ابوطالب در معارف و سیره علوی

مقدمه

ابوطالب پسر عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، از تیره بنی‌هاشم از قبیله قریش بود. پدرش عبدالمطلب رئیس بنی‌هاشم و بزرگ قریش بود و به سبب داشتن ویژگی‌های ممتاز اخلاقی و ظاهری[۱]، در میان قوم و قبیله خود جایگاهی بس رفیع داشت. عبدالمطلب شش همسر داشت و از آنان صاحب دوازده پسر و شش دختر شد[۲]. یکی از همسران او فاطمه دختر عمرو بن عائذ از قبیله بنی‌مخزوم بود که سه تن از پسران عبدالمطلب (زبیر، ابوطالب و عبدالله) و چهارتن از دخترانش (امیمه، عاتکه، بیضاء و بَره) از او به دنیا آمدند[۳]. تاریخ تولد ابوطالب را ۳۵ سال پیش از عام الفیل دانسته‌اند[۴] که با بیشتر روایت‌های تاریخی که سن او را هنگام مرگ هشتاد و چند سال ذکر می‌کنند[۵]، هماهنگی دارد. در نام ابوطالب، اختلاف نظر وجود دارد: برخی نام و کنیه او را یکی دانسته‌اند[۶]؛ ولی بعضی دیگر نام وی را عبدمناف[۷] و شمار اندکی نیز نامش را عمران می‌دانند[۸]. اما صحیح‌تر آن است که نام او را عبدمناف بدانیم. این نام تا سال‌های آغازین عمر پسر بزرگ او طالب نیز به کار می‌رفته است؛ ولی اندک اندک کنیه «ابوطالب» چنان رایج شده که جای نام اصلی او را گرفته و به اصطلاح، کنیه وی بر نامش غلبه یافته است[۹]. آن‌چه صحت این ادعا را ثابت می‌کند آن است که عبدالمطلب هنگام مرگ (سال هشتم عام الفیل) وقتی خواست کفالت محمد(ص) را به ابوطالب وصیت کند، در شعری که سرود، او را عبدمناف خطاب کرد: أُوصِيكَ يَا عَبْدَ مَنَافٍ بَعْدِي *** بِمُوحَدٍ بَعْدَ أَبِيهِ فَرْدٍ[۱۰] «تو را ای عبدمناف، به یگانه‌ای که بعد از پدر خویش تنها مانده است، وصیت می‌کنم».

در شعری دیگر نیز که عبدالمطلب در همین هنگام سروده است، به نام و کنیه ابوطالب تصریح می‌کند: وَصَّيْتُ مَنْ كَفَيْتُهُ بِطَالِبٍ عَبْدِ مَنَافٍ وَ هْوَ ذُو تَجَارِبٍ‌[۱۱]؛ «وصیت می‌کنم آن‌که را کنیه از طالب دارد، عبد مناف را، که مردی با تجربه است». در شعر ستایش‌آمیزی که قرة بن حجل بن عبدالمطلب در وصف عموهای خود سروده نیز نام ابوطالب، عبدمناف ذکر شده است[۱۲]. در قصیده‌ای نیز که حذیفة بن غانم در رثای عبدالمطلب و فضل و بزرگی پسران او گفته است، از ابوطالب به نام عبدمناف یاد شده است[۱۳]. ابوطالب را به ندرت با کنیه «ابوعلی» نیز یاد کرده‌اند[۱۴]؛ ولی به نظر می‌رسد این نام‌گذاری - اگر ناشی از وقوع اشتباه در استنساخ برخی مآخذ نباشد - پس از مرگ ابوطالب و در دوره‌های بعد، یعنی هنگامی که کوچک‌ترین پسر او، علی(ع) در جامعه اسلامی شهرت یافت، صورت گرفته باشد.[۱۵]

در دوران پدر

ابوطالب تحت سرپرستی پدرش که رئیس بنی‌هاشم و مرد بزرگ قریش و شخصیت بانفوذ مکه بود، بالید و پرورش یافت. از کودکی و نوجوانی او اطلاعاتی در دست نیست؛ ولی با جست‌وجو در متون و مآخذ می‌توان حوادث زندگانی او را از سال‌های جوانی به بعد دنبال کرد. منابع تاریخی، ضمن گزارش دو حادثه مهم از زندگانی عبدالمطلب، از ابوطالب نیز یاد کرده‌اند: منازعه عبدالمطلب و قیس عیلان: عبدالمطلب در طائف چاهی داشت که دو تیره از قیس عیلان آن را تصرف کردند. منازعه‌ای در گرفت و طرفین، دعوی خود را نزد سطیح غَسانی بردند و قرار شد که محکوم، شترانی به طرف مقابل بپردازد. سطیح، حکم به نفع عبدالمطلب داد و قیس عیلان مجبور شدند صد شتر به عبدالمطلب بپردازند. او همراه شتران به مکه برگشت و دست به کاری زد که موجب شگفتی همگان شد. وی اعلان کرد هر کس از خاطرش گذشته بود که در صورت مغلوب شدن، مرا در پرداخت غرامت یاری رساند، بیاید و آن‌چه را در دل داشته، دریافت کند. او سپس شترانی کشت و مردم را اطعام کرد. عبدالمطلب به این نیز بسنده نکرد و به پسرش ابوطالب دستور داد که تعدادی از شتران را به بالای کوه ابوقبیس ببرد و در آنجا نحر کند تا حیوانات و پرندگان نیز از آن بخورند. ابوطالب در اجرای امر پدر، چنان کرد. سپس سرشار از غرور و افتخاری که از این کار شگفت به او دست داده بود، در شعری به بیان کرم و بزرگی خاندانش پرداخت: و نطعم حتى يأكل الطير فضلنا إذا جعلت أيدي المفيضين ترعد[۱۶]؛ «آن‌گاه که سخاوتمندان بخل می‌ورزند، ما اطعام می‌کنیم؛ به قدری که پرندگان نیز از فضل ما بخورند».

قربانی شدن عبدالله: مهم‌ترین حادثه‌ای که در زمان عبدالمطلب اتفاق افتاد و ابوطالب در آن حضور یافت، ماجرای قربانی شدن عبدالله است. عبدالله کوچک‌ترین پسر عبدالمطلب[۱۷] و برادر تنی ابوطالب بود[۱۸] که حدود ده سال از او کوچک‌تر بود؛ زیرا مقارن عام الفیل، ابوطالب ۳۵ ساله بود[۱۹]، در حالی که سن عبدالله را به هنگام مرگ او که در همین سال‌ها اتفاق افتاد، ۲۵ سال دانسته‌اند[۲۰]. میان ابوطالب و عبدالله علاقه و محبتی شکل گرفته بود و آن دو همدیگر را بسیار دوست می‌داشتند[۲۱]. اما این برادر کوچک‌تر سرگذشتی شگفت. داشت پدر سال‌ها قبل نذری کرده بود که مقارن سال‌های جوانی عبدالله به فکر ادای آن افتاد. او نذر کرده بود اگر صاحب ده پسر شود، یکی را قربانی کند. عبدالمطلب پسرانش را جمع کرد و موضوع را با آنان در میان گذاشت و جالب اینکه با وجودی که تک‌تک آنان نامزد مرگ بودند، مخالفتی نکردند[۲۲]. عبدالمطلب پسرانش را به درون کعبه برد و آنجا قرعه کشید. قرعه به نام عبدالله افتاد. اما در این هنگام دخالت مادر و خواهران تنی عبدالله، ورق را به گونه‌ای دیگر برگرداند. مردان قبیله بنی‌مخزوم که در صحن مسجدالحرام گرد آمده بودند با عبدالمطلب به مخالفت برخاستند و از او خواستند از قربانی کردن خواهرزاده آنان صرف نظر کند. آنان اعلام آمادگی کردند که فدیه او را از اموال خود بپردازند[۲۳]. در این هنگام پسران عبدالمطلب نیز مخالفت‌هایی بروز دادند. مخالف اصلی قربانی شدن عبدالله، برادر تنی او، ابوطالب بود که در برابر پدر ایستاد و در اشعاری که سرود با این کار مخالفت کرد. او این کار را نه کاری کوچک و خُرد بلکه موضوعی مهم معرفی کرد و چون از اصرار عبدالمطلب بر تصمیم خود آگاه بود، شرف و بزرگی مادرش و قبیله بنی‌مخزوم را به رخ کشید: ما قتل عبد الله باللعاب من بين رهط عصبة شباب إبن نساء سطة الأنساب... «از میان گروه جوانان، عبدالله را به قتل رساندن بازی و شوخی نیست. پسر زنانی که نسب‌های عالی دارند.»... او در ادامه، کلام خود را صراحت بیش‌تری بخشید و پدرش را مورد خطاب مستقیم قرار داد و او را از عواقب این کار برحذر داشت: قلت و ما قولي بالمعاب يا شيب إن الجور ذو عقاب «گفتم و این گفته من عیب نیست. ای شیبه[۲۴] ستم را عقوبتی است».

سپس دوباره شأن دایی‌های خود، از قبیله بنی‌مخزوم را به رخ کشید و دلیل این صراحت خود را داشتن چنین خویشاوندانی بیان کرد: إن لنا إن جرت في الخطاب أخوال صدق كأسود الغاب «اگر من این چنین در سخن گفتن جرئت به خرج دادم، دلیل آن داشتن دایی‌هایی سرسخت و با صلابت همچون شیران بیشه است».

سپس صریحاً به عبدالمطلب اعلام کرد که قربانی کردن عبدالله محال است و آنان هرگز اجازه چنین کاری را نخواهند داد: لن يسلموه الدهر للعذاب حتى تفيض القاع ذو التراب دماء قوم محرم الأسلاب[۲۵]؛ «روزگار هرگز او را تسلیم نمی‌کند که عذابش دهند، مگر آن وقتی که دشت، خون آنان را که اموال غارت شده را حرام می‌دانند، فروبرد». در برابر ابراز چنین مخالفت‌هایی بود که سرانجام عبدالمطلب تسلیم شد و این ماجرا صورت دیگری به خود گرفت. بدین گونه ابو طالب توانست در رهاندن برادر تنی خویش، عبدالله، از چنگال مرگ نقشی مهم ایفا کند.[۲۶]

خانواده

شواهد تاریخی نشان می‌دهد که ابوطالب تا همین سال‌ها ازدواج نکرده بوده است؛ زیرا آن چنان که از گزارش‌های تاریخی بر می‌آید، فرزند بزرگ او، طالب، تقریباً همسن پیامبر بوده است[۲۷]. بنابراین می‌توان ازدواج ابوطالب را مقارن عام الفیل دانست. وی بر خلاف بسیاری از مردم آن روزگار، تنها یک بار ازدواج کرد. همسر او فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبدمناف، و با ابوطالب از یک قبیله بود. مورخان این را اولین ازدواج میان یک زن و مرد هاشمی، و از این نظر ازدواجی منحصر به فرد دانسته‌اند[۲۸]. ابوطالب از همسر خود فاطمه، صاحب چهار پسر (طالب، عقیل، جعفر و علی) شد[۲۹]. اما درباره شمار دختران او گزارش‌های مختلفی وجود دارد. برخی او را صاحب دو دختر به نام‌های فاخته (ام‌هانی) و جُمانه دانسته‌اند[۳۰]. ولی برخی تعداد آنان را سه تن دانسته و ایشان را ام‌هانی، جُمانه و ربطه معرفی کرده‌اند[۳۱]. در برخی گزارش‌ها نیز نام اسماء به دختران ابوطالب افزوده شده و بدین ترتیب شمار آنان به چهار تن رسیده است[۳۲]. افزون بر این ابوطالب پسری به نام طلیق داشت که مادر او کنیزی به نام عَله و متعلق به قبیله بنی‌مخزوم بود[۳۳].[۳۴]

شغل

ابوطالب نیز همانند بسیاری از مردان قریش تاجر بود و گاهی نیز به سفرهای تجاری می‌رفت. اگرچه در منابع تاریخی، یک مسافرت او به شام که در آن پیامبر با وی همراه بود، مشهور است، برخی تعداد سفرهای او را بیش‌تر دانسته‌اند و حتی از سخنشان بر می‌آید که پیامبر نیز در بیش از یک سفر همراه او بوده است[۳۵]. ابوطالب بیش‌تر به خرید و فروش عطر می‌پرداخت[۳۶] و گاهی نیز گندم می‌فروخت[۳۷]. با توجه به اینکه گفته‌اند او شیر نیز می‌فروخته[۳۸]، می‌توان احتمال داد که او گله‌ای نیز داشته است.[۳۹]

ویژگی‌ها

ابوطالب تحت سرپرستی پدری برجسته بالید و پرورش یافت. افزون بر این، خاندان او به فضل و بزرگواری شهره بودند از این رو او با بهره‌مند شدن از تربیت در چنین خانواده‌ای و قابلیت‌های فردی خویش، از همان سال‌های جوانی و آغاز میان‌سالی به فضل و بزرگی مشهور شد و در میان فرزندان عبدالمطلب جایگاه ویژه و ممتازی یافت. ابوطالب را می‌توان پس از زبیر ممتازترین فرزندان پدرش به شمار آورد. پیش‌تر اشاره کردیم که عبدالمطلب به هنگام وصیت سرپرستی محمد(ص) به ابوطالب، او را مردی «صاحب تجربه» معرفی کرد[۴۰]. مقارن همین ایام حذیفة بن غانم نیز در قصیده‌ای در رثای عبدالمطلب و بیان فضایل پسرانش، ابوطالب را «بزرگواری ممانعت کننده از زشتی‌ها، اهل صله رحم و مهربان با خویشاوندان نسبی» معرفی کرد: و عبد مناف ماجد ذو حفيظة وصول لذي القربى، رحيم بذي الصهر[۴۱]؛ البته اگرچه این هر دو نفر (عبدالمطلب و حذیفة بن غانم) از نزدیکان و ارادتمندان ابوطالب هستند، آن‌چه آنان گفته‌اند با سایر گزارش‌های تاریخی تضادی ندارد و سایر روایت‌های مآخذ تاریخی به نحوی تأیید کننده آنها هستند. بنابراین دلیلی برای رد یا قائل شدن به مبالغه‌آمیز بودن آنها نداریم.

ابوطالب را یکی از کسانی دانسته‌اند که در جاهلیت، به شیوه پدرش، شراب را بر خود حرام کرده بود[۴۲]. او نیز همانند عبدالمطلب اهل اطعام مردم بود. در میان قریش کسان دیگری نیز بودند که به این صفت پسندیده ملتزم بودند، ولی شأن ابوطالب در این زمینه، ویژه و منحصر به فرد بود. گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که مطعمان مکه گاه همزمان به اطعام مردم می‌پرداختند، ولی هرگاه ابوطالب به این کار دست می‌زد، به احترام او، هیچ کس در آن روز اطعام نمی‌کرد و همگان بر بساط او گرد می‌آمدند[۴۳]. ابوطالب مردی با شهامت بود[۴۴]، و هر جا که لازم می‌دید از خود شدت قول و عمل نشان می‌داد. برای نمونه در ماجرای مشهور سرقت غزال کعبه به دست عده‌ای از خوش‌گذرانان مکه، برآشفت و سوگند خورد که اگر به سارق دست یابد، او را به قتل می‌رساند[۴۵]. با وجود این اجازه نمی‌داد خشم و غضب بر عقل و تدبیر او غلبه کند. ابوطالب در همین ماجرا نیز به هنگام کشف قضایا از خود دوراندیشی نشان داد تا بتواند علیه سارقان شاهد و دلیل کافی فراهم آورد[۴۶]. او همچنین در ماجرایی دیگر با رأی و تدبیر خود از وقوع درگیری بزرگی جلوگیری کرد: عبدالله بن زِبَعری بی‌هیچ دلیلی بنی‌قصی را هجو کرد. آنان برآشفتند و زمینه فتنه‌ای بزرگ پدید آمد؛ اما ابوطالب که خود نیز از نسل قصی بود، ایشان را از این کار بازداشت و به مذاکره با قبیله عبدالله وادار کرد. این فتنه سرانجام با عذرخواهی ابن زبعری خاتمه یافت[۴۷].

جنگ «فجار» نیز یکی دیگر از عرصه‌هایی بود که ابوطالب با حزم و دوراندیشی، از خشونت و جنگ‌طلبی پرهیز کرد. گرچه در برخی منابع به حضور او در این جنگ اشاره شده است[۴۸]، برخی منابع نیز آورده‌اند که او این جنگ را ظلم و دشمنی و قطع رحم و نقض حرمت ماه‌های حرام تلقی کرد و به همین دلیل نه تنها خود در آن حاضر نشد، نزدیکانش را نیز از حضور در آن منع کرد[۴۹]. ویژگی‌هایی مانند حلم، حزم، کظم غیظ، دوراندیشی و خردورزی بود که قریش را واداشت تا او را یکی از داوران خود کند[۵۰]. ابو طالب از داوران برجسته قریش بود و در این کار از خود ابتکاراتی نیز نشان داد. او اولین قاضی‌ای بود که سنت ادای سوگند به هنگام شهادت را برای اولیای دم وضع کرد و این روش او بعدها در اسلام نیز پذیرفته شد و جزء سنت‌های قضاوت اسلامی قرار گرفت[۵۱]. رأی سلیم ابوطالب در ماجرای تعمیر کعبه نیز نمایان شد. وقتی در کار مرمت و بازسازی کعبه مشکلاتی بروز کرد، او قریش را مخاطب قرار داد و از آنان خواست در این راه تنها اموالی را صرف کنند که از راه حلال کسب کرده‌اند و اموالی را که از راه ظلم و تجاوز به دست آورده‌اند یا در حلال بودن آن شک دارند، برای تعمیر خانه خدا اختصاص ندهند[۵۲].

ابوطالب مردی نیک نفس[۵۳] و بلند طبع بود[۵۴] و به رغم آن‌که با تنگ‌دستی روزگار می‌گذراند، آن را آشکار نمی‌کرد[۵۵]. قُرة بن حَجل، نوه عبدالمطلب در شعری که در آن عموهای خود را توصیف کرده، ابوطالب را «آقا و بزرگوار» خوانده است[۵۶]. حذیفة بن غانم نیز در شعر خود او را «آقای کریم و بزرگوار و واسع الخُلق» خوانده است: ... و عبد مناف ذلك السيد الغمر[۵۷]. ابوطالب از نظر عقیدتی نیز فردی متمایز بود. برخی، مردم عربستان را در دوران جاهلیت به دو دسته تقسیم کرده‌اند: ۱. معطله که منکر خالق بودند و بت می‌پرستیدند و به تناسخ ارواح معتقد بودند؛ ۲. غیر معطله که شمارشان اندک، ولی خداپرست بودند. آنان اهل پاک‌دامنی و دوری از اعمال زشت و قبیح به شمار می‌آمدند. ابوطالب جزء این گروه بود[۵۸]. نکته جالب اینکه آنان با استناد به بیتی از اشعار ابوطالب معتقدند او در زمینه ادیان و مذاهب اطلاعاتی داشته است. وی در این شعر به تأیید اسلام و پیامبر پرداخته است: وَ لَقَدْ عَلِمْتُ بأَنَّ دِينَ مُحَمَّدٍ مِنْ خَيْرِ أَدْيَانِ البَرِيَّة دِينَا[۵۹]؛ «به یقین دانستم که از میان همه ادیان عالم دین، محمد از همه برتر است».

یکی از ویژگی‌های مهم و برجسته ابوطالب که او را در میان قریش ممتاز می‌ساخت، هنر شاعری او بود. اگرچه بازار شعر و شاعری در آن سال‌ها در مکه چندان پررونق نبود و مکه شعرای برجسته‌ای نداشت[۶۰]، شماری از مردان قریش در این رشته نام بردار بودند. تذکره نویسان سده‌های اول تاریخ اسلام، نُه تن از شاعران قریش را مهم‌ترین شاعران بر شمرده‌اند که یکی از آنان ابوطالب است[۶۱]. آنان ابوطالب را شاعری «نیکو سخن» معرفی کرده‌اند[۶۲]. داشتن این ویژگی‌ها سبب شده بود که ابوطالب به جایگاه شایسته‌ای در میان قریش دست یابد[۶۳]. او در میان قبیله خود بسیار گرامی بود[۶۴] و حتی بعدها با وجود اختلافاتی که بر سر اسلام و پیامبر با آنان پیدا کرد، مشرکان مکه باز هم ا او را گرامی می‌داشتند و مخالفان سرسختی مانند ابوجهل، عتبه، شیبه و... او را «صاحب رأی و شرف و سن» می‌دانستند[۶۵]. ابوطالب در جاهلیت ندیم و همنشین شاعر مشهور قریش، مسافر بن ابی عمرو بود[۶۶]، و چون مسافر درگذشت، در مرگش مرثیه‌ای گفت[۶۷]. وی پس از آن با عمرو بن عبدود از قبیله بنی‌عامر بن لوی دوستی و همنشینی داشت[۶۸]. عمرو بن عبدود بعدها در جنگ خندق و به هنگام رویارویی با علی(ع) به همین دلیل، کراهت خود را از جنگ با پسر دوست قدیم خود ابراز کرد[۶۹]. ابوطالب با سلیم بن عباد از قبیله بنی‌سلیم بن منصور، هم‌پیمان و حلیف بود و این حلف و پیمان چنان استوار بود که فرزندان سلیم را تا سده سوم هجری جزء خاندان ابوطالب بر می‌شمردند[۷۰].[۷۱]

ریاست بنی‌هاشم

وضع ریاست و رهبری قریش از زمان عبدالدار بن قصی به بعد، تغییر کرد و آن ریاست مطلقی که قصی و عبدالدار بر مناصب و مسئولیت‌های مکه داشتند، دیگر تجدید نشد[۷۲]. پس از عبدالدار میان پسران او و پسران برادرش، عبدمناف، منازعه رخ داد. این منازعه سرانجام با تقسیم مناصب خاتمه یافت. سقایت و رفادت (آبرسانی و پذیرایی از حجاج) به دست بنی‌عبدمناف سپرده شد و حجابت (پرده‌داری کعبهلواء (پرچمداری قریش در جنگ) و امور دارالندوه در دست بنی‌عبدالدار باقی ماند[۷۳]. در میان بنی‌عبدمناف، هاشم که برجستگی بیش‌تری داشت، این امور را به دست گرفت. پس از مرگ هاشم برادرش مطلب عهده‌دار این مناصب شد و سرانجام فرزند جوان هاشم، شیبه (عبدالمطلب) این مسئولیت‌ها را به دست گرفت. او به رغم آن‌که تنها رئیس بنی‌هاشم بود، در میان تمامی قبایل و تیره‌های قریش حرمت و نفوذ داشت؛ تا جایی که می‌توان او را رئیس غیر رسمی شهر مکه قلمداد کرد. شاهد این مدعا آن است که در ماجرای حمله ابرهه به مکه، وقتی او بیرون شهر توقف کرد و پیکی فرستاد تا بزرگ و سید شهر را نزد وی ببرد، مردم پیک را به خانه عبدالمطلب راهنمایی کردند[۷۴]. ولی وقتی عبدالمطلب در سال هشتم عام الفیل درگذشت، مکه باز هم با مشکل رهبری و ریاست روبه‌رو شد؛ زیرا در میان قریش شخصیتی که مقبولیت همگانی داشته باشد، یافت نمی‌شد. منابع تاریخی درباره تصدی مناصب پس از عبدالمطلب، نظر واحدی ندارند. برخی آورده‌اند که عبدالمطلب دو منصب مهم سقایت و رفادت را به ابوطالب سپرد[۷۵]. برخی آورده‌اند که تنها سقایت را به ابوطالب سپرد و حکومت مکه و سرپرستی کعبه را به زبیر واگذاشت[۷۶]. برخی نیز گفته‌اند، سقایت و تولیت زمزم به پسر جوان‌ترش عباس رسید[۷۷].

بعضی از وجود اختلافاتی میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه گزارش داده‌اند. بر اساس این گزارش‌ها حرب بن امیه دست‌کم مدعی منصب رفادت بود و برای تصدی آن اقداماتی کرد[۷۸]. مدعیانی از سایر قبایل نیز از جمله بنی‌تیم و بنی‌مخزوم سربرداشته بودند[۷۹]. نتیجه این وضع و به خصوص اختلاف میان بنی‌هاشم و بنی عبد شمس تضعیف موقعیت بنی‌هاشم بود. آن‌چنان‌که از گزارش‌های تاریخی بر می‌آید، رهبری بنی‌هاشم بعد از مرگ عبدالمطلب تا سی و چند سال بعد از عام الفیل (سال مرگ زبیر بن عبدالمطلب)[۸۰] به دست زبیر بود. هر چند آن‌چه یعقوبی درباره سپردن حکومت مکه به زبیر از سوی عبدالمطلب آورده است[۸۱]، مبالغه‌آمیز به نظر می‌رسد، می‌توان پذیرفت که عبدالمطلب پسر بزرگ خود را در مقام رئیس قبیله خویش منسوب کرده باشد. شاهد این مدعا آن است که در دو واقعه مهم جنگ فجار و حلف الفضول، رهبری بنی‌هاشم را زبیر به عهده داشت[۸۲]؛ اگرچه پیش‌تر آوردیم که بر اساس برخی گزارش‌ها، ابوطالب این جنگ را تحریم کرده بود. ابوطالب در همین سال‌ها به دلیل عدم تمکن مالی و مدیون شدن به برادرش عباس، دو منصب سقایت و رفادت را به او واگذار کرد[۸۳]. با وجود این از واپسین سال‌های عمر زبیر، ظاهراً به دلیل بالا رفتن سن او و ناتوانی‌اش، ابوطالب اوضاع بنی‌هاشم را رتق و فتق می‌کرد. برای نمونه در ماجرای ازدواج پیامبر با خدیجه و مراسم خواستگاری او، از زبیر خبری نیست، و این با توجه به آن‌که زبیر افزون بر ریاست بنی‌هاشم، عموی تنی پیامبر نیز بود، سؤال برانگیز است اما با مرگ زبیر، ریاست بنی‌هاشم رسماً به ابوطالب رسید. زبیر ریاست را به ابوطالب وصیت کرد و حلف‌ها و تعهدات خود را نیز به او سپرد.

ابوطالب در کار رهبری بنی‌هاشم با دو مشکل بزرگ تنگ‌دستی و کاهش قدرت بنی‌هاشم در مکه مواجه بود. پس از رهبر برجسته‌ای مانند عبدالمطلب، به دلیل فقدان فردی که واجد خصایل و ویژگی‌های او باشد، خود به خود موقعیت بنی‌هاشم در میان قریش تضعیف شد و این قبیله از مقام مهم‌ترین تیره قریش فرود آمد. زبیر بن عبدالمطلب نتوانست موقعیت گذشته را تجدید کند. در چنین وضعی خاندان‌هایی دیگر، مانند بنی‌امیه، بنی‌مخزوم و بنی‌اسد سر برآورده بودند که این خود در تضعیف موقعیت بنی‌هاشم مؤثر بود. اما نکته دیگری که کار را بر ابوطالب دشوار کرده بود، تنگ‌دستی وی بود. آن‌گونه که از روایت‌های تاریخی بر می‌آید، دو منصب رفادت و سقایت برای متولی آن عایداتی داشت. ابوطالب اگرچه مدتی این دو منصب را در اختیار داشت، همان‌گونه که آوردیم، به دلیل وضع بد مالی مجبور شد آنها را در برابر دیون خود، به برادرش عباس واگذار کند. این اتفاق وضع مالی ابوطالب را وخیم کرد. با این وضعیت، اداره امور قبیله‌ای، بسیار دشوار می‌نمود. اما آن‌چه ابوطالب را در این وضع کمک می‌کرد، شخصیت ممتازش بود. او در کار ریاست بنی‌هاشم با هیچ مشکلی روبه‌رو نشد و با وجود تنگ‌دستی، در تمام طول دوران ریاستش که نزدیک به دو دهه به درازا کشید، هیچ رقیب و منازعی نداشت و همه بنی‌هاشم او را حمایت کردند. ریاست ابوطالب از این نظر در میان قریش پدیده‌ای خاص به حساب می‌آمد. مورخان آورده‌اند که تنها ابوطالب و عتبة بن ربیعه بودند که توانستند بدون داشتن ثروت بر قوم خود ریاست کنند[۸۴]. علی بن ابی طالب نیز در همین باره سخنی مشهور دارد: أبي ساد فقيراً و ما ساد فقير قبله[۸۵]؛ «پدرم سیادت کرد در حالی که فقیر بود و هیچ فقیری پیش از او سیادت و رهبری نکرده بود».

به نظر می‌رسد که ابوطالب برای تحکیم موقعیت بنی‌هاشم، گاه به اقداماتی نیز دست زده و تدابیری به خرج داده باشد. یکی از این نمونه‌ها وصلت با بنی‌مخزوم بود که در آن ایام در مکه اقتدار یافته بودند. مادر ابوطالب، خود مخزومی بود؛ ولی ابوطالب اکنون و در این موقعیت حساس لازم می‌دید پیوند خود را با این قبیله مهم تجدید و تحکیم کند. بدین ترتیب، یکی از دختران ابوطالب به نام جُمانه، به همسری ابوسفیان بن حارث از بنی‌عبدالمطلب درآمد. دختر دیگر او فاخته (ام‌هانی) نیز که همزمان، خواستگاری از بنی‌هاشم و خواستگاری از بنی‌مخزوم داشت، با نظر ابوطالب، خواستگار مخزومی (هبیرة بن ابی وهب) را ترجیح داد و به این ترتیب پیوند او را با قبیله م مهم مکه استوارتر ساخت[۸۶].[۸۷]

سرپرستی محمد(ص)

محمد(ص) پس از درگذشت مادرش در شش سالگی، به خانه پدربزرگش عبدالمطلب رفت و تحت سرپرستی او قرار گرفت؛ اما عبدالمطلب واپسین سال‌های عمر خود را سپری می‌کرد و دو سال بعد دیده از جهان فرو بست. او علاوه بر وصیت‌های سیاسی، اجتماعی و شاید مالی‌اش، درباره سرپرستی و کفالت «یتیم عبدالله» نیز وصیت کرد. اگرچه برخی در درستی این موضوع تردید دارند[۸۸] و بعضی نیز گفته‌اند که محمد(ص) به دلیل علاقه و محبتی که پیش‌تر از جانب ابوطالب دیده بود، خود، او را به سرپرستی برگزید و یا اینکه کار سرپرستی محمد(ص) را زبیر و، ابوطالب، میان خود قرعه زدند و قرعه به نام ابوطالب افتاد، قول مشهور این است که بزرگ بنی‌هاشم، سرپرستی نوه‌اش را به پسرش ابوطالب وصیت کرد[۸۹]. وی باید از میان زبیر و ابوطالب که عموهای تنی پیامبر بودند یک نفر را برای کفالت پیامبر انتخاب می‌کرد. اما این که چرا عبدالمطلب ابوطالب را برای این کار برگزید، سؤالی است که از فحوای برخی گزارش‌های تاریخی می‌توان به پاسخ آن دست یافت. بر اساس آن‌چه در تاریخ آمده است، می‌توان نتیجه گرفت که عبدالمطلب به دو دلیل ابوطالب را برای سرپرستی محمد(ص) برگزید: ۱. محبت و علاقه خاص ابوطالب به یتیم عبدالله؛ ۲. تجربه و لیاقت ابوطالب. عبدالمطلب در شعری که در این هنگام سرود، ابوطالب را فردی با تجربه (ذوتجارب) معرفی کرد[۹۰] و در شعری دیگر، از دلایل خود برای انتخاب ابوطالب باز هم صریح‌تر سخن گفت: الگو:متن عربی[۹۱]؛ «تو را ای عبدمناف، پس از خود به یگانه‌ای که بعد از پدرش تنها مانده وصیت می‌کنم. او هنگامی که هنوز در گهواره بود، پدرش را از دست داد، پس من برای او چون مادر دلسوزی بودم که فرزندش را تنگ در آغوش می‌کشد. من اکنون در میان پسرانم برای دفع ستمی یا تحکیم پیمانی بیش از همه به تو امیدوارم».

بدین ترتیب محمد(ص) تحت سرپرستی عمویش ابوطالب قرار گرفت و او از این تاریخ تا پایان عمر در سرپرستی و حمایت از برادرزاده‌اش کوششی شگفت از خود نشان داد. گاه وقتی چشمش به محمد(ص) می‌افتاد، خاطره برادرش، عبدالله، برایش تجدید می‌شد، می‌گریست و می‌گفت: «او مرا به یاد برادرم می‌اندازد»[۹۲]. وی محمد(ص) را به شدت دوست داشت او را در کنار خود می‌خواباند. وقتی از خانه بیرون می‌رفت، او را همراه خود می‌برد. بدون او غذا نمی‌خورد[۹۳]. گاهی برای ابوطالب متکایی می‌زدند و او می‌آمد و بر آن تکیه می‌داد. یک بار محمد(ص) آمد و آن را پهن کرد و بر آن خوابید. وقتی ابوطالب آمد و سراغ آن را گرفت، گفتند برادرزاده‌ات آن را برداشت و ابوطالب سوگند خورد که برادر او آینده درخشانی در پیش خواهد داشت[۹۴]. همسر ابوطالب، فاطمه دختر اسد بن هاشم نیز مانند مادری مهربان محمد(ص) را دوست می‌داشت و حتی او را بر کودکان خود ترجیح می‌داد. پیامبر خود بعدها می‌گفت که پس از عمویم ابوطالب، هیچ کس مانند فاطمه در حق من نیکی نکرده است[۹۵]. بدین گونه محمد(ص) چنان در خانواده ابوطالب زیست و با آنان همراه شد که قریش او را «یتیم ابوطالب» می‌نامیدند[۹۶].

افزون بر محبت و ارادتی که ابوطالب از پیش به محمد(ص) داشت، در این سال‌ها یتیم برادرش کنار او می‌زیست، چیزهایی از وی مشاهده کرد که شأن و جایگاهش را در نظر او بالاتر برد. برخی کراماتی را از پیامبر در سال‌های کودکی گزارش داده‌اند که در حضور و در رابطه با ابوطالب اتفاق افتاده است[۹۷]. نیز در برخی منابع آمده است که بعضی شخصیت‌های مذهبی یا پیشگویان عرب، در حضور ابوطالب آینده درخشان برادرزاده او را پیش‌بینی کرده‌اند. بر اساس روایتی، قبیله لهب پیشگویی کرد که محمد(ص) در آینده، به شأن و مقام مهمی دست خواهد یافت[۹۸]. اما مهم‌ترین و مشهورترین این حوادث، ماجرای «بحیری» است که مورخان بسیاری آن را نقل کرده‌اند: بر اساس نقل مآخذ مختلف تاریخی، این ماجرا در نه سالگی[۹۹] یا دوازده سالگی[۱۰۰] و یا سیزده سالگی[۱۰۱] پیامبر رخ داد. ابوطالب که عازم سفری تجاری به شام بود، محمد(ص) را همراه خود برد. کاروان در بصری با راهبی مسیحی برخورد کرد. نام این راهب، بحیری سرجس و از قبیله عبدالقیس بود[۱۰۲]. بحیری در محمد(ص) نگریست و با او گفت‌وگو کرد و علایمی در او دید. راهب مسیحی آینده معنوی ویژه و منحصر به فرد این کودک را پیش‌بینی کرد و به ابوطالب درباره خطری که از جانب یهود برادرزاده‌اش را تهدید می‌کرد، هشدار داد و از وی خواست او را به سرعت به مکه برگرداند. مورخان آورده‌اند که تحت تأثیر سخنان بحیری، ابوطالب از همان جا محمد(ص) را به مکه برگرداند. برخی نیز گفته‌اند وی امور تجاری‌اش را به سرعت انجام داد و زودتر از موعد پیامبر را به مکه بازگرداند و دیگر هرگز او را به مسافرت نبرد[۱۰۳]. البته برخی نیز آورده‌اند که ابوطالب به حرف‌های بحیری چندان توجهی نکرد[۱۰۴]. برخی از معاصران اصالت داستان بحیری و وجود چنین فردی را به کلی منکر شده‌اند[۱۰۵]، و برخی دیگر این ماجرا را حادثه‌ای عادی تلقی کرده‌اند و گفته‌اند که هر انسان فهیم و فرهیخته‌ای می‌تواند از روی حالات و حرکات و سکنات و سخنان یک نوجوان، آینده او را پیش‌بینی کند[۱۰۶]. ولی به هر حال این داستان را در تاریخ اسلام شهرتی است و حتی اگر آن را موضوعی معمولی تلقی کنیم، باز هم می‌تواند در بالا رفتن شأن پیامبر نزد عمویش مؤثر افتاده باشد.

احتمالاً تحت تأثیر چنین حوادثی بود که یک‌بار وقتی در مکه قحطی و خشکسالی شد و گروهی نزد ابوطالب رفتند تا او خداوند را بخواند که باران بفرستد، ابوطالب برادرزاده خود را به کنار کعبه آورد و به واسطه او از خداوند باران‌طلبید و خداوند دعای او را اجابت کرد و باران فرو فرستاد[۱۰۷] و ظاهراً در همین باره بود که ابوطالب سرود:

«وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ»[۱۰۸]؛ «سفیدرویی که ابر از رویش آب بر می‌گیرد». اکنون شایسته است به نقش مؤثر ابوطالب در تربیت اخلاقی پیامبر و نکته‌ای توجه کنیم که کم‌تر بدان پرداخته‌اند. البته برخی مورخان به طور کلی گفته‌اند که «ابوطالب سرپرست نیکویی بود»[۱۰۹]. یا اینکه «ابوطالب محمد(ص) را نیکو تربیت کرد»[۱۱۰]. ولی بدون بحث درباره این موضوع، حق مطلب ادا نخواهد شد. نیک می‌دانیم که پیامبر، جدا از مقام نبوت و حتی پیش از بعثت، از نظر اخلاقی و شخصیتی، فردی برجسته و ممتاز بود. کلید فهم و شناخت شخصیت پیامبر تا پیش از بعثت، لقبی است که قریش به او داده بود؛ یعنی امین. واژه «امین» معنای گسترده‌ای دارد و تنها به معنای «امانتدار» نیست. امین به معنای فرد امانتدار، راستگو، باوقار، خوش‌خلق، کریم و شرافتمندی است که از ناپاکی‌ها و گناهان اجتناب می‌کند[۱۱۱]. مورخان تصریح کرده‌اند که محمد(ص) فردی بود که از نظر جوانمردی، حسن خلق، رعایت حق همسایگی، حلم، امانت، راستگویی، معاشرت نیکو با مردم و دوری از زشتی‌ها و مردم‌آزاری و منکرات، در میان قوم خود زبانزد و سرآمد بود[۱۱۲]. به همین دلیل قریش او را «امین» لقب داده بود. دلیل تمایل خدیجه به ازدواج با پیامبر نیز شرافت او در میان قومش، امانتداری، راستی و خلق نیکوی او بود[۱۱۳]. او به هنگام بعثت نیز ویژگی‌های اخلاقی پیامبر را راستگویی، امانتداری، خلق نیکو، پذیرایی از میهمان و رعایت خویشاوندی می‌شمارد[۱۱۴]. اکنون باید یادآور شد که اگر فردی - آن هم در جامعه‌ای آلوده و جاهلی - به چنین مقام و منزلت اخلاقی مهمی دست یابد، بدون شک باید نقش مربی و راهنمای او را بسیار جدی گرفت. پیامبر(ص) سال‌هایی از دوران کودکی، تمام سال‌های نوجوانی و دست‌کم نیمی از سال‌های جوانی خود را (از هشت تا ۲۵ سالگی) تحت سرپرستی و تربیت عمویش ابوطالب زیست. بنابراین در دست یافتن به چنین فضایل و ویژگی‌هایی، نمی‌توان نقش تربیتی ویژه ابوطالب را نادیده گرفت. به همین دلیل می‌توان او را یک مربی و سرپرست بسیار موفق در تربیت اخلاقی پیامبر شمرد.

با وجود رابطه نیکو و صمیمی ابوطالب و پیامبر، در مراجعه به متون و منابع، گاه به داستان‌هایی بر می‌خوریم که نشان می‌دهد این عمو و برادرزاده به رغم رابطه نیکو و احترام فراوانی که برای یکدیگر قائل بودند و دوستی و محبتی که میانشان وجود داشت، شخصیت مستقل و خاصی نیز داشتند که گاه موجب اختلاف نظر یا عمل آنها می‌شد. از ام ایمن روایت شده است که در «بُوانه» بتی بود که مکیان نزد آن آدابی به جا می‌آوردند و یک روز را تا شب در آنجا سپری می‌کردند. ابوطالب نیز همراه قوم خود می‌رفت و در این مراسم شرکت می‌کرد. او از محمد جوان نیز می‌خواست در این مراسم شرکت کند؛ ولی محمد(ص) از این کار خودداری می‌کرد و همین امر، یک بار خشم ابوطالب را برانگیخت[۱۱۵]. نمونه دیگر که در نوع خود، موضوعی جالب و تا حدی پیچیده است داستان خواستگاری پیامبر از ام‌هانی است. فاخته، مکنی به ام‌هانی، یکی از دختران ابوطالب بود که مقارن سال‌های جوانی پیامبر در سن ازدواج قرار داشت. میان این دختر عمو و پسر عمو که در یک خانه بزرگ شده بودند، علاقه و محبتی شکل گرفته بود و سرانجام محمد(ص) از عمو، دخترش را خواستگاری کرد[۱۱۶] این اتفاق احتمالاً تا ۲۵ سالگی پیامبر رخ داده است. ام‌هانی همزمان خواستگار دیگری نیز داشت. وی هبیرة بن ابی وهب از قبیله بنی‌مخزوم بود که مردی ثروتمند[۱۱۷] و از شعرای برجسته مکه به شمار می‌آمد[۱۱۸]. ابوطالب با وجود دوستی و محبت عمیقی که با محمد(ص) داشت، هبیره را برای همسری ام‌هانی ترجیح داد. پیامبر دلگیر شد و به او گلایه کرد. ابوطالب پاسخ داد که بنی‌مخزوم قبلاً دخترانی به بنی‌هاشم داده‌اند (مادر ابوطالب خود از قبیله مخزوم بود) و ما اکنون باید کار آنان را جبران کنیم[۱۱۹]. اما به نظر می‌رسد ابوطالب به قضایای دیگری نیز توجه داشته است. او احتمالاً در این ازدواج به دنبال تحکیم روابط بنی‌هاشم با قبیله بنی‌مخزوم بود تا به این وسیله موقعیت بنی‌هاشم را که در آن ایام تضعیف شده بود، بهبود بخشد. جدا از دارایی هبیره، شاعر بودن او را نیز نباید از نظر دور داشت؛ زیرا این می‌توانست برای ابوطالب که خود اهل شعر و شاعری بود، عامل جذب‌کننده‌ای باشد. افزون بر همه اینها پاسخ منفی ابوطالب به خواستگاری محمد(ص) ظاهراً گویای آن بود که او هنوز در موقعیت مناسبی برای ازدواج قرار نگرفته است؛ زیرا شغل و مالی که با آن بتواند زندگی مستقلی تشکیل دهد، در اختیار نداشت[۱۲۰].

شاید پس از همین ماجرا بود که ابوطالب جدی‌تر از پیش به آینده برادرزاده‌اش اندیشید. محمد(ص) تا این تاریخ گاهی به چوپانی می‌پرداخت و گله‌های قریش را در برابر گرفتن مزدی به چرا می‌برد[۱۲۱]؛ ولی شغل رایج مکیان تجارت بود؛ اما این کار نیاز به سرمایه داشت. ابوطالب دست‌تنگ بود و سرمایه‌ای نداشت[۱۲۲]، و به همین دلیل قادر به راه انداختن کاروانی نبود. این بود که به فکر افتاد در یکی از کاروان‌های قریش برای برادرزاده جوانش شغلی بیابد. بنابراین پس از جلب رضایت او، از خدیجه دختر خُویلد از قبیله بنی‌اسد، خواست که سرپرستی کاروانش را به محمد(ص) واگذارد. ابوطالب از خدیجه خواست، محمد(ص) را با مزدی بیشتر از حد معمول استخدام کند و خدیجه نیز که زنی شریف بود به حرمت سید بنی‌هاشم و به احترام شخصیت ممتاز محمد(ص) با این پیشنهاد موافقت کرد[۱۲۳]. بدین ترتیب ابوطالب توانست برای برادرزاده خود شغلی مناسب پیدا کند. بعد از سفر محمد(ص) به شام، موضوع ازدواج وی با خدیجه پیش آمد. ابوطالب از این ازدواج استقبال کرد؛ زیرا علاوه بر آن‌که این اتفاق موجب سر و سامان گرفتن برادر زاده‌اش می‌گردید، او، خدیجه نیز زنی متشخص، نجیب، ثروتمند و زیبا بود که از میان بزرگان قریش خواستگارانی داشت[۱۲۴].

پیامبر به همراه عموهای خود و در رأس همه، ابوطالب که حکم پدر او را داشت، به خواستگاری رفت در مجلس خواستگاری خدیجه، ابوطالب خطبه‌ای غرا در وصف و مدح برادرزاده‌اش خواند. او در این خطبه خداوند را برای قرار دادن آنان از نسل ابراهیم و اسماعیل(ع) سپاس گفت و به دلیل قرار گرفتن کعبه و حرم امن در شهرشان ستود. بزرگی قریش و برکت مکه را یاد کرد. سپس از فضایل و بزرگواری‌های منحصر به فرد محمد(ص) گفت که هیچ یک از قریش همسان او نیستند. او یادآور شد که برادرزاده‌اش ثروتمند نیست، ولی مال را رزقی دانست که دگرگونی می‌پذیرد و سایه‌ای خواند که زوال‌پذیر است. سپس گفت که مهریه را از اموال خود خواهد پرداخت. در پایان نیز آینده‌ای مهم را برای محمد(ص) پیش‌بینی کرد و شأن او را ویژه دانست[۱۲۵]. به این ترتیب ابوطالب کار ازدواج برادر زاده‌اش را به سامان رساند و در حقیقت آخرین وظیفه‌ای را که یک پدر درباره پسرش به عهده دارد، در حق پسر برادرش ادا کرد. برادرزاده ابوطالب اکنون مردی بود برجسته در مکه همه او را می‌شناختند و به چشم حرمت در او می‌نگریستند. پنج سال پیش از بعثت، او در ماجرایی مهم نقشی ویژه ایفا کرد: هنگام تعمیر کعبه به دست قریش، بر سر نصب حجر الأسود کار به منازعه کشید و بیم درگیری می‌رفت. اما امین با داوری خردمندانه‌اش، منازعه را پایان داد. ابوطالب که خود سید بنی‌هاشم و از بزرگان قریش بود، وقتی این ماجرا را دید سرشار از غرور شد. شاید برای او بسیار غرورانگیز بود که یتیم برادرش، که تحت سرپرستی او رشد کرده و بالیده بود، امروز به چنان مقامی از خرد و رأی و تدبیر رسیده بود که در منازعه میان بزرگان قریش داوری کند و نزاع آنان را خاتمه دهد. این بود که سرشار از غرور و افتخار سرود: إن لنا أوله و آخره في الحكم و العدل الذي لا ننكره وقد جهدنا جهده لنعمره و قد عمرنا خيره و أكثره فإن يكن حقا ففينا أوفره[۱۲۶]؛ «آغاز و انجام او در فرمان و داوری و عدل و دادی که آن را باور داریم از آن ما است. کوشش فراوان کردیم که آن را به پای داریم و چه نیکو و بسیار آن را به پای داشتیم. اگر حقی در میان باشد، بهره ما از همه بیش‌تر و فزون‌تر است».

مقارن بعثت پیامبر وضع مالی ابوطالب بدتر شد. او تنگ‌دست بود و عیالوار[۱۲۷]. بروز خشکسالی در مکه نیز وضع را خراب‌تر کرد. روزگار «سید فقیر» بنی‌هاشم به خوبی سپری نمی‌شد؛ اما برادرزاده او با وجود داشتن چند فرزند، وضع خوبی داشت. این بود که به جبران کوشش‌ها و زحماتی که ابوطالب برای سرپرستی‌اش کشیده بود، بر آن شد تا از سنگینی بار عمو بکاهد. با عموی ثروتمندش عباس گفت‌وگو کرد و تصمیم بر آن شد که هر کدام یکی از فرزندان ابوطالب را سرپرستی کنند. آنان با وی گفت‌وگو کردند و در نهایت عباس، جعفر را، و محمد(ص) علی(ع) را که کودکی حدوداً ده ساله بود به خانه برد[۱۲۸]. اکنون به موضوع فقر و نداری ابوطالب می‌پردازیم. منابع مختلف تاریخ اسلام به تنگ‌دستی رئیس بنی‌هاشم اشاره کرده‌اند؛ اما برخی از معاصران این موضوع را قابل تأمل دانسته و معتقدند که با توجه به اینکه ابوطالب اهل تجارت بوده و حتی یک سفر تجاری او به شام بسیار مشهور است و نیز با توجه به اینکه گفته‌اند او عطر و گندم می‌فروخته، فقر و تنگ‌دستی وی قطعی نمی‌نماید[۱۲۹]. برخی از مستشرقان نیز در این باره تا بدان جا پیش رفته‌اند که ماجرای رفتن علی(ع) به خانه پیامبر(ص) یک داستان احتمالاً ساختگی است[۱۳۰]؛ اما واقعیت آن است که تصریحات تاریخی و نیز قراین و شواهد، تردیدی برای پذیرش فقر و تنگ‌دستی ابوطالب باقی نمی‌گذارد؛ او مقارن شروع سرپرستی پیامبر(ص) وضع مالی خوبی نداشت و تنگ‌دست بود[۱۳۱]. بعد از مرگ عبدالمطلب دو منصب مهم رفادت و سقایت را که می‌توانست عایداتی هم داشته باشد، به دست آورد؛ ولی به دلیل وضع بد مالی نتوانست آنها را نگه دارد و در برابر دیون سنگین خود، آن دو را به برادرش عباس واگذاشت[۱۳۲]. وی دست‌کم شش فرزند کوچک و بزرگ داشت؛ به اضافهٔ این که برادر زاده‌اش را نیز سرپرستی می‌کرد و این، هزینه‌های سنگینی را بر دوش او می‌نهاد. درست است که او گاهی کسب و تجارت می‌کرد و ظاهراً تعدادی شتر و گوسفند داشت[۱۳۳]، ولی در آستانه ازدواج پیامبر(ص) نیز در گفت‌وگو با او به تنگ‌دستی خود اشاره می‌کند[۱۳۴]؛ و می‌گوید که سرمایه‌ای برای تجارت ندارد[۱۳۵]. به همین دلیل او خود قادر نبود کاروانی به راه بیندازد یا حتی در کاروانی سهیم شود و برادرزاده‌اش را به کار گیرد. بدین رو از او می‌خواهد به کاروان خدیجه بپیوندد. جمله مشهور علی(ع) که: ابي ساد فقيرا[۱۳۶]؛ «پدرم با فقر و نداری ریاست کرد» نیز جایی برای تردید در اینکه ابوطالب در زندگانی‌اش با مشکلات مالی و تنگ‌دستی دست به گریبان بوده است، باقی نمی‌گذارد.[۱۳۷]

منابع

پانویس

  1. Lings، Martin، Muhammad، P.۱۲..
  2. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۴۳؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۱۹.
  3. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۳۳؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۱۹.
  4. ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۵.
  5. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۱۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۰۷.
  6. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۶۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۵.
  7. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۶۹؛ حلبی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۳۴.
  8. ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۵.
  9. محمد بن حبیب، کنی الشعراء و من غلبت کنیته علی اسمه، ص۲۸۱.
  10. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  11. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۹.
  12. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۴۳.
  13. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۶.
  14. ابن رُسته، الاعلاق النفیسه، ص۲۱۵.
  15. قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۶۳.
  16. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۵۰-۲۴۸.
  17. Lings، Martin، Muhammad، P.۱۲..
  18. ابن اسحاق السیر و المغازی، ص۳۳؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۱۹.
  19. ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۵.
  20. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۹۶.
  21. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۴.
  22. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۱.
  23. ابن اسحاق السیر و المغازی، ص۳۵.
  24. شیبه، نام عبدالمطلب بود.
  25. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۳۵.
  26. قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۶۵.
  27. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۵۹؛ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص۳.
  28. ابن سعد، الطبقات، ج۸ ص۲۶۷؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۲۰.
  29. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۸؛ ج۸، ص۲۶۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۲۹۰؛ همو، التنبیه و الاشراف، ص۲۵۹؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۲۰؛ اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص۳.
  30. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۲۰؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۲۹۰؛ همو، التنبیه و الاشراف، ص۲۵۹.
  31. ابن سعد، الطبقات، ج۸، ص۲۶۷.
  32. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۸.
  33. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۸.
  34. قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۶۷.
  35. «ابوطالب»، دائرة المعارف تشیع، ج۱، ص۴۱۵.
  36. ابن رُسته، الاعلاق النفیسه، ص۲۱۵.
  37. ابن قتیبه، المعارف، ص۵۷۵.
  38. ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ص۲۱۵.
  39. قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۶۸.
  40. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۹.
  41. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۷۶.
  42. حلبی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۱۳۴.
  43. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳.
  44. فیاض، علی اکبر، تاریخ اسلام، ص۵۵.
  45. بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق، ص۵۷.
  46. بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق، ص۵۹ - ۵۸.
  47. بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق، ص۴۲۷ – ۴۲۶.
  48. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶ - ۱۵.
  49. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵.
  50. بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق، ص۴۵۹.
  51. گلشنی، عبدالکریم، «ابوطالب»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۶۱۸، به نقل از ابن ابی الحدید و نسائی.
  52. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹.
  53. فیاض، علی اکبر، اسلام، ص۵۵.
  54. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳؛ گلشنی، عبدالکریم، «ابوطالب»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۶۱۸.
  55. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳.
  56. بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق، ص۲۳.
  57. بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق، ص۲۷۹ – ۲۷۸.
  58. خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۲۸۶ – ۲۸۵.
  59. خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۱۶۳.
  60. حبوری، شعر المخضرمین، ص۱۲۶ – ۱۲۵.
  61. جمحی، ابن سلام، طبقات الشعراء، السفر الاول، ص۲۳۵ - ۲۳۳.
  62. جمحی، ابن سلام، طبقات الشعراء، السفر الاول، ص۲۴۴.
  63. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۵۴.
  64. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳.
  65. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۶.
  66. بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق، ص۴۵۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰ - ۳۹.
  67. المنمق، ص۴۶۴ - ۴۶۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۱۶۶.
  68. المنمق، ص۴۵۶.
  69. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۱.
  70. ابن درید، الاشتقاق، ص۱۱۳.
  71. قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۶۹.
  72. Lings، Martin، Muhammad، P.۲۰..
  73. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۲.
  74. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸-۴۹.
  75. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۶۹.
  76. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  77. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۸-۶۹.
  78. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۹.
  79. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۴ - ۱۳.
  80. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۰.
  81. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  82. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲؛ بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق، ص۲۱۹ - ۲۱۸ و ۱۱۹. Wattw. Montgomery، «Abutalib»، The Encyclopaedia of Islam، VOL. ۱، P.۱۵۲.
  83. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹؛ زریاب خویی، عباس، سیره رسول الله، ص۵۳.
  84. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹.
  85. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  86. Lings، Martin، Muhammad، P.۳۳..
  87. قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۷۳.
  88. حلبی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۱۳۴.
  89. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۹؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۶۹؛ طبرسی، اعلام الوری، ص۲۳.
  90. ابن اسحاق السیر و المغازی، ص۶۹.
  91. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  92. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۴.
  93. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۶؛ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۶.
  94. امینی، الغدیر، ج۷، ص۵۷ - ۵۶.
  95. ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۳۸۰.
  96. امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۸۸.
  97. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۸۰ و ۷۲ و ۵۶.
  98. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۸۰ – ۱۷۹.
  99. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۴؛ طبری، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۲، ص۲۷۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۱۵۲.
  100. مقریزی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۸.
  101. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۷۹.
  102. مسعودی، مروج الذهب، ج۱، ص۱۴۶.
  103. ابن اسحاق، السیر المغازی، ص۷۵؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۱، ص۳۱۲ و ۳۰۹؛ طبری، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۲، ص۲۷۸.
  104. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۲۷۳.
  105. شریعتی، علی، «بررسی تازه‌ای از وقایع صدر اسلام»، مجموعه آثار ۲۸، روش شناخت اسلام، ص۲۵۳، به نقل از: لویی ماسینیون.
  106. زریاب خویی، سیره رسول الله، بخش اول، ص۹۲-۹۱.
  107. حلبی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۱۳۸. برخی منابع آورده‌اند: این عبدالمطلب بود که به واسطه محمد(ص) طلب باران کرد. ر.ک: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳ – ۱۲.
  108. عبدی، دیوان شیخ الاباطح ابی طالب، ص۶.
  109. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  110. ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۵.
  111. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۹۴.
  112. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۷.
  113. طبری، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۲، ص۲۸۱.
  114. ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۴۷۸.
  115. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۷۵.
  116. ابن سعد، الطبقات، ج۸، ص۳۲۳.
  117. Lings، Martin، Muhammad، P.۳۳..
  118. جمحی، ابن سلام، طبقات الشعراء، السفر الاول، ص۲۵۷.
  119. ابن سعد، الطبقات، ج۸، ص۳۲۳.
  120. Lings، Martin، Muhammad، P.۳۳..
  121. ابن اسحاق السیر و المغازی، ص۱۲۴.
  122. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۷۴ و ۶۱.
  123. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۶۱-۶۲.
  124. ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۲۸۲.
  125. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۰.
  126. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۷۰.
  127. فیاض، علی اکبر، تاریخ اسلام، ص۵۵.
  128. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۶.
  129. زریاب خویی، عباس، سیره رسول الله، بخش اول، ص۹۱.
  130. Shorter Encyclopaedia of Islam، P.۱۲. «Abutalib».
  131. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۸۰ و ۵۶.
  132. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹؛ زریاب خوبی، عباس، سیره رسول الله، ص۵۳.
  133. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۸۰.
  134. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۶۱.
  135. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۷۴.
  136. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  137. قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۷۶.