بنی هاشم

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۷ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۱۱ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

سرسلسله بنی‌هاشم عمرو نام داشته که به هاشم ملقب بوده است و جایگاهی والا میان خویشاوندانش داشته و فردی اثرگذار بوده است. بنی هاشم جایگاهی بالا و اثرگذار هم پیش از اسلام و هم بعد از اسلام داشتند. آنها قبل از اسلام مناصبی از جمله سقایت و رفادت را عهده‌دار بودند و همچنین در پیمان حلف المطیبین و پیمان حلف الفضول نقش‌آفرین بودند.

دوران بنی‌هاشم پس از اسلام به چند بخش تقسیم می‌شود که از زمان بعثت پیامبر(ص) بیشترین نقش را در حمایت پیامبر(ص) را داشتند به گونه‌ای که بیشتر طوایف قریش از بیم خون‌خواهی بنی‌هاشم از آسیب رساندن به پیامبر(ص) هراس داشتند. در دوره بعد از هجرت پیامبر(ص) به مدینه، برخی از بنی هاشم همچون علی(ع) و حمزه همراه رسول خدا(ص) به مدینه مهاجرت کردند و بخشی دیگر مانند ابولهب، عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حارث از مشهورترین ایشان بودند، همچنان در مکه و در صف مشرکان ماندند؛ در این دوران نیز گرایش مشرکان بنی‌هاشم به اسلام به موازات گسترش این آیین افزایش یافت و حمایت بیشتر افراد این طایفه از پیامبر(ص) همچون گذشته ادامه داشت.

و اما در دوره بعد از رحلت پیامبر سید بنی‌هاشم علی بن ابی‌طالب(ع) بود که به عنوان جانشین پیامبر(ص) از سوی رسول خدا(ص) معرفی شده بود؛ ولی برخی مهاجران و انصار در اجتماع سقیفه ابوبکر را جانشین پیامبر(ص) خواندند و این ستم را در حق امام علی(ع) روا داشتند.

احادیثی در باب فضیلت بنی‌هاشم، و این که آنها سادات اهل بهشت هستند، روایت شده‌اند. به خاطر وجود همین فضائل، اشعار شاعران سروده شده و کتاب‌هایی در باب فضائل بنی هاشم نوشته شده است[۱].

نیای اول

سرسلسله این طایفه، عمرو نام داشته و به دلیل بخشندگی، به "هاشم" ملقب بوده است[۲]. او چهارمین پسر مُغیره معروف به عبدمناف[۳] از زنی به نام عاتکه دختر مُرّة بن هلال سلمی بود[۴].

از آگاهی‌هایی که درباره‌ هاشم از منابع به دست می‌آید، می‌توان دریافت که وی در همان دوران کوتاه زندگی میان خویشاوندانش جایگاهی والا به دست آورده است. او فردی هوشمند و اثرگذار و توانا در ایراد خطابه[۵] و دارای دیدگاه نافذ میان قریش و شخصیت فعال اجتماعی میان عرب بوده است و حتی ریاست بر قریش را نیز به او نسبت داده‌اند[۶].[۷]

فرزندان و نوادگان

هاشم چهار پسر و پنج دختر داشت که نام‌هایشان چنین بود: شیبة الحمد ملقب به عبدالمطلب، نضله، ابوصیفی، اسد، رقیه، شفاء با کنیه‌ ام‌زبیر،[۸] ضعیفه، حیه[۹] یا حنه،[۱۰] و خالده. وی در رثای پدرش شعر سرود[۱۱].

گویا نضله پسر بزرگ‌تر‌ هاشم بوده است و به همین سبب، وی را ابونضله می‌خوانده‌اند.[۱۲] هاشم در یثرب با سلمی، دختر زید نجاریه بیوه احیحة بن جلاح، ازدواج کرد و از این ازدواج، شیبه زاده شد[۱۳]. پس از مرگ‌ هاشم، کودکی شیبه در یثرب می‌گذشت. عمویش مطلب با اصرار فراوان توانست او را به مکه ببرد. او در آن شهر به عبدالمطلب شهرت یافت[۱۴].

برخی منابع، صیفی و ابوصیفی را دو تن می‌دانند.[۱۵] بدین‌ترتیب، شمار پسران‌ هاشم به پنج تن می‌رسد. صیفی و ابوصیفی از کنیزی سیاه زاده شدند که از بازار حباشه یثرب متعلق به قبیله یهود بنی‌قینقاع خریداری شده بود. او نخست در اختیار عمرو بن سلول، عموی عبدالله بن ابیّ منافق مشهور آغاز اسلام، بود.[۱۶] ابوصیفی دو پسر به نام ضحاک و عمرو داشته است.[۱۷] کنیز وی به نام ساره، پیش از فتح مکه نامه‌ای از حاطب بن ابی‌بلتعه صحابی نزد سران قریش می‌برد تا اخبار سرّی نظامی مسلمانان را افشا کند؛ ولی در میانه راه امام علی(ع) و زبیر به فرمان رسول خدا او را تا روضه خاخ تعقیب کردند و ضمن دستگیری وی، نامه را از او ستاندند.[۱۸] ابوصیفی همچنین دختری به نام رقیقه[۱۹] با کنیه‌ ام‌مخرمه داشته که مادر ابوالمسور مخرمة بن نوفل زهری بوده است. روایتی از ابوالمسور درباره آغاز اسلام در مکه از امام حسن مجتبی(ع) گزارش شده است[۲۰].

رقیقه دختر عموی عباس و دیگر فرزندان عبدالمطلب بوده و خود نیز دختری به نام امیمه داشته است.[۲۱] نضلة بن‌ هاشم دارای پسری به نام ارقم بوده[۲۲] و اسد بن‌ هاشم دختری به نام فاطمه داشته است که به همسری ابوطالب عموی پیامبر(ص) درآمد و همه فرزندان ابوطالب یعنی علی(ع)، جعفر، عقیل، طالب و‌ ام‌هانی با نام فاخته از او زاده شدند. اسد پسری به نام حنین نیز داشته و در منابع از پسری از او به نام عبدالله بن حنین یاد شده است.[۲۳] با این همه، ابن‌حزم ادعا کرده که از‌ هاشم جز از طریق عبدالمطلب، نسلی بر جای نمانده است.[۲۴] اما روشن است که همه فرزندان ابوطالب، جز طالب، صاحب نسل بوده‌اند و آنها هم از تبار عبدالمطلب و هم از سلاله اسد به شمار می‌روند[۲۵].

جایگاه بنی‌هاشم

آگاهی‌های مربوط به فرزندان‌ هاشم، به دو دوره قابل تقسیم است:

پیش از اسلام

پس از مرگ زودهنگام‌ هاشم، گزارشی از فرزندان و جانشینان او در منابع نمی‌یابیم؛ بدین دلیل که آنها در سن طفولیت به سر می‌برده‌اند و حتی معروف‌ترین آنها عبدالمطلب هنوز به دنیا نیامده بود. از آن پس تا هنگامی که فرزندان او به حد رشد رسیدند، آنها به عنوان شاخه‌ای از بنی‌عبدمناف شمرده می‌شدند.

عهده‌داری هاشم بر منصب سقایت

از میان منصب‌هایی که طوایف قریش پس از ظهور قصی بن کلاب برای خویش برگزیدند، دو منصب به عبدمناف و سپس‌ هاشم[۲۶] و فرزندانش رسید که هر دو در تعیین جایگاه آنها و حتی کشمکش میان بنی‌امیه و هم‌پیمانانش با بنی‌هاشم و هم‌پیمانانش نقش داشته‌اند. این دو منصب عبارت بودند از سقایت یا آبدهی و رفادت به معنای مهمانی حاجیان با خوراک. کوشش آنها برای دستیابی به آب‌های زیرزمینی و کندن چاه برای برآوردن آب از اعماق زمین، نتیجه پشتکار آنها در انجام وظایف خود بوده است. بنی‌هاشم با بهره‌گیری از چاه‌های کر آدم، خم، عجون، ردم اعلی، بذر، سجله و سرانجام زمزم،[۲۷] در برطرف کردن کمبود آب در مکه به ویژه در موسم حج می‌کوشیدند. چاه بذر را‌ هاشم در سرزمین بطحاء در دامنه کوه خندمه و دهانه شعب ابی‌طالب حفر نمود. این چاه سرانجام به مقوم بن عبدالمطلب رسید. یکی از فرزندان‌ هاشم در شعر خود نامی از آن چاه برده است.[۲۸] به گمان بنی‌هاشم، چاه سَجْله را نیز که روزگاری‌ هاشم در مکه کنده بود، اسد بن‌ هاشم به عدی بن نوفل بخشید.[۲۹] خالده دختر‌ هاشم در این زمینه سروده‌ای دارد.[۳۰] از آن پس که عبدالمطلب چاه زمزم را به سبب خوابی که دیده بود، حفر کرد،[۳۱] به تدریج چاه‌های دیگر اهمیت خود را از دست دادند[۳۲].

عبدالمطلب آب را از زمزم به عرفه می‌برد و حاجیان را آب می‌داد.[۳۳] او در موسم حج شتران فراوانش را گرد می‌آورد و شیر آنها را با عسل و شیره انگور می‌آمیخت تا از شوری آن کاسته شود.[۳۴] با مرگ عبدالمطلب، پسرش عباس عهده‌دار سقایت شد. شاعری در فخرورزی به سقایت حاجیان با آب زمزم، درباره فرزندان عباس شعری سروده است.[۳۵] عباس در طایف تاکستانی داشت که انگور آن را به مکه می‌آوردند و آب آن را با آب زمزم می‌آمیختند و در ایام موسم به حاجیان می‌دادند[۳۶].[۳۷]

عهده‌داری هاشم بر منصب رفادت

منصبی دیگر که از‌ هاشم به فرزندانش رسید، رفادت بود. بغدادی گزارشی آورده که نشان می‌دهد‌ هاشم نه تنها در موسم حج بلکه در غیر آن و حتی در سفرهای تجاری نیز به ذبح گوسفند، پختن آبگوشت و ریختن نان ثرید در آن و دعوت از همراهان برای خوردن شهرت داشته است[۳۸]. هاشم در سالی که قحطی سختی در مکه رخ داد، به شام رفت و آردی فراوان خرید و با آن نان پخت. در ایام موسم با خشکه‌های نان و گوشت شتر، آبگوشت و ثرید آماده کرد و به مردم داد[۳۹].

ملقب شدن او به‌ هاشم نیز در منصب رفادت وی ریشه داشته است. گویا مرسوم کردن سفرهای زمستانی و تابستانی [۴۰] و گرفتن پیمان مشهور به ایلاف از قبایل شمالی جزیرة العرب نیز افزون بر شخصیت و توانایی‌ هاشم، در منصب رفادت او ریشه داشته است. پیمان ایلاف از آن پس انجام شد که‌ هاشم از قیصر روم روادید ورود و تجارت در شام را برای اعراب گرفت. قبایل ساکن در سرزمین‌های میان مکه تا شام، سرمایه خود را فراهم آوردند و آن سرمایه هنگفت را برای فروش به شامات بردند. اما خود‌ هاشم در این سفر در غزه درگذشت[۴۱].

شهرت خاندان‌ هاشمی به عملکرد سرسلسله آن محدود نمی‌شود. کوچک‌ترین فرزند‌ هاشم، عبدالمطلب، بعدها به بزرگ‌ترین و اثرگذارترین فرد قریش تبدیل شد. شخصیت عبدالمطلب در درجه نخست قریش را به خود جذب می‌کرد. او برخی سنت‌ها همچون تحنث (خلوت‌گزینی) در غار حراء، خضاب، و منع نکاح محارم را میان همه یا بخشی از قریش رواج داده بود[۴۲].[۴۳]

صاحبان مناصب بعد از مرگ هاشم

پس از مرگ‌ هاشم، منصب سقایت و رفادت را برادرش مطلب بر عهده گرفت و از آنجا که عبدالمطلب در خانه مطلب رشد کرد، همین کار را همراه عموزادگان خود عهده‌دار بود. اما سال‌ها بعد با مرگ مطلب، آن‌گونه که در روایت طبری آمده است، نوفل دیگر عموی عبدالمطلب بر این منصب چنگ افکند. عبدالمطلب به خویشاوندان خود از بنی‌نجار یثرب متوسل شد و به کمک آنها توانست موقعیت خویش را بازیابد. از آن پس نوفل و فرزندانش با فرزندان عبدشمس در برابر بنی‌هاشم و بنی‌مطلب متحد گشتند و بنی‌هاشم نیز با خُزاعه بر ضد بنی‌نوفل و بنی‌عبدشمس هم‌پیمان شدند[۴۴].

این گزارش با خبر ترتیب مرگ پسران عبدمناف که در برخی منابع روایت شده، ناسازگار است. بر پایه آن خبر، از چهار پسر عبدمناف، ‌ هاشم زودتر از همه درگذشته است. پس از او عبدشمس در مکه وفات یافته و قبر او در اجیاد است. سپس نوفل در سلمان در راه عراق درگذشته و سرانجام مطلب در ردمان یمن با دنیا وداع گفته است.[۴۵] در این صورت، هنگام مرگ مطلب، نوفل نمی‌توانسته زنده باشد. بنابراین، باید گفت اختلاف پدید آمده در حقیقت میان فرزندان نوفل با فرزندان‌ هاشم بوده است[۴۶].

پیمان حلف المطیبین

رخداد دیگر، پیمانی بود که بنی‌هاشم در بسته شدن آن نقش ایفا کردند و این همان است که تاریخ‌نگاران از آن به عنوان "حلف المطیبین" یاد کرده‌اند. در این رویداد، میان بنی‌عبدمناف بن قُصَی شامل بنی‌عبدشمس، بنی‌هاشم، بنی‌مطلب و بنی‌نوفل از یک سو و بنی‌عبدالدار بن قصی از سوی دیگر مشاجره‌ای درگرفت.[۴۷] گویا سال‌ها پیش از آن، قصی منصب حجابت (پرده‌داری کعبهلواء (پرچم‌داری)، سقایت (آب‌رسانی به حاجیان) و رفادت (مهمان‌داری) را به پسرش عبدالدار سپرده بود؛ اما بنی‌عبدمناف خود را برای انجام این امور شایسته‌تر می‌دانستند. در این گیرودار، قریش به سه گروه تقسیم شدند: گروهی شامل بنی‌اسد بن عبدالعزی، بنی‌زهرة بن کلاب، بنی‌تیم بن مُرّه و بنی‌حارث بن فهر با بنی‌عبدمناف هم‌باور بودند و گروهی دیگر شامل بنی‌مخزوم بن یقظه، بنی‌سهم بن عمرو، بنی‌جُمَح بن عمرو و بنی‌عُدَی بن کعب جانب بنی‌عبدالدار را گرفتند. گروه سوم یعنی بنی‌عامر بن لؤی و بنی‌مُحارب بن فهر بی‌طرفی اختیار کردند[۴۸].

هر گروه از هم‌پیمانان خود به سختی سوگند گرفت که در این رویارویی استوار بماند. بنی‌عبدمناف خمره‌ای پر از مواد خوشبو کنار کعبه قرار دادند و دستان خود را به آن معطر کردند و به دیوار کعبه مالیدند و سوگند خوردند که بر پیمان خود استوار بمانند. از این‌رو، به این پیمان "حِلف المطیبین" گفتند. بنی‌عبدالدار نیز با یکدیگر سوگند خوردند[۴۹].

این رخداد به سال‌های پس از مرگ‌ هاشم باز می‌گردد؛ زیرا بزرگ بنی‌عبدمناف در این رویداد عبدشمس بوده که از دیگران سالمندتر بوده است.[۵۰] این در حالی است که‌ هاشم و عبدشمس همزاد بوده‌اند.[۵۱] نیز‌ هاشم از جایگاهی والاتر نسبت به عبدشمس برخوردار بوده است.[۵۲] همچنین حلف المطیبین هنگامی رخ داده که نه تنها فرزندان‌ هاشم و عبدشمس و نوفل و مطلب، بلکه نوادگان آنها به‌اندازه‌ای بزرگ شده‌ بودند که بتوانند تا آستانه یک نبرد پیش روند.

به روایت بغدادی، بنی‌عبدمناف چون شرافت و فراوانی شمار خود را دیدند، خواستند که تولیت خانه کعبه را از بنی‌عبدالدار بستانند. کسی را نزد ابوطلحه فرستادند و گفتند: کلید کعبه را به ما بده! و این سرآغاز درگیری شد.[۵۳]

فاکهی گوید: کسی که ماده خوشبو را به جمع هم‌پیمانان آورد، عاتکه دختر عبدالمطلب بود[۵۴]. به روایت سهیلی، ‌ام‌حکیم بیضاء دختر دیگر عبدالمطلب و خواهر تنی عبدالله پدر پیامبر(ص) این کار را انجام داد[۵۵].

طبری از عبدالرحمن بن عوف از رسول خدا(ص) گزارش کرده که فرمود: نوجوان بودم که با عموهایم حلف المطیبین را مشاهده کردم[۵۶].

پذیرش گزارش حلف المطیبین، ما را در پذیرش این خبر که‌ هاشم عهده‌دار منصب سقایت و رفادت و انجام‌دهنده کارهای قریش پس از عبدمناف بوده[۵۷] و پس از وی منصب سقایت و رفادت به مطلب[۵۸] و سپس عبدالمطلب رسیده است،[۵۹] با مشکل روبه‌رو می‌کند، مگر آن‌که تصور کنیم بنی‌عبدالدار و هم‌پیمانانشان درصدد بوده‌اند که به پشتوانه وصیت جدشان قُصَی بن کِلاب، افزون بر منصب حجابت و لواء، منصب سقایت و رفادت را نیز از آن خود کنند که با ایستادگی بنی‌عبدمناف روبه‌رو شدند[۶۰].

پیمان حلف الفضول

در پیمانی دیگر مشهور به "حلف الفضول"، بنی‌هاشم، بنی‌مطلب، بنی‌زهره، بنی‌اسد و بنی‌تَیم تعهد سپردند که نگذارند در مکه به کسی ستم شود.[۶۱] برخی افراد خاندان‌ هاشمی در دوران پیش از اسلام با یکدیگر پیمانی کوچک منعقد کردند. در این پیمان، عبدالمطلب با هفت تن از پسران خود و نیز ارقم پسر نضلة بن‌ هاشم و ضحاک و عمر پسران ابوصیفی بن‌ هاشم تعهد سپردند که یکدیگر را یاری کنند. آنها این عهدنامه را در کعبه آویختند[۶۲].

برخی اخبار نشان می‌دهند که عبدالمطلب تا هنگامی که حمیریان بر یمن فرمان می‌رانده‌اند، در آنجا با بزرگان این خاندان همچون سیف بن ذی یزن، واپسین فرمانروای حمیری، دیدار می‌کرده است.[۶۳] پس از اشغال یمن به دست حبشیان و در یورش سپاهیان ابرهه اشرم فرمانروای حبشی یمن به مکه، عبدالمطلب حاضر به ترک شهر نشد و در دیدار با ابرهه او را تحت تاثیر قرار داد[۶۴].[۶۵]

دشمنان بنی‌هاشم

بزرگ‌ترین دشمنان بنی‌هاشم درون قبیله قریش، تیره دیگر بنی‌عبدمناف یعنی بنی‌امیة بن عبدشمسبودند. ریشه این دشمنی را در حسادت عبدشمس به‌ هاشم جسته‌اند؛ اما نخستین دشمنی آشکار بنی‌امیه و بنی‌هاشم هنگامی رخ داد که امیه به نشانه قهر مکه را رها کرد و ده سال در شام اقامت گزید. این تنافر میان عبدالمطلب و حرب بن امیه نیز وجود داشت؛ به گونه‌ای که حتی نجاشی، حاکم حبشه، میانجیگری میان آن دو را نپذیرفت[۶۶].[۶۷]

محل سکونت

پیش از اسلام، بنی‌هاشم و بنی‌امیه و دیگر سادات قریش در بخش‌های مرکزی شهر مکه و پیرامون کعبه که به بطحاء[۶۸] معروف بود، سکونت داشتند، شاید از آن روی که هم به کعبه نزدیک‌تر بود و هم به دلیل قرار داشتن در مسیر سیلاب، دستیابی به آب‌های زیر زمینی آسان‌تر بوده است. بطحاء محل جاری شدن سیل و پر از سنگریزه است. بطحاء مکه در میانه راه مکه به منا قرار دارد.[۶۹] دیگر طوایف قریش در ظواهر و بیرون شعب مقیم بوده‌اند.[۷۰] همچنین بنی‌هاشم در مکه آبادی‌ای میان یک دره داشتند که از‌ هاشم به عبدالمطلب رسیده بود. عبدالمطلب در آنجا خانه‌ای داشت. وی در اواخر عمر خویش، پس از کم‌سو شدن دیدگانش، همه آن املاک را میان فرزندانش تقسیم کرد. پیامبر(ص) نیز سهم پدرش را دریافت کرد.[۷۱] این بخش از مکه به شعب ابی‌طالب معروف شد[۷۲].

پس از اسلام

دوران بنی‌هاشم پس از اسلام به چند بخش تقسیم می‌شود.

از بعثت تا هجرت پیامبر به مدینه

در این فاصله، حمایت بنی‌هاشم از رسول خدا(ص) بیشترین نقش را در عدم توفیق دیگر تیره‌های قریش در آسیب رساندن به پیامبر(ص) داشت. از آن پس که پیغمبر(ص) مأموریت یافت تا خویشاوندان نزدیک خود شامل بنی‌هاشم و بنی‌مطلب را به اسلام فراخواند ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۷۳]، به تدریج گروهی از آنها این دعوت را پذیرفتند. برخی از آنها نیز در برابر این فراخوان از خود ایستادگی نشان دادند. بدین‌ ترتیب، میان فرزندان عبدالمطلب بر سر ایمان به پیامبر و پشتیبانی از او اختلاف پدید آمد.

بغدادی مدعی است تنها کسانی از بنی‌عبدالمطلب که اسلام آوردند، حمزه و عباس بودند.[۷۴] اما روشن است که وی کتاب خود را در روزگار عباسیان و با محوریت عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش نوشته است. طبیعی است که وی ابوطالب نیای بزرگ علویان را در شمار مسلمان ‌شدگان به شمار نیاورد تا بخشی از فضیلت‌های علویان را انکار کند. به گواهی انبوه روایت‌های تاریخی و نیز اشعاری که از ابوطالب بر جای مانده است، وی از نخستین ایمان‌ آورندگان به پیامبر(ص) بوده است. در این دوره، حمزه به اسلام گروید و در زمره حامیان جدی پیامبر درآمد. عباس نیز اگرچه مسلمان نشده بود، از یاری پیامبر(ص) دریغ نداشت.

از جمله دشمنان مشهور دعوت پیامبر(ص)، ابولَهَب عبدالعُزی بن عبدالمطلب عموی او بود. به نظر می‌رسد یکی از علل این دشمنی، تحریکات همسرش‌ ام‌جمیل دختر حرب بن امیه، خواهر ابوسفیان[۷۵] بوده که در قرآن ﴿وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ[۷۶] نیز به این موضوع اشاره شده است.

حلبی اسلام نیاوردن گروهی از بنی‌هاشم یا تأخر آنها را در پذیرش اسلام، از جمله حکمت‌های الهی می‌داند؛ زیرا اگر آنها بی‌درنگ اسلام می‌آوردند، ممکن بود این گمان پیش آید که گروهی برای فخر‌فروشی دینی را ابداع کردند و به آن تعصب قبیله‌ای یافتند. چون بیگانگان این آیین را پذیرفتند، دانسته شد که این تعالیم از روی بینشی صادقانه پدید آمده است.[۷۷] حتی در آن وضعیت که بخشی از بنی‌هاشم اسلام نیاورده بودند، بیشتر طوایف قریش از بیم خون‌خواهی بنی‌هاشم و بنی‌زهره، به علت انتساب مادر رسول خدا به آنان، از آسیب رساندن به پیامبر(ص) هراس داشتند. آن‌گاه که عمر بن خطاب به قصد کشتن پیامبر(ص) حرکت کرد، فردی از او پرسید: آیا از انتقام بنی‌هاشم و بنی‌زهره نمی‌ترسی؟[۷۸] از آن پس که گروهی از مسلمانان به انگیزه رهایی از آزار مشرکان مکه به حبشه کوچ کردند، سختگیری بر مسلمانان مکه افزایش یافت.[۷۹] آنها حتی تصمیم گرفتند پیامبر(ص) را آشکارا به قتل برسانند[۸۰].[۸۱]

هم‌پیمانی بنی‌هاشم: در محرم سال هفتم بعثت، تیره‌های گوناگون قریش عهدنامه‌ای درباره قطع کامل ارتباط با بنی‌هاشم منعقد کردند. قریش تعهد سپردند که هرگز با بنی‌هاشم و بنی‌مطلب[۸۲] داد و ستد نکنند، با آنها عقد نبندند و به خانه‌های ایشان وارد نشوند، مگر اینکه آنها محمد(ص) را به قریشیان بسپارند تا او را بکشند.[۸۳] آنان پیمان خود را در صحیفه‌ای نوشتند و در کعبه نهادند.[۸۴] مراسم نگارش این پیمان در مکانی به نام خیف بنی‌کنانه در اَبطَح مشهور به "عَصَب" در بالاترین نقطه مکه انجام پذیرفت.[۸۵] از آن پس مؤمن و کافر بنی‌هاشم[۸۶] جز ابولهب[۸۷] بطحاء را وانهادند و تا سه سال در شعب ابی‌طالب محاصره شدند و دشواری‌های فراوان را به جان خریدند؛ به گونه‌ای که گاهی صدای شیون کودکان گرسنه آنها از درون دره به گوش می‌رسید.[۸۸] سرانجام به سال دهم بعثت[۸۹] مردانی از بنی‌عبدمناف و بنی‌قصی که زنانی از بنی‌هاشم آنها را به دنیا آورده بودند، تصمیم به ابطال عهدنامه گرفتند[۹۰].[۹۱]

نقشه قتل پیامبر: در سال سیزدهم بعثت، سران قریش در اجتماع دار الندوه بر آن شدند که پیامبر(ص) را به گونه‌ای به قتل برسانند که همه تیره‌های این قبیله در آن مشارکت داشته باشند و بنی‌هاشم نتوانند خون‌خواهی کنند.[۹۲] این نقشه با هجرت مسلمانان و پیامبر(ص) از مکه به مدینه نقش بر آب شد[۹۳].

از هجرت تا رحلت پیامبر

در این دوره، بخشی از بنی‌هاشم همچون علی(ع) و حمزه همراه رسول خدا(ص) به مدینه مهاجرت کردند و بخشی دیگر که ابولهب، عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حارث از مشهورترین ایشان بودند، همچنان در مکه و در صف مشرکان ماندند. تیره‌های قریش معمولاً به‌ هاشمیان ساکن مکه با بدگمانی می‌نگریستند.

مشرکان قریش دعوت پیامبر(ص) را نوعی تفاخر قبیله‌ای ارزیابی می‌کردند. پیش از نبرد بدر، عاتکه دختر عبدالمطلب خوابی هراس‌آور دید؛ اما ابوجهل آن را به سخره گرفت و به عباس گفت: شما بنی‌هاشم به ادعای نبوت مردانتان راضی نشده‌اید که اکنون زنانتان هم ادعای نبوت می‌کنند؟[۹۴] در همین نبرد، طعنه‌های قریش کار را به آنجا رساند که طالب بن ابی‌طالب با گروهی از بنی‌هاشم صحنه را ترک کردند[۹۵]. در این جنگ، پیامبر(ص) از یاران خود خواست که آن گروه از بنی‌هاشم را که از روی ناچاری] به نبرد آمده‌اند، نکشند. در این نبرد، سه تن از بنی‌هاشم شامل عباس بن عبدالمطلب، عقیل بن ابی‌طالب، و نوفل بن حارث بن عبدالمطلب به اسارت مسلمانان درآمدند[۹۶].

اندکی پیش از فتح مکه، عباس بن عبدالمطلب مسلمان شد. پس از فتح مکه، وی از رسول خدا خواست تا پرده‌داری کعبه و آب دادن به حاجیان را به او واگذار کند. پیامبر(ص) کنار کعبه ایستاد و فرمود: هر خون، مال و عملی که در روزگار جاهلیت بوده، زیر پای ما است، مگر آب‌رسانی به حاجیان و سدانت کعبه که این دو را به اهلش وامی‌گذارم. بدین‌ترتیب، عباس این منصب را بار دیگر به دست آورد و پس از او عبدالله بن عباس و فرزندانش عهده‌دار این منصب بودند.[۹۷] گفته‌اند پیامبر(ص) حق خود را از خانه و شعب ابی‌طالب به عقیل واگذار کرده بود.[۹۸] روایت‌های دیگر حکایت از آن دارند که در فاصله هجرت مسلمانان به مدینه تا فتح مکه، عقیل منزل رسول خدا(ص) و منازل برادران خود و بنی‌هاشم را که به مدینه هجرت کرده بودند، فروخت. آن‌گاه که پیامبر(ص) مکه را فتح کرد، از او پرسیدند: آیا به خانه‌های خود وارد نمی‌شوید؟ فرمود: آیا عقیل برای ما خانه‌ای باقی نهاده است؟[۹۹] در این سال‌ها، گرایش مشرکان بنی‌هاشم به اسلام به موازات گسترش این آیین افزایش یافت و حمایت بیشتر افراد این طایفه از پیامبر(ص) همچون گذشته ادامه داشت. هنگامی که در آغاز نبرد حنین، جنگجویان مسلمان از معرکه گریختند، تنها چهار تن همراه رسول خدا(ص) باقی ماندند که سه تن آنها از بنی‌هاشم بودند[۱۰۰].[۱۰۱]

پس از رحلت پیامبر

سید بنی‌هاشم در این دوره علی بن ابی‌طالب(ع) بود.[۱۰۲] البته عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر(ص) نیز در نظام قبیله‌ای عرب منزلت داشت.[۱۰۳]

برخی مهاجران و انصار در اجتماع سقیفه بنی‌ساعده، ابوبکر عتیق بن عثمان از بنی‌عدی را به حکمرانی برگزیدند.[۱۰۴] این در حالی بود که طایفه بنی‌عدی و بنی‌تیم که عمر بن خطاب از آنها بود، پیش از اسلام با بنی‌هاشم کینه‌ورزی داشتند[۱۰۵].

بنی‌هاشم پس از رویداد سقیفه در زمره کسانی بودند که حدود شش ماه از بیعت با ابوبکر سر باززدند. سپس ابوبکر به رغم میل عمر، به میان جمع بنی‌هاشم شتافت[۱۰۶] و گویا همین را نشانه بیعت بنی‌هاشم با خلیفه شمردند[۱۰۷].

تیره‌های بنی‌هاشم

تقسیم بنی‌هاشم به تیره‌های فرعی بیشتر در این دوره نمود یافته است. این تیره‌ها عبارتند از: آل ابی‌طالب، آل عباس، آل حارث بن عبدالمطلب، و آل ابی‌لهب.[۱۰۸]

فرزندان عباس عبارت بودند از: فضل، عبدالله، عبیدالله، قثم، معبد، عبدالرحمن، تمام و حارث. دختر فضل به عقد ابوموسی اشعری درآمد و از او پسری به نام موسی زاد.[۱۰۹] در روزگار خلافت علی(ع) سه تن از فرزندان عباس صاحب منصب شدند. عبدالله از یاران نزدیک امام علی(ع) بود. عبیدالله حکمران یمن،[۱۱۰] قثم حاکم مدینه، و معبد زمامدار مکه شدند.[۱۱۱] عبیدالله در رویارویی امام حسن(ع) با معاویه، خیانتکارانه به اردوگاه معاویه پیوست[۱۱۲].

در قیام سال ۶۱ق. امام حسین(ع) معروف به رخداد طف، برخی فرزندان غیر فاطمی علی(ع) شامل ابوبکر، محمد، جعفر، عثمان، عبدالله و ابوالفضل عباس معروف به سقا[۱۱۳] و شماری از فرزندان حسن بن علی(ع) شامل عبدالله، قاسم و ابوبکر همراه عمویشان حسین(ع) در کربلا به شهادت رسیدند.[۱۱۴]

در دوره بنی‌امیه مروانی برخی علویان همچون زید بن علی در روزگار هشام بن عبدالملک دست به قیام زدند.

تیره بنی‌عباس نیز از آغاز سده دوم ق. با شعار الرضا من آل محمد(ص) توانستند اعتماد بسیاری از مسلمانان را به خود جلب کنند و به قدرت دست یابند[۱۱۵].

از میان تیره‌های بنی‌هاشم، آل ابی‌لهب گویا به سبب انتسابشان به او همواره مورد طعن بوده‌اند. فضل بن عباس بن عتبة بن ابی‌لهب در پاسخ به طعنه همسرش به سبب جدش ابولهب، به او گفت: جد ما‌ هاشم است. اگر خشمگین هستی، چهره‌ات را خراش ده![۱۱۶] او در شعری قومش بنی‌هاشم را ستوده است[۱۱۷].[۱۱۸]

فضایل بنی‌هاشم

بنی‌هاشم دست‌کم پس از فراگیر شدن دین اسلام به سبب آن‌که رسول خدا(ص) از آنها بود، از جایگاهی والا میان مسلمانان برخوردار بوده‌اند. بر پایه روایتی منسوب به پیغمبر(ص) طایفه بنی‌هاشم به سبب رسالت او برگزیده از میان قریش است.[۱۱۹] احادیثی در باب فضیلت بنی‌هاشم،[۱۲۰] استحباب عیادت بیماران خاندان‌ هاشم[۱۲۱] و اینکه آنها سادات اهل بهشت هستند،[۱۲۲] روایت شده‌اند.

حرمت صدقه: از دیدگاه فقهی، خداوند صدقه را بر بنی‌هاشم به‌طور کلی حرام کرده است.[۱۲۳] آنها شامل آل علی(ع)، آل جعفر، آل عقیل و آل عباس هستند.[۱۲۴] پیامبر(ص) سهم ذوی القربی را به بنی‌هاشم و بنی‌مطلب می‌داد و به بنی‌عبدشمس و بنی‌نوفل پرداخت نمی‌کرد و می‌فرمود: بنی‌هاشم و بنی‌مطلب یک طایفه هستند و در روزگار جاهلیت و نیز اسلام از یکدیگر جدا نشده‌اند.[۱۲۵]

بهترین تیره: ابن‌عباس، بنی‌هاشم را بهترین تیره بنی‌عبدمناف و بنی‌عبدالمطلب را بهترین تیره از بنی‌هاشم دانسته است.[۱۲۶] البته شمار بنی‌هاشم از غیر طریق عبدالمطلب چندان قابل توجه نیست. اعتقاد به برتری بنی‌هاشم حتی در روزگاری که از مناصب کلیدی سیاسی محروم مانده بودند، نیز به گونه‌ای نمود یافته است.

شایسته جانشینی پیامبر: پس از رحلت پیامبر(ص) گروهی از مسلمانان، بنی‌هاشم را شایسته جانشینی وی می‌دانستند. از این‌رو، خالد بن سعید چند روزی از بیعت با ابوبکر سر باززد.[۱۲۷] ابان بن سعید بن عاص اموی نیز از جمله کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سر باز زد تا ببیند بنی‌هاشم چه خواهند کرد.[۱۲۸] عمر پس از تأسیس دیوان، اهل بدر و سپس بنی‌هاشم و هم‌پیمانان سنتی آنها، بنی‌مطلب، را مقدم داشت.[۱۲۹] پس از روی کارآمدن امویان، تفاخر میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه به آنجا رسید که موالی آل‌هاشم نیز بر بنی‌امیه فخر می‌فروختند و کارشان به ستیز انجامید.[۱۳۰] حتی به لحاظ جمعیت نیز بنی‌هاشم را پرشمارتر از بنی‌امیه دانسته‌اند.[۱۳۱] این‌ اندیشه که بنی‌هاشم به دلیل قرابت نَسَبی با رسول خدا(ص) شایستگی ذاتی برای مقام خلافت را دارند، در آغاز سده دوم ق. میان بسیاری از مسلمانان رسوخ داشته است. از دیدگاه برخی، تفاوتی میان تیره‌ها و شاخه‌های بنی‌هاشم وجود نداشت. خطبه سدیف بن میمون، شاعر بنی‌هاشم،[۱۳۲] در مکه در روزی که داوود بن علی‌ هاشمی این شهر را از دست بنی‌امیه بیرون کرد، در بر دارنده فرازهایی مهم است.[۱۳۳]

اعتبار در درون خاندان: در درون خاندان نیز گاهی افرادی تنها به دلیل داشتن جایگاهی در سلسله نسب، اعتبار اجتماعی می‌یافتند. عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب را به دلیل آنکه هم از سوی پدر و هم از سوی مادر علوی بود، عبدالله محض می‌خواندند.[۱۳۴] همچنین عبدالصمد بن علی بن عبدالله بن عباس‌ هاشمی را "قُعدُد بنی‌هاشم" می‌خواندند؛ زیرا با کمترین واسطه به جدّ بزرگ‌تر می‌رسید.[۱۳۵] توجه به بنی‌هاشم به‌ویژه پیامبر(ص) تا‌ اندازه‌ای بود که در خرید و فروش خانه‌های آنها از سوی حاکمان و والیان و حتی در معماری و شهرسازی مکه تاثیر داشته است. در روزگار امویان، حجاج بن یوسف برادرش ابویوسف محمد را مأمور کرد که خانه عبدالمطلب را به یکصد هزار درهم از بنی‌عبدالمطلب بخرد و آن را بازسازی کند. از آن پس مردم مکه آن را خانه ابی‌یوسف نامیدند[۱۳۶].

باب بنی‌هاشم:یکی از درهای مسجدالحرام «باب بنی‌هاشم» نام داشت و پرچمی سبز بر آن افراشته بودند.[۱۳۷] این دروازه در برابر بطحاء و وادی بکّه قرار داشته است. به سال ۱۶۷ق. مهدی خلیفه عباسی کار نوسازی و افزایش فضای مسجدالحرام را انجام داد. او فرمان داد که معماران ساختمان مسجد را به گونه‌ای طراحی کنند که خانه کعبه در وسط قرار گیرد. در نتیجه این کار، بر وسعت باب بنی‌هاشم افزوده شد.[۱۳۸] این در را «باب عباس بن عبدالمطلب» نیز می‌گفتند؛ زیرا از یک سوی در برابر خانه عباس بن عبدالمطلب قرار داشته است. نماز بر جنازه‌ها در آن مکان برپا می‌شده است.[۱۳۹]

ستایش از بنی‌هاشم: بسیاری از شاعران و نویسندگان مسلمان نیز در ستایش بنی‌هاشم از یکدیگر سبقت می‌جستند. ابوعبدالله بن ابی‌خصال قصیده‌ای به نام "معراج المناقب و منهاج الحسب الثاقب" سروده و آن را به محمد(ص)‌ هاشمی ابطحی که خاتم رسولان است، پیشکش کرده است.[۱۴۰] ابوالبرکات سعدی تونسی در سروده‌اش یقین می‌ورزد که اگر پس از مردنش در بقیع در مدینه طیبه به خاک سپرده شود، در حمایت صاحب آرامگاه یعنی پیامبر(ص) برانگیخته شده از خاندان‌ هاشم قرار خواهد داشت.[۱۴۱] ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین نام و شرح حال حدود ۳۰۰ تن از مردان خاندان ابوطالب را که تا سال ۳۱۳ق. به قتل رسیده‌اند و کسانی را که به قتل آنان همت گماشته‌اند، آورده است. او اذعان کرده که شاید شماری فراوان از نام‌های خاندان ابوطالب در اثرش نیامده باشد و این بدان سبب است که گزارش آنها به او نرسیده است؛ زیرا این خاندان در مشرق و مغرب پراکنده‌اند.[۱۴۲] همچنین ابن‌شهرآشوب مازندرانی کتابی به نام مناقب آل ابی‌طالب نگاشته است. در سده نهم ق. ابن‌عنبه کتابی با نام عمدة الطالب فی انساب آل ابی‌طالب نگاشت[۱۴۳].

بنی‌هاشم در عصر ظهور

در روایتی آمده که در زمان ظهور مردی از بنی‌هاشم به حکومت خواهد رسید و بنی‌امیه را قتل عام خواهد کرد، به گونه‌ای که فقط تعداد اندکی از آنان باقی می‌ماند و فقط بنی‌امیه را می‌کشد و با دیگران کاری ندارد. سپس مردی از بنی‌امیه قیام کرده و به جای هر یک نفر که از بنی‌امیه کشته شده است، دو نفر را به قتل می‌رساند، تا جایی که فقط زن‌ها باقی خواهند ماند (و مردهایشان کشته می‌شوند). در آن زمان حضرت مهدی(ع) قیام می‌کند[۱۴۴].

امام صادق(ع) فرمود: حضرت قائم(ع) نمی‌آید مگر زمانی که دوازده نفر از بنی‌هاشم قیام کنند که هر یک، مردم را به سوی خود فرا می‌خواند[۱۴۵].

محمد بن حنفیه، فرزند امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: مردی از تبار بنی‌هاشم به خلافت می‌رسد و به بیت المقدس رفته و عدالت را در زمین برپا می‌کند... چهل سال حکومت می‌نماید و در سال سی و سوم از حکومتش روم را تصرف خواهد نمود. سپس اطرافیانش به او خیانت نموده و در سرزمین "عمق" علیه او گرد آمده و او از فرط غم از دنیا خواهد رفت. پس از او مردی دیگر از بنی‌هاشم حاکم می‌شود و مخالفان را سرکوب کرده و قسطنطنیه را فتح می‌نماید... سپس به بیت المقدس برمی‌گردد و در زمان حکومت این شخص حضرت عیسی بن مریم(ع) از آسمان نازل شده و پشت سر او نماز خواهد گذاشت و دجال نیز در همین زمان قیام خواهد کرد[۱۴۶].[۱۴۷]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۵۹۶.
  2. تاریخ طبری، ج۱، ص۵۰۴؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۷۵-۷۶.
  3. الآحاد و المثانی، ج۱، ص۱۳۵؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۹۴، ۲۳۳.
  4. الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۶۲، ۶۴.
  5. الاکتفاء، ج۱، ص۱۹.
  6. الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۷۵-۷۶، ۷۸.
  7. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۵۹۶.
  8. الاغانی، ج۲۲، ص۶۷.
  9. السیرة النبویه، ج۱، ص۲۳۵.
  10. الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۸۰.
  11. نک: الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۸۰.
  12. انساب الاشراف، ج۱، ص۷۱؛ اعلام النبوه، ص۲۱۵؛ الاصابه، ج۳، ص۹۶.
  13. الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۷۹.
  14. الاکتفاء، ج۱، ص۱۹.
  15. انساب الاشراف، ج۴، ص۴۲۷.
  16. المعالم الاثیره، ص۹۶.
  17. الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۸۵؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۴.
  18. انساب الاشراف، ج۱، ص۴۴۹؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۴؛ معجم ما استعجم، ج۲، ص۴۸۳.
  19. الطبقات، خلیفه، ص۴۶.
  20. الآحاد و المثانی، ج۱، ص۴۴۳.
  21. الاصابه، ج۷، ص۵۱۱، ۶۴۶.
  22. المنمق، ص۸۷؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۸۵.
  23. جمهرة انساب العرب، ص۱۴، ۱۳۰.
  24. جمهرة انساب العرب، ص۱۴.
  25. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۵۹۶-۵۹۷.
  26. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۱۱.
  27. اخبار مکه، ازرقی، ص۱۱۱-۱۱۳.
  28. اخبار مکه، ازرقی، ص۱۱۳.
  29. السیرة النبویه، ج۱، ص۲۸۳؛ فتوح البلدان، ص۵۷.
  30. فتوح البلدان، ص۵۷؛ معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۳.
  31. المنمق، ص۳۳۳؛ انساب الاشراف، ج۴، ص۴۰۶-۴۰۷.
  32. المنمق، ص۳۳۳.
  33. الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۸۳.
  34. المنمق، ص۴۲.
  35. نک: مسالک الابصار، ج۴، ص۲۹۵.
  36. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۱۴.
  37. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۵۹۷-۵۹۸.
  38. المنمق، ص۴۲.
  39. المنمق، ص۴۳.
  40. الروض الانف، ج۲، ص۶۵.
  41. المنمق، ص۴۳-۴۴.
  42. الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۸۶-۸۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ الکامل، ج۲، ص۱۵.
  43. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۵۹۸-۵۹۹.
  44. تاریخ طبری، ج۱، ص۵۰۳؛ السیرة الحلبیه، ج۱، ص۲۳.
  45. تاریخ طبری، ج۱، ص۵۰۵.
  46. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۵۹۹.
  47. التنبیه و الاشراف، ص۱۸۰؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۰۹.
  48. الاکتفاء، ج۱، ص۵۲.
  49. اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۱۵۹؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۰۹.
  50. الاکتفاء، ج۱، ص۵۲.
  51. تاریخ طبری، ج۱، ص۵۰۴؛ اعلام النبوه، ص۱۹۲؛ زاد المعاد، ج۵، ص۸۱.
  52. الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۷۵-۷۶.
  53. المنمق، ص۵۰.
  54. اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۱۵۹.
  55. الروض الانف، ج۲، ص۴۲.
  56. جامع البیان، ج۵، ص۸۰؛ الفائق، ج۲، ص۳۷۲؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۹۱.
  57. اخبار مکه، فاکهی، ج۴، ص۱۰۸.
  58. تاریخ طبری، ج۱، ص۵۰۳.
  59. السیرة النبویه، ج۱، ص۲۷۶؛ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۰۳.
  60. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۵۹۹-۶۰۱.
  61. الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۱۲۸.
  62. الطبقات، ابن‌سعد، ص۸۵.
  63. المنمق، ص۴۲۷؛ معجم قبائل العرب، ج۳، ص۹۴.
  64. المنمق، ص۷۵.
  65. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۶۰۱.
  66. تاریخ طبری، ج۱، ص۵۰۵.
  67. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۶۰۱-۶۰۲.
  68. معجم البلدان، ج۱، ص۴۴۴.
  69. لسان العرب، ج۲، ص۴۱۲، «بطح.
  70. معجم قبائل العرب، ج۳، ص۹۴۸؛ مراصد الاطلاع، ج۱، ص۲۰۳.
  71. معجم البلدان، ج۳، ص۳۴۷؛ سبل الهدی، ج۲، ص۳۸۲.
  72. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۶۰۲.
  73. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  74. المنمق، ص۳۶.
  75. الاکتفاء، ج۱، ص۱۹۶.
  76. «و (نیز) همسرش در حالی که هیزم‌کش (دوزخ) است،» سوره مسد، آیه ۴.
  77. السیرة الحلبیه، ج۲، ص۴۶.
  78. انساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۸۹؛ اسد الغابه، ج۳، ص۶۴۶.
  79. السیرة النبویه، ج۲، ص۱۶۴؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۲۰۷؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۶۶.
  80. السیرة النبویه، ج۲، ص۱۸۸؛ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۶۶-۵۶۷.
  81. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۶۰۲-۶۰۳.
  82. سیره ابن‌اسحق، ص۱۵۶.
  83. سیره ابن‌اسحق، ص۱۵۶.
  84. التحفة اللطیفه، ج۱، ص۱۱.
  85. السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۹۸؛ اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۲۵۳.
  86. زاد المعاد، ج۳، ص۳۰.
  87. السیرة النبویه، ج۲، ص۱۹۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۳۶.
  88. سیره ابن‌اسحق، ص۱۵۹.
  89. التحفة اللطیفه، ج۱، ص۱۱.
  90. البدایة و النهایه، ج۳، ص۸۴-۸۵.
  91. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۶۰۳-۶۰۴.
  92. اعلام النبوه، ص۱۲۸؛ السیرة الحلبیه، ج۲، ص۱۹۱.
  93. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۶۰۴.
  94. السیرة الحلبیه، ج۲، ص۳۷۶.
  95. الاکتفاء، ج۲، ص۱۶.
  96. الدرر، ص۱۱۱.
  97. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۱۳-۱۱۴.
  98. اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۲۶۷.
  99. المناقب، ج۱، ص۱۹۶.
  100. السیرة الحلبیه، ج۳، ص۶۷.
  101. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۶۰۴-۶۰۵.
  102. الریاض النضره، ج۱، ص۳۰۵؛ السیرة الحلبیه، ج۲، ص۳۳۹.
  103. السیرة النبویه، ج۲، ص۲۸۸؛ اسد الغابه، ج۳، ص۶۰-۶۱.
  104. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶-۱۲۷؛ البدایة و النهایه، ج۵، ص۲۴۵-۲۴۸.
  105. البحر المحیط، ج۵، ص۴۴۵.
  106. الریاض النضره، ج۲، ص۱۹۵، ۲۱۴، ۲۱۷-۲۱۸.
  107. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۶۰۵.
  108. الطبقات، ابن‌سعد، ج۱، ص۹۴.
  109. جمهرة انساب العرب، ص۱۸.
  110. انساب الاشراف، ج۴، ص۷۸؛ اسد الغابه، ج۳، ص۴۲۰.
  111. تاریخ طبری، ج۳، ص۵؛ الکامل، ج۳، ص۲۰۴؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۸.
  112. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۱-۲۹۲.
  113. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۴۳؛ عمدة الطالب، ص۳۵۶.
  114. مروج الذهب، ج۳، ص۶۱-۶۲.
  115. نک: اخبار الدولة العباسیه.
  116. تاریخ دمشق، ج۴۸، ص۳۴۱؛ لسان العرب، ج۶، ص۲۹۹.
  117. اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۲۶۳.
  118. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۶۰۵-۶۰۶.
  119. وسیلة الاسلام، ص۳۵.
  120. ذخائر العقبی، ص۱۴.
  121. ذخائر العقبی، ص۱۵.
  122. ذخائر العقبی، ص۱۵.
  123. السرائر، ج۱، ص۴۵۷.
  124. ذخائر العقبی، ص۱۶.
  125. زادالمعاد، ج۳، ص۱۰۴؛ ج۵، ص۸۱.
  126. السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۶.
  127. الاکتفاء، ج۳، ص۱۰۹.
  128. التحفة اللطیفه، ج۱، ص۵۹-۶۰.
  129. التراتیب الاداریه، ج۱، ص۲۲۵.
  130. تاریخ دمشق، ج۳۷، ص۴۸۷.
  131. اعلام النبوه، ص۲۱۵.
  132. لسان العرب، ج۱، ص۶۱۵.
  133. اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۱۴۸.
  134. نک: مقاتل الطالبیین، ص۱۶۶؛ عمدة الطالب، ص۱۰۱.
  135. لسان العرب، ج۳، ص۳۵۷، «قعد.
  136. السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۰۱.
  137. اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۱۷۳.
  138. اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۱۷۳.
  139. اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۲۰۲.
  140. الاکتفاء، ج۱، ص۲۱.
  141. التحفة اللطیفه، ج۱، ص۲۰۶.
  142. مقاتل الطالبیین، ص۲۴-۲۵.
  143. کردی، رضا، مقاله «بنی هاشم»، دانشنامه حج و حرمین شریفین ج۴، ص۶۰۶-۶۰۹.
  144. ملاحم، ص۵۹.
  145. اثبات الهداة: ج ۲، ص۷۲۶.
  146. ملاحم، ص۸۰.
  147. حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص۱۵۳.