کیسان بن کلیب جرمی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از کیسان بن کلیب)
کیسان بن کلیب
تصویر قدیمی از مسجد کوفه
نام کاملکیسان بن کلیب
جنسیتمرد
کنیهابوصادق
پسرعبدالله بن کیسان
از اصحاب

مقدمه

شیخ طوسی کیسان را از اصحاب امام علی[۱]، امام حسن[۲]، امام حسین[۳]، امام سجاد[۴]، امام باقر[۵] و امام صادق (ع)[۶] دانسته است.

مرحوم برقی نیز وی را هم از اصحاب یمنی امیرالمؤمنین علی (ع)[۷] و هم از اصحاب امام حسن (ع) شمرده است که جزء اصحاب رسول خدا (ص) بوده‌اند[۸] و در جای دیگری، وی را از اصحاب امام سجاد (ع) شمرده است که از اصحاب پیامبر (ص) و امام علی (ع) نیز بوده‌اند[۹].

مرحوم ابن داود به تبع شیخ طوسی، کیسان را از اصحاب امام علی، امام حسن، امام حسین و امام سجاد (ع) شمرده[۱۰] و در قسمت کنیه‌ها نیز از او با عنوان ابوصادق نام برده است[۱۱].

علامه حلی نیز وی را از اصحاب یمنی امام علی (ع) دانسته است[۱۲].

ابن‌شهرآشوب می‌نویسد: افراد زیر از یاران امام حسن مجتبی (ع) به شمار می‌رفتند: عبدالله بن جعفر طیار، مسلم بن عقیل، عبدالله بن عباس، حبابه والبیه دختر جعفر، حذیفة بن اسید، جارود بن ابی بشر، جارود بن منذر، قیس بن اشعث بن سوار، سفیان بن ابی لیلای همدانی (به سکون میم)، عمرو بن قیس مشرقی، ابوصالح[۱۳] کیسان بن کلیب، ابومخنف لوط بن یحیی ازدی (به فتح همزه و سکون زاء)، مسلم بن بطین، ابوزرین مسعود بن ابی وائل، هلال بن یساف و ابواسحاق بن کلیب سبیعی و دیگر یاران آن حضرت از اصحاب خصوصی پدرش، حضرت امیرالمؤمنین (ع) بودند، مانند: حجر، رشید، رفاعه، کمیل، مسیب، قیس، ابن واثله، ابن حمق، ابن ارقم، ابن صرد، ابن عقله، جابر، دئلی، حبه، عبایه، جعید، سلیم، حبیب، احنف، اصبغ و اعور که شمار آنان مشخص نیست[۱۴].

شیخ مفید نیز می‌نویسد: اصحاب حسین بن علی (ع) کسانی بودند که با آن حضرت به شهادت رسیدند و از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) که از صحابه آن حضرت بودند، می‌توان حبیب بن مظاهر، میثم تمار، رشید هجری، سلیم بن قیس هلالی، ابوصادق و ابوسعید عقیصا را نام کرد[۱۵].[۱۶]

ابوصادق کیست؟

مرحوم شوشتری می‌نویسد: شیخ طوسی کیسان بن کلیب را در کتاب رجالش از اصحاب علی، امام حسن، امام حسین، امام علی بن الحسین و امام باقر (ع) شمرده، معتقد است که کنیه‌اش ابوصادق بوده است؛ اما من می‌گویم: در قسمت کنیه‌ها خواهد آمد که ابوصادق، کنیه مشترک است اما درباره اسم او اختلاف هست که آیا نام، او عبدالله بن ناجد است یا مسلم بن یزید؟ و نام کیسان و عبدالخیر و کلیبی که از کنیه‌ها برداشت می‌شود، شاهدی ندارد. در هر صورت، در کافی از امام صادق (ع) روایت شده است که آن حضرت فرموده‌اند: «همیشه راز ما نهان بود تا به دست اولاد کیسان افتاد و آن را در سر راه و در دهات کوفه باز گفتند من (و آشکار کردند»[۱۷]؛ احتمال دارد منظور از کیسان همچنین همین فرد باشد[۱۸].

همچنین مرحوم شوشتری در قسمت کنیه‌ها می‌نویسد: ابوصادق: قول شیخ طوسی در کتاب رجالش در قسمت اصحاب علی (ع) در حرف عین آن است که کنیه عبد خیر بن ناجد، اباصادق ازدی است و همچنین قول شیخ طوسی در قسمت اصحاب امام حسن، امام حسین، امام علی بن الحسین (ع) در حرف کاف آن است که کنیه کیسان بن کلیب، اباصادق است. قول شیخ طوسی در قسمت اصحاب علی (ع) چنان که الوسیط و المصنف نقل کرده‌اند، این است: ابوصادق و او ابوعاصم بن کلیب الجرمی عربی کوفی است و در نسخه‌ای نام او ابن عاصم آمده است و مقتضای جمع بین این سخن‌ها سه‌گونه است:

  1. ازدی: او از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) بوده که نام او عبد خیر بن ناجد است؛
  2. جرمی: او نیز از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) و نام او کلیب و پدر عاصم بن کلیب بوده است؛
  3. غیر منسوب: او از اصحاب آن حضرت، امام حسن، امام حسین، امام علی بن حسین و امام باقر (ع) بوده است. شیخ طوسی در قسمت اصحاب باقر (ع) در حرف کاف گفته است: کنیه کیسان بن کلیب، ابوصادق و او از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) بوده است و ظاهراً همه یکی هستند و او همان ازدی است. سپس مرحوم شوشتری قول خطیب بغدادی را نقل کرده، می‌نویسد: وی در قسمت کنیه‌ها چنین آورده است: ابوصادق ازدی کوفی از علی بن ابی طالب (ع) و ربیعه بن ناجذ و مرسلاً از ابی محذوره روایت نقل کرده است و درباره اسمش اختلاف هست و فضل بن دکین اسمش را عبدالله بن ناجد و ابن ابی الاسود و ابن نمیر اسمش را مسلم بن یزید نقل کرده‌اند[۱۹]. و وسیط و مصنف به برقی نسبت داده‌اند که وی در اصحاب امیر المؤمنین (ع) از یمن، ابوصادق کلیب الجرمی را نام برده است و وسیط به برقی نسبت داده است که وی در قسمت اصحاب امام حسین (ع) از اصحاب پدرش، ابوصادق بشر بن غالب را نیز نام برده است و این نیز توهمی بیش نیست؛ زیرا ابوصادق و کلبی جرمی در قسمت اول، عنوان مستقلی است، همان طور که ابوصادق و بشر بن غالب در قسمت دوم نیز عنوانی مستقل است. در کتاب برقی، کنیه‌ها و اسامی باهم آمده و مراد از ابوصادق در دو موضع، ابوصادق ازدی است که ما به آن اشاره کردیم. سپس مرحوم شوشتری روایاتی را به نقل از ابوصادق، نقل و آنها را تصدیق می‌کند که در قسمت روایات نقل خواهد شد[۲۰].

سید محسن امین می‌نویسد: ابن رسته در اعلاق النفیسه ابوصادق را از شیعه شمرده، ولی اسمش را نقل نکرده و ممکن است که وی همان کلیب الجرمی باشد. ایشان در ادامه می‌نویسد: ما چند نفر با کینه ابوصادق داریم:

  1. ابوصادق ازدی، که کنیه عبد بن خیر بن ناجد است؛
  2. ابوصادق که از اصحاب امام حسین (ع) بوده، نام او کیسان بن کلیب است. در رجال میرزا و به طور مختصر در رجال برقی، ابوصادق بشر بن غالب از اصحاب امام حسین که از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) هم بوده، دانسته شده است و همچنین در جامع الرواة به برقی نسبت داده شده که او ابوصادق بشر بن غالب را از اصحاب امام حسین (ع)، که از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) هم بوده، دانسته و ظاهر آن است که هم میرزا و هم صاحب جامع الرواة اشتباه کرده‌اند؛ زیرا برقی، هم ابوصادق را و هم بشر بن غالب را از اصحاب امام حسین (ع) دانسته، پس توهم شده که کنیه بشر بن غالب، ابوصادق بوده است؛ در حالی که نام وی کیسان بن کلیب است و هیچ کس کنیه بشر بن غالب را ابوصادق نقل نکرده است.
  3. شیخ طوسی نیز ابوصادق جرمی را در کتاب رجالش در قسمت کنیه‌ها از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) دانسته و نوشته است: ابوصادق همان ابوعاصم بن کلیب جرمی عربی کوفی است. علامه حلی نام او را در خلاصه آورده چنین است: و ابوصادق کلیب جرمی؛ ظاهراً یا در رجال شیخ طوسی کلمه ابن، زیاد شده و یا در کتاب رجال برقی این کلمه افتاده است. در خلاصه و در رجال شیخ طوسی در باب اسامی، در قسمت اصحاب امام علی (ع) چنین آمده است: کلیب بن شهاب جرمی. در نسخه‌ها جرمی با جیم آمده اما علامه در خلاصه با حاء ضبط کرده است؛
  4. ابوصادق کوفی که نامش، ربیع بن ناجد بن کثیر بوده است؛
  5. ابوصادق هلالی که کنیه سلیم بن قیس هلالی است[۲۱].

همچنین ایشان در جای دیگری می‌نویسد: ربیعه بن ناجذ یا ناجد اسدی ازدی عربی کوفی؛ شیخ طوسی در کتاب رجالش وی را از اصحاب امیرالمؤمنین علی (ع) و مرحوم برقی وی را از برگزیدگان اصحاب آن حضرت از یمن می‌شمارد و علامه حلی در خاتمه قسمت اول از خلاصه می‌نویسد: و ربیعه بن ناجذ ازدی اسدی؛ گفته شده است که نسبتش به بنی اسد، گروهی از شنوءه ازد از قحطانیه می‌رسد و ایشان، طایفه بنی اسد بن عائد بن مالک بن عمرو بن مالک هستند و او از اسد بن ربیعه و اسد قریش و غیر ایشان نیست [۲۲].[۲۳]

نظر علمای رجال درباره ابوصادق

شیعه

مرحوم خویی در ذیل عنوان کیسان بن کلیب می‌نویسد: کنیه‌اش ابا صادق و شیخ طوسی وی را از اصحاب امام حسن، امام حسین، امام سجاد و امام باقر (ع) شمرده است؛ گرچه در قسمت کنیه‌ها وی را از اصحاب امام علی (ع) شمرده و نام او ابن عاصم بن کلیب جرمی عربی کوفی است[۲۴].

علمای رجال گاهی ابوصادق را با عنوان کیسان بن کلیب معرفی کرده و نوشته‌اند: کنیه‌اش ابا صادق و از اصحاب امام علی، امام حسن، امام حسین، امام علی بن الحسین و امام باقر (ع) بوده است [۲۵].

عده‌ای وی را اصحاب امام حسن و امام حسین (ع) شمرده‌اند[۲۶].

برخی نیز وی را با عنوان ابوصادق کلیب الجرمی معرفی کرده و نوشته‌اند: وی از اصحاب امام علی (ع) و از اهل یمن و نام او ابن عاصم بن کلیب الجرمی عربی کوفی بوده است[۲۷].

از او با عنوان ابوصادق کلیب الحزمی هم یاد شده که از اصحاب امام علی (ع) و از اهل یمن شمرده شده است[۲۸]. و نام او را ابوعاصم بن کلیب الحزمی عربی کوفی نقل کرده‌اند[۲۹]. او با عنوان ابوصادق کلیب حرمی، از اصحاب امیرالمؤمنین علی (ع) شمرده شده است[۳۰].

همچنین ابوصادق، کنیه بر ربیعة بن ناجد دانسته شده است[۳۱] و او را از اصحاب امام باقر و امام صادق (ع) برشمرده‌اند[۳۲].[۳۳]

اهل سنت

در آثار اهل سنت از او چنین یاد شده است: ابو صادق ازدی: نامش عبدالله و نام پدرش ناجذ است و گفته شده که نامش مسلم و نام پدرش، یزید و از قبیله ازد شنوءة بوده است[۳۴].

ابن حجر می‌نویسد: نام ابوصادق ازدی کوفی، مسلم بن یزید و به نقلی عبدالله بن ناجد بوده است [۳۵]. وی در جای دیگری می‌نویسد: نام ابوصادق ازدی، مسلم بن قدیر یا مسلم بن یزید و به نقلی، عبدالله بن ناجذ کوفی بوده است[۳۶].

خطیب بغدادی می‌نویسد: محمد بن علی آجری گوید: از ابوداود درباره اسم ابوصادق پرسیدم؛ گفت: «مسلم بن یزید است» و ما درباره اسمش اختلاف داریم.

فضل بن دکین گفته است: اسمش عبدالله بن ناجذ است و شنیدم ابوبکر بن ابی الاسود و محمد بن عبدالله بن نمیر گفته‌اند: اسم ابوصادق، مسلم بن یزید است. گفته شده، اسم ابوصادق، مسلم بن مرثد است و همچنین گفته شده است که اینها دو نفر هستند که اسم یکی، مسلم و اسم دیگری، عبدالله بن ناجذست[۳۷].[۳۸]

ابوصادق و نقل روایت

ابن سعد درباره او می‌نویسد: در پایان عمر، موهای سر و ریشش سفید شده بود و با آنکه به صورتی شگفت‌آور پارسا بود، در تمام سال یک روز روزه مستحب نمی‌گرفت و یک رکعت هم نماز مستحب نمی‌گزارد و به همین سبب درباره او سخن می‌گفتند. و او محدثی بود که کم حدیث نقل کرده است[۳۹]. عده‌ای ابوصادق را ثقة می‌دانند[۴۰].

ابن حبان نام وی را در کتاب الثقاتش آورده است و وی را ثقه می‌داند[۴۱]. عده‌ای معتقدند، ابوصادق از علی بن ابی طالب (ع) به صورت مرسل روایت نقل کرده است[۴۲]. عده‌ای وی را مستقیم الحدیث دانسته‌اند [۴۳].

ابن حجر وی را راستگو دانسته است[۴۴]. ابوصادق از ابی الاعز، ابی محذوره، ربیعة بن ناجذ یا ناجد، مخنف بن سلیم، عبدالرحمان بن یزید نخعی، علیم کندی و ابوهریره روایت نقل کرده است و سلمة بن کهیل، إبراهیم بن إسحاق خدری، عثمان بن مغیرة، حارث بن حصیرة، قاسم بن ولید، حکم بن عتیبة، شعیب بن حبحاب، عمرو بن عمیر، قاسم بن ولید همدانی، ابوعبدالرحمان مسعودی و ابویعفور عبدی از او روایت نقل کرده‌اند[۴۵].

ذهبی در جایی معتقدست که وی علی (ع) را ملاقات نکرده[۴۶] و در جای دیگری معتقدست، وی از علی (ع) چیزی نشنیده است[۴۷].

ابن قتیبه دینوری وقتی از غالیان شیعه نام می‌برد، به نام ابوصادق نیز اشاره می‌کند[۴۸].

ابوصلاح حلبی وی را دشمن عثمان معرفی می‌کند[۴۹].[۵۰]

ابوصادق و امام علی (ع)

نقل شده که ابوصادق گفته است: هنگامی که عمر امر خلافت را به شورای شش نفره (علی (ع)، عثمان، زبیر، طلحه، سعد وقاص و عبدالرحمن عوف) سپرد، به ابوطلحه انصاری و دیگران گفت: «اگر دو نفر با دیگری بیعت کردند، شما با سه نفری باشید که عبدالرحمن عوف با آنهاست و آن سه نفر دیگر را بکشید». پس علی (ع) به همراه عبدالله بن عباس از دار الشور بیرون رفت و فرمود: «ای پسر عباس! این مردم همچنان که در زمان حیات پیامبر (ص) با آن حضرت دشمنی می‌کردند، پس از درگذشت او نیز با شما دشمنی کردند؛ سوگند به خدا! به جز از شمشیر چیز دیگری کار ایشان را نظم نخواهد داد».

ابن عباس پرسید: «دشمنی اینان چگونه است؟»

فرمود: «مگر توصیه عمر را نشنیدی که گفته است: هرگاه دو نفر با یکی و دو نفر با دیگری بیعت کرد، با آن سه نفری باشید که پسر عوف با آنهاست و آن سه نفر دیگر را بکشید؟»

ابن عباس گفت: «آری چنین شنیدم»؛

فرمود: «مگر نمی‌دانی که عبدالرحمن، پسر عموی سعد وقاص است و عثمان، داماد عبدالرحمن

گفت: «آری»؟

فرمود: «بنابراین، عمر می‌داند که سعد و عبدالرحمن و عثمان با یک‌دیگر اختلافی نخواهند داشت و بالاخره هر یک از این سه نفر که نامزد خلافت شوند، آن دو نفر اظهار مخالفت نخواهند کرد و از کشتن طلحه، پس از کشتن من و زبیر باکی ندارد و سوگند به خدا اگر عمر زنده بماند، از رأی ناپسند او چنانچه بارها اعلام کرده است، اطلاع خواهم داد و اگر مرد، فردای قیامت حق تعالی میان من و او داوری خواهد کرد»[۵۱].

ابوصادق می‌گوید: امیر المؤمنین علی (ع) در سالی که غامدی به امر معاویه به انبار حمله‌ور شد و مسلمانان را غارت کرد، در مسجد کوفه در خطابه‌ای غرا چنین فرمود: «قریش می‌گوید که علی (ع) سرباز سلحشوری است ولی با فنون نظامی آشنا نیست. وای بر این قوم! جنگجوتر از من و آزموده‌تر از من در میدان جنگ چه کسی را می‌شناسند! بیست ساله بودم که جامه سربازی به تن کردم و اکنون بیش از شصت سال از عمرم می‌گذرد. چگونه گمان می‌رود من که چهل سال از عمرم در معرکه نبرد گذشته است، از فنون نظامی بی‌خبر باشم؟ ولی چه کنم که کسی به فرمان من گوش نمی‌دهد؛ «لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ‌». علی (ع) مردی گندمگون و چهارشانه و در اعتدال قامت به کوتاهی نزدیک‌تر بود. شکمش اندکی فربه می‌نمود و انگشتانش باریک و بازوهایش سطبر بودند. ساق‌های پایش، نازک و ریش مقدسش بزرگ و پهن بود. موهای سرش ریخته بود و پیشانی وسیعی داشت و در چشمانش شکستگی لطیفی دیده می‌شد[۵۲].

واقدی به نقل از سلمة بن کهیل از ابوصادق از ربیعة بن ناجد نقل می‌کند که گفته است: از عمار بن یاسر در صفین شنیدم که می‌گفت: «بهشت زیر برق شمشیر است و شخص تشنه خود را به آب می‌رساند و به سراغ آب باید رفت. امروز دوستان خود، محمد (ص) و حزب او را ملاقات می‌کنم. من با صاحب این پرچم سه بار در کنار پیامبر (ص) جنگیده‌ام و این بار هم چون یکی از آنهاست»[۵۳].

پس معاویه، عبیدالله بن عمر را با ۱۳۰۰ تن فوجی سبزپوش نگارین جامه که به نام سبز پوشان خوانده می‌شدند، فرستاد تا از پشت به سپاه علی (ع) حمله کند؛ ابوصادق گوید: به علی (ع) خبر رسیده بود که عبیدالله بن عمر قصد دارد از پشت به او حمله کند، و او نیز افرادی به همان تعداد را که همه تمیمی بودند، به مقابله‌اش فرستاد و آنان از برآمدن آفتاب تا نماز مغرب باهم جنگیدند. و نمازشان جز تکبیری به اوقات نماز نبود. سپس جناح چپ عراق به جناح چپ شام حمله برد و آن را از هم شکافت و آنان در تیرگی شب گریختند. اما عبیدالله بازگشت و کرب (مردی از طایفه عکل) را دید و وی را با تمام کسانی که همراه او بودند، کشت[۵۴].

ابوصادق با چند واسطه به نقل از قیس، غلام علی بن ابی طالب (ع) گوید: در صفین، امیر المؤمنین علی (ع) نزدیک کوه ایستاده بود که هنگام نماز مغرب رسید، پس حضرت به مکان دوری رفت و اذان گفت و چون از گفتن اذان فارغ شد، مردی با سر و روی سفید به سوی کوه روی آورد و گفت: «سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد! آفرین بر وصی خاتم پیامبران و پیشوای سفید رویان، و گرامی مرد بی‌آزار، و فاضل و رستگاری که به پاداش راستگویان نائل آمده و سیّد اوصیاء است»؛

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «سلام بر تو! حالت چطور است؟»

گفت: «خوب است؛ من منتظر روح القدس هستم، و من کسی را که امتحان و گرفتاری‌اش در راه خدای عزوجلّ بیشتر و پاداشش نیکوتر و مقام و منزلتش نزد خدا بالاتر از تو باشد، سراغ ندارم، برادرم! بر این همه گرفتاری‌ها صبر کن تا به دیدار دوست بشتابی؛ همانا یاران خود از بنی اسرائیل را دیدم که در گذشته با چه مصائبی روبه‌رو بودند؛ آنها را با ارّه دو نیم می‌کردند، و آنها را به چهار میخ می‌کشیدند» و با دست خود به سوی شامیان اشاره کرد و گفت: «و اگر این چهره‌های بدبخت و زشت از آن عذاب و عاقبت شومی که در جنگ با تو در انتظار آنهاست، آگاه بودند، هر آینه در این کار کوتاه می‌آمدند»، و اشاره‌ای به عراقیان کرد و گفت: «و اگر این چهره‌های سفید و نورانی می‌دانستند آن پاداشی را که در طاعت تو برایشان آماده شده است؛ هر آینه دوست می‌داشتند با قیچی ریزریز شوند؛ درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد!» سپس از جایی که بود غایب شد. عمار بن یاسر، ابو الهیثم بن تیهان، ابوایوب انصاری، عبادة بن صامت، خزیمة بن ثابت و هاشم مرقال در میان جمعی از شیعیان امیرالمؤمنین (ع) که همگی سخن آن مرد را شنیده بودند، برخاستند و گفتند: «ای امیرمؤمنان! این مرد که بود؟»

حضرت (ع) فرمود: «او شمعون، وصیّ عیسی بود؛ خداوند او را برانگیخت تا مرا در جنگ بر دشمنانش صبر و دلداری دهد»؛

گفتند: «پدر و مادرمان فدایت! به خدا سوگند ما به همان صورت که رسول خدا را یاری کردیم، تو را یاری خواهیم کرد، و هیچ یکی از مهاجران و انصار جز آن کس که بدبخت است، از تو سر پیچی نمی‌کند».

امیرالمؤمنین نیز سخن نیکی به آنان فرمود و از آنان تشکر کرد[۵۵].

همچنین ابوصادق گوید: «همراه قومی از قبیله ازد از آنجا خارج شدیم تا به مدائن رسیدیم. در جایی نشسته بودیم که درباره ازدواج بحث شد؛ پس علی (ع) فرمود: «آیا به شما خبر بدهم که چگونه با فاطمه (س) ازدواج کردم؟» همه گفتند: «بله یا امیرالمؤمنین

آن حضرت فرمود: «ابوبکر از فاطمه (س) خواستگاری کرد، پیامبر (ص) ساکت ماند؛ پس ابوبکر پیش عمر رفت و گفت: «فاطمه را از رسول خدا خواستگاری کردم، چیزی در جوابم نگفت»؛ سپس گفت: «او همسر علی است»[۵۶].

ابوصادق به نقل از جندب بن عبدالله ازدی گوید: «در جنگ پس از آنکه امیرالمؤمنین (ع) چند روز اصحاب خود را به جهاد فراخواند و آنان به راه نیفتادند، از آن حضرت شنیدم که می‌فرمود: «ای مردم! من به شما فرمان بسیج دادم و بسیج نشدید، و برای شما خیرخواهی کردم و نپذیرفتید؛ شما حاضرانی همچون غایبان هستید (که بود و نبودتان یکی است؛ گوش دارید ولی نمی‌شنوید؛ گفتار نغز بر شما می‌خوانم، و با اندرزهای پرمغز به شما پند می‌دهم، و شما را بر پیکار با دشمن یاغی خود وادار می‌کنم، اما هنوز سخنم تمام نشده، می‌بینم که مانند دستیاران سبا[۵۷] پراکنده شده‌اید؛ پس اگر شما را رها کنم و دست از شما بردارم، باز به همان گردهمایی‌های خود باز می‌گردید که دسته دسته گرد هم نشسته، مثل‌ها می‌زنید و اشعار می‌سرایید و پیگیر اخبار می‌شوید؛ همانا آمادگی برای پیکار را به فراموشی سپرده، دل‌های خود را به سخنان باطل خوش و سرگرم کرده‌اید. امیدوارم بیچاره و زمین‌گیر شوید! با این قوم بجنگید پیش از آنکه با شما بجنگند به خدا سوگند! به قومی در اندرون شهر و دیار خود هجوم نشد، جز اینکه خوار شدند. به خدا سوگند یاد می‌کنم که می‌دانم، شما این کار را نمی‌کنید تا آنها خود در جنگ پیش‌قدم شوند. هر آینه، دوست داشتم که خودم با نیّت و بینشی که دارم، با آنان روبه‌رو و از درگیری با شما آسوده می‌شدم. شما درست به شترانی می‌مانید که ساربان خود را کرده‌اند و او از دید آنها پنهان شده است و در نتیجه، از هر سو آنها را گرد آورند، از سوی دیگر پراکنده می‌شوند. به خدا سوگند! گویا می‌بینم شما را که چون جنگ شدت گیرد و آتش آن دامنه یابد، هر آینه مانند زن که هنگام زائیدن پای خود را باز نگه می‌دارد، از اطراف علی بن ابی طالب پراکنده می‌شوید»؛

پس اشعث بن قیس کندی برخاست و گفت: «ای امیر مؤمنان! چرا آن گونه که عثمان رفتار کرد رفتار نمی‌کنی؟»

آن حضرت فرمود: «ای کاکل آتش (رئیس دوزخیان)، وای بر تو! همانا کار پسر عفّان موجب خواری آن کسی است که دین ندارد و دلیلی با او نیست؛ و من چگونه آن طور باشم، و حال آنکه دلیل روشنی از جانب خدای خود دارم و حقّ به دست من است. به خدا سوگند! آن مردی که دشمن را بر خود چیره کند تا گوشتش را ببرد، و استخوانش را بشکند، و پوستش را بکند، و خونش را بریزد، البته که مردی بزدل است. تو اگر مایلی همین گونه باش، امّا من آن‌گونه نیستم که خود را به دست چنین سرنوشتی بسپارم؛ بلکه با شمشیر مشرفی (منسوب به مشارف یمن) بر سر آنان می‌کوبم تا استخوان سرهاشان بپرد، و دست‌ها و مفاصلشان بیفتد، و آن‌گاه خدا هر چه خواهد، می‌کند».

پس ابوایوب انصاری، خالد بن زید که صاحب منزل رسول خدا بود برخاست و گفت: «مردم! همانا امیرالمؤمنین سخن خود را به آن کس که گوشی شنوا و دلی فراگیر دارد، رساند؛ همانا خداوند به شما کرامتی بخشیده است و شما آن طور که شایسته است آن را نپذیرفتید؛ خداوند، پسرعموی پیامبرتان و سرور و بزرگ مسلمانان را پس از آن حضرت در میان شما نهاد که دین را به شما می‌فهماند و شما را به پیکار با پیمان‌شکنان فرا می‌خواند، ولی گویا شما کرید و نمی‌شنوید، یا بر دل‌هایتان مهر خورده است نمی‌اندیشید؛ آیا شرم نمی‌کنید؟ بندگان خدا! آیا شما در گذشته با جور و دشمنی دست به گریبان نبودید؟ طوری که بلا و گرفتاری همگانی شده و شهرها را فرا گرفته بود و چه بسا بودند حقّ داران محروم و سیلی خورده و شکم لگدمال شده و به بیابان افکنده‌ای که بادهای تند بر پیکر آنان می‌وزید، و آنان را جز لباس‌های پوسیده و خانه‌های سست موئین از گرما و سرما و حرارت سوزان خورشید نیم روز نمی‌پوشاند، تا اینکه خداوند، نعمت وجود امیرمؤمنان را به شما ارزانی داشت (که بیعت شما را پذیرفت) و او حق را آشکار و دادگری را منتشر ساخت و به دستورات کتاب الهی عمل نمود؛ ای قوم! سپاس نعمت خدا را به جا آورید و رو بر نتابید و مانند کسانی که گفتند شنیدیم، امّا واقعاً شنوایی ندارند، نباشید. شمشیرتان را تیز کنید و برای پیکار با دشمنتان آماده شوید، و هرگاه فرا خوانده شدید، اجابت کنید، و چون دستور داده شدید، بشنوید و فرمان ببرید، و باید آن‌چه که می‌گویید، همان باشد که در دل پنهان می‌دارید که با این کار از راستگویان خواهید بود»[۵۸].[۵۹]

برخی روایات نقل شده از ابوصادق

ابوصادق به نقل از ربیعة بن ناجد گوید: روزی فردی به علی (ع) گفت: «ای امیرمؤمنان چطور میراث پسرعمویت به تو رسید و به عمویت نرسید؟»

علی (ع) فرمود: «بیایید» و سه بار گفت تا مردم جمع شدند؛ آن‌گاه فرمود: روزی پیامبر (ص) بنی عبدالمطلب را که همه بستگان وی بودند، فرا خواند که هر یکی از ایشان یک بزغاله می‌خورد و یک ظرف شیر می‌نوشید، و اندک غذایی برای آنها آماده کرده بود که خوردند تا سیر شدند و غذا مانند اول آن، گویی دست نخورده بود؛ پس از آن، ظرف شیری خواست که آنها از آن نوشیدند تا سیراب شدند و همه شیر به جای خود بود؛ گویی کسی به آن دست نزده بود و از آن ننوشیده بود. پس از آن سخن گفته، فرمود: «ای بنی عبدالمطلب! من به سوی شما به طور ویژه و به سوی همه مردم مبعوث شده‌ام و کار دعوت مرا دیده‌اید؛ کدامتان با من بیعت می‌کنید که برادر و یار و وارث من باشید؟» پس کسی برنخاست و من که از همه خردسال‌تر بودم، برخاستم و پیامبر (ص) به من فرمود: «بنشین»؛ پس از آن سخن خویش را سه بار تکرار کرد و هر بار من برخاستم و فرمود: «بنشین» و چون بار سوم شد، دست خویش را به دست من زد، به همین سبب بود که من به جای عمویم وارث پسرعمویم شدم»[۶۰].

ابوصادق با دو واسطه به نقل از سلمان فارسی آورده است که سلمان گفت: رسول خدا (ص) فرمود: اولین نفر از شما که بر حوض کوثر وارد می‌شود، اولین کسی از شماست که اسلام آورد و او علی بن ابی‌طالب (ع) است[۶۱].

علی بن ابراهیم قمی می‌نویسد: ابوصادق به نقل از ابی الاعز به نقل از سلمان فارسی آورده است که سلمان گفت: روزی رسول خدا (ص) را در بین اصحاب خود نشسته بودند که فرمودند: «در این ساعت کسی به نزد شما وارد می‌شود که شبیه عیسی بن مریم (ع) است؛ در این حال عده‌ای که همراه آن حضرت نشسته بودند، از آنجا خارج شدند تا به مجلس وارد شوند و ایشان همان شخص باشند. پس در این هنگام، علی بن ابی طالب (ع) وارد شد؛ مردی رو به دیگران کرد و گفت: «آیا محمد (ص) راضی شده است که علی را بر ما برتری دهد و او را شبیه عیسی بن مریم (س) جلوه می‌دهد؟ به خدا قسم! خدایانی که ما در دوره جاهلیت می‌پرستیدیم، برتر از اوست»؛ در همین مجلس خدا این آیه را فرستاد: وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ

وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلًا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ[۶۲][۶۳].

غرفه ازدی که گفته شده، از اصحاب پیامبر (ص) بوده و از اهل کوفه شمرده شده است، از کسانی است که ابوصادق از وی روایت نقل کرده است. ابوصادق گوید: غرفه ازدی از اصحاب پیامبر (ص) و از اصحاب صفّه به شمار می‌آمد و کسی است که پیامبر اکرم (ص) برای او دعا کرد و از خدا خواست تا به کسب او برکت دهد؛ او گوید: «درباره شأن علی (ع) شکی در دلم ایجاد شده بود، ولی با ایشان به سوی صفین حرکت کردیم تا به محل «شاطیء الفرات» رسیدیم. پس امیرالمؤمنین علی (ع) از راهی که می‌رفتیم، به راه دیگر رفت و در محلی که نمی‌دانستیم کجاست، توقف فرمود و ما هم در اطراف آن حضرت توقف کردیم. سپس علی (ع) با دستش اشاره کرد و فرمود: «اینجا همان محل، خیمه و منزلگاهشان است؛ در اینجا سوارانی از مرکب‌های خود فرود می‌آیند و منزل می‌کنند. اینجا محلی است که خون آنها ریخته می‌شود؛ پدرم فدای کسی که در آن روز، در زمین و آسمان یاوری جز خدا ندارد».

راوی گوید: هنگامی که امام حسین (ع) شهید شد، به قتلگاه حسین (ع) آمدم و برای من ثابت شد که آن‌چه را علی (ع) در آن روز فرموده بود، خطا نبوده است. پس خدای تعالی از آن‌چه از من سر زده بود و شبهه‌ای که داشتم، آمرزش خواستم و دانستم که علی (ع) هیچ کاری نمی‌کند مگر آنکه پیش از آن بر انجام آن، تعهدی دارد و طبق تعهد خویش عمل می‌کند»[۶۴].

ابوصادق گوید: «از امیرالمؤمنین علی (ع) شنیدم که می‌فرمود: «دین من همان دین رسول خدا است و فخر و شرف نژادی من همان فخر و شرف نژاد رسول خدا است؛ پس هر کس به دین و نژاد من ناسزا گوید، البتّه به دین و نژاد رسول خدا (ص) ناسزا گفته است»[۶۵].

ابوصادق نقل می‌کند: «روزی امیرمؤمنان علی (ع) به بازار خرما فروشان رفت و زنی را دید که می‌گرید و با مردی خرمافروش به نزاع پرداخته است»؛ پرسید: «تو را چه شده است؟».

زن گفت: «یا امیرالمؤمنین! بسته خرمایی به یک درهم از این مرد خریده‌ام؛ اکنون زیر آن خرمای پست در آمده است و آن‌چه من دیدم غیر از این بود؛ حضرت از خرما فروش خواست تا آن را پس گیرد، اما وی نپذیرفت تا اینکه سه بار امام (ع) سخن خود را تکرار کرد و وی سرباز زد، پس امام (ع) تازیانه را بالا برد و آن مرد حاضر شد تا بهای خرما را به زن بپردازد، و نیز آن حضرت بسته‌بندی کردن خرما در بسته‌های حصیری را دوست نمی‌داشت»[۶۶].

نصر، از عمر بن سعد، از اسماعیل بن یزید از ابی صادق از حضرمی نقل می‌کند: «شنیدم که علی (ع) در سه جا مردم را (به پیکار) تشویق کرد: در روز جمل، و روز صفّین و روز نهروان». پس فرمود: «بندگان خدا! پرهیزگار باشید و دیدگان خود را ببندید و صداها را پایین آورید و از سخن گفتن بکاهید، و خویشتن را به زد و خورد و تکاپو و هماوردی و درگیری تن به تن و زدن و کوفته شدن به آهن عادت دهید و گام خود را استوار دارید. وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[۶۷]، وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ[۶۸] و راه اختلاف نپویید که به خاطر تفرقه شکست بخورید و (هیبت و آبرو) و قدرت شما از بین برود، بلکه همه یک دل، پایدار و صبور باشید که خدا با صابران است. خدایا صبر و تحمّل را به دلشان الهام فرما و پیروزی را نصیبشان گردان و اجرشان را بزرگ بدار!»[۶۹].

ابوصادق به نقل از جندب بن عبدالله ازدی آورده است که: پیش از جنگ صفین، علی بن ابی‌طالب (ع) در میان مردم برخاست تا آنان را برای جنگ به سوی اهل شام گسیل دارد و آن پس از پایان یافتن مدتی بود که میان علی (ع) و اهل شام مقرر شده بود و معاویه جنگجویانش را در سرزمین‌های مسلمانان پراکنده کرده بود. پس، علی (ع) با سخن از میل در جهاد و ترساندن، آنان را گسیل داشت و خواست که با ایجاد انگیزه و ترس آنان را به میدان نبرد راهی کند، ولی آنها حرکت نکردند. پس، امیر مؤمنان (ع) از ایشان ناراحت شد و فرمود: ای مردمی که بدن‌های شما در کنار هم، امّا افکار و خواسته‌های شما پراکنده است؛ خواسته آن کس که از شما یاری خواهد، اجابت نخواهد شد و قلب آن کس که شما را تحمل کند، آسایش نخواهد یافت. سخنان شما جنگاوران سرسخت را سست می‌کند و سنگینی شما در پیروی از من دشمنانتان را در شما به طمع می‌اندازد. هنگامی که به شما فرمان می‌دهم، می‌گویید: فلان و ای کاش و شاید. و بهانه‌های نابخردانه می‌آورید و همچون بدهکاران از من مهلت می‌خواهید، هیهات! هیهات! افراد ضعیف و ناتوان هرگز نمی‌توانند ظلم و ستم را دور کنند، و حق جز با کوشش به دست نمی‌آید. شما که از خانه خود دفاع نمی‌کنید، چگونه از خانه دیگران دفاع خواهید کرد؟ و با کدام امام پس از من به مبارزه خواهید رفت؟ به خدا سوگند! فریب خورده، آن کس است که به گفتار شما فریفته و مغرور شود و هر آن کس که به امید شما به سوی پیروزی برود، با کندترین پیکان به میدان آمده است. به خدا سوگند! صبح کردم در حالی که گفتار شما را باور ندارم، و به یاری شما امیدوار نیستم؛ خدا بین من و شما جدایی بیندازد و به جای شما کسی را که برای من از شما بهتر است، به من دهد! هان؟ به درستی که شما پس از من خواری فراگیر و شمشیری برنده و ستم و خیانتی را که ستمگران درباره شما چون یک سنت و روش دائمی انجام خواهند داد، خواهید دید. اجتماعتان از بین رفته و چشمتان اشکبار خواهد شد و به زودی آرزو می‌کنید که ای کاش مرا می‌دیدید و یاری‌ام می‌کردید و به زودی هر آن چه را به شما می‌گویم، خواهید دانست و خداوند جز ستمکاران را از خود دور نمی‌سازد».

ابوصادق گوید: پس جندب هرگاه این حدیث را به یاد می‌آورد می‌گریست و می‌گفت: «به خدا سوگند! امیرمؤمنان راست گفت؛ خواری ما را فرا گرفت و ستم ستمکاران را دیدیم و خداوند جز ستمکاران را از خود دور نمی‌سازد»[۷۰].

ابوصادق از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «دولت بنی عباس به آسانی و بدون اینکه مشکلی داشته باشد، شکل می‌گیرد و اگر اهل ترک و دیلم و سند و هند و بربر و طیلسان علیه آنان گرد آیند نیز نمی‌توانند آنان را از قدرت برکنار کنند و آنها پیوسته در نعمت و کامکاری حکومت خویش به سر خواهند برد تا اینکه طرفداران و کارکنان دولتی ایشان از آنان کناره بگیرید و خداوند بر آنان انسان بی‌دینی را چیره گرداند؛ او از همان جا خروج می‌کند که حکومت ایشان از آنجا آغاز شده است و بر هیچ شهری نمی‌گذرد، مگر آنکه آن را فتح می‌کند، و هیچ پرچمی برابر او برافراشته نمی‌شود، مگر اینکه آن را سرنگون می‌سازد، و هیچ نعمتی نمی‌ماند، مگر اینکه آن را از بین می‌برد؛ وای بر کسی که با او به ستیز برخیزد! پس پیوسته چنین خواهد بود تا به پیروزی رسد و پیروزی‌اش را به مردی از خاندان من بسپارد، که به حقّ، سخن می‌گوید و بدان عمل می‌کند»[۷۱].

ابوصادق گوید: «از علی (ع) شنیدم که می‌فرمود: در اسلام سه چیز هست که قوام اسلام به آنهاست و هیچ کدام به تنهایی نفعی ندارد: نماز و زکات و ولایت[۷۲].

ابوصادق گوید: علی (ع) فرمود: «این آیه برای ما و درباره ماست: وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ[۷۳][۷۴].

ابوصادق از ربیعه بن ناجذ نقل کرده است که علی بن ابی طالب (ع) فرمود: «در سوره محمد (ص) آیه‌ای هست که در فضیلت و تحسین ما و مذمّت بنی امیه نازل شده است»؛ عبدالله بن حزن نقل می‌کند: «در مکه در میان جمعی در حضور حسین بن علی (ع) نشسته بودیم که آیه کریمه: الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ[۷۵]؛ تلاوت شد؛ آن بزرگوار فرمود: «این آیه شریفه در شأن ما اهل‌بیت (ع) و بی‌دینی و مخالفت و سدّ راه بنی‌امیه نازل شد»[۷۶].

ابوصادق از حنش از علی بن ابی طالب (ع) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «هر که دوست دارد وضع ما و این قوم را بداند؛ ما و شیعیانمان در آن روز که خدا آسمان‌ها را آفرید، شبیه موسی (ع) و پیروان او بودیم و دشمنانمان شبیه فرعون و پیروانش و این آیات سوره قصص درباره ما نازل شد:طسم * تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ * نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ * إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ * وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ[۷۷].[۷۸]

شیخ طوسی با سندش به نقل از ابوصادق به نقل از امام باقر (ع) می‌نویسد که ایشان فرمود: «دولت ما، آخرین دولت است و هیچ خاندانی نمی‌ماند، جز آنکه قبل از ما به حکومت می‌رسد؛ تا آنکه وقتی روش حکومت‌داری ما را دیدند، نگویند: اگر ما هم به حکومت می‌رسیدیم، مانند اینها حکومت می‌کردیم! و این، همان سخن خدای عزوجل است که فرمود: وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ[۷۹][۸۰].[۸۱]

فرزندان ابوصادق

درباره تعداد فرزندان وی مطلب زیادی نقل نشده اما در روایتی به نام یکی از فرزندان وی اشاره شده است. عبدالله بن کیسان[۸۲] گوید: «به امام جعفر صادق (ع) گفتم: قربانت شوم! من عبدالله بن کیسان، خدمتگزار شما هستم؛

فرمود: «نژادت را می‌شناسم، اما تو را نمی‌شناسم»؛

گفتم: من در کوهستان، متولد و در سرزمین فارس بزرگ شده‌ام، و به خاطر تجارت و کارهای دیگر با مردم رفت و آمد دارم؛ گاهی با مردی معاشرت می‌کنم و از او خوش‌رفتاری و حسن‌خلق و امانت‌داری می‌بینم؛ سپس از مذهبش جستجو می‌کنم و معلوم می‌شود که او با شما دشمن است؛ و با مرد دیگری معاشرت می‌کنم و از او بدخلقی و خیانت در امانت و ناپاکی می‌بینم و سپس جستجو می‌کنم و معلوم می‌شود که او به ولایت شما اعتماد دارد؛ این مسئله چگونه است؟

فرمود: «ابن کیسان! مگر نمی‌دانی که خدای عزوجل گِلی از بهشت گرفت و گِلی از دوزخ و سپس آن دو را به هم آمیخت؛ آن‌گاه این را از آن، و آن را از این جدا ساخت (یعنی پس از آنکه این دو گل به یکدیگر چسبیدند، آنها را از هم جدا ساخت و مؤمنان را از گل بهشت و کفار را از گل دوزخ آفرید)؛ پس آن‌چه از امانت‌داری و حسن خلق و خوش‌رفتاری در دشمنان ما می‌بینی، به خاطر تماس آنها با طینت بهشتی است (پیش از جدا کردن آنها از یک‌دیگر) و ایشان عاقبت به اصل خلقت خود بر می‌گردند (و یکسره دوزخی شوند) و آن‌چه از بی امانتی و بدخلقی و آلودگی در دوستان ما می‌بینی. به خاطر تماس آنها با طینت دوزخی است و آنها بالاخره به اصل خلقت خود بر می‌گردند (و یکسره بهشتی شوند)»[۸۳].[۸۴]

ابوصادق؛ از یاران مختار ثقفی

محمد بن جریر طبری می‌نویسد: شبث بن ربعی ریاحی، هبیرة بن یریم، ابواسحاق همدانی، یزید بن حارث، عبدالرحمن بن سعید بن قیس الهمدانی، عبدالرحمن بن مخنف بن سلیم غامدی، حسان بن فائد عبسی، ابوعبیدة بن حذیفة بن یمان عبسی، قیس بن سعید، محمد بن قرظة بن کعب انصاری، ابوعبدالله جدلی، موسی بن ابی موسی اشعری و ابوصادق از کسانی بودند که همراه مختار ثقفی قیام کردند [۸۵].

ابوصادق گوید: «وقتی سلیمان بن صرد و یارانش به قبر امام حسین (ع) رسیدند، یک باره فریاد بر آوردند که: «پروردگارا! ما از یاری پسر دختر پیامبرمان بازماندیم؛ گناه گذشته ما را ببخش و توبه ما را بپذیر که تو توبه‌پذیر و رحیمی! و حسین (ع) و یاران شهید و صدیق وی را قرین رحمت بدار! پروردگارا! تو را شاهد می‌گیریم که ما نیز بر همان روش هستیم که آنها به سبب آن کشته شدند؛ اگر گناهمان را نبخشی و بر ما رحمت نیاوری، جزو زیانکاران خواهیم بود».

سپس گوید: یک روز و یک شب آنجا بودند و بر حسین (ع) درود می‌فرستادند و می‌گریستند و تضرع می‌کردند و پیوسته بر حسین (ع) و یارانش رحمت می‌فرستادند تا صبحگاه روز بعد که نماز صبح را به نزد قبر وی خواندند و این ماندن به نزد آن قبر بر کینه آنها افزود. پس از آن بلند شدند و سلیمان دستور حرکت داد. هیچ‌کس حرکت نمی‌کرد تا اینکه پیش قبر حسین (ع) آمده، می‌ایستاد و بر او رحمت می‌فرستاد و غفران می‌خواست. به خدا آنها را دیدم که بر قبر نزد قبر حسین (ع) بیشتر از ازدحام مردم بر حجر الاسود ازدحام کرده بودند. پس سلیمان به نزد قبر حسین (ع) ایستاده بود و چون جمعی برای وی دعا می‌کردند، مسیب بن نجبه و سلیمان بن صرد به آنها می‌گفتند: «خدایتان رحمت کند! به برادران خویش ملحق شوید!» و چنین بود تا اینکه حدود سی نفر از یاران وی ماندند و سلیمان و یارانش قبر را در میان گرفتند؛ سلیمان گفت: «سپاس خدایی را که اگر خواسته بود به ما نیز حرمت شهادت با حسین (ع) را داده بود؛ خدایا! اکنون که ما را از شهادت با وی محروم داشتی، از شهادت پس از او محروم ندار!».

عبدالله بن وال گفت: «چنین می‌دانم که به روز رستاخیز حسین (ع) و پدرش و برادرش به نزد خدا از همه امت محمد (ص) بهتر هستند؛ از بلیه این امت تعجب نکنید که دو نفر از آنها را کشتند و نزدیک بود آن یکی را نیز بکشند»؛

مسیب بن نجبه گفت: «من از قاتلانشان و هر که هم عقیده قاتلان باشد، بیزارم و با آنها دشمنی می‌کنم و می‌جنگم». همه سرانشان سخنان نیکو گفتند. مثنی بن مجزیه یکی از سران و بزرگان قوم بود و از اینکه نشنیدم او نیز مانند دیگران سخن بگوید، آزرده شدم. به خدا مدتی نگذشت که او نیز سخنانی گفت که کمتر از سخن دیگران نبود؛ او گفت: «خدا این افراد را که یاد کردید، به سبب انتساب پیامبرشان بر دیگر افراد برتری داد؛ کسانی آنها را کشته‌اند که ما از آنها بیزاریم و با آنها دشمن هستیم و از دیار و کس و مال خویش به منظور نابود کردن قاتلانشان جدا شده‌ایم؛ به خدا اگر جنگ با آنها در غروبگاه خورشید یا انتهای زمین باشد، سزاوار است آن را بجوییم تا بدان برسیم که این، غنیمت و شهادتی است که ثواب بهشت دارد».

ابوصادق گوید: به او گفتم: راست گفتی و کار درستی کردی و توفیق یافتی. آن‌گاه سلیمان بن صرد از محل قبر حسین (ع) حرکت کرد و ما نیز با وی حرکت کردیم و راه حصاصه را در پیش گرفتیم. پس از آن از انبار، سپس از صدود و قیاره گذشتیم»[۸۶].

همچنین ابوصادق گوید: «ابراهیم بن اشتر به پرچمدار خویش می‌گفت: «پرچم خویش را میان آنها پیش ببر!».

پرچمدار می‌گفت: «فدایت شوم! راه پیشرفت ندارم» و او می‌گفت: «بله، یاران تو نبرد می‌کنند و ان شاء الله فرار نمی‌کنند». و چون پرچمدار پرچم خویش را می‌برد، ابراهیم با شمشیر حمله می‌کرد و به هر که می‌زد، او از پای در می‌آمد. ابراهیم پیادگان را از پیش روی خویش می‌راند و آنها گویی گوسفندان بودند و چون او همراه پرچم حمله می‌کرد، یارانش به یک باره حمله می‌کردند»[۸۷].[۸۸]

سرانجام

درباره سرانجام وی مطلبی نقل نشده است.[۸۹]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. رجال الطوسی، طوسی، ص۸۷، أسماء من روی عن أمیرالمؤمنین (ع) ابوصادق و هو ابن عاصم بن الجرمی عربی کوفی.
  2. رجال الطوسی، طوسی، ص۹۵، اصحاب أبی محمد الحسن بن علی کیسان بن کلیب یکنی أبا صادق.
  3. رجال الطوسی، طوسی، ص۱۰۴، اصحاب أبی عبدالله الحسین بن علی کیسان بن کلیب یکنی أبا صادق.
  4. رجال الطوسی، طوسی، ص۱۱۹، اصحاب أبی محمد علی بن الحسین کیسان بن کلیب یکنی أبا صادق.
  5. رجال الطوسی، طوسی، ص۱۴۴، أصحاب أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین کیسان بن کلیب یکنی أبا صادق من أصحاب المؤمنین.
  6. رجال الطوسی، طوسی، ص۱۳۴، أصحاب ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین ربیعة بن ناجذ بن کثیر أبوصادق الکوفی روی عنه و عن أبی عبدالله.
  7. رجال البرقی، البرقی، ص۶ و أصحابه من الیمن: أبوصادق کلیب الحرمی.
  8. رجال البرقی، البرقی، ص۷، أصحاب أبی محمد الحسن بن علی من أصحاب رسول الله (ص) أبوصادق کلیب.
  9. رجال البرقی، البرقی، ص۸، أصحاب أبی محمد علی بن الحسین أصحابه من أصحاب النبی و من أصحاب المؤمنین (ع): ابوصادق کلیب الحرمی.
  10. رجال ابن داود، ص۲۸۲، کیسان بن کلیب أبوصادق ی ن سین ین (جخ).
  11. رجال ابن داود، ص۴۰۰: ابوصادق [جح] هو أبوعاصم بن کلیب الجرمی ی [جح] عربی کوفی.
  12. خلاصة الاقوال، علامه، ص۱۹۴: و أصحابه من الیمن أبوصادق کلیب الحرمی بالحاء المهملة و الراء و المیم.
  13. ایشان نام او را ابوصالح نقل کرده است.
  14. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۴۰ و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۱۰ -۱۱۱ به نقل از مناقب آل ابی طالب.
  15. الإختصاص، شیخ مفید، ص۷.
  16. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کیسان بن کلیب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۷۷-۴۷۸.
  17. «عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ قَالَ لِي مَا زَالَ سِرُّنَا مَكْتُوماً حَتَّى صَارَ فِي يَدَيْ وُلْدِ كَيْسَان فَتَحَدَّثُوا بِهِ فِي الطَّرِيقِ وَ قُرَى السَّوَادِ»؛ الکافی، کلینی، ج۲، ص۲۲۳.
  18. قاموس الرجال، شوشتری، ج۸، ص۶۰۷.
  19. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱۴، ص۳۶۳.
  20. قاموس الرجال، ج۱۱، ص۳۶۷ -۶۸.
  21. أعیان الشیعه، سید محسن امین عاملی، ج۲، ص۳۶۱ – ۳۶۲.
  22. أعیان الشیعه، سید محسن امین عاملی، ج۶، ص۴۶۳.
  23. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کیسان بن کلیب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۷۸-۴۸۲.
  24. معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۴، ص۱۳۴.
  25. نقد الرجال، تفرشی، ج۴، ص۷۳ و ج۵، ص۱۶۸ (البته ایشان او را با نام کیسان بن کلیب فقط از اصحاب امام علی (ع) شمرده است)؛ جامع الرواة، محمد علی اردبیلی، ج۲، ص۳۲؛ طرائف المقال، سید علی بروجردی، ج۲، ص۱۰۵؛، مستدرکات علم رجال الحدیث، شیخ علی نمازی شاهرودی، ج۶، ص۳۱۷؛ المفید من معجم رجال الحدیث، محمد جواهری، ص۴۷۵ و حیاة الإمام زین العابدین، قرشی، ج۲، ص۳۱۷.
  26. طرائف المقال، ج۲، ص۱۱۷ و منتهی المقال فی أحوال الرجال، شیخ محمد اسماعیل مازندرانی، ج۷، ص۱۸۲-۱۸۳.
  27. طرائف المقال، ج۲، ص۱۱۷؛ جامع الرواة، ج۲، ص۳۹۳ - ۳۹۴ و المفید من معجم رجال الحدیث، ص۴۷۵.
  28. منتهی المقال فی أحوال الرجال، ج۷، ص۱۸۲-۱۸۳ و خاتمة المستدرک، میرزا حسین نوری طبرسی، ج۹، ص۲۶۶-۲۶۷.
  29. نقد الرجال، تفرشی، ج۵، ص۱۶۸ - ۱۶۹.
  30. نقد الرجال، تفرشی، ص۱۶۸ - ۱۶۹ و جامع الرواة، ج۲، ص۳۹۳.
  31. نقد الرجال، ج۲، ص۲۳۸ و جامع الرواة، ج۱، ص۳۱۸.
  32. نقد الرجال، ج۲، ص۲۳۸.
  33. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کیسان بن کلیب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۸۲-۴۸۳.
  34. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۲۹۵؛ میزان الاعتدال، ذهبی، ج۴، ص۵۳۸ (وی از او با نام ابوصادق یا ابوصالح یاد کرده و نامش را عبدالله ابن ناجد آورده است)، المغنی فی الضعفاء، ذهبی، ج۲، ص۵۹۱ (او فقط نامش را عبدالله بن ناجذ آورده است؛ الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب السته، ذهبی، ج۲، ص۴۳۵؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۳۳، ص۴۱۲؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱۴، ص۳۶۷ (نامش را اسلم بن یزید آورده است)؛ الجرح و التعدیل، ابن أبی حاتم رازی، ج۸، و شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۳، ص۱۹۹.۱۰.
  35. تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۴۱۷.
  36. لسان المیزان، ابن حجر، ج۷، ص۴۶۹ و تاریخ الإسلام ذهبی، ج۷، ص۲۹۲.
  37. تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۶۷ – ۳۶۸؛ خطیب بغدادی می‌نویسد: من می‌گویم: اگر او برادر ربیعة بن ناجذ باشد، پس نام او ربیعة بن ناجذ بن انیس بن عبدالاسد معاذ بن مازن بن دؤل بن سعد مناة بن عابد بن عمرو بن عبدالله بن کعب بن حارث بن کعب بن عبدالله بن مالک بن نضر بن الازد بن غوث است.
  38. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کیسان بن کلیب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۸۳.
  39. الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۹۵ - ۲۹۶.
  40. تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۶۷ - ۳۶۸. تاریخ الإسلام، ج۷، ص۲۹۲؛ تهذیب الکمال، ج۳۳، ص۴۱۲ - ۴۱۳؛ الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، ذهبی، ج۲، ص۴۳۵؛ میزان الاعتدال، ج۴، ص۵۳۸؛ تهذیب التهذیب، ج۳، ص۲۲۸ و ج۱۲، ص۱۱۶ - ۱۷ و لسان المیزان، ج۷، ص۴۶۹.
  41. تهذیب الکمال، ج۹، ص۱۴۵ - ۱۴۸؛ تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۱۱۶ و ج۳، ص۲۲۸ و الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، ج۱، ص۳۹۴.
  42. الجرح و التعدیل، ج۸، ص۱۹۹ ۲۰۰؛ تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۴۱۷؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۶، ص۲۳۸ و ج۲، ص۴۲۷ و الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب السته، ذهبی، ج۱، ص۳۹۴.
  43. الجرح والتعدیل، ج۸، ص۱۹۹ - ۲۰۰؛ لسان المیزان، ج۷، ص۴۶۹؛ تهذیب الکمال، ج۳۳، ص۴۱۲ - ۴۱۳ و تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۱۱۶ - ۱۱۷.
  44. تقریب التهذیب، ج۲، ص۴۱۷.
  45. معجم رجال الحدیث، ج۲۱، ص۱۸۷؛ الجرح والتعدیل، ج۸، ص۱۹۹ - ۲۰۰؛ تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۱۱۶ و ج۳، ص۲۲۸؛ تاریخ الإسلام، ج۶، ص۲۳۸؛ میزان الاعتدال، ج۴، ص۵۳۸: الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب السته، ج۱، ص۳۹۴ و ج۲، ص۴۳۵ و تهذیب الکمال، ج۹، ص۱۴۵ - ۱۴۸.
  46. الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب السته، ج۲، ص۴۳۵.
  47. المغنی فی الضعفاء، ذهبی، ج۲، ص۵۹۱ و میزان الاعتدال، ج۴، ص۵۳۸.
  48. المعارف، ابن قتیبه، ص۶۲۴: أسماء الغالیة من الشیعة: الحارث الأعور، و صعصعة بن صوحان، و الأصبغ بن نباتة، و عطیة العوفی و طاووس و سلیمان الأعمش، و أبوإسحاق السّبیعی، و أبوصادق، و سلمة بن کهبل، و الحکم بن عتیبه، و سالم بن أبی الجعد، و ابراهیم النخعی، و حبة بن جوین....
  49. تقریب المعارف، ابوصلاح حلبی، ص۲۹۶: «رَوَى فِيهِ عَنْ أَنَسِ بْنِ عَمْرٍو، قَالَ: قُلْتُ لِزُبَيْدٍ الْأَيَامِيِ إِنَّ أَبَا صَادِقٍ قَالَ: وَ اللَّهِ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ فِي قَلْبِي مِثْقَالَ حَبَّةِ خَرْدَلٍ حُبّاً لِعُثْمَانَ وَ لَوْ أَنَّ لِي أُحُداً ذَهَباً، وَ هُوَ شَرٌّ عِنْدِي مِنْ حِمَارٍ مُجَدَّعٍ لَطْحَانَ. فَقَالَ زُبَيْدٌ: صَدَقَ أَبُو صَادِقٍ».
  50. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کیسان بن کلیب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۸۴-۴۸۵.
  51. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۸۵.
  52. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۱ -۴۲.
  53. الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۹۵.
  54. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۳۰.
  55. الامالی، شیخ مفید، ص۱۰۴ - ۱۰۵.
  56. تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۶۷ و قاموس الرجال، ج۱۱، ص۳۶۷- ۶۸.
  57. مردی که ده فرزند داشت و شش تن را سمت راست و چهار تن را سمت چپ خود می‌گمارد که مانند دو دست نیرومند برای او بودند. سپس جنگ سختی در گرفت و همه آنان از گرد او پراکنده شدند. و این داستان در میان عرب مثل شد.
  58. الامالی، ص۱۴۶ - ۱۴۹. البته به این مطلب، نخست، در کتاب الغارات (ج۲، ص۴۹۴ - ۹۵) اشاره شده ولی از ابوصادق نامی برده نشده است.
  59. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کیسان بن کلیب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۸۵-۴۹۱.
  60. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۲ - ۳۲۱ و قاموس الرجال ج۱۱، ص۳۶۷ -۶۸.
  61. «أَوَّلُكُمْ وُرُوداً عَلَيَّ الْحَوْضَ أَوَّلُكُمْ إِسْلَاماً عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۹۱.
  62. «و چون (داستان آفرینش) پسر مریم را مثال زنند، در دم قوم تو از آن (به ریشخند) بانگ بردارند و گفتند: آیا خدایان ما بهترند یا او؟ آن را برای تو مثل نزدند مگر به چالش (با تو) بلکه آنان قومی (چالشکر و) ستیزه‌جویند او جز بنده‌ای نبود که به او نعمت دادیم و او را برای بنی اسرائیل نمونه‌ای قرار دادیم» سوره زخرف، آیه ۵۷-۵۹.
  63. تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۲۸۶ و نیز ر. ک: بحارالانوار، ج۳۴، ص۳۳۷، به نقل از تفسیر قمی. شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج۴، ص۱۰۵: «وَ رَوَى أَبُو صَادِقٍ عَنْ رَبِيعَةَ بْنِ نَاجِدٍ عَنْ عَلِيٍّ (ع) قَالَ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِنَّ فِيكَ لَشَبَهاً مِنْ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ، أَحَبَّتْهُ النَّصَارَى حَتَّى أَنْزَلَتْهُ بِالْمَنْزِلَةِ الَّتِي لَيْسَتْ لَهُ، وَ أَبْغَضَتْهُ الْيَهُودُ حَتَّى بَهَتَتْ أُمَّهُ».
  64. اسدالغابه، ج۴، ص۳۷.
  65. الأمالی، شیخ صدوق، ص۴۱۵ و الأمالی، شیخ مفید، ص۸۸.
  66. «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْخُدْرِيِّ عَنْ أَبِي صَادِقٍ قَالَ: دَخَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) سُوقَ التَّمَّارِينَ فَإِذَا امْرَأَةٌ قَائِمَةٌ تَبْكِي وَ هِيَ تُخَاصِمُ رَجُلًا تَمَّاراً فَقَالَ لَهَا مَا لَكِ قَالَتْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اشْتَرَيْتُ مِنْ هَذَا تَمْراً بِدِرْهَمٍ فَخَرَجَ أَسْفَلُهُ رَدِيّاً لَيْسَ مِثْلَ الَّذِي رَأَيْتُ قَالَ فَقَالَ لَهُ رُدَّ عَلَيْهَا فَأَبَى حَتَّى قَالَهَا ثَلَاثاً فَأَبَى فَعَلَاهُ بِالدِّرَّةِ حَتَّى رَدَّ عَلَيْهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ صيَكْرَهُ أَنْ يُجَلَّلَ التَّمْرُ» (فروع کافی، کلینی، ج۵، ص۲۳۰) و نیز رک: قاموس الرجال، ج۱۱، ص۳۶۷ -۳۶۸.
  67. «و خداوند را بسیار یاد کنید باشد که رستگار گردید» سوره انفال، آیه ۴۵.
  68. «و از خداوند و پیامبرش فرمانبرداری کنید و در هم نیفتید که سست شوید و شکوهتان از میان برود و شکیبا باشید که خداوند با شکیبایان است» سوره انفال، آیه ۴۶.
  69. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۴؛ فروع کافی، ج۵، ص۳۸؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۷ و الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲۳، ص۲۹۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۶ و قاموس الرجال، ج۱۱، ص۳۶۷ -۶۸.
  70. الامالی، شیخ صدوق، ص۱۸۰-۸۱.
  71. الغیبه، نعمانی، ص۲۴۹.
  72. «إن في الاسلام ثلاثا، لا يقوم إلا عليهن‌، و لا ينفع واحدة دون صاحبتها: الصلاة، و الزكاة، و الولاية»؛ شرح الأخبار، ج۳، ص۱۰.
  73. «و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شده‌اند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم» سوره قصص، آیه ۵.
  74. الامالی، شیخ صدوق، ص۴۷۹ و بحارالانوار، ج۲۴، ص۱۶۸، به نقل از امالی شیخ صدوق.
  75. «(خداوند) کردارهای کسانی را که کفر ورزیدند و (مردم را) از راه خداوند باز داشتند بیراه گرداند و (خداوند) از گناهان آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده که همه راستین و از سوی پروردگارشان است ایمان آوردند، چشم پوشید و حالشان را نیکو گردانید» سوره محمد، آیه ۱-۲.
  76. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، حسکانی، ج۲، ص۲۴۰ -۴۱.
  77. «طا، سین، میم * این آیات کتاب روشنگر است * از داستان موسی و فرعون برای گروهی که ایمان دارند بر تو به درستی می‌خوانیم * بی‌گمان فرعون در زمین (مصر) گردنکشی ورزید و مردم آنجا را دسته‌دسته کرد. دسته‌ای از آنان را به ناتوانی می‌کشاند، پسرانشان را سر می‌برید و زنانشان را زنده وا می‌نهاد، به یقین او از تبهکاران بود * و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شده‌اند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم» سوره قصص، آیه ۱-۵.
  78. تفسیر فرات الکوفی، فرات کوفی، ص۳۱۴.
  79. «و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره اعراف، آیه ۱۲۸.
  80. الغیبة، شیخ طوسی، ص۴۷۲ ح۴۹۳ و بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۳۲ ح۵۸ به نقل از الغیبه شیخ طوسی.
  81. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کیسان بن کلیب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۹۱-۴۹۹.
  82. مولی صالح مازندرانی می‌نویسد: امام که می‌فرماید: نسبت را می‌شناسم؛ مراد، نسب کیسان است و چه بسا منظور ایشان کیسان بن کلیب است که از اصحاب علی، حسن، حسین، علی بن الحسین و محمد بن علی (ع) شمرده شده است. (شرح الکافی الأصول و الروضه، ج۸، ص۱۰).
  83. اصول کافی، ج۲، ص۴.
  84. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کیسان بن کلیب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۹۹-۵۰۰.
  85. المسترشد، محمد بن جریر طبری شیعی، ص۲۱۱.
  86. تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۸۹.
  87. تاریخ الطبری، ج۶، ص۸۹.
  88. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کیسان بن کلیب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۵۰۰-۵۰۲.
  89. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کیسان بن کلیب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۵۰۲.