اثبات ختم نبوت: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'نیاز' به 'نیاز') |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
(۲۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
== | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = ختم نبوت | |||
| عنوان مدخل = | |||
| مداخل مرتبط = [[اثبات ختم نبوت در قرآن]] - [[اثبات ختم نبوت در حدیث]] - [[اثبات ختم نبوت در کلام اسلامی]] | |||
| پرسش مرتبط = ختم نبوت (پرسش) | |||
}} | |||
== | == مقدمه == | ||
برای [[اثبات خاتمیت پیامبر]] {{صل}} از ادله عقلی و [[نقلی]] استفاده شده است: | |||
==ادله | == ادله عقلی == | ||
# کمال و [[جامعیت اسلام]]: [[اسلام]] کاملترین و جامعترین [[دین]] آسمانی است به گونهای که برای [[هدایت]] [[انسانها]] تا [[روز قیامت]] برنامه دارد و [[انسانها]] تا آن روز به [[شریعت]] تازه ای نیاز ندارند. لازمۀ جامعیت [[ختم نبوت]] است<ref>[[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۲۳۳-۲۳۴. </ref>. | |||
# | # [[جهانی بودن اسلام|جهانی]] و [[جاودانه بودن اسلام]]: [[دلیل]] اینکه [[رسالت پیامبر]] بدون هیچگونه تغییر و تبدلی تا [[قیامت]] جاری است این است که این [[دین]]، [[جهانی بودن اسلام|جهانی]] و [[جاودانه بودن اسلام|جاودانه]] است؛ [[جهانی بودن اسلام|جهانی]] است به این [[دلیل]] که مخاطب [[قرآن]] یک مخاطب جهانی است: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا النَّاسُ}}<ref>سوره بقره، آیه ۲۱.</ref>، {{متن قرآن|يَا بَنِي آدَمَ}}<ref>سوره اعراف، آیه ۲۶.</ref>. [[جهانی بودن اسلام|جهانی بودن]] [[شریعت اسلام]]، به معنای تحت پوشش قرار دادن تمام موجودات عالم است، چنانکه آیۀ {{متن قرآن|تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا}}<ref>«بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیمدهنده باشد» سوره فرقان، آیه ۱.</ref> صراحت در این معنا دارد، در این [[آیه]] کلمۀ {{متن قرآن|لِلْعَالَمِينَ}} دلالت برای بر تمام عالم اعم از [[انسانها]] و غیر [[انسانها]] میکند<ref>ر.ک: [[محمد تقی سبحانی]]؛ [[رضا برنجکار]]، [[معارف و عقاید ۱ (کتاب)|معارف و عقاید ۱]]، ص۲۵۵ - ۲۶۴. </ref>. همچنین [[اسلام]] جاودانه است زیرا احکامش تا [[قیامت]] پا برجاست به نحوی که هیچگونه باطلی نمیتواند در آن [[رسوخ]] کرده و او را از مسیر [[حق]] و [[حقیقت]] [[منحرف]] کند، چنانکه آیۀ {{متن قرآن|وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ}}<ref>«و به راستی آن کتابی است ارجمند در حال و آینده آن، باطل راه ندارد، فرو فرستاده (خداوند) فرزانه ستودهای است» سوره فصلت، آیه ۴۱ ت ۴۲</ref> بیانگر همین مطلب است<ref>ر.ک: [[محمد تقی سبحانی]]؛ [[رضا برنجکار]]، [[معارف و عقاید ۱ (کتاب)|معارف و عقاید ۱]]، ص۲۵۵ - ۲۶۴. </ref>. | ||
# بلوغ عقلی: [[انسان]] ها در روزگار [[پیامبر اسلام]] {{صل}} به مرحلهای از بلوغ عقلی و [[فکری]] رسیده بودند که با کمک [[عقل]] و [[تعالیم اسلام]] میتوانستند پذیرای [[قانون]] جامعی همچون [[اسلام]] باشند. [[رسالت]] [[پیامبر اسلام]] از نوع [[قانون]] است نه برنامه؛ طرحی است کلی، جامع، همه جانبه، معتدل و [[متعادل]]<ref>[[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۲۳۳-۲۳۴.</ref>. | |||
# | |||
=== | == ادله نقلی == | ||
# | === دلیل قرآنی === | ||
{{اصلی|اثبات ختم نبوت در قرآن}} | |||
# مشهورترین آیۀ [[قرآن کریم]] درباره [[خاتمیت]] [[پیامبر اسلام]] آیۀ: {{متن قرآن|مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ}}<ref>«محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است» سوره احزاب، آیه ۴۰.</ref> است. عده ای در دلالت [[آیه]] به [[ختم نبوت]] اشکال کردهاند که واژۀ "خاتم" به معنای انگشتر نیز آمده است، و شاید در این [[آیه]] هم منظور همین باشد که در این صورت [[خاتم النبیین]] به معنای زینتبخش [[پیامبران]] است و نه پایانبخش آن<ref>[[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۲۳۳-۲۳۴. </ref>. لکن در پاسخ گفته شده است: اگرچه خاتم، به انگشتر تزیینی نیز اطلاق میشود، اما اطلاق کلمۀ خاتم به انگشتر به دلیل این بود که در گذشته به وسیلۀ انگشتر، پایان هر [[نامه]] ای را مهر میکردند، یعنی انگشتر به منزلۀ مهر پایانی [[نامه]] بود، لذا اگر به انگشتر هم خاتم گفته میشود به این [[دلیل]] است که صفت ختم دهندگی در آن وجود دارد، بنابراین هر چه که به خاتم وصف میشود از جمله [[پیامبر اسلام]]، باید این صفت یعنی ختم دهندگی در آن وجود داشته باشد<ref>ر.ک: [[محمد تقی سبحانی]]؛ [[رضا برنجکار]]، [[معارف و عقاید ۱ (کتاب)|معارف و عقاید ۱]]، ص۲۵۵ - ۲۶۴. </ref>. [[آیه]] علاوه بر اینکه خاتم بود [[پیامبر اسلام]] را به صراحت بیان میکند، [[اثبات]] کنندۀ این مطلب است که [[خاتمیت]] جزء ضروریات و قطعیات [[اعتقادی]] [[اسلام]] است، به شکلی که انکارش نفی ضروری [[دین]] شمرده میشود<ref>ر.ک: [[عبدالحسین خسروپناه|خسروپناه، عبدالحسین]]، [[خاتمیت (مقاله)|خاتمیت]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]]، ص۵۲۹ - ۵۳۸. </ref>. | |||
# آیاتی که به صورت التزامی دلالت بر [[خاتمیت]] [[پیامبر]] {{صل}} میکنند: | |||
##{{متن قرآن|وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ}}<ref>«و هر کس جز اسلام دینی گزیند هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در جهان واپسین از زیانکاران است» سوره آل عمران، آیه ۸۵.</ref>. لازمۀ این [[آیه]] [[خاتمیت]] [[پیامبر]] {{صل}} و [[شریعت]] آن است چراکه [[آیه]] کمال و [[جامعیت]] [[شریعت اسلام]] را متذکر میشود و لازمۀ پایان [[شریعت]]، [[ختم نبوت]] نیز هست<ref>ر.ک: [[عبدالحسین خسروپناه|خسروپناه، عبدالحسین]]، [[کلام نوین اسلامی (کتاب)|کلام نوین اسلامی]]، ص۲۷۹. </ref>. | |||
##{{متن قرآن|وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ}}<ref>«بگو: چه چیزی در گواهی بزرگتر است؟ بگو: خداوند که میان من و شما گواه است و به من این قرآن وحی شده است تا با آن به شما و به هر کس که (این قرآن به او) برسد، هشدار دهم» سوره انعام، آیه ۱۹.</ref> ظاهر {{متن قرآن|مَنْ بَلَغَ}} مطلق و بدون محدودیت زمانی است که به معنای عدم [[ظهور]] [[پیامبر]] {{صل}} و [[شریعت]] دیگر نیز هست<ref>ر.ک: [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[دین و نبوت (کتاب)|دین و نبوت]]، ص ۲۲۴-۲۲۶. </ref>. | |||
##{{متن قرآن|وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ}}<ref>«و کسانی که به آنان کتاب دادهایم میدانند که آن (قرآن) فرو فرستادهای راستین از سوی پروردگار توست پس به هیچ روی از تردیدکنندگان مباش! و سخن پروردگارت به راستی و دادگری کامل شد؛ هیچ دگرگون کنندهای برای سخنان وی نیست و او شنوای داناست» سوره انعام، آیه ۱۱۴ ـ ۱۱۵</ref>، [[آیه]] صراحت در این نکته دارد که با [[نزول قرآن]]، [[وحی الهی]] به اتمام رسیده و دیگر کلمات آسمانی تکرار نخواهد شد؛ لازمۀ این بیان، ختم [[شریعت]] و [[ختم نبوت]] [[پیامبر اسلام]] است<ref>ر.ک: [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[دین و نبوت (کتاب)|دین و نبوت]]، ص ۲۲۴-۲۲۶.</ref>. | |||
=== دلیل روایی === | |||
{{اصلی|اثبات ختم نبوت در حدیث}} | |||
# در بسیاری از [[روایات معصومین]] نسبت به [[خاتمیت اسلام]] و [[پیامبر اسلام]] {{صل}} تأکید شده است؛ چنانکه [[امام صادق]] {{ع}} در روایتی فرمودند «[[خداوند]] با [[پیامبر]] {{صل}} شما به [[پیامبری]] پایان بخشید، پس بعد از او هرگز [[پیامبری]] نخواهد آمد. و با کتاب شما، نزول آسمانی را ختم کرد، پس تا ابد کتاب دیگری جایگزین [[قرآن]] نخواهد شد»<ref>{{متن حدیث|إِنَ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ خَتَمَ بِنَبِیِّکُمُ النَّبِیِّینَ فَلَا نَبِیَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِکِتَابِکُمُ الْکُتُبَ فَلَا کِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً}}؛ کافی، ج۲، ص۱۰. </ref>.<ref>ر.ک: سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید، ج۱، ص۲۵۵ ـ ۲۶۴. </ref> | |||
# در روایتی [[پیامبر]] {{صل}} خطاب به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} فرمودند: «ای [[علی]] تو نسبت به من همانند [[هارون]] نسبت به [[موسی]] هستی، الا اینکه بعد از من دیگر هیچ [[پیامبری]] نخواهد آمد»<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی}}؛ کافی، ج ۸، ص ۱۰۷.</ref>.<ref>ر.ک: [[عبدالحسین خسروپناه|خسروپناه، عبدالحسین]]، [[خاتمیت (مقاله)|خاتمیت]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]]، ص۵۲۹ ـ ۵۳۸..</ref> | |||
== [[دلیل اجماع]] == | |||
[[اجماع]] علمای [[اسلام]] بر این است که بعد از [[پیامبر اسلام]]، [[نبوت]] و [[شریعت]] [[دینی]] خاتمه پیدا کرده است<ref>ر.ک: [[عبدالحسین خسروپناه|خسروپناه، عبدالحسین]]، [[خاتمیت (مقاله)|خاتمیت]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]]، ص۵۲۹ ـ ۵۳۸. </ref>. همچنین باید توجه داشت ارسال [[نامه]] از سوی [[پیامبر]] {{صل}} برای سران کشورهای [[ایران]]، [[روم]]، [[حبشه]] و [[یمن]]، مؤید [[ختم نبوت]] است؛ زیرا اگر [[اسلام]] ناقص و برای [[قوم]] و یا [[قبیله]] ای بود، جایی برای [[دعوت]] سایر اقوام به [[اسلام]] وجود نداشت<ref>ر.ک: [[محمد سعیدی مهر|سعیدی مهر، محمد]]، [[آموزش کلام اسلامی (کتاب)|آموزش کلام اسلامی]]، ص ۱۲۷. </ref>. | |||
در روایات به خاتمیت تصریح شده است، چنان که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: من برای همه مردم فرستاده شدم و با من به [[نبوت]] پایان داده شد<ref>صحیح مسلم، ج ۷، ص ۶۴ - ۶۵؛ الطبقات، ج۱، ص ۱۹۲؛ مسند احمد، ج ۲، ص ۴۱۲.</ref>؛ همچنین خطاب به [[امام علی|امیرمؤمنان]] {{ع}} فرمود<ref>الکافی، ج ۸، ص ۱۰۶.</ref>: تو نسبت به من همانند [[حضرت هارون|هارون]] {{ع}} نسبت به [[حضرت موسی|موسی]] {{ع}} هستی؛ جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود<ref>ر.ک: الکافی، ج ۸، ص ۲۶، ۱۰۷؛ کمالالدین، ص ۲۵، ۲۷۸؛ نیز ر.ک: بحارالانوار، ج ۳۹، ص ۱۸، ۲۱۸.</ref>. | |||
[[امام علی|امیر مؤمنان، علی]] {{ع}} نیز با عبارتهای {{متن حدیث|الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ}}، {{متن حدیث|خَاتَمُ رُسُلِهِ}} و {{متن حدیث|خَاتَمِ النَّبِيِّينَ}} بر خاتمیت تأکید کرده است <ref>نهجالبلاغه، خطبه ۷۲، ۱۷۳، ۸۷.</ref> برخی خاتمیت را بحثی درون دینی دانسته و گفتهاند: نمیتوان برای اثبات آن، برهانی عقلی آورد و از دیدگاه عقل، تنها میتوان آن را ممکن دانست<ref>شرح نهجالبلاغه، ابنمیثم، ج ۱، ص ۵۷۲.</ref> .برخی اندیشمندان معاصر نیز معتقدند شناخت معیارهای خاتمیت در چنبره دانش ما نیست و بر پایه حکمت الهی است که [[پیامبر اسلام]] {{صل}} آخرین فرستاده خدای والا باشد. به رغم سخنان یاد شده میتوان با اثبات کمال نهایی اسلام، بر خاتمیت پیامآورش استدلال کرد. به سخن دیگر، خاتمیّت و کمال نهایی، دو امر متلازماند و نمیشود دینی خود را خاتم ادیان بداند و داعیه کمال نهایی نداشته باشد؛ یا داعیه کمال نهایی داشته باشد ولی خود را خاتم ادیان نداند<ref>معارف قرآن، ج ۵، ص ۱۸۴؛ نک: آموزش عقاید، ج ۲، ص ۱۲۶ - ۱۲۷.</ref>. | |||
متکلمان مسلمان، سه دلیل نقلی برای اثبات خاتمیت یاد کردهاند: نخست آیه آیه{{متن قرآن|مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا}}<ref> محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست؛ سوره احزاب، آیه۴۰.</ref> و دوم، سخن [[رسول خدا]] {{صل}} به [[امیر مؤمنان]] {{ع}} که فرمود: نسبت تو به من مانند نسبت [[حضرت هارون|هارون]] {{ع}} به [[حضرت موسی|موسی]] {{ع}} است، جز آنکه پس از من پیامبری نخواهد بود. دلیل سوم، اجماع است<ref>صحیح البخاری، ج ۵، ص ۱۲۹؛ مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۰۹؛ الاعتماد، ص ۸۴؛ کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۵۹۹ - ۶۰۰.</ref>. | |||
با بهرهگیری از دیگر آیات قرآن در بیانی تحلیلی میتوان چنین گفت: قرآن کریم بیانگر هر چیزی است: {{متن قرآن|تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ }}<ref> بیانگر هر چیز است؛ سوره نحل، آیه۸۹.</ref> و از هیچ امری که لازمِ هدایت و ارشاد مردم باشد غفلت نورزیده: {{متن قرآن|مَّا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ }}<ref> ما در این کتاب، هیچ چیز را فرو نگذاشتهایم؛ سوره انعام، آیه۳۸.</ref> و [[پیامبر اسلام]] {{صل}} نیز به برترین مرتبه از کمال رسیده است: {{متن قرآن|ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى}}<ref> سپس نزدیک شد و فروتر آمد. آنگاه (میان او و پیامبر) به اندازه دو کمان یا نزدیکتر رسید؛ سوره نجم، آیه ۸- ۹.</ref>، از اینرو قرآن وی کاملترین [[وحی]] و در بردارنده برترین معارف<ref>الکاشف، ج۶، ص ۲۲۵ - ۲۲۶.</ref>: {{متن قرآن|إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا}}<ref> بیگمان این قرآن به آیین استوارتر رهنمون میگردد و به مؤمنانی که کارهای شایسته انجام میدهند مژده میدهد که پاداشی بزرگ دارند؛ سوره اسراء، آیه۹.</ref> و مهیمن بر همه کتابهای آسمانی است:<ref>تفسیر سمرقندی، ج ۱، ص ۴۱۹؛ التفسیر الکبیر، ج ۱۲، ص ۱۰ - ۱۱؛ المیزان، ج ۲، ص ۳۱۲.</ref>{{متن قرآن|وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُم فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّه مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ}}<ref> و ما این کتاب را به سوی تو به درستی فرو فرستادهایم که کتاب پیش از خود را راست میشمارد و نگاهبان بر آن است؛ پس میان آنان بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری کن و به جای آنچه از حق به تو رسیده است از خواستههای آنان پیروی مکن، ما به هر یک از شما شریعت و راهی دادهایم و اگر خداوند میخواست شما را امّتی یگانه میگردانید لیک (نگردانید) تا شما را در آنچهتان داده است بیازماید؛ پس در کارهای خیر بر یکدیگر پیشی گیرید، بازگشت همه شما به سوی خداوند است بنابراین شما را از آنچه در آن اختلاف میورزیدید آگاه میگرداند؛ سوره مائده، آیه۴۸.</ref> هیمنه داشتن به معنای تسلط بر چیزی به جهت مراقبت از آن یا اعمال انواع تصرفات در آن است و قرآن از آن رو مهیمن بر دیگر کتابهای آسمانی است که اصول ثابت و تغییرناپذیری مانند توحید و معاد را که در آنها آمده، حفظ میکند و احکام و قوانینی را که به زمانی خاص، اختصاص داشتهاند نسخ کرده و احکام جدیدی را جایگزین آنها میسازد<ref>المیزان، ج ۵، ص ۳۴۸.</ref>؛ همچنین شریعت او کاملترین شریعت است و همه نیازهای آفریدگان را در همه زمانها و مکانها و هر شرایطی تا قیامت تأمین میکند، بنابراین پیامبر دیگری پس از ایشان نخواهد آمد<ref>الارشاد، ص ۲۱۰.</ref>. | |||
افزون بر این، قرآن کریم [[پیامبر]] {{صل}} را رسولی برای همه بشر تا پایان جهان میداند: {{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ}}<ref> و تو را جز مژدهبخش و بیمدهنده برای همه مردم نفرستادهایم اما بیشتر مردم نمیدانند؛ سوره سبأ، آیه۲۸.</ref> و تأکید میکند انذار ایشان برای جهانیان: {{متن قرآن|تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا }}<ref> بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیمدهنده باشد؛ سوره فرقان، آیه۱.</ref> و رسالتش مایه رحمت برای همه عالمیان است: {{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ}}<ref> و تو را جز رحمتی برای جهانیان، نفرستادهایم؛ سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.</ref> و این همه خود دلیل دیگری برای اثبات خاتمیتاند، ازاینرو برخی عمومیت [[نبوت]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} را مستلزم خاتمیت ایشان دانستهاند<ref>اوائل المقالات، ص ۱۷۵.</ref> بعضی نیز براساس آیه ۱۰۷ سوره انبیاء برای هر پیامبری به سهمی از شفقت و نصیحت معتقد شدهاند و برترین درجه ممکن را به [[پیامبر اسلام]] {{صل}} اختصاص داده و افزودهاند سهمی از شفقت، نصیحت، هدایت و ارشاد برای پیامبر دیگری پس از او نمانده است، تا با بعثت او به انجام رسد، پس ایشان پایانبخش رسولان است<ref>التفسیر الکبیر، ج ۲۵، ص ۲۱۴؛ روحالمعانی، ج ۲۲، ص ۳۲.</ref> و با نبوتشان باب بعثت مُهر شده است<ref>روضالجنان، ج ۱۵، ص ۴۳۱.</ref>.<ref>[[عبدالحسین خسروپناه|خسروپناه، عبدالحسین]]، [[خاتمیت (مقاله)|خاتمیت]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]]، ص۵۲۹ - ۵۳۸.</ref> | |||
==چرایی [[خاتمیّت]]== | |||
===علت تجدید [[رسالت]] و ظهور [[پیامبران]] متعدد در طول [[تاریخ]] چه بوده است؟=== | |||
عواملی که در [[تجدید نبوت]]، اعم از [[تشریعی]] و [[تبلیغی]]، نقش و دخالت داشتهاند، عبارتاند از: | |||
۱. نابودی [[کتابهای آسمانی]] و یا وقوع [[تحریف]] در آنها؛ یکی از مهمترین عوامل تجدید نبوت در طول تاریخ این بوده است که [[بشر]] قدیم به علت رشدنیافتگی و عدم [[بلوغ]] [[فکری]]، [[قادر]] به [[حفظ]] [[کتاب آسمانی]] خود نبود؛ به همین دلیل کتابهای آسمانی پیشین، یا دچار [[تغییر]] و تحریف شدهاند و یا به کلی از بین رفتهاند. گذشته از این که اکثر پیامبران فقط [[وظیفه]] [[تبلیغ]] [[کیش]] و [[آیین]] [[پیامبر]] دیگری را بر عهده داشتهاند، [[پیامبران صاحب شریعت]] نیز عمده [[شریعت]] پیامبر قبل را [[تأیید]] میکردهاند. | |||
ظهور پیاپی پیامبران، بیش از آنکه معلول تغییر و [[تکامل]] شرایط [[اجتماعی]] و نیاز بشر به [[پیام]] جدید باشد، معلول نابودی و تحریف و تبدیل کتب و تعلیمات آسمانی بوده است. در حالی که مقارن با عصر [[نزول قرآن]]؛ یعنی چهارده [[قرن]] قبل، بشر به مرحلهای از [[رشد عقلانی]] رسید که توانست میراثهای [[علمی]] و [[دینی]] خود را، دستنخورده و تحریف ناشده، حفظ و نگهداری نماید و به این ترتیب یکی از موانع عمده خاتمیّت مرتفع گردد. | |||
[[مسلمانان]] از همان آغاز [[نزول وحی]]، با ذوق و شوقی وصفناپذیر، به حفظ [[آیات قرآن]] و اندکی بعد، به [[دستور پیامبر]]، به [[نوشتن]] آن روی آوردند. [[جدیت]] و تلاش مسلمانان در حفظ و [[ثبت و ضبط آیات]] [[قرآن]] از یک سو و [[اعجاز قرآن]] و به خصوص [[اعجاز ادبی]] آن از سوی دیگر، سبب [[جاودانگی]] و تحریف نشدن این [[آخرین کتاب آسمانی]] شده است. نه تنها آیات قرآن که بسیاری از [[روایات اسلامی]] نیز از گزند حوادث [[روزگار]] مصون مانده، به نسلهای بعدی منتقل شدهاند؛ چنان که [[قرآن کریم]] در این باره میفرماید: | |||
{{متن قرآن|إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}}<ref>«بیگمان ما خود قرآن را فرو فرستادهایم و به یقین ما نگهبان آن خواهیم بود» سوره حجر، آیه ۹.</ref><ref>ر.ک: شش مقاله (مقاله ختم نبوت)، ص۷۸ - ۷۹؛ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١۶۶ - ١۶٧؛ اصول عقاید (۲)، ص٣٨۶؛ معارف قرآن، ج۵، ص۱۸۴ - ۱۸۵؛ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج۵، ص١۵۵ - ١۵۶.</ref>. | |||
۲. عدم [[توانایی]] [[بشر]] برای دریافت نقشه کلی و طرح جامع [[زندگی]] خود؛ رشدنایافتگی بشر قدیم سبب شده بود که او نتواند برنامه [[هدایت]] و [[سعادت]] خود را یک جا تحویل بگیرد؛ از این رو لازم بود به فراخور حال و استعدادش مرحله به مرحله [[راهنمایی]] شود. مقارن با ظهور [[دین اسلام]]، بشر به درجهای از [[رشد]] و [[بلوغ]] [[فکری]] رسید که بتواند برنامه کامل و جامع هدایت خویش را دریافت کند<ref>ر.ک: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١۶٧.</ref>. | |||
۳. عدم توانایی بشر در به عهده گرفتن [[وظیفه]] [[دعوت]] و [[تبلیغ دین]]؛ به همین دلیل است که بیشتر [[انبیا]]، [[پیامبران]] [[تبلیغی]] بودهاند، نه پیامبران [[تشریعی]]؛ چون وظیفه پیامبران تبلیغی [[امر به معروف و نهی از منکر]] و [[تبلیغ]] و [[اجرا]] و [[تفسیر]] شریعتی بود که در [[زمان]] آنها [[حاکم]] بود. در عصر [[خاتمیّت]]، این وظیفه بر عهده [[عالمان]] و [[صالحان]] [[امت]] گذاشته شده است<ref>ر.ک: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١۶۷ - ١۶۸.</ref>. | |||
۴. عدم توانایی بشر در [[تفسیر دین]] و استخراج و [[استنباط احکام]] [[دینی]]؛ در عصر خاتمیّت، عالمان شایسته [[امت اسلامی]] قادرند با [[اجتهاد]]، اصول کلی [[اسلام]] را بر شرایط متغیر زمانی و مکانی تطبیق نموده، [[حکم الهی]] را، بدون آنکه خود [[تشریع]] کنند، استخراج و [[استنباط]] نمایند<ref>مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١۶۷ - ١۶۸.</ref>. | |||
از مجموع مطالبی که گفته شد میتوان به [[راز]] [[ختم نبوت]] پی برد و آن، رشد و بلوغ فکری و [[اجتماعی]] بشر است<ref>برای مطالعه بیشتر ر.ک: اصول عقاید (۲)، ص۳۸۳ - ۳۸۵؛ معارف قرآن، ج۵، ص۱۸۵ - ۱۸۷.</ref>.<ref>[[سعیده سادات نبوی|نبوی، سعیده سادات]]، [[خاتمیت در محضر علما (کتاب)|خاتمیت در محضر علما]] ص ۹۹.</ref>. | |||
===چه علل و عواملی سبب شد با ظهور دین اسلام، [[نبوت تشریعی]] خاتمه یابد؟=== | |||
ختم نبوت تشریعی بر چند اصل [[استوار]] است: | |||
۱. این اصل به دیدگاه [[اسلام]] درباره [[انسان]] و [[اجتماع]] برمیگردد. از نظر اسلام، انسان نه موجودی است کاملاً ثابت و یکنواخت و به دور از هرگونه [[تغییر]] و [[دگرگونی]]، تا اصول و قوانینی صد در صد ثابت و [[لایتغیر]] بر [[زندگی]] او حکمفرما باشد؛ و نه موجودی است همیشه متحول و متکامل که نتواند از هیچ [[قانون]] ثابتی در زندگی خود [[پیروی]] کند، بلکه متشکل از ابعاد ثابت و متغیر است. گرچه زندگی انسان در طول [[تاریخ]]، در نتیجه [[پیشرفت علم]] و [[تمدن]] بسیار چهره عوض کرده است، ولی در پس همه دگرگونیهای ظاهری، اصول ثابتی همواره بر زندگی او حکمفرما بوده است. امور غریزی و [[فطری]] که به نوعی با [[خلقت انسان]] عجین شدهاند ـ هم چون [[امیال]] و نیازهای طبیعی، [[حس]] [[کنجکاوی]] و [[حقیقتجویی]]، [[زیبایی]] [[دوستی]]، [[عشق]] و [[پرستش]] و [[اخلاق]] و فضیلتخواهی ـ و نیز اموری که در [[زندگی اجتماعی]] گریزناپذیرند - مانند [[عدالت]] و [[آزادی]] و قانون - اصول ثابت زندگی انساناند. به عبارتی، اگر چه انسان موجودی است متغیر، ولی مدار حرکتش ثابت و مشخص است؛ همانگونه که [[قرآن کریم]] آن را «[[صراط مستقیم]]» مینامد: | |||
{{متن قرآن|وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ}}<ref>«و (دیگر) این که این راه راست من است از آن پیروی کنید و از راهها (ی دیگر) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده گرداند، این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پرهیزگاری ورزید» سوره انعام، آیه ۱۵۳.</ref>. | |||
بر همین اساس، [[قرآن]]، [[دین]] را ـ از اول تا آخرـ یکی میداند و [[شریعتها]] را متعدّد: | |||
{{متن قرآن|شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى}}<ref>«از دین، همان را برای شما بیان داشت که نوح را بدان سفارش کرده بود و نیز آنچه را که به تو وحی کردیم و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی، سفارش کردیم که دین را استوار بدارید و در آن به پراکندگی نیفتید؛ بر مشرکان آنچه آنان را بدان میخوانی گران است، خداوند است که هر که را بخواهد به سوی خود برمیگزیند و هر که را (به درگاه او) بازگردد به سوی خویش رهنمون میگردد» سوره شوری، آیه ۱۳.</ref>. | |||
و بر این [[دین]] واحد [[الهی]] که محور [[دعوت]] همه [[پیامبران]] است، نام «[[اسلام]]» را مینهد: | |||
{{متن قرآن|إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ}}<ref>«بیگمان دین (راستین) نزد خداوند، اسلام است» سوره آل عمران، آیه ۱۹.</ref>. | |||
{{متن قرآن|وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ}}<ref>«و هر کس جز اسلام دینی گزیند هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در جهان واپسین از زیانکاران است» سوره آل عمران، آیه ۸۵.</ref>. | |||
دین در عمق [[سرشت انسان]] نهادینه شده و در فراز و نشیب حوادث [[روزگار]] از هر گزندی محفوظ است: | |||
{{متن قرآن|فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ}}<ref>«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.</ref>. | |||
یکی بودن دین از آغاز تا پایان و ریشه داشتن آن در عمق [[جان]] و [[فطرت انسان]] - که آن نیز بیش از یکی نمیتواند باشد - رازی بزرگ و فلسفهای شکوهمند در [[دل]] خود دارد و تصور خاصی از [[تکامل]] را شکل میدهد. [[تکامل انسان]] به این صورت نیست که در هر [[زمان]]، تحت تأثیر عوامل گوناگون صنعتی، [[اجتماعی]] و یا [[اقتصادی]]، در راهی حرکت کند و دائماً [[تغییر]] جهت و مسیر دهد. از نظر [[قرآن]]، تکامل انسان و [[اجتماع]]<ref>درباره «تکامل اجتماع» و «طبیعت اجتماع» که در نوشتههای استاد شهید مطهری به چشم میخورد، سؤالاتی چند قابل طرح است؛ از جمله: آیا علاوه بر افراد، جامعه هم اصالت دارد؟ به بیان دیگر، آیا جامعه مرکب حقیقی است یا اعتباری؟ آیا تکامل جامعه، قانونمند، جبری و تخلفناپذیر است یا تنها در حد یک میل قابل قبول است؟ آیا جبری بودن تکامل جامعه و تاریخ، با اراده و اختیار انسان سازگاری دارد؟ آیا اصولاً تحولات جوامع در طول تاریخ تکاملی بوده است؟ ملاک داوری در مورد تکاملی یا تنازلی بودن تحول جامعه چیست؟ هر چند تحلیل و مطالعه پرسشهای فوق میتواند زوایایی از دیدگاه استاد شهید، در مورد ختم نبوت تشریعی را آشکار نماید، ولی به دلیل تنگی مجال و گستردگی و نیز قابل اغماض بودن موضوع از آن صرف نظر میشود. برای مطالعه ر.ک: مرتضی مطهری، جامعه و تاریخ و فلسفه تاریخ؛ و مقایسه و تطبیق شود با: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن؛ محمدتقی جعفری، آفرینش و انسان، ص۲۰۵ و ۲۲۵ – ۲۲۷؛ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۳۰ - ۱۳۲ و ص١۶۵ - ٢٠٠.</ref>، هدفدار و [[هدایت]] شده، و از لحاظ مبدأ و مسیر و منتهی، مشخص است. [[بشر]] در مسیر [[تکامل]] خود مانند قافلهای است که به سوی مقصد معینی رهسپار است، ولی راه را نمیشناسد. هر از چند گاهی به کسی برخورد میکند که راه را میداند و با نشانیهایی که از او میگیرد، مسافتی را میپیماید تا این که به تدریج خود [[توانایی]] بیشتری برای فراگیری پیدا میکند و سرانجام میرسد به شخصی که «نقشه کلی» راه را از او میگیرد و با در دست داشتن آن نقشه، برای همیشه از [[راهنمایی]] جدید [[بینیاز]] میگردد. با چنین تصور و برداشتی از تکامل، توجیه [[عقلانی]] [[ختم نبوت]] میسر میشود؛ و الّا اگر همانطور که خود بشر در حرکت و تکاپوست و هر لحظه در یک نقطه است، مسیر حرکت او نیز دستخوش [[تغییر]] و تبدل گردد، ختم نبوت، یعنی دریافت نقشه و برنامه کلی و همیشگی، معقول و متصور نیست<ref>ر.ک: شش مقاله، ص۸۰ - ۸۵؛ خاتمیّت، ص١۴٣ - ۱۴۵؛ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۱۶۸.</ref>. | |||
۲. [[رشد]] و [[بلوغ]] [[عقلانی]] و [[اجتماعی]] [[بشر]]؛ که در پرتو آن توانست اولاً، میراثهای [[دینی]] و از همه مهمتر [[کتاب آسمانی]] خود را از گزند [[تحریف]] محفوظ بدارد؛ ثانیاً، برنامه کامل و جامع [[زندگی]] خود را یک جا تحویل بگیرد و از راهنماییهای مقطعی و کوتاه مدت و [[منزل]] به منزل [[بینیاز]] شود<ref>ر.ک: شش مقاله، ص۷۹ - ۸۰، ۸۴ - ۸۵؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص٣٧۴ - ٣٧۵، ٣۶۵ - ٣۶۶.</ref>. این مهم همچنین مرهون [[متعادل]] بودن و به دور بودن [[امت اسلامی]] از هرگونه [[افراط]] و [[تفریط]] است. برخلاف [[تعالیم پیامبران]] پیشین که به فراخور حال امّتهایشان، برنامهای موقت و محدود بود برای [[درمان]] [[انحرافها]] و افراط و تفریطهایی که [[جامعه]] به آن گرفتار میشد<ref>ر.ک: شش مقاله، ص٨۵ - ٨۸.</ref>؛ ثالثاً، با «[[اجتهاد]]»، تلاشی عالمانه و روشمند را برای [[استنباط]] [[حکم]] مصادیق جزیی از منابع چهارگانه (کتاب، [[سنت]]، [[عقل]] و [[اجماع]]) در پیش گیرد و در شرایط متغیر زمانی و مکانی هر موردی را به اصل مربوط ارجاع دهد. [[پیشوایان دینی]] ما با عباراتی چون {{عربی|عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ}} یا {{عربی|أَنْ تُفَرِّعُوا}} علمای امت اسلامی را به اجتهاد غیر قیاسی امر کردهاند<ref>ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۹؛ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۱۶۸؛ خاتمیّت، ص١۴۶ - ١۴٧.</ref>. | |||
۳. [[نظام]] خاص [[قانونگذاری]] [[اسلام]]؛ که با برخورداری از دو ویژگی مهم تطابق و سازگاری با [[فطرت]] و [[طبیعت انسان]] و [[اجتماع]]، و انطباق و [[انعطافپذیری]] درونی، زمینه [[جاودانگی]] و ماندگاری خویش را هموار کرده است. این دو ویژگی را میتوان با مشخصات ذیل [[شناخت]]: | |||
#به رسمیت شناختن [[استقلال]] عقل در [[کشف]] و تقیید و تعمیم [[احکام فقهی]]؛ | |||
# [[جامعنگری]] و اهتمام به همه ابعاد مادی و [[معنوی]] و فردی و اجتماعی [[انسان]]؛ | |||
# [[پرهیز]] از درگیر شدن با شکل و ظاهر زندگی و در عوض، اعتنا و اهتمام به [[روح]] و [[معنای زندگی]] و راه رسیدن به آن؛ | |||
#ناهمگونی [[احکام اسلامی]] از نظر اهمیت، و تقسیم آنها به [[احکام]] اصلی و ثابت و مادر و احکام فرعی و تغییرپذیر؛ | |||
#وضع و [[پیشبینی]] برخی [[قواعد فقهی]] کنترل کننده، مانند قاعده «[[لاضرر]] و لا حرج»؛ | |||
# [[اختیارات حاکم اسلامی]]<ref>ر.ک: شش مقاله، ص۱۱۹ - ۱۲۷؛ خاتمیّت، ص١۴۶؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۶٢ - ٢۶٩ و ۲٨٨ - ٢٩۴؛ اضواء علی عقائد الشیعه الامامیة و تاریخهم، ص۵۵٧ - ۵۶۴.</ref>. | |||
۴. یکی دیگر از ارکان [[خاتمیّت]]، قابلیت شگرف و پایانناپذیری [[منابع اسلامی]]، به ویژه [[قرآن کریم]] برای تحقیق و مطالعه است که سبب شده غبار کهنگی هرگز بر آن ننشیند و همواره موضوع مطالعه جدید قرار گیرد. [[قرآن]] از این نظر شبیه [[طبیعت]] است که گذشت [[زمان]] زوایای پنهان و [[اسرار]] و ناشناختههای آن را بیشتر و بهتر آشکار میکند. این ویژگی که در [[روایات اسلامی]] از آن به ذوبطون بودن قرآن تعبیر شده، از یک سو و [[تکامل]] طبیعی [[علوم]] و [[افکار]] بشری از سوی دیگر، به [[تحول]] و تکامل [[اجتهاد]] منجر شده است<ref>ر.ک: شش مقاله، ص۱۳۲ - ۱۳۵؛ خاتمیّت، ص١۴٧ - ١۶٨. توضیح بیشتر درباره اصل چهارم، در فصل آخر خواهد آمد.</ref>. | |||
ختم [[نبوت تشریعی]] را از زاویه دیگری هم میتوان مورد مطالعه و بررسی قرار داد. [[دین]] که به معنای مجموعه [[معارف]] مربوط به [[مبدأ و معاد]] و دستورهای [[عبادی]] و [[اخلاقی]] و اجتماعیای است که باید از [[طریق وحی]] به [[انسان]] آموخته شود، محدود و متناهی است. اگر از زاویه معارف و [[حقایق]] [[دینی]] مربوط به [[عالم غیب]]، به خاتمیّت نظر شود، با توجه به اتصال و [[پیوستگی]] [[نبوتها]] و [[سیر]] تکاملی آنها، باید گفت: [[پیامبران]] به تناسب درجه [[سیر و سلوک]] و [[مقام معنوی]] خود، [[معارف غیبی]] را [[شهود]] و دریافت کرده و در [[اختیار]] [[انسانها]] گذاشتهاند. به عبارت دیگر، هر [[پیامبری]] تنها آن مقدار از [[معارف دینی]] را که توانسته بود [[کشف]] کند، بیان میکرد، نه بیشتر. بنابراین بدیهی است زمانی که [[کشف]] و [[شهود عرفانی]] [[پیامبری]] به [[کاملترین]] مرحلهای که در توان یک [[انسان]] است، برسد و به تعبیر [[دینی]]، به [[لوح محفوظ]] دسترسی یابد، خواه ناخواه [[نبوت]] خاتمه پیدا میکند؛ هر چند پس از او افرادی ظهور کنند که همرتبه یا حتی [[برتر]] از [[پیامبران پیشین]] باشند. [[حضرت علی]]{{ع}}، [[صدیقه کبری]]{{س}} و بلکه سایر [[ائمه اطهار]]{{عم}} با این که [[پیامبر]] نبوده و شریعتی نداشتهاند، ولی به [[یقین]] از بسیاری [[پیامبران]] قبلی افضلاند و بر [[معارف]] کاملتری احاطه دارند، ولی چون از نظر زمانی در مقطعی ظهور کردهاند که مکاشفههای [[غیبی]] به نهایت درجهای که در توان [[بشر]] است رسیده بود و امکان نداشت پس از آن خبر تازهای از [[غیب]] برای [[مردم]] آورده شود، به [[رسالت]] برانگیخته نشدهاند. چنان که [[قرآن کریم]] میفرماید: | |||
{{متن قرآن|وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ}}<ref>«و سخن پروردگارت به راستی و دادگری کامل شد؛ هیچ دگرگون کنندهای برای سخنان وی نیست و او شنوای داناست» سوره انعام، آیه ۱۱۵.</ref>. | |||
حاصل [[کلام]] اینکه، ختم [[نبوت تشریعی]] مبتنی بر چند اصل است: | |||
# انسان متشکل از ابعاد ثابت و متغیر است؛ از این رو در [[زندگی]] خود هم به [[قوانین ثابت]] نیاز دارد و هم [[مقررات]] متغیر؛ | |||
# [[رشد]] و [[بلوغ]] [[عقلانی]] بشر و در نتیجه [[توانایی]] او بر [[حفظ کتاب]] آسمانیاش از [[تحریف]]، دریافت برنامه کامل و جامع زندگی خویش، و ارجاع [[فروع]] به اصول از طریق [[اجتهاد]]؛ | |||
#برخورداری [[نظام]] [[قانونگذاری]] [[اسلام]] از دو ویژگی مهم سازگاری با [[فطرت]] و [[طبیعت انسان]] و [[اجتماع]]، و [[انعطافپذیری]] دورنی؛ ۴. قابلیت بسیار [[منابع اسلامی]] برای تحقیق و مطالعه. به نظر عرفا نبوت تشریعی به این دلیل پایان یافت که با کشف تام [[محمدی]]{{صل}} به تمام معارف دینیای که باید از [[طریق وحی]] به انسان آموخته شود، یک جا در [[اختیار]] او قرار گرفت.<ref>[[سعیده سادات نبوی|نبوی، سعیده سادات]]، [[خاتمیت در محضر علما (کتاب)|خاتمیت در محضر علما]] ص ۱۰۱.</ref>. | |||
===به چه دلیل [[پس از ظهور]] [[دین اسلام]]، [[نبوت تبلیغی]] [[استمرار]] نیافت؟=== | |||
در آغاز عصر [[خاتمیّت]]، تا هنگامی که [[امامان معصوم]]{{عم}} در [[جامعه اسلامی]] و در میان [[مسلمانان]] حضور داشتند، خود آنها عهدهدار اصلی امر [[تبلیغ دین]] بودند<ref>ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۴٨۵ – ۴٨۶؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۲۱ - ۲۲۵، همچنین برای مطالعه بیشتر ر.ک: خاتمیّت، ص۵۱ - ۵۳.</ref>؛ ولی پس از آن، با شروع [[دوره غیبت]]، نقش علمای [[امّت]] برجسته گردید، تا جایی که میتوان [[راز]] ختم [[نبوت تبلیغی]] را نیز در [[رشد عقلانی]] و [[اجتماعی]] [[بشر]] جستجو کرد. بشر تا زمانی که [[عقل]] و [[علم]] به درجهای از [[رشد]] و بالندگی نرسیده باشد که بتواند [[وظیفه]] [[دعوت]] و [[انذار]] و [[امر به معروف و نهی از منکر]] و [[تعلیم]] و تبلیغ دین و زدودن زنگار [[بدعت]] از آن را خود بر عهده بگیرد؛ به نبوت تبلیغی نیاز دارد؛ بنابراین علاوه بر [[اصل دین]] و [[شریعت]]، در [[تبلیغ]] و تعلیم آن نیز به [[هدایت]] [[وحی]] نیاز دارد. با سر آمدن این دوره و [[شکوفا شدن]] علم و عقل، این نیاز به [[طور]] طبیعی برطرف شده، نبوت تبلیغی خاتمه مییابد و [[علما]] [[جانشین]] این گروه از [[انبیا]] میشوند. | |||
در نخستین آیاتی که بر [[پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}} نازل شد، از [[خواندن و نوشتن]] و [[علمآموزی]] و قلم سخن گفته شده است: | |||
{{متن قرآن|اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ}}<ref>«بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید * آدمی را از خونپارهای فروبسته آفرید * بخوان و (بدان که) پروردگار تو گرامیترین است * همان که با قلم آموزش داد * به انسان آنچه نمیدانست آموخت» سوره علق، آیه ۱-۵.</ref>. | |||
این [[آیه]] تلویحاً میفهماند که بعد از [[نزول قرآن]]، علما به عنوان [[جانشینان پیامبران]] وظیفه تعلیم و تبلیغ و [[حفظ]] [[آیات]] آسمانی را بر عهده دارند. [[قرآن]] در سراسر آیاتش بشر را به [[تعقل]] و [[استدلال]] و [[مشاهده]] عینی و [[تجربی]] [[طبیعت]]، مطالعه [[تاریخ]] و [[تفقّه]] و [[فهم]] عمیق [[دعوت]] میکند. اینها همه نشانههای [[ختم نبوت]] و [[جانشینی]] [[عقل]] و [[علم]] به جای [[وحی تبلیغی]] است<ref>شش مقاله (مقاله ختم نبوت)، ص۱۰۲.</ref>. بعضی [[آیات]] هم، به صراحت، بر واگذار شدن امر [[تبلیغ]] به [[امت]] دلالت دارند. از جمله: | |||
{{متن قرآن|فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ}}<ref>«و مؤمنان نباید همگی رهسپار (جهاد یا آموختن دانش) شوند؛ اما چرا از هر گروه ایشان دستهای رهسپار نمیگردند تا دین آگاه شوند و چون نزد قوم خود باز آمدند آنها را بیم دهند باشد که بپرهیزند» سوره توبه، آیه ۱۲۲.</ref>. | |||
{{متن قرآن|وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ}}<ref>«و باید از میان شما گروهی باشند که (مردم را) به نیکی فرا میخوانند و به کار شایسته فرمان میدهند و از کار ناشایست باز میدارند و اینانند که رستگارند» سوره آل عمران، آیه ۱۰۴.</ref>. | |||
در روایتی [[رسول خدا]]{{صل}} بر علمای امت [[تکلیف]] میکند که [[هنگام ظهور]] [[بدعت]] در [[جامعه]]، علم خود را آشکار کنند و [[هدایت]] جامعه را بر عهده گیرند، در غیر این صورت سزاوار است به [[لعن]] و [[نفرین]] [[الهی]] گرفتار آیند<ref>حر عاملی، وسائل الشیعه، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، باب ۴٠، حدیث ١.</ref>: | |||
{{متن حدیث|إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ}}<ref>ر.ک: مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۲۱؛ شش مقاله، ص۱۲۷ - ۱۲۸.</ref> بهترین [[گواه]] بر [[بلوغ]] [[فکری]] [[بشر]] و [[استقلال]] و [[بینیازی]] او از وحی تبلیغی [[در آستانه ظهور]] [[اسلام]]، [[علوم]] مختلفی است که به منظور [[حفظ]] و فهم و [[درک]] [[آیات قرآن]] تدوین و پایهگذاری شد. در همان [[قرن اول]]، علوم صرف، نحو، معانی، بیان و [[بدیع]] تدوین گردید، لغتهای [[زبان عربی]] جمعآوری شد و [[علم قرائت]] و [[تفسیر]] و [[حدیث]] شکل گرفت. در حالی که برای هیچ یک از [[کتابهای آسمانی]] قبلی چنین کارهایی انجام نشد. بشر دورههای گذشته همانند [[کودکی]] بود که کتابی را به دستش میدهند و پس از چند ماه آن را پاره میکند، ولی [[بشر]] [[دوره اسلامی]] همچون عالم بزرگسالی است که سالیان متمادی از یک کتاب استفاده میکند بدون اینکه آسیبی به آن برساند. | |||
[[زندگی]] بشر را معمولاً به دو دوره ماقبل [[تاریخ]] و دوره [[تاریخی]] تقسیم میکنند. دوره تاریخی از زمانی آغاز میشود که آثار و نشانههایی از [[حیات انسان]] به شکلهای مختلف خط، سنگنوشته، اشیای ساخته شده و... بر جای مانده است و اطلاعاتی را از آن [[روزگار]] در [[اختیار]] ما میگذارد. در این دوره، که تقریباً از [[زمان]] [[ظهور اسلام]] آغاز میشود، تاریخ بشر پیوسته، دقیق و کامل و با ذکر جزئیات ثبت و ضبط، و میراثهای [[علمی]] و [[دینی]] [[حفظ]] و نگهداری شده است. در ادوار گذشته، از یک طرف، آثار [[ارزشمند]] علمی، [[فلسفی]] و دینی پدید میآمد و از طرف دیگر، در کام آب یا [[آتش]] میرفت. [[قرآن کریم]] دوره پیش از [[اسلام]] را [[عصر جاهلیت]] مینامد. این [[جاهلیت]] اختصاص به [[جزیرة العرب]] و محیط [[پیدایش اسلام]] ندارد، بلکه شامل همه [[اقوام]] و [[ملل]] میشود<ref>ر.ک: شش مقاله، ص۹۹ - ۱۰۵؛ خاتمیّت، ص۳۲ - ۳۹؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۱۸ - ۲۲۱؛ الالهیات، ج۲، ص۴٨٣ - ۴٨۵؛ اضواء علی عقائد الشیعه الامامیة و تاریخهم، ص۵۵۴ - ۵۵۵.</ref>. با سپری شدن این دوره، [[عالمان]]، [[وارثان]] [[پیامبران]] میگردند و مقامی همسان یا [[برتر]] از [[انبیای بنیاسرائیل]] مییابند. | |||
خلاصه این که علت ختم [[نبوت تبلیغی]]، پیش از [[دوره غیبت]]، [[رسالت]] [[ائمه اطهار]]{{عم}} در امر [[تبلیغ دین]] بود و پس از آن، [[رشد عقلانی]] و [[اجتماعی]] بشر است که او را بر حفظ میراثهای دینی و بر عهده گرفتن [[وظیفه]] [[دعوت]] و تبلیغ دین توانا ساخته است. | |||
[[اقبال لاهوری]]، با تقسیم ادوار تاریخ به دو دوره [[عقل]] و [[وحی]]، [[فلسفه ختم نبوت]] را [[شکوفایی عقل]] و بشر و [[بینیازی]] او از [[هدایت]] وحی جدید میداند. تحلیل و ارزیابی این نظر چگونه است؟ | |||
[[نظریه]] [[اقبال لاهوری]] در تبیین [[فلسفه ختم نبوت]] مبتنی بر چند اصل است: | |||
# [[وحی]] که در لغت به معنای «آهسته و به [[نجوا]] [[سخن گفتن]]» است، در [[قرآن]] کاربرد گستردهای دارد و هر گونه [[هدایت]] مرموزی را دربر میگیرد. به نظر وی اتصال به ریشه وجود، به هیچ وجه مخصوص [[آدمی]] نیست. استعمال کلمه [[وحی در قرآن]] نشانگر آن است که این [[کتاب آسمانی]]، وحی را خاصیتی از [[زندگی]] میداند که خصوصیت و شکل آن بر حسب مراحل [[تکامل]] زندگی متفاوت است. گیاهی که آزادانه در جایی [[رشد]] میکند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه زندگی، دارای عضو جدید میشود و [[انسانی]] که از اعماق درونی زندگی [[روشنایی]] تازه میگیرد، همه مظاهر و جلوههای گوناگون وحیاند. | |||
# وحی، نوعی [[غریزه]] است و هدایت وحی، نوعی هدایت غریزی. | |||
# وحی هدایت زندگی جمعی [[بشر]] است. [[جامعه انسانی]] از این نظر که یک واحد و کل به هم پیوسته است و راه، [[هدف]] و [[قوانین]] حرکت خاص خود را دارد، نیازمند هدایت است. [[پیامبر]] به منزله یک دستگاه گیرنده است که به [[طور]] غریزی، آنچه را که نوع [[انسان]] در تکامل اجتماعیاش به آن نیاز دارد، دریافت میکند. به گفته خود او: «[[حیات]] جهانی به صورت اشراقی نیازمندیهای خود را میبیند و در لحظهای [[بحرانی]] امتداد و جهتگیری حرکت خود را تعیین میکند. این همان چیزی است که در [[زبان دین]] به آن نام رسیدن وحی به پیامبر میدهیم»<ref>مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١۶٩، به نقل از: اقبال لاهوری، احیاء فکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص١۴۴ - ١۴۵.</ref>. | |||
# هدایت غریزی و هدایت [[حسی]] و [[عقلی]] با یکدیگر نسبت معکوس دارند. به همین دلیل جانوران هر چه کمتر تکامل یافته باشند، بیشتر تحت تأثیر و [[نفوذ]] نیروی غریزهاند و هر چه بیشتر تکامل یابند، شدت تأثیر نیروی غریزه بر آنها کمتر شده، نیروی [[حس]] و تخیل و [[اندیشه]] در آنها قوت میگیرد و جایگزین [[غریزه]] میشود. از این رو است که حشرات بیشترین و قویترین [[غرایز]] را دارند و [[انسان]] کمترین آنها را. | |||
# [[زندگی اجتماعی]] انسان در [[سیر]] [[تکامل]] خود، ابتدا، در دوره [[کودکی]] [[بشریت]]، زیر [[فرمان]] [[شهوت]] و غریزه بود. به گفته اقبال، در این دوره، انرژی روانی چیزی را آشکار میکند که «به وسیله آن در [[اندیشه]] فردی و [[انتخاب]] راه [[زندگی]] از طریق [[پیروی]] از [[دستورها]] و داوریها و انتخابها و راههای عملی حاضر و آماده، [[صرفهجویی]] میشود»<ref>مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۱۷۰، به نقل از: احیاء فکر دینی در اسلام، ص١۴۵.</ref>. سپس با تولد [[عقل]] [[تجربی]] و استقرایی و [[تسلط]] انسان بر محیط خود، [[هدایت]] زندگی انسان از بیرون متوقف شده تا خودش با [[تعقل]] و مطالعه [[طبیعت]] و [[تاریخ]]، [[تدبیر]] زندگیاش را بر عهده گیرد و در راه [[پیشرفت]] و تکامل گام بردارد. | |||
# تاریخ بشریت دو دوره اساسی دارد: الف) دوره هدایت [[وحی]]؛ ب) دوره هدایت تعقل و [[تفکر]] در طبیعت و تاریخ. گرچه در [[جهان]] قدیم چند [[نظام]] بزرگ [[فلسفی]] در یونان و [[روم]] پدید، آمد ولی نباید فراموش کرد که این نظامسازیها کار اندیشه مجرد بود که نمیتوانست از طبقهبندی [[باورهای دینی]] مبهم و [[سنتها]] جلوتر رود و هیچ [[شناخت]] قابل اعتمادی را درباره اوضاع عینی زندگی به دست نمیداد. از دیدگاه اقبال، نقطه عطف این دو دوره، تولد عقل استقرایی است که با ظهور آن، [[دوران کودکی]] [[بشر]] که با وحی، [[نبوت]] و عقل محض تدبیر میشد، پایان یافت. | |||
# [[پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}} به همه جهان (قدیم و جدید) تعلق دارد. از نظر منبع الهامش ـ یعنی وحی ـ نه مطالعه تجربی طبیعت و تاریخ - به جهان قدیم و از نظر [[روح]] الهامش که [[دعوت به تفکر]] و تعقل و مطالعه طبیعت و تاریخ است، به جهان جدید تعلق دارد. [[ختم نبوت]] برخاسته از دریافت هوشمندانه این [[حقیقت]] است که زندگی انسان نمیتواند پیوسته در [[مرحله کودکی]] باقی بماند و از بیرون [[رهبری]] شود و لذا با ظهور و ولادت [[اسلام]]، که ظهور و ولادت [[عقل]] استقرایی و [[تجربی]] است، [[رسالت]] به کمال رسانیده شده است. «الغای کاهنی و [[سلطنت]] میراثی در اسلام [که زمینه [[آزادیهای سیاسی]] و [[اجتماعی]] را فراهم میآورد] توجه دایمی به عقل و [[تجربه]] در [[قرآن]] و اهمیتی که این [[کتاب مبین]] به [[طبیعت]] و [[تاریخ]] به عنوان منابع [[معرفت]] بشری میدهد» همه از این [[ضرورت]] ناشی شدهاند<ref>ر.ک: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۱۶۹ - ۱۷۱.</ref>. | |||
تصویری که [[اقبال لاهوری]] از [[ختم نبوت]] ترسیم میکند به چند دلیل مخدوش است: | |||
اولاً، طبق نظریه اقبال، با ظهور عقل استقرایی و [[جانشینی]] [[هدایت]] عقل به جای هدایت [[وحی]]، [[انسان]] نه فقط از وحی جدید، بلکه اصولاً باید از [[دین]] و [[ایمان مذهبی]] [[بینیاز]] شود و به عبارتی، این نظریه اگر درست باشد، در [[حقیقت]] علاوه بر ختم نبوت به ختم [[دیانت]] نیز منتهی میشود. رسالت وحی [[اسلامی]] نیز بنا بر این دیدگاه [[اعلان]] پایان دوره دین و آغاز دوره عقل و [[علم]] خواهد بود. این نتیجه نه تنها برخلاف [[ضروریات دین]] اسلام است، بلکه با توجه به دیگر آرای اقبال، حتی مورد [[تأیید]] خود وی نیز نمیتواند باشد. اقبال تمام تلاش خود را صرف کرده تا نشان دهد که عقل و علم به [[تنهایی]] برای [[سعادت انسان]] کافی نیست و [[بشر]] به همان اندازه که به علم نیاز دارد به دین و ایمان مذهبی نیز نیاز دارد. به تصریح وی انسان برای تنظیم [[حیات اجتماعی]] خویش هم باید اصول ثابت و [[ابدی]] در [[اختیار]] داشته باشد تا در این [[جهان]] سراسر [[تغییر]] جای پای محکمی برای او بسازند و هم [[فروع]] متغیر تا مایه تحرک و [[پویایی]] آن گردد. کار [[اجتهاد]] اسلامی نیز [[کشف]] انطباق فروع با اصول است. | |||
توجیه [[اشتباه]] اقبال از ختم نبوت، سبب شده که دوران ختم نبوت، یعنی دوران [[استقلال]] بشر از [[وحی]]، و [[نیاز انسان]] به [[دین]] را همچون نیاز [[کودک]] به [[معلم]] تصور کند. همانطور که کودک در طول دوره تحصیل هر سال با ارتقاء به کلاس بالاتر معلمش [[تغییر]] میکند، [[بشر]] هم به مرور [[زمان]] [[تکامل]] یافتهتر شده، [[قانون]] و شریعتش تغییر کرده است. کودک وقتی به کلاس نهایی میرسد گواهینامه پایان تحصیل دریافت میکند و از آن پس، خود، مستقل از معلم و استاد به تحقیق میپردازد. بشر دوره [[خاتمیّت]] نیز با اعلام [[ختم نبوت]] گواهینامه [[بینیازی]] از تحصیلات کلاسیک را گرفته و خود مستقلاً با مطالعه [[تاریخ]] و [[طبیعت]] به تحقیق میپردازد و [[اجتهاد]] یعنی این. بدون [[شک]] نه به چنین [[تفسیری]] از خاتمیّت میتوان [[رضایت]] داد و نه لوازم و نتایج آن، حتی برای خود اقبال و کسانی که چنین نتیجه غلطی را از سخنان او گرفتهاند، میتواند مورد قبول باشد. | |||
ثانیاً، طبق این برداشت باید با گذر [[بشریت]] از مرحله وحی به [[عقل]]، آنچه اقبال آن را «[[تجربه]] درونی» مینامد (یعنی [[مکاشفات]] [[اولیاء الله]]) نیز پایان پذیرد؛ چون به نظر او تجربه [[باطنی]] (=[[تجربه دینی]] عارفانه) و [[تجربه پیامبرانه]] از یک سنخاند، یعنی از نوع غریزهاند و با ظهور عقل [[تجربی]]، [[غریزه]] که [[هدایت]] از بیرون است، خاموش شده است. در حالی که اقبال، تجربه باطنی را در کنار طبیعت و تاریخ و یکی از منابع ثابت و همیشگی [[علم]] و [[معرفت]] از دیدگاه [[قرآن]] میداند و به صراحت میگوید: «[[اندیشه]] خاتمیّت را نباید به این معنی که [[سرنوشت]] نهایی [[زندگی]]، [[جانشین]] شدن کامل عقل به جای [[عاطفه]] است دانست، چنین چیزی نه ممکن است، نه مطلوب»<ref>مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١٧۴، به نقل از احیاء فکر دینی در اسلام، ص١۴۶.</ref>؛ گرچه به [[اعتقاد]] وی همین تجربه باطنی و عارفانه نیز مانند تجربههای دیگر بشری باید مورد تحلیل و نقّادی قرار بگیرد. | |||
ثالثاً، لغزشگاه اصلی اقبال در تبیین [[فلسفه ختم نبوت]] این است که وحی را از نوع [[غریزه]] میداند، در حالی که غریزه – همانطور که خود او توجه دارد- یک خاصیت صد در صد طبیعی (غیر اکتسابی) و [[ناآگاهانه]] و [[هدایتی]] [[پایینتر]] از [[حس]] و [[عقل]] است؛ برخلاف [[وحی]] که هدایتی است فوق حس و عقل و تا حدود زیادی اکتسابی و از همه مهمتر کاملاً آگاهانه. [[رشد]] و [[تکامل]] [[عقلانی]] [[بشر]] نمیتواند او را از [[هدایت]] وحی [[بینیاز]] کند؛ زیرا شعاعی که در پرتو وحی روشن میشود، بسیار وسیعتر و عمیقتر از شعاعی است که عقل و [[تجربه]] [[قادر]] به [[کشف]] آن است. | |||
برخورداری [[انسان]] از استعدادهای مختلف مادی و [[معنوی]] فردی و [[اجتماعی]] و پیچیدگی [[روابط اجتماعی]] انسان که [[سرنوشت]] و [[سعادت]] افراد [[جامعه]]، اهداف و [[آرمانها]]، باید و نبایدها و راه و [[روش زندگی]] آنها را به یکدیگر پیوند زده، و مشخص نبودن پایان [[سیر]] [[تکامل انسان]] برای عقل، تحیّر و [[سرگشتگی]] متفکران و نظریهپردازان در ارائه یک [[ایدئولوژی]] جامع و کامل را در پی داشته است. متفکران امروزی، اعتراف دارند که با ایدئولوژیهای بشری، [[آینده]] [[زندگی]] انسان را تنها میتوان [[منزل]] به منزل و به صورت مقطعی هدایت کرد، نه به صورت کلی و فراگیر. ای کاش [[علامه اقبال]] که کم و بیش آثار عرفا را مطالعه کرده و به مثنوی مولانا ارادت خاص میورزیده است، بیشتر در کتابهای آنها تحقیق میکرد و برای [[ختم نبوت]] به ملاک بهتری دست مییافت. به [[اعتقاد]] عرفا [[نبوت]] به این دلیل پایان یافت که اصول و معارفی که انسان در تکامل فردی و اجتماعی خود به آن نیاز دارد، همه یک جا کشف گردید؛ لذا پس از کشف تامّ محمّدی{{صل}} اگر [[پیامبر]] دیگری [[مبعوث]] میشد، ناگزیر به [[پیروی]] از او بود. | |||
رابعاً، گویا علامه اقبال دچار همان اشتباهی شده است که دنیای غرب به آن گرفتار آمد؛ یعنی [[جانشین]] ساختن [[علم]] به جای [[دین]]؛ البته اقبال سخت مخالف [[نظریه]] [[جانشینی]] علم است، ولی دیدگاه وی در [[فلسفه ختم نبوت]]، نتیجهای جز این دربر ندارد. او [[وحی]] را از نوع [[غریزه]] میداند و [[معتقد]] است که با به کار افتادن نیروی [[فکر]] و [[اندیشه]]، غریزه از کار میافتد. این نظر در جایی درست است که [[عقل]] و غریزه در یک امتداد باشند؛ اما اگر بین عقل و غریزه از جهت نوع نقش و [[وظیفه]] تفاوت وجود داشته باشد دلیلی ندارد که با به کار افتادن یکی، دیگری تعطیل شود؛ بنابراین به فرض حتی اگر وحی از سنخ غریزه باشد، در صورتی که وظیفه آن عرضه نوعی [[جهانبینی]] و [[ایدئولوژی]] باشد که عقل و اندیشه را به آن دسترسی نیست، دلیلی ندارد که با [[رشد عقل]] استقرایی کار غریزه پایان پذیرد و [[انسان]] از وحی [[بینیازی]] جوید<ref>ر.ک: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۱۷۱ - ۱۷۷.</ref>. | |||
خلاصه نظر اقبال در تبیین [[فلسفه ختم نبوت]] این است که: [[بعثت]] [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} مقارن شد با ورق خوردن [[تاریخ]] [[بشر]] و ظهور عقل استقرایی و [[تجربی]]. به اقتضاء شرایط جدید و برای [[تأیید]] و تقویت عقل، [[هدایت]] [[زندگی]] انسان از بیرون و از راه وحی - که نوعی هدایت غریزی و مخصوص دوره [[کودکی]] بشر است - متوقف شد. در همین راستا، گرچه [[پیامبر اسلام]]{{صل}} از نظر منبع الهامش به دنیای قدیم تعلق دارد، اما در [[قرآن]] - که [[روح]] [[الهام]] او در آن تجلی کرده است- بر منابع دیگر [[معرفت]] یعنی مطالعه [[طبیعت]] و تاریخ که به دوره جدید تعلق دارند، تأیید گردید. | |||
نظر اقبال مردود است؛ زیرا: | |||
#این نظریه به ختم [[دیانت]] میانجامد و نه فقط [[ختم نبوت]]؛ | |||
#مطابق آن استمرار [[تجربه]] [[عرفانی]] که اقبال آن را یکی از منابع ثابت معرفت و همسنخ با [[تجربه دینی]] [[پیامبران]] میداند، توجیهناپذیر است؛ | |||
# [[نیاز انسان]] به وحی ثابت و همیشگی و برخاسته از [[ناتوانی]] عقل در ارائه یک ایدئولوژی کامل و جامع برای تضمین [[سعادت]] فرد و [[جامعه]] است؛ | |||
#لازمه آن جایگزین شدن [[علم]] به جای [[دین]] و [[ایمان مذهبی]] است.<ref>[[سعیده سادات نبوی|نبوی، سعیده سادات]]، [[خاتمیت در محضر علما (کتاب)|خاتمیت در محضر علما]] ص ۱۰۸-۱۱۸.</ref>. | |||
===[[ضرورت وجود امام]] [[معصوم]]{{ع}} در دوره [[شریعت خاتم]] چگونه قابل توجیه است؟=== | |||
اهمیت نقش و [[جایگاه امام]] در [[تفکر شیعی]] را میتوان گرد سه محور [[پیشوایی دینی]]، [[زمامداری]] [[سیاسی]] و [[ولایت باطنی]] تحلیل و بررسی نمود<ref>ر.ک: شیعه در اسلام، ص۱۰۹؛ مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۵۰ - ۵۱ و ۵۵.</ref>؛ ولی از آنجا که [[پرسش]] بیشتر به [[مرجعیت دینی امامان]] نظر دارد، پاسخ را پیرامون این محور متمرکز میکنیم. | |||
[[مرجعیت دینی]] [[ائمه اطهار]]{{عم}} دارای ابعاد گوناگونی است: | |||
# [[تفسیر قرآن]] و پرده برداشتن از [[اسرار]] و رموز آن؛ [[قرآن]] نسق و ترکیب واحد و یکنواختی ندارد و [[آیات]] آن به [[محکم و متشابه]]، [[عام و خاص]]، [[مطلق و مقید]]، و [[ناسخ و منسوخ]] تقسیم میشود<ref>ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵۲۹؛ شریعت در آینه معرفت، ص۲۱۴؛ اصول عقاید (۲)، ص۴٣٠.</ref>. از همین رو است که [[قرآن کریم]] یکی از [[وظایف]] [[پیامبر اسلام]] را تبیین [[آیات الهی]] میشمرد: {{متن قرآن|وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ}}<ref>«(آنان را) با برهانها (ی روشن) و نوشتهها (فرستادیم) و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه ۴۴.</ref>. بدیهی است نیاز به توضیح و تبیین [[آیات قرآن]] نیازی موقت و محدود به [[زمان پیامبر]] نیست. بهترین [[گواه]] بر این امر [[اختلاف]] نظر [[علما]] در [[تفسیر]] بسیاری از آیات - اعم از آیات [[فقهی]] و [[کلامی]]، مانند چگونگی [[وضو]] و جاری کردن حد بر سارق و یا صفات خبریه و [[عدل]] و [[جبر و اختیار]] و [[هدایت]] و [[ضلالت]]... -است<ref>ر.ک: الالهیات، ص۵۲۹، ۵۳۱ - ۵۳۲؛ اصول عقاید (٢)، ص۴٢۷ - ۴٢۸.</ref>. [[حدیث شریف ثقلین]] - که مورد [[تأیید]] و [[وفاق]] [[شیعه]] و [[سنی]] است - به روشنی بر تفکیکناپذیری [[وحی]] از [[مفسّر]] آن در جهت ایفای نقش [[هدایتگری]] خویش دلالت دارد<ref>ر.ک: شریعت در آینه وحی، ص٢١۴.</ref>. | |||
#بیان [[حکم]] موضوعات جدید؛ اگرچه [[تشریع احکام]] [[دینی]] پیش از [[وفات]] [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} پایان پذیرفت، ولی به دلیل هموار نبودن شرایط [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] - که مدت ۱۳ سال از دوره [[رسالت پیامبر]] در [[مکه]] و در [[جدال]] با [[مشرکان قریش]] و [[دعوت]] به این [[آیین]] نوظهور، که هنوز [[قدرت]] و شوکتی نیافته بود، سپری شد و پس از [[هجرت به مدینه]] هم بیشتر وقت [[پیامبر]]{{صل}} به رتق و فتق امور و [[جنگ]] و درگیری با [[مشرکان]] و [[منافقان]] و [[اهل کتاب]] گذشت - عملاً فرصتی برای ایشان باقی نماند تا همه [[احکام]] را به [[مردم]] بیاموزد. با این حال به [[اعتقاد شیعه]]، پیامبر{{صل}} احکام و [[معارف دینی]] را به [[طور]] کامل به علی{{ع}} آموخت - چنان که در وصف آن حضرت میفرماید: {{متن حدیث|أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا}}- و از طریق آن حضرت به [[امامان]] پس از او انتقال یافت و با گذشت [[زمان]] به تدریج در [[اختیار]] مردم قرار گرفت<ref>ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵٣۵ – ۵٣۶؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۱۷۲؛ امامت و رهبری، ص۵۱ - ۵۲ و ۷۷.</ref>. ولی [[اهل سنت]] چون خود را به [[قرآن]] - که [[آیات الاحکام]] آن از ۳۰۰ [[آیه]] [[تجاوز]] نمیکند- و [[سنت پیامبر]] - که مجموع [[روایات]] فقهیای که از آن حضرت نقل شده از ۵۰۰ [[حدیث]] فراتر نمیرود- محدود کردند، در [[استنباط]] [[حکم]] مسائل جدید با مشکل مواجه شدند؛ به همین دلیل برای رفع [[نقص]] و کمبود [[منابع فقهی]] مورد نیاز، به [[قیاس]] روی آوردند، روشی که به فرموده [[ائمه اطهار]]{{عم}} در نهایت به محو و نابودی [[شریعت]] میانجامد<ref>{{عربی|الشريعةُ اذا قيست مُحقت}}.</ref>. و نه تنها [[شیعه]] بلکه کسانی از [[اهل تسنن]] - مثل [[مذهب]] [[مالک بن انس]] در [[فقه]] نیز با آن به [[مخالفت]] برخاستند<ref>ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۱۰۵ - ۱۰۶؛ امامت و رهبری، ص۷۷ - ۷۹ و ٩٢ - ٩۴؛ شریعت در آینه معرفت، ص۲۲۳ - ۲۲۴؛ الالهیات، ج۲، ص۵٣۲ - ۵٣۵.</ref>. کوتاه بودن [[عمر]] [[تشریع احکام]] برای [[اهل سنت]] و طولانی بودن آن برای [[شیعه]] علاوه بر این که بر ذخایر [[فقهی]] شیعه و غنای آن افزوده است، از نظر آشکار نمودن نقش و تأثیر [[زمان]] و مکان در [[اجتهاد]] (غیر قیاسی) نیز اهمیت به سزایی دارد؛ چراکه [[سیره]] و روش عملی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[ائمه اطهار]]{{عم}} در همه شرایط و زمانها یکسان نبوده و متأثر از شرایط مختلف زمانی متفاوت بودهاند؛ مثلاً [[امام حسن]] [[صلح]] کرد، اما [[امام حسین]]{{ع}} جنگید؛ [[امام سجاد]]{{ع}} و [[امام صادق]]{{ع}} [[لباس]] خز و لطیف به تن میکردند، در حالی که [[پیامبر]]{{صل}} و علی{{ع}} [[لباس ساده]] و [[خشن]] میپوشیدند<ref>ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۲۱۹ - ۲۲۷.</ref>؛ و یا [[حضرت علی]]{{ع}} بر اسب هم [[زکات]] بست، در حالی که پیش از آن سابقه نداشت. | |||
# [[پاسخگویی]] به [[سؤالها]] و [[شبهات]] [[دینی]]؛ که با گسترش [[قلمرو اسلام]] و تماس و ارتباط نزدیک [[مسلمانان]] با [[پیروان ادیان]] و [[مذاهب]] دیگر بیشتر مجال بروز و ظهور مییافت. نمونههایی از این سؤال و اشکالها را میتوان در [[صدر اسلام]]، در گفتوگوی هیأتهای مذهبی [[مسیحی]] و [[یهودی]] با [[خلفا]] و [[حکمرانان]] وقت [[مشاهده]] کرد<ref>ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵٣۶ - ۵٣٧.</ref>. | |||
#صیانت [[دین]] از [[تحریف]] و [[حفظ]] [[جامعه اسلامی]] از [[اختلاف]] و [[تفرقه]]؛ پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}} نیاز مسلمانان در این بخش با [[هدایت]] [[رهبران دینی]] مرتفع نشد. آنچه این نیاز را بیش از پیش دامن میزد، [[اسلام آوردن]] پیروان ادیان دیگر مانند [[کعب الاحبار]]، [[تمیم الداری]]، وهب بن منبّه و [[عبدالله بن سلام]] و رخنه کردن [[افکار]] و [[عقاید]] آنها و نیز [[احادیث جعلی]] و ساختگی در درون مجموعه [[روایات اسلامی]] بود که در پیدایش [[فرقهها]] و مذاهب گوناگون بیتأثیر نبود. به عنوان [[شاهد]] و مؤید همین بس که [[بخاری]] برای گرد آوردن [[روایات صحیح]] سختیهای بسیار متحمل شد و در نهایت از بین ششصد هزار [[حدیثی]] که جمعآوری کرده بود، تنها چهار هزار [[حدیث]] را صحیح و قابل [[اعتماد]] تشخیص داد که بدون [[احتساب]] [[روایات]] تکراری، این رقم به دو هزار و هفتصد و شصت و یک تقلیل مییابد. این در حالی است که بسیاری از روایاتی را که صاحبان [[صحاح ششگانه]] معتبر دانستهاند، دیگران قابل مناقشه میدانند<ref>ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵٣۷ - ۵٣۸.</ref>. | |||
همچنین در عصر [[خاتمیّت]] چه بسا علمای [[امت]] با برداشتها و [[تفسیرهای نادرست]] از [[دین]]، زمینه بروز [[بدعتها]] و [[اختلافها]] را پدید میآورند و خود منشأ نیاز به [[مرجعیت دینی]] [[ائمه اطهار]] میگردند<ref>ر.ک: خاتمیّت، ص۵۲ - ۵۳.</ref>. | |||
پس [[وظیفه]] و نقش [[امامان]] در بُعد مرجعیت دینی، صیانت و [[پاسداشت]] از [[حریم]] دین و ممانعت از [[بدعت]] و اختلافهای مذهبی است. این وظیفه با نقش [[پیامبران]] [[تشریعی]] تفاوت دارد - از این جهت که امامان تشریح دین و [[احکام]] را بر عهده دارند، نه [[تشریع]] آن را ـ. | |||
در پایان ذکر دو نکته ضروری است: | |||
#بین [[پیامبر]] و [[امام]] ـ همانطور که در جای خود توضیح داده شده است - نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است. پیامبرانی که [[مقام امامت]] داشتهاند، پیامبران تشریعیاند که علاوه بر آوردن [[شریعت]] و [[قانون]]، مانع از [[تحریف]] و بروز اختلافهای مذهبی میشدهاند<ref>ر.ک: خاتمیّت، ص۵۳ - ۵۸.</ref>. | |||
#از نظر چگونگی [[ارتباط با عالم غیب]] نیز بین پیامبر و امام فرق است؛ زیرا پیامبران [[فرشته وحی]] را میدیدهاند و یا در [[عالم رؤیا]] به بعضی از آنها [[القا]] میشده است، ولی امام فقط ندای [[غیبی]] را میشنود، نه [[جبرئیل]] را میبیند و نه در [[خواب]] به او [[الهام]] میشود<ref>ر.ک: خاتمیّت، ص۵۱.</ref>. | |||
حاصل [[کلام]] این که: میتوان وظیفه و نقش امامان در بعد مرجعیت دینی را چنین خلاصه کرد: [[تفسیر قرآن]]، بیان [[حکم]] موضوعات جدید، صیانت و پاسداشت از حریم دین، [[پاسخگویی]] به [[سؤالها]] و [[شبهات]] [[دینی]] و ممانعت از راهافتن بدعت به آن و اختلافهای مذهبی.<ref>[[سعیده سادات نبوی|نبوی، سعیده سادات]]، [[خاتمیت در محضر علما (کتاب)|خاتمیت در محضر علما]] ص ۱۱۹.</ref>. | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:8989.jpg|22px]] [[محمد تقی سبحانی]]؛ [[رضا برنجکار]]، [[معارف و عقاید ۱ (کتاب)|'''معارف و عقاید ۱''']] | |||
# [[پرونده:426310763.jpg|22px]] [[عبدالحسین خسروپناه|خسروپناه، عبدالحسین]]، [[کلام نوین اسلامی (کتاب)|'''کلام نوین اسلامی''']] | |||
# [[پرونده:151722.jpg|22px]] [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[دین و نبوت (کتاب)|'''دین و نبوت''']] | |||
# [[پرونده:1233456.jpg|22px]] [[محمد سعیدی مهر|سعیدی مهر، محمد]]، [[آموزش کلام اسلامی (کتاب)|'''آموزش کلام اسلامی''']] | |||
# [[پرونده:000062.jpg|22px]] [[عبدالحسین خسروپناه|خسروپناه، عبدالحسین]]، [[خاتمیت (مقاله)|'''خاتمیت''']]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]] | |||
# [[پرونده:1414.jpg|22px]] [[فرهنگ شیعه (کتاب)|'''فرهنگ شیعه''']] | |||
# [[پرونده:1379734.jpg|22px]] [[سعیده سادات نبوی|نبوی، سعیده سادات]]، [[خاتمیت در محضر علما (کتاب)|'''خاتمیت در محضر علما''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
[[رده:ختم نبوت]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۰۳
مقدمه
برای اثبات خاتمیت پیامبر (ص) از ادله عقلی و نقلی استفاده شده است:
ادله عقلی
- کمال و جامعیت اسلام: اسلام کاملترین و جامعترین دین آسمانی است به گونهای که برای هدایت انسانها تا روز قیامت برنامه دارد و انسانها تا آن روز به شریعت تازه ای نیاز ندارند. لازمۀ جامعیت ختم نبوت است[۱].
- جهانی و جاودانه بودن اسلام: دلیل اینکه رسالت پیامبر بدون هیچگونه تغییر و تبدلی تا قیامت جاری است این است که این دین، جهانی و جاودانه است؛ جهانی است به این دلیل که مخاطب قرآن یک مخاطب جهانی است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[۲]، ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾[۳]. جهانی بودن شریعت اسلام، به معنای تحت پوشش قرار دادن تمام موجودات عالم است، چنانکه آیۀ ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا﴾[۴] صراحت در این معنا دارد، در این آیه کلمۀ ﴿لِلْعَالَمِينَ﴾ دلالت برای بر تمام عالم اعم از انسانها و غیر انسانها میکند[۵]. همچنین اسلام جاودانه است زیرا احکامش تا قیامت پا برجاست به نحوی که هیچگونه باطلی نمیتواند در آن رسوخ کرده و او را از مسیر حق و حقیقت منحرف کند، چنانکه آیۀ ﴿وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾[۶] بیانگر همین مطلب است[۷].
- بلوغ عقلی: انسان ها در روزگار پیامبر اسلام (ص) به مرحلهای از بلوغ عقلی و فکری رسیده بودند که با کمک عقل و تعالیم اسلام میتوانستند پذیرای قانون جامعی همچون اسلام باشند. رسالت پیامبر اسلام از نوع قانون است نه برنامه؛ طرحی است کلی، جامع، همه جانبه، معتدل و متعادل[۸].
ادله نقلی
دلیل قرآنی
- مشهورترین آیۀ قرآن کریم درباره خاتمیت پیامبر اسلام آیۀ: ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾[۹] است. عده ای در دلالت آیه به ختم نبوت اشکال کردهاند که واژۀ "خاتم" به معنای انگشتر نیز آمده است، و شاید در این آیه هم منظور همین باشد که در این صورت خاتم النبیین به معنای زینتبخش پیامبران است و نه پایانبخش آن[۱۰]. لکن در پاسخ گفته شده است: اگرچه خاتم، به انگشتر تزیینی نیز اطلاق میشود، اما اطلاق کلمۀ خاتم به انگشتر به دلیل این بود که در گذشته به وسیلۀ انگشتر، پایان هر نامه ای را مهر میکردند، یعنی انگشتر به منزلۀ مهر پایانی نامه بود، لذا اگر به انگشتر هم خاتم گفته میشود به این دلیل است که صفت ختم دهندگی در آن وجود دارد، بنابراین هر چه که به خاتم وصف میشود از جمله پیامبر اسلام، باید این صفت یعنی ختم دهندگی در آن وجود داشته باشد[۱۱]. آیه علاوه بر اینکه خاتم بود پیامبر اسلام را به صراحت بیان میکند، اثبات کنندۀ این مطلب است که خاتمیت جزء ضروریات و قطعیات اعتقادی اسلام است، به شکلی که انکارش نفی ضروری دین شمرده میشود[۱۲].
- آیاتی که به صورت التزامی دلالت بر خاتمیت پیامبر (ص) میکنند:
- ﴿وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾[۱۳]. لازمۀ این آیه خاتمیت پیامبر (ص) و شریعت آن است چراکه آیه کمال و جامعیت شریعت اسلام را متذکر میشود و لازمۀ پایان شریعت، ختم نبوت نیز هست[۱۴].
- ﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ﴾[۱۵] ظاهر ﴿مَنْ بَلَغَ﴾ مطلق و بدون محدودیت زمانی است که به معنای عدم ظهور پیامبر (ص) و شریعت دیگر نیز هست[۱۶].
- ﴿وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾[۱۷]، آیه صراحت در این نکته دارد که با نزول قرآن، وحی الهی به اتمام رسیده و دیگر کلمات آسمانی تکرار نخواهد شد؛ لازمۀ این بیان، ختم شریعت و ختم نبوت پیامبر اسلام است[۱۸].
دلیل روایی
- در بسیاری از روایات معصومین نسبت به خاتمیت اسلام و پیامبر اسلام (ص) تأکید شده است؛ چنانکه امام صادق (ع) در روایتی فرمودند «خداوند با پیامبر (ص) شما به پیامبری پایان بخشید، پس بعد از او هرگز پیامبری نخواهد آمد. و با کتاب شما، نزول آسمانی را ختم کرد، پس تا ابد کتاب دیگری جایگزین قرآن نخواهد شد»[۱۹].[۲۰]
- در روایتی پیامبر (ص) خطاب به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «ای علی تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی، الا اینکه بعد از من دیگر هیچ پیامبری نخواهد آمد»[۲۱].[۲۲]
دلیل اجماع
اجماع علمای اسلام بر این است که بعد از پیامبر اسلام، نبوت و شریعت دینی خاتمه پیدا کرده است[۲۳]. همچنین باید توجه داشت ارسال نامه از سوی پیامبر (ص) برای سران کشورهای ایران، روم، حبشه و یمن، مؤید ختم نبوت است؛ زیرا اگر اسلام ناقص و برای قوم و یا قبیله ای بود، جایی برای دعوت سایر اقوام به اسلام وجود نداشت[۲۴].
در روایات به خاتمیت تصریح شده است، چنان که پیامبر (ص) فرمود: من برای همه مردم فرستاده شدم و با من به نبوت پایان داده شد[۲۵]؛ همچنین خطاب به امیرمؤمنان (ع) فرمود[۲۶]: تو نسبت به من همانند هارون (ع) نسبت به موسی (ع) هستی؛ جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود[۲۷].
امیر مؤمنان، علی (ع) نیز با عبارتهای «الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ»، «خَاتَمُ رُسُلِهِ» و «خَاتَمِ النَّبِيِّينَ» بر خاتمیت تأکید کرده است [۲۸] برخی خاتمیت را بحثی درون دینی دانسته و گفتهاند: نمیتوان برای اثبات آن، برهانی عقلی آورد و از دیدگاه عقل، تنها میتوان آن را ممکن دانست[۲۹] .برخی اندیشمندان معاصر نیز معتقدند شناخت معیارهای خاتمیت در چنبره دانش ما نیست و بر پایه حکمت الهی است که پیامبر اسلام (ص) آخرین فرستاده خدای والا باشد. به رغم سخنان یاد شده میتوان با اثبات کمال نهایی اسلام، بر خاتمیت پیامآورش استدلال کرد. به سخن دیگر، خاتمیّت و کمال نهایی، دو امر متلازماند و نمیشود دینی خود را خاتم ادیان بداند و داعیه کمال نهایی نداشته باشد؛ یا داعیه کمال نهایی داشته باشد ولی خود را خاتم ادیان نداند[۳۰].
متکلمان مسلمان، سه دلیل نقلی برای اثبات خاتمیت یاد کردهاند: نخست آیه آیه﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا﴾[۳۱] و دوم، سخن رسول خدا (ص) به امیر مؤمنان (ع) که فرمود: نسبت تو به من مانند نسبت هارون (ع) به موسی (ع) است، جز آنکه پس از من پیامبری نخواهد بود. دلیل سوم، اجماع است[۳۲].
با بهرهگیری از دیگر آیات قرآن در بیانی تحلیلی میتوان چنین گفت: قرآن کریم بیانگر هر چیزی است: ﴿تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ ﴾[۳۳] و از هیچ امری که لازمِ هدایت و ارشاد مردم باشد غفلت نورزیده: ﴿مَّا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ ﴾[۳۴] و پیامبر اسلام (ص) نیز به برترین مرتبه از کمال رسیده است: ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾[۳۵]، از اینرو قرآن وی کاملترین وحی و در بردارنده برترین معارف[۳۶]: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا﴾[۳۷] و مهیمن بر همه کتابهای آسمانی است:[۳۸]﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُم فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّه مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾[۳۹] هیمنه داشتن به معنای تسلط بر چیزی به جهت مراقبت از آن یا اعمال انواع تصرفات در آن است و قرآن از آن رو مهیمن بر دیگر کتابهای آسمانی است که اصول ثابت و تغییرناپذیری مانند توحید و معاد را که در آنها آمده، حفظ میکند و احکام و قوانینی را که به زمانی خاص، اختصاص داشتهاند نسخ کرده و احکام جدیدی را جایگزین آنها میسازد[۴۰]؛ همچنین شریعت او کاملترین شریعت است و همه نیازهای آفریدگان را در همه زمانها و مکانها و هر شرایطی تا قیامت تأمین میکند، بنابراین پیامبر دیگری پس از ایشان نخواهد آمد[۴۱].
افزون بر این، قرآن کریم پیامبر (ص) را رسولی برای همه بشر تا پایان جهان میداند: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾[۴۲] و تأکید میکند انذار ایشان برای جهانیان: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا ﴾[۴۳] و رسالتش مایه رحمت برای همه عالمیان است: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾[۴۴] و این همه خود دلیل دیگری برای اثبات خاتمیتاند، ازاینرو برخی عمومیت نبوت پیامبر اکرم (ص) را مستلزم خاتمیت ایشان دانستهاند[۴۵] بعضی نیز براساس آیه ۱۰۷ سوره انبیاء برای هر پیامبری به سهمی از شفقت و نصیحت معتقد شدهاند و برترین درجه ممکن را به پیامبر اسلام (ص) اختصاص داده و افزودهاند سهمی از شفقت، نصیحت، هدایت و ارشاد برای پیامبر دیگری پس از او نمانده است، تا با بعثت او به انجام رسد، پس ایشان پایانبخش رسولان است[۴۶] و با نبوتشان باب بعثت مُهر شده است[۴۷].[۴۸]
چرایی خاتمیّت
علت تجدید رسالت و ظهور پیامبران متعدد در طول تاریخ چه بوده است؟
عواملی که در تجدید نبوت، اعم از تشریعی و تبلیغی، نقش و دخالت داشتهاند، عبارتاند از:
۱. نابودی کتابهای آسمانی و یا وقوع تحریف در آنها؛ یکی از مهمترین عوامل تجدید نبوت در طول تاریخ این بوده است که بشر قدیم به علت رشدنیافتگی و عدم بلوغ فکری، قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود؛ به همین دلیل کتابهای آسمانی پیشین، یا دچار تغییر و تحریف شدهاند و یا به کلی از بین رفتهاند. گذشته از این که اکثر پیامبران فقط وظیفه تبلیغ کیش و آیین پیامبر دیگری را بر عهده داشتهاند، پیامبران صاحب شریعت نیز عمده شریعت پیامبر قبل را تأیید میکردهاند. ظهور پیاپی پیامبران، بیش از آنکه معلول تغییر و تکامل شرایط اجتماعی و نیاز بشر به پیام جدید باشد، معلول نابودی و تحریف و تبدیل کتب و تعلیمات آسمانی بوده است. در حالی که مقارن با عصر نزول قرآن؛ یعنی چهارده قرن قبل، بشر به مرحلهای از رشد عقلانی رسید که توانست میراثهای علمی و دینی خود را، دستنخورده و تحریف ناشده، حفظ و نگهداری نماید و به این ترتیب یکی از موانع عمده خاتمیّت مرتفع گردد. مسلمانان از همان آغاز نزول وحی، با ذوق و شوقی وصفناپذیر، به حفظ آیات قرآن و اندکی بعد، به دستور پیامبر، به نوشتن آن روی آوردند. جدیت و تلاش مسلمانان در حفظ و ثبت و ضبط آیات قرآن از یک سو و اعجاز قرآن و به خصوص اعجاز ادبی آن از سوی دیگر، سبب جاودانگی و تحریف نشدن این آخرین کتاب آسمانی شده است. نه تنها آیات قرآن که بسیاری از روایات اسلامی نیز از گزند حوادث روزگار مصون مانده، به نسلهای بعدی منتقل شدهاند؛ چنان که قرآن کریم در این باره میفرماید: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[۴۹][۵۰].
۲. عدم توانایی بشر برای دریافت نقشه کلی و طرح جامع زندگی خود؛ رشدنایافتگی بشر قدیم سبب شده بود که او نتواند برنامه هدایت و سعادت خود را یک جا تحویل بگیرد؛ از این رو لازم بود به فراخور حال و استعدادش مرحله به مرحله راهنمایی شود. مقارن با ظهور دین اسلام، بشر به درجهای از رشد و بلوغ فکری رسید که بتواند برنامه کامل و جامع هدایت خویش را دریافت کند[۵۱].
۳. عدم توانایی بشر در به عهده گرفتن وظیفه دعوت و تبلیغ دین؛ به همین دلیل است که بیشتر انبیا، پیامبران تبلیغی بودهاند، نه پیامبران تشریعی؛ چون وظیفه پیامبران تبلیغی امر به معروف و نهی از منکر و تبلیغ و اجرا و تفسیر شریعتی بود که در زمان آنها حاکم بود. در عصر خاتمیّت، این وظیفه بر عهده عالمان و صالحان امت گذاشته شده است[۵۲].
۴. عدم توانایی بشر در تفسیر دین و استخراج و استنباط احکام دینی؛ در عصر خاتمیّت، عالمان شایسته امت اسلامی قادرند با اجتهاد، اصول کلی اسلام را بر شرایط متغیر زمانی و مکانی تطبیق نموده، حکم الهی را، بدون آنکه خود تشریع کنند، استخراج و استنباط نمایند[۵۳]. از مجموع مطالبی که گفته شد میتوان به راز ختم نبوت پی برد و آن، رشد و بلوغ فکری و اجتماعی بشر است[۵۴].[۵۵].
چه علل و عواملی سبب شد با ظهور دین اسلام، نبوت تشریعی خاتمه یابد؟
ختم نبوت تشریعی بر چند اصل استوار است:
۱. این اصل به دیدگاه اسلام درباره انسان و اجتماع برمیگردد. از نظر اسلام، انسان نه موجودی است کاملاً ثابت و یکنواخت و به دور از هرگونه تغییر و دگرگونی، تا اصول و قوانینی صد در صد ثابت و لایتغیر بر زندگی او حکمفرما باشد؛ و نه موجودی است همیشه متحول و متکامل که نتواند از هیچ قانون ثابتی در زندگی خود پیروی کند، بلکه متشکل از ابعاد ثابت و متغیر است. گرچه زندگی انسان در طول تاریخ، در نتیجه پیشرفت علم و تمدن بسیار چهره عوض کرده است، ولی در پس همه دگرگونیهای ظاهری، اصول ثابتی همواره بر زندگی او حکمفرما بوده است. امور غریزی و فطری که به نوعی با خلقت انسان عجین شدهاند ـ هم چون امیال و نیازهای طبیعی، حس کنجکاوی و حقیقتجویی، زیبایی دوستی، عشق و پرستش و اخلاق و فضیلتخواهی ـ و نیز اموری که در زندگی اجتماعی گریزناپذیرند - مانند عدالت و آزادی و قانون - اصول ثابت زندگی انساناند. به عبارتی، اگر چه انسان موجودی است متغیر، ولی مدار حرکتش ثابت و مشخص است؛ همانگونه که قرآن کریم آن را «صراط مستقیم» مینامد: ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ﴾[۵۶].
بر همین اساس، قرآن، دین را ـ از اول تا آخرـ یکی میداند و شریعتها را متعدّد: ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى﴾[۵۷]. و بر این دین واحد الهی که محور دعوت همه پیامبران است، نام «اسلام» را مینهد: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ﴾[۵۸]. ﴿وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ﴾[۵۹].
دین در عمق سرشت انسان نهادینه شده و در فراز و نشیب حوادث روزگار از هر گزندی محفوظ است: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[۶۰]. یکی بودن دین از آغاز تا پایان و ریشه داشتن آن در عمق جان و فطرت انسان - که آن نیز بیش از یکی نمیتواند باشد - رازی بزرگ و فلسفهای شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصی از تکامل را شکل میدهد. تکامل انسان به این صورت نیست که در هر زمان، تحت تأثیر عوامل گوناگون صنعتی، اجتماعی و یا اقتصادی، در راهی حرکت کند و دائماً تغییر جهت و مسیر دهد. از نظر قرآن، تکامل انسان و اجتماع[۶۱]، هدفدار و هدایت شده، و از لحاظ مبدأ و مسیر و منتهی، مشخص است. بشر در مسیر تکامل خود مانند قافلهای است که به سوی مقصد معینی رهسپار است، ولی راه را نمیشناسد. هر از چند گاهی به کسی برخورد میکند که راه را میداند و با نشانیهایی که از او میگیرد، مسافتی را میپیماید تا این که به تدریج خود توانایی بیشتری برای فراگیری پیدا میکند و سرانجام میرسد به شخصی که «نقشه کلی» راه را از او میگیرد و با در دست داشتن آن نقشه، برای همیشه از راهنمایی جدید بینیاز میگردد. با چنین تصور و برداشتی از تکامل، توجیه عقلانی ختم نبوت میسر میشود؛ و الّا اگر همانطور که خود بشر در حرکت و تکاپوست و هر لحظه در یک نقطه است، مسیر حرکت او نیز دستخوش تغییر و تبدل گردد، ختم نبوت، یعنی دریافت نقشه و برنامه کلی و همیشگی، معقول و متصور نیست[۶۲].
۲. رشد و بلوغ عقلانی و اجتماعی بشر؛ که در پرتو آن توانست اولاً، میراثهای دینی و از همه مهمتر کتاب آسمانی خود را از گزند تحریف محفوظ بدارد؛ ثانیاً، برنامه کامل و جامع زندگی خود را یک جا تحویل بگیرد و از راهنماییهای مقطعی و کوتاه مدت و منزل به منزل بینیاز شود[۶۳]. این مهم همچنین مرهون متعادل بودن و به دور بودن امت اسلامی از هرگونه افراط و تفریط است. برخلاف تعالیم پیامبران پیشین که به فراخور حال امّتهایشان، برنامهای موقت و محدود بود برای درمان انحرافها و افراط و تفریطهایی که جامعه به آن گرفتار میشد[۶۴]؛ ثالثاً، با «اجتهاد»، تلاشی عالمانه و روشمند را برای استنباط حکم مصادیق جزیی از منابع چهارگانه (کتاب، سنت، عقل و اجماع) در پیش گیرد و در شرایط متغیر زمانی و مکانی هر موردی را به اصل مربوط ارجاع دهد. پیشوایان دینی ما با عباراتی چون عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ یا أَنْ تُفَرِّعُوا علمای امت اسلامی را به اجتهاد غیر قیاسی امر کردهاند[۶۵].
۳. نظام خاص قانونگذاری اسلام؛ که با برخورداری از دو ویژگی مهم تطابق و سازگاری با فطرت و طبیعت انسان و اجتماع، و انطباق و انعطافپذیری درونی، زمینه جاودانگی و ماندگاری خویش را هموار کرده است. این دو ویژگی را میتوان با مشخصات ذیل شناخت:
- به رسمیت شناختن استقلال عقل در کشف و تقیید و تعمیم احکام فقهی؛
- جامعنگری و اهتمام به همه ابعاد مادی و معنوی و فردی و اجتماعی انسان؛
- پرهیز از درگیر شدن با شکل و ظاهر زندگی و در عوض، اعتنا و اهتمام به روح و معنای زندگی و راه رسیدن به آن؛
- ناهمگونی احکام اسلامی از نظر اهمیت، و تقسیم آنها به احکام اصلی و ثابت و مادر و احکام فرعی و تغییرپذیر؛
- وضع و پیشبینی برخی قواعد فقهی کنترل کننده، مانند قاعده «لاضرر و لا حرج»؛
- اختیارات حاکم اسلامی[۶۶].
۴. یکی دیگر از ارکان خاتمیّت، قابلیت شگرف و پایانناپذیری منابع اسلامی، به ویژه قرآن کریم برای تحقیق و مطالعه است که سبب شده غبار کهنگی هرگز بر آن ننشیند و همواره موضوع مطالعه جدید قرار گیرد. قرآن از این نظر شبیه طبیعت است که گذشت زمان زوایای پنهان و اسرار و ناشناختههای آن را بیشتر و بهتر آشکار میکند. این ویژگی که در روایات اسلامی از آن به ذوبطون بودن قرآن تعبیر شده، از یک سو و تکامل طبیعی علوم و افکار بشری از سوی دیگر، به تحول و تکامل اجتهاد منجر شده است[۶۷]. ختم نبوت تشریعی را از زاویه دیگری هم میتوان مورد مطالعه و بررسی قرار داد. دین که به معنای مجموعه معارف مربوط به مبدأ و معاد و دستورهای عبادی و اخلاقی و اجتماعیای است که باید از طریق وحی به انسان آموخته شود، محدود و متناهی است. اگر از زاویه معارف و حقایق دینی مربوط به عالم غیب، به خاتمیّت نظر شود، با توجه به اتصال و پیوستگی نبوتها و سیر تکاملی آنها، باید گفت: پیامبران به تناسب درجه سیر و سلوک و مقام معنوی خود، معارف غیبی را شهود و دریافت کرده و در اختیار انسانها گذاشتهاند. به عبارت دیگر، هر پیامبری تنها آن مقدار از معارف دینی را که توانسته بود کشف کند، بیان میکرد، نه بیشتر. بنابراین بدیهی است زمانی که کشف و شهود عرفانی پیامبری به کاملترین مرحلهای که در توان یک انسان است، برسد و به تعبیر دینی، به لوح محفوظ دسترسی یابد، خواه ناخواه نبوت خاتمه پیدا میکند؛ هر چند پس از او افرادی ظهور کنند که همرتبه یا حتی برتر از پیامبران پیشین باشند. حضرت علی(ع)، صدیقه کبری(س) و بلکه سایر ائمه اطهار(ع) با این که پیامبر نبوده و شریعتی نداشتهاند، ولی به یقین از بسیاری پیامبران قبلی افضلاند و بر معارف کاملتری احاطه دارند، ولی چون از نظر زمانی در مقطعی ظهور کردهاند که مکاشفههای غیبی به نهایت درجهای که در توان بشر است رسیده بود و امکان نداشت پس از آن خبر تازهای از غیب برای مردم آورده شود، به رسالت برانگیخته نشدهاند. چنان که قرآن کریم میفرماید: ﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾[۶۸].
حاصل کلام اینکه، ختم نبوت تشریعی مبتنی بر چند اصل است:
- انسان متشکل از ابعاد ثابت و متغیر است؛ از این رو در زندگی خود هم به قوانین ثابت نیاز دارد و هم مقررات متغیر؛
- رشد و بلوغ عقلانی بشر و در نتیجه توانایی او بر حفظ کتاب آسمانیاش از تحریف، دریافت برنامه کامل و جامع زندگی خویش، و ارجاع فروع به اصول از طریق اجتهاد؛
- برخورداری نظام قانونگذاری اسلام از دو ویژگی مهم سازگاری با فطرت و طبیعت انسان و اجتماع، و انعطافپذیری دورنی؛ ۴. قابلیت بسیار منابع اسلامی برای تحقیق و مطالعه. به نظر عرفا نبوت تشریعی به این دلیل پایان یافت که با کشف تام محمدی(ص) به تمام معارف دینیای که باید از طریق وحی به انسان آموخته شود، یک جا در اختیار او قرار گرفت.[۶۹].
به چه دلیل پس از ظهور دین اسلام، نبوت تبلیغی استمرار نیافت؟
در آغاز عصر خاتمیّت، تا هنگامی که امامان معصوم(ع) در جامعه اسلامی و در میان مسلمانان حضور داشتند، خود آنها عهدهدار اصلی امر تبلیغ دین بودند[۷۰]؛ ولی پس از آن، با شروع دوره غیبت، نقش علمای امّت برجسته گردید، تا جایی که میتوان راز ختم نبوت تبلیغی را نیز در رشد عقلانی و اجتماعی بشر جستجو کرد. بشر تا زمانی که عقل و علم به درجهای از رشد و بالندگی نرسیده باشد که بتواند وظیفه دعوت و انذار و امر به معروف و نهی از منکر و تعلیم و تبلیغ دین و زدودن زنگار بدعت از آن را خود بر عهده بگیرد؛ به نبوت تبلیغی نیاز دارد؛ بنابراین علاوه بر اصل دین و شریعت، در تبلیغ و تعلیم آن نیز به هدایت وحی نیاز دارد. با سر آمدن این دوره و شکوفا شدن علم و عقل، این نیاز به طور طبیعی برطرف شده، نبوت تبلیغی خاتمه مییابد و علما جانشین این گروه از انبیا میشوند.
در نخستین آیاتی که بر پیامبر گرامی اسلام(ص) نازل شد، از خواندن و نوشتن و علمآموزی و قلم سخن گفته شده است: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[۷۱]. این آیه تلویحاً میفهماند که بعد از نزول قرآن، علما به عنوان جانشینان پیامبران وظیفه تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانی را بر عهده دارند. قرآن در سراسر آیاتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهده عینی و تجربی طبیعت، مطالعه تاریخ و تفقّه و فهم عمیق دعوت میکند. اینها همه نشانههای ختم نبوت و جانشینی عقل و علم به جای وحی تبلیغی است[۷۲]. بعضی آیات هم، به صراحت، بر واگذار شدن امر تبلیغ به امت دلالت دارند. از جمله: ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾[۷۳]. ﴿وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[۷۴].
در روایتی رسول خدا(ص) بر علمای امت تکلیف میکند که هنگام ظهور بدعت در جامعه، علم خود را آشکار کنند و هدایت جامعه را بر عهده گیرند، در غیر این صورت سزاوار است به لعن و نفرین الهی گرفتار آیند[۷۵]: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ»[۷۶] بهترین گواه بر بلوغ فکری بشر و استقلال و بینیازی او از وحی تبلیغی در آستانه ظهور اسلام، علوم مختلفی است که به منظور حفظ و فهم و درک آیات قرآن تدوین و پایهگذاری شد. در همان قرن اول، علوم صرف، نحو، معانی، بیان و بدیع تدوین گردید، لغتهای زبان عربی جمعآوری شد و علم قرائت و تفسیر و حدیث شکل گرفت. در حالی که برای هیچ یک از کتابهای آسمانی قبلی چنین کارهایی انجام نشد. بشر دورههای گذشته همانند کودکی بود که کتابی را به دستش میدهند و پس از چند ماه آن را پاره میکند، ولی بشر دوره اسلامی همچون عالم بزرگسالی است که سالیان متمادی از یک کتاب استفاده میکند بدون اینکه آسیبی به آن برساند.
زندگی بشر را معمولاً به دو دوره ماقبل تاریخ و دوره تاریخی تقسیم میکنند. دوره تاریخی از زمانی آغاز میشود که آثار و نشانههایی از حیات انسان به شکلهای مختلف خط، سنگنوشته، اشیای ساخته شده و... بر جای مانده است و اطلاعاتی را از آن روزگار در اختیار ما میگذارد. در این دوره، که تقریباً از زمان ظهور اسلام آغاز میشود، تاریخ بشر پیوسته، دقیق و کامل و با ذکر جزئیات ثبت و ضبط، و میراثهای علمی و دینی حفظ و نگهداری شده است. در ادوار گذشته، از یک طرف، آثار ارزشمند علمی، فلسفی و دینی پدید میآمد و از طرف دیگر، در کام آب یا آتش میرفت. قرآن کریم دوره پیش از اسلام را عصر جاهلیت مینامد. این جاهلیت اختصاص به جزیرة العرب و محیط پیدایش اسلام ندارد، بلکه شامل همه اقوام و ملل میشود[۷۷]. با سپری شدن این دوره، عالمان، وارثان پیامبران میگردند و مقامی همسان یا برتر از انبیای بنیاسرائیل مییابند. خلاصه این که علت ختم نبوت تبلیغی، پیش از دوره غیبت، رسالت ائمه اطهار(ع) در امر تبلیغ دین بود و پس از آن، رشد عقلانی و اجتماعی بشر است که او را بر حفظ میراثهای دینی و بر عهده گرفتن وظیفه دعوت و تبلیغ دین توانا ساخته است.
اقبال لاهوری، با تقسیم ادوار تاریخ به دو دوره عقل و وحی، فلسفه ختم نبوت را شکوفایی عقل و بشر و بینیازی او از هدایت وحی جدید میداند. تحلیل و ارزیابی این نظر چگونه است؟ نظریه اقبال لاهوری در تبیین فلسفه ختم نبوت مبتنی بر چند اصل است:
- وحی که در لغت به معنای «آهسته و به نجوا سخن گفتن» است، در قرآن کاربرد گستردهای دارد و هر گونه هدایت مرموزی را دربر میگیرد. به نظر وی اتصال به ریشه وجود، به هیچ وجه مخصوص آدمی نیست. استعمال کلمه وحی در قرآن نشانگر آن است که این کتاب آسمانی، وحی را خاصیتی از زندگی میداند که خصوصیت و شکل آن بر حسب مراحل تکامل زندگی متفاوت است. گیاهی که آزادانه در جایی رشد میکند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه زندگی، دارای عضو جدید میشود و انسانی که از اعماق درونی زندگی روشنایی تازه میگیرد، همه مظاهر و جلوههای گوناگون وحیاند.
- وحی، نوعی غریزه است و هدایت وحی، نوعی هدایت غریزی.
- وحی هدایت زندگی جمعی بشر است. جامعه انسانی از این نظر که یک واحد و کل به هم پیوسته است و راه، هدف و قوانین حرکت خاص خود را دارد، نیازمند هدایت است. پیامبر به منزله یک دستگاه گیرنده است که به طور غریزی، آنچه را که نوع انسان در تکامل اجتماعیاش به آن نیاز دارد، دریافت میکند. به گفته خود او: «حیات جهانی به صورت اشراقی نیازمندیهای خود را میبیند و در لحظهای بحرانی امتداد و جهتگیری حرکت خود را تعیین میکند. این همان چیزی است که در زبان دین به آن نام رسیدن وحی به پیامبر میدهیم»[۷۸].
- هدایت غریزی و هدایت حسی و عقلی با یکدیگر نسبت معکوس دارند. به همین دلیل جانوران هر چه کمتر تکامل یافته باشند، بیشتر تحت تأثیر و نفوذ نیروی غریزهاند و هر چه بیشتر تکامل یابند، شدت تأثیر نیروی غریزه بر آنها کمتر شده، نیروی حس و تخیل و اندیشه در آنها قوت میگیرد و جایگزین غریزه میشود. از این رو است که حشرات بیشترین و قویترین غرایز را دارند و انسان کمترین آنها را.
- زندگی اجتماعی انسان در سیر تکامل خود، ابتدا، در دوره کودکی بشریت، زیر فرمان شهوت و غریزه بود. به گفته اقبال، در این دوره، انرژی روانی چیزی را آشکار میکند که «به وسیله آن در اندیشه فردی و انتخاب راه زندگی از طریق پیروی از دستورها و داوریها و انتخابها و راههای عملی حاضر و آماده، صرفهجویی میشود»[۷۹]. سپس با تولد عقل تجربی و استقرایی و تسلط انسان بر محیط خود، هدایت زندگی انسان از بیرون متوقف شده تا خودش با تعقل و مطالعه طبیعت و تاریخ، تدبیر زندگیاش را بر عهده گیرد و در راه پیشرفت و تکامل گام بردارد.
- تاریخ بشریت دو دوره اساسی دارد: الف) دوره هدایت وحی؛ ب) دوره هدایت تعقل و تفکر در طبیعت و تاریخ. گرچه در جهان قدیم چند نظام بزرگ فلسفی در یونان و روم پدید، آمد ولی نباید فراموش کرد که این نظامسازیها کار اندیشه مجرد بود که نمیتوانست از طبقهبندی باورهای دینی مبهم و سنتها جلوتر رود و هیچ شناخت قابل اعتمادی را درباره اوضاع عینی زندگی به دست نمیداد. از دیدگاه اقبال، نقطه عطف این دو دوره، تولد عقل استقرایی است که با ظهور آن، دوران کودکی بشر که با وحی، نبوت و عقل محض تدبیر میشد، پایان یافت.
- پیامبر گرامی اسلام(ص) به همه جهان (قدیم و جدید) تعلق دارد. از نظر منبع الهامش ـ یعنی وحی ـ نه مطالعه تجربی طبیعت و تاریخ - به جهان قدیم و از نظر روح الهامش که دعوت به تفکر و تعقل و مطالعه طبیعت و تاریخ است، به جهان جدید تعلق دارد. ختم نبوت برخاسته از دریافت هوشمندانه این حقیقت است که زندگی انسان نمیتواند پیوسته در مرحله کودکی باقی بماند و از بیرون رهبری شود و لذا با ظهور و ولادت اسلام، که ظهور و ولادت عقل استقرایی و تجربی است، رسالت به کمال رسانیده شده است. «الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام [که زمینه آزادیهای سیاسی و اجتماعی را فراهم میآورد] توجه دایمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری میدهد» همه از این ضرورت ناشی شدهاند[۸۰].
تصویری که اقبال لاهوری از ختم نبوت ترسیم میکند به چند دلیل مخدوش است: اولاً، طبق نظریه اقبال، با ظهور عقل استقرایی و جانشینی هدایت عقل به جای هدایت وحی، انسان نه فقط از وحی جدید، بلکه اصولاً باید از دین و ایمان مذهبی بینیاز شود و به عبارتی، این نظریه اگر درست باشد، در حقیقت علاوه بر ختم نبوت به ختم دیانت نیز منتهی میشود. رسالت وحی اسلامی نیز بنا بر این دیدگاه اعلان پایان دوره دین و آغاز دوره عقل و علم خواهد بود. این نتیجه نه تنها برخلاف ضروریات دین اسلام است، بلکه با توجه به دیگر آرای اقبال، حتی مورد تأیید خود وی نیز نمیتواند باشد. اقبال تمام تلاش خود را صرف کرده تا نشان دهد که عقل و علم به تنهایی برای سعادت انسان کافی نیست و بشر به همان اندازه که به علم نیاز دارد به دین و ایمان مذهبی نیز نیاز دارد. به تصریح وی انسان برای تنظیم حیات اجتماعی خویش هم باید اصول ثابت و ابدی در اختیار داشته باشد تا در این جهان سراسر تغییر جای پای محکمی برای او بسازند و هم فروع متغیر تا مایه تحرک و پویایی آن گردد. کار اجتهاد اسلامی نیز کشف انطباق فروع با اصول است. توجیه اشتباه اقبال از ختم نبوت، سبب شده که دوران ختم نبوت، یعنی دوران استقلال بشر از وحی، و نیاز انسان به دین را همچون نیاز کودک به معلم تصور کند. همانطور که کودک در طول دوره تحصیل هر سال با ارتقاء به کلاس بالاتر معلمش تغییر میکند، بشر هم به مرور زمان تکامل یافتهتر شده، قانون و شریعتش تغییر کرده است. کودک وقتی به کلاس نهایی میرسد گواهینامه پایان تحصیل دریافت میکند و از آن پس، خود، مستقل از معلم و استاد به تحقیق میپردازد. بشر دوره خاتمیّت نیز با اعلام ختم نبوت گواهینامه بینیازی از تحصیلات کلاسیک را گرفته و خود مستقلاً با مطالعه تاریخ و طبیعت به تحقیق میپردازد و اجتهاد یعنی این. بدون شک نه به چنین تفسیری از خاتمیّت میتوان رضایت داد و نه لوازم و نتایج آن، حتی برای خود اقبال و کسانی که چنین نتیجه غلطی را از سخنان او گرفتهاند، میتواند مورد قبول باشد.
ثانیاً، طبق این برداشت باید با گذر بشریت از مرحله وحی به عقل، آنچه اقبال آن را «تجربه درونی» مینامد (یعنی مکاشفات اولیاء الله) نیز پایان پذیرد؛ چون به نظر او تجربه باطنی (=تجربه دینی عارفانه) و تجربه پیامبرانه از یک سنخاند، یعنی از نوع غریزهاند و با ظهور عقل تجربی، غریزه که هدایت از بیرون است، خاموش شده است. در حالی که اقبال، تجربه باطنی را در کنار طبیعت و تاریخ و یکی از منابع ثابت و همیشگی علم و معرفت از دیدگاه قرآن میداند و به صراحت میگوید: «اندیشه خاتمیّت را نباید به این معنی که سرنوشت نهایی زندگی، جانشین شدن کامل عقل به جای عاطفه است دانست، چنین چیزی نه ممکن است، نه مطلوب»[۸۱]؛ گرچه به اعتقاد وی همین تجربه باطنی و عارفانه نیز مانند تجربههای دیگر بشری باید مورد تحلیل و نقّادی قرار بگیرد.
ثالثاً، لغزشگاه اصلی اقبال در تبیین فلسفه ختم نبوت این است که وحی را از نوع غریزه میداند، در حالی که غریزه – همانطور که خود او توجه دارد- یک خاصیت صد در صد طبیعی (غیر اکتسابی) و ناآگاهانه و هدایتی پایینتر از حس و عقل است؛ برخلاف وحی که هدایتی است فوق حس و عقل و تا حدود زیادی اکتسابی و از همه مهمتر کاملاً آگاهانه. رشد و تکامل عقلانی بشر نمیتواند او را از هدایت وحی بینیاز کند؛ زیرا شعاعی که در پرتو وحی روشن میشود، بسیار وسیعتر و عمیقتر از شعاعی است که عقل و تجربه قادر به کشف آن است. برخورداری انسان از استعدادهای مختلف مادی و معنوی فردی و اجتماعی و پیچیدگی روابط اجتماعی انسان که سرنوشت و سعادت افراد جامعه، اهداف و آرمانها، باید و نبایدها و راه و روش زندگی آنها را به یکدیگر پیوند زده، و مشخص نبودن پایان سیر تکامل انسان برای عقل، تحیّر و سرگشتگی متفکران و نظریهپردازان در ارائه یک ایدئولوژی جامع و کامل را در پی داشته است. متفکران امروزی، اعتراف دارند که با ایدئولوژیهای بشری، آینده زندگی انسان را تنها میتوان منزل به منزل و به صورت مقطعی هدایت کرد، نه به صورت کلی و فراگیر. ای کاش علامه اقبال که کم و بیش آثار عرفا را مطالعه کرده و به مثنوی مولانا ارادت خاص میورزیده است، بیشتر در کتابهای آنها تحقیق میکرد و برای ختم نبوت به ملاک بهتری دست مییافت. به اعتقاد عرفا نبوت به این دلیل پایان یافت که اصول و معارفی که انسان در تکامل فردی و اجتماعی خود به آن نیاز دارد، همه یک جا کشف گردید؛ لذا پس از کشف تامّ محمّدی(ص) اگر پیامبر دیگری مبعوث میشد، ناگزیر به پیروی از او بود.
رابعاً، گویا علامه اقبال دچار همان اشتباهی شده است که دنیای غرب به آن گرفتار آمد؛ یعنی جانشین ساختن علم به جای دین؛ البته اقبال سخت مخالف نظریه جانشینی علم است، ولی دیدگاه وی در فلسفه ختم نبوت، نتیجهای جز این دربر ندارد. او وحی را از نوع غریزه میداند و معتقد است که با به کار افتادن نیروی فکر و اندیشه، غریزه از کار میافتد. این نظر در جایی درست است که عقل و غریزه در یک امتداد باشند؛ اما اگر بین عقل و غریزه از جهت نوع نقش و وظیفه تفاوت وجود داشته باشد دلیلی ندارد که با به کار افتادن یکی، دیگری تعطیل شود؛ بنابراین به فرض حتی اگر وحی از سنخ غریزه باشد، در صورتی که وظیفه آن عرضه نوعی جهانبینی و ایدئولوژی باشد که عقل و اندیشه را به آن دسترسی نیست، دلیلی ندارد که با رشد عقل استقرایی کار غریزه پایان پذیرد و انسان از وحی بینیازی جوید[۸۲].
خلاصه نظر اقبال در تبیین فلسفه ختم نبوت این است که: بعثت رسول گرامی اسلام(ص) مقارن شد با ورق خوردن تاریخ بشر و ظهور عقل استقرایی و تجربی. به اقتضاء شرایط جدید و برای تأیید و تقویت عقل، هدایت زندگی انسان از بیرون و از راه وحی - که نوعی هدایت غریزی و مخصوص دوره کودکی بشر است - متوقف شد. در همین راستا، گرچه پیامبر اسلام(ص) از نظر منبع الهامش به دنیای قدیم تعلق دارد، اما در قرآن - که روح الهام او در آن تجلی کرده است- بر منابع دیگر معرفت یعنی مطالعه طبیعت و تاریخ که به دوره جدید تعلق دارند، تأیید گردید.
نظر اقبال مردود است؛ زیرا:
- این نظریه به ختم دیانت میانجامد و نه فقط ختم نبوت؛
- مطابق آن استمرار تجربه عرفانی که اقبال آن را یکی از منابع ثابت معرفت و همسنخ با تجربه دینی پیامبران میداند، توجیهناپذیر است؛
- نیاز انسان به وحی ثابت و همیشگی و برخاسته از ناتوانی عقل در ارائه یک ایدئولوژی کامل و جامع برای تضمین سعادت فرد و جامعه است؛
- لازمه آن جایگزین شدن علم به جای دین و ایمان مذهبی است.[۸۳].
ضرورت وجود امام معصوم(ع) در دوره شریعت خاتم چگونه قابل توجیه است؟
اهمیت نقش و جایگاه امام در تفکر شیعی را میتوان گرد سه محور پیشوایی دینی، زمامداری سیاسی و ولایت باطنی تحلیل و بررسی نمود[۸۴]؛ ولی از آنجا که پرسش بیشتر به مرجعیت دینی امامان نظر دارد، پاسخ را پیرامون این محور متمرکز میکنیم.
مرجعیت دینی ائمه اطهار(ع) دارای ابعاد گوناگونی است:
- تفسیر قرآن و پرده برداشتن از اسرار و رموز آن؛ قرآن نسق و ترکیب واحد و یکنواختی ندارد و آیات آن به محکم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقید، و ناسخ و منسوخ تقسیم میشود[۸۵]. از همین رو است که قرآن کریم یکی از وظایف پیامبر اسلام را تبیین آیات الهی میشمرد: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[۸۶]. بدیهی است نیاز به توضیح و تبیین آیات قرآن نیازی موقت و محدود به زمان پیامبر نیست. بهترین گواه بر این امر اختلاف نظر علما در تفسیر بسیاری از آیات - اعم از آیات فقهی و کلامی، مانند چگونگی وضو و جاری کردن حد بر سارق و یا صفات خبریه و عدل و جبر و اختیار و هدایت و ضلالت... -است[۸۷]. حدیث شریف ثقلین - که مورد تأیید و وفاق شیعه و سنی است - به روشنی بر تفکیکناپذیری وحی از مفسّر آن در جهت ایفای نقش هدایتگری خویش دلالت دارد[۸۸].
- بیان حکم موضوعات جدید؛ اگرچه تشریع احکام دینی پیش از وفات رسول گرامی اسلام(ص) پایان پذیرفت، ولی به دلیل هموار نبودن شرایط سیاسی و اجتماعی - که مدت ۱۳ سال از دوره رسالت پیامبر در مکه و در جدال با مشرکان قریش و دعوت به این آیین نوظهور، که هنوز قدرت و شوکتی نیافته بود، سپری شد و پس از هجرت به مدینه هم بیشتر وقت پیامبر(ص) به رتق و فتق امور و جنگ و درگیری با مشرکان و منافقان و اهل کتاب گذشت - عملاً فرصتی برای ایشان باقی نماند تا همه احکام را به مردم بیاموزد. با این حال به اعتقاد شیعه، پیامبر(ص) احکام و معارف دینی را به طور کامل به علی(ع) آموخت - چنان که در وصف آن حضرت میفرماید: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»- و از طریق آن حضرت به امامان پس از او انتقال یافت و با گذشت زمان به تدریج در اختیار مردم قرار گرفت[۸۹]. ولی اهل سنت چون خود را به قرآن - که آیات الاحکام آن از ۳۰۰ آیه تجاوز نمیکند- و سنت پیامبر - که مجموع روایات فقهیای که از آن حضرت نقل شده از ۵۰۰ حدیث فراتر نمیرود- محدود کردند، در استنباط حکم مسائل جدید با مشکل مواجه شدند؛ به همین دلیل برای رفع نقص و کمبود منابع فقهی مورد نیاز، به قیاس روی آوردند، روشی که به فرموده ائمه اطهار(ع) در نهایت به محو و نابودی شریعت میانجامد[۹۰]. و نه تنها شیعه بلکه کسانی از اهل تسنن - مثل مذهب مالک بن انس در فقه نیز با آن به مخالفت برخاستند[۹۱]. کوتاه بودن عمر تشریع احکام برای اهل سنت و طولانی بودن آن برای شیعه علاوه بر این که بر ذخایر فقهی شیعه و غنای آن افزوده است، از نظر آشکار نمودن نقش و تأثیر زمان و مکان در اجتهاد (غیر قیاسی) نیز اهمیت به سزایی دارد؛ چراکه سیره و روش عملی پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) در همه شرایط و زمانها یکسان نبوده و متأثر از شرایط مختلف زمانی متفاوت بودهاند؛ مثلاً امام حسن صلح کرد، اما امام حسین(ع) جنگید؛ امام سجاد(ع) و امام صادق(ع) لباس خز و لطیف به تن میکردند، در حالی که پیامبر(ص) و علی(ع) لباس ساده و خشن میپوشیدند[۹۲]؛ و یا حضرت علی(ع) بر اسب هم زکات بست، در حالی که پیش از آن سابقه نداشت.
- پاسخگویی به سؤالها و شبهات دینی؛ که با گسترش قلمرو اسلام و تماس و ارتباط نزدیک مسلمانان با پیروان ادیان و مذاهب دیگر بیشتر مجال بروز و ظهور مییافت. نمونههایی از این سؤال و اشکالها را میتوان در صدر اسلام، در گفتوگوی هیأتهای مذهبی مسیحی و یهودی با خلفا و حکمرانان وقت مشاهده کرد[۹۳].
- صیانت دین از تحریف و حفظ جامعه اسلامی از اختلاف و تفرقه؛ پس از وفات پیامبر(ص) نیاز مسلمانان در این بخش با هدایت رهبران دینی مرتفع نشد. آنچه این نیاز را بیش از پیش دامن میزد، اسلام آوردن پیروان ادیان دیگر مانند کعب الاحبار، تمیم الداری، وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام و رخنه کردن افکار و عقاید آنها و نیز احادیث جعلی و ساختگی در درون مجموعه روایات اسلامی بود که در پیدایش فرقهها و مذاهب گوناگون بیتأثیر نبود. به عنوان شاهد و مؤید همین بس که بخاری برای گرد آوردن روایات صحیح سختیهای بسیار متحمل شد و در نهایت از بین ششصد هزار حدیثی که جمعآوری کرده بود، تنها چهار هزار حدیث را صحیح و قابل اعتماد تشخیص داد که بدون احتساب روایات تکراری، این رقم به دو هزار و هفتصد و شصت و یک تقلیل مییابد. این در حالی است که بسیاری از روایاتی را که صاحبان صحاح ششگانه معتبر دانستهاند، دیگران قابل مناقشه میدانند[۹۴].
همچنین در عصر خاتمیّت چه بسا علمای امت با برداشتها و تفسیرهای نادرست از دین، زمینه بروز بدعتها و اختلافها را پدید میآورند و خود منشأ نیاز به مرجعیت دینی ائمه اطهار میگردند[۹۵]. پس وظیفه و نقش امامان در بُعد مرجعیت دینی، صیانت و پاسداشت از حریم دین و ممانعت از بدعت و اختلافهای مذهبی است. این وظیفه با نقش پیامبران تشریعی تفاوت دارد - از این جهت که امامان تشریح دین و احکام را بر عهده دارند، نه تشریع آن را ـ.
در پایان ذکر دو نکته ضروری است:
- بین پیامبر و امام ـ همانطور که در جای خود توضیح داده شده است - نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است. پیامبرانی که مقام امامت داشتهاند، پیامبران تشریعیاند که علاوه بر آوردن شریعت و قانون، مانع از تحریف و بروز اختلافهای مذهبی میشدهاند[۹۶].
- از نظر چگونگی ارتباط با عالم غیب نیز بین پیامبر و امام فرق است؛ زیرا پیامبران فرشته وحی را میدیدهاند و یا در عالم رؤیا به بعضی از آنها القا میشده است، ولی امام فقط ندای غیبی را میشنود، نه جبرئیل را میبیند و نه در خواب به او الهام میشود[۹۷].
حاصل کلام این که: میتوان وظیفه و نقش امامان در بعد مرجعیت دینی را چنین خلاصه کرد: تفسیر قرآن، بیان حکم موضوعات جدید، صیانت و پاسداشت از حریم دین، پاسخگویی به سؤالها و شبهات دینی و ممانعت از راهافتن بدعت به آن و اختلافهای مذهبی.[۹۸].
منابع
پانویس
- ↑ فرهنگ شیعه، ص ۲۳۳-۲۳۴.
- ↑ سوره بقره، آیه ۲۱.
- ↑ سوره اعراف، آیه ۲۶.
- ↑ «بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیمدهنده باشد» سوره فرقان، آیه ۱.
- ↑ ر.ک: محمد تقی سبحانی؛ رضا برنجکار، معارف و عقاید ۱، ص۲۵۵ - ۲۶۴.
- ↑ «و به راستی آن کتابی است ارجمند در حال و آینده آن، باطل راه ندارد، فرو فرستاده (خداوند) فرزانه ستودهای است» سوره فصلت، آیه ۴۱ ت ۴۲
- ↑ ر.ک: محمد تقی سبحانی؛ رضا برنجکار، معارف و عقاید ۱، ص۲۵۵ - ۲۶۴.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص ۲۳۳-۲۳۴.
- ↑ «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است» سوره احزاب، آیه ۴۰.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص ۲۳۳-۲۳۴.
- ↑ ر.ک: محمد تقی سبحانی؛ رضا برنجکار، معارف و عقاید ۱، ص۲۵۵ - ۲۶۴.
- ↑ ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، خاتمیت، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۵۲۹ - ۵۳۸.
- ↑ «و هر کس جز اسلام دینی گزیند هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در جهان واپسین از زیانکاران است» سوره آل عمران، آیه ۸۵.
- ↑ ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص۲۷۹.
- ↑ «بگو: چه چیزی در گواهی بزرگتر است؟ بگو: خداوند که میان من و شما گواه است و به من این قرآن وحی شده است تا با آن به شما و به هر کس که (این قرآن به او) برسد، هشدار دهم» سوره انعام، آیه ۱۹.
- ↑ ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۲۴-۲۲۶.
- ↑ «و کسانی که به آنان کتاب دادهایم میدانند که آن (قرآن) فرو فرستادهای راستین از سوی پروردگار توست پس به هیچ روی از تردیدکنندگان مباش! و سخن پروردگارت به راستی و دادگری کامل شد؛ هیچ دگرگون کنندهای برای سخنان وی نیست و او شنوای داناست» سوره انعام، آیه ۱۱۴ ـ ۱۱۵
- ↑ ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۲۴-۲۲۶.
- ↑ «إِنَ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ خَتَمَ بِنَبِیِّکُمُ النَّبِیِّینَ فَلَا نَبِیَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِکِتَابِکُمُ الْکُتُبَ فَلَا کِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً»؛ کافی، ج۲، ص۱۰.
- ↑ ر.ک: سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید، ج۱، ص۲۵۵ ـ ۲۶۴.
- ↑ «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی»؛ کافی، ج ۸، ص ۱۰۷.
- ↑ ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، خاتمیت، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۵۲۹ ـ ۵۳۸..
- ↑ ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، خاتمیت، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۵۲۹ ـ ۵۳۸.
- ↑ ر.ک: سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، ص ۱۲۷.
- ↑ صحیح مسلم، ج ۷، ص ۶۴ - ۶۵؛ الطبقات، ج۱، ص ۱۹۲؛ مسند احمد، ج ۲، ص ۴۱۲.
- ↑ الکافی، ج ۸، ص ۱۰۶.
- ↑ ر.ک: الکافی، ج ۸، ص ۲۶، ۱۰۷؛ کمالالدین، ص ۲۵، ۲۷۸؛ نیز ر.ک: بحارالانوار، ج ۳۹، ص ۱۸، ۲۱۸.
- ↑ نهجالبلاغه، خطبه ۷۲، ۱۷۳، ۸۷.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ابنمیثم، ج ۱، ص ۵۷۲.
- ↑ معارف قرآن، ج ۵، ص ۱۸۴؛ نک: آموزش عقاید، ج ۲، ص ۱۲۶ - ۱۲۷.
- ↑ محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست؛ سوره احزاب، آیه۴۰.
- ↑ صحیح البخاری، ج ۵، ص ۱۲۹؛ مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۰۹؛ الاعتماد، ص ۸۴؛ کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۵۹۹ - ۶۰۰.
- ↑ بیانگر هر چیز است؛ سوره نحل، آیه۸۹.
- ↑ ما در این کتاب، هیچ چیز را فرو نگذاشتهایم؛ سوره انعام، آیه۳۸.
- ↑ سپس نزدیک شد و فروتر آمد. آنگاه (میان او و پیامبر) به اندازه دو کمان یا نزدیکتر رسید؛ سوره نجم، آیه ۸- ۹.
- ↑ الکاشف، ج۶، ص ۲۲۵ - ۲۲۶.
- ↑ بیگمان این قرآن به آیین استوارتر رهنمون میگردد و به مؤمنانی که کارهای شایسته انجام میدهند مژده میدهد که پاداشی بزرگ دارند؛ سوره اسراء، آیه۹.
- ↑ تفسیر سمرقندی، ج ۱، ص ۴۱۹؛ التفسیر الکبیر، ج ۱۲، ص ۱۰ - ۱۱؛ المیزان، ج ۲، ص ۳۱۲.
- ↑ و ما این کتاب را به سوی تو به درستی فرو فرستادهایم که کتاب پیش از خود را راست میشمارد و نگاهبان بر آن است؛ پس میان آنان بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری کن و به جای آنچه از حق به تو رسیده است از خواستههای آنان پیروی مکن، ما به هر یک از شما شریعت و راهی دادهایم و اگر خداوند میخواست شما را امّتی یگانه میگردانید لیک (نگردانید) تا شما را در آنچهتان داده است بیازماید؛ پس در کارهای خیر بر یکدیگر پیشی گیرید، بازگشت همه شما به سوی خداوند است بنابراین شما را از آنچه در آن اختلاف میورزیدید آگاه میگرداند؛ سوره مائده، آیه۴۸.
- ↑ المیزان، ج ۵، ص ۳۴۸.
- ↑ الارشاد، ص ۲۱۰.
- ↑ و تو را جز مژدهبخش و بیمدهنده برای همه مردم نفرستادهایم اما بیشتر مردم نمیدانند؛ سوره سبأ، آیه۲۸.
- ↑ بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیمدهنده باشد؛ سوره فرقان، آیه۱.
- ↑ و تو را جز رحمتی برای جهانیان، نفرستادهایم؛ سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.
- ↑ اوائل المقالات، ص ۱۷۵.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج ۲۵، ص ۲۱۴؛ روحالمعانی، ج ۲۲، ص ۳۲.
- ↑ روضالجنان، ج ۱۵، ص ۴۳۱.
- ↑ خسروپناه، عبدالحسین، خاتمیت، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۵۲۹ - ۵۳۸.
- ↑ «بیگمان ما خود قرآن را فرو فرستادهایم و به یقین ما نگهبان آن خواهیم بود» سوره حجر، آیه ۹.
- ↑ ر.ک: شش مقاله (مقاله ختم نبوت)، ص۷۸ - ۷۹؛ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١۶۶ - ١۶٧؛ اصول عقاید (۲)، ص٣٨۶؛ معارف قرآن، ج۵، ص۱۸۴ - ۱۸۵؛ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج۵، ص١۵۵ - ١۵۶.
- ↑ ر.ک: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١۶٧.
- ↑ ر.ک: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١۶۷ - ١۶۸.
- ↑ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١۶۷ - ١۶۸.
- ↑ برای مطالعه بیشتر ر.ک: اصول عقاید (۲)، ص۳۸۳ - ۳۸۵؛ معارف قرآن، ج۵، ص۱۸۵ - ۱۸۷.
- ↑ نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما ص ۹۹.
- ↑ «و (دیگر) این که این راه راست من است از آن پیروی کنید و از راهها (ی دیگر) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده گرداند، این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پرهیزگاری ورزید» سوره انعام، آیه ۱۵۳.
- ↑ «از دین، همان را برای شما بیان داشت که نوح را بدان سفارش کرده بود و نیز آنچه را که به تو وحی کردیم و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی، سفارش کردیم که دین را استوار بدارید و در آن به پراکندگی نیفتید؛ بر مشرکان آنچه آنان را بدان میخوانی گران است، خداوند است که هر که را بخواهد به سوی خود برمیگزیند و هر که را (به درگاه او) بازگردد به سوی خویش رهنمون میگردد» سوره شوری، آیه ۱۳.
- ↑ «بیگمان دین (راستین) نزد خداوند، اسلام است» سوره آل عمران، آیه ۱۹.
- ↑ «و هر کس جز اسلام دینی گزیند هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در جهان واپسین از زیانکاران است» سوره آل عمران، آیه ۸۵.
- ↑ «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ درباره «تکامل اجتماع» و «طبیعت اجتماع» که در نوشتههای استاد شهید مطهری به چشم میخورد، سؤالاتی چند قابل طرح است؛ از جمله: آیا علاوه بر افراد، جامعه هم اصالت دارد؟ به بیان دیگر، آیا جامعه مرکب حقیقی است یا اعتباری؟ آیا تکامل جامعه، قانونمند، جبری و تخلفناپذیر است یا تنها در حد یک میل قابل قبول است؟ آیا جبری بودن تکامل جامعه و تاریخ، با اراده و اختیار انسان سازگاری دارد؟ آیا اصولاً تحولات جوامع در طول تاریخ تکاملی بوده است؟ ملاک داوری در مورد تکاملی یا تنازلی بودن تحول جامعه چیست؟ هر چند تحلیل و مطالعه پرسشهای فوق میتواند زوایایی از دیدگاه استاد شهید، در مورد ختم نبوت تشریعی را آشکار نماید، ولی به دلیل تنگی مجال و گستردگی و نیز قابل اغماض بودن موضوع از آن صرف نظر میشود. برای مطالعه ر.ک: مرتضی مطهری، جامعه و تاریخ و فلسفه تاریخ؛ و مقایسه و تطبیق شود با: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن؛ محمدتقی جعفری، آفرینش و انسان، ص۲۰۵ و ۲۲۵ – ۲۲۷؛ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۳۰ - ۱۳۲ و ص١۶۵ - ٢٠٠.
- ↑ ر.ک: شش مقاله، ص۸۰ - ۸۵؛ خاتمیّت، ص١۴٣ - ۱۴۵؛ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۱۶۸.
- ↑ ر.ک: شش مقاله، ص۷۹ - ۸۰، ۸۴ - ۸۵؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص٣٧۴ - ٣٧۵، ٣۶۵ - ٣۶۶.
- ↑ ر.ک: شش مقاله، ص٨۵ - ٨۸.
- ↑ ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۹؛ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۱۶۸؛ خاتمیّت، ص١۴۶ - ١۴٧.
- ↑ ر.ک: شش مقاله، ص۱۱۹ - ۱۲۷؛ خاتمیّت، ص١۴۶؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۶٢ - ٢۶٩ و ۲٨٨ - ٢٩۴؛ اضواء علی عقائد الشیعه الامامیة و تاریخهم، ص۵۵٧ - ۵۶۴.
- ↑ ر.ک: شش مقاله، ص۱۳۲ - ۱۳۵؛ خاتمیّت، ص١۴٧ - ١۶٨. توضیح بیشتر درباره اصل چهارم، در فصل آخر خواهد آمد.
- ↑ «و سخن پروردگارت به راستی و دادگری کامل شد؛ هیچ دگرگون کنندهای برای سخنان وی نیست و او شنوای داناست» سوره انعام، آیه ۱۱۵.
- ↑ نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما ص ۱۰۱.
- ↑ ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۴٨۵ – ۴٨۶؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۲۱ - ۲۲۵، همچنین برای مطالعه بیشتر ر.ک: خاتمیّت، ص۵۱ - ۵۳.
- ↑ «بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید * آدمی را از خونپارهای فروبسته آفرید * بخوان و (بدان که) پروردگار تو گرامیترین است * همان که با قلم آموزش داد * به انسان آنچه نمیدانست آموخت» سوره علق، آیه ۱-۵.
- ↑ شش مقاله (مقاله ختم نبوت)، ص۱۰۲.
- ↑ «و مؤمنان نباید همگی رهسپار (جهاد یا آموختن دانش) شوند؛ اما چرا از هر گروه ایشان دستهای رهسپار نمیگردند تا دین آگاه شوند و چون نزد قوم خود باز آمدند آنها را بیم دهند باشد که بپرهیزند» سوره توبه، آیه ۱۲۲.
- ↑ «و باید از میان شما گروهی باشند که (مردم را) به نیکی فرا میخوانند و به کار شایسته فرمان میدهند و از کار ناشایست باز میدارند و اینانند که رستگارند» سوره آل عمران، آیه ۱۰۴.
- ↑ حر عاملی، وسائل الشیعه، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، باب ۴٠، حدیث ١.
- ↑ ر.ک: مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۲۱؛ شش مقاله، ص۱۲۷ - ۱۲۸.
- ↑ ر.ک: شش مقاله، ص۹۹ - ۱۰۵؛ خاتمیّت، ص۳۲ - ۳۹؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۱۸ - ۲۲۱؛ الالهیات، ج۲، ص۴٨٣ - ۴٨۵؛ اضواء علی عقائد الشیعه الامامیة و تاریخهم، ص۵۵۴ - ۵۵۵.
- ↑ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١۶٩، به نقل از: اقبال لاهوری، احیاء فکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص١۴۴ - ١۴۵.
- ↑ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۱۷۰، به نقل از: احیاء فکر دینی در اسلام، ص١۴۵.
- ↑ ر.ک: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۱۶۹ - ۱۷۱.
- ↑ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص١٧۴، به نقل از احیاء فکر دینی در اسلام، ص١۴۶.
- ↑ ر.ک: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۱۷۱ - ۱۷۷.
- ↑ نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما ص ۱۰۸-۱۱۸.
- ↑ ر.ک: شیعه در اسلام، ص۱۰۹؛ مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۵۰ - ۵۱ و ۵۵.
- ↑ ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵۲۹؛ شریعت در آینه معرفت، ص۲۱۴؛ اصول عقاید (۲)، ص۴٣٠.
- ↑ «(آنان را) با برهانها (ی روشن) و نوشتهها (فرستادیم) و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه ۴۴.
- ↑ ر.ک: الالهیات، ص۵۲۹، ۵۳۱ - ۵۳۲؛ اصول عقاید (٢)، ص۴٢۷ - ۴٢۸.
- ↑ ر.ک: شریعت در آینه وحی، ص٢١۴.
- ↑ ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵٣۵ – ۵٣۶؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۱۷۲؛ امامت و رهبری، ص۵۱ - ۵۲ و ۷۷.
- ↑ الشريعةُ اذا قيست مُحقت.
- ↑ ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۱۰۵ - ۱۰۶؛ امامت و رهبری، ص۷۷ - ۷۹ و ٩٢ - ٩۴؛ شریعت در آینه معرفت، ص۲۲۳ - ۲۲۴؛ الالهیات، ج۲، ص۵٣۲ - ۵٣۵.
- ↑ ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۲۱۹ - ۲۲۷.
- ↑ ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵٣۶ - ۵٣٧.
- ↑ ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵٣۷ - ۵٣۸.
- ↑ ر.ک: خاتمیّت، ص۵۲ - ۵۳.
- ↑ ر.ک: خاتمیّت، ص۵۳ - ۵۸.
- ↑ ر.ک: خاتمیّت، ص۵۱.
- ↑ نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما ص ۱۱۹.