حبیب بن مظاهر اسدی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

حبیب بن مظاهر از خواص اصحاب امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن و از یاران با وفای امام حسین (ع) به شمار می‌آید. او از جمله کسانی است که برای امام حسین (ع) دعوت‌نامه فرستاد و ایشان را به کوفه دعوت کرد و در ادامه از نماینده امام، مسلم بن عقیل حمایت کرد و در روز عاشورا از جمله یاران و فرماندهان در رکاب امام (ع) بود که به شهادت رسید.

نسب

حبیب فرزند «مظاهر بن رئاب بن اشتری اسدی» و به قولی «مظهره بن رئاب بن اشتری اسدی»[۱]، کنیه‌اش ابوالقاسم ساکن کوفه و از رجال برجسته و شخصیت‌های بنام کوفه بود. وی منسوب به قبیله بنی اسد است؛ همان قبیله‌ای که افتخار تجهیز و دفن شهدای کربلا نصیب آنان شد.

حبیب از محدثین عالی‌قدر و شخصیت‌های ممتاز تاریخ کربلاست. او به پارسایی و شب زنده داری، معروف بود و نیز از حافظان و قاریان قرآن به شمار می‌‌آمد.

حبیب از شیر مردان مبارزه و جهاد و از اصحاب با وفای امیر مؤمنان و امام حسن و امام حسین (ع) بود. وی در تمامی جنگ‌های امیر مؤمنان (ع) جمل، صفین و نهروان شرکت جست و در مجموعه شرطة الخمیس قرار داشت[۲].

حبیب از جمله یاران مقرب امام علی (ع) بود و به برکت و موقعیت ویژه‌ای که نزد آن حضرت (ع) و دیگر امامان داشت، به علوم بلایا و منایا[۳]دست یافته بود[۴].

اینک سخن در این است که آیا حبیب جزء اصحاب پیامبر (ص) بوده یا نه، در این موضوع اختلاف است، ابن حجر عسقلانی او را جزء اصحاب پیامبر (ص) آورده و می‌‌نویسد: او پیامبر خدا (ص) را درک کرد و عمری طولانی نمود تا با حسین بن علی (ع) به شهادت رسید[۵].

همان‌گونه که ابن حجر می‌‌گوید، حبیب در واقعه عاشورا و هنگام شهادت ۷۵ ساله بوده که به خیل شهیدان پیوست.

اما بسیاری از علماء رجالی، مثل شیخ طوسی، در رجال خود، و ابن اثیر در اسد الغابه، او را در زمره اصحاب امیرمؤمنان و امام حسین (ع) و امام حسین (ع) به شمار آورده‌اند، و سخنی درباره صحابی بودن او نگفته‌اند.

به نظر راقم، امتناع ذکر نام حبیب از سوی این بزرگان حاکی از این است که او پیامبر خدا (ص) را درک نکرده و الا بایستی جزء اصحاب پیامبر (ص) نام او را می‌‌آوردند.

البته چه او از اصحاب پیامبر باشد و چه نباشد، قطعاً او از تابعین و از بزرگانی است که پیامبر خدا (ص) را درک کرده و از آن حضرت بهره برده است[۶].

حبیب و اخبار از آینده میثم تمار

همان‌گونه که اشاره شد، حبیب از جمله کسانی است که به علوم منایا و بلایا، یعنی از حوادث آینده آگاهی داشته است. از جمله قضایا و حوادثی که او پیشاپیش خبر داده است، پیشگویی او از آینده میثم تمار و نحوه شهادت اوست و همچنین پیشگویی میثم تمار از آینده حبیب و نحوه شهادت اوست که بهترین دلیل بر اثبات معنویت او و میثم دارد و دلیل بر آن است که ایشان از اصحاب سِرّ امیر مؤمنان (ع) بوده و این حقایق را از آن حضرت آموخته‌اند. اصل داستان چنین است:

در «رجال کشی» از فضیل بن زبیر روایت می‌‌کند که روزی حبیب با میثم تمار که هر دو سواره بودند نزد جمعی از بنی اسد در شهر کوفه، به هم نزدیک شدند به طوری که گردن اسب‌هایشان به هم می‌‌خورد و با یکدیگر به گفت وگو پرداختند. در ضمن این گفت وگو حبیب، خطاب به میثم گفت: "ای میثم، گویا مردی را می‌‌بینم که موی جلوی سرش ریخته، قدری شکمش پیش آمده و شغل او فروش خربزه[۷] در بازار میوه فروشان است ـ اشاره به میثم تمار ـ که به جرم محبت و دوستی خاندان پیغمبر (ص) و علی (ع) بر دار آویخته می‌‌شود و بالای همان دار با حربه‌ای به پهلوی او می‌‌زنند و او را مجروح و سپس زبانش را قطع می‌‌کنند!"؛ سخن حبیب اشاره به آینده میثم و نحوه شهادت او بود.

میثم در پاسخ او گفت: "ای حبیب، من نیز مردی را می‌‌نگرم که سرخ پوست و دارای دو گیسو است و برای یاری پسر دختر پیامبرش قیام می‌‌کند، اما او را به قتل می‌‌رسانند و سرش را در کوفه می‌‌گردانند!". سخن میثم نیز اشاره به آینده و نحوه شهادت حبیب بود.

این سخنان را حبیب و میثم با هم گفتند و از هم جدا شدند.

مردمی که شاهد گفت وگوی این دو بودند، چون از درک حقایق و حوادث آینده بی‌خبر بودند و از سِرّ درون این دو یار امیرمؤمنان علی (ع) بی‌خبر بودند، از شنیدن این حقایق اظهار تعجب کردند و گفتند: ما هرگز دروغ‌گوتر از این دو نفر، یعنی حبیب و میثم ندیده‌ایم!

راوی گوید: در همین حال که هنوز مردم از آن مکان نرفته بودند، رشید هجری نیز از راه رسید و از آن مردم سراغ حبیب و میثم را گرفت! آن جمع گفتند: لحظه‌ای قبل اینجا بودند و چنین و چنان گفتند و رفتند.

رشید هجری گفت: خدا میثم را بیامرزد که فراموش کرد که بگوید آن کس که سر حبیب را می‌‌آورد، یکصد درهم جایزه او، از دیگران بیشتر خواهد بود![۸]

رشید هم این را گفت و از میان آن جمع گذشت. آنها که باور نمی‌کردند که شاهد چنین روزی باشند که مردان بزرگی چون حبیب را بکشند و سرشان را نزد امیر و حاکم شهر ببرند و جایزه بگیرند، گفتند: این مرد از آن دو تن دروغ‌گوتر است؟

اما همین مردم گفتند: به خدا قسم! طولی نکشید که نمردیم و دیدیم که میثم را مقابل خانه «عمرو بن حریث» به دار آویختند و با حربه‌ای به پهلوی او زدند و زبانش را قطع کردند تا دیگر بار از فضایل اهل بیت پیامبر (ص) سخن نگوید و حبیب بن مظاهر نیز با سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین (ع) در کربلا به شهادت رسید و قاتلان او سرش را در شهر کوفه گرداندند و آنچه را آن روز شنیده بودیم، با چشم خود دیدیم[۹].[۱۰]

حدیثی از حبیب

حبیب این حدیث را از اباعبدالله الحسین (ع) نقل می‌‌کند که گفت: از حضرت امام حسین (ع) پرسیدم شما پیش از آفرینش آدم چه بودید؟ فرمود: «ما همچون نور بودیم که دور عرش می‌‌چرخیدیم و فرشتگان را تسبیح و تحمید و تهلیل می‌‌آموختیم[۱۱].

حبیب و دعوت از امام حسین (ع) به کوفه

حبیب با شماری از اهل کوفه، همچون سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد، از نخستین کسانی بودند که از امام حسین (ع) برای رهبری امت اسلامی به شهر کوفه دعوت به عمل آوردند.

نخستین اقدامی که بزرگان شیعه مانند حبیب و دیگر یاران شیعی در کوفه انجام دادند، این بود که پس از مرگ معاویه در سال ۶۰ هجری و امتناع امام حسین (ع) از بیعت با یزید و حرکت به مکه ـ در خانه «سلیمان بن صرد خزاعی» جمع شدند و نامه‌ای به امام حسین (ع) نوشتند و از آن حضرت خواستند سریعاً برای امامت مردم کوفه، به این شهر حرکت نماید و نامه‌ای با امضای جمعی از بزرگان و سران قبایل کوفه مثل سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد، حبیب بن مظاهر و... برای حضرت فرستاده شد، متن نامه پس از سلام بر حسین (ع) و درود و حمد الهی به اختصار چنین بود: "حمد و سپاس خدایی را که دشمن بیدادگر و کینه توز تو را در هم کوبید، آن دشمنی که به سرعت بر این امت چیره گشت و به ناحق، زمام امر و حکومت مردم مسلمان را به دست گرفت و بیت المال امت را غصب کرد و بدون رضای مسلمانان بر آنان حکومت یافت، سپس مردان شریف امت را کشت و افراد پست را باقی گذاشت و مال خدا را در تصرف توانگران و ستم‌کاران قرار داد. مرگ بر او باد چنانچه بر قوم ثمود باد. اکنون ما مردم عراق، امام و پیشوایی نداریم، پس شما تشریف بیاورید، شاید خدای متعال به راهبری شما ما را به حق رهنمون کند و اما نعمان بن بشیر حاکم شهرمان در قصر دار الاماره تنهاست، ما در نماز جمعه و عید او حاضر نمی‌شویم و اگر خبر یابیم که به سوی ما رهسپار شده‌اید او را از شهر بیرون می‌‌کنیم و به خواست خدا تا شهر شام او را تعقیب خواهیم کرد[۱۲].

این نامه را بزرگان کوفه همراه با عبدالله بن مسمع همدانی و عبدالله بن وال تیمی فرستادند و به آنها سفارش کردند به سرعت نامه را در مکه به امام (ع) برسانند. آن دو شخصیت، دهم ماه رمضان سال ۶۰ ه. ق، در مکه خدمت امام حسین (ع) رسیدند و نامه آن جمع را تقدیم امام (ع) کردند. مردم کوفه دو نوبت دیگر توسط افراد سرشناس نامه‌های زیادی که تا هیجده هزار امضا در آنها بود برای حضرت فرستادند تا به کوفه تشریف بیاورد[۱۳].

حبیب در خدمت مسلم بن عقیل

پس از آنکه نامه‌های دعوت مردم کوفه به امام حسین (ع) در مکه رسید، حضرت پسر عموی خود مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خاص و تام الاختیار خود به شهر کوفه اعزام کرد.

حضرت مسلم پنجم شوال ۶۰ه‍.ق وارد کوفه شد و در خانه مختار ثقفی ساکن شد. شیعیان دسته دسته می‌‌آمدند و وفاداری خود را نسبت به امام حسین (ع) اعلام می‌‌کردند. در این میان، افرادی از سرشناسان کوفه برای بیعت مردم با مسلم بسیار تلاش می‌‌کردند. اول کسی که در خدمت مسلم سخنرانی کرد و خطبه‌ای گرم و شورانگیز ایراد نمود، عابس شاکری بود و پس از او حبیب بن مظاهر برخاست و سخنان عابس را تأیید کرد خطاب به او گفت: ای عابس! خداوند تو را رحمت کند که آنچه به عهده تو بود با گفتاری بس کوتاه انجام دادی و به خدایی که جز او خدایی نیست، سوگند که من هم مثل آنچه تو بر آن هستی خواهم بود[۱۴]؛

و از آن پس، حبیب با مسلم بن عوسجه و دیگر بزرگان شیعی در کوفه، برای امام حسین (ع) بیعت می‌‌گرفتند و تا زمانی که ابن زیاد داخل کوفه نشده بود و اهل کوفه مسلم را تنها نگذاشته بودند، این بزرگواران به تلاش خود ادامه می‌‌دادند، اما پس از آنکه مسلم تنها شد، ایشان دیگر قدرت هیچ فعالتی را نداشتند و به ناچار در میان قبائل خود مخفی شدند و منتظر فرصت ماندند[۱۵].

پیوستن حبیب و مسلم بن عوسجه به کاروان حسینی

هنگامی که خیمه امام حسین (ع) در کربلا برپا شد و خبر آن به کوفه رسید، بلافاصله حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه که همچنان در خفا بودند شبانه و مخفیانه از کوفه حرکت کردند، شب‌ها حرکت می‌‌کردند و روزها مخفی می‌‌شدند تا اینکه روز هفتم یا هشتم محرم، وارد کربلا شدند و خود را به کاروان امام (ع) رساندند. پس از پیوستن حبیب به کاروان امام (ع)، وی در فاصله دو و یا سه روز قبل از شهادتش، برای موفقیت و پیروزی سپاهیان حق علیه باطل، بسیار تلاش و جدیت به خرج داد که در ادامه به آن اشاره می‌‌کنیم[۱۶].

حبیب و دعوت از طایفه بنی اسد

حبیب پس از آنکه از کوفه به کربلا آمد و به کاروان امام حسین (ع) ملحق شد و از برتری تعداد دشمن نسبت به یاران امام (ع) آگاه گردید، خدمت حضرت آمد و گفت: در این نزدیکی، قبیله‌ای از بنی اسد زندگی می‌‌کنند، اگر اجازه فرمایید به سراغ آنها بروم و آنان را برای یاری شما فرا بخوانم؛ شاید خداوند آنان را هدایت کند و به واسطه آنها خطرات از شما مرتفع شود.

امام (ع) به او اجازه داد و حبیب به سوی طایفه بنی اسد حرکت کرد. وقتی حبیب در جمع آنان حاضر شد، ابتدا خود را معرفی کرد و سپس به موعظه و نصیحت آنان پرداخت و برای پیوستن آن گروه، به قافله کربلا سخنان بسیار ارزنده و به یاد ماندنی ایراد کرد: "ای قوم بنی اسد! من برای شما بهترین چیزی را آوردم که یک پیشوا برای قوم خود می‌‌آورد. این حسین پسر امیرمؤمنان علی (ع) و پسر فاطمه دختر رسول خدا (ص) همراه با گروهی از مؤمنین در جوار شما رحل اقامت گزیده است. به خدا سوگند! اگر او را یاری کنید، خداوند متعال شرف دنیا و آخرت را به شما عطا خواهد نمود...[۱۷].

پس از سخنان گرم و حقیقت مدار حبیب، عبدالله بن بشیر اسدی، برخاست و گفت: خداوند تلاش و کوشش تو را ای ابوالقاسم (کنیه حبیب بوده است) پاس بدارد، به خدا قسم برای ما کرامت آوردی و این کرامت را مرد به عزیزان و عزیزترانش عنایت می‌‌کند؛ بنابراین من نخستین کسی هستم که لبیک می‌‌گویم و برای حمایت از حسین (ع) آماده‌ام.

بعد از سخن عبدالله، جمعی دیگر نیز به حمایت از سخنان حبیب برخاستند. طبق نقل مقرم نود نفر از بنی اسد آماده حرکت به سوی کربلا شدند تا به حمایت از پسر فاطمه (ع) بجنگند، اما یکی از میان آن جمع جاسوس از کار درآمد و در تاریکی شب از میان مردم خارج شد و به عمر سعد خبر داد که جمع زیادی از بنی اسد برای یاری حسین آماده حرکت به سوی کربلا شده‌اند.

عمر سعد که به سرکوب دیگران و خفه کردن صدای مخالفان شهره بود شخصی به نام ارزق را با پانصد (به قولی چهار صد) سوار جلو راه آنها فرستاد و در بین راه در تاریکی شب به آنها حمله کردند، بعضی از آنان را به قتل رساندند و سایرین چون قدرت مقابله نداشتند، فرار کردند و در همان تاریکی شب به منزلگاه خویش بازگشتند.

حبیب بن مظاهر، تنها خدمت امام حسین (ع) آمد و آنچه واقع شده بود را به عرض امام (ع) رساند، حضرت با شنیدن این خبر تنها به جمله‌ای اکتفا کرد و فرمود: وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ[۱۸]، «وَ لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ الْعَلِيِّ‏ الْعَظِيمِ‏»[۱۹].[۲۰]

گفت‌و‌گوی حبیب با نماینده عمر سعد

طبری و دیگر مورخان از ابومخنف نقل می‌‌کنند: وقتی عمر سعد با چهار هزار نیرو، وارد کربلا شد؛ ابتدا خواست «عزرة بن قیس أحمسی» را به عنوان نماینده خود نزد حضرت بفرستد، اما چون او از جمله افرادی بود که برای امام (ع) نامه دعوت نوشته بود، از اینکه پیک عمر سعد شود امتناع کرد. پس از آن، عمر سعد به برخی دیگر از بزرگان کوفه این پیشنهاد را داد اما آنان نیز همچون عزرة، به همان دلیل که نامه برای دعوت امام (ع) داده بودند، حاضر نمی‌شدند خدمت امام بروند و از او سؤال کنند که برای چه به این دیار و به چه قصدی آمده است. در این میان «کثیر بن عبدالله شعبی» که مردی سفاک و بی‌باک بود، حاضر شد به نزد امام حسین (ع) برود. کثیر به خیمه گاه امام (ع) نزدیک شد، اما ابو ثمامه صائدی که کثیر را می‌‌شناخت و از خوی جسور و هتاک او مطلع بود، جلو او را گرفت و گفت: باید شمشیرت را بگذاری بعد وارد خیمه امام حسین (ع) شوی. کثیر حاضر نشد بدون شمشیر به نزد امام (ع) برود، اما ابو ثمامه این یار با وفای امام حسین (ع) نیز اجازه نداد او وارد خیمه امام (ع) شود؛ لذا کثیر بدون نتیجه به سپاه عمر سعد مراجعت کرد.

ابن سعد این بار قرة بن قیس حنظلی را برای گفت و گو با امام حسین (ع) اعزام کرد. هنگامی که قره آمد، امام (ع) فرمود: «آیا کسی این مرد را می‌‌شناسد؟» حبیب بن مظاهر عرض کرد: بله، یا ابن رسول الله، این مرد از طایفه حنظله تمیمی و مادرش از قبیله ما و پسر خواهر ماست و من او را به حسن عقیده می‌‌شناسم و باور ندارم که به اینجا و در این کارزار آمده باشد، وقتی قره به نزد امام (ع) آمد، سلام کرد و پیام عمر سعد را به امام (ع) رساند. حضرت در پاسخ او فرمود: «اهل شهر شما (مردم کوفه) به من نامه نوشته‌اند و مرا به شهرتان دعوت کرده‌اند؛ لذا من به دعوت آنان به اینجا آمده‌ام، اگر ناراحتید من خود بر می‌‌گردم»[۲۱]

وقتی قرة بن قیس سخنان مستدل امام (ع) را شنید، خواست به اردوگاه عمر سعد برگردد و پاسخ امام (ع) را به اطلاع او برساند، حبیب بن مظاهر جلو او را گرفت و به او گفت: «ای قره، وای بر تو کجا می‌‌روی؟ آیا نزد قوم ستمگران می‌‌روی؟ بیا و این مرد (حسین) را یاری کن که به واسطه پدران او، خداوند ما و تو را به کرامت و بزرگواری رسانده است».

قرة بن قیس در پاسخ حبیب گفت: نزد عمر سعد بر می‌‌گردم و جواب حضرت حسین (ع) را ابلاغ می‌‌کنم و درباره پیشنهاد تو هم فکر خواهم کرد. قره به نزد عمر سعد رفت و گزارش ملاقات خود را به امام (ع) داد، اما به پیشنهاد هدایت گرانه حبیب پاسخ نداد و به کاروان حسینی بازنگشت و از سعادت دنیا و آخرت محروم ماند.

البته پیام امام (ع) توسط قرة بن قیس، برای عمر سعد بی‌تأثیر نبود؛ زیرا عمر سعد گفت: من امیدوارم خداوند ما را از جنگ با حسین (ع) و قتال با او، حفظ نماید و عافیت دهد.

و به نقلی فوراً نامه‌ای برای ابن زیاد نوشت که حسین بن علی به خواست مردم کوفه آمده و الان هم آماده بازگشت است، تکلیف چیست؟ ابن زیاد لعین در جواب نوشت، حسین و یارانش باید با یزید بیعت کنند و در غیر این صورت. نظر خود را بعداً خواهم گفت. والسلام[۲۲]. معنای سخن او این بود که اگر بیعت نکند اجازه بازگشت داده نشود[۲۳].

سخنرانی حبیب در عصر تاسوعا

عصر نهم محرم (که از نظر شیعه و مورخین به تاسوعا شهرت دارد) وقتی لشکر عمر سعد به قصد حمله به خیمه‌های امام حسین (ع) پیش آمد، قمر بنی هاشم با بیست نفر از یاران امام (ع) از جمله حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین به دستور حضرت جلو سپاه دشمن را گرفتند و از علت حمله جویا شدند. گفتند: امیر (ابن زیاد) دستور داده یا تسلیم شوید یا با شما وارد جنگ شویم! قمر بنی هاشم علت حمله را به اطلاع امام (ع) رساند، ولی حبیب بن مظاهر با آن جمعی که با او همراه بودند، مقابل سپاه دشمن ایستادند و تحرکات دشمن را زیر نظر داشتند، در این فرصت حبیب با آن قوم چنین سخن گفت: «آگاه باشید، به خدا قسم آن قومی که ذریه پیغمبر خدا را بکشند و خون اهل بیت و عترت رسول و بندگان عابد و ذاکر را بریزند، فردای قیامت در نزد خدا بسیار بد قومی خواهند بود و مورد غضب او واقع خواهند شد!»[۲۴].

عزرة بن قیس که از سران سپاه دشمن بود، سخن حبیب را قطع کرد و گفت: «ای حبیب! تو تا می‌‌توانی تزکیه نفس و خود‌شناسی می‌‌کنی». کنایه از این است که این تعریف‌ها به درد نمی‌خورد.

زهیر در برابر بی‌ادبی عزره گفت: «همانا خداوند حبیب را تزکیه و ستایش کرده و او را هدایت نموده، بترس از خدا ای عزرة! من تو را نصیحت می‌‌کنم، تو را به خدا قسم، ای عزرة! مراقب باش، مبادا از آنان باشی که بر کشتن انسان‌های پاک و بی‌گناه یاری می‌‌رسانند و یاور گمراهان باشی».

عزرة گفت: ای زهیر! تو پیش از این از شیعیان این خاندان نبودی تو طرفدار عثمان بودی؛ حال چه شده همراه حسین آمده‌ای و از یاران او شده‌ای؟ زهیر گفت: آیا نمی‌فهمی که من طرفدار این خاندانم...[۲۵]. آری، سخنان حبیب و ایستادگی او در مقابل دشمنان حکایت از ایمانی قوی و شجاعتی بی‌نظیر دارد[۲۶].

شادی حبیب در شب عاشورا

شیخ کشی نقل می‌‌کند: حبیب بن مظاهر خندان از خیمه‌اش بیرون آمد، یزید بن حصین همدانی به او گفت: ای برادر این ساعت، ساعت خنده نیست!.

حبیب در پاسخ او گفت: چه زمانی سزاوارتر از این وقت برای شادمانی است؟! به خدا سوگند! این صحنه چیزی نیست جز این که این قوم با شمشیرهای خود بر ما بتازند و ما با (بهشتیان) حورالعین ملاقات کنیم[۲۷].

این‌گونه به آینده نگریستن حکایت از عمق ایمان حبیب نسبت به راه حسین (ع) است[۲۸].

موقعیت حبیب در روز عاشورا

حبیب بن مظاهر روز عاشورا در موقعیت بسیار حساسی قرار داشت که اینک به چند مورد اشاره می‌‌کنیم:

حبیب فرمانده میسره سپاه

جمعه دهم محرم سال ۶۱ه‍.ق در روز عاشورا و شهادت امام حسین (ع) و یاران باوفایش، با اینکه سپاه رزمی امام (ع) بسیار اندک بود و طبق آنچه مورخان ذکر کرده‌اند ۳۲ نفر سواره و چهل نفر پیاده و حداکثر عددی که گفته شده بالاتر از صد نفر که در میان همین جمع اندک نیز تعدادی نوجوان غیر آزموده و افراد کم سن و سال حضور داشتند. با این وجود، حضرت پس از نماز صبح، مانند یک فرمانده نیرومند برای سپاهی بزرگ فرماندهی کرد و میمنه و میسره سپاه را مشخص نمود، خود و اهل بیت بزرگوار را در قلب سپاه قرار داد و زهیر بن قین را به فرماندهی میمنه سپاه و حبیب بن مظاهر را به فرماندهی میسره برگزید و پرچم کل سپاه را به دست برادر رشید و شجاعش قمر بنی هاشم سپرد. امام (ع) از شب قبل دستور داده بود که پشت خیمه‌ها را حفر کنند و در آن چوب و نی بریزند که فردا هنگام حمله دشمن آنها را آتش بزنند تا دشمن نتواند به راحتی از پشت خیمه گاه حمله کند[۲۹].[۳۰]

برخورد حبیب با شمر در حمایت از سخنان امام (ع)

پس از آنکه امام (ع) با برنامه حساب شده و سپاه منظم و شکل یافته در برابر لشکر سی هزار نفری[۳۱] عمر سعد قرار گرفت، برای آنکه حجت را بر دشمن تمام نماید و یک بار دیگر خود را به آنها معرفی کند، خطبه مفصلی ایراد نمود و با صدای رسا به طوری که بسیاری از سپاهیان دشمن سخنان امام (ع) را می‌‌شنیدند، پس از حمد و ثنای الهی و بیان مطالبی در پایان خود را چنین معرفی کرد: «ای گروه کوفیان! نسبت مرا در نظر بگیرید که من کیستم، بعد به خودتان مراجعه کنید و فکر کنید آیا ریختن خون من بر شما حلال است؟ و شکستن احترام من جایز است؟ آیا من پسر دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا من پسر علی بن ابی طالب که خلیفه وجانشین پیامبر و پسر عموی او و نخستین ایمان آورنده به خدا و اول تصدیق کننده به پیامبر شما نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدرم علی نیست؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ آیا مگر گفتار پیامبر به شما نرسیده که درباره من و برادرم حسن فرمود: «هذان ـ الحسین و الحسین ـ سیدا شباب أهل الجنة»؛ من و برادرم، سرور جوانان اهل بهشت هستیم؟....»[۳۲]

امام (ع) در این باره باز هم سخن گفت، ولی ناگهان شمر لعین برای آنکه از تأثیر سخنان امام (ع) بکاهد تا مبادا لشکریان عمر سعد به تردید بیفتند، فریاد برآورد که: من از خداپرستی به دور باشم اگر بدانم حسین چه می‌‌گوید!

در این میان حبیب بن مظاهر آن پیرمرد وارسته و شخصیت با تقوا و با فضیلت در برابر جسارت شمر برخاست و چنین گفت: به خدا سوگند، ای شمر! گواهی می‌دهم که تو هفتاد مرتبه از خداپرستی به دوری و شهادت می‌‌دهم که تو نمی‌فهمی حسین پسر فاطمه (ع) چه می‌‌گوید؛ زیرا خداوند دل تو را با کفر و الحاد مهر زده است و نوری از هدایت در آن مشاهده نمی‌شود[۳۳].

وقتی شمر لعین با سخنان کوبنده حبیب ساکت شد، امام (ع) ‌توانست به سخنان خود ادامه دهد و آنان را ارشاد و راهنمایی نماید؛ اما هرگز گفتار به حق و نورانی حضرت، در دل پر گناه و آلوده به هوا و هوس آن گروه از خدا بی‌خبر تأثیری نگذاشت[۳۴].[۳۵]

توجه خاص امام (ع) به حبیب در آن شرایط حساس

شخصیت خانوادگی حبیب بن مظاهر آن پیرمرد نورانی محاسن سفید و نیز شجاعت و شهامت و سخنان گرم و دلنشین او در روحیه یاران امام و تأثیر به سزایی می‌‌گذاشت. این امر سبب شد که حبیب مورد توجه خاص امام حسین (ع) قرار گیرد؛ لذا او را فرمانده ستون چپ سپاه و زهیر را فرمانده ستون راست لشکر خود قرار داد. هنگامی که «سالم» غلام زیاد بن ابیه و «سار» غلام ابن زیاد، در آغاز جنگ "هل من مبارز" گفتند و هماورد ‌طلبیدند. فریاد برآوردند باید حبیب یا زهیر و یا بریر به جنگ ما بیایند! حبیب و بریر خواستند به جانب آن دو بروند که امام جلو آنها را گرفت و نگذاشت به صحنه جنگ قدم بگذارند و ایشان را برای حفظ لشکریان و نیروهای خودی و برابری با رزم‌آوران مهم‌تر، نگاه داشت و به عبدالله بن عمیر اذن داد که به جنگ آن دو برود[۳۶].

این برخوردهای امام (ع) حکایت از آینده بینی و توجه خاص آن حضرت به حبیب و زهیر و بریر داشت[۳۷].

حبیب بر بالین مسلم بن عوسجه

در کتب تاریخی آمده است: اولین شهید رزمنده اصحاب امام حسین (ع) با لشکریان عمر سعد، مسلم بن عوسجه بود، پس از آنکه جنگ نمایانی کرد، روی زمین افتاد، امام (ع) بر بالین او آمد، حبیب نیز همراه امام (ع) بود؛ امام (ع) در حق مسلمدعا کرد و آیه شریفه فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا[۳۸] را تلاوت نمود، حبیب در این موقع جلو آمد و نزدیک مسلم قرار گرفت و چنین گفت: ای مسلم بر من سخت است به خاک افتادن و جان دادنت را ببینم، ولی مژده باد تو را به بهشت![۳۹]

مسلم با صدای ضعیفی گفت: «بشارت باد تو را به خیر و نیکی[۴۰]

باز حبیب گفت: "اگر نمی‌دانستم که هم اکنون به دنبال تو خواهم آمد و همین ساعت به تو ملحق خواهم شد، خیلی دوست می‌‌داشتم به من وصیت می‌‌کردی و هر چه در فکرت داشتی می‌‌گفتی تا من بدان عمل کنم و حق خویشاوندی و هم کیشی را پاس دارم"[۴۱]

مسلم در همین حال زار و نیمه جان گفت: آری، با آنکه می‌‌دانم تو هم به زودی به من ملحق خواهی شد اما به تو وصیت می‌‌کنم که با این آقا ـ با دست اشاره به امام حسین (ع) کرد ـ همراه باش و او را تنها نگذار، خدا تو را رحمت کند. قبل از او جانت را فدای او کن و پیش مرگ او باش!..[۴۲]

مسلم بن عوسجه این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد[۴۳] و حبیب هم به حق به وصیت او عمل کرد و جان خود را فدای فرزند فاطمه (ع) نمود[۴۴].

نبرد حبیب در پاسخ حصین بن تمیم و شهادت او

هنگام نماز ظهر ابو ثمامه صائدی به امام (ع) گفت: وقت نماز است و امام سر مبارک به آسمان بلند و به خورشید نگریست و در حق او دعا کرد و فرمود: «مرا یاد نماز انداختی خداوند تو را از نماز گزاران و ذاکران قرار دهد! بله الآن وقت نماز است»؛ سپس امام (ع) فرمود: «از این قوم بخواهید دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانیم».

حصین بن تمیم از سپاه عمرسعد که نزدیک اردوگاه حسینی بود، در پاسخ درخواست امام (ع) در کمال بی‌شرمی و وقاحت و نهایت بی‌ادبی به امام جسارت کرد و گفت: نماز شما مورد قبول نیست! حبیب این رادمرد الهی و امام شناس، با کمال مردانگی و شجاعت فریاد کشید و گفت: آیا تو گمان می‌‌کنی نماز از آل پیامبر قبول نیست، ولی از تو قبول است ای حمار (ای شراب‌خوار؟)[۴۵]

راوی می‌‌گوید: حصین بن تمیم از پاسخ حبیب برآشفت و به او حمله کرد، حبیب نیز کوتاه نیامد و شمشیر کشید و چنان به رخسار اسب حصین زد که اسب از جا کنده شد و آن مرد هتاک و بی‌ادب را به زمین انداخت. همراهان حصین دویدند و او را از زمین برداشتند و از دم تیغ شمشیر حبیب نجاتش دادند؛ اما حبیب دست از حمله برنداشت و این اشعار را خواند و به دشمن حمله کرد:

اُقْسِمُ لَوْ کُنّا لَکُمْ أَعْدادا أَوْ شَطْرَکُمْ وَلَّیْتُمْ الأَکْتادا
یا شَرِّ قَوْمٍ حَسَباً وَآداوَشَرَّهُمْ قَدْعُلِمُوا أَنْدادا
وَیا أَشَدَّ مَعْشَرٍ عِنادا
به خدا سوگند اگر ما به شمار شما یا نیمی از شما بودیم گروه گروه فراری می‌شدید ای بدترین مردم از نظر نسب و ریشه و نیرو! دانسته شد که از لحاظ پستی و دنائت، همه مانند هم هستید. و ای گروهی که از تمام مردم عناد و دشمنی‌تان بیشتر و شدیدتر است [۴۶].

حبیب این انسان بی‌نظیر در سن ۷۵ سالگی همانند شیر به دشمن حمله کرد و تعداد زیادی را به هلاکت رساند. به نقل برخی از مورخان ۶۲ نفر از سپاه دشمن را به هلاکت رساند[۴۷] و در ادامه حملات خود چنین رجز می‌‌خواند:

أَنَا حَبیبٌ وَأبی مُظَّهَرْفارِسُ هَیْجاءٍ وَلَیْثُ قَسْوَرْ
وَفی یَمینی صارِمٌ مُذَکَّرْوَفیکُمُ نارُ الجَحیمِ تُسْعَر
أَنْتُمُ أَعَدُّ عُدُّةً وَأَکْثَرْوَنَحْنُ فی کُلِّ الأُمورِ أَجْدَر
وَأَنتُمُ عِنْدَ الوَفاءِ أَغْدَرلَنَحْنُ أَزْکی مِنْکُمُ وَأَطْهَرْ
وَنَحْنُ أَوْفی مِنْکُمُ وَأَصْبَرْوَنَحْنُ أَعْلی حُجَّةً وَأَظْهَرْ
حَقّاً وَأَتْقی مِنْکُمُ وَأعْذَرْالمَوْتُ عِنْدی عَسَلُ وَسُکَّرْ
مِنَ البَقاءِ بَیْنَکُم یا خُسَّرأَضْرِبُکُم وَلا أَخافُ المَحْذَرْ
عَنِ الحُسَیْنِ ذِی الفِخارِ الأَطْهَرْأنْصُرُ خَیْرِ الناسِ حینَ یُذْکَرْ[۴۸]
من حبیبم و پدرم مظاهر است: یکه‌سوار عرصه نبرد و جنگ فروزان؛ در دستم شمشیری برنده است که در میان شما آتش، شعله‌ور می‌سازد؛ شما مجهزتر هستید و فزونتر ولی ما در تمام کارها از شما سزاوارتریم؛ شما هنگام وفا نمودن [به عهد خود] عهدشکنی می‌کنید ولی ما از شما پاک و پاکیزه‌تر هستیم؛ ما از شما با وفاتر و بردبارتر هستیم با دلیلی برتر و آشکارتر؛ ما برحق هستیم و نزد خدا معذور، مرگ نزد من همانند شهد و عسل است؛ به جای ماندن میان شما، ای زیانکاران، ضربتی سخت بر شما فرود آورم و از چیزی هراس ندارم؛ حسین را یاری می‌کنم، آن که دارای فخر بوده و پاکیزه می‌باشد همان که از او به عنوان بهترین مردم یاد می‌شود.[۴۹].

این رجز را می‌‌خواند و با تمام توانش می‌‌جنگید تا اینکه شخصی از قبیله بنی عقفان به نام «بدیل بن ریم» شمشیری به فرق مبارک او فرود آورد و بلافاصله مرد دیگری از بنی تمیم با نیزه به آن انسان وارسته و خداشناس حمله کرد و او را از پای در آورد و حبیب در اثر حمله این دو نفر سخت مجروح شد و روی زمین افتاد. همین که خواست برخیزد، حصین بن تمیم سر رسید و شمشیری به سر مبارک حبیب زد، آنگاه آن مرد تمیمی سر مبارک حبیب را از بدن جدا کرد![۵۰]

بدین ترتیب، این رادمرد و صحابی و یا از تابعین اصحاب رسول خدا (ص) و حافظ کل قرآن و مجاهد امام شناس را به شهادت رساند و قلب امام حسین (ع) را جریحه دار نمود. لعنت خدا و انبیا و فرشتگان و همه صالحان بر قاتل او و همه قاتلین شهدای کربلا باد[۵۱].

اندوه امام (ع) در شهادت حبیب

ابومخنف می‌‌گوید: چون خبر شهادت حبیب در خیمه‌ها به امام حسین (ع) رسید سخت تکان خورد و اندوهناک شد. و به نقل بعضی از مورخان خمیده شد فرمود: اجر و پاداش خود و اصحاب باوفایم را با شهادت حبیب، به حساب خدا می‌‌گذارم![۵۲] ـ و امام (ع) بسیار کلمه استرجاع یعنی إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ را بر زبان جاری کرد[۵۳].

در بعضی مقاتل است که امام (ع) در شهادت حبیب فرمود: همانا تو مردی با فضیلت بودی که در یک شب قرآن را ختم می‌کردی[۵۴] و پاداش خداوند بر تو باد ای حبیب![۵۵].[۵۶]

سر بریده حبیب و نزاع دشمن

هنگامی که مرد تمیمی سر مبارک حبیب را از بدن جدا کرد؛ حصین بن تمیم به او گفت: من هم در کشتن حبیب با تو شریکم، آن مرد تمیمی زیربار نمی‌رفت و می‌‌گفت: من خودم او را کشتم! حصین گفت: پس سر را به من بده تا به گردن اسبم بیاویزم تا مردم ببینند و بدانند من هم در قتل او شریکم! بعد سر را به تو می‌‌دهم که نزد عبیدالله ببری و جایزه بگیری؛ زیرا من به جایزه عبیدالله نیازی ندارم! اما مرد تمیمی حاضر نشد سر را به حصین بدهد و گفت: قاتل او تنها منم و تو سهمی در آن نداری! بگو مگو بین این دو بالا گرفت، ناچار قوم بنی تمیم پا در میانی کردند و مرد تمیمی راضی شد و سر حبیب را به حصین داد و او سر را در گردن اسبش انداخت و در لشکر گردانید و جولانی در میدان داد و سپس سر را به او رد کرد تا او به کوفه ببرد و از عبیدالله جایزه بگیرد![۵۷]

آری، وقتی انسان از خدا غافل شود، حب جاه و مال، چشم و دلش را کور می‌کند واین کوردلی او را تا جایی پیش می‌‌برد که به کشتن حبیب، این زاهد شب زنده دار و تلاشگر فی سبیل الله، افتخار می‌‌کند و بر طغیان و سرکشی خود جایزه می‌‌طلبد! به فموده قرآن کریم: خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[۵۸].[۵۹]

قاسم، شاهد سر بریده پدر در کوفه

مرد تمیمی، سر مبارک حبیب را به کوفه برد و به گردن اسب خود آویخت و در کوفه به گردش درآورد هنگامی که به نزدیکی قصر ابن زیاد رسید، پسر حبیب (قاسم) که آن روز در سن نزدیک بلوغ بود چشمش به سر بریده پدر افتاد او را شناخت و به دنبال او به راه افتاد و از او جدا نمی‌شد، هر گاه مرد داخل قصر می‌‌شد قاسم نیز همراهش می‌‌رفت و هرگاه بیرون می‌‌آمد او هم بیرون می‌‌آمد تا آنکه مرد تمیمی شک کرد و به پسر حبیب گفت: پسرک چرا دنبال من می‌‌آیی چه کار داری؟.

قاسم گفت: چیزی نیست.

مرد گفت: چرا چیزی هست، به من بگو؟.

قاسم گفت: راستش این است که این، سر بریده پدر من است، آیا او را به من می‌دهی به خاک سپارمش؟.

مرد گفت: ای پسرم! امیر راضی نمی‌شود این سر دفن شود و من می‌‌خواهم جایزه خوبی برای کشتن او بگیرم.

قاسم، این نوجوان داغدار با دلی سوزان جواب دندان شکنی به او داد و گفت: ای مرد، لکن خداوند پاداشی برای کارت نخواهد داد مگر بدترین پاداش‌ها را، هان آگاه باش به خدا قسم بهتر از خودت را کشته‌‌ای!؛ بعد گریه کرد.

آن‌گاه قاسم با چشم گریان کمی درنگ کرد و دانست تلاش او فایده ندارد و تصمیم گرفت در فرصتی مناسب قاتل پدرش را به هلاکت رساند؛ لذا به ناچار از آن مرد سنگ دل و آخرت به دنیا فروخته، جدا شد[۶۰].

سال‌ها از واقعه دلخراش کربلا گذشت و قاسم بزرگ شد. اما تمام کوشش و همت او این بود که قاتل پدرش آن مرد تمیمی را غافلگیر کند و به مجازات برساند. تا اینکه در زمان حکومت «مصعب بن زبیر»، هنگامی که مصعب در جنگ با عبدالملک مروان، لشکری به «باجُمیراء»[۶۱] گسیل داشت. آن مرد تمیمی که از چنگال عدالت و مجازات مختار نجات یافته بود نیز در سپاه مصعب حضور داشت که به ناگاه چشم قاسم به قاتل پدرش افتاد که در خیمه‌ای است. او را دنبال کرد و چون سایه‌ای به دنبال او می‌‌رفت و مترصد فرصتی بود تا از غفلت آن مرد تمیمی استفاده کند و او را به تقاص خون پدرش به هلاکت برساند. زمانی که آن مرد تمیمی برای خواب نیمه روز به استراحت پرداخت، قاسم به خیمه او داخل شد و با شمشیر او را به هلاکت رساند و به جهنم فرستاد و بدین ترتیب انتقام خون پدرش حبیب را گرفت[۶۲].

آری، تمام کسانی که دستشان به خون مظلومان کربلا آغشته شد هر کدام به نحوی مجازات شدند و در همین دنیا به بخشی از کیفر اعمال زشت خود رسیدند. در زیارت ناحیه مقدسه آمده است" «اَلسَّلاَمُ عَلَى حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ اَلْأَسَدِيِّ»[۶۳].[۶۴]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. اکثر مورخان نام پدر حبیب را «مظاهر» گفته‌اند؛ چنانچه در زیارت ناحیه مقدسه هم آمده است، ولی برخی از مورخین، مثل علامه در خلاصه او را «مهر» گفته است. مرحوم مامقانی توجیهی کرده که خالی از لطف نیست، او می‌‌گوید: آنچه از نقل و خط بزرگان، مانند شیخ طوسی و شهید ثانی و ابن طاووس به دست می‌‌آید این است که او را «مظاهر» گفته‌اند و به گمان من اگر در بعضی از خطوط مثل «خلاصه علامه» «مظهر» بدون الف استعمال شده، منظور همان مظاهر است؛ زیرا در رسم الخط بعضی از اسما که دارای الف است بدون الف نوشته شده، مثل «اسحق، اسمعیل و.».. ر. ک: تنقیح المقال، ج۲، ص۲۵۳.
  2. شرطة الخمیس در سپاه علی (ع) آن طوری که از تاریخ به دست می‌‌آید دارای معانی مختلفی است و یکی از معانی آن این است، شرطه به معنای پلیس انتظامات و خمیس به معنای سپاه، پس شرطة الخمیس، یعنی پلیس انتظامات سپاه، به خمیس بدان جهت سپاه می‌‌گفتند چون در گذشته سپاه از پنج تیپ تشکیل می‌‌شد ۱. میمنه، ۲.میسره، ۳. مقدم یا پیشتاز، ۴. قلب فرماندهی، و پنجم قسمت ذخیره و در حال استراحت. البته. معانی دیگری هم برای شرطة الخمیس گفته‌اند، ر. ک: اصحاب امام علی (ع)، ج۱، مقدمه کتاب.
  3. علوم بلایا و منایا: علومی که از حوادث و قضایای آینده خبر می‌‌دهد.
  4. اصحاب امام علی (ع)، ج۱، ترجمه حبیب بن مظاهر.
  5. له إدراك وعمّر حتی قُتِلَ مع الحسینِ؛ الاصابه، ج۲، ص۱۶۶.
  6. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۶۱-۳۶۳؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۵۴۱.
  7. میثم، معروف به میثم تمار است و «تمار» یعنی خرما فروش، اما در این روایت از او به خربزه فروش، یاد شده است.
  8. رَحِمَ‏ اللَّهُ‏ مِيثَماً نَسِيَ‏ وَ يُزَادُ فِي عَطَاءِ الَّذِي يَجِي‏ءُ بِالرَّأْسِ مِائَةُ دِرْهَمٍ
  9. رجال کشی، ص۷۹، ح۱۳۳ و بحار الأنوار، ج۴۵، ص۹۲.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۶۳-۳۶۵.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۶۵.
  12. «أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ‏ عَدُوَّكَ‏ الْجَبَّارَ الْعَنِيدَ الَّذِي انْتَزَى عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ فَابْتَزَّهَا أَمْرَهَا وَ غَصَبَهَا فَيْئَهَا وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضًى مِنْهَا ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا وَ اسْتَبْقَى شِرَارَهَا وَ جَعَلَ مَالَ اللَّهِ دُولَةً بَيْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ أَغْنِيَائِهَا فَبُعْداً لَهُ‏ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ»؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۲ و نفس المهموم، ص۷۹.
  13. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۶۵-۳۶۷.
  14. رَحِمَكَ اَللَّهُ؛ قَدْ قَضَيْتَ مَا فِي نَفْسِكَ بِوَاجِزٍ مِنْ قَوْلِكَ ثُمَّ قَالَ: وَ أَنَا - وَ اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ - عَلَى مِثْلِ مَا هَذَا عَلَيْهِ؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۲۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۵؛ مقتل مقرم، ص۱۴۷؛ ر. ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۴ و ابصارالعین، ص۹۵ ابصارالعین، ص۹۵.
  15. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۶۷-۳۶۸.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۶۸.
  17. «یا بنی أسد، قد جثتکم بخیر ما أتی به رائد قؤمة، هذا الحسین بن علی أمیر المؤمنین وابن فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله قد نزل بین ظهرانیکم فی عصابة من المؤمنین... فوالله لئن نصرتموه لیعطینکم الله شرف الدنیا والآخرة....»
  18. «و جز آنچه خواست خداوند است، مخواهید» سوره انسان، آیه ۳۰.
  19. ابصارالعین، ص۹۵؛ مقتل مقرم، ص۲۱۰ و اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴.
  20. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۶۸-۳۷۰.
  21. «كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هَذَا: أَنْ أَقْدَمَ، فَأَمَّا إِذْ كَرِهُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْهُمْ»
  22. مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۹۶؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۰؛ ابصارالعین، ص۹۶ و ر. ک: مقتل مقرم، ص۱۹۸.
  23. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۶۸-۳۷۰.
  24. أَمَا وَ اَللَّهِ لَبِئْسَ اَلْقَوْمُ عِنْدَ اَللَّهِ غَداً قَوْمٌ يَقْدَمُونَ عَلَيْهِ قَدْ قَتَلُوا ذُرِّيَّةَ نَبِيِّهِ (ص) وَ عِتْرَتَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ (ع) وَ عُبَّادَ أَهْلِ هَذَا اَلْمِصْرِ اَلْمُجْتَهِدِينَ بِالْأَسْحَارِ وَ اَلذَّاكِرِينَ اَللَّهَ كَثِيراً
  25. مقتل ابومخنف، ص۱۰۴ و ۱۰۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۶؛ ابصارالعین، ص۹۷؛ مقتل مقرم، ص۲۱۱ و ر. ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۸. ادامه سخن زهیر با عزره را در ذیل نام زهیر بن قین در همین اثر ملاحظه نمایید.
  26. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۷۲-۳۷۳.
  27. رجال کشی، ص۷۹، ح۱۳۳؛ معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۲۲۳ و مقتل مقرم، ص۲۱۶.
  28. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۷۴.
  29. ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۲؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۹۷؛ ابصارالعین، ص۹۷ و مقتل مقرم، ص۲۷۵.
  30. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۷۴-۳۷۵.
  31. مقتل مقرم، ص۲۷۶.
  32. «فَانْسُبُونِي فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا ثُمَّ اِرْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ وَ عَاتِبُوهَا فَانْظُرُوا هَلْ يَصْلُحُ لَكُمْ قَتْلِي وَ اِنْتِهَاكُ حُرْمَتِي أَ لَسْتُ اِبْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ اِبْنَ وَصِيِّهِ وَ اِبْنِ عَمِّهِ وَ أَوَّلِ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلْمُصَدِّقِ لِرَسُولِ اَللَّهِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ أَ وَ لَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ اَلشُّهَدَاءِ عَمِّي أَ وَ لَيْسَ جَعْفَرٌ اَلطَّيَّارُ فِي اَلْجَنَّةِ بِجِنَاحَيْنِ عَمِّي أَ وَ لَمْ يَبْلُغْكُمْ مَا قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ لِي وَ لِأَخِي هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ....»
  33. وَ اللَّهِ‏ إِنِّي‏ لَأَرَاكَ‏ تَعْبُدُ اللَّهَ‏ عَلَى سَبْعِينَ حَرْفاً وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ صَادِقٌ مَا تَدْرِي مَا يَقُولُ قَدْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِكَ
  34. ارشاد مفید، ج۲، ص۹۷؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۴؛ مقتل مقرم، ص۲۲۸ و ر. ک: ابصارالعین، ص۹۷.
  35. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۷۵-۳۷۶.
  36. عنصر شجاعت، ج۲، ص۳۶.
  37. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۷۷.
  38. «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
  39. عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يَا مُسْلِمُ، أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ
  40. بَشَّرَكَ اَللَّهُ بِخَيْرٍ
  41. لَوْ لاَ أَنِّي أَعْلَمُ أَنِّي فِي أَثَرِكَ لاَحِقٌ بِكَ مِنْ سَاعَتِي هَذِهِ، لَأَحْبَبْتُ أَنْ تُوصِيَنِي بِكُلِّ مَا أَهَمَّكَ حَتَّى أَحْفَظُكَ فِي كُلِّ ذَلِكَ بِمَا أَنْتَ أَهْلٌ لَهُ فِي اَلْقَرَابَةِ وَ الدّین
  42. بَلی أَنَا أُوصِيكَ بِهَذَا رَحِمَكَ اَللَّهُ - وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى اَلْحُسَيْنِ - أَنْ تَمُوتَ دُونَهُ
  43. مقتل ابو مخنف، ص۱۳۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۵؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۵؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۰؛ نفس المهموم، ص۲۵۶ و مقتل مقرم، ص۲۴۱.
  44. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۷۷-۳۷۹.
  45. زَعَمْتَ أَنَّهَا لاَ تُقْبَلُ مِنْ آلِ رَسُولِ اَللَّهِ (ص) وَ تُقْبَلُ مِنْكَ يَا حِمَارُ (یا خمار)
  46. . مقتل ابومخنف، ص۱۴۲ - ۱۴۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۹؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۶؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۱؛ نفس المهموم، ص۲۶۰ و مقتل مقرم، ص۲۴۴.
  47. مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۳.
  48. دائرة المعارف الحسینیه، ج۵، ص۱۶۶ ر. ک به تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۹، دارالمعارف.
  49. اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۶؛ نفس المهموم، ص۲۶۲ و ابصارالعین، ص۹۸؛ با کمی اختلاف، مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۳.
  50. مقتل ابومخنف، ص۱۴۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۷؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۹؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۶؛ نفس المهموم، ص۲۶۳؛ اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵؛ ابصارالعین، ص۹۸ و مقتل مقرم، ص۲۴۴.
  51. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۷۹-۳۸۱؛ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۷۴.
  52. «أَحْتَسِبُ‏ نَفْسِي‏ وَ حُمَاةَ أَصْحَابِي‏» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۳۹).
  53. مقتل ابومخنف، ص۱۴۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۷؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۹؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۶؛ نفس المهموم، ص۲۶۳؛ اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵؛ ابصارالعین، ص۹۸ و مقتل مقرم، ص۲۴۴.
  54. محتمل است فرمایش امام (ع) به این باشد که حبیب برخی از شبها، قرآن را ختم می‌‌کرده است و یا آنکه در آن زمان قرآنها جزء جزء یا چند جزئی بوده و نزد حبیب و دیگر شیعیان تمام قرآن نبوده است و آن مقداری که از قرآن نزد حبیب بوده شبها ختم می‌‌کرده است. والله العالم.
  55. «لِلّهِ دَرُّك يا حَبيب لَقَدْ كنْتَ فَاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِي لَيلَة وَاحِدَة»؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۷؛ نفس المهموم، ص۱۴۵؛ ابصار العین، ص۹۸ و اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵.
  56. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۸۱؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۵۴۱.
  57. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۰ و نفس المهموم، ص۲۶۲.
  58. «خداوند بر دل‌ها و بر شنوایی آنان مهر نهاده و بر بینایی‌های آنها پرده‌ای است و عذابی سترگ خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۷.
  59. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۸۲.
  60. ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۷ و نفس المهموم، ص۲۹۳.
  61. «باجمیراء««باخمیرا» هم گفته‌اند، موضعی است از موصل و نرسیده به تکریت و محل لشکرگاه مصعب بن زبیر با عبد الملک مروان.
  62. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۷ و نفس المهموم، ص۲۶۳.
  63. زیارت ناحیه مقدسه، بحارالأنوار، ج۴۵، ص۷۲.
  64. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۸۲-۳۸۴.