سیره سیاسی امام هادی

اوضاع سیاسی عصر امام هادی(ع)

دوران زندگی امام هادی(ع) با شماری از حاکمان عباسی معاصر بود و این دوره را باید به دو مرحله تقسیم کرد. مرحله نخست که امام هادی(ع) همزمان با حیات پدر بزرگوارشان، امام جواد(ع)، به مدت حدود هشت سال (۲۱۲ – ۲۲۰ق) با حکومت مأمون و معتصم معاصر بوده است. مرحله دوم، دوران امامت امام هادی(ع) که با حکومت شش حاکم عباسی به ترتیب ذیل معاصر بوده است.

مُعتصِم محمد بن هارون الرشید(حک: ۲۱۸ - ۲۲۷) مهم‌ترین اتفاق در دوره او تسلط ترکان بر امور نظامی و دیوانی بود که سبب آزار مردم شد[۱]، انتقال مرکز خلافت از بغداد به سامرّا (سر من رای) و نیز موضوع خلق قرآن و تفتیش عقاید بود که مخالفان را به شدت مورد اذیت و آزار قرار داد[۲].[۳]

امام هادی(ع) و خلفا

واثق هارون بن معتصم (حک: ۲۲۷ - ۲۳۲)

پس از مُعتصِم، فرزند او «هارون»» مشهور به واثق به حکومت رسید. او در ماه شعبان سال ۱۹۶ق، به دنیا آمد و در ربیع الاول سال ۲۲۷ ق، به خلافت رسید. در سال ۲۲۹ق، وضع مالی حکومت به دست برمکیان به شدت ضعیف شده بود از این رو در صدد برآمد آنان را برکنار کند و واثق نیز با تأیید اقدام جدّش، برای پیشگیری از چنین وضعیتی تصمیم گرفت با دبیران و کارگزاران حکومت خود مقابله کند[۴].

واثق دستور داد همه کاتبان دولتی را به زندان بیندازند. وی آنان را جریمه کرده و اموالشان را مصادره کرد[۵]. سبب این اقدام واثق از آن رو بود که پیش‌تر جدّش، هارون الرشید، متوجه اوضاع بد مالی حکومت به دست برمکیان شده بود و در صدد برکناری آنان برآمده بود. واثق نیز با تأیید اقدام جدش، چنین کرد[۶].

واثق به سال ۲۳۱ق، به پیروی از پدر خود[۷] با ارسال نامه‌ای به امیر بصره، دستور داد همه ائمه جماعت و مؤذنان را درباره خلق قرآن مورد امتحان قرار دهند[۸]. اما در اواخر حکومت از این کار دست برداشت[۹]. ۶ واثق به سال ۲۳۲ در اثر ابتلا به «استسقاء» درگذشت[۱۰].[۱۱]

متوکل (۲۳۲ - ۲۴۷)

پس از واثق، جعفر پسر معتصم، معروف به متوکّل به خلافت رسید. وی از ابتدای خلافت به عقاید اهل حدیث از اهل سنت اظهار تمایل کرده، محنت خلق قرآن را برطرف و در سال ۲۳۴ق، دستوری در این زمینه به سراسر قلمرو اسلامی صادر کرد[۱۲]. درباره متوکّل گفته‌اند: مردی غرق در لذت‌ها و نوشیدن شراب بوده است. او ۴ هزار «سریّه» داشت[۱۳] علی بن جهم گوید: متوکّل بسیار شیفته و شیدای کنیزی به نام «قبیحه» بود. او کنیزی زیبا بود که از باب نام‌گذاری به ضد شئ نام او را قبیحه گذاشته بودند و همو مادر معتزّ، خلیفه آینده شد[۱۴].

متوکّل به بغض و کینه نسبت به امیرالمؤمنین علی(ع) و اهل بیت و شیعیان آن حضرت معروف بود. چندان که گفته‌اند اگر می‌شنید کسی به آنان علاقه دارد اموال او را غصب می‌کرد یا او را به قتل می‌رساند[۱۵]. احضار امام هادی(ع) از مدینه به سامرّا نیز در زمان متوکّل صورت گرفت.

متوکّل در اقدامی دیگر توطنه‌ای برای کشتن امام هادی(ع) ترتیب داد که موفق نشد[۱۶]. سرانجام متوکّل جان خود را بر سر دشمنی با اهل بیت(ع) از دست داد. گفته‌اند متوکّل ندیمی به نام «عَبّادَة مُخَنَّث» داشت؛ وی در مجلس متوکّل، زیر لباس خود متکائی بر شکم می‌بست و دستار از سر بی‌موی خود برمی‌داشت و در برابر متوکّل می‌رقصید و آوازه‌خوانان هم‌صدا چنین می‌خواندند: «این مرد طاس با شکم بزرگش آمده تا خلیفه مسلمانان شود». آنان مقصودشان از این جمله کنایه و به سخره‌گرفتن امیرالمؤمنین علی(ع) بود. متوکّل اهل می‌گساری بود و خنده‌های مستانه سر می‌داد. در یکی از روزها که عبّاده طبق معمول به دلقک‌بازی خود مشغول بود، منتصر، پسر متوکّل، در مجلس حضور داشت، وی از دیدن این برنامه ناراحت شد و با اشاره، عبّاده را تهدید به مرگ کرد. عبّاده از ترس ساکت شد. چون متوکّل از علت آن پرسید عبّاده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام، منتصر نیز به پاخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین! آن کسی که این شخص ادای او را در می‌آورد و مردم می‌خندند، پسرعموی تو، بزرگ خاندان تو و مایه افتخار توست. اگر خود می‌خواهی گوشت او را بخوری بخور، اما اجازه نده این سگ و امثال او از آن بخورند. متوکّل در پاسخ او شعری زشت به زبان آورد و او را ساکت کرد، اما همین باعث شد منتصر، با همکاری برخی از ترکان از جمله باغر ترک، پدر خود متوکّل را در سال ۲۴۷ق، به قتل برساند[۱۷].[۱۸]

منتصر (۲۴۷ - ۲۴۸ق)

پس از متوکّل، پسرش محمد، مشهور به منتصر در شوال سال ۲۴۷ ق، و پس از قتل پدر به خلافت رسید و دو برادر خود معتزّ و مؤیّد را از ولایتعهدی برکنار و معتزّ را زندانی کرد. درباره منتصر گفته‌اند: عدل و انصاف را در میان رعیت آشکار کرد و فردی کریم و بردبار بود. از این رو، دل‌های مردم بر خلاف ترسی که از منتصر داشتند به سوی او گرایش یافت؛ اما منتصر نتوانست بیش از شش ماه از خلافت خود بهره‌ای ببرد. منتصر، به آل ابی‌طالب بسیار نیکی می‌کرد. او بر خلاف پدرش، دوستی با امیرالمؤمنین علی(ع) و خاندان او را آشکار کرد و به مردم دستور داد به زیارت امام حسین(ع) بروند و به علویان که در زمان پدرش در بیم و وحشت به سر می‌بردند، ایمنی داد. منتصر در زمان کوتاه حکومتش سه اقدام مهم انجام داد: ۱. فدک را به علویان پس داد؛ ۲. موقوفات علویان را به آنان بازگرداند؛ ۳. صالح بن علی، والی مدینه را که با بنی‌هاشم بدرفتاری می‌کرد، برکنار کرد و به جای او علی بن الحسین را بدین منصب گمارد و به او توصیه کرد که از نیکی و خدمت به بنی‌هاشم دریغ نورزد؛ اما از آنجا که دوران خلافت منتصر کوتاه بود، پس از وی باز اختناق و فشار از سر گرفته شد. منتصر به سال ۲۴۸ به سبب درد گلو یا ورمی که در معده داشت درگذشت[۱۹].[۲۰]

مستعین (۲۴۸ - ۲۵۲ق)

پس از منتصر، احمد پسر معتصم بن هارون عباسی، برادر متوکّل، معروف به مستعین، به حکومت رسید. فرماندهان لشکر بعد از مرگ منتصر، مستعین را به خلافت برگزیدند؛ اما ترکان همین که دیدند وی باغر ترک، یکی از قاتلان متوکّل را تبعید کرد و وصیف و بُغا، دو تن از فرماندهان بزرگ ترک را کشت، خلافت او را انکار کردند. به همین دلیل، مستعین از ترکان هراس داشت و مقرّ خلافت خود را از سامرّا به بغداد منتقل کرد. ترکان به او پیام دادند و معذرت خواستند و اعلام خضوع و سرافکندگی کرده، از او خواستند به سامرّا بازگردد، اما وی خواسته آنان را نپذیرفت. به همین دلیل آنان به زندان حمله‌ور شدند و معتز را از زندان بیرون آورده، با او بیعت و مستعین را از خلافت خلع کردند. سپس معتزّ سپاه بزرگی برای جنگ با مستعین گرد آورد. حکومت مستعین بیش از چهار سال و چند ماه طول نکشید. مستعین در آغاز سال ۲۵۲ق خود را از خلافت خلع کرد و به شهر واسط تبعید شد و نُه ماه در آنجا تحت نظر مردی امین محبوس بود، سپس به سامرّا فرستاده شد[۲۱].

معتزّ پیکی را سوی احمد بن طولون فرستاد تا او نزد مستعین برود و او را به قتل برساند؛ اما احمد بن طولون در پاسخ به خدا سوگند یاد کرد که هرگز دست خود را به خون اولاد خلفا آلوده نخواهد کرد. بدین‌سان معتزّ، سعید حاجب را برای کشتن مستعین فرستاد و وی در سوم شوال همان سال او را در ۳۱ سالگی سر برید[۲۲].[۲۳]

معتز (۲۵۲ - ۲۵۵ق)

پس از مستعین، محمد فرزند متوکّل، معروف به معتزّ به سال ۲۵۲ خلافت رسید. کنیه او ابوعبدالله و مادرش کنیزی امّ‌ولد بود و قبیحه نام داشت. او در سال ۲۳۲ ق، به دنیا آمد و در نوزده سالگی برای خلافت با او بیعت شد. قبل از او کسی در چنین سنّی به خلافت نرسیده بود. در سال ۲۵۲ ق، در دوران امامت امام هادی(ع)، مستعین از حکومت کناره گرفت و حکومت را به معتزّ سپرد و در روز پنجشنبه، هفتم محرم سال ۲۵۲ق، با معتزّ به عنوان خلیفه بیعت شد. با آنکه تصور می‌شد بیعت با معتزّ بدون مخالفت صورت گیرد، اما برخی، از جمله ابن مجاهد والی شِمشاط[۲۴]و[۲۵]، عیسی بن شیخ در فلسطین، یزید بن عبدالله در مصر و عمران بن مهران در اصفهان از بیعت با او سر باز زدند. از این رو، معتزّ برای مقابله با هریک از آنان نیرو و سپاهی فراهم کرد و با جنگ و اجبار برای خود بیعت گرفت.

معتزّ در برابر ترکان بسیار ضعیف و همچون بازیچه‌ای در دست آنان بود. از این رو، او را از حکومت خلع کردند. سپس محمد بن واثق را که معتزّ به بغداد تبعید کرده بود، به سامرّا فراخواندند و با او بیعت کرد. پس از برکناری معتزّ، او را از به حمّام بردند و هنگامی که از حمّام بیرون آمد به او آب با یخ دادند و چون آن آب را خورد بر زمین افتاد و درگذشت[۲۶].[۲۷]

فعالیت و مواجهه سیاسی امام هادی(ع)

حکومت عباسیان در دوران امامان(ع) با بحران مشروعیت روبه‌رو بود و این وضع در دوران امام هادی(ع) نیز ادامه داشت. آنان چون نتوانسته بودند این مشکل را حل کنند، افزون بر اعمال فشارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بر شیعیان و امامان شیعه، برای حفظ اقتدار و تداوم حاکمیت خود راه چاره را در مراقبت دائمی و تحت نظر گرفتن امامان می‌دیدند. احضار امام هادی(ع) به سامرّا در همین راستا صورت گرفت. با این حال امام هادی(ع) در عرصه سیاسی اقدامات مؤثری انجام داد که برخی از آنها بدین شرح‌اند.

مخالفت با مشروعیت حکومت خلفا

امام هادی(ع) به شکل‌های مختلف مشروعیت حکومت و حاکمان عباسی را به چالش می‌کشید. برای نمونه، هنگامی که در ضمن گفتگویی، متوکّل عباسی از آن حضرت پرسید: فرزند پدر تو، (یعنی خود امام هادی(ع)) درباره عباس بن عبدالمطلب چه می‌گوید؟ امام فرمود: ای امیر مؤمنان! فرزند پدر من چه می‌گوید درباره مردی (یعنی خود امام هادی(ع)) که خدا اطاعت از فرزندان او را بر خلق خود واجب کرد و اطاعت از او (یعنی خود امام هادی(ع)) را بر فرزندانش (یعنی فرزندان عباس) واجب کرد. متوکّل (با این گمان که حضرت به خواسته او مهر تأیید زده و اطاعت از فرزندان عباس را واجب شمرده خوشحال شد) و دستور داد ۱۰۰ هزار درهم به آن حضرت بدهند.

در موردی دیگر، هنگامی که متوکّل شنید آن حضرت آیه ﴿يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ[۲۸][۲۹] را درباره خلیفه اول و دوم می‌داند، مشورت کرد که چگونه با آن حضرت رفتار کند و آنان گفتند او را احضار و در مقابل مردم درباره تفسیر این آیه از آن حضرت سؤال کن؛ اگر به همین‌گونه تفسیر کرد مردم با او مقابله خواهند کرد و اگر بر خلاف آن تفسیر کرد نزد اصحاب و یاران خود رسوا می‌شود؛ متوکّل نیز قاضیان، بنی‌هاشم و بزرگان را دعوت کرد و در حضور آنان درباره این آیه پرسید؛ امام هادی(ع) در پاسخ فرمود: منظور از این آیه دو نفری هستند که خداوند با کنایه از آنان یاد کرده و بر آنان منّت گذاشته و نامشان را پوشیده داشته است؛ آیا امیرالمؤمنین (یعنی متوکّل) مایل است از آنچه خداوند پوشیده داشته است پرده بردارد؟ متوکّل گفت: نه دوست ندارم[۳۰]. بدین وسیله بدخواهان باز هم در دشمنی خود ناکام ماندند و نتوانستند به مقصود خود برسند و زمینه را برای محدودیت بیشتر امام هادی(ع) فراهم کنند[۳۱].

نهی از یاری رساندن به حکومت

سیاست مبارزه منفی به صورت تحریم همکاری با دستگاه خلافت عباسی به عنوان یک سیاست راهبردی از زمان امامان پیشین بود و امام هادی(ع) آن را ادامه داد. برای نمونه، محمد بن علی بن عیسی[۳۲] در صف عباسیان و کارگزار آنان بود. وی برای روشن شدن وضعیت درآمدی که از کار کردن برای عباسیان به دست می‌آورد، به امام هادی(ع) نامه نوشت و نظر ایشان را درباره کار خود و پول گرفتن از آنان پرسید. امام هادی(ع) در پاسخ فرمود: آن مقدار از همکاری که به جبر و زور صورت گرفته، اشکال ندارد و خداوند عذرپذیر است؛ اما در غیر این موارد، کراهت دارد و در صورتی که چاره‌ای نباشد، مقدار اندک آن بهتر از بسیار آن است. وی برای روشن‌تر شدن مطلب، به امام نوشت که انگیزه‌اش از همکاری با آنان تنها یافتن راهی برای ضربه زدن به آنان و تشفی خاطر است. امام نیز پاسخ داد: در این صورت همکاری با آنان نه تنها حرام نیست، بلکه پاداش نیز دارد[۳۳].[۳۴]

جستارهای وابسته

منابع

  1.   پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲

پانویس

  1. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۴۵۲.
  2. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۶۴.
  3. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۱۷۷.
  4. طبری، تاریخ، ج۹، ص۱۲۷ - ۱۲۸.
  5. طبری، تاریخ، ج۹، ص۱۲۷ - ۱۲۸؛ ابن مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۸.
  6. احمدی‌منش، فراز و فرود عباسیان، ص۱۸۰ – ۱۸۲.
  7. ذهبی، العبر، ج۱، ص۴۰۸.
  8. ذهبی، العبر، ج۱، ص۴۰۸.
  9. ابن جوزی، المنتظم، ج۱۱، ص۱۲۲.
  10. طبری، تاریخ، ج۹، ص۱۵۰.
  11. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۱۷۸.
  12. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۷، ص۱۳؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۷۳.
  13. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۳۷۷. سریّه به کنیزی گفته می‌شد که از وی به عنوان معشوقه استفاده شود.
  14. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۸، ص۱۹۸ - ۱۹۹.
  15. ابن مسکویه، تجارب الأمم، ج۴، ص۱۲۰.
  16. ر.ک: اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۹۰۲.
  17. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵۵.
  18. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۱۷۸.
  19. طبری، تاریخ، ج۹، ص۲۵۱.
  20. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۱۸۰.
  21. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۸۷.
  22. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۸۷.
  23. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۱۸۰.
  24. شهری در روم در کنار رود فرات.
  25. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۶۲.
  26. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۸۹.
  27. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۱۸۱.
  28. «و روزی که ستم پیشه، دست خویش (به دندان) می‌گزد» سوره فرقان، آیه ۲۷.
  29. مجلسی، بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۱۴.
  30. از یاران امام هادی(ع) و از چهره‌های برجسته قم که از جانب سلطان در قم امیر بوده و او را محمد بن علی بن عیسی اشعری قمی معرفی کرده‌اند، وی از امام هادی(ع) پرسش‌هایی داشته است، برای آگاهی بیشتر، ر.ک: تستری، قاموس الرجال، ج۹، ص۴۵۲ - ۴۵۳.
  31. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۱۸۵.
  32. ابن ادریس حلی، مستطرفات السرائر، ص۵۸۴.
  33. از یاران امام هادی(ع) و از چهره‌های برجسته قم که از جانب سلطان در قم امیر بوده و او را محمد بن علی بن عیسی اشعری قمی معرفی کرده‌اند، وی از امام هادی(ع) پرسش‌هایی داشته است، برای آگاهی بیشتر، ر.ک: تستری، قاموس الرجال، ج۹، ص۴۵۲ - ۴۵۳.
  34. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۱۸۶.