جنگ جمل
جنگ جمل نخستین جنگی است که امیر المؤمنین(ع) پس از به خلافت رسیدن، با شورشیان پیمان شکن داشت[۱].
مقدمه
پس از کشته شدن عثمان در سال ۳۵ هجری، مردم با علی(ع) برای خلافت بیعت کردند، بیعتی فراگیر و پرشور، جز اندکی از اطرافیان عثمان. طلحه و زبیر از اولین بیعتکنندگان بودند که به امید ریاست و پست بیعت کردند، ولی چون دیدند علی(ع) امتیاز بیهوده نمیدهد، حسد و کینۀ آنان و روش عادلانۀ حضرت امیر و تحریکات امویان، سبب شد آنان پیمان شکستند و به اسم انجام عمره به مکّه رفتند. پیمانشکنان دیگر به آنان پیوسته و زمزمۀ مخالفت به بهانۀ خونخواهی عثمان آغاز شد. عایشه هم به جمع آنان پیوست و با آنکه خود از محرّکان اصلی قتل عثمان بود و به کشتن او فتوا داده بود! امّا پیراهن عثمان را علم کرد و فتنه به راه انداخت.[۲] پیمانشکنان، با همۀ تفاوتهایی که در فکر و انگیزه و سوابق و موقعیّت داشتند، در ضدّیت با علی(ع) و توطئه بر ضدّ حکومت مشروع او ائتلاف کردند و همراه شدند و عایشه را همراه خود ساختند، تا از وجهۀ اجتماعی او به عنوان همسر پیامبر و دختر خلیفۀ اول استفاده کنند.[۳] آنان به بصره رفتند و آنجا را پایگاه فعالیت خویش ساختند. حضرت علی(ع) برای مقابله با این فتنه آماده شد و از مدینه سپاهی به آن سوی بسیج کرد که تعدادش را ۹۰۰ نفر گفتهاند. سپاه عایشه در مسیر رفتن به بصره به منطقۀ حوأب رسید که سگان آنجا پارس میکردند. به یاد حدیثی از پیامبر افتاد که او را هشدار داده بود. خواست برگردد، ولی شهادت دروغ کسانی که گفتند از حوأب گذشتهایم، سبب شد راه را ادامه دهد. پیمان شکنان در نواحی بصره مستقر شدند. امام نامهای به فرماندار بصره نوشت و ضمن هشدار و آگاهانیدن، دستور داد که اگر ناکثین سر ستیزهجویی داشتند با آنان بجنگد تا حضرت و همراهانش برسند. گفتگوهایی انجام شد، پیمانشکنان به بصره دستاندازی و بخشی از آن را اشغال کردند و در اطراف دار الاماره جنگی درگرفت و آتش بسی کوتاه پیشآمد، پیمانشکنان بازهم پیمان شکستند و علیه والی کوفه (عثمان بن حنیف) شوریدند و بیت المال را غارت کردند. سپاه علی(ع) به ذیقار رسیدند که در جنوب عراق بود. کسانی هم در مسیر به آن حضرت پیوسته بودند. کسانی هم از کوفه، به فراخوانی امام لبیک گفتند و در ذیقار به او پیوستند. سپاه حقجوی امام، با گروه دنیاطلب و فتنهانگیز ناکثین درگیر شدند. جنگ جمل در جمادی الاولی سال ۳۶ شروع شد و یک روز بیشتر طول نکشید. شورشیان شکست سختی خوردند، هزاران نفر از دو طرف کشته شدند. زبیر که در پی ملاقات با امام، از جنگ منصرف شده بود، در مسیر بازگشت به مدینه به دست عوامل پیمانشکن کشته شد. طلحه هم در همین جنگ به قتل رسید. رزمندگان سپاه علی(ع) دلاورانه جنگیدند و ناکثین درهم شکسته شدند و با پی شدن شتر عایشه، وی بر زمین فرود آمد. او از علی(ع) انتظار خوشرفتاری داشت. امام به محمّد بن ابی بکر که برادر عایشه بود، گفت تا خواهرش را به بصره ببرد. به دستور امام، عایشه را همراه عدهای از زنان که لباس مردان پوشیده بودند، از بصره به مدینه بردند. امام در بصره استقرار یافت، فتنۀ پیمانشکنان به قیمت هزاران کشته و شهید از دو طرف پایان گرفت، ولی جنگ جمل، پیامدهای گوناگونی از نظر مباحث فکری، اعتقادی، سیاسی از خود بر جای گذاشت و به عنوان درسی مهم از عبرتهای تاریخ، ماندگار شد. حادثۀ جنگ جمل بسیار طولانی و پرنکته است که به رؤس کلّی آن اشاره شد. تفصیل ماجرا را در کتب تاریخ باید خواند.[۴][۵].
زمان نبرد
برخی از مورخان نوشتهاند که جنگ جمل در جمادی اول سال ۳۶ هجری اتفاق افتاد، در حالی که برخی دیگر تأکید کردهاند که در جمادی ثانی همان سال اتفاق افتاد و بیش از یک روز به درازا نکشید. تاریخ دو نامهای که امام علی(ع) برای مردم مدینه و کوفه پس از پایان جنگ نوشت، نظر اول را تأیید میکند[۶].
محل نبرد
جنگ جمل در محلی به نام زابوقه (در اطراف بصره) یا زاویه (یکی از محلههای بصره) یا در خریبه (محلی در نزدیکی بصره) اتفاق افتاد[۷].
تعداد شرکتکنندگان در نبرد
شمارِ نیروهای دو سپاه در جنگ جمل به پنجاه هزار نفر رسید که سپاه امام علی(ع) بیست هزار نفر بودند و سپاه ناکثین، سی هزار نفر[۸].
بزرگان صحابه در سپاه امام(ع)
بسیاری از بزرگان صحابیان پیامبر(ص) به همراه امام علی(ع) در جنگ جمل شرکت جُستند؛ لکن روایتها در گزارش تعداد آنان متفاوت است. برخی مصادر، تصریح دارند که هشتاد نفر بدری و هزار و پانصد صحابی پیامبر(ص) در سپاه علی(ع) بودند. برخی دیگر از مصادر، بیان میدارند که تعداد صحابیان شرکت کننده در این جنگ، هشتصد نفر از انصار بود و چهارصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند. از میان شخصیتهای برجستهای که در سپاه امام علی(ع) شرکت جستند، میتوان به این افراد اشاره کرد: ابو ایوب انصاری، ابو هیثم بن تیهان، خزیمة بن ثابت، عبد الله بن بدیل، عبد الله بن عباس، عثمان بن حنیف، عدی بن حاتم، عمار بن یاسر، عمرو بن حمق، عمر بن ابی سلمه و هاشم بن عتبه[۹].
سرشناسان سپاه جمل
سرشناسان سپاه جمل، از یاران پیامبر(ص) و نزدیکان وی بودند. همچنین در سپاه آنان، اشراف و بزرگان دیگر نیز حضور داشتند. در میان آنان، عایشه، طلحه، زبیر، مروان بن حکم، عبد الله بن عامر، کعب بن سور و افراد دیگری وجود داشتند که یا حامی عثمانبودند و یا تاب تحمل عدالت امام(ع) را نداشتند. حضور شخصیتهای برجستهای چون طلحه و زبیر و عایشه در جنگ، سبب شد گروهی ناآگاه که حقیقت را در شخصیتهای برجسته میبینند، در شک و تردید افتند یا به لشکر جمل بپیوندند[۱۰].
تعداد کشتگان در جنگ
از سپاه امام علی(ع) در جنگ جمل، پنج هزار نفر کشته شدند و تمام متون تاریخی، بدون کمترین اختلافی بر این عدد، اتفاق دارند؛ ولی متون تاریخی درباره تعداد کشتههای لشکر جمل، اختلاف بسیار دارند که نمیتوان بر هیچ یک از آنها اعتماد کرد. در برخی گزارشها آمده است که تعداد کشتگان آنها بیست هزار نفر بود، با آن که در گزارشهای دیگری آمده که سیزده هزار نفر از آنان کشته شدند و در خبر دیگری ده هزار یا پنج هزار نفر آمده است[۱۱].
جنگ جمل در فرهنگنامه دینی
جنگی که در سال ۳۶ هجری میان امیرالمؤمنین و اصحاب او، با پیمانشکنانی که بر ضدّ حکومت آن حضرت شورش کردند اتفاق افتاد. پیمانشکنان که طلحه و زبیر و عایشه آنان را رهبری میکردند در بصره جمع شدند و به بهانه خونخواهی عثمان که کشته شده بود، فتنهای برپا کردند. حضرت علی(ع) پس از گفتگوهای بسیار و نصیحت و هشدار، وقتی از کوتاه آمدن آنان ناامید شد با آنان جنگید. عدهای از دو طرف کشته شدند و سرانجام طلحه و زبیر هم کشته شدند و پیمانشکنان به سختی شکست خوردند.
درگیری در جنوب عراق و در منطقه ذی قار اتّفاق افتاد و یک روز بیشتر طول نکشید. چون عایشه در این جنگ، داخل کجاوهای بر روی یک شتر نشسته بود، این جنگ به نبرد جمل مشهور شد.
جنگافروزان چون ابتدا با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کرده بودند، امّا بیعت و پیمان را شکسته به جنگ آن حضرت آمدند، به آن نبرد، جنگ با ناکثین (پیمانشکنان) هم گفته میشود.
رسول خدا(ص) وقوع چنین درگیری را پیشبینی کرده و به علی(ع) گفته بود که پس از من با ناکثین خواهی جنگید[۱۲].
مقدمه
هنگامی که امیرمؤمنان با سپاه خود از ذو قار حرکت کرد، صعصعة بن صوحان را به سوی طلحه، زبیر و عایشه فرستاد و با او نامهای بود که در آن، از فتنهانگیزی آنان سخن رفته بود و رفتار کینه جویانه و مزورانه آنان را نسبت به عثمان بن حنیف، گوشزد میکرد و آنها را از عاقبت رفتارشان برحذر میداشت. صعصعه بازگشت و چنین گزارش داد: گروهی را دیدم که جز پیکار با تو، چیزی نمیخواهند[۱۳]. نیروهای دو طرف، برای پیکارْ آماده شدند، در حالیکه امام علی(ع) یارانش را از شروع پیکار، منع میکرد و در آغاز، تلاش داشت که فتنهجویان را از جنگ، باز دارد. گفتگوهای امام(ع) با سران لشکر جمل و سپاهیان آن، قابل توجه است. او تمام سعی خود را در راه حفظ آرامش و جلوگیری از برافروخته شدن آتش جنگ بهکار گرفت. از این رو، نامههایی به سران لشکر نوشت و آنان را بر به وجود نیآمدن درگیری برانگیخت. سپس نمایندگانش را برای گفتگو نزد آنان فرستاد و چون تلاشهایش بینتیجه ماند، خودش نزد آنان رفت.
امام علی(ع) در این نامهها و گفتگوها، از شخصیت خود، پرده برداشت و بزرگی منزلت خویش را روشن ساخت و از مسائل پیشین- که شعلههای جنگ از آنها افروخته شده بود- نقاب برکشید و بار دیگر از کشته شدن عثمان و چگونگی آن، با دقت تمام، سخن گفت و از ابعاد آن حادثه پرده برداشت و راه چنگ زدن به بهانههای سُست را بر فتنهانگیزان بست. وقتی هم که این روشنگریها را بینتیجه یافت و هر دو گروه برای پیکار مهیا شدند، یارانش را به خویشتنداری و حفظ آرامش، سفارش نمود و فرمود: "شتاب مکنید تا نزد آنان عذری داشته باشم". سپس به سوی آنان رفت و بر آنان احتجاج کرد؛ ولی پاسخی دریافت نکرد. پس از این همه، ابن عباس را برای بارِ دوم، جهت آخرین گفتگو به سوی آنان فرستاد تا شاید آنان را از جنگ باز دارد تا خون مسلمانان ریخته نشود؛ ولی بر گوشهای آنان مُهر زده شده بود و به سخن فرستاده امام(ع) گوش ندادند، چنان که پیش از آن نیز چنین کرده بودند[۱۴]. در این کار، بیشترین نقش را عایشه و عبد الله بن زبیر بازی کردند[۱۵].
حرکت شجاعانه امام(ع) برای نجات دشمن
- مروج الذهب: علی(ع) به تنهایی و بدون زره و در حالی که بر استر پیامبر خدا سوار بود، بدون سلاح، به میدان رفت و ندا داد: "ای زبیر! نزد من آی". زبیر، پوشیده در سلاح، نزد او آمد. این خبر به عایشه رسید. گفت: ای اسماء، وای بر مصیبت تو! اما وقتی به عایشه گفتند: علی بدون ساز و برگ است، آرام شد. آن دو (علی(ع) و زبیر) با یکدیگر معانقه کردند. علی(ع) به زبیر فرمود: "وای بر تو ای زبیر! چه چیزی تو را به قیام وا داشت؟". گفت: خون عثمان. فرمود: "خداوند، آن را که در ریختنخون عثمانْ بیشتر دخالت داشت، بکشد! آیا آن روز را به یاد نمیآوری که پیامبر خدا را سوار بر الاغی در منطقه بنی بیاضه دیدی؟ پیامبر خدا به من لبخند زد و من هم به او لبخند زدم و تو با پیامبر خدا بودی و گفتی: ای پیامبر خدا! علی تکبرش را کنار نمیگذارد. پیامبر(ص) به تو فرمود:" علی تکبر ندارد. آیا او را دوست داری ای زبیر؟" و تو گفتی: به خدا سوگند، او را دوست دارم. آن گاه به تو فرمود:" به راستی که تو به زودی با او پیکار میکنی، درحالی که نسبت به او ستمگری"؟". زبیر گفت: استغفر الله! به خدا سوگند، اگر آن را به یاد میآوردم، قیام نمیکردم. علی(ع) به وی فرمود: "ای زبیر! بازگرد". زبیر گفت: چگونه بازگردم؟ اینک که کمربند [جنگْ] بسته شده است؟ بهخدا سوگند، این، لکه ننگی است که پاک نمیشود! فرمود: "ای زبیر! با ننگ برگرد، پیش از آنکه ننگ و آتش با هم جمع شوند". زبیر [از نزد علی(ع)] بازگشت و میگفت: ننگ را بر آتش برافروخته برگزیدم، تا وقتی که آفریدهای از خاک برای آتش به پا خیزد. علی مطلبی را گوشزد کرد که بدان جاهل نبودم به جان تو سوگند که این، ننگی در دنیا و در دین است. گفتم: ملامت ابوالحسن، تو را بس است و برخی از آنچه که گفتی، مرا کفایت میکند. فرزند زبیر (عبد الله) گفت: کجا میروی؟ ما را تنها میگذاری؟ گفت: فرزندم! ابو الحسن، مطلبی را به یادم آورد که آن را از یاد بُرده بودم. فرزند زبیر گفت: نه به خدا! تو از شمشیرهای فرزندان عبد المطلب فرار کردی؛ شمشیرهایی که تیز و بلندند و تنها جوانمردان دلیر، توان تحمل آنها را دارند. زبیر گفت: نه. به خدا سوگند، چیزی را به یاد آوردم که روزگار از یادم بُرده بود و من، ننگ را بر آتش برگزیدم. ای بیپدر! مرا به ترس، سرزنش میکنی؟ آن گاه نیزه برکشید و بر سمت راست سپاه علی(ع) حمله کرد. علی(ع) فرمود: "راه را برایش باز کنید. او را تحریک کردهاند". سپس بازگشت و به جانب چپ حمله کرد و سپس بازگشت و بر وسط سپاه حمله بُرد و آن گاه، نزد فرزندش بازگشت و گفت: آیا ترسو چنین کاری میکند؟ سپس روی گردانْد و بازگشت[۱۶].[۱۷]
پایان کار زبیر
- الجمل- به نقل از مروان بن حکم-: زبیر به قصد مدینه فرار کرد تا به بیابان سِباع رسید. احنف، صدایش را بلند کرد و گفت: با زبیر، چه کنم؟ او دو گروه از مسلمانان را به جان هم انداخت تا این که برخی، برخی دیگر را کشتند و اینک میخواهد به خانوادهاش بپیوندد. ابن جرموز، این سخن را شنید و به دنبال زبیر افتاد و مردی از قبیله مُجاشع نیز در پی او رفت تا این که این دو تن به او رسیدند. زبیر، چون آن دو را دید، آنان را [از کشتن خویش] برحذر داشت. آن دو گفتند: ای حواری پیامبر خدا! تو در امان مایی و کسی به تو دست نمییابد. ابن جرموز، او را همراهی میکرد. در همین حال که او را همراهی میکرد و عقب میکشید و زبیر از او جدا میشد، گفت: ای ابو عبد الله! زرهت را درآور و آن را روی اسبت بگذار که برایت سنگینی میکند و خستهات میسازد. زبیر، آن را از تن، بیرون آورد و عمرو بن جرموز برمیگشت و [به عمد] عقب میماند. زبیر او را صدا میزد که خود را به وی برساند. عمرو، اسبش را میتازانْد سپس، خود را به او نزدیک میکرد، تا آنکه زبیر از او آسودهخاطر شد و عقب ماندن عمرو بر او غریب نمینمود. ناگاه عمرو، حمله کرد و از پشت، چنان نیزهای میان شانههای زبیر زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب، فرو افتاد. عمرو، سر زبیر را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد امیر مؤمنان فرستاد. علی(ع) چون سر بریده زبیر و شمشیر او را دید، فرمود: "آن شمشیر را به من بدهید". دادند. آن را در دست چرخانْد و فرمود: "این، شمشیری است که با آن مدتهای طولانی در حضور پیامبر خدا جنگ کرد اما سرانجام، هلاکت و مرگی نکوهیده به او رسید". سپسبهسر زبیر نگریستو فرمود: "تو افتخار همنشینی و خویشاوندی با پیامبر خدا را داشتی؛ ولی شیطان، درون دماغت رفت و تو را به چنین روزی افکند"[۱۸].[۱۹]
گفتگوهای امام(ع) با طلحه
- الإمامة والسیاسة- در گزارش گفتگوی امام(ع) با طلحه-: طلحه گفت: از این حکومت، کناره گیر تا آن را در میان مسلمانان، به مشورت بگذاریم. اگر به تو رضایت دادند، من نیز به آنچه مردم رضایت دهند، رضایت میدهم و اگر به دیگری رضایت دادند، تو هم مانند یکی از مسلمانانْ [تابع باش]. علی(ع) فرمود: "ای ابو محمد! آیا تو با رضایت و بدون اجبار و اکراه با من بیعت نکردی؟ من بیعت خود را رها نمیسازم". طلحه گفت: بیعت کردم، در حالی که شمشیر بر گردنم بود. فرمود: "آیا نمیدانی که من کسی را بر بیعت، مجبور نساختم؟ و اگر اجباری در کار بود، میبایست سعد و ابن عمر و محمد بن مَسلَمه را وادار میکردم، با این که از بیعت، سر باز زدند و کناره گرفتند و من هم آنان را به حال خودشان وا گذاردم". طلحه گفت: ما در شورا، شش نفر بودیم. دو نفر مُردند و ما سه نفریم که با تو موافق نیستیم. علی(ع) فرمود: "شما میتوانستید پیش از بیعت، رضایت ندهید؛ اما اینک حقی جز آنچه بدان رضایت دادهاید، در کار نیست؛ مگر آنکه کار خلافی [انجام دهم] که موجب شود از آنچه بر آن بیعت شدهام، بیرون روید. اگر از من کاری ناپسند سر زده، بازگو کنید. شما مادرتان عایشه را از خانه بیرون کشیدید و زنهای خود را [در خانه] گذاشتید و این، بزرگترین کار زشت شماست. آیا پیامبر خدا از این کار راضی است که پردهای را که او بر عایشه افکنده، بدرید و پرده از وی برگیرید؟". طلحه گفت: او برای اصلاح آمد. علی(ع) فرمود: "به خدا سوگند، آن زن، به کسی که کارهایش را اصلاح کند، نیازمندتر است. ای پیرمرد! خیرخواهی را بپذیر و به توبه به همراه ننگ، رضایت ده، پیش از آنکه ننگ با آتشْ همراه شود"[۲۰].[۲۱]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۶ ص ۲۱۹، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۲ ص ۲۹
- ↑ جمل به معنای شتر است. چون عایشه در این فتنه بر شتر سوار بود، این جنگ به جنگ جمل شهرت یافت. امام علی هم در نهج البلاغه از مردم بصره و از آن پیمانشکنان به عنوان سپاه زن و پیروان حیوان (جند المرئه و اتباع البهیمه) یاد کرده است (نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۳)
- ↑ از جمله: ر. ک: "الجمل" شیخ مفید، "شرح ابن ابی الحدید" ج ۹ و مجلدات دیگر، "مروج الذهب" ج ۲، ص ۳۵۷، "بحار الانوار" ج ۳۲ ص ۱۷۱، "موسوعة الامام علی بن ابی طالب"، ج ۵، "دانشنامۀ امام علی"ج ۹، "امام علی بن ابی طالب" عبد الفتاح عبد المقصود، ج ۳(فاجعۀ جمل)، "نقش عایشه در تاریخ اسلام"، مرتضی عسکری
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۳۴.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۷۵.
- ↑ الجمل، ص ۳۱۳ و ۳۱۴.
- ↑ الجمل، ص ۳۳۶- ۳۳۸.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۶۵-۳۷۰.
- ↑ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۷۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۶۵-۳۷۰.
- ↑ الجمل، ص ۳۹۰ و، ص ۳۸۷.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۶۵-۳۷۰.
- ↑ الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۹۵.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۶۵-۳۷۰.