آثار قیام امام حسین

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۰ اکتبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۸:۲۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث قیام امام حسین است. "آثار قیام امام حسین" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل قیام امام حسین (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

کارکردهای سیاسی عاشورا

پر واضح است که روند انحرافی پس از رسول خدا(ص) تا سال شصت هجری - که روز به روز افزون‌تر می‌گردید - هرگز مجال آن را نمی‌داد که اسلام و کارکردهای اجتماعی، اقتصادی، حکومتی و سیاسی آن عیان گردد و کارکرد صحیح خود را به انجام رساند. از هم گسیختگی اجتماعی مسلمانان، تخریب و تضعیف روحیۀ استقامت و شهادت‌طلبی در میان مسلمانان، از میان رفتن فرهنگ ظلم‌ستیزی و عدالت‌خواهی، و خو نمودن با ظلم، انحطاط روز افزون فرهنگ آزادی‌خواهی در مُرداب اختناق و استبداد، از میان رفتن غیرت دینی مسلمانان، به فراموش سپاری فرهنگ جهاد و از یاد بردن فریضۀ مهم امر به معروف و نهی از منکر از سوی مسلمانان و به تدریج از میان رفتن اصل مهم اندیشه راستین اسلام، یعنی امامت در پسِ ابرهای جاهلی، از ثمرات خلافت و ملوکیت بود که قیام علیه حکومت اموی را ضروری می‌ساخت.

از قیام امام حسین(ع) در عاشورای سال شصت و یک هجری باید به عنوان نهضت و تداوم اقدامات پدر بزرگوارش حضرت امام علی(ع) یاد نمود که در پی بر تن نمودن جامه راستین بر تن اسلام نبوی(ص) بود. از قیام حسینی باید به عنوان حادثه‌ای یاد نمود که زمینۀ کارکرد صحیح اسلام را در امور اجتماعی، اقتصادی، مذهبی، سیاسی و... مهیا می‌نمود.

قیام امام حسین(ع) اقدامی خونین در تصحیح و گرداندن کارکردهای اسلام نبوی(ص) بود. بر این اساس در پی آن خواهیم بود تا کارکردهای سیاسی عاشورا را بیان نماییم. بدیهی است که کارکردهای سیاسی عاشورا را به لحاظ زمان می‌بایست به دو شاخه: کوتاه مدت و بلند مدت تقسیم نمود. اما نگارنده در پی تلفیق کارکردهای بلند مدت و کوتاه مدت با یکدیگر و نتیجۀ هر کارکرد را به لحاظ زمانی در ذیل هر کارکرد خاطر نشان می‌سازد:

احیای اندیشه امامت نزد مسلمانان

همان گونه که گفته شد، پس از رحلت رسول خدا جریان طبیعی اسلام که بر اصل بنیادین «امامت» پایه‌گذاری شده بود با دسایس بنیان گذاران خلافت به انحراف کشیده شد و «خلافت» جایگزین آن گردید.

«امامت» در اسلام مهم‌ترین اصلی است که سایر اصول اسلام در پرتو آن تکامل می‌یابند و بدیهی است که با اختلال در کارکرد «امامت» سایر اصول اسلام نیز به اختلال و عدم کارکرد صحیح می‌انجامند. همان اتفاقی که پس از پیامبر گریبان گیر جامعۀ اسلامی گردید. کارکرد امامت تابع کارکرد امام است. امام نور، کارکردهای صحیح در راستای اسلام ارایه می‌دهد و امام نار، کارکردهای ضد اسلام را بر جامعۀ اسلامی تحمیل خواهد کرد. بر این اساس امام صادق(ع) امام را بر دو قسم تقسیم می‌کند: ۱ امام نور ۲ - امام نار. «إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۱] لَا بِأَمْرِ النَّاسِ يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُكْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ قَالَ: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ[۲] يُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَ حُكْمَهُمْ قَبْلَ حُكْمِ اللَّهِ وَ يَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[۳].

اکنون با مقایسه‌ای میان فرمایشات ائمه هُدی(ع) و سیره و روش آنان با سیره و روش امامان نار اموی - که پس از رسول خدا(ص) به تدریج امامت مسلمین و زمام آنها را در دست گرفتند - سعی خواهیم کرد تا شاخصه‌های امامت حق و امامت نار را مورد بررسی قرار دهیم.

امام رضا(ع) در تعریف امامت می‌فرمایند: «إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلَاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِي وَ فَرْعُهُ السَّامِي بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ»[۴]. نکتۀ ظریف و در عین حال مهم در تعریف فوق از امامت آن است که امامت هرگز به امور اخروی یا معنوی صرف منحصر نشده، بلکه علاوه بر موارد اخروی و معنوی، امور مادی و دنیایی مسلمانان را نیز شامل می‌شود: «نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ‌» و «صَلَاحُ الدُّنْيَا». شهید مطهری با توجه به این نکته است که در تفاوت میان نبوت و امامت می‌نویسد: «دقیق‌ترین کلمه‌ای که بر کلمه امامت منطبق می‌شود همین کلمه رهبری است. فرق نبوت و امامت در این است که نبوت راهنمایی و امامت رهبری است. نبوت وظیفه‌اش بیش از این نیست که راه را نشان دهد، ولی بشر علاوه بر راهنمایی به رهبری نیاز دارد. یعنی نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهی که قوا و نیروهای وی را بسیج کنند، حرکت دهند سامان و سازمان بخشند»[۵].[۶]

رابطه امام و مردم

در نظام امامت، ارتباط امام با مردم، ارتباطی یک سویه نیست، ارتباط عمومی از بالا به پایین نیست. در نظام امامت مردمان فدایی امام، توصیف نمی‌شوند. مردمان مطیعانی کر و کور که بدون تعقل فرمان ببرند، ترسیم نمی‌گردند. بلکه امام موظف به راهنمایی و راهبری مردم در مسیر سعادت و کمال است. از این روست که می‌توان شاخصه‌های ذیل را به عنوان وظیفه امام در ارتباط با مردم ارزیابی نمود:

حفظ کرامت انسانی

همان‌گونه که در تعریف امامت از امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا مشخص است امام، عزت‌دهنده و سرافراز کنندۀ مؤمنین است. امام هرگز پذیرای ذلت و زبونی مردم نمی‌گردد. مسئله‌ای که عکس آن کاملاً در حکومت‌ها و نظام‌های دیکتاتوری صادق است، چون اصولاً اگر مردم در ذلت و پستی به سر برند و با ذلت و زبونی خو گیرند آن گاه است که بهتر می‌توان بر آنها خارج از تمام قید و بندهای انسانی - اسلامی حکومت نمود. بر این اساس و مسئله مهم عزت آدمی است که امام حسین(ع) را بر آن می‌دارد تا به خاطر وضعیت اسف بار مردم به جزع آمده و از حکومت اموی بر دانشمندان و علمای بی‌تفاوت بانگ برآورد: ...من بر شما از این نعمت که در سایه خدا به دست آوردید و کفران می‌کنید بیم دارم. کسی که خدا را می‌شناسد در نظر شما احترام ندارد، ولی همین خود شما در میان ملت با نام خدا احترام می‌شوید. این حقیقت تلخ را می‌بینید که چگونه پیمان‌های الهی را می‌شکنند ولی هیچ نمی‌پوشید و می‌فروشید و فریاد انتقاد و اعتراض سر نمی‌دهید. شما که برای گوشه‌ای از حقوق پدران خود داد و فریاد راه می‌اندازید. چگونه است که برای حقوق پیامبر اسلام و زحمات طاقت‌فرسای او که چنین پایمال می‌شود حرفی نمی‌زنید؟! لذا امام حسین(ع) یکی از اهداف قیام خود را ایجاد امنیت برای مردم بی‌پناه و مظلوم معرفی می‌کند: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ»[۷]. پس اولین شاخصه‌ای که نظام امامت را از نظام استبدادی متمایز می‌نماید شاخصه کرامت انسانی است. در حالی که نظام امامت تلاش بر حفظ کرامت انسانی و افزایش آن دارد. در نظام استبدادی کرامت انسانی عامل عمده خطر و تهدید نظام دیکتاتوری و استبداد محسوب می‌گردد. از این رو در این نظام تلاش بر آن است که تا انسان‌ها هرچه بیشتر از آن فاصله گیرند و به ذلت و پستی و اطاعت از حکومت و حاکمان، بدون تعقل و کورکورانه گردن نهند. همان مطلبی که امام حسین(ع) در فقره بالا به خوبی توضیح می‌دهند و این خطبه در عین حال حکایت از عدم کرامت انسانی در نظام استبدادی اموی دارد.[۸]

آزادی عقیده و بیان

دیگر شاخصه مهم نظام امامت، وجود آزادی عقیده و بیان برای تمام افراد و گروه‌های مختلف است. همان مسئله‌ای که عدم آن در نظام استبدادی کاملاً مشهود است. بدیهی است که شاخصه اخیر برآمده از شاخصه قبلی است، چون زمانی که کرامت انسانی مطرح نباشد دیگر برای انسان‌ها حقی برای بیان و آزادی عقیده نخواهد بود. رفتار امام علی(ع) با خوارج که امام(ع) از آنها به عنوان فتنه یاد می‌کند مؤیدی است بر وجود آزادی عقیده و بیان در نظام امامت. تا هنگامی که خوارج در حیطه فرهنگی به فعالیت می‌پرداختند و دست به اسلحه نبرده بودند، امام علی(ع) نه تنها با آنها به خشونت رفتار نکرد که حتی سهمیه و حقوق آنها را نیز از بیت المال قطع ننمود و به علاوه به آنها اجازه می‌داد تا به اظهار نظر و برپایی اجتماعات اقدام کنند. در این نظام آزادی عقیده و بیان آن چنان پراهمیت است که خوارج اجازه می‌یابند تا هنگام سخنرانی و خطبه امام(ع) به بحث و مجادله با امام(ع) بپردازند.[۹]

فرهنگ معرفت پروری و آگاهی دهی

سومین شاخصه مهم امامت که آن را از نظام استبدادی متمایز می‌گرداند، توجه و اهتمام امام مسلمین به فرهنگ معرفت پروری و آگاهی روز افزون مردمان است. مسئله‌ای که عکس آن دقیقاً در دستور کار نظام استبدادی وجود دارد.؛ چراکه با وجود فرهنگ حماقت و نادانی است که امکان حکومت نادان و فاسد بر مردمان به وجود می‌آید. از این‌رو یکی از شاخصه‌های مهم حکومت دیکتاتوری «پرورش جهل» است. در «مروج الذهب» آمده: یکی از اهالی کوفه با شتری وارد شام شد. مردی شامی جلو او را گرفت و ادعا نمود این ناقه مال من است که در صفین از من گرفته‌ای. سر و صدای آنها بلند شد و به معاویه رسید. مرد شامی پنجاه نفر شاهد آورد و آنها شهادت دادند که این ناقه متعلق به اوست. معاویه حکم کرد که شتر را به مرد شامی بدهند. در این هنگام مرد کوفی به معاویه گفت: این شتر نر است، نه ماده. در حالی که تمام اینان ادعا نمودند که شتر ماده متعلق به آن شخص است. بعد از متفرق شدن مردم، معاویه شخص کوفی را خواست و قیمت شترش را پرسید. بیش از دو برابر قیمت شتر به او داد و گفت: از قول من به علی بن ابی طالب بگو: با صد هزار مرد جنگی از شام با تو روبه‌رو می‌شوم که هیچ کدام بین شتر نر و ماده فرق نمی‌گذارند!![۱۰]

اما در نظام امامت عکس این مسئله صادق است. امام وظیفه خود می‌داند تا روح آگاهی و حقیقت یابی را در کالبد اصحاب و مردمان بدمد. زمانی که حارث - از اصحاب امام(ع) - در وادی شک و تردید افتاده بود و خود را متحیر میان حق و باطل یافته بود؛ زیرا از سویی طلحه و زبیر و عایشه دو صحابه که از اصحاب بزرگ و همسر پیامبر(ص) را می‌نگریست و از سوی دیگر داماد و صحابی برتر رسول خدا(ص) را می‌دید که رو در روی هم قرار گرفته بودند، شک خود را بر امام علی(ع) عرضه داشت و خواهان یافتن شخص محق گردید.

رجوع حارث به امام(ع) خود حکایت از این مطلب دارد که پاسخ امام(ع) به او برای حارث کافی خواهد بود تا از حیرت و تردید به درآید، اما آنچه امام(ع) در پاسخ وی گفت بسیار جالب توجه است. امام(ع) هرگز در پی آن برنیامد تا از این فرصت به نفع خود استفاده کرده و بگوید: «أَنَا الْحَقُّ‌»، بلکه امام در اختیار حارث و حارث‌ها، ملاک و معیار قرار داد تا بر آن اساس به قضاوت بنشیند و به یافتن حق اهتمام ورزند. امام به وی فرمودند: «يَا حَارِثُ، إِنَّكَ إِنْ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ جُزْتَ عَنِ الْحَقِّ‌، إِنَّ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ لَا يُعْرَفَانِ بِالنَّاسِ، وَ لَكِنْ اعْرِفِ الْحَقَّ بِاتِّبَاعِ مَنِ اتَّبَعَهُ، وَ الْبَاطِلَ بِاجْتِنَابِ مَنِ اجْتَنَبَهُ»[۱۱].[۱۲]

احیای فرهنگ جهاد

دومین کارکرد مهم قیام عاشورا احیای فرهنگ جهاد در میان امت اسلامی است. با توجه به اهمیت جهاد و نتایج آن، می‌توان آن را از سه منظر مورد بررسی قرار داد:

  1. اهمیت جهاد فی نفسه.
  2. جهاد به عنوان زمینه‌سازی برای تشکیل حکومت اسلامی.
  3. جهاد به عنوان آخرین راه کار امر به معروف و نهی از منکر.

بدیهی است که هر کدام از سه محورفوق، نیازمند مباحث خاص خود است. از این رو محور اول به عنوان «احیای فرهنگ جهاد» و محورهای دوم و سوم به عنوان کارکردهای سیاسی عاشورا «زمینه‌سازی تشکیل حکومت اسلامی» و «احیای فرهنگ امر به معروف ونهی از منکر» مورد بررسی قرار می‌گیرند. قطعاً از مهمترین کارکردهای سیاسی حادثه عظیم عاشورا احیای فرهنگ جهاد در میان امت مسلمان بود؛ زیرا با بروز مجدد روحیه جاهلی و خوگیری روزافزون حاکمان به ملوک پادشاهی - پس از رسول خدا(ص) - به تدریج اصول و فروع اسلام رنگ باختن را آغاز کرد؛ از جمله این اصول و فروع، جهاد بود. به یقین سرآغاز این رنگ باختن را می‌توان سرپیچی نمودن سران سقیفه از فرمان پیامبر اسلام در سپاه اسامه، آن هم به بهانه جوانی فرمانده سپاه دانست.

آغاز جنگ‌های گسترده سپاهیان اسلام و آغاز کشور گشایی و صدور اسلام - به ویژه در زمان خلیفه دوم - و به تدریج پس از آن به خلافت رسیدن حضرت امام علی(ع) و آغاز جنگ‌های خونین داخلی در پی سه نبرد سنگین با قاسطین، مارقین و ناکثین و به هر حال خستگی سپاهیان و آغاز عذر و بهانه‌های مختلف از شرکت در جنگ‌ها روندی بود که به تدریج دامن گیر «جهاد» گردیده بود.

شکوه و شکایت امام علی(ع) از یاران و سپاهیان در رویارویی با سردمداران جاهلیت و ملوکیت حکایت از وضعیت «جهاد» در میان مسلمانان دارد که هر روز به بهانه‌ای از این وظیفه خطیر می‌گریختند: «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ ذَمّاً قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً»[۱۳].

«شما امام بر حق خود را نافرمانی می‌کنید... خدایا! من از این مردم سیر و خسته شدم... به خدا قسم! دوست می‌داشتم به عوض شما فقط هزار سواره از قبیله بنوفراس می‌داشتم»[۱۴]. «آگاه باشید که من شما را به جنگ با این مردم، شب و روز و آشکار و پنهان برانگیختم و به شما گفتم با آنها بجنگید، پیش از آنکه با شما بجنگند.

به خدا قسم! مردمی که دشمنان به خانه‌های آنها درآیند و بر آنها بتازند، سخت به پستی افتاده‌اند، هم چنان وقت گذراندید و به پستی‌گراییدید... به من خبر رسیده است که به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمانی که در پناه ماست حمله برده، خلخال و دست‌بند و گردن‌بند آنها را ربوده‌اند... با شنیدن چنین خبری اگر مرد مسلمانی از غصه بمیرد جا دارد؛ حتی به خود من همچنین مرگی سزاوار است».

«شگفتا! به خدا قسم! دل به مرگ می‌پیوندد و اندوه بر جان می‌رسد از اجتماع آنها بر باطلی که درآنند و پراکندگی شما از حقی که به آن‌گراییده‌اید». «شما که آماج تیرهای حملات آنها شده‌اید و نمی‌جنبید و با شما می‌جنگند و دفاع نمی‌کنید و امام خود را نافرمانی می‌کنید و به چنین عصیانی راضی هستید. چون در تابستان شما را به جنگ می‌خوانم می‌گویید هوا به شدت گرم است، مهلتی ده تا هوا خنک شود و چون در زمستان، شما را به نبرد دعوت می‌کنم می‌گویید هوا خیلی سرد است مهلتی ده تا هوا گرم گردد. شما از سرما و گرما فرار می‌کنید و از مرگ فرار شما بیشتر است»[۱۵].

فقرات بالا، بازگو کننده وضعیت پیش آمده برای «جهاد» در دوران امیر المؤمنین(ع) بود. چنین روند وحشتناک و روز افزونی در زمان امام حسن مجتبی(ع) نیز تکرار گردید و به آن چنان صورتی نمودار شد که سپاهیان و اصحاب شبانه و روزانه، آشکار و پنهان اردوگاه را ترک می‌گفتند و به سپاه معاویه ملحق می‌شدند. تهدید و تطمیع و رشوه... از سوی معاویه به یاران امام(ع) آنها را آن چنان فریفت که فرمانده سپاه امام(ع)، عبداللّٰه بن عباس به همراه هشت هزار نفر از سپاهیان در صف یاران معاویه ظاهر گردید!

خیانت یاران به امام حسن(ع) تا بدان جا فزونی یافت که نامه‌هایی را برای معاویه می‌نوشتند و آمادگی خود را برای تسلیم نمودن امام خود به صورت پنهان یا آشکار به معاویه و قتل امام به فرمان معاویه ابراز می‌داشتند[۱۶]. امام(ع) زمانی که خیانت فرمانده یک سپاه چهار هزار نفری را در پیوستن به معاویه دید دردمندانه فرمودند: «این مرد کندی هم به معاویه پیوست و به من و شما خیانت کرد و من چندین بار گفتم که شما مردم، وفایی ندارید و بندگان دنیایید، اکنون مرد دیگری را به جای او می‌فرستم ولی می‌دانم که او هم به زودی مثل رفیق شما به ما خیانت می‌کند و رضای خداوند را دربارۀ ما مراعات نمی‌کند»[۱۷].

خیانت‌گران و جهادگریزان سرانجام پستی را به آن حد رساندند که علاوه بر غارت اردوگاه امام، امام خود را تکفیر نمودند: «ای حسن! تو هم به مانند پدرت مشرک شدی» و سه بار به جان امام(ع) سوء قصد نمودند. امام(ع) که از سپاهیان خود نومید شده بود - به درخواست صلح معاویه اشاره فرمودند و گفتند: «آگاه باشید که معاویه ما را به کاری می‌خواند که در آن عزتی نیست، اکنون اگر برای مرگ آماده‌اید بر او حمله می‌بریم و با ضربه‌های شمشیر به او فرمان می‌رانیم و اگر خواهان زندگی هستید دعوتش را می‌پذیریم و به درخواستش رضایت می‌دهیم».

هنوز سخنان امام پایان نیافته بود که جهادگریزان، جان خود را ترجیح دادند و یک صدا پاسخ دادند: زنده می‌مانیم، زنده می‌مانیم[۱۸].

امام(ع)، در پاسخ به یزید بن وهب جهنی در مصلحت و انگیزه خود از صلح با معاویه به روشنی خیانت یاران و بی‌سپاهی را متذکر گردیدند: «به خدا قسم! من معاویه را از اینان بهتر می‌دانم که خود را شیعه من شمارند و آهنگ جانم را دارند و خیمه‌ام را غارت می‌کنند و اموالم را می‌برند. به خدا! اگر بتوانم از معاویه پیمانی بگیرم که خونم ریخته نشود و پیروان و خاندانم در امان بمانند برایم بهتر است که به دست این مردم کشته شوم و خاندانم نابود گردند. به خدا قسم! اگر با معاویه صلح کنم و عزیز بمانم بهتر است که با پستی و اسارت به دست اینها بیفتم و کشته شوم. اگر بخواهم با معاویه بجنگم اینها گردن مرا می‌گیرند و تسلیم دشمن می‌کنند و آن گاه معاویه یا مرا می‌کشد یا بر من منت می‌گذارد و رهایم می‌کند و این ننگ همیشه برای بنی‌هاشم می‌ماند و معاویه و دودمانش بر زنده و مردۀ ما همیشه منت می‌گذارند»[۱۹].

با مرگ معاویه و آغاز پادشاهی یزید، جامعۀ اسلامی وارد مرحلۀ نوینی گردید. شرایط و اقتضاءات حاکم و زمانه به‌گونه‌ای دیگر گردید به صورتی که زمینه را برای جهاد امام حسین(ع) مهیا می‌نمود. فسق و فجور علنی یزید از سویی و سیل نامه‌های کوفیان که حاکی از آگاهی نسبی مردمان کوفه بود از سوی دیگر و از همه مهم‌تر در اختیار داشتن یاران با وفایی هر چند اندک که امام(ع) خود در وفای آنان فرمود: «لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي»[۲۰] ضرورت جهاد و قیام امام حسین(ع) را نمایان می‌ساخت.

همین جمله بالا حکایت از آن دارد که امام علی(ع) و امام حسن(ع) به همین میزان نیز یار باوفا در اختیار نداشته‌اند، از این رو دست آنان در جهاد بسته بود. قیام و جهاد امام حسین(ع) عامل تحول و پویایی در امت اسلام گردید و اسلام نبوی(ص) را که اندک اندک به اسلام اموی تبدیل گردیده بود نجات بخشید و بار دیگر آن را حیات داد.

قیام و جهاد حسینی الگویی گردید برای عدالت‌خواهان و آزادی‌خواهان. برای کسانی که ظلم و ستم را می‌دیدند و وظیفه خود می‌دانستند تا در برابر آن ایستادگی کنند. این قیام به لحاظ تأثیر، هم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت اسوه ستم‌ستیزان گردیده است. به لحاظ تأثیر کوتاه مدت می‌توان به قیام‌ها و حرکاتی که پس از عاشورا اتفاق افتاد اشاره کرد، یعنی به جامعه‌ای که روح و فرهنگ جهاد و قیام علیه ستم‌گران و حاکمان ستم‌پیشه از آن رنگ باخته بود. این قیام سبب آن گردید تا قیام‌های متوالی و پی در پی - چه در زمان حکومت اموی و چه در زمان حکومت عباسی - اتفاق بیفتد و ساختار سیاسی آنها را با بحران مواجه سازد.

انقلاب و حرکت مدینه، قیام و جهاد توابین در شهر کوفه به فاصله چهار سال از قیام عاشورا، نهضت مختار ثقفی در سال شصت و شش، انقلاب مطرف بن مغیره در سال هفتاد و هفت، نهضت ابن اشعث علیه حجاج بن یوسف، قیام زید بن علی در سال صدو بیست و دو هجری و سرانجام قیام و جنبش شهید فخ در سال صد و شصت و نه بر ضد حکومت عباسی. اما به لحاظ زمان بلند مدت می‌توان به گفتار گاندی رهبر انقلاب هند علیه استعمار انگلستان تمسک نمود که آن را سرمشق خود برای هندوستان اعلام نموده بود: «زندگی امام حسین(ع) آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده‌ام... بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد باید از سرمشق امام حسین(ع) پیروی کند»[۲۱]. «ای ملت هند! من هیچ‌گونه الگو و روشی از هیچ کس در دنیا برای شکست استعمار پیر برنگزیدم، مگر از حسین شیعه»[۲۲].

انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی بی‌شک مهم‌ترین رویداد ستم‌ستیزی با حاکمان جور و استبداد است که مستقل از ایده‌های لیبرالیستی و مارکسیستی در قرن بیستم به وقوع پیوست. این انقلاب را باید در جریان اندیشه سیاسی اسلام و سرمشق‌گیری از قیام حسینی ارزیابی نمود. امام خمینی با اشاره به «کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا» در بهره‌گیری از قیام امام حسین(ع) فرمودند: «کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا» دستور آن است که این برنامه سرلوحه زندگی است در هر روز و در هر سرزمین باشد.

این دستور آموزنده تکلیفی است و مژده‌ای، تکلیف از آن جهت که مستضعفان اگر چه با عده‌ای قلیل علیه مستکبران، گرچه با ساز و برگ مجهز و قدرت شیطانی عظیم مأمورند چونان سرور شهیدان قیام کنند و مژده که شهیدان ما را در شمار شهیدان کربلا قرار داده است»[۲۳].

و در جایی دیگر فرمودند: «همه روز باید ملت این معنا را داشته باشد که امروز عاشورا است و ما باید مقابل ظلم بایستیم و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را پیاده کنیم، انحصار به یک زمین ندارد، انحصار به یک عده افراد نمی‌شود. همه زمین‌ها باید این نقش را ایفا کنند و همه روزها»[۲۴].[۲۵]

زمینه‌ساز تشکیل حکومت اسلامی

سومین کارکرد سیاسی مهم عاشورا که در عین حال برخاسته از دو کارکرد قبل (احیا اندیشه امامت و احیای فرهنگ جهاد) است؛ زمینه‌سازی برای تشکیل حکومت اسلامی است. به این معنا که با جهاد و سرنگونی حکومت استبدادی زمینه برای حکومت اسلامی فراهم می‌آید تا اندیشۀ امامت در آن گفتمان، مسلط گردد. حکومت از موضوعات اساسی و بنیادی است که نقش برجسته آن در زندگی اجتماعی انکارناپذیر است. بر این اساس است که امام علی(ع) در مورد ضرورت حکومت، خطاب به خوارجی که لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌ سر می‌دادند می‌فرمایند: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»[۲۶].

پس از ضرورت وجود حکومت، این سؤال مطرح است که چه کسی باید حکمرانی کند و زمام امور مسلمین را بر عهده گیرد؟ آنچه مسلم است این است که امامت و حکومت بر مسلمین شرایطی دارد که؛ از جملۀ می‌بایست آگاه‌ترین وعالم‌ترین شخص از مردمان به احکام الهی، مدیر و مدبر در امر سیاست و به دور از فساد و ظلم باشد. از سه مؤلفه فوق آنچه که قابل حصول برای مردمان است، طبیعتاً سعادت در دنیا و آخرت خواهد بود. امام علی(ع) در این که چه کسی سزاوار حکومت است می‌فرمایند: «سزاوارترین مردم به رهبری کسی است که نیرومندتر از همه و داناترین مردم در مسایل الهی باشد»[۲۷].

امام که دانایی را شرط ریاست و حکومت می‌داند از نادانی و جهل امویان نسبت به احکام و مسایل الهی فغان برمی آورد و از درد می‌نالد: «درد من این است که زمام امور این مردم در دست نادانان، ستم‌گران و گناه‌کاران قرار گرفته است».

از این‌رو امام(ع) خطاب به معاویه می‌فرمایند: «يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ الرَّعِيَّةِ وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لَا شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ»[۲۸]؛ امام حسین(ع) نیز از حکمرانی امویان بر جامعه مسلمین این گونه اظهار شگفتی می‌فرمایند: «فَيَا عَجَباً وَ مَا لِيَ لَا أَعْجَبُ وَ الْأَرْضُ مِنْ غَاشٍّ غَشُومٍ وَ مُتَصَدِّقٍ ظَلُومٍ»[۲۹]؛

«شگفتا و چگونه در شگفت نباشم که سرزمین اسلام در قبضه کسانی است که یا خائن و ستم کارند یا باج گیر و نابه کار یا حکمرانی بی‌رحم و بی‌انصاف.»... امام حسین(ع) در جایی دیگر در پی رسوا‌سازی و معرفی چهره خاندان اموی - که داعیه داران اسلام گردیده و زمام امور مسلمین را به ناحق در اختیار گرفته‌اند - می‌فرمایند: «هان ای مردم! اینان (خاندان اموی) پیروی از شیطان را رها نکرده و اطاعت از خدای مهربان را رها کرده‌اند و آشکارا فساد می‌کنند و حدود الهی را ترک کرده‌اند و بیت المال را ویژه خود قرار داده‌اند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام دانسته‌اند»[۳۰].

امام(ع) همچنین علاوه بر تذکر جهل امویان نسبت به احکام و وظایف الهی و ظلم و فساد آنان به مسلمین می‌فرمایند: «همۀ کشورهای اسلامی زیر پای آنهاست و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختیارشان هستند... هر دستی که بر سر آنها (مردمان) فرو کوبد نمی‌توانند از خود دفاع کنند. گروهی جبار و معاندند که بر هر ناتوان و ضعیفی فشار می‌آورند»[۳۱].

امام حسین(ع) در مرحله اول مشخصات خاندان اموی، جهل به احکام الهی، ظلم و ستم و فساد را هشدار می‌دهندو آن گاه در مرحله دیگر مکانیسم و راه کار بر خورد با آن را نشان می‌دهند. در این مرحله وظیفه انسان‌ها و مسلمین آن است تا با چنین حاکمانی با چنین مشخصاتی مبارزه کنند و علیه آنها قیام کنند. امام(ع) فرمایش پیامبر را یادآور می‌گردند: «مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ»[۳۲].

امام(ع) پس از این مراحل معرفی حاکمان فاسد و نالایق و لزوم مبارزه با آنان، به ارایه طریق می‌پردازد و به مرحله بعدی اشاره می‌کند که باید ساختار سیاسی حکومت تغییر نماید، اما این که چه خود یا افرادی باید عهده‌دار رهبری و حاکمان حکومتی گردند، امام جایگزین ارایه می‌دهند. چنان‌که حضرت علی(ع) پس از رسیدن به خلافت فرمودند: «هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي‌ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ»[۳۳].

امام(ع) آن گاه با استقرار یافتن حکومت در موضع خود و با اشاره به رهبری سیاسی خود می‌فرمایند: «الآْنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ‌»[۳۴]؛ اما با از دست رفتن مجدد این حق - پس از بی‌وفایی، دسایس و توطئه‌های یاران - از دست امام حسن مجتبی(ع)، امام حسین(ع) در مورد و لزوم بازگشت آن بر جای خویش می‌فرمایند: «ما خاندان اولیا، اوصیا و وارثان وی و رسول خدا(ص) و شایسته‌ترین افراد نسبت به مقام او از میان تمام امت بودیم، ولی گروهی بر ما سبقت جستند و این حق را از ما گرفتند....

همانا ما هستیم اهل بیت محمد(ص) و سزاوارتریم به امر ولایت و امامت بر شما مردم، از این مردمی که ادعای بی‌جا می‌نمایند و حق و بهره‌ای در این مقام ندراند و در میان شما جور و ستم می‌کنند»[۳۵].

امام حسین(ع) پس از سزاوار یافتن حکومت برای اهل بیت(ع)، هدف خود را از به دست آوردن حکومت - همانند پدر بزگوارش - اجرای احکام الهی، اصلاح جامعه و امنیت مردم را ترسیم می‌کند. امام علی(ع) در این باره فرمودند: «خدایا! تو می‌دانی‌که مبارزه من بر سر به دست آوردن ریاست و یا به چنگ آوردن مختصری مال بی‌ارزش دنیا نبوده است، بلکه هدفم این بوده که مقررات دینت را توسعه دهم، جامعه را اصلاح کنم تا مظلومان به آسایش برسند و قوانین الهی که بدون اجرا مانده است به جریان افتد»[۳۶].

امام حسین(ع) نیز در منشور سرخ و خونین خود هم چون پدر بزرگوارشان می‌فرمایند: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ»[۳۷].

قیام کربلا بر این اساس (ضرورت ساقط نمودن ساختار سیاسی طاغوت، ارایه ساختار سیاسی متناسب با اسلام است که مورد ارزیابی قرار می‌گیرد و هدف اسلامی - انسانی از تشکیل حکومت) الگو و اسوه‌ای است که از قیام امام حسین(ع) به عنوان کارکرد سیاسی مهم می‌توان اخذ نمود؛ چنان که حضرت امام حسین(ع) در این باره می‌فرمایند: «وَ لَکُمْ فِيَّ أسْوَةٌ»[۳۸]؛ «عمل من در این قیام الگوی شماست».[۳۹]

احیای فرهنگ امر به معروف و نهی از منکر

جامعه همانند یک سیستم متشکل از اجزایی است که هر جزء کارکرد خاص خود را دارد. اختلال در کارکرد هر جزء منجر به ایجاد اختلال در کارکرد سایر اجزا و نهایتاً کل جامعه و سیستم می‌گردد. از این رو در پی ایجاد هرگونه اختلال در هر جزء می‌بایست که به سرعت و دقت آن اختلال را از آن جزء یا اجزاء رفع ساخته و کارکرد صحیح را به آن برگرداند.

بدیهی است که نوع، میزان و ایجاد اختلال در هر جزء نسبت به سایر اجزا متفاوت است. در این که اختلال در کدام جزء مهم‌تر است بسته به اهمیت و کارکرد اولویت آن جزء دارد. اگر انسان را نیز به عنوان یک سیستم در نظر بگیریم ایجاد اختلال در جزء مغز و یا جزء قلب بسیار پر اهمیت‌تر از ایجاد اختلال در دست یا پای اوست. جامعه و هر سیستم دیگر زمانی حیات مستمر و با دوام خواهد داشت که راه کار و مکانیسمی صحیح در برخورد با نابسامانیها و رفع اختلالات به وجود آمده در آن را داشته باشد. اسلام به عنوان دین کامل، جامع و مانع در این باره از مکانیسم و راه کار مهم «امر به معروف و نهی از منکر» بهره می‌جوید.

گفتنی است که امر به معروف و نهی از منکر را هرگز نمی‌توان در حیطه عباداتی ذکر نمود که جنبه فردی دارد و به جنبه اجتماعی ارتباطی ندارد. مکانیسم امر به معروفی و نهی از منکر به گونه‌ای است که مسئولیت فردی و اجتماعی برای انسان‌ها به وجود می‌آورد: «‌كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ‌». همین مهم موجب خواهد شد که شهروندان یا اجزای جامعه که به وجود آورنده جامعه محسوب می‌گردند دارای حق و حقوقی انسانی یا حق شهروندی گردند. در ادامه و مسیر این حق است که «نظارت اجتماعی» را از حقوق اولیه و مسلّم خود فرض نمایند و در نتیجه حق قطعی خود بدانند که بر وظایف و کارکرد سایر بخش‌ها و اجزای جامعه نظارت داشته باشند و در صورت مشاهده اختلال دست به نقد و انتقاد بزنند.

مهم‌ترین نتیجه و دستاورد این مکانیسم، طبیعتاً پویایی جامعه خواهد بود،؛ چراکه جامعه به صورت مرتب در حال چِک و بررسی خود خواهد بود و در صورت مشاهده هرگونه عیب، بلافاصله آن را رفع می‌نماید.

امام باقر(ع) در پی کارکرد صحیح جامعه است که امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان مکانیسم و بنیادی معرفی می‌نمایند که در پرتو آن سایر واجبات و همچنین مسایل اجتماعی و سیاسی امکان وقوع صحیح می‌یابند: «إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِيلُ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكَاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَ تُعْمَرُ الْأَرْضُ وَ يُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ يَسْتَقِيمُ الْأَمْرُ»[۴۰].

همان‌گونه که از فرمایش معصومین(ع) برمی‌آید امر به معروف و نهی از منکر دارای کارکردی همه جانبه در امور اقتصای، اجتماعی، سیاسی و... می‌باشد. جامعه به عنوان تشکلی از اجزای مختلف با کارکردهای متفاوت، که طبیعتاً دارای ساختار سیاسی است از اهمیتی ویژه در مقایسه با سایر اجزا برخوردار است. بالطبع اگر جامعه را به انسان تشکل یافته از اجزاء متفاوت مقایسه نمائیم، ساختار سیاسی و حاکمان جامعه، هم چون قسمت مغز انسان است که وظیفۀ برنامه دهی و کنترل سایر اعضا را بر عهده دارند.

بر این اساس است که امام علی(ع) آن گاه که از حقوق متقابل مردم وحاکمان سخن می‌گوید بر ضرورت نقد و انتقاد میان آن دو طرف را یاداور می‌شود و از «نظارت بیرونی» سخن می‌آورد و در این میان هرگز به «نظارت درونی» صرف این که از آن به تقوا یاد می‌شود بسنده نمی‌کند.

امام علی(ع) مضافاً بر تقوا و پاکیزگی تذکر به حاکمان را به عنوان یک حق بلکه به عنوان یک وظیفه، از سوی مردم ارزیابی می‌کند: «فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِكَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ فَلَيْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ وَ طَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ وَ لَكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ [سُبْحَانَهُ‌] عَلَى عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ»[۴۱].

امام علی(ع) در پی تبیین ضرورت نظارت بیرونی بر حکمرانان از سوی مردمان است که خود را به عنوان یک اسوه و الگو قرار می‌دهد و می‌فرماید: «... بدان سان که رسم سخن گفتن با جباران تاریخ است با من سخن مگویید و آن چنان که از زورمندان دژخوی پروا می‌کنند، از من فاصله مگیرید و با تصنع با من نیامیزید و چنین مپندارید که اگر با من سخن حقی گفته شود مرا گران می‌آید و نیز گمان مبرید که من بزرگداشت نفس خویش را خواهانم؛ زیرا آنکه از شنیدن حق و پیشنهاد عدالت احساس سنگینی کند، عمل به آن برایش سنگین‌تر باشد. پس از سخن حق و پیشنهاد عدل دریغ مورزید که: «فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي»[۴۲].

امام علی(ع) از پی ضرورت نقد و انتقاد به حاکم که از رهگذار امر به معروف و نهی از منکر پدید می‌آید هشدار می‌دهد که: «شما هر دو فرزندم را به تقوای الهی توصیه می‌کنم، «لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ»[۴۳]. امام رضا(ع) از سلطه اشرار بر جامعه به واسطۀ ترک امر به معروف و نهی از منکر این‌گونه هشدار می‌دهد: «لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ، أَوْ لَيُسْتَعْمَلَنَّ عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ‌، فَيَدْعُو خِيَارُكُمْ، فَلَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ»[۴۴].

یعنی غلتیدن جامعه در پستی و انحطاط بدیهی است که با تسلط حکم رانان فاسد و پست، جامعه نیز به پستی و فساد روی می‌گذارد. طبیعی است که با تسلّط فیزیکی حاکمان فاسد به تدریج فساد فکری آنان از طریق اثر بخشی بر فرهنگ جامعه از مجاری آموزشی - پرورشی...، جامعه نیز رو به پستی خواهد گذارد.

امام علی(ع) در تأثیر‌گذاری حاکمیت سیاسی بر فرهنگ جامعه می‌فرمایند: «صَوَابُ الرَّأْيِ بِالدُّوَلِ يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا وَ يَذْهَبُ بِذَهَابِهَا»[۴۵]. لذا امام علی(ع) پیدایی فتنه‌ها را اثر حاکمیت، حکمرانان فاسد ارزیابی می‌کنند و می‌فرمایند: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ‌، وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ»[۴۶].

امام علی(ع) با تیزبینی و درایت خاص خویش از حکومت حاکمان اموی به عنوان فتنه یاد می‌کند که پس از وی جامعه اسلامی به آن گرفتار می‌آید: «عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْ‌ءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ...»[۴۷].

امام در خطبه‌ای دیگر از تبعات حکومت فتنه (حکومت امویان) که با ترک امر به معروف و نهی از منکر از سوی مسلمانان همراه است، به عنوان فتنۀ ظلمت یاد می‌کند و این چنین هشدار می‌دهد: «... هشدار! که از دیدگاه من هول‌انگیزترین فتنه‌های تاریختان فتنه امویان است،؛ چراکه فتنه‌های کور و ظلمت‌زاست... در آن فضا هر که صاحب مَنشی باشد به دام می‌افتد. تنها کسانی شاید در امان بمانند که بینشی ندارند به خدا سوگند! بعد از من، بنی امیه را زمامدارانی بسیار بد خواهید یافت، مانند اشتری خشن و چموش که با دندان می‌گزد، با دست سر می‌کوبد و با پا لگدکوب می‌کند و از قطره‌های شیر نیز دریغ می‌ورزد... از بلا و سلطه‌ای آنان نرهید تا یاری خواستن از آنان، درست همانند برده‌ای از ارباب و تابعی از متبوع خویش باشد.»...

پس از امام علی(ع)، جامعه همان سرنوشتی را یافت که امام(ع) پیاپی آن را هشدار داده بودند. اوج این رذالت و پستی زمانی بود که یزید به حکمرانی جامعۀ مسلمانان درآمد و این یعنی وداع با اسلام، و اصول و مبانی آن: ‌«﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»[۴۸]. امام حسین(ع) در ادامه سخنان پدر، وضعیت زمانه‌ای را که مسلمانان فارغ از امر به معروف و نهی از منکر به آن گرفتار آمده بودند به گونه‌ای که نهایتاً زمینه را برای قدرت‌یابی و بسط آن برای امویان فراهم آمده بود، چنین ترسیم می‌فرمایند: «إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اسْتَمَرَّتْ حِذَاءً وَ لَمْ تَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ»[۴۹].

«إنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت‌، وإنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ»؛ «سنت و روش پیامبر(ص) مرده است و بدعت‌های جاهلی دیگر باره احیا شده‌اند»[۵۰].

در این شرایط، تنها و تنها مکانیسمی که توان احیای اسلام نبوی را داشت مکانیسم مهم «امر به معروف و نهی از منکر» بود، از این رو امام حسین(ع) با توجه و تکیه بر این مکانیسم قیام عاشورایی سال شصت و یک هجری قمری را رقم زد: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ»[۵۱]. تحریف اسلام نبوی(ص)، قربانی گردیدن عدالت در جامعۀ اسلامی، ستم بر انسان‌ها و مسلمانان، تفرقه میان امت اسلامی و... از تبعات استیلای نا به حق امویان در جامه حاکمان اسلامی بود از این رو قیام امام حسین(ع) به عنوان آخرین مرحله امر به معروف و نهی از منکر در جهت رسوا‌سازی و اسقاط امویان از قدرت و تاج و تخت پادشاهی است؛ هر چند که به شهادت امام(ع) و اصحاب و انصار بیانجامد.

شهادت امام(ع) در پرتو راه کار امر به معروف و نهی از منکر اسوه‌ای است جاودان برای رویارویی با ستم! این اسوه هرگز به بهانه «عدم ضرر و عدم تأثیر» از حسینیان و ره‌پویندگان حسین ساقط نمی‌گردد شهید مطهری دراین باره می‌نویسد: «... ممکن است کسی بگوید که مرز امر به معروف و نهی از منکر آن جاست که خطری در کار نباشد، ضرری به آبرو، جان و مال وارد نیاید، در این جا بعضی از علمای اسلام و حتی بعضی از علمای شیعه که از آنها چنین انتظاری نمی‌رفت، می‌گویند مرز امر به معروف و نهی از منکر عدم ضرر است، نه عدم مفسده و بدین‌سان ارزش این واجب الهی را پایین می‌آورند....

ببین امر به معروف و نهی از منکر را در چه موضوعی می‌خواهی انجام دهی‌؟ یک وقت موضوع کوچک است؛ مثلاً کسی کوچه را کثیف می‌کند، شما باید این جا نهی از منکر کنید، حال اگر بدانید برای این نهی از منکر، آن شخص یک فحش ناموسی به شما می‌دهد، در این صورت این کار آنقدر ارزش ندارد. یک وقت هم هست که موضوع امر به معروف و نهی از منکر در اسلام، از اهمیتی بالاتر از جان، مال و آبرو برخوردار است؛ مثلاً قرآن به خطر افتاده است و با اصول مسلّم قرآنی مبارزه می‌شود، اصولی همچون عدالت که اصل و محور زندگی بشریت و هدف رسالت انبیا است، یا مسئله‌ای چون وحدت اسلامی که اسلام روی آن بسیار حساسیت دارد. در مثل این امور نمی‌شود دیگر به بهانه خطر افتادن جان، آبرو و مال، امر به معروف و نهی از منکر را کنار گذاشت. بنابراین امر به معروف و نهی از منکر در مسایل بزرگ مرز نمی‌شناسد»[۵۲].

امام خمینی با درک اهمیّت امر به معروف و نهی از منکر در برابر رژیم استبدادی پهلوی حرکت انقلابی خویش را آغاز نمود. در این راستا امام نه تنها تقیّه را به عنوان یک مانع در برابر امر به معروف و نهی از منکر ارزیابی نکرد - مسأله‌ای که در طول تاریخ تشیع با ارائۀ تفسیری خاص از تقیه به عنوان مانعی در راه امر به معروف و نهی از منکر متجلّی گشته بود - بلکه آن را در ادامه بحث امر به معروف و نهی از منکر مورد تحلیل قرار داد که توسط آن می‌توان اصول دین و مذهب را حفظ کرد و از تفرقه مسلمین جلوگیری نمود: «تقیه را از آن جهت جعل و تشریع کرده‌اند که مذهب باقی بماند و اصول دین حفظ شود و مسلمین پراکنده گرد هم آیند و دین و اصول دین را اقامه کنند. ولی اگر این امر منتهی به انهدام دین و اصول دین شود، تقیه جایز نیست و این امر واضح و روشن است»[۵۳]. از این‌روست که امام خمینی معتقد بودند: «در برابر بعضی از محرمات و واجبات که در نظر شارع و متشرعه در نهایت اهمیت است؛ مانند انهدام کعبه و مشاهد مشرّفه و ردّ بر اسلام و قرآن و تفسیر دین به گونه‌ای که مذهب را فاسد کنند و غیر اینها»[۵۴] که از احکام ضروری می‌باشند تقیه جایز نیست.

امام خمینی با ارائه تفسیری انقلابی از تقیه، از آن، معنایی تنگاتنگ با امر به معروف و نهی از منکر ارائه نمودند و از آن دو به عنوان مکانیسم و مبنایی مهم در مبارزه سیاسی با حکومت وقت بهره بردند. حمید عنایت در استفاده از امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک اهرم سیاسی مهم در جهت به‌کارگیری آن در مبارزه سیاسی به منظور اصلاح و بازسازی جامعه می‌نویسد: «... اگر تشیع بناست که خصلت سابق خود را به عنوان ایمانی مبارز باز یابد، در تمام بخش‌های اجتماعی و سیاسی زندگی دست به تعرض بزند و این امر به معروف و نهی از منکر را به صورت قوی‌ترین عامل برای مبارزه جهت بازسازی جامعه‌اش در آورد»[۵۵].

امام خمینی با درک این مهم، فلسفه امر به معروف و نهی از منکر را اصلاح جامعه می‌داند: «همان‌طور که هر شخص و هر فردی موظف است که خودش را اصلاح کند و موظف است که دیگران را هم اصلاح کند. اصل امر به معروف و نهی از منکر برای همین است که جامعه را اصلاح کنند»[۵۶].

بر این اساس امام خمینی حرکت انقلابی خویش را از سال ۱۳۴۲ به منظور اصلاح جامعه آغاز کردند و مردمان را به مبارزه با بزرگ‌ترین منکرات (ظلم و استبداد، فدا شدن عدالت و...) دعوت کردند. شهید مطهری در این باره می‌نویسد: «ندای امام خمینی از قلب فرهنگ و از اعماق تاریخ و از ژرفای روح این ملّت برمی‌خواست. مردمی که در طول چهارده قرن حماسه محمد، علی، زهرا، حسین، زینب، سلمان، ابوذر و صدها هزار زن و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسه‌ها با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان ندای آشنا را از حلقوم این مرد شنیدند.

علی(ع) را و حسین(ع) را در چهره او می‌دیدند... مردمی که سال‌ها این آرزو را - درزمره یاران امام حسین باشند - درسر می‌پروراندند به ناگاه خود را در صحنه‌ای مشاهده کردند، آن چنان که گویی حسین(ع) را به عینه می‌دیدند و همین باعث شد که به پا خیزند و یک سره بانگ تکبیر بر هر چه ظلم و ستم گری است بزنند»[۵۷]. کارکرد سیاسی امر به معروف و نهی از منکر عاشورا را نمی‌توان مربوط به زمانی خاص دانست، بلکه هم تأثیر زمانی کوتاه مدت و هم بلند مدت را داشته و دارد.[۵۸]

کارکرد جامعه‌پذیری

اندیشمندان، فرهنگ را این‌گونه تعریف می‌کنند: «مجموعه عناصر معنوی و مادی‌ای که در سازمان‌های اجتماعی جریان می‌یابند و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند، میراث اجتماعی یا میراث فرهنگی نام دارد فرهنگ معنوی عبارت است از: مجموعه دستاوردهای جامعه در تمام زمینه‌های علم، هنر، اخلاق و فلسفه و فرهنگ مادی به مجموعه وسایل تولیدی و دیگر ارزش‌های مادی گفته می‌شود که شامل ساختار اقتصادی یا زیرساخت جامعه است»[۵۹].

آن چه در فرهنگ، محور و بنیاد دانسته می‌شود که سایر مؤلفه‌های فرهنگی حول آن تکوین می‌یابند «مذهب» است اصولاً مفهوم فرهنگ، ریشه‌ای مذهبی دارد و از واژه Cutle به معنای «پرستش» گرفته شده است[۶۰].

یکی از اندیشمندان درباره فرهنگ می‌نویسد: «فرهنگ نه تنها به تصورات و رفتارهای فردی جهت می‌دهد، بلکه تعیین‌کننده رفتارهای جمعی است، یعنی فرهنگ، تمام زندگی بشر را دربرمی‌گیرد و روابط انسان‌ها را با یکدیگر و با محیط آنها تنظیم می‌کند»[۶۱]. گی روش، مهم‌ترین کار ویژه‌ای که برای فرهنگ عنوان می‌کند، کار ویژه جامعه‌سازی یا به عبارت دیگر جامعه پذیری است. یعنی این که فرهنگ، به وجود آورنده جامعه است؛ زیرا تمام عوامل عینی و مادی پیوندهای اجتماعی به وسیله نظام فرهنگی در عبارات نمادین (سمبلیک) باز تولید و باز تفسیر شده و معنا و انسجام می‌یابند. فرد از طریق همین شبکه وارد جامعه می‌شود و با آن پیوند می‌خورد[۶۲]. بدین ترتیب انتقال فرهنگی از نسلی به نسلی دیگر امکان می‌یابد.

در فرهنگ هر جامعه، الگوهای فرهنگی و ارزش‌ها - که ضامن قدرت هنجاری الگوها هستند - از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند. هر نظام فکری برای سامان دادن اصول و مبناهای اولیه خود به منظور قابل فهم نمودن آنها در تلاش است که «الگوهایی» را به جامعه معرفی کند. بدین ترتیب آن چه که باز ساز و کار صحیح یک فرهنگ برای جامعه به ارمغان می‌آید وفاق اجتماعی یا همبستگی اجتماعی است که از آن به میزان وحدت و انسجام در درون یک جامعه به هنگام روبه‌رو شدن با دشمنان خارجی یا مشکلات داخلی تعبیر می‌شود[۶۳].

بی‌شک فرهنگ شیعه با وجود منابع عظیم الشأن قرآن و سنت پیامبر و ائمه معصومین(ع) و الگوهای فرهنگی مذهبی دارای چنان پتانسیل عظیمی است که کار ویژه انتقال فرهنگی را از نسلی به نسل دیگر امکان‌پذیر می‌سازند. در این میان و از منظر بحث حاضر، قیام عاشورا به عنوان «الگویی» منحصر به فرد است که قوام‌بخش و انسجام‌دهنده فرهنگ شیعه محسوب می‌گردد. قیام امام حسین(ع) در سال شصت و یک هجری در برابر ساختار سیاسی زمان خویش به یک نحوی به الگویی فرازمانی مبدّل گشته است و به صورت «فرهنگ سیاسی» خاص جلوه‌گر شده است.

بهره‌گیری صحیح از الگوهای فرهنگی در هر مکتب و نظام فکری از ظرافت خاصی برخوردار است. مهیا نمودن شرایط و زمینه‌ها در جهت بهره‌گیری از الگو نیز از عواملی است که درایت خاص خود را نیاز دارد. «محرم و صفر» به سهولت این شرایط و زمینه‌ها را برای بهره‌گیری از الگوی قیام عاشورایی فراهم آورده است که در عین این سهولت، ممتنع نیز می‌باشد زیرا چه بسا به غلط از این الگو استفاده شود،؛ چراکه از محرم و صفر نباید صرفاً به زمینه‌ای در جهت تباکی و تکمیل مجالس و کمیت تباکی بهره برد، بلکه آن چه که مهم است در کنار این کمیّت‌ها، کیفیّت است. کیفیت به این معنا که از این مجالس در جهت بهره‌برداری در انتقال داده‌های مکتب و نظام شیعه به ویژه بعد سیاسی آن استفاده نمود، امام خمینی در این باره می‌فرمایند: «مجلس عزا نه برای این است که گریه بکنند برای سید الشهداء و اجر ببرند، البته این هم هست، بلکه مهم آن جنبه سیاسی‌ای است که ائمه ما در صدر اسلام نقشه‌اش را کشیده‌اند که تا آخر باشد و آن، این اجتماع تحت یک بیرق، اجتماع تحت این است و هیچ چیز نمی‌تواند این کار را به مقداری که عزای حضرت سید الشهداء در او تاثیر دارد، تأثیر کند»[۶۴].

در جایی دیگر نیز با تأکید بر بعد سیاسی بودن قیام عاشورا و مجالس آن می‌فرمایند: «شما انگیزه این گریه و این اجتماع در مجالس روضه را خیال نکنید که فقط این است که ما گریه کنیم بر سید الشهداء، نه سیدالشهداء احتیاج به این گریه‌ها دارد و نه این گریه‌ها خودش یک کاری از آن می‌آید.... مسئله، مسئله گریه و تباکی نیست، مسئله سیاسی است که ائمه ما با همان دید الهی که داشتند می‌خواستند این ملت‌ها را بسیج کنند و یک‌پارچه کنند از راه‌های مخلتف تا آسیب‌پذیر نباشند»[۶۵].

به همین جهت، امام مهم‌ترین هدف مجالس حسینی را دربرگیری محتوای سیاسی آنها می‌داند: «این جنبه سیاسی این مجالس، بالاتر از همه جنبه‌های دیگری است که هست»[۶۶].[۶۷]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  2. «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند و روز رستخیز یاری نخواهند شد» سوره قصص، آیه ۴۱.
  3. «ائمه در کتاب خداوند بر دو گونه‌اند: امامانی که مردم را به امر الهی هدایت می‌کنند، نه به امر مردم، دستور خدا را بر دستور خویش مقدم می‌شمرند و حکم او را برتر از حکم مردم قرار می‌دهند و امامانی که دعوت به آتش می‌کنند، فرمان خود را بر فرمان حق مقدم می‌دارند و حکم خود را قبل از حکم خداوند قرار می‌دهند و بر طبق هوای نفس خویش بر ضد کتاب اللّٰه عمل می‌نمایند» ثقة الاسلام کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱۶.
  4. «امامت، رهبری دینی، نظام‌بخشی مسلمین، اصلاح گر دنیای مردم و عزت دهنده به مؤمنین است. امامت اساس اسلام و شاخۀ پر بار آن می‌باشد، با امام است که نماز، زکات، روزه، حج و جهاد به کمال می‌رسند» ثقة الاسلام کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۶۵؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۲۰.
  5. مرتضی مطهری، امدادهای غیبی در زندگی بشر، ص۱۰۸.
  6. آل سید غفور، سید محسن، مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا» فرهنگ عاشورایی ج۸ ص ۲۸.
  7. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۹۷، ص۷۹.
  8. آل سید غفور، سید محسن، مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا» فرهنگ عاشورایی ج۸ ص ۳۲.
  9. آل سید غفور، سید محسن، مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا» فرهنگ عاشورایی ج۸ ص ۳۴.
  10. موسی خسروی، از سقیفه تا نینوا، ج۷، ص۱۲۲ به نقل از مروج الذهب، ج۲، ص۱۷۲.
  11. شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۳۴.
  12. آل سید غفور، سید محسن، مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا» فرهنگ عاشورایی ج۸ ص ۳۴.
  13. «ای نامردانِ به صورت مرد، ای کم‌خردانِ نازپرور! کاش شما را ندیده بودم و نمی‌شناختم که به خدا پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت، خدایتان بمیراند که دلم از دست شما پرخون است و سینه‌ام مالامال خشم شما مردم دون که پیاپی جرعه اندوه به کامم می‌ریزید» نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  14. نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  15. نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  16. باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی(ع)، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۳۱.
  17. باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی(ع)، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۳۲.
  18. باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی(ع)، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۳۹.
  19. باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی(ع)، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۴۰.
  20. امین الاسلام، اعلام الوری، ص۲۳۷؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۹۱.
  21. سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد، درسی که حسین(ع) به انسان‌ها آموخت، ص۴۷۷.
  22. احمد ناصری، یادداشت‌های طف، بخش شعر عربی، نسخه تایپی ۱۳۷۷.
  23. صحیفه نور، ج۹، ص۵۷.
  24. صحیفه نور، ج۹، ص۲۰۲.
  25. آل سید غفور، سید محسن، مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا» فرهنگ عاشورایی ج۸ ص ۳۷.
  26. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۰۷.
  27. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۸.
  28. نهج البلاغه، خطبه ۱۰.
  29. تحف العقول، ص۲۳۷.
  30. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۱.
  31. جواد قیومی اصفهانی، صحیفة الحسین(ع)، ص۲۶۷.
  32. «هر کس حاکم جائر و ستم‌کاری را ببیند که حرام الهی را حلال می‌شمارد و پیمان خدا را در هم می‌شکند، با سنت پیامبر خدا مخالفت می‌کند، در میان مردم به گناه و تجاوز اشتغال دارد، ولی علیه او نه به گفتار و نه به فعل عکس العملی انجام نمی‌دهد بر خداوند است که او را در جایگاه آن ستم‌کار قرار دهد» بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۱.
  33. «این خانواده (اهل بیت) اساس دین تکیه‌گاه یقین‌اند، پیشگامان به آنان برمی‌گردند و عقب‌ماندگان به ایشان می‌رسند. این خانواده از امتیازات حکومت برخوردارند و سفارش‌های جانشینی برای آن حضرت (پیامبر اکرم(ص)) و همچنین دریافت علوم مخصوص ایشان است.».. نهج البلاغه، خطبه ۲.
  34. نهج البلاغه، خطبه ۲.
  35. قیومی اصفهانی، صحیفة الحسین(ع)، ص۲۷۳.
  36. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۶۳.
  37. «بارالها تو آگاهی که آنچه انجام دادیم نه در طمع پادشاهی و جاه و نه در طلب ثروت و مال (بود) بلکه (هدف آن بود) تا نشانه‌های دینت را ارایه کنیم و در شهرهایت اصلاح نماییم و بندگان مظلومت امنیت یابند و به فرائض و سنن و احکام تو عمل گردد» تحف العقول، ص۲۳۷.
  38. جواد قیومی اصفهانی، صحیفة الحسین(ع)، ص۲۷۵؛ موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص۳۶۱.
  39. آل سید غفور، سید محسن، مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا» فرهنگ عاشورایی ج۸ ص ۴۶.
  40. «امر به معروف و نهی از منکر راه و طریقه انبیا و روش صالحان است. واجب مهمی است که سایر واجبات به موجب آن برپا می‌شود و راه‌ها با آن امن و امان می‌گردد و خرید و فروش حلال می‌شود و ستم‌ها برطرف می‌شود و زمین آباد می‌گردد و از دشمنان انتقام گرفته می‌شود و امور روبه‌راه می‌گردد» وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۷۵.
  41. «پس بر شما باد پند دادن متقابل در این زمینه و همکاری نیک بر آن،؛ چراکه هیچ‌کس هر چند که بر خشنودی خدا سخت حریص و در سخت کوشی و مبارزات عملی سابقه‌اش طولانی باشد، نمی‌تواند به ژرفای اطاعت خداوند - چنان که شایسته اوست - راه یابد. اما بخشی از حقوق واجب الهی بر بندگان این است که در حد توان و استعداد خویش از نصیحت دریغ نورزند و بر اجرای حق در میان خود همکاری کنند» نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  42. «که من در نزد خود برتر از آن نیستم که خطا نکنم و از خطا در کردار خویش نیز احساس ایمنی ندارم، مگر آنکه خداوند در برابر خویشتن خویشم کفایت کند که او بیش از خود من قلمرو هستی‌ام را مالک شد» نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  43. «هرگز از امر به معروف و نهی از منکر دست برمدارید که در آن صورت سلطۀ بدان و اشرار بر شما شکل گیرد» نهج البلاغه، نامه ۴۷.
  44. «باید که امر به معروف و نهی از منکر کنید وگرنه افراد پست‌تان به اخیارتان مسلط خواهند شد» شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۷۴.
  45. «استواری رأی در گرو حاکمیت سیاسی است، همراه و همسو با آن روی می‌آورد و روی برمی‌تابد» نهج البلاغه، حکمت ۳۳۹.
  46. «پیدایش فتنه‌ها را جز از هوس‌های رهبران و بدعت‌هایی که در راستای آن پدید می‌آید، سرچشمه دیگری نباشد.».. نهج البلاغه، خطبه ۵۰.
  47. «بی‌تردید پس از من، شما را زمانی فرا می‌رسد که در آن چیزی پنهاتر از حق و آشکارتر از باطل نباشد، زمانی که دروغ بستن بر خدا و پیامبر از هر چیزی بیشتر است، زمانی که قرآن برای مردمش، بی‌ارج‌ترین کالاها باشد... در تمامی بلاد معروف ناشناخته‌ترین و منکر شناخته‌ترین باشد.... بدان سان در آن روزگار قرآن و قرآنیان راستین در تبعیدی آواره و در تنهایی راهی یگانه‌اند که هیچ کس پناهشان ندهد.».. نهج البلاغه، خطبه ۱۴۷.
  48. محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، ص۲۴۱.
  49. «کار ما بدینجا کشیده است که می‌بینید، دنیا دگرگون شده و بسیار زشت و ناپسند گردیده است. نیکی‌های دنیا به عقب می‌رود و هم‌چنان با شتاب رو به زوال است از نیکی‌ها چیزی باقی نمانده جز ته‌مانده‌هایی همانند ته‌ماندۀ آبشخورها. پستی‌های زندگی، همانند چراگاه زیان‌بخش و بیمارکننده است. آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌گردد» محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، ص۳۱۸.
  50. ابو مخنف الازدی، مقتل الحسین، تحقیق میرزا حسن غفاری، ص۲۶ و ۲۵.
  51. بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۸.
  52. مرتضی مطهری، حماسه حسینی، ج۲، ص۱۹۴.
  53. امام خمینی، الرسائل، رساله اجتهاد و تقلید، ص۱۷۸.
  54. اجتهاد و سیاست از دیدگاه، گفتگو با شریعتمدار جزایری، فصلنامه علوم سیاسی، ش۶، ص۲۳.
  55. حمید عنایت، تفکر نوین اسلام، ص۲۴۷ و ۲۴۸.
  56. امام خمینی، صحیفه نور، ج۱۰، ص۱ و ۲.
  57. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص۹۴ و ۹۵.
  58. آل سید غفور، سید محسن، مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا» فرهنگ عاشورایی ج۸ ص ۵۵.
  59. علی آقابخشی، فرهنگ علوم سیاسی، ص۸۲.
  60. احمد نقیب‌زاده، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، ص۷۰.
  61. احمد نقیب‌زاده، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، ص۷۲، تعریف مالینوفسکی از فرهنگ.
  62. احمد نقیب‌زاده، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، ص۷۳.
  63. علی آقابخشی، فرهنگ علوم سیاسی، ص۳۱۳.
  64. صحیفه نور، ج۱۶، ص۲۱۸.
  65. صحیفه نور، ج۱۳، ص۱۵۳.
  66. صحیفه نور، ج۱۳، ص۱۵۳.
  67. آل سید غفور، سید محسن، مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا» فرهنگ عاشورایی ج۸ ص ۷۰.