ایمان ابوطالب
ابوطالب (ع) عمو و حامی پیامبر خاتم (ص) و پدر امام علی (ع) است. او دارای برخی فضایل از جمله اینکه فردی سخاوتمند بود و قبایل عرب او را به داوری انتخاب میکردند. ایشام حمایتهای زیادی از پیامبر (ص) انجام داد. در ایمان او اختلاف است. شیعیان و برخی از فرق مسلمان دیگر در ایمان او شکی ندارند، ولی برخی دیگر از مسلمانان منکر ایمان او شدهاند. بنی امیه و بنی عباس برای کاستن از منزلت امام علی (ع)، ایمان ابوطالب را انکار میکنند. منکران به آیات و روایاتی استناد میکنند که قابل رد است.
مقدمه
ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، عمو و حامی پیامبر (ص) و پدر حضرت علی (ع)، حدود هشتاد و چند سال قبل از هجرت متولد شد. نام وی عبدمناف و به نقلی عمران، و به جهت فرزند بزرگش طالب به "ابوطالب" مشهور شد. ابوطالب رئیس خاندان بنی هاشم و وارث دو منصب مهم رفادت (مهمانداری حاجیان) و سقایت (آب رساندن به حاجیان) بود.
بعد از نبوت برادرزادهاش محمد (ص) با تمام وجود به حمایت از وی پرداخت و در محاصره اجتماعی و اقتصادی بنی هاشم توسط قریش با مسلمانان به "شعب ابوطالب" رفت و کمی پس از پایان یافتن محاصره در اثر رنج و سختی، در ماه ذی القعده یا شوال سال دهم (سه سال قبل از هجرت) وفات یافت[۱].
ابوطالب در میان قریش مشهور به سخاوت بود و به سبب درایت و عدالت و نفوذ کلام، قبایل عرب در مکه وی را به داوری اختیار میکردند[۲]. در عصر جاهلیت نخستین کسی بود که سوگند در شهادت برای اولیای دم را بنا نهاد و بعدها اسلام نیز این امر را امضا کرد[۳]. وی در عصر جاهلیت از پلیدیها دوری میگزید و به شیوه پدرش شراب را بر خود حرام کرده بود[۴]. در حمایتهای بیدریغ ابوطالب از پیامبر گرامی اسلام (ص) تردیدی نیست، ولی در ایمان آوردن او به آیین اسلام اختلاف شده است[۵].
ایمان ابوطالب
شیعیان اثناعشری بر ایمان آوردن او به آیین اسلام پای فشردهاند و این مطلب مورد اجماع اهل بیت (ع) و علمای امامیه است. اکثر زیدیه، برخی از شیوخ معتزله[۶] و تعدادی از دانشمندان اهل سنت نیز برهمین عقیدهاند[۷]؛ امّا اکثر سیرهنویسان اهل سنّت معتقدند ابوطالب مشرک از دنیا رفت. مسئله ایمان ابوطالب از دیر زمان مورد بحث و گفتگوی دانشمندان اسلامی بوده و از قرون اوّلیه کتابهای مستقلی تألیف کردهاند.
بنی امیه و بنی عباس در ترویج مشرک بودن ابوطالب انگیزه مشترک داشتند و آن کاستن منزلت علی بن ابیطالب (ع) بود؛ زیرا بنی امیه و در رأس آنها ابوسفیان تا روز فتح مکه در برابر اسلام مقاومت کردند و تنها در آن روز و از روی ناچاری اظهار مسلمانی کردند و عباس، بزرگ خاندان بنی عباس نیز در جنگ بدر در سپاه قریش مقابل مسلمین جنگ کرد و اندکی قبل از فتح مکّه اسلام آورد و این در حالی بود که حمایت ابوطالب پدر حضرت علی (ع) از اسلام جای انکار نداشت، لذا کوشیدند به بهانه شرک ابوطالب این افتخار را از علی (ع) بگیرند. در شرایطی که دین نوبنیاد اسلام نیازمند حمایت شخصیت اجتماعی و نیرومند و در عین حال به ظاهر بی طرفی بود، بدیهی است که اگر ابوطالب اسلام خود را آشکار میکرد، نزد مشرکان قریش آبرو و ابهت و احترام خود را از دست میداد[۸] و نمیتوانست به عنوان سرپرست قبیله، حَکَم و داور مشرکان گردد و از مقام شیخوخت خود در حمایت از اسلام سود جوید[۹].
دلایل ایمان ابوطالب را میتوان بر سه قسم کرد: مواضع عملی؛ اقوال و اشعار و دیدگاه نزدیکان وی؛ زیرا پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) معصوم بوده و رأی آنان حجّت معتبر است.
ابوطالب کسی بود که همسرش فاطمه بنت اسد را به اسلام دعوت کرد[۱۰]، وقتی فرزندش علی (ع) را دید که سمت راست پیامبر ((ص) و همراه وی به نماز ایستاده نه تنها او را منع نکرد، بلکه او را به همراهی با پیامبر (ص) فرمان داد[۱۱]. از سپردن پیامبر ((ص) به قریش که با بالا گرفتن دعوت اسلام به اندیشه قتل وی افتاده بودند خودداری کرد[۱۲]. در شعب ابوطالب برای حفظ جان پیامبر (ص) کودک خردسال خود علی (ع) را هر شب جای او میخواباند و رنج غربت فرزند دیگر خود جعفر را در هجرت به حبشه تحمل میکرد. اینها همه نمیتوانست ناشی از انگیزه عاطفی و غیرت خویشاوندی و قبیلهای باشد، زیرا اگر محمد (ص) فرزند برادرش است علی (ع) فرزند خودش است، چرا فرزند خود را فدای برادرزادهاش میکند؟
پیامبر (ص) در فوت ابوطالب سخت گریست و از خداوند برای او طلب مغفرت کرد[۱۳] و هنگام دفن وی فرمود: ای عمو مرا در کودکی پرورش دادی، در یتیمی کفالت کردی و در بزرگی یاری نمودی، پس خداوند جزای خیرت دهد[۱۴]. پیامبر ((ص) در تشییع جنازه او شرکت کرد و وعده کرد که روز قیامت برای پسر و مادر و عمویش ابوطالب شفاعت کند[۱۵] با آنکه تشییع جنازه کافر و شفاعت وی صحیح نیست.
علی (ع) سوگند یاد میکند که ابوطالب، عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف هرگز بتی را نپرستیدند بلکه به سوی کعبه و به آیین ابراهیم ((ع) نماز میگزاردند[۱۶] و او را کسی میداند که اگر تمام گناهکاران روی زمین را شفاعت کند خداوند میپذیرد[۱۷].[۱۸]
دلایل منکران ایمان ابوطالب
۱. به نقل از بخاری[۱۹] و طبقات ابن سعد[۲۰] سعید بن مسیّب از پدرش روایت میکند: پیامبر (ص) از ابوطالب هنگام وفاتش خواست کلمه "لا إله إلاّ اللّه" را بگوید تا نزد خداوند برای او احتجاج کند، ابوجهل و عبداللّه بن امیه به ابوطالب گفتند آیا میخواهی از ملت عبدالمطلب بازگردی؟ پیامبر (ص) جمله خود و آن دو نیز حرفشان را تکرار کردند و آخرین کلمه ابوطالب این بود: بر ملّت و آیین عبدالمطلب. پیامبر (ص) فرمود به خدا سوگند بر تو استغفار میکنم تا زمانی که نهی شوم[۲۱].
در پاسخ گفته شده سعید بن مسیّب معروف به دشمنی با علی (ع) است و قولش در حق پدر آن حضرت حجّت نیست. از طرف دیگر در شأن نزول آیه مزبور سه نقل دیگر وجود دارد از جمله اینکه بزرگان اهل سنّت به سند صحیح از امام علی (ع) روایت کردهاند که وقتی شنیدم مردی برای پدر و مادر مشرکش استغفار میکرد آن را به پیامبر (ص) عرض کردم و این آیه نازل شد[۲۲]، حال چگونه ممکن است خداوند اجازه دهد پیامبر (ص) بیش از ده سال بر ابوطالب استغفار و ترحم کند و پس از این همه مدت، او را نهی کند[۲۳] و این در حالی است که مدّتها قبل از آن در جریان غزوه بنیالمصطلق با نزول آیه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ﴾[۲۴]، بیاثر بودن استغفار برای مشرکان بر پیامبر (ص) آشکار گردیده بود و در آیه ﴿لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[۲۵] از دوستی و مودت مشرکان نهی کرده بود و اگر از همه این موارد صرف نظر کنیم و حدیث ابن مسیّب را بپذیریم سخن ابوطالب "على ملّة عبدالمطلب" دلالت بر کفر ندارد، زیرا پدر و اجداد پیامبر (ص) همگی مؤمن بودهاند[۲۶] و مقصود ابوطالب همان کلمه توحید بوده که در برابر ابوجهل توریه و تقیه کرده است.
۲. مسلم [۲۷] و بخاری[۲۸] و عده دیگری آیه ﴿إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾[۲۹] را نیز مربوط به ابوطالب دانستهاند که در وقت مرگ، بنی هاشم را جمع کرده و آنها را امر به اطاعت از پیامبر (ص) کرد تا رستگار شوند و پیامبر ((ص) فرمود: ای عمو آنها را نصیحت میکنی و خود را رها میکنی، امّا ابوطالب گفت نمیتوانم از دین پدر و اجدادم دست بردارم.
در پاسخ این استدلال گفته شده که شأن نزول دیگری برای این آیه نقل شده و آن مربوط به جنگ اُحُد است که وقتی دندان پیامبر (ص) شکسته و صورتش با شمشیر شکافته میشود برای هدایت قومش دعا میکند که این آیه نازل میشود. علاوه بر اینکه از نوع گزارش مسلم و بخاری برمیآید این آیه و آیه قبلی هر دو در وقت مرگ ابوطالب نازل شده و این در حالی است که این دو آیه با فاصله حدود ده سال، اوّلی در مکه و دومی در مدینه نازل شده است[۳۰] و بر فرض صحت حدیث، آیه دلالت بر عدم ایمان ابوطالب ندارد، بلکه نشان میدهد ایمان ابوطالب به اراده مستقل پیامبر (ص) نیست بلکه به خواست خداوند است.
۳. حبیب بن ابوثابت از فردی که از ابن عباس شنیده نقل میکند[۳۱] که ابن عباس گفت آیه: ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾[۳۲]، در حقّ ابوطالب نازل شد که مردم را از اذیت رسول خدا (ص) نهی میکرد ولی خود داخل در اسلام نمیشد[۳۳].
این حدیث از چند جهت ضعیف است، اوّل به دلیل مرسل بودن آن، دوم عدم وثاقت حبیب ابن ابوثابت چنان که ابن حبّان او را مدلّس خوانده[۳۴] و منفرد بودن وی در نقل این حدیث، سوم: طبری[۳۵] به چند طریق به نقل از ابن عباس آیه را در شأن مشرکانی دانستهاند که مردم را از ایمان به پیامبر (ص) بازداشته و خود نیز به او ایمان نمیآوردند، چهارم: با توجه به سیاق آیه، ضمایر جمع در آن به مشرکانی برمی گردد که در آیه قبل ذکر شده و صفات آنها به هیچ وجه بر ابوطالب صدق نمیکند.
۴. به نقل از ابوسعید خدری، شخصی نزد پیامبر از ابوطالب یاد کرد، آن حضرت فرمود: امید است که شفاعت من در روز قیامت برای او سودمند باشد، در میان آبی جوشیده از آتش قرار میگیرد که تا دو کعب او میرسد و از آنجا تا مغز او را میجوشاند...[۳۶].
این حدیث به خاطر اشخاصی همچون سفیان ثوری، عبدالملک بن عمیر لخمی کوفی[۳۷] و عبدالعزیز دراودی[۳۸] که در سلسله سند قرار دارند از نظر سند ضعیف است و بغض و دشمنی مغیرة بن شعبه که حدیث را از او نقل میکنند نسبت به بنی هاشم و به خصوص علی (ع) معروف است[۳۹] به علاوه اینکه اگر ابوطالب مشرک بوده چگونه پیامبر (ص) طبق این حدیث امید شفاعت او را داشته است؟! و امام باقر (ع) در پاسخ سؤال از حدیث یاد شده فرمود: اگر ایمان ابوطالب در کفّه ای از ترازو و ایمان این مردم در کفّه ای دیگر قرار گیرد هر آینه ایمان او ترجیح خواهد یافت[۴۰].
ایمان ابوطالب
تمام علمای شیعه و بعضی از بزرگان اهل تسنن مانند ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه و قسطلانی در ارشاد الساری و زینی دحلان در حاشیه سیرۀ حلبی، ابوطالب را از مؤمنان اسلام میدانند، در منابع اصیل اسلام نیز شواهد فراوانی برای این موضوع مییابیم که با بررسی آنها در تعجب و حیرت عمیق فرو میرویم که چرا «ابوطالب» از طرف جمعی اینچنین مورد بیمهری و اتهام قرار گرفته است؟! زیرا: این تنها ابوطالب نیست که بخاطر نزدیکیش با علی(ع) اینچنین مورد تهاجم قرار گرفته، بلکه میبینیم هر کس در تاریخ اسلام به نحوی از انحاء ارتباط نزدیک با امیرمؤمنان علی(ع) داشته از این حملات ناجوانمردانه بر کنار نمانده است، در حقیقت ابوطالب گناهی نداشت جز اینکه پدر علی بن ابی طالب پیشوای بزرگ اسلام بود![۴۱]
در اینجا فشردهای از دلایل گوناگونی که به روشنی، گواهی بر ایمان ابوطالب میدهد فهرستوار میآوریم و شرح بیشتر را به کتابهایی که در این زمینه نوشته شده موکول میکنیم.
ابوطالب قبل از بعثت پیامبر اکرم(ص) به خوبی میدانست که فرزند برادرش به مقام نبوت خواهد رسید زیرا مورخان نوشتهاند در سفری که ابوطالب با کاروان قریش به شام رفت برادرزاده دوازده ساله خود محمد را نیز با خویش همراه برد، در این سفر علاوه بر کرامات گوناگونی که از او دید، همین که کاروان با راهبی بنام «بحیرا» که سالیان درازی در صومعه مشغول عبادت بود و آگاهی از کتب عهدین داشت و کاروانهای تجارتی در مسیر خود به زیارت او میرفتند برخورد کردند، در بین کاروانیان، محمد(ص) که آن روز دوازده سال بیش نداشت نظر راهب را به خود جلب کرد. بحیرا پس از اندکی خیره شدن و نگاههای عمیقانه و پرمعنی به او گفت این کودک به کدام یک از شما تعلق دارد؟ جمعیت به ابوطالب اشاره کردند او اظهار داشت برادرزادۀ من است. «بحیرا» گفت این طفل آینده درخشانی دارد این همان پیامبری است که کتابهای آسمانی از رسالت و نبوتش خبر دادهاند و من تمام خصوصیات او را در کتب خواندهام! «ابوطالب» پیش از این برخورد و برخوردهای دیگر از قرائن دیگر نیز به نبوت پیامبر اکرم و معنویت او پی برده بود. طبق نقل دانشمند اهل تسنن شهر ستانی (صاحب ملل و نحل) و دیگران در یکی از سالها آسمان مکه برکتش را از اهلش بازداشت و خشکسالی سختی به مردم روی آورد، ابوطالب دستور داد تا برادرزادهاش محمد را که کودکی شیرخوار بود حاضر ساختند پس از آنکه کودک را در حالی که در قنداقهای پیچیده شده بود به او دادند در برابر کعبه ایستاد و با تضرع خاصی سه مرتبه طفل شیرخوار را به طرف بالا انداخت و هر مرتبه میگفت: «پروردگارا! به حق این کودک باران پربرکتی بر ما نازل فرما» چیزی نگذشت که تودهای ابر از کنار افق پدیدار گشت و آسمان مکه را فرا گرفت، سیلاب آنچنان جاری شد که بیم آن میرفت مسجد الحرام ویران شود.
سپس شهرستانی مینویسد همین جریان که دلالت بر آگاهی ابوطالب از رسالت و نبوت برادرزادهاش از آغاز کودکی دارد ایمان وی را به پیامبر میرساند و اشعار ذیل را بعدها ابوطالب به همین مناسبت سروده است: و ابیض یستسقی الغمام بوجهه *** ثمال الیتامی عصمة للارامل و او روشن چهرهای است که ابرها به خاطر او میبارند، او پناهگاه یتیمان و حافظ بیوه زنان است. یلوذ به الهلاک من آل هاشم *** فهم عنده فی نعمة و فواضل هلاکشوندگان از بنی هاشم به او پناه میبرند، و به وسیله او از نعمتها و احسانها بهره میگیرند. و میزان عدل لا یخیس شعیرة *** و وزان صدق وزنه غیر هائل او میزان عدالتی است که یک جو تخلف نمیکند، و وزنکننده درستکاری است که توزین او بیم اشتباه ندارد. جریان توجه قریش را در هنگام خشکسالی به ابوطالب و سوگند دادن ابوطالب خدا را به حق او علاوه بر شهرستانی بسیاری از مورخان بزرگ نقل کردهاند[۴۲].[۴۳]
اشعار ابوطالب گواهی زنده
به علاوه در کتب معروف اسلامی اشعاری از ابوطالب در اختیار ما است که مجموعه آنها در دیوانی بنام «دیوان ابوطالب» گردآوری شده است. ابن ابی الحدید پس از نقل قسمت زیادی از اشعار ابوطالب (که ابن شهر آشوب در متشابهات القرآن آنها را سه هزار بیت میداند) میگوید: از مطالعه مجموع این اشعار برای ما هیچگونه تردیدی نخواهد ماند که ابوطالب به مکتب برادرزادهاش ایمان داشته است.
احادیثی از پیامبر اکرم(ص) نیز نقل شده که گواهی آن حضرت را به ایمان عموی فداکارش ابوطالب روشن میسازد از جمله طبق نقل نویسندۀ کتاب «ابوطالب مؤمن قریش»: چون ابوطالب درگذشت پیامبر(ص) پس از تشییع جنازه او ضمن سوگواری که در مصیبت از دست دادن عمویش میکرد، میگفت: «وای پدرم! وای ابوطالب! چقدر از مرگ تو غمگینم؟ چگونه مصیبت تو را فراموش کنم ای کسی که در کودکی مرا پرورش دادی، و در بزرگی دعوت مرا اجابت نمودی، و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم». و نیز پیوسته اظهار میداشت: «قریش هیچگاه نتوانست مکروهی بر من وارد کند مگر زمانی که ابوطالب از جهان رفت».
از طرفی مسلم است که سالها قبل از مرگ ابوطالب پیامبر(ص) مأمور شد هیچگونه رابطه دوستانه با مشرکان نداشته باشد، با این حال این همه اظهار علاقه و مهر به ابوطالب نشان میدهد که پیامبر او را معتقد به مکتب توحید میدانسته است وگرنه چگونه ممکن بود دیگران را از دوستی با مشرکان نهی کند و خود با ابوطالب تا سر حد عشق، مهر ورزد؟![۴۴]
بر پیامبر خرده میگیرند یا بر ابوطالب؟
در احادیثی که از طرف اهل بیت رسیده است نیز مدارک فراوانی بر ایمان و اخلاص ابوطالب دیده میشود که نقل آنها در اینجا بطول میانجامد این احادیث آمیخته با استدلالات منطقی و عقلی است مانند روایتی که از امام چهارم(ع) نقل گردیده است که حضرتش پس از این که در پاسخ سؤالی اظهار میدارد ابوطالب مؤمن بود میفرماید: راستی در شگفتم که چرا برخی میپندارند که ابوطالب کافر بوده است؟ آیا نمیدانند که با این عقیده بر پیامبر و ابوطالب طعنه میزنند؟ مگر نه این است که در چندین آیه از آیات قرآن از این موضوع منع شده است که زن بعد از اسلام آوردن در قید زوجیت کافر خود نماند و این مسلم است که فاطمه بنت اسد از پیشگامان در اسلام است و تا پایان عمر ابوطالب همسرش بود[۴۵].[۴۶]
ابوطالب سه سال در شعب
از همه اینها گذشته اگر در هر چیز تردید کنیم در این حقیقت هیچکس نمیتواند تردید کند که ابوطالب از حامیان درجه اول اسلام و پیامبر بود حمایت او از پیامبر و اسلام به حدی بود که هرگز نمیتوان آن را با علایق و پیوندهای خویشاوندی و تعصبات قبیلهای تفسیر کرد. نمونه زنده آن داستان شعب ابوطالب است همه مورخان نوشتهاند هنگامی که قریش پیامبر و مسلمانها را در یک محاصره اقتصادی و اجتماعی و سیاسی شدید قرار دادند و روابط خود را با آنها قطع کردند ابوطالب یگانه حامی و مدافع حضرت سه سال از همه کارهای خود دست کشید و بنیهاشم را به درّهای که در میان کوههای مکه قرار داشت و به شعب ابوطالب معروف بود برد و آنجا سکنی گزید. فداکاری را به جایی رسانید که اضافه بر ساختن برجهای مخصوصی بخاطر جلوگیری از حمله قریش هر شب پیامبر را از خوابگاه خود بلند میکرد و جایگاه دیگری برای استراحت او تهیه مینمود و فرزند دلبندش علی(ع) را به جای او میخوابانید و هنگامی که علی(ع) میگفت پدر جان من با این وضع بالاخره کشته خواهم شد پاسخ میدهد عزیزم بردباری را از دست مده هر زنده به سوی مرگ رهسپار است من تو را فدای فرزند عبدالله نمودم جالب توجه اینکه علی(ع) در جواب پدر میگوید پدرجان این کلام من نه به خاطر این بود که از کشته شدن در راه محمد(ص) هراسی دارم بلکه بخاطر این بود که میخواستم بدانی چگونه در برابر تو مطیع و آماده برای یاری احمدم[۴۷] ما معتقدیم هر کس تعصب را کنار گذاشته و بیطرفانه سطور طلایی تاریخ را دربارۀ ابوطالب مطالعه کند با این ابی الحدید شارح نهج البلاغه هم صدا شده و میگوید: و لو لا ابوطالب و ابنه لما مثل الدین شخصا وقاما فذاک بمکة آوی و حامی و هذا بیثرب حس الحماما[۴۸] هر گاه ابوطالب و فرزند برومندش نبود هرگز دین و مکتب اسلام به جای نمیماند و قد راست نمیکرد ابوطالب در مکه به یاری پیامبر شتافت و علی(ع) در یثرب (مدینه) در راه حمایت از اسلام در گرداب مرگ فرو رفت![۴۹]
سال وفات ابوطالب سال غم و اندوه
تاریخ زندگی ابوطالب و فداکاری عظیم او نسبت به پیامبر(ص) و علاقۀ شدید پیامبر(ص) و مسلمانان نسبت به او تا آنجا که سال مرگش را «عام الحزن» (سال اندوه) نام نهادند، همه نشان میدهد که او به اسلام عشق میورزید و دفاعش از پیامبر(ص) به عنوان دفاع از یک خویشاوند نبود، بلکه به صورت دفاع یک مؤمن مخلص و یک عاشق پاکباخته و سرباز فداکار از جان.[۵۰]
مخالفان و موافقان ایمان ابوطالب
اسلام آوردن یا نیاوردن ابوطالب، در تاریخ اسلام موضوعی جنجال برانگیز بوده و اختلاف نظرهایی عمیق و گسترده در این باره بروز کرده است. کسانی را که درباره ایمان ابوطالب ابراز نظر کردهاند، میتوان به سه گروه تقسیم کرد:
- شیعیان امامیه و زیدیه و گروهی از معتزله که معتقدند ابوطالب به اسلام ایمان آورد[۵۱]؛
- عامه اهل سنت که معتقدند ابوطالب اسلام نیاورد و اگر هم در دل چنین عقیدهای داشت، به این موضوع اقرار نکرده است. بنابراین نمیتوان او را مسلمان نامید. گروهی از اهل سنت یعنی حشویه (لقب تحقیرآمیزی که برخی متکلمان اسلامی مانند معتزله به اصحاب حدیث دادهاند)[۵۲] در این نظر تا بدانجا پیش رفتهاند که معتقدند جایز است ابوطالب را به همین دلیل لعن کرد[۵۳]؛
- گروه اندکی که بیطرفی اختیار کرده و حکم صریحی به اسلام یا کفر ابوطالب ندادهاند. شاید مشهورترین فرد این گروه ابن ابی الحدید معتزلی باشد.
اکنون به بررسی نظریات این سه گروه میپردازیم:
منکران ایمان ابوطالب
منکران ایمان ابوطالب معتقدند:
- پیامبر در سالهای بعثت خود، عمویش ابوطالب را به اسلام دعوت کرد، ولی او از پذیرش این دعوت سرباز زد و در حالی که به برادر زادهاش اطمینان داد که او را حمایت خواهد کرد، به او گفت که قادر نیست دین پدر و پدرانش را ترک کند[۵۴]؛
- در ایام احتضار و مرگ ابوطالب حوادث و سخنانی ظاهر شد که حاکی از آن است که ابوطالب مسلمان نشد و کافر از دنیا رفت. شاهد این ادعا، گزارشهایی تاریخی است که مهمترین آنها بدین قرار است:
- ابوطالب در بستر احتضار کسی را نزد پیامبر فرستاد و از او خواست که «مرا از انگور بهشت اطعام کن». اما ابوبکر که آنجا حاضر بود، گفت: «خداوند آن را بر کافران حرام کرده است»[۵۵]. ظاهراً این گزارش به دلیل سکوت پیامبر که به نوعی تقریر سخن ابوبکر تلقی میشود، مورد استناد اهل سنت قرار گرفته است.
- پس از گفتوگوهای پیامبر با بزرگان قریش در کنار بستر ابوطالب، و بعد از رفتن ایشان - یا به قولی در حضور برخی از آنان - پیامبر ابوطالب را به پذیرش اسلام فراخواند و از او خواست کلمه اخلاص را بگوید تا او را شفاعت کند؛ اما ابوطالب از این کار سر باز زد و گفت که من اکنون در حال مرگم و دوست ندارم قریش یا زنان آنان بگویند که او در حال جزع و بیماری آن را پذیرفت؛ ولی اگر در حال صحت و سلامتی مرا به اسلام دعوت کرده بودی، از تو میپذیرفتم. وی در این هنگام خود را بر دین پدرانش و به خصوص عبدالمطلب معرفی کرد. سپس بنیعبدالمطلب را فراخواند و آنان را به حمایت از پیامبر تشویق و توصیه کرد. در این هنگام پیامبر گفت: «عجیب است که آنان را نصیحت کرد، ولی خود را فراموش کرد». آوردهاند که او در دم مرگ، لبانش را حرکت داد. عباس بر او خم شد و گفت: «او کلمه توحید را گفت». اما پیامبر گفت: «من نشنیدم»[۵۶].
- وقتی ابوطالب درگذشت، پسرش، علی(ع) آمد و به پیامبر گفت: «عموی کافر تو یا عموی گمراه تو مرد». پیامبر از او خواست، برود و جنازه پدرش را دفن کند؛ ولی علی(ع) به دلیل کفر ابوطالب از این کار سر باز زد. اما پیامبر با اصرار او را به این کار واداشت و سپس او را دعای خیر کرد[۵۷]؛
- خداوند در قرآن به کفر ابوطالب و ایمان نیاوردن او اشاره کرده است: آیات ۱۱۳ سوره توبه، ۲۶ سوره انعام و ۵۶ سوره قصص این موضوع در آثار برخی از شیعیان نیز وارد شده است[۵۸]! اما شرح ماجرا از این قرار است:
- پیامبر هنگام احتضار ابوطالب، از وی خواست اسلام بیاورد؛ ولی او نپذیرفت. با وجود این، بنیعبدالمطلب را فراخواند و آنان را به حمایت از پیامبر توصیه کرد. در این هنگام پیامبر گفت: او دیگران را نصیحت، ولی خود را فراموش میکند و در همین باره این آیه نازل شد: ﴿...وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ...﴾[۵۹][۶۰].
- پیامبر که سخت مشتاق ایمان آوردن ابوطالب بود، او را در بستر احتضار دعوت کرد؛ ولی او نپذیرفت. در این هنگام این آیه نازل شد: ﴿إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾[۶۱][۶۲].
- وقتی ابوطالب در بستر مرگ از پذیرش اسلام سر باز زد، پیامبر بدو گفت: با وجود این، تا وقتی که از جانب خداوند نهی نشدهام برای تو استغفار میکنم. پس از مرگ ابوطالب، پیامبر تا مدتی برای او استغفار میکرد و سایر مسلمانان نیز این را جواز طلب استغفار برای خویشاوندان مشرک خود تلقی کرده، برای آنان طلب بخشایش میکردند. اما این آیه نازل شد: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾[۶۳]. در آیه بعد نیز اشاره شده است که استغفار ابراهیم برای پدرش، به دلیل وعدهای بود که به او داده بود؛ ولی وقتی دانست او دشمن خدا است از وی تبری جست[۶۴]؛
- منکران ایمان ابوطالب معتقدند هیچ کس ندیده است که ابوطالب نماز خوانده باشد و حال آنکه وجه تمایز مسلمان و مشرک نماز بوده است[۶۵]؛
- احادیثی از قول پیامبر وجود دارد که در آنها به دوزخی بودن ابوطالب، تصریح شده است. این احادیث بسیار متنوع و متعدد است؛ ولی مشهورترین آنها حدیثی است که میتوان آن را «حدیث ضحضاح» نامید. در متون و مآخذ اهل سنت با تفاوتهایی در الفاظ و معنا آمده است که از پیامبر خواستند جایگاه ابوطالب را با توجه به حمایتهایی که از او کرده، معلوم کند و اینکه آیا شفاعت پیامبر شامل حال او میشود یا خیر. آوردهاند که پیامبر پاسخ داد که ابوطالب در آتش قلیلی (ضحضاح من النار) است که تا برجستگی پایش میرسد. با وجود این، از گرمی همین آتش اندک، مغز سرش میجوشد و این به دلیل شفاعت او است، وگرنه جای او در پستترین نقطه جهنم است[۶۶]. در حدیثی دیگر نیز پیامبر ابوطالب را سنگریزهای از سنگریزههای جهنم معرفی کرده است[۶۷].
- سخنان برخی دیگر از شخصیتها و حتی خویشاوندان ابوطالب حاکی از عدم ایمان او است؛
- از امام سجاد(ع) روایت شده است که جعفر و علی از ابوطالب ارث نبردند؛ ولی طالب و عقیل ارث بردند؛ زیرا مسلمان از کافر، و کافر از مسلمان ارث نمیبرد[۶۸]؛
- خلیفه عباسی، منصور، به محمد نفس زکیه، از نوادگان امام حسن مجتبی(ع) که در مدینه علیه او قیام کرده بود، نوشت که پیامبر چهار عمو داشت که دو تن از آنان ایمان آوردند و دو تن دیگر ایمان نیاوردند و جد تو (ابوطالب) یکی از آن دو نفر بود[۶۹]. منظور منصور از دو نفر اول، حمزه و عباس و از دو نفر دیگر، ابولهب و ابوطالب بود؛
- شاعر مشهور عباسیان، عبدالله بن معتز (م ۲۹۶ق) خطاب به فاطمیان سروده است: و أنتم بنو بنته دونما و نحن بنو عمه مسلما[۷۰]؛ «شما پسران دختر پیامبر هستید و ما نیستیم؛ اما ما پسران عموی مسلمان او هستیم».
به رخ کشیدن مسلمانی عباس در این بیت، نشانه آن است که گوینده، جد فاطمیان یعنی ابوطالب را مسلمان نمیداند.
به هر حال بر اساس مجموع این گزارشها، نویسندگان اهل سنت عموماً نتیجه گرفتهاند که ابوطالب اسلام نیاورد و کافر از دنیا رفت. آنان در همین جهت آن دسته از گزارشها، احادیث و نظریات شیعیان را که اشاره به ایمان ابوطالب دارند، رد کرده و قائلان به این اعتقاد را «کماطلاع و کم علم» دانستهاند. اسناد احادیث آنان را منقطع و واهی و باطل، و راویان آن را غالیان شیعه و «منکر الحدیث» به شمار آوردهاند[۷۱]. در قرون اخیر برخی مستشرقان نیز ظاهراً تحت تأثیر مآخذ اهل سنت، ابوطالب را کافر دانستهاند و گفتهاند که علویان در مخالفت با این موضوع، احادیث مختلفی جعل کردهاند[۷۲]. برخی مانند بروکلمان و اسپرنگر به همین دلیل، صحت و درستی آن دسته از اشعار ابوطالب را که بر ایمان و اعتقاد او به اسلام و پیامبر دلالت میکند، منکر شدهاند[۷۳].[۷۴]
معتقدان به ایمان ابوطالب
قائلان به ایمان ابوطالب نیز برای اثبات مدعای خود، دلایلی اقامه کردهاند. این دلایل بیشتر از گفتار و اشعار و عملکرد او و شهادت دیگران بر ایمان وی فراهم آمده است. مهمترین این دلایل از این قرار است:
- سخنان ابوطالب: قائلان به ایمان ابوطالب نقل میکنند که او به هنگام خواستگاری خدیجه برای پیامبر به خداوند سوگند خورد که محمد را در آینده خبری فراگیر و شأنی بزرگ است[۷۵]. آنان معتقدند چگونه وی میتواند پس از بروز این خبر فراگیر و شأن ویژه پیامبر (بعثت)، او را تأیید نکرده و سخنش را نپذیرفته باشد. همچنین در مواردی دیگر نیز ابوطالب، پیامبر را «صادق»، «صادق الامین» و «الصدیق فی العرب» خوانده و به حقانیت خدای او گواهی داده است[۷۶]. به این ترتیب، او چگونه میتواند دعوت پیامبر را نپذیرفته باشد[۷۷]. افزون بر این، او به هنگام مرگ، قریش را به اموری وصیت کرد؛ از جمله، از آنان خواست که پیامبر را حمایت کنند. وی در سخنانی که در این هنگام بر زبان راند، راه پیامبر را راه رشد، و هدایت شدگان او را خوشبخت معرفی کرد. پس چگونه میتوان پذیرفت که او خود ایمان نیاورده باشد[۷۸].
- اشعار او: مهمترین سخنان ابوطالب که نشانه ایمان او است، اشعار وی میباشد که از روزگاران قدیم، شیعیان برای اثبات ایمان بدان استناد کردهاند[۷۹]. پیشتر آوردیم که در قرن چهارم، ابونعیم علی بن حمزه تمیمی بصری آن دسته از اشعار او را که نشانه مسلمانی او است، در مجموعهای به نام دیوان ابیطالب و ذکر اسلامه گرد آورد. در این اشعار، مشاهده میکنیم که ابوطالب، دین پیامبر را بهترین ادیان دانسته است[۸۰] و او را پیامبر خداوند[۸۱] و شبیه موسی و ذوالنون معرفی میکند[۸۲]؛ تهمت ساحری به او را رد کرده، او را صادق و امین خوانده است[۸۳]؛ نام محمد را مشتق از نام خداوند (محمود) میداند[۸۴]؛ قرآن را «کتابی منزل» معرفی کرده[۸۵] و گفته است که او و فرزندان با افتخارش، پیامبر را تنها نخواهند گذاشت[۸۶] و گاه در این اشعار خود را به صراحت «بر دین پیامبر» دانسته است[۸۷] و به توحید اقرار کرده است[۸۸]. شمار این اشعار و ابیات بسیار است و با توجه به اینکه پیشتر برخی از آنها را نقل کردهایم، از تکرارشان صرف نظر میکنیم. نتیجه آنکه بخش مهمی از اشعار ابوطالب به چنین موضوعاتی اختصاص دارد. با این وصف چگونه میتوان پذیرفت که او ایمان نیاورده است. اصولاً مگر چه فرقی میان سخن منظوم و غیرمنظوم کسی وجود دارد؟ آیا اگر کسی شهادتین خود را به زبان شعر بگوید، پذیرفته نیست؟ قائلان به ایمان ابوطالب، معتقدند مجموع اشعار ابوطالب نشانه ایمان او است و این جای هیچ انکاری ندارد[۸۹]. برخی آوردهاند که اگر ابوطالب - در مقام رئیس بنیهاشم و یکی از بزرگان قریش - برادرزاده خود را به چشم پیامبر نمینگریست، امکان نداشت او را این چنین حمایت، مدح و ستایش کند؛ زیرا معمول نیست که شیخ متنفذی به مدح و توصیف جوانی بپردازد که خود او را کفالت و سرپرستی کرده است[۹۰].
- سخنان پیامبر: معتقدان به ایمان ابوطالب، در این باره به چند فقره از سخنان پیامبر اشاره کردهاند: اول آنکه در جنگ بدر، وقتی عبیدة بن حارث بن مطلب مجروح شد و در حال جان دادن بود، خطاب به پیامبر شعری از ابوطالب خواند که او در آن سوگند خورده بود با تمام قوا از پیامبر حمایت کند، و گفت: اگر ابوطالب زنده بود، میدید که ما به این سخن او عمل کردیم. در این هنگام پیامبر برای عبیده و ابوطالب دعای خیر و طلب آمرزش کرد[۹۱]. همچنین وقتی در مدینه خشکسالی شد و پیامبر دعای باران خواند و باران فراوانی بارید، به یاد این بیت مشهور از قصیده لامیه ابوطالب افتاد که «وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ...» و گفت: «آفرین بر ابوطالب! اگر زنده بود چشمانش روشن میشد». سپس خواست آن شعر را برایش بخوانند و به دنبال آن برای ابوطالب آمرزشطلبید[۹۲]. در حدیثی دیگر از پیامبر آمده است که جایگاه ابوطالب بهشت است[۹۳]. نیز از قول او روایت شده است که خداوند او را درباره چند تن از نزدیکانش، از جمله ابوطالب وعده خیر داده است[۹۴]، و این که خداوند شفاعت او را درباره چند تن و از جمله ابوطالب پذیرفته است[۹۵]. در حدیثی دیگر آمده است که پیامبر خطاب به عباس گفته است که در حق ابوطالب امید خیر دارد[۹۶]. بر اساس گزارشی دیگر ابوبکر به هنگام فتح مکه در حضور پیامبر سخنی گفت که در حکم تأیید ایمان ابوطالب بود و پیامبر نیز سخن او را تصدیق کرد[۹۷]. در حدیثی دیگر از امام صادق(ع) روایت شده است که پیامبر فرموده است: «خداوند ابوطالب را مانند اصحاب کهف که ایمان خود را پنهان و اظهار کفر کردند، دو بار اجر خواهد داد»[۹۸].
- احادیث: محدثان و نویسندگان شیعه، احادیث مختلفی در این باره روایت کردهاند. شاید کاملترین اثر در این زمینه کتاب الغدیر علامه امینی باشد که در آن چهل حدیث در اثبات ایمان ابوطالب گرد آمده است[۹۹]. در یکی از این احادیث علی بن ابی طالب(ع) گفته است که نه ابوطالب و نه اجداد او، بت نپرستیدهاند؛ بلکه جملگی بر دین ابراهیم(ع) بودهاند[۱۰۰]. بر اساس روایتی دیگر علی(ع) فرموده است که ابوطالب اسلام آورد[۱۰۱]. آوردهاند که وقتی امام علی(ع) شنید که برخی ابوطالب را جهنمی میدانند، برآشفت و مقام او را در قیامت عالی خواند[۱۰۲]. از امام حسن مجتبی(ع) روایت شده است که ابوطالب مانند «مؤمن آل فرعون» بود که او نیز ایمان خود را کتمان میکرد[۱۰۳]. نیز روایت است که امام سجاد(ع) وقتی شنید برخی ابوطالب را مسلمان نمیدانند، استدلال کرد که اگر او مسلمان نبود، چگونه همسر او که مسلمان بود با او زندگی میکرد؛ حال آنکه خداوند نهی کرده است زن مسلمان با مرد مشرک زندگی کند[۱۰۴]. در روایتی از امام باقر(ع) نقل شده است که او ایمان ابوطالب را از ایمان مردم روزگار خویش برتر دانسته است[۱۰۵]. از امام صادق(ع) روایت شده است که جبرئیل به پیامبر گفته است که خداوند آتش را بر پدرت، مادرت، ابوطالب و همسر او، فاطمه بنت اسد که تو را در دامان خود پرورش دادند، حرام کرده است[۱۰۶]. همچنین او ایمان نیاوردن ابوطالب را به صراحت تکذیب کرده است[۱۰۷]. بر اساس روایتی دیگر امام صادق(ع) در اثبات ادعای خود به اشعاری از ابوطالب استناد کرد[۱۰۸]. از امام کاظم(ع) نیز دربارۀ ایمان ابوطالب روایتی موجود است[۱۰۹]. روایت شده است که امام رضا(ع) نیز فردی را که در ایمان ابوطالب تشکیک کرده بود، به شدت عتاب فرمود و سرانجام او را آتش جهنم خواند[۱۱۰]، بنابراین، شیعیان اجماع اهل بیت(ع) را بر ایمان ابوطالب، حجت محکمی میدانند؛ زیرا به استناد حدیث ثقلین اهل بیت(ع) یکی از دو ثقلی هستند که تمسک به ایشان مانع گمراهی است[۱۱۱].
نویسندگان شیعه در کوشش برای اثبات ایمان ابوطالب، علاوه بر ارائه دلایل و شواهد، به نقد نظریات و ادله اهل سنت در این خصوص نیز پرداختهاند. این نقادیها در چند بخش صورت گرفته است:
۱. نقد نظر کسانی که سه آیه از قرآن را دلیل شرک ابوطالب دانستهاند. درباره آیه ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾[۱۱۲] که بعضی معتقدند ابن عباس آن را درباره ابوطالب دانسته است، ایشان معتقدند که از ابن عباس خلاف این نیز نقل شده است. همچنین به استناد نظر مفسران بسیاری، از جمله برخی از اهل سنت، این آیه در شأن مشرکانی است که مردم را از پیامبر باز میداشتند و خود نیز از او دوری میکردند. بنابراین ابوطالب نمیتواند مصداق این آیه باشد. ضمن اینکه در سلسله راویان حدیث ناظر به شأن نزول این آیه، برخی افراد را مدلِس، ضعیف و کذاب، و خود حدیث را نیز مرسل دانستهاند. افزون بر این، ایشان معتقدند تأمل در آیه پیشگفته در قرآن نشان میدهد که این آیه یکی از سه آیه به هم پیوسته ۲۵ تا ۲۷ سوره انعام است که مخالفان ایمان ابوطالب آن را بدون توجه به آیه قبل و بعد، معنا و تفسیر کردهاند، و چنانچه این آیه در جای خود معنا و تفسیر شود، به هیچ وجه بر ابوطالب صدق نخواهد کرد[۱۱۳].
درباره آیه ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ﴾[۱۱۴] نیز آوردهاند که اولاً برای این آیه ده شأن نزول ذکر شده است[۱۱۵]؛ ثانیاً سوره توبه مدنی است و جزء آخرین سورههایی است که نازل شده و معقول نیست که بین شأن نزول و نازل شدن آیهای، بیش از ده سال فاصله زمانی باشد. آنچه این ادعا را اثبات میکند این است که حتی در سال سوم هجرت و در جریان جنگ احد، پیامبر برای مشرکان طلب بخشایش کرد[۱۱۶]. ناگفته نماند که در بین راویان این شأن نزول، افرادی گمنام، کذاب، مجهول، وضاع، ضعیف، غریبالحدیث، دشمنان سرسخت علی(ع) و خاندانش و برخی طرفداران امویان وجود دارند، و این پذیرش چنین ادعایی را مشکل میکند[۱۱۷]. نویسنده کتاب ابوطالب مؤمن قریش از قول طبری آورده است که منظور از استغفار در این آیه، نماز خواندن بر جنازه متوفا است و آن موقع که ابوطالب درگذشته است (سال دهم بعثت) هنوز نماز میت وضع نشده بوده است که خداوند پیامبر و مؤمنان را از خواندن آن بر جنازه مشرکان نهی کرده باشد[۱۱۸].
اما درباره آیه ﴿إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ﴾[۱۱۹] نیز نویسندگان شیعه به نقد و بررسی پرداخته و گفتهاند که چهار شأن نزول دیگر نیز برای این آیه گزارش شده است[۱۲۰]. و حدیث شأن نزول این آیه درباره ابوطالب را نیز، هم از نظر سند و هم از نظر متن ضعیف دانستهاند. همچنین گفتهاند که محبت پیامبر نمیتواند معارض محبت و دوستی خداوند باشد[۱۲۱]. بنابراین معنای آیه این میشود که اصولاً هدایت به خواست خداوند صورت میپذیرد. در این صورت اگر این آیه در شأن ابوطالب نازل شده باشد، نه تنها در مذمت وی نیست، بلکه از آنجا که خداوند هدایت او را به خود نسبت داده، در ستایش او است[۱۲۲]. بنابراین نویسندگان شیعه نزول هیچ یک از این آیات را دوباره ابوطالب نپذیرفته و با دلایل ادله عقلی و نقلی به رد نظر کسانی پرداختهاند که ابوطالب را مصداق این سه آیه دانستهاند؛
۲. رد احادیثی که بر کفر ابوطالب دلالت میکنند. مشهورترین این احادیث، حدیث ضحضاح است. نویسندگان شیعه معتقدند راوی اصلی این حدیث که به ده طریق و با تفاوتهایی روایت شده است[۱۲۳]، مغیرة بن شعبه است که دشمنی او با بنیهاشم و به خصوص علی(ع) مشهور است. همچنین اخبار فسق او نیز عیان و آشکار است[۱۲۴]. آنان سایر راویان این حدیث را نیز بررسی کرده و در میان آنان افرادی مجهول، طرفدار امویان، مدلس، جاعل، ضعیف، کذاب، فاقد حافظه و نزدیک به دیوانگی یافته و معرفی کردهاند[۱۲۵]. متن این حدیث را نیز به تفصیل بررسیده و در نهایت آن را جعلی و نادرست دانستهاند[۱۲۶]؛
۳. سایر دلایل منکران ایمان ابو طالب نیز جای خدشه بسیار دارد:
- در این خصوص که ابوطالب خود را بر دین عبدالمطلب دانسته است، آوردهاند که عبدالمطلب بتپرستی را ترک کرده بود و خداوند یگانه را میپرستید[۱۲۷]. بنابراین پیروی ابوطالب از دین عبدالمطلب در حقیقت پیروی از آیین توحید بوده است.
- در پاسخ به این مطلب که کسی نماز خواندن ابوطالب را ندیده بود، پاسخ دادهاند که اصولاً تا پیش از هجرت نماز واجب نبوده و حکم نافله داشته است[۱۲۸].
- در جواب کسانی که گفتهاند پیامبر در تشییع جنازه ابوطالب حاضر نشد و بر جنازه او نماز نخواند، علاوه بر ذکر گزارشهایی که درباره شرکت ایشان در تشییع جنازه عمویشان است، آوردهاند که تا آن زمان هنوز نماز میت وضع نشده بود[۱۲۹].
- اما این که گفتهاند علی(ع) و جعفر که مسلمان بودند، از پدر مشرک خود ارث نبردند، این سخن نیز دروغ است؛ زیرا حتی اگر ابو طالب کافر هم بود، بر اساس مذهب و روش فقهی شیعه، فرزندان مسلمان او از وی ارث میبردند؛ چراکه کافر از مسلمان ارث نمیبرد، نه مسلمان از کافر[۱۳۰].
- درباره نامه منصور به محمد نفس زکیه نیز برخی نویسندگان شیعه بررسیهای مفصلی صورت دادهاند و افزون بر اشکالی که بر سلسله راویان این گزارش تاریخی وارد کردهاند و آنان را گمراه و غیرثقه دانستهاند، متن این روایت را نیز نقد کرده و غیر قابل قبول دانستهاند. برای نمونه آوردهاند که حتی اگر ابوطالب مشرک بوده است، چگونه میتوان او را «شرالاشرار» دانست. به این صورت این گزارش تاریخی حتی با همان حدیث ضحضاح نیز سازگار نیست؛ زیرا در آن حدیث ابوطالب بهترین اهل دوزخ و کم عذابترین آنان معرفی شده است[۱۳۱].
بدین روی نویسندگان شیعه - و حتی پارهای از اهل سنت - ابوطالب را مسلمان دانسته و انکار ایمان او را تهمت به او و پیامبر دانستهاند. برخی در اثبات این موضوع تا بدان حد پای میفشارند که مبغض ابوطالب را کافر[۱۳۲] مهدورالدم شمردهاند[۱۳۳]. شاید مشهورترین کسانی که درباره اسلام و کفر ابوطالب، به صراحت اظهارنظر نکردهاند، ابن ابی الحدید معتزلی باشد. او پس از بحثی مفصل در این باره و نقل نظرات معتقدان و منکران ایمان ابوطالب، خود از ابراز نظر خودداری میکند و دلیل آن را نیز اختلاف نظر شدید دو گروه و پیچیده شدن بحث میداند[۱۳۴].[۱۳۵]
نتیجهگیری
اکنون پس از نقل نظریات موافقان و مخالفان ایمان ابوطالب جا دارد که دیدگاه خود را نیز در این باره بازگوییم بدون شک بحث ایمان ابوطالب در طول تاریخ اسلام از جایگاه واقعی خود، که جایگاهی تاریخی است، خارج شده و رنگ و بوی تند کلامی گرفته است. عامل اصلی این وضع، نسبت ابوطالب با علی(ع) است. در طول سدههای مختلف و از چشم کسانی که در موافقت یا مخالفت با ایمان ابو طالب بحث کردهاند، بیش از اینکه شخصیت حقیقی ابوطالب مد نظر باشد، «پدر علی بودن» او به چشم آمده است. مخالفان علی(ع) به شدت ابوطالب را آماج حمله قرار دادهاند و از این عمو، سرپرست و بزرگترین حامی و حافظ پیامبر که در سایه حمایتهای او کار اسلام قوت گرفت، یک مشرک جهنمی ساختهاند! دوستداران علی(ع) نیز در تقدیس و تنزیه او تا بدانجا پیش رفتهاند که کوچکترین خدشهای را - حتی بیارتباط با اسلام و کفر وی - بر سیمای او تاب نیاوردهاند[۱۳۶] و دشمنان او را کافر و مستوجب قتل دانستهاند[۱۳۷].
نگارنده بر این عقیده است که روایات مشرک و جهنمی بودن ابوطالب، کذب و جعلی است و این نظر را نه با بررسی اسناد و محتوای این روایتها - که دیگران مفصل انجام دادهاند- بلکه با توجه به قراین و شواهد تاریخی اعلام میدارد. چنانکه گزارش شد، ظاهراً اولین بار در ایام خلافت علی(ع) موضوع ایمان و کفر ابوطالب مطرح شد[۱۳۸] و دلیل آن روشن است. سه خلیفه اول نیازی به وارد شدن در چنین بحثهایی نداشتند؛ اما وقتی امام علی(ع) با معاویه درگیر شد، دستگاه تبلیغاتی معاویه به جنگ شدیدی علیه او برخاست و به تخریب چهره حضرت همت گماشت. در این میان طبیعی بود که پدر علی نیز از حمله و هجوم امویان در امان نماند. امویان، علی(ع) را که در سابقه او هیچ ضعف و خدشهای نبود، بینماز معرفی کردند، و طبیعی بود که پدر او را نیز مشرک جلوه دهند. به خصوص که در آن ایام، بازار رقابتهای خاندانی و قبیلگی همچنان داغ بود. خاندان حرب در رقابت با خاندان عبدالمطلب کم آورده بود، و لذا در پی آن بود که این عقبماندگی را به هر شکل ممکن، جبران کند. تخریب شخصیتهای قبیله رقیب و در رأس آنان علی(ع) و وابستگان او، در همین زمینه آغاز شد و ادامه یافت. امویان این قدر توانایی داشتند که با تهدید و تطمیع، جلوی انتشار اخبار مربوط به ایمان ابوطالب را بگیرند و در برابر، سفارش جعل احادیثی را بدهند که ابوطالب در آنها مشرک و جهنمی معرفی شده است. گفتنی است که راوی اصلی حدیث ضحضاح، مغیرة بن شعبه، فرماندار دولت اموی است.
تبلیغات رسمی امویان علیه علی(ع) و خاندان او حدود یک قرن ادامه یافت، تا اینکه بنیامیه سرنگون شدند و بنیعباس بر سر کار آمدند؛ ولی این وضع تغییری نکرد؛ زیرا عباسیان نیز که فرزندان عباس، عموی دیگر پیامبر بودند، در جامعهای که منازعات قبیلگی باز هم در آن رواج یافته بود، با مشکل کمبود افتخارات روبهرو بودند. جد بزرگ آنان، عباس، در ابتدا مسلمان نبود و حتی در جنگ بدر به جنگ برادرزادهاش آمد و اسیر شد. این درست است که او در مواقعی کمکهای مؤثری به پیامبر کرد[۱۳۹]، ولی مسلمانان او را یک مسلمان برجسته و خوش سابقه به شمار نمیآوردند. عباسیان پس از قلع و قمع بنیامیه، درگیر منازعه با علویان شدند؛ ضمن اینکه خود را در برابر فضایل و افتخارات این خاندان، حقیر مییافتند. این چنین بود که این خویشاوندان نزدیک نیز، انگیزهای قوی برای تخریب شخصیت عموی بزرگ خود، ابوطالب یافتند. با توجه به این موضوع، بسیار طبیعی است که منصور عباسی خطاب به محمد نفس زکیه، جد او، ابوطالب را «شرالاشرار» و مشرک، و جد خود عباس را مسلمان معرفی کند و دور از ذهن نیست که ابن معتز در اشعار خود، علویان را به سختی آماج حمله قرار دهد و ابوطالب را غیرمسلمان و عباس را مسلمان بشمرد. کسانی که برای انکار ایمان ابوطالب به چنین سخنانی تمسک جستهاند، چگونه توجه نکردهاند که این سخنان را دشمنان علویان بر زبان یا قلم راندهاند، و حرف یک دشمن در انکار فضایل رقیب چگونه میتواند حجت استدلال باشد؟ از مجموع حوادث ده سال اول بعثت بر میآید که ابوطالب اعتماد فراوانی به سخنان و اعمال پیامبر داشته است. ما پیشتر به نمونههایی در این باره اشاره کردهایم؛ ولی یک نمونه جالب آن، همان زمانی است که ابوطالب خبر از بین رفتن صحیفه را به قریش داد. او به خبری که پیامبر به او داده بود، چنان مطمئن بود که به قریش گفت: اگر خبر محمد(ص) درست نباشد، وی را تسلیم آنان خواهد کرد تا به قتل برسانند. به راستی چگونه میشود فردی به کسی و سخنان او این چنین اعتماد داشته باشد و آنگاه دعوت او را نپذیرد؟ حتی اگر از مجموع حوادثی که در آن سالها اتفاق افتاد و در آنها ابوطالب بزرگترین حامی پیامبر بود، ایمان وی را نتیجه نگیریم، چگونه میتوان پذیرفت که ابوطالب بتپرست بوده است؟ چگونه ممکن است کسی برادرزاده خود را علیه آیین خود یاری کند و فرزندان و نزدیکان و حتی سایر مردم را به حمایت از فردی توصیه کند که به انکار دین او برخاسته است؟ دشمنان این منکر دین خود را هجو کند و کسانی را که به تصریح یا تلویح سخنی در حمایت از وی گفتهاند، تأیید و تشویق نماید؟
به نظر نگارنده ابو طالب ایمان داشت؛ ولی ایمان خود را کتمان میکرد. این تصمیمی بود از سر تدبیر و فداکاری، که بعدها دشمنان علی(ع) و مخالفان خاندان بنیهاشم از آن سوء استفاده کردند و تحت پوشش آن، اخبار مشرک و جهنمی بودن او را ساختند و پرداختند و منتشر کردند و عدهای بیخبر نیز باور کردند. اما فهم این نکته که چرا ابوطالب ایمان خود را کتمان کرد، برای کسانی که با حوادث سیاسی و روابط و مناسبات سیاسی آشنا هستند، چندان دشوار نیست. ابوطالب در میان پیامبر و قریش، نوعی تعادل و آرامش ایجاد میکرد و این به نفع قریش نبود، بلکه به نفع اسلام و پیامبر بود تا فرصتی برای ادامه کار پیدا کنند. (دیدیم که در نبود ابوطالب این تعادل و آرامش آنچنان از بین رفت که پیامبر ناگزیر به مدینه مهاجرت کرد) حال اگر ابوطالب اسلام خود را ابراز میکرد، دیگر قادر به ایفای چنین نقشی نبود. در چنین وضعی او در چشم قریش، مسلمان برجستهای بود که آنان به جای گفتوگو با وی، با او به نبرد بر میخاستند. شاید در این هنگام او دیگر قادر به تجهیز آن دسته از بنیهاشم که ایمان نیاورده بودند نیز نبود و نمیتوانست حامی مؤثری برای پیامبر باشد، و نقش کلیدی و منحصر به فرد خود را در ایجاد تعادل و رفع تنش در مکه و به وجود آوردن فضایی مناسب برای تبلیغ اسلام از دست میداد. به نظر نگارنده، عموی دیگر پیامبر، حمزه نیز چنین وضعی داشت. برخی مورخان، اسلام حمزه را در سال دوم بعثت ثبت کردهاند[۱۴۰]، و این به ظاهر با آنچه در سال پنجم بعثت روی داد و حمزه پس از کتک زدن ابوجهل اعلام کرد که اسلام آورده[۱۴۱]، سازگار نیست. ولی با اندکی دقت میتوان میان این دو سخن جمع کرد: به نظر نگارنده، حمزه در سال دوم بعثت مسلمان شده بود، ولی او نیز اسلام خود را ابراز نکرده بود، تا بتواند همانند ابوطالب از پیامبر حمایت کند، اما آنچه در سال پنجم بعثت اتفاق افتاد، غیرمنتظره بود. ابوجهل پیامبر را به شدت آزرد و حمزه در اقدامی تلافیجویانه، اسلام خود را ابراز کرد؛ زیرا روحیه حماسی او چنین اقتضا میکرد. با اینکه اسلام حمزه باعث تقویت جبهه پیامبر در برابر مشرکان قریش شد، او در دراز مدت نتوانست نقشی مشابه ابوطالب ایفا کند، و موقعیت او چنان تضعیف شده بود که پیامبر به هنگام بازگشت از طائف (سال دهم بعثت) به جای پناه بردن به او مجبور شد در پناه مشرکی به نام مطعم بن عدی وارد مکه شود. گفتنی است که به استناد سخن امام حسن مجتبی(ع)[۱۴۲]، میتوان ابوطالب را به «مؤمن آل فرعون» تشبیه کرد که ایمانش را پوشیده نگاه داشت تا وسیله مناسبی برای دفاع از حقیقت به دست آورد.[۱۴۳]
جستارهای وابسته
- نام حضرت ابوطالب (نامهای حضرت ابوطالب)
- کنیههای حضرت ابوطالب
- کنیه حضرت ابوطالب
- القاب حضرت ابوطالب (لقبهای حضرت ابوطالب)
- تبار حضرت ابوطالب (نسب حضرت ابوطالب)
- خاندان حضرت ابوطالب
- پدر حضرت ابوطالب
- مادر حضرت ابوطالب
- برادران حضرت ابوطالب
- خواهران حضرت ابوطالب
- ازدواج حضرت ابوطالب
- همسر حضرت ابوطالب
- کنیزان حضرت ابوطالب
- فرزندان حضرت ابوطالب
- همسران فرزندان حضرت ابوطالب
- سرگذشت تاریخی حضرت ابوطالب (سرگذشت زندگی حضرت ابوطالب):
- عصر حضرت ابوطالب
- شرایط سیاسی و اجتماعی عصر حضرت ابوطالب
- شرایط دینی و فرهنگی عصر حضرت ابوطالب
- شمایل حضرت ابوطالب
- صفات ظاهری حضرت ابوطالب (سیمای حضرت ابوطالب)
- محبوبیت حضرت ابوطالب
- فضایل حضرت ابوطالب:
- مأموریت حضرت ابوطالب
- نقشهای ویژه حضرت ابوطالب:
- مخالفان یا دشمنان حضرت ابوطالب:
- دشمنی با حضرت ابوطالب
- وفاداری حضرت ابوطالب
- مظلومیت حضرت ابوطالب
- رحلت حضرت ابوطالب:
منابع
پانویس
- ↑ سیره ابن هشام، ج۱، ص ۱۸۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص ۸۵.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۲، ص ۳۰؛ طبقات ابن سعد، ج۱و۲، ص ۱۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص ۲۱۹؛ سنن نسائی، ج۸، ص ۲ـ۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص ۲۱۹.
- ↑ آذرینژاد، اسماعیل، مقاله «ایمان ابوطالب»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۵۸۵.
- ↑ سیره حلبی، ج۱، ص ۱۸۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص ۶۶و ۶۵.
- ↑ سیره نبویه، ج۱، ص ۴۶۱؛ الصحیح فی سیرة النبی، ج۲، ص ۱۵۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص ۸۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص ۲۷۲.
- ↑ اسد الغابه، ج۱، ص ۳۸۷؛ سیره حلبی، ج۱، ص ۴۳۳.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص ۲۶۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۲۵ و ۳۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص ۷۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۳۵۰.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۳۵.
- ↑ کمال الدین، ج۱، ص ۱۷۵.
- ↑ بحارالأنوار، ج۳۵، ص ۱۱۰.
- ↑ آذرینژاد، اسماعیل، مقاله «ایمان ابوطالب»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۵۸۵.
- ↑ صحیح بخاری، ج۲، ص ۹۸.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج۱، ص ۱۲۲.
- ↑ الغدیر، ج۸، ص ۱۲.
- ↑ تفسیر کبیر، ج۱۶ و ۱۵، ص ۲۰۸.
- ↑ صحیح مسلم، ج۱، ص ۱۴۰؛ صحیح بخاری، ج۶، ص ۱۸.
- ↑ «برای آنان برابر است چه برایشان آمرزش بخواهی چه نخواهی هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد؛ بیگمان خداوند نافرمانان را راهنمایی نمیکند» سوره منافقون، آیه ۶.
- ↑ «گروهی را نمییابی که با ایمان به خداوند و روز واپسین، با کسانی که با خداوند و پیامبرش مخالفت ورزیدهاند دوستی ورزند هر چند که آنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشانشان باشند؛ آنانند که (خداوند) ایمان را در دلشان برنوشته و با روحی از خویش تأییدشان کرده است و آنان را به بوستانهایی درمیآورد که از بن آنها جویباران روان است، در آنها جاودانند، خداوند از آنان خرسند است و آنان از وی خرسندند، آنان حزب خداوندند، آگاه باشید که بیگمان حزب خداوند است که (گرویدگان به آن) رستگارند» سوره مجادله، آیه ۲۲.
- ↑ تفسیر کبیر، ج۳، ص ۴۲۲.
- ↑ التراتب الاداریة، ج۱، ص ۱۹۸.
- ↑ الغدیر، ج۸، ص ۱۰.
- ↑ «بیگمان تو هر کس را که دوست داری راهنمایی نمیتوانی کرد امّا خداوند هر کس را بخواهد راهنمایی میکند و او به رهیافتگان داناتر است» سوره قصص، آیه ۵۶.
- ↑ جامع البیان، ج۷، ص ۹ـ ۲۲۷؛ تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص ۱۳۲؛ طبقات ابن سعد، ج۱، ص ۱۲۳.
- ↑ الثقات، ج۴، ص ۱۳۷.
- ↑ «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز میدارند و (خود) از آن دور میشوند و جز خویشتن را نابود نمیکنند و در نمییابند» سوره انعام، آیه ۲۶.
- ↑ جامع البیان، ج۷، ص ۲۲۷ و ۲۳۰؛ الدر المنثور، ج۳، ص ۷۹.
- ↑ صحیح بخاری، ج۷، ص ۲۰۳.
- ↑ صحیح مسلم، ج۱، ص ۱۳۵، کتاب الایمان.
- ↑ العلل ومعرفة الرجال، ج۱، ص ۲۴۹، رقم ۳۳۹.
- ↑ الجرح والتعدیل، ج۵، ص ۳۹۵، رقم ۱۸۳۳؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص ۶۳۴ و ۶۳۳ رقم ۵۱۲۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص ۷۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۸.
- ↑ آذرینژاد، اسماعیل، مقاله «ایمان ابوطالب»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۵۸۵.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۴۹.
- ↑ علامه امینی در الغدیر آن را از کتاب «شرح بخاری» و «المواهب اللدنیه» و «الخصائص الکبری» و «شرح بهجة المحافل» و «سیره حلبی» و «سیرۀ نبوی» و «طلبة الطالب» نقل کرده است. الغدیر، ج۷، ص۳۴۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۴۹.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۵۰.
- ↑ کتاب الحجه - درجات الرفیعه به نقل از الغدیر جلد ۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۵۲.
- ↑ الغدیر، ج۸.
- ↑ الغدیر، ج۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۵۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۵۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۵-۶۶.
- ↑ مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص۱۵۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۸۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۶-۲۴۷؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الرسل والملوک، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۵.
- ↑ ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۳.
- ↑ ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۷-۲۳۸؛ ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۱۰۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۶.
- ↑ ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۹؛ ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۹.
- ↑ فانی، کامران و خرمشاهی، بهاءالدین، فرهنگ موضوعی قرآن مجید، ص۱۶، ذیل «ابوطالب».
- ↑ «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز میدارند و (خود) از آن دور میشوند و جز خویشتن را نابود نمیکنند و در نمییابند» سوره انعام، آیه ۲۶.
- ↑ ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۹۷-۹۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۵.
- ↑ «بیگمان تو هر کس را که دوست داری راهنمایی نمیتوانی کرد امّا خداوند هر کس را بخواهد راهنمایی میکند و او به رهیافتگان داناتر است» سوره قصص، آیه ۵۶.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج۲، ص۲۳۵.
- ↑ «پیامبر و مؤمنان نباید برای مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار شد که آنان دوزخیند آمرزش بخواهند هر چند خویشاوند باشند» سوره توبه، آیه ۱۱۳.
- ↑ ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۸-۲۳۹؛ ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۶.
- ↑ ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۸-۲۳۹؛ ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۶.
- ↑ ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۸-۲۳۹؛ ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۹؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۱۰۱-۱۰۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۹.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۸.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۸.
- ↑ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۱۰۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۸.
- ↑ Shorter Encyclopaedia of Islam، P. ۱۲.، «Abutalib».
- ↑ بروکلمان، کارل، تاریخ الادب العربی، ترجمه عبدالحلیم النجار، ج۱، ص۶۱۹؛ گلشنی، عبدالکریم، «ابوطالب»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۶۱۹.
- ↑ قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۱۲۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۰.
- ↑ ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۹؛ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۲۱۱ - ۲۱۰.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۲۱۲.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۲۱۲.
- ↑ ر.ک: کراجکی، کنزالفوائد، ص۷۸-۷۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۸ و ۷۱؛ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۴.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۶.
- ↑ ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۷۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ۱۴، ص۷۸؛ خنیزی؛ ابوطالب مؤمن قریش، ص۱۷۵.
- ↑ ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۵۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۵۳-۲۵۴.
- ↑ کراجکی، کنزالفوائد، ص۷۸-۷۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۸.
- ↑ خنیزی، ابو طالب مؤمن قریش، ص۱۷۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۸.
- ↑ کراجکی، کنز الفوائد، ص۷۸-۷۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۸؛ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۴؛ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۱۷۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۸۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۸۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۹.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۹؛ کراجکی، کنزالفوائد، ص۸۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۸-۶۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۰.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۸۵-۴۰۰.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۸.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۸۸.
- ↑ کراجکی، کنز الفوائد، ص۸۰.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۹۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۸.
- ↑ کلینی، الاصول من الکافی، ج۱، ص۳۷۱.
- ↑ کراجکی، کنز الفوائد، ص۸۰.
- ↑ کلینی، الاصول من الکافی، ج۱، ص۳۷۳.
- ↑ کلینی، الاصول من الکافی، ج۱، ص۳۷۰.
- ↑ کراجکی، کنزالفوائد، ص۸۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۸.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۸۴ به نقل از: مجمع البیان.
- ↑ «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز میدارند و (خود) از آن دور میشوند و جز خویشتن را نابود نمیکنند و در نمییابند» سوره انعام، آیه ۲۶.
- ↑ ر.ک: پاورقیهای محمد باقر محمودی بر انساب الاشراف بلاذری، ج۲، ص۲۶-۲۷؛ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۳۰۳-۳۰۴.
- ↑ «پیامبر و مؤمنان نباید برای مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار شد که آنان دوزخیند آمرزش بخواهند هر چند خویشاوند باشند» سوره توبه، آیه ۱۱۳.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۳۵۶.
- ↑ سهیلی، الروض الانف، ج۴، ص۲۸.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۳۲۱، ۳۱۹، ۳۱۸، ۳۱۳، ۲۲۸-۲۲۷.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۳۵۴-۳۵۵.
- ↑ «بیگمان تو هر کس را که دوست داری راهنمایی نمیتوانی کرد امّا خداوند هر کس را بخواهد راهنمایی میکند و او به رهیافتگان داناتر است» سوره قصص، آیه ۵۶.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۳۶۷-۳۶۹.
- ↑ ر.ک: پاورقیهای محمد باقر محمودی بر انساب الاشراف بلاذری، ج۲، ص۲۸.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۳۷۰.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۳۷۷ به بعد.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۰.
- ↑ ر.ک: پاورقیهای محمد باقر محمودی بر انساب الاشراف بلاذری، ج۲، ص۱۲۹-۱۳۰؛ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۳۷۷-۳۸۹.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۳۹۰ به بعد.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۸۳.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۲؛ نیز ر.ک: حلبی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۳۸۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۹.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۲۹۱ به بعد.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۸۲.
- ↑ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۴۱۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۸۲.
- ↑ قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۱۲۵-۱۳۳.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: پاورقیهای محمد باقر محمودی بر انساب الاشراف بلاذری، ج۲، ص۴۱، بحث «طلیق».
- ↑ خنیزی، ابو طالب مؤمن قریش، ص۴۱۸.
- ↑ کراجکی، کنزالفوائد، ص۸۰.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷.
- ↑ دحلان، احمد زینی، السیرة النبویة و الآثار المحمدیه، ج۱، ۱۷۵.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۲، ص۳۳۴.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۹۵.
- ↑ قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۱۳۳.