مقام خلافت الهی به چه معناست؟ (پرسش)
مقام خلافت الهی به چه معناست؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ مقام معصوم |
مدخل اصلی | مقام معصوم |
مقام خلافت الهی به چه معناست؟ یکی از پرسشهای مرتبط با بحثهای مقام معصوم، خلافت الهی و مقام خلافت الهی است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مقام معصوم مراجعه شود.
پاسخ نخست
آیتالله سید احمد خاتمی در کتاب «در آستان امامان معصوم» در اینباره گفته است:
«پرسش: او که جهان هستی در قبضه قدرت اوست؛ چرا در زمین خلیفه قرار داد؟ پاسخ این است که: انسانها وقتی برای خود، جانشین تعیین میکنند این به دلیل محدودیّت آنان است؛ چون رئیس نمیتواند در غیاب خود، مدیریّت کند؛ لذا جانشین تعیین میکند، اما ذات مقدّس ربوبی که به تمام جهان هستی احاطه دارد﴿ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ﴾[۱]، با این انگیزه جانشین تعیین نمیکند؛ باید انگیزه را در جای دیگر دید و آن اینجاست که انسانهای معمولی توان دریافت فیض الهی را بدون واسطه ندارند، نقش خلیفه الهی در این میان، همان منبع آبرسانی شهر است که آب را ذخیره میکند تا به هنگام نیاز، هرکس به اندازه نیازش بهرهمند گردد، پس جعل "خلیفه" با این انگیزه است، نه انگیزه محدودیّت.
"خلیفه" به معنای "جانشین" است و تای "ة" آن برای مبالغه است نه تأنیث. مقام خلافة اللّهی مقامی است بسیار والا و بالا که قرآن کریم فرشتگان را در شأن و آن جایگاه ندانسته، ولی "انسان" را شایسته این مقام دیده؛ مقامی که فرشتگان در برابر آن به خضوع افتاده، زمین ادب بوسیدند، پر واضح است که این مقام، از آنِ هر انسانی نیست، آیا به راستی انسانی که به تعبیر قرآن، حیوانی زندگی میکند: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ﴾[۲] یا حتّی بدتر از حیوان زندگی میکند: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾[۳] آیا چنین انسانی، شایستگی مقام خلیفة اللّهی را دارد؟! قطعاً نه، آنکس "خلیفة الله" است که آیت کمال الهی باشد لکن خداوند، این کمالات را بالذات دارد و جانشین، بالعرض؛ یعنی خداوند به او عنایت کرده، به هر حال، "خلیفة الله" کسی است که به اذن الله کار خدایی کند، همانند آهنی که بر اثر نزدیکی با آتش، گداخته میشود و خاصّیّت آن را پیدا میکند، چنین آتشی هرچند آتش نیست، ولی کار آتش را میکند. با این تحلیل، مقام "خلیفة اللّهی" اختصاص به پیامبران و امامان(ع) دارد و با این تحلیل است که معجزات و کرامات اولیای الهی به آسانی قابل تحلیل و مناسب با همان عنوان آیت خدا بودن است؛ بنابراین، خداوند، امامان معصوم(ع) را به عنوان "جانشینان خود بر زمین" پسندیده و آنان را "خلیفه خود" قرار داده است: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾[۴] این استخلاف، قطعی و استخلافی است هم معنوی و هم ظاهری و آن استخلاف معنوی آنان زیربنای استخلاف ظاهری؛ یعنی حکومت بر کلّ گستره زمین است. در روایات فراوانی، این آیه به حضرت ولی عصر(ع) تأویل شده است. محصول تمام زحمات پیامبران و تبلیغات مستمر و پیگیر آنان و نمونه اتمّ حاکمیّت توحید، امنیّت کامل و عبادت خالی از شرک، در زمانی تحقّق مییابد که امام مهدی(ع) آن سلاله انبیا و فرزند پیامبر(ص) ظاهر شود. در بسیاری از تفاسیر شیعه از حضرت امام سجاد(ع) در تفسیر آیه چنین نقل شده: آنان به خدا سوگند! شیعیان ما هستند، خداوند این کار را برای آنان به دست مردی از ما انجام میدهد که مهدی این امّت است، زمین را پر از عدل و داد میکند آنگونه که از ظلم و جور پر شده باشد و هم اوست که پیامبر(ص) درباره او فرمود: اگر از عمر دنیا چیزی جز یک روز باقی نماند، خداوند آن یک روز را آنقدر طولانی میکند تا مردی از دودمان من که نامش نام من است، بر زمین حاکم شود و صفحه زمین را پر از عدل و داد کند آنگونه که از ظلم و جور پر شده است[۵]
در روایات فراوانی پیامبر اکرم(ص) خلفا و جانشینان به حقّ خود را صراحتاً بیان فرموده که آنان دوازده نفرند[۶]. این روایات گاه با تعبیر "دوازده امیر" آمده و گاه با تعبیر "دوازده خلیفه" و روایات تصریح دارند که: «كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش»[۷]؛ «كلهم من بني هاشم» [۸] همانگونه که امام علی(ع) فرمود: به یقین امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین این نسل از بنیهاشم غرس شده است، این مقام در خور دیگران نیست و زمامداران غیر از آنان شایستگی ولایت و امامت را ندارند[۹] در صحیح مسلم از جابر بن سمره نقل شده که میگوید از پیامبر خدا شنیدم که میفرمود: "اسلام همواره عزیز خواهد بود تا دوازده خلیفه بر مسلمانان حکومت کنند، سپس سخنی گفت که من نفهمیدم، از پدرم سؤال کردم: پیامبر(ص) چه فرمود؟ گفت: فرمود: تمام آنان از قریشاند"[۱۰] جالب اینجاست که در یکی از طرق این حدیث، در صحیح مسلم میخوانیم که جابر در ذیل حدیث میگوید: "پیامبر سخنی گفت که بر اثر سر و صدای مردم من آن را نفهمیدم، به پدرم گفتم: پیامبر چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آنان از قریشاند"[۱۱] در روایاتی از پیامبر اکرم(ص) نامهای امامان معصوم(ع) هم آمده است[۱۲]. شاید همان سر و صداها سبب شده که راوی نامهای آنان را نیاورد. به عبارت دیگر، دست سیاست عامل این پنهانکاری شده است. به هر حال، خلفایی که پیامبر بعد از خود قرار داده، همان دوازده نفرند که شیعه جعفریّه اثنیعشریه به آنان معتقد است»[۱۳].
پاسخها و دیدگاههای متفرقه
۱. آیتالله میلانی؛ |
---|
آیتالله سید علی حسینی میلانی در کتاب «با پیشوایان هدایتگر» در اینباره گفته است:
««وَ رَضِیَکُم خُلَفاءَ فی اَرضِهِ» اگر اندکی در این جمله تأمّل و تعمّق کنیم انصافاً خیلی مطلب دارد. کلمه "خلافت" در زبان فارسی به معنای جانشینی است؛ یعنی وقتی کسی از جایی رفت و به رفتن او خلائی پیدا شد و دیگری آمد و خلأ او را پر کرد به این دوّمی میگویند: خلیفۀ اوست. از این رو راغب اصفهانی در معنای لغوی "خلیفه" مینویسد: و الخلافة: النیابة عن الغیر إمّا لغیبة المنوب عنه و إمّا لموته و إمّا لعجزه و إمّا لتشریف المستخلف. توضیح مطلب: چون خداوند متعال حضرت آدم(ع) را آفرید و بنا شد بشر، جانشین جن بشود –زیرا میگویند: قبلاً جنیان در این کره، روی زمین میزیستهاند- از این مخلوق جدید به خلیفه تعبیر شده، قرآن کریم در این زمینه چنین میفرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ [۱۴] و نیز وقتی خداوند متعال قوم نوح را از بین برد، کرۀ زمین از بشر خالی شد به انسانهای بعد از قوم نوح خلفاء گفته شد، آنجا که میفرماید: ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ﴾[۱۵] یعنی با رفتن آنها خلائی پیدا شد و بعد از آنها شما آمدید و جای آنها پر کردید، پس همانگونه که با آنها رفتار کردیم با شما نیز همانگونه رفتار میکنیم. و نیز در آیۀ دیگر وقتی داستان قوم عاد را مطرح میفرماید که ما آنها را از بین بردیم و کسی باقی نماند، به کسانب که به جای آنها آمدند خلفاء گفته و به آنها نیز هشدار میدهد و میفرماید: ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ﴾[۱۶] و در قصّة فرعون نیز همین طور است، آنجا که میفرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾[۱۷] در همۀ این موارد از کسانی که بعد از اقوام گذشته آمدهاند به خلیفه تعبیر شده است. این معنای لغوی خلیفه است. در هیچ یک از موارد یاد شده برای جانشین فضیلتی نمیباشد. ولکن در جملۀ و رضیکم خلفاء فی أرضه فضیلتی غیر قابل وصف و مقامی غیر قابل درک وجود دارد؛ زیرا این جمله دلالت دارد بر جانشینی ائمه(ع) از خداوند جلّ و علا، و با توجّه به سه امر، تا حدّی میتوان به حقیقت موضوع پی برد: نخست آنکه بین خلیفه و مستخلف باید یک ارتباط و نسبتی وجود داشته باشد که بتواند جای او را پر کند، وگرنه چرا چیز دیگری و کس دیگری جای او را پر نکند؟ دوّم آنکه این خلافت از کجا پیدا شده؟ چه کسی این خلافت را داده؟ چه کسی آن را قرار گذاشته؟ سوم آنکه خلافت در چه جهتی است؟ وقتی میفرماید: خداوند متعال راضی شد که شما خلفای او در زمین باشید، در چه جهتی؟ خداوند جامع جمیع کمالات است، پس ائمّه نیز دارای همۀ صفات کمال الهی در حدّ عالم امکان هستند. و این خلافت به اراده و جعل الهی است. و این خلافت در جهت آن است که ائمّه(ع) در حدّ امکان کارهای خدایی در عالم انجام دهند. و این مقامی است که به ائمّه اطهار(ع) عطا شده است. البته این مقام در این عالم به نحو کامل به فعلیت نرسید، دشمنان نگذاشتند ائمّه در این عالم آن طور که خدا خواسته بسط ید و نفوذ کلمه داشته باشند، امّا وعده الهی به فعلیت رسیدن این مقام- که فرموده: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ﴾ [۱۸] در زمان حضرت مهدی(ع) تحقق خوهد یافت. برای تفصیل بیشتر باید به روایات کتاب الکافی تحت عنوان: ﴿باب أنّ الأئمة خلفاء الله﴾[۱۹] با تأمّل مراجعه نمود. در بین پیامبران گذشته فقط حضرت داود(ع) بوده که این مقام را داشته و به فعلیّت رسیده است، آنجا که میفرماید: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾[۲۰] با تأمل در این آیه روشن میشود، این خلافتی که به حضرت داوود(ع) داده شد: یک: از جانب خداوند متعال است. دوم: جانشینی خداست. سوم: اطلاق دارد و جهت خاصّی و حیثیّت معیّنی ندارد. چهارم: وقتی خلافت مقرر شد؛ با فاء تفریع میفرماید: ﴿فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾[۲۱] اما فعلاً بحث ما در ثبوت اصل این مقام است برای ائمه(ع). خلافت ائمّه(ع) جعل خداوند متعال است و به غیر خداوند متعال ربطی ندارد. حتی پیامبر اکرم(ص) در خلافت ائمّه نقشی ندارد. در این جا دو مطلب قابل ذکر است: مطلب اول. مردم حق دخالت در تعیین خلیفه و نصب او ندارند. مطلب دوم. گاهی در برخی از کتابها نوشته شده که خلافت موروثی شد و پیامبر اکرم(ص) این قضیّه را در اولاد خودش قرار داد! نه، اصلاً قضیّه به پیامبر اکرم(ص) ربطی ندارد. از طرف دیگر، این خلافت، خلافت از خداوند متعال به همان معنای جانشینی است و ائمه(ع) بعد از پیامبر اکرم(ص) خلیفۀ خداوند متعال هستند.؛ چراکه خداوند متعال جسم نیست و بین ذات مقدّس الهی و مخلوقات سنخیّت وجود ندارد تا به طور مستقیم بر مردم حاکم باشد، از این رو به داوود(ع) فرمود: من به تو ولایت مطلقه دادم، پس بین مردم به حق حکمرانی کن. ما در مباحث کلامی از این آیه استفاده کردیم که خلافت، غیر از حکومت است –و این غلط بزرگی است که بعضی فکر کردهاند که خلافت و حکومت با هم ترادف دارند. حکومت شأنی از شئون خلیفه است. ممکن است خلافت باشد و حکومت نباشد، و ممکن است کسی خلیفه باشد و سالیان درازی در زندان و یا قرنها از دیدگان غایب باشد. پس حکومت حقّه در زمین از آنِ خلیفه بر حق است؛ خلیفهای که به نحو اطلاق به او خلافت داده شده و برای خداوند متعال از جانب او خلیفه شده است. به عبارت دیگر، اگر بنا بود خداوند متعال جسم باشد و بخواهد در این عالم به طور عملی حکومت بکند خودش این کار را میکرد. چون نمیشود از طرفی زمین حاکم لازم دارد، این مقام باید به عهدۀ کسی گذاشته شود که مناسب جانشینی خداوند متعال باشد تا کارهای خدای را انجام دهد. از این حقیقت در یکی از اذن دخولهایی که در عتبات مقدّسه خوانده میشود سخن به میان آمده است و این یک واقعیت است؛ چه متنی که میخوانیم سند معتبرداشته باشد یا نه. در این اذن دخول چنین آمده: «اللهم إنَّ هذه بقعةٌ طهّرتها و عَقوَةٌ شرّفتها و معالم زکیّتها، حیث أظهرتَ فیها اَدِلَّة التوحید و أشباح العرشِ المجید الّذین اصطفیتهم ملوکاً لحفظ النّظام و اخترتهم رؤساء لجمیع الأنام، و بعثتهم لقیام القسط فی ابتداءِ الوجود إلی یوم القیامة. ثمّ مننت علیهم باستنابة أنبیائک لحفظ شرائعک و أحکامک، فأکملت باستخلافهم رسالة المنذرین کما اَوجَبتَ ریاستهم فی فطر المکلّفین، فسبحانک من إلهٍ ما أرأفک ولا إلهَ إلّا أنت من ملکِ ما أعدلک.» منظور از "اشباحِ" عرش خداوند متعال، ائمّه(ع) هستند و منظور از "ملوک" همان حکاماند که برای حفظ نظام قرار داده است. اصلاً این مقتضای عدل خدا است که چون خودش جسم نیست و نمیشود در این عالم متصدّی امر بشود کسی را بگذارد که مثل خودش باشد. در ادامه میفرماید: حیث طابق صُنعُکَ ما فطرت علیه العقول و وافقَ حکمُکَ ما قَرَّرَتهُ فی المعقول و المنقول، فلک الحمد علی تقدیرک الحسن الجمیل، ولکَ الشکر علی قضائک المعلّل بأکملِ التعلیل. فسبحان من لا یسئلُ عن فعله ولا ینازع فی أمره، و سبحان من کتب علی نفسه الرحمة قبل ابتداء خلقه همه این مطالب برهانی است. آنگاه در ادامه میخوانیم: «والحمد لله الّذی منّ علینا بحُکّامٍ یقومون مقامه لو کان حاضراً فی المکان». اگر خدا جسم بود چه کار میکرد؟ خودش روی کرسی ریاست مینشست و خود ادارۀ امور بندگان، مخلوقات و موجودات را مباشرت میکرد؛ امّا این نمیشود؛ چراکه خداوند جسم نیست، باید کسی در جای او بنشیند. آنگاه میخوانیم: «و لا إلهَ إلّا الله الّذی شرّفنا بأوصیاءَ یحفظون الشرایع فی کلّ الأزمان، والله اکبر الذی اظهرهم لنا بمعجزات یعجز عنها الثقلان، و لا حول و لا قوه الا بالله العلیّ العظیم الذی اجرانا علی عوائده الجمیله فی الأمم السّالفین»؛ «اللهم فلک الحمد و الثناء العلی کما وجب لوجهک البقاء السرمدی و کما جعلت نبینا خیر النبیین و ملوکنا افضل الخلوقین و اخترتهم علی علم عالی العالمین، وفقنا للسعی الی ابوابهم العامره الی یوم الدین، و اجعل ارواحنا تحن الی موطن اقدامهم و نفوسنا تهوی النطر الی مجالسهم و عرصاتهم حتی کاننا نخاطبهم فی حضور اشخاصهم»؛ فصلی الله علیهم من ساده غائبین و من سلاله طاهرین و من ائمه معصومین؛ «اللهم فأذن لنا بدخول هذه العرصات الّتی استعبدت بزیارتها أهل الأرضین و السماوات، أرسل دُموعنا بخشوع المهابة و ذَلِّل جوارحنا بذل العبودیّه و فرض الطاعه حتی نقر بما یجب لهم من الأوصاف و نعترف بأنهم شفعاء الخلائق إذا نصبت الموازین فی یوم الأعراف، و الحمد لله و سلام علی عباده الذین اصطفی محمّد و آله الطاهرین»[۲۲] رضا یعنی چه؟ اینک به نحو اجمال کلمۀ "رضا" را معنا میکنیم. رضا ضدّ سخط است[۲۳] هم چنانی که رحمت ضدّ غضب است. خداوند متعال رضایت داده که ائمّه(ع) در روی زمین خلفای او باشند؛ یعنی خداوند آن بزرگواران را برای اینجهت اختیار کرده است و هیچگونه سخطی نسبت به ائمّه(ع) و مقامشان نیست و نخواهد بود. به عبارت دیگر، خداوند متعال از اول رضایت داده که ائمّه(ع) در روی زمین خلفای او باشند و هرگز نسبت به این جهت سخطی نبوده و از آنها موجب سخطی صادر نشده است. گفتنی است که ارتضاء همان اختیار است، امّا با یک تفاوتی، فرقی که کلمه "ارتضاء" با "اختیار" دارد این است که هر دو اختیار هستند با این اضافه که ارتضاء اختیاری است که تا پایان با عدم سخط توأم است؛ یعنی آن چه موجب سخط است از این مختار (به معنای اسم مفعول) دیده نشده و صادر نشده است. از این رو راغب اصفهانی در کتاب المفردات فی غریب القرآن این طور مینویسد: رضا الله عن العبد هو أن یراه مؤتمراً لأمره و منتهیاً عن نهیه [۲۴] خداوند متعال این عبد را چنین میبیند که از اوامر اطاعت و از نواهی او در تمام افعال، اقوال، حرکات، سکنات و شئونات خودداری کند که در این صورت هیچ موجبی برای سخط وجود ندارد»[۲۵]. |
۲. حجت الاسلام و المسلمین بحرینی؛ |
---|
حجت الاسلام و المسلمین سید مجتبی بحرینی در کتاب «جامعه در حرم» در اینباره گفته است:
««وَ رَضِیَکُم خُلفاءَ فی اَرضِهِ» این فراز از زیارت مشتمل بر دو قسمت است. نخستین قسمت، بیان هشت صفت از اوصاف خاصّه خاندان رسالت(ع) بود که توضیح داده شد. و دومین قسمت در بیان دوازده منصب اختصاصی این دودمان است. از جهت لفظی و کلامی این قسمت، متفرّع و مترتّب بر عبارات گذشته نیست، ولی از جهت معنی کاملاً این حقیقت روشن و مسلّم است که این مناصب در سایۀ آن صفات عنایت شده است. از این ترتیب و ترتّب چند نکته استفاده میشود. یکی این که اعطای لوازم مناصب، مقدّم بر افاضۀ خود مناصب است؛ باید اوّل قدرت در اختیار کسی بگذارند و بعد او را فرمانروا قرار دهند. به کسی بگویید: تو را رییس قرار دادیم ولی هیچ کدام از ابزار و لوازم ریاست را در اختیار او نگذارند، ریاستی بیمعنا و خالی از مفهوم. ریاست واقعی او از آن لحظه است که آنچه لازمۀ ریاست و مورد استفادۀ یک رییس است در اختیارش قرار گیرد. نکتۀ دومی که از این ترتیب و ترتّب به دست میآید این است که این کمالات هشتگانه ملازم با این مناصب و مقامات دوازدهگانه است. سومین مطلب این است که در هر کس این کمالات ثمانیه نباشد این مناسب دوازدهگانه را که نخستین آنها مقام خلافت اللّهی است، ندارد. اوّلین منصب از این مناصب دوازدهگانه که خاصّه این خاندان است، منصب خلافت حقّۀ الهیّه است در زمین، که منصبی است بس رفیع و مقامی بس شامخ. اطلاق خلافت و جانشینی اقتضا دارد که خلیفه و جانشین، جامع جمیع کمالات مستخلف عنه باشد. کسی که میخواهد شخص دیگری را جانشین خود قرار دهد باید همۀ آنچه دارد و لازمۀ آن مقام است و قابل انتقال، در اختیار آن جانشین و خلیفه بگذارد تا خلافت و جانشینی حقیقی و واقعی تحقّق یابد. جمعی که خداوند به خلافت آنها راضی شده و جانشینی آنان را نسبت به خود پسندیده، باید واجد همۀ کمالات ذات مقدّس ربوبی –آن کمالاتی که میشود از حقّ متعال به غیر برسد- باشند که هستند، و الّا خلافت، خلافت تامّه و جانشینی، جانشینی کامله نخواهد بود. قید فِی ارضه که در عبارت ذکر شده، با توجّه به آنچه میدانیم و از عبارات قبل زیارت هم استفاده شد که مقام خلافت اللهی و حجیّت حضراتشان اختصاص به زمین و زمینیان ندارد، قیدی نیست که مفهوم –مقامبل منطوق- داشته باشد و ذکر آن در مقام نفی غیر باشد. ذکر این قید یا از این جهت است که مورد کلام، زمین و زمینان هستند، و یا اشاره به گفتگوی حقّ متعال با فرشتگان میشود: منِ خدا راضی به خلافت و جانشینی چنین عناصر واجد چنین کمالاتی در زمین هستم، نه خلافت آن هیا کل مفسدهجو و خونریز. و یا که کلمۀ فِی ارضه کنایه از کلّ ما سوی الله و همه چیزهایی باشد که قابلیّت تعلّق و زمینۀ تحقّق خلافت و جانشینی خدا در آن وجود دارد، نه این که مقصود از فی ارضه معنای مقابل فی سمائه باشد، بلکه مراد از ارض و زمین، زمینه و محلّ لایق و قابل است، که کلّ هستی و مجموعۀ وجود باشد. میرداماد در چکامهای خطاب به حضرات معصومین(ع) سطح فلک را زمین آنان قلمداد کرده است»[۲۶]. |
۳. آقای حسینی؛ |
---|
آقایسید مجتبی حسینی در کتاب «مقامات اولیاء» در اینباره گفته است:
««وَ رَضِيَكُمْ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ» خلافت و هبوط: بحث استخلاف و خلافت الهی، از مقولههای مهم مباحث انسانشناسی در فرهنگ دینی ماست. در یک مکتب، انسان موجودی است که تصادفی خلق شده و در جای دیگر، مخلوقی است که عصیان کرده است. معمولاً مذاهبی که به صورت تحریفشده به دست ما رسیدهاند، دیدگاه اخیر را پذیرفتهاند. وقتی خداوند آدم(ع) را خلق کرد، نزدیک شدن به شجره منهيه را قدغن کرد، اما آدم(ع) به آن نزدیک شد و از آن فضای بهشتی هبوط کرد؛ البته گناه آدم(ع) یک گناه فقهی نیست؛ زیرا حوزه، حوزه احکام فقهی نیست، بلکه حوزه مباحث نظری است. علاوه بر قرآن، تورات و انجیل هم به این قضیه اشاره دارند، اما این تفکر که ما وامدار گناه آدم(ع) هستیم در اذهان بسیاری از متدینین ادیان مختلف و حتی برخی مسلمانان رسوخ کرده است. این نگرانی، یأس، ناامنی و ناراحتی از هویت انسانی خود، در طول تاریخ در بسیاری از نوشتهها، آثار هنری، ادبیات و فرهنگ انسانها تجلی پیدا کرده است، اما در اسلام چنین تصوری وجود ندارد. توبه: پس از گناه، آدم(ع) و همسرش حوا به فرمان خداوند به زمین هبوط کردند و سپس ﴿فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾[۲۷] یعنی به نقطه قبل و به بهشتی که در آن قرار داشت بازگشت و گناه پیشین پاک شد. «اَلتَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لاَ ذَنْبَ لَهُ»[۲۸] یأس و دلمردگی حاصل از گناه که پس از توبه اتفاق میافتد، از حربههای شیطان است. برای مقابله با شیطان، شایسته است که حلاوت و شیرینی مغفرت و مناجات در ذهن مرور شود. امام سجاد(ع) در دعا به خدا عرض میکنند: «وَ أَذِقْنِي حَلاَوَةَ الْمَغْفِرَةِ»[۲۹] این خصیصهای است که خداوند به توبه داده تا انسان با توبه، گناه خود را فراموش کند. اگر اینطور نبود، کدورت گناه دل انسان را میآزرد و شیطان از همین کدورت و یأس استفاده میکرد. خطاب دیگری در حالت جمع (و نه تثنیه) آمد که "اِهبطُوا" یعنی همه انسانها هبوط کنید؛ بنابراین این هبوط، از اول در طراحی خداوند وجود داشته است. خداوند به ملائکه فرمود: ﴿...إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة...﴾[۳۰] بنابراین از اول قرار بود آدم(ع) در زمین خلیفه تعیین شود. بهشت، در واقع دوران مقدماتی سازندگی انسان بود تا با دستمایه اولیهای که در بهشت کسب میکند، به زمین برود و زندگی ارضی خود را شروع کند. انسان محصول آدم(ع) است که باید هبوط اولیه را انجام میداد. این مسئله در نگرشهای ادبی، هنری و روانشناختی به انسان، بسیار تأثیر دارد. انسانی که خود را گناهکار بداند و فکر کند این گناه، فطری و ذاتی اوست و از پدرش، آدم(ع) به او رسیده، هیچوقت نمیتواند به درجات كمال برسد. "خلیفه" در لغت، یعنی کسی که بهجای کس دیگری میآید. جانشین اوست و به جای او تدبیر امور میکند. "خَلَف" و "خَلف" هر دو به این معنا هستند، اما معمولاً خَلَف در معنای مثبت به کار میرود؛ یعنی به عنوان مثال، به جایگزین نیک انسان صالح، خَلَف صالح و به جایگزین انسان طالح، خَلف میگویند. خليفةالله کیست؟ انسان خليفةالله است، اما سؤال این است که خليفةاللهی، مقامی است که به همه انسانها میرسد، یا فقط انسانهای ویژهای به این مقام میرسند. خليفهاللهی، مقامی دارای مراتب متعدد است و آدم(ع)، اولین خليفةالله در ارض است. ارض، عالم جسم و مادیات، تعيّن و تكثّر، شنیدن و دیدن فیزیکی است. خواست خدا بر این قرار گرفته که در این عالم، جانشین و خلیفهای داشته باشد؛ زیرا ارض، تحمل خدای غیر مادی را ندارد؛ البته این به آن معنا نیست که خدا در ارض وجود ندارد، بلکه خدا کسی را در زمین قرار میدهد تا انسانها ارتباطات ارضی را با او برقرار کنند. چنین انسانی در ارتباطات ارض و مادی، جانشین خدا شده است. همانطور که گفته شد، مقام خليفةاللهی، مقام آدم ابوالبشر است، اما این مقام به سایر انسانها؛ البته با درجات متفاوت قابل سرایت است. عالیترین درجات مقام خلافت اللهی متعلق به پیامبر(ص) و ائمه(ع) است. علم و اراده خلیفهالله: در عالم غیرانسانی، یا علم وجود ندارد یا اراده. ملائکه ممکن است علم داشته باشند، اما اراده ندارند. سایر موجودات هم که اصلاً قابل مقایسه با انسان نیستند، اما اراده خداوند بر خلق موجودی قرار گرفت که هم از علم و هم از اراده بهرهمند باشد. به همین دلیل است که انسان میتواند آنطور که علم و ارادهاش او را راهنمایی میکند دنیا را بسازد. خدا به انسان قدرتی میدهد که غیر از آنچه در اطرافش وجود دارد، بسازد. قدرتی که حتی بر نفس خود و بر عالم كبير تسلط داشته باشد. هرقدر علم و اراده کسی بیشتر باشد، در مقام خليفةاللهی قدمهای بزرگتری برداشته است. به همین دلیل است که وقتی ملائکه از خدا علت خلق آدم(ع) را پرسیدند، خداوند برای تحقق مقام خليفةاللهی، تمام اسما را به آدم(ع) آموخت: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[۳۱] سپس اسما را به ملائکه ارائه کرد و گفت حالا خبر دهید. ملائکه با سابقه طولانیِ تسبیح و تقدیس، در برابر جایگاه خليفةاللهی و مقام علمی آدم(ع) ناتوان ماندند. این نشان میدهد که تسبیح و تقدیس آدم(ع)، باید بعد از مقام علمیاش باشد تا ارزش ویژه داشته باشد. مقام خليفةاللهی ائمه(ع): هرچه خداوند از نور و روح و علم و سِرّ خود به موجودی افاضه کند، او در مقام خلیفهاللهی بارزتر است. زیارت جامعه کبیره به خصوص در ولایتشناسی ائمه، متنی بسیار قوی است و در سلوک عرفانی، ولایی توحید، مسیر درستی را نشان میدهد. در زیارت آمده است: «اِصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ وَ اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ وَ خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ وَ انْتَجَبَكُمْ بِنُورِهِ وَ أَيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ» شما را به عملش خالص گرداند و شما و غیبتش را برای هم پسندید و شما را برای سِرّش برگزید و به قدرتش شما را ویژه ساخت و به هدایتش شما را عزت داد و شما را به برهان ویژه نمود و شما را شایستگان نورش قرار داد و به روحش مؤيدتان فرمود. یعنی در این زیارت شهادت داده میشود که خداوند این ویژگیها را به ائمه(ع) داده است. تا به فرازی میرسد که میگوید: «وَ رَضِيَكُمْ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ». خلافت و ولایت: حوزههای خلافت انسان متعدد است؛ از اولین و نزدیکترین حوزه خلافت انسان که عالم كبير (درون انسان) است شروع میشود و تا دورترین نقاط کهکشانها ادامه دارد، اما همه انسانها از این استعداد استفاده نکردهاند. تنها کسانی توانستهاند خلیفه مورد رضایت خداوند در زمین باشند که مسیر معرفت الله و عبودیت الهی را طی کرده باشند. گل سرسبد همه این انسانها، وجود مقدس پیغمبر(ص) و نقطه بارز همه کسانی که خلیفهاند، وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) است؛ البته طی این مسیر هم با عنایت خداست. خداوند تمام حوزههای قابل تفویض را به امیرالمؤمنین(ع) تفویض کرده است. هیچ حوزه تفویضپذیری نیست که خداوند اختيارش را به علی(ع) نداده باشد. اگر کسی توان و تحمل مقام خلافت اللهی را داشته باشد، باید مدارج قبل را طی کند. خداوند این مدارج را برای موسی(ع)، عیسی(ع) و دیگران آماده کرد و بعد، آن مقام را به ایشان داد. هر کس که میخواهد در عالم تکوین تأثیری ولایی بگذارد، باید یک رمز از نام على(ع) داشته باشد. به امیرالمؤمنین(ع) عرض میشود: سلیمان بن داود(ع) نشانهای (همان خاتم سلیمان) داشت که نشانگر مسئولیتش در این عالم بود آیا شما هم نشانهای دارید؟ حضرت علی(ع) فرمود: بله، اما آنچه عامل ولایت و خلافت ما بر هستی است، خود ما هستیم و سلیمان از آن استفاده کرده بود. حضرت على(ع) میپرسند: آیا میخواهید انگشتر سلیمان را به شما نشان دهم؟ حضرت، انگشتری را نشان میدهند که گویا یاقوت سرخی داشته و میگویند که این، انگشتر سلیمان(ع) است که بر آن نام محمد(ص) و علی(ع) نوشته شده بوده است. «أَ تُحِبُّونَ أَنْ أُرِيَكُمْ خَاتَمَ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ(ع)؟» قُلْنَا: نَعَمْ، فَأَدْخَلَ يَدَهُ إِلَى جَيْبِهِ، فَأَخْرَجَ خَاتَماً مِنْ ذَهَبٍ فَصُّهُ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ، عَلَيْهِ مَكْتُوبٌ: مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ»[۳۲]. شکوفایی انسان: مقام خلافت، مقامی رتبهبندی شده است. کسی که بر نفس خود تسلط ندارد، از این خلافت، توان، قدرت، علم و ارادهای که خداوند به او داده استفاده نادرست میکند، اما کسی که در مسیر درست پیش میرود، بذر علم و قدرت را شکوفا میکند. قرآن میفرماید: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[۳۳] معمولا "اَفلَحَ" "رستگار شدند" ترجمه میشود، اما این کلمه از "فَلاح" به معنای شکوفا شدن است. به کشاورز، "فلّاح" به معنای شکوفا کننده و به کشاورزی، "فَلاحَة" به معنای شکوفایی میگویند. وقتی دانهای به دست اهلش بیفتد و در مسیر درست استفاده شود، همان یک دانه، به تعداد زیادی دانه تبدیل میشود و ثمر میدهد. یک درخت سیب با یک کُلاژ هنری یا صنعت مونتاژ فرق دارد؛ کسی نمیتواند سیبها را به درخت بچسباند، تنها میتوان فهمید مسیر شکوفایی دانه سیب با نیازهایش برای شکوفایی چیست. همین دانه سیب را اگر به دستِ اهل آن بدهند، شکوفا میشود؛ بنابراین ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ یعنی مؤمنانند که شکوفا میشوند. پرسش از فلسفه خلقت که ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده، مربوط به زمان "دانه بودن" است. کسی که دانه سیب را نمیشناسد، فکر میکند با سنگریزه فرقی ندارد. اگر یک کشاورز و نسل پس از او بتوانند شرایط پرورش یک دانه سیب را فراهم کنند، میتوانند با آن دانه سیب به تمام دنیا سیب بدهند. مسیر شکوفایی، همین است. سؤال از خاصیت دانه سیب، هرگز به ذهن یک کشاورز خطور نمیکند؛ ولی برای کسانی که کشاورز نیستند، این سؤال پیش میآید. هر کس با زاویه دید خود به دانه سیب نگاه میکند. برخی آن را روی میز آزمایشگاه قرار میدهند، عدهای میخواهند با فرمولهای شیمی آن را کشف کنند و عدهای می خواهند بدانند وزن و حجم و اندازه و... آن چیست یا خواص فیزیکیاش کدامند. عدهای هم از زاویه هنری به آن نگاه میکنند، اما هیچکس نمیفهمد که آن دانه سیب، واقعاً چیست. وقتی دانه سیب شکوفا شد، دیگر سؤال از فایده و فلسفه آن از یاد میرود و فقط از سایه و ثمرهاش استفاده میشود. تا وقتی انسان شکوفا نشده، حق داریم از فلسفه خلقت آدم بپرسیم و متأسفانه پاسخ آن، هیچ یک از پاسخهای حکما، علما و فلاسفه نیست؛ زیرا انسان شکوفا نشده را مجرد از مسیر شکوفایی در نظر میگیرند و به همین دلیل پاسخهایشان به دل نمینشیند و انسان را قانع نمیکند. قرآن میفرماید: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ این همان انسانی است که در مسیر شکوفایی قرار گرفته است. ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[۳۴] این فلسفه خلقت دانه سیب نیست؛ بلکه مسیر شکوفایی آن است. اگر کسی خليفةالله را ببیند و از او بهرهمند شود، دیگر از فلسفه خلقتانسان نمیپرسد، بلکه از فواید آن سیراب میشود. اگر انسان مسیر شکوفایی را طی کند، این سؤال مرتفع میشود. حوزه اقتدار خليفة الله: روایتی وجود دارد که به عنوان حدیث قدسی مطرح شده است. خداوند فرمود: «يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي أَجْعَلُكَ أَن تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ»[۳۵]انسان خليفةالله با دایره قدرتی که پیدا میکند، به جای اینکه در چون و چراها درگیر شود، در سازوکارها و بهرهبرداریها پیش میرود. نقل است در گذشته استادی اسم اعظم را میدانست و شاگردی داشت که میخواست این اسم را یاد بگیرد. بعد از ده سال، شاگرد پرسید: هنوز به درجهای نرسیدهام که اسم اعظم را به من بیاموزید؟ استاد گفت: یک مرحله باقی مانده است؛ فردا پیاده از اینجا به فلان ده میروی و برمیگردی. شاگرد مسیر را طی میکند و بعد، خدمت استاد میرسد. استاد میپرسد: چه دیدی؟ شاگرد میگوید: چیز خاصی ندیدم؛ فقط یک صحنه دیدم که ناراحت شدم. پیرمردی سوار بر اسب خود بود و آرام آرام میرفت. یک مرد تنومند آمد و پیرمرد را از اسب پیاده کرد، او را زد و اسب را دزدید. کاش این صحنه را فردا که اسم اعظم را میفهمیدم، میدیدم تا اسب را به پیرمرد برمیگرداندم. استاد گفت: در این مرحله رد شدی! اسم اعظم برای جادو نیست. اگر کسی آن را بداند، سر و کار او با عالم اعظم و درون است. در عالم صغير، با استفاده از علوم و فناوری و... باید پیشرفت کرد. یکی از حوزههای اقتدار خليفةالله همین است؛ البته از این اقتدار نه برای تصرف در امور عالم صغیر که برای تسلط بر درون استفاده میکند. امیرالمؤمنین(ع) زحمت میکشیدند، تلاش میکردند و خرما میکاشتند. ایشان میتوانستند کاری کنند که همه مدینه، تبدیل به نخلستان شود، اما حضرت میخواستند با توانمندی و فن آن زمان، کشاورزی را رشد دهند، نه اینکه از قدرت خليفةاللهی استفاده کنند؛ البته دعا و تلاش در طول یکدیگر قرار دارند و هرکدام جای خود هستند. آغاز و انجام مقام خليفةاللهی: اگر قرار باشد تسلطى اتفاق بیفتد، اول باید بر عالم درون باشد. انسان عادل، عدالت را اول باید از درون خود آغاز کند. اگر از درون اتفاق نیفتد، فقط شعار بیرونی است. به همین دلیل است که امیرالمؤمنین(ع) در وصف متقین میفرمایند: «فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ» [۳۶] ایشان در جای دیگری میفرمایند: «وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ»[۳۷] معرفت از طریق مقام خلیفهاللهی ائمه: من از قومی هستم که در راه خدا از ملامت کسی اندوهگین نمیشوند. سیمایشان، سیمای صدیقین است؛ سخن ایشان، سخن نیکان است؛ شب زندهدارند و روشنیبخش روز هستند؛ به حبل قرآن تمسک میکنند؛ سنتهای خدا و رسول را احیا میکنند؛ نه علو میکنند و برتریجویی، نه غلو و فساد؛ قلبهایشان در بهشت است، اما اجسادشان در کار است.[۳۸] متقین کسانی نیستند که دست از زندگی روزمره دنیا شسته باشند و تظاهر کنند. متقین پاهایشان روی زمین و دلهایشان در آسمان است.«صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»[۳۹] هر قدر بیشتر به ائمه(ع) که خودشان خلیفهالله هستند نزدیک شویم و آنها را بیشتر بشناسیم و اطاعت کنیم، در خلافت اللهی مقام پیدا میکنیم. هرچه به آنها که محل معرفت خدا هستند نزدیکتر شویم، در خداشناسی هم رشد بیشتری میکنیم. از اموری که باعث میشود خدا برای ما بیگانه، پر مسئله و سؤال برانگیز باشد، این است که شناخت خدا را از زبان اهل آن دریافت نکرده ایم. بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وَعَدَ اللَّهُ[۴۰] ائمه(ع) آمدهاند که به بشر معرفت الله بدهند و عبادت خدا را بیاموزند و او را به مقام خلافت اللهی برسانند. اگر آهن در کنار آهنربایی قوی قرار داده شود، هرقدر آهن نزدیکتر شود، قوه مغناطیس بیشتری در آن ایجاد میشود. پس، یعنی مقداد، سلمان، صعصعه، زراره، ابابصیر، محمد بن مسلم از ما به مقام خلافت اللهی نزدیکترند، چون بسیار به على(ع) نزدیک شده بودند. فرمود: «يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي أَجْعَلُكَ أَن تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ»[۴۱] خليفةالله این چنین است؛ خداوند از قدرت خود به او تفویض میکند؛ بنابراین او توانایی هدایت ما را هم دارد؛ البته خليفةالله برای زندگی جاری، نه از قدرت تفویض شده که از سازوکار بیرونی استفاده میکند. پیامبران(ع) اگر از آیه، معجزه و بینه استفاده میکردهاند برای گذران زندگی مادی نبوده، بلکه برای این بوده که همه بدانند آنها پیامبر هستند»[۴۲]. |
پرسشهای وابسته
- مقام نور الهی به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام واسطه فیض الهی به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام باب الله به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام عین الله به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام وعد الله به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام سبیل الله به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام صاحب الزمان به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام میثاق الله به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام اجتباء به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام اختیار به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام اصطفاء به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام شهادت به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام تأیید الهی به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام ارتضاء به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام طهارت به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام ولی نعمت به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام امانت الهی به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام انسان کامل به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام حجت الهی به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام اعراف به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام میزان به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام صراط الهی به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام قسمت کننده بهشت و جهنم به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام شفاعت به چه معناست؟ (پرسش)
- مقام تزویج کننده بهشتیان به چه معناست؟ (پرسش)
پانویس
- ↑ پروردگارت بر همه چیز گواه است؟؛ سوره فصلت، آیه۵۴.
- ↑ و کافران (از زندگی دنیا) برخوردار میشوند و همچون چارپایان میخورند و آتش (دوزخ) جایگاه آنهاست؛ سوره محمد، آیه۱۲.
- ↑ و بیگمان بسیاری از پریان و آدمیان را برای دوزخ آفریدهایم؛ (زیرا) دلهایی دارند که با آن درنمییابند و دیدگانی که با آن نمینگرند و گوشهایی که با آن نمیشنوند؛ آنان چون چارپایانند بلکه گمراهترند؛ آنانند که ناآگاهند؛ سوره اعراف، آیه۱۷۹.
- ↑ خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند وعده داده است که آنان را به یقین در زمین جانشین میگرداند- چنان که کسانی پیش از آنها را جانشین گردانید- و بیگمان دینی را که برای آنان پسندیده است برای آنها استوار میدارد و (حال) آنان را از پس هراس به آرامش بر میگرداند؛ (آنان) مرا میپرستند و چیزی را شریک من نمیگردانند و کسانی که پس از این کفر ورزند نافرمانند؛ سوره نور، آیه۵۵.
- ↑ «هُمْ وَ اللَّهِ شِيعَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ يَفْعَلُ اللَّهُ ذَلِكَ بِهِمْ عَلَى يَدَيْ رَجُلٍ مِنَّا وَ هُوَ مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فِيهِ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَأْتِيَ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِي اسْمُهُ اسْمِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً»؛مجمع البیان، ج۷، ص۱۵۲؛ منتخب الأثر: ۲۴۷ به بعد، ۱۲۳ حدیث با این مضمون از منابع مختلف اسلامی مخصوصاً از منابع اهل تسنّن نقل کرده است.
- ↑ اهل البیت فی الکتاب و السنّه: ۷۶ - ۷۳.
- ↑ تمامی آنان از قریشاند.
- ↑ تمامی آنان از بنیهاشماند.
- ↑ «إِنَ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِم»؛ نهج البلاغه: خطبه ۱۴۴.
- ↑ «لَا يَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِيزاً إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً ثُمَّ قَالَ كَلِمَةً خَفِيفَةً لَمْ أَفْهَمْهَا فَقُلْتُ لِأَبِي: مَا قَالَ: فَقَالَ: قَالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش»؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۵۳، ح۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۶۴۶؛ سنن ابی داوود، ج۴، ص۸۶.
- ↑ «فَقَالَ كَلِمَةً صَمَّنَيِهَا النَّاسُ فَقُلْتُ لِأَبِي مَا قَالَ قَالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»؛ صحیح مسلم،ج۳، ص۱۴۵۳، ح ۹.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۲۹۰؛ کمال الدین و تمام النعمه، ج۲ - ۱، ص۲۵۳؛ مناقب آل ابیطالب، ج۱، ص۲۸۲؛ ینابیع المودّه، ج۳، ص۲۸۴ - ۲۸۲؛ فرائد السمطین، ج۲، ص۱۳۳.
- ↑ خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم ج۲؛ ص۱۹۷ تا ۲۰۲.
- ↑ «بیادآور آنگاه که پروردگارت به ملائکه فرمود: من در روی زمین خلیفهای قرار خواهم داد. فرشتگان عرضه داشتند: خدایا! آیا کسی را در زمین قرار میدهی که فساد و خونریزی نماید؛ در حالی که ما تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم و تو را تقدیس مینماییم؟ خداوند فرمود: من اموری میدانم که شما نمیدانید». سوره بقره: آیه ۳۰.
- ↑ «به یاد آورید هنگامی را که شما را جانشینان قوم نوح قرار داد».سوره اعراف: آیه ۶۹.
- ↑ به یاد آورید که شما را جانشینان قوم عاد قرار داد و در زمین مستقر ساخت. اعراف: آیه ۷۴.
- ↑ ما آنان را جانشین قرار دادیم و کسانی را که آیات ما را تکذیب نمودند غرق کردیم. سوره یونس آیه ۷۳.
- ↑ خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده داده است که به یقین آنان را خلیفۀ روی زمین کند؛ همانگونه که پیشتیبان آنها را خلافت داد، و دین و آیینی را که برای آنها پسندیده، محکم و پابرجا در زمین مستقر سازد و خوف و ترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل نماید. سوره نور آیه ۵۵.
- ↑ الکافی: ۱ / ۱۹۳ و ۱۹۴، حدیث ۱ و ۲ و ۳.
- ↑ ای داوود! ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق حکمرانی کن. سوره صآیه ۲۶.
- ↑ من تو را خلیفه خودم قرار دادم و خلافت مطلقه هم به تو دادم که مقیّد به قیدی نیست، پس آنگاه در بین مردم به حق حکمرانی کن. سوره صآیه ۲۶.
- ↑ بحار الأنوار: ۹۹ / ۱۱۵ و ۱۱۶.
- ↑ معجم مقاییس اللغة: ۲ / ۴۰۲، لسان العرب: ۱۴ / ۳۲۳، تاج العروس: ۱۰ / ۱۵۱.
- ↑ المفردات فی غریب القرآن: ۱۹۷، تاج العروس: ۱۰ / ۱۵۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، با پیشوایان هدایتگر ج۲؛ ص۱۴۵ تا ۱۵۳.
- ↑ بحرینی، سید مجتبی، جامعه در حرم؛ ص۳۴۷.
- ↑ آدم بعد از دریافت کلماتی از جانب خداوند، توبهاش پذیرفته شد. سوره بقره، آیه ۳۷.
- ↑ کسی که از گناهی توبه میکند، مثل کسی است که اصلاً گناهی نکرده است. صحیفه سجادیه، ص۳۹.
- ↑ با چشیدن حلاوت مغفرت، گناه از یاد میرود. صحیفه سجادیه، ص۸۴.
- ↑ من در زمین خلیفه قرار میدهم. سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ خداوند علم اسما را به آدم آموخت سپس آنها را به ملائکه ارائه کرد و فرمود اگر راست میگویید از اسما اینان خبر دهید. سوره بقره، آیه ۳۱.
- ↑ اگر سليمان(ع) توانست کارهایی بکند، به این دلیل بود که میتوانست نام پیامبر(ص) و علی(ع) را بر زبان بیاورد. البرهان في تفسير القرآن، ج۳، ص۶۷۶.
- ↑ سوره مؤمنون، آیه ۱.
- ↑ سوره ذاریات، آیه ۵۶.
- ↑ ای فرزند آدم! من اگر به چیزی بگویم باش، میشود. اطاعت مرا کن تا کاری کنم که اگر تو هم به چیزی بگویی باش، بشود. ارشاد القلوب، ج ۱، ص۷۵.
- ↑ اولین و بزرگترین مرحله عدل انسان متقی، این است که بتواند در درون خود، عدالت را برقرار کند. نهج البلاغه، خطبه ۸۷.
- ↑ معلمی که شاگردش، خودش است، از کسی که معلم مردم است برای تکریم سزاوارتر است.نهج البلاغه، حکمت ۷۴.
- ↑ «إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لاَ تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ سِيمَاهُمْ سِيمَا الصِّدِّيقِينَ وَ كَلاَمُهُمْ كَلاَمُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّيْلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِ مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ يُحْيُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ وَ لاَ يَعْلُونَ وَ لاَ يَغُلُّونَ وَ لاَ يُفْسِدُونَ قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَلِ» نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
- ↑ با بدنها در دنیا هستند، ولی ارواحشان به محل اعلى آویخته است. نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷.
- ↑ بصائر الدرجات، ج ۱، ص۶۴.
- ↑ ارشاد القلوب، ج ۱، ص۷۵.
- ↑ حسینی، سید مجتبی، مقامات اولیاء ج۲؛ ص۳۹.