ابوطالب در قرآن
مقدمه
گفته شده که نام وی عمران بوده و ۳۵ سال پیش از عامالفیل متولد شده است. مادرش، فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بود[۱] که بهسبب داشتن پسرانی چون عبدالله (پدر پیامبر) زبیر و ابوطالب (از داوران قریش)، زنی "مُنجِبَه" (زاینده فرزندانی نجیب) شناخته میشد.[۲] پدرش عبدالمطّلب، رئیس مکه و قریش، در سال هشتم عامالفیل به هنگام مرگ، داوری و تولیت امور کعبه را به زبیر و کفالت محمد (ص) و تولیت سقایت (آب دادن به حاجیان) را به ابوطالب سپرد؛[۳] هرچند ابوطالب بعدها بهسبب تنگدستی، منصب سقایت را به عباس وانهاد.[۴] با مرگ عبدالمطّلب، ریاست در قریش اندکی دگرگون شد و کسانی چون ابنجدعان و ولید بن ربیعه نیز مدّعی ریاست شدند.[۵] خشکسالیهای پیاپی که از عهد عبدالمطّلب پیدا شد[۶] و نیز جود و بخشش فراوان ابوطالب که گفتهاند: در آن روز که او اطعام میکرد، کسی دیگر از قریش اطعام نمیکرد [۷] و سرانجام رونق تجارت و ظهور صاحبان ثروت، موجب تنگدستی ابوطالب شد تا آنجا که محمد (ص) و عباس برای کمک به او، سرپرستی ۲ تن از فرزندانش را پذیرفتند.[۸] موقعیت ابوطالب برای جانشینی عبدالمطّلب به تدریج دچار تزلزل شد؛ امّا سیادت معنوی وی که میراث خاندان او بود، همچنان تا هنگام مرگش باقی ماند. ابوطالب در عین تنگدستی، سیّدی بزرگوار و فرمانروایی پرهیبت بود. امام علی (ع) درباره ریاست او میگوید: پدرم در عین تهیدستی، سرور قریش بود؛ در حالی که پیش از اوهرگز شخص تهیدستی بر قریش ریاست نکرده بود[۹].
ابوطالب، وقار و حکمت حکما، و هیبت ملوک را داشت و به گفته اکثم بن صیفی، حکیم عرب: حکمت، ریاست و حلم در ابوطالب گرد آمده بود.[۱۰] منصب داوری او در قریش[۱۱] نیز بدو جایگاهی ویژه بخشیده بود؛ چنانکه در یکی از محاکمهها، سنّتِ سوگند در شهادت (قسامه) را بنیان نهاد و بعدها پیامبراکرم (ص) نیز آن را همانگونه پذیرفت.[۱۲] بهسبب ارتباط خویشاوندی نزدیک ابوطالب با پیامبر اکرم (ص) و حمایتهای بیدریغ او از حضرت، بخشهایی از زندگیاش که با زندگی پیامبر ارتباط مستقیم دارد، بیشتر مورد توجّه تاریخنویسان مسلمان قرار گرفته است. ابوطالب پس از مرگ عبدالمطّلب و بنابه وصیّت او، برادرزاده ۸ سالهاش را به خانه خویش برد و فراتر از فرزندان خود به او محبّت کرد. شبانگاه بستر او را در کنار بستر خود میگسترد و غذایی ویژه برای او فراهم میآورد[۱۳] و به حکم پیشه خود که بازرگانی بود [۱۴] گاه عطر و گندم به شام میبرد،[۱۵] و با اینکه فرزندانش به همسفری با او تمایل داشتند، فقط پیامبر را با خود میبرد و گویا هیچ سفری بیاو نرفته است.[۱۶] در یکی از همین سفرها بود که در شهر "بُصری"، داستان بَحیرای راهب و خبر او درباره آینده حضرت، رخ داد؛ چون بَحیرا از نسبت ابوطالب با حضرت پرسید، ابوطالب در ابتدا، او را پسر خود خواند که این خود اوج محبت وی را به پیامبر نشان میدهد.[۱۷] ابوطالب که سرپرستی محمد (ص) را بر عهده گرفته بود، حتی در دوران جوانی نیز به وی عنایت و توجّه داشت و به پیشنهاد همو بود که حضرت برای تجارت از سوی خدیجه راهی شام شد[۱۸] و سرانجام او که بزرگ خانواده بود، از سوی پیامبر به خواستگاری خدیجه رفت و با کلماتی بلیغ و کوتاه به وصف او پرداخت[۱۹].
ابوطالب هنگام بعثت پیامبر (ص) ۷۵ سال داشت و از همان ابتدای بعثت، همراهی خویش با پیامبر را نشان داد. در نخستین مرحله دعوت که حضرت مخفیانه به آن میپرداخت، بر پایه روایتی، روزی او را با علی (ع) در اطراف مکّه در حال نماز دید و از آنان درباره آنچه بدان مشغولاند، پرسید. رسول خدا، آن را دین خدا، فرشتگان و پیامبران خواند و او را بدان دعوت کرد؛ امّا وی نپذیرفت؛ ولی سوگند یادکرد که از آنچه پیامبر (ص) کراهت داشته باشد، خودداری کند. بر پایه روایتی دیگر، او با شنیدن اعتقادات پسرش علی (ع)، درباره پیامبر گفت: پیامبر تو را جز به خیر دعوت نمیکند.[۲۰] ابوطالب در یوم الانذار، جزو دعوتشدگان از خویشاوندان پیامبر (ص) بود و برخی او را در همان مجلس که فرزند نوجوانش، علی (ع)، از سوی پیامبر (ص) به جانشینی برگزیده شد، از آنرو که به اطاعت فرزندش فراخوانده شده، مسخره کردند[۲۱] و هنگامی که دعوت، گسترش یافت و پیامبر آشکارا به نکوهش از بتپرستی پرداخت، ابوطالب رسماً به حمایت از ایشان برپا خاست، و چون گروهی از مشرکان نزد وی رفته، تا او را از حمایت رسول اکرم بازدارند، با سخنانی ملایم، آنان را آرام کرد و بازگرداند و پیامبر (ص) به راه خویش ادامه داد.[۲۲] در دومین گفت و گوی سران قریش با ابوطالب که به روایتهای گوناگون نقل شده، پس از شنیدن سخنان آنان به پیامبر گفت: پسر برادر! بهگونهای رفتار کن که من تاب تحمّل آن را داشته باشم؛ ولی چون پایداری پیامبر (ص) را دید، بدو گفت: هرگونه که میپسندی رفتار کن. به خدا سوگند تو را تسلیم نخواهم کرد.[۲۳] برای بار سوم، چون پیشنهاد مشرکان، را درباره مبادله عمارة بن ولید که از زیباترین و قویترین جوانان قریش بود با پیامبر شنید، آنان را سرزنش کرد و مطعم بن عدی را که پیشنهاد قریش را منصفانه خوانده بود، به طرفداری از آنان متهم و در شعری هجو [۲۴] و به روایتی دیگر به قتل تهدید کرد.[۲۵] گویا در شب همین واقعه، پیامبر برای مدتی ناپدید شد و ابوطالب از بنیهاشم و بنیمطّلب خواست تا زمان پیدا شدن پیامبر، با شمشیرهای به کمر بسته، سران مشرک را زیر نظر بگیرند و وقتی پیامبر آمد، ابوطالب رسماً اعلام کرد: به خدا سوگند اگر او= محمد (ص) را میکشتید، یکی از شما را زنده نمیگذاشتم. این رفتار، قریش را درهم شکست و ابوجهل را بیش از همه سرافکنده کرد؛[۲۶] به روایتی دیگر، این واقعه در شب "اسراء" یا معراج پیامبر که مدتی کوتاه ناپدید شده بود، رخداد.[۲۷] حضور ابوطالب، جلو آسیبرسانی مشرکان به پیامبر را میگرفت؛[۲۸] ازاینرو در هشتآدمین سال زندگی خود، همه بنیهاشم و بنیمطّلب را دعوت کرد تا به حمایت از رسولخدا برخیزند که جز ابولهب، همگی پذیرفتند. ابوطالب چون یکپارچگی بنیهاشم را در حمایت از رسولخدا (ص) دید، فضیلتهای پیامبر را برای آنان بازگفت و جایگاهش را نشان داد تا بر استواری رأیشان بیفزاید.[۲۹] ابوطالب پس از هجرت مسلمانان به حبشه (پنجم بعثت) در شعری، نجاشی را بهسبب پذیرش مسلمانان ستود [۳۰] و در سال هفتم بعثت، چون قریشیان کمر به قتل پیامبر بستند، با سرودهای به دفاع از حضرت برخاست. در بیتی از این قصیده آمده است: "واللّهِ لن یَصِلوا إليك بجمعهم حتّى أغيبَ في التّراب دفيناً"؛ سوگند به خدا! قریش نمیتواند به تو دست یابد؛ مگر اینکه من در خاک دفن شوم.[۳۱] حمایتهای بیدریغ ابوطالب از پیامبر (ص) و ناامیدی قریش از بازداری وی، آنان را به انعقاد عهدنامهای بر ضدّ بنیعبدالمطّلب کشاند؛ ولی این پیمان، نهتنها ابوطالب را به عقبنشینی وانداشت، بلکه موجب شد تا وی با تحریک و تحریض دیگران، از رسولخدا پشتیبانی کند[۳۲] و پس از آنکه پیامبر از طریق وحی، از نابودی عهدنامه آگاه شد، ابوطالب به اتفاق ایشان بهسوی مکه آمد و در جمع قریشیانی که از وی میخواستند تا پسر برادرش را رها کند و بهسوی آنان بازگردد، در کنار کعبه گفت: مردم! به سراغ عهدنامه خود بروید که شاید در آن گشایش و وسیله صله رحم برای ما باشد. چون عهدنامه را آوردند، ابوطالب گفت: آیا این عهدنامه شما است؟ همگی تصدیق کردند؛ سپس آنان را از خبر غیبی پیامبر (ص) آگاه کرد و گفت: اگر او دروغ گفته باشد، او را به شما تحویل میدهم تا او را بکشید. قریش گفتند: این انصاف است؛ امّا چون معجزه الهی را دیدند، گفتند: این سحر است.[۳۳] به هر روی، به دنبال آن، عهدنامه نقض شد و ابوطالب نقضکنندگان آن را در شعری ستود.[۳۴] ابوطالب با این کوششها، تا حدّ پدری پیامبر بالا رفت و همسرش چونان مادر حضرت بود.[۳۵] وی سرانجام در سال دهم بعثت و در ۸۵ سالگی از دنیا رفت[۳۶] و در بستر مرگ، بنیعبدالمطّلب را فراخواند و گفت: شما هرگز بهتر از آنچه از محمد میشنوید و او بدان امر میکند، نمییابید؛ پس از او پیروی و او را یاری کنید تا رشد یابید.[۳۷] جملات برجای مانده از پیامبراکرم (ص) که هنگام دیدن جنازه ابوطالب بر زبان راند، میتواند تصویری کامل و دقیق را از ابوطالب در نگاه ایشان ترسیم کند: عمو! کودک بودم مرا پروراندی. یتیم بودم مرا سرپرستی کردی و در بزرگی مرا یاری نمودی. خداوند به جهت من تو را سزای نیکو دهد[۳۸] و نیز فرمود: در این ایام دو مصیبت] مرگ خدیجه و ابوطالب بر این امّت نازل شد. بر کدام یک بیشتر گریه کنم؟[۳۹]حزن و اندوه پیامبر (ص) بر خدیجه و ابوطالب، موجب شد که این سال را "عامالحزن" بنامند.[۴۰] پیکر ابوطالب در منطقه حجون مکه به خاک سپرده شد.[۴۱] از او پسرانی چون عقیل، جعفر و علی (ع) و دخترانی چون امهانی، جمانه، و ریطه، باقی ماندند.[۴۲] در منابع تاریخی، بدون هیچ اختلافی، مرگ ابوطالب را آغاز مرحلهای دانستهاند که قریش بر آزار و اذیت پیامبر جسارت یافت[۴۳].[۴۴]
شعر ابوطالب
ابوطالب شاعری نامآور بود و ابیاتِ فراوانی به او منسوب است؛ البتّه همه آنها متواتر نیست؛ امّا مجموعهای از اشعار بهگونهای متواتر نقل شده که انتساب آنها را به او نمیتوان انکار کرد. این اشعار در چهار دیوان، به نام اشعار ابوطالب جمع شده [۴۵] و از نخستین سدههای اسلامی تا دورههای بعد، همواره مورد توجّه ادیبان و شاعران جهان اسلام بوده است. در بین همه آنها قصیده "لامیه" او شهرت به سزایی دارد. خاورشناسان نیز بهرغم چند و چونی که در درستی انتساب این اشعار به ابوطالب کردهاند، به انکار مطلق آنها نپرداختهاند.[۴۶] برپایه دو روایت تاریخی، پیامبراکرم (ص) در دو واقعه به این اشعار در مدینه استناد و ابیاتی از آنها را قرائت کرده است: یکی ماجرای دعای پیامبر برای نزول باران [۴۷] و دیگری هنگام مشاهده کشتگان بدر [۴۸] که ابوطالب در آن، پیروزی بنیهاشم و مسلمانان را پیشبینی کرده بود. بخشی از ابیات منسوب به ابوطالب، حاکی از عقاید او و بخشی دارای ارزش تاریخی است؛ بهطوری که محققان در ماجراهای عربستان و نخستین سالهای بعثت نبوی (ص) به آنها استناد میکنند. پارهای از خاورشناسان نیز به آنها توجّه کردهاند[۴۹].[۵۰]
ایمان ابوطالب
ایمان و اسلام ابوطالب از دیرباز میان شیعه و سنی، محل بحث و نزاع بوده؛ امّا سمت و سوی مباحث از نگاه تاریخی، به مسأله کلامی تغییر مسیر داده است. در عرصه مجادلات حدیثی، هر دو فرقه، ابوابی را در مجامع حدیثی به موضوع ایمان ابوطالب اختصاص دادهاند که در کتاب "الحجّة" از اصول کافی، روایتهایی در اینباره و جایگاه او در مراحل گوناگون زندگی حضرت رسول (ص) نقل شده است.[۵۱] در دیگر کتابها نیز روایات بسیاری هست[۵۲] که شیعه براساس آنها، مدعی اجماع اهلبیت (ع) بر ایمان وی است.[۵۳] منابع تاریخی و حدیثی اهلسنت بر چند نکته متّفقاند: سرپرستی ابوطالب از پیامبر (ص)، حمایت او از آن حضرت در برابر مشرکان و از بین رفتن امنیت با مرگ ابوطالب؛ ولی در باب سکوتِ وی هنگامِ احتضار و بر زبان نیاوردن شهادتین، اختلاف دارند؛ هرچند روایتهایی که نشان میدهد کلمه شهادتین را بر زبان آورده، از دید آنان پنهان نمانده است[۵۴].
بر اساس روایتهای تاریخی، نهتنها ابوطالب را نمیتوان در زمره افراد بیاعتنا به دعوت نبوی شمرده، بلکه به گواهی تاریخ، خلق و خو و رفتار فردی ـ اجتماعی پیامبر (ص) در سالهای پیش از بعثت، اثر تربیت خاندانی است که به پایبندی به آیین حنیف، شرافت، پاکدامنی و سخاوت شهره بودند و ابوطالب، رئیس چنین خاندان بزرگواری بوده است. توفیق نسبی دعوت اسلامی در مکه، بدون یاوری ابوطالب ممکن نبود.[۵۵] خدمت و هنر ابوطالب آن بود که نزاع پیامبر با قریش را به نزاعی میان دو طایفه مهم و معتبر تبدیل ساخت و از این رهگذر، پیامبر را در آماج نزاعها و مخالفتها تنها رها نکرد؛[۵۶] بنابراین، موارد تاریخی با نقل سکوت ابوطالب در بستر مرگ، هرگز نمیتواند مبنای داوری درباره ایمان یا کفر او قرار گیرد؛ هرچند در نمایه رفتار تاریخی او ـ بهویژه در دهه نخستین بعثت که همواره بر محور حمایت از پیامبر میچرخید ـ او را در شمار مؤمنانی قرار میدهد که در راه حمایت از پیامبر (ص) دچار آسیبهای جدّی و فراوان شدند.[۵۷] در میان مجموعههای حدیثی ـ کلامی ـ تاریخی، موضع ابنابیالحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه در اینباره جالب است. وی روایتها و استدلالهای اهلسنت و شیعه را در کنار هم نقل میکند تا خواننده، خود به داوری در این موضوع بپردازد. ابنابیالحدید، نخست به دیدگاه اهلسنت درباره ابوطالب اشاره و از آنان احادیثی را نقل میکند؛ از جمله:
- خودداری ابوطالب از گفتن شهادتین هنگام مرگ؛
- نزول پارهای آیات درباره او؛
- روایت منسوب به علی (ع) که پس از مرگ ابوطالب به پیامبر (ص) گفت: عموی گمراه تو از دنیا رفت با او چه کنم؟
- نماز نخواندن ابوطالب؛
- ارث نبردن علی (ع) و جعفر از میراث ابوطالب، به دلیل آنکه آنها (برخلاف پدر) مسلمان بودند؛
- روایت پیامبر درباره جایگاه آخرتی ابوطالب در کنار آتش؛
- عدم استغفار حضرت برای ابوطالب؛
سپس بدین شرح به نقل دیدگاه شیعه و معتزله میپردازد:
- بر زبان آوردن شهادتین بهصورت آهسته؛
- اجازه یافتن پیامبر (ص) برای شفاعت او بر پایه روایتی از علی (ع)؛
- حشر وی در قیامت در سیمای پیامبران و اُبهَّت پادشاهان؛
- سزاواری آتش برای کسی که ایمان ابوطالب را منکر است؛
- سنگینتر بودن ایمان ابوطالب نسبت به ایمان همه مردم و اینکه امامعلی (ع) به نیابت از او حج انجام میداد؛
- تصدیق پیامبر به راستگویی در نبوت؛
- سخنی از پیامبر (ص) که ابوطالب سرپرست یتیم در بهشت است؛
- اظهار محبت پیامبر (ص) به عقیل به جهت ابوطالب؛
- تشبیه وی به اصحاب کهف که ایمانشان را مخفی کردند؛
- اعلام درگذشت ابوطالب از سوی جبرئیل به پیامبر و اینکه مکه را ترک کند؛
- اعلام رضایت پیامبر (ص) از او؛
- غسل ابوطالب به فرمان پیامبر (ص) و وعده استغفار؛
- یاد کردن پیامبر از او؛
- سخن ابوبکر مبنی براینکه اسلام ابوطالب، مایه روشنی چشم پیامبر (ص) بود؛
- بقای فاطمه بنتاسد که مسلمان بود، در قباله همسری ابوطالب؛
- محبت پیامبر (ص) به او؛
- مخدوش بودن روایتی که وی را جهنّمی میخواند؛
- آگاهی از فضایل پیامبر که در وقت ازدواجِ آن حضرت با خدیجه بر زبان راند؛
- مضمون اشعار او؛
- تقیه کردن ابوطالب.
ابن ابی الحدید در پایان، درباره ایمان ابوطالب براساس قاعده عقلی در تعارض دو بیّنه نزد حاکم، به توقف حکم میکند؛ هرچند راه جدال را برای اصحاب حدیث بازمیگذارد و در نهایت با اشاره به دیدگاه شیعه مینویسد: به نظر شیعیان، روایتهایی که از اسلام ابوطالب حکایت میکند، اَرجح است؛ زیرا ما حکمی ایجابی را ادّعا میکنیم و برای اثبات آن نیز گواهی میآوریم؛ د رحالی که مخالفان ما بر نفی، دلیل میآورند و هنگامی که مدّعا، نفی حکم باشد، شهادت، معنا ندارد؛ زیرا شهادتی که در هر دو سوی قضیه با هم قرار گرفته، هنگامی است که مدّعای طرفین اثباتی باشد.[۵۸] درباره ایمان ابوطالب، در میان شیعیان، کتابهایی تألیف شده که عناوین آنها در کتاب الذریعة نوشته آقابزرگ تهرانی گرد آمده است که به نُه عنوان میرسد.[۵۹] در میان اهلسنت نیز کتابی با نام اسنی المطالب فی نجاة ابیطالب نوشته شده است[۶۰].
به نظر بعضی از پژوهشگران معاصر، روایاتی که درباره عدم ایمان ابوطالب نقل میشود، نمیتواند درست باشد؛ بلکه ساخته و پرداخته قضایایی است که در آن، رقابت و تفاخر میان خاندانهای بنیامیه و بنیهاشم در یک دوره، و بنیعباس و علویان در دوره دیگر به اوج خود رسیده بود. طرفداران بنیامیّه که در منابر و مساجد به علی (ع) ناسزا میگفتند و روایات و احادیثی در ذمّ او جعل میکردند، آزادانه به تبلیغات بر ضدّ علی و خاندان او میپرداختند و طرفداران خاندان علی جرأت ردّ و انکار نداشتند. این احادیث به دو دلیل برای پایین آوردن مقام علی (ع) و زدودن افتخارات خاندان او جعل و وضع شده است:
- انکار افتخار علی (ع) که پدرش در شکوفایی اسلام نقش آفریده بود؛ در مواجهه با معاویه که پدرش از دشمنان سرسخت پیامبر بود و در فتح مکه به ناچار مسلمان شده بود؛
- تلاش بنیعباس که سر سلسله آنان نیز در مکه هنوز مسلمان نشده بود؛ در مقابله با علویانِ مدّعی خلافت که به ابوطالب نسب میبردند [۶۱]
از زاویه کلامی، احمد زینی دحلان بر این باور است که ایمان، تصدیقِ قلبی و اسلام، ادای تکالیف ظاهری شرعی است؛ بنابراین، اسلام و ایمان، هر دو در کسی پیدا میشود که شهادتین را بر زبان جاری سازد و آن را در قلب نیز تصدیق کند. اسلام آنگاه از ایمان جدا میشود که شخصی فقط به تکالیف ظاهری تن دهد؛ مانند منافقان. جدایی ایمان نیز از اسلام، زمانی است که کسی فقط تصدیقِ قلبی داشته باشد. اگر ایمان باطنی وجود داشته و تکذیب ظاهری نیز از روی کینه و دشمنی باشد، ایمانِ باطنی سودی ندارد؛ ولی اگر عدمِ اطاعت ظاهری و عدم اقرار زبانی، به سببِ عذری باشد، ایمانِ باطنی سودمند است، و یکی از عذرهای عدم اطاعت ظاهری از اسلام، ترس از ستمگر است؛ مانند ماجرای ابوطالب.[۶۲] به نظر یکی دیگر از پژوهشگران، اگر ابوطالب را با ابولهب بسنجیم، درمییابیم که انسان هیچگاه نمیتواند عقیده باطنی خود را در رفتار نشان ندهد؛ درحالیکه ابوطالب هرگز تا پایان عمر رفتار کافرانهای نداشت[۶۳].[۶۴]
ابوطالب در شأن نزول
بنا به روایاتی چند، نزول آیاتی از قرآن کریم در شأن ابوطالب است.
- آیه ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾[۶۵]. حبیب بن ابیثابت از فردی که از ابنعباس شنیده روایت کرده که این آیه در شأن ابوطالب نازل شده است؛ زیرا مردم را از آزار رساندن به پیامبر بازمیداشت، و خود نیز از ایمان آوردن به پیامبر دوری میکرد [۶۶]. روایتی دیگر در این زمینه از عطاء بن دینار [۶۷] و روایت سوم از قاسم بن مخیمره است؛[۶۸] امّا وجود ضعفها و اشکالات متعدد در این روایات، موجب تردید در صحت آنها شده است. نخست آنکه روایت حبیب بن ابیثابت که مهمترین روایت درباره این شأن نزول است و از طرق متعدد نقل شده، مرسل است و مشخص نیست که چه کسی آن را ازابنعباس شنیده و روایت کرده است. اشکال دیگر، تعارض این چند روایت با روایاتی بیشتر و صحیحتر است که نزول آیه را درباره مشرکان قریش دانسته است؛ زیرا آنان مردم را از پیروی و ایمان به محمّد (ص) یا قرآن بازمیداشتند و خود نیز از آن فاصله میگرفتند. آنچه مفسران متقدّم و متأخّر در تفسیر آیه پیشین بیان کردهاند نیز با همین روایات موافق است. بهطور کلّی در تفسیر این آیه، سه احتمال بیان شدهاست:
- برخی از مفسّران با استناد به سیاق این آیه و آیات قبل، مرجع ضمیر در دو کلمه ﴿عَنْهُ﴾ را قرآن کریم دانستهاند.[۶۹] از قتاده و مجاهد نیز نقل شده است که مشرکان قریش، مردم را از شنیدن قرآن نهی و خود نیز از شنیدن آن دوری میکردند.[۷۰] بنابراین احتمال، نزول آیه نمیتواند در شأن ابوطالب باشد؛ زیرا او، مردم را از آزار رساندن به پیامبر بازمیداشت، نه از شنیدن قرآن.
- هر دو ضمیر به پیامبر باز میگردد و مراد آیه این است که آنان مردم را از ایمان و پیروی از پیامبر نهی میکردند و خود نیز از پیامبر فاصله میگرفتند. در تأیید این احتمال، روایات صحیح متعدّدی از ابنحنفیه، سدّی و ابنعباس از طریق علی بن ابیطلحه که صحیحترین طریق به ابنعباس است،[۷۱] نقل شده که مشرکان، مردم را از ایمان آوردن به پیامبر باز میداشتند و خود نیز دعوت پیامبر را اجابت نمیکردند.[۷۲] بنابراین احتمال که با سیاق آیه هم مخالف نیست، نزول آیه در شأن مشرکان است، نه ابوطالب.
- مرجعِ دو ضمیر، پیامبر، و معنای آیه این است که آنان مردم را از آزار رساندن به پیامبر نهی، و خود از ایمان آوردن امتناع میکردند. بنابراین احتمال، نزول آیه میتواند در شأن ابوطالب باشد؛ امّا به دلیل مخالفت باسیاق آیه، ضعف سند این روایات و نیز تعارض با روایات فراوان و صحیحی که دو احتمال اوّل را گزارش کرده، بیاعتبار است؛ به همین دلیل، طبری و ابنکثیر، روایات دو احتمال اوّل را ترجیح دادهاند.[۷۳] اشکال سوم روایات پیشین، ناسازگاری با سیاق آیات است؛ زیرا سیاق این آیه با آیات قبل و بعد یکنواخت است و بر مذمّت و توبیخ افراد مورد اشاره آیه دلالت دارد و این سیاق تفکیک بردار نیست؛ درحالی که این روایات مستلزم آن است که یک بخش از آیه ﴿يَنْهَوْنَ عَنْهُ﴾ در مدح ابوطالب و بخش دیگر در مذمّت وی باشد. قرطبی نیز روایتی را نقل کرده که به روشنی بر نزول بخشی از آیه در مدح ابوطالب دلالت دارد. وی نقل میکند که روزی پیامبر، در کنار کعبه نمازمیخواند. ابوجهل گفت: چه کسی حاضر است نماز این مرد را بشکند؟ ابنزِبَعْری برخاست و صورت پیامبر را آلوده کرد و پیامبر را از نماز بازداشت. رسول خدا به ابوطالب شکایت برد. ابوطالب به کنار کعبه، نزد قوم آمد و با ابنزبعری و سایر مشرکان حاضر، همان کرد که با پیامبر انجام داده بودند؛ آنگاه آیه پیش گفته نازل شد. پیامبر به ابوطالب گفت: ای عمو! آیهای در شأن تو نازلشد. ابوطالب گفت: آن چیست؟ پیامبر فرمود: تو قریش را از آزار من بازمیداری و خود از ایمان به من امتناع میورزی. در این هنگام، ابوطالب درپاسخ پیامبر اشعاری سرود که در آن، ضمن حمایت قاطع از حضرت، ایشان را به ادامه دادن راه سفارش کرد.[۷۴] بر پایه این روایت، بخشی از آیه ﴿يَنْهَوْنَ عَنْهُ﴾ باید در مدح ابیطالب باشد؛ درحالیکه لحن و سیاق آیه و نیز ارتباط آن با آیات قبل بر سرزنش افراد مورد اشاره آیه دلالت دارد. اشکال چهارم بر این دسته از روایات این است که طبق روایات صحیح از پیامبر و صحابه، سوره انعام بهطور دفعی و یکباره بر پیامبر نازل شده است. عبدالله بن عمر در روایتی از پیامبر نقل میکند که فرمود: سوره انعام یکباره بر من نازل شد؛ درحالی که ۷۰ هزار ملک با حمد و تسبیح خداوند، آن را مشایعت میکردند.[۷۵] بنابراین روایات، آیات سوره انعام، سبب نزول خاصّی نخواهد داشت و شأن نزول هر بخش از آیات این سوره، با توجّه به قراین موجود در آیات و سیاق آیات بهدست میآید. طبری در مورد روایت قاسم بن مخیمره نیز نقلی دارد که نشان از اجتهاد وی در این روایت دارد. ابنمخیمره در این روایت میگوید: آیه در شأن ابوطالب نازل شده است؛ زیرا ابنوکیع از بشر نقل کرده که ابوطالب مردم را از ایذای پیامبر بازمیداشت و خود نیز آن حضرت را تصدیق نمیکرد[۷۶].
- آیه ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾[۷۷]. زهری از سعید بن مسیب و او از پدرش نقل کرده که پیامبر هنگام وفات ابوطالب نزد وی آمد و ابوجهل و عبدالله ابنامیه را بر بالین او حاضر دید. پیامبر از عموی خود خواست کلمه « لا اله الَّا اللَّهُ » را به زبان آورد تا نزد خداوند، بر ایمان وی شهادت دهد؛ امّا ابوجهل و عبدالله از ابوطالب خواستند که از دین عبدالمطّلب روی برنگرداند. رسول خدا پیوسته کلمه توحید را بر ابوطالب عرضه میداشت؛ ولی آخرین سخن ابوطالب این بود که بر دین عبدالمطلب باقی خواهد ماند و از گفتن « لا اله الَّا اللَّهُ » امتناع ورزید. در این هنگام، پیامبر سوگند یاد کرد که تا از جانب خداوند نهی نشدهام، برای تو استغفار خواهم کرد و در پی سوگند پیامبر، آیه پیشین و آیه ﴿إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾[۷۸] نازل شد.[۷۹] طبری روایت دیگری را به همین مضمون از معمر نقل کرده [۸۰] که طبق گفته بخاری، معمر از زهری و او از سعید بن مسیب نقل کرده است؛[۸۱] بنابراین، سند این روایت فقط به سعید بن مسیب میرسد. از ظاهر روایت برمیآید که دو آیه پیشین، پس از سوگند رسول خدا و پیش از وفات ابوطالب نازل شده؛ چنانکه میبدی نیز به آن تصریح کرده است.[۸۲] بهرغم وجود این روایت در صحیح مسلم و بخاری، بیشتر مفسّران اهلسنت، آن را به ادلّه مختلف صحیح ندانسته و رد کردهاند. در نقد سند این روایت گفتهاند: سعید بن مسیب که به "راویه عمر" مشهور بود،[۸۳] به انحراف و دشمنی با علی (ع) متّهم است و یکی از فرزندان علی (ع) در گفتوگویی او را منافق شمرده [۸۴] و شیخ مفید نیز در الارکان او را ناصبی دانسته است.[۸۵] روایت پدر سعید نیز مرسل است؛ زیرا بنا به نقل ابنحجر از واقدی، مسیب در روز فتح مکه اسلام آورده است و در زمان نزول آیه، نه مسلمان بوده و نه شاهد نزول آیه. ابن حجر نیز از ازدی و غیر او نقل میکند که مسیب از کسانی است که جز پسرش سعید، کسی از او روایت نکرده است.[۸۶] اشکال مهمتر درباره روایتِ پیش گفته، راجع به متن و نیز ناسازگاری آن با زمان نزول آیه است. مفسران متّفقاند که سوره توبه، از واپسین سورههایی است که پس از فتح مکه بر پیامبر نازل شد.[۸۷] ابنعاشور درباره این خبر و روایتی که نزول آیه را درباره پدر و مادر پیامبر دانسته، میگوید: این دو خبر، واهی است؛ زیرا نزول آیه ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾[۸۸] در سالهای پایانی رسالت پیامبر، در مدینه بودهاست.[۸۹] اشکال دیگر، تعارض این روایت با روایات صحیح دیگری است که نزول آیه را در شأن غیر ابوطالب دانسته است. آنطور که برزنجی بررسی کرده،[۹۰] درباره سبب نزول آیه پیشین، ۳ دسته روایت وجود دارد: یک دسته، نزول آیه را در شأن مادر پیامبر (آمنه) دانسته که از سوی مفسّران شیعه و محقّقان اهلسنّت، رد شده است [۹۱] دسته دوم، در شأن ابوطالب و دسته سوم که شامل روایات صحیح زیادی است، نزول آن را در شأن پدران مشرک مسلمانان دانسته است. از مجاهد نقل شده: هنگامی که مؤمنان گفتند: آیا برای پدرانمان استغفار نکنیم؛ حال آنکه ابراهیم برای پدر مشرکش استغفار کرد؟ آیه مورد نظر نازلشد.[۹۲] در روایت صحیح دیگری که بیشتر محدّثان اهلسنت چون امام احمد بن حنبل، ترمذی، طیالسی، نسائی، ابنجریر، ابنابیحاتم، ابنمردویه و دیگران از علی (ع) نقل کردهاند، آمده است که امام علی (ع) شنید مردی برای پدر و مادر مشرکش استغفار میکند. به او گفت: آیا برای آن دو که مشرکند استغفار میکنی؟ مردپاسخ داد: آیا ابراهیم برای پدر مشرکش استغفار نکرد؟ حضرت علی (ع) قضیه را برای پیامبر گزارش کرد و درپی آن، آیه پیشین نازل شد.[۹۳] طبری و ابنابیحاتم روایت دیگری را نیز نقل کردهاند که میگوید: مؤمنان برای پدران مشرکشان استغفار میکردند تا آیه نازل شد و آنها را نهی کرد، و از آن پس، دیگر برای پدران مشرکشان که از دنیا رفته بودند، استغفار نمیکردند؛ امّا از استغفار برای زندههایشان منع نشده بودند.[۹۴] روایت اخیر را علی بن ابیطلحه از ابنعباس نقل کرده است؛ بنابراین، با وجود این روایات متعدّد و صحیح در سبب نزول آیه، وجهی برای صحت روایت پیش گفته نمیماند. برخی مفسّران برای جمع بین روایات، قائل به تکرار نزول آیه شدهاند؛[۹۵] امّا بیشتر مفسّران، تکرار نزول را برخلاف اصل دانسته، آن را نمیپذیرند. بُروسَوی، افزون بر این میگوید: وقتی پیامبر، یک بار از استغفار برای مشرکان (ابوطالب، آمنه یا سایر مشرکان) منع شده باشد، درست نیست که این نهی را نادیده بگیرد و برای مشرک دیگری استغفار کند تا سبب نزول دوباره آیه شود.[۹۶] ابوالفتوح رازی با طرح معنای دیگری از آیه، ناسازگاری روایت با آیه را بهگونه دیگری طرح کرده است. او بر آن است که بخش اوّل آیه، استغفار پیامبر و مؤمنان را برای مشرکان نفی میکند؛ نظیر آیه ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ﴾[۹۷] نه اینکه پیامبر و مؤمنان را از استغفار نهی کند؛ بنابراین، استغفار پیامبر برای ابوطالب، نشانه ایمان او بوده است.[۹۸] بههر حال، مجموع نقدهایی که بر روایت پیشین وارد شده، این گمان را تقویت میکند که آن بخش از روایت (راویِ روایت، سعید بنمسیب باشد یا دیگری) که نزول آیه ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾[۹۹] را در شأن ابوطالب میداند، نادرست است و گویا این بخش از روایت، اجتهاد و تطبیق برخی راویان بوده که به روایت مورد نظر، افزوده شده است.
- ﴿إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾[۱۰۰]. زجّاج گفته است: اجماع مسلمانان یا مفسّران بر نزول این آیه در شأن ابوطالب است.[۱۰۱] این ادّعای زجّاج نادرست است؛ به همین دلیل، قرطبی با ردّ سخن زجّاج آن را چنین تصحیح کرده که بیشتر مفسّران درباره شأن نزول پیشین اتفاق نظر دارند؛[۱۰۲] امّا این ادّعای قرطبی نیز درست نیست. درباره این شأن نزول، جز روایت پیش گفته از سعید بن مسیب، روایتی نیز از ابوهریره، عبدالله بن عمر و نیز ابنعباس از طریق ابیصالح که به تصریح سیوطی، ضعیفترین طریق به ابن عباس است [۱۰۳] نقل شده است.[۱۰۴] از ابوهریره نقل شده که پیامبر (ص) هنگام مرگ ابوطالب به وی گفت: ای عمو! بگو: «لا إله إلاّ اللّه» تا در روز قیامت به نفع تو شهادت دهم. ابوطالب گفت: اگر سرزنش قریش نبود، با گفتن «لا إله إلاّ اللّه» چشم تو را روشن میکردم.[۱۰۵] این شأن نزول که از قتاده و مجاهد نیز نقل شده، مفسّران بعدی اعمّ از شیعه و سنی را واداشته تا در برابر آن مواضع مختلفی را اتخاذ کنند. از یک سو بسیاری از مفسران اهلسنت با استناد به آن، درصدد اثبات کفر ابوطالب برآمدهاند، و برخی تا آنجا پیش رفتهاند که در توضیح این روایت گفتهاند: پیامبر، اسلام آوردن ابوطالب را دوست میداشت؛ ولی خداوند با نزول این آیه، خواسته پیامبر را رد کرد، پیامبر مایل به اسلام آوردن وحشی (قاتل حمزه) نبود؛ امّا خداوند با نزول آیه ﴿قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾[۱۰۶] اسلام او را اراده کرد و وحشی مسلمان شد.[۱۰۷] همه مفسران شیعه، و نیز گروهی از مفسران اهلسنت به ردّ این نظریه پرداختهاند؛ امّا از گفتههای آنان در نقد روایت پیشین، انکار اصل آن برنمیآید؛ حتی احادیثی از امامان (ع) اصل آن واقعه را تأیید میکند. در حدیثی از امام صادق (ع) آمده است که مَثَل ابوطالب، مَثَل اصحاب کهف است که ایمان خود را مخفی و اظهار شرک میکردند.[۱۰۸] آنچه از سوی این مفسّران انکار شده، یکی از دو چیز است:
- برخی ذیل روایت، یعنی نزول آیه در شأن ابیطالب را نمیپذیرند. طبرسی در ردّ این شأن نزول گفته است: همانطور که امکان ندارد پیامبر با اوامر و نواهی الهی مخالفت کند، امکان ندارد خواسته و ارادهاش نیز مخالف خواست و اراده الهی باشد و گرنه از مخالفت با اوامر و نواهی الهی نیز مصون نخواهد بود.[۱۰۹] کسانی نیز در مقام خدشه در سند روایت برآمده و همه روایات پیشین را مرسل دانستهاند؛ به این دلیل که هیچ یک از راویان آن، شاهد نزول آیه و وفات ابوطالب نبودهاند، و ابوهریره نیز که صحیحترین این روایات از او است، به جعل حدیث بر ضدّ علی (ع) و به نفع معاویه متهم است.[۱۱۰] وی با اینکه فقط سه سال آخر عمر پیامبر را درک کرد، بیش از همه صحابه از حضرت روایت نقل کرده است و همین مسأله موجب شد تا علی (ع)، عمر، عایشه و عثمان، او را به کذب متهم و روایاتش را انکار کنند. ابوهریره را نخستین راوی متهم به کذب بهشمارآوردهاند.[۱۱۱]
- بسیاری از مفسّران نیز با پذیرش ذیل روایت برآناند که بر کفر ابوطالب دلالتی ندارد. قمی در ذیل این آیه میگوید: آیه در شأن ابوطالب نازل شد؛ زیرا رسول خدا (ص) به عمویش میگفت: «لا إله إلاّ اللّه» را بلند بگو تا در روز قیامت به تو نفع رساند؛ امّا ابوطالب گفت: ای پسر برادرم! من به نفس خویش داناترم. هنگامی که از دنیا رفت، عباس شهادت داد که او «لا إله إلاّ اللّه» را به زبان آورده است؛ ولی پیامبر فرمود: من آن را نشنیدم؛ امّا امیدوارم روز قیامت به او نفع برساند و اگر من در مقام محمود بایستم، پدر، مادر و عمویم و برادری را که در جاهلیت با او پیمان برادری بستم، شفاعت خواهم کرد.[۱۱۲] ابوالفتوح رازی اینگونه پاسخ داده است که اگر به فرض، آیه در شأن ابوطالب نازل شده باشد، نهتنها بر کفر او دلالتی ندارد، بلکه ایمان او را ثابت میکند؛ زیرا آیه نمیگوید: ما ابوطالب را هدایت نکردیم؛ بلکه تنها میگوید: این نوع هدایت به خدا اختصاص دارد و تو توان اینگونه هدایت را نداری.[۱۱۳] وی با استناد به کلمه "احببت" که از محبت رسول به ابوطالب خبر میدهد، میخواهد بگوید: کسی را که رسول خدا دوست بدارد، خداوند هدایتش میکند. فخر رازی برهمین نکته تأکید کرده، میگوید: ظاهر این آیه، هیچ دلالتی بر کفر ابوطالب ندارد. وی در ادامه، روایتی را نقل میکند! که میتواند نشانه ایمان ابوطالب باشد و آن اینکه ابوطالب، هنگام مرگ، به فرزندان عبدمناف خطاب کرد: از محمّد پیروی و او را تصدیق کنید تا رستگار شوید. پیامبر به او فرمود: آیا آنان را به خیر دعوت میکنی و خود را وا مینهی؟ گفت: از من چه میخواهی؟ پیامبر گفت: از تو میخواهم در واپسین روز زندگیات «لا إله إلاّ اللّه» را بر زبانآوری تا من آن را نزد خداوند شهادت دهم. ابوطالب گفت: من به یقین دریافتم که تو راستگویی؛ ولی خوش ندارم دربارهام گفتهشود که هنگام مرگ ترسید و اگر تو و نزدیکانت پس از من مورد دشنام قرار نمیگرفتید و ذلیل نمیشدید، با به زبان آوردن آن، چشم تو را روشن میکردم؛ ولی من به زودی بر دین پدرانم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف از دنیا خواهم رفت.[۱۱۴] در این روایت، ابوطالب دلیل عدم اظهار اسلام خود را بیان میدارد؛ با این حال تأکید میکند که بر دین پدرانش میمیرد. مفسران با استناد به آیه ﴿وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ﴾[۱۱۵] بر این باورند که پدران پیامبر همه موحّد بودهاند.[۱۱۶] بنابراین، اگر ابوطالب بر دین پدرانش که اجداد پیامبر هستند ازدنیا رفته باشد، موحّد بوده و دلیلی بر کفر او نیست. در روایات چندی از امامباقر و صادق ((ع))[۱۱۷] و نیز ابنعباس و مجاهد،[۱۱۸] آیه اخیر به انتقال پیامبر از اصلاب انبیا به انبیای دیگر تا پدر ومادرش که نشانه ایمان همه پدران و مادران پیامبر است، تفسیر شده است. قرطبی نیز در تأیید روایتی از عایشه مبنی بر اینکه خداوند، پدر و مادر پیامبر را پس از بعثت وی زنده کرد و آنها به وی ایمان آوردند،[۱۱۹] میگوید: احیای آن دو عقلا و شرعاً ممتنع نیست و من شنیدهام که عمویش ابوطالب را نیز زنده کرد و او به پیامبر ایمان آورد.[۱۲۰] احمد زینی دحلان بر آن است که بسیاری از دانشمندان محقق، عارفان و ارباب کشف و شهود ازجمله قرطبی، سبکی و شعراوی به نجات ابوطالب معتقدند.[۱۲۱] وی در پاسخ به این پرسش که چرا پیامبر ابوطالب را با صراحت مسلمان معرفی نکرد، میگوید: شاید خداوند به جهت بهدست آوردن دل مؤمنان امر ابوطالب را مبهم گذاشت؛ زیرا پدران آنها کافر بودند و ابوطالب را نیز کافر میپنداشتند و چنانچه پیامبر به ایمان او تصریح میکرد، پذیرش آن بر اصحاب سنگین بود که ابوطالب اهل نجات باشد؛ ولی پدران آنها معذبباشند.[۱۲۲]
- آیه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾[۱۲۳]. عکرمه از ابنعباس نقل کرده است که پیوسته از رسول خدا محافظت میشد و ابوطالب هر روز مردانی از بنیهاشم را برای این امر با حضرت همراه میکرد تا آیه پیشین نازل شد. پس از آن، چون ابوطالب خواست کسانی را با پیامبر همراه کند، فرمود: ای عمو! خداوند مرا از جن و انس مصون داشته است.[۱۲۴] به درستی روشن نیست که از چه رو برخی درصدد برآمدهاند این روایت را که از رخدادی تاریخی خبر میدهد، با نزول آیه پیش گفته مرتبط کنند. به هر جهت اینکه حادثه مورد نظر سبب نزول آیه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾[۱۲۵] باشد، به شدت مورد تردید و انکار قرار گرفته است؛ به این دلیل که همه سوره مائده، مدنی و از آخرین آیات نازل شده بر پیامبر است.[۱۲۶] گو اینکه آیه، در سبب خاصّ دیگری نازل شده که تبلیغ آن برای پیامبر سنگین بوده است؛ ازاینرو پیامبر نیازمند ثبات جدیدی بوده که خداوند با نزول آیه پیشین آن را به پیامبر بخشیده است.[۱۲۷] مفسران شیعه، همگی این سبب خاص را واقعه غدیر خم و انتصاب علی (ع) به ولایت و خلافت از سوی پیامبر دانستهاند.[۱۲۸] فخر رازی در این باره میگوید: آیه در فضیلت علی نازل شد و پس از نزول آن، پیامبر دست او را گرفت و به مردم گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ اُنْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». پس از آن، عمر، علی را ملاقات کرد و گفت: ای پسر ابوطالب! بر تو گوارا باد که مولای من و مولایهر زن و مرد مؤمن شدی[۱۲۹].
- آیات ﴿وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ﴾[۱۳۰]. واحدی گفته است که این آیات، در شأن ابوطالب نازل شد هنگامی که برای پیامبر نان و شیر آورد. در حالی که پیامبر نشسته بود و غذا میخورد، ناگهان ستارهای به زمین فرود آمد و پر از آب و سپس آتش شد. ابوطالب از آن ترسید و پرسید: چیست؟ پیامبر پاسخ داد: این ستارهای است که به زمین افکنده شد و نشانهای از نشانههای خداست. ابوطالب از آن شگفت زده و این آیات نازل شد.[۱۳۱] این سخن افزون بر اینکه نامعقول است، اساساً با آیه، خطاب و سیاق آن سازگاری ندارد و انگیزه طرح و ذکر آن نیز به درستی روشن نیست[۱۳۲].
منابع
پانویس
- ↑ الاصابه، ج۷، ص۱۹۶.
- ↑ بزمآورد، ص۱۶۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳؛ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۱۹.
- ↑ بزمآورد، ص۱۶۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳ـ۱۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲.
- ↑ انسابالاشراف، ج۲، ص۲۸۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۳۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
- ↑ الکنی و الالقاب، ج۱، ص۱۰۸ـ۱۰۹.
- ↑ المحبر، ص۱۳۲.
- ↑ سنن النسائی، ج۸، ص۳ـ۵.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۹۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۱۸۰.
- ↑ المعارف، ص۵۷۵.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۹۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۱۹.
- ↑ البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۳۷؛ صفةالصفوه، مج۱، ج۱، ص۳۴.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۲۶۵ـ۲۶۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۳۹ و ۵۴۳.
- ↑ تاریخ طبری، ص۵۴۲ـ۵۴۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۴۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۷.
- ↑ انسابالاشراف، ج۲، ص۲۹۱.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۱۵۸ـ۱۵۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۳، ص۹۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۴۵.
- ↑ مجمعالبیان، ج۴، ص۴۴۶.
- ↑ السیر و المغازی، ص۱۵۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ الکامل، ج۲، ص۸۷.
- ↑ الکامل، ج۲، ص۳۱ـ۳۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۳۷۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
- ↑ انسابالاشراف، ج۲، ص۲۸۹.
- ↑ المنتظم، ج۲، ص۱۴۶ـ۱۴۷.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۲۷۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۹، ص۱۵ و ۲۵ و ج۳۵، ص۸۲.
- ↑ انسابالاشراف، ج۲، ص۲۸۹.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۹۷ـ۹۸.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۹؛ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۵۳؛ البدایة والنهایه، ج۳، ص۹۸.
- ↑ باغستانی کوزهگر و واسعی، «ابوطالب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۲، ص ۱۳-۱۷.
- ↑ شعر ابیطالب، ص۱۸.
- ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۶۱۹.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۲۷۴.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۲۷۳.
- ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۶۱۹.
- ↑ باغستانی کوزهگر و واسعی، «ابوطالب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۲، ص ۱۷-۱۸.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۴۴۰ـ۴۵۴.
- ↑ البرهان، ج۲، ص۴۶، ۶۷۲، ۶۷۸ و ۷۱۹ و ج۴، ص۲۷۴ـ۲۷۵.
- ↑ المیزان، ج۷، ص۵۷ـ۵۹.
- ↑ السیر و المغازی، ص۲۳۸؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۴۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۳، ص۹۸.
- ↑ المنتظم، ج۲، ص۱۴۶ـ۱۴۷.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۲۶۲ـ۲۷۶.
- ↑ الذریعه، ج۲، ص۵۱۲ـ۵۱۳.
- ↑ بزمآورد، ص۱۶۶ـ۱۶۷؛ الذریعه، ج۲، ص۵۱۱.
- ↑ بزمآورد، ص۱۶۶ـ۱۶۷؛ الذریعه، ج۲، ص۵۱۱.
- ↑ اسنیالمطالب، ص۱.
- ↑ خطوات علی طریق الاسلام، ص۴۶۶.
- ↑ باغستانی کوزهگر و واسعی، «ابوطالب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۲، ص ۱۸-۲۰.
- ↑ «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز میدارند و (خود) از آن دور میشوند و جز خویشتن را نابود نمیکنند و در نمییابند» سوره انعام، آیه ۲۶.
- ↑ جامعالبیان، مج۵، ج۷، ص۲۲۸ـ۲۲۹؛ اسبابالنزول، واحدی، ص۱۷۷.
- ↑ جامعالبیان، مج۵، ج۷، ص۲۲۹.
- ↑ اسبابالنزول، واحدی، ص۱۷۷.
- ↑ روحالبیان، ج۳، ص۲۰؛ التحریروالتنویر، ج۷، ص۱۸۲.
- ↑ جامعالبیان، مج۵، ج۷، ص۲۲۷ ـ ۲۲۸؛ الدرالمنثور، ج۳،ص۲۶۱؛ تفسیرابن کثیر، ج ۲، ص۱۳۲.
- ↑ الاتقان، ج۱، ص۲۴۵ و ج۲، ص۴۱۵.
- ↑ جامعالبیان، مج۵، ج۷، ص۲۲۷؛ تفسیر ابنکثیر، ج۲، ص۱۳۲؛ الدرالمنثور، ج۳، ص۲۶۱.
- ↑ جامعالبیان، مج۵، ج۷، ص۲۲۹؛ تفسیر ابنکثیر، ج۲، ص۱۳۲.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج۶، ص۲۶۱.
- ↑ تفسیر ابنکثیر، ج۲، ص۱۲۷؛ الدرالمنثور، ج۳، ص۲۴۳.
- ↑ جامعالبیان، مج۵، ج۷، ص۲۲۸ـ۲۲۹.
- ↑ «پیامبر و مؤمنان نباید برای مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار شد که آنان دوزخیند آمرزش بخواهند هر چند خویشاوند باشند» سوره توبه، آیه ۱۱۳.
- ↑ «بیگمان تو هر کس را که دوست داری راهنمایی نمیتوانی کرد امّا خداوند هر کس را بخواهد راهنمایی میکند و او به رهیافتگان داناتر است» سوره قصص، آیه ۵۶.
- ↑ صحیح مسلم، ج۱، ص۱۸۱ـ۱۸۴؛ اسبابالنزول، واحدی، ص۲۱۵ـ۲۱۶؛ جامعالبیان، مج۷، ج۱۱، ص۵۶ـ۵۷.
- ↑ جامعالبیان، مج۷، ج۱۱، ص۵۷.
- ↑ صحیح البخاری، ج۵، ص۲۴۸.
- ↑ کشفالاسرار، ج۴، ص۲۲۱.
- ↑ تهذیبالتهذیب، ج۴، ص۷۷.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج۴، ص۳۰۹؛ اسبابالنزول، حجتی، ص۲۰۹.
- ↑ منتهیالمقال، ص۱۴۷؛ اسبابالنزول، حجتی، ص۲۰۹.
- ↑ تهذیبالتهذیب، ج۱۰، ص۱۳۹.
- ↑ الکشّاف، ج۲، ص۳۱۵؛ مجمعالبیان، ج۵، ص۳؛ المنار، ج۱۱، ص۵۸ و ج۷، ص۵۴۳.
- ↑ «پیامبر و مؤمنان نباید برای مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار شد که آنان دوزخیند آمرزش بخواهند هر چند خویشاوند باشند» سوره توبه، آیه ۱۱۳.
- ↑ التحریروالتنویر، ج۱۱، ص۴۴.
- ↑ اسنیالمطالب، ص۴۶.
- ↑ اسنیالمطالب، ص۴۶؛ المنار، ج۱۱، ص۵۸.
- ↑ جامعالبیان، مج۷، ج۱۱، ص۵۷؛ تفسیر ابنکثیر، ج۲، ص۴۰۷.
- ↑ اسنیالمطالب، ص۴۵.
- ↑ جامعالبیان، مج۷، ج۱۱، ص۵۹ـ۶۰؛ تفسیر ابنابیحاتم، ج۶، ص۱۸۹۳.
- ↑ الاتقان، ج۱، ص۷۱.
- ↑ روحالبیان، ج۳، ص۵۲۲ـ۵۲۳.
- ↑ «(آیا بتها بهترند) یا آن کسی که آسمانها و زمین را آفرید و برایتان از آسمان آبی فرو فرستاد که با آن باغهایی شادیانگیز رویاندیم که شما را توان رویاندن درختان آنها نیست، آیا با خداوند، خدایی (دیگر) هست؟ (نه) بلکه اینان قومی کجروند» سوره نمل، آیه ۶۰.
- ↑ روضالجنان، ج۱۰، ص۵۸ـ۵۹.
- ↑ «پیامبر و مؤمنان نباید برای مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار شد که آنان دوزخیند آمرزش بخواهند هر چند خویشاوند باشند» سوره توبه، آیه ۱۱۳.
- ↑ «بیگمان تو هر کس را که دوست داری راهنمایی نمیتوانی کرد امّا خداوند هر کس را بخواهد راهنمایی میکند و او به رهیافتگان داناتر است» سوره قصص، آیه ۵۶.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۲۵، ص۲؛ اسبابالنزول، واحدی، ص۲۸۴.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج ۱۳، ص۱۹۸.
- ↑ الاتقان، ج۲، ص۴۱۶.
- ↑ الدرالمنثور، ج ۶، ص۴۲۸ ـ ۴۲۹.
- ↑ جامعالبیان، مج۱۱، ج۲۰، ص۱۱۳؛ تفسیر ابنابیحاتم، ج۹، ص۲۹۹۴.
- ↑ «بگو: ای بندگان من که با خویش گزافکاری کردهاید! از بخشایش خداوند ناامید نباشید که خداوند همه گناهان را میآمرزد؛ بیگمان اوست که آمرزنده بخشاینده است» سوره زمر، آیه ۵۳.
- ↑ مجمعالبیان، ج۷، ص۴۰۶.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۴۴۸؛ معانیالأخبار، ص۲۸۵ ـ۲۸۶؛ کمالالدین، ص۱۷۲.
- ↑ مجمعالبیان، ج۷، ص۴۰۶.
- ↑ الغدیر، ج۸، ص۲۰؛ ابوطالب عملاق الاسلام الخالد، ص۱۳۴.
- ↑ تاریخ الآداب العربیه، ج۱، ص۲۷۵؛ ابوطالب عملاق الاسلام الخالد، ص۱۳۲.
- ↑ تفسیر قمی، ج۲، ص۱۴۲ـ۱۴۳.
- ↑ روضالجنان، ج۱۵، ص۱۴۸.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۹، ص۵.
- ↑ «و گردش تو را در میان سجدهگزاران (میبیند)» سوره شعراء، آیه ۲۱۹.
- ↑ اسنیالمطالب، ص۵۹.
- ↑ مجمعالبیان، ج۷، ص۳۲۴؛ نورالثقلین، ج۴، ص۶۹.
- ↑ الدرالمنثور، ج۶، ص۳۳۱ـ۳۳۲.
- ↑ الروض الانف، ج۲، ص۱۸۷.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج۲، ص۶۴؛ تفسیر ابنکثیر، ج۲، ص۴۰۸.
- ↑ اسنیالمطالب، ص۶۱.
- ↑ اسنیالمطالب، ص۶۵ـ۶۶.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ اسبابالنزول، واحدی، ص۱۶۶.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج۶، ص۱۵۸.
- ↑ التحریروالتنویر، ج۶، ص۲۵۶.
- ↑ مجمعالبیان، ج۳، ص۳۴۴.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۱۲، ص۴۹ـ۵۰.
- ↑ «سوگند به آسمان و به ستاره صبح (شبشکن)، و چه دانی که ستاره صبح (شبشکن) چیست؟ ستاره درخشان است» سوره طارق، آیه ۱-۳.
- ↑ اسبابالنزول، واحدی، ص۳۸۹.
- ↑ باغستانی کوزهگر و واسعی، «ابوطالب»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۲، ص ۲۰-۲۹.