صلح حدیبیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۹: خط ۹:


== مقدمه ==
== مقدمه ==
[[صلح حدیبیه]] از حوادث مهم [[تاریخ اسلام]] است که در [[سال ششم هجرت]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۲.</ref> اتفاق افتاد و به انعقاد [[صلح]] نامه‌ای میان [[مسلمانان]] و [[مشرکان]] [[مکه]] انجامید<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.</ref>.
[[صلح حدیبیه]] از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در [[سال ششم هجرت]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۲.</ref> اتفاق افتاد و به انعقاد [[صلح]] نامه‌ای میان [[مسلمانان]] و [[مشرکان]] [[مکه]] انجامید<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴.</ref>.


پس از [[جنگ خندق]]، رسول خدا {{صل}} با [[اتحاد]] با [[قبایل]] گوناگون و توسعه [[حکومت]] [[مدینه]]، خود را [[قوی]] ساخت. در این شرایط آن حضرت در [[ذی قعده]] [[سال ششم هجرت]] برای نشان دادن [[قدرت]] و در عین حال [[حسن نیت]] خود و برای ارزیابی [[احساس]] مکیان، [[تصمیم]] گرفت به [[عمره]] برود. رسول خدا {{صل}} قبایل اطراف مدینه را برای [[همراهی]] با خود در این [[سفر]] [[ترغیب]] کرد، اما آنان با آن حضرت همراهی نکردند<ref>ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۰۴.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref>
پس از [[جنگ خندق]]، رسول خدا {{صل}} با [[اتحاد]] با [[قبایل]] گوناگون و توسعه [[حکومت]] [[مدینه]]، خود را [[قوی]] ساخت. در این شرایط آن حضرت در [[ذی قعده]] [[سال ششم هجرت]] برای نشان دادن [[قدرت]] و در عین حال حسن نیت خود و برای ارزیابی [[احساس]] مکیان، تصمیم گرفت به [[عمره]] برود. رسول خدا {{صل}} قبایل اطراف مدینه را برای [[همراهی]] با خود در این [[سفر]] ترغیب کرد، اما آنان با آن حضرت همراهی نکردند<ref>ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۰۴.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref>


== شرح واقعه ==
== شرح واقعه ==
خط ۳۲: خط ۳۲:
در واقع، اگر [[قریش]]، خواسته [[پیامبر]] {{صل}} را قبول می‌کرد و [[مسلمانان]] وارد [[مکه]] می‌شدند، تمام رفتارهای خود در برابر [[رسول خدا]] {{صل}} را زیر سؤال می‌بردند. آنان می‌گفتند: «اگر [[عرب]]، با آن جنگ‌هایی که میان [[پیامبر]] {{صل}} و ما اتفاق افتاده است بشنود، او بر ما وارد می‌شود، چه می‌گوید؟»<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۹.</ref>. از سوی دیگر ممانعت [[پیامبر]] {{صل}} از [[زیارت]] [[مکه]] در [[حقیقت]]، نقض ادعای [[قریش]] در [[دفاع]] از [[بیت الله الحرام]] و [[مکه]] بود. آنان مدعی تلاش برای فراهم آوردن زمینه‌های [[رفاه]] برای [[حجاج]] و زیارت‌ کنندگان [[کعبه]] بودند. بدون تردید، مقابله و [[جنگ]] با گروهی که اعلام کرده‌اند برای [[حج]] و [[زیارت]] [[کعبه]]، قصد ورود به [[مکه]] را دارند، لکه ننگی برای [[قریش]] می‌شود؛ به گونه‌ای که هیچ قبیله‌ای آن را بر نمی‌تابد؛ نکته‌ای که برخی از [[قبایل]] هم‌پیمان [[قریش]] به آنان [[تذکر]] دادند و حتی تعدادی از آنان به [[قریش]] اعلام [[جنگ]] کردند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۳.</ref>. از طرفی، داخل [[مکه]] نیز اوضاع بر وفق مراد [[قریش]] نبود؛ چرا که در [[شهر]]، مسلمانانی بودند که آرزوی [[پیروزی]] [[رسول خدا]] {{صل}} را داشتند و این خود، خطری برای [[قریش]] به شمار می‌آمد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۱.</ref>.
در واقع، اگر [[قریش]]، خواسته [[پیامبر]] {{صل}} را قبول می‌کرد و [[مسلمانان]] وارد [[مکه]] می‌شدند، تمام رفتارهای خود در برابر [[رسول خدا]] {{صل}} را زیر سؤال می‌بردند. آنان می‌گفتند: «اگر [[عرب]]، با آن جنگ‌هایی که میان [[پیامبر]] {{صل}} و ما اتفاق افتاده است بشنود، او بر ما وارد می‌شود، چه می‌گوید؟»<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۹.</ref>. از سوی دیگر ممانعت [[پیامبر]] {{صل}} از [[زیارت]] [[مکه]] در [[حقیقت]]، نقض ادعای [[قریش]] در [[دفاع]] از [[بیت الله الحرام]] و [[مکه]] بود. آنان مدعی تلاش برای فراهم آوردن زمینه‌های [[رفاه]] برای [[حجاج]] و زیارت‌ کنندگان [[کعبه]] بودند. بدون تردید، مقابله و [[جنگ]] با گروهی که اعلام کرده‌اند برای [[حج]] و [[زیارت]] [[کعبه]]، قصد ورود به [[مکه]] را دارند، لکه ننگی برای [[قریش]] می‌شود؛ به گونه‌ای که هیچ قبیله‌ای آن را بر نمی‌تابد؛ نکته‌ای که برخی از [[قبایل]] هم‌پیمان [[قریش]] به آنان [[تذکر]] دادند و حتی تعدادی از آنان به [[قریش]] اعلام [[جنگ]] کردند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۳.</ref>. از طرفی، داخل [[مکه]] نیز اوضاع بر وفق مراد [[قریش]] نبود؛ چرا که در [[شهر]]، مسلمانانی بودند که آرزوی [[پیروزی]] [[رسول خدا]] {{صل}} را داشتند و این خود، خطری برای [[قریش]] به شمار می‌آمد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۱.</ref>.


[[پیامبر]] {{صل}} زمانی که [[لجاجت]] [[قریش]] را برای عدم ورود [[مسلمانان]] به [[مکه]] و [[جنگ]] [[مشاهده]] کرد، پیشنهاد [[صلح]] را مطرح فرمود<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۳.</ref>. حضرت، [[عمر بن خطاب]] را به نمایندگی خویش، برای [[گفتگو]] با [[قریش]] [[انتخاب]] کرد؛ اما [[عمر بن خطاب]]، [[ترس]] بر [[جان]] را عاملی در [[اجرا]] نکردن [[دستور خدا]] {{صل}} بیان کرد و از [[فرمان]] حضرت {{صل}} سرباز زد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.</ref>. بعد از او «[[عثمان بن عفان]]» [[انتخاب]] شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.</ref> تا برای اجازه دادن به [[مسلمانان]] برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] و [[قربانی]] کردن شتران، با [[قریش]] [[گفتگو]] کند. [[عثمان بن عفان]]، سه روز در [[مکه]] ماند. [[مسلمانان]]، هیچ خبری از او نداشتند تا آنجا که [[گمان]] بردند [[مشرکان]]، [[عثمان بن عفان]] را کشته‌اند و [[عزم]] [[جنگ]] دارند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۲.</ref>. در یکی از این شب‌ها نیز [[قریشیان]] با پنجاه نفر برای ضربه زدن به [[سپاهیان اسلام]] آمده بودند که عده‌ای از آنان به دست [[مسلمانان]] [[اسیر]] شدند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.</ref>
[[پیامبر]] {{صل}} زمانی که [[لجاجت]] [[قریش]] را برای عدم ورود [[مسلمانان]] به [[مکه]] و [[جنگ]] [[مشاهده]] کرد، پیشنهاد [[صلح]] را مطرح فرمود<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۳.</ref>. حضرت، [[عمر بن خطاب]] را به نمایندگی خویش، برای [[گفتگو]] با [[قریش]] [[انتخاب]] کرد؛ اما [[عمر بن خطاب]]، [[ترس]] بر [[جان]] را عاملی در [[اجرا]] نکردن [[دستور خدا]] {{صل}} بیان کرد و از [[فرمان]] حضرت {{صل}} سرباز زد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.</ref>. بعد از او «[[عثمان بن عفان]]» [[انتخاب]] شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.</ref> تا برای اجازه دادن به [[مسلمانان]] برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] و [[قربانی]] کردن شتران، با [[قریش]] [[گفتگو]] کند. [[عثمان بن عفان]]، سه روز در [[مکه]] ماند. [[مسلمانان]]، هیچ خبری از او نداشتند تا آنجا که [[گمان]] بردند [[مشرکان]]، [[عثمان بن عفان]] را کشته‌اند و [[عزم]] [[جنگ]] دارند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۲.</ref>. در یکی از این شب‌ها نیز [[قریشیان]] با پنجاه نفر برای ضربه زدن به [[سپاهیان اسلام]] آمده بودند که عده‌ای از آنان به دست [[مسلمانان]] [[اسیر]] شدند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۲۱۱.</ref>


== بیعت رضوان ==
== بیعت رضوان ==
{{اصلی|بیعت رضوان}}
{{اصلی|بیعت رضوان}}
شایعات مبنی بر کشته شدن عثمان، به عنوان [[نماینده]] [[پیامبر]] {{صل}} از یک سو و حملات نظامی [[مشرکان]] [[مکه]] و طولانی شدن توقف آنان در [[حدیبیه]] از سوی دیگر، تأثیر مخربی بر [[روحیه]] [[مسلمانان]] گذاشته بود. در این زمان [[پیامبر]] {{صل}} [[ضرورت]] یک [[بیعت]] دوباره را [[احساس]] کرد. ایشان در همان منطقه، زیر درخت سبزی نشست و [[مسلمانان]] با حضرت [[بیعت]] کردند که در صورت [[جنگ]] با [[قریش]] از صحنه [[نبرد]] نگریزند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. برخی از گزارش‌ها نیز، [[بیعت]] بر "[[موت]]" را مطرح کرده‌اند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. شمار اندکی هم از [[بیعت]] سرباز زدند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۲.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.</ref>
شایعات مبنی بر کشته شدن عثمان، به عنوان [[نماینده]] [[پیامبر]] {{صل}} از یک سو و حملات نظامی [[مشرکان]] [[مکه]] و طولانی شدن توقف آنان در [[حدیبیه]] از سوی دیگر، تأثیر مخربی بر [[روحیه]] [[مسلمانان]] گذاشته بود. در این زمان [[پیامبر]] {{صل}} [[ضرورت]] یک [[بیعت]] دوباره را [[احساس]] کرد. ایشان در همان منطقه، زیر درخت سبزی نشست و [[مسلمانان]] با حضرت [[بیعت]] کردند که در صورت [[جنگ]] با [[قریش]] از صحنه [[نبرد]] نگریزند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. برخی از گزارش‌ها نیز، [[بیعت]] بر "[[موت]]" را مطرح کرده‌اند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. شمار اندکی هم از [[بیعت]] سرباز زدند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۲.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴.</ref>


== نوشته شدن صلح‌نامه و مفاد آن ==
== نوشته شدن صلح‌نامه و مفاد آن ==
[[قریش]] هنگامی که از [[بیعت]] [[مسلمانان]] و [[آمادگی]] آنها برای [[جنگ]] [[آگاهی]] یافت، به [[وحشت]] افتاد و موافقت خود را بر [[پرهیز]] از [[خونریزی]] و [[جنگ]] و [[پیمان]] [[صلح]] اعلام کرد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱.</ref>.  
[[قریش]] هنگامی که از [[بیعت]] [[مسلمانان]] و [[آمادگی]] آنها برای [[جنگ]] [[آگاهی]] یافت، به [[وحشت]] افتاد و موافقت خود را بر [[پرهیز]] از [[خونریزی]] و [[جنگ]] و [[پیمان]] [[صلح]] اعلام کرد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱.</ref>.  


در این هنگام [[قریش]] [[تصمیم]] گرفت تا از [[هدف]] نهایی [[پیامبر]] {{صل}} باخبر شود. نخست، [[بدیل خزاعی]] با چند تن از شخصیت‌های [[قبیله]] "خزاعه" به نمایندگی از [[قبیله قریش]] با [[پیامبر]] {{صل}} [[گفتگو]] کردند. [[رسول خدا]] {{صل}} به آنها فرمود: "من برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] آمده‌ام و نه جنگ". [[نمایندگان]] [[قریش]] بازگشته، [[پیام پیامبر]] {{صل}} را به سران [[قریش]] رسانیدند، ولی آنها سخنان آنان را نپذیرفتند و گفتند: "به [[خدا]] [[سوگند]]، ما نخواهیم گذاشت او به [[مکه]] وارد شود، هر چند برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] آمده باشد". پس از چند بار رفت و آمد [[نمایندگان]]، "[[سهیل بن عمرو]]" با دستورهای خاصی که [[قریش]] به او داده بود [[مأمور]] شد که [[گفتگو]] را با تنظیم [[قرارداد]] خاصی پایان دهد. وقتی چشم [[پیامبر]] {{صل}} به او افتاد، فرمود: "[[سهیل بن عمرو]] آمده است تا میان ما و [[قریش]] [[قرارداد]] صلحی ببندد. [[سهیل بن عمرو]] به نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و گفت: "ای [[ابوالقاسم]]! [[مکه]] [[حرم]] و محل [[عزت]] ما است و [[جهان عرب]] می‌داند که تو با ما جنگیده‌ای. اگر تو با همین حالت که نشانه [[قدرت]] توست به [[مکه]] وارد شوی، [[ضعف]] و [[بیچارگی]] ما را در تمام [[جهان عرب]] آشکار می‌سازی و فردا تمام [[قبایل عرب]] به [[فکر]] [[تصرف]] [[سرزمین]] ما می‌افتند؛ من تو را به [[خویشاوندی]] خود با ما، [[سوگند]] می‌دهم (که به [[مکه]] حمله نکنی) و احترامی را که [[مکه]] دارد و زادگاه تو است، به تو یادآور می‌شوم". وقتی سخن [[سهیل بن عمرو]] به اینجا رسید، [[پیامبر]] {{صل}} [[کلام]] او را [[قطع]] کرد و فرمود: "منظورتان چیست؟" او گفت: "نظر سران [[قریش]] این است که امسال از این نقطه به [[مدینه]] بازگردید و مراسم [[عمره]] را در سال [[آینده]] به جا آورید. [[مسلمانان]] می‌توانند سال [[آینده]] مانند تمام طوایف [[عرب]] در مراسم [[حج]] شرکت کنند، به این شرط که بیش از سه روز در [[مکه]] نمانند و سلاحی جز [[سلاح]] مسافر همراه نداشته باشند". گفتگوی دو طرف، با تمام سخت‌گیری‌های [[سهیل بن عمرو]] به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم شده و دو طرف آن را [[امضا]] کنند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۲۹.</ref>. سرانجام بعد از گفتگوهایی، جلسه نتیجه داد و پیمان‌نامه‌ای را [[امضا]] کردند. [[قرارداد صلح]] که "[[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}}" کاتب آن بود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۴.</ref>، از این قرار است: "طرفین، ده سال [[جنگ]] را کنار می‌گذارند و در این مدت، [[مردم]] در [[امان]] هستند. هیچ کس [[حق]] [[سرقت]] و [[خیانت]] ندارد. هر کس بدون اجازه ولی‌اش از [[قریش]] به [[محمد]] {{صل}} بپیوندد به [[قریش]] بازگردانده خواهد شد و از [[مسلمانان]] هر کس به [[قریش]] پناهنده شد، به [[پیامبر]] {{صل}} برگردانده نخواهد شد. هر کس از [[اعراب]] بخواهد با [[محمد]] {{صل}} یا [[قریش]] [[پیمان]] ببندد می‌تواند. [[محمد]] {{صل}} و [[مسلمانان]]، آن سال را به [[مدینه]] باز می‌گردند؛ ولی سال دیگر می‌توانند به مدت سه روز در [[مکه]] اقامت داشته باشند؛ به شرط آنکه فقط [[شمشیر]] ([[سلاح]] مسافر) همراه خود بیاورند"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب، الاشراف ج۳، ص۳۵۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۴-۶۳۵.</ref>. در پایان، هر یک از دو طرف، نسخه‌ای از [[صلح‌نامه]] را نزد خود نگه داشتند.
در این هنگام [[قریش]] [[تصمیم]] گرفت تا از [[هدف]] نهایی [[پیامبر]] {{صل}} باخبر شود. نخست، [[بدیل خزاعی]] با چند تن از شخصیت‌های [[قبیله]] "خزاعه" به نمایندگی از [[قبیله قریش]] با [[پیامبر]] {{صل}} [[گفتگو]] کردند. [[رسول خدا]] {{صل}} به آنها فرمود: "من برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] آمده‌ام و نه جنگ". [[نمایندگان]] [[قریش]] بازگشته، [[پیام پیامبر]] {{صل}} را به سران [[قریش]] رسانیدند، ولی آنها سخنان آنان را نپذیرفتند و گفتند: "به [[خدا]] [[سوگند]]، ما نخواهیم گذاشت او به [[مکه]] وارد شود، هر چند برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] آمده باشد". پس از چند بار رفت و آمد [[نمایندگان]]، "[[سهیل بن عمرو]]" با دستورهای خاصی که [[قریش]] به او داده بود [[مأمور]] شد که [[گفتگو]] را با تنظیم [[قرارداد]] خاصی پایان دهد. وقتی چشم [[پیامبر]] {{صل}} به او افتاد، فرمود: "[[سهیل بن عمرو]] آمده است تا میان ما و [[قریش]] [[قرارداد]] صلحی ببندد. [[سهیل بن عمرو]] به نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و گفت: "ای [[ابوالقاسم]]! [[مکه]] [[حرم]] و محل [[عزت]] ما است و [[جهان عرب]] می‌داند که تو با ما جنگیده‌ای. اگر تو با همین حالت که نشانه [[قدرت]] توست به [[مکه]] وارد شوی، [[ضعف]] و [[بیچارگی]] ما را در تمام [[جهان عرب]] آشکار می‌سازی و فردا تمام [[قبایل عرب]] به [[فکر]] [[تصرف]] [[سرزمین]] ما می‌افتند؛ من تو را به [[خویشاوندی]] خود با ما، [[سوگند]] می‌دهم (که به [[مکه]] حمله نکنی) و احترامی را که [[مکه]] دارد و زادگاه تو است، به تو یادآور می‌شوم". وقتی سخن [[سهیل بن عمرو]] به اینجا رسید، [[پیامبر]] {{صل}} [[کلام]] او را [[قطع]] کرد و فرمود: "منظورتان چیست؟" او گفت: "نظر سران [[قریش]] این است که امسال از این نقطه به [[مدینه]] بازگردید و مراسم [[عمره]] را در سال [[آینده]] به جا آورید. [[مسلمانان]] می‌توانند سال [[آینده]] مانند تمام طوایف [[عرب]] در مراسم [[حج]] شرکت کنند، به این شرط که بیش از سه روز در [[مکه]] نمانند و سلاحی جز [[سلاح]] مسافر همراه نداشته باشند". گفتگوی دو طرف، با تمام سخت‌گیری‌های [[سهیل بن عمرو]] به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم شده و دو طرف آن را [[امضا]] کنند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۲۹.</ref>. سرانجام بعد از گفتگوهایی، جلسه نتیجه داد و پیمان‌نامه‌ای را [[امضا]] کردند. [[قرارداد صلح]] که "[[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}}" کاتب آن بود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۴.</ref>، از این قرار است:
# دو طرف [[متعهد]] شدند تا ۱۰ سال با یکدیگر به [[ستیز]] و [[جنگ]] برنخیزند و [[مردم]] در این مدت در [[امنیت]] و [[آرامش]] به‌سر برند و متعرّض یکدیگر نشوند.
# اگر فردی از [[قریش]] بدون [[اجازه]] بزرگ‌تر خود نزد [[پیامبر]] آمد، وی را به قریش بازگرداند، ولی اگر کسی از طرفداران حضرت به قریش پیوست، او را نزد پیامبر بازنگردانند.
# هرکس به دلخواه خود می‌تواند با پیامبر و یا قریش [[پیمان]] بسته بدو بگرود.
# [[رسول خدا]] در آن سال یارانش را به [[مدینه]] بازگرداند و [[حق]] ورود به [[مکه]] نداشته باشند، بلکه سال [[آینده]] بدانجا وارد شوند و مدت سه [[روز]] در مکه اقامت نمایند و جز سلاحی که مسافر با خود دارد اسلحه‌ای با خود حمل نکنند و شمشیرها در نیام باشد<ref>سیره حلبی، ج۳، ص۲۱.</ref>.
# کسی به دست‌برداشتن از [[آیین]] خود مجبور نشود و [[مسلمانان]] بتوانند در مکه آشکارا و آزادانه به [[پرستش خدا]] بپردازند و [[اسلام]] در مکه [[حاکم]] باشد و هیچ‌یک از مسلمانان مورد [[آزار]] و [[اذیت]] و [[نکوهش]] قرار نگیرند<ref>بحار الأنوار، ج۲۰، ص۳۵۲.</ref>.
# دست به [[سرقت]] نزنند و به یکدیگر [[خیانت]] نورزند، بلکه دو طرف [[اموال]] یکدیگر را [[محترم]] بشمارند<ref>مجمع البیان، ج۹، ص۱۱۷.</ref>.
# قریش حق ندارد کسی را با [[نیروی انسانی]] و [[اسلحه]]، بر ضد پیامبر و یارانش [[یاری]] دهد<ref>بحار الأنوار، ج۲۰، ص۳۵۲.</ref>.


به نوشته بیشتر [[سیره‌نویسان]]، برای این کار، [[پیامبر]] {{صل}}، [[علی]] {{ع}} را خواست و [[دستور]] داد که در آغاز [[پیمان]] [[صلح]]: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref> بنویسد و [[علی]] {{ع}} نیز نوشت. [[سهیل بن عمرو]] گفت: "من با این جمله آشنایی ندارم و "رحمان" "رحیم" را نمی‌شناسم؛ بنویس باسمک اللهم؛ یعنی به نام تو ای خداوند". [[پیامبر]] {{صل}} پذیرفت که [[پیمان‌نامه]] به ترتیبی که [[سهیل بن عمرو]] می‌گوید، نوشته شود و [[علی]] {{ع}} نیز آن را نوشت. سپس [[پیامبر]] {{صل}} به [[علی]] {{ع}} [[دستور]] داد که چنین بنویسد: "این پیمانی است که [[محمد]]، [[پیامبر خدا]] با [[سهیل بن عمرو]]، [[نماینده]] [[قریش]] بست". [[سهیل بن عمرو]] گفت: "ما [[رسالت]] و [[نبوت]] تو را قبول نداریم و اگر [[رسالت]] تو را قبول داشتیم، هرگز با تو نمی‌جنگیدیم. باید نام خود و پدرت را بنویسی و این [[لقب]] را از متن [[پیمان]] برداری و بنویسی [[محمد بن عبدالله]]". [[امام علی]] {{ع}} فرمود: "به [[خدا]] قسم، او [[رسول]] خداست حتی اگر تو قبول نداشته باشی". [[سهیل بن عمرو]] گفت: "عنوان [[رسول الله]] را [[پاک]] کن تا [[قرارداد]] [[امضا]] شود". [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} فرمود: "وای بر تو ای [[سهیل بن عمرو]]! [[دست]] از [[دشمنی]] با [[پیامبر]] بردار". [[پیامبر]] {{صل}} خواسته [[سهیل بن عمرو]] را پذیرفت و به [[علی]] {{ع}} [[دستور]] داد که لفظ "[[رسول الله]]" را [[پاک]] کند. در این لحظه [[علی]] {{ع}} با کمال [[ادب]] فرمود: "من نمی‌توانم عنوان [[رسالت]] و [[نبوت]] تو را از پهلوی نام مبارکت [[پاک]] کنم". [[پیامبر]] {{صل}} از [[علی]] {{ع}} خواست که انگشت ایشان را روی آن بگذارد تا خود آن را [[پاک]] کند و [[علی]] {{ع}} انگشت آن [[حضرت]] را روی آن لفظ گذاشت و [[پیامبر]] {{صل}} [[لقب]] "[[رسول الله]]" را [[پاک]] کرد<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۹؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۰۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۴-۴۵.</ref>.
به نوشته بیشتر سیره‌نویسان، برای این کار، [[پیامبر]] {{صل}}، [[علی]] {{ع}} را خواست و [[دستور]] داد که در آغاز [[پیمان]] [[صلح]]: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref> بنویسد و [[علی]] {{ع}} نیز نوشت. [[سهیل بن عمرو]] گفت: "من با این جمله آشنایی ندارم و "رحمان" "رحیم" را نمی‌شناسم؛ بنویس باسمک اللهم؛ یعنی به نام تو ای خداوند". [[پیامبر]] {{صل}} پذیرفت که [[پیمان‌نامه]] به ترتیبی که [[سهیل بن عمرو]] می‌گوید، نوشته شود و [[علی]] {{ع}} نیز آن را نوشت. سپس [[پیامبر]] {{صل}} به [[علی]] {{ع}} [[دستور]] داد که چنین بنویسد: "این پیمانی است که [[محمد]]، [[پیامبر خدا]] با [[سهیل بن عمرو]]، [[نماینده]] [[قریش]] بست". [[سهیل بن عمرو]] گفت: "ما [[رسالت]] و [[نبوت]] تو را قبول نداریم و اگر [[رسالت]] تو را قبول داشتیم، هرگز با تو نمی‌جنگیدیم. باید نام خود و پدرت را بنویسی و این [[لقب]] را از متن [[پیمان]] برداری و بنویسی [[محمد بن عبدالله]]". [[امام علی]] {{ع}} فرمود: "به [[خدا]] قسم، او [[رسول]] خداست حتی اگر تو قبول نداشته باشی". [[سهیل بن عمرو]] گفت: "عنوان [[رسول الله]] را [[پاک]] کن تا [[قرارداد]] [[امضا]] شود". [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} فرمود: "وای بر تو ای [[سهیل بن عمرو]]! [[دست]] از [[دشمنی]] با [[پیامبر]] بردار". [[پیامبر]] {{صل}} خواسته [[سهیل بن عمرو]] را پذیرفت و به [[علی]] {{ع}} [[دستور]] داد که لفظ "[[رسول الله]]" را [[پاک]] کند. در این لحظه [[علی]] {{ع}} با کمال [[ادب]] فرمود: "من نمی‌توانم عنوان [[رسالت]] و [[نبوت]] تو را از پهلوی نام مبارکت [[پاک]] کنم". [[پیامبر]] {{صل}} از [[علی]] {{ع}} خواست که انگشت ایشان را روی آن بگذارد تا خود آن را [[پاک]] کند و [[علی]] {{ع}} انگشت آن [[حضرت]] را روی آن لفظ گذاشت و [[پیامبر]] {{صل}} [[لقب]] "[[رسول الله]]" را [[پاک]] کرد<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۹؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۰۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۴-۴۵.</ref>.


در آن لحظه که [[امیر مؤمنان]] {{ع}} از [[پاک]] کردن لفظ "[[رسول الله]]" خودداری کرد، [[پیامبر]] رو به [[علی]] {{ع}} کرد و فرمود: "ای [[علی]]! [[فرزندان]] این گروه تو را به چنین کاری فرا می‌خوانند و تو در کمال [[مظلومیت]] به چنین کاری تن می‌دهی". این مطلب در خاطره [[علی]] {{ع}} باقی بود تا اینکه [[جنگ صفین]] پیش آمد و [[پیروان]] [[ساده‌لوح]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}}، به سبب رفتارهای [[فریبنده]] سربازان [[شام]] ـ که به [[فرماندهی]] [[معاویه]] و [[عمرو عاص]] با [[علی]] {{ع}} جنگیدند ـ قرار گرفته و [[علی]] {{ع}} را وادار کردند که به [[صلح]] تن بدهد. پس برای [[نوشتن]] [[قرارداد صلح]] انجمنی تشکیل داده شد. [[نماینده]] [[امام]] "[[عبیدالله بن ابی رافع]]" [[مأموریت]] یافت [[صلح‌نامه]] را چنین بنویسد: {{عربی|هَذَا مَا تَقَاضَى عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ}}؛ در این لحظه "[[عمروعاص]]"، [[نماینده]] رسمی [[معاویه]] و سربازان [[شام]] رو به دبیر [[علی]] {{ع}} کرد و گفت: "نام [[علی]] و [[پدر]] او را بنویس، زیرا اگر ما او را [[امیر مؤمنان]] می‌دانستیم، هرگز با او نمی‌جنگیدیم. بحث در این باره طولانی شد و [[امیرمؤمنان]] {{ع}} حاضر نبود به [[دست]] [[دوستان]] [[ساده‌لوح]] خود بهانه بدهد. پاسی از روز با [[کشمکش]] دو طرف [[گذشت]] تا اینکه [[علی]] {{ع}} به [[اصرار]] یکی از افسران خود، اجازه داد لفظ [[امیرمؤمنان]] از [[قرارداد]] [[پاک]] شود، و سپس فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ سُنَّةٌ بِسُنَّةٍ}}؛ این کار، همان کاری است که با [[پیامبر]] {{صل}} شد و داستان [[حدیبیه]] و [[پیشگویی]] آن [[حضرت]] را برای [[مردم]] بازگو کرد<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۹؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۹.</ref>.
در آن لحظه که [[امیر مؤمنان]] {{ع}} از [[پاک]] کردن لفظ "[[رسول الله]]" خودداری کرد، [[پیامبر]] رو به [[علی]] {{ع}} کرد و فرمود: "ای [[علی]]! [[فرزندان]] این گروه تو را به چنین کاری فرا می‌خوانند و تو در کمال [[مظلومیت]] به چنین کاری تن می‌دهی". این مطلب در خاطره [[علی]] {{ع}} باقی بود تا اینکه [[جنگ صفین]] پیش آمد و [[پیروان]] [[ساده‌لوح]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}}، به سبب رفتارهای [[فریبنده]] سربازان [[شام]] ـ که به [[فرماندهی]] [[معاویه]] و [[عمرو عاص]] با [[علی]] {{ع}} جنگیدند ـ قرار گرفته و [[علی]] {{ع}} را وادار کردند که به [[صلح]] تن بدهد. پس برای [[نوشتن]] [[قرارداد صلح]] انجمنی تشکیل داده شد. [[نماینده]] [[امام]] "[[عبیدالله بن ابی رافع]]" [[مأموریت]] یافت [[صلح‌نامه]] را چنین بنویسد: {{عربی|هَذَا مَا تَقَاضَى عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ}}؛ در این لحظه "[[عمروعاص]]"، [[نماینده]] رسمی [[معاویه]] و سربازان [[شام]] رو به دبیر [[علی]] {{ع}} کرد و گفت: "نام [[علی]] و [[پدر]] او را بنویس، زیرا اگر ما او را [[امیر مؤمنان]] می‌دانستیم، هرگز با او نمی‌جنگیدیم. بحث در این باره طولانی شد و [[امیرمؤمنان]] {{ع}} حاضر نبود به [[دست]] [[دوستان]] [[ساده‌لوح]] خود بهانه بدهد. پاسی از روز با [[کشمکش]] دو طرف [[گذشت]] تا اینکه [[علی]] {{ع}} به [[اصرار]] یکی از افسران خود، اجازه داد لفظ [[امیرمؤمنان]] از [[قرارداد]] [[پاک]] شود، و سپس فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ سُنَّةٌ بِسُنَّةٍ}}؛ این کار، همان کاری است که با [[پیامبر]] {{صل}} شد و داستان [[حدیبیه]] و [[پیشگویی]] آن حضرت را برای [[مردم]] بازگو کرد<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۹؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۹.</ref>.


هنگامی که [[نوشتن]] [[پیمان‌نامه]] به پایان رسید، "[[خزاعیان]]" با [[مسلمانان]] هم‌پیمان شدند و "کنانیان" نیز [[پیمان]] [[قریش]] را پذیرفتند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵.</ref>.
هنگامی که [[نوشتن]] [[پیمان‌نامه]] به پایان رسید، "[[خزاعیان]]" با [[مسلمانان]] هم‌پیمان شدند و "کنانیان" نیز [[پیمان]] [[قریش]] را پذیرفتند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵.</ref>.
بعد از [[نوشتن]] [[صلح‌نامه]]، یکی از نو مسلمانان [[مکه]]، به نام "[[ابوجندل بن سهیل بن عمرو]]" در حالی که غل و زنجیر در پایش بود، نزد آن آمد و از [[پیامبر]] {{صل}} کمک خواست؛ اما طبق [[قرارداد]]، او باید به ولی‌اش "[[سهیل بن عمرو]]" باز گردانده می‌شد. [[پیامبر]] {{صل}} این کار را انجام داد و به [[ابوجندل]] فرمود: "[[صلح]] میان ما تمام شد. [[صبر]] و [[شکیبایی]] بورز تا [[خدا]] از برای تو گشایشی کند"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۸.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴؛ [[حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۶۴-۱۶۶.</ref>
بعد از [[نوشتن]] [[صلح‌نامه]]، یکی از نو مسلمانان [[مکه]]، به نام "[[ابوجندل بن سهیل بن عمرو]]" در حالی که غل و زنجیر در پایش بود، نزد آن آمد و از [[پیامبر]] {{صل}} کمک خواست؛ اما طبق [[قرارداد]]، او باید به ولی‌اش "[[سهیل بن عمرو]]" باز گردانده می‌شد. [[پیامبر]] {{صل}} این کار را انجام داد و به [[ابوجندل]] فرمود: "[[صلح]] میان ما تمام شد. [[صبر]] و [[شکیبایی]] بورز تا [[خدا]] از برای تو گشایشی کند"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۸.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴؛ [[حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۱۶۴-۱۶۶؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۲۱۶.</ref>


== معترضان به صلح‌نامه ==
== معترضان به صلح‌نامه ==
گفتنی است برخی از [[صحابه پیامبر]] {{صل}}، [[صلح‌نامه]] را [[انکار]] می‌کردند و معترض بودند و صلح را برای خود [[خواری]] و [[ذلت]] می‌دانستند و به ویژه تحویل دادن فردی که [[اسلام]] پذیرفته را به قریش نمی‌پسندیدند. این افراد در بندهای [[صلح‌نامه]]، عقب‌نشینی فوق‌العاده‌ای را می‌دیدند؛ زیرا در نظر آنان، رسول خدا {{صل}} شروط یک طرفه‌ای را درباره بازگرداندن افرادی که به او [[پناه]] می‌‍آورند، پذیرفت و با قریش، پس از آن همه تلاش بر ضد اسلام و مسلمانان، [[آتش بس]] برقرار نمود<ref> نویری، ج۱۷، ص۲۲۹.</ref>. بیشترین [[اعتراض]] از سوی [[عمر بن خطاب]] به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۶.</ref>. اعتراض‌ها به گونه‌ای بود که وقتی [[صلح‌نامه]] نوشته شد، [[رسول خدا]] {{صل}} به [[صحابه]] خود فرمود: "بلند شوید، شترانتان را [[قربانی]] کنید و سر خویش را بتراشید". [[خاتم انبیا]] {{صل}} سه بار این را تکرار فرمود؛ امّا هیچ‌کس [[اجابت]] نکرد. بعد از مدتی، عده‌ای از [[اصحاب]]، سرها را تراشیدند که [[پیامبر]] {{صل}} برای آنان از [[خداوند]]، طلب [[رحمت]] کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۷.</ref>. حضرت با [[ناراحتی]] و [[نگرانی]]، آنان را ترک فرمود<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۱۳.</ref>. سرانجام بعد از ده یا بیست روز، [[پیامبر]] {{صل}}[[حدیبیه]] را ترک کرد و به سوی [[مدینه]] رهسپار شد. در طول مسیر، کسانی که منکر [[صلح]] شده و [[نافرمانی]] حضرت را کرده بودند، نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمدند و با عذرخواهی اظهار [[ندامت]] کردند.
گفتنی است برخی از [[صحابه پیامبر]] {{صل}}، صلح‌نامه را [[انکار]] می‌کردند و معترض بودند و صلح را برای خود [[خواری]] و [[ذلت]] می‌دانستند و به ویژه تحویل دادن فردی که [[اسلام]] پذیرفته را به قریش نمی‌پسندیدند. این افراد در بندهای صلح‌نامه، عقب‌نشینی فوق‌العاده‌ای را می‌دیدند؛ زیرا در نظر آنان، رسول خدا {{صل}} شروط یک طرفه‌ای را درباره بازگرداندن افرادی که به او پناه می‌‍آورند، پذیرفت و با قریش، پس از آن همه تلاش بر ضد اسلام و مسلمانان، [[آتش بس]] برقرار نمود<ref> نویری، ج۱۷، ص۲۲۹.</ref>. بیشترین [[اعتراض]] از سوی [[عمر بن خطاب]] به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بود<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۶.</ref>. اعتراض‌ها به گونه‌ای بود که وقتی [[صلح‌نامه]] نوشته شد، [[رسول خدا]] {{صل}} به [[صحابه]] خود فرمود: "بلند شوید، شترانتان را [[قربانی]] کنید و سر خویش را بتراشید". [[خاتم انبیا]] {{صل}} سه بار این را تکرار فرمود؛ امّا هیچ‌کس [[اجابت]] نکرد. بعد از مدتی، عده‌ای از [[اصحاب]]، سرها را تراشیدند که [[پیامبر]] {{صل}} برای آنان از [[خداوند]]، طلب [[رحمت]] کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۷.</ref>. حضرت با [[ناراحتی]] و نگرانی، آنان را ترک فرمود<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۱۳.</ref>. سرانجام بعد از ده یا بیست روز، [[پیامبر]] {{صل}}[[حدیبیه]] را ترک کرد و به سوی [[مدینه]] رهسپار شد. در طول مسیر، کسانی که منکر [[صلح]] شده و [[نافرمانی]] حضرت را کرده بودند، نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمدند و با عذرخواهی اظهار [[ندامت]] کردند.


در مسیر بازگشت [[سوره]] {{متن قرآن|إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا}}<ref>«بی‌گمان ما به تو پیروزی آشکاری دادیم» سوره فتح، آیه ۱.</ref> نازل شد. [[جبرئیل]] فرود آمد و فرمود: "[[خداوند]] بر تو شادباش می‌گوید". [[مسلمانان]] نیز به [[پیامبر]] {{صل}} تبریک گفتند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰.</ref>.
در مسیر بازگشت [[سوره]] {{متن قرآن|إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا}}<ref>«بی‌گمان ما به تو پیروزی آشکاری دادیم» سوره فتح، آیه ۱.</ref> نازل شد. [[جبرئیل]] فرود آمد و فرمود: "[[خداوند]] بر تو شادباش می‌گوید". [[مسلمانان]] نیز به [[پیامبر]] {{صل}} تبریک گفتند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰.</ref>.
خط ۶۱: خط ۶۸:
پس از پیمان حدیبیه، از شرط اقامت تازه مسلمانان در مدینه ([[هجرت]]) [[چشم پوشی]] شد<ref>ر. ک: ابن سعد، ج۲، ص۸۱.</ref>. این [[اقدام]]، اثر فراوانی در [[گسترش نفوذ اسلام]] و افزایش تعداد مسلمانان داشت.
پس از پیمان حدیبیه، از شرط اقامت تازه مسلمانان در مدینه ([[هجرت]]) [[چشم پوشی]] شد<ref>ر. ک: ابن سعد، ج۲، ص۸۱.</ref>. این [[اقدام]]، اثر فراوانی در [[گسترش نفوذ اسلام]] و افزایش تعداد مسلمانان داشت.


این [[آرامش]] برقرار بود تا اینکه پس از ۲۲ [[ماه]] یا دو سال، [[مشرکان]] [[مکه]]، [[پیمان]] را شکستند. در این مدت، عده زیادی از [[بت‌پرستان]]، [[مسلمان]] شدند و [[اسلام]] در هر [[ناحیه]] از سرزمین [[عرب]] گسترش یافت<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۴۲.</ref>. همچنین باید اشاره کرد در همان اوایل [[صلح حدیبیه]]، تمام [[خزاعه]] [[مسلمان]] شده بودند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶۹.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref>
این [[آرامش]] برقرار بود تا اینکه پس از ۲۲ [[ماه]] یا دو سال، [[مشرکان]] [[مکه]]، [[پیمان]] را شکستند. در این مدت، عده زیادی از [[بت‌پرستان]]، [[مسلمان]] شدند و [[اسلام]] در هر [[ناحیه]] از سرزمین [[عرب]] گسترش یافت<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۴۲.</ref>. همچنین باید اشاره کرد در همان اوایل [[صلح حدیبیه]]، تمام [[خزاعه]] [[مسلمان]] شده بودند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶۹.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۲۱۶.</ref>
 
== نتایج صلح حدیبیه‌ ==
# [[قریش]]، [[نظام اسلامی]] را به عنوان قدرتی نظامی و [[سیاسی]] سازمان‌یافته و دولتی واقعی و جدید به رسمیت [[شناخت]].
# [[بیم]] و [[هراس]] به [[دل]] [[مشرکان]] راه یافت و نقش آنان اندک و [[ضعف]] و [[ناتوانی]] آنها در برابر مسلمانان آشکار شد.
# این صلح و [[آشتی]] فرصتی برای انتشار [[اسلام]] به دست داد و [[قبایل]] زیادی به اسلام گرویدند. [[رسول اکرم]]{{صل}} از آغاز حرکت خود که برخاسته از رسالت اسلامی‌اش بود، [[انتظار]] داشت قریش به او فرصتی دهد تا دیدگاه خویش را آزادانه بیان و اسلام را در فضایی آکنده از [[آرامش]] و [[امنیت]] برای [[مردم]] تشریح کند.
# مسلمانان با [[احساس امنیت]] از ناحیه قریش برای رویارویی با [[یهودیان]] و سایر مخالفان، تمام تلاش و کوشش خود را به کار گرفتند.
# مذاکرات صلح سبب شد با پی‌بردن هم‌پیمانان قریش به دیدگاه مسلمانان، به آنان [[تمایل]] نشان دهند.
# این پیمان‌نامه، به [[نبی اکرم]]{{صل}} فرصت داد تا با پادشاهان و سران کشورهای خارج از [[جزیرة العرب]] مکاتبه کند و آنان را به [[اسلام]] فراخواند و به عنوان گامی در جهت انتقال اسلام به خارج از منطقه [[جزیرة العرب]]، برای [[جنگ موته]] آماده شود.
# این [[صلح]]، زمینه را در مراحل بعدی برای [[فتح مکه]] ـ که مهم‌ترین مرکز و دژ [[بت‌پرستی]] در آن [[روزگار]] به‌شمار می‌آمد ـ مهیا ساخت<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۲۱۸.</ref>.


== عمره در سال بعد از صلح‌نامه ==
== عمره در سال بعد از صلح‌نامه ==
طبق [[صلح‌نامه]]، [[سال]] بعد، [[پیامبر]] {{صل}} همراه ۱۷۰۰ نفر از [[مسلمانان]] برای انجام [[عمره]] به [[مکه]] رفتند. "[[بلال]]" کنار [[کعبه]]، [[اذان]] گفت و [[مسلمانان]] بعد از سه روز به [[مدینه]] بازگشتند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۵۶.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.</ref>
طبق صلح‌نامه، [[سال]] بعد، [[پیامبر]] {{صل}} همراه ۱۷۰۰ نفر از [[مسلمانان]] برای انجام [[عمره]] به [[مکه]] رفتند. "[[بلال]]" کنار [[کعبه]]، [[اذان]] گفت و [[مسلمانان]] بعد از سه روز به [[مدینه]] بازگشتند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۵۶.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[غزوه حدیبیه (مقاله)|غزوه حدیبیه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۴۸-۱۵۴.</ref>


== اقدامات [[پیامبر]] {{صل}} پس از صلح حدیبیه ==
== اقدامات [[پیامبر]] {{صل}} پس از صلح حدیبیه ==
خط ۸۱: خط ۹۷:
# [[حاطب بن أبی بلتعه]] نزد مَقَوقس پادشاه اسکندریه؛ او هر چند به [[آگاهی]] خود از موضوع [[بعثت]] [[پیامبری]] اشاره کرد، ولی اسلام نیاورد و تنها با [[احترام]] فراوان هدایایی از جمله [[ماریه قبطیه]] را برای رسول خدا{{صل}} فرستاد.
# [[حاطب بن أبی بلتعه]] نزد مَقَوقس پادشاه اسکندریه؛ او هر چند به [[آگاهی]] خود از موضوع [[بعثت]] [[پیامبری]] اشاره کرد، ولی اسلام نیاورد و تنها با [[احترام]] فراوان هدایایی از جمله [[ماریه قبطیه]] را برای رسول خدا{{صل}} فرستاد.
# [[سلیط بن عمرو]] (از [[بنی عامر بن لؤی]]) نزد [[هوذة بن علیّ حنفی]] پادشاه یمامه؛ او با [[تکبر]] اسلام خود را مشروط به شراکت در [[نبوت]] کرد!
# [[سلیط بن عمرو]] (از [[بنی عامر بن لؤی]]) نزد [[هوذة بن علیّ حنفی]] پادشاه یمامه؛ او با [[تکبر]] اسلام خود را مشروط به شراکت در [[نبوت]] کرد!
# [[علاء بن حضرمی]] نزد [[منذر بن ساوی]] [[عبدی]] پادشاه [[بحرین]]؛ او اسلام آورد<ref>ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۷۷.</ref>.<ref>[[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام (کتاب)|تاریخ اسلام]] ص۱۸۷.</ref>
# [[علاء بن حضرمی]] نزد [[منذر بن ساوی]] [[عبدی]] پادشاه [[بحرین]]؛ او اسلام آورد<ref>ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۷۷.</ref>.<ref>[[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام ج۱ (کتاب)|تاریخ اسلام ج۱]]، ص۱۸۷.</ref>


== [[امام علی]] {{ع}} در صلح حدیبیه ==
== [[امام علی]] {{ع}} در صلح حدیبیه ==
در کتاب [[الإرشاد]] ـ به [[نقل]] از فاید، [[بنده]] [[آزاد]] شده [[عبد الله]] بن سالم: آمده است: "چون پیامبر خدا {{صل}} برای [[عمره]] [[حدیبیه]] حرکت کرد، در جُحفه فرود آمد؛ ولی آبی در آن نیافت. لذا [[سعد بن مالک]] را با مشک‌های [[آب]] فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای [[پیامبر خدا]]، نمی‌توانم بروم! پاهایم از [[ترس]] [[مشرکان]]، خشک شده است. [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: "بنشین!". سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان‌جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. پس [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: "تو چرا بازگشتی؟". گفت: [[سوگند]] به کسی که تو را به [[حق]] برانگیخت، از [[ترس]] نمی‌توانم بروم! [[پیامبر خدا]]، [[امیر مؤمنان علی بن ابی طالب]] را ـ که درودهای [[خدا]] بر هر دو باد ـ، فرا خوانْد و سقایان با او حرکت کردند. آنها تردید نداشتند که او نیز مانند کسانی که پیش از او رفته بودند، باز می‌گردد؛ اما [[علی]] {{ع}} با مشک‌ها حرکت کرد و وارد سنگلاخ شد و [[آب]] برداشت و شادمان و هلهله کنان به سوی [[پیامبر]] {{صل}} آمد. [[پیامبر]] {{صل}} [[تکبیر]] گفت و برای او [[دعای خیر]] کرد<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۶۸.</ref>
در کتاب [[الإرشاد]] ـ به [[نقل]] از فاید، [[بنده]] [[آزاد]] شده [[عبد الله]] بن سالم: آمده است: "چون پیامبر خدا {{صل}} برای [[عمره]] [[حدیبیه]] حرکت کرد، در جُحفه فرود آمد؛ ولی آبی در آن نیافت. لذا [[سعد بن مالک]] را با مشک‌های [[آب]] فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای [[پیامبر خدا]]، نمی‌توانم بروم! پاهایم از [[ترس]] [[مشرکان]]، خشک شده است. [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: "بنشین!". سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان‌جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. پس [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: "تو چرا بازگشتی؟". گفت: [[سوگند]] به کسی که تو را به [[حق]] برانگیخت، از [[ترس]] نمی‌توانم بروم! [[پیامبر خدا]]، [[امیر مؤمنان علی بن ابی طالب]] را ـ که درودهای [[خدا]] بر هر دو باد ـ، فرا خوانْد و سقایان با او حرکت کردند. آنها تردید نداشتند که او نیز مانند کسانی که پیش از او رفته بودند، باز می‌گردد؛ اما [[علی]] {{ع}} با مشک‌ها حرکت کرد و وارد سنگلاخ شد و [[آب]] برداشت و شادمان و هلهله کنان به سوی [[پیامبر]] {{صل}} آمد. [[پیامبر]] {{صل}} [[تکبیر]] گفت و برای او [[دعای خیر]] کرد<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۶۸.</ref>
==[[صلح]] حدیبیه‌==
[[سال ششم هجری]] که سال [[جهاد]] پیگیر و [[دفاع]] جانانه [[مسلمانان]] بود به پایان خود نزدیک می‌شد. مسلمانان به گسترش [[رسالت اسلامی]] و پرورش [[انسان]] و [[جامعه اسلامی]] و ایجاد [[تمدن اسلامی]] [[همت]] گماردند. ساکنان [[جزیرة العرب]] با پی‌بردن به [[عظمت]] این [[دین]]، از بین‌بردن و نابودی آن را امری غیرممکن دانستند. [[نبرد]] با [[قریش]]- که بزرگ‌ترین [[قدرت سیاسی]] و نظامی آن [[زمان]] بود- و [[جنگ با یهودیان]] و سایر نیروهای [[شرک]]، نتوانست از [[گسترش اسلام]] و درخشش [[تعالیم]] آن و رسیدن به اهدافش جلوگیری کند.
[[بیت الحرام]]، نه [[ملک]] کسی بود و نه در [[انحصار]] [[مذهب]] و طرفداران مسلک مشخّصی قرار داشت. در این مکان [[مقدس]] بت‌های متعددی وجود داشت که [[معتقدان]] به آنها، برای اجرای [[مراسم حج]] آهنگ آن [[دیار]] می‌کردند؛ ولی [[طغیان]] و [[گستاخی]] قریش، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و مسلمانان را از [[زیارت]] [[خانه خدا]]، [[محروم]] ساخت.
در این برهه، [[رسول خدا]]{{صل}} دریافت که قریش با موضع خود در قبال [[اسلام]] سخت در تنگنا قرار گرفته‌اند. ازاین‌رو، تصمیم گرفت همراه مسلمانان در سفری [[عبادی]] برای انجام [[عمره]] رهسپار [[مکه]] شود تا در ضمن آن، ادامه رسالت اسلامی خود را [[اعلان]] و تا حدّ امکان تعالیم [[اعتقادی]] و [[دستورات اسلام]] و مراتب [[احترام]] و [[تجلیل]] خود را به [[بیت اللّه]] الحرام روشن نماید. این حرکت حضرت، مرحله [[گشایش]] فضای [[دینی]] و نوین و دوران انتقال از مرحله دفاع به مرحله گسترش و [[تهاجم]]، به‌شمار می‌آمد.
رسول خدا{{صل}} و یارانش پس از پیمودن راهی بسیار سخت و ناهموار، در پهن‌دشتی به نام «[[حدیبیه]]» فرود آمدند. [[ناقه]] [[رسول اکرم]]{{صل}} زانو به [[زمین]] زد، آن حضرت فرمود:
این ناقه چنین عادتی نداشت، ولی همان خدایی که فیل‌ها را از رفتن به سوی مکه باز داشت، این شتر را نیز از حرکت بازداشته است.<ref>بحار الأنوار، ج۲۰، ص۲۲۹.</ref>
حضرت به مسلمانان [[فرمان]] داد در آن مکان فرود آیند و فرمود:
اگر امروز قریش به من پیشنهادی بدهند که در آن، [[تحکیم]] روابط [[خویشاوندی]] وجود داشته باشد، درخواست آنان را خواهم پذیرفت.<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۲۱۶.</ref>
ولی [[قریش]] هم‌چنان در کمین [[مسلمان‌ها]] نشسته و سواران آنها بر سر راه [[مسلمانان]] وجود داشتند. سپس «[[بدیل بن ورقا]]» را در رأس هیئتی از [[خزاعه]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} فرستادند تا [[هدف]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} را از این [[سفر]] جویا شود و او را از ورود به [[مکه]] بازدارند. آن هیئت پس از بازگشت، سعی کرد قریش را متقاعد سازد که هدف [[پیامبر]]{{صل}} تنها انجام دادن [[عمره]] است ولی قریش با برخوردی متکبّرانه، هیئت دیگری را به [[سرپرستی]] حلیس- [[رئیس]] احابیش- نزد آن حضرت اعزام نمود. وقتی چشم پیامبر{{صل}} به او افتاد، فرمود: این شخص، از مردمی [[خداشناس]] است.
حلیس با دیدن شترانی که مسلمانان برای [[قربانی کردن]] همراه داشتند بی‌آنکه با پیامبر دیدار کند، نزد قریش بازگشت، تا در این خصوص که پیامبر و مسلمانان برای انجام دادن عمره به این [[دیار]] آمده‌اند، آنان را قانع سازد. ولی این‌بار نیز قریش قانع نشد و [[مسعود بن عروه ثقفی]] را [[خدمت]] پیامبر اعزام نمود. عروه هنگامی دید مسلمانان برای [[تبرک]] جستن به قطرات پراکنده آب وضوی رسول خدا{{صل}} بر یکدیگر [[سبقت]] می‌گیرند، از [[مشاهده]] این منظره شگفت‌زده شد و نزد قریش بازگشت و اظهار داشت: ای [[قریشیان]]! من به دربار [[پادشاهی]] چون کسری و [[قیصر]] و [[نجاشی]] باریافته‌ام، ولی به [[خدا]]! هیچ پادشاهی را چون «محمد» در میان [[ملت]] خود مشاهده نکرده‌ام؛ زیرا من در این برخورد مردی را نظاره‌گر بودم که پیروانش حاضر نیستند با هیچ [[بهایی]] دست از او بردارند! بنابراین، دیدگاه من درباره وی همان است و شما خود دانید.<ref>مغازی، ج۲، ص۵۹۸.</ref>
پیامبر اکرم{{صل}} طی سفر [[عبادی]] مسلمانان که جز [[سلاح]] همراه مسافر، سلاح دیگری با خود برنگرفته بودند، به جنبه احترامی که برای [[ماه‌های حرام]] قائل بود، اشاره فرمود و از [[قبایل]] مجاور غیرمسلمان [[دعوت]] کرد تا در این سفر، مسلمانان را [[همراهی]] کنند. حضرت با این عمل بر آن بود تا به همگان [[اعلان]] کند که ارتباط میان [[اسلام]] و سایر قدرت‌ها بر پایه [[جنگ]] [[استوار]] نیست.
آن [[بزرگوار]] حداقل ۱۴۰۰ [[مسلمان]] به این [[سفر]] گسیل داشت و تعداد هفتاد شتر [[قربانی]] پیشاپیش خود به حرکت درآورد.
خبر حرکت [[رسول اکرم]]{{صل}} و [[مسلمانان]] برای به‌جاآوردن [[عمره]] به [[قریش]] رسید و آنان سخت در تنگنا قرار گرفتند و تنها دو راه در برابرشان وجود داشت: یا به مسلمانان [[اجازه]] انجام عمره دهند که با این عمل، مسلمانان به آرزوی دیرینه خود، [[زیارت]] [[بیت اللّه]] الحرام، نایل شوند و [[مهاجران]] [[توفیق]] می‌یافتند با [[خانواده‌ها]] و بستگان خویش ارتباط برقرار کنند و چه‌بسا آنها را به اسلام [[دعوت]] می‌کردند و یا از ورود مسلمانان به [[مکه]] جلوگیری به عمل آورند که در این صورت، جایگاه و [[منزلت]] قریش [[متزلزل]] می‌شد و به سبب [[رفتار]] [[ناپسند]] آنان با کسانی که از سر [[صلح]] و [[آرامش]] تنها خواستار انجام [[مناسک]] عمره و [[ارج]] نهادن به [[کعبه]] بودند، مورد [[نکوهش]] دیگر [[قبایل]] قرار می‌گرفتند.
قریش، گستاخانه و از سر [[دشمنی]]، دسته‌ای از [[سواره‌نظام]] خود را که دویست تن تخمین زده می‌شد به [[فرماندهی]] [[خالد بن ولید]]، به [[نبرد]] با [[رسول خدا]]{{صل}} و مسلمانان اعزام داشت. از آنجا که [[نبی اکرم]]{{صل}} با [[لباس]] [[احرام]] و بدون قصد جنگ، آهنگ آن سامان کرده بود، فرمود:
وای بر قریش، جنگ، آنها را به نابودی کشاند، چه می‌شد اگر مانع ارتباط من با سایر قبایل [[بت‌پرست]] نمی‌شدند چراکه اگر آنها بر من [[پیروز]] می‌شدند، قریش به [[هدف]] خود دست می‌یافتند و اگر من بر آنان پیروز می‌گشتم، یا اسلام می‌آوردند و یا با [[قدرت]] و توان خود با من به نبرد برمی‌خاستند، قریش چه تصور می‌کند؟ به [[خدا]] [[سوگند]]! در راه [[تبلیغ رسالت الهی]] [[مبارزه]] خواهم کرد تا خدا آن را به [[پیروزی]] برساند و یا [[جان]] خود را بر سر این هدف بگذارم.
سپس رسول خدا{{صل}} به [[سپاهیان]] خود دستور داد، از مسیر [[سواره‌نظام]] [[قریش]] عقب بنشینند تا درگیر [[جنگی]] نشوند که قریش می‌خواهد آن را دستاویزی برای [[درستی]] موضع‌گیری‌هایش و مایه‌ای برای [[فخر]] و [[مباهات]] قرارش دهد. آن حضرت جهت [[مذاکره]] با قریش پیرامون این موضوع، «[[خراش بن امیه]] [[خزاعی]]» را نزد آنان فرستاد، ولی قریش با پی‌کردن شتر او، آهنگ کشتن وی را کردند. و بدین‌ترتیب، قریش هیچ‌گونه [[پایبندی]] به رعایت [[آداب و رسوم]] نشان نداد و دیری نپایید به پنجاه مرد جنگی [[مأموریت]] داد تا به تحریک [[مسلمانان]] بپردازند، شاید از آنها حرکتی مخالف [[صلح]] سربزند ولی نقشه آنها با [[شکست]] مواجه شد و مسلمانان موفق به [[دستگیری]] این گروه شدند و [[رسول خدا]]{{صل}} برای تأکید بر [[هدف]] صلح‌آمیز خویش، آنان را بخشید.<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۳.</ref>
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} تصمیم گرفت پیک دیگری نزد قریش بفرستد، ولی از آن جایی که علی{{ع}} با کشتن پهلوانان قریش در نبردهای [[دفاع از اسلام]]، آنان را [[عزادار]] ساخته بود، نتوانست وی را به عنوان [[نماینده]] خود اعزام نماید. ازاین رو، به [[عمر بن خطاب]] [[نمایندگی]] داد ولی [[عمر]] با اینکه متهم به کشتن فردی از قریش نبود، بر [[جان]] خویش ترسید و به [[پیامبر]]{{صل}} پیشنهاد کرد [[عثمان بن عفان]] [[اموی]] تبار را که با [[ابو سفیان]] [[خویشاوندی]] داشت، بدان‌جا اعزام نماید.<ref>سیره نبوی، ج۲، ص۳۱۵.</ref>
بازگشت [[عثمان]] از نزد قریش به طول انجامید و خبر کشته شدن وی منتشر شد و این خود، برای شکست کلیه تلاش‌های [[مسالمت‌آمیز]] جهت ورود به [[مکه]] یک هشدار تلقی می‌شد و [[رسول اکرم]]{{صل}} جز آماده شدن برای [[جنگ]] چاره‌ای ندید و [[بیعت رضوان]] در همین منطقه صورت گرفت. رسول خدا{{صل}} زیر درختی جلوس فرمود و یارانش بر [[استقامت]] و [[پایداری]] تا پای جان، با آن [[بزرگوار]] [[بیعت]] کردند. با بازگشت عثمان، [[ستیز]] و [[خشم]] مسلمانان به [[آرامش]] تبدیل شد و این‌بار قریش، [[سهیل بن عمرو]] را برای مذاکره با [[نبی اکرم]]{{صل}} نزد آن حضرت فرستادند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۲۱۱.</ref>
==مواد پیمان‌نامه‌==
به علت [[سختگیری]] «[[سهیل]]» در شروط [[قرارداد صلح]]، گفت‌وگوها در آستانه [[شکست]] قرار گرفت و در پایان، بر موادی چند از [[پیمان‌نامه]] توافق حاصل شد که عبارت بودند از:
#دو طرف [[متعهد]] شدند تا ۱۰ سال با یکدیگر به [[ستیز]] و [[جنگ]] برنخیزند و [[مردم]] در این مدت در [[امنیت]] و [[آرامش]] به‌سر برند و متعرّض یکدیگر نشوند.
#اگر فردی از [[قریش]] بدون [[اجازه]] بزرگ‌تر خود نزد [[پیامبر]] آمد، وی را به قریش بازگرداند، ولی اگر کسی از طرفداران حضرت به قریش پیوست، او را نزد پیامبر بازنگردانند.
#هرکس به دلخواه خود می‌تواند با پیامبر و یا قریش [[پیمان]] بسته بدو بگرود.
# [[رسول خدا]] در آن سال یارانش را به [[مدینه]] بازگرداند و [[حق]] ورود به [[مکه]] نداشته باشند، بلکه سال [[آینده]] بدانجا وارد شوند و مدت سه [[روز]] در مکه اقامت نمایند و جز سلاحی که مسافر با خود دارد اسلحه‌ای با خود حمل نکنند و شمشیرها در نیام باشد.<ref>سیره حلبی، ج۳، ص۲۱.</ref>
#کسی به دست‌برداشتن از [[آیین]] خود مجبور نشود و [[مسلمانان]] بتوانند در مکه آشکارا و آزادانه به [[پرستش خدا]] بپردازند و [[اسلام]] در مکه [[حاکم]] باشد و هیچ‌یک از مسلمانان مورد [[آزار]] و [[اذیت]] و [[نکوهش]] قرار نگیرند.<ref>بحار الأنوار، ج۲۰، ص۳۵۲.</ref>
#دست به [[سرقت]] نزنند و به یکدیگر [[خیانت]] نورزند، بلکه دو طرف [[اموال]] یکدیگر را [[محترم]] بشمارند.<ref>مجمع البیان، ج۹، ص۱۱۷.</ref>
# قریش حق ندارد کسی را با [[نیروی انسانی]] و [[اسلحه]]، بر ضد پیامبر و یارانش [[یاری]] دهد<ref>بحار الأنوار، ج۲۰، ص۳۵۲.</ref>.
برخی مسلمانان از مواد پیمان‌نامه ناخرسند بودند و با این [[پندار]] که پیامبر{{صل}} در برابر قریش [[عقب‌نشینی]] کرده است، به آن حضرت [[اعتراض]] نمودند ولی برایشان قابل [[درک]] نبود کاری که آن [[بزرگوار]] انجام می‌دهد، از ناحیه خداست و آینده [[رسالت اسلامی]] و [[مصالح]] بسیار والای آن را، با دیدی آگاهانه می‌نگرد. رسول خدا{{صل}} در پاسخ اعتراض‌کنندگان فرمود:
{{متن حدیث|أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ رَسُولُهُ، لَا أُخَالِفُ أَمْرَهُ‌، وَ لَنْ يُضَيِّعَنِي‌}}؛
من [[بنده]] و فرستاده خدایم و هرگز با [[فرمان]] او [[مخالفت]] نخواهم کرد و او نیز هیچ‌گاه دست [[حمایت]] خود را از من برنمی‌دارد.
و مواردی را که برخی از [[مسلمانان]] از آن ناخرسند بودند برایشان تشریح نمود، ولی ماجرای [[تسلیم]] کردن [[ابو جندل]] به قریش‌<ref>سیره حلبی، ج۳، ص۲۱؛ سیره نبوی، ج۲، ص۲۱۸؛ بحار الأنوار، ج۲۰، ص۲۵۲.</ref>، در شرایطی که وضعیت روانی برخی از مسلمانان به وخامت‌گراییده بود، [[هیجان]] جدیدی ایجاد کرد.
اما [[واقعیت]] این بود که برخلاف تصور بعضی از ظاهر مواد [[پیمان‌نامه]]، این [[صلح]] برای مسلمانان فتح و ظفری آشکار و بزرگ تلقی شد؛ زیرا دیری نپایید که مواد پیمان‌نامه به [[سود]] مسلمانان تمام شد.
در راه بازگشت به [[مدینه]] آیاتی از [[قرآن کریم]]‌<ref>به سوره فتح، آیه ۱-۷ و ۱۸-۲۸ مراجعه شود.</ref> نازل گردید که بر بعد [[حقیقی]] [[پیمان صلح]] با سران [[بت‌پرست]] تأکید داشت و مسلمانان را نسبت به ورود به [[مکه]] در آینده‌ای نزدیک مژده دهد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۲۱۶.</ref>
==نتایج صلح حدیبیه‌==
# [[قریش]]، [[نظام اسلامی]] را به عنوان قدرتی نظامی و [[سیاسی]] سازمان‌یافته و دولتی [[واقعی]] و جدید به رسمیت [[شناخت]].
# [[بیم]] و [[هراس]] به [[دل]] [[مشرکان]] راه یافت و نقش آنان اندک و [[ضعف]] و [[ناتوانی]] آنها در برابر مسلمانان آشکار شد.
#این صلح و [[آشتی]] فرصتی برای انتشار [[اسلام]] به دست داد و [[قبایل]] زیادی به اسلام گرویدند. [[رسول اکرم]]{{صل}} از آغاز حرکت خود که برخاسته از [[رسالت اسلامی]]‌اش بود، [[انتظار]] داشت قریش به او فرصتی دهد تا دیدگاه خویش را آزادانه بیان و اسلام را در فضایی آکنده از [[آرامش]] و [[امنیت]] برای [[مردم]] تشریح کند.
# مسلمانان با [[احساس امنیت]] از ناحیه قریش برای [[رویارویی]] با [[یهودیان]] و سایر مخالفان، تمام تلاش و [[کوشش]] خود را به کار گرفتند.
#مذاکرات صلح سبب شد با پی‌بردن [[هم‌پیمانان]] قریش به دیدگاه مسلمانان، به آنان [[تمایل]] نشان دهند.
#این پیمان‌نامه، به [[نبی اکرم]]{{صل}} [[فرصت]] داد تا با [[پادشاهان]] و سران کشورهای خارج از [[جزیرة العرب]] مکاتبه کند و آنان را به [[اسلام]] فراخواند و به عنوان گامی در جهت انتقال اسلام به خارج از منطقه [[جزیرة العرب]]، برای [[جنگ موته]] آماده شود.
#این [[صلح]]، زمینه را در مراحل بعدی برای [[فتح مکه]]- که مهم‌ترین مرکز و [[دژ]] [[بت‌پرستی]] در آن [[روزگار]] به‌شمار می‌آمد- مهیا ساخت.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۲۱۸.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
خط ۱۴۴: خط ۱۱۰:
# [[پرونده:IM010504.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام ج۱ (کتاب)|'''تاریخ اسلام ج۱''']]
# [[پرونده:IM010504.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام ج۱ (کتاب)|'''تاریخ اسلام ج۱''']]
# [[پرونده:151911.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۱''']]
# [[پرونده:151911.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۱''']]
# [[پرونده:88519034.jpg|22px]] [[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|'''سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۴ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۲۵

صلح حدیبیه از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در سال ششم هجرت میان مسلمانان و مشرکان مکه در منطقه حدیبیه منعقد شد. مسلمانان به دستور پیامبر (ص) که برای به جا آوردن مناسک حج رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر پس از سرباز زدن عمر بن خطاب برای گفتگو با قریش، عثمان را فرستاد. شایعه کشته شدن او منجر به بیعت دوباره پیامبر (ص) با مسلمانان شد که از آن به بیعت رضوان یاد می‌شود. سرانجام پس از مذاکراتی میان طرفین صلح‌نامه‌ای به خط امیرالمؤمنین (ع) نوشته شد.

مقدمه

صلح حدیبیه از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در سال ششم هجرت[۱] اتفاق افتاد و به انعقاد صلح نامه‌ای میان مسلمانان و مشرکان مکه انجامید[۲].

پس از جنگ خندق، رسول خدا (ص) با اتحاد با قبایل گوناگون و توسعه حکومت مدینه، خود را قوی ساخت. در این شرایط آن حضرت در ذی قعده سال ششم هجرت برای نشان دادن قدرت و در عین حال حسن نیت خود و برای ارزیابی احساس مکیان، تصمیم گرفت به عمره برود. رسول خدا (ص) قبایل اطراف مدینه را برای همراهی با خود در این سفر ترغیب کرد، اما آنان با آن حضرت همراهی نکردند[۳].[۴]

شرح واقعه

رسول خدا (ص) در ذی‌القعده سال ششم هجرت و بر اساس رؤیای صادقه، تصمیم به انجام عمره گرفت و همه مسلمانان و حتی غیر مسلمانان را بر انجام عمره تشویق می‌کرد. پیامبر (ص) به خانه رفت، غسل کرد، دو لباس پوشید و بر ناقه خود ـ به نام «قصواء» ـ سوار شد و بیرون آمد. آن روز، دوشنبه[۵] اول ذی‌العقده بود[۶]. همچنین ام‌سلمه از همسران پیامبر خدا (ص) حضرت را در این سفر، همراهی می‌کرد[۷].

در ابتدا برخی صحابه، از همراهی پیامبر (ص) سرباز زدند و فراهم نبودن شرایط را بهانه خود قرار دادند[۸]. از آنجا که بنا به دستور پیامیر (ص) این سفر، یک سفر زیارتی به شمار می‌رفت، ایشان تنها امر به برداشتن سلاح مسافر کرد که با واکنش بعضی از اصحاب، مانند «عمر بن خطاب» روبه‌رو شد[۹].

به هر حال، پیامبر (ص) «عبدالله بن ام‌مکتوم» را جانشین خود در مدینه قرار داد[۱۰] و در حالی که پیشاپیش، هفتاد شتر علامت‌گذاری شده برای قربانی در «ذی‌الحلیفه» ـ نزدیک مدینه ـ به راه انداخته بود، از مدینه خارج شد. یاران حضرت نیز شتران قربانی خود را برداشتند. به امر آن حضرت، شتران را با پارچه‌های رنگارنگ آذین بستند. در طرف راست شتران، زخم مختصری زدند تا به خون، آلوده شود. همچنین قلاده‌هایی بر گردن آنها آویختند[۱۱].

مردی از قبیله اسلم راهنمایی کاروان را بر عهده گرفت و آنها را از دره‌های مسیر گذراند و در نقطه‌ای به نام «حدیبیه» فرود آورد و ناقه پیامبر (ص) در این نقطه زانو زد. پیامبر (ص) در این باره فرمود: «این حیوان به فرمان خداوند در این نقطه خوابید تا تکلیف ما روشن شود». سپس دستور داد همگی از مرکب‌ها فرود آمده و خیمه‌ها را بر پا کنند. سپس پیامبر رو به یاران خود کرد و فرمود: «اگر امروز قریش از من چیزی بخواهند که باعث استواری روابط خویشاوندی شود، من آن را خواهم پذیرفت و راه صلح را در پیش خواهم گرفت».

رسول خدا (ص) از همان مدینه احرام بست و لبیک گفت. حضرت تصمیم داشت با این کار نشان دهد برنامه‌ای برای جنگ در ماه حرام ندارد[۱۲]. همچنین «عباد بن بشر» را همراه بیست سوار، متشکل از مهاجران و انصار، به عنوان پیش‌گروه جلو فرستاد. آمار مسلمانان را بین ۱۴۰۰ تا ۱۶۰۰ نفر گفته‌اند[۱۳].

از سوی دیگر هنگامی که مشرکان مکه از حرکت پیامبر (ص) باخبر شدند به خشم آمدند و تصمیم گرفتند، از ورود پیامبر (ص) جلوگیری کنند. آنان سپاهی را به فرماندهی «خالد بن ولید» به سوی رسول خدا (ص) فرستادند که در «کراع غمیم» بیرون مکه، مستقر شد[۱۴].

پیامبر (ص) با اطلاع از جریان، از راهی دیگر به سوی مکه حرکت کرد و به «حدیبیه» ـ در غرب شهر مکه و در راه جده ـ رفت[۱۵]. در حدیبیه به پیامبر (ص) خبر رسید که مکیان، گروه انبوهی از مردم و سیاهان حبشه و هم‌پیمانان خود را گردآوری کرده و قسم خورده‌اند مانع ورود مسلمان به مکه شوند. پیامبر (ص) «خراش بن امیه کعبی» را به عنوان نماینده خود به سوی قریش فرستاد تا ضمن گفتگو، هدف مسلمانان را از ورود به مکه به آنان اعلام کند؛ اما مشرکان مکه، اسب وی را پی کردند و تصمیم به قتل او گرفتند که خویشان او و به نقلی احابیش، مانع این کار شدند[۱۶].

بزرگان مکه چندین بار به سوی پیامبر (ص) رفتند تا ایشان را از ورود به مکه باز دارند. پیامبر (ص) هدف خود را فقط زیارت خانه خدا عنوان می‌کرد[۱۷] و بر انجام مراسم عمره اصرار داشت. حضرت با علامت‌گذاری شتران قربانی، قریش را در تنگنا قرار داده بود؛ چرا که با این نشانه به همه اعلام می‌کرد قصد زیارت کعبه را دارد. قبایل هم‌پیمان قریش از حقیقت مسئله، آگاه شده بودند و حتی برخی از آنان مستقیم با رسول خدا (ص) صحبت می‌کردند و عدم همراهی خود را با اهل مکه اعلام می‌داشتند. آنان می‌گفتند: «ما کسی را که برای زیارت به مکه بیاید، مانع نمی‌شویم»[۱۸].

در واقع، اگر قریش، خواسته پیامبر (ص) را قبول می‌کرد و مسلمانان وارد مکه می‌شدند، تمام رفتارهای خود در برابر رسول خدا (ص) را زیر سؤال می‌بردند. آنان می‌گفتند: «اگر عرب، با آن جنگ‌هایی که میان پیامبر (ص) و ما اتفاق افتاده است بشنود، او بر ما وارد می‌شود، چه می‌گوید؟»[۱۹]. از سوی دیگر ممانعت پیامبر (ص) از زیارت مکه در حقیقت، نقض ادعای قریش در دفاع از بیت الله الحرام و مکه بود. آنان مدعی تلاش برای فراهم آوردن زمینه‌های رفاه برای حجاج و زیارت‌ کنندگان کعبه بودند. بدون تردید، مقابله و جنگ با گروهی که اعلام کرده‌اند برای حج و زیارت کعبه، قصد ورود به مکه را دارند، لکه ننگی برای قریش می‌شود؛ به گونه‌ای که هیچ قبیله‌ای آن را بر نمی‌تابد؛ نکته‌ای که برخی از قبایل هم‌پیمان قریش به آنان تذکر دادند و حتی تعدادی از آنان به قریش اعلام جنگ کردند[۲۰]. از طرفی، داخل مکه نیز اوضاع بر وفق مراد قریش نبود؛ چرا که در شهر، مسلمانانی بودند که آرزوی پیروزی رسول خدا (ص) را داشتند و این خود، خطری برای قریش به شمار می‌آمد[۲۱].

پیامبر (ص) زمانی که لجاجت قریش را برای عدم ورود مسلمانان به مکه و جنگ مشاهده کرد، پیشنهاد صلح را مطرح فرمود[۲۲]. حضرت، عمر بن خطاب را به نمایندگی خویش، برای گفتگو با قریش انتخاب کرد؛ اما عمر بن خطاب، ترس بر جان را عاملی در اجرا نکردن دستور خدا (ص) بیان کرد و از فرمان حضرت (ص) سرباز زد[۲۳]. بعد از او «عثمان بن عفان» انتخاب شد[۲۴] تا برای اجازه دادن به مسلمانان برای زیارت خانه خدا و قربانی کردن شتران، با قریش گفتگو کند. عثمان بن عفان، سه روز در مکه ماند. مسلمانان، هیچ خبری از او نداشتند تا آنجا که گمان بردند مشرکان، عثمان بن عفان را کشته‌اند و عزم جنگ دارند[۲۵]. در یکی از این شب‌ها نیز قریشیان با پنجاه نفر برای ضربه زدن به سپاهیان اسلام آمده بودند که عده‌ای از آنان به دست مسلمانان اسیر شدند[۲۶].[۲۷]

بیعت رضوان

شایعات مبنی بر کشته شدن عثمان، به عنوان نماینده پیامبر (ص) از یک سو و حملات نظامی مشرکان مکه و طولانی شدن توقف آنان در حدیبیه از سوی دیگر، تأثیر مخربی بر روحیه مسلمانان گذاشته بود. در این زمان پیامبر (ص) ضرورت یک بیعت دوباره را احساس کرد. ایشان در همان منطقه، زیر درخت سبزی نشست و مسلمانان با حضرت بیعت کردند که در صورت جنگ با قریش از صحنه نبرد نگریزند[۲۸]. برخی از گزارش‌ها نیز، بیعت بر "موت" را مطرح کرده‌اند[۲۹]. شمار اندکی هم از بیعت سرباز زدند[۳۰].[۳۱]

نوشته شدن صلح‌نامه و مفاد آن

قریش هنگامی که از بیعت مسلمانان و آمادگی آنها برای جنگ آگاهی یافت، به وحشت افتاد و موافقت خود را بر پرهیز از خونریزی و جنگ و پیمان صلح اعلام کرد[۳۲].

در این هنگام قریش تصمیم گرفت تا از هدف نهایی پیامبر (ص) باخبر شود. نخست، بدیل خزاعی با چند تن از شخصیت‌های قبیله "خزاعه" به نمایندگی از قبیله قریش با پیامبر (ص) گفتگو کردند. رسول خدا (ص) به آنها فرمود: "من برای زیارت خانه خدا آمده‌ام و نه جنگ". نمایندگان قریش بازگشته، پیام پیامبر (ص) را به سران قریش رسانیدند، ولی آنها سخنان آنان را نپذیرفتند و گفتند: "به خدا سوگند، ما نخواهیم گذاشت او به مکه وارد شود، هر چند برای زیارت خانه خدا آمده باشد". پس از چند بار رفت و آمد نمایندگان، "سهیل بن عمرو" با دستورهای خاصی که قریش به او داده بود مأمور شد که گفتگو را با تنظیم قرارداد خاصی پایان دهد. وقتی چشم پیامبر (ص) به او افتاد، فرمود: "سهیل بن عمرو آمده است تا میان ما و قریش قرارداد صلحی ببندد. سهیل بن عمرو به نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: "ای ابوالقاسم! مکه حرم و محل عزت ما است و جهان عرب می‌داند که تو با ما جنگیده‌ای. اگر تو با همین حالت که نشانه قدرت توست به مکه وارد شوی، ضعف و بیچارگی ما را در تمام جهان عرب آشکار می‌سازی و فردا تمام قبایل عرب به فکر تصرف سرزمین ما می‌افتند؛ من تو را به خویشاوندی خود با ما، سوگند می‌دهم (که به مکه حمله نکنی) و احترامی را که مکه دارد و زادگاه تو است، به تو یادآور می‌شوم". وقتی سخن سهیل بن عمرو به اینجا رسید، پیامبر (ص) کلام او را قطع کرد و فرمود: "منظورتان چیست؟" او گفت: "نظر سران قریش این است که امسال از این نقطه به مدینه بازگردید و مراسم عمره را در سال آینده به جا آورید. مسلمانان می‌توانند سال آینده مانند تمام طوایف عرب در مراسم حج شرکت کنند، به این شرط که بیش از سه روز در مکه نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند". گفتگوی دو طرف، با تمام سخت‌گیری‌های سهیل بن عمرو به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم شده و دو طرف آن را امضا کنند[۳۳]. سرانجام بعد از گفتگوهایی، جلسه نتیجه داد و پیمان‌نامه‌ای را امضا کردند. قرارداد صلح که "علی بن ابی‌طالب (ع)" کاتب آن بود[۳۴]، از این قرار است:

  1. دو طرف متعهد شدند تا ۱۰ سال با یکدیگر به ستیز و جنگ برنخیزند و مردم در این مدت در امنیت و آرامش به‌سر برند و متعرّض یکدیگر نشوند.
  2. اگر فردی از قریش بدون اجازه بزرگ‌تر خود نزد پیامبر آمد، وی را به قریش بازگرداند، ولی اگر کسی از طرفداران حضرت به قریش پیوست، او را نزد پیامبر بازنگردانند.
  3. هرکس به دلخواه خود می‌تواند با پیامبر و یا قریش پیمان بسته بدو بگرود.
  4. رسول خدا در آن سال یارانش را به مدینه بازگرداند و حق ورود به مکه نداشته باشند، بلکه سال آینده بدانجا وارد شوند و مدت سه روز در مکه اقامت نمایند و جز سلاحی که مسافر با خود دارد اسلحه‌ای با خود حمل نکنند و شمشیرها در نیام باشد[۳۵].
  5. کسی به دست‌برداشتن از آیین خود مجبور نشود و مسلمانان بتوانند در مکه آشکارا و آزادانه به پرستش خدا بپردازند و اسلام در مکه حاکم باشد و هیچ‌یک از مسلمانان مورد آزار و اذیت و نکوهش قرار نگیرند[۳۶].
  6. دست به سرقت نزنند و به یکدیگر خیانت نورزند، بلکه دو طرف اموال یکدیگر را محترم بشمارند[۳۷].
  7. قریش حق ندارد کسی را با نیروی انسانی و اسلحه، بر ضد پیامبر و یارانش یاری دهد[۳۸].

به نوشته بیشتر سیره‌نویسان، برای این کار، پیامبر (ص)، علی (ع) را خواست و دستور داد که در آغاز پیمان صلح: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۳۹] بنویسد و علی (ع) نیز نوشت. سهیل بن عمرو گفت: "من با این جمله آشنایی ندارم و "رحمان" "رحیم" را نمی‌شناسم؛ بنویس باسمک اللهم؛ یعنی به نام تو ای خداوند". پیامبر (ص) پذیرفت که پیمان‌نامه به ترتیبی که سهیل بن عمرو می‌گوید، نوشته شود و علی (ع) نیز آن را نوشت. سپس پیامبر (ص) به علی (ع) دستور داد که چنین بنویسد: "این پیمانی است که محمد، پیامبر خدا با سهیل بن عمرو، نماینده قریش بست". سهیل بن عمرو گفت: "ما رسالت و نبوت تو را قبول نداریم و اگر رسالت تو را قبول داشتیم، هرگز با تو نمی‌جنگیدیم. باید نام خود و پدرت را بنویسی و این لقب را از متن پیمان برداری و بنویسی محمد بن عبدالله". امام علی (ع) فرمود: "به خدا قسم، او رسول خداست حتی اگر تو قبول نداشته باشی". سهیل بن عمرو گفت: "عنوان رسول الله را پاک کن تا قرارداد امضا شود". امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "وای بر تو ای سهیل بن عمرو! دست از دشمنی با پیامبر بردار". پیامبر (ص) خواسته سهیل بن عمرو را پذیرفت و به علی (ع) دستور داد که لفظ "رسول الله" را پاک کند. در این لحظه علی (ع) با کمال ادب فرمود: "من نمی‌توانم عنوان رسالت و نبوت تو را از پهلوی نام مبارکت پاک کنم". پیامبر (ص) از علی (ع) خواست که انگشت ایشان را روی آن بگذارد تا خود آن را پاک کند و علی (ع) انگشت آن حضرت را روی آن لفظ گذاشت و پیامبر (ص) لقب "رسول الله" را پاک کرد[۴۰].

در آن لحظه که امیر مؤمنان (ع) از پاک کردن لفظ "رسول الله" خودداری کرد، پیامبر رو به علی (ع) کرد و فرمود: "ای علی! فرزندان این گروه تو را به چنین کاری فرا می‌خوانند و تو در کمال مظلومیت به چنین کاری تن می‌دهی". این مطلب در خاطره علی (ع) باقی بود تا اینکه جنگ صفین پیش آمد و پیروان ساده‌لوح امیرمؤمنان (ع)، به سبب رفتارهای فریبنده سربازان شام ـ که به فرماندهی معاویه و عمرو عاص با علی (ع) جنگیدند ـ قرار گرفته و علی (ع) را وادار کردند که به صلح تن بدهد. پس برای نوشتن قرارداد صلح انجمنی تشکیل داده شد. نماینده امام "عبیدالله بن ابی رافع" مأموریت یافت صلح‌نامه را چنین بنویسد: هَذَا مَا تَقَاضَى عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ؛ در این لحظه "عمروعاصنماینده رسمی معاویه و سربازان شام رو به دبیر علی (ع) کرد و گفت: "نام علی و پدر او را بنویس، زیرا اگر ما او را امیر مؤمنان می‌دانستیم، هرگز با او نمی‌جنگیدیم. بحث در این باره طولانی شد و امیرمؤمنان (ع) حاضر نبود به دست دوستان ساده‌لوح خود بهانه بدهد. پاسی از روز با کشمکش دو طرف گذشت تا اینکه علی (ع) به اصرار یکی از افسران خود، اجازه داد لفظ امیرمؤمنان از قرارداد پاک شود، و سپس فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ سُنَّةٌ بِسُنَّةٍ»؛ این کار، همان کاری است که با پیامبر (ص) شد و داستان حدیبیه و پیشگویی آن حضرت را برای مردم بازگو کرد[۴۱].

هنگامی که نوشتن پیمان‌نامه به پایان رسید، "خزاعیان" با مسلمانان هم‌پیمان شدند و "کنانیان" نیز پیمان قریش را پذیرفتند[۴۲]. بعد از نوشتن صلح‌نامه، یکی از نو مسلمانان مکه، به نام "ابوجندل بن سهیل بن عمرو" در حالی که غل و زنجیر در پایش بود، نزد آن آمد و از پیامبر (ص) کمک خواست؛ اما طبق قرارداد، او باید به ولی‌اش "سهیل بن عمرو" باز گردانده می‌شد. پیامبر (ص) این کار را انجام داد و به ابوجندل فرمود: "صلح میان ما تمام شد. صبر و شکیبایی بورز تا خدا از برای تو گشایشی کند"[۴۳].[۴۴]

معترضان به صلح‌نامه

گفتنی است برخی از صحابه پیامبر (ص)، صلح‌نامه را انکار می‌کردند و معترض بودند و صلح را برای خود خواری و ذلت می‌دانستند و به ویژه تحویل دادن فردی که اسلام پذیرفته را به قریش نمی‌پسندیدند. این افراد در بندهای صلح‌نامه، عقب‌نشینی فوق‌العاده‌ای را می‌دیدند؛ زیرا در نظر آنان، رسول خدا (ص) شروط یک طرفه‌ای را درباره بازگرداندن افرادی که به او پناه می‌‍آورند، پذیرفت و با قریش، پس از آن همه تلاش بر ضد اسلام و مسلمانان، آتش بس برقرار نمود[۴۵]. بیشترین اعتراض از سوی عمر بن خطاب به پیامبر اکرم (ص) بود[۴۶]. اعتراض‌ها به گونه‌ای بود که وقتی صلح‌نامه نوشته شد، رسول خدا (ص) به صحابه خود فرمود: "بلند شوید، شترانتان را قربانی کنید و سر خویش را بتراشید". خاتم انبیا (ص) سه بار این را تکرار فرمود؛ امّا هیچ‌کس اجابت نکرد. بعد از مدتی، عده‌ای از اصحاب، سرها را تراشیدند که پیامبر (ص) برای آنان از خداوند، طلب رحمت کرد[۴۷]. حضرت با ناراحتی و نگرانی، آنان را ترک فرمود[۴۸]. سرانجام بعد از ده یا بیست روز، پیامبر (ص)حدیبیه را ترک کرد و به سوی مدینه رهسپار شد. در طول مسیر، کسانی که منکر صلح شده و نافرمانی حضرت را کرده بودند، نزد رسول خدا (ص) آمدند و با عذرخواهی اظهار ندامت کردند.

در مسیر بازگشت سوره ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا[۴۹] نازل شد. جبرئیل فرود آمد و فرمود: "خداوند بر تو شادباش می‌گوید". مسلمانان نیز به پیامبر (ص) تبریک گفتند[۵۰].

در تبیین رفتار مسلمانان با پیامبر (ص) باید گفت اعتراض آنان به پیامبر خدا (ص) ناشی از عدم درک صحیح آنها و برداشتی سطحی از حقیقت پیمان صلح بود. اما در واقع پذیرفتن پیمان حدیبیه از سوی قریش، به معنای اعتراف به همسنگی پیامبر با قریش بود و از جمله نتایج مهم صلح، این بود که قریش حکومت مدینه را به رسمیت شناخت و فضای امنی ایجاد شد تا رسول خدا (ص) آزادتر بتواند دعوت خویش را به دیگران اعلام کند و موجبات گسترش اسلام را فراهم آورد.

بر پایه نقل واقدی[۵۱]، هنگامی که این اتفاق روی داد و آرامش حاکم شد، تعداد افرادی که مسلمان شدند، بیش از آن تعدادی بود که پیش از حدیبیه به اسلام گرویده بودند. در حقیقت از آزادی همه جانبه‌ای که محصول پیمان حدیبیه بود، مسلمانان پیش از قریش سود بردند؛ زیرا این مسلمانان بودند که با انگیزه‌ای قوی به فعالیت برای پذیرفتن و گسترش اسلام می‌پرداختند. در این زمان بود که تعدادی از سرکردگان و بزرگان قریش به مدینه آمدند و اسلام خویش را اعلان کردند. مشهورترین این افراد، خالد بن ولید، عمرو بن عاص و عثمان بن طلحه بودند[۵۲].

پس از پیمان حدیبیه، از شرط اقامت تازه مسلمانان در مدینه (هجرت) چشم پوشی شد[۵۳]. این اقدام، اثر فراوانی در گسترش نفوذ اسلام و افزایش تعداد مسلمانان داشت.

این آرامش برقرار بود تا اینکه پس از ۲۲ ماه یا دو سال، مشرکان مکه، پیمان را شکستند. در این مدت، عده زیادی از بت‌پرستان، مسلمان شدند و اسلام در هر ناحیه از سرزمین عرب گسترش یافت[۵۴]. همچنین باید اشاره کرد در همان اوایل صلح حدیبیه، تمام خزاعه مسلمان شده بودند[۵۵].[۵۶]

نتایج صلح حدیبیه‌

  1. قریش، نظام اسلامی را به عنوان قدرتی نظامی و سیاسی سازمان‌یافته و دولتی واقعی و جدید به رسمیت شناخت.
  2. بیم و هراس به دل مشرکان راه یافت و نقش آنان اندک و ضعف و ناتوانی آنها در برابر مسلمانان آشکار شد.
  3. این صلح و آشتی فرصتی برای انتشار اسلام به دست داد و قبایل زیادی به اسلام گرویدند. رسول اکرم(ص) از آغاز حرکت خود که برخاسته از رسالت اسلامی‌اش بود، انتظار داشت قریش به او فرصتی دهد تا دیدگاه خویش را آزادانه بیان و اسلام را در فضایی آکنده از آرامش و امنیت برای مردم تشریح کند.
  4. مسلمانان با احساس امنیت از ناحیه قریش برای رویارویی با یهودیان و سایر مخالفان، تمام تلاش و کوشش خود را به کار گرفتند.
  5. مذاکرات صلح سبب شد با پی‌بردن هم‌پیمانان قریش به دیدگاه مسلمانان، به آنان تمایل نشان دهند.
  6. این پیمان‌نامه، به نبی اکرم(ص) فرصت داد تا با پادشاهان و سران کشورهای خارج از جزیرة العرب مکاتبه کند و آنان را به اسلام فراخواند و به عنوان گامی در جهت انتقال اسلام به خارج از منطقه جزیرة العرب، برای جنگ موته آماده شود.
  7. این صلح، زمینه را در مراحل بعدی برای فتح مکه ـ که مهم‌ترین مرکز و دژ بت‌پرستی در آن روزگار به‌شمار می‌آمد ـ مهیا ساخت[۵۷].

عمره در سال بعد از صلح‌نامه

طبق صلح‌نامه، سال بعد، پیامبر (ص) همراه ۱۷۰۰ نفر از مسلمانان برای انجام عمره به مکه رفتند. "بلال" کنار کعبه، اذان گفت و مسلمانان بعد از سه روز به مدینه بازگشتند[۵۸].[۵۹]

اقدامات پیامبر (ص) پس از صلح حدیبیه

پیامبر پس از صلح حدیبیه و تثبیت اسلام و بسط قدرت خویش، به بیرون از جزیرة العرب نیز اهتمام کرد. از اینرو، نامه‌هایی به شش تن از زمامداران آن عصر نوشت. این شش تن عبارت بودند از: نجاشی پادشاه حبشه، قیصر امپراتور روم، خسرو پرویز امپراتور ایران، مقوقس پادشاه مصر، حارث بن ابی شمر فرمانروای شامات و هوذة بن علی فرمانروای یمامه. مضمون نامه‌ها دعوت به پذیرش اسلام بود[۶۰].

مبنای ارسال نامه‌ها، بر اساس رسالت جهانی پیامبر بود که آیات قرآن آشکارا بر این رسالت تأکید کرده است؛ همچون آیه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ[۶۱] می‌باشد.

رسول خدا (ص) با نامه‌نگاری‌های خویش، قدرت و گستردگی قبایل دولت و توانایی‌های خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای ارتباط با رهبرانی خرد و پراکنده، با رسول خدا (ص) ارتباط برقرار سازند که تمام آنان را تحت سیطره خود درآورده بود[۶۲].

رسول خدا(ص) با نامه‌نگاری‌های خویش، قدرت و گستردگی دولت و توانایی‌های خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و قبائل آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای ارتباط با رهبرانی خُرد و پراکنده، با رسول خدا(ص) ارتباط برقرار سازند که همه آنان را تحت حاکمیت و نفوذ خود در آورده بود.

مورخان اسلامی متن نامه‌های رسول خدا(ص) را دقیقاً ثبت و گزارش کرده‌اند و فارغ از عکس‌العمل پادشاهان مزبور، این اقدام پیامبر(ص) نشان می‌دهد که دعوت جهانی، برای مسلمانان نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار رفته است. تعداد نامه‌ها را از شش تا ۲۴ نامه گفته‌اند[۶۳] که به نظر می‌رسد یک زمان نبوده است. ابن سعد شش نامه را به تاریخ محرم سال هفتم در یک روز گزارش داده است[۶۴]. برخی از سفیران رسول خدا(ص) که هر کدام به زبان قوم محل مأموریت خود آشنا بودند[۶۵] عبارتند از:

  1. دحیة بن خلیفه کلبی نزد قیصر پادشاه روم؛ او از ترس بزرگان روم اسلام نیاورد.
  2. عبدالله بن حذافه سهمی نزد خسرو پرویز پادشاه ایران؛ نامه پیامبر را از بین برد و پیامبر خبر از بر افتادن پادشاهی او داد.
  3. عمرو بن امیه ضَمری نزد نجاشی پادشاه حبشه؛ وی نزد جعفر اسلام آورد، ولی نتوانست خدمت پیامبر بیاید.
  4. حاطب بن أبی بلتعه نزد مَقَوقس پادشاه اسکندریه؛ او هر چند به آگاهی خود از موضوع بعثت پیامبری اشاره کرد، ولی اسلام نیاورد و تنها با احترام فراوان هدایایی از جمله ماریه قبطیه را برای رسول خدا(ص) فرستاد.
  5. سلیط بن عمرو (از بنی عامر بن لؤی) نزد هوذة بن علیّ حنفی پادشاه یمامه؛ او با تکبر اسلام خود را مشروط به شراکت در نبوت کرد!
  6. علاء بن حضرمی نزد منذر بن ساوی عبدی پادشاه بحرین؛ او اسلام آورد[۶۶].[۶۷]

امام علی (ع) در صلح حدیبیه

در کتاب الإرشاد ـ به نقل از فاید، بنده آزاد شده عبد الله بن سالم: آمده است: "چون پیامبر خدا (ص) برای عمره حدیبیه حرکت کرد، در جُحفه فرود آمد؛ ولی آبی در آن نیافت. لذا سعد بن مالک را با مشک‌های آب فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای پیامبر خدا، نمی‌توانم بروم! پاهایم از ترس مشرکان، خشک شده است. پیامبر (ص) به او فرمود: "بنشین!". سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان‌جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. پس پیامبر (ص) به او فرمود: "تو چرا بازگشتی؟". گفت: سوگند به کسی که تو را به حق برانگیخت، از ترس نمی‌توانم بروم! پیامبر خدا، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب را ـ که درودهای خدا بر هر دو باد ـ، فرا خوانْد و سقایان با او حرکت کردند. آنها تردید نداشتند که او نیز مانند کسانی که پیش از او رفته بودند، باز می‌گردد؛ اما علی (ع) با مشک‌ها حرکت کرد و وارد سنگلاخ شد و آب برداشت و شادمان و هلهله کنان به سوی پیامبر (ص) آمد. پیامبر (ص) تکبیر گفت و برای او دعای خیر کرد[۶۸].[۶۹]

منابع

پانویس

  1. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۲.
  2. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.
  3. ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۰۴.
  4. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴.
  5. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.
  6. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳.
  7. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.
  8. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳.
  9. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳.
  10. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.
  11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳.
  12. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۰۸.
  13. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.
  14. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۸.
  15. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳.
  16. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۹.
  17. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی ج۲، ص۵۹۳.
  18. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۲.
  19. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۹.
  20. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۳.
  21. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۱.
  22. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۳.
  23. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.
  24. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.
  25. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۲.
  26. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.
  27. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۲۱۱.
  28. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.
  29. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.
  30. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۲.
  31. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.
  32. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱.
  33. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۲۹.
  34. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۴.
  35. سیره حلبی، ج۳، ص۲۱.
  36. بحار الأنوار، ج۲۰، ص۳۵۲.
  37. مجمع البیان، ج۹، ص۱۱۷.
  38. بحار الأنوار، ج۲۰، ص۳۵۲.
  39. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  40. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۹؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۰۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۴-۴۵.
  41. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۹؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۹.
  42. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵.
  43. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۸.
  44. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴؛ عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۱۶۴-۱۶۶؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۲۱۶.
  45. نویری، ج۱۷، ص۲۲۹.
  46. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۶.
  47. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۷.
  48. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۱۳.
  49. «بی‌گمان ما به تو پیروزی آشکاری دادیم» سوره فتح، آیه ۱.
  50. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰.
  51. واقدی، ج۲، ص۶۲۴.
  52. واقدی، ج۲، ص۶۲۴.
  53. ر. ک: ابن سعد، ج۲، ص۸۱.
  54. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۴۲.
  55. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶۹.
  56. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۲۱۶.
  57. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۲۱۸.
  58. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۵۶.
  59. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.
  60. ر. ک: احمدی میانجی، ج۱، ص۱۸۱؛ کلاغی، ج۲، ص۳.
  61. «و تو را جز مژده‌بخش و بیم‌دهنده برای همه مردم نفرستاده‌ایم اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.
  62. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴.
  63. ر.ک: احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۸۵-۱۹۱.
  64. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸.
  65. كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ يَتَكَلَّمُ بِلِسَانِ الْقَوْمِ الَّذِينَ بَعَثَهُ إِلَيْهِمْ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸.
  66. ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۷۷.
  67. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ج۱، ص۱۸۷.
  68. الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۱.
  69. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۶۸.