بحث:براء بن عازب در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

براء بن عازب فرزند عازب بن حارث بن عدی از قبیله خزرج و از انصار اصحاب پیامبر(ص) بود که به ابو عماره یا ابوعمرو کنیه داشت. وی از بزرگان اصحاب و از فقیهان عصر خویش و از شخصیت‌هایی است که برخی از فتوحات اسلام به دست او انجام شده است.

براء بن عازب ده سال قبل از هجرت به دنیا آمد و در کودکی مسلمان شد و در چهارده (یا پانزده) غزوه همراه رسول گرامی اسلام(ص) مجاهدت کرد، اولین جنگی که شرکت نمود، غزوه خندق و به قولی، غزوه احد بود؛ و در زمان جنگ بدر چون کم سن و سال بود، رسول خدا(ص) او را از حضور در غزوه بدر منع کرد.

براء بن عازب این مرد جهادگر و شجاع در زمان عثمان به سال ۲۴ هجری، شهر ری را به جنگ یا به صلح فتح کرد و در نبرد تستر به همراه ابوموسی اشعری جنگید و آن مکان را تصرف کرد. این صحابی دلاور از کسانی بود که پس از قتل عثمان با امیر مؤمنان(ع) بیعت کرد و از شیعیان مخلص آن حضرت گردید و در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان مجاهدت بسیاری نمود. وی در کوفه ساکن شد و به سال ۷۲ هجری در عصر حکومت "مصعب بن زبیر" درگذشت[۱].[۲]

براء بن عازب و حدیث لعن معاویه

براء بن عازب در حدیثی نقل می‌کند: روزی ابو سفیان و معاویه، نزد رسول خدا(ص) آمدند، حضرت فرمود: "خدایا، تابع (معاویه) و متبوع (ابو سفیان) را لعن کن و آن دو را از رحمت خود دور بدار، بار پروردگارا، لعن خاص تو بر اقیعس باد"[۳]. پسر براء بن عازب از پدر پرسید: اقیعس کیست؟ براء بن عازب گفت: او معاویه است[۴].[۵]

تحقیقی در کتمان حدیث غدیر

موقعی که امیرالمؤمنین(ع) از جمعی از اصحاب خواست، مشاهدات خود در غدیر خم را که پیامبر خدا(ص) فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ...». اظهار کنند و شهادت دهند، ابوایوب انصاری و تنی چند از حاضرین به این حقیقت شهادت دادند، اما اشعث بن قیس و انس بن مالک و خالد بن یزید بجلی و نیز براء بن عازب از شهادت به حدیث غدیر امتناع کردند و حضرت علی(ع) به هرکدام از آنان نفرینی کرد؛ به اشعث نفرین کرد که کور شود، و او کور شد، به انس نفرین کرد به برص مبتلا شود و او به مرض برص مبتلا شد، و به خالد بن یزید بجلی نفرین کرد که مردن جاهلیت، داشته باشد و او به مردن جاهلیت از دنیا رفت، و به براء بن عازب هم نفرین کرد که موقع مردن در جایی که از آن مهاجرت کرده بمیرد، و او نیز در زمان معاویه در یمن سکونت داشت، یعنی در همان جا که محل هجرت او به اسلام بود از دنیا رفت[۶].

اما آیة الله خوئی معتقد است نفرین حضرت علی(ع) به براء بن عازب ثابت نیست، چون این حدیثی که اسم براء بن عازب در آن آمده، راوی آن عامی است و سند آن ضعیف است[۷]. و مؤید این واقعیت حدیثی از امام صادق است(ع) که فرمود: "روزی امیرالمؤمنین علی(ع) به براء بن عازب فرمود: این دین (اسلام) را چگونه یافتی؟ عرض کرد: ما پیش از این که از شما تبعیت و پیروی کنیم به منزله یهودی بودیم، بندگی و عبادت برای ما سبک و خفیف بود، از موقعی که از شما (ای امیر مؤمنان) پیروی کرده‌ایم، حقایق ایمان در دل‌های ما راه یافته و عبادت و بندگی را این گونه یافتیم که در بدن‌های ما سنگین و با ارزش است. آن‌گاه حضرت علی(ع) فرمود: از همین رو است که مردم در روز قیامت به صورت حیوان محشور میشوند، و شماها تک تک وارد محشر میشوید تا وارد بهشت شوید"[۸].

از این حدیث به خوبی استفاده می‌شود که براء بن عازب از موقعی که با حضرت علی(ع) بیعت کرد، در ایمان و اعتقادش به ولایت آن حضرت ثابت و استوار بود، و راه علی(ع) را تنها راه اسلام می‌دانسته و انحراف از آن را یهودیت می‌پنداشته است، لذا خیلی بعید به نظر می‌رسد که امام(ع) از او خواسته باشد که حدیث غدیرخم راکه شاهد و ناظر آن بوده، نقل کند، اما او امتناع ورزد و کتمان شهادت کند، از همین رو، برقی در رجال خود، براء را از اصفیا و برگزیدگان اصحاب امیرالمؤمنین(ع) به شمار آورده است[۹].[۱۰]

براء بن عازب در دایره المعارف صحابه پیامبر ج۴

مقدمه

براء بن عازب بن مالک بن اوس[۱۱] انصاری اوسی[۱۲] از تیره خزرج، از شاخه‌های قبیله اوس می‌باشد. بعضی او را از قبیله خزرج که نسب آنها به خزرج بن حارثه، برادر اوس، می‌رسد، دانسته‌اند. چهار کنیه برایش ذکر کرده‌اند: ابو عماره، ابو عامر، ابو عمرو و ابو الطفیل که در میان اینها کنیه اول مشهور‌تر و صحیح‌تر است[۱۳]. وی صحابی و صحابی زاده بود[۱۴].

ولادت او با توجه به گفته خودش که در غزوه خندق پانزده ساله بود، ده سال پیش از هجرت بوده[۱۵] اما به نقل دیگر، براء در غزوه بدر چهارده ساله بود، بنابراین باید دوازده سال پیش از هجرت به دنیا آمده باشد[۱۶].

مادرش، حبیبة دختر حباب بن خزرج و به قولی، ام خالد، دختر ثابت بن سنان، دختر عموی ابوسعید خدری، می‌باشد[۱۷].

پدر براء، مسلمان و یکی از صحابه پیامبر اسلام(ص) بود. از پدر براء سخنی درباره شرکت در جنگ‌ها نیامده فقط براء از او حدیثی نقل کرده که ابوبکر از عازب (پدر براء) پالان شتری را به سیزده درهم خرید و به عازب گفت: "به براء بگو آن را برای من بیاورد". عازب گفت: "این کار را نمی‌کند، مگر این که تو برای ما بگویی که تو و رسول خدا(ص) هنگامی که از مکه بیرون آمدید و مشرکان در تعقیب شما بودند، چه کردید". ابوبکر ماجرا را این گونه بازگو کرد: "آغاز شب از مکه بیرون آمدیم. آن شب و روز بعد را تا نیمروز بیدار بودیم. چون نیمروز آفتاب سخت گرم شد، چشم انداختم ببینم آیا سایه‌ای پیدا می‌کنیم که به آن پناه ببریم. ناگهان صخره سنگی پیش آمده، دیدم. آنجا رفتم و هنوز سایه بود. جایی که سایه بود صاف کردم و برای پیامبر(ص) پوستی که همراه داشتم فرش کردم و گفتم‌ای رسول خدا شما دراز بکشید. آن حضرت دراز کشید و من رفتم اطراف را بنگرم که آیا از تعقیب کنندگان کسی را می‌بینم. به چوپانی که در جستجوی سایه به سوی همان صخره پیش می‌آمد، برخورد کردم و او گوسفندانش را آن سو می‌آورد. پرسیدم: غلام کیستی؟ گفت: "مردی از قریش". چون نامش را گفت آن مرد را شناختم. گفتم آیا گوسفندانت شیر دارند؟ گفت: "بله" گفتم: اندکی برای من می‌دوشی؟ گفت: "بله". یکی از میش‌ها را گرفت و دستور دادم نخست دست‌هایش را تکان دهد و چنین کرد و سپس آن را برای من دوشید؛ به اندازه یک کاسه شد. من از کوزه آبی که برای پیامبر(ص) همراه داشتم و بر سر آن پارچه‌ای بسته بودم، آب در شیر ریختم که سرد شود. آن گاه پیش پیامبر(ص) آمدم و دیدم که بیدار شده است. گفتم این شیر را بیاشامید. آن حضرت نوشید و من هم خوشحال شدم. سپس گفتم:‌ای رسول خدا، هنگام حرکت است و از آنجا حرکت کردیم و آن قوم همچنان در تعقیب ما بودند و هیچ کسی از آنها جز سراقة بن جعشم به ما نرسید که سوار بر اسب بود و ما را تعقیب می‌کرد.

گفتم:‌ای رسول خدا هم اکنون به ما می‌رسد. فرمودند: "اندوهگین مباش که خدا با ماست. چون سراقه نزدیک‌تر شد و میان ما و او به اندازه یک پرتاب نیزه یا دو یا سه پرتاب نیزه فاصله بود، گفتم:‌ای رسول خدا رسید و گریستم.

[پیامبر(ص)] فرمودند: "چه چیزی شما را به گریه واداشت؟!" گفتم: به خدا سوگند بر خود نمی‌گریم. گریه‌ام برای شماست. در این هنگام پیامبر(ص) بر او نفرین کرد و عرضه داشتند: "پروردگارا! شر او را هر گونه که می‌دانی کفایت فرمای". ناگاه اسب سراقه تا شکم به زمین فرو رفت. او از اسب پایین آمد و گفت: "ای محمد می‌دانم که این کار توست. دعا کن که خداوند مرا از این گرفتاری برهاند و به خدا سوگند من دیگران را که پشت سرم در تعقیب تو هستند باز می‌گردانم و گمراه می‌کنم. از این تیردان من تیری بردار که به زودی از فلان جا و از کنار گله گوسفندان و شتران من عبور می‌کنی و هر چه نیاز دارید برای خود بگیرید".

پیامبر(ص) فرمودند: "ما را نیازی به شتران تو نیست" و برای او دعا فرمودند و او پیش یاران خود برگشت. و پیامبر(ص) هم در حالی که من همراهشان بودم به راه خود ادامه داد و به مدینه رسیدیم.

مردم از این که پیامبر(ص) به خانه کدام یک از ایشان فرود آید، بگو و مگو داشتند. پیامبر(ص) فرمودند: "من امشب میان بنی نجار، دایی‌های عبدالمطلب خواهم بود تا با این کار آنها را گرامی بدارم".

هنگامی که وارد مدینه شدیم، مردم در کوچه‌ها جمع شده بودند. پسر بچه‌ها و خدمتگزاران بر پشت بام‌ها فریاد می‌کشیدند که محمد آمد. رسول خدا(ص) آمد و چون صبح شد. پیامبر(ص) حرکت فرمود و همانجا که مأمور بود منزل فرمود. پیامبر(ص) خوش می‌داشت در نماز چهره خویش را به جانب کعبه برگرداند و خداوند در این مورد آیه را نازل فرمود: ﴿قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ[۱۸]. 

پیامبر(ص) روی به کعبه فرمود و سفلگان مردم گفتند چه موجب شد که مسلمانان از قبله‌ای که بر آن بودند، روی گرداندند و خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۱۹]

گوید مردی همراه پیامبر(ص) نمازگزارد و پس از نماز بیرون رفت و از کنار قومی از انصار گذشت که در نماز عصر در حال رکوع و روی به بیت المقدس بودند. او گفت: گواهی می‌دهم که با پیامبر(ص) نماز گزاردم و ایشان روی به کعبه کردند. آن قوم در همان حال چرخیدند و روی به سوی کعبه کردند[۲۰].

شش فرزند برای براء ذکر کرده‌اند و آنها یزید، عبید، یونس، عازب، یحیی و ام عبدالله هستند و نام مادرشان را نقل نکرده‌اند[۲۱]. هم‌چنین برادر و خواهری به نام‌های عبید و ام عبدالله که ام عبدالله مسلمان شد و با پیامبر(ص) بیعت کرد، برای او نام برده‌اند[۲۲].[۲۳]

براء و برخورد با مهاجران مدینه

براء می‌گوید: نخستین کسی که از مهاجران به مدینه پیش ما آمد، مصعب بن عمیر از خاندان بنی عبدالدار بن قصی بود. به او گفتیم: رسول خدا(ص) چه فرمودند؟ گفت: "ایشان همچنان در جای خود هستند ولی اصحاب از پی من می‌آیند. پس از او عمرو بن ام مکتوم از خاندان فهر که کور است، آمد. به او گفتیم: پیامبر و یارانش چه کردند؟ گفت: از پی من می‌آیند.

پس از او عمار بن یاسر و سعدبن ابی وقاص و عبدالله بن مسعود و بلال آمدند. پس از ایشان عمر بن خطاب همراه بیست سوار آمدند و پس از آنها پیامبر(ص) همراه ابوبکر آمدند.

همچنین براء می‌گوید: در آن روز پیامبر(ص) پیش ما نرسیدند تا آنکه من سوره اعلی و چند سوره بزرگ قرآن را خواندم؛ سپس برای استقبال از کاروان بیرون آمدیم و آنان را دیدیم که با بیم فرا رسیدند [۲۴].

همچنین در حالات ایشان آمده که براء بن عازب اولین نفر بود که با آب استنجاء کرد[۲۵]. عایشه می‌گوید: برخی از بزرگان اصحاب چون ابوبکر و عثمان و طلحه و زبیر و افراد دیگری از جوانان چون جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری و انس بن مالک و براء بن عازب و امثال ایشان حدیث آورند (نقل حدیث می‌کنند) و اینان جملگی از فقهای اصحاب به شمار می‌آمدند [۲۶].[۲۷]

براء و حضور در غزوات

براء بن عازب یکی از یاران با وفای پیامبر اسلام(ص) و در اکثر جنگ‌ها همراه رسول اکرم(ص) بود. براء می‌گوید: در چهارده غزوه[۲۸] و به نقلی پانزده غزوه و یا هیجده غزوه در خدمت پیامبر(ص) جنگیدم و در هیجده سفر ملازم رکاب پیامبر(ص) بودم[۲۹].

اولین جنگی که در آن شرکت داشتم، غزوه خندق بود (بعضی منابع اولین جنگ را جنگ احد گفته‌اند) اما در جنگ بدر من و عده‌ای از اطفال مهاجر و انصار عازم میدان جنگ شدیم لکن پیامبر اکرم(ص) به جهت کمی سن به ما اجازه نداد و ما را برگرداند؛ از جمله افراد در این گروه زید بن حارثه، ابوسعید خدری، زید بن ارقم، عبدالله بن عمر و اسامة بن زید بودند[۳۰].[۳۱]

براء و نقل روایات

براء بیش از سیصد حدیث را که شخص یا با واسطه از پیامبر(ص) شنیده، نقل کرده است. بخاری ۳۷ و مسلم ۲۸ حدیث او را که ۲۲ حدیث از آنها مشترک است، در کتاب‌های خود آوردند[۳۲].

وی از ده صحابی از جمله حضرت علی(ع) روایت نقل کرده و ده نفر از صحابه و تابعین از جمله ابواسحاق سبیعی، سعید بن مسیب، ابو جحیفه، زاذان. عبدالله بن یزید خطمی و هلال بن سیاف، روایات او را نقل کرده‌اند[۳۳].

برخی روایات نشان می‌دهد که او به اخبار و احادیث مربوط به سیره نبوی علاقه خاصی داشت[۳۴].

به چند روایت از او اشاره می‌کنیم:

جنگ احزاب: براء می‌گوید: روز جنگ احزاب، پیامبر(ص) همراه ما خاک می‌کشید و گرد و خاک گودی شکمش را پوشانده بود و این رجز را می‌خواند: پروردگارا! اگر تو نبودی ما هدایت نمی‌شدیم و زکات نمی‌پرداختیم و نماز نمی‌گذاردیم؛ آرامشی بر ما فرو بفرست و در برخورد با دشمن ما را پایدار بدار، آنان بر ما ستم کردند و چون فتنه انگیزی کنند ما از آن خودداری می‌کنیم. و در آخر آواز خود را بلندتر می‌کرد[۳۵].

خصوصیات ظاهری پیامبر(ص): ابو اسحاق از براء نقل می‌کند: پیامبر، زیباترین مردم و خوش اخلاق‌ترین آنها بود و هم چنین ابو اسحاق می‌گوید: از براء شنیدم که می‌گفت: پیامبر، مردی چهار شانه و متوسط القامه بود و دارای استخوان‌های درشت و موهایش تا لاله گوش می‌رسید. گاه جامه سرخ می‌پوشید. هرگز کسی را زیباتر از او ندیده‌ام. این حدیث را بخاری و مسلم در صحیح خود آورده‌اند و همو نقل می‌کند: هیچ کس از خلق خدا را در جامه سرخ به زیبایی پیامبر ندیده‌ام. گیسوهایش نزدیک شانه هایش بود[۳۶].

اصحاب بدر: در روایتی براء می‌گوید: من و ابن عمر در جنگ بدر هنوز کوچک بودیم و اصحاب پیامبر مکرر برای من حدیث می‌کردند که عدد مسلمانان در جنگ بدر سیصد و ده و اندی نفر بودند. بعضی روایات سیصد و سیزده و یا چهارده گفته‌اند. مانند اصحاب طالوت که همراه او از رودخانه گذشتند و این را بخاری هم آورده است[۳۷].

هفت امر و نهی: براء بن عازب می‌گوید: پیامبر خدا از هفت چیز نهی و به هفت چیز امر فرمود؛ ما را نهی کرد از این که انگشتر طلا به دست کنیم و از خوردن در ظرف‌های طلا و نقره نهی کرد و فرمود: "هر کس در دنیا از آنها بخورد، در آخرت از آنها نخواهد خورد". همچنین از سوار شدن بر زین ابریشمی، از پوشیدن لباس مخلوط به ابریشم و از پوشیدن لباس از ابریشم و دیبا و اطلس نهی فرمود و به ما شرکت در تشییع جنازه، عیادت مریض، دعا کردن به کسی که عطسه می‌کند، کمک کردن به مظلوم، رواج دادن سلام، قبول خواست کسی که ما را دعوت کند و راست بودن سوگند را دستور داد[۳۸].

جانشینی علی(ع): هم چنین از براء بن عازب نقل شده که چون این آیه نازل شد: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۳۹]، پیامبر اولاد عبدالمطلب را جمع کرد و آنها چهل مرد بودند که هر کدام یک بزغاله می‌خوردند و یک قدح بزرگ می‌نوشیدند. پیامبر خدا به علی دستور داد که ران گوسفندی را طبخ کند. آن گاه گفت: "به نام خدا نزدیک شوید". آنها ده نفر ده نفر، نزدیک آمدند و خوردند. آن گاه قدحی آوردند که پُر از شیر بود. پیامبر جرعه‌ای از آن نوشید. سپس به آنها گفت: "به نام خدا بنوشید". همگی نوشیدند تا سیر شدند. ابولهب پیش دستی کرده، گفت: "این مرد شما را جادو کرده است". پیامبر سخنی نگفت و روز دیگر آنها را دعوت کرد و مثل روز پیش، از آنها پذیرائی کرد. آن گاه آنها را انذار کرده، فرمود: "ای فرزندان عبدالمطلب! من مأمورم که شما را انذار کنم و بشارت دهم تا اسلام آورید و از من اطاعت کنید تا هدایت شوید".

آن گاه فرمود: "چه کسی با من برادر و همکار می‌شود و چه کسی دست دوستی به من می‌دهد و بعد از من وصی من و در خاندان من جانشین من و ادا کننده دین من می‌شود؟" همه سکوت کردند. پیامبر تا سه بار جمله خود را تکرار کرد و هم چنان آنها ساکت بودند و در هر سه بار، علی جواب می‌داد: من. پیامبر هم در مرتبه سوم به علی فرمود: تو جانشین من خواهی بود.

قوم برخاستند در حالی که به ابوطالب می‌گفتند: از پسرت اطاعت کن که محمد او را بر تو امیر ساخت [۴۰].

سد الأبواب: و نیز از براء بن عازب نقل شده: گروهی از اصحاب رسول خدا(ص) درب خانه‌هایشان به مسجد باز بود. پیامبر خدا فرمود: "جز درب خانه علی درب‌های دیگر را ببندید". گروهی در این باره سخن‌هایی گفتند. پیامبر به پا خواسته و سپاس خدا را به جا آورده و فرمود: "من مأمور شده‌ام که این درب‌ها را جز درب خانه علی ببندم. در این باره بعضی از شما سخن‌ها گفته‌اید. قسم به خدا من چیزی را نبستم و باز ننمودم لکن من به چیزی مأمور شدم و از آن پیروی کردم"[۴۱].

ولایت علی(ع): از براء بن عازب نقل شده که آیه تبلیغ در باره علی نازل شده و پس از نازل شدن این آیه، پیامبر دست علی را گرفت و فرمود: "هر که من سرور و مولای او هستم علی مولای او است؛ خدایا! دوست بدار کسی که به علی محبت بورزد و دشمن بدار کسی را که با وی دشمنی کند". وقتی عمر علی را دید، ایمان به او گفت: "برای تو این مقام گوارا باد که سرور هر مرد مؤمن و هر زن با ایمان شدی"[۴۲].

نماز در سفر: براء نقل می‌کند: من در هجده سفر همراه پیامبر(ص) بودم و دیدم که ایشان دو رکعت نماز پیش از ظهر به جای می‌آورند؛ حال چه در سفر باشد یا نباشد[۴۳].

کلید شام و فارس و یمن: براء می‌گوید: زمانی که رسول خدا(ص) ما را به حفر خندق امر کرد در کندن قسمتی از خندق به سنگ بزرگ و محکمی برخوردیم که کلنگ در آن اثر نمی‌کرد. این موضوع را به پیامبر(ص) گفتم. زمانی که رسول خدا آن سنگ را دید کلنگ را به دست گرفت، سپس فرمود: "﴿بِسْمِ اللَّهِ" و یک ضربه زد. در این هنگام یک سوم سنگ شکسته شد و پیامبر(ص) فرمود: الله اکبر، کلیدهای شام به من عطا شد، به خدا الان قصرهای سرخ شام را می‌بینم[۴۴].

سپس ضربه دیگری زد و یک سوم دیگر سنگ شکسته شد. پس فرمود: "الله اکبر؛ کلیدهای فارس به من داده شد. به خدا قصرهای سفید مدائن را می‌بینم"[۴۵]

پس برای بار سوم ضربه‌ای به سنگ زد و فرمود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ؛ بقیه سنگ نیز شکسته شد و پیامبر(ص) فرمود: الله اکبر، کلیدهای یمن به من داده شد؛ به خدا درهای شهر صنعاء را از این مکانی که ایستاده‌ام، می‌بینم[۴۶].

حدیث منزلت: چون جنگ تبوک پیش آمد، پیامبر به علی بن ابی طالب فرمود: "چاره‌ای نیست از آنکه تو با من در مدینه بمانیم". پیامبر(ص) علی(ع) را در مدینه گذاشت و چون پیامبر(ص) برای جنگ حرکت کرد، گروهی از مردم گفتند: پیامبر(ص) علی را برای اینکه از او ناخوشایندی دیده، در مدینه باقی گذاشت و چون این موضوع به اطلاع علی(ع) رسید، از پی پیامبر روان شد تا به حضور ایشان رسید. پیامبر(ص) فرمود: چه چیزی موجب شد که بیایی؟ علی(ع) گفت: "مطلبی نیست مگر اینکه شنیده‌ام برخی از مردم گفته‌اند که شما چون کار ناخوشایندی از من دیده‌ای مرا در مدینه گذاشته‌ای". پیامبر(ص) خندید و فرمود: "ای علی! آیا خشنود نیستی که مقام تو نسبت به من چون مقام هارون نسبت به موسی است، جز اینکه تو پیامبر نیستی؟" علی(ع) عرضه داشت: "بله". پیامبر(ص) فرمود: "این چنین است"[۴۷].

مقام امام حسن(ع): عدی بن ثابت می‌گوید: از براء شنیدم که می‌گفت: پیامبر(ص) را دیدم که حسن(ع) را بر دوش داشت و می‌فرمود: "پروردگارا! من او را دوست می‌دارم و تو نیز او را دوست بدار"[۴۸].

قبر: براء می‌گوید: با رسول خدا(ص) بودیم که ناگهان چشم ایشان به جنازه‌ای افتاد که آن را دفن می‌کردند. به سرعت به طرف آن جنازه رفت تا این که بالای قبر آن ایستاد و چنان گریه کرد که لباسش از اشک چشمش‌تر شد. سپس رو به جانب ما کرد و فرمود: "برادران من! برای این جا باید عمل کنندگان عمل کنند؛ از این جا بترسید و برای آن عمل کنید"[۴۹].

سوسمار: براء از ثابت بن ودیعة انصاری نقل می‌کند که برای پیامبر اسلام(ص) سوسماری را آوردند. فرمود: "امتی است که مسخ شده و خداوند داناتر است»[۵۰].

دوای درد: رسول خدا(ص) به مردی که شب در حال خواب راه می‌رفت، امر کرد این دعا را بخواند: « اَللَّهُمَّ أَسْلَمْتُ نَفْسِي إِلَيْكَ ». گاهی هم این دعا را می‌فرمود: « وَجَّهْتُ وَجْهِي إِلَيْكَ وَ فَوَّضْتُ أَمْرِي إِلَيْكَ وَ أَلْجَأْتُ ظَهْرِي إِلَيْكَ وَ تَوَكَّلْتُ عَلَيْكَ رَهْبَةً مِنْكَ وَ رَغْبَةً إِلَيْكَ لاَ مَلْجَأَ وَ لاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ آمَنْتُ بِكِتَابِكَ اَلَّذِي أَنْزَلْتَ وَ بِرَسُولِكَ اَلَّذِي أَرْسَلْتَ». و فرمود: "اگر کسی در خواب بمیرد بر فطرتش مرده (مسلمان از دنیا رفته است)"[۵۱].

دعا در همه حال: روایت دیگری را بشر بن موسی بن سله از براء نقل کرده که می‌گفت: پیامبر خدا(ص) زمانی که بر پهلوی راستش بود، می‌فرمود: « اَللَّهُمَّ قِنِي عَذَابَكَ يَوْمَ تَبْعَثُ عِبَادَكَ»[۵۲].

عید قربان: همچنین براء نقل کرده، پیامبر نماز روز عید قربان را بدون اذان و اقامه ادا کردند[۵۳].

ثواب نماز و دفن میت: براء می‌گوید: از پیامبر(ص) شنیدم که می‌فرمود: "هر کس بر جنازهای نماز بخواند برای او یک قیراط اجر است و هر کسی تا دفن آن جنازه حاضر باشد و دفنش کند، برای آن شخص دو قیراط أجر می‌باشد که یکی از آنها مثل کوه احد است"[۵۴].

حدیبیة: در زمان حدیبیه مردم از نبودن آب به پیامبر(ص) شکایت کردند. پیامبر(ص) تیری را به یکی از اصحاب دادند و فرمودند: آن را در ته یکی از چاه‌ها فرو ببرید و آن مرد نامش ناجیة بن جندب یا براء بن عازب بود. به دستور آن حضرت عمل کرد و آب بسیاری از چاه بیرون آمد، به طوری که همگی سیراب شدند[۵۵].[۵۶]

براء و فتوحات

براء بن عازب می‌گوید: پیامبر(ص) خالد بن ولید را به سوی مردم یمن فرستاد که به اسلام دعوتشان کند و من جزو همراهان او بودم. شش ماه در آنجا مقیم بودیم و کسی دعوت او را نپذیرفت و پیامبر خدا(ص) علی بن ابیطالب(ع) را فرستاد و فرمود: "خالد بن ولید و همراهان او را پس بفرست و اگر کسی از همراهان خالد می‌خواهد با وی بماند". براء می‌گوید: من از آنها بودم که با علی(ع) ماندم و چون به اوایل یمن رسیدیم، قوم باخبر شدند. علی(ع) با ما نماز صبح را خواند و بعد از نماز همه ما را به صف کرد و پیش روی ما ایستاد و حمد و ثنای خداوند را گفت. آن گاه نامه پیامبر خدا(ص) را برای آنها خواند و همه مردم همدان به یک روز مسلمان شدند. علی(ع) آنچه را که اتفاق افتاده بود، برای پیامبر اسلام(ص) نوشت و پیامبر وقتی نامه علی(ع) را خواند، به سجده افتاد. آنگاه نشست و فرمود: "درود بر قبیلة همدان، درود بر قبیله همدان". پس از آن مردم یمن به اسلام روی آوردند[۵۷].

همچنین براء در فتح قزوین و گیلان و زنجان[۵۸] و شوشتر[۵۹] و شهر ری شرکت داشته است[۶۰].[۶۱]

برخورد براء با مسأله بیعت

گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با ابوبکر سر باز زدند و به علی بن ابی طالب(ع) پیوستند؛ از جمله آنها عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن اسود، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، براء بن عازب و ابی بن کعب بودند[۶۲].[۶۳]

براء بن عازب و خلافت

براء می‌گوید: پس از رحلت پیامبر(ص) از رفتار مردم بسیار ناراحت بودم و از آن می‌ترسیدم که خلافت را از خاندان پیامبر(ص) خارج کنند؛ به این جهت به خانه آن حضرت رفتم اما خاندان او را سرگرم مراسم دفن رسول خدا(ص) دیدم. از آن طرف به سقیفه آمدم؛ مردم را دیدم که در تکاپوی تعیین خلیفه هستند؛ انصار می‌خواهند خود را بر مهاجرین تحمیل کنند و مهاجرین هم اراده کرده‌اند تا بر گردن انصار سوار شوند. همچنین دیدم که ابوبکر و عمر و عبیده در پس پرده‌اند و هر کس که از کنار ایشان عبور می‌کند، دست او را گرفته و به زور به دست ابوبکر می‌دهند و به این وسیله بیعت می‌گیرند. با دیدن این منظره دنیا در مقابل چشمم تیره و تار شد و این غم و اندوه بر مصیبتی که از رحلت رسول خدا به داشتم، افزود. دوان دوان به خانه علی(ع) رفتم و در را کوبیدم و فریاد زدم: "يَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ". فضل بن عباس بیرون آمد، گفتم: چرا آرام نشسته‌اید؟ مردم با ابوبکر بیعت کردند. عباس گفت: "حرف مرا نشنیدید، تا آخر روزگار دست شما کوتاه شد".

در غم و اندوه بودم تا شب فرا رسید، به مسجد رفتم و عده‌ای را دیدم که در گوشه‌ای نشسته و آهسته مشغول صحبت هستند. همین که نزدیک شدم، خاموش شدند. من آنها را نشناختم اما آنها مرا صدا زدند و من نزدیک آنها رفتم. دیدم مقداد، ابوذر، سلمان، حذیفه، عبادة بن صامت و زبیر بن عوام آنجا جمع شده‌اند.

حذیفه گفت: "به خدا قسم! آن چه گفتم، عمل می‌کنند؛ زیرا دروغ نمی‌گویند و به من دروغ نگفته‌اند؛ مردم خلافت را در بین مهاجرین و انصار به شوری می‌گذارند". سپس گفت: "برخیزید تا پیش ابی بن کعب برویم؛ او هم می‌داند آنچه را که من می‌دانم". همگی به خانه آبی بن کعب رفتیم.

ابن کعب گفت: "می‌دانم برای چه آمده‌اید، در را باز نمی‌کنم. گویا می‌خواهید درباره پیشامد تازه صحبت و پرسش کنید؟"

مقداد گفت: "آری، برای همین آمده‌ایم".

ابن کعب گفت: "آیا حذیفه در میان شماست؟" مقداد گفت: "آری، او با ماست". ابن کعب: همان است که او می‌گوید. من در را باز نمی‌کنم تا آن چه واقع شدنی است پیش آید. ولی بدانید بدتر از این پیشامد نخواهید دید و من از آن به خدا شکایت می‌کنم[۶۴].

براء می‌گوید: آنها برگشتند و ابی بن کعب داخل خانه‌اش شد و این خبر به ابوبکر و عمر رسید. به سراغ ابوعبیده جراح و مغیرة بن شعبه فرستادند و از آنان نظر خواستند. مغیره گفت: "نظر من این است که با عباس بن عبدالمطلب ملاقات کنید و او را به طمع بیندازید که در این امر خلافت برای او نصیبی باشد و برای او و نسل او بعد از خودش باقی بماند و بدین وسیله فکر خود را درباره علی بن ابیطالب راحت کنید؛ چرا که اگر عباس بن عبدالمطلب با شما باشد دلیلی برای مردم خواهد بود و کار علی بن ابیطالب به تنهایی بر شما آسان می‌شود".

براء می‌گوید: ابوبکر و عمر و ابو عبیده جراح و مغیره بن شعبه در شب دوم پس از وفات پیامبر(ص) نزد عباس بن عبدالمطلب آمدند. ابوبکر سخن را آغاز کرد و خداوند عزوجل را حمد و ثناء گفت و سپس چنین گفت: خداوند محمد را برای شما به عنوان پیامبر و برای مؤمنین به عنوان صاحب اختیار مبعوث کرد و بر آنان منت نهاد که او را در میان ایشان قرار داد تا آنکه برای او پیشگاه خود را اختیار کرد و امر مردم را به خودشان سپرد تا مصلحت خویش را با اتفاق- نه اختلاف - برای خود انتخاب کنند. مردم هم مرا به عنوان حاکم بر خود و مسؤول امورشان انتخاب کردند و من هم آن را بر عهده گرفتم و به کمک خداوند از سستی و حیرت و وحشت ترسی ندارم و توفیق من جز از خداوند نیست؛ ولی من طعن زننده‌ای دارم که خبرش به من می‌رسد و بر خلاف عموم مردم سخن می‌گوید (امیر المؤمنین علی(ع)). او شما را پناهگاه خود قرار داده و شما هم قا قلعة محکم او و شأن و مقام تازه او شده‌اید. شما باید همراه مردم در آنچه بر آن اجتماع کرده‌اند، داخل شوید و یا آنها را از آنچه بدان تمایل نشان داده‌اند، منصرف کنید. ما نزد تو آمده‌ایم و می‌خواهیم برای تو در این امر خلافت نصیبی قرار دهیم که برای تو و نسل بعد از خودت باشد؛ چرا که تو عموی پیامبر هستی. اگر چه مردم مقام تو و رفیقت را دیدند و با این حال، امر خلافت را از شما دو نفر دور کردند.

عمر گفت: "شما‌ ای بنی هاشم! آرام باشید که پیامبر از ما و از شماست و ما از این جهت که به شما احتیاج داشته باشیم، نزد شما نیامده‌ایم. بلکه کراهت داشتیم که در آن چه مسلمانان بر آن اجتماع کرده‌اند، مخالفتی باشد و در نتیجه، کار بین شما و آنها بالا بگیرد. پس به صلاح خود و عموم مردم فکر کنید. سپس عمر ساکت شد.

عباس گفت: "خداوند تبارک و تعالی محمد(ص) را به همان طور که گفتی - به پیامبری مبعوث کرد و برای مؤمنین صاحب اختیار قرار داد. اگر این امر خلافت را به عنوان پیامبر(ص) طلب نموده‌ای که حق ما را گرفته‌ای و اگر به عنوان مؤمنین، طلب نموده‌ای، پس ما هم از مؤمنین هستیم و در باره خلافت تو نظری نداریم و مورد مشورت و نظر خواهی قرار نگرفتیم و ما خلافت را برای تو دوست نداریم؛ چرا که ما هم از مؤمنین بودیم و نسبت به تو کراهت داشتیم. و اما این سخنت که در این امر خلافت برای من نصیبی قرار دهی، اگر این امر فقط برای توست آن را برای خود داشته باش که ما به تو احتیاج نداریم و اگر حق مؤمنین است تو حق نداری به تنهایی در حق آنها حکم نمائی، و اگر حق ماست ما از تو به قسمتی از آن راضی نمی‌شویم. اما سخن تو ای عمر که پیامبر از ما و از شماست، پیامبر(ص) درختی است که ما شاخه‌های آن و شما همسایگان آن هستید. پس ما از شما به او سزاوارتریم. و اما آن سخنت که «ما می‌ترسیم کار بین شما و ما بالا بگیرد"، این کاری که شما کردید آغاز همان اختلاف است و خدا است که از او کمک خواسته می‌شود[۶۵].[۶۶]

براء بن عازب و امیرالمؤمنین علی(ع)

براء بن عازب را از اصحاب امیر المؤمنین علی(ع)دانسته‌اند[۶۷]. او اوقات زیادی را در خدمت آن حضرت بود و مذاکراتی با هم داشتند. از جمله، وقتی حضرت به وی فرمود: "این دین را چگونه بافتی؟" گفت: "قبل از آنکه از شما پیروی کنیم مانند یهود بودیم و از دین چیزی نمی‌فهمیدیم و به همین دلیل عبادت را سبک و خوار می‌شمردیم. اما وقتی از شما پیروی کردیم، حقیقت ایمان در دل ما جایگزین شد و سنگینی عبادت را در خود احساس می‌کنیم". علی(ع) فرمود: "از اینجاست که مردم در روز قیامت به صورت چهارپایان محشور می‌شوند و شما تک تک محشور می‌شوید و به سوی بهشت راهنمایی می‌شوید"[۶۸].

هم چنین براء بن عازب را از راویان برجسته حدیث غدیر برشمرده[۶۹] و گفته‌اند او این حدیث را کتمان کرد و بر اثر نفرین امام علی(ع) نابینا شد[۷۰].

روزی علی(ع) به عده‌ای از اصحاب رسیدند و فرمودند: "اصحاب رسول خدا کجایند؟ آیا کسی حدیث غدیر را شنیده؟" خالد بن زید، ابو ایوب، خزیمة بن ثابت، قیس بن عباده و عبدالله بن بدیل بن ورقاء بلند شدند و همگی شهادت دادند که در روز غدیر خم از پیامبر اسلام شنیدند که فرمود: « مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ». سپس علی(ع) به انس بن مالک و براء بن عازب فرمود: "چه چیزی مانع شما شد که شهادت دهید". سپس حضرت فرمود: "خدایا! اگر کتمان اینها به خاطر دشمنی بوده، اینها را به بلایی مبتلا ساز". براء بن عازب نابینا و انس بن مالک به برص مبتلا شد[۷۱].

اگر این روایت درست باشد، نابینایی او بعد از جنگ نهروان بوده است؛ زیرا حضور براء نزد معاویه در جنگ صفین گزارش شده است[۷۲]. اما قول دیگری می‌گوید: براء در سه جنگ جمل و صفین و نهروان از یاران علی(ع) بوده[۷۳] و در جنگ نهروان به نمایندگی از آن حضرت برای پیش‌گیری از وقوع جنگ به مدت سه روز دشمن را به ترک جنگ فراخوانده است[۷۴].

گزارش‌هایی از تمایل او به بنی هاشم نیز نقل شده است. از جمله نقل شده است که براء گفته است: من بیزاری می‌جویم در دنیا و آخرت از کسی که بر علی مقدم شود[۷۵]. نقل حدیث غدیر برای شماری از تابعان[۷۶] و جنگ در رکاب علی(ع) و چند روایت منقول از امامان شیعه، گرایش او را به تشیع پذیرفتنی می‌کند.

برخی او را از اصحاب برگزیده علی(ع) دانسته[۷۷] و طوسی نام او را در شمار یاران پیامبر و حضرت علی(ع) آورده[۷۸] و نیز روایت شده که تا حادثه کربلا زنده بوده[۷۹] و از یاری کردن به امام حسین(ع) خودداری کرد[۸۰]. به همین دلیل تراجم و رجال نویسان شیعه درباره او اختلاف نظر دارند و بیشتر آنها از اظهار نظر قطعی درباره او خودداری کرده‌اند.[۸۱]

براء و داستان کربلا

براء بن عازب تا بعد از داستان کربلا زنده بود و در آن ایامی که امام حسین(ع) شهید شد، در کوفه منزل داشت ولی از یاری حسین بن علی(ع) خودداری کرد. او بعدها تأسف می‌خورد که چرا او را یاری نکردم و در رکاب او نجنگیدم. با آنکه امیرالمؤمنین این پیشامد را به من فرموده بود. نقل شده است که علی(ع) به وی فرمود: "ای براء، فرزندم حسین کشته می‌شود و تو زنده هستی و او را یاری نمی‌کنی". او پس از شهادت حسین(ع) بسیار افسوس می‌خورد و می‌گفت: به خدا قسم! امیرالمؤمنین در این پیشگویی صادق و راستگو بود[۸۲].[۸۳]

سرانجام براء بن عازب

بنابر روایت مقبول ابن حبان و واقدی، او سالهای آخر عمر را در کوفه گذرانده و به سال ۷۱ و یا ۷۲ هجری در روزگار فرمانروایی مصعب بن زبیر در آنجا درگذشته است[۸۴].

و بنا به قولی وی سرانجام به مدینه بازگشت و همان جا از دنیا رفت[۸۵]. هم چنین با توجه به روایتی که شیخ صدوق از جابر بن عبدالله انصاری نقل کرده، وی در زمان معاویه عهده‌دار ولایت یمن شده و در همان جا درگذشته است[۸۶]. این گفته، گذشته از ضعف سند، به دلیل نفی قول اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان کتب رجال و تاریخ، از جمله زنده بودن وی تا واقعه عاشورا، مخدوش خوانده شده است[۸۷].[۸۸]

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. ر.ک: اسد الغابه، ج۱، ص۱۷۱؛ الاصابه، ج۱، ص۲۷۸ و سیر أعلام النبلاء، ج، ص۳۴۰.
  2. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷.
  3. «اَللَّهُمَّ اِلْعَنِ اَلتَّابِعَ وَ اَلْمَتْبُوعَ اَللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِالْأُقَيْعِسِ»
  4. وقعة صفین، ص۲۱۸.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۲۷.
  6. ر.ک: رجال کشی، ص۴۵، ح۹۵ و معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۷۷.
  7. معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۷۷.
  8. رجال کشی، ص۴۴، ح۹۴.
  9. شرح بیشتر این تحقیق را به معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۷۵ - ۲۷۹ رجوع نمایید.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۲۷-۲۲۹.
  11. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۰.
  12. الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۱۱.
  13. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۵۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵.
  14. طبقات خلیفه، خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۸۶.
  15. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۶۸.
  16. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۲۶.
  17. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۴۲.
  18. «گرداندن رؤیت را به آسمان، می‌بینیم پس رؤیت را به قبله‌ای که می‌پسندی خواهیم گرداند؛ اکنون به سوی مسجد الحرام رو کن و (همه) هرجا هستید به سوی آن روی کنید، و اهل کتاب بی‌گمان می‌دانند که آن (حکم) از سوی پروردگارشان، راستین است و خداوند از آنچه انجام می‌ده» سوره بقره، آیه ۱۴۴.
  19. «به زودی کم‌خردان از مردم خواهند گفت: چه چیز آنان را از قبله‌ای که بر آن بودند بازگردانید؟ بگو: خاور و باختر از آن خداوند است، هر که را بخواهد به راهی راست رهنمون خواهد شد» سوره بقره، آیه ۱۴۲.
  20. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۲۸-۳۳۰.
  21. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۲۸.
  22. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۲۸.
  23. امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۷-۵۰.
  24. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۳۰.
  25. تفسیر العیاشی، عیاشی،، ص۱۱۰-۱۰۹.
  26. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۵۸.
  27. امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۵۰-۵۱.
  28. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ص۴۱۲.
  29. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۳۱.
  30. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۱۲.
  31. امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۵۱.
  32. تهذیب الأسماء و اللغات، نووی، ج۱، ص۱۳۲.
  33. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۸۰ و ۳۰۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۱.
  34. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۳۶۵ و ۳۶۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۷.
  35. لاَهُمَّ لَوْلاَ أَنْتَ لَمَا اِهْتَدَيْنَا وَ لاَ تَصَدَّقْنَا وَ لاَ صَلَّيْنَا فَأَنْزِلَنْ سَكِينَةً عَلَيْنَا وَ ثَبِّتِ اَلْأَقْدَامَ إِنْ لاَقَيْنَا إِنَّ اَلْأُولَى قَدْ بَغَوْا عَلَيْنَا إِذَا أَرَادُوا فِتْنَةً أَبَيْنَا؛الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۶۹.
  36. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۲۸۳-۲۸۶؛ دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۶.
  37. دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۲۹.
  38. الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۳۴۰.
  39. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  40. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۷، ص۳۲۳.
  41. مناقب الامام علی(ع)، ابن مغازلی (ترجمه: مرعشی نجفی)، ص۲۱۲.
  42. تفسیر رازی، رازی، ج۳، ص۶۳۶.
  43. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۱.
  44. « اَللَّهُ أَكْبَرُ أُعطِيتُ مَفَاتِيحَ اَلشَّامِ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُبْصِرُ قُصُورَهَا اَلْحُمْرَ اَلسَّاعَةَ»؛
  45. « اَللَّهُ أَكْبَرُ أُعطِيتُ مَفَاتِيحَ فَارِسَ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُبْصِرُ قَصْرَ اَلْمَدَائِنِ اَلْأَبْيَضَ»
  46. « اَللَّهُ أَكْبَرُ أُعطِيتُ مَفَاتِيحَ اَلْيَمَنِ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُبْصِرُ أَبْوَابَ صَنْعَاءَ مِنْ مَكَانِي هَذَا»؛تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱، ص۳۹۱.
  47. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۱۲۸.
  48. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲.
  49. ارشاد القلوب، دیلمی، ج۱، ص۶۴.
  50. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۳۷۸.
  51. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۲، ص۱۴۶.
  52. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۹۰.
  53. موسوعة طبقات فقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۵۴.
  54. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۰۵.
  55. زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: هاشم رسولی)، ج۲، ص۲۰۹.
  56. امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۵۲-۵۹.
  57. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۶۲؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۶۲.
  58. فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۴۵۲؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت خلیلی)، ج۹، ص۳۲-۳۱.
  59. فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۶۱۳.
  60. الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۴۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۰۵.
  61. امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۵۹.
  62. تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۵۲۳.
  63. امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۵۹-۶۰.
  64. کتاب سلیم بن قیس، ص۱۳۸-۱۳۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۱۹ و ج۲، ص۵۱-۵۲.
  65. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۰۳؛ الجمل، شیخ مفید، ص۵۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۷۳.
  66. امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۶۰-۶۳.
  67. رجال الکشی، کشی، ص۴۴.
  68. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۷، ص۱۹۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۱.
  69. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۸۱؛ رجال الکشی، کشی، ص۴۵.
  70. معجم رجال الحدیث، خویی، ج۳، ص۲۷۷-۲۷۹؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۲۶۰.
  71. رجال الکشی، کشی، ص۴۵-۴۴.
  72. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۴۸.
  73. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۵۷.
  74. قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۱۵۴.
  75. بهجة الامال، علیاری تبریزی، ج۲، ص۳۸۱.
  76. فوائد الرجالیه، بحر العلوم، ج۲، ص۱۲۷؛ اعیان الشیعه، آمین عاملی، ج۱، ۱۸-۲۰.
  77. معجم رجال الحدیث، خوبی، ج۳، ص۲۷۵.
  78. رجال الطوسی، طوسی، ص۸ و ۳۵.
  79. قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۱۵۳-۱۵۴.
  80. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۳۳۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۲.
  81. امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۶۳-۶۵.
  82. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۳۳۱.
  83. امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۶۵.
  84. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۷۷.
  85. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۷.
  86. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۵۰-۵۵۲.
  87. معجم رجال الحدیث، خویی، ج۳، ص۲۷۸.
  88. امجد، رمضان، مقاله «براء بن عازب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۶۶.