بصره در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۰: خط ۱۰:


==بنای [[شهر بصره]]==
==بنای [[شهر بصره]]==
در دوره [[حکومت]] [[ساسانیان]]، منطقه [[بصره]] از نواحی بهمن اردشیرخوره به شمار می‌رفت که برای تقویت مرزهای [[غربی]] [[ایران]] در برابر [[تهاجم]] [[قبایل عرب]]، در آن پادگان‌های [[استوار]] و استحکاماتی بنا شده بود و همیشه در آن دیدبان وجود داشت؛ چنان‌که [[شاپور]] دوم در آن خندقی ایجاد کرده بود که به دریا می‌رسید و احتمالاً این [[خندق]] به دست [[خسرو]] انوشیروان بازسازی شد. پس می‌توان این‌گونه گفت که بصره قبل از تأسیس، پایگاه و یا اردوگاه [[سربازان]] [[ایرانی]] بود که از مرزهای این [[کشور]] در برابر تهاجمات [[بیگانگان]] [[محافظت]] می‌کردند.
در دوره [[حکومت]] [[ساسانیان]]، منطقه [[بصره]] از نواحی بهمن اردشیرخوره به شمار می‌رفت که برای تقویت مرزهای [[غربی]] [[ایران]] در برابر [[تهاجم]] [[قبایل عرب]]، در آن پادگان‌های [[استوار]] و استحکاماتی بنا شده بود و همیشه در آن دیدبان وجود داشت؛ چنان‌که [[شاپور]] دوم در آن خندقی ایجاد کرده بود که به دریا می‌رسید و احتمالاً این [[خندق]] به دست [[خسرو انوشیروان]] بازسازی شد. پس می‌توان این‌گونه گفت که بصره قبل از تأسیس، پایگاه و یا اردوگاه [[سربازان]] [[ایرانی]] بود که از مرزهای این [[کشور]] در برابر تهاجمات [[بیگانگان]] [[محافظت]] می‌کردند.
 
اولین باری که [[مسلمانان]] به مرزهای ایران [[حمله]] کردند، سال دوازدهم بود. این حمله به [[تأیید]] [[ابوبکر]] و در طی تجاوزات [[مثنی بن حارثه]] و [[سوید بن قطبه]] انجام گرفت که باعث ویرانی پادگان‌ها و انبارهای [[جنگی]] [[ایرانیان]] در ابله، نزدیک بصره امروزی، و دیگر مناطق مرزی شد و بسیاری از [[مردم]] کشته شدند یا [[اسیر]] شدند. اما هم‌زمان با [[خلافت عمر بن خطاب]] سیل حملات به سوی ایران روان شد.
اولین باری که [[مسلمانان]] به مرزهای ایران [[حمله]] کردند، سال دوازدهم بود. این حمله به [[تأیید]] [[ابوبکر]] و در طی تجاوزات [[مثنی بن حارثه]] و [[سوید بن قطبه]] انجام گرفت که باعث ویرانی پادگان‌ها و انبارهای [[جنگی]] [[ایرانیان]] در ابله، نزدیک بصره امروزی، و دیگر مناطق مرزی شد و بسیاری از [[مردم]] کشته شدند یا [[اسیر]] شدند. اما هم‌زمان با [[خلافت عمر بن خطاب]] سیل حملات به سوی ایران روان شد.
پس از [[فتح مدائن]]، پایتخت ساسانیان، به دست مسلمانان، عمرطی نامه‌ای از سعد خواست در [[مدائن]] [[اردو]] بزند و همان‌جا بماند و سپاهیانی که از طرف [[ابوعبیده]] برای کمک به او فرستاده شده بودند را به [[شام]] بازگرداند. پس از رسیدن [[نامه]]، سعد خانه‌های مدائن را به مسلمانان داد و سپس [[فرمان]] داد تا [[زن]] و [[فرزندان]] آنها نیز به مدائن بیایند و در خانه‌های آنجا ساکن شوند.
 
پس از گذشت مدتی از ساکن شدن مسلمانان، گروهی از طرف سعد به‌عنوان [[نماینده]] نزد [[عمر]] رفتند که احتمالاً حامل [[غنائم]] بودند. عمر علت زردی‌رنگ و نزار بودن و [[تغییر]] حالت آنها را جویا شد که در پاسخ علت را [[بدی]] آب و هوای مدائن اعلام کردند<ref>مدائن به احتمال بسیار زیاد، مکان مناسبی برای سکونت بود و دارای آب‌وهوای مطبوع و خاک حاصل‌خیزی بوده است که ساسانیان آن را به‌عنوان پایتخت خود انتخاب کرده بودند و تنها یک شهر نبوده است؛ بلکه از هفت شهر تشکیل یافته بوده است. از طرف دیگر منصور عباسی در کنار این شهر کهن و با استفاده از مصالح آن، شهر جدید خود، یعنی بغداد را ساخت. حال سؤال اینجاست که شهری با این ویژگی چگونه برای عرب‌ها که با سختی‌ها و مشقات زیادی روبه‌رو بودند، ایجاد مشکل کرده است؟</ref>. از طرف دیگر [[حذیفه بن یمان]] که در [[سپاه]] [[سعد بن ابی وقاص]] بود، نامه‌ای به [[عمر]] نوشت و از [[بدی]] اوضاع [[زندگی]] و سکونت [[مسلمانان]] [[شکایت]] کرد. او در [[نامه]] خود این‌گونه نوشت:
پس از [[فتح مدائن]]، پایتخت ساسانیان، به دست مسلمانان، عمر طی نامه‌ای از سعد خواست در [[مدائن]] [[اردو]] بزند و همان‌جا بماند و سپاهیانی که از طرف [[ابوعبیده]] برای کمک به او فرستاده شده بودند را به [[شام]] بازگرداند. پس از رسیدن [[نامه]]، سعد خانه‌های مدائن را به مسلمانان داد و سپس [[فرمان]] داد تا [[زن]] و [[فرزندان]] آنها نیز به مدائن بیایند و در خانه‌های آنجا ساکن شوند.
«[[عرب‌ها]] در [[مدائن]] زارونزار شده، شکم آنها به پشت چسبیده است و بازوان آنها خشک و باریک گردیده و رنگ آنها پریده و دگرگون شده [است]»<ref>کامل، ج۸، ص۳۵۱.</ref>. عمر بعد از اطلاع از حال مسلمانان در نامه‌ای به سعد نوشت:
 
[[عرب]] را جز آنجا که [[شایسته]] شتران و گوسفندان باشد، جایی سزاوار نیست؛ پس به فلاتی متوجه شو و مسلمانان را در آنجا فرودآور و به جای خویش اقامت کن و لشکری به دروازه [[هند]]، [جایی که بعدها [[بصره]] خوانده شد] و سپاهی به جزیره و نشیمن خویش را سرای [[هجرت]] خود قرار ده و میان من و مسلمانان دریا را فاصله مکن<ref>آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۵۳.</ref>.
پس از گذشت مدتی از ساکن شدن مسلمانان، گروهی از طرف سعد به‌عنوان [[نماینده]] نزد [[عمر]] رفتند که احتمالاً حامل [[غنائم]] بودند. عمر علت زردی‌رنگ و نزار بودن و [[تغییر]] حالت آنها را جویا شد که در پاسخ علت را [[بدی]] آب و هوای مدائن اعلام کردند<ref>مدائن به احتمال بسیار زیاد، مکان مناسبی برای سکونت بود و دارای آب‌وهوای مطبوع و خاک حاصل‌خیزی بوده است که ساسانیان آن را به‌عنوان پایتخت خود انتخاب کرده بودند و تنها یک شهر نبوده است؛ بلکه از هفت شهر تشکیل یافته بوده است. از طرف دیگر منصور عباسی در کنار این شهر کهن و با استفاده از مصالح آن، شهر جدید خود، یعنی بغداد را ساخت. حال سؤال اینجاست که شهری با این ویژگی چگونه برای عرب‌ها که با سختی‌ها و مشقات زیادی روبه‌رو بودند، ایجاد مشکل کرده است؟</ref>. از طرف دیگر [[حذیفه بن یمان]] که در [[سپاه]] [[سعد بن ابی وقاص]] بود، نامه‌ای به [[عمر]] نوشت و از [[بدی]] اوضاع [[زندگی]] و سکونت [[مسلمانان]] [[شکایت]] کرد. او در [[نامه]] خود این‌گونه نوشت: «[[عرب‌ها]] در [[مدائن]] زار و نزار شده، شکم آنها به پشت چسبیده است و بازوان آنها خشک و باریک گردیده و رنگ آنها پریده و دگرگون شده [است]»<ref>کامل، ج۸، ص۳۵۱.</ref>. عمر بعد از اطلاع از حال مسلمانان در نامه‌ای به سعد نوشت: [[عرب]] را جز آنجا که [[شایسته]] شتران و گوسفندان باشد، جایی سزاوار نیست؛ پس به فلاتی متوجه شو و مسلمانان را در آنجا فرودآور و به جای خویش اقامت کن و لشکری به دروازه [[هند]]، [جایی که بعدها [[بصره]] خوانده شد] و سپاهی به جزیره و نشیمن خویش را سرای [[هجرت]] خود قرار ده و میان من و مسلمانان دریا را فاصله مکن<ref>آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۵۳.</ref>.
سخن عمر به این معنا است که عرب جایی را برای زندگی می‌پسندد که بتواند در آن گوسفند و شتر نگهداری کند و به پرورش آنها بپردازد. پس از دریافت نامه، سعد افرادی را برای یافتن مکان مناسب به اطراف فرستاد که به گفته بعضی [[روایات]] [[حذیفة بن یمان]] و [[سلمان فارسی]]، [[مأمور]] یافتن مکانی شدند که بعدها [[کوفه]] نامیده شد<ref>عتبة بن غزوان بن جابر بن وهب بن نشیب بن وهیب بن زید بن مالک بن عبد عوف بن الحارث بن مازن که از اصحاب پیامبر بود. عتبه از پیش‌گامان مسلمانان و مهاجران به حبشه و از تیراندازان بنام است و صفیه، دختر حارث بن کلده، همسر عتبة بن غزوان بود. (اسد الغابه، ج۳، ص۴۶۱).</ref> و [[عتبة بن غزوان]] نیز به طرف ارض‌الهند روان شد.
 
سخن عمر به این معناست که عرب جایی را برای زندگی می‌پسندد که بتواند در آن گوسفند و شتر نگهداری کند و به پرورش آنها بپردازد. پس از دریافت نامه، سعد افرادی را برای یافتن مکان مناسب به اطراف فرستاد که به گفته بعضی [[روایات]] [[حذیفة بن یمان]] و [[سلمان فارسی]]، [[مأمور]] یافتن مکانی شدند که بعدها [[کوفه]] نامیده شد<ref>عتبة بن غزوان بن جابر بن وهب بن نشیب بن وهیب بن زید بن مالک بن عبد عوف بن الحارث بن مازن که از اصحاب پیامبر بود. عتبه از پیش‌گامان مسلمانان و مهاجران به حبشه و از تیراندازان بنام است و صفیه، دختر حارث بن کلده، همسر عتبة بن غزوان بود. (اسد الغابه، ج۳، ص۴۶۱).</ref> و [[عتبة بن غزوان]] نیز به طرف ارض‌الهند روان شد.


درباره رفتن [[عتبه]] به [[بصره]] [[روایات]] مختلفی وجود دارد؛ بعضی از روایات از این حکایت می‌کند که عتبه در [[سپاه]] سعد بوده است و به دست سعد به بصره گسیل شده است و در روایات دیگر بر این تأکید شده است که عتبه از [[مدینه]] به بصره رفته است.
درباره رفتن [[عتبه]] به [[بصره]] [[روایات]] مختلفی وجود دارد؛ بعضی از روایات از این حکایت می‌کند که عتبه در [[سپاه]] سعد بوده است و به دست سعد به بصره گسیل شده است و در روایات دیگر بر این تأکید شده است که عتبه از [[مدینه]] به بصره رفته است.
در طبقات کبری از [[مصعب بن محمد بن شرحبیل]] که همان ابن‌حسنه است نقل شده است که عتبة بن غزوان هنگام [[شکست]] و [[گریز]] [[ایرانیان]] همراه [[سعد بن ابی وقاص]] بود. [[عمر بن خطاب]] برای سعد نوشت که پایگاه سپاهیانش را در [[کوفه]] قرار دهد و عتبه که از شرکت‌کنندگان در [[جنگ بدر]] است و در [[اسلام]] دارای پایگاه است را به دروازه [[هند]] بفرستد که [[امید]] است عتبه آنجا را برای [[مسلمانان]] بگشاید. [[عمر]] [[فرمان]] داده بود عتبه در آن [[سرزمین]] ساکن شود و آنجا را پایگاه مسلمانان قرار دهد به‌گونه‌ای که میان او و مسلمانان دریا نباشد<ref>طبقات کبری، ج۷، ص۴.</ref>.
اما دینوری در الاخبار الطوال آورده است هنگامی که عتبه به راه افتاد، عمر او را بدرقه کرد و گفت:
[[سرزمین بابل]] را که جایگاه [[هاروت و ماروت]] و [[ستمگران]] است، زیر پا نهاده‌اند و سواران ایشان امروز به حدود [[مداین]] [[حمله]] می‌برند و به آن [[شهر]] نزدیک شده‌اند، تو را با این [[لشکر]] روانه کردم. آهنگ [[مردم]] [[اهواز]] کن و ایشان را به خود مشغول دار تا نتوانند به [[یاری]] ایرانیان ناحیه [[عراق]] بروند و آنان را بر [[ضد]] [[برادران]] شما یاری دهند و تو در ناحیه ابله با آنان [[جنگ]] کن<ref>الاخبار الطوال، ص۱۴۸.</ref>.


[[عبدالملک بن عمیر]] گوید: وقتی عمر، عتبة بن غزوان را سوی بصره می‌فرستاد بدو گفت:
در طبقات کبری از [[مصعب بن محمد بن شرحبیل]] که همان ابن‌حسنه است نقل شده که عتبة بن غزوان هنگام [[شکست]] و [[گریز]] [[ایرانیان]] همراه [[سعد بن ابی وقاص]] بود. [[عمر بن خطاب]] برای سعد نوشت که پایگاه سپاهیانش را در [[کوفه]] قرار دهد و عتبه که از شرکت‌کنندگان در [[جنگ بدر]] است و در [[اسلام]] دارای پایگاه است را به دروازه [[هند]] بفرستد که [[امید]] است عتبه آنجا را برای [[مسلمانان]] بگشاید. [[عمر]] [[فرمان]] داده بود عتبه در آن [[سرزمین]] ساکن شود و آنجا را پایگاه مسلمانان قرار دهد به‌گونه‌ای که میان او و مسلمانان دریا نباشد<ref>طبقات کبری، ج۷، ص۴.</ref>.
ای عتبه، تو را به دروازه هند می‌گمارم که یکی از نواحی [[دشمن]] است و امیدوارم خدایت کمک کند و بر اطراف آن [[تسلط]] یابی. به [[علابن حضرمی]] نوشته‌ام که [[عرفجه بن هرثمه]] را که در [[خدعه]] و در جنگِ [[دشمن]] ورزیده است، به کمک تو فرستد، وقتی آمد با او [[مشورت]] کن و [[حرمت]] کن و کسان را سوی خدای [[دعوت]] کن. هر که پذیرفت از او بپذیر و هر که دریغ کرد با [[ذلت]] و [[حقارت]] [[جزیه]] دهد، وگرنه بی‌تأمل [[شمشیر]] به کار است. در کاری که به تو سپرده‌اند از [[خدا]] بترس. مبادا دلت به [[تکبر]] گراید و یارانت را با تو [[بددل]] کند. تو صحبت [[پیامبر]] داشته‌ای و به سبب وی از پس ذلت، [[عزت]] یافته‌ای و از پس [[ضعف]] نیرو گرفته‌ای و [[امیر]] صاحب‌قدرت و شاه [[مطاع]] شده‌ای که می‌گویی و می‌شنوند و [[فرمان]] می‌دهی و فرمانت را [[اطاعت]] می‌کنند. چه نعمتی است اگر تو را بالاتر از آنچه هستی [[نبرد]] و با زیردستان گردن‌فراز نکند، از [[نعمت]] نیز چون [[گناه]] بپرهیز که به نزد من از گناه بیم‌انگیزتر است. مبادا که نعمت تو را بکشاند و [[فریب]] دهد و خطایی کنی که به سبب آن به [[جهنم]] روی که خدا تو را و مرا از این خطر مصون دارد. [[مردم]] وقتی [[دنیا]] به آنها رخ نمود سوی خدا شتافتند که منظورشان دنیا بود. خدا را منظور دار و دنیا را منظور مدار و از [[سقوط]] [[ستمگران]] بیمناک باش<ref>تاریخ طبری، صص ۱۷۷۱-۱۷۷۰.</ref>.
 
[[عتبة بن غزوان]] به همراه هشتصد نفر حرکت کرد تا به خریبه<ref>جایی در کرانه خشکی کنار شهری کهنه از شهرهای ایران به نام و هشتاآباد اردشیر بود و فرمانده عرب، مثنی پسر حارثه شیبانی، آن را با چند یورش ویران کرده بود. پس از آمدن تازیان آنجا نوسازی و خریبه نامیده شد. و در همین جا بود که جنگ جمل میان علی{{ع}} و عائشه رخ داد. به گفته زجاجی، بدین جهت به آن خریبه گویند که مرزبان آنجا کاخی برای خود ساخته است و پس از مرگ او به ویرانی‌گراییده بود و چون مسلمانان به بصره رسیدند و ساختمان‌هایی در آنجا ساختند، به سبب ویرانه بودن آن کاخ، آنجا را خریبه نامیدند (معجم البلدان، ج۲، ص۲۸۷).</ref> رسید و در آنجا فرود آمد. [[عتبه]] برای خود خیمه‌ای از عباهای مویین بر پا کرد و [[مسلمانان]] هم [[خیمه]] و چادر خود را بر پا کردند. عتبه چند ماهی را در آنجا ماند و [[جنگی]] نکرد. [[عمر]] برای کمک به عتبه، افرادی را به آنجا فرستاد که چون [[جمعیت]] زیاد شد، مجبور شدند هفت [[خانه]] گلی در هفت منطقه بسازند؛ دو تا در خریبه، یکی در زابوقه، دو تا در محلهٔ [[بنی‌تمیم]] و دو تا در محله [[ازد]]. به طرف منزلگاه جدید حرکت کردند. عمر به عتبه دستور داده بود سپس تا در سنگستان فرود آید. از سه [[منزل]] گذشتند که [[خاک]] آن [[سست]] و گلی بود؛ سپس به منزلگاه چهارم رسیدند که سرزمینی سنگی بود و در آنجا اقامت کردند.
اما دینوری در الاخبار الطوال آورده است هنگامی که عتبه به راه افتاد، عمر او را بدرقه کرد و گفت: [[سرزمین بابل]] را که جایگاه [[هاروت و ماروت]] و [[ستمگران]] است، زیر پا نهاده‌اند و سواران ایشان امروز به حدود [[مداین]] [[حمله]] می‌برند و به آن [[شهر]] نزدیک شده‌اند، تو را با این [[لشکر]] روانه کردم. آهنگ [[مردم]] [[اهواز]] کن و ایشان را به خود مشغول دار تا نتوانند به [[یاری]] ایرانیان ناحیه [[عراق]] بروند و آنان را بر [[ضد]] [[برادران]] شما یاری دهند و تو در ناحیه ابله با آنان [[جنگ]] کن<ref>الاخبار الطوال، ص۱۴۸.</ref>.
 
[[عبدالملک بن عمیر]] گوید: وقتی عمر، عتبة بن غزوان را سوی بصره می‌فرستاد بدو گفت: ای عتبه، تو را به دروازه هند می‌گمارم که یکی از نواحی [[دشمن]] است و امیدوارم خدایت کمک کند و بر اطراف آن [[تسلط]] یابی. به [[علاء بن حضرمی]] نوشته‌ام که [[عرفجه بن هرثمه]] را که در [[خدعه]] و در جنگِ [[دشمن]] ورزیده است، به کمک تو فرستد، وقتی آمد با او [[مشورت]] کن و [[حرمت]] کن و کسان را سوی خدای [[دعوت]] کن. هر که پذیرفت از او بپذیر و هر که دریغ کرد با [[ذلت]] و [[حقارت]] [[جزیه]] دهد، وگرنه بی‌تأمل [[شمشیر]] به کار است. در کاری که به تو سپرده‌اند از [[خدا]] بترس. مبادا دلت به [[تکبر]] گراید و یارانت را با تو [[بددل]] کند. تو صحبت [[پیامبر]] داشته‌ای و به سبب وی از پس ذلت، [[عزت]] یافته‌ای و از پس [[ضعف]] نیرو گرفته‌ای و [[امیر]] صاحب‌قدرت و شاه [[مطاع]] شده‌ای که می‌گویی و می‌شنوند و [[فرمان]] می‌دهی و فرمانت را [[اطاعت]] می‌کنند. چه نعمتی است اگر تو را بالاتر از آنچه هستی [[نبرد]] و با زیردستان گردن‌فراز نکند، از [[نعمت]] نیز چون [[گناه]] بپرهیز که به نزد من از گناه بیم‌انگیزتر است. مبادا که نعمت تو را بکشاند و [[فریب]] دهد و خطایی کنی که به سبب آن به [[جهنم]] روی که خدا تو را و مرا از این خطر مصون دارد. [[مردم]] وقتی [[دنیا]] به آنها رخ نمود سوی خدا شتافتند که منظورشان دنیا بود. خدا را منظور دار و دنیا را منظور مدار و از [[سقوط]] [[ستمگران]] بیمناک باش<ref>تاریخ طبری، صص ۱۷۷۱-۱۷۷۰.</ref>.
 
[[عتبة بن غزوان]] به همراه هشتصد نفر حرکت کرد تا به خریبه<ref>جایی در کرانه خشکی کنار شهری کهنه از شهرهای ایران به نام و هشتاآباد اردشیر بود و فرمانده عرب، مثنی پسر حارثه شیبانی، آن را با چند یورش ویران کرده بود. پس از آمدن تازیان آنجا نوسازی و خریبه نامیده شد. و در همین جا بود که جنگ جمل میان علی{{ع}} و عائشه رخ داد. به گفته زجاجی، بدین جهت به آن خریبه گویند که مرزبان آنجا کاخی برای خود ساخته است و پس از مرگ او به ویرانی‌گراییده بود و چون مسلمانان به بصره رسیدند و ساختمان‌هایی در آنجا ساختند، به سبب ویرانه بودن آن کاخ، آنجا را خریبه نامیدند (معجم البلدان، ج۲، ص۲۸۷).</ref> رسید و در آنجا فرود آمد. [[عتبه]] برای خود خیمه‌ای از عباهای مویین بر پا کرد و [[مسلمانان]] هم [[خیمه]] و چادر خود را بر پا کردند. عتبه چند ماهی را در آنجا ماند و [[جنگی]] نکرد. [[عمر]] برای کمک به عتبه، افرادی را به آنجا فرستاد که چون [[جمعیت]] زیاد شد، مجبور شدند هفت [[خانه]] گلی در هفت منطقه بسازند؛ دو تا در خریبه، یکی در زابوقه، دو تا در محلهٔ [[بنی‌تمیم]] و دو تا در محله [[ازد]]. به طرف منزلگاه جدید حرکت کردند. عمر به عتبه دستور داده بود سپس تا در سنگستان فرود آید. از سه [[منزل]] گذشتند که خاک آن [[سست]] و گلی بود؛ سپس به منزل‌گاه چهارم رسیدند که سرزمینی سنگی بود و در آنجا اقامت کردند.


به گفته [[طبری]]، عتبه در ربیع‌‎الاول یا ربیع‌الآخر سال چهاردهم به [[بصره]] رسید<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۶۹.</ref>. [[عتبة بن غزوان]] نامه‌ای به عمر نوشت و او را از مکان خود [[آگاه]] کرد و از عمر خواست مسلمانان در آنجا خانه‌هایی برای خود بسازند تا در زمستان از سرما در [[امان]] باشند و هنگامی که از [[نبرد]] باز می‌گردند، سرپناهی داشته باشند. عمر در پاسخ نوشت که یارانش را در یک جا گرد هم آورد که آب و چراگاه داشته باشد و شرایط را به او گزارش دهد. عتبه برای او نوشت زمینی را در کنار صحرا در منطقه‌ای حاصل‌خیز یافته‌ام که دارای آبگیرهایی است و در آن نیزار پدید آمده است. عمر پس از خواندن [[نامه]] گفت: «این سرزمینی خرم است که در کنار آبشخور قرار دارد». پس به عتبه نوشت که [[مردم]] را در همان‌جا سکونت دهد. مردم با استفاده از [[نی]]، خانه‌هایی برای خود ساختند و [[عتبه]] حدود [[مسجد]] را خود مشخص کرد و سپس با [[نی]] آن را بنا کرد<ref>در خصوص علامت‌گذاری زمین مسجد نام‌های دیگر نیز ذکر شده است: مانند، محجر بن ادرع بهزی از قبیلهٔ سلیم و یا نافع بن حارث بن کلده که گفته شده است به هنگام مشخص کردن حدود خانه خود حدود مسجد را نیز مشخص نموده است و همچنین نام اسود بن سریع تمیمی نیز ذکر گردیده است. او اولین کسی است که در بصره به قصه‌گویی پرداخته است.</ref>. عتبه دارالاماره‌ای جلوی مسجد در میدانی که به [[دهناء]] معروف بود، ساخت و [[زندان]] و دیوانی هم کنار آن، بنا کرد. [[خانه]] [[مسلمانان]] به‌گونه‌ای از نی ساخته شده بود که در هنگام [[جنگ]]، نی‌ها را دسته می‌کردند و گوشه‌ای قرار می‌دادند و در هنگام مراجعه، [[خانه‌ها]] را تجدید بنا می‌کردند<ref>فتوح البلدان، صص ۴۸۵-۴۸۶.</ref>. اما بعد از چندی خانه‌های آنان دچار حریق شد و در [[آتش]] سوخت. مسلمانان طی [[نامه]] از [[عمر]] [[اجازه]] خواستند تا خانه‌های خود را با خشت و گل از نو بسازند. عمر به آنان اجازه داد به شرطی که در هیچ خانه‌ای بیش از سه [[اتاق]] ([[حجره]]) ساخته نشود و بناها را مرتفع نسازند. شاید منظور عمر از این دستور آن بود که مسلمانان به [[فکر]] [[توسعه]] خانه‌های خود نباشند و به [[تجمل‌گرایی]] و [[تکبر]] روی نیاورند و در ساخت بناهای خود راه [[افراط]] را پیش نگیرند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۴۸.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۵۳-۵۸.</ref>
به گفته [[طبری]]، عتبه در ربیع‌‎الاول یا ربیع‌الآخر سال چهاردهم به [[بصره]] رسید<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۶۹.</ref>. [[عتبة بن غزوان]] نامه‌ای به عمر نوشت و او را از مکان خود [[آگاه]] کرد و از عمر خواست مسلمانان در آنجا خانه‌هایی برای خود بسازند تا در زمستان از سرما در [[امان]] باشند و هنگامی که از [[نبرد]] باز می‌گردند، سرپناهی داشته باشند. عمر در پاسخ نوشت که یارانش را در یک جا گرد هم آورد که آب و چراگاه داشته باشد و شرایط را به او گزارش دهد. عتبه برای او نوشت زمینی را در کنار صحرا در منطقه‌ای حاصل‌خیز یافته‌ام که دارای آبگیرهایی است و در آن نیزار پدید آمده است. عمر پس از خواندن [[نامه]] گفت: «این سرزمینی خرم است که در کنار آبشخور قرار دارد». پس به عتبه نوشت که [[مردم]] را در همان‌جا سکونت دهد. مردم با استفاده از [[نی]]، خانه‌هایی برای خود ساختند و [[عتبه]] حدود [[مسجد]] را خود مشخص کرد و سپس با [[نی]] آن را بنا کرد<ref>در خصوص علامت‌گذاری زمین مسجد نام‌های دیگر نیز ذکر شده است: مانند، محجر بن ادرع بهزی از قبیلهٔ سلیم و یا نافع بن حارث بن کلده که گفته شده است به هنگام مشخص کردن حدود خانه خود حدود مسجد را نیز مشخص نموده است و همچنین نام اسود بن سریع تمیمی نیز ذکر گردیده است. او اولین کسی است که در بصره به قصه‌گویی پرداخته است.</ref>. عتبه دارالاماره‌ای جلوی مسجد در میدانی که به [[دهناء]] معروف بود، ساخت و [[زندان]] و دیوانی هم کنار آن، بنا کرد. [[خانه]] [[مسلمانان]] به‌گونه‌ای از نی ساخته شده بود که در هنگام [[جنگ]]، نی‌ها را دسته می‌کردند و گوشه‌ای قرار می‌دادند و در هنگام مراجعه، [[خانه‌ها]] را تجدید بنا می‌کردند<ref>فتوح البلدان، صص ۴۸۵-۴۸۶.</ref>. اما بعد از چندی خانه‌های آنان دچار حریق شد و در [[آتش]] سوخت. مسلمانان طی [[نامه]] از [[عمر]] [[اجازه]] خواستند تا خانه‌های خود را با خشت و گل از نو بسازند. عمر به آنان اجازه داد به شرطی که در هیچ خانه‌ای بیش از سه [[اتاق]] ([[حجره]]) ساخته نشود و بناها را مرتفع نسازند. شاید منظور عمر از این دستور آن بود که مسلمانان به [[فکر]] [[توسعه]] خانه‌های خود نباشند و به [[تجمل‌گرایی]] و [[تکبر]] روی نیاورند و در ساخت بناهای خود راه [[افراط]] را پیش نگیرند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۴۸.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۵۳-۵۸.</ref>


==[[تاریخ]] بنای [[شهر بصره]]==
== [[تاریخ]] بنای [[شهر بصره]] ==
در خصوص تاریخ بنای [[بصره]] [[روایات]] گوناگونی وجود دارد [[محمد بن اسحاق]] به طور قطع [[معتقد]] است که بصره در سال پانزدهم ساخته شده است؛ ولی مدائنی و بسیاری از [[مورخان]] گفته‌اند که در سال چهاردهم [[عتبة بن غزوان]] به دستور عمر به بصره رفته است و در آنجا به ساخت [[شهر]] پرداخته است. افرادی هم هستند که گفته‌اند [[بصره]] در [[بهار]] سال شانزدهم و پس از [[فراغت]] از [[جنگ]] [[جلولا]] توسط [[عتبه]] ساخته شده است<ref>مروج الذهب، ج۱، ص۶۶۲.</ref>. [[یعقوبی]] بنای آن را هم‌زمان با [[بنای شهر کوفه]] در سال هفدهم ذکر کرده است. [[واقدی]] نیز [[عقیده]] دارد بصره در سال هفدهم بنا گردیده است. [[یاقوت حموی]] [[معتقد]] است بصره و [[کوفه]] در سال هفدهم بنا شده‌اند<ref>کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۹۹.</ref>. همچنین [[مسعودی]] در التنبیه والاشراف، [[تاریخ]] بنای [[شهر بصره]] را سال هفدهم بیان کرده است. او می‌نویسد: «اولین شهرهای [[مسلمانان]]، بصره بود که توسط [[عتبة بن غزوان]] از [[بنی مازن بن منصور]] [[برادران]] [[سلیم بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان بن مضر]]، در [[محرم]] سال هفدهم بنیاد شد و [[مسجد]] آن را ساخت». بعضی‌ها گفته‌اند در ماه [[ربیع‌الاول]] یا ربیع‌الآخر سال شانزدهم بنیاد شد<ref>التنبیه والاشراف، ص۳۴۰؛ البلدان، ص۲۷.</ref>. و [[طبری]] معتقد است که بصره هم‌زمان با [[بنای کوفه]] در محرم سال هفدهم که ساخته شده است<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۴۶.</ref>.
در خصوص تاریخ بنای [[بصره]] [[روایات]] گوناگونی وجود دارد [[محمد بن اسحاق]] به طور قطع [[معتقد]] است که بصره در سال پانزدهم ساخته شده است؛ ولی مدائنی و بسیاری از [[مورخان]] گفته‌اند که در سال چهاردهم [[عتبة بن غزوان]] به دستور عمر به بصره رفته است و در آنجا به ساخت [[شهر]] پرداخته است. افرادی هم هستند که گفته‌اند [[بصره]] در [[بهار]] سال شانزدهم و پس از [[فراغت]] از [[جنگ]] [[جلولا]] توسط [[عتبه]] ساخته شده است<ref>مروج الذهب، ج۱، ص۶۶۲.</ref>. [[یعقوبی]] بنای آن را هم‌زمان با [[بنای شهر کوفه]] در سال هفدهم ذکر کرده است. [[واقدی]] نیز [[عقیده]] دارد بصره در سال هفدهم بنا گردیده است. [[یاقوت حموی]] [[معتقد]] است بصره و [[کوفه]] در سال هفدهم بنا شده‌اند<ref>کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۹۹.</ref>. همچنین [[مسعودی]] در التنبیه والاشراف، [[تاریخ]] بنای [[شهر بصره]] را سال هفدهم بیان کرده است. او می‌نویسد: «اولین شهرهای [[مسلمانان]]، بصره بود که توسط [[عتبة بن غزوان]] از [[بنی مازن بن منصور]] [[برادران]] [[سلیم بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان بن مضر]]، در [[محرم]] سال هفدهم بنیاد شد و [[مسجد]] آن را ساخت». بعضی‌ها گفته‌اند در ماه [[ربیع‌الاول]] یا ربیع‌الآخر سال شانزدهم بنیاد شد<ref>التنبیه والاشراف، ص۳۴۰؛ البلدان، ص۲۷.</ref>. و [[طبری]] معتقد است که بصره هم‌زمان با [[بنای کوفه]] در محرم سال هفدهم که ساخته شده است<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۴۶.</ref>.
ولی [[بلاذری]] عقیده دارد، بنای شهر بصره در سال چهاردهم اتفاق افتاده است؛ زیرا در اتفاقات سال چهاردهم می‌نویسد:
ولی [[بلاذری]] عقیده دارد، بنای شهر بصره در سال چهاردهم اتفاق افتاده است؛ زیرا در اتفاقات سال چهاردهم می‌نویسد:
«در آن سال [[مردم]] خانه‌های خود را ساختند و در همان سال نیز عتبه، [[مسجد جامع]] و [[دارالاماره]] را بنا کرده است»<ref>فتوح البلدان، ص۴۸۵.</ref>.
«در آن سال [[مردم]] خانه‌های خود را ساختند و در همان سال نیز عتبه، [[مسجد جامع]] و [[دارالاماره]] را بنا کرده است»<ref>فتوح البلدان، ص۴۸۵.</ref>.
[[ابن‌اثیر]] نیز می‌نویسد [[مردم کوفه]] و بصره در یک ماه در شهرهای خود اقامت کردند و احداث آن دو شهر سه سال و هشت ماه بعد از آغاز [[خلافت عمر]] بوده است<ref>الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۳۵۲.</ref>. [[ابن خلدون]] هم عقیده دارد که عتبه در ماه ربیع [[سال چهاردهم هجری]] به بصره وارد شد؛ ولی بنای شهر بصره را در سال شانزدهم پس از واقعه جلولا و [[تکریت]] می‌داند<ref>العبر، ج۱، ص۵۲۵.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۵۹.</ref>
[[ابن‌اثیر]] نیز می‌نویسد [[مردم کوفه]] و بصره در یک ماه در شهرهای خود اقامت کردند و احداث آن دو شهر سه سال و هشت ماه بعد از آغاز [[خلافت عمر]] بوده است<ref>الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۳۵۲.</ref>. [[ابن خلدون]] هم عقیده دارد که عتبه در ماه ربیع [[سال چهاردهم هجری]] به بصره وارد شد؛ ولی بنای شهر بصره را در سال شانزدهم پس از واقعه جلولا و [[تکریت]] می‌داند<ref>العبر، ج۱، ص۵۲۵.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۵۹.</ref>


==نام‌گذاری [[بصره]]==
== نام‌گذاری [[بصره]] ==
درباره نام‌گذاری بصره [[روایات]] مختلفی بیان شده است؛ در الاخبار الطوال آمده است: «[[عتبه]] و [[مسلمانان]] در خریبه در چادر و خیمه‌ها [[زندگی]] می‌کردند تا اینکه از آنجا به محلی که پوشیده از سنگ‌های سیاه و ریگ بود و به همین سبب بصره نامیده می‌شد کوچ کردند». قای بیگی از ددادا<ref>الاخبارالطوال، ص۱۴۹.</ref> [[طبری]] درباره بصره می‌نویسد «که سرزمینی است که همه سنگ‌های آن گچ است که ممکن است منظور او از گچ، سپیدی آن باشد»<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۶۹.</ref>. [[مسعودی]] در مروج‌الذهب آورده است که عتبه در سال شانزدهم به محل بصره رفت؛ آنجا را ارض‌الهند می‌نامیدند و سنگ‌های سپید در آن وجود داشت<ref>مروج الذهب، ج۱، ص۶۷۶.</ref>. همچنین او در التنبیه والاشراف درخصوص بصره آورده است که بعد از [[جنگ با ایرانیان]] [[سعد بن ابی وقاص]]، [[عتبة بن غزوان]] را از [[مدائن]] سوی بصره فرستاد که آنجا به ارض‌الهند معروف بود و در آن [[سرزمین]]، سنگ‌هایی به رنگ سفید وجود داشت<ref>تنبیه والاشراف، ص۳۴۰.</ref>. و نویسنده کتاب [[آفرینش]] و [[تاریخ]] آورده است: «بصره را که عتبة بن غزوان [[شهر]] کرد به مناسبت سپیدی سنگ‌های آن بصره نام گرفت»<ref>آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۶۱۷.</ref>. البته در کتاب جغرافیای [[تاریخی]] سرزمین‌های [[خلافت]] شرقی، بصره را به سنگ‌های سیاه معنا کرده است<ref>جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ص۴۸.</ref>. و چون سنگ‌های سیاه در آن منطقه زیاد است، به آن بصره گفته‌اند.
درباره نام‌گذاری بصره [[روایات]] مختلفی بیان شده است؛ در الاخبار الطوال آمده است: «[[عتبه]] و [[مسلمانان]] در خریبه در چادر و خیمه‌ها [[زندگی]] می‌کردند تا اینکه از آنجا به محلی که پوشیده از سنگ‌های سیاه و ریگ بود و به همین سبب بصره نامیده می‌شد کوچ کردند». قای بیگی از ددادا<ref>الاخبارالطوال، ص۱۴۹.</ref> [[طبری]] درباره بصره می‌نویسد «که سرزمینی است که همه سنگ‌های آن گچ است که ممکن است منظور او از گچ، سپیدی آن باشد»<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۶۹.</ref>. [[مسعودی]] در مروج‌الذهب آورده است که عتبه در سال شانزدهم به محل بصره رفت؛ آنجا را ارض‌الهند می‌نامیدند و سنگ‌های سپید در آن وجود داشت<ref>مروج الذهب، ج۱، ص۶۷۶.</ref>. همچنین او در التنبیه والاشراف درخصوص بصره آورده است که بعد از [[جنگ با ایرانیان]] [[سعد بن ابی وقاص]]، [[عتبة بن غزوان]] را از [[مدائن]] سوی بصره فرستاد که آنجا به ارض‌الهند معروف بود و در آن [[سرزمین]]، سنگ‌هایی به رنگ سفید وجود داشت<ref>تنبیه والاشراف، ص۳۴۰.</ref>. و نویسنده کتاب [[آفرینش]] و [[تاریخ]] آورده است: «بصره را که عتبة بن غزوان [[شهر]] کرد به مناسبت سپیدی سنگ‌های آن بصره نام گرفت»<ref>آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۶۱۷.</ref>. البته در کتاب جغرافیای [[تاریخی]] سرزمین‌های [[خلافت]] شرقی، بصره را به سنگ‌های سیاه معنا کرده است<ref>جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ص۴۸.</ref>. و چون سنگ‌های سیاه در آن منطقه زیاد است، به آن بصره گفته‌اند.
[[یاقوت حموی]] در [[معجم‌البلدان]]، علت نام‌گذاری بصره را آورده است و نظرات مختلف در این باره را بیان کرده است؛ حتی گاهی در آن، نظرات کاملاً متفاوت نیز دیده می‌شود؛
 
یاقوت می‌نویسد: «از نظر قطرب، بصره [[زمین]] سنگ‌زاری است که سم ستوران را زخم می‌کند و دارای زمین [[سختی]] است».
[[یاقوت حموی]] در [[معجم‌البلدان]]، علت نام‌گذاری بصره را آورده است و نظرات مختلف در این باره را بیان کرده است؛ حتی گاهی در آن، نظرات کاملاً متفاوت نیز دیده می‌شود؛ یاقوت می‌نویسد: «از نظر قطرب، بصره [[زمین]] سنگ‌زاری است که سم ستوران را زخم می‌کند و دارای زمین [[سختی]] است».


از قول [[ابن‌عربی]] نیز می‌گوید: «بصره سنگ‌زاری دشوار است و از آن جهت به آن بصره گویند که سخت است و در آن سنگ‌زار در بالای مربد<ref>مربد، جای نگهداری و نشاندن و محبوس کردن شتران است و یا چوب یا تنه درختی که جلوی شتران می‌گذارند تا از محل خود خارج نشوند. (لغت‌نامه دهخدا). مربد محله‌ای بزرگ در بصره است به سمت بیابان که عرب‌ها از هر سو بدان‌جا گرد آیند و شعر خوانند و خریدوفروش کنند (جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۲).</ref> سنگ‌های سفید و سخت یافتم».
از قول [[ابن‌عربی]] نیز می‌گوید: «بصره سنگ‌زاری دشوار است و از آن جهت به آن بصره گویند که سخت است و در آن سنگ‌زار در بالای مربد<ref>مربد، جای نگهداری و نشاندن و محبوس کردن شتران است و یا چوب یا تنه درختی که جلوی شتران می‌گذارند تا از محل خود خارج نشوند. (لغت‌نامه دهخدا). مربد محله‌ای بزرگ در بصره است به سمت بیابان که عرب‌ها از هر سو بدان‌جا گرد آیند و شعر خوانند و خریدوفروش کنند (جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۲).</ref> سنگ‌های سفید و سخت یافتم».
شرقی بن القطامی می‌گوید: هنگامی که [[مسلمانان]] برای زیستن به [[بصره]] آمدند و ریگ‌های آن را از دور دیدند، گفتند: این [[سرزمین]] بصره است یعنی سنگ‌زار است و این نام بر آن ماند. یکی از [[مغربیان]] گوید: بصره به معنی گل چسبناک است. و برخی آن را به معنی گل خوش سرخ‌فام آورده‌اند. احمد پسر [[محمد همدانی]] ([[ابن فقیه]]) از محمد، پسر [[شرحبیل]] پسر [[حسنه]]، آورده است که بصره از آن جهت بصره نامیده شده است که سنگ‌های سیاه سخت دارد.
شرقی بن القطامی می‌گوید: هنگامی که [[مسلمانان]] برای زیستن به [[بصره]] آمدند و ریگ‌های آن را از دور دیدند، گفتند: این [[سرزمین]] بصره است یعنی سنگ‌زار است و این نام بر آن ماند. یکی از [[مغربیان]] گوید: بصره به معنی گل چسبناک است. و برخی آن را به معنی گل خوش سرخ‌فام آورده‌اند. احمد پسر [[محمد همدانی]] ([[ابن فقیه]]) از محمد، پسر [[شرحبیل]] پسر [[حسنه]]، آورده است که بصره از آن جهت بصره نامیده شده است که سنگ‌های سیاه سخت دارد.
در این دو بیتی که از [[خفاف بن ندبه]] و [[طرماح]] آمده است به‌سختی بصره اشاره شده است:
در این دو بیتی که از [[خفاف بن ندبه]] و [[طرماح]] آمده است به‌سختی بصره اشاره شده است:
{{عربی|ان كنت جلمود [[بصر]] لا اويّسّه
{{عربی|ان كنت جلمود [[بصر]] لا اويّسّه
خط ۴۸: خط ۵۵:
من النّيق فوق البصرة المتطحطح}}
من النّيق فوق البصرة المتطحطح}}
هر دوی این ابیات به سنگی و سرسخت بودن [[زمین]] بصره اشاره می‌کنند.
هر دوی این ابیات به سنگی و سرسخت بودن [[زمین]] بصره اشاره می‌کنند.
همچنین آمده است که بصره، معرب «بس‌راه» است؛ زیراکه راه‌های بسیاری از آنجا آغاز شده است و به شهرهای گوناگون می‌رسد. گروهی نیز به [[سست]] بودن بصره [[اعتقاد]] دارند؛ چنان‌که گویند: «بصره از بصرکذّان گرفته شده است که به معنی سنگی است که سخت نیست؛ زیرا در هنگام بنیان‌گذاری بصره این زمین این چنین بوده است»<ref>معجم البلدان، ج۱، صص ۵۵۲-۵۵۳.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۶۰.</ref>
همچنین آمده است که بصره، معرب «بس‌راه» است؛ زیراکه راه‌های بسیاری از آنجا آغاز شده است و به شهرهای گوناگون می‌رسد. گروهی نیز به [[سست]] بودن بصره [[اعتقاد]] دارند؛ چنان‌که گویند: «بصره از بصرکذّان گرفته شده است که به معنی سنگی است که سخت نیست؛ زیرا در هنگام بنیان‌گذاری بصره این زمین این چنین بوده است»<ref>معجم البلدان، ج۱، صص ۵۵۲-۵۵۳.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۶۰.</ref>


==جغرافیای [[شهر بصره]]==
== جغرافیای [[شهر بصره]] ==
بصره در طول جغرافیایی ۷۴ درجه و عرض جغرافیایی ۳۱ درجه قرار گرفته است و به اندازه یک فرسخ در دو فرسخ بنا شد. بصره در [[دوازده]] میلی شط‌العرب واقع است و از طریق دو [[نهر]] بزرگ به آن می‌پیوندد؛ یکی [[نهر]] [[معقل]] است که در شمال شرقی جریان دارد و مسیر کشتی‌هایی است که از [[بغداد]] به [[بصره]] می‌روند و دیگری نهر ابلّه است که مسیر کشتی‌هایی است که از بصره به جنوب شرقی می‌روند و از طریق [[آبادان]] به [[خلیج فارس]] وارد می‌شوند. بصره در امتداد نهری قرار گرفته است که از پیوستن نهرهای معقل و ابله ایجاد شده است و خانه‌های شهری از سمت غرب به شکل نیم‌دایره به حاشیه بیابان متصل می‌شوند<ref>جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۰.</ref>. درازای [[شهر]]، کنار نهر است و [[خانه‌ها]] در سمت بیابان ساخته شده است.
بصره در طول جغرافیایی ۷۴ درجه و عرض جغرافیایی ۳۱ درجه قرار گرفته است و به اندازه یک فرسخ در دو فرسخ بنا شد. بصره در [[دوازده]] میلی شط‌العرب واقع است و از طریق دو [[نهر]] بزرگ به آن می‌پیوندد؛ یکی [[نهر]] [[معقل]] است که در شمال شرقی جریان دارد و مسیر کشتی‌هایی است که از [[بغداد]] به [[بصره]] می‌روند و دیگری نهر ابلّه است که مسیر کشتی‌هایی است که از بصره به جنوب شرقی می‌روند و از طریق [[آبادان]] به [[خلیج فارس]] وارد می‌شوند. بصره در امتداد نهری قرار گرفته است که از پیوستن نهرهای معقل و ابله ایجاد شده است و خانه‌های شهری از سمت غرب به شکل نیم‌دایره به حاشیه بیابان متصل می‌شوند<ref>جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۰.</ref>. درازای [[شهر]]، کنار نهر است و [[خانه‌ها]] در سمت بیابان ساخته شده است.
ابوالفداء درباره محدوده [[شهر بصره]] این‌گونه می‌نویسد: در [[مغرب]]، بصره مایل به جنوب کوهی است که آن را [[سنام]] می‌نامند. همچنین در جنوب بصره دره‌ای یا رودخانه‌ای است که به «وادی‌النساء» معروف است. آورده‌اند که [[زنان]] به آنجا می‌رفتند و از [[زمین]] کماة<ref>قارچ خوراکی (لغت‌نامه دهخدا).</ref> جمع می‌کردند. از بصره تا سنام سه فرسخ<ref>فرسنگ یا فرسخ واحدی برای اندازه‌گیری مسافت و نزدیک به ۶/۲۴ کیلومتر است.</ref> راه است. در اطراف بصره دیگر کوهی وجود ندارد<ref>جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۲.</ref>.
ابوالفداء درباره محدوده [[شهر بصره]] این‌گونه می‌نویسد: در [[مغرب]]، بصره مایل به جنوب کوهی است که آن را [[سنام]] می‌نامند. همچنین در جنوب بصره دره‌ای یا رودخانه‌ای است که به «وادی‌النساء» معروف است. آورده‌اند که [[زنان]] به آنجا می‌رفتند و از [[زمین]] کماة<ref>قارچ خوراکی (لغت‌نامه دهخدا).</ref> جمع می‌کردند. از بصره تا سنام سه فرسخ<ref>فرسنگ یا فرسخ واحدی برای اندازه‌گیری مسافت و نزدیک به ۶/۲۴ کیلومتر است.</ref> راه است. در اطراف بصره دیگر کوهی وجود ندارد<ref>جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۲.</ref>.
آب چاه‌های بصره بسیار [[شور]] بود و عموم [[مردم]] برای آب شرب از نهرهای معقل و ابله استفاده می‌کردند. [[فقرا]] از آب حوضی که به همین منظور و با صرف [[مال]] زیادی ساخته شده بود استفاده می‌کردند و متموّلین هم از آبی که سقایان با کشتی از ابله می‌آوردند و بسیار گوارا بود، بهره می‌بردند.
آب چاه‌های بصره بسیار [[شور]] بود و عموم [[مردم]] برای آب شرب از نهرهای معقل و ابله استفاده می‌کردند. [[فقرا]] از آب حوضی که به همین منظور و با صرف [[مال]] زیادی ساخته شده بود استفاده می‌کردند و متموّلین هم از آبی که سقایان با کشتی از ابله می‌آوردند و بسیار گوارا بود، بهره می‌بردند.


هوای بصره در تابستان بسیار گرم و در زمستان سرد است؛ چه بسا گاهی آب در بصره یخ می‌زد. گفته شده است اگر باد از سمت شمال به بصره بوزد هوا بسیار خوب و مطبوع و دلپذیر خواهد بود و اگر از سمت جنوب به بصره وارد شود بسیار گرم و نامطبوع است. همچنین هوا در [[روز]]، گرم و در شب خوش‌تر و خنک‌تر است.
هوای بصره در تابستان بسیار گرم و در زمستان سرد است؛ چه بسا گاهی آب در بصره یخ می‌زد. گفته شده است اگر باد از سمت شمال به بصره بوزد هوا بسیار خوب و مطبوع و دلپذیر خواهد بود و اگر از سمت جنوب به بصره وارد شود بسیار گرم و نامطبوع است. همچنین هوا در [[روز]]، گرم و در شب خوش‌تر و خنک‌تر است.
آب بصره شور است و خاکش شوره‌زار؛ درنتیجه، در غرب آن‌که بیابان است، زراعتی وجود ندارد؛ اما در دیگر قسمت‌های آن به واسطه بنای نهرها و جزرومد دریا، نخلستان‌ها و [[کشاورزی]] و [[زراعت]] وسعت زیادی پیدا کرد. [[حافظ]] ابرو در کتابش این واقعه را توضیح می‌دهد:
 
«از جمعی که [[اهل]] خبرت‌اند صفت مدّوجزر آن دریا چنین [[استماع]] افتاده است که مدّوجزر دریا تعلق به [[سیر]] [[قمر]] دارد. در شبانه‌روزی دو بار مدّ و دو بار جزر اتفاق می‌افتد. گویند که هرگاه ماه بر دایره نصف‌النهار برسد [[غایت]] مدّ است و چون به افق برسد غایت جزر است. این حال در شبانه‌روزی دو بار واقع می‌شود؛ اما به حسب اوقات [[روز]] و شب در یک [[زمان]] معین نبود؛ به سبب آن‌که ماه، گاهی نیم‌روز به دایره نصف‌النهار رسد و گاهی نیمه‌شب و وقت [[نماز]] [[شام]] و گاهی بامداد. اما در هر شبانه‌روزی که یک دور [[فلک]] اعظم است، بالضروره دو [[کرت]] ماه به دایره نصف‌النهار رسد. یکی فوق‌الارض و یکی تحت‌الارض. و این مدّوجزر همیشه مساوی نیست. از اول ماه هر روز مدّ آب زیاد می‌شود (از روز گذشته، تا آن زمان که به حدِ استقبال برسد، به غایت زیادتی آب برسد. بعد از آن باز به‌تدریج هر روز) از روز گذشته کمتر می‌شود تا در [[اجتماع]] به غایت نقصان برسد. و مزارعان جوی‌های [[بصره]]، این معنی را ضبط کرده‌اند و [[منتظر]] می‌مانند تا آن زمان که آب بدان حد برسد و همیشه می‌دانند که آب کِی زیادت می‌شود و کِی کم می‌شود و این قاعده پیش ایشان استمرار یافته و در آن [[تخلف]] و تغیر واقع نمی‌شود»<ref>جغرافیای حافظ ابرو، ج۲، ص۸۲.</ref>.
آب بصره شور است و خاکش شوره‌زار؛ درنتیجه، در غرب آن‌که بیابان است، زراعتی وجود ندارد؛ اما در دیگر قسمت‌های آن به واسطه بنای نهرها و جزرومد دریا، نخلستان‌ها و [[کشاورزی]] و [[زراعت]] وسعت زیادی پیدا کرد. [[حافظ]] ابرو در کتابش این واقعه را توضیح می‌دهد: «از جمعی که [[اهل]] خبرت‌اند صفت مدّوجزر آن دریا چنین [[استماع]] افتاده است که مدّوجزر دریا تعلق به [[سیر]] [[قمر]] دارد. در شبانه‌روزی دو بار مدّ و دو بار جزر اتفاق می‌افتد. گویند که هرگاه ماه بر دایره نصف‌النهار برسد [[غایت]] مدّ است و چون به افق برسد غایت جزر است. این حال در شبانه‌روزی دو بار واقع می‌شود؛ اما به حسب اوقات [[روز]] و شب در یک [[زمان]] معین نبود؛ به سبب آن‌که ماه، گاهی نیم‌روز به دایره نصف‌النهار رسد و گاهی نیمه‌شب و وقت [[نماز]] [[شام]] و گاهی بامداد. اما در هر شبانه‌روزی که یک دور [[فلک]] اعظم است، بالضروره دو [[کرت]] ماه به دایره نصف‌النهار رسد. یکی فوق‌الارض و یکی تحت‌الارض. و این مدّوجزر همیشه مساوی نیست. از اول ماه هر روز مدّ آب زیاد می‌شود (از روز گذشته، تا آن زمان که به حدِ استقبال برسد، به غایت زیادتی آب برسد. بعد از آن باز به‌تدریج هر روز) از روز گذشته کمتر می‌شود تا در [[اجتماع]] به غایت نقصان برسد. و مزارعان جوی‌های [[بصره]]، این معنی را ضبط کرده‌اند و [[منتظر]] می‌مانند تا آن زمان که آب بدان حد برسد و همیشه می‌دانند که آب کِی زیادت می‌شود و کِی کم می‌شود و این قاعده پیش ایشان استمرار یافته و در آن [[تخلف]] و تغیر واقع نمی‌شود»<ref>جغرافیای حافظ ابرو، ج۲، ص۸۲.</ref>.
 
در ابتدای [[شهرنشینی]] در بصره، اولین فردی که [[نخل]] کاشت، [[ابوبکره]] بود. این عمل سبب شد تا دیگران نیز به کاشت نخل [[همت]] گمارند و کم‌کم نخلستان‌های وسیع و انبوهی در بصره ایجاد شود؛ تا جایی که از [[هارون‌الرشید]] نقل است که گفته است: هرچه طلا و [[نقره]]، روی [[زمین]] است [[کفاف]] قیمت نخلستان‌های [[بصره]] را نکند.
در ابتدای [[شهرنشینی]] در بصره، اولین فردی که [[نخل]] کاشت، [[ابوبکره]] بود. این عمل سبب شد تا دیگران نیز به کاشت نخل [[همت]] گمارند و کم‌کم نخلستان‌های وسیع و انبوهی در بصره ایجاد شود؛ تا جایی که از [[هارون‌الرشید]] نقل است که گفته است: هرچه طلا و [[نقره]]، روی [[زمین]] است [[کفاف]] قیمت نخلستان‌های [[بصره]] را نکند.
از [[جاحظ]] [[روایت]] است که می‌گوید:
در بصره سه چیز عجیب وجود دارد که در هیچ [[شهر]] دیگری یافت نمی‌شود؛ اول، جزرومد آب است؛ به‌گونه‌ای که هرگاه به آب احتیاج دارند مد می‌شود و هنگامی که احتیاج آنها برطرف شد، آب بازمی‌گردد و جزر اتفاق می‌افتد. [[زراعت]] بصریان هیچ‌گاه بدون آب نمی‌ماند و هرگز آبشان کم نمی‌شود و دچار [[خشک‌سالی]] نمی‌شوند و سیل نیز سبب [[زحمت]] و [[ناراحتی]] آنان نمی‌شود. دوم اینکه، در موضعی که از انگور دوشاب تهیه می‌کنند یا هنگامی که خرما را از درخت چیده و باز می‌کنند تا شیره آن خارج شود و دوشاب بسازند و یا آن را خشک کنند، هرگز مگس بر آن موضع نمی‌نشیند؛ درحالی‌که اگر دانه خرمایی به [[زمین]] افتد، آن‌قدر مگس بر آن جمع می‌شود که سیاه می‌گردد و دیگر قابل [[مشاهده]] نخواهد بود و سوم، کلاغ در بصره بسیار زیاد است؛ چنان‌که اگر بر شاخه درخت بنشینند، درخت در حال شکستن است. ولی کلاغ‌ها روی درخت خرما نمی‌نشینند؛ زیرا اگر با منقار بر خوشه خرما زده شود ازهم‌پاشیده و همه ضایع می‌شود؛ اما هنگامی که خرما از درخت [[بریده]] شد به طرف آن [[هجوم]] می‌آورند<ref>آثارالبلاد و اخبارالعباد، ص۳۶۹.</ref>.
باید به این نکته توجه کرد که [[مورخان]] و وقایع‌نگاران [[فتوحات اسلامی]] که [[فتوحات]] سده اول [[هجری]] را به رشته تحریر درآورده‌اند، کتاب‌های خود را معمولاً در سده‌های سوم و چهارم و پنجم نگاشته‌اند و طبیعی است که آنان موقعیت‌های جغرافیایی که در [[قرن اول]]، فتوحات در آنجا واقع شده است را با نام معروف و متداولی که در زمان‌های بعد به آن مکان‌ها داده شده، یاد کنند و این خطای بزرگی است؛ زیرا این مناطق، بعدها به این نام‌ها مشهور شده‌اند نه اینکه در هنگام فتح، شهری به این نام وجود داشته باشد.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۶۲.</ref>


==قبایل بصره==
از [[جاحظ]] [[روایت]] است که می‌گوید: در بصره سه چیز عجیب وجود دارد که در هیچ [[شهر]] دیگری یافت نمی‌شود؛ اول، جزرومد آب است؛ به‌گونه‌ای که هرگاه به آب احتیاج دارند مد می‌شود و هنگامی که احتیاج آنها برطرف شد، آب بازمی‌گردد و جزر اتفاق می‌افتد. [[زراعت]] بصریان هیچ‌گاه بدون آب نمی‌ماند و هرگز آبشان کم نمی‌شود و دچار [[خشک‌سالی]] نمی‌شوند و سیل نیز سبب [[زحمت]] و [[ناراحتی]] آنان نمی‌شود. دوم اینکه، در موضعی که از انگور دوشاب تهیه می‌کنند یا هنگامی که خرما را از درخت چیده و باز می‌کنند تا شیره آن خارج شود و دوشاب بسازند و یا آن را خشک کنند، هرگز مگس بر آن موضع نمی‌نشیند؛ درحالی‌که اگر دانه خرمایی به [[زمین]] افتد، آن‌قدر مگس بر آن جمع می‌شود که سیاه می‌گردد و دیگر قابل [[مشاهده]] نخواهد بود و سوم، کلاغ در بصره بسیار زیاد است؛ چنان‌که اگر بر شاخه درخت بنشینند، درخت در حال شکستن است. ولی کلاغ‌ها روی درخت خرما نمی‌نشینند؛ زیرا اگر با منقار بر خوشه خرما زده شود ازهم‌پاشیده و همه ضایع می‌شود؛ اما هنگامی که خرما از درخت [[بریده]] شد به طرف آن [[هجوم]] می‌آورند<ref>آثارالبلاد و اخبارالعباد، ص۳۶۹.</ref>.
 
باید به این نکته توجه کرد که [[مورخان]] و وقایع‌نگاران [[فتوحات اسلامی]] که [[فتوحات]] سده اول [[هجری]] را به رشته تحریر درآورده‌اند، کتاب‌های خود را معمولاً در سده‌های سوم و چهارم و پنجم نگاشته‌اند و طبیعی است که آنان موقعیت‌های جغرافیایی که در [[قرن اول]]، فتوحات در آنجا واقع شده است را با نام معروف و متداولی که در زمان‌های بعد به آن مکان‌ها داده شده، یاد کنند و این خطای بزرگی است؛ زیرا این مناطق، بعدها به این نام‌ها مشهور شده‌اند نه اینکه در هنگام فتح، شهری به این نام وجود داشته باشد<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۶۲.</ref>.
 
== قبایل بصره ==
{{اصلی|قبایل بصره}}
{{اصلی|قبایل بصره}}
در بصره پنج [[اتحاد]] قبیله‌ای تشکیل شد که به آنها اخماس گفته می‌شد:
در بصره پنج [[اتحاد]] قبیله‌ای تشکیل شد که به آنها اخماس گفته می‌شد:
خط ۷۱: خط ۸۳:
# [[بنی ازد]]، تنها [[قبیله]] مستقل [[یمنی]]؛
# [[بنی ازد]]، تنها [[قبیله]] مستقل [[یمنی]]؛
# [[اهل‌العالیه]]<ref>کلمه عالیه به معنی بیرون شهر و اطراف شهر است و مردم قبایل و گروه‌های بیرون اردوگاه کوفه و بصره را به این نام می‌خوانده‌اند.</ref> که اتحادیه‌ای متنوع بود؛ این اتحادیه، شکلی توسعه‌یافته از اتحادیه پیشین [[احلاف]] بود که دو قبیله [[بنی‌اسد|اسد]] و [[غطفان]] را [[متحد]] می‌کرد<ref>نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.</ref>.
# [[اهل‌العالیه]]<ref>کلمه عالیه به معنی بیرون شهر و اطراف شهر است و مردم قبایل و گروه‌های بیرون اردوگاه کوفه و بصره را به این نام می‌خوانده‌اند.</ref> که اتحادیه‌ای متنوع بود؛ این اتحادیه، شکلی توسعه‌یافته از اتحادیه پیشین [[احلاف]] بود که دو قبیله [[بنی‌اسد|اسد]] و [[غطفان]] را [[متحد]] می‌کرد<ref>نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.</ref>.
اما به‌طورکلی می‌توان بیان کرد بصره، هم در ترکیب قبایل [[عربی]] و هم در ترکیب [[عرب‌ها]] با [[اقوام]] بومی که از پیش در [[عراق]] ساکن بوده‌اند نسبت به [[کوفه]]، ترکیب یک‌نواخت‌تری داشت.
اما به‌طورکلی می‌توان بیان کرد بصره، هم در ترکیب قبایل [[عربی]] و هم در ترکیب [[عرب‌ها]] با [[اقوام]] بومی که از پیش در [[عراق]] ساکن بوده‌اند نسبت به [[کوفه]]، ترکیب یک‌نواخت‌تری داشت.


همه قبایل تشکیل‌دهنده یک [[اتحادیه]](اخماس) از اهمیت یکسان و [[برابری]] برخوردار نبودند. در هر [[خمس]]، یک قبیله به عنوان قبیله محوری و اصلی ایفای نقش می‌کرد و قبایل دیگر در اطراف آن بودند و نقش اقماری داشتند. پس به نظر می‌رسد که باید قبایل را نیز به سه گروه قبایل [[رهبر]] و قبایل پیرو و قبایل ناسازگار تقسیم کرد؛ قبایل رهبر، قبایلی بودند که نقش محوری داشتند و از امتیازی حداکثری برخوردار بودند. قبایل پیرو، قبایلی بودند که روش و مسلک خود را بر اساس سازگاری با قبایل دیگر قرار داده بودند و قبایل ناسازگار، قبایلی بودند که وضعیت موجود در اتحادیه را قبول نداشتند. این [[ناسازگاری]] گاهی در سطح [[روابط]] بین قبایل متحد خود را نشان می‌داد و گاهی در سطح روابط درون قبیله‌ای، آشکار می‌شد؛ به‌گونه‌ای که مثلاً شعبه‌ای از یک قبیله از حیث برتری‌های قبیله‌ای به‌طور سنتی در موضع [[ضعف]] قرار داشت و همیشه پیرو بودن و در حاشیه قرار داشتن برای آنها [[آزاردهنده]] شده بود؛ مانند، [[عنزه]] که به عنوان شعبه‌ای از قبیله بزرگ ربیعه شناخته می‌شد<ref>نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.</ref>.
همه قبایل تشکیل‌دهنده یک [[اتحادیه]](اخماس) از اهمیت یکسان و [[برابری]] برخوردار نبودند. در هر [[خمس]]، یک قبیله به عنوان قبیله محوری و اصلی ایفای نقش می‌کرد و قبایل دیگر در اطراف آن بودند و نقش اقماری داشتند. پس به نظر می‌رسد که باید قبایل را نیز به سه گروه قبایل [[رهبر]] و قبایل پیرو و قبایل ناسازگار تقسیم کرد؛ قبایل رهبر، قبایلی بودند که نقش محوری داشتند و از امتیازی حداکثری برخوردار بودند. قبایل پیرو، قبایلی بودند که روش و مسلک خود را بر اساس سازگاری با قبایل دیگر قرار داده بودند و قبایل ناسازگار، قبایلی بودند که وضعیت موجود در اتحادیه را قبول نداشتند. این [[ناسازگاری]] گاهی در سطح [[روابط]] بین قبایل متحد خود را نشان می‌داد و گاهی در سطح روابط درون قبیله‌ای، آشکار می‌شد؛ به‌گونه‌ای که مثلاً شعبه‌ای از یک قبیله از حیث برتری‌های قبیله‌ای به‌طور سنتی در موضع [[ضعف]] قرار داشت و همیشه پیرو بودن و در حاشیه قرار داشتن برای آنها [[آزاردهنده]] شده بود؛ مانند، [[عنزه]] که به عنوان شعبه‌ای از قبیله بزرگ ربیعه شناخته می‌شد<ref>نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.</ref>.
اما آنچه که حائز اهمیت است، ناتوانایی برای جدا شدن شعبه یا [[قبیله]] حاشیه‌ای از یک قبیله محوری و وارد شدن آنها در اتحادیه دیگر بود. این موضوع علاوه بر این که مشکل آنها را حل نمی‌کرد، بلکه آنان را از یک حاشیه به حاشیه‌ای دیگر منتقل میکرد و دشواری‌های فراوانی را برای آنها به وجود می‌آورد. و زمانی این [[مشکلات]] مضاعف می‌شد که قبیله یا شعبه‌ای از قبیله، در گذشته، خود یک قبیلهٔ محوری و اصلی به حساب می‌آمد؛ ولی اکنون یک قبیله پیرو شناخته می‌شد.
اما آنچه که حائز اهمیت است، ناتوانایی برای جدا شدن شعبه یا [[قبیله]] حاشیه‌ای از یک قبیله محوری و وارد شدن آنها در اتحادیه دیگر بود. این موضوع علاوه بر این که مشکل آنها را حل نمی‌کرد، بلکه آنان را از یک حاشیه به حاشیه‌ای دیگر منتقل میکرد و دشواری‌های فراوانی را برای آنها به وجود می‌آورد. و زمانی این [[مشکلات]] مضاعف می‌شد که قبیله یا شعبه‌ای از قبیله، در گذشته، خود یک قبیلهٔ محوری و اصلی به حساب می‌آمد؛ ولی اکنون یک قبیله پیرو شناخته می‌شد.
اما باید توجه داشت که ایجاد یک اتحادیه قبیله‌ای بدون قبیله محور نمی‌توانست اتحادیه‌ای روشن با دورنمایی خوب و محکم باشد؛ مانند، [[اهل]] عالیه در [[بصره]] که آن [[اتحاد]] [[قبایل]] صرفاً بر مبنای پیشینه‌های [[تاریخی]] بود و با [[توسعه]] روزافزون [[شهر بصره]]، این اتحاد روزبه‌روز سست‌تر و ازهم‌گسیخته‌تر می‌شد؛ تا جایی که بیشترین معترضان بصره از اهل عالیه و از شعبه‌های [[اسد]] و [[غطفان]] برخاسته بودند<ref>نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۷۵.</ref>
اما باید توجه داشت که ایجاد یک اتحادیه قبیله‌ای بدون قبیله محور نمی‌توانست اتحادیه‌ای روشن با دورنمایی خوب و محکم باشد؛ مانند، [[اهل]] عالیه در [[بصره]] که آن [[اتحاد]] [[قبایل]] صرفاً بر مبنای پیشینه‌های [[تاریخی]] بود و با [[توسعه]] روزافزون [[شهر بصره]]، این اتحاد روزبه‌روز سست‌تر و ازهم‌گسیخته‌تر می‌شد؛ تا جایی که بیشترین معترضان بصره از اهل عالیه و از شعبه‌های [[اسد]] و [[غطفان]] برخاسته بودند<ref>نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۷۵.</ref>
== قاریان بصره ==
یکی از مباحث [[تاریخی]] در [[علوم قرآنی]] [[شناسایی]] [[قرائات]] و [[قراء]] است که به بحث و بررسی درباره شیوه‌ها و انواع و شرایط قرائت و طبقات قرا و اصول قرائات آنها می‌پردازد. [[علم قرائت]]، اصول و [[قواعد]] [[وقف]]، وصل، مد، تشدید، ادغام و غیره را بیان می‌کند و در شناسایی قرا به شرح‌حال [[قاریان]] و شیوه‌های قرائت آنان می‌پردازد<ref>فرهنگ‌نامه علوم قرآنی، ص۳۶۶۰.</ref>.
آغاز علم قرائت و پیدایش جمعی به نام قاریان به عصر [[صحابه]] منتسب می‌شود. گروهی قاریان را صاحبان [[کرسی]] [[تعلیم]] و [[تدریس]] [[قرآن]] می‌دانند و قرا را این‌گونه تعریف می‌کنند: قرا جمع [[قاری]] به معنای خوانندگان و [[دانشمندان]] به [[علم قرآن]] و آگاهان به قرآن هستند. صحابه، قرآن را از [[پیامبر]]{{صل}} آموختند و سپس خود [[مأمور]] [[آموزش]] به دیگران می‌شدند.
از پیامبر{{صل}} نقل است: اگر کسی می‌خواهد قرآن را همان‌گونه که نازل شده است با طراوت و [[شادابی]] [[تلاوت]] کند، باید آن را بر طبق [[قرائت]] [[عبدالله مسعود]] بخواند. در جای دیگر، حضرت فرمودند: قرآن را از [[ابی بن کعب]] یاد گیرید؛ زیرا قرائت او بهتر از دیگران است. اُبی، «سیدالقراء» [[لقب]] داشت و از بزرگ‌ترین صحابه [[انصاری]] بود. او از [[اصحاب عقبه]] ثانیه بود و در [[بدر]] و [[احد]] و [[خندق]] حضور داشت<ref>مفتخری، حسین، فرشته کوشکی، «قراء و نقش ایشان در تحولات قرن اول هجری»، فصل‌نامه تاریخ اسلام، س ۶، شمسلسل ۲۲.</ref>.
برخی از [[مورخان]] [[سعد بن عبید]] را اولین قاری معرفی می‌کنند؛ اما گروهی دیگر بر این [[عقیده]] هستند که [[مصعب بن عمیر]] اولین کسی است که پس از اعزام به یثرب به او لقب قاری داده شد؛ اما بهتر آن است، اولین قاری را خود پیامبر{{صل}} دانست که به‌عنوان اولین [[معلم]]، قرآن را از [[جبرئیل]] آموخت. سپس به صحابه آموزش داد<ref>مفتخری، حسین، فرشته کوشکی، «قراء و نقش ایشان در تحولات قرن اول هجری»، فصل‌نامه تاریخ اسلام، س ۶، شمسلسل ۲۲.</ref>. [[رسول اکرم]]{{صل}}، صحابه را مستقیماً تعلیم می‌دادند و سپس آنان را [[مأمور]] [[تعلیم]] برخی دیگر می‌کردند. [[صحابه]] نیز سعی کردند [[معارف]] و اطلاعات خود را در [[اختیار]] افراد دیگر قرار دهند. و در این راه شخصیت‌های بارز و برجسته‌ای را پدید آوردند. گروهی از [[تابعین]] نیز در [[مدینه]]، [[مکه]]، [[کوفه]]، [[بصره]] و [[شام]] با تلمذ در نزد آن [[صحابی]] توانستند قرائت و [[معارف قرآن]] [[کریم]] را از [[یاران]] آن حضرت دریافت کنند. از جمله این [[شاگردان]] برجسته و ممتاز در بصره، می‌توانیم به ابو عالیه، [[ابو رجاء]]، [[ابو الاسود دئلی]]، [[نصر بن عاصم]]، [[یحیی بن یعمر]]، [[حسن بصری]]، [[ابن سیرین]] و [[قتاده]] اشاره کنیم<ref>تاریخ قرآن کریم، ص۳۱۰.</ref>.
عده‌ای از تابعین و [[پیروان]] آنان، در اوایل [[قرن دوم هجری]] درصدد برآمدند تا به ضبط [[قرائات قرآن]] بپردازند. در نظر آنها [[قرائات]]، [[علمی]] جدا و مستقل بود که [[مسلمانان]] به آن سخت نیازمند بودند؛ همانند [[علم حدیث]] و [[تفسیر]]. این گروه در [[فن قرائت]] و مسائل آن [[شهرت]] چشمگیری داشته‌اند و هفت تن از آنان به دلیل حسن شهرت، قرّای سبعه<ref>قرّاء سبعه شامل ابن عامر، ابن کثیر، عاصم، ابوعمرو، حمزه، نافع و کسائی می‌شود.</ref> نام گرفتند و از دیگران ممتاز شدند. در میان این قرا، نام [[ابو عمرو]] [[قاری بصره]] نیز به چشم می‌خورد. او [[ابوعمرو]]، [[زبان بن علا بن عمار بن عبدالله بصری مازنی تمیمی]] است که در سال ۶۵ یا ۶۸ یا هفتاد [[هجری]] در مکه متولد شد. نام یا کنیه‌اش [[یحیی]] بوده است و در [[سال ۱۵۴ هجری]] در کوفه بدرود [[حیات]] گفته است. گروهی معتقداند که او [[عرب]] بوده است و برخی می‌گویند که ایرانی‌تبار بوده است. ابوعمرو نزد علمایی چون نافع و [[ابن کثیر]] و عاصم تلمذ کرد و قرائت را آن [[اساتید]] بزرگ آموخت. او از [[قاریان بصره]]، [[یحیی بن یعمر]] و حسن بصری<ref>حسن بن یسار یکی از قرّای بصره است که جزء قرّاء اربعه عشر است و یکی از افرادی است که به قرائت شاذ و خلافِ مشهور قرائت می‌کرده است. (نگارنده)</ref> را [[ملاقات]] کرد و در این [[دیدارها]] به بحث و بررسی در خصوص قرائت پرداختند<ref>تاریخ جمع‌آوری قرآن کریم، ص۳۴۱.</ref>. دو [[راوی]] او [[حفص بن عمر]] و [[ابوشعیب سوسی صالح بن زیاد]] هستند که او را ندیده‌اند؛ ولی به واسطه یزیدی<ref>یحیی بن مبارک از جمله قاریان بصره بود. جزء قرّاء اربعه عشر است و یکی از افرادی است که به قرائت شاذ و خلاف مشهور قرائت می‌کرده است. دو راوی باواسطه از او روایت نقل کرده‌اند.</ref> قرائت او را فراگرفته‌اند<ref>تمدن اسلام و عرب، ص۵۵۶.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۳۲۴.</ref>
== فقهای بصره ==
از جمله فقهای بزرگ بصره می‌توان به نمونه‌های ذیل اشاره کرد.
#[[عمران بن حصین]]: از فقهای بصره است که در سال [[فتح خیبر]] [[اسلام]] آورد و در چند [[غزوه]] همراه [[پیامبر]]{{صل}} شرکت کرد. [[خلیفه دوم]] او را به‌عنوان [[نماینده]] خود به بصره فرستاد تا به اهالی آن [[دیار]] [[فقه]] آموزد و [[منصب قضاوت]] را عهده‌دار باشد؛ ولی پس از مدتی کوتاه، از منصب قضاوت کناره گرفت. او در [[سال ۵۲ هجری]] دار فانی را [[وداع]] گفت<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۱۸۶.</ref>.
#[[عبدالله بن حارث]]: بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب یکی از فقهای بنامی است که به بصره رفت و مورد توجه [[عامه]] [[مردم]] قرار گرفت و از او در فقه [[تبعیت]] شد. او از [[ترس]] حجاج به [[ابوا]] گریخته بود و به [[سال ۸۴ هجری]] درگذشت و در همان مکان به [[خاک]] سپرده شد<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۲۴.</ref>.
#[[انس بن مالک انصاری]]: از جمله [[صحابی پیامبر]]{{صل}} است که در هشت سالگی [[افتخار]] [[خدمت]] به آن حضرت را به دست آورد. او در بیشتر [[جنگ‌های پیامبر]]{{صل}} حضور داشت و از [[محدثان]] و [[فقیهان]] بصره به شمار می‌رود. انس عامل [[صدقات]] [[بحرین]] از طرف [[ابوبکر]] بود و در [[زمان عمر]] به همراه [[ابوموسی اشعری]] به بصره آمد و آخرین [[صحابی]] در بصره بود<ref>دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «انس بن مالک»، ج۱۰، ص۴۰۵۲.</ref>.
#[[جابر بن زید]]: کنیه‌اش اَبُوالشَعثاء، از فقهای [[تابعین]] و محدثان بزرگ بصره است. او در حدود سال ۱۸ تا ۲۲ [[هجری]] در عمان، به [[دنیا]] آمد و سپس به بصره [[مهاجرت]] کرد. بیشتر [[احادیث]] جابر به نقل از [[عبدالله بن عباس]] است و همچنین از برخی [[صحابه]] چون [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالله بن زبیر]] و تابعینی چون [[حسن بصری]] و [[سعید بن جبیر]] و [[عروة بن زبیر]] نیز [[روایت]] کرده است<ref>دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «جابر بن زید»، شماره ۴۲۹۳.</ref>. او در [[سال ۱۰۳ هجری]] [[وفات]] یافت. هنگامی که وفات یافت، [[قتاده]] درباره او گفت: «امروز [[داناترین]] [[مردم عراق]] درگذشت». او [[جانشین]] [[حسن بصری]] در [[مقام]] [[فتوا]] بود<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۳۷۲.</ref>.
#[[محمد بن سیرین]]: کنیه‌اش [[ابوبکر]]، برده و [[آزاد کرده]] [[انس بن مالک]] بود. او از طبقه دوم [[فقها]] و [[محدثین]] و [[تابعین]] بصره بوده است. [[ابن سیرین]] در نهایت [[علم]] و [[عبادت]] بود، از [[صحابه]] بسیاری [[روایت]] کرده و تعداد زیادی از تابعین از وی روایت کرده‌اند. در نهم [[شوال]] [[سال ۱۱۰ هجری]]، درحالی‌که هشتاد و چند سال از عمرش گذشته بود، درگذشت<ref>دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابن سیرین»، ج۳، ص۱۳۵۵.</ref>.
#[[قتادة بن دعامه دوسی]]: [[ابوالخطاب سدوسی بصری]]، معروف به [[قتادة بن دعامه]]، از تابعین و از علمای بزرگ، [[فقیه]] [[مردم بصره]] و [[دانا]] به علم [[انساب]] و اشعار [[عرب]] بود. او در [[قرآن]] و [[فقه]] میان [[مردم]]، جزء [[علما]] به شمار می‌رفت و از [[حافظان]] بنام [[زمان]] خود بود. قتاده سدوسی به [[دوستی]] با [[اهل‌بیت]] و در رأس آنان [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} معروف و مشهور است. قتاده در واسط بر اثر [[طاعون]] به [[سال ۱۱۸ هجری]] درگذشت<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۳۷۵-۳۷۷.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۳۲۱.</ref>
== [[مفسرین]] بصره ==
کلمه [[تفسیر]] در لغت به معنی روشن کردن و تبیین است. تفسیر در اصطلاح [[دانشمندان]] زبان [[عرب]] و علمای [[علوم قرآنی]] همان [[علم]] [[فهم قرآن]] است. گروهی نیز بر این [[عقیده]] هستند که تفسیر، عبارت است از علم به [[نزول آیات]] و [[اسباب نزول]] و [[آیات مکی و مدنی]]، [[محکم و متشابه]]، [[ناسخ و منسوخ]]، خاص و عام، [[مطلق و مقید]]، [[حلال و حرام]]، [[وعد و وعید]]، [[امرونهی]] [[قصص قرآن]]<ref>تاریخ تفسیر قرآن، ص۲۱.</ref>. و بر اساس نظر برخی از [[مفسران]] عبارت است از: زدودن ابهام از لفظ مشکل و دشوار که در انتقال معنای مورد نظر، نارسا و دچار اشکال است<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۱۷.</ref>.
#[[عبدالله بن قیس]] معروف به [[ابوموسی اشعری]]: که اولین و سزاوارترین فرد برای [[تفسیر قرآن کریم]]، شخص [[پیامبر اسلام]]{{صل}} است که [[خداوند]] همه [[تنزیل]] و [[تأویل آیات]] کتابش را بر او نازل فرمود. پس از آن حضرت [[وصی]] برحقشان [[حضرت علی]]{{ع}} و سپس [[اهل‌بیت]] [[عصمت]] و [[طهارت]]{{عم}} بهترین مفسران [[قرآن]] هستند. برخی از [[صحابه]] و [[تابعین]] نیز مفسران بعدی [[قرآن کریم]] را تشکیل می‌دادند. در این قسمت به معرفی برخی از مفسرین بصره می‌پردازیم: عبدالله بن قیس معروف به ابوموسی اشعری: که از اولین مفسران بصره به شمار می‌آید و ایجاد [[مکتب تفسیری]] بصره را به او منتسب می‌کنند. در مکتب تفسیری او [[انحراف]] شدیدی وجود داشت و پس از او در بصره، زمینه برای [[رشد]] بسیاری از [[بدعت‌ها]] و [[انحرافات فکری]] و [[عقیدتی]] به‌ویژه در مسائل [[اصول دین]] و [[امامت]] و [[عدل]] فراهم شد. [[عبدالکریم شهرستانی]] می‌گوید: «از اتفاقات عجیبی که من شنیدم این است که ابوموسی اشعری (متوفای ۴۴) درست همان مطالبی را عنوان می‌کرد که نوه‌اش [[ابوالحسن اشعری]] (متوفای ۳۲۴) در مذهبش بیان می‌داشت»<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۶۰.</ref>.
#[[واصل بن عطاء]]: [[متکلم معتزلی]] و مؤسس [[فرقه]] [[معتزله]] است. وی به [[غزال]] [[شهرت]] داشته است و کنیه‌اش [[ابو حذیفه]] بوده است. واصل از تابعین بود. نخست در [[مدینه تربیت]] یافت و از [[صحابه]] و [[تابعین]] آنجا [[معارف اسلامی]] را آموخت؛ سپس از [[مدینه]] به بصره رفت و به مجلس درس [[حسن بصری]] پیوست. ولی پس از مدتی از او [[کناره‌گیری]] کرد. او در بصره با کسانی چون [[جهم بن صفوان]] و [[بشار بن برد]] [[شاعر]] آشنا شد و در [[سال ۱۳۱ هجری]] درگذشت<ref>دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «واصل بن عطاء»، شماره ۶۸۶۱.</ref>.
#[[مقاتل بن سلیمان]]: او از [[خراسان]] ابتدا به بصره و از آنجا به [[بغداد]] رفت و در بغداد به [[شیخ حدیث]] و [[تفسیر]] [[شهرت]] یافت. مقاتل از [[مجاهد بن جبر]] و [[عطا بن ابی رباح]] و [[ضحاک]] و دیگران تفسیر آموخت و از [[دانشمندان]] عالی‌قدر بود. او به [[سال ۱۵۰ هجری]] در بصره درگذشت<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۶۰.</ref>.
#[[حسن بصری]]؛ با نام اصلی [[حسن بن ابوالحسن یسار]]، [[متکلم]]، [[مفسر]]، [[محدّث]]، [[واعظ]]، [[فقیه]] و یکی از هشت [[زاهد]] معروف [[قرن اول]] و دوم [[هجری]] است. حسن بصری در مدینه به [[دنیا]] آمد و در [[وادی القری]] (از مضافات مدینه) پرورش یافت. حسن در دوره [[حیات پیامبر اکرم]]{{صل}} متولد شد. در سال دوم [[خلافت امام علی]]{{ع}}، حسن به همراه خانواده‌اش به بصره [[سفر]] کرد و در آنجا ساکن شدند. حسن بصری، [[استادان]] بسیاری داشت که برجسته‌ترین آنان [[انس بن مالک]]، [[جابر بن عبدالله انصاری]]، حُذَیفه [[یمانی]]، [[عبدالله بن عباس]]، [[حطان بن عبدالله]]، [[عمران بن حصین]] و [[احنف بن قیس]] بودند. او در [[سال ۱۱۰ هجری]]، در بصره درگذشت و در همانجا به [[خاک]] سپرده شد<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۳۳۸-۳۴۰.</ref>.
از دیگر [[مفسران]] بصره می‌توان به [[قتاده]] و [[عطا بن ابی مسلم خراسانی]] و... نیز اشاره کرد<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۳۲۳.</ref>.
==شعرای [[بصره]]==
[[شعر]] در همه دوران‌ها نزد [[اعراب]] از [[ارزش]] خاصی برخوردار بود. شعر در [[زمان جاهلی]] در [[خدمت]] [[قبیله]] بود و با [[ظهور اسلام]] در خدمت [[دعوت اسلامی]] قرار گرفت و وسیله [[تأیید]] آن شد و در عصر [[اموی]] وسیله‌ای برای [[ستایشگری]] و تأیید [[احزاب سیاسی]] و مفاخرات قبیلگی شد.
چند [[قرن]] [[پیش از ظهور اسلام]] هر ساله یک مجمع ادبی در [[شهر]] کوچک [[عکاظ]] در نزدیکی [[طائف]] برگزار می‌شد و هر قصیده‌ای که در این مجمع سرآمد دیگر قصاید بود، روی پارچه قیمتی با حروف طلا می‌نوشتند و در [[خانه کعبه]] می‌آویختند تا به دست آیندگان برسد. بدین ترتیب، معلقات سبعه (قصیده‌های هفت‌گانه) تا مدت‌ها باقی بود. به واسطه علاقه‌ای که اعراب به شعر داشتند، [[شاعران]] [[نفوذ]] زیادی پیدا کرده بودند که حتی می‌توانستند به وسیله اشعار خود [[احساسات مردم]] را تحریک کنند و شخصی را در نظر [[مردم]] بالا ببرند و یا او را از چشم مردم بیندازند<ref>علوم قرآنی، ص۱۹۰.</ref>.
اعراب در تمام دوره‌ها به شعر اهمیت می‌دادند و هرکسی که از [[علم]] و فضل بهره‌ای داشت، شعر می‌سرود. برخی از محققین بر این عقیده‌اند که اعراب به‌تنهایی به اندازه تمام [[ملل]] [[دنیا]] شعر گفته‌اند. آنها گاهی مسائلی [[اعتقادی]] خود را مانند [[توحید]] و [[فلسفه]] و [[جبر]] را به‌صورت شعر و [[نظم]] ذکر می‌کردند<ref>علوم قرآنی، ص۵۵۸.</ref>.
[[بعثت پیامبر]]{{صل}} و [[نزول]] [[قرآن کریم]] [[تحول]] عمیق و ژرفی در شعر [[عربی]] به وجود آورد. مهم‌ترین موضوعاتی که در [[دوره اسلامی]] در شعر [[عرب]] ایجاد شد، دو مسئله مرثیه و [[مدح]] بود که بیشترین جایگاه را در بین شاعران [[مسلمان]] به خود اختصاص داد.
[[مراثی]] بیشتر در سوگواری‌ها سروده می‌شد، مانند آنچه که در [[وفات پیامبر]]{{صل}} و [[مرگ]] خلفای دیگر سروده شد. چندان‌که اشعار [[ابوالاسود دوئلی]] در رثای [[امام علی]]{{ع}} از بهترین مراثی به شمار می‌رود.
از دیگر موضوع اشعار مربوط به مدحی است که شاعران مسلمان در [[جنگ با ایرانیان]] و [[رومیان]] بخاطر فتوحاتشان سرودند که سبب ایجاد افق تازه‌ای در اشعار [[صدر اسلام]] شد و به آن نوعی رنگ حماسی داد<ref>حریرچی، فیروز، «شعر متعهد در صدر اسلام»، مجله دانشکده ادبیات و علوم اسلامی دانشگاه تهران، بهار ۱۳۸۲.</ref>.
به‌طورکلی در اشعار [[دوره اسلامی]] و به‌خصوص صدر اسلام [[مشاهده]] می‌شود، شاعرانی که به [[اسلام]] گرویدند نوعی [[التزام]] و [[تعهد به اسلام]] و [[دفاع از پیامبر]]{{صل}} و [[مسلمانان]] در سروده‌هایشان وجود دارد؛ اما [[شاعران]] عصر [[اموی]] سروده‌های خود را چون سلاحی برای پیشبرد اهداف [[حزب]] خود و کوبیدن [[مخالفان]] و [[دشمنان]] خویش به کار می‌بردند. [[خلفا]]، امرا، [[رهبران]] [[احزاب]] و نیز دستجات [[دینی]] و [[سیاسی]] به [[شعر]] توجه خاص داشتند و شاعران را گرامی می‌داشتند و به خود نزدیک می‌کردند. تمام [[خلفای اموی]] غیر از [[عمر بن عبدالعزیز]] به [[شعرا]] بهای زیادی می‌دادند و و [[اموال]] زیادی به آنها پیشکش می‌کردند<ref>تمدن اسلامی در عصر امویان، ص۲۳۰.</ref>.
از بزرگ‌ترین شعرای عصر اموی می‌توان از اخطل و [[فرزدق]] و [[جریر]] نام برد که هر سه در یک دوره می‌زیستند و یکدیگر را نیز هجو می‌کردند؛ اما از شاعران [[بصره]] در این دوران می‌توان به افراد زیر اشاره کرد.
#[[فرزدق]]: [[ابوالاخطل همام بن غالب]] از بزرگان [[قوم]] دارم [[تمیم]] و از شعرای مشهور [[عرب]] در [[قرن اول]] و دوم [[هجری]] بود. مادرش [[لیلی بنت حابس]]، [[خواهر]] [[اقرع بن حابس تمیمی]]، از [[صحابه پیامبر]]{{صل}} بود<ref>تاریخ برگزیده، ص۷۰۹.</ref>. [[کنیه]] او را [[ابوفراس]] و لقبش را فرزدق عنوان کرده‌اند. [[منابع اهل سنت]]، فرزدق را به چند دلیل [[شیعه]] دانسته‌اند. [[ملاقات]] وی با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[حفظ قرآن]] بنا بر فرمایش ایشان در [[کودکی]]، سرودن اشعاری در [[مذمت]] [[ابن ملجم]]، رفت و آمد به [[کوفه]] که پایگاه [[شیعیان]] است، [[ملاقات با امام]] حسین{{ع}} در مسیر حرکت ایشان به کوفه و سرودن ابیاتی در رثای ایشان و اصحابشان از جمله [[مسلم بن عقیل]] و [[هانی بن عروه]] و به‌عنوان مهم‌ترین نشانه، [[سرودن شعر]] در [[مدح]] [[امام زین العابدین]]{{ع}} در حضور هشام، شاید از شاخص‌ترین دلایلی باشد که وی را در ردیف [[شیعیان]] برشمرده‌اند. اما حضور او در دستگاه [[خلفای اموی]]، با توجه به نقش و [[جایگاه اجتماعی]] یک [[شاعر]] و [[میزان]] تأثیرگذاری [[شعر]] او در آن عصر، تأمل‌برانگیز است و شاید بتوان این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که او را تحت‌عنوان [[شیعه]] [[محب]] [[اهل‌بیت]]{{عم}} قرار داد که به جهت علاقه‌اش به [[خاندان پیامبر]]{{صل}} اشعاری در [[مدح]] آنان سروده است. [[فرزدق]] در [[سال ۱۱۰ هجری]] در [[بصره]] دیده از [[جهان]] فروبست<ref>خدامی، قدسیه، مقاله همام بن غالب، سایت پژوهه، پژوهشگاه باقرالعلوم، ۹۳/۸/۲۴.</ref>.
#[[ابوالاسود دوئلی]]: ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل بن یعمر بن حلس بن نفاثة بن عدی بن دیل که در سال [[فتح مکه]] به [[دنیا]] آمده است؛ اما [[پیامبر]]{{صل}} را ندید؛ لذا او جزء [[صحابه]] به شمار نمی‌رود و در زمره [[تابعین]] است. [[ابوالاسود]] از [[شاعران]] بزرگ دوره [[صدر اسلام]] به شمار می‌رود و [[یاران باوفا]] و [[صدیق]] [[امام علی]]{{ع}} محسوب می‌شود. او [[اهل بصره]] بود و از اشخاصی همچون امام علی{{ع}}، [[ابوموسی اشعری]]، [[ابوذر]] و [[عمران بن حصین]] [[روایت]] نقل کرده است. او از [[شاگردان]] [[مکتب امام علی]]{{ع}} محسوب می‌شده است و [[امام]]، [[علم نحو]] و رسم آن را به او آموخته است. برخی ابوالاسود را واضع حرکات و تنوین در نحو می‌دانند. در [[تاریخ الاسلام]] آمده است که فاعل و مفعول، مضاف، حرف رفع و [[نصب]] و جر و نیز جزم از ابداعات ابوالاسود است. او در [[جنگ جمل]] هنگامی که [[عایشه]] و [[طلحه]] و [[زبیر]] به بصره آمدند، با هر کدام از آنان [[گفتگو]] کرد و [[شکست]] حتمی‌شان را گوشزد کرد و با استدلالات [[قوی]]، اشتباهاتشان را یادآور شد. در [[جنگ صفین]]، [[ابن عباس]] [[حاکم بصره]] در [[نخیله]] به امام پیوست و ابوالاسود را [[جانشین]] خود کرد و طبق [[دستور امام]]{{ع}} او به جمع‌آوری نیرو در بصره مشغول شد و توانست ۱۷۰۰ نفر را برای این [[جنگ]] [[بسیج]] کند بعد از [[جنگ صفین]] [[ابن عباس]] [[ابوالاسود]] را برای خواباندن [[شورش‌ها]] و فتنه‌های [[خوارج]] به مقابله با آنان فرستاد. او با یارانش به تعقیب خوارج پرداخت. بیشتر مآخذ، [[مرگ]] او را در [[سال ۶۹ هجری]] ذکر کرده‌اند، هنگامی که [[طاعون]] کشنده‌ای [[بصره]] را فراگرفته بود و ابوالاسود نیز در این طاعون [[جان]] باخت. از ابوالاسود اشعاری در [[مدح]] یا [[مرثیه]] [[امام علی]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} به جای مانده است. مرثیه او درباره [[شهادت امام علی]]{{ع}} بسیار معروف است. قسمت زیادی از اشعار ابوالاسود را هجو [[ابن زیاد]] و [[آل زیاد]] تشکیل می‌دهد و چون این اشعار با اوج [[قدرت]] ابن زیاد در [[عراق]] هم‌زمان است، بسیار با اهمیت به حساب می‌آید و بیانگر [[اعتقاد]] [[راسخ]] ابوالاسود در [[مهرورزی]] به [[آل علی]]{{ع}} و حاکی از [[شجاعت]] او است<ref>دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوالاسود دوئلی»، ص۱۹۵۴.</ref>.
#[[سید حمیری]]: سیداسماعیل بن محمد یزید بن ربیعه حِمیر معروف به سید حمیری در ۱۰۵ [[هجری]] در عمان متولد شد و پس از [[مهاجرت]] والدینش به بصره در آن [[شهر]] [[رشد]] کرد و پرورش یافت. [[کنیه]] او را [[ابوهاشم]] گفته‌اند. [[مذهب]] والدینش [[اباضیه]] از خوارج بود که از [[دشمنان سرسخت امام علی]]{{ع}} به حساب می‌آمدند. او نیز در ابتدا بر [[مذهب خوارج]] بود؛ اما پس از گذشت مدتی و در عنفوان [[جوانی]] به مذهب [[کیسانیه]] پیوست و سپس با [[عنایت]] [[امام صادق]]{{ع}} به مذهب امامیه‌گرایید و تا پایان [[عمر]] [[شیعه]] باقی ماند. امام صادق{{ع}} او را «[[سید]] الشعراء» خواند و به فرمود: «مادرت اسم تو را سید گذاشته است. تو نیز موفق شده‌ای و اکنون سید شاعرانی»<ref>{{متن حدیث|سَمَّتْكَ أُمُّكَ سَيِّداً وَ وُفِّقْتَ فِي ذَلِكَ وَ أَنْتَ سَيِّدُ الشُّعَرَاءِ}}، الغدیر، ج۲، ص۲۳۲.</ref>. سید از مشهورترین [[شاعران]] و مدافعان [[مذهب شیعه]] بود و در شعرش [[طعنه]] بر [[صحابه]] و خلفای ثلاث بسیار بوده است. اشعار [[روایت]] شده سید از شعرای دیگر بیشتر است و تنها از [[هاشمیات]] او ۲ هزار و ۳۰۰ قصیده جمع‌آوری شده است. گاهی قصاید و اشعار او برای [[شیعیان]] به‌صورت [[تقدس]] و [[شعار]] درآمده است؛ مانند، قصیده عینیه که در [[ستایش]] [[حضرت علی]]{{ع}} سروده است. [[علامه امینی]] از ۲۱ قصیده [[غدیریه]] او اشعاری را در کتاب نفیس [[الغدیر]] آورده است و [[هاشمیات]] [[سید]] و [[مراثی]] او برای شهدای [[طف]]، پیوسته منبع الهام‌بخش مهمی برای [[شاعران]] [[شیعی]] بوده است. در سال [[وفات]] سید بین [[مورخان]] [[اختلاف]] وجود دارد؛ برخی آن را در [[سال ۱۷۳ هجری]] و برخی در سال ۱۷۸ یا ۱۷۹ [[هجری]] نوشته‌اند و سن او را بین ۶۸ یا ۷۴ هجری در [[بغداد]] بیان کرده‌اند. از جنازه او به امر [[هارون الرشید]] [[تجلیل]] و [[تشییع]] رسمی به عمل آمد. [[علی بن مهدی]]، [[برادر]] [[هارون]]، جنازه را تا [[قبرستان]] تشییع کرد و بر او [[نماز]] گذارد و به [[احترام]] سید در [[نماز میت]]، به رسم شیعیان پنج [[تکبیر]] گفت. [[قبر]] او در محله شیعه‌نشین [[کرخ بغداد]] در جُنَینَه (باغچه) واقع است<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۳۲۷.</ref>.
== مسجد جامع بصره ==
معنای کلمه [[مسجد]] در کتب لغت این‌گونه آمده است: در لسان العرب، ابن منظور درباره مسجد می‌نویسد: مسجد، جایی است که در آن [[سجده]] می‌کنند و مفرد [[مساجد]] است. [[زجاج]] می‌گوید: هر جایگاهی که در آن [[عبادت]] کنند، مسجد است. [[ابن اعرابی]] می‌گوید: مسجد به فتح جیم، [[محراب]] و نمازگاه [[خانه]] است و مسجد به کسر جیم، نمازگاه جماعات است و جمع آن مساجد است<ref>درآمدی بر جایگاه مسجد در تمدن اسلامی، ص۱۰.</ref>.
اگر از خانه [[ارقم بن ابی ارقم]] که [[پیامبر]]{{صل}} در [[مکه]] این مکان را به [[دعوت]] و [[آموزش]] [[پیروان]] خود اختصاص داده بودند، [[چشم‌پوشی]] کنیم، مسجد نخستین پایگاه [[آموزشی]] [[اسلام]] است<ref>تمدن اسلامی در عصر امویان، ص۲۳۸.</ref>.
نخستین نهاد که توسط [[رسول اکرم]]{{صل}} در [[شهر مدینه]] بنا شد، مسجد بود و [[مسلمانان]] با [[تأسی]] از این [[سنت پیامبر]]{{صل}} در تمامی دوران [[فتوحات]]، هرکجا شهری بنا می‌کردند در اولین [[اقدام]] مسجدی در وسط آن [[شهر]] می‌ساختند که نماد [[اسلامی]] بودن شهر محسوب می‌شد<ref>تمدن اسلامی در عصر امویان، ص۲۰.</ref>. به این مساجد، جامع نیز گفته می‌شد. از ساخته شدن این‌گونه مساجد، [[علما]] و [[فقها]] برای آموزش به آنجا اعزام می‌شدند. ازاین‌رو مساجد جامع، اولین نهاد آموزشی اسلام نیز محسوب می‌شدند. [[روابط حکومت با مردم]] بیشتر در همین مساجد تعریف و [[تبین]] می‌شد و از طرفی بالاترین کارکرد مسجد، یعنی عبادت جمعی، غالباً در مساجد جامع تحقق می‌یافت<ref>بررسی جایگاه مسجد جامع بصره از تأسیس تا پایان امویان.</ref>.
در [[سال ۱۴ هجری]]، به دستور [[خلیفه دوم]]، [[عمر بن خطاب]]، [[عتبة بن غزوان]] هم‌زمان با تأسیس [[شهر بصره]]، [[مسجد جامع]] این شهر را نیز با [[نی]] بنا کرد<ref>فتوح البلدان، ص۴۸۵.</ref>. در خصوص علامت‌گذاری حدود مسجد، نقل‌های مختلفی وجود دارد. گروهی گفته‌اند که [[عتبه]] خود علامت‌گذاری را انجام داده است. به‌قولی این کار به دست محجر بن ادرع صورت پذیرفته است. برخی [[نافع بن حارث بن کلده]] را مسبب این کار می‌دانند و همچنین [[اسود بن سریع تمیمی]] را نیز به‌عنوان [[بانی]] این کار معرفی کرده‌اند<ref>فتوح البلدان، ص۴۸۶.</ref>.
پس از [[عتبه]]، [[ابوموسی اشعری]] [[مسجد]] را وسعت داد و با خشت و گل بازسازی کرد و سقف آن را با علف پوشانید<ref>فتوح البلدان، ص۴۸۶.</ref>. هنگامی که [[معاویة بن ابی‌سفیان]]، [[زیاد بن ابیه]] را به [[ولایت بصره]] گمارد، زیاد بر محدوده مسجد بسیار افزود و آن را بزرگ‌تر کرد و آن را با آجر و گچ بازسازی کرد و سقف مسجد را نیز با ساج مرمت و بنا کرد. زیاد در صفه<ref>سکو یا ایوان در داخل مسجد که جای نشستن چند تن باشد.</ref> پیشین مسجد، پنج ستون قرار داد و مناره مسجد را از سنگ درست کرد و اولین فردی است که برای مسجد، [[مقصوره]] ساخت<ref>فتوح البلدان، ص۴۸۷.</ref>.
[[بلاذری]] می‌نویسد: زیاد سنگ‌های مورد نیاز برای ساخت ستون‌های مسجد را از کوه‌های [[اهواز]] تأمین کرد که انجام این کار را برعهده [[حجاج بن عتیک ثقفی]] و پسرانش گذاشت. پس از ساخته شدن مسجد، زیاد، [[مشاهده]] کرد که [[مردم]] در هنگام [[نماز]] دست‌های خود را که خاکی شده‌اند را به هم می‌زد و [[خاک]] آنها را می‌تکاند؛ پس دستور داد تا کف مسجد را با سنگ‌ریزه بپوشانند. وقتی علت را از او پرسیدند، پاسخ داد: ترسیدم تکان دادن و برهم زدن دست در نماز با گذشت [[زمان]] به [[سنت]] تبدیل گردد<ref>فتوح البلدان، ص۴۸۸.</ref>.
هنگامی که [[عبیدالله بن زیاد]] بر [[بصره]] [[حاکم]] شد، خانه‌های اطراف جامع را خرید و بر وسعت آن افزود. از جمله آنها، قسمتی از [[خانه]] عبدالله بن نافع که از آن به‌عنوان اولین خانه ساخته شده در بصره یاد می‌شود. در آن بود هنگام، عبیدالله در عوض هر ذراع از خانه عبدالله به او پنج ذراع بخشید و به او [[اجازه]] داد تا نورگیری برای خود در داخل [[دیوار]] مسجد ایجاد کند<ref>فتوح البلدان، ص۴۸۹.</ref>؛ اما در دوران خلفای دیگر [[اموی]] هیچ‌گونه تغیری در ساختمان و وسعت [[مسجد جامع بصره]] صورت نگرفت و تا [[زمان]] [[خلافت]] [[بنی عباس]] به همان صورت باقی ماند.
صرف‌نظر از مسائل مذهبی و [[اعتقادی]]، ضرورت‌های نظامی و [[سیاسی]] و [[اداری]] در ایجاد [[مسجد جامع بصره]] نقش بسزایی را ایفا می‌کردند. در این [[مسجد]] [[امور سیاسی]] از جمله، معرفی [[خلیفه]]، [[مراسم]] [[بیعت]]، [[عزل و نصب]] [[کارگزار]]، قرائت عهدنامه‌ها، اعلان‌های [[حکومتی]] و... انجام می‌پذیرفت. همچنین این [[مسجد جامع]] به‌عنوان رسانه‌ای سیاسی، تنها جنبه حکومتی نداشت؛ بلکه بسیاری از مطالبات سیاسی و [[اجتماعی]] [[مردم]] و حتی اعتراض‌های فردی و گروهی از طریق آن صورت می‌گرفت.
از کارکردهای دیگر [[مساجد]] جامع در [[صدر اسلام]]، موضوع [[قضاوت]] بود. [[پیامبر]]{{صل}} و [[حضرت علی]]{{ع}} در مسجد به قضاوت می‌پرداختند. و اصولاً [[امور اداری]] و [[مالی]] و [[قضایی]] از مهم‌ترین اموری بود که در مساجد جامع [[بصره]] به آنها پرداخته می‌شد. درحالی‌که با گسترش [[حکومت اسلامی]]، بسیاری از امور اداری و مالی به داخل [[دارالخلافه]] و دیوان‌ها منتقل شد؛ اما کار قضاوت همچنان در داخل جامع‌ها برگزار می‌شد. به این‌گونه قاضیان، [[لقب]] «[[قاضی]] مسجد» داده بودند و قضاوت آنها بیشتر حول [[شکایت]] تازه‌مسلمانان از [[تبعیض]] و [[اجرا]] نشدن [[عدالت]] [[اسلامی]] می‌گردید.
از نظر [[فرهنگی]] و [[علمی]] و [[آموزشی]] در جامع بصره مکاتب و [[مذاهب اسلامی]] مختلف مانند [[معتزله]]، [[اشعریه]]، متصوفه و... به وجود آمد و علمای بزرگی در رشته‌های مختلف [[تفسیر]]، [[فقه]]، نحو، صرف، [[علم کلام]] و... [[تربیت]] یافتند. همچنین به سبب [[جامعیت]] مسجد بصره و تشکیل حلقه‌های درسی در آن و نیز ایجاد مکتب‌های [[فکری]]، [[کلامی]]، نحوی و ادبی در این [[شهر]]، به بصره، لقب «خزانة الاسلام» داده شد<ref>بررسی جایگاه مسجد جامع بصره از تأسیس تا پایان امویان.</ref>.
[[شهر بصره]] در دوره [[امویان]] به دلیل وجود مسجد جامع و [[آموزش]] [[علوم]] در آن، از جایگاه ویژه‌ای به‌لحاظ علمی و فرهنگی برخوردار بود. در این دوره، جامع بصره یکی از کانون‌های اصلی مراکز [[علوم اسلامی]] محسوب می‌شد که طلاب از دور و نزدیک برای [[کسب علم]] به آنجا می‌آمدند. به همین دلیل [[شهر بصره]] یکی از مراکز اصلی [[فقه]] و [[کلام]] و [[آموزش]] [[عربی]] به شمار می‌رفت<ref>بررسی جایگاه مسجد جامع بصره از تأسیس تا پایان امویان.</ref>.
به‌طورکلی می‌توان بیان داشت که [[مساجد]] جامع مکانی برای [[اجتماع]] [[حاکمان]] و [[مردم]] در مراسم‌های [[عبادی]] و [[سیاسی]] بودند و برای [[فعالیت‌های سیاسی]] و [[اعمال]] سیاست‌های مذهبی [[حکومت]]، بهترین جایگاه را فراهم می‌آورد<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۳۳۵.</ref>.
== اماکن مقدس [[بصره]] ==
#مسجد جامع بصره: این [[مسجد]] به [[مسجد امام علی]]{{ع}} نیز [[شهرت]] دارد و نخستین مسجد ساخته شده در [[عراق]] است. [[حضرت علی]]{{ع}} پس از [[واقعه جمل]] در این مسجد [[نماز]] گزارد و درباره آن [[پیشگویی]] کرد که سیل عظیمی این مسجد را [[غرق]] خواهد کرد که صدها سال بعد این سیل به وقوع پیوست و این حادثه جزء غیب‌گویی‌های آن حضرت شمرده شد. امروزه از این مسجد، تنها قسمتی از گل‌دسته و باروی آن باقی مانده است.
#آرامگاه [[زید بن صوحان]]: او از [[یاران باوفای امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود که در [[سال ۳۶ هجری]]، در [[جنگ جمل]] به [[شهادت]] رسید و آرامگاهش در کوت الزین بصره قرار دارد.
#آرامگاه [[حسن بصری]]: او از [[تابعین]] و [[مشایخ]] معروف [[صوفیه]] است که [[سال ۲۱ هجری]]، در [[مدینه]] به [[دنیا]] آمد و [[سال ۱۱۰ هجری]] در بصره درگذشت و بر [[قبر]] او بنای کهنی از [[قرن هفتم]] با گنبدی مخروطی قرار دارد.
#آرامگاه [[ملاصدرا]]: صدرالدین شیرازی یکی از علمای برجسته [[شیعه]] و از [[فلاسفه]] معروف است که در حین [[سفر حج]] درگذشت و در یکی از اتاق‌های پیرامون قبر حسن بصری به [[خاک]] سپرده شد.
#آرامگاه [[زبیر بن عوام]]: زبیر بن عوام عمه‌زاده [[پیامبر]]{{صل}} و یکی از [[رهبران]] جنگ جمل بود که به [[همراهی]] [[طلحه]]، غائله [[جمل]] را برپا کرد، اما در میانه [[جنگ]] پشیمان شد و هنگام فرار از میدان جنگ به دست مردی به نام [[ابن جرموز]] به [[قتل]] رسید. [[حکومت]] [[عثمانی]] برای [[گور]] او که در بیابان بود، ساختمانی ساخت که امروزه اطراف آن شهری به نام الزبیر ساخته شده است و این [[شهر]] تا بصره ۳۰ کیلومتر فاصله دارد<ref>راهنمای اماکن زیارتی و سیاحتی در عراق، ص۲۸۱.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۳۴۱.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
خط ۸۶: خط ۱۸۵:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:شهرها]]
[[رده:بصره]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۴ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۰۹

مقدمه

در منابع از دو موضع با نام بصره یاد شده یکی بصره عراق و دیگر بصره مغرب. بصره عراق ـ که حموی آن را شامل کوفه هم دانسته ـ در شمار اقلیم سوم قرار داشته است. لفظ «بصرهگ در کلام عرب به زمین خشن و سنگلاخی اطلاق می‌‌شود و چون این شهر دارای زمینی سنگلاخی و خشک و ستبر بود، بواسطه این غلظت و شدت، بدان »بصره" گفته‌اند[۱]. بصره از بزرگترین شهرهای صدر اسلام بود که به هنگام فتح عراق، توسط مسلمانان تأسیس شد و گفته شده که قبیله‌ای از عرب نبود که قومی از آن در بصره ساکن نباشد. این شهر به مربدش[۲] شهرت داشت که جایگاه عکاظ را در شعر و شاعری از آن خود کرده بود. گفته شده عرب، شهری را همتا و بهتر از بصره در نزدیکی همزمان به بادیه نشینی و شهرنشینی نمی‌شناختند. این شهر از غرب به صحرای خشک و لم یزرع عرب که متصل به بیابان بزرگ و وسیعی بود، منتهی می‌‌شد و از سمت شرق آن به شط العرب و باغات خرمایی که بر آن سایه افکنده بود، امتداد داشت. بنابراین عرب می‌‌توانست دام‌های خود را در غرب آن بگستراند و در شرق و شمال آن زراعت کند. و چون نهضت تدوین آغاز شد، بصره دارای مکتب نحوی بود که با مکتب کوفه قابل مقایسه بود. تا این که پایگاه علمی آن در طی اعصار و قرون سقوط کرد. بصره هم اکنون نیز شهری آباد و بر کرانه غربی شط العرب و در نزدیکی دهانه آن در خلیج فارس واقع است. این شهر در حال حاضر، بزرگترین بندر عراق محسوب می‌‌شود و مهمترین صادرات آن خرما و ساکنان آن از عرب اصیل هستند[۳].

بنای شهر بصره

در دوره حکومت ساسانیان، منطقه بصره از نواحی بهمن اردشیرخوره به شمار می‌رفت که برای تقویت مرزهای غربی ایران در برابر تهاجم قبایل عرب، در آن پادگان‌های استوار و استحکاماتی بنا شده بود و همیشه در آن دیدبان وجود داشت؛ چنان‌که شاپور دوم در آن خندقی ایجاد کرده بود که به دریا می‌رسید و احتمالاً این خندق به دست خسرو انوشیروان بازسازی شد. پس می‌توان این‌گونه گفت که بصره قبل از تأسیس، پایگاه و یا اردوگاه سربازان ایرانی بود که از مرزهای این کشور در برابر تهاجمات بیگانگان محافظت می‌کردند.

اولین باری که مسلمانان به مرزهای ایران حمله کردند، سال دوازدهم بود. این حمله به تأیید ابوبکر و در طی تجاوزات مثنی بن حارثه و سوید بن قطبه انجام گرفت که باعث ویرانی پادگان‌ها و انبارهای جنگی ایرانیان در ابله، نزدیک بصره امروزی، و دیگر مناطق مرزی شد و بسیاری از مردم کشته شدند یا اسیر شدند. اما هم‌زمان با خلافت عمر بن خطاب سیل حملات به سوی ایران روان شد.

پس از فتح مدائن، پایتخت ساسانیان، به دست مسلمانان، عمر طی نامه‌ای از سعد خواست در مدائن اردو بزند و همان‌جا بماند و سپاهیانی که از طرف ابوعبیده برای کمک به او فرستاده شده بودند را به شام بازگرداند. پس از رسیدن نامه، سعد خانه‌های مدائن را به مسلمانان داد و سپس فرمان داد تا زن و فرزندان آنها نیز به مدائن بیایند و در خانه‌های آنجا ساکن شوند.

پس از گذشت مدتی از ساکن شدن مسلمانان، گروهی از طرف سعد به‌عنوان نماینده نزد عمر رفتند که احتمالاً حامل غنائم بودند. عمر علت زردی‌رنگ و نزار بودن و تغییر حالت آنها را جویا شد که در پاسخ علت را بدی آب و هوای مدائن اعلام کردند[۴]. از طرف دیگر حذیفه بن یمان که در سپاه سعد بن ابی وقاص بود، نامه‌ای به عمر نوشت و از بدی اوضاع زندگی و سکونت مسلمانان شکایت کرد. او در نامه خود این‌گونه نوشت: «عرب‌ها در مدائن زار و نزار شده، شکم آنها به پشت چسبیده است و بازوان آنها خشک و باریک گردیده و رنگ آنها پریده و دگرگون شده [است]»[۵]. عمر بعد از اطلاع از حال مسلمانان در نامه‌ای به سعد نوشت: عرب را جز آنجا که شایسته شتران و گوسفندان باشد، جایی سزاوار نیست؛ پس به فلاتی متوجه شو و مسلمانان را در آنجا فرودآور و به جای خویش اقامت کن و لشکری به دروازه هند، [جایی که بعدها بصره خوانده شد] و سپاهی به جزیره و نشیمن خویش را سرای هجرت خود قرار ده و میان من و مسلمانان دریا را فاصله مکن[۶].

سخن عمر به این معناست که عرب جایی را برای زندگی می‌پسندد که بتواند در آن گوسفند و شتر نگهداری کند و به پرورش آنها بپردازد. پس از دریافت نامه، سعد افرادی را برای یافتن مکان مناسب به اطراف فرستاد که به گفته بعضی روایات حذیفة بن یمان و سلمان فارسی، مأمور یافتن مکانی شدند که بعدها کوفه نامیده شد[۷] و عتبة بن غزوان نیز به طرف ارض‌الهند روان شد.

درباره رفتن عتبه به بصره روایات مختلفی وجود دارد؛ بعضی از روایات از این حکایت می‌کند که عتبه در سپاه سعد بوده است و به دست سعد به بصره گسیل شده است و در روایات دیگر بر این تأکید شده است که عتبه از مدینه به بصره رفته است.

در طبقات کبری از مصعب بن محمد بن شرحبیل که همان ابن‌حسنه است نقل شده که عتبة بن غزوان هنگام شکست و گریز ایرانیان همراه سعد بن ابی وقاص بود. عمر بن خطاب برای سعد نوشت که پایگاه سپاهیانش را در کوفه قرار دهد و عتبه که از شرکت‌کنندگان در جنگ بدر است و در اسلام دارای پایگاه است را به دروازه هند بفرستد که امید است عتبه آنجا را برای مسلمانان بگشاید. عمر فرمان داده بود عتبه در آن سرزمین ساکن شود و آنجا را پایگاه مسلمانان قرار دهد به‌گونه‌ای که میان او و مسلمانان دریا نباشد[۸].

اما دینوری در الاخبار الطوال آورده است هنگامی که عتبه به راه افتاد، عمر او را بدرقه کرد و گفت: سرزمین بابل را که جایگاه هاروت و ماروت و ستمگران است، زیر پا نهاده‌اند و سواران ایشان امروز به حدود مداین حمله می‌برند و به آن شهر نزدیک شده‌اند، تو را با این لشکر روانه کردم. آهنگ مردم اهواز کن و ایشان را به خود مشغول دار تا نتوانند به یاری ایرانیان ناحیه عراق بروند و آنان را بر ضد برادران شما یاری دهند و تو در ناحیه ابله با آنان جنگ کن[۹].

عبدالملک بن عمیر گوید: وقتی عمر، عتبة بن غزوان را سوی بصره می‌فرستاد بدو گفت: ای عتبه، تو را به دروازه هند می‌گمارم که یکی از نواحی دشمن است و امیدوارم خدایت کمک کند و بر اطراف آن تسلط یابی. به علاء بن حضرمی نوشته‌ام که عرفجه بن هرثمه را که در خدعه و در جنگِ دشمن ورزیده است، به کمک تو فرستد، وقتی آمد با او مشورت کن و حرمت کن و کسان را سوی خدای دعوت کن. هر که پذیرفت از او بپذیر و هر که دریغ کرد با ذلت و حقارت جزیه دهد، وگرنه بی‌تأمل شمشیر به کار است. در کاری که به تو سپرده‌اند از خدا بترس. مبادا دلت به تکبر گراید و یارانت را با تو بددل کند. تو صحبت پیامبر داشته‌ای و به سبب وی از پس ذلت، عزت یافته‌ای و از پس ضعف نیرو گرفته‌ای و امیر صاحب‌قدرت و شاه مطاع شده‌ای که می‌گویی و می‌شنوند و فرمان می‌دهی و فرمانت را اطاعت می‌کنند. چه نعمتی است اگر تو را بالاتر از آنچه هستی نبرد و با زیردستان گردن‌فراز نکند، از نعمت نیز چون گناه بپرهیز که به نزد من از گناه بیم‌انگیزتر است. مبادا که نعمت تو را بکشاند و فریب دهد و خطایی کنی که به سبب آن به جهنم روی که خدا تو را و مرا از این خطر مصون دارد. مردم وقتی دنیا به آنها رخ نمود سوی خدا شتافتند که منظورشان دنیا بود. خدا را منظور دار و دنیا را منظور مدار و از سقوط ستمگران بیمناک باش[۱۰].

عتبة بن غزوان به همراه هشتصد نفر حرکت کرد تا به خریبه[۱۱] رسید و در آنجا فرود آمد. عتبه برای خود خیمه‌ای از عباهای مویین بر پا کرد و مسلمانان هم خیمه و چادر خود را بر پا کردند. عتبه چند ماهی را در آنجا ماند و جنگی نکرد. عمر برای کمک به عتبه، افرادی را به آنجا فرستاد که چون جمعیت زیاد شد، مجبور شدند هفت خانه گلی در هفت منطقه بسازند؛ دو تا در خریبه، یکی در زابوقه، دو تا در محلهٔ بنی‌تمیم و دو تا در محله ازد. به طرف منزلگاه جدید حرکت کردند. عمر به عتبه دستور داده بود سپس تا در سنگستان فرود آید. از سه منزل گذشتند که خاک آن سست و گلی بود؛ سپس به منزل‌گاه چهارم رسیدند که سرزمینی سنگی بود و در آنجا اقامت کردند.

به گفته طبری، عتبه در ربیع‌‎الاول یا ربیع‌الآخر سال چهاردهم به بصره رسید[۱۲]. عتبة بن غزوان نامه‌ای به عمر نوشت و او را از مکان خود آگاه کرد و از عمر خواست مسلمانان در آنجا خانه‌هایی برای خود بسازند تا در زمستان از سرما در امان باشند و هنگامی که از نبرد باز می‌گردند، سرپناهی داشته باشند. عمر در پاسخ نوشت که یارانش را در یک جا گرد هم آورد که آب و چراگاه داشته باشد و شرایط را به او گزارش دهد. عتبه برای او نوشت زمینی را در کنار صحرا در منطقه‌ای حاصل‌خیز یافته‌ام که دارای آبگیرهایی است و در آن نیزار پدید آمده است. عمر پس از خواندن نامه گفت: «این سرزمینی خرم است که در کنار آبشخور قرار دارد». پس به عتبه نوشت که مردم را در همان‌جا سکونت دهد. مردم با استفاده از نی، خانه‌هایی برای خود ساختند و عتبه حدود مسجد را خود مشخص کرد و سپس با نی آن را بنا کرد[۱۳]. عتبه دارالاماره‌ای جلوی مسجد در میدانی که به دهناء معروف بود، ساخت و زندان و دیوانی هم کنار آن، بنا کرد. خانه مسلمانان به‌گونه‌ای از نی ساخته شده بود که در هنگام جنگ، نی‌ها را دسته می‌کردند و گوشه‌ای قرار می‌دادند و در هنگام مراجعه، خانه‌ها را تجدید بنا می‌کردند[۱۴]. اما بعد از چندی خانه‌های آنان دچار حریق شد و در آتش سوخت. مسلمانان طی نامه از عمر اجازه خواستند تا خانه‌های خود را با خشت و گل از نو بسازند. عمر به آنان اجازه داد به شرطی که در هیچ خانه‌ای بیش از سه اتاق (حجره) ساخته نشود و بناها را مرتفع نسازند. شاید منظور عمر از این دستور آن بود که مسلمانان به فکر توسعه خانه‌های خود نباشند و به تجمل‌گرایی و تکبر روی نیاورند و در ساخت بناهای خود راه افراط را پیش نگیرند[۱۵].[۱۶]

تاریخ بنای شهر بصره

در خصوص تاریخ بنای بصره روایات گوناگونی وجود دارد محمد بن اسحاق به طور قطع معتقد است که بصره در سال پانزدهم ساخته شده است؛ ولی مدائنی و بسیاری از مورخان گفته‌اند که در سال چهاردهم عتبة بن غزوان به دستور عمر به بصره رفته است و در آنجا به ساخت شهر پرداخته است. افرادی هم هستند که گفته‌اند بصره در بهار سال شانزدهم و پس از فراغت از جنگ جلولا توسط عتبه ساخته شده است[۱۷]. یعقوبی بنای آن را هم‌زمان با بنای شهر کوفه در سال هفدهم ذکر کرده است. واقدی نیز عقیده دارد بصره در سال هفدهم بنا گردیده است. یاقوت حموی معتقد است بصره و کوفه در سال هفدهم بنا شده‌اند[۱۸]. همچنین مسعودی در التنبیه والاشراف، تاریخ بنای شهر بصره را سال هفدهم بیان کرده است. او می‌نویسد: «اولین شهرهای مسلمانان، بصره بود که توسط عتبة بن غزوان از بنی مازن بن منصور برادران سلیم بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان بن مضر، در محرم سال هفدهم بنیاد شد و مسجد آن را ساخت». بعضی‌ها گفته‌اند در ماه ربیع‌الاول یا ربیع‌الآخر سال شانزدهم بنیاد شد[۱۹]. و طبری معتقد است که بصره هم‌زمان با بنای کوفه در محرم سال هفدهم که ساخته شده است[۲۰].

ولی بلاذری عقیده دارد، بنای شهر بصره در سال چهاردهم اتفاق افتاده است؛ زیرا در اتفاقات سال چهاردهم می‌نویسد: «در آن سال مردم خانه‌های خود را ساختند و در همان سال نیز عتبه، مسجد جامع و دارالاماره را بنا کرده است»[۲۱].

ابن‌اثیر نیز می‌نویسد مردم کوفه و بصره در یک ماه در شهرهای خود اقامت کردند و احداث آن دو شهر سه سال و هشت ماه بعد از آغاز خلافت عمر بوده است[۲۲]. ابن خلدون هم عقیده دارد که عتبه در ماه ربیع سال چهاردهم هجری به بصره وارد شد؛ ولی بنای شهر بصره را در سال شانزدهم پس از واقعه جلولا و تکریت می‌داند[۲۳].[۲۴]

نام‌گذاری بصره

درباره نام‌گذاری بصره روایات مختلفی بیان شده است؛ در الاخبار الطوال آمده است: «عتبه و مسلمانان در خریبه در چادر و خیمه‌ها زندگی می‌کردند تا اینکه از آنجا به محلی که پوشیده از سنگ‌های سیاه و ریگ بود و به همین سبب بصره نامیده می‌شد کوچ کردند». قای بیگی از ددادا[۲۵] طبری درباره بصره می‌نویسد «که سرزمینی است که همه سنگ‌های آن گچ است که ممکن است منظور او از گچ، سپیدی آن باشد»[۲۶]. مسعودی در مروج‌الذهب آورده است که عتبه در سال شانزدهم به محل بصره رفت؛ آنجا را ارض‌الهند می‌نامیدند و سنگ‌های سپید در آن وجود داشت[۲۷]. همچنین او در التنبیه والاشراف درخصوص بصره آورده است که بعد از جنگ با ایرانیان سعد بن ابی وقاص، عتبة بن غزوان را از مدائن سوی بصره فرستاد که آنجا به ارض‌الهند معروف بود و در آن سرزمین، سنگ‌هایی به رنگ سفید وجود داشت[۲۸]. و نویسنده کتاب آفرینش و تاریخ آورده است: «بصره را که عتبة بن غزوان شهر کرد به مناسبت سپیدی سنگ‌های آن بصره نام گرفت»[۲۹]. البته در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، بصره را به سنگ‌های سیاه معنا کرده است[۳۰]. و چون سنگ‌های سیاه در آن منطقه زیاد است، به آن بصره گفته‌اند.

یاقوت حموی در معجم‌البلدان، علت نام‌گذاری بصره را آورده است و نظرات مختلف در این باره را بیان کرده است؛ حتی گاهی در آن، نظرات کاملاً متفاوت نیز دیده می‌شود؛ یاقوت می‌نویسد: «از نظر قطرب، بصره زمین سنگ‌زاری است که سم ستوران را زخم می‌کند و دارای زمین سختی است».

از قول ابن‌عربی نیز می‌گوید: «بصره سنگ‌زاری دشوار است و از آن جهت به آن بصره گویند که سخت است و در آن سنگ‌زار در بالای مربد[۳۱] سنگ‌های سفید و سخت یافتم».

شرقی بن القطامی می‌گوید: هنگامی که مسلمانان برای زیستن به بصره آمدند و ریگ‌های آن را از دور دیدند، گفتند: این سرزمین بصره است یعنی سنگ‌زار است و این نام بر آن ماند. یکی از مغربیان گوید: بصره به معنی گل چسبناک است. و برخی آن را به معنی گل خوش سرخ‌فام آورده‌اند. احمد پسر محمد همدانی (ابن فقیه) از محمد، پسر شرحبیل پسر حسنه، آورده است که بصره از آن جهت بصره نامیده شده است که سنگ‌های سیاه سخت دارد.

در این دو بیتی که از خفاف بن ندبه و طرماح آمده است به‌سختی بصره اشاره شده است: ان كنت جلمود بصر لا اويّسّه او قد عليه و احميه فينصدع مؤلّفة تهوى جميعاً كما هوى من النّيق فوق البصرة المتطحطح هر دوی این ابیات به سنگی و سرسخت بودن زمین بصره اشاره می‌کنند.

همچنین آمده است که بصره، معرب «بس‌راه» است؛ زیراکه راه‌های بسیاری از آنجا آغاز شده است و به شهرهای گوناگون می‌رسد. گروهی نیز به سست بودن بصره اعتقاد دارند؛ چنان‌که گویند: «بصره از بصرکذّان گرفته شده است که به معنی سنگی است که سخت نیست؛ زیرا در هنگام بنیان‌گذاری بصره این زمین این چنین بوده است»[۳۲].[۳۳]

جغرافیای شهر بصره

بصره در طول جغرافیایی ۷۴ درجه و عرض جغرافیایی ۳۱ درجه قرار گرفته است و به اندازه یک فرسخ در دو فرسخ بنا شد. بصره در دوازده میلی شط‌العرب واقع است و از طریق دو نهر بزرگ به آن می‌پیوندد؛ یکی نهر معقل است که در شمال شرقی جریان دارد و مسیر کشتی‌هایی است که از بغداد به بصره می‌روند و دیگری نهر ابلّه است که مسیر کشتی‌هایی است که از بصره به جنوب شرقی می‌روند و از طریق آبادان به خلیج فارس وارد می‌شوند. بصره در امتداد نهری قرار گرفته است که از پیوستن نهرهای معقل و ابله ایجاد شده است و خانه‌های شهری از سمت غرب به شکل نیم‌دایره به حاشیه بیابان متصل می‌شوند[۳۴]. درازای شهر، کنار نهر است و خانه‌ها در سمت بیابان ساخته شده است.

ابوالفداء درباره محدوده شهر بصره این‌گونه می‌نویسد: در مغرب، بصره مایل به جنوب کوهی است که آن را سنام می‌نامند. همچنین در جنوب بصره دره‌ای یا رودخانه‌ای است که به «وادی‌النساء» معروف است. آورده‌اند که زنان به آنجا می‌رفتند و از زمین کماة[۳۵] جمع می‌کردند. از بصره تا سنام سه فرسخ[۳۶] راه است. در اطراف بصره دیگر کوهی وجود ندارد[۳۷].

آب چاه‌های بصره بسیار شور بود و عموم مردم برای آب شرب از نهرهای معقل و ابله استفاده می‌کردند. فقرا از آب حوضی که به همین منظور و با صرف مال زیادی ساخته شده بود استفاده می‌کردند و متموّلین هم از آبی که سقایان با کشتی از ابله می‌آوردند و بسیار گوارا بود، بهره می‌بردند.

هوای بصره در تابستان بسیار گرم و در زمستان سرد است؛ چه بسا گاهی آب در بصره یخ می‌زد. گفته شده است اگر باد از سمت شمال به بصره بوزد هوا بسیار خوب و مطبوع و دلپذیر خواهد بود و اگر از سمت جنوب به بصره وارد شود بسیار گرم و نامطبوع است. همچنین هوا در روز، گرم و در شب خوش‌تر و خنک‌تر است.

آب بصره شور است و خاکش شوره‌زار؛ درنتیجه، در غرب آن‌که بیابان است، زراعتی وجود ندارد؛ اما در دیگر قسمت‌های آن به واسطه بنای نهرها و جزرومد دریا، نخلستان‌ها و کشاورزی و زراعت وسعت زیادی پیدا کرد. حافظ ابرو در کتابش این واقعه را توضیح می‌دهد: «از جمعی که اهل خبرت‌اند صفت مدّوجزر آن دریا چنین استماع افتاده است که مدّوجزر دریا تعلق به سیر قمر دارد. در شبانه‌روزی دو بار مدّ و دو بار جزر اتفاق می‌افتد. گویند که هرگاه ماه بر دایره نصف‌النهار برسد غایت مدّ است و چون به افق برسد غایت جزر است. این حال در شبانه‌روزی دو بار واقع می‌شود؛ اما به حسب اوقات روز و شب در یک زمان معین نبود؛ به سبب آن‌که ماه، گاهی نیم‌روز به دایره نصف‌النهار رسد و گاهی نیمه‌شب و وقت نماز شام و گاهی بامداد. اما در هر شبانه‌روزی که یک دور فلک اعظم است، بالضروره دو کرت ماه به دایره نصف‌النهار رسد. یکی فوق‌الارض و یکی تحت‌الارض. و این مدّوجزر همیشه مساوی نیست. از اول ماه هر روز مدّ آب زیاد می‌شود (از روز گذشته، تا آن زمان که به حدِ استقبال برسد، به غایت زیادتی آب برسد. بعد از آن باز به‌تدریج هر روز) از روز گذشته کمتر می‌شود تا در اجتماع به غایت نقصان برسد. و مزارعان جوی‌های بصره، این معنی را ضبط کرده‌اند و منتظر می‌مانند تا آن زمان که آب بدان حد برسد و همیشه می‌دانند که آب کِی زیادت می‌شود و کِی کم می‌شود و این قاعده پیش ایشان استمرار یافته و در آن تخلف و تغیر واقع نمی‌شود»[۳۸].

در ابتدای شهرنشینی در بصره، اولین فردی که نخل کاشت، ابوبکره بود. این عمل سبب شد تا دیگران نیز به کاشت نخل همت گمارند و کم‌کم نخلستان‌های وسیع و انبوهی در بصره ایجاد شود؛ تا جایی که از هارون‌الرشید نقل است که گفته است: هرچه طلا و نقره، روی زمین است کفاف قیمت نخلستان‌های بصره را نکند.

از جاحظ روایت است که می‌گوید: در بصره سه چیز عجیب وجود دارد که در هیچ شهر دیگری یافت نمی‌شود؛ اول، جزرومد آب است؛ به‌گونه‌ای که هرگاه به آب احتیاج دارند مد می‌شود و هنگامی که احتیاج آنها برطرف شد، آب بازمی‌گردد و جزر اتفاق می‌افتد. زراعت بصریان هیچ‌گاه بدون آب نمی‌ماند و هرگز آبشان کم نمی‌شود و دچار خشک‌سالی نمی‌شوند و سیل نیز سبب زحمت و ناراحتی آنان نمی‌شود. دوم اینکه، در موضعی که از انگور دوشاب تهیه می‌کنند یا هنگامی که خرما را از درخت چیده و باز می‌کنند تا شیره آن خارج شود و دوشاب بسازند و یا آن را خشک کنند، هرگز مگس بر آن موضع نمی‌نشیند؛ درحالی‌که اگر دانه خرمایی به زمین افتد، آن‌قدر مگس بر آن جمع می‌شود که سیاه می‌گردد و دیگر قابل مشاهده نخواهد بود و سوم، کلاغ در بصره بسیار زیاد است؛ چنان‌که اگر بر شاخه درخت بنشینند، درخت در حال شکستن است. ولی کلاغ‌ها روی درخت خرما نمی‌نشینند؛ زیرا اگر با منقار بر خوشه خرما زده شود ازهم‌پاشیده و همه ضایع می‌شود؛ اما هنگامی که خرما از درخت بریده شد به طرف آن هجوم می‌آورند[۳۹].

باید به این نکته توجه کرد که مورخان و وقایع‌نگاران فتوحات اسلامی که فتوحات سده اول هجری را به رشته تحریر درآورده‌اند، کتاب‌های خود را معمولاً در سده‌های سوم و چهارم و پنجم نگاشته‌اند و طبیعی است که آنان موقعیت‌های جغرافیایی که در قرن اول، فتوحات در آنجا واقع شده است را با نام معروف و متداولی که در زمان‌های بعد به آن مکان‌ها داده شده، یاد کنند و این خطای بزرگی است؛ زیرا این مناطق، بعدها به این نام‌ها مشهور شده‌اند نه اینکه در هنگام فتح، شهری به این نام وجود داشته باشد[۴۰].

قبایل بصره

در بصره پنج اتحاد قبیله‌ای تشکیل شد که به آنها اخماس گفته می‌شد:

  1. بنی‌تمیم در اتحاد با ضبه و رباب؛
  2. بنی بکر بن وائل، اصلی‌ترین شاخه ربیعه؛
  3. بنی‌عبدالقیس، دیگر شعبه ربیعه؛
  4. بنی ازد، تنها قبیله مستقل یمنی؛
  5. اهل‌العالیه[۴۱] که اتحادیه‌ای متنوع بود؛ این اتحادیه، شکلی توسعه‌یافته از اتحادیه پیشین احلاف بود که دو قبیله اسد و غطفان را متحد می‌کرد[۴۲].

اما به‌طورکلی می‌توان بیان کرد بصره، هم در ترکیب قبایل عربی و هم در ترکیب عرب‌ها با اقوام بومی که از پیش در عراق ساکن بوده‌اند نسبت به کوفه، ترکیب یک‌نواخت‌تری داشت.

همه قبایل تشکیل‌دهنده یک اتحادیه(اخماس) از اهمیت یکسان و برابری برخوردار نبودند. در هر خمس، یک قبیله به عنوان قبیله محوری و اصلی ایفای نقش می‌کرد و قبایل دیگر در اطراف آن بودند و نقش اقماری داشتند. پس به نظر می‌رسد که باید قبایل را نیز به سه گروه قبایل رهبر و قبایل پیرو و قبایل ناسازگار تقسیم کرد؛ قبایل رهبر، قبایلی بودند که نقش محوری داشتند و از امتیازی حداکثری برخوردار بودند. قبایل پیرو، قبایلی بودند که روش و مسلک خود را بر اساس سازگاری با قبایل دیگر قرار داده بودند و قبایل ناسازگار، قبایلی بودند که وضعیت موجود در اتحادیه را قبول نداشتند. این ناسازگاری گاهی در سطح روابط بین قبایل متحد خود را نشان می‌داد و گاهی در سطح روابط درون قبیله‌ای، آشکار می‌شد؛ به‌گونه‌ای که مثلاً شعبه‌ای از یک قبیله از حیث برتری‌های قبیله‌ای به‌طور سنتی در موضع ضعف قرار داشت و همیشه پیرو بودن و در حاشیه قرار داشتن برای آنها آزاردهنده شده بود؛ مانند، عنزه که به عنوان شعبه‌ای از قبیله بزرگ ربیعه شناخته می‌شد[۴۳].

اما آنچه که حائز اهمیت است، ناتوانایی برای جدا شدن شعبه یا قبیله حاشیه‌ای از یک قبیله محوری و وارد شدن آنها در اتحادیه دیگر بود. این موضوع علاوه بر این که مشکل آنها را حل نمی‌کرد، بلکه آنان را از یک حاشیه به حاشیه‌ای دیگر منتقل میکرد و دشواری‌های فراوانی را برای آنها به وجود می‌آورد. و زمانی این مشکلات مضاعف می‌شد که قبیله یا شعبه‌ای از قبیله، در گذشته، خود یک قبیلهٔ محوری و اصلی به حساب می‌آمد؛ ولی اکنون یک قبیله پیرو شناخته می‌شد.

اما باید توجه داشت که ایجاد یک اتحادیه قبیله‌ای بدون قبیله محور نمی‌توانست اتحادیه‌ای روشن با دورنمایی خوب و محکم باشد؛ مانند، اهل عالیه در بصره که آن اتحاد قبایل صرفاً بر مبنای پیشینه‌های تاریخی بود و با توسعه روزافزون شهر بصره، این اتحاد روزبه‌روز سست‌تر و ازهم‌گسیخته‌تر می‌شد؛ تا جایی که بیشترین معترضان بصره از اهل عالیه و از شعبه‌های اسد و غطفان برخاسته بودند[۴۴].[۴۵]

قاریان بصره

یکی از مباحث تاریخی در علوم قرآنی شناسایی قرائات و قراء است که به بحث و بررسی درباره شیوه‌ها و انواع و شرایط قرائت و طبقات قرا و اصول قرائات آنها می‌پردازد. علم قرائت، اصول و قواعد وقف، وصل، مد، تشدید، ادغام و غیره را بیان می‌کند و در شناسایی قرا به شرح‌حال قاریان و شیوه‌های قرائت آنان می‌پردازد[۴۶].

آغاز علم قرائت و پیدایش جمعی به نام قاریان به عصر صحابه منتسب می‌شود. گروهی قاریان را صاحبان کرسی تعلیم و تدریس قرآن می‌دانند و قرا را این‌گونه تعریف می‌کنند: قرا جمع قاری به معنای خوانندگان و دانشمندان به علم قرآن و آگاهان به قرآن هستند. صحابه، قرآن را از پیامبر(ص) آموختند و سپس خود مأمور آموزش به دیگران می‌شدند.

از پیامبر(ص) نقل است: اگر کسی می‌خواهد قرآن را همان‌گونه که نازل شده است با طراوت و شادابی تلاوت کند، باید آن را بر طبق قرائت عبدالله مسعود بخواند. در جای دیگر، حضرت فرمودند: قرآن را از ابی بن کعب یاد گیرید؛ زیرا قرائت او بهتر از دیگران است. اُبی، «سیدالقراء» لقب داشت و از بزرگ‌ترین صحابه انصاری بود. او از اصحاب عقبه ثانیه بود و در بدر و احد و خندق حضور داشت[۴۷]. برخی از مورخان سعد بن عبید را اولین قاری معرفی می‌کنند؛ اما گروهی دیگر بر این عقیده هستند که مصعب بن عمیر اولین کسی است که پس از اعزام به یثرب به او لقب قاری داده شد؛ اما بهتر آن است، اولین قاری را خود پیامبر(ص) دانست که به‌عنوان اولین معلم، قرآن را از جبرئیل آموخت. سپس به صحابه آموزش داد[۴۸]. رسول اکرم(ص)، صحابه را مستقیماً تعلیم می‌دادند و سپس آنان را مأمور تعلیم برخی دیگر می‌کردند. صحابه نیز سعی کردند معارف و اطلاعات خود را در اختیار افراد دیگر قرار دهند. و در این راه شخصیت‌های بارز و برجسته‌ای را پدید آوردند. گروهی از تابعین نیز در مدینه، مکه، کوفه، بصره و شام با تلمذ در نزد آن صحابی توانستند قرائت و معارف قرآن کریم را از یاران آن حضرت دریافت کنند. از جمله این شاگردان برجسته و ممتاز در بصره، می‌توانیم به ابو عالیه، ابو رجاء، ابو الاسود دئلی، نصر بن عاصم، یحیی بن یعمر، حسن بصری، ابن سیرین و قتاده اشاره کنیم[۴۹].

عده‌ای از تابعین و پیروان آنان، در اوایل قرن دوم هجری درصدد برآمدند تا به ضبط قرائات قرآن بپردازند. در نظر آنها قرائات، علمی جدا و مستقل بود که مسلمانان به آن سخت نیازمند بودند؛ همانند علم حدیث و تفسیر. این گروه در فن قرائت و مسائل آن شهرت چشمگیری داشته‌اند و هفت تن از آنان به دلیل حسن شهرت، قرّای سبعه[۵۰] نام گرفتند و از دیگران ممتاز شدند. در میان این قرا، نام ابو عمرو قاری بصره نیز به چشم می‌خورد. او ابوعمرو، زبان بن علا بن عمار بن عبدالله بصری مازنی تمیمی است که در سال ۶۵ یا ۶۸ یا هفتاد هجری در مکه متولد شد. نام یا کنیه‌اش یحیی بوده است و در سال ۱۵۴ هجری در کوفه بدرود حیات گفته است. گروهی معتقداند که او عرب بوده است و برخی می‌گویند که ایرانی‌تبار بوده است. ابوعمرو نزد علمایی چون نافع و ابن کثیر و عاصم تلمذ کرد و قرائت را آن اساتید بزرگ آموخت. او از قاریان بصره، یحیی بن یعمر و حسن بصری[۵۱] را ملاقات کرد و در این دیدارها به بحث و بررسی در خصوص قرائت پرداختند[۵۲]. دو راوی او حفص بن عمر و ابوشعیب سوسی صالح بن زیاد هستند که او را ندیده‌اند؛ ولی به واسطه یزیدی[۵۳] قرائت او را فراگرفته‌اند[۵۴].[۵۵]

فقهای بصره

از جمله فقهای بزرگ بصره می‌توان به نمونه‌های ذیل اشاره کرد.

  1. عمران بن حصین: از فقهای بصره است که در سال فتح خیبر اسلام آورد و در چند غزوه همراه پیامبر(ص) شرکت کرد. خلیفه دوم او را به‌عنوان نماینده خود به بصره فرستاد تا به اهالی آن دیار فقه آموزد و منصب قضاوت را عهده‌دار باشد؛ ولی پس از مدتی کوتاه، از منصب قضاوت کناره گرفت. او در سال ۵۲ هجری دار فانی را وداع گفت[۵۶].
  1. عبدالله بن حارث: بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب یکی از فقهای بنامی است که به بصره رفت و مورد توجه عامه مردم قرار گرفت و از او در فقه تبعیت شد. او از ترس حجاج به ابوا گریخته بود و به سال ۸۴ هجری درگذشت و در همان مکان به خاک سپرده شد[۵۷].
  1. انس بن مالک انصاری: از جمله صحابی پیامبر(ص) است که در هشت سالگی افتخار خدمت به آن حضرت را به دست آورد. او در بیشتر جنگ‌های پیامبر(ص) حضور داشت و از محدثان و فقیهان بصره به شمار می‌رود. انس عامل صدقات بحرین از طرف ابوبکر بود و در زمان عمر به همراه ابوموسی اشعری به بصره آمد و آخرین صحابی در بصره بود[۵۸].
  1. جابر بن زید: کنیه‌اش اَبُوالشَعثاء، از فقهای تابعین و محدثان بزرگ بصره است. او در حدود سال ۱۸ تا ۲۲ هجری در عمان، به دنیا آمد و سپس به بصره مهاجرت کرد. بیشتر احادیث جابر به نقل از عبدالله بن عباس است و همچنین از برخی صحابه چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و تابعینی چون حسن بصری و سعید بن جبیر و عروة بن زبیر نیز روایت کرده است[۵۹]. او در سال ۱۰۳ هجری وفات یافت. هنگامی که وفات یافت، قتاده درباره او گفت: «امروز داناترین مردم عراق درگذشت». او جانشین حسن بصری در مقام فتوا بود[۶۰].
  1. محمد بن سیرین: کنیه‌اش ابوبکر، برده و آزاد کرده انس بن مالک بود. او از طبقه دوم فقها و محدثین و تابعین بصره بوده است. ابن سیرین در نهایت علم و عبادت بود، از صحابه بسیاری روایت کرده و تعداد زیادی از تابعین از وی روایت کرده‌اند. در نهم شوال سال ۱۱۰ هجری، درحالی‌که هشتاد و چند سال از عمرش گذشته بود، درگذشت[۶۱].
  1. قتادة بن دعامه دوسی: ابوالخطاب سدوسی بصری، معروف به قتادة بن دعامه، از تابعین و از علمای بزرگ، فقیه مردم بصره و دانا به علم انساب و اشعار عرب بود. او در قرآن و فقه میان مردم، جزء علما به شمار می‌رفت و از حافظان بنام زمان خود بود. قتاده سدوسی به دوستی با اهل‌بیت و در رأس آنان امیرالمؤمنین(ع) معروف و مشهور است. قتاده در واسط بر اثر طاعون به سال ۱۱۸ هجری درگذشت[۶۲].[۶۳]

مفسرین بصره

کلمه تفسیر در لغت به معنی روشن کردن و تبیین است. تفسیر در اصطلاح دانشمندان زبان عرب و علمای علوم قرآنی همان علم فهم قرآن است. گروهی نیز بر این عقیده هستند که تفسیر، عبارت است از علم به نزول آیات و اسباب نزول و آیات مکی و مدنی، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، مطلق و مقید، حلال و حرام، وعد و وعید، امرونهی قصص قرآن[۶۴]. و بر اساس نظر برخی از مفسران عبارت است از: زدودن ابهام از لفظ مشکل و دشوار که در انتقال معنای مورد نظر، نارسا و دچار اشکال است[۶۵].

  1. عبدالله بن قیس معروف به ابوموسی اشعری: که اولین و سزاوارترین فرد برای تفسیر قرآن کریم، شخص پیامبر اسلام(ص) است که خداوند همه تنزیل و تأویل آیات کتابش را بر او نازل فرمود. پس از آن حضرت وصی برحقشان حضرت علی(ع) و سپس اهل‌بیت عصمت و طهارت(ع) بهترین مفسران قرآن هستند. برخی از صحابه و تابعین نیز مفسران بعدی قرآن کریم را تشکیل می‌دادند. در این قسمت به معرفی برخی از مفسرین بصره می‌پردازیم: عبدالله بن قیس معروف به ابوموسی اشعری: که از اولین مفسران بصره به شمار می‌آید و ایجاد مکتب تفسیری بصره را به او منتسب می‌کنند. در مکتب تفسیری او انحراف شدیدی وجود داشت و پس از او در بصره، زمینه برای رشد بسیاری از بدعت‌ها و انحرافات فکری و عقیدتی به‌ویژه در مسائل اصول دین و امامت و عدل فراهم شد. عبدالکریم شهرستانی می‌گوید: «از اتفاقات عجیبی که من شنیدم این است که ابوموسی اشعری (متوفای ۴۴) درست همان مطالبی را عنوان می‌کرد که نوه‌اش ابوالحسن اشعری (متوفای ۳۲۴) در مذهبش بیان می‌داشت»[۶۶].
  1. واصل بن عطاء: متکلم معتزلی و مؤسس فرقه معتزله است. وی به غزال شهرت داشته است و کنیه‌اش ابو حذیفه بوده است. واصل از تابعین بود. نخست در مدینه تربیت یافت و از صحابه و تابعین آنجا معارف اسلامی را آموخت؛ سپس از مدینه به بصره رفت و به مجلس درس حسن بصری پیوست. ولی پس از مدتی از او کناره‌گیری کرد. او در بصره با کسانی چون جهم بن صفوان و بشار بن برد شاعر آشنا شد و در سال ۱۳۱ هجری درگذشت[۶۷].
  1. مقاتل بن سلیمان: او از خراسان ابتدا به بصره و از آنجا به بغداد رفت و در بغداد به شیخ حدیث و تفسیر شهرت یافت. مقاتل از مجاهد بن جبر و عطا بن ابی رباح و ضحاک و دیگران تفسیر آموخت و از دانشمندان عالی‌قدر بود. او به سال ۱۵۰ هجری در بصره درگذشت[۶۸].
  1. حسن بصری؛ با نام اصلی حسن بن ابوالحسن یسار، متکلم، مفسر، محدّث، واعظ، فقیه و یکی از هشت زاهد معروف قرن اول و دوم هجری است. حسن بصری در مدینه به دنیا آمد و در وادی القری (از مضافات مدینه) پرورش یافت. حسن در دوره حیات پیامبر اکرم(ص) متولد شد. در سال دوم خلافت امام علی(ع)، حسن به همراه خانواده‌اش به بصره سفر کرد و در آنجا ساکن شدند. حسن بصری، استادان بسیاری داشت که برجسته‌ترین آنان انس بن مالک، جابر بن عبدالله انصاری، حُذَیفه یمانی، عبدالله بن عباس، حطان بن عبدالله، عمران بن حصین و احنف بن قیس بودند. او در سال ۱۱۰ هجری، در بصره درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد[۶۹].

از دیگر مفسران بصره می‌توان به قتاده و عطا بن ابی مسلم خراسانی و... نیز اشاره کرد[۷۰].

شعرای بصره

شعر در همه دوران‌ها نزد اعراب از ارزش خاصی برخوردار بود. شعر در زمان جاهلی در خدمت قبیله بود و با ظهور اسلام در خدمت دعوت اسلامی قرار گرفت و وسیله تأیید آن شد و در عصر اموی وسیله‌ای برای ستایشگری و تأیید احزاب سیاسی و مفاخرات قبیلگی شد.

چند قرن پیش از ظهور اسلام هر ساله یک مجمع ادبی در شهر کوچک عکاظ در نزدیکی طائف برگزار می‌شد و هر قصیده‌ای که در این مجمع سرآمد دیگر قصاید بود، روی پارچه قیمتی با حروف طلا می‌نوشتند و در خانه کعبه می‌آویختند تا به دست آیندگان برسد. بدین ترتیب، معلقات سبعه (قصیده‌های هفت‌گانه) تا مدت‌ها باقی بود. به واسطه علاقه‌ای که اعراب به شعر داشتند، شاعران نفوذ زیادی پیدا کرده بودند که حتی می‌توانستند به وسیله اشعار خود احساسات مردم را تحریک کنند و شخصی را در نظر مردم بالا ببرند و یا او را از چشم مردم بیندازند[۷۱].

اعراب در تمام دوره‌ها به شعر اهمیت می‌دادند و هرکسی که از علم و فضل بهره‌ای داشت، شعر می‌سرود. برخی از محققین بر این عقیده‌اند که اعراب به‌تنهایی به اندازه تمام ملل دنیا شعر گفته‌اند. آنها گاهی مسائلی اعتقادی خود را مانند توحید و فلسفه و جبر را به‌صورت شعر و نظم ذکر می‌کردند[۷۲].

بعثت پیامبر(ص) و نزول قرآن کریم تحول عمیق و ژرفی در شعر عربی به وجود آورد. مهم‌ترین موضوعاتی که در دوره اسلامی در شعر عرب ایجاد شد، دو مسئله مرثیه و مدح بود که بیشترین جایگاه را در بین شاعران مسلمان به خود اختصاص داد. مراثی بیشتر در سوگواری‌ها سروده می‌شد، مانند آنچه که در وفات پیامبر(ص) و مرگ خلفای دیگر سروده شد. چندان‌که اشعار ابوالاسود دوئلی در رثای امام علی(ع) از بهترین مراثی به شمار می‌رود.

از دیگر موضوع اشعار مربوط به مدحی است که شاعران مسلمان در جنگ با ایرانیان و رومیان بخاطر فتوحاتشان سرودند که سبب ایجاد افق تازه‌ای در اشعار صدر اسلام شد و به آن نوعی رنگ حماسی داد[۷۳].

به‌طورکلی در اشعار دوره اسلامی و به‌خصوص صدر اسلام مشاهده می‌شود، شاعرانی که به اسلام گرویدند نوعی التزام و تعهد به اسلام و دفاع از پیامبر(ص) و مسلمانان در سروده‌هایشان وجود دارد؛ اما شاعران عصر اموی سروده‌های خود را چون سلاحی برای پیشبرد اهداف حزب خود و کوبیدن مخالفان و دشمنان خویش به کار می‌بردند. خلفا، امرا، رهبران احزاب و نیز دستجات دینی و سیاسی به شعر توجه خاص داشتند و شاعران را گرامی می‌داشتند و به خود نزدیک می‌کردند. تمام خلفای اموی غیر از عمر بن عبدالعزیز به شعرا بهای زیادی می‌دادند و و اموال زیادی به آنها پیشکش می‌کردند[۷۴]. از بزرگ‌ترین شعرای عصر اموی می‌توان از اخطل و فرزدق و جریر نام برد که هر سه در یک دوره می‌زیستند و یکدیگر را نیز هجو می‌کردند؛ اما از شاعران بصره در این دوران می‌توان به افراد زیر اشاره کرد.

  1. فرزدق: ابوالاخطل همام بن غالب از بزرگان قوم دارم تمیم و از شعرای مشهور عرب در قرن اول و دوم هجری بود. مادرش لیلی بنت حابس، خواهر اقرع بن حابس تمیمی، از صحابه پیامبر(ص) بود[۷۵]. کنیه او را ابوفراس و لقبش را فرزدق عنوان کرده‌اند. منابع اهل سنت، فرزدق را به چند دلیل شیعه دانسته‌اند. ملاقات وی با امیرالمؤمنین(ع) و حفظ قرآن بنا بر فرمایش ایشان در کودکی، سرودن اشعاری در مذمت ابن ملجم، رفت و آمد به کوفه که پایگاه شیعیان است، ملاقات با امام حسین(ع) در مسیر حرکت ایشان به کوفه و سرودن ابیاتی در رثای ایشان و اصحابشان از جمله مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و به‌عنوان مهم‌ترین نشانه، سرودن شعر در مدح امام زین العابدین(ع) در حضور هشام، شاید از شاخص‌ترین دلایلی باشد که وی را در ردیف شیعیان برشمرده‌اند. اما حضور او در دستگاه خلفای اموی، با توجه به نقش و جایگاه اجتماعی یک شاعر و میزان تأثیرگذاری شعر او در آن عصر، تأمل‌برانگیز است و شاید بتوان این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که او را تحت‌عنوان شیعه محب اهل‌بیت(ع) قرار داد که به جهت علاقه‌اش به خاندان پیامبر(ص) اشعاری در مدح آنان سروده است. فرزدق در سال ۱۱۰ هجری در بصره دیده از جهان فروبست[۷۶].
  2. ابوالاسود دوئلی: ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل بن یعمر بن حلس بن نفاثة بن عدی بن دیل که در سال فتح مکه به دنیا آمده است؛ اما پیامبر(ص) را ندید؛ لذا او جزء صحابه به شمار نمی‌رود و در زمره تابعین است. ابوالاسود از شاعران بزرگ دوره صدر اسلام به شمار می‌رود و یاران باوفا و صدیق امام علی(ع) محسوب می‌شود. او اهل بصره بود و از اشخاصی همچون امام علی(ع)، ابوموسی اشعری، ابوذر و عمران بن حصین روایت نقل کرده است. او از شاگردان مکتب امام علی(ع) محسوب می‌شده است و امام، علم نحو و رسم آن را به او آموخته است. برخی ابوالاسود را واضع حرکات و تنوین در نحو می‌دانند. در تاریخ الاسلام آمده است که فاعل و مفعول، مضاف، حرف رفع و نصب و جر و نیز جزم از ابداعات ابوالاسود است. او در جنگ جمل هنگامی که عایشه و طلحه و زبیر به بصره آمدند، با هر کدام از آنان گفتگو کرد و شکست حتمی‌شان را گوشزد کرد و با استدلالات قوی، اشتباهاتشان را یادآور شد. در جنگ صفین، ابن عباس حاکم بصره در نخیله به امام پیوست و ابوالاسود را جانشین خود کرد و طبق دستور امام(ع) او به جمع‌آوری نیرو در بصره مشغول شد و توانست ۱۷۰۰ نفر را برای این جنگ بسیج کند بعد از جنگ صفین ابن عباس ابوالاسود را برای خواباندن شورش‌ها و فتنه‌های خوارج به مقابله با آنان فرستاد. او با یارانش به تعقیب خوارج پرداخت. بیشتر مآخذ، مرگ او را در سال ۶۹ هجری ذکر کرده‌اند، هنگامی که طاعون کشنده‌ای بصره را فراگرفته بود و ابوالاسود نیز در این طاعون جان باخت. از ابوالاسود اشعاری در مدح یا مرثیه امام علی(ع) و امام حسین(ع) به جای مانده است. مرثیه او درباره شهادت امام علی(ع) بسیار معروف است. قسمت زیادی از اشعار ابوالاسود را هجو ابن زیاد و آل زیاد تشکیل می‌دهد و چون این اشعار با اوج قدرت ابن زیاد در عراق هم‌زمان است، بسیار با اهمیت به حساب می‌آید و بیانگر اعتقاد راسخ ابوالاسود در مهرورزی به آل علی(ع) و حاکی از شجاعت او است[۷۷].
  3. سید حمیری: سیداسماعیل بن محمد یزید بن ربیعه حِمیر معروف به سید حمیری در ۱۰۵ هجری در عمان متولد شد و پس از مهاجرت والدینش به بصره در آن شهر رشد کرد و پرورش یافت. کنیه او را ابوهاشم گفته‌اند. مذهب والدینش اباضیه از خوارج بود که از دشمنان سرسخت امام علی(ع) به حساب می‌آمدند. او نیز در ابتدا بر مذهب خوارج بود؛ اما پس از گذشت مدتی و در عنفوان جوانی به مذهب کیسانیه پیوست و سپس با عنایت امام صادق(ع) به مذهب امامیه‌گرایید و تا پایان عمر شیعه باقی ماند. امام صادق(ع) او را «سید الشعراء» خواند و به فرمود: «مادرت اسم تو را سید گذاشته است. تو نیز موفق شده‌ای و اکنون سید شاعرانی»[۷۸]. سید از مشهورترین شاعران و مدافعان مذهب شیعه بود و در شعرش طعنه بر صحابه و خلفای ثلاث بسیار بوده است. اشعار روایت شده سید از شعرای دیگر بیشتر است و تنها از هاشمیات او ۲ هزار و ۳۰۰ قصیده جمع‌آوری شده است. گاهی قصاید و اشعار او برای شیعیان به‌صورت تقدس و شعار درآمده است؛ مانند، قصیده عینیه که در ستایش حضرت علی(ع) سروده است. علامه امینی از ۲۱ قصیده غدیریه او اشعاری را در کتاب نفیس الغدیر آورده است و هاشمیات سید و مراثی او برای شهدای طف، پیوسته منبع الهام‌بخش مهمی برای شاعران شیعی بوده است. در سال وفات سید بین مورخان اختلاف وجود دارد؛ برخی آن را در سال ۱۷۳ هجری و برخی در سال ۱۷۸ یا ۱۷۹ هجری نوشته‌اند و سن او را بین ۶۸ یا ۷۴ هجری در بغداد بیان کرده‌اند. از جنازه او به امر هارون الرشید تجلیل و تشییع رسمی به عمل آمد. علی بن مهدی، برادر هارون، جنازه را تا قبرستان تشییع کرد و بر او نماز گذارد و به احترام سید در نماز میت، به رسم شیعیان پنج تکبیر گفت. قبر او در محله شیعه‌نشین کرخ بغداد در جُنَینَه (باغچه) واقع است[۷۹].

مسجد جامع بصره

معنای کلمه مسجد در کتب لغت این‌گونه آمده است: در لسان العرب، ابن منظور درباره مسجد می‌نویسد: مسجد، جایی است که در آن سجده می‌کنند و مفرد مساجد است. زجاج می‌گوید: هر جایگاهی که در آن عبادت کنند، مسجد است. ابن اعرابی می‌گوید: مسجد به فتح جیم، محراب و نمازگاه خانه است و مسجد به کسر جیم، نمازگاه جماعات است و جمع آن مساجد است[۸۰]. اگر از خانه ارقم بن ابی ارقم که پیامبر(ص) در مکه این مکان را به دعوت و آموزش پیروان خود اختصاص داده بودند، چشم‌پوشی کنیم، مسجد نخستین پایگاه آموزشی اسلام است[۸۱]. نخستین نهاد که توسط رسول اکرم(ص) در شهر مدینه بنا شد، مسجد بود و مسلمانان با تأسی از این سنت پیامبر(ص) در تمامی دوران فتوحات، هرکجا شهری بنا می‌کردند در اولین اقدام مسجدی در وسط آن شهر می‌ساختند که نماد اسلامی بودن شهر محسوب می‌شد[۸۲]. به این مساجد، جامع نیز گفته می‌شد. از ساخته شدن این‌گونه مساجد، علما و فقها برای آموزش به آنجا اعزام می‌شدند. ازاین‌رو مساجد جامع، اولین نهاد آموزشی اسلام نیز محسوب می‌شدند. روابط حکومت با مردم بیشتر در همین مساجد تعریف و تبین می‌شد و از طرفی بالاترین کارکرد مسجد، یعنی عبادت جمعی، غالباً در مساجد جامع تحقق می‌یافت[۸۳].

در سال ۱۴ هجری، به دستور خلیفه دوم، عمر بن خطاب، عتبة بن غزوان هم‌زمان با تأسیس شهر بصره، مسجد جامع این شهر را نیز با نی بنا کرد[۸۴]. در خصوص علامت‌گذاری حدود مسجد، نقل‌های مختلفی وجود دارد. گروهی گفته‌اند که عتبه خود علامت‌گذاری را انجام داده است. به‌قولی این کار به دست محجر بن ادرع صورت پذیرفته است. برخی نافع بن حارث بن کلده را مسبب این کار می‌دانند و همچنین اسود بن سریع تمیمی را نیز به‌عنوان بانی این کار معرفی کرده‌اند[۸۵]. پس از عتبه، ابوموسی اشعری مسجد را وسعت داد و با خشت و گل بازسازی کرد و سقف آن را با علف پوشانید[۸۶]. هنگامی که معاویة بن ابی‌سفیان، زیاد بن ابیه را به ولایت بصره گمارد، زیاد بر محدوده مسجد بسیار افزود و آن را بزرگ‌تر کرد و آن را با آجر و گچ بازسازی کرد و سقف مسجد را نیز با ساج مرمت و بنا کرد. زیاد در صفه[۸۷] پیشین مسجد، پنج ستون قرار داد و مناره مسجد را از سنگ درست کرد و اولین فردی است که برای مسجد، مقصوره ساخت[۸۸].

بلاذری می‌نویسد: زیاد سنگ‌های مورد نیاز برای ساخت ستون‌های مسجد را از کوه‌های اهواز تأمین کرد که انجام این کار را برعهده حجاج بن عتیک ثقفی و پسرانش گذاشت. پس از ساخته شدن مسجد، زیاد، مشاهده کرد که مردم در هنگام نماز دست‌های خود را که خاکی شده‌اند را به هم می‌زد و خاک آنها را می‌تکاند؛ پس دستور داد تا کف مسجد را با سنگ‌ریزه بپوشانند. وقتی علت را از او پرسیدند، پاسخ داد: ترسیدم تکان دادن و برهم زدن دست در نماز با گذشت زمان به سنت تبدیل گردد[۸۹].

هنگامی که عبیدالله بن زیاد بر بصره حاکم شد، خانه‌های اطراف جامع را خرید و بر وسعت آن افزود. از جمله آنها، قسمتی از خانه عبدالله بن نافع که از آن به‌عنوان اولین خانه ساخته شده در بصره یاد می‌شود. در آن بود هنگام، عبیدالله در عوض هر ذراع از خانه عبدالله به او پنج ذراع بخشید و به او اجازه داد تا نورگیری برای خود در داخل دیوار مسجد ایجاد کند[۹۰]؛ اما در دوران خلفای دیگر اموی هیچ‌گونه تغیری در ساختمان و وسعت مسجد جامع بصره صورت نگرفت و تا زمان خلافت بنی عباس به همان صورت باقی ماند.

صرف‌نظر از مسائل مذهبی و اعتقادی، ضرورت‌های نظامی و سیاسی و اداری در ایجاد مسجد جامع بصره نقش بسزایی را ایفا می‌کردند. در این مسجد امور سیاسی از جمله، معرفی خلیفه، مراسم بیعت، عزل و نصب کارگزار، قرائت عهدنامه‌ها، اعلان‌های حکومتی و... انجام می‌پذیرفت. همچنین این مسجد جامع به‌عنوان رسانه‌ای سیاسی، تنها جنبه حکومتی نداشت؛ بلکه بسیاری از مطالبات سیاسی و اجتماعی مردم و حتی اعتراض‌های فردی و گروهی از طریق آن صورت می‌گرفت.

از کارکردهای دیگر مساجد جامع در صدر اسلام، موضوع قضاوت بود. پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) در مسجد به قضاوت می‌پرداختند. و اصولاً امور اداری و مالی و قضایی از مهم‌ترین اموری بود که در مساجد جامع بصره به آنها پرداخته می‌شد. درحالی‌که با گسترش حکومت اسلامی، بسیاری از امور اداری و مالی به داخل دارالخلافه و دیوان‌ها منتقل شد؛ اما کار قضاوت همچنان در داخل جامع‌ها برگزار می‌شد. به این‌گونه قاضیان، لقب «قاضی مسجد» داده بودند و قضاوت آنها بیشتر حول شکایت تازه‌مسلمانان از تبعیض و اجرا نشدن عدالت اسلامی می‌گردید.

از نظر فرهنگی و علمی و آموزشی در جامع بصره مکاتب و مذاهب اسلامی مختلف مانند معتزله، اشعریه، متصوفه و... به وجود آمد و علمای بزرگی در رشته‌های مختلف تفسیر، فقه، نحو، صرف، علم کلام و... تربیت یافتند. همچنین به سبب جامعیت مسجد بصره و تشکیل حلقه‌های درسی در آن و نیز ایجاد مکتب‌های فکری، کلامی، نحوی و ادبی در این شهر، به بصره، لقب «خزانة الاسلام» داده شد[۹۱].

شهر بصره در دوره امویان به دلیل وجود مسجد جامع و آموزش علوم در آن، از جایگاه ویژه‌ای به‌لحاظ علمی و فرهنگی برخوردار بود. در این دوره، جامع بصره یکی از کانون‌های اصلی مراکز علوم اسلامی محسوب می‌شد که طلاب از دور و نزدیک برای کسب علم به آنجا می‌آمدند. به همین دلیل شهر بصره یکی از مراکز اصلی فقه و کلام و آموزش عربی به شمار می‌رفت[۹۲].

به‌طورکلی می‌توان بیان داشت که مساجد جامع مکانی برای اجتماع حاکمان و مردم در مراسم‌های عبادی و سیاسی بودند و برای فعالیت‌های سیاسی و اعمال سیاست‌های مذهبی حکومت، بهترین جایگاه را فراهم می‌آورد[۹۳].

اماکن مقدس بصره

  1. مسجد جامع بصره: این مسجد به مسجد امام علی(ع) نیز شهرت دارد و نخستین مسجد ساخته شده در عراق است. حضرت علی(ع) پس از واقعه جمل در این مسجد نماز گزارد و درباره آن پیشگویی کرد که سیل عظیمی این مسجد را غرق خواهد کرد که صدها سال بعد این سیل به وقوع پیوست و این حادثه جزء غیب‌گویی‌های آن حضرت شمرده شد. امروزه از این مسجد، تنها قسمتی از گل‌دسته و باروی آن باقی مانده است.
  2. آرامگاه زید بن صوحان: او از یاران باوفای امیرالمؤمنین(ع) بود که در سال ۳۶ هجری، در جنگ جمل به شهادت رسید و آرامگاهش در کوت الزین بصره قرار دارد.
  3. آرامگاه حسن بصری: او از تابعین و مشایخ معروف صوفیه است که سال ۲۱ هجری، در مدینه به دنیا آمد و سال ۱۱۰ هجری در بصره درگذشت و بر قبر او بنای کهنی از قرن هفتم با گنبدی مخروطی قرار دارد.
  4. آرامگاه ملاصدرا: صدرالدین شیرازی یکی از علمای برجسته شیعه و از فلاسفه معروف است که در حین سفر حج درگذشت و در یکی از اتاق‌های پیرامون قبر حسن بصری به خاک سپرده شد.
  5. آرامگاه زبیر بن عوام: زبیر بن عوام عمه‌زاده پیامبر(ص) و یکی از رهبران جنگ جمل بود که به همراهی طلحه، غائله جمل را برپا کرد، اما در میانه جنگ پشیمان شد و هنگام فرار از میدان جنگ به دست مردی به نام ابن جرموز به قتل رسید. حکومت عثمانی برای گور او که در بیابان بود، ساختمانی ساخت که امروزه اطراف آن شهری به نام الزبیر ساخته شده است و این شهر تا بصره ۳۰ کیلومتر فاصله دارد[۹۴].[۹۵]

منابع

پانویس

  1. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۰.
  2. از مشهورترین محلات بصره که ابتدا محلی برای نگهداری و فروش شتران بود و سپس از محله‌های بزرگ بصره شد و مردم در آن اقامت گزیدند و اندک بعد، به محفل و باشگاهی بدل گشت برای مفآخرت شعرا و مجالس خطباء. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۹۸.
  3. بلادی، عاتق بن غيث، معجم المعالم الجغرافیة فی السیرة النبویة ص ۴۴.
  4. مدائن به احتمال بسیار زیاد، مکان مناسبی برای سکونت بود و دارای آب‌وهوای مطبوع و خاک حاصل‌خیزی بوده است که ساسانیان آن را به‌عنوان پایتخت خود انتخاب کرده بودند و تنها یک شهر نبوده است؛ بلکه از هفت شهر تشکیل یافته بوده است. از طرف دیگر منصور عباسی در کنار این شهر کهن و با استفاده از مصالح آن، شهر جدید خود، یعنی بغداد را ساخت. حال سؤال اینجاست که شهری با این ویژگی چگونه برای عرب‌ها که با سختی‌ها و مشقات زیادی روبه‌رو بودند، ایجاد مشکل کرده است؟
  5. کامل، ج۸، ص۳۵۱.
  6. آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۵۳.
  7. عتبة بن غزوان بن جابر بن وهب بن نشیب بن وهیب بن زید بن مالک بن عبد عوف بن الحارث بن مازن که از اصحاب پیامبر بود. عتبه از پیش‌گامان مسلمانان و مهاجران به حبشه و از تیراندازان بنام است و صفیه، دختر حارث بن کلده، همسر عتبة بن غزوان بود. (اسد الغابه، ج۳، ص۴۶۱).
  8. طبقات کبری، ج۷، ص۴.
  9. الاخبار الطوال، ص۱۴۸.
  10. تاریخ طبری، صص ۱۷۷۱-۱۷۷۰.
  11. جایی در کرانه خشکی کنار شهری کهنه از شهرهای ایران به نام و هشتاآباد اردشیر بود و فرمانده عرب، مثنی پسر حارثه شیبانی، آن را با چند یورش ویران کرده بود. پس از آمدن تازیان آنجا نوسازی و خریبه نامیده شد. و در همین جا بود که جنگ جمل میان علی(ع) و عائشه رخ داد. به گفته زجاجی، بدین جهت به آن خریبه گویند که مرزبان آنجا کاخی برای خود ساخته است و پس از مرگ او به ویرانی‌گراییده بود و چون مسلمانان به بصره رسیدند و ساختمان‌هایی در آنجا ساختند، به سبب ویرانه بودن آن کاخ، آنجا را خریبه نامیدند (معجم البلدان، ج۲، ص۲۸۷).
  12. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۶۹.
  13. در خصوص علامت‌گذاری زمین مسجد نام‌های دیگر نیز ذکر شده است: مانند، محجر بن ادرع بهزی از قبیلهٔ سلیم و یا نافع بن حارث بن کلده که گفته شده است به هنگام مشخص کردن حدود خانه خود حدود مسجد را نیز مشخص نموده است و همچنین نام اسود بن سریع تمیمی نیز ذکر گردیده است. او اولین کسی است که در بصره به قصه‌گویی پرداخته است.
  14. فتوح البلدان، صص ۴۸۵-۴۸۶.
  15. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۴۸.
  16. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۵۳-۵۸.
  17. مروج الذهب، ج۱، ص۶۶۲.
  18. کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۹۹.
  19. التنبیه والاشراف، ص۳۴۰؛ البلدان، ص۲۷.
  20. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۴۶.
  21. فتوح البلدان، ص۴۸۵.
  22. الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۳۵۲.
  23. العبر، ج۱، ص۵۲۵.
  24. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۵۹.
  25. الاخبارالطوال، ص۱۴۹.
  26. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۶۹.
  27. مروج الذهب، ج۱، ص۶۷۶.
  28. تنبیه والاشراف، ص۳۴۰.
  29. آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۶۱۷.
  30. جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ص۴۸.
  31. مربد، جای نگهداری و نشاندن و محبوس کردن شتران است و یا چوب یا تنه درختی که جلوی شتران می‌گذارند تا از محل خود خارج نشوند. (لغت‌نامه دهخدا). مربد محله‌ای بزرگ در بصره است به سمت بیابان که عرب‌ها از هر سو بدان‌جا گرد آیند و شعر خوانند و خریدوفروش کنند (جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۲).
  32. معجم البلدان، ج۱، صص ۵۵۲-۵۵۳.
  33. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۶۰.
  34. جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۰.
  35. قارچ خوراکی (لغت‌نامه دهخدا).
  36. فرسنگ یا فرسخ واحدی برای اندازه‌گیری مسافت و نزدیک به ۶/۲۴ کیلومتر است.
  37. جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۲.
  38. جغرافیای حافظ ابرو، ج۲، ص۸۲.
  39. آثارالبلاد و اخبارالعباد، ص۳۶۹.
  40. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۶۲.
  41. کلمه عالیه به معنی بیرون شهر و اطراف شهر است و مردم قبایل و گروه‌های بیرون اردوگاه کوفه و بصره را به این نام می‌خوانده‌اند.
  42. نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.
  43. نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.
  44. نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.
  45. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۷۵.
  46. فرهنگ‌نامه علوم قرآنی، ص۳۶۶۰.
  47. مفتخری، حسین، فرشته کوشکی، «قراء و نقش ایشان در تحولات قرن اول هجری»، فصل‌نامه تاریخ اسلام، س ۶، شمسلسل ۲۲.
  48. مفتخری، حسین، فرشته کوشکی، «قراء و نقش ایشان در تحولات قرن اول هجری»، فصل‌نامه تاریخ اسلام، س ۶، شمسلسل ۲۲.
  49. تاریخ قرآن کریم، ص۳۱۰.
  50. قرّاء سبعه شامل ابن عامر، ابن کثیر، عاصم، ابوعمرو، حمزه، نافع و کسائی می‌شود.
  51. حسن بن یسار یکی از قرّای بصره است که جزء قرّاء اربعه عشر است و یکی از افرادی است که به قرائت شاذ و خلافِ مشهور قرائت می‌کرده است. (نگارنده)
  52. تاریخ جمع‌آوری قرآن کریم، ص۳۴۱.
  53. یحیی بن مبارک از جمله قاریان بصره بود. جزء قرّاء اربعه عشر است و یکی از افرادی است که به قرائت شاذ و خلاف مشهور قرائت می‌کرده است. دو راوی باواسطه از او روایت نقل کرده‌اند.
  54. تمدن اسلام و عرب، ص۵۵۶.
  55. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۳۲۴.
  56. تفسیر و مفسران، ج۱، ص۱۸۶.
  57. تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۲۴.
  58. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «انس بن مالک»، ج۱۰، ص۴۰۵۲.
  59. دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «جابر بن زید»، شماره ۴۲۹۳.
  60. تفسیر و مفسران، ج۱، ص۳۷۲.
  61. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابن سیرین»، ج۳، ص۱۳۵۵.
  62. تفسیر و مفسران، ج۱، ص۳۷۵-۳۷۷.
  63. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۳۲۱.
  64. تاریخ تفسیر قرآن، ص۲۱.
  65. تفسیر و مفسران، ج۱، ص۱۷.
  66. تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۶۰.
  67. دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «واصل بن عطاء»، شماره ۶۸۶۱.
  68. تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۶۰.
  69. تفسیر و مفسران، ج۱، ص۳۳۸-۳۴۰.
  70. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۳۲۳.
  71. علوم قرآنی، ص۱۹۰.
  72. علوم قرآنی، ص۵۵۸.
  73. حریرچی، فیروز، «شعر متعهد در صدر اسلام»، مجله دانشکده ادبیات و علوم اسلامی دانشگاه تهران، بهار ۱۳۸۲.
  74. تمدن اسلامی در عصر امویان، ص۲۳۰.
  75. تاریخ برگزیده، ص۷۰۹.
  76. خدامی، قدسیه، مقاله همام بن غالب، سایت پژوهه، پژوهشگاه باقرالعلوم، ۹۳/۸/۲۴.
  77. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوالاسود دوئلی»، ص۱۹۵۴.
  78. «سَمَّتْكَ أُمُّكَ سَيِّداً وَ وُفِّقْتَ فِي ذَلِكَ وَ أَنْتَ سَيِّدُ الشُّعَرَاءِ»، الغدیر، ج۲، ص۲۳۲.
  79. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۳۲۷.
  80. درآمدی بر جایگاه مسجد در تمدن اسلامی، ص۱۰.
  81. تمدن اسلامی در عصر امویان، ص۲۳۸.
  82. تمدن اسلامی در عصر امویان، ص۲۰.
  83. بررسی جایگاه مسجد جامع بصره از تأسیس تا پایان امویان.
  84. فتوح البلدان، ص۴۸۵.
  85. فتوح البلدان، ص۴۸۶.
  86. فتوح البلدان، ص۴۸۶.
  87. سکو یا ایوان در داخل مسجد که جای نشستن چند تن باشد.
  88. فتوح البلدان، ص۴۸۷.
  89. فتوح البلدان، ص۴۸۸.
  90. فتوح البلدان، ص۴۸۹.
  91. بررسی جایگاه مسجد جامع بصره از تأسیس تا پایان امویان.
  92. بررسی جایگاه مسجد جامع بصره از تأسیس تا پایان امویان.
  93. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۳۳۵.
  94. راهنمای اماکن زیارتی و سیاحتی در عراق، ص۲۸۱.
  95. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۳۴۱.