دعوت عباسی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'وصف' به 'وصف') |
جز (جایگزینی متن - 'اعراب یمنی' به 'عربهای یمنی') |
||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
دوم، [[قیام]] [[عبدالله بن معاویه]]، نواده [[جعفر بن ابی طالب]]، در [[محرم]] ۱۲۷ ق در [[شهر کوفه]] بود. به دنبال [[شکست]] سخت عبدالله از [[سپاهیان]] اموی در [[کوفه]]، وی به جانب ایران عقب نشست و پس از [[تصرف]] [[همدان]]، [[قم]]، [[ری]]، [[قومس]]، [[اصفهان]]، [[فارس]] و کرمان، ارتباط امویان را با نواحی [[شرق]] [[خلافت]] قطع کرد و با [[نصب]] کارگزارانی بر آن نواحی<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۱۵.</ref> و ضرب سکه به نام خود عملاً مدعی خلافت گردید<ref>ابن حبیب، أسماء المغتالین، ص۱۸۹.</ref>. بدین ترتیب دامنه قیام عبدالله خیلی زود [[مدائن]] و جبال و فارس را فراگرفت و گروههای ناراضی که به دنبال راهی برای پیروزی بر امویان بودند، زیر درفش وی فراهم آمدند<ref>الفرق بین الفرق، ص۲۴۵؛ الکامل، ج۴، ص۲۸۴ - ۲۸۵.</ref>؛ به گونهای که دستههای ناهمگونی چون [[شیعیان]]، خوارج، بزرگان [[بنیامیه]] و حتی [[سفاح]] و [[منصور]] به وی پیوستند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۱۵ قس: اخبار الدولة العباسیة که در این زمینه خاموش است (ص ۳۰۶) در حالی که دیگران نیز روایت ابوالفرج را تأیید میکنند (الکامل، ج۵، ص۳۷۰- ۳۷۲). البته، با توجه به این که عبدالله مدعی خلافت بوده، در واقع رقیبی برای آل عباس شمرده میشده است؛ خصوصاً که قیام او در آستانه پیروزی عباسیان نزدیک بود که راز و رمز دعوت عباسی را آشکار کند. بنابراین، بعید نمینماید که آل عباس برای اطلاع از اوضاع و احوال و پیوند دادن دعوت عبدالله به کار خویش به وی پیوسته باشند.</ref>؛ اما [[سپاه اموی]] به [[فرماندهی]] [[عامر بن ضَبّاره]] سرانجام [[عبداللهبن معاویه]] را [[شکست]] داد. عبدالله به سوی ابومسلم در [[خراسان]] گریخت و به دست او به [[قتل]] رسید<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۱۶.</ref>. در واقع [[قیام]] عبدالله برای [[عباسیان]] مانند یک [[امتحان]] بود؛ زیرا همزمان با تلاش سخت [[امویان]] برای [[سرکوب]] وی، عباسیان با [[نظارت]] دقیق، هم تجربه آموختند و هم در [[رهبری]] داعیان خراسان تغییراتی ایجاد کردند که در [[پیروزی]] آنان تأثیر بسیار داشت و هم توانستند در [[پناه]] قیام [[عبدالله بن معاویه]] ـ که در ناحیه جبال [[سدی]] میان خراسان و [[شام]] به وجود آورده بود ـ کار [[دعوت]] را در خراسان به سامان آورند. | دوم، [[قیام]] [[عبدالله بن معاویه]]، نواده [[جعفر بن ابی طالب]]، در [[محرم]] ۱۲۷ ق در [[شهر کوفه]] بود. به دنبال [[شکست]] سخت عبدالله از [[سپاهیان]] اموی در [[کوفه]]، وی به جانب ایران عقب نشست و پس از [[تصرف]] [[همدان]]، [[قم]]، [[ری]]، [[قومس]]، [[اصفهان]]، [[فارس]] و کرمان، ارتباط امویان را با نواحی [[شرق]] [[خلافت]] قطع کرد و با [[نصب]] کارگزارانی بر آن نواحی<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۱۵.</ref> و ضرب سکه به نام خود عملاً مدعی خلافت گردید<ref>ابن حبیب، أسماء المغتالین، ص۱۸۹.</ref>. بدین ترتیب دامنه قیام عبدالله خیلی زود [[مدائن]] و جبال و فارس را فراگرفت و گروههای ناراضی که به دنبال راهی برای پیروزی بر امویان بودند، زیر درفش وی فراهم آمدند<ref>الفرق بین الفرق، ص۲۴۵؛ الکامل، ج۴، ص۲۸۴ - ۲۸۵.</ref>؛ به گونهای که دستههای ناهمگونی چون [[شیعیان]]، خوارج، بزرگان [[بنیامیه]] و حتی [[سفاح]] و [[منصور]] به وی پیوستند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۱۵ قس: اخبار الدولة العباسیة که در این زمینه خاموش است (ص ۳۰۶) در حالی که دیگران نیز روایت ابوالفرج را تأیید میکنند (الکامل، ج۵، ص۳۷۰- ۳۷۲). البته، با توجه به این که عبدالله مدعی خلافت بوده، در واقع رقیبی برای آل عباس شمرده میشده است؛ خصوصاً که قیام او در آستانه پیروزی عباسیان نزدیک بود که راز و رمز دعوت عباسی را آشکار کند. بنابراین، بعید نمینماید که آل عباس برای اطلاع از اوضاع و احوال و پیوند دادن دعوت عبدالله به کار خویش به وی پیوسته باشند.</ref>؛ اما [[سپاه اموی]] به [[فرماندهی]] [[عامر بن ضَبّاره]] سرانجام [[عبداللهبن معاویه]] را [[شکست]] داد. عبدالله به سوی ابومسلم در [[خراسان]] گریخت و به دست او به [[قتل]] رسید<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۱۶.</ref>. در واقع [[قیام]] عبدالله برای [[عباسیان]] مانند یک [[امتحان]] بود؛ زیرا همزمان با تلاش سخت [[امویان]] برای [[سرکوب]] وی، عباسیان با [[نظارت]] دقیق، هم تجربه آموختند و هم در [[رهبری]] داعیان خراسان تغییراتی ایجاد کردند که در [[پیروزی]] آنان تأثیر بسیار داشت و هم توانستند در [[پناه]] قیام [[عبدالله بن معاویه]] ـ که در ناحیه جبال [[سدی]] میان خراسان و [[شام]] به وجود آورده بود ـ کار [[دعوت]] را در خراسان به سامان آورند. | ||
و همزمان با این ناکامیها و دشواریهای گوناگون، [[سازمان]] [[حکومتی]] امویان گرفتار [[آتش]] [[جنگهای داخلی]] و [[تعصبات]] سخت قبیلهای شد، برخوردهایی که شعلههای خانمانسوز آن، خیلی زود سراسر [[ممالک اسلامی]] از جمله خراسان را فراگرفت. این تعصبات و [[درگیریها]] که در بسیاری از وقایع مهم [[تاریخ]] [[عرب]] و [[اسلام]] مؤثر بود، میان [[عدنانیان]] (مضریها یا شمالیها) و [[قحطانیان]] ([[یمانیها]] یا جنوبیها) از صدها سال [[قبل از ظهور اسلام]] و تا مدتها پس از اسلام همواره برای به دست آوردن [[مناصب]] مهم [[اجتماعی]] ـ [[سیاسی]] برقرار بود<ref>مثلاً نک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۱۴ و ۲۶۵. این درگیریها در رویدادهای پیش از اسلام (ایام العرب)، بیشتر به صورت تفاخرطلبی و رقابتهای سیاسی و اجتماعی و پس از اسلام به صورت درگیریهای نظامی نظیر نبردهای ردّه، پیامبران دروغین و واقعه مَرج راهط تأثیر بسیار داشته است (حتی، فیلیپ خلیل، تاریخ عرب، ص۳۵۳ - ۳۵۵). آشکارترین نمودار این رقابت، درگیری میان سران عرب قبیلههای مزبور، بر سر دستیابی بر دیوانهای حکومتی نواحی شرقی خلافت اموی است که همزمان با آغاز دعوت عباسی، میان حارث بن سریج و جدیع بن علی کرمانی و عامل هشتاد ساله خراسان، نصر بن سیار، درگرفت.</ref> و پس از [[فتح]] [[سرزمین]] [[ایران]] و سکونت [[طوایف]] [[عرب]] در آن دیار، دامنه این [[تعصبات]] و [[اختلافات]] به آنجا نیز کشیده شد<ref>گفتنی است که عصبیت و اختلاف اعراب، همزمان با شکلگیری قیام عباسی در شام و عراق شدت یافته بود و خلفای دمشق هم خود درگیر این تنازعات بودند؛ از جمله یزید سوم (د. ۱۲۶ق) برای دستیابی به خلافت و غلبه بر ولید دوم از نیروی یمنیان بر ضد مضریان سود جست و مروانبن محمد بن مروان نیز برای پیروزی بر رقبای خود، اعراب مضری را بر کشید و با استفاده از پشتیبانی آنان در صدد تجدید عظمت گذشته خلافت اموی افتاد.</ref>؛ از اینرو [[بنی تمیم]] که از طوایف مضری بودند و از آغاز [[تصرف]] ایران به [[خراسان]] آمده بودند، همواره با ازدیها که [[یمانی]] بودند و دیرتر آمده بودند، [[جنگ]] و [[ستیز]] داشتند. همزمان با [[حکومت]] [[مهلب بن ابی صفره]] و فرزندانش در خراسان، [[یمانیها]] در اوج [[قدرت]] بودند، اما هنگامی که قتیبة بن مسلم و [[نصر بن سیار]] به [[فرمانروایی]] رسیدند، مضریها تفوق یافتند. در همین حال [[آتش]] برخوردهای قبیلهای را مردی به نام [[جدیع بن علی کرمانی]] که [[رهبری]] [[ | و همزمان با این ناکامیها و دشواریهای گوناگون، [[سازمان]] [[حکومتی]] امویان گرفتار [[آتش]] [[جنگهای داخلی]] و [[تعصبات]] سخت قبیلهای شد، برخوردهایی که شعلههای خانمانسوز آن، خیلی زود سراسر [[ممالک اسلامی]] از جمله خراسان را فراگرفت. این تعصبات و [[درگیریها]] که در بسیاری از وقایع مهم [[تاریخ]] [[عرب]] و [[اسلام]] مؤثر بود، میان [[عدنانیان]] (مضریها یا شمالیها) و [[قحطانیان]] ([[یمانیها]] یا جنوبیها) از صدها سال [[قبل از ظهور اسلام]] و تا مدتها پس از اسلام همواره برای به دست آوردن [[مناصب]] مهم [[اجتماعی]] ـ [[سیاسی]] برقرار بود<ref>مثلاً نک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۱۴ و ۲۶۵. این درگیریها در رویدادهای پیش از اسلام (ایام العرب)، بیشتر به صورت تفاخرطلبی و رقابتهای سیاسی و اجتماعی و پس از اسلام به صورت درگیریهای نظامی نظیر نبردهای ردّه، پیامبران دروغین و واقعه مَرج راهط تأثیر بسیار داشته است (حتی، فیلیپ خلیل، تاریخ عرب، ص۳۵۳ - ۳۵۵). آشکارترین نمودار این رقابت، درگیری میان سران عرب قبیلههای مزبور، بر سر دستیابی بر دیوانهای حکومتی نواحی شرقی خلافت اموی است که همزمان با آغاز دعوت عباسی، میان حارث بن سریج و جدیع بن علی کرمانی و عامل هشتاد ساله خراسان، نصر بن سیار، درگرفت.</ref> و پس از [[فتح]] [[سرزمین]] [[ایران]] و سکونت [[طوایف]] [[عرب]] در آن دیار، دامنه این [[تعصبات]] و [[اختلافات]] به آنجا نیز کشیده شد<ref>گفتنی است که عصبیت و اختلاف اعراب، همزمان با شکلگیری قیام عباسی در شام و عراق شدت یافته بود و خلفای دمشق هم خود درگیر این تنازعات بودند؛ از جمله یزید سوم (د. ۱۲۶ق) برای دستیابی به خلافت و غلبه بر ولید دوم از نیروی یمنیان بر ضد مضریان سود جست و مروانبن محمد بن مروان نیز برای پیروزی بر رقبای خود، اعراب مضری را بر کشید و با استفاده از پشتیبانی آنان در صدد تجدید عظمت گذشته خلافت اموی افتاد.</ref>؛ از اینرو [[بنی تمیم]] که از طوایف مضری بودند و از آغاز [[تصرف]] ایران به [[خراسان]] آمده بودند، همواره با ازدیها که [[یمانی]] بودند و دیرتر آمده بودند، [[جنگ]] و [[ستیز]] داشتند. همزمان با [[حکومت]] [[مهلب بن ابی صفره]] و فرزندانش در خراسان، [[یمانیها]] در اوج [[قدرت]] بودند، اما هنگامی که قتیبة بن مسلم و [[نصر بن سیار]] به [[فرمانروایی]] رسیدند، مضریها تفوق یافتند. در همین حال [[آتش]] برخوردهای قبیلهای را مردی به نام [[جدیع بن علی کرمانی]] که [[رهبری]] [[عربهای یمنی]] را بر عهده داشت دامن زد. او بر [[ضد]] نصر ـ که [[رهبر]] اعراب مضری بود ـ [[قیام]] کرد<ref>درباره قیام کرمانی نک: گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، ص۲۶۲- ۲۶۳؛ الاخبار الطوال، ص۳۵۱؛ اخبار الدولة العباسیة، ص۲۸۹؛ الکامل، ج۵، ص۳۰۴.</ref> و چنان مایه [[نگرانی]] وی را فراهم ساخت که نصر از جریانات مخفی که به [[سود]] [[عباسیان]] در حال [[تکوین]] بود، کاملاً [[غافل]] ماند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۳۳.</ref>. | ||
=== ابومسلم و نقش او در پیروزی عباسیان === | === ابومسلم و نقش او در پیروزی عباسیان === | ||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
ابومسلم از [[فرصت]] مناسبی که در پی قیام [[عبدالله بن معاویه]] و گروهی از [[خوارج]] و درگیری نصر با کرمانی در [[خراسان]] فراهم آمده بود [[سود]] جست و در [[بهار]] [[سال ۱۲۹ ق]] با یک دسته هفتاد نفری از یارانش به بهانه [[حج]] از [[مرو]] بیرون آمد<ref>اخبار الدولة العباسیة، ص۲۷۲؛ الکامل، ج۵، ص۳۵۸؛ اصفهانی، حمزه، کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۳۹.</ref> و خود از راه نسا به [[قومس]] رفت و [[مبلغان]] دیگر را به شهرهایی چون [[نیشابور]]، [[طالقان]] و خوارزم گسیل داشت تا آنان [[مردم]] را به پذیرش دعوت فراخوانند<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۰۶ به بعد.</ref>. سرانجام وی در ۲۵ [[رمضان]] همان سال درفش سیاه [[عباسیان]] را در دهکده سفیدنج فرو برافراشت و دعوت را که سالها در خفا صورت میگرفت رسماً آشکار ساخت. | ابومسلم از [[فرصت]] مناسبی که در پی قیام [[عبدالله بن معاویه]] و گروهی از [[خوارج]] و درگیری نصر با کرمانی در [[خراسان]] فراهم آمده بود [[سود]] جست و در [[بهار]] [[سال ۱۲۹ ق]] با یک دسته هفتاد نفری از یارانش به بهانه [[حج]] از [[مرو]] بیرون آمد<ref>اخبار الدولة العباسیة، ص۲۷۲؛ الکامل، ج۵، ص۳۵۸؛ اصفهانی، حمزه، کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۳۹.</ref> و خود از راه نسا به [[قومس]] رفت و [[مبلغان]] دیگر را به شهرهایی چون [[نیشابور]]، [[طالقان]] و خوارزم گسیل داشت تا آنان [[مردم]] را به پذیرش دعوت فراخوانند<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۰۶ به بعد.</ref>. سرانجام وی در ۲۵ [[رمضان]] همان سال درفش سیاه [[عباسیان]] را در دهکده سفیدنج فرو برافراشت و دعوت را که سالها در خفا صورت میگرفت رسماً آشکار ساخت. | ||
[[رهبران]] قیام به منظور [[آگاه]] ساختن [[یاران]] خویش از آغاز قیام، بنا بر قرار پیشین، [[آتش]] بسیار افروختند و ظرف چند [[روز]] [[پیروان]] ابومسلم از حدود شصت [[شهر]] و روستای خراسان به سفیدنج آمدند و با وی [[بیعت]] کردند<ref>الکامل، ج۴، ص۳۰۹.</ref>. بدینسان سپاهی متشکل از هفت هزار نفر از مردم هرات و پوشنگ و [[مرو رود]] و طالقان و مرو و نیشابور و [[سرخس]] و بلخ و [[چغانیان]] و [[تخارستان]] و ختلان و کش و نخشب فراهم آمدند و ابومسلم مانند سرداری کارآزموده برای هر محل که به دست سیاهجامگان میافتاد، عاملانی برمیگزید<ref>تاریخ الیعقوبی، جلد ۲، ص۳۴۲- ۳۴۳.</ref>. سران [[اموی]] [[خراسان]] در این هنگام خطر را [[احساس]] کردند و کوشیدند تا [[اختلافات]] خود را کنار نهند و بر [[ضد]] ابومسلم [[متحد]] شوند<ref>الکامل، ج۴، ص۳۰۴.</ref>؛ اما ابومسلم با دامن زدن به این اختلافات<ref>به گفته یعقوبی، ابومسلم هنگام درگیری کرمانی و نصربن سیار همواره میگفت: {{عربی|اللهم افرغ عليهما الصبر و انزع عنهما النصر}} (ج ۲، ص۳۴۱).</ref>، کرمانی را بر آن داشت که از [[پیمان]] [[آشتی]] تن زند. ابومسلم در این راه چنان دقیق گام نهاد که [[ | [[رهبران]] قیام به منظور [[آگاه]] ساختن [[یاران]] خویش از آغاز قیام، بنا بر قرار پیشین، [[آتش]] بسیار افروختند و ظرف چند [[روز]] [[پیروان]] ابومسلم از حدود شصت [[شهر]] و روستای خراسان به سفیدنج آمدند و با وی [[بیعت]] کردند<ref>الکامل، ج۴، ص۳۰۹.</ref>. بدینسان سپاهی متشکل از هفت هزار نفر از مردم هرات و پوشنگ و [[مرو رود]] و طالقان و مرو و نیشابور و [[سرخس]] و بلخ و [[چغانیان]] و [[تخارستان]] و ختلان و کش و نخشب فراهم آمدند و ابومسلم مانند سرداری کارآزموده برای هر محل که به دست سیاهجامگان میافتاد، عاملانی برمیگزید<ref>تاریخ الیعقوبی، جلد ۲، ص۳۴۲- ۳۴۳.</ref>. سران [[اموی]] [[خراسان]] در این هنگام خطر را [[احساس]] کردند و کوشیدند تا [[اختلافات]] خود را کنار نهند و بر [[ضد]] ابومسلم [[متحد]] شوند<ref>الکامل، ج۴، ص۳۰۴.</ref>؛ اما ابومسلم با دامن زدن به این اختلافات<ref>به گفته یعقوبی، ابومسلم هنگام درگیری کرمانی و نصربن سیار همواره میگفت: {{عربی|اللهم افرغ عليهما الصبر و انزع عنهما النصر}} (ج ۲، ص۳۴۱).</ref>، کرمانی را بر آن داشت که از [[پیمان]] [[آشتی]] تن زند. ابومسلم در این راه چنان دقیق گام نهاد که [[عربهای یمنی]] و مضری برای نزدیک شدن به ابومسلم به [[رقابت]] پرداختند. | ||
نخستین [[نبرد]] میان سیاهجامگان و [[سپاه اموی]] خراسان در ۱۳ [[شوال]] سال ۱۲۹ هـ. با [[شکست]] [[امویان]] پایان یافت. به دنبال این شکست، کار امویان در خراسان چنان به سستیگرایید که نصر ناگزیر شد پیروزیهای روزافزون ابومسلم را در نامهای ـ که مشهور است ـ به دربار امویان گزارش کند. وی بهویژه در ابیاتی که در [[پایاننامه]] خود افزود و تقریباً تمام [[مورخان]] آن را نقل کردهاند، [[وحشت]] و [[نگرانی]] خویش و وخامت اوضاع را آشکار ساخت: | نخستین [[نبرد]] میان سیاهجامگان و [[سپاه اموی]] خراسان در ۱۳ [[شوال]] سال ۱۲۹ هـ. با [[شکست]] [[امویان]] پایان یافت. به دنبال این شکست، کار امویان در خراسان چنان به سستیگرایید که نصر ناگزیر شد پیروزیهای روزافزون ابومسلم را در نامهای ـ که مشهور است ـ به دربار امویان گزارش کند. وی بهویژه در ابیاتی که در [[پایاننامه]] خود افزود و تقریباً تمام [[مورخان]] آن را نقل کردهاند، [[وحشت]] و [[نگرانی]] خویش و وخامت اوضاع را آشکار ساخت: |
نسخهٔ ۵ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۷
خاندان عباسی
عباسیان از فرزندان عباس بن عبدالمطلب (د. ۳۲ق) عم پیامبر اکرم (ص) بودند. عباس و فرزندش عبدالله، (د. ۶۸ق) چندان دلبستگی به امور سیاسی نداشتند؛ تا آنجا که عباس در جریانات سیاسی پس از رحلت پیامبر (ص) شرکت چشمگیر نداشت و عبدالله بیش از آنکه شخصیتی سیاسی باشد، شخصیتی علمی بود[۱].
ستاره اقبال این خاندان در زندگی علی بن عبدالله بن عباس (د. ۱۱۸ق) درخشیدن گرفت. وی دوبار محنت زندان ولید بن عبدالملک(۸۶- ۹۶ق) را کشید که البته بنا بر آنچه از منابع برمیآید، نمیتوان آن را معلول فعالیتهای سیاسی مشکوک یا تحریکات سیاسی ـ نظامی او بر ضد دستگاه خلافت اموی دانست؛ بلکه احتمالاً در نتیجه اختلافات خانوادگی و شکایت برادرش نزد ولید مورد غضب او واقع شد[۲]. وی پس از رهایی از زندان در حمیمه ـ روستایی در جنوب بحرالمیت[۳] اقامت گزید. این دهکده گمنام بر سر راه کاروانرو جنوب به شمال و در مسیر کاروانهای حج قرار داشت و از عراق، مرکز تحرکات شیعه و مخالفان خلافت، دور بود؛ از اینرو عباسیان توانستند در پناه امنیت و با بهرهگیری از موقعیت ارتباطی حمیمه با شرق و غرب جهان اسلام، زمینههای یکی از مهمترین تحولات سیاسی را در تاریخ اسلام فراهم آورند[۴].
دعوت عباسی
اختلاف اخبار درباره چگونگی آغاز دعوت عباسی و تصمیم محمد بن علی بر دعوی امامت تا آنجاست که تشخیص روایت صحیح از میان آنها مشکل مینماید؛ اما از بررسی منابع برمیآید که عباسیان در توجیه استحقاق خویش برای خلافت، مدعی شدند که آن را از طریق محمد بن حنفیه[۵] به ارث بردهاند. این ادعا مبتنی بر روایت مشهوری است که اکثر مورخان آن را آوردهاند. بر پایه این روایت، پیروان شیعه کیسانی[۶] معتقدند امامت پس از علی و فرزندانش، حسن و حسین (ع)، حتی محمد حنفیه است و این حق پس از وی به فرزندش، "ابوهاشم عبدالله"، رسیده است[۷]. ابوهاشم برای به دست آوردن خلافت، فعالیتهایی در عراق انجام داد و به همین سبب در سال ۹۸ ق به دربار اموی فراخوانده شد و در بازگشت، به دست عاملان سلیمان بن عبدالملک(۹۶- ۹۹ق) مسموم شد[۸]. بنا بر همین اخبار، وی هنگامی که مرگ خویش را نزدیک دید، نزد محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به دهکده حمیمه رفت و حق امامت خویش را بدو تفویض کرد و رموز دعوت و اسامی مبلغان و داعیان خویش را در اختیار او نهاد و یارانش را به پیروی از این امام جدید سفارش کرد[۹]. با آنکه این روایت ـ اگر درست باشد ـ در بسیاری از منابع آمده است، باید توجه داشت که ابو هاشم تنها یکی از علویان و آن هم از فرقه کیسانیه بود و نمیتوان رأی و عمل او را در واگذاری حق خلافت به عباسیان ـ منشأ این حق هر چه باشد ـ به منزله رأی و عمل همه شیعیان از جمله امامیه دانست. از اینرو، نظر مورخانی چون صاحب اخبارالدولة العباسیة[۱۰] که این عمل ابوهاشم را به منزله انتقال حق امامت از خاندان علوی به خاندان عباسی میشمارند، مردود است و به نظر میرسد که عباسیان پس از دستیابی به خلافت، این داستان را بزرگ جلوه دادند تا برای دور ساختن علویان از خلافت و تقویت پایههای حکومت خویش حجتی استوار داشته باشند.
بنا بر همین روایات، پس از ملاقات ابو هاشم و محمد بن عبدالله در سال ۹۸ ق[۱۱]. مقدمات دعوت عباسی فراهم گردید و دعوت رسماً در سال ۱۰۰ق، آغاز شد[۱۲] و پس از ۳۲ سال تبلیغ و کوشش مستمر و منظم رهبران و داعیان عباسی به پیروزی رسید[۱۳].
گسترش دعوت در خراسان و پیروزی نهضت
این دعوت مانند بسیاری از جنبشهای شیعی، از کوفه که همواره کانون مخالفان دولت اموی بود آغاز شد و مانند آنها کمترین کامیابی را در این شهر به دست آورد و به رغم کوشش مَیسَرةُ النبال و بُکَیر بن ماهان که رهبری دعوت را در کوفه بر عهده داشتند پس از دو سال فقط سی تن به آن پیوستند[۱۴].
ناکامی داعیان عباسی در کوفه، محمد بن علی را بر آن داشت تا مکان دیگری را که برای پذیرش دعوت آمادگی بیشتری داشت برگزیند. از نظر وی، کوفیان پیرو علی (ع)، شامیان پیرو فرزندان ابوسفیان؛ اهل حجاز همچنان شیفته روزگار عمر و ابوبکر و اهل بصره طرفداران عثمان یا پیرو گمراهان بودند؛ اما خراسان سرزمین مردان بسیار و نیرومند بود و اهل آن از اندیشههای گمراه و افراطی به دور و دلهایشان پاک بود و خواهان پشتیبانی از خاندان پیامبر (ص) بودند[۱۵].
دلایل انتخاب خراسان برای قیام
چنان که از روایت بالا برمیآید محمد بن علی به دلایل زیر خراسان را برای گسترش و انتشار دعوت برگزید[۱۶]:
اولاً، سیاست دولت اموی بر سیادت قوم عرب و تحقیر ملل دیگر نظیر ایرانیان که موالی خوانده میشدند مبتنی بود؛ خصوصاً در خراسان خشونت و قساوت امویان نسبت به مغلوبشدگان بیشتر بود، به گونهای که موالی از تمام حقوق و شئون مدنی و اجتماعی محروم بودند و حتی حق ساختن سلاح و بر اسب نشستن را نداشتند؛ از اینرو خراسان به یکی از مراکز مهم مخالفت با آنان تبدیل شده بود.
ثانیاً، بیشتر ساکنان خراسان از علاقهمندان خاندان پیامبر (ص) و متمایل به عقاید شیعیان بودند و هم بدین سبب بود که قیام زید بن علی (د. ۱۲۲ق) و یحییبن زید (د. ۱۲۵ق) از حمایت موالی و ایرانیان برخوردار شد؛ از اینرو عباسیان میتوانستند از گرایشهای شیعی و نیروی جنبشهای مذکور بهره گیرند، بیآنکه عملاً از آنان حمایت کرده باشند؛ مثلاً هنگام قیام زید، بسیاری از هواداران آل عباس آشکارا از زید طرفداری میکردند؛ اما محمد بن علی با احتیاط بسیار به سران دعوت فرمان داد که از خانههای خود بیرون نیایند که هنگام قیام فرا نرسیده است[۱۷].
ثالثاً، آل عباس برای عمومی کردن دعوت و پیشبرد آن به افراد بانفوذ و مدبر و قدرتمند ایرانی که عموماً در خراسان جمع بودند نیاز داشتند. این همان چیزی است که محمد بن علی از آن به «سرزمین مردان نیرومند» تعبیر کرده است[۱۸]؛ با این همه، باید توجه داشت که دلایل مذکور بدان معنی نیست که ایرانیان بهتنهایی در پیروزی دعوت عباسی نقش داشته و اعراب سهمی در آن نداشتهاند؛ چه اینکه برای تشخیص این مهم، متأسفانه، منابع و مآخذ در بسیاری موارد نارسا یا ساکتاند.
با این وصف، تردیدی نیست که ایرانیان، خاصه اهل خراسان، بیش از دیگران در برابر دعوت عباسی گشادهرویی نشان دادهاند و این حقیقت نشان میدهد که دعوت آنان با خواستههای ایرانیان هماهنگی و مطابقت داشته است؛ زیرا پیروزی آن نهضت ظاهراً اهداف طبقات مختلف جامعه رنجیده و تحقیر شده ایرانی را برآورده میساخت. از سوی دیگر، علت و انگیزه علاقهمندی ایرانیان به خاندان پیامبر (ص) و تمایل آنان را به شیعه نمیتوان خالصانه دانست؛ زیرا این تمایلات با اغراض و انگیزههایی، چون رهایی از سلطه قوم عرب و سیاستهای تفاخرطلبی و بیدادگرانه امویان آمیخته بود. بهعلاوه، ایرانیان که خواهان بازیابی استقلال سیاسی خود بودند، برای رویارویی با امویان ناگزیر بودند از دستاویز مذهبی شیعه و رهبری علویان بهره گیرند و آن را بهانهای برای وصول به اندیشههای پنهانی خود قرار دهند؛ چه آنان دشمن مشترکی به نام امویان داشتند. این همکاریها بهسرعت ایرانیان و شیعیان را به هم نزدیک کرد و ایرانیانی که در آغاز با انگیزههای سیاسی به مذهب شیعه گرایش یافته بودند، رفته رفته به آن پیوستند و پس از آنکه شناخت و آگاهی آنان از آن مذهب بیشتر شد، خالصانه بدان گرویدند.
شعار عباسیان
این مقدمات، زمینه بسیار مناسبی برای رهبران نهضت عباسی در خراسان فراهم ساخت و آنان با مهارت بسیار دعوت خویش را به علویان پیوند دادند و با استفاده از شعار امیدبخش، ولی چند پهلوی بیعت با الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ فعالیت تبلیغی خویش را آغاز کردند[۱۹]. این سخن چند پهلو، نقش مهمی در ایجاد وحدت میان پیروان واقعی علویان و طرفداران نهضت جدید عباسی ایفا کرد؛ زیرا هر گونه بحث و گفتگوی اختلاف برانگیز را درباره تعیین خلیفه تا رسیدن به پیروزی نهایی از میان برمیداشت. بهعلاوه، موجب میشد که نام پیشوا، پیش از وقت فاش نشود و از تعرض عمّال خلفا و نیز دیگر مدعیان امامت در امان بماند و از ایجاد اختلاف در جبهه واحد مبارزه با امویان جلوگیری کند. بنابراین، داعیان عباسی مأمور شدند که مردم را به قرآن و سنت و بیعت با کسی که «مورد رضایت و توافق خاندان پیامبر (ص)» باشد، فراخوانند. آنان موظف بودند از هر گونه تهدید و شدت عمل پرهیز کنند و رازهای جنبش را جز بر معتمدان و شایستگان آشکار نکنند[۲۰] و تا هنگام پیروزی کامل، یعنی سرنگون ساختن سلطه دنیوی و غیردینی امویان و بر سر کار آوردن یکی از بزرگان خاندان پیامبر (ص) به همین روش عمل نمایند.
روشهای دعوت مردم
داعیان در لباس بازرگانان، کار دعوت را از شهر مرو آغاز کردند[۲۱]. آنگاه در جُرجان و دیگر شهرها و دیههای خراسان به گردش درآمدند و مردم را با پشتکار قابل تحسینی به پیروی از آل محمد (ص) فرا میخواندند. شمار هواداران و طرفداران جدید از یک سو و رهبران عباسی، خصوصاً امام دعوت، از دیگر سو[۲۲]؛ موجب شد ابوعِکرمه زیاد الهَمدانی سرکرده داعیان خراسان به پیروی از روش پیامبر اکرم (ص) و به فرمان محمد بن علی، دوازده نقیب از میان پیروان برگزید و برای اطمینان بیشتر برای هر کدام از نقیبان یک جانشین ـ نُظَرَاءُ النُّقَبَاءِ ـ انتخاب کرد تا در صورت مرگ یا برکناری نقیب، رشته امور از هم نگسلد[۲۳].
این اقدامات کار عباسیان را در خراسان چنان استوار ساخت که توطئه عمارة بن یزید معروف به خَدّاش نتوانست آن را مخدوش سازد. خداش که پس از مرگ ابوعکرمه مدعی شد که داعیالدعاة خراسان شده است؛ یک چند با شور و شوق بسیار کار دعوت را دنبال کرد[۲۴]، اما ناگهان از اطاعت امام عباسی سرپیچید و با تندروی بسیار به ترویج اباحیگری پرداخت تا آنجا که فرایض روزه و نماز و حج را از مسلمانان برداشت[۲۵] و از اینرو متهم به مذهب خرمدینان و آیین مزدکی گشت. بدون تردید چنین انحرافی در آغاز دعوت تأثیرات منفی و بدگمانیهای فراوان به دنبال داشت، اما هوشیاری و حسن تدبیر محمد بن علی توطئه او را خنثی کرد. وی از خداش و پیروانش بیزاری جست و دیگر داعیان، خاصه بکیر بن ماهان و سلیمان بن کثیر را به ادامه دعوت مخفیانه تشویق کرد[۲۶]. خداش نیز به دست اسد بن عبدالله قسری، والی خراسان، گرفتار شد و با شکنجه سخت به قتل رسید[۲۷].
گروههای موجود در قیام عباسیان
واقعیت آن است که عباسیان برای به دست آوردن خلافت دست هر فرقه و گروهی را که به سوی آنان دراز میشد، میفشردند؛ نه از غُلاة و اهل تناسخ صرف نظر میکردند و نه از فرقههای اباحی و مزدکی ـ که در آن زمان در خراسان حضور داشتند ـ روی میگرداندند. برای این مدعیان خلافت، در آغاز کار، جلب و جمع هواداران پرحرارت بسیار مهم بود. از اینرو از عقاید شعوبیه و تمایلات شیعی ساکنان خراسان نیز بهره گرفتند؛ در بین شیعیان خود را خونخواه شهیدان کربلا و زید و یحیی[۲۸] و نزد ناراضیان شعوبی، خویش را دشمن سرسخت عرب مینمودند هرگاه متوجه میشدند که یکی از پیروان آنها از نظر عامه مردم مورد قبول نیست، دست از او میکشیدند و از عقایدش بیزاری میجستند، چنان که با خداش کردند[۲۹].
به هر حال در دعوت سری آنان هر گروهی که از دولت اموی ناراضی بود شرکت داشت که البته بیشترشان موالی ایرانی و شیعیان و دهقانان و روستاییان بودند و حتی گروهی از اعراب ناراضی نیز در راه نشر دعوت آنان جانفشانی کردند. با وجود این، عباسیان پس از پیروزی به این نیروها پشت کردند و آنان را به دشمنان خود مبدل ساختند. محمد بن علی در سال ۱۲۵ ق. درگذشت[۳۰] و سران دعوت عباسی با فرزندش، ابراهیم، به امامت بیعت کردند. امام جدید با رفع پارهای محدودیتها که پدرش ایجاد کرده بود، روحیه هواداران خویش را تقویت کرد و اعلام کرد که قیام در سال ۱۳۰ ق. رسماً آغاز خواهد شد[۳۱]. وی به بُکَیر بن ماهان فرمان داد تا هوادارانش درفش سیاه را که پرچم پیامبر (ص) بود در خراسان برافرازند و جامه سیاه بپوشند[۳۲]، اما بُکَیر پیش از اجرای فرمان درگذشت و داماد پرشور وی، یعنی ابوسلمه خلال مسئولیت او را بر عهده گرفت.
عوامل پیروزی عباسیان
از بخت بد امویان، در این زمان مناطق شرقی جهان اسلام دستخوش آشوبهایی شد که نقش عمدهای در پیروزی عباسیان ایفا کردند: نخست، سلسله شورشهای خوارج بود که از عراق و حجاز آغاز شد و دامنه آشوب آن، ارمنستان و آذربایجان را فراگرفت و از حدود سال ۱۰۱ تا ۱۳۲ ق. مایه دلمشغولی دولتمردان اموی شد[۳۳]. شکستهای پی در پی امویان از خوارج[۳۴] فرصت مناسبی برای توسعه فعالیتهای تبلیغی داعیان عباسی فراهم آورد؛ مهمتر آنکه در این ایام خوارج ارتباط امویان را با نواحی شرقی ایران قطع کرده بودند.
دوم، قیام عبدالله بن معاویه، نواده جعفر بن ابی طالب، در محرم ۱۲۷ ق در شهر کوفه بود. به دنبال شکست سخت عبدالله از سپاهیان اموی در کوفه، وی به جانب ایران عقب نشست و پس از تصرف همدان، قم، ری، قومس، اصفهان، فارس و کرمان، ارتباط امویان را با نواحی شرق خلافت قطع کرد و با نصب کارگزارانی بر آن نواحی[۳۵] و ضرب سکه به نام خود عملاً مدعی خلافت گردید[۳۶]. بدین ترتیب دامنه قیام عبدالله خیلی زود مدائن و جبال و فارس را فراگرفت و گروههای ناراضی که به دنبال راهی برای پیروزی بر امویان بودند، زیر درفش وی فراهم آمدند[۳۷]؛ به گونهای که دستههای ناهمگونی چون شیعیان، خوارج، بزرگان بنیامیه و حتی سفاح و منصور به وی پیوستند[۳۸]؛ اما سپاه اموی به فرماندهی عامر بن ضَبّاره سرانجام عبداللهبن معاویه را شکست داد. عبدالله به سوی ابومسلم در خراسان گریخت و به دست او به قتل رسید[۳۹]. در واقع قیام عبدالله برای عباسیان مانند یک امتحان بود؛ زیرا همزمان با تلاش سخت امویان برای سرکوب وی، عباسیان با نظارت دقیق، هم تجربه آموختند و هم در رهبری داعیان خراسان تغییراتی ایجاد کردند که در پیروزی آنان تأثیر بسیار داشت و هم توانستند در پناه قیام عبدالله بن معاویه ـ که در ناحیه جبال سدی میان خراسان و شام به وجود آورده بود ـ کار دعوت را در خراسان به سامان آورند.
و همزمان با این ناکامیها و دشواریهای گوناگون، سازمان حکومتی امویان گرفتار آتش جنگهای داخلی و تعصبات سخت قبیلهای شد، برخوردهایی که شعلههای خانمانسوز آن، خیلی زود سراسر ممالک اسلامی از جمله خراسان را فراگرفت. این تعصبات و درگیریها که در بسیاری از وقایع مهم تاریخ عرب و اسلام مؤثر بود، میان عدنانیان (مضریها یا شمالیها) و قحطانیان (یمانیها یا جنوبیها) از صدها سال قبل از ظهور اسلام و تا مدتها پس از اسلام همواره برای به دست آوردن مناصب مهم اجتماعی ـ سیاسی برقرار بود[۴۰] و پس از فتح سرزمین ایران و سکونت طوایف عرب در آن دیار، دامنه این تعصبات و اختلافات به آنجا نیز کشیده شد[۴۱]؛ از اینرو بنی تمیم که از طوایف مضری بودند و از آغاز تصرف ایران به خراسان آمده بودند، همواره با ازدیها که یمانی بودند و دیرتر آمده بودند، جنگ و ستیز داشتند. همزمان با حکومت مهلب بن ابی صفره و فرزندانش در خراسان، یمانیها در اوج قدرت بودند، اما هنگامی که قتیبة بن مسلم و نصر بن سیار به فرمانروایی رسیدند، مضریها تفوق یافتند. در همین حال آتش برخوردهای قبیلهای را مردی به نام جدیع بن علی کرمانی که رهبری عربهای یمنی را بر عهده داشت دامن زد. او بر ضد نصر ـ که رهبر اعراب مضری بود ـ قیام کرد[۴۲] و چنان مایه نگرانی وی را فراهم ساخت که نصر از جریانات مخفی که به سود عباسیان در حال تکوین بود، کاملاً غافل ماند[۴۳].
ابومسلم و نقش او در پیروزی عباسیان
مقارن این اوضاع (۱۲۷ هـ.)، ابومسلم[۴۴] برای نشر دعوت عباسی به مرو آمد. تبار و نسب این مبلغ و سیاستمدار، مانند بسیاری از قهرمانان تاریخ، در هالهای از افسانهها و اوهام فرو رفته است. عدهای وی را ایرانی و از فرزندان بزرگمهر و عدهای دیگر وی را برده و از موالی یک قبیله عرب میدانند[۴۵]. عقیده مشهور آن است که در اصفهان زاده شد، در کوفه نشو و نما یافت و در زندان با داعیان عباسی آشنا شد و در سلک پیروان این نهضت درآمد[۴۶]؛ سپس به ابراهیم امام پیوست و نامش به عبدالرحمن و کنیهاش به ابومسلم تغییر یافت[۴۷].
هنگامی که ابومسلم به فرمان ابراهیم امام برای رهبری دعوت به خراسان آمد، کار دعوت به دست سلیمان بن کثیر بود؛ سلیمان و یارانش تن به اطاعت از او ندادند، ناگزیر ابومسلم نزد ابراهیم بازگشت[۴۸]. ابراهیم که بنا بر ملاحظات مختلف وی را بدین سمت برگزیده بود، از این گردنکشی خشمگین شد و با صدور فرمانی خطاب به همه پیروانش، ابومسلم را بر اداره امور تبلیغی نهضت در خراسان، سیستان، کرمان، جرجان، قومس، ری، اصفهان و همدان و ابوسلمه را بر اداره امور دعوت در عراق و جزیره و شام گماشت[۴۹]. این فرمان را ابومنصور طلحة بن زریق یکی از دبیران ابراهیم امام، در میان ناباوری سلیمان و یارانش خواند. سلیمان از این فرمان چندان برآشفت که ابومسلم را دشنام داد و دوات خویش را به سوی او پرتاب کرد[۵۰]. معلوم نیست خشم سلیمان ناشی از نگرانی وی از جوانی و خامی ابومسلم بوده یا به سبب از دست دادن موقعیت برجسته خویش. هر چه بود، ابومسلم را از کار خویش باز نداشت؛ زیرا وی با دلگرمی و قدرت، نشر دعوت را پی گرفت و به رغم رفتار ناخوش سلیمان، با خویشتنداری، از احترام خویش نسبت به سلیمان و دیگر سران دعوت چیزی نکاست، چندان که سرانجام سلیمان ناچار به آشتی گشت[۵۱] و زمینههای آشکار ساختن قیام فراهم آمد.
ابومسلم از فرصت مناسبی که در پی قیام عبدالله بن معاویه و گروهی از خوارج و درگیری نصر با کرمانی در خراسان فراهم آمده بود سود جست و در بهار سال ۱۲۹ ق با یک دسته هفتاد نفری از یارانش به بهانه حج از مرو بیرون آمد[۵۲] و خود از راه نسا به قومس رفت و مبلغان دیگر را به شهرهایی چون نیشابور، طالقان و خوارزم گسیل داشت تا آنان مردم را به پذیرش دعوت فراخوانند[۵۳]. سرانجام وی در ۲۵ رمضان همان سال درفش سیاه عباسیان را در دهکده سفیدنج فرو برافراشت و دعوت را که سالها در خفا صورت میگرفت رسماً آشکار ساخت.
رهبران قیام به منظور آگاه ساختن یاران خویش از آغاز قیام، بنا بر قرار پیشین، آتش بسیار افروختند و ظرف چند روز پیروان ابومسلم از حدود شصت شهر و روستای خراسان به سفیدنج آمدند و با وی بیعت کردند[۵۴]. بدینسان سپاهی متشکل از هفت هزار نفر از مردم هرات و پوشنگ و مرو رود و طالقان و مرو و نیشابور و سرخس و بلخ و چغانیان و تخارستان و ختلان و کش و نخشب فراهم آمدند و ابومسلم مانند سرداری کارآزموده برای هر محل که به دست سیاهجامگان میافتاد، عاملانی برمیگزید[۵۵]. سران اموی خراسان در این هنگام خطر را احساس کردند و کوشیدند تا اختلافات خود را کنار نهند و بر ضد ابومسلم متحد شوند[۵۶]؛ اما ابومسلم با دامن زدن به این اختلافات[۵۷]، کرمانی را بر آن داشت که از پیمان آشتی تن زند. ابومسلم در این راه چنان دقیق گام نهاد که عربهای یمنی و مضری برای نزدیک شدن به ابومسلم به رقابت پرداختند.
نخستین نبرد میان سیاهجامگان و سپاه اموی خراسان در ۱۳ شوال سال ۱۲۹ هـ. با شکست امویان پایان یافت. به دنبال این شکست، کار امویان در خراسان چنان به سستیگرایید که نصر ناگزیر شد پیروزیهای روزافزون ابومسلم را در نامهای ـ که مشهور است ـ به دربار امویان گزارش کند. وی بهویژه در ابیاتی که در پایاننامه خود افزود و تقریباً تمام مورخان آن را نقل کردهاند، وحشت و نگرانی خویش و وخامت اوضاع را آشکار ساخت: أَرَى بَيْنَ الرَّمَادِ وَمِيضَ جَمْرٍ *** فَيُوشِكُ أَنْ يَكُونَ لَهَا ضِرَامُ فَإِنَّ النَّارَ بِالْعُودَيْنِ تُذْكَى *** وَإِنَّ الْحَرْبَ مَبْدَؤُهَا الْكَلَامُ لِئَنْ لَمْ يُطْفِهَا عُقَلَاءُ قَوْمٍ *** يَكُونُ وُقُودُهَا جُثُثٌ وَهَامُ أَقُولُ مِنَ التَّعَجُّبِ لَيْتَ شِعْرِي *** أَ أَيْقَاظٌ أُمَيَّةُ أَمْ نِيَامُ[۵۸] ترجمه: (من درخشش گلگون آتش را در میان خاکستر میبینم و چیزی نمانده است که شعلهور شود. چنان که هر آتش با چوبهای آتشزنه افروخته میشود، سرآغاز هر نبرد نیز سخنان آتشگون است. اگر خردمندان قوم در خاموش ساختن این آتش نکوشند، بهزودی پیکرها و جمجمهها هیزم این آتش فروزان خواهند شد. و من با شگفتی و بهت میگویم: ای کاش میدانستم آیا امویان خوابند یا بیدار؟!)
نصر پی در پی به مروان و ابن هبیره، عامل عراق، نامه میفرستاد و درخواست کمک میکرد، اما سودی نمیبرد؛ زیرا ابن هبیره از وضع نامطلوب نصر خشنود بود[۵۹] و مروان دوم، خلیفه دلیر و پرتلاش اموی، چنان درگیر شورشهای عراق و مناطق شمالی شبهجزیره بود که به ارسال پیامی متضمن این سخن که خسم الثؤلول من قبلك اکتفا کرد[۶۰]. ابومسلم در هفتم ربیعالثانی سال ۱۳۰ ق شهر مرو، مقر حکمرانان خراسان را فتح کرد[۶۱] و به دنبال آن، شهرهای بلخ و توس و نیشابور و ری به تصرف یکی از عاملان وی به نام قحطبة بن شبیب درآمد. نصر بن سیار ناگزیر به گرگان و سپس به ساوه گریخت و در همان جا درگذشت (ربیعالاول ۱۳۱ق)[۶۲].
با مرگ نصر، شیرازه امور از هم گسیخت: حسن بن قحطبه به همدان تاخت و نهاوند را به محاصره درآورد؛ قحطبه نیز پس از گشودن اصفهان در نهاوند به پسر پیوست و پس از سه ماه درگیری، مقاومت سرسختانه اعراب را در آن شهر درهم شکست؛ آنگاه دستههایی از سپاهیان خود را به جانب شهرزور و حلوان و جَلولاء فرستاد و خود از راه کرمانشاه و حُلوان و خانقین به سوی عراق رفت[۶۳] و از دجله و فرات گذشت، ولی به گونهای مرموز نابود شد. از پسِ وی، حسن بن قحطبه کار پدر را دنبال کرد و سیاهجامگان را به سوی کوفه هدایت کرد.
ابومسلم که از افتخار شرکت در این موفقیتها محروم بود، برای نشان دادن نقش مهم خود در نهضت و هم به منظور استوار ساختن قدرت عباسیان در خراسان دست به تصفیه نیروهای مظنون و سرکش در خراسان زد و در این راه، پیوسته به بزرگترین دستاویز، یعنی فرمان اخیر ابراهیم امام توسل میجست. امام به وی فرمان داده بود که «به عرب اعتماد نکند و هر کس را که به زبان عربی تکلم میکند از میان بردارد[۶۴] و هر کس را که بدو بدگمان میشود به قتل رساند و احترام سلیمان بن کثیر را نگه دارد»[۶۵]. اولین کس که قربانی این تصفیه شد، شیبان بن سلمه خارجی[۶۶] از یاران ضحاک بن قیس بود[۶۷]. وی به دنبال شکست ضحاک به عبدالله بن معاویه و پس از مرگ او به ابومسلم پیوسته بود؛ ولی چون ابومسلم نسبت به او ظنین شده بود، به فرمان وی دستگیر شد؛ اما شیبان بگریخت[۶۸] و سرانجام در شعبان ۱۳۰ ق در نبرد با لشکریان ابومسلم شکست خورد و کشته شد[۶۹]. دیگری، عبدالله بن معاویه بود که پس از شکست از سپاهیان اموی به خراسان گریخته و به ابومسلم پیوسته بود. به گفته بلاذری، عبدالله بر آن بود تا خراسانیان را از اعتماد بر ابومسلم و عباسیان باز دارد و قصد عباسیان را در استفاده از شعار الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (ص) آشکار سازد؛ از اینرو به فرمان ابومسلم، او را که خطرناکترین دشمن عباسیان به حساب میآمد، از میان برداشتند[۷۰] و وانمود ساختند که به مرگ طبیعی مرده است[۷۱]. چنان که خواهیم دید، این تصفیه که شدیداً به شائبه انتقامجویی شخصی و رقابتهای سیاسی آمیخته بود، دامن سلیمانبن کثیر و ابوسلمه خلال و خود ابومسلم را ـ که از بنیانگذاران اصلی دولت عباسی بودند ـ نیز گرفت.
بله، کار عباسیان در این زمان پیشرفت بسیار کرد تا آنکه نامه ابراهیم امام به ابومسلم، به دست مروان بن محمد افتاد؛ پس ابراهیم در سال ۱۳۱ ق. دستگیر و در حرّان محبوس شد. ابراهیم چون دریافت که از حبس امویان رهایی نخواهد یافت، کار دعوت را به برادر خود، عبداللهبن محمد، سپرد و به او سفارش کرد که در گسترش دعوت بکوشد و به کوفه برود. ابراهیم در سال ۱۳۲ ق به قتل رسید و عبداللهبن محمد و دیگر بزرگان خاندان عباسی در محرم همان سال وارد کوفه شدند. ابوسلمه خلال ورود ایشان را مخفی نگاه داشت[۷۲] و آنان را در خانه ولید بن سعد پنهان ساخت.
پایان کار امویان و آغاز حکومت عباسیان
هنگامی که سپاه ابومسلم به فرماندهی حسنبن قحطبه به دروازه کوفه رسید، هواداران آل عباس به رهبری ابوسلمه خلال پرچم سیاه عباسی را برافراشتند و عامل اموی کوفه را بیرون راندند و پس از اندکی تردید و تزلزل[۷۳] ابوالعباس عبداللهبن محمدبن علی بن عبدالله عباس را که بعدها لقب سفاح یافت به عنوان نخستین خلیفه عباسی برگزیدند[۷۴]. سفاح خطبهای ـ که به دلیل وعد و وعیدهای بسیار سخت معروف است ـ ایراد کرد و سپس عم خویش، عبداللهبن علی، را با سپاهی عظیم از سیاهجامگان مأمور جنگ با مروان کرد[۷۵]. مروان نیز با لشکریان بسیار که از قشون مقیم شام و جزیره فراهم کرده بود، از حران آهنگ عراق کرد. دو سپاه در کنار رود زاب با هم درگیر شدند[۷۶]. در این نبرد سرنوشتساز مروان بهسختی شکست خورد و از طریق نصیبین و دمشق به مصر گریخت[۷۷]. آخرین برخورد میان سیاهجامگان و سپاه اموی در دهکده بوصیر مصر رخ داد؛ در این نبرد مروان کشته (۱۳۲ق) و سرش برای سفاح فرستاده شد[۷۸].[۷۹]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ یعقوبی، احمد بن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۵- ۱۲۶؛ ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام و وفیاتالمشاهیر و الاعلام، ج۱، ص۸۹- ۹۰.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹۰.
- ↑ درباره حمیمه، نک: یاقوت، شهابالدین، معجمالبلدان، ج۲، ص۳۵۳؛ ابوالفداء، تقویم البلدان ص۲۲۸؛ مقدسی، ابوعبدالله، احسن التقاسیم، ص۲۶۳.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۵.
- ↑ مراد محمد بن علی بن ابیطالب است؛ وی به سبب انتساب به مادرش (خولة) که از قبیله بنیحنیفه بود به محمد بن حنفیه شهرت یافت.
- ↑ نک. : اشعری القمی، سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، ص۱۶۳ – ۱۶۵؛ بغدادی، ابومنصور، الفرق بین الفرق، ص۲۶ و ۳۴؛ نوبختی، فرق الشیعه، ص۲۳.
- ↑ ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۴، ص۱۵۹؛ الفرق بین الفرق، ص۲۸- ۵۲.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹۷. فعالیت و کوشش ابوهاشم را برای به دست آوردن خلافت میتوان از منابع دریافت (نک: المقالات و الفرق، ص۶۵، و تعلیقات مصحح آن، ص۱۶۷؛ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتلالطالبیین، ص۹۱).
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۱۶۵ - ۱۷۲؛ مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۵۸.
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۱۶۵- ۱۷۳.
- ↑ یعقوبی این واقعه را به سال ۹۷ میداند (ج ۲، ص۲۹۸).
- ↑ دینوری، ابوحنیفه، الاخبارالطوال، ص۳۳۲؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲ ص۲۹۸؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۶.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۶.
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۱۹۳، ۱۹۶، ۲۰۶.
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۲۰۶، ۲۰۷؛ و متن: احسنالتقاسیم، ج۳، ص۲۹۳- ۲۹۴.
- ↑ به گفته بعضی از مورخان، انتخاب خراسان برای دعوت بنا به اشاره ابوهاشم بوده است (نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹۷؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۵۹).
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۳۳۱.
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۲۰۶- ۲۰۷.
- ↑ الکامل، ج۴، ص۳۱؛ سیوطی، جلالالدین، تاریخ الخلفاء، ص۳۱۲؛ و قس: یعقوبی که شعار مزبور را به صورت أَدْعُ إِلَى آلِ مُحَمَّدٍ آورده است (ج ۲، ص۳۳۳) و طبری که آن را به صورت الرِّضَا مِنْ أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ ذکر کرده است (ج ۷، ص۳۷۰).
- ↑ الاخبار الطوال، ص۳۳۲.
- ↑ ابن مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۴۱۲-۴۱۳؛ الکامل، ج۴، ص۱۸۲.
- ↑ نک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۶. بنا بر روایتی از یعقوبی، ابو هاشم در آستانه مرگ به محمد بن علی توصیه کرد که به تأسی از پیامبر خدا (ص) که دوازده نقیب از میان انصار برگزید، دوازده نقیب در میان یارانش برگزیند؛ اما اشارهای به ماهیت نقباء نکرده است (ج ۲، ص۲۹۷). متأسفانه، ماهیت این نقیبیان و جانشینان آنان بهدرستی معلوم نیست؛ زیرا نه نام آنان و نه انتسابشان به محل و زادگاه خاص نمیتواند دلیلی بر ایرانی بودن یا عرب بودن آنها باشد. چه بسا که بر حسب ضرورت، داعیان عرب دعوت عباسی برای پنهان ماندن کارشان از نامهای مستعار ایرانی و یا داعیان ایرانی از نامهای مستعار عربی استفاده کرده باشند. همچنین، ممکن است اعراب خود را غیرعرب و ایرانیان خود را عرب معرفی کرده باشند. از اینرو، با آنکه فهرستی از ۱۴۸ نفر از داعیان عباسی در اخبارالدولة العباسیة آمده است (ص ۲۱۶- ۲۲۳)، ماهیت همگی آنان روشن نیست؛ زیرا بعضی از کسانی که در آن کتاب عرب به شمار آمدهاند، در منابع دیگر از جمله موالی دانسته شدهاند و یا برعکس، با این همه، نام و نشان کسانی چون سلیمانبن کثیر، ابو عکرمه زیادالهمدانی بکیربن ماهان و ابوسلمه خلال روشنتر از دیگران بوده است.
- ↑ البدء و التاریخ، ج۶، ص۹۰.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۶۴.
- ↑ الکامل، ج۴، ص۲۳۵.
- ↑ الکامل، ج۴، ص۲۳۵.
- ↑ چنان که به هنگام قیام عبدالله بن معاویه به وی پیوستند و احتمالاً با او بیعت کردند (مقاتل الطالبیین، ص۱۱۵).
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۸۲.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۳۲.
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۲۴۱.
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۲۴۵ (قس: الاخبار الطوال، که در صفحه ۳۳۹ پوشیدن جامه سیاه را به دلیل سوگواری برای محمد بن علی و در صفحه ۳۶۰ به دلیل سوگواری در رثای ابراهیم میداند).
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۲۹.
- ↑ نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۳۸- ۳۳۹؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۸۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۱۵.
- ↑ ابن حبیب، أسماء المغتالین، ص۱۸۹.
- ↑ الفرق بین الفرق، ص۲۴۵؛ الکامل، ج۴، ص۲۸۴ - ۲۸۵.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۱۵ قس: اخبار الدولة العباسیة که در این زمینه خاموش است (ص ۳۰۶) در حالی که دیگران نیز روایت ابوالفرج را تأیید میکنند (الکامل، ج۵، ص۳۷۰- ۳۷۲). البته، با توجه به این که عبدالله مدعی خلافت بوده، در واقع رقیبی برای آل عباس شمرده میشده است؛ خصوصاً که قیام او در آستانه پیروزی عباسیان نزدیک بود که راز و رمز دعوت عباسی را آشکار کند. بنابراین، بعید نمینماید که آل عباس برای اطلاع از اوضاع و احوال و پیوند دادن دعوت عبدالله به کار خویش به وی پیوسته باشند.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۱۶.
- ↑ مثلاً نک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۱۴ و ۲۶۵. این درگیریها در رویدادهای پیش از اسلام (ایام العرب)، بیشتر به صورت تفاخرطلبی و رقابتهای سیاسی و اجتماعی و پس از اسلام به صورت درگیریهای نظامی نظیر نبردهای ردّه، پیامبران دروغین و واقعه مَرج راهط تأثیر بسیار داشته است (حتی، فیلیپ خلیل، تاریخ عرب، ص۳۵۳ - ۳۵۵). آشکارترین نمودار این رقابت، درگیری میان سران عرب قبیلههای مزبور، بر سر دستیابی بر دیوانهای حکومتی نواحی شرقی خلافت اموی است که همزمان با آغاز دعوت عباسی، میان حارث بن سریج و جدیع بن علی کرمانی و عامل هشتاد ساله خراسان، نصر بن سیار، درگرفت.
- ↑ گفتنی است که عصبیت و اختلاف اعراب، همزمان با شکلگیری قیام عباسی در شام و عراق شدت یافته بود و خلفای دمشق هم خود درگیر این تنازعات بودند؛ از جمله یزید سوم (د. ۱۲۶ق) برای دستیابی به خلافت و غلبه بر ولید دوم از نیروی یمنیان بر ضد مضریان سود جست و مروانبن محمد بن مروان نیز برای پیروزی بر رقبای خود، اعراب مضری را بر کشید و با استفاده از پشتیبانی آنان در صدد تجدید عظمت گذشته خلافت اموی افتاد.
- ↑ درباره قیام کرمانی نک: گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، ص۲۶۲- ۲۶۳؛ الاخبار الطوال، ص۳۵۱؛ اخبار الدولة العباسیة، ص۲۸۹؛ الکامل، ج۵، ص۳۰۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۳۳.
- ↑ درباره ابومسلم، نک: ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج۴، ص۷۱-۷۳؛ الکامل، ج۵، ص۱۴ و ۹۳- ۹۵؛ بهرامیان، علی و صادق سجادی، «ابومسلم» دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج۶.
- ↑ مسعودی، ابوالحسن، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۴.
- ↑ الکامل، ج۴، ص۲۹۱؛ و قس: الاخبار الطوال که گفته است: ويد بماء البصرة (ص ۳۳۷).
- ↑ الکامل، ج۲، ص۲۹۵.
- ↑ الکامل، ج۴ ص، ۲۹۹.
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۲۷۰.
- ↑ الکامل، ج۵، ص۳۴۸.
- ↑ البدء و التاریخ، ج۶، ص۶۳.
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۲۷۲؛ الکامل، ج۵، ص۳۵۸؛ اصفهانی، حمزه، کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۳۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۰۶ به بعد.
- ↑ الکامل، ج۴، ص۳۰۹.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، جلد ۲، ص۳۴۲- ۳۴۳.
- ↑ الکامل، ج۴، ص۳۰۴.
- ↑ به گفته یعقوبی، ابومسلم هنگام درگیری کرمانی و نصربن سیار همواره میگفت: اللهم افرغ عليهما الصبر و انزع عنهما النصر (ج ۲، ص۳۴۱).
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۲۵۵، قس: تاریخ الیعقوبی که این اشعار را با اندکی اختلاف آورده است (ج ۲، ص۳۴۱).
- ↑ به گفته یعقوبی هنگامی که نامه به مروان رسید، وی نامهای به ابن هبیره والی عراق نوشت و فرمان داد که نصر را یاری کند؛ اما ابن هبیره از این کار سر باز زد تا آنکه مروان وی را توبیخ و تهدید کرد (ج ۲، ص۳۴۱).
- ↑ فیاض، علیاکبر، تاریخ اسلام، ص۲۰۱.
- ↑ کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۳۹.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۴۵- ۳۴۶؛ کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۶۱.
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۳۵۳- ۳۵۴.
- ↑ ابن عبد ربه، شهابالدین احمد، العقد الفرید، ج۴، ص۲۳۲.
- ↑ بلعمی، ابوعلی، تاریخنامه طبری، ص۱۰۳۴- ۱۰۳۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۲۳ -۳۲۴؛ الکامل، ج۵، ص۳۶۸.
- ↑ ضحاک بن قیس حروری رهبری خوارج را در واپسین سالهای خلافت اموی بر عهده داشت وی به سال ۱۲۷ ق. پس از چند نبرد در جنگ با سپاه مروان به قتل رسید (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۳۸- ۳۳۹).
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۳۲۱.
- ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابنخلدون، ج۳، ص۱۵۴.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انسابالاشراف، ج۲، ص۶۶.
- ↑ اخبار الدولة العباسیة، ص۳۲۱.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۴۵؛ ابن طقطقی، محمدبن علی بن طباطبا، الفخری فی آداب السلطانیة والدول الاسلامیة، ص۱۴۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۴۴- ۳۴۶.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۲۹.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۲۶۶- ۲۷۰.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۵۰ - ۳۵۲.
- ↑ الفخری، ص۱۹۷.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۲۶۱ - ۲۷۱.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۷.