تو جگرهایی باشد که در آرزوی سبوی چرمین آب، بسوزند».

آیا از خویشتن به این بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان بنامند و در ناگواری‌های روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختی زندگی نمونه و اسوه‌ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده‌اند که خوردنی‌های گوارا سرگرمم سازد، همچون چارپای بسته (و پروار) که تمام توجّهش به علف است، یا مانند چارپای رها گشته که خاکروبه‌ها را به هم زند و شکم را از علف بینبارد و از آن‌چه از آن خواهند غفلت نماید. مرا نیافریده‌اند که وانهند یا بیهوده رها شوم یا ریسمان گمراهی را بکشم و یا بی‌مقصودی، راه سرگردانی بپیمایم.

و چنان بینم که گوینده شما بگوید: «اگر پسر ابوطالب را خوراک این است، ضعف ناتوانی او را از پیکار با هم‌آوردان بر جای نشاند و از جنگ با دلاور مردان باز دارد». اما بدانید درختی که در بیابان خشک روید، چوبش سخت‌تر است و درخت‌های سبز و خوش‌نما (و پر آب) پوستش نازک‌تر؛ و گیاهان و رستنی‌های صحرایی بیشتر افروزد و دیرتر افسرد و خاموش شود. یگانگی من با رسول خدا(ص) مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته و آرنجی است که به بازو پیوسته. به خدا سوگند اگر عرب در جنگ علیه من پشت به پشت دهد، روی از آنان بر نتابم و اگر لازم آید و فرصت دست دهد، به پیکار همه بشتابم و خواهم کوشید تا زمین را از این شخص وارونه و کالبد سرگشته خِرَد (معاویه) پاک سازم، تا کلوخ ذره از دانه جدا گردد و با ایمان از چنگ منافق جدا شود[۵۴]

پایان این نامه چنین است: ای دنیا از من دور شو که مهار تو بر گردنت آویخته است (تو را رها کردم) و من از چنگالت به در جسته‌ام و از دام ریسمان‌هایت رسته‌ام و از لغزشگاه‌هایت دوری گزیده‌ام. کجایند مهترانی که به بازیچه‌های خود فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که با زیورهایت دام فریب بر سر راهشان نهادی. اینک آنان در گرو گورهایند و فرو خفته در لابه‌لای لحدها. به خدا سوگند اگر شخصی بودی دیدنی و کالبدی حس کردنی؛ حدّ خدا را درباره‌ات اجرا می‌کردم، به کیفر بندگانی که آنان را با آرزوها دست‌خوش فریب ساختی و مردمانی که به پرت‌گاه تباهی در افکندی و پادشاهانی که به دست نابودی‌شان سپردی و در چنگال بلاشان درآوردی که نه راهی برای فرود آمدن و نه گریزگاهی برای بازگشتن دارند. هیهات! آن‌که پا در لغزش‌گاهت نهاد به سر در آمد. آن‌که در موج‌های انبوهت فرو رفت، غرق شد و آن‌که از ریسمان‌های دامت کناره گرفت، توفیق یافت (و از گرفتاری رهید) و هر کس که از گزند تو به سلامت است، باکش نیست که مسکن و جایش تنگ باشد و دنیا در دیده او چنان است که روز پایان آن است.

از دیده‌ام دور شو! به خدا سوگند رامت نشوم که مرا خوار بدانی و سر به فرمان تو نیم تا از این سو بدان سویم بکشانی. سوگند به خدا - سوگندی که در آن مشیت و خواست خدا را جدا میسازم - نفس خود را چنان تربیت کنم که اگر گرده نانی برای خوردن یافت، شاد شود و از نان خورش، به نمک خرسند گردد و چشم خانه را واگذارم تا چون چشمه خشکیده، آبی در آن نماند. آیا چرنده، شکم خود را با چرا (و خوردن گیاه) پرسازد و بخسبد و رمه گوسفند از علف، سیر بخورد و به آغل بکوچد، در حالی که علی نیز از توشه خود می‌خورد و می‌خوابد؟ چشمش روشن باد! که از پس سالیان درازی به چارپایان یله و رها یا چرنده سر داده به چرا، اقتدا کند. خوشا کسی که آن‌چه پروردگارش بر عهده او نهاده، پرداخته است و در سختی، صبور و شکیبا باشد و به شب از خواب دوری گزیند و چون خواب بر او چیره گردد، زمین را بستر و کف دست را بالش گیرد؛ در جمعی که از بیم بازگشت دیده‌هاشان در شب، بیدار است و پهلوهاشان از خوابگاه بر کنار و لب‌هاشان به یاد پروردگار مترنم؛ و گناهانشان به بسیاری استغفار زدوده است (آنان حزب خدایند و بدانید که حزب خدا رستگارند). پس پسر حنیف از خدا بترس و اگر رهایی از آتش دوزخ را عنایت داری، گرده‌های نانت تو را کافی است[۵۵].[۵۶]

منابع نامه

آن‌چه ذکر شد نامه ۴۵ نهج البلاغه است و در منابع روایی و تاریخی دیگر بدین گونه نقل نشده است. قسمت‌هایی از این را که عمدتاً مربوط به زهد علی(ع) است در مناقب شهر آشوب[۵۷]، الخرائج و الجرائح راوندی[۵۸]، مجموعه ورام[۵۹]، ربیع الابرار[۶۰] زمخشری و روضة الواعظین[۶۱] ابن فتال نقل کرده‌اند. به نظر می‌رسد نقل دیگری از این نامه نزد ابن ابی الحدید بوده؛ زیرا وی نسخه بدل‌هایی از جملات نامه را در شرح خود آورده است. صدوق قسمتی از نامه را که در ارتباط با شجاعت علی(ع) و قسمتی که مربوط به دَرِ قلعه خیبر است - که البته در نقل نهج البلاغه موجود نیست - در مجلس ۷۷ امالی خود ذیل حدیث دهم که مربوط به خیبر است، نقل کرده و می‌گوید: سند آن‌چه نقل کردم و تمام نامه نزد من وجود دارد که بعداً سند وی را نقل می‌کنیم. در نقل شیخ صدوق، روضة الواعظین و طبری در بشارة المصطفی لشیعة المرتضی[۶۲]، آمده است که حضرت نامه را به سهل بن حنیف نوشته است. چنین به نظر می‌رسد اشتباه از راویان باشد که به جای عثمان، سَهل ذکر کرده‌اند. نقل این چهار منبع و راوندی و ورام برابر نسخه دیگر نامه است.

نگارنده، به نقل دیگری از این نامه دست یافته که در کتاب الجوهرة فی نسب الامام علی وآله[۶۳] آمده است. این نقل جوهره با نسخه بدل‌هایی که ابن ابی الحدید ذکر کرده و با آن‌چه در خرایج و امالی صدوق و... آمده، مشابهت دارد. اما آورده است که حضرت آن را به عثمان بن حنیف کارگزار خود در بصره نوشته است.

ما آن را به طور کامل نقل می‌کنیم؛ چراکه در کتاب‌هایی که اینک در دسترس است، این نقل وجود ندارد و مؤیدی است بر آن چه ابن ابی الحدید و ابن شهر آشوب و راوندی و صدوق آورده‌اند. ما آن‌چه را که ابن ابی الحدید نقل کرده در پاورقی ذکر خواهیم کرد، ولی پیش از آن به نقل امالی صدوق می‌پردازیم، هر چند بخشی از آن تکرار خواهد شد. آن‌چه در خرایج راوندی آمده در پاورقی بدون ترجمه ذکر می‌کنیم؛ زیرا با نقل الجوهره و قسمتی از امالی عبارات آن یکی است و این نقل‌های مختلف، متن کامل نامه را که در جوهره آمده، تأیید می‌کند.

صدوق می‌نویسد در نامه‌ای که حضرت علی(ع) به سهل بن حنیف نوشت، فرمود: به خدا سوگند دروازه خیبر را نکندم و آن را چهل ذراع به پشت سر خود نینداختم. با توانایی جسمی و حرکت غذایی؛ بلکه من با قوت ملکوتی تأیید شدم و جان را از نور پروردگار روشن ساختم. یگانگی من با احمد(ص) مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته است. به خدا سوگند اگر عرب در جنگ علیه من پشت به پشت دهد، روی از آن برنتابم و اگر فرصت دست دهد و به گَرْدن‌های آنان دست یابم، منتظر نمی‌مانم کسی که ترس ندارد که مرگ بر وی وارد شود قلبش در حوادث ناگوار و بزرگ، شجاع و قوی است[۶۴]؛

صدوق در ادامه می‌نویسد: تمام نامه را - که این قسمت نیز در آن است -حدیث کرد برای من، علی بن احمد بن موسی دقاق و او حدیث کرده از محمد بن هارون صوفی از ابوبکر، عبیدالله بن موسی حبال طبری که گفت حدیث کرد ما را محمد بن حسین خشاب، گفت حدیث کرد ما را محمد بن محصن از یونس بن ظبیان از امام صادق از پدر از جدش(ع)[۶۵].[۶۶]

نقل دیگری از نامه حضرت به عثمان بن حنیف

بِرّی در جوهره می‌نویسد: امیرالمؤمنین، هنگامی که عثمان بن حنیف انصاری اوسی را کارگزار بصره کرد، به وی چنین نوشت:

اما بعد، به من خبر رسید که یکی از اهالی بصره تو را به مهمانی دعوت کرده است تو هم با شتاب به این مهمانی رفته‌ای. در آنجا کاسه‌های (رنگارنگ) نزد تو به گردش درآمده است و تو نیز آنها را سر کشیده‌ای و از آنها مانند یتیمی آزمند و یا کفتاری که به خوردن گوشت اشتیاق دارد تناول کرده‌ای و من گمان نمی‌بردم که از طعام قومی بخوری که فقیر آنها رانده شده و توان‌گرشان دعوت گردیده است. بدانید که پیشوای شما به کهنه جامه خویش اکتفا کرده است و فوران و آتش گرسنگی خود را با پاره نانی خاموش می‌کند و پاره گوشتی را جز در سال از گوسفند قربانی خود نمی‌خورد. و شما هرگز بر چنین کاری توانایی ندارید پس مرا با پرهیزگاری و کوشش در راه حق یاری نمایید. متاع دنیا رو به نابودی است و سوگند به خدا از دنیای شما زری نیندوخته‌ام و از اقطار آن یک وجب زمین هم فراهم نکرده‌ام و غذای من در این دنیا مانند قوت ماده استر زخم خورده است و این جهان در نزد من از برگ تلخ درخت هم بی‌ارزش‌تر و پست‌تر است. (سرای آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که قصد تکبر و فساد در زمین ندارند و انجام نیک از آن پرهیزگاران است).

و اگر می‌خواستم به این عسل مصفی و مغز این گندم پرورده هنگامی که آتش (تنور) آن را پخته می‌کند راه مییافتم. هیهات که به هم رسیده و پخته آن مرا بفریبد. شاید که در مدینه یتیمی است که از گرسنگی به خود میپیچد. آیا من با شکم پر، شب را به صبح آورم در حالی که در اطرافم شکم‌هایی گرسنه باشند! آن‌گاه جماعتی از مرد و زن در روز قیامت مرا دشمن خود قرار دهند؟ گویی که گوینده شما را میبینم که می‌گوید: هنگامی که این، غذای امیرالمؤمنین(ع) باشد، ناتوانی، او را از مبارزه با دلیران و نبرد با هم‌گنان جنگی باز خواهد داشت. آیا نشنیده‌اید که خداوند می‌فرماید: (پس سستی نورزیدند برای آن‌چه در راه خدا به آنها رسید و ناتوان نشدند و در برابر دشمن تضرع نکردند و خداوند شکیبایان را دوست دارد).

به خدا سوگند در خیبر را به نیروی جسمانی از جای نکندم و به حرکت غذایی هم از جای نکندم. بلکه به نیروی ملکوتی مؤید شدم. و من نسبت به رسول خدا(ص) همچون پرتو نوری هستم از نور دیگر. سوگند به پروردگار اگر عرب یکدیگر را برای نبرد با من یاری کنند من هراسی به دل راه نمی‌دهم و اگر هم مرا بر گردن‌های خود مسلط کنند من ستم ننمایم (و به زودی خواهند دانست آنان که ستم کردند که به کدام جای بازگشت، بر می‌گردند).

ای دنیا از من دور شو که مهارت را به گردنت انداخته تو را رها کرده‌ام، برای من دام گستردی. پس من هم از چنگال‌های تو فرار کردم و نشانه‌های دامت را دیدم. آن‌گاه از این که از نشستن گاه تو [و کیدهایت] گذر کنم اجتناب نمودم. کجاست مردمانی که آنها را به زیورهایت فریب دادی و به دام‌هایت انداختی و در محل هلاکت‌ها نابود نمودی. سوگند به خدا اگر شخصی قابل رؤیت و ویرانه‌ای محسوس بودی حدود الهی را بر تو جاری مینمودم به خاطر بندگانی که آنها را به دست هلاکت سپردی و آنها را به آبش‌خورهای نابودی و اندوه درآوردی، دور باد، دور باد، (که من بر تو دل ببندم) هر که در جایگاه تو قدم گذارد بلغزد و آن‌که از آب تو بنوشد گلوگیر شود. آن‌که از تو سالم بماند اندک است و عزیز تو هر چند عظیم باشد کوچک و زبون است.

پس ای دنیا از من دور شو. سوگند به خداوند برای تو نرم نخواهم شد تا مرا فریب دهی و فرمان از تو نخواهم برد تا مرا زبون کنی، آیا مرا میفریبی که در جامه‌های نازک قباطی[۶۷] یمنی بخوابم و در فرش‌هایی که بر آنها نقش و نگار ارمن[۶۸] است غوطه‌ور شوم و نفسی گردم که شیرینی و تلخیش آن است که فقط فربه گردد. پس در این صورت چون شتری خواهم بود که بچرد و سرگین اندازد. سوگند به خدا نفس خود را آن‌چنان ریاضت دهم که هرگاه قوت خویش را به دست آورد، شادمان شود و در خورشش به نمکی که یافت شود بسازد هرگاه که روزه گشاید. شاید نعمتی تازه و پادشاهی عظیم به دست آورد. والسلام [۶۹].[۷۰]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  2. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ الاصابه، ابن جحر، ج۴، ص۳۷۲؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  3. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۶۰.
  4. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۴.
  5. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۳۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳.
  6. فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۳۸۰.
  7. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۴-۲۳۵.
  8. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  9. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۵-۲۳۶.
  10. عایشه خود را خون خواه عثمان معرفی می‌کند با اینکه زمینه کشته شدن او را خود آماده کرد، زیرا در بین مردم از عثمان بدگویی و مردم را علیه او تحریک می‌کرد. چنانکه ابوسعید خدری می‌گوید: در مکه با عده‌ای در خیمه عایشه بودیم که عثمان از کنار ما گذشت و چون چشم افراد به او افتاد به جز من تمام کسانی که در خیمه بودند او را لعنت کردند. عثمان جرأت نکرد به هیچ یک از ما چیزی بگوید، پس به یک نفر از اهل کوفه گفت: به من ناسزا می‌گویی؟ گویا او را تهدید می‌کرد. چون مرد کوفی به مدینه برگشت عثمان او را دید و سخت تهدیدش کرد. مرد کوفی بر جان خود ترسید. مردم مدینه به او گفتند: نترس، نزد طلحه برو که او از تو حمایت می‌کند. مرد کوفی با طلحه به نزد عثمان رفت. عثمان به او گفت: به تو صد تازیانه می‌زنم. طلحه گفت: مگر زنا کرده که صد تازیانه بخورد؟ عثمان گفت: سهم او را از بیت المال قطع می‌کنم. طلحه گفت: روزی‌اش با خداست. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۶). می‌بینیم که آتش فتنه کشتن عثمان با کمک و پشتیبانی عایشه روشن شده است و افزون بر آن بارها عایشه مردم را با جمله اقتلوا نعثلا قتله الله، به کشتن عثمان تشویق می‌کرد.
  11. طلحه که خود از همه بیشتر برای کشتن عثمان می‌کوشید خود را خون خواه عثمان معرفی می‌کند! ابن سیرین می‌گوید: لم یکن أحد من أصحاب النبی اشد علی عثمان من طلحه؛ میان یاران پیامبر کسی سخت گیر‌تر از طلحه بر عثمان نبود. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۰) شاهد دیگر اینکه در جنگ جمل، مروان حکم که خود در لشکر عایشه بود و از همکاران طلحه و زبیر به حساب می‌آمد، وقتی طلحه را در نزدیکی خود دید، با خود گفت الان انتقام خون عثمان را می‌گیرم و سپس تیری به چله کمان نهاد و طلحه را هدف گرفت با همان تیر کارش را ساخت و او را کشت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۹) به راستی اگر طلحه به خون‌خواهی عثمان قیام کرده بود و می‌گفت دیگران عثمان را کشته‌اند، پس چرا هم دستاش از او انتقام جویی می‌کنند؟! چون عبدالملک مروان به حکومت رسید، گفت: اگر پدرم نگفته بود که من طلحه را کشته‌ام، یکی از فرزندان او را باقی نمی‌گذاشتم و همه را به خونخواهی عثمان می‌کشتم. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۲۳).
  12. این سخن طلحه هم بر خلاف واقع است، زیرا طلحه و زبیر و بلکه عایشه نیز به خلافت علی (ع) راضی بودند، چنانکه احنف بن قیس می‌گوید: هنگام رفتن به حج، دیدم که مردم در مدینه خانه عثمان را محاصره کرده و می‌خواهند او را بکشند، نزد طلحه و زبیر رفتم و گفتم: خواه ناخواه مردم عثمان را می‌کشند، صلاح می‌دانید با چه کسی بیعت کنم؟ گفتند: با علی. گفتم: شما بیعت با او را می‌پسندید؟ گفتند: آری. در مکه بودم که خبر کشته شدن عثمان به آنجا رسید و عایشه هم در مکه بود. به او گفتم: مادر، دستور می‌دهی با که بیعت کنم؟ گفت: با علی بن ابی طالب. گفتم: امر می‌کنی که با او بیعت کنم؟ گفت: آری. پس از بازگشت به مدینه با علی بیعت کردم و به وطن خود بصره برگشتم. طولی نکشید که عایشه و طلحه و زبیر با لشکری به بصره وارد شدند، نزد ایشان رفته و گفتم: مگر شما نبودید که مرا به بیعت با علی دستور دادید، پس چه شد که امروز علیه او قیام کرده‌اید؟ گفتند: تغییر کرد. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۸) همچنین عبد الله بن بدیل می‌گوید: روز جمل جلو محمل عایشه رفتم و گفتم: تو را به خدا قسم، یاد داری که نزد تو آمدم و گفتم عثمان کشته شد، تکلیف من چیست؟ به من دستور دادی با علی همراه باش، عایشه سکوت کرد و چیزی نگفت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۳۲۸).
  13. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۳، ص۲۳۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۶۱.
  14. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۶-۲۳۸.
  15. «اِبْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ اَلْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا يُسْتَطَابُ لَكَ اَلْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ اَلْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا اَلْمَقْضَمِ فَمَا اِشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اِكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ فَوَ اَللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لاَ اِدَّخَرْتُ مِنْ غنائهما [غَنَائِمِهَا] وَفْراً وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ اَلسَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ نِعْمَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ اَلنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا اَلْحَجَرُ وَ اَلْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا اَلتُّرَابُ اَلْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ اَلْخَوْفِ اَلْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتُ عَلَى جَوَانِبِ اَلْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ اَلطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا اَلْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا اَلْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا اَلْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يُقَيِّدَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ اَلْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي اَلْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَنْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَ وَ أَكُونُ كَمَا قَالَ اَلْقَائِلُ: وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبَطْنَةٍ / وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى اَلْقِدِّ..... أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ أُشَارِكَهُمْ فِي مَكَارِهِ اَلدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ اَلْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ اَلطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ اَلْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ اَلْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تقمهما [تَقَمُّمُهَا] تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ اَلضَّلاَلَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ اَلْمَتَاهَةِ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ اَلضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ اَلْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ اَلشُّجْعَانِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّجَرَةَ اَلْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ اَلرَّوَاتِعَ اَلْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ اَلنَّابِتَاتِ اَلْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَالصِّنْوِ مِنَ اَلصِّنْوِ وَ اَلذِّرَاعِ مِنَ اَلْعَضُدِ وَ اَللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ اَلْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ اَلْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ اَلْأَرْضَ مِنْ هَذَا اَلشَّخْصِ اَلْمَعْكُوسِ وَ اَلْجِسْمِ اَلْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ اَلْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ اَلْحَصِيدِ»؛ نهج البلاغه، سید رضی، ص۴۱۹-۴۱۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۰۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۴۷۴.
  16. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۸-۲۴۱.
  17. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۴.
  18. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۴۲.
  19. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  20. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۴۲.
  21. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 289.
  22. حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲ - ۴۳۳.
  23. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۸.
  24. تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۸.
  25. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 289 - 290.
  26. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۳.
  27. صدوق، خصال، ص۶۰۸.
  28. مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵.
  29. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 290.
  30. طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۹۷.
  31. «ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر خیانت نکنید و در امانت‌های خود دانسته خیانت نورزید» سوره انفال، آیه ۲۷.
  32. طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۱۰۳.
  33. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 291 - 292.
  34. ابن اثیر، اسدالغابه، (هفت جلدی) ج۳، ص۵۷۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۵؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۱؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸ ص۱۳۹؛ ابن عبد البر، الإستیعاب، (دو جلدی)، ج۲، ص۹، ش۱۷۸۰.
  35. ر. ک: جلد سوم همین اثر، ص۳۲۱ و ۷۶۴، علت انتخاب این جمع و اعزام آنها به کوفه تحلیل شده است.
  36. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۴؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.
  37. تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۱۵۱. در این باره در جلد سوم همین اثر، ص۳۱۴ به تفصیل سخن گفته‌ایم.
  38. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.
  39. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۸، ۲۷۰.
  40. خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۰.
  41. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص٢٢٢.
  42. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲.
  43. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 292 - 294.
  44. ابن اعثم، الفتوح، ج۱-۲، ص۴۷۷ و مترجم با عنوان تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی(ع)، ج۵، ص۲۵.
  45. سید رضی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص۳۰.
  46. ابن اثیر، اسد الغابه، (هفت جلدی)، ج۳، ص۲۸۹.
  47. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۳۵.
  48. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۴.
  49. منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۱۰.
  50. سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت امیر، ج۵، ص۱۴۶.
  51. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 294 - 297.
  52. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۸.
  53. تعبیر به مترفین در نهج السعاده آمده است، ج۴، ص۳۲.
  54. «أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
    وَ حَسْبُكَ عَاراً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍوَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ

    أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ. وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتَ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً. وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ»

  55. «إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْكِ لَا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمَ حَانَ انْسِلَاخُهُ. اعْزُبِي عَنِّي فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي وَ لَا أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ ﴿أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ»؛ نهج البلاغه، نامه ۴۵، صبحی صالح، ص۴۱۶؛ فیض الاسلام ص۹۶۵؛ دکتر شهیدی، ص۳۱۷؛ اسدالله مبشری، ج۲، ص۱۵۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۳۲، کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۲۲۰؛ بحارالأنوار، ج۴۰، ۳۴۰، حدیث ۲۷، همه به نقل از نهج البلاغه.
  56. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 297 - 304.
  57. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۱.
  58. راوندی، خرائج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸ به نقل از راوندی.
  59. ورام، تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۵۴.
  60. زمخشری، ربیع الأبرار، ج۲، ص۷۱۹؛ حسینی الخطیب، مصادر نهج البلاغه، ج۳، ص۳۷۵، از آغاز نامه تا «تصنع بالملح مأدوما».
  61. ابن فتّال، روضة الواعظین، ص۱۲۷، انتشارات رضی و (چاپ اعلمی)، بیروت، ص۱۴۲.
  62. طبری، عماد الدین، بشارة المصطفی، ص۱۹۱.
  63. این کتاب بخشی از کتاب «الجوهرة فی نسب النبی و اصحابه العشرة» است که کاتب اندلسی، محمدبن ابی بکر بن عبدالله بن موسی انصاری تلمسانی، مشهور به برّی نگاشته است. این کتاب توسط دکتر محمد تونچی. استاد دانشگاه حلب در سال ۱۴۰۲ ق (۱۹۸۲م) منتشر شده است.
  64. «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ وَ لَوْ مَكَّنَتْنِي الْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَمَا بَقَّيْتُ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِ مَتَى حَتْفُهُ عَلَيْهِ سَاقِطٌ فَجَنَانُهُ فِي الْمُلِمَّاتِ رَابِطٌ»؛ صدوق، امالی، مجلس ۷۷، حدیث، ۱۰، ص۵۱۴؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۲۶ اما آنچه در خرایج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲، قطب الدین راوندی آمده، به نقل از بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸، چنین است:«وَ اعْلَمْ أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَيْهِ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّةٍ وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ هَذَا قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ مُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرَكَةٍ غَذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيَّةٍ».
  65. صدوق، امالی، ص۴۱۵.
  66. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 304 - 307.
  67. قباطی منسوب به قبط است و آن یک نوع لباس نازک بوده که در مصر بافته می‌شود.
  68. منظور از فرش‌های منقوشی به نقش ارمن یک نوع فرش زیبا و با ارزش بوده که در ارمنستان میبافتند.
  69. «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ بَعْضَ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ» (ابن ابی الحدید نسخه بدل‌های نامه را با «یروی» و «روی» نقل کرده که ما نیز در پاورقی هر قسمت را نقل می‌کنیم. ظاهراً ابن ابی الحدید این بخش‌ها را از شرح نهج البلاغه قطب راوندی گرفته است که در ذیل این نامه آورده است (خوئی، منهاج البراعه، ج۳، ص۳۹ به بعد). «أَنَّ رَجُلَاً مِنْ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۶؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۷۶.) «دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ. وَ کَرَّتْ عَلَیْکُمُ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، فَأَكَلْتَ أَكْلَ يَتِيمٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ» ( «وَ کَثُرَتْ عَلَیْکَ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، وَ أَكَلْتَ أَكْلَ ذِئْبٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ» ). «وَ مَا خِلْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ» ( «وَ مَا حَسِبْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ») «عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّتِةِ» («قَدِ اكْتَفَى مِنَ الدُّنْیَا بِطَمْرَيْهِ وَ‌سُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَیْهِ إِلَّا فِي یَوْمٍ أُضْحِيَّتِةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۷.) «وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ. فَمَتَاعُ الدُّنْیَا صَائِرٌ إِلَی نَفَادٍ. وَ اللَّهِ مَا ادَّخَرْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْ أَقْطَارِهَا شِبْراً. وَ إِنَّ قُوَّتِي فِیهَا لَبَعْضُ قُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ عِنْدِي أَهْوَنُ مِنْ عَصْفَةٍ مَقِرَةٍ ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ البُرِّ الْمُرَبَّى حِينَ يُنْضِجُهُ وُقُودُهُ» «وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ هَذَا البُرِّ الْمُنَقِّي فضربت هذا بذاك حتى ينضج وقودا و يستحكم معقوداً»؛ (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۸۷. ) «هَيْهَاتَ أَنْ يَغُرَّنِي مَعْقُودُهُ. وَ لَعَلَّ يَتِيمَاً فِي الْمَدِينَةِ يَتَضَوَّرُ مِنْ سَغَبِهِ، أَأَبِيتُ مِبْطَانَاً، وَ حَوْلِي بُطُونُ غَرْثَى؟ إِذاً يَخْصِمُنِي فِي الْقِيَامَةِ دَهْمٌ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى» «و لعل بالمدينة يتيما تربا يتضور سغبا أ أبيت مبطانا و حولي بطون غرثى إذن يحضرني يوم القيامة و هم من ذكر و أنثى» و روی: «بطون غرثی» بإضافة «بطون إلی غرثی». (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۸۷.)، «وَ كَأنْ بِقَائِلُكُمْ يَقُولُ: إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَد قَعَدَ بِهِ الْعَجْزُ عَنْ مُبَارَزَةِ الشُّجْعَانِ وَ مُنَازَعَةِ الْأَقْرَانِ، أَلَمْ تَسْمَعُوا يَقُولُ: ﴿فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ. وَاللهِ مَا اقْتَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرْكَةٍ غِذَائِيَّةٍ، لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ. وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ(ص)، كَالضُّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ. وَاللهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي مَا بَالَيْتُ، وَ لَوْ أَمْكَنَتْنِي مِنْ رِقَابِهَا مَا بَغَيْتُ: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ. إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا، حَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ، بَثَثْتِ ليَ الْحِبَالَةَ، فَانْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ، وَ رَأَيْتُ آثَارَ مَكَائِدَكَ، فَاجْتَنَبْتُ الْعُبُورَ فِي مَرَاحِضِكِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّتِي أَفْنَيْتَهَا بِزَخَارِفِكِ، وَ فِي حِبَائِلِكِ أَوْقَعْتِهَا وَ مَتَالِفِكِ. وَ اللهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئيّاً أَوْ طَالاً حِسِّيَّاً لأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَادٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوارِدَ الْهَلَكَةِ وَ الْأَسَفِ. هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ. مَنْ وَطِيءَ رَحْضَكِ زَلِقَ، وَ مَنْ شَرِبَ مِنْ مَائِكِ شَرِقَ. وَ السَّالِمُ مِنْكِ قَلِيلٌ، وَ عَزِيزُكِ وَإِنْ عَظُمَ حَقِيرٌ ذَلِيلٌ. فَاغْرُبِي عَنِّي، فَوَ اللهِ لَا أَلِينُ لَكِ فتَخْدَعِينِي، وَ لَا أَنْقَادُ لَكِ فَتَذُلِّينِي. أَتَغُرِّينِي بِأَنْ أَنَامَ عَلَى الْقَبَاطِّيِّ مِنَ الْيَمَنِ، وَ أَتَمَرَّغَ فِي مَفْرُوشٌ مِنْ مَنْقُوشِ الْأَرْمَنِ، وَ أَغْذُ وَ نَفْسَاً حُلْوَهَا وَمُزَّهَا لِتَسْمَّنَ، إِذَاً أَكُونَ كَإِبْلٍ تَرْعَى وَ تَبْعَرُ. وَ اللهِ لَأُرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ إِلَى قُوتِهَا إِذَا عَنْهُ نَفَرَتْ، وَتَقْنَعُ بِمِلْحِهَا مَأْدُومَاً إِذَا هِيَ أَفْطَرَتْ، لَعَلَّهَا تَنَالُ نَعِيمَاً، وَ مُلْكَاً كَبِيراً جَسِيمَاً وَ السَّلَامِ»؛ بری تلمسانی، الجوهرة فی نسب الامام علی و آله، ص۸۱ - ۸۳ و مترجم، ص۸۴ به بعد؛ الجوهره فی نسب النبیّ و اصحابه العشره، ج۲، ص۲۴۵.
  70. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 307 - 311.