اثبات ختم نبوت در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

ادله قرآنی

آیات متعددی در این موضوع قابل بررسی است که تنها به برخی از آن‎ها می‌پردازیم:

آیه یکم. ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا[۱].

صدر این آیه به داستان «زید»، پسرخوانده پیامبر(ص) اشاره دارد و ذیل آن بیانگر مقام نبوت و خاتمیت برای پیامبر اسلام(ص) است. آیات پیش از این از برچیده شدن شیوه‌های جاهلیت و شکستن سنت‌های غلط آنان خبر می‌دهد. یکی از آن سنت‌های غلط جاهلیت این بود که «پسرخوانده» خود را به منزله پسر حقیقی می‌دانستند و با او بسان فرزندان واقعی خود رفتار می‌کردند و اگر پسرخوانده‌ای همسر خود را طلاق می‌داد، به خود اجازه نمی‎دادند که با همسر مطلقه او ازدواج کنند. خداوند برای ریشه‎کن کردن این نوع سنت‌های غلط، پیامبر(ص) را مأمور کرد که با «زینب»، همسر مطلقه «زید» که پسرخوانده وی به شمار می‌آمد، ازدواج کند. هنگامی که پیامبر گرامی(ص) با «زینب» ازدواج کرد، خرافه‎بافان و بداندیشان بر او خرده گرفتند که محمد(ص) بانویی را به همسری برگزیده است که روزگاری همسر پسرخوانده او بود. از این رو خداوند برای کوبیدن آن افکار غلط، این آیه را فرو فرستاد و فرمود: ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ؛ محمد(ص) پدر هیچ یک از مردان شما مردم نیست. او نه پدر «زید» است و نه پدر مردان دیگر امت؛ چراکه نه پسرخوانده کسی فرزند واقعی او می‌شود و نه پدرخوانده کسی پدر او. بدین وسیله آیه شریفه به روشنی بیان می‌کند که آن حضرت پدر «زید» نیست تا همسر او عروس وی به شمار آید و در صورت جدایی از شوهر، ازدواج با او برای وی حرام باشد؛ چراکه حرمت ازدواج با زن پسر، در گرو ثبوت نسبت است؛ در حالی که پیامبر اسلام(ص) پدر هیچ یک از کسانی که از نسل او نیستند، نیست و «زید» هم یکی از آنان است؛ از این رو ازدواج با همسر مطلقه «زید» برای وی هیچ مشکلی ندارد[۲].

در ادامه آیه می‌فرماید: ﴿وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ؛ او پیامبر و فرستاده خداست و پیوسته از دستورات خدا پیروی می‌کند و هیچ‎گاه حلال خدا را حرام نمی‌سازد[۳] و او خاتم پیامبران و آخرین پیام‎آور است که دفتر رسالت با آمدن او پایان یافته است[۴].

در پایان می‌فرماید: ﴿وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا؛ خداوند به هر چیز آگاه است و آنچه را بیان کرده، به علم خود بوده است[۵] و از مصالح بندگان کاملاً آگاه است[۶] و به حکمت خاتمیت و اکمال شریعت اسلام علم دارد[۷] و می‌داند که چه کسی باید اولین پیامبر و چه کسی آخرین پیامبر باشد[۸] و از شایستگی پیامبر اسلام(ص) برای پیامبر خاتم بودن آگاهی کامل داشته است[۹].[۱۰].

مفهوم «خاتم» در «خاتم النبیین»

اثبات خاتمیت پیامبر اسلام(ص) با این آیه به معنا و مفهوم «خاتم» وابسته است؛ زیرا بدون تردید، پیامبر(ص) در این آیه متصف به «خاتم النبیین» شده است. حال باید دید که مقصود از «خاتم» در «خاتم النبیین» چیست؟ با بررسی این واژه، دلالت یا عدم دلالت آیه نسبت به خاتمیت پیامبر اسلام(ص) و پایان یافتن سلسله انبیا آشکار می‌گردد. درباره واژه «خاتم» در آیه مورد بحث پرسش‎هایی قابل طرح است که با یافتن پاسخ آن‎ها معنای آن روشن خواهد شد. نخستین پرسش این است که آیا این واژه در این آیه به یک صورت قرائت شده است یا قرائت‎های مختلف دارد؟

پرسش دیگر اینکه این واژه در کلام عرب، به ویژه در آیه محل بحث، چه نوع کلمه‌ای به شمار می‌آید؟ آیا اسم ذات است یا اسم فاعل، اسم مفعول، فعل یا مصدر؟ آخرین پرسش اینکه آیا اختلاف قاریان در نحوه قرائت آن یا اختلاف دانشمندان در صیغه آن باعث تفاوت بنیادین در معنای آن می‌گردد؛ به نحوی که قابل جمع نباشد یا این اختلاف‎ها باعث تفاوت اساسی در اصل معنای آن نخواهد بود؟ برای دستیابی به پاسخ این پرسش‎ها نخست کیفیت قرائت و تلفظ این واژه در میان قاریان و سپس معنای «خَتم» که ریشه و اساس واژه «خاتم» است، بررسی می‌شود و پس از آن، نوع لفظ «خاتم» و معنای آن بر اساس هر یک از قرائت‌های یاد شده، مورد کاوش قرار می‌گیرد و در پایان، نتیجه‌گیری می‌شود و دلالت و عدم دلالت آیه مزبور بر خاتمیت ارزیابی می‌شود. گفتنی است که بررسی ماهیت و معنای «خاتم» بر اساس قرائت قاریان، اساسی‌ترین نقش را در دلالت و عدم دلالت این آیه بر خاتمیت دارد و نیز این بحث در ارزیابی و رفع برخی شبهات که در بخش بعدی به آن می‌پردازیم، تأثیر فراوان دارد و نقش مهمی ایفا می‌کند؛ بنابراین شایسته است که با تفصیل بیشتر به این بحث پرداخته شود تا زوایای آن آشکار گردد.[۱۱].

وجوه قرائت«خاتم»

به طور کلی سه قرائت برای «خاتم» ذکر شده است، اما برخی از این قرائت‎ها شاخه‌های فرعی‎تری نیز دارند که در ضمن بررسی قرائت‎ها به آنها اشاره می‌کنیم.

۱. «خاتَم»؛ در اینکه این واژه به فتح «تاء» قرائت شده است، اختلافی نیست، ولی سخن در این است که چه کسانی آن را چنین قرائت کرده‌اند. فراء[۱۲] که از نحویان بزرگ کوفه در قرن دوم بود و به امیرالمؤمنین[۱۳] در نحو لقب یافته بود و نیز مورخ و مفسر معروف، محمد بن جریر طبری[۱۴] و محمد فهد خاروف[۱۵] بر این باورند که این قرائت، قرائت عاصم و حسن است، اما برخی دیگر مانند ازهری[۱۶]، فارسی[۱۷]، سمرقندی[۱۸]، قرطبی[۱۹]، حلبی[۲۰]، ابن جزری[۲۱]، نسار[۲۲] و محیسن[۲۳] معتقدند که قرائت مزبور تنها مربوط به عاصم است.

۲. «خاتِم»؛ فراء می‌گوید: این قرائت، قرائت اعمش و اهل حجاز است[۲۴] اما کسانی مانند ازهری[۲۵]، فارسی[۲۶]، سمرقندی[۲۷]، قرطبی[۲۸]، حلبی[۲۹]، ابن جزری[۳۰]، شوکانی[۳۱]، نسار[۳۲]، دمشقی[۳۳] و محیسن[۳۴] بر این باورند که این قرائت، قرائت همه قاریان، جز عاصم است.

۳. «خَتَم»؛ بر اساس قرائت عبد الله بن مسعود، جمله ﴿وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ چنین قرائت شده است: و لكن نبياً خَتَمَ النبيين[۳۵].[۳۶].

معنای «خَتم»

با توجه به اینکه واژه «خاتم» از مشتقات کلمه «ختم» محسوب می‌شود، شایسته است معنای کلمه «ختم» که ریشه «خاتم» است، مورد بررسی قرار گیرد؛ زیرا معنای ماده و مبدأ اشتقاق در همه مشتقات آن محفوظ است. خلیل بن احمد معتقد است که «ختم» به معنای «گِلی» است که چیزی با آن مهر می‌گردد[۳۷]. فیروزآبادی در فرهنگ خود می‌نویسد: «ختم» به معنای مُهر کردن است و در زبان عربی می‌گویند: ختم على قلبه؛ یعنی قلب و دل او را مهر کرده است؛ به نحوی که اخلاق ناپسند و رفتار زشت از او بیرون نگردد. ختم الشيء یعنی به آخر رسیدن آن[۳۸]. ابن فارس[۳۹]، جوهری[۴۰] و ابن درید[۴۱] معتقدند که واژه «ختم» به معنای «رسیدن به پایان چیزی» یا «به آخر رسیدن چیزی» است. ابن فارس در توضیح آن می‌گوید: «ختم» یک معنای اصلی بیشتر ندارد و آن، رسیدن به پایان چیزی است. در زبان عربی می‌گویند: ختمتُ العمل؛ یعنی کار را به پایان رساندم و همچنین می‌گویند: ختم القارئ السورة؛ یعنی قاری قرآن، سوره را به پایان رساند. او در ادامه می‌گوید: از همین باب است «ختم» به معنای مُهر کردن؛ زیرا آخرین مرحله حفظ برخی اشیا چنین است که درب ظرف آن را مُهر می‌کنند. نیز حسن مصطفوی که از محققان نامدار در کلمات قرآن است، می‌گوید: ماده «ختم» ریشه واحدی دارد و آن در مقابل آغاز است؛ یعنی کامل شدن و به انتها رسیدن چیزی[۴۲].[۴۳].

ماهیت و معنای «خاتم»

با توجه به قرائت‌های گوناگون از واژه «خاتم» باید دید که این واژه در کلام عرب چه نوع کلمه‌ای است و چه معنایی دارد. قاریان به طور کلی سه قرائت برای این واژه ذکر کرده‌اند که معنا و ماهیت «خاتم» بر اساس هر یک از قرائت‌های یاد شده مورد بررسی قرار می‌گیرد.

۱. «خاتَم»: در اینکه «خاتَم» چه نوع کلمه‌ای است و چه معنایی دارد، اختلاف است:

  1. برخی می‌گویند «خاتم» اسم است. صاحبان این دیدگاه نیز چند دسته‌اند: یک دسته، مانند خلیل[۴۴]، فیروز آبادی[۴۵]، ازهری[۴۶]، و شیخ احمد رضا[۴۷] بر این باورند که «خاتم» مانند «عالَم»، اسمی است برای «مُهری که بر گِل می‌زنند»؛ یعنی هنگامی که نامه تمام می‌شد و آن را می‌بستند، برای اینکه بیگانه‌ای آن را نگشاید، قطعه گِل نرمی بر محلی که بسته شده است می‌زدند و روی آن مهر می‌کردند؛ به طوری که برای گشودن آن، جز شکستن مهر، راه دیگری نباشد. دسته دیگر، مانند جوهری[۴۸]، زجاج[۴۹]، ازهری[۵۰]، واحدی نیشابوری[۵۱]، نحاس[۵۲] و بستانی[۵۳] معتقدند که «خاتم» اسم و به معنای پایان شیء است. دسته سوم مانند بیضاوی[۵۴]، جلال الدین محلی[۵۵]، حلبی[۵۶]، محمد سالم محیسن[۵۷] و محمود صافی[۵۸] بر این باورند که «خاتم» اسمی برای «وسیله ختم و پایان» است و «خاتم النبیین» یعنی با پیامبر اسلام(ص) سلسله پیامبران الهی پایان یافته است. برخی معتقدند که «خاتَم» اسم است برای ذاتی که متصف به صفت ختم شده است و این واژه تأکید فراوان و مبالغه را می‌رساند[۵۹]. بنابراین واژه مزبور با تأکید زیاد، حکایت از این دارد که پیامبر اسلام(ص) آخرین پیامبر از جانب خدا بوده و باب نبوت به وسیله او پایان یافته است.
  2. ابن فارس[۶۰] و برخی[۶۱] دیگر گفته‌اند: «خاتَم» اسم فاعل و مشتق از «ختم» و به معنای پایان دهنده است.
  3. ابوالبقاء عکبری[۶۲] و دیگران[۶۳] می‌گویند: «خاتم» مصدر به شمار آمده و به معنای پایان دادن و به پایان رساندن است.
  4. برخی گفته‌اند: «خاتَم» به معنای «اسم مفعول» است و ﴿خَاتَمَ النَّبِيِّينَ یعنی المختوم به النبيون. پس پیامبران الهی با پیامبر اسلام(ص) پایان یافته‌اند، همان‌گونه که برخی اشیا با مُهر ختم می‌گردند[۶۴].
  5. برخی نیز معتقدند که «خاتَم» مثل «ضارَبَ» فعل ماضی[۶۵] است[۶۶].

۲. «خاتِم»: بر اساس این قرائت«خاتِم» یا اسم فاعل[۶۷] است یا اسم ذات[۶۸] و یکی از نام‌های پیامبر اسلام(ص). خلیل بن احمد[۶۹]، از هری[۷۰]، جوهری[۷۱]، ابن خالویه[۷۲]، فارسی[۷۳]، احمد بن فارس[۷۴]، ابن منظور[۷۵]، زبیدی[۷۶]، بستانی[۷۷]، احمدرضا[۷۸] و محیسن[۷۹] بر این باورند که «خاتِم» به معنای پایان یا پایان دهنده است. نیز مفسران بزرگی مانند طبری[۸۰]، نیشابوری[۸۱]، زمخشری[۸۲]، شوکانی[۸۳] و... بر این معنا تأکید کرده‌اند.

  1. «خَتَمَ»: یکی از قرائت‌های لفظ «خاتم»، قرائت آن به صورت فعل ماضی ثلاثی مجرد است؛ یعنی «خَتَم». این قرائت که منسوب به عبدالله بن مسعود است، از لحاظ معنا با قرائت«خاتِم» تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا بسیاری از کسانی که «خاتم» را به کسر «تاء» قرائت یا دست‌کم احتمال آن را مطرح کرده‌اند، قرائت مزبور را از عبدالله بن مسعود به عنوان شاهد و مؤید یادآور شده‌اند. برخی نیز تصریح کرده‌اند که ﴿خَاتَمَ النَّبِيِّينَ به معنای خَتَم النبيين است[۸۴]. بنابراین بر اساس این قرائت، معنای جمله مزبور در آیه مورد بحث چنین خواهد شد: «محمد(ص) پیامبری است که سلسله انبیا و باب بعثت پیامبران را ختم کرده و به پایان رسانده است».

با توجه به معنای «ختم»[۸۵] معنای «خاتَمَ» نیز آشکار می‌گردد؛ زیرا «خاتَمَ» مثل «ضارَبَ» فعل ماضی به شمار آمده است و از لحاظ معنا مانند «خاتِم» خواهد بود. به تعبیر دیگر، فعل ماضی ماده «خَتم» با اسم فاعل آن از حیث معنا تفاوت ندارد.[۸۶].

ماده «ختم» و مشتقات آن در آیات دیگر

نکته قابل توجه اینکه در قرآن مجید ماده «ختم» و مشتقات آن، جز آیه مورد بحث در هفت مورد دیگر نیز به کار رفته است که بدون تردید به معنای «پایان دادن به چیزی» یا «مهری که در پایان می‌زنند» آمده است و این نشان می‌دهد که «خاتم» در آیه مورد بحث نیز به یکی از این دو معناست که در آیات زیر به کار رفته است:

  1. ﴿يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ[۸۷] رحیق به معنای شراب صاف و خالص است و به همین جهت آن را به وصف «مختوم» (مهر شده) توصیف کرده است؛ زیرا چیزی را مهر و موم می‌کنند که نفیس و خالص باشد، تا چیزی در آن نریزند و دچار ناخالصی نشود[۸۸]. بر اساس این بیان، معنای آیه مذکور چنین خواهد شد: «آنان از شرابی که از هر ناپاکی و ناخالصی به دور و سر به «مُهر» و دست‌نخورده است، پذیرایی می‌شوند»[۸۹].
  2. ﴿خِتَامُهُ مِسْكٌ[۹۰]؛ اغلب لغت‌دانان در بررسی واژه «خِتام» می‌گویند: این واژه به معنای پایان و آخر شیء است و شاهد این مدعا آیه مزبور می‌باشد: «آخرین چیزی که از طعم آن درک می‌شود، بوی مشک است»[۹۱].
  3. ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ[۹۲][۹۳].
  4. ﴿خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً[۹۴] بر گوش و دل او مهر زده و بر چشمش پرده‌ای افکنده است تا به کیفر طبیعی کردار ظالمانه و گمراهانه‌اش همواره سرگردان و سرگشته بماند[۹۵] و حق را نشنود[۹۶].
  5. ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[۹۷][۹۸].
  6. ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ[۹۹][۱۰۰].
  7. ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ[۱۰۱][۱۰۲].

نه، تو به خدا افترا نبستی و دروغگو نیستی؛ زیرا زمام هیچ امری به دست تو نیست تا بخواهی افترا ببندی و آنچه می‌گویی، وحی است از ناحیه خدای سبحان؛ بدون اینکه دخالتی در آن داشته باشی، بلکه زمام امور به خواست خدای تعالی است؛ اگر خواست «مهر» بر دلت می‌زند و باب وحی را به رؤیت می‌بندد، ولی او خواسته است به تو وحی کند تا حق را بیان و سنت خود را اجرا کند؛ چون سنت او چنین است که همواره با کلماتش باطل را نابود و حق را محقق کند[۱۰۳].[۱۰۴].

نتیجه بحث

  1. جمع‌بندی مطالب گذشته: واژۀ «خاتم» در «خاتم النبیین» چند نحوه قرائت شده است «خاتَم»، «خاتِم»، «خاتَمَ» و «خَتَمَ» که با توجه به مجموع قرائت‌های یاد شده، نسبت به اینکه این واژه در کلام عرب چه نوع کلمه‌ای به شمار می‌آید، احتمالات یا دیدگاه‌های زیر وجود داشت: اسم ذات، اسم فاعل، اسم مفعول، مصدر، فعل ماضی. از مجموع این احتمالات و اقوال، معانی زیر به دست آمد: پایان شیء، پایان دهنده، وسیله ختم و پایان، کسی که متصف به صفت ختم و پایان است، مُهر، گِلی که به وسیله آن چیزی مهر می‌شود. در معنای «ختم» نیز نظریه‌های زیر ارائه شد: به آخر رسیدن شیء، مُهر کردن، گِلی که چیزی با آن مهر می‌شود.
  2. معنای اصلی «ختم» و «خاتم»: به نظر می‌رسد که معنای اصلی «ختم»، به آخر رسیدن و پایان یافتن آن است و معنای اصلی «خاتم»، پایان دهنده؛ یعنی کسی که متصف به صفت «ختم» باشد و چیزی را به آخر برساند. کاربرد واژه «ختم» به معنای مُهر کردن یا گِلی که به وسیله آن، چیزی مُهر می‌شود، به یکی از دو جهت است: یا از باب این است که با مهر کردن و مانند آن، پایان شیء اعلام می‌گردد که در این صورت، این کاربرد، حقیقی خواهد بود، یا از باب استعمال لفظ مسبب به معنای سبب است که کاربردی مجازی به شمار می‌آید؛ به این معنا که لفظ «خَتم» برای پایان دادن یا پایان شیء وضع شده است و استعمال آن بر مُهر یا امر دیگر که وسیله پایان محسوب می‌شود، از باب مجاز است. استعمال کلمه «خاتم» بر مُهر یا وسیله پایان و امثال آن نیز بدین جهت است که این امور پایان دهنده برخی اشیا به شمار آمده و یکی از مصادیق معنای «خاتم» است.
  3. ارزیابی دلالت آیه بر «خاتمیت»: با توجه به مطالب یاد شده، بدون تردید می‌توان گفت که آیه مزبور بر اساس هر یک از معانی مذکور، حکایت از این دارد که پیامبر گرامی اسلام(ص) آخرین پیامبر به شمار آمده و سلسله انبیا به وسیله او پایان یافته و باب بعثت توسط او مُهر شده و مختوم اعلام گردیده است.

اختلاف قرائت‌ها و تفاوت معنا و ماهیت آن طبق قرائت‌های یاد شده، هیچ‌گونه تأثیری بر این مطلب ندارد؛ زیرا اگر واژه «خاتم» به معنای پایان شیء یا پایان دهنده یا وسیله ختم و پایان یا متصف به صفت ختم و پایان باشد، ناگفته پیداست و نیاز به توضیح ندارد، اما اگر این واژه به معنای مُهر باشد یا گلی که به وسیله آن چیزی مهر می‌شود، باز هم مطلب آشکار است؛ زیرا همان‌گونه که گفته شد و دانشمندانی مانند ابن فارس و امثال او بیان داشته‌اند، اطلاق «خاتم» بر مُهر یا بر گِلی که با آن چیزی مهر می‌گردد، از این باب است که بعد از ختم و پایان چیزی بر آن مُهر می‌کنند و با آن، پایان و ختم آن را اعلام می‌کنند[۱۰۵]؛ بنابراین مهر کردن بر چیزی، بیانگر ختم و پایان آن است. پس بر اساس هر یک از معناهایی که برای «خاتم» ذکر شد، آیه مورد بحث به وضوح می‌فهماند که پیامبر اسلام(ص) آخرین پیامبر است؛ چون طبق هر یک از معانی مزبور، مفهوم آیه این است که سلسله انبیا و باب بعثت پیامبران به وسیله پیامبر اسلام(ص) مهر خورده و پایان یافته است.[۱۰۶].

دیدگاه مفسران

مفسران بزرگ اسلامی نیز از گذشته تا حال از آیه مورد بحث، تنها این معنا را استفاده کرده‌اند که ﴿خَاتَمَ النَّبِيِّينَ به معنای آخرین پیامبر است. محمد بن جریر طبری در ذیل آیه مزبور می‌گوید: او خاتم پیامبران است؛ کسی که خداوند نبوت را به وسیله او پایان داده و بر آن مُهر نهاده و برای هیچ کس بعد از او تا قیامت گشوده نخواهد شد[۱۰۷]. شیخ طوسی می‌نویسد: پیامبر اسلام(ص) آخرین پیامبر است؛ زیرا هیچ پیامبری پس از او تا روز قیامت نیست[۱۰۸]. طبرسی نیز می‌گوید: او آخرین پیام‌آور است و دفتر رسالت با آمدن او مهر خورده و پایان یافته است؛ از این رو دین او تا روز رستاخیز، راه و رسم بشریت است[۱۰۹]. ابوالفتوح رازی می‌گوید: «و بازپسین پیغامبران، تا پنداری که او مهر نبوت است، به نبوت او در بعثت انبیا را مهر کرده‌اند»[۱۱۰].

همچنین مفسر و متکلم مشهور، فخرالدین رازی در تفسیر خود می‌نویسد: هیچ پیامبری بعد از او نیست و شریعت او کامل‌ترین شرایع است[۱۱۱]. ابن کثیر دمشقی نیز می‌گوید: آیه مزبور به صورت روشن و آشکارا می‌فهماند که بعد از پیامبر اسلام(ص) باب نبوت مسدود می‌گردد و نبی دیگری نخواهد آمد. وقتی بعثت نبی دیگر بعد از او منتفی بود، بعثت رسول دیگر به طریق اولی منتفی خواهد بود؛ زیرا نبوت اعم از رسالت است و با نفی اعم، اخص نیز منتفی می‌گردد[۱۱۲]. مفسران دیگری مانند بیضاوی[۱۱۳]، نسفی[۱۱۴]، محی الدین ابن عربی[۱۱۵]، جلال الدین سیوطی[۱۱۶]، اسماعیل حقی[۱۱۷]، [[جمال الدین قاسمی[۱۱۸]، کاشانی[۱۱۹]، شبر[۱۲۰]، محمد جواد مغنیه[۱۲۱] و علامه طباطبایی[۱۲۲] نیز به این معنا تصریح کرده‌اند.[۱۲۳].

آیه دوم. ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا[۱۲۴].

رکن استدلال در این آیه، واژه «العالمین» است که کشف معنای آن برای فهم دلالت یا عدم دلالت آیه بر «خاتمیت» تعیین کننده است، لکن از آنجا که فهم درست معنای آیه در گرو فهم واژگان آن است و از طرف دیگر، درک کامل از معنای آیه در موضوع مورد بحث نقش اساسی دارد، شایسته است که واژه «العالمین» با تفصیل بیشتر و سایر واژه‌ها به اختصار مورد بررسی قرار گیرد تا معنای آیه و دلالت یا عدم دلالت آن بر «خاتمیت» آشکار گردد. ﴿تَبَارَكَ: از ماده «بَرَکة» و به معنای بزرگ و بی‌همتا[۱۲۵]، خیر کثیر[۱۲۶]، خیر مستمر و دائم[۱۲۷]، پدیدآورنده نعمت‌ها و برکت‌ها[۱۲۸] یا ثبوت خیر در هر چیز است[۱۲۹]. موضوع له واژه مزبور می‌تواند هر کدام از معانی یاد شده باشد، اما مصداق آن در این آیه تنها خداوند است و اساساً در غیر خداوند به کار نمی‌رود[۱۳۰].

«فرقان»: درباره معنای این واژه دیدگاه‌های گوناگونی بیان شده است:

  1. در اصل، مصدر و به معنای جدا ساختن است و در معنای «فارق» و جدا کننده به کار رفته است[۱۳۱].
  2. همانند واژه «فرق» به معنای جداسازی است، ولی بلیغ‌تر از آن است؛ زیرا این لفظ تنها درباره جداسازی حق از باطل به کار می‌رود، اما «فرق»، در مطلق جداسازی[۱۳۲].
  3. خلیل[۱۳۳] و ابن فارس[۱۳۴] گفته‌اند: «فرقان» کتابی است که از سوی خداوند نازل می‌شود. آیه هشتم سوره مبارکه انبیاء دلیل این مطلب است: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ[۱۳۵].
  4. برخی مانند زجاج[۱۳۶] و فیروزآبادی[۱۳۷] می‌گویند: «فرقان» همان «قرآن» است که بر پیامبر اسلام نازل شده است، اما نامیدن «قرآن» به «فرقان» بدین جهت است که قرآن جدا سازنده حق از باطل[۱۳۸] یا جدا کننده حلال از حرام و هدایت از ضلالت است[۱۳۹] یا اینکه چون جدا جدا بر پیامبر(ص) نازل شده، فرقان نامیده شده است[۱۴۰]. بنابراین، چه موضوع له این واژه نفس «قرآن» باشد یا امری دیگر، مصداق آن در این آیه جز قرآن چیز دیگری نیست.

«عبده»: درباره این لفظ باید به وجوه قرائت و معنا و مصداق آن اشاره کرد. دو قرائت برای این واژه ذکر شده است: بسیاری از قاریان آن را به صورت مفرد (عبده) قرائت کرده‌اند[۱۴۱]، اما برخی مانند عبدالله بن زبیر آن را به صورت جمع (عباده) نیز قرائت کرده‌اند[۱۴۲] به معنای کسی که در برابر خداوند کاملاً خاضع است و از دستورات او پیروی می‌کند. اما مصداق «عبده» در این آیه به نحوه قرائت آن بستگی دارد. اگر به صورت مفرد قرائت شود، به اتفاق همه مفسران مراد از آن، پیامبر اسلام(ص) است. مفسرانی مانند طبری[۱۴۳]، سمرقندی[۱۴۴]، طبرسی[۱۴۵]، نیشابوری[۱۴۶]، شوکانی[۱۴۷]، طباطبایی[۱۴۸] و مغنیه[۱۴۹] به صراحت بیان کرده‌اند که واژه مزبور به صورت مفرد قرائت شده است و مراد از آن تنها پیامبر اسلام(ص) است. اگر این واژه به صورت جمع قرائت شود، مراد از آن پیامبر اسلام(ص) و امت اوست[۱۵۰]. همان‌گونه که گذشت، قرائت درست، به صورت مفرد است و جمع آوردن آن قرائتی نادر[۱۵۱] است که قابل توجه قاریان و مفسران نبوده است. بنابراین مراد از «عبده» پیامبر اسلام(ص) است.

«العالمین»: درباره این واژه نیز پرسش‌های زیر مطرح است که بدون یافتن پاسخ آنها دستیابی به معنای درست آن میسور نیست.

  1. واژه «عالم» که «عالمین» از ماده آن است، از چه معنایی حکایت می‌کند؟
  2. واژه «عالمین» با قطع نظر از این آیه چه معنایی را می‌فهماند؟ آیا این واژه با واژه «عالم» از لحاظ معنا تفاوتی دارد؟
  3. واژه «العالمین» در آیه مورد بحث بیانگر چه معنایی است؟ آیا به همان معنای موضوع له حقیقی خود به کار رفته است؟

معنای «عالم»: در این باره دو دیدگاه وجود دارد: نخست آنکه بسیاری از لغت‌دانان آن را به مجموع آفرینش تفسیر کرده‌اند که خلیل[۱۵۲]، فیومی[۱۵۳]، ابن سیده[۱۵۴]، فیروز آبادی[۱۵۵]، قرشی[۱۵۶] و مصطفوی[۱۵۷] از این معنا دفاع کرده‌اند. رویکرد دوم که فیومی آن را یک دیدگاه ضعیف دانسته، این است که واژه «عالم» تنها به صاحبان عقل اختصاص دارد و غیر آنان را در برنمی‌گیرد[۱۵۸].

معنای «عالمین»: در معنای این واژه سه دیدگاه وجود دارد:

  1. راغب اصفهانی معتقد است که واژه «عالمین» مانند «عالم» حاکی از مجموع جهان آفرینش است. درباره این دیدگاه دو پرسش مطرح است: نخست اینکه اگر مفهوم «عالمین» و «عالم» یکی است، چرا «عالمین» به صورت جمع ذکر می‌شود؟ پرسش دیگر اینکه چرا این جمع به صورت جمع سالم آمده، در حالی که جمع سالم ویژه صاحبان عقل است و مجموع جهان آفرینش به صاحبان عقل اختصاص ندارد؟ راغب در پاسخ پرسش نخست می‌گوید: علت اینکه واژه مزبور به صورت جمع ذکر می‌شود این است که هر نوعی از انواع جهان آفرینش برای خود عالمی است: عالم انسان، عالم آب، عالم آتش و.... وی در پاسخ سوال دوم یادآور می‌شود که عالم انسان بخشی از عالم آفرینش است و چون انسان از صاحبان عقل به شمار می‌آید، از باب غلبه عاقل بر غیر عاقل، جمعی که مناسب با انسان است آورده می‌شود[۱۵۹].
  2. ازهری بر این باور است که واژه «عالمین» به آدمی و جنیان اختصاص دارد و دلیل بر این مدعا آیه مورد بحث است[۱۶۰]؛ زیرا در آن آیه پس از واژه «عالمین»، کلمه «نذیر» به کار رفته است تا دلیلی باشد بر اینکه منظور از «عالمین» کسانی‌اند که قابل بیم و انذار هستند و آنها فقط انسان‌ها و جنیان‌اند که به تکلیف الهی مکلف هستند[۱۶۱].
  3. مراد از «عالمین» تنها انسان‌ها هستند؛ زیرا هر انسانی را خداوند عالم جداگانه به حساب آورده است. این دیدگاه بر اساس آنچه راغب اصفهانی ذکر کرده، منسوب به امام صادق(ع) است[۱۶۲].

معنای «العالمین» در آیه مورد بحث: بیشتر مفسران نامدار پیشین و معاصر بر این نکته تأکید می‌کنند که «العالمین» در این آیه تنها خردمندانی‌اند که مکلف به تکلیف الهی‌اند؛ زیرا در آیه «انذار» غایت هدف «تنزیل» قرار گرفته است و این نشان می‌دهد که مراد از «العالمین» کسانی‌اند که شایستگی بیم و انذار را داشته باشند که همان دارندگان عقل‌اند که به تکلیف الهی مکلف‌اند. طبری[۱۶۳]، نیشابوری[۱۶۴]، طبرسی[۱۶۵]، فخر رازی[۱۶۶]، زمخشری[۱۶۷]، قرطبی[۱۶۸]، بیضاوی[۱۶۹]، خازن[۱۷۰]، ابن جوزی[۱۷۱]، شوکانی[۱۷۲] و طباطبایی[۱۷۳] از کسانی‌اند که آشکارا این نکته را یادآور شده‌اند.

«نذیر»: درباره این واژه نیز دو احتمال یا دو دیدگاه وجود دارد:

  1. «نذیر» به معنای «مُنذِر» و بیم‌رسان است. دانشمندان مشهوری مانند طبری[۱۷۴]، زجاج[۱۷۵]، نیشابوری[۱۷۶]، طبرسی[۱۷۷]، بیضاوی[۱۷۸]، ابن جوزی[۱۷۹] و طباطبایی[۱۸۰] این دیدگاه را پذیرفته و تأکید کرده‌اند که واژه «نذیر» در اینجا به معنای «منذر» و بیم‌رسان است.
  2. «نذیر» به معنای «انذار» و بیم دادن است. حلبی[۱۸۱]، زمخشری[۱۸۲] و شوکانی[۱۸۳] از کسانی هستند که به این احتمال یا دیدگاه اشاره کرده و آن را یک احتمال پذیرفتنی دانسته‌اند. شوکانی در توضیح آن می‌گوید: رواست که بگویم «نذیر» در این آیه به معنای «انذار» است؛ زیرا این مطلب از باب مبالغه است؛ یعنی می‌توان گفت که پیامبر(ص) یا قرآن به قدری «منذر» و بیم‌رسان است که نفس «انذار» و بیم گردیده است[۱۸۴].

درباره اینکه مراد از «منذر» در این آیه کیست، سه احتمال وجود دارد: خداوند، پیامبر اکرم(ص) یا قرآن[۱۸۵]. بسیاری از مفسران و دانشمندان علوم قرآن احتمال اول را مطرح نکرده‌اند و تنها به دو احتمال اخیر پرداخته‌اند. فخر رازی[۱۸۶] و شوکانی[۱۸۷] پس از طرح دو احتمال اخیر می‌گویند: مراد از «منذر» در این آیه پیامبر(ص) است نه قرآن؛ زیرا نسبت انذار به پیامبر(ص) حقیقت است و به قرآن مجاز و در جایی که نسبت حقیقی امکان پذیر باشد، نوبت به مجاز نمی‌رسد. حلبی که از دانشمندان علوم قرآن به شمار می‌آید، برای پذیرش دیدگاه فوق به این دلیل اشاره می‌کند که اختلاف در مصداق «منذر» بر این اساس استوار است که ضمیر «یکون» در این آیه به چه چیز برگردد. اگر مرجع آن «تبارک» باشد، منذر خداوند است، اگر مرجع «فرقان» باشد، منذر قرآن است و اگر مرجع «عبده» باشد، منذر پیامبر(ص) خواهد بود. از این سه احتمال، احتمال اخیر از لحاظ معنا و صنعت کلام بهترین احتمال به شمار می‌آید؛ زیرا واژه «عبده» به واژه «یکون» نزدیک‌تر است و در صورتی که ارجاع ضمیر به امر قریب امکان پذیر باشد، نوبت به امر بعید نمی‌رسد[۱۸۸].[۱۸۹].

نتیجه بحث

در این نتیجه‌گیری به دو مطلب اشاره می‌شود: مفاد آیه و ارزیابی دلالت آن بر خاتمیت.

۱. مفاد آیه: با توجه به مطالب یاد شده درباره معانی واژه‌ها مقصود آیه چنین است: بزرگ و پربرکت است آن خدایی که فرقان، این کتاب پرشکوه و جداسازنده حق از باطل، حلال از حرام و هدایت از ضلالت را بر بنده برگزیده‌اش محمد(ص) فروفرستاد تا به همه انسان‌های رشد یافته و خردمندانی که مکلف به تکلیف الهی‌اند، هشدار دهد و آنان را از نافرمانی خدا و گناه بترساند.

۲. ارزیابی دلالت آیه بر «خاتمیت»: با دقت در معنای فوق می‌توان گفت که خاتمیت پیامبر اسلام(ص) از آیه مزبور استفاده می‌شود؛ زیرا بر اساس این آیه، انذار قرآن کریم و رسالت پیامبر اسلام(ص) مربوط به همه مکلفان در هر زمان و مکان تا رستاخیز است و به زمان و مکان و افراد معینی اختصاص ندارد. توضیح اینکه واژه «عالمین» به هر معنایی باشد، چه مجموع آفرینش، چه آدمیان و جنیان، چه انسان‌ها و چه معنای دیگر، بدون تردید در این آیه مراد از آن، خردمندانی هستند که به تکلیف الهی مکلف‌اند؛ زیرا بیم و انذار ویژه کسانی است که عهده‌دار تکلیف الهی باشند. از جهت دیگر، لفظ «عالمین» به صورت جمع سالم ذکر شده و دارای «الف و لام» است و در جای خود به اثبات رسیده است که لفظ جمع با «الف و لام» تعریف، بدون شک مفید عموم است. فقها و اصولیان پیشین و معاصر، این مطلب را مورد تأکید قرار داده‌اند. صاحب معالم[۱۹۰]، محقق قمی[۱۹۱]، محمدتقی اصفهانی[۱۹۲]، محقق نائینی[۱۹۳]، شهید صدر[۱۹۴] و محقق خویی[۱۹۵] از کسانی هستند که این مطلب را صریحاً بیان کرده‌اند. از جهت سوم، معنای عام آن است که لفظ عام تمام افرادی را که شایستگی انطباق این لفظ را از لحاظ مفهوم دارند، در بر می‌گیرد و ویژه افراد خاص و زمان و مکان معین نیست[۱۹۶]. بنابراین، واژه «العالمین» چون از الفاظ عام به شمار می‌آید، تمام مکلفان را از آغاز نزول قرآن تا روز رستاخیز در بر می‌گیرد؛ زیرا لفظ مزبور بر هر فردی از افراد مکلف در هر زمان و مکان قابل انطباق است. پس این آیه نشان می‌دهد که هدف و غرض از نزول قرآن کریم بر پیامبر(ص) این است که قرآن یا خود پیامبر(ص) نذیر و بیم‌دهنده همه مکلفان (از روز نزول قرآن تا روز قیامت) است و دین اسلام، دین ابدی و قرآن مجید، کتاب جاویدان الهی و حضرت محمد(ص) آخرین دین را از جانب خداوند برای همه انسان‌ها ابلاغ کرده است. مفسران بزرگی مانند طبری[۱۹۷]، فخرالدین رازی[۱۹۸] و قرطبی[۱۹۹] نیز این مطلب را یاد آور شده‌اند که از آیه یادشده عمومیت رسالت پیامبر گرامی اسلام(ص) نسبت به همه مکلفان و جاودانگی رسالت وی تا روز رستاخیز به روشنی قابل استفاده است.[۲۰۰].

آیه سوم. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا[۲۰۱].

استدلال به این آیه بر جایگاه و معنای واژه ﴿كَافَّةً استوار است. برای دستیابی به این مطلب، نخست معنای آن از نظر اهل لغت مورد بررسی قرار می‌گیرد و سپس به دیدگاه‌های دانشمندان علوم قرآنی و مفسران پرداخته می‌شود تا معلوم شود که واژه مزبور در این آیه از نظر آنان چه جایگاهی دارد و از چه معنایی حکایت می‌کند. اهل لغت در معنای این واژه دیدگاه‌های گوناگونی بیان کرده‌اند که مهم‌ترین آنها به صورت زیر قابل اشاره است:

  1. فیومی[۲۰۲]، ازهری[۲۰۳]، جوهری[۲۰۴] و فیروزآبادی[۲۰۵] بر این باورند که لفظ ﴿كَافَّةً از الفاظ عموم به شمار می‌آید و به معنای «جمیع» است.
  2. عده دیگر مانند ابن سیده[۲۰۶]، ابن منظور[۲۰۷]، صاحب المنجد[۲۰۸] و احمد سیاح[۲۰۹] معتقدند که واژه ﴿كَافَّةً به معنای «جماعت» است.
  3. برخی دیگر مانند راغب اصفهانی[۲۱۰] و ابن معروف[۲۱۱] می‌گویند کلمه ﴿كَافَّةً به معنای بازدارنده است. حسن مصطفوی نیز بر این باور است که در معنای این واژه مفهوم منع و بازداشتن نهفته است؛ لذا اگر به معنای «جماعت» هم به کار رود، بدین لحاظ است که جماعت مزبور شرور و زیان را از خود دفع می‌کند[۲۱۲].

دانشمندان علوم قرآنی و مفسران نسبت به نقش و معنای واژه ﴿كَافَّةً در آیه مورد بحث دیدگاه‌های مختلفی دارند:

  1. طبری[۲۱۳]، شیخ الطائفه[۲۱۴]، واحدی نیشابوری[۲۱۵] و قرطبی[۲۱۶] معتقدند که لفظ ﴿كَافَّةً در این آیه حال از کلمه «للناس» و به معنای «همه» و مفید عموم است.
  2. نحاس[۲۱۷]، زجاج[۲۱۸]، زمخشری[۲۱۹]، همدانی[۲۲۰]، راغب اصفهانی[۲۲۱] و علامه طباطبایی[۲۲۲] از کسانی‌اند که واژه ﴿كَافَّةً را حال از کاف ﴿أَرْسَلْنَاكَ می‌دانند.

همدانی در توضیح دیدگاه خویش درباره حال بودن واژه ﴿كَافَّةً می‌گوید: ذوالحال ﴿كَافَّةً دو وجه دارد: کاف ﴿أَرْسَلْنَاكَ یا کلمه ﴿لِلنَّاسِ. وجه دوم نزد جمهور نحویان قابل قبول نیست و امری باطل و ممنوع به شمار می‌آید؛ زیرا تقدیم حال بر ذوالحال مجرور در استحاله و امتناع مانند تقدیم مجرور بر جار است[۲۲۳]؛ یعنی همان‌گونه که تقدیم مجرور بر جار از دیدگاه اهل ادب محال است، تقدیم حال بر ذوالحال مجرور نیز چنین است.

زمخشری نیز بر استحاله و امتناع این امر تأکید می‌کند[۲۲۴] و علامه طباطبایی آن را بر خلاف دیدگاه علمای ادب می‌داند[۲۲۵]. نحاس[۲۲۶]، زجاج[۲۲۷] و زمخشری[۲۲۸] پس از آنکه واژه ﴿كَافَّةً را حال برای کاف ﴿أَرْسَلْنَاكَ می‌دانند، درباره معنای آن می‌گویند: واژه مزبور به معنای «جامع» و گردآورنده است و معنای آیه در این صورت چنین خواهد شد: ما شما را نفرستادیم جز برای اینکه گردآورنده مردم باشی برای ترساندن از نافرمانی و بشارت دادن نسبت به فرمانبری. این دیدگاه نسبت به معانی ﴿كَافَّةً، چنان که برخی دانشمندان مانند حلبی[۲۲۹] و شوکانی[۲۳۰] به آن اشاره کرده‌اند، قابل دفاع نیست و واژه مزبور با آن همخوانی ندارد؛ زیرا ﴿كَافَّةً از ماده «کف» و از مشتقات آن و از طرف دیگر، «کف» به معنای منع و بازداشتن است؛ پس این معنا باید در همه مشتقات محفوظ باشد؛ چراکه مشتقات همواره معنای ماده و مبدأ اشتقاق را در ضمن دارند و آن را در خود حفظ می‌کنند، در حالی که اگر ﴿كَافَّةً به معنای «جامع» و گردآورنده باشد، هیچ گونه اشاره‌ای به معنای مبدأ اشتقاق ندارد؛ پس نمی‌توان گفت که ﴿كَافَّةً به معنای «گردآورنده» است، بلکه باید گفت به معنای «بازدارنده» است تا معنای ماده و مبدأ اشتقاق در آن محفوظ و مأخوذ باشد. همان طور که گذشت، راغب اصفهانی معنای مبدأ اشتقاق را در واژه ﴿كَافَّةً اخذ کرده، می‌گوید: این واژه معنای زجر و منع را می‌رساند و در این فرض، آیه یادشده بیانگر چنین مفهومی خواهد بود: ما تو را نفرستادیم جز برای بازداشتن مردم از گناه و نافرمانی، در حالی که بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده هستی[۲۳۱].

فخر رازی[۲۳۲]، باقوی[۲۳۳] و بهجت عبدالواحد صالح[۲۳۴] دو قول مزبور را یادآور شده، می‌گویند: اگر لفظ ﴿كَافَّةً حال از کاف﴿أَرْسَلْنَاكَ باشد، به معنای زجر و منع خواهد بود و اگر حال از کلمه ﴿لِلنَّاسِ باشد، به معنای همه و جمیع خواهد بود، ولی آنان از این دو قول هیچ کدام را بر دیگری ترجیح نمی‌دهند. طبرسی در بحث اعراب، قول دوم را انتخاب کرده، می‌گوید: ﴿كَافَّةً حال برای کاف ﴿أَرْسَلْنَاكَ و به معنای «بازدارنده» است، اما در بحث معنا به دیدگاه اول رو آورده، می‌گوید: ﴿كَافَّةً حال از کلمه ﴿لِلنَّاسِ و مفید عموم است[۲۳۵].[۲۳۶].

نتیجه بحث

برای واژه ﴿كَافَّةً سه معنا ذکر شده است: «همه»، «جماعت» و «بازدارنده». درباره جایگاه و نقش آن در آیه مزبور، دو دیدگاه وجود داشت: حال از کاف ﴿أَرْسَلْنَاكَ و حال از کلمه ﴿لِلنَّاسِ[۲۳۷]. اختلاف دیدگاه نسبت به جایگاه آن، باعث اختلاف در معنای آن نیز شده است؛ به این معنا که اگر ﴿كَافَّةً حال از ﴿لِلنَّاسِ باشد، آیه مورد بحث بیانگر این است که دین اسلام آخرین دین به شمار می‌آید و تا روز رستاخیز آیین همه بشریت خواهد بود؛ زیرا در این صورت، ﴿كَافَّةً از الفاظ عموم خواهد بود و آیه از رسالت پیامبر اسلام(ص) برای همه جهانیان حکایت می‌کند؛ چون در این فرض، آیه به این معناست که «ما تو را نفرستادیم مگر برای همه مردم تا روز رستاخیز»؛ یعنی دین اسلام آخرین دینی است که از طرف خداوند آمده و پس از آن، شریعت جدیدی نخواهد آمد، اما اگر ﴿كَافَّةً حال از کاف ﴿أَرْسَلْنَاكَ باشد، از الفاظ عموم نخواهد بود و جاودانگی دین اسلام از این آیه استفاده نمی‌شود؛ چراکه در این فرض، آیه مزبور از معنایی حکایت می‌کند که هیچ گونه اشاره‌ای به این مطلب ندارد و طبق این فرض، آیه این معنا را می‌فهماند که «ما تو را نفرستادیم مگر برای اینکه مردم را از گناه و نافرمانی بازداری» یا «مردم را برای انذار و تبشیر گرد آوری». معلوم است که این معناد هیچ ارتباطی با جاودانگی و آخرین دین بودن اسلام ندارد.

با توجه به مطالب یاد شده، دلالت این آیه بر خاتمیت مشکل به نظر می‌رسد؛ زیرا همان‌گونه که گذشت، دلالت آیه مزبور بر خاتمیت بر این اساس استوار است که ﴿كَافَّةً از الفاظ عموم به شمار آید تا آیه بیانگر رسالت پیامبر اسلام(ص) برای همه جهانیان باشد و این امر در صورتی امکان پذیر است که ﴿كَافَّةً در این آیه، حال از ﴿لِلنَّاسِ باشد، در حالی که چنین چیزی از نظر جمهور دانشمندان ادب پذیرفتنی نیست؛ زیرا اولاً این مطلب مستلزم تقدیم ذوالحال مجرور بر حال است که از نظر آنان باطل و محال است؛ بنابراین کلمه ﴿كَافَّةً نمی‌تواند حال از کلمه ﴿لِلنَّاسِ باشد. ثانیاً اگر لفظ ﴿كَافَّةً حال برای واژه ﴿لِلنَّاسِ باشد، لازم می‌آید که «لام» در ﴿لِلنَّاسِ به معنای «إلی» باشد؛ زیرا بر اساس این فرض، آیه این معنا را می‌رساند که «ما تو را نفرستادیم مگر به سوی همه مردم» و بدون تردید، این امر خلاف ظاهر است؛ چون ظاهر آن است که «لام» به معنای خود به کار رفته است، نه به معنای «إلی»؛ بنابراین واژه ﴿كَافَّةً حال برای کاف ﴿أَرْسَلْنَاكَ و به معنای «بازدارنده» یا «گردآورنده»[۲۳۸] خواهد بود. بر این اساس آیه هیچ ارتباطی با خاتمیت نخواهد داشت.[۲۳۹].

نقد یک دیدگاه

تأکید برخی دانشمندان و محققان درباره دلالت آیه مزبور بر خاتمیت قابل تأمل است. استاد جعفر سبحانی می‌فرماید: این آیه به خوبی خاتمیت پیامبر اسلام(ص) را ثابت می‌کند؛ زیرا ﴿كَافَّةً در این آیه به معنای «عامة» و حال از ﴿لِلنَّاسِ است؛ یعنی «ما تو را نفرستادیم مگر برای همه مردم جهان». بر اساس این معنا، پیامبر اسلام(ص) پیامبر خاتم و رسالت او عمومی، جهانی و ابدی خواهد بود. اما این احتمال که ﴿كَافَّةً به معنای بازدارنده و حال از کاف ﴿أَرْسَلْنَاكَ باشد، یک احتمال بسیار ضعیف است؛ به دو دلیل:

  1. با بودن کلمه ﴿نَذِيرًا در ذیل آیه، به کلمه ﴿كَافَّةً به آن معنا نیاز نیست؛ زیرا اگر ﴿كَافَّةً به معنای «بازدارنده» است، منظور این است که پیامبر گرامی(ص) با تذکر و یادآوری عذاب‌های الهی که برای گناهان و کارهای زشت مقرر شده است، مردم را از گناه بازدارد و روشن است که معنای «انذار» هم همین است؛ زیرا «انذار» به معنای ترساندن مردم از عذاب الهی است.
  2. در قرآن مجید همه جا کلمه ﴿كَافَّةً به معنای «عامة» استعمال شده است؛ مانند آیات زیر: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً[۲۴۰]، ﴿وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً[۲۴۱]، ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً[۲۴۲].

در همه این آیات ﴿كَافَّةً به معنای «عامه» آمده است[۲۴۳]. پس در آیه مورد بحث نیز به همین معنا خواهد بود. به نظر می‌رسد که هم اصل مدعا و هما ادله آن قابل مناقشه است. مخدوش بودن مدعا از مطالب گذشته روشن شد؛ زیرا اگر واژه ﴿كَافَّةً حال برای کلمه ﴿لِلنَّاسِ باشد، مفید عموم خواهد بود، ولی این امر مستلزم تقدم ذوالحال مجرور بر حال است و چنین چیزی از نظر دانشمندان ادب، باطل است. نیز این دیدگاه مستلزم آن است که «لام» در ﴿لِلنَّاسِ به معنای «إلی» به کار رفته باشد و این خلاف ظاهر است. مخدوش بودن دلیل نیز با مقداری تأمل آشکار می‌گردد؛ اما دلیل اول از این رو قابل خدشه است که با بودن کلمه «نذیر» نه تنها کلمه ﴿كَافَّةً به معنای «بازدارنده»، تکرار نیست و به آن نیاز است، بلکه کلمه «نذیر» و «بشیر» مؤید این امر است که واژه ﴿كَافَّةً در اینجا به معنای «بازدارنده» است نه به معنای «عامة»؛ زیرا در این فرض آیه می‌فرماید: ما تو را نفرستادیم مگر برای اینکه مردم را از نافرمانی بازداری.

بازداری از نافرمانی خداوند و رساندن به فرمانبری از او، به دو صورت قابل تصویر است: نخست اینکه پیامبر(ص) تکویناً مردم را از گناه بازدارد؛ یعنی هر کس بخواهد معصیت کند، پیامبر مانع او شود و با اکراه و اجبار، او را از معصیت بازدارد و به اطاعت وادار سازد و دیگر اینکه پیامبر(ص) با بیم دادن و یادآوری عذاب‌های الهی برای گناهکاران و بشارت دادن به پاداش الهی برای مطیعان و فرمانبران، مردم را از گناه بازدارد و به اطاعت سوق دهد. صورت اول فی نفسه امکان پذیر نیست و با اختیار و تکلیف نیز نمی‌سازد؛ بنابراین بازداری از نافرمانی و وادار کردن به فرمانبری، منحصراً به طریق دوم ممکن است؛ یعنی با انذار و تبشیر می‌تواند انسان‌ها را از گناه بازدارد و به اطاعت سوق دهد. آیه مورد بحث نیز همین روش را یادآور می‌شود و می‌فرماید: ما تو را نفرستادیم مگر برای اینکه مردم را از گناه بازداری، در حالی که بشیر و نذیر هستی؛ یعنی ما تو را فرستادیم تا با انذار و بشارت، مردم را از نافرمانی بازداری و به فرمانبری وادار سازی. بنا بر آنچه گفته شد، با بودن واژه «نذیر»، نه تنها کلمه ﴿كَافَّةً به معنای «بازدارنده» مستلزم تکرار نیست و از آن بی‌نیاز نیستیم، بلکه لفظ «نذیر» مؤید این مطلب است که ﴿كَافَّةً در اینجا باید به معنای «بازدارنده» باشد.

اما مخدوش بودن دلیل دوم بدین جهت است که بدون تردید واژه ﴿كَافَّةً در موارد متعدد به معنای «عامة» یا «جمیع» به کار رفته و افاده عموم کرده و در آیات یادشده[۲۴۴] نیز به همین معنا به کار رفته است، ولی قیاس آیات مزبور با آیه مورد بحث، قیاس مع‌الفارق است؛ زیرا همان‌گونه که یادآوری شد، کلمه ﴿كَافَّةً در آیه مورد بحث، در صورتی مفید عموم است که حال برای ﴿لِلنَّاسِ باشد و این امر اولاً مستلزم تقدم ذوالحال مجرور بر حال است که از نظر جمهور علمای ادب باطل است و ثانیاً اگر ﴿كَافَّةً به معنای «عامة» و حال برای ﴿لِلنَّاسِ باشد این محذور را به دنبال دارد که حرف لام» در ﴿لِلنَّاسِ به معنای «إلی» باشد، در حالی که ظاهر آن است که «لام» به معنای خود به کار رفته است، اما در آیات مزبور نه تنها این محذور وجود ندارد، بلکه ممکن است در برخی آنها قرائنی بر کاربرد ﴿كَافَّةً به معنای «عامة» وجود داشته باشد که مفید عموم است؛ استعمال ﴿كَافَّةً به معنای «عامة» در آیات یاد شده مستلزم کاربرد آن به این معنا در آیه مورد بحث نخواهد بود.[۲۴۵].

کیفیت دلالت آیات

مطلب قابل توجه این است که برای اثبات «خاتمیت» به آیات متعددی استناد شده است که به سه آیه در مباحث پیشین اشاره شد، اما دلالت این آیات بر دو نوع است: نوع اول، نفی پیامبر جدید؛ برخی از این آیات بیانگر آن است که باب نبوت به طور مطلق بسته شده است و پیامبر جدیدی بعد از پیامبر اسلام ظهور نخواهد کرد. آیه چهل سوره احزاب که قبلاً گذشت، آشکارا می‌رساند که پس از پیامبر اسلام(ص) پیامبر دیگری از سوی خداوند برانگیخته نخواهد شد؛ خواه آن پیامبر دارای کتاب و شریعت باشد یا مروج شریعت اسلام. نوع دوم، نفی دین جدید؛ غیر از آیه چهل سوره احزاب، سایر آیات (در صورت تمام بودن دلالت آنها) تنها این مطلب را می‌رساند که دین اسلام، آخرین دین و تا روز رستاخیز، تنها راه و رسم بشریت است و دین دیگری که ناسخ شریعت اسلام باشد، نخواهد آمد، اما این آیات هیچ گاه پیامبر جدیدی را که مروج و مبلغ دین اسلام باشد، نفی نمی‌کند؛ بنابراین آنچه «خاتمیت» مورد نظر را به صورت کامل و تام اثبات می‌کند، فقط آیه چهل سوره احزاب است، اما دیگر آیات تنها شریعت جدید را نفی و گفتار دین‌سازان را ابطال می‌کند.[۲۴۶].

چگونگی خاتمیّت

با توجه به این که عالم طبیعت آمیخته با حرکت و دگرگونی است و هیچ چیز در آن ثابت و پایدار و یکنواخت نیست، چگونه یک دین می‌تواند ادعای ثبات و جاودانگی کند؟ باید بین قانون و پدیده فرق گذاشت. آنچه در حال تغییر و تبدّل دایمی است و هرگز روی سکون و آرامش را نمی‌بیند، ماده و ترکیب‌های مادی و پدیده‌های جزیی‌اند؛ اما قوانین حاکم بر طبیعت، مانند قانون انکسار نور و جاذبه زمین، و نیز نظام‌های اجتماعی‌ای که منطبق بر نوامیس طبیعی‌اند، ثابت و کلی باقی می‌مانند و فرسوده و نابود نمی‌شوند. اگر بشر از راه عقل و فطرت سلیم و آزمون و مطالعه حسی و تجربی، یقین به وجود ثابت‌ها و نظم کلی در پس پدیده‌های متغیر و جزیی نمی‌داشت، نه فلسفه‌ای در طول تاریخ پدید می‌آمد و نه علمی. اسلام مجموعه‌ای است از قوانین آسمانی، برای اصلاح و تنظیم ارتباط انسان با خود با خدا با طبیعت و با دیگران که از عمق فطرت و سرشت انسان برخاسته و با نیازهای فردی و اجتماعی او تناسب و هماهنگی دارد؛ پدیده‌ای مادی و یا قانونی ناهماهنگ با طبیعت و سرشت انسان نیست تا محکوم به زوال و نابودی باشد[۲۴۷].[۲۴۸].

با توجه به این که مقتضیات هر عصر و زمانی متفاوت است، چگونه شریعت اسلام ثابت و تغییرناپذیر باقی می‌ماند؟

خاتمیّت و جاودانگی شریعت اسلام، با نسخ‌ناپذیری و ثبات و دوام احکام و قوانین آن تلازم دارد. از طرفی زندگی اجتماعی بشر - نه فقط در مظاهر و دستاوردهای علم و تمدن، بلکه در نوع روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و حقوقی افراد جامعه با یکدیگر - همواره صحنه تغییر و دگرگونی است. در این صورت اسلام چگونه می‌تواند با قوانین ثابت و محدود خود، هماهنگ با زمان پیش رود و راهنما و هدایتگر انسان باشد؟ به خصوص که اسلام دینی شخصی و محدود به رابطه انسان با خدا نیست و در شؤون مختلف زندگی بشر مداخله کرده و قوانین اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی، سیاسی، مدنی، قضایی و جزایی آن بر تمام زوایای زندگی انسان سایه افکنده است[۲۴۹].

به اعتقاد شهید مطهری سؤال فوق اشکالی است مشابه ربط حادث به قدیم که در فلسفه از دیرزمان مطرح بوده است[۲۵۰]. در پاسخ ابتدا باید تعریف صحیحی از مقتضیات زمان ارائه گردد. مقتضیات زمان نه به معنای پدیده‌های نوظهور - اعم از این که به صلاح یا فساد جامعه باشد- است و نه به معنای ذوق و پسند زمانه؛ بلکه مراد از آن نیازهای واقعی بشر است که با پیشرفت زمان در عرصه زندگی اجتماعی پدید می‌آید. انسان برای بهبود زندگی و رفع نیازهای اقتصادی و اجتماعی و معنوی خود با استفاده از نیروی ابتکار و خلاقیت، وسایل و ابزارهای جدیدی را به خدمت می‌گیرد. ورود عوامل و ابزارهای نو در زندگی بشر به نوبه خود نیازهای جدیدی را به همراه می‌آورد و نیازهای جدید، مقدمه و سرآغاز رشد و پیشرفت بیشتر می‌شوند و توسعه بیش‌تر نیازهای جدیدتری را به ارمغان می‌آورد[۲۵۱].

و اما پاسخ سؤال باید گفت: نه تمام نیازهای انسان در حال تغییر و دگرگونی است و نه با تغییر آنها تحول در اصول و قواعد اساسی زندگی اجتناب‌ناپذیر است. نیازهای انسان دو دسته‌اند:

  1. نیازهای اولی که از عمق ساختمان جسمی و روحی انسان و از طبیعت زندگی اجتماعی وی سرچشمه می‌گیرند و انسان را به توسعه و پیشرفت و بهبود زندگی وا می‌دارند؛ نیازهای جسمی، مانند خوراک، پوشاک، مسکن و همسر؛ نیازهای روحی، مانند علم، زیبایی، نیکی، پرستش، احترام و تربیت؛ و نیازهای اجتماعی مثل، معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادی و مساوات، که همگی نیازهای اولی هستند و در گردونه زمان همواره ثابت و پایدار باقی می‌مانند.
  2. نیازهای ثانوی که از نیازهای اولی ناشی می‌شوند و انسان را در جهت توسعه و بهبود هر چه بیشتر زندگی به حرکت و تلاش برمی‌انگیزند، مانند نیاز به انواع ابزارها و وسایل زندگی. این‌گونه نیازها اغلب با گذشت زمان تغییر می‌کنند و نیازهای جدیدی جایگزین آنها می‌شوند، مگر بعضی از آنها؛ مانند نیاز به قانون که خاستگاه آن نیاز انسان به زندگی اجتماعی است و در عین حال ثابت و همیشگی است[۲۵۲].

در تقسیمی دیگر، نیازهای انسان و به تبع آن، احکام و قوانین اسلامی را می‌‌توان در چهار قلمرو تفکیک کرد:

  1. ارتباط انسان با خدا؛
  2. ارتباط انسان با خود؛
  3. ارتباط انسان با طبیعت؛
  4. ارتباط انسان با دیگران[۲۵۳].

ارتباط انسان با خدا شاید ثابت‌ترین حوزه دین است که کم‌تر دچار تغییر می‌شود، و بیش‌تر به شکل عبادات و چگونگی انجام آنها به تناسب شرایط و موقعیت‌ها محدود می‌شود، مانند نماز که به فراخور حال مکلّف می‌توان آن را ایستاده، نشسته، با ایماء و اشاره، با وضو یا تیمم... به جا آورد[۲۵۴]. هم‌چنین ارتباط انسان با خود و نظامی که باید به مدد نیروی اراده به غرایز خویش بدهد، که در قالب باید و نبایدها و دستورهای اخلاقی نمود می‌یابد، نیز نیازی است ثابت که از عمق وجدان و فطرت انسان می‌جوشد و تغییر و تبدیل نمی‌پذیرد[۲۵۵] ـ هر چند آداب و شیوه‌های زندگی در زمان‌ها و مناطق مختلف با یکدیگر فرق دارند ـ و این امر سبب جاودانگی و غیر نسبی بودن آن اخلاق شده است؛ در حالی که ارتباط انسان با طبیعت، تا حدودی[۲۵۶]، و ارتباط انسان با دیگر افراد جامعه، به شدت، در معرض تغییر و دگرگونی است. بنابراین طبیعی است حوزه‌هایی از دین که به خصوص با دسته اخیر از نیازهای انسان سروکار دارند، بیش از همه هدف تیغ تیز انتقادها و اشکال‌ها بوده و سؤال برانگیز باشند[۲۵۷].

هر چند پیشرفت تمدن و تکامل جوامع انسانی، نیازهای جدیدی را فراروی آدمی قرار می‌دهد و چه بسا وضع قراردادها و مقررات جدیدی را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد ـ مانند اختراع وسایل نقلیه ماشینی که قوانین راهنمایی و رانندگی و مقررات بین‌المللی حمل و نقل مسافر و کالا را ضروری ساخته ـ ولی این سبب نمی‌شود «قوانین حقوقی و جزایی و مدنی مربوط به داد و ستدها و وکالت‌ها و غصب‌ها و ضمان‌ها و ارث و ازدواج و امثال اینها اگر مبتنی بر عدالت و حقوق فطری واقعی باشد عوض بشود، چه رسد به قوانین مربوط به رابطه انسان با خدا یا رابطه انسان با طبیعت. قانون راه عادلانه و شرافتمندانه تأمین نیازمندی‌ها را مشخص می‌کند. تغییر و تبدیل وسایل و ابزارهای مورد نیاز سبب نمی‌شود که راه تحصیل و استفاده و مبادله عادلانه آنها عوض بشود[۲۵۸]. بنابراین صرف تحول‌پذیری شرایط زمانی و مکانی نمی‌تواند مانع از جاودانگی یک دین شود؛ گرچه تحقق این مهم بستگی به چند عامل دارد: اولاً، احکام و دستورهای آن منطبق بر طبیعت و فطرت انسان باشد؛ ثانیاً، نظام قانون‌گذاری آن در درون خود از پویایی و انعطاف‌پذیری برخوردار باشد؛ ثالثاً، منابع فقه آن غنی و پرمایه باشد.

اسلام دینی است مطابق با طبیعت و فطرت انسان؛ زیرا متعادل و جامع‌نگر است و به همه ابعاد مادی و معنوی و فردی و اجتماعی انسان توجه و اهتمام دارد. نظام اخلاقی و اجتماعی و حقوقی‌ای که یک جانبه‌نگر باشد، خویش‌برانداز است و حکم نسخ خود را پیشاپیش امضا می‌کند[۲۵۹]. به علاوه – همان‌طور که قبلاً گفته شد- بخشی از نیازهای انسان چه در بعد فردی و چه در بعد اجتماعی ثابت و یکنواخت است، مثل نیاز انسان به عبادت و پرستش، تنظیم غرایز خود در چهارچوب اخلاق و سامان دادن به روابط اجتماعی خویش بر محور عدالت. اسلام برای این نوع از نیازها، قانون ثابت و لا یتغیر وضع کرده است که خطوط اصلی زندگی او را ترسیم می‌کنند. بخش دیگری از نیازهای انسان متغیر است؛ اسلام برای این‌گونه نیازها وضع متغیر در نظر گرفته است، به این صورت که آنها را به اصول ثابتی که در شرایط مختلف زمانی در اشکال گوناگون جلوه‌گر شده و قانون فرعی خاص و متناسبی را تولید می‌نمایند، پیوند زده است؛ مثلاً، بنا بر آیه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ[۲۶۰] ضرورت آمادگی نظامی و دفاعی در مقابل دشمن یکی از اصول ثابت اجتماعی اسلام است که از یک نیاز ثابت و همیشگی نشأت می‌گیرد؛ اما شکل اجرای آن در زمان‌های مختلف متفاوت بوده است، از سلاح‌های ساده و ابتدایی قدیمی گرفته تا سلاح‌های پیچیده و پیشرفته امروزی؛ و یا طبق حدیث شریف «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ‌» علم‌آموزی وظیفه‌ای است همگانی که علاوه بر شناخت اصول و فروع دین که بعضاً واجب عینی است، هر دانشی را که مورد نیاز جامعه باشد، اعم از پزشکی، سیاسی، اقتصاد و... شامل می‌شود؛ چراکه اجرای اصل لزوم حفظ عزت و استقلال جامعه اسلامی که یک اصل ثابت دینی است، امروزه جز با تحصیل دانش عملی نیست[۲۶۱]. انطباق و انعطاف‌پذیری نظام قانون‌گذاری اسلام نیز مرهون چند ویژگی است:

  1. اسلام هرگز خود را با شکل و ظاهر زندگی درگیر نساخته، بلکه توجه و اهتمام خود را به روح و معنا و هدف زندگی و راه رسیدن به آن معطوف کرده است و به این ترتیب خود را از هر گونه تصادم و رویارویی با مظاهر و دستاورهای علم و تمدن برکنار داشته و مانع بزرگ جاودانگی را از پیش پای خود برداشته است. تعارض و ناهماهنگی میان قانون و نیازهای نو، زمانی بروز می‌کند که قانون به جای مشخص کردن راه و هدف، به تثبیت شکل خاصی از زندگی بپردازد؛ مثلاً بخواهد ابزارها و وسایل خاصی، مانند قلم، دوات، تیر، کمان و چراغ نفتی را، که بستگی تام به درجه فرهنگ و تمدن دارد، برای همیشه ثابت نگه دارد. قانون هر اندازه جزیی و مادی باشد و خود را به ظواهر زندگی محدود کند، محکوم به شکست است و هر اندازه کلی و معنوی باشد و توجه خود را به روابط بین اشیا و یا اشخاص معطوف کند، شانس بیش‌تری برای بقا و دوام دارد[۲۶۲].
  2. احکام اسلامی از یک طرف، تابع مصالح و مفاسد واقعی‌اند، مصالح و مفاسدی که علم و عقل بشر به آن دسترسی دارد هر چند نتواند همه زوایای آن را کشف کند و از طرف دیگر، در قالب قضیه حقیقیه ـ نه خارجیه- تشریع شده‌اند. به همین دلیل احکام اسلامی اگر چه گاهی با یکدیگر تزاحم دارند، ولی هیچ‌گاه تعارض نخواهند داشت. در این‌گونه موارد، بنا بر صریح حکم دین که می‌گوید: إذا اجتمعت حرمتان طرحت الصغرى للكبرى؛ «هرگاه دو حرمت جمع شوند و با یکدیگر تزاحم پیدا کنند، باید از کوچک‌تر به نفع بزرگ‌تر صرف نظر کرد»، حکم اهم بر مهم مقدّم داشته می‌شود؛ مثلاً در جایی که بین حقوق فرد و جامعه تزاحم و اصطکاک به وجود آید مصالح اجتماعی مقدّم داشته می‌شود. به همین دلیل، فقها تشریح بدن میت مسلمان را - البته با شرایطی - برای استفاده در دانشکده‌های پزشکی جایز دانسته‌اند[۲۶۳].
  3. در نظام فقهی و حقوقی اسلام قواعد کنترل کننده‌ای، (مانند قاعده لاضرر و لاحرج)، وضع شده‌اند که بر همه احکام و مقررات اسلامی حاکمیت دارند و سبب انعطاف و انطباق‌پذیری فقه اسلامی در شرایط مختلف می‌شوند[۲۶۴].

اسلام به حکومت و جامعه اسلامی اختیارات گسترده‌ای داده تا به تناسب شرایط و با توجه به اصول و مبانی اسلام مقررات جدیدی، که در گذشته موضوع آنها منتفی بوده است، را وضع کند[۲۶۵].

به بیان دیگر، اسلام در نظام قانون‌گذاری خویش اولاً محدوده‌ای را به عنوان منطقه فراغ و خالی از حکم در نظر گرفته که در آن حاکم اسلامی می‌تواند به تناسب نیازهای زمان قانون وضع کند؛ مانند وضع مالیات برای تأمین هزینه‌های حکومت[۲۶۶]، وضع مقررات راهنمایی و رانندگی و یا فتوای موقت میرزای شیرازی به حرمت استعمال توتون و تنباکو[۲۶۷] و...؛ ثانیاً در همان محدوده‌ای هم که قانون وضع کرده، چنین نیست که همه احکام و قوانین از نظر اهمیت و اعتبار در یک سطح باشند؛ بلکه احکام اسلامی به احکام ثابت و اصلی و مقررات فرعی و نتیجه تقسیم می‌شوند[۲۶۸]. احکامی چون حلال بودن معامله و حرام بودن ربا، پرهیز از انجام معامله‌های غرری، ضرورت رضایت طرفین در معامله، ضامن بودن در قبال مال دیگران (در صورت خسارت دیدن)[۲۶۹]، ضرورت آمادگی نظامی و دفاعی در برابر دشمن، حفظ عزت و استقلال جامعه اسلامی و... از اصول ثابت و کلی اسلام‌اند که در هر حال اعتبار خود را حفظ می‌کنند[۲۷۰]. تغییر یا در شکل اجرایی احکام است، مانند لزوم نیرومندی در مقابل دشمن و یا حفظ عزت و استقلال جامعه اسلامی؛ یا در موضوع آنها، به این معنا که فعل خاصی در یک زمان مصداق موضوع یک حکم باشد و در زمانی دیگر مصداق موضوع حکمی دیگر، مثل خرید و فروش خون که زمانی از مصادیق اکل مال به باطل بود و حرام؛ اما امروزه که با پیشرفت دانش پزشکی استفاده‌های فراوان پیدا کرده، از موضوع این حکم خارج است؛ و یا به دلیل تصرفاتی است که شارع مقدس در موضوعات احکام کرده که در حقیقت نوعی حق وتو به سود بشریت است، مانند قواعد فقهی لا ضرر و لا حرج. گونه دیگری از تغییر را که می‌توان فرض کرد، تغییر در حکم است که اصطلاحاً نسخ نامیده می‌شود، ولی براساس حدیث شریف «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» پس از انقضای دوره تشریع، نسخ در احکام اسلامی راه ندارد.

یکی دیگر از عواملی که در پویایی و جاودانگی شریعت اسلام سهم بسزایی دارد، منابع فقهی است. از جمله منابع فقه اسلامی، عقل است که در روایات، حجت باطنی خوانده شده است. عقل نه تنها در استنباط حکم شرعی فقیه را یاری می‌رساند، بلکه خود منبعی مستقل در کشف، تقیید و تعمیم احکام به شمار می‌آید. احکام اسلامی برخاسته از مصالح و مفاسد واقعی‌اند و عقل توانایی تشخیص مصلحت و مفسده را دارد؛ بنابراین اگر عقل به تنهایی و بدون استمداد از شرع، مصلحت یا مفسده‌ای را کشف کند شرع نیز آن را امضا می‌کند. از قاعده فقهی كل ما حكم به العقل حكم به الشرع و كل ما حكم به الشرع حكم به العقل به خوبی می‌توان تلازم حکم عقل و شرع را به دست آورد. به سبب این تلازم، هیچ‌گاه حکم قطعی عقل با نص و صریح آیات و روایات تعارض پیدا نمی‌کند و تعارض آنها به ظاهر دین محدود می‌شود که در این گونه موارد نیز حکم عقل مقدّم داشته می‌شود و اصولاً حکم عقل دلیلی است بر این که ظاهر آیه یا روایت مراد نیست[۲۷۱]. از دیگر منابع فقه اسلامی، کتاب (قرآن کریم) و سنت است که متون دینی ما را تشکیل می‌دهند و غناء و پرمایگی آنها، به خصوص قرآن کریم، سبب شده استعداد شگرف و پایان‌ناپذیری - که به مسائل فقهی و حقوقی هم اختصاص ندارد - برای مطالعه و تحقیق داشته باشند. مطالعه‌ای دقیق درباره مسائل مربوط به مبدأ و معاد، حقوق، فقه، اخلاق، قصص تاریخی و طبیعیات که در قرآن طرح شده و مقایسه و تطبیق آن با آرا و دیدگاه‌هایی که در طول چهارده قرن پدید آمده و کهنه شده، حقیقت را آشکار می‌کند. آرا و دیدگاه‌ها هر چه پیش‌تر رفته و عمیق‌تر و وسیع‌تر شده، خود را با قرآن متجانس‌تر یافته است.

بزرگ‌ترین آفتی که قرآن را تهدید می‌کند و مانع شناخت آن می‌گردد، جمود بر فهم و برداشت خاص است. پیشوایان دینی ما همواره استعداد شگرف قرآن کریم و روایات اسلامی برای مطالعه و تحقیق را گوشزد کرده‌اند. پیامبر گرامی اسلام(ص) در وصف قرآن می‌فرماید: «ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ»؛ «ظاهرش شگفت‌آور و باطنش ژرف است؛ آن را حد و نهایتی است و فوق آن حد و نهایتی دیگر. شگفتی‌های آن به شمار نمی‌آید و تازه‌های آن کهنه نمی‌شود»[۲۷۲]. از امام صادق(ع) سؤال شد: «چگونه است که قرآن هر چه بیشتر در دسترس مردم قرار می‌گیرد و در آن بحث و فحص می‌شود، جز بر طراوتش افزوده نمی‌گردد؟» در پاسخ فرمود: «زیرا قرآن برای زمان و مردمانی خاص نازل نشده است؛ به همین دلیل در هر زمانی نو است و برای همه مردمان با طراوت»[۲۷۳]. رسول گرامی اسلام(ص) مردم را به ثبت و ضبط و انتشار سخنان خود تشویق می‌نمود و در توجیه آن می‌فرمود: چه بسا کسی که خود دانش و درک عمیقی ندارد، واسطه شود در انتقال آن به شخصی فهیم و ژرف‌اندیش؛ و کسی که خود صاحب فهم و بینش عمیق است، واسطه شود در انتقال آن به شخصی به مراتب اندیشمندتر و ژرف‌نگرتر از خود[۲۷۴][۲۷۵].

تأثیر دیدگاه‌ها و بینش‌های جدید بر تحول و تکامل فهم دین در مسائل فقهی به خوبی محسوس و مشهود است. فقه اسلامی چندین دوره را سپری کرده و در هر دوره آرا و دیدگاه‌های خاصی بر آن حکم‌فرما بوده است. اصول و قواعدی که چند قرن قبل ـ مثلاً در زمان شیخ طوسی ـ برای استنباط حکم شرعی به کار برده می‌شد، امروز منسوخ و مهجور است و اصول و قواعدی دیگر جایگزین آنها شده است که مسلماً بر برداشت فقهی فقیهان تأثیر میگذارد؛ همچنان که پیشرفت دانشهای حقوقی روان‌شناسی و جامعه‌شناسی در عصر حاضر، امکان تعمق بیشتر در مسائل فقهی را فراهم آورده است. استعداد شگرف و پایان‌ناپذیر منابع اسلامی برای کشف و مطالعه و تحقیق از یک سو، و تکامل طبیعی علوم و افکار بشری از سوی دیگر، نسبیت اجتهاد و تحول و تکامل آن را سبب شده است؛«راز بزرگ خاتمیّت» نیز در همین نکته نهفته است[۲۷۶]. «اجتهاد»، که به حق آن را «نیروی محرّک اسلام» خوانده‌اند[۲۷۷]، نقش مهمی در پویایی فقه و جاودانگی اسلام دارد؛ از این جهت که اگر عوامل پیش‌گفته، قابلیت‌ها و توانمندی‌های درونی لازم برای امکان جاودانگی یک دین را فراهم می‌آورند، اجتهاد نقش به فعلیت در آوردن و شکوفا ساختن قابلیت‌های نهفته در دین را داراست. ابن سینا در بیان اهمیت نقش و جایگاه اجتهاد می‌گوید: کلیات اسلامی، ثابت و لایتغیر و محدود است، اما حوادث و مسائل، نامحدود و متغیر است و هر زمانی مقتضیات و مسائل خاص خود را دارد، به همین دلیل ضرورت دارد که در هر عصر و زمانی گروهی متخصص و آگاه به کلیات اسلامی و آشنا با مسائل و پیش‌آمدهای زمان، عهده‌دار اجتهاد و استنباط حکم مسائل جدید از کلیات اسلامی باشند[۲۷۸].[۲۷۹].

منابع

پانویس

  1. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  2. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح، تحقیق و تعلیق سیدهاشم رسولی محلاتی و سید فضل الله یزدی طباطبایی، ج۷-۸، ص۵۶۶.
  3. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ص۵۶۶.
  4. علی بن احمد الواحدی النیسابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، تحقیق و تعلیق عادل احمد عبدالموجود، علی محمد معوض، احمد محمود صیرة، احمد عبدالغنی الجمل و عبدالرحمن عویس، مقدمه و تقریظ عبدالحی فرماوی، ج۳، ص۴۷۴؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷-۸، ص۵۶۶؛ علی بن محمد البغدادی الخازن، تفسیر الخازن، تصحیح عبدالسلام محمد علی شاهین، ج۳، ص۴۲۹؛ اسماعیل حقی البروسوی، روح البیان فی تفسیر القرآن، تعلیق و تصحیح شیخ احمد عزو عنایته، ج۷، ص۲۲۳؛ محمد ابی السعود العماوی الخفی، تفسیر ابی السعود (ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم)، با حواشی عبداللطیف عبدالرحمن، ج۵، ص۲۲۹؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۳۵۲.
  5. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۳۵۲.
  6. فضل بن حسن، طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷-۸، ص۵۶۷.
  7. عمر بن عادل الدمشقی الحنبلی، اللباب فی علوم الکتاب، تحقیق و تعلیق الشیخ عادل احمد عبدالموجود و الشیخ علی محمد معوض، ج۵، ص۵۵۸.
  8. ابراهیم بن عمر البقاعی، نظم الدرر فی تناسب الآیات و السور، ج۶، ص۱۱۴.
  9. اسماعیل حقی البروسوی، تفسیر روح البیان، ج۷، ص۲۲۳.
  10. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۹.
  11. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۲۲.
  12. یحیی بن زیاد الفراء، معانی القرآن، تحقیق و مقدمه احمد یوسف نجاتی و محمد علی النجار، ج۲، ص۳۴۴.
  13. یحیی بن زیاد الفراء، معانی القرآن، ج۱، ص۹ (مقدمه).
  14. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج۱۰، ص۳۰۵.
  15. محمد فهد خاروف، المیسر فی القراءات العشر، ص۴۲۳.
  16. محمد بن احمد ازهری، کتاب معانی القرآن، تحقیق و تعلیق احمد فرید المزیدی، مقدمه و تقریظ فتحی عبدالرحمان حجازی، ص۳۸۷.
  17. حسن بن احمد فارسی، الحجة للقراء السبعة، حاشیه و تعلیق کامل مصطفی الهنداوی، ج۳، ص۲۸۵.
  18. احمد بن ابراهیم سمرقندی، تفسیر السمرقندی (بحر العلوم)، تحقیق و تعلیق شیخ محمد معوض، شیخ احمد عادل عبدالموجود و زکریا عبدالمجید النوتی، ج۳، ص۵۳-۵۴.
  19. محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، تحقیق سالم مصطفی البدری، ج۱۴، ص۱۷۲.
  20. شهاب الدین السمین الحلبی، الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، تحقیق و تعلیق شیخ علی محمد معوض، شیخ عادل احمد عبدالموجود، جاد مخلوف جاد و زکریا عبدالمجید النوتی، مقدمه و تقریظ احمد محمد مصیرة، ج۵، ص۴۱۹.
  21. محمد بن الجزری، النشر فی القراءات العشر، ج۲، ص۳۴۸.
  22. عمر بن قاسم النسار، المکرر فیما تواتر من القراءات السبع و تحرر، تحقیق احمد محمود السمیع الشافعی الحضیان، ص۳۲۶.
  23. محمد سالم محیسن، الارشادات الجلیة فی القراءات السبع من طریق الشاطبیة، ص۴۲۵.
  24. یحیی بن زیاد الفراء، معانی القرآن، ج۲، ص۳۴۴.
  25. محمد بن احمد ازهری، کتاب معانی القرآن، ص۳۸۷.
  26. حسن بن احمد فارسی، الحجة للقراء السبعة، ج۳، ص۲۸۵.
  27. احمد بن ابراهیم سمرقندی، تفسیر السمرقندی (بحرالعلوم)، ج۳، ص۵۳-۵۴.
  28. محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۴، ص۱۷۲.
  29. شهاب الدین السمین الحلبی، الدرر المصون فی علوم الکتاب المکنون، ج۵، ص۴۱۹.
  30. محمد بن الجزری، النشر فی القراءات العشر، ج۲، ص۳۴۸.
  31. محمد شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۳۵۴.
  32. عمر بن قاسم النسار، المکرر فیما تواتر من القراءات السبع و تحرر، ص۳۲۶.
  33. عمر بن عادل دمشقی حنبلی، اللباب فی علوم الکتاب، ج۱۵، ص۵۵۸.
  34. محمد سالم محیسن، الارشادات الجلیة فی القراءات السبع، ص۴۲۵.
  35. ر.ک: یحیی بن زیاد الفراء، معانی القرآن، ج۲، ص۳۴۴؛ احمد بن محمد بن اسماعیل نحاس، اعراب القرآن، ج۳، ص۳۱۷؛ احمد بن خالویه، الحجة فی القراءات السبع، تحقیق احمد فرید المزیدی، مقدمه دکتر فتحی حجازی، ص۱۸۵؛ محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۴۴؛ محمد سالم محیسن، الارشادات الجلیة فی القراءات السبع، ص۴۲۵.
  36. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۲۴.
  37. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، ج۴، ص۲۴۱.
  38. محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ص۹۹۱.
  39. ختم الخاء و التاء و الميم، أصل واحد و هو بلوغ آخر الشيء.... (احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، ج۲، ص۲۴۵؛ مجمل اللغة، تحقیق شیخ شهاب الدین ابوعمرو، ص۲۳۱).
  40. اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح فی اللغة و العلوم، مقدمه شیخ عبدالله العلایلی، ج۱، ص۳۳۰؛ محمد محی الدین عبدالحمید و محمد عبداللطیف السبکی، المختار من صحاح اللغة، ص۱۳۰.
  41. ختمت الشيء أختمه ختماً إذا بلغت آخره؛ (محمد بن درید، جمهرة اللغة، ج۲، ص۷).
  42. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۳، ص۲۱-۲۲.
  43. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۲۵.
  44. الخاتم: ما يوضع على الطينة اسم مثل العالم؛ (خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۴، ص۲۴۱).
  45. محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ص۹۹۱.
  46. محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، تعلیق عمر سلامی و عبدالکریم حامد، مقدمه فاطمه محمد اصلان، ج۷، ص۱۳۷.
  47. شیخ احمد رضا، معجم متن اللغة، ج۲، ص۲۲۷.
  48. اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح فی اللغة و العلوم، ج۲، ص۳۳۰.
  49. و من قرء ﴿خَاتَمَ النَّبِيِّينَ بفتح التاء معناه آخر النبيين لا نبي بعده(ص)؛ (ابراهیم بن السری الزجاج، معانی القرآن و اعرابه، شرح و تحقیق عبدالجلیل شبلی، ج۴، ص۲۳۰).
  50. محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۸.
  51. علی بن احمد واحدی النیسابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج۳، ص۴۷۴.
  52. احمد بن محمد نحاس، اعراب القرآن، تحقیق زهیر غازی زاهد، ج۳، ص۳۱۷.
  53. المعلم بُطرس البستانی، محیط المحیط، ص۳۱۷.
  54. عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، تحقیق شیخ عبدالقادر عرفان العسا حسونة، ج۴، ص۳۷۶.
  55. محمد جلال الدین محلی و عبدالرحمان جلال الدین سیوطی، تفسیر الجلالین، ص۵۵۹.
  56. فالفتح اسم للآلة التي يُختم بها؛ (شهاب الدین السمین الحلبی، الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، ج۵، ص۴۱۹).
  57. محمد سالم محیسن، المغنی فی توجیه القراءات العشر المتواترة، ج۳، ص۱۵۳.
  58. محمود صافی، الجدول فی اعراب القرآن و صرفه و بیانه، ج۲۱-۲۲، ص۱۶۸.
  59. الخاتم بفتح التاء اسم مزيد فيه من الختم: يدل على الذات المتصفة بالختم و فيه مبالغة زائدة؛ (حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۳، ص۲۲).
  60. الخاتم مشتق منه [‌أي من الختم]؛ لأن به يختم؛ (احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۴۵).
  61. و قال الآخرون: هو فاعل مثل قاتل بمعنى ختمهم؛ (ابو البقاء عبدالله بن الحسین العکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۲۷۶).
  62. يقرء على فتح التاء على معنى المصدر؛ (ابو البقاء عبدالله بن الحسین العکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۲۶۷).
  63. هو يفتحها على أنه مصدر و لكن رسول الله و ختم النبيين؛ (حسین بن ابی العز الهمدانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، تحقیق فؤاد علی محیمر و فهمی حسن النمر، ج۴، ص۴۴).
  64. و قيل هو بمعنى المختوم به النبيون كما يختم بالطابع؛ (ابوالبقاء عبدالله بن الحسین العکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۲۷۶).
  65. و قيل هو فعل كقاتل و ضارب على ختمه؛ (حسین بن ابی العز الهمدانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، ج۴، ص۴۴).
  66. معنای «خاتم» بر اساس این فرض در بحث بعدی توضیح داده خواهد شد.
  67. محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۶۳؛ محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۷.
  68. محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۸.
  69. خاتم العمل و كل شيء آخره؛ (خلیل بن احمد، کتاب العین، ج۴، ص۲۴۲).
  70. خاتم كل شيء آخره؛ (محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۷).
  71. اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح فی اللغة و العلوم، ج۲، ص۳۳۰.
  72. حسین بن احمد خالویه، الحجة فی القراءات السبع، تحقیق احمد فرید المزیدی، مقدمه فتحی حجازی، ص۱۸۵.
  73. احمد بن الغفار الفارسی، الحجة للقراء السبعة، ج۳، ص۲۸۵.
  74. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۴۵.
  75. محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۱۶۴.
  76. محمد مرتضی الزبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۸، ص۲۶۷.
  77. المعلم بُطرس البستانی، محیط المحیط، ص۲۱۷.
  78. الشیخ احمد رضا، معجم متن اللغة، ج۲، ص۲۲۷.
  79. محمد سالم محیسن، المغنی فی توجیه القراءات العشر المتواترة، ج۳، ص۱۵۳.
  80. محمد بن جریر طبری، تفسیر الطبری، ج۱۰، ص۳۰۵.
  81. علی بن احمد واحدی النیسابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج۳، ص۴۷۴.
  82. محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۴۴.
  83. محمد شوکانی، فتح القدیر، تحقیق و تعلیق هاشم البخاری و خُضر عکاری، ج۴، ص۳۵۴.
  84. من قرء «خاتم» بكسر التاء، فمعنا: و ختم النبيين؛ (عبدالرحمن بن علی جوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، تحقیق عبدالرزاق المهدی، ج۳، ص۴۷۰).
  85. و هي قراءة عبدالله: «و لكن نبيا ختم النبيين» فهذه حجة لمن قال خاتم بالكسر؛ (یحیی بن زیاد الفراء، معانی القرآن، ج۲، ص۳۴۴؛ محمد بن جریر طبری، تفسیر الطبری، ج۱۰، ص۳۰۵؛ محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۴۴؛ حسین بن ابی العز الهمدانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، ج۴، ص۴۴؛ محمد سالم محیسن، المغنی فی القراءات العشر المتواترة، ج۳، ص۱۵۳).
  86. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۲۶.
  87. «به آنان از شرابی دست ناخورده می‌نوشانند،» سوره مطففین، آیه ۲۵.
  88. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲۰، ص۲۳۸.
  89. فضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۹-۱۰، ص۶۹۲.
  90. «که مهر آن، مشک است و در چنین چیزی رغبت‌کنندگان باید رغبت کنند» سوره مطففین، آیه ۲۶.
  91. محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۸؛ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۴۵.
  92. «امروز بر دهان‌هایشان مهر می‌نهیم و از آنچه انجام می‌دادند دست‌هایشان با ما سخن می‌گویند و پاهایشان گواهی می‌دهند» سوره یس، آیه ۶۵.
  93. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷-۸، ص۶۷۳.
  94. «آیا آن کس را دیدی که هوای (نفس) خود را، خدای خویش گرفته است و خداوند او را از روی آگاهی به حال وی در گمراهی واگذاشته و بر گوش و دل او مهر نهاده و بر چشم او پرده‌ای کشیده است؟ پس چه کسی پس از خداوند او را رهنمون خواهد شد؟ آیا پند نمی‌گیرید؟» سوره جاثیه، آیه ۲۳.
  95. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه علی کرمی، ج۲۵-۲۶، ص۴۳۹.
  96. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۸، ص۱۷۳.
  97. «خداوند بر دل‌ها و بر شنوایی آنان مهر نهاده و بر بینایی‌های آنها پرده‌ای است و عذابی سترگ خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۷.
  98. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱-۲، ص۱۲۹.
  99. «بگو مرا آگاه سازید اگر خداوند شنوایی و چشمانتان را از شما بگیرد و بر دل‌های شما مهر نهد جز خداوند کدام خدا آن را برای شما (باز) می‌آورد؟ بنگر چگونه ما آیات (خود) را گوناگون می‌آوریم باز هم آنان رو می‌گردانند» سوره انعام، آیه ۴۶.
  100. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۳-۴، ص۴۶۸-۴۶۹.
  101. «یا می‌گویند: (پیامبر) بر خداوند دروغی بسته است، اگر خداوند بخواهد بر دل تو مهر می‌نهد: و خداوند باطل را از میان برمی‌دارد و حقّ را با کلمات خویش استوار می‌دارد که او به اندیشه‌ها داناست» سوره شوری، آیه ۲۴.
  102. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۹-۱۰، ص۴۴.
  103. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۸، ص۴۹.
  104. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۳۰ .
  105. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۴۵؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱-۲، ص۱۲۹ (ضمن تفسیر آیه هفتم سوره بقره).
  106. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۳۱.
  107. ﴿وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ الذي ختم النبوة، فطبع عليها، فلا تفتح لأحد بعده إلى قيام الساعة (محمد بن جریر طبری، تفسیر الطبری (جامع البیان فی تأویل القرآن)، ج۱۰، ص۳۰۵).
  108. ﴿وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ أي آخرهم؛ لأنه لا نبي بعده إلى يوم القيامة؛ (محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق و تصحیح احمد حبیب قصیر العامل، ج۸، ص۳۴۶).
  109. ﴿وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ أي و آخر النبيين، ختمت النبوة به، فشريعته باقية إلى يوم الدين، (فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷-۸، ص۵۶۷).
  110. حسین بن علی خُزاعی نیشابوری، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن (تفسیر ابوالفتوح رازی)، تصحیح دکتر محمدجعفر یاحقی و دکتر محمد مهدی ناصح، ج۱۵، ص۴۳۱.
  111. محمد فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، ج۲۵، ص۱۸۵.
  112. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص۲۲۷.
  113. عبدالله بن محمد بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۴، ص۳۷۷-۳۷۸.
  114. عبد الله بن احمد نسفی، مدارک التنزیل و حقائق التأویل، ج۲، ص۳۴۷.
  115. محی الدین ابن عربی، رحمة من الرحمان فی تفسیر و اشارات القرآن، جمع و تألیف محمود محمود الغراب، ج۳، ص۳۹۸.
  116. عبدالرحمن جلال الدین سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، تصحیح الشیخ نجدت نجیب، مقدمه عبدالرزاق المهدی، ج۶، ص۵۴۴.
  117. اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، ج۷، ص۲۲۴.
  118. محمد جمال الدین قاسمی]]، محاسن التأویل، تصحیح و تعلیق محمد فؤاد عبدالباقی، ج۱۳، ص۲۶۶.
  119. ملافتح الله کاشانی، تفسیر کبیر منهج الصادقین، مقدمه، پاورقی و تصحیح میرزا ابوالحسن شعرانی، ج۷، ص۳۳۳
  120. سید عبدالله شبر، تفسیر القرآن الکریم، ص۶۳۴.
  121. محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج۶، ص۲۲۴-۲۲۵.
  122. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۳۲۵.
  123. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۳۳.
  124. «بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیم‌دهنده باشد» سوره فرقان، آیه ۱.
  125. یحیی بن زیاد فراء، معانی القرآن، ج۲، ص۲۶۲.
  126. ابراهیم زجاج، معانی القرآن و اعرابه، ج۴، ص۵۷.
  127. اسماعیل بن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص۶۷.
  128. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷-۸، ص۲۵۲.
  129. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۵، ص۱۷۳.
  130. محمد شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۷۶.
  131. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱-۲، ص۲۳۵.
  132. حسین بن محمد راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، تحقیق ندیم مرعشلی، ص۳۹۲.
  133. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۵، ص۱۴۸.
  134. احمد بن فارس، معجم معجم مقاییس اللغة، ج۴، ص۴۹۴.
  135. «و به راستی به موسی و هارون فرقان و روشنایی و یادکردی برای پرهیزگاران دادیم؛» سوره انبیاء، آیه ۴۸.
  136. ابراهیم زجاج، معانی القرآن و اعرابه، ج۴، ص۵۷.
  137. محمد بن یعقوب فیروز آبادی، القاموس المحیط، ص۸۲۵.
  138. ابراهیم زجاج، معانی القرآن و اعرابه، ج۴، ص۵۷.
  139. اسماعیل بن کثیر، دمشقی تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص۶۷.
  140. عبدالله بن محمد بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التاویل، ج۴، ص۲۰۵.
  141. «الجمهور علی توحید «عبده»» (حسین بن ابی العز الهمدانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، ج۳، ص۶۱۹).
  142. قرء ابن الزبير: «نزل الفرقان على عباده»؛ (عثمان بن جنی، المحتسب، تحقیق عبدالقادر عطا، ج۲، ص۱۶۰).
  143. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج۹، ص۳۶۳.
  144. محمد بن احمد سمرقندی، بحرالعلوم، ج۲، ص۴۵۳.
  145. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷-۸، ص۲۵۲.
  146. علی بن احمد واحدی النیسابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۳۳۳.
  147. محمد شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۷۶.
  148. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۱۷۳.
  149. محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج۵، ص۴۴۸.
  150. عبدالله بن محمد بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۴، ص۲۰۵.
  151. و قرئ شاذاً: «على عباده»؛ (عبدالله بن حسین عکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۲۱۰).
  152. خلیل فراهیدی، کتاب بن احمد العین، ج۲، ص۱۵۳.
  153. احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ص۴۲۷.
  154. علی بن اسماعیل بن سیده، المحکم و المحیط الاعظم، تحقیق عبد الحمید هنداوی، ج۲، ص۱۷۷.
  155. محمد بن یعقوب فیروز آبادی، القاموس المحیط، ص۱۰۲۸.
  156. سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۵، ص۳۵.
  157. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۸، ص۲۱۱.
  158. احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ص۴۲۷.
  159. حسین بن محمد راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص۳۵۷.
  160. ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا «بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیم‌دهنده باشد» سوره فرقان، آیه ۱.
  161. محمد بن احمد، ازهری تهذیب اللغة، ج۲، ص۲۵۲.
  162. حسین بن محمد راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص۳۵۷.
  163. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج۹، ص۳۶۲.
  164. علی بن احمد واحدی النیسابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج۳، ص۳۳۴.
  165. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷-۸، ص۲۵۲.
  166. محمد فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، ج۲۴، ص۴۰.
  167. محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۳، ص۲۶۲.
  168. محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۳، ص۴.
  169. عبدالله بن عمر، بیضاوی انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۴، ص۲۰۵.
  170. علی بن محمد خازن، لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج۳، ص۳۰۹.
  171. عبدالرحمن جوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۳، ص٣١١.
  172. محمد شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۷۶.
  173. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۵، ص۱۷۳.
  174. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج۹، ص۲۶۳.
  175. ابراهیم زجاج، معانی القرآن و اعرابه، ج۴، ص۵۷.
  176. علی بن احمد واحدی النیسابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج۳، ص۳۳۳.
  177. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷-۸، ص۲۵۲.
  178. محمد بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۴، ص۲۰۵.
  179. عبدالرحمن بن جوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۳، ص٣١١.
  180. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۵، ص۱۷۳.
  181. شهاب الدین سمین حلبی، الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، ج۵، ص۲۴۱.
  182. محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن غوامض التنزیل، ج۳، ص۲۶۲.
  183. محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۷۶.
  184. محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۷۶.
  185. ابو البقاء عبدالله بن الحسن العکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۲۱۰.
  186. محمد فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، ج۲۴، ص۴۰.
  187. محمد شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۷۶.
  188. شهاب الدین سمین حلبی، الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، ج۵، ص۲۴۱.
  189. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۳۴.
  190. الجمع المعرف بالأداة يفيد العموم؛ (جمال الدین ابومنصور حسن بن زین الدین، معالم الدین و ملاذ المجتهدین، ص۱۰۴).
  191. أما الجمع المحلى باللام فالظاهر أنه لا خلاف بين أصحابنا في إفادته العموم؛ (میرزا ابوالقاسم قمی، قوانین الاصول، ص۲۱۶).
  192. لا خلاف... في إفادة الجمع المحلى باللام للعموم؛ (محمد تقی اصفهانی، هدایة المسترشدین، تحقیق مؤسسة النشر الاسلامی، ج۳، ص۱۵۹).
  193. سید محمد باقر صدر، بحوث فی علم الاصول، تقریر سید محمود هاشمی، ج۳، ص۲۵۲.
  194. سیدابوالقاسم موسوی خویی، دراسات فی علم الاصول، تقریر سید علی هاشمی شاهرودی، ج۲، ص۲۳۶.
  195. فالعموم في الجميع بمعنى واحد و هو شمول المفهوم لجميع ما يصلح أن ينطبق عليه؛ (محمد کاظم خراسانی، کفایة الاصول، تحقیق مؤسسة آل البیت(ع)، ص۲۱۶؛ میرزا محمد حسین نائینی، فوائد الاصول، تقریر محمد علی کاظمی خراسانی، ج۲۱، ص۵۱۱؛ سیدابوالقاسم موسوی خویی، دراسات فی علم الاصول، تقریر سید علی هاشمی شاهرودی، ج۲، ص۲۳۳؛ سید محمد باقر صدر، بحوث فی علم الاصول، تقریر سید محمود هاشمی، ج۳، ص۲۱۹).
  196. میرزا محمد حسین نائینی، اجود التقریرات تقریر سیدابوالقاسم موسوی خویی، تحقیق مؤسسه صاحب الامر، ج۲، ص۲۹۷-۲۹۸.
  197. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج۹، ص۳۶۲.
  198. محمد فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، ج۲۴، ص۴۰.
  199. محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۷، ص۴.
  200. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۴۰.
  201. «و تو را جز مژده‌بخش و بیم‌دهنده برای همه مردم نفرستاده‌ایم اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.
  202. احمد بن محمد قیومی، المصباح المنیر، ص۵۳۶.
  203. محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۹، ص۳۳۶.
  204. اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح فی اللغة و العلوم، ج۲، ص۴۰۰.
  205. محمد بن یعقوب فیروز آبادی، القاموس المحیط، ص۷۶۴.
  206. علی بن اسماعیل بن سیدة مرسی، الحکم و المحیط الاعظم، ج۶، ص۶۶۶.
  207. محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۳۰۵.
  208. لویس معلوف، المنجد فی اللغة، ص۶۸۹.
  209. احمد سیاح، فرهنگ بزرگ جامع نوین، ج۳-۴، ص۱۳۷۸.
  210. حسین بن محمد راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص۴۵۰.
  211. عبدالخالق بن معروف، فرهنگ کنز اللغات، ج۲، ص۱۱۱۲.
  212. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۱۰، ص۸۶.
  213. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج۱۰، ص۳۷۷.
  214. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۹۶.
  215. علی بن احمد واحدی النیسابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج۳، ص۴۹۵.
  216. عبدالله بن محمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۷، ص١٩٢.
  217. احمد بن محمد نحاس، اعراب القرآن، ج۳، ص۳۴۷.
  218. ابراهیم زجاج، معانی القرآن و اعرابه، ج۴، ص۲۵۴.
  219. محمود زمخشری، الکشاف عن غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۸۳.
  220. حسین بن ابی العز الهمدانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، ج۴، ص۷۲.
  221. حسین بن محمد راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص۴۵۰.
  222. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۳۷۷.
  223. حسین بن ابی العز الهمدانی، القرید فی اعراب القرآن المجید، ج۴، ص۷۲.
  224. محمود زمخشری، الکشاف عن غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۸۳.
  225. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۳۷۷.
  226. احمد بن محمد نحاس، اعراب القرآن، ج۳، ص۳۴۷.
  227. ابراهیم زجاج، معانی القرآن و اعرابه، ج۴، ص۲۵۴.
  228. محمود زمخشری، الکشاف عن غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۸۳.
  229. شهاب الدین السمین الحلبی، الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، ج۵، ص۴۴۶.
  230. محمد شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۴۰۵.
  231. حسین بن محمد راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص۴۵۰.
  232. محمد فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، ج۲۵، ص۲۲۴.
  233. علی بن الحسین الباقوی، کشف المشکلات و ایضاح المعضلات فی اعراب القرآن وعلل القراءات، ص۲۳۹.
  234. بهجت عبدالواحد صالح، الاعراب المفصل لکتاب الله المرسل، ج۹، ص۳۴۱.
  235. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷-۸، ص۶۱۱.
  236. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۴۲.
  237. احتمال دیگر نیز نسبت به جایگاه ﴿كَافَّةً آن است که این واژه صفتی برای مصدر محذوف و در تقدیر، چنین باشد: إلا الرسالة كافة، لکن این احتمال، ضعیف است و بسیاری از دانشمندان به آن توجه نکرده‌اند، بلکه تنها برخی مانند حلبی، همدانی و شوکانی به آن اشاره کرده‌اند (ر.ک: شهاب الدین السمین الحلبی، الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، ج۵، ص۴۴۶؛ حسین بن ابی العز الهمدانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، ج۴، ص۷۲؛ محمد شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۴۰۵).
  238. همان‌گونه که گذشت، معنای «گردآورنده» با ماده و مبدأ اشتقاق «کافة» سازش ندارد؛ پس معنای آن جز «بازدارنده» چیز دیگری نخواهد بود.
  239. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۴۵.
  240. «ای مؤمنان! همگی به فرمانبرداری (خداوند) درآیید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید که او برای شما دشمنی آشکار است» سوره بقره، آیه ۲۰۸.
  241. «بی‌گمان شمار ماه‌ها نزد خداوند در کتاب وی روزی که آسمان‌ها و زمین را آفرید دوازده ماه است؛ از آنها چهار ماه، حرام است، این است آیین استوار، در آنها به خود ستم روا ندارید و همگی با مشرکان جنگ کنید چنان که آنان همگی با شما جنگ می‌کنند و بدانید که خداوند با پرهیزگاران است» سوره توبه، آیه ۳۶.
  242. «و مؤمنان نباید همگی رهسپار (جهاد یا آموختن دانش) شوند؛ اما چرا از هر گروه ایشان دسته‌ای رهسپار نمی‌گردند تا دین آگاه شوند و چون نزد قوم خود باز آمدند آنها را بیم دهند باشد که بپرهیزند» سوره توبه، آیه ۱۲۲.
  243. جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۷، ص۳۳۵.
  244. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ «ای مؤمنان! همگی به فرمانبرداری (خداوند) درآیید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید که او برای شما دشمنی آشکار است» سوره بقره، آیه ۲۰۸؛ ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ «بی‌گمان شمار ماه‌ها نزد خداوند در کتاب وی روزی که آسمان‌ها و زمین را آفرید دوازده ماه است؛ از آنها چهار ماه، حرام است، این است آیین استوار، در آنها به خود ستم روا ندارید و همگی با مشرکان جنگ کنید چنان که آنان همگی با شما جنگ می‌کنند و بدانید که خداوند با پرهیزگاران است» سوره توبه، آیه ۳۶؛ ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ «و مؤمنان نباید همگی رهسپار (جهاد یا آموختن دانش) شوند؛ اما چرا از هر گروه ایشان دسته‌ای رهسپار نمی‌گردند تا دین آگاه شوند و چون نزد قوم خود باز آمدند آنها را بیم دهند باشد که بپرهیزند» سوره توبه، آیه ۱۲۲.
  245. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۴۶.
  246. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۴۹.
  247. ر.ک: شش مقاله، ص١٠۵ - ١٠۶؛ الالهیات، ج۲، ص۴٩٢ - ۴٩٣؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۴١ - ٢۴٢؛ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج٢۴، ص٢۴۴؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۲۰۵ - ۲۱۱.
  248. نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما ص ۱۲۹.
  249. ر.ک: شش مقاله (مقاله ختم نبوت)، ص۱۰۷؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۶١.
  250. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۱۳؛ ج۲، ص۱۱ - ۱۲.
  251. ر.ک: شش مقاله، ص۱۱۷ - ۱۱۸؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص١٨۴ - ١٩٧.
  252. ر.ک: شش مقاله، ص۱۱۳ - ۱۱۴؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۱۹۲ - ١٩۵؛ سید محمدحسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، ص۵٩ - ۶٢.
  253. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۴١ - ۴٢.
  254. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص٢۵٣ - ٢۵۴؛ ج٢، ص۴١.
  255. شهید مطهری بر خلاف نظر مشهور در بین متفکران اسلامی که زیربنای اخلاق را حسن و قبح عقلی می‌دانند به ریشه داشتن اخلاق در فطرت و وجدان آدمی اعتقاد دارد و ابتناء اخلاق بر حسن و قبح اخلاقی را تفکری سقراطی ارزیابی می‌کند. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص٣۴١ - ٣۵١، ص٣٩٣ - ۴٠۶.
  256. اسلام و مقتضیات زمان، ج۳، ص١١۶.
  257. اسلام و مقتضیات زمان، ج۳، ص١١۶؛ شش مقاله، ص۱۰۷.
  258. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۳، ص۱۱۴.
  259. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۳، ص۱۲۱؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۹۰ - ۲۹۲؛ الالهیات، ج۲، ص۵٠۶؛ أضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۶٣.
  260. «و آنچه در توان دارید از نیرو و اسبان آماده در برابر آنان فراهم سازید» سوره انفال، آیه ۶۰.
  261. ر.ک: شش مقاله، ص١٢٢ - ۱۲۴؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۷۷ - ۸۱؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۴٧ - ٢۵٩؛ اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۶۵ - ۵٧٢. و برای مطالعه بیشتر درباره رابطه و محدوده ثابت‌ها و متغیرها ر.ک: فرازهایی از اسلام، ص٧۶ - ٧٩ (مقاله مقررات ثابت و متغیر در اسلام) و ص١١١ - ١١۴ (مقاله ولایت و زعامت در اسلام)؛ بررسی‌های اسلامی، ص۱۷۸ - ۱۸۱ (مقاله ولایت و زعامت در اسلام).
  262. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۱، ١١۵ - ١١۶؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢٩٢ – ٢٩۴؛ الالهیات، ج۲، ص۵٠۵؛ اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۶۳ - ۵۶۴.
  263. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۴ - ۱۲۵؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص١۶ - ٣١؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۶٧ – ٢۶٩؛ الالهیات، ج۲، ص۴٩٩ - ۵٠٠؛ اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۵٨ - ۵۶٠.
  264. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۶؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۸۹ - ۹۰؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢٩۴؛ الالهیات، ج۲، ص۵٠۶؛ أضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۶۴؛ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج۱۳، ص۱۱۵.
  265. شش مقاله، ص١٢۶؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۹۰ - ۹۲؛ فرازهایی از اسلام، ص۱۱۱ – ۱۱۲ (مقاله ولایت و زعامت)؛ بررسی‌های اسلامی، ص۱۷۸ - ۱۸۰؛ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج۱۳، ص۱۱۵.
  266. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۶٢.
  267. اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۹۱ - ۹۲.
  268. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۸.
  269. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص١١۶.
  270. برای مطالعه و تحقیق بیشتر درباره اصول ثابت و احکام کلی اسلامی در قلمرو چهارگانه ارتباط انسان با خدا، خود، طبیعت و دیگر انسان‌ها، ر.ک: ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج٢۴، ص٢۴٨ - ٣٠٨.
  271. ر.ک: شش، مقاله، ص۱۲۰ - ۱۲۱؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۲۸ - ۳۱ و ص٣۶ - ۴٠؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۶٢ - ٢۶٧؛ الالهیات، ج۲، ص۴۹۸ - ۴٩٩؛ اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۵۷ - ۵۵۸. برای مطالعه بیشتر درباره توافق عقل و دین ر.ک: ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج۵، ص١۵۶ - ١۵٧.
  272. ر.ک: شش مقاله، ص۱۳۳، به نقل از: اصول کافی، ج۲، ص۵۹۹.
  273. ر.ک: شش مقاله، ص۱۳۳، به نقل از: عیون اخبار الرضا، چاپ سنگی، ص۲۳۹.
  274. نضر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و بلّغها من لم يسمعها، فرب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه الى من هو أفقه منه شش مقاله، ص١٣۴، به نقل از: اصول کافی، ج۱، ص۴٠٣.
  275. ر.ک: شش مقاله، ص١٣٢ - ١٣۴؛ خاتمیّت، ص١۴٧ - ١٨٩ (با توضیح بیشتر).
  276. ر.ک: شش مقاله، ص١٣۴ - ۱۳۵. درباره تأثیر زمان و مکان بر تحول شناخت و فهم دین، ر.ک: مصاحبه با کمیته علمی کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی، منتشر شده در «مجموعه مصاحبه‌ها»ی کنگره تحت عنوان «نقش زمان و مکان در اجتهاد»، ص١٣۴.
  277. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۹؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۲۳۲ (این تعبیر از اقبال لاهوری است).
  278. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۹ - ۱۳۰.
  279. نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما ص ۱۳۰.