براء بن عازب در تاریخ اسلامی
براء بن عازب بن الحارث بن عدی بن مجدعة | |
---|---|
محل زندگی | کوفه |
دین | اسلام |
اطلاعات علمی | |
استادان | أسید بن حضیر الأشهلی، حارث بن عمرو الأنصاری، بلال بن رباح الحبشی، ثابت بن ودیعة الأنصاری، حسان بن ثابت الخزرجی |
شاگردان | إسحاق بن عبد الله الأنصاری، إسرائیل بن یونس السبیعی، إسماعیل بن أبی خالد البجلی، السدی الکبیر، إیاد بن لقیط السدوسی |
مقدمه
براء بن عازب بن مالک بن اوس[۱] انصاری اوسی[۲] از تیره خزرج، از شاخههای قبیله اوس است. بعضی او را از قبیله خزرج که نسب آنها به خزرج بن حارثه، برادر اوس، میرسد، دانستهاند. چهار کنیه برایش ذکر کردهاند: ابو عماره، ابو عامر، ابو عمرو و ابو الطفیل که در میان اینها کنیه اول مشهورتر و صحیحتر است[۳]. وی صحابی و صحابی زاده بود[۴].
ولادت او با توجه به گفته خودش که در غزوه خندق پانزده ساله بود، ده سال پیش از هجرت بوده[۵] اما به نقل دیگر، براء در غزوه بدر چهارده ساله بود، بنابراین باید دوازده سال پیش از هجرت به دنیا آمده باشد[۶]. پدر براء، مسلمان و یکی از صحابه پیامبر اسلام (ص) بود. از پدر براء سخنی درباره شرکت در جنگها نیامده است. مادرش، حبیبة دختر حباب بن خزرج و به قولی، ام خالد، دختر ثابت بن سنان، دختر عموی ابوسعید خدری است[۷].
شش فرزند برای براء ذکر کردهاند و آنها یزید، عبید، یونس، عازب، یحیی و ام عبدالله هستند و نام مادرشان را نقل نکردهاند[۸]. همچنین برادر و خواهری به نامهای عبید و ام عبدالله که ام عبدالله مسلمان شد و با پیامبر (ص) بیعت کرد، برای او نام بردهاند[۹][۱۰]
براء و برخورد با مهاجران مدینه
براء میگوید: نخستین کسی که از مهاجران به مدینه پیش ما آمد، مصعب بن عمیر از خاندان بنی عبدالدار بن قصی بود. به او گفتیم: رسول خدا (ص) چه فرمودند؟ گفت: "ایشان همچنان در جای خود هستند ولی اصحاب از پی من میآیند. پس از او عمرو بن ام مکتوم از خاندان فهر که کور است، آمد. به او گفتیم: پیامبر و یارانش چه کردند؟ گفت: از پی من میآیند. پس از او عمار بن یاسر و سعدبن ابی وقاص و عبدالله بن مسعود و بلال آمدند. پس از ایشان عمر بن خطاب همراه بیست سوار آمدند و پس از آنها پیامبر (ص) همراه ابوبکر آمدند.
همچنین براء میگوید: در آن روز پیامبر (ص) پیش ما نرسیدند تا آنکه من سوره اعلی و چند سوره بزرگ قرآن را خواندم؛ سپس برای استقبال از کاروان بیرون آمدیم و آنان را دیدیم که با بیم فرا رسیدند[۱۱].
همچنین در حالات ایشان آمده که براء بن عازب اولین نفر بود که با آب استنجاء کرد[۱۲][۱۳]
براء و حضور در غزوات
براء بن عازب یکی از یاران با وفای پیامبر اسلام (ص) و در اکثر جنگها همراه رسول اکرم (ص) بود. براء میگوید: در چهارده غزوه[۱۴] و به نقلی پانزده غزوه و یا هیجده غزوه در خدمت پیامبر (ص) جنگیدم و در هیجده سفر ملازم رکاب پیامبر (ص) بودم[۱۵].
اولین جنگی که در آن شرکت داشتم، غزوه خندق بود (بعضی منابع اولین جنگ را جنگ احد گفتهاند) اما در جنگ بدر من و عدهای از اطفال مهاجر و انصار عازم میدان جنگ شدیم لکن پیامبر اکرم (ص) به جهت کمی سن به ما اجازه نداد و ما را برگرداند؛ از جمله افراد در این گروه زید بن حارثه، ابوسعید خدری، زید بن ارقم، عبدالله بن عمر و اسامة بن زید بودند[۱۶][۱۷]
براء و نقل روایات
براء بیش از سیصد حدیث را که خودش یا با واسطه از پیامبر (ص) شنیده، نقل کرده است. بخاری ۳۷ و مسلم ۲۸ حدیث او را که ۲۲ حدیث از آنها مشترک است، در کتابهای خود آوردند[۱۸]. وی از ده صحابی از جمله حضرت علی (ع) روایت نقل کرده و ده نفر از صحابه و تابعین از جمله ابواسحاق سبیعی، سعید بن مسیب، ابو جحیفه، زاذان. عبدالله بن یزید خطمی و هلال بن سیاف، روایات او را نقل کردهاند[۱۹].
برخی روایات نشان میدهد او به اخبار و احادیث مربوط به سیره نبوی علاقه خاصی داشت[۲۰]. به چند روایت از او اشاره میکنیم:
- جنگ احزاب: براء میگوید: روز جنگ احزاب، پیامبر (ص) همراه ما خاک میکشید و گرد و خاک گودی شکمش را پوشانده بود و این رجز را میخواند: پروردگارا! اگر تو نبودی ما هدایت نمیشدیم و زکات نمیپرداختیم و نماز نمیگذاردیم؛ آرامشی بر ما فرو بفرست و در برخورد با دشمن ما را پایدار بدار، آنان بر ما ستم کردند و چون فتنه انگیزی کنند ما از آن خودداری میکنیم و در آخر آواز خود را بلندتر میکرد[۲۱].
خصوصیات ظاهری پیامبر (ص): ابو اسحاق از براء نقل میکند: پیامبر، زیباترین مردم و خوش اخلاقترین آنها بود و هم چنین ابو اسحاق میگوید: از براء شنیدم که میگفت: پیامبر، مردی چهار شانه و متوسط القامه بود و دارای استخوانهای درشت و موهایش تا لاله گوش میرسید. گاه جامه سرخ میپوشید. هرگز کسی را زیباتر از او ندیدهام[۲۲].
هفت امر و نهی: براء بن عازب میگوید: پیامبر خدا از هفت چیز نهی و به هفت چیز امر فرمود؛ ما را نهی کرد از اینکه انگشتر طلا به دست کنیم و از خوردن در ظرفهای طلا و نقره نهی کرد و فرمود: "هر کس در دنیا از آنها بخورد، در آخرت از آنها نخواهد خورد". همچنین از سوار شدن بر زین ابریشمی، از پوشیدن لباس مخلوط به ابریشم و از پوشیدن لباس از ابریشم و دیبا و اطلس نهی فرمود و به ما شرکت در تشییع جنازه، عیادت مریض، دعا کردن به کسی که عطسه میکند، کمک کردن به مظلوم، رواج دادن سلام، قبول خواست کسی که ما را دعوت کند و راست بودن سوگند را دستور داد[۲۳].
جانشینی علی (ع): هم چنین از براء بن عازب نقل شده که چون این آیه نازل شد: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۲۴]، پیامبر اولاد عبدالمطلب را جمع کرد و آنها چهل مرد بودند که هر کدام یک بزغاله میخوردند و یک قدح بزرگ مینوشیدند. پیامبر خدا به علی دستور داد که ران گوسفندی را طبخ کند. آنگاه گفت: "به نام خدا نزدیک شوید". آنها ده نفر ده نفر، نزدیک آمدند و خوردند. آن گاه قدحی آوردند که پُر از شیر بود. پیامبر جرعهای از آن نوشید. سپس به آنها گفت: "به نام خدا بنوشید". همگی نوشیدند تا سیر شدند. ابولهب پیش دستی کرده، گفت: "این مرد شما را جادو کرده است". پیامبر سخنی نگفت و روز دیگر آنها را دعوت کرد و مثل روز پیش، از آنها پذیرایی کرد. آنگاه آنها را انذار کرده، فرمود: "ای فرزندان عبدالمطلب! من مأمورم که شما را انذار کنم و بشارت دهم تا اسلام آورید و از من اطاعت کنید تا هدایت شوید". آن گاه فرمود: "چه کسی با من برادر و همکار میشود و چه کسی دست دوستی به من میدهد و بعد از من وصی من و در خاندان من جانشین من و ادا کننده دین من میشود؟" همه سکوت کردند. پیامبر تا سه بار جمله خود را تکرار کرد و هم چنان آنها ساکت بودند و در هر سه بار، علی جواب میداد: من. پیامبر هم در مرتبه سوم به علی فرمود: تو جانشین من خواهی بود. قوم برخاستند در حالی که به ابوطالب میگفتند: از پسرت اطاعت کن که محمد او را بر تو امیر ساخت [۲۵].
سد الأبواب: از براء بن عازب نقل شده: گروهی از اصحاب رسول خدا (ص) درب خانههایشان به مسجد باز بود. پیامبر خدا فرمود: "جز درب خانه علی دربهای دیگر را ببندید". گروهی در این باره سخنهایی گفتند. پیامبر به پا خواسته و سپاس خدا را به جا آورده و فرمود: "من مأمور شدهام این دربها را جز درب خانه علی ببندم. در این باره بعضی از شما سخنها گفتهاید. قسم به خدا من چیزی را نبستم و باز ننمودم لکن من به چیزی مأمور شدم و از آن پیروی کردم"[۲۶].
ولایت علی (ع): از براء بن عازب نقل شده آیه تبلیغ درباره علی نازل شده و پس از نازل شدن این آیه، پیامبر دست علی را گرفت و فرمود: "هر که من سرور و مولای او هستم علی مولای او است؛ خدایا! دوست بدار کسی که به علی محبت بورزد و دشمن بدار کسی را که با وی دشمنی کند". وقتی عمر علی را دید، به او گفت: "برای تو این مقام گوارا باد که سرور هر مرد مؤمن و هر زن با ایمان شدی"[۲۷].
کلید شام و فارس و یمن: براء میگوید: زمانی که رسول خدا (ص) ما را به حفر خندق امر کرد در کندن قسمتی از خندق به سنگ بزرگ و محکمی برخوردیم که کلنگ در آن اثر نمیکرد. این موضوع را به پیامبر (ص) گفتم. زمانی که رسول خدا آن سنگ را دید کلنگ را به دست گرفت، سپس فرمود: "﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾" و یک ضربه زد. در این هنگام یک سوم سنگ شکسته شد و پیامبر (ص) فرمود: الله اکبر، کلیدهای شام به من عطا شد، به خدا الان قصرهای سرخ شام را میبینم[۲۸]. سپس ضربه دیگری زد و یک سوم دیگر سنگ شکسته شد. پس فرمود: "الله اکبر؛ کلیدهای فارس به من داده شد. به خدا قصرهای سفید مدائن را میبینم"[۲۹] پس برای بار سوم ضربهای به سنگ زد و فرمود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾؛ بقیه سنگ نیز شکسته شد و پیامبر (ص) فرمود: الله اکبر، کلیدهای یمن به من داده شد؛ به خدا درهای شهر صنعاء را از این مکانی که ایستادهام، میبینم[۳۰].
حدیث منزلت: چون جنگ تبوک پیش آمد، پیامبر به علی بن ابی طالب فرمود: "چارهای نیست از آنکه تو در مدینه بمانی". پیامبر (ص) علی (ع) را در مدینه گذاشت و چون پیامبر (ص) برای جنگ حرکت کرد، گروهی از مردم گفتند: پیامبر (ص) علی را برای اینکه از او ناخوشایندی دیده، در مدینه باقی گذاشت و چون این موضوع به اطلاع علی (ع) رسید، از پی پیامبر روان شد تا به حضور ایشان رسید. پیامبر (ص) فرمود: چه چیزی موجب شد که بیایی؟ علی (ع) گفت: "مطلبی نیست مگر اینکه شنیدهام برخی از مردم گفتهاند شما چون کار ناخوشایندی از من دیدهای مرا در مدینه گذاشتهای". پیامبر (ص) خندید و فرمود: "ای علی! آیا خشنود نیستی که مقام تو نسبت به من چون مقام هارون نسبت به موسی است، جز اینکه تو پیامبر نیستی؟" علی (ع) عرضه داشت: "بله". پیامبر (ص) فرمود: "این چنین است"[۳۱].
مقام امام حسن (ع): عدی بن ثابت میگوید: از براء شنیدم که میگفت: پیامبر (ص) را دیدم که حسن (ع) را بر دوش داشت و میفرمود: "پروردگارا! من او را دوست میدارم و تو نیز او را دوست بدار"[۳۲].
قبر: براء میگوید: با رسول خدا (ص) بودیم که ناگهان چشم ایشان به جنازهای افتاد که آن را دفن میکردند. به سرعت به طرف آن جنازه رفت تا اینکه بالای قبر آن ایستاد و چنان گریه کرد که لباسش از اشک چشمشتر شد. سپس رو به جانب ما کرد و فرمود: "برادران من! برای اینجا باید عمل کنندگان عمل کنند؛ از این جا بترسید و برای آن عمل کنید"[۳۳].
عید قربان: همچنین براء نقل کرده، پیامبر نماز روز عید قربان را بدون اذان و اقامه ادا کردند[۳۴].
ثواب نماز و دفن میت: براء میگوید: از پیامبر (ص) شنیدم میفرمود: "هر کس بر جنازهای نماز بخواند برای او یک قیراط اجر است و هر کسی تا دفن آن جنازه حاضر باشد و دفنش کند، برای آن شخص دو قیراط أجر است که یکی از آنها مثل کوه احد است"[۳۵][۳۶]
حدیث لعن معاویه: براء بن عازب در حدیثی نقل میکند: روزی ابو سفیان و معاویه، نزد رسول خدا (ص) آمدند، حضرت فرمود: "خدایا، تابع (معاویه) و متبوع (ابو سفیان) را لعن کن و آن دو را از رحمت خود دور بدار، بار پروردگارا، لعن خاص تو بر اقیعس باد"[۳۷]. پسر براء بن عازب از پدر پرسید: اقیعس کیست؟ براء بن عازب گفت: او معاویه است[۳۸][۳۹]
براء و فتوحات
براء بن عازب میگوید: پیامبر (ص) خالد بن ولید را به سوی مردم یمن فرستاد که به اسلام دعوتشان کند و من جزء همراهان او بودم. شش ماه در آنجا مقیم بودیم و کسی دعوت او را نپذیرفت. پیامبر خدا (ص) علی بن ابیطالب (ع) را فرستاد و فرمود: "خالد بن ولید و همراهان او را پس بفرست و اگر کسی از همراهان خالد میخواهد با وی بماند". براء میگوید: من از آنها بودم که با علی (ع) ماندم و چون به اوایل یمن رسیدیم، قوم باخبر شدند. علی (ع) با ما نماز صبح را خواند و بعد از نماز همه ما را به صف کرد و پیش روی ما ایستاد و حمد و ثنای خداوند را گفت. آنگاه نامه پیامبر خدا (ص) را برای آنها خواند و همه مردم همدان به یک روز مسلمان شدند. علی (ع) آنچه را که اتفاق افتاده بود، برای پیامبر اسلام (ص) نوشت و پیامبر وقتی نامه علی (ع) را خواند، به سجده افتاد. آنگاه نشست و فرمود: "درود بر قبیلة همدان، درود بر قبیله همدان". پس از آن مردم یمن به اسلام روی آوردند[۴۰].
همچنین براء در فتح قزوین و گیلان و زنجان[۴۱] و شوشتر[۴۲] و شهر ری شرکت داشته است[۴۳][۴۴]
برخورد براء با مسأله بیعت
گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با ابوبکر سر باز زدند و به علی بن ابی طالب (ع) پیوستند؛ از جمله آنها عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن اسود، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، براء بن عازب و ابی بن کعب بودند[۴۵][۴۶]
براء بن عازب و خلافت
براء میگوید: پس از رحلت پیامبر (ص) از رفتار مردم بسیار ناراحت بودم و از آن میترسیدم که خلافت را از خاندان پیامبر (ص) خارج کنند؛ به این جهت به خانه آن حضرت رفتم اما خاندان او را سرگرم مراسم دفن رسول خدا (ص) دیدم. از آن طرف به سقیفه آمدم؛ مردم را دیدم که در تکاپوی تعیین خلیفه هستند؛ انصار میخواهند خود را بر مهاجرین تحمیل کنند و مهاجرین هم اراده کردهاند تا بر گردن انصار سوار شوند. همچنین دیدم که ابوبکر و عمر و عبیده در پس پردهاند و هر کس که از کنار ایشان عبور میکند، دست او را گرفته و به زور به دست ابوبکر میدهند و به این وسیله بیعت میگیرند. با دیدن این منظره دنیا در مقابل چشمم تیره و تار شد و این غم و اندوه بر مصیبتی که از رحلت رسول خدا به داشتم، افزود. دوان دوان به خانه علی (ع) رفتم و در را کوبیدم و فریاد زدم: "يَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ". فضل بن عباس بیرون آمد، گفتم: چرا آرام نشستهاید؟ مردم با ابوبکر بیعت کردند. عباس گفت: "حرف مرا نشنیدید، تا آخر روزگار دست شما کوتاه شد".
در غم و اندوه بودم تا شب فرا رسید، به مسجد رفتم و عدهای را دیدم که در گوشهای نشسته و آهسته مشغول صحبت هستند. همین که نزدیک شدم، خاموش شدند. من آنها را نشناختم اما آنها مرا صدا زدند و من نزدیک آنها رفتم. دیدم مقداد، ابوذر، سلمان، حذیفه، عبادة بن صامت و زبیر بن عوام آنجا جمع شدهاند. حذیفه گفت: "به خدا قسم! آنچه گفتم، عمل میکنند؛ زیرا دروغ نمیگویند و به من دروغ نگفتهاند؛ مردم خلافت را در بین مهاجرین و انصار به شوری میگذارند". سپس گفت: "برخیزید تا پیش ابی بن کعب برویم؛ او هم میداند آنچه را که من میدانم". همگی به خانه آبی بن کعب رفتیم. ابن کعب گفت: "میدانم برای چه آمدهاید، در را باز نمیکنم. گویا میخواهید درباره پیشامد تازه صحبت و پرسش کنید؟" مقداد گفت: "آری، برای همین آمدهایم". ابن کعب گفت: "آیا حذیفه در میان شماست؟" مقداد گفت: "آری، او با ماست". ابن کعب: همان است که او میگوید. من در را باز نمیکنم تا آنچه واقع شدنی است پیش آید. ولی بدانید بدتر از این پیشامد نخواهید دید و من از آن به خدا شکایت میکنم[۴۷].
براء میگوید: آنها برگشتند و ابی بن کعب داخل خانهاش شد و این خبر به ابوبکر و عمر رسید. به سراغ ابوعبیده جراح و مغیرة بن شعبه فرستادند و از آنان نظر خواستند. مغیره گفت: "نظر من این است که با عباس بن عبدالمطلب ملاقات کنید و او را به طمع بیندازید که در این امر خلافت برای او نصیبی باشد و برای او و نسل او بعد از خودش باقی بماند و بدین وسیله فکر خود را درباره علی بن ابیطالب راحت کنید؛ چرا که اگر عباس بن عبدالمطلب با شما باشد دلیلی برای مردم خواهد بود و کار علی بن ابیطالب به تنهایی بر شما آسان میشود".
براء میگوید: ابوبکر و عمر و ابو عبیده جراح و مغیره بن شعبه در شب دوم پس از وفات پیامبر (ص) نزد عباس بن عبدالمطلب آمدند. ابوبکر سخن را آغاز کرد و خداوند عزوجل را حمد و ثناء گفت و سپس چنین گفت: خداوند محمد را برای شما به عنوان پیامبر و برای مؤمنین به عنوان صاحب اختیار مبعوث کرد و بر آنان منت نهاد که او را در میان ایشان قرار داد تا آنکه برای او پیشگاه خود را اختیار کرد و امر مردم را به خودشان سپرد تا مصلحت خویش را با اتفاق ـ نه اختلاف ـ برای خود انتخاب کنند. مردم هم مرا به عنوان حاکم بر خود و مسؤول امورشان انتخاب کردند و من هم آن را بر عهده گرفتم و به کمک خداوند از سستی و حیرت و وحشت ترسی ندارم و توفیق من جز از خداوند نیست؛ ولی من طعن زنندهای دارم که خبرش به من میرسد و بر خلاف عموم مردم سخن میگوید (امیر المؤمنین علی (ع)). او شما را پناهگاه خود قرار داده و شما هم خواهان قلعۀ محکم او و شأن و مقام تازه او شدهاید. شما باید همراه مردم در آنچه بر آن اجتماع کردهاند، داخل شوید و یا آنها را از آنچه بدان تمایل نشان دادهاند، منصرف کنید. ما نزد تو آمدهایم و میخواهیم برای تو در این امر خلافت نصیبی قرار دهیم که برای تو و نسل بعد از خودت باشد؛ چرا که تو عموی پیامبر هستی. اگر چه مردم مقام تو و رفیقت را دیدند و با این حال، امر خلافت را از شما دو نفر دور کردند. عمر گفت: "شما ای بنی هاشم! آرام باشید که پیامبر از ما و از شماست و ما از این جهت که به شما احتیاج داشته باشیم، نزد شما نیامدهایم. بلکه کراهت داشتیم در آنچه مسلمانان بر آن اجتماع کردهاند، مخالفتی باشد و در نتیجه، کار بین شما و آنها بالا بگیرد. پس به صلاح خود و عموم مردم فکر کنید. سپس عمر ساکت شد. عباس گفت: "خداوند تبارک و تعالی محمد (ص) را به همان طور که گفتی به پیامبری مبعوث کرد و برای مؤمنین صاحب اختیار قرار داد. اگر این امر خلافت را به عنوان پیامبر (ص) طلب نمودهای که حق ما را گرفتهای و اگر به عنوان مؤمنین، طلب نمودهای، پس ما هم از مؤمنین هستیم و درباره خلافت تو نظری نداریم و مورد مشورت و نظرخواهی قرار نگرفتیم و ما خلافت را برای تو دوست نداریم؛ چرا که ما هم از مؤمنین بودیم و نسبت به تو کراهت داشتیم. اما این سخنت که در این امر خلافت برای من نصیبی قرار دهی، اگر این امر فقط برای توست آن را برای خود داشته باش که ما به تو احتیاج نداریم و اگر حق مؤمنین است تو حق نداری به تنهایی در حق آنها حکم نمائی و اگر حق ماست ما از تو به قسمتی از آن راضی نمیشویم. اما سخن تو ای عمر که پیامبر از ما و از شماست، پیامبر (ص) درختی است که ما شاخههای آن و شما همسایگان آن هستید. پس ما از شما به او سزاوارتریم و اما آن سخنت که «ما میترسیم کار بین شما و ما بالا بگیرد"، این کاری که شما کردید آغاز همان اختلاف است و خداست که از او کمک خواسته میشود[۴۸][۴۹]
براء بن عازب و امیرالمؤمنین علی (ع)
براء بن عازب را از اصحاب امیر المؤمنین علی (ع)دانستهاند[۵۰]. او اوقات زیادی را در خدمت آن حضرت بود و مذاکراتی با هم داشتند. گزارشهایی از تمایل او به بنی هاشم نیز نقل شده است. از جمله نقل شده که براء گفته است: من بیزاری میجویم در دنیا و آخرت از کسی که بر علی مقدم شود[۵۱]. نقل حدیث غدیر برای شماری از تابعان[۵۲] و جنگ در رکاب علی (ع) و چند روایت منقول از امامان شیعه، گرایش او را به تشیع پذیرفتنی میکند.
برخی او را از اصحاب برگزیده علی (ع) دانسته[۵۳] و شیخ طوسی نام او را در شمار یاران پیامبر و حضرت علی (ع) آورده[۵۴] و نیز روایت شده که تا حادثه کربلا زنده بوده[۵۵] و از یاری کردن امام حسین (ع) خودداری کرد[۵۶]. به همین دلیل تراجم و رجال نویسان شیعه درباره او اختلاف نظر دارند و بیشتر آنها از اظهار نظر قطعی درباره او خودداری کردهاند.[۵۷]
تحقیقی در کتمان حدیث غدیر
زمانی که امیرالمؤمنین (ع) از جمعی از اصحاب خواست، مشاهدات خود در غدیر خم را که پیامبر خدا (ص) فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ...». اظهار کنند و شهادت دهند، ابوایوب انصاری و تنی چند از حاضرین به این حقیقت شهادت دادند، اما اشعث بن قیس و انس بن مالک و خالد بن یزید بجلی و نیز براء بن عازب از شهادت به حدیث غدیر امتناع کردند و حضرت علی (ع) به هرکدام از آنان نفرینی کرد؛ به اشعث نفرین کرد که کور شود و او کور شد، به انس نفرین کرد به برص مبتلا شود و او به مرض برص مبتلا شد و به خالد بن یزید بجلی نفرین کرد که مردن جاهلیت، داشته باشد و او به مردن جاهلیت از دنیا رفت و به براء بن عازب هم نفرین کرد که موقع مردن در جایی که از آن مهاجرت کرده بمیرد و او نیز در زمان معاویه در یمن سکونت داشت، یعنی در همان جا که محل هجرت او به اسلام بود از دنیا رفت[۵۸].
اما آیة الله خوئی معتقد است نفرین حضرت علی (ع) به براء بن عازب ثابت نیست، چون حدیثی که اسم براء بن عازب در آن آمده، راوی آن عامی است و سند آن ضعیف است[۵۹] و مؤید این واقعیت حدیثی از امام صادق است (ع) که فرمود: "روزی امیرالمؤمنین علی (ع) به براء بن عازب فرمود: دین (اسلام) را چگونه یافتی؟ عرض کرد: ما پیش از اینکه از شما تبعیت و پیروی کنیم به منزله یهودی بودیم، بندگی و عبادت برای ما سبک و خفیف بود، از موقعی که از شما (ای امیر مؤمنان) پیروی کردهایم، حقایق ایمان در دلهای ما راه یافته و عبادت و بندگی را این گونه یافتیم که در بدنهای ما سنگین و با ارزش است. آنگاه حضرت علی (ع) فرمود: از همین روست که مردم در روز قیامت به صورت حیوان محشور میشوند و شماها تک تک وارد محشر میشوید تا وارد بهشت شوید"[۶۰].
از این حدیث به خوبی استفاده میشود براء بن عازب از زمانی که با حضرت علی (ع) بیعت کرد، در ایمان و اعتقادش به ولایت آن حضرت ثابت و استوار بود و راه علی (ع) را تنها راه اسلام میدانسته و انحراف از آن را یهودیت میپنداشته است، لذا خیلی بعید به نظر میرسد امام (ع) از او خواسته باشد که حدیث غدیرخم را که شاهد و ناظر آن بوده، نقل کند، اما او امتناع ورزد و کتمان شهادت کند، از همین رو، برقی در رجال خود، براء را از اصفیا و برگزیدگان اصحاب امیرالمؤمنین (ع) به شمار آورده است[۶۱][۶۲]
براء و داستان کربلا
براء بن عازب تا بعد از داستان کربلا زنده بود و در آن ایامی که امام حسین (ع) شهید شد، در کوفه منزل داشت ولی از یاری حسین بن علی (ع) خودداری کرد. او بعدها تأسف میخورد که چرا او را یاری نکردم و در رکاب او نجنگیدم. با آنکه امیرالمؤمنین این پیشامد را به من فرموده بود. نقل شده است که علی (ع) به وی فرمود: "ای براء، فرزندم حسین کشته میشود و تو زنده هستی و او را یاری نمیکنی". او پس از شهادت حسین (ع) بسیار افسوس میخورد و میگفت: به خدا قسم! امیرالمؤمنین در این پیشگویی صادق و راستگو بود[۶۳][۶۴]
سرانجام براء بن عازب
بنابر روایت مقبول ابن حبان و واقدی، او سالهای آخر عمر را در کوفه گذرانده و به سال ۷۱ و یا ۷۲ هجری در روزگار فرمانروایی مصعب بن زبیر در آنجا درگذشته است[۶۵]. و بنا به قولی وی سرانجام به مدینه بازگشت و همان جا از دنیا رفت[۶۶]. هم چنین با توجه به روایتی که شیخ صدوق از جابر بن عبدالله انصاری نقل کرده، وی در زمان معاویه عهدهدار ولایت یمن شده و در همان جا درگذشته است[۶۷]. این گفته، گذشته از ضعف سند، به دلیل نفی قول اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان کتب رجال و تاریخ، از جمله زنده بودن وی تا واقعه عاشورا، مخدوش خوانده شده است[۶۸][۶۹]
منابع
پانویس
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۰.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۱۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۵۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵.
- ↑ طبقات خلیفه، خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۸۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۶۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۴۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۲۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۲۸.
- ↑ امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۷-۵۰؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۳۰.
- ↑ تفسیر العیاشی، عیاشی،، ص۱۱۰-۱۰۹.
- ↑ امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۵۰-۵۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ص۴۱۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۳۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۱۲.
- ↑ امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۵۱.
- ↑ تهذیب الأسماء و اللغات، نووی، ج۱، ص۱۳۲.
- ↑ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۸۰ و ۳۰۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۳۶۵ و ۳۶۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۷.
- ↑ لاَهُمَّ لَوْلاَ أَنْتَ لَمَا اِهْتَدَيْنَا وَ لاَ تَصَدَّقْنَا وَ لاَ صَلَّيْنَا فَأَنْزِلَنْ سَكِينَةً عَلَيْنَا وَ ثَبِّتِ اَلْأَقْدَامَ إِنْ لاَقَيْنَا إِنَّ اَلْأُولَى قَدْ بَغَوْا عَلَيْنَا إِذَا أَرَادُوا فِتْنَةً أَبَيْنَا؛الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۶۹.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۲۸۳-۲۸۶؛ دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۶.
- ↑ الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۳۴۰.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۷، ص۳۲۳.
- ↑ مناقب الامام علی (ع)، ابن مغازلی (ترجمه: مرعشی نجفی)، ص۲۱۲.
- ↑ تفسیر رازی، رازی، ج۳، ص۶۳۶.
- ↑ « اَللَّهُ أَكْبَرُ أُعطِيتُ مَفَاتِيحَ اَلشَّامِ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُبْصِرُ قُصُورَهَا اَلْحُمْرَ اَلسَّاعَةَ»؛
- ↑ « اَللَّهُ أَكْبَرُ أُعطِيتُ مَفَاتِيحَ فَارِسَ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُبْصِرُ قَصْرَ اَلْمَدَائِنِ اَلْأَبْيَضَ»
- ↑ « اَللَّهُ أَكْبَرُ أُعطِيتُ مَفَاتِيحَ اَلْيَمَنِ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُبْصِرُ أَبْوَابَ صَنْعَاءَ مِنْ مَكَانِي هَذَا»؛تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱، ص۳۹۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۱۲۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲.
- ↑ ارشاد القلوب، دیلمی، ج۱، ص۶۴.
- ↑ موسوعة طبقات فقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۵۴.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۰۵.
- ↑ امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۵۲-۵۹.
- ↑ «اَللَّهُمَّ اِلْعَنِ اَلتَّابِعَ وَ اَلْمَتْبُوعَ اَللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِالْأُقَيْعِسِ»
- ↑ وقعة صفین، ص۲۱۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۲۷.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۶۲؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۶۲.
- ↑ فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۴۵۲؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت خلیلی)، ج۹، ص۳۲-۳۱.
- ↑ فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۶۱۳.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۴۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۰۵.
- ↑ امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۵۹؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷.
- ↑ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۵۲۳.
- ↑ امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۵۹-۶۰.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، ص۱۳۸-۱۳۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۱۹ و ج۲، ص۵۱-۵۲.
- ↑ تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۰۳؛ الجمل، شیخ مفید، ص۵۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۷۳.
- ↑ امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۶۰-۶۳.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۴۴.
- ↑ بهجة الامال، علیاری تبریزی، ج۲، ص۳۸۱.
- ↑ فوائد الرجالیه، بحر العلوم، ج۲، ص۱۲۷؛ اعیان الشیعه، آمین عاملی، ج۱، ۱۸-۲۰.
- ↑ معجم رجال الحدیث، خوبی، ج۳، ص۲۷۵.
- ↑ رجال الطوسی، طوسی، ص۸ و ۳۵.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۱۵۳-۱۵۴.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۳۳۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۲.
- ↑ امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۶۳-۶۵.
- ↑ ر. ک: رجال کشی، ص۴۵، ح۹۵ و معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۷۷.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۷۷.
- ↑ "أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ لِلْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ كَيْفَ وَجَدْتَ هَذَا الدِّينَ قَالَ كُنَّا بِمَنْزِلَةِ الْيَهُودِ قَبْلَ أَنْ نَتَّبِعَكَ تَخِفُّ عَلَيْنَا الْعِبَادَةُ فَلَمَّا اتَّبَعْنَاكَ وَ وَقَعَ حَقَائِقُ الْإِيمَانِ فِي قُلُوبِنَا وَجَدْنَا الْعِبَادَةَ قَدْ تَثَاقَلَتْ فِي أَجْسَادِنَا قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَمِنْ ثَمَّ يُحْشَرُ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي صُوَرِ الْحَمِيرِ وَ تُحْشَرُونَ فُرَادَى فُرَادَى يُؤْخَذُ بِكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ"؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۷، ص۱۹۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۱؛ رجال کشی، ص۴۴، ح۹۴.
- ↑ شرح بیشتر این تحقیق را به معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۷۵ - ۲۷۹ رجوع نمایید.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۲۷-۲۲۹.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۳۳۱.
- ↑ امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۶۵.
- ↑ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۷۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۷.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۰-۵۵۲.
- ↑ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۳، ص۲۷۸.
- ↑ امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۶۶.