هدایت‌گری امام حسین

انقلاب یا کودتا

در تاریخ تحولات و انقلابات بشری گاهی مصلحانی به ظهور می‌‌رسیدند که با قصد خیرخواهی و اصلاح، پیش از هر چیز به سراغ حکومت و دستگاه فاسد حاکم می‌‌رفته‌اند و با به راه انداختن جنگ مسلحانه به سرنگونی آن اقدام می‌‌کرده‌اند. آنان بر این باور بوده‌اند که برای ایجاد اصلاحات در جامعه باید از بالا به پایین شروع کرد و ابتدا حکومت فاسد را از میان برداشت و آنگاه به اصلاحات، در سطح و عمق جامعه اقدام کرد. چنین سیری در اصطلاح سیاسی «کودتا»[۱]. نام دارد. البته همه کودتاها با این انگیزه و بر این اساس واقع نشده و نمی‌شود. این شیوه گرچه ممکن است زودتر به تغییر رژیم بینجامد، ولی چون در مردم آمادگی برای اصلاحات نبوده و کار عمیق فرهنگی بر روی آنان صورت نگرفته است، چه بسا حکومت جدید در این راه دراز و پرپیچ و خم از همراهی و مساعدت مردم بی‌بهره بماند و چون نظارت مردمی بر عملکرد و سیاستهای دولت در چنین فرضی وجود ندارد، رفته رفته دستگاه حکومت آرمانهای خود را تغییر داده و به فساد گراید، و حرکت اصلی که با هدف اصلاحی به وقوع پیوسته است در وصول به آن با ناکامی مواجه گردد. در برابر این دسته، گروه بسیاری از مصلحان که عمیق به مسایل می‌‌نگرند و با دیدی ژرف به هدف خود و راههای وصول بدان می‌‌اندیشند، مسیری دیگر می‌‌پیمایند و برای چنین حرکتی کمتر سرمایه‌گذاری و صرف وقت و انرژی می‌‌کنند. آنان به اصلاحات از پایین به بالا معتقد و به فرهنگ‌سازی و زمینه پردازی به عنوان عامل اصلی دگرگونیهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و غیر آن، توجهی تام دارند. چنین شیوه ای هم مساعدت و پشتوانه مردم را با اهداف حکومت جدید تضمین می‌‌کند و هم به واسطه وجود نظارت عمومی، از فساد دستگاه دولتی ممانعت به عمل می‌‌آورد. حرکت‌های اصلاحی پیامبران الهی تماماً از همین شیوه پیروی می‌‌کرده است و حتی در رفتن به سراغ کسی همچون فرعون نیز، در آغاز عنصر فرهنگی و تبلیغی در کار بوده است. قرآن کریم در نقل خطاب خداوند به حضرت موسی و هارون می‌‌فرماید: ﴿اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى[۲]؛[۳]. به سوی فرعون که طغیان کرده است بروید سپس با او سخنی نرم و ملایم بگویید شاید به خود آمده یا از عاقبت کار خود بترسد». منطق قرآن در باب ایجاد عدالت، رویکرد به مردم است و این وظیفه به خود آنان متوجه شده است تا با فرهنگ‌سازی و روشنگری‌های انبیاء، خود آنها به برپایی قسط و عدالت اقدام کنند. قرآن کریم در این باره می‌‌فرماید: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ[۴].

ما پیامبران خویش را با ادّله و براهینِ روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان فرود آوردیم تا مردم اقامه قسط کنند و آهن را نازل کردیم که در آن سختی و صلابت و منافعی برای مردم است». در این آیه کریمه نقش پیامبران الهی فرهنگ سازی، روشنگری و تبلیغ معارف و مقررات الهی معرفی شده است، تا در سایه بیداری و شناخت حق و راه درست، عدالت‌طلبی و حقیقت خواهی در آنان زنده شود و سپس خود با استفاده از ابزار آهن، به دفع موانع قسط به پا خیزند و سیستمی عادلانه و حق مدارانه را بر سرنوشت خود حاکم کنند. در نهضت حسینی نیز روشنگری و تنویر افکار عمومی، بارزترین جنبه این حرکت مقدس محسوب می‌‌شود و تلاش بی‌وقفه و پی گیر آن حضرت در این راه، شاهدی بر اعمال همین روش و اهتمام آن حضرت نسبت به این موضوع است[۵].

انقلاب اصلاحی و خاستگاه آن

مطالعه در تاریخ انقلابهای اصلاحی نشان می‌‌دهد که برای تحقق یک دگرگونی عمیق و همه جانبه در جامعه ستم زده و تحت استبداد، وجود دو عنصر بایسته و لازم است:

  1. فشار و ظلم فراگیر دستگاه حکومت بر مردم،
  2. آگاهی و بیداری عمومی.

و با فقدان هر یک، انقلابی به طور همه جانبه و گسترده صورت نمی‌گیرد؛ زیرا اگر در جامعه، ستم فراگیر و حکومت ظالمی حاکم نباشد، مردم نیازی به تغییر اوضاع نمی‌بینند و آن را تحصیل حاصل می‌‌دانند. در چنین جامعه ای نظام حاکم از سوی مردم تهدید نمی‌شود، گرچه ممکن است تهدید خارجی وجود داشته باشد. وجود ستم و بی‌دادگری هم بی‌آنکه بر روی افکار مردم کار فرهنگی شود و اذهان خفته بیدار شود و آگاهی عمومی نسبت به وضعیت موجود و نیز آنچه باید باشد و مطلوب است پدید نیاید، برای پیدایش انقلابی فراگیر و دامن گستر، کافی نخواهد بود. در چنین وضعیتی، گرچه ممکن است گروهی با بهره جویی از زمینه‌های موجود به کودتایی برانداز دست زنند و از سوی مردم نیز در برابر آنان مقاومتی صورت نگیرد، ولی چنین مسأله ای اساساً از موضوع بحث ما خارج است و سخن ما بر سر نهضتی مردمی و فراگیر است. و لذا از این زاویه نیز امام حسین(ع) فرهنگ‌سازی و آگاهی دهی عمومی را در دستور کار خود قرار داده و عمیقاً بدان پرداخته است؛ زیرا گذشته از اینکه وصول به اصلاحات با همراهی و هماهنگی و حمایت مردم موفق‌تر و میسرتر است و اصلاحات عمیق و پایدار را باید از خود مردم شروع و به وسیله خود آنان ادامه داد، تحقق خارجی و عینی انقلاب نیز بی‌وجود کار فرهنگی و بیداری مردم عملی نخواهد بود[۶].

بزرگترین آموزه نهضت حسینی

انسان موجودی است اجتماعی که تمایل دارد همواره خود را با جمع هماهنگ کند و بلکه محکوم آن است و انسان موفق آن کسی است که بهتر بتواند خود را بامحیط و فرهنگ غالب زمان تطبیق دهد. و در جامعه‌شناسی، از رفتاری که در بین مردم معروف شناخته شود تعبیر به «هنجار» می‌‌شود، چه این رفتار مطابق با ارزشهای مکتبی و انسانی باشد یا نباشد و آنچه از سوی جامعه مورد اعتراض و بی‌مهری باشد «ناهنجار» شمرده می‌‌شود. سخن بر سر این است که مؤمن چگونه است؟ آیا او می‌‌تواند تنها در غالب هنجارهای اجتماعی گام بردارد و ملاک حق و باطل را در هر زمینه ای هنجارها و ناهنجارها بداند؟ قطعاً چنین شیوه ای صفت مؤمن نیست. مطابق آیات و روایات به ویژه در مورد امر به معروف و نهی از منکر، انسان دین باور هنجارساز و تأثیرگذار است نه هنجارپذیر و تأثیرگیر. و چنین شخصی فرهنگ‌سازی و کنش در تبدیل ارزشهای مثبت نابهنجار به هنجار اجتماعی و مقبول عرف را وظیفه خود می‌‌شمارد. بزرگترین درسی را که حضرت امام حسین(ع) به بشر آموخت همین نکته است. بر اساس آموزه آن بزرگوار، هر گاه حق و عدالت و فضیلت‌های انسانی در خطر تحریف و فنا قرار گرفت و این ضلالت و غفلت دامن گیر و دامن‌گستر و هنجار شد، مؤمن وظیفه دارد با همه قوا به روشنگری و بیدارگری بپردازد و از تمامی سرمایه‌های خود در این راه در حد توان خود مایه بگذارد. از مصیبتهای تاریخی این گزارش است که پس از ملاقات امام حسین(ع) با فرماندار مدینه، مروان حکم به آن حضرت گفت: من خیرخواه توأم و به سخن من گوش کن که نجات تو در آن است.

آن حضرت در پاسخ گفتند: سخنت چیست؟ بگو تا بشنوم. او در پاسخ بیعت با یزید را به آن حضرت پیشنهاد کرد و سپس اضافه کرد که چنین کاری برای دین و دنیای تو بهتر است. این گزارش حاکی از فاجعه ای عمیق در سطح جامعه اسلامی آن روز است، که کسی مانند او به خود اجازه می‌‌دهد با پسر پیامبر خدا(ص) که همگان وصف بی‌همتای او و برادرش امام حسن(ع) را از زبان وحیانی پیامبر اکرم(ص) شنیده بودند، این گونه سخن بگوید و خود را خیرخواه و دلسوز دین او نیز به حساب آورد. آنگاه امام حسین(ع) در پاسخ به پیشنهاد او گفتند: «انا للَّه و انا الیه راجعون و علی الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامّه براع مثل یزید؛. ما از خداییم و به سوی او باز می‌‌گردیم و باید با اسلام وداع کرد که امّت پیامبر(ص) به زمامداری همچون یزید مبتلا شده است». فراز نخست این سخن، بخشی از آیه قرآنی[۷] در مورد مصیبت و معروف به کلمه «استرجاع» است و مطابق تعلیم قرآن، مؤمن در وقت بروز مصیبت آن را بر زبان می‌‌آورد. جریان این کلام الهی بر زبان آن حضرت نشان از مصیبتی سترگ و تمهیدی است برای نشان دادن عمق فاجعه ای که جمله پس از آن حکایت گر آن است. فراز بعدی را به دو صورت می‌‌توان توضیح داد. نخست آنکه زمامداری شخصی مانند یزید بن معاویه، ویرانی قلعه دین و هدم آن را در پی دارد به صورتی که باید با آن وداع کرد؛ زیرا بنی امیه که هیچ اعتقادی به دین و اساس وحی ندارند با خود عهد بسته‌اند که تا نابودی کامل آن آرام نگیرند و تا بازگرداندن جامعه به وضعیت دوران جاهلیت از پای ننشینند. احتمال دیگر اینکه وضعیت فرهنگی، اعتقادی، و هنجارهای اجتماعی امت اسلامی به حدی تنزل یافته باشد که پذیرای کسی مانند یزید باشند و حکومت و زمامداری او را بر خود هموار سازند.

دیگر اثری از حقیقت دین نمانده و همچون محتضری ماند که به پایان عمر خود نزدیک است. البته تعبیر به «مثل» در این جمله مؤیدی برای احتمال دوم است؛ زیرا بنا بر احتمال نخست حکومت شخص یزید مصیبتی برای اسلام معرفی می‌‌شود و زمامداری خاص او که در آن زمان امت اسلامی بدان دچار شده بود خطری برای اساس دین و عدالت به شمار می‌‌رود، ولی بنابر معنای دیگر مایه نگرانی، رسیدن وضعیت جامعه در ابعاد فرهنگی اجتماعی اخلاقی به سر حدی است که زمامداری همانند یزید هنجار اجتماعی شود و به تعبیر دیگر بنابر احتمال دوم، اصل جریان، مورد اعلام خطر است نه حکومت شخص یزید. در هر صورت این زخمی عمیق و دردناک بود که بر قلب اسلام نشسته بود و آن را تهدید به مرگ می‌‌کرد. بزرگترین اقدام امام حسین(ع) در قیام خود این بود که با فریادها و پیامها و سخنان بیدارگر و مهیّج خود که سطر به سطر آن را با خون مقدس خود و یاران وفادارش ثبت کرد توانست با یک هنجار بنیان برانداز به مبارزه ای عمیق و پردامنه بپردازد تا برای همیشه امت محمدی(ص) را از سقوط و ارتجاع به دوران جاهلی باز دارد[۸].

روشنگری‌های حسینی در حوزه اهداف

در مبارزه بر ضد قدرت حاکم نخستین بارقه ای که به ذهن می‌‌زند این است که این قیام برای کسب قدرت و دست یافتن به ریاست و زندگی دنیاست. قطعاً چنین توهمی نسبت به نهضت حسینی(س) بی‌مورد است، ولی دستگاه تبلیغاتی بنی امیه به گونه ای قوت یافته بود که قادر بود تا حدود زیادی با تأثیرگذاری بر افکار و اذهان عمومی، آنان را فریفته و نسبت به این قیام مقدس بدبین سازد، گذشته از اینکه وقتی حادثه ای در پیچ و خم حوادث و گذارتاریخ قرار می‌‌گیرد، گرد و غبار شیطنتها، عداوتها و نامردمی‌ها چه بسا چهره ناب آن را زیر لایه‌های ضخیم خویش برد و مانع درخشندگی و روشنایی آن شود؛ لذا جلودار قیام باید از همان آغاز به طور شفاف هدف از قیام خود را بازگو کرده و راه را بر هر گونه تحریف مسدود کند. با بررسی سخنان امام حسین(ع) در طول نهضت خود دو گونه هدف از این قیام خونین به دست می‌‌آید، که در هر مورد به تناسب موقعیتها و اوضاع ویژه خود به تبیین آن پرداخته است. این دو نوع هدف عبارتند از: ۱- هدف ثابت و استراتژیک، ۲- هدفهای مرحله ای و تاکتیکی[۹].

هدف ثابت و جاری حسینی

هدف ثابت و مستمر امام حسین(ع) که در سرتاسر حیات خود آن را چه به عنوان امام مسلمانان در دوره امامت و چه به عنوان انسانی برجسته و مطیع الهی در حیات پدر و برادر خود دنبال می‌‌کرده است، برپایی و حیات دین در جامعه بوده است و در راه وصول به آن از هیچ اقدام و جهادی فروگذار نمی‌کرده است و این رشته ای است که همه امامان معصوم(ع) را به هم پیوند داده است. حضرت رضا(ع) در فرازی از حدیثی که در شأن امام بیان کرده‌اند می‌‌فرمایند: «...الإمام أمین اللَّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی الی اللَّه و الذّاّب عن حرم اللَّه...»؛[۱۰]. امام امین الهی بین مردم و حجّت خداوند بر بندگانش و جانشین او در سرزمینها و شهرهایش و دعوتگر مردمان به سوی خدا و مدافع از حریم الهی است». مطابق این حدیث، مقصد اصلی هر امامی، هدایت افکار و مصون ماندن حریم الهی است که بدین منظور به اقدامهای مناسب دست می‌‌زدند. اینکه بسیاری در ارزیابی هدف حسینی به راههای مختلف رفته‌اند و در این ارزیابی دچار مشکل شده‌اند، همین است که آنها گاهی اهداف تاکتیکی آن حضرت را به جای هدف استراتژیک او پنداشته‌اند، ولی آن را همخوان با تمامی مراحل نهضت آن حضرت نیافته‌اند و این خود از لغزشگاههای اساسی در بررسی هدف این نهضت مقدس است. توجه به مقصود اصلی آن حضرت در این قیام، همچون رشته ای که تمام اجزای به ظاهر ناهمگون آن را برهم پیوند می‌‌دهد و واحدی منظم و همدفمند را به وجود می‌‌آورد، ما را از ابتلای به تحلیلهای یکجانبه و عقیم در این باره باز می‌‌دارد، و همین هدف ثابت است که انقلاب حسینی را به مواضع و اقدام‌های سایر امامان(ع) مربوط می‌‌کند که اگر هر یک از آن بزرگواران در وضعیت آن حضرت بودند، همان کار را می‌‌کردند، همان سان که اگر او نیز در اوضاع حاکم بر زمان هر یک از آنان بود همان راهی را که آنان پیمودند دنبال می‌‌کرد[۱۱].

با معاویه

مطابق گزارشهای تاریخی پس از شهادت حضرت امام حسن(ع) مردم عراق از امام حسین(ع) خواستند تا با خلع معاویه از خلافت و تمرد در برابر او بیعت خود با آن حضرت را قبول کند. آن بزرگوار به این پیشنهاد پاسخ رد داد و به آنان یادآوری کرد که بین او و معاویه پیمان و قراری هست که نقض آن بر او جایز نیست و تا وقتی معاویه زنده است نمی‌تواند آن عهد را بشکند ولی به آنان قول داد که وقتی معاویه از دنیا رفت در این کار تأمل و اندیشه کند. [۱۲]. ولی در عین حال گرچه آن حضرت در حیات معاویه دست به اقدامی عملی نزد و نقض پیمان نکرد، ولی در هر فرصت مناسب از روشنگری نسبت به افکار عمومی فروگذارنمی کرد. البته این روش را آن حضرت در عصر حیات برادر ارجمندش حسن(ع) و همراه با او نیز دنبال می‌‌کرد[۱۳] ولی پس از شهادت آن بزرگوار، این کار را با حجم بیشتر و شتاب فزونتری پی گرفت که نامه افشاگر آن حضرت به معاویه[۱۴]. و سخنرانی مهیّج آن بزرگوار در جمع نخبگان امت در منطقه منا[۱۵]. و غیر آن نمونه ای از آن است. موسی بن عقبه می‌‌گوید: برخی به معاویه گفتند، مردم چشم خود را به حسین بن علی دوخته‌اند؛ خوب است به او فرمان دهی تا به منبر رود و خطابه ای ایراد کند و چون زبان شیوایی ندارد بدین وسیله از چشم مردم خواهد افتاد. معاویه گفت: ما همین اندیشه را درباره برادرش حسن داشتیم و همین کار را نسبت به او کردیم ولی نتیجه آن برعکس بود و آبرویمان رفت. آنها اصرار کردند تا معاویه بدین کار راضی شد و او نیز این پیشنهاد را به امام حسین(ع) عرضه کرد، و ایشان نیز پذیرفتند. آن حضرت در جمع مردمان و در حضور معاویه بر منبر جلوس کرد و سخن خود را با حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبرش آغاز کرد.

در همین حال کسی گفت این کیست که خطبه می‌‌خواند؟ آن حضرت این سخن را شنید و سپس فرمود: ما حزب پیروز خداییم. و ما عترت نزدیک پیامبر(ص) و اهل بیت پاک او و یکی از دو ثقلی هستیم که رسول خدا ما را در مرتبه بعد از کتاب الهی که هیچ باطلی در آن راه ندارد و تفصیل همه چیز است یاد کرد[۱۶] و تفسیر آن به ما واگذار شده و ما در تأویل آن در نمی‌مانیم و حقایق آن را گرفته و دنبال می‌‌کنیم. و چون اطاعت ما فرض است، از ما پیروی و متابعت کنید؛ زیرا فرمانبرداری از ما با فرمانبرداری از خدا و رسولش مقرون شده است...[۱۷] سپس افزود: من شما را از گوش دادن به صداهای شیطان برحذر می‌‌دارم؛ زیرا او دشمنی روشن برای شماست و گرنه همانند اولیای او خواهید بود که به آنان گفت «امروز احدی بر شما غالب نخواهد گشت و من هنگام سختی یار و پناه شما خواهم بود، تا آنگاه که سپاه اسلام و کفر رو در روی هم شدند، شیطان پا به فرار گذاشت و گفت، من از شما بیزارم». [۱۸]. وقتی سخن امام(ع) به اینجا رسید معاویه که بر موقعیت و حکومت خود احساس خطر می‌‌کرد رو به آن حضرت کرد و گفت: «ای اباعبداللَّه، کافی است و پیام خود را رساندی». [۱۹]. مثل همین جریان برای فرزندش یزید با حضرت سجاد(س) تکرار شد. زمانی که در حضور یزید و اهل شام پس از شهادت پدر بزرگوارش بر منبر رفت و حسین وار سخن گفت و یزید خطابه او را با اذان مؤذن قطع کرد[۲۰].[۲۱].

با یزید

امام حسین(ع) در راستای همین هدف اصلی و ثابت خویش، در برابر یزید بن معاویه دست به نهضتی بی‌مانند زد و روح کلی حاکم بر این حرکت خود را در تمام مراحل آن همین امر اعلام و معرفی کرده است. در فرازی از زیارت شریف اربعین آمده است: «...وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ»؛[۲۲]. و او خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از جهالتها و سرگشتگی در وادی گمراهیها برهاند». همچنان که اشاره شد قیام آن حضرت از آغاز تا انجام مراحل مختلفی را طی کرده است و به تناسب هر یک سخنانی روشنگرانه و مواضعی بیدارگر از آن بزرگوار صادر شده است وچون روح حاکم بر تمامی آنها یک امر بوده است آن حضرت کوشیده است تا همراه باروشنگری‌های خود نسبت به هر یک از آن مراحل، در خصوص آن هدف ثابت و جاری خود نیز تأکید و پافشاری کند که در این مجال کوتاه به برخی از آن به عنوان نمونه اشاره می‌‌کنیم. مطابق نقلی آن حضرت هنگام خروج از مدینه در گفتگوی خود با محمد بن حنفیه این چنین اظهار کرده‌اند: «إِنّی لَمْ أَخرُجْ أَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفْسِداً و لا ظالِماً، إِنَّما خَرجْتُ لِطَلَبِ إلاصلاحِ فی أُمَّةِ جَدّی، أُُریدُ أنْ آَمُرَ بالمَعروفِ و أنهی عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرُ بِسیرَةِ جَدّی و أبی»؛[۲۳]. من از روی مستی و غرور نعمت و فسادکاری و ستمگری به پا نخاسته ام بلکه قیام من به منظور اصلاح‌طلبی در امت جدّم می‌‌باشد من می‌‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و در همان خط جدّم و پدرم راه طی کنم». فراز نخست، چه به منظور بیان نفی انگیزه فاعلی باشد و چه انگیزه غایی، به نقطه ای حساس اشاره دارد و با اینکه با توجه به شخصیت ممتاز معنوی و پیشینه پرافتخار آن حضرت، کسی را گمان ریاست‌طلبی و دنیاخواهی در باره او نمی‌رفت، ولی در عین حال آن حضرت به این نکته توجه دارد که چنین کار عظیمی بزرگترین و حساسترین منطقه تهمت است و به ویژه در منظر اهل دنیا - که به گفته خود آن حضرت نوع مردم این گونه‌اند و دین را جز در پرتو دنیاطلبی و کام جویی از لذت‌های آن نمی‌خواهند[۲۴]. - به سرعت می‌‌توان با تحریف حقیقت و تبلیغات، آنچه هست را وارونه جلوه داد و بر دیدگان مردم حجابی غلیظ زد. از فراز بعدی چند نکته استفاده می‌‌شود:

۱. واژه اصلاح در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی کاربردهای متعدد دارد:

  1. تغییرات شکلی و رفورمی در مقابل انقلاب و تغییرات بنیادین
  2. در اصطلاح سیاسی معاصر، به معنای هماهنگ کردن سیاستها و عملکردها در زمینه‌های مختلف با ارزشها و آموزه‌های لیبرالیسم.
  3. و در مفهوم اسلامی آن، زدودن پایه‌ها و نشانه‌های ستم و عبودیت غیر خدا و گسترش عدالت حقیقی بر مبنای حقوق واقعی انسان، در پرتو وحی الهی و عقل بشری. بی‌گمان مقصود آن حضرت از این واژه چیزی جز مفهوم اخیر آن نیست.

۲. آن حضرت میدان اصلاحات را، امّت جدّ خود دانسته است نه خود دین و این نشان می‌‌دهد که مایه اصلی ارتجاع و فلاکت امّت اسلامی، ظهور فساد و بی‌عدالتی بین خود آنهاست، نه آموزه‌های دین و این نکته ای است مهم که در ریشه یابی علل عقب‌ماندگی جامعه، نباید ضعف‌های نفسانی، مدیریتی و صلاحیتی حاکمان را به حساب دین گذارد و آموزه‌های دینی را در بروز آن مقصر دانست و از اصلاحات در درون دین دم زد، بلکه باید آن را در عیبهای خود جستجو کنیم.

۳. از ظاهر کلام برمی آید که آن حضرت علت غایی را طلب اصلاح دانسته و امر به معروف و نهی از منکر را راهکار وصول به آن می‌‌داند و این گذشته از تأکید بر اهمیت امر به معروف و نهی از منکر به ویژه در مورد فساد حاکمان برای وصول به اصلاحات، بیانگر این است که همچنان که طلب اصلاح به عنوان مسأله ای اجتماعی، سیاسی مطرح است، امر به معروف و نهی از منکر در سیاق آن نیز محتوای سیاسی و اجتماعی دارد نه معنای فردی. باز آن حضرت در بیانی دیگر هدف خود از قیام را چنین بازگو کرده است: «اَللّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنافُساً فِی سُلْطان، وَ لا التماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لکِنْ لِنَرَىَ الْمَعالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَ نُظْهِرَ الاِصْلاحَ فِی بِلادِکَ، وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ، وَ یُعْمَلُ بِفَرَائِضِکَ وَ سُنَّتِکَ وَ أَحْکامِکَ»؛[۲۵]. بار الها! تو به یقین می‌‌دانی آنچه از ما سر زده است برای سلطه‌طلبی و کسب قدرت و دست یازیدن به متاع دنیوی نبوده است، بلکه قیام ما برای ارائه نشانه‌های دین تو و پدید آوردن اصلاح در شهرهای تو بوده است و برای اینکه بندگان مظلوم و ستمدیده تو احساس امنیت و آرامش کنند و به فریضه‌ها و سنتها و احکام تو عمل شود»... نکته ای که در مورد این سخن و سخن پیشین که از آن حضرت نقل شد لازم به یادآوری است این است که مقصود از فراز نخستِ هر یک از این دو کلام، به قرینه مقابله با جمله‌ها و فرازهای بعدی کسب قدرت و حکومت برای رسیدن به تمنّیات نفسانی و ارضای خشم و شهوت به گونه متداول بین اهل دنیاست، نه حکومت و قدرتی که در خدمت اهداف الهی باشد. باری همچنان که اشاره کردیم آن حضرت در تمام مراحل حرکت خود به تبلیغ این هدف جاری و استراتژیک خود پرداخت و حتی در همان زمانی که با آمدن سپاه حرّ و گفتگوی بین او و امام(ع) بی‌وفایی و عهدشکنی مردم کوفه روشن شد و امام وارد مرحله تازه ای از قیام خود شد و خود را مواجه با شهادت می‌‌دید، در جمع اصحاب خود به پا خاست و پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر جدّ گرامی‌اش پیامبر اکرم، ورود به این مرحله جدید را به اصحاب خود گوشزد کرد سپس فرمود: «اَلا تَرَوْنَ اِلَي الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ اِلَي الْباطِلِ لا يُتَناهي عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ في لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً»؛[۲۶]. آیا نمی‌نگرید که به حق عمل نمی‌شود و باطل ترک و وانهاده نمی‌شود، در این اوضاع باید مؤمن زندگی را بر خود ناگوار بداند و به ملاقات با پروردگار خود میل کند و بیندیشد».... آن بزرگوار، زندگی و حیات مادی را جز در سایه حق سزاوار نمی‌داند و چنین معیشتی را نه تنها بر خود بلکه نسبت به هر یک از مؤمنان روا نمی‌شمرد. او با این سخن نشان داد که حتی در شهادتش نیز احیای حق و امحاء باطل را جستجو می‌‌کند. در کوفه نیز مسلم بن عقیل پس از دستگیری توسط مأموران و سربازان ابن زیاد به مجلس عبیداللَّه وارد شد، او به مسلم سبّ و ناسزا گفت و او را به فتنه گری و ایجاد تفرقه بین مسلمانان متهم ساخت، آن جناب در پاسخ به او گفت: «من برای این منظور نیامدم ولی چون شما منکر را علنی ساختید و معروف را دفن کردید و بر مردم، بدون رضایت آنان فرمانروا شدید و آنها را بر مخالفت فرمان الهی وادار کردید و بین آنان بسان کسری و قیصر حکم راندید، ما آمدیم تا آنها را امر به معروف و نهی از منکر کنیم و به حکم خدا و سنت پیامبرش دعوت کنیم». [۲۷]. سخنان صریح و روشنگرانه حضرت مسلم پیش ابن زیاد و اهل مجلس او، چنان ابن زیاد را درمانده کرد که هیچ سخنی برای گفتن نداشت و شروع به ناسزاگویی و سبِ اولیای الهی و اهل بیت پاک پیامبر(ص) کرد و کلماتی بر زبان راند که به گفته جناب مسلم خود آن پلید و پدرش، سزاوار آن‌اند[۲۸].

اهداف مرحله ای و تاکتیکی نهضت حسینی

همان گونه که گفتیم هدف اصلی، جاری و راهبردی اباعبداللَّه(ع)، افشای ماهیت خطرناک بنی امیه و اعلام بیگانه بودن آنان از اسلام و پاسداری از کیان دین بوده است، ولی شیوه اجرای این وظیفه اساسی و شکل آن را اقتضائات و اوضاع خارجی و عینی تعیین می‌‌کند. رهبر لایق، آن کسی است که بتواند مناسبات و اوضاع هر مرحله ای را به درستی بشناسد و مطابق همان مرحله و متناسب با آن تصمیم‌گیری و اعلام موضع کند، در غیر این صورت، ناکامی از دستیابی به هدف، قطعی است. هدفهای تاکتیکی نهضت حسینی(س) را می‌‌توان از این قرار برشمرد:

  1. امتناع از بیعت،
  2. تشکیل حکومت اسلامی،
  3. شهادت. مطابق گزارشهایی که به آن حضرت از جدّ گرامی و پدر بزرگوارش رسیده بود گرچه برای او روشن بود که عاقبت کار، چیزی جز شهادت نیست، ولی در مقام عمل و موضع‌گیری بر طبق تکلیف خود، که بر اساس اوضاع و احوال، نوع آن معین می‌‌شد رفتار می‌‌کرد. و در راستای هدف کلی خود به بیان حقیقت و روشنگری اذهان و افکار عمومی می‌‌پرداخت[۲۹].

امتناع از بیعت

اولین موضع‌گیری علنی و عملی امام حسین(ع) در مخالفت با حکومت یزید، امتناع از بیعت بود. مطابق گزارش مورخان، پس از مرگ معاویه در نیمه رجب سال شصت هجرت، یزید نامه ای به فرماندار مدینه[۳۰]. نوشت و در آن تأکید کرد که از امام حسین(ع) برای او بیعت بگیرد و بر او سخت گرفته و تأخیر را در این باره از او نپذیرد. و او نیز همان شب کسی را سراغ حسین(ع) فرستاد و از او خواست تا به حضور او برسد. آن حضرت نیز متوجه قضیه شده و با ترتیبی خاص بر او وارد شدند. در آن ساعت، مروان حکم نیز حاضر بود و آن گاه فرماندار مدینه مرگ معاویه را به آن حضرت اعلام کرد و سپس نامه یزید به او مبنی بربیعت گرفتن از آن حضرت برای یزید را برای آن بزرگوار قرائت کرد. آن گاه بین امام حسین(ع) و آن دو نفر سخنانی در گرفت و به نقل سید بن طاووس، آن حضرت رو به ولید فرماندار مدینه کرد و گفت: ««أَیُّهَا الاَمیرُ! إِنّا أَهْلُ بَیْتِ النَّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِکَةِ وَ مَحَلُّ الرَّحْمَةِ وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَ بِنا خَتَمَ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمْر قاتِلُ النَّفْسِ المحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَمِثْلی لا یُبایِعُ لِمِثْلِهِ، وَ لکِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْتَظِرُ وَ تَنْتَظِرُونَ أَیُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَالْبَیْعَةِ»[۳۱]. ای امیر، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت و محل آمد و شد ملائکیم و خداوند به ما شروع می‌‌کند و به ما پایان می‌‌دهد - همه امور هستی به برکت وجود ماست - در حالی که یزید مردی است فاسق و شراب خوار و کسی است که خون حرام بر زمین می‌‌ریزد و علناً به فسق و فجور می‌‌پردازد و کسی مانند من با شخصی مثل او بیعت نمی‌کند ولی - مهلت بده - تا صبح شود و دو طرف در کار خود بیندیشیم تا معلوم شود کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم». امام حسین(ع) در این فرازها، جریان را از محاسبه خصومت و عداوت شخصی بیرون آورده تا ولید خیال نکند، حسین(ع) به طمع خلافت افتاده و روی همین انگیزه تاب تحمل یزید را ندارد، او قضیه را ارزشی و بر اساس معیارها و ملاکهای حق و باطل قرار داده است و با این منطق، ولید را مجاب کرده است. در این استدلال اباعبداللَّه(ع)، در حقیقت دو قیاس منطقی شکل اول نهفته است؛ در قضیه اول می‌‌گوید من این صفات را دارم و او دارای این صفات است و هر کس دارای آن صفات باشد، بر حق و آن کس که اوصاف نوع دوم را داشته باشد، بر باطل است، و لذا خود را مصداقی از حق و یزید را مصداق باطل معرفی می‌‌کند و این نتیجه را صغرای قضیه دوم قرار می‌‌دهد و کبرای آن را که عدم سازش بین جریان حق و باطل است به ارتکاز ذهنی ولید حواله داده و نتیجه گرفته است که مثل من با مثل او بیعت نمی‌کند. و جالب است که در نتیجه‌گیری هم موضوع به صورت عام بیان شده است که شائبه هر گونه عداوت شخصی را از میان بردارد. و به تعبیر دیگر به جای اینکه بگوید بنابراین من با یزید بیعت نمی‌کنم، می‌‌گوید مثل من با مثل او چنین نمی‌کند و جریان از حساب شخص من و او خارج است و اساساً چنین چیزی با حفظ موقعیتها و ویژگی‌های دو طرف در دائره ممتنعات و غیر ممکن است. گذشته از اینکه با این تعبیر به او می‌‌فهماند که نه تنها من، بلکه هر کس در این خط و مسیر باشد و به جانب حق رود، راهی جز این ندارد. و در حقیقت نوعی تعریض و ارشاد نسبت به خود ولید نیز محسوب می‌‌شود. قوت و استحکام این منطق و استدلال، آنچنان ذهن و اندیشه ولید را تحت تأثیر خود گرفت که پس از اینکه آن حضرت از مجلس او بیرون رفت، مروان حکم رو به او کرد و گفت: «رأی مرا کنار گذاشتی و او را رها کردی، نه! به خدا سوگند دوباره به او دست نخواهی یافت». و او در پاسخ گفت: «وای بر تو ای مروان! تو به من پیشنهاد کاری دادی که هلاک دین من در آن است. به خدا سوگند دوست ندارم که آنچه خورشید بر آن از مال و ثروت دنیا می‌‌تابد از من باشد و در قبال آن من حسین را بکشم! سبحان اللَّه من بدین جهت که او می‌‌گوید بیعت نمی‌کنم، دست خود را به خون او بیالایم؟! به خدا قسم من بر این اندیشه ام که هر کس به جرم ریختن خون او به پای حساب آید روز قیامت نزد خداوند میزان عملش سبک و بی‌مقدار خواهد بود».

سپس مروان در جواب او از روی استهزاء گفت: «اگر این گونه می‌‌اندیشی راهی درست رفتی». و این اولین عکسی العملی بود که از آن حضرت در قبال چنین پیشنهادی سر زد و پس از آن نیز همچنان که قبلاً گفتیم مروان حکم پس از این دیدار در کوچه‌های مدینه با آن حضرت ملاقات کرد و از او خواست تا با یزید دست بیعت دهد و آن حضرت با صراحت و قاطعیت تمام آن را مردود شمرد. به نقل شیخ مفید[۳۲]. جریان ملاقات امام حسین(ع) با ولید شب شنبه سه روز به آخر رجب سال ۶۰ هجری اتفاق افتاد و روز شنبه نزدیک غروب آفتاب بار دیگر ولید مأمورانی فرستاد تا از امام حسین(ع) بخواهند تا حاضر شود و برای یزید بن معاویه با ولید بیعت کند. و امام حسین(ع) به آنان گفت باشد تا صبح شود ببینیم چه باید کرد. و سپس شب همان روز با اهل بیت و فرزندان و فرزندان برادر خود امام حسن(ع) و برادران خویش به جز محمد بن حنفیه، مدینه را به سوی مکه ترک کرد. او شب جمعه در حالی که سه شب از ماه شعبان آن سال می‌‌گذشت وارد مکه شد و تا دهم ذی حجه در آن شهر ماند. و تا این زمان موضع آن حضرت امتناع از بیعت و بررسی اوضاع برای ورود به وضعیت و مرحله جدید نهضت مقدس خود بود و در طول این مدت تمام تبلیغات و سخنان روشنگر آن حضرت بر همین محور دور می‌‌زد و خود این حرکت مقدس از مدینه و انتخاب مکه بدین منظور به عنوان شهر امن الهی و مجمع عمومی مسلمانان، اقدامی روشنگرانه در جهت اعلام مظلومیت و ناامنی و نیز اعلام حقانیت راه خود و ناشایسته بودن یزید برای امر خلافت بود[۳۳].

اقدام برای برپایی حکومت اسلامی

بحثی که یادآوری آن لازم است این است که آیا برپایی حکومت اسلامی از اهداف تاکتیکی امام حسین(ع) شمرده می‌‌شود یا هدف راهبردی آن حضرت بوده است. هر چند برخی نظریه دوم را برگزیده‌اند ولی به عقیده نگارنده نظریه نخست اولی به صواب است زیرا حکومت وقتی در کنار حفاظت از اساس دین قرار می‌‌گیرد، تنها می‌‌تواند در شرایط مساعد به عنوان وسیله ای به منظور پاسداری از دین و جریان آموزه‌های آن در متن حیات اجتماعی مورد استفاده و هدف باشد، و بدیهی است اساس دین بسته به حکومت دینی نیست زیرا قرنها بر اسلام و مسلمین گذشته در حالی که جامعه دینی از آن محروم بوده است ولی در این حال اصل دین پابرجا باقی مانده است و هدف اساسی و ثابت امام که در هیچ شرایطی تبدیل و تعطیل نمی‌پذیرد، پاسداری از اساس دین است. و بر فرض قبول، در مورد نهضت عاشورا، قطعاً برپایی حکومت از اهداف تاکتیکی امام حسین(ع) بوده است؛ زیرا اولاً با توجه به اینکه آن حضرت یقین به شهادت داشت و می‌‌دانست موفق به اقامه حکومت نمی‌شود، چگونه کار عظیم خود را در تعقیب کاری قرار داد که می‌‌دانست انجامی ندارد؟ ثانیاً: هدف ثابت امام، باید امری باشد که با تمام مراحل حرکت او قابل جمع باشد، اگر حکومت، هدف راهبردی آن حضرت بود، حرکت او از مدینه، با این که هنوز دعوتی و حمایتی از او صورت نگرفته بود و نیز پیگیری نهضت پس از آنکه بر همه روشن شد که در ادامه آن چیزی جز شهادت نیست، به چه انگیزه ای بوده است؟ ثالثاً: همواره پیروزی و شکست انقلابها را بر اساس وصول نهضت، به هدف راهبردی و عدم وصول به آن محک می‌‌زنند، اگر برپایی حکومت غرض اصلی و جاری آن حضرت بود، باید او را در این نهضت خود ناکام و شکست خورده به حساب آورد در حالی که این سخن بر خلاف باور قطعی شیعه است. رابعاً: بررسی سخنان آن حضرت از مدینه تا شهادت همین نظریه را تأیید می‌‌کند؛ زیرا به وضوح پیداست که سخن صریح از حکومت و اقدام علنی در این راه، از زمانی آغاز شد که بر اساس ظاهر، مقدمات و زمینه‌های برپایی حکومت دینی فراهم شد و پیش از آن و نیز پس از آشکار شدن قطعی برگشت مردم کوفه، در این باره سخن و اقدامی از آن حضرت صادر نشده است. آنگاه که خبر امتناع حسین بن علی(ع) در نقاط مختلف جامعه اسلامی آن روزگار پیچید، مردم کوفه که مرکز شیعه و پیروان و دوستان علی(ع) و اولاد او به شمار می‌‌رفت به جوش و خروش آمدند و با اجتماعی که در منزل سلیمان بن صرد خزاعی تشکیل شد، طی نامه ای که به امضای آنان رسید از امام حسین(ع) خواستند تا هر چه زودتر به سوی آنان بیاید و زمامداری آنان را بر عهده بگیرد.

در خلال حدود چهار ماه که آن حضرت در مکه اقامت داشت، بی‌وقفه از سوی کوفیان برای آن حضرت دعوت نامه می‌‌آمد و در یک روز ششصد نامه از آن مردم به دست آن حضرت رسید و مجموع آن در نوبتهای گوناگون به دوازده هزار نامه بالغ شد، و در این مدت آن بزرگوار، با کمال متانت و تأنّی به هیچ یک از آنها پاسخی نداد. [۳۴]. و این سکوت در دیدگاه اهل نظر بسیار پرمعنا و پررمز و راز است. او با این سکوت، هم بی‌میلی خود به حکومت را نشان داده و هم به صورتی، بی‌اعتمادی خود نسبت به مردم کوفه و سابقه عهدشکنی و سست عنصری آنها را به آنان فهمانده است و بر این اساس اقدام خود را تنها بر اساس اتمام حجت مبتنی کرده است نه بر پایه اعتماد به دعوت و قیام آنان. گذشته از اینکه حزم و دوراندیشی خویش را در قبال عوامل محرکی که هر طالب مقام و ریاستی را به وسوسه وا می‌‌دارد به نمایش گذاشته است که او از روی ناپختگی و عدم بصیرت و تحت تأثیر دعوت بی‌پایه برخی افراد و گروههای شورشی و احساساتی، به کاری ناخواسته و مجهول اقدام نکرده است، بلکه تمامی جوانب کار را سنجیده و در تعقیب آن هدف ثابت و جاری خود و بر پایه عمل به تکلیف الهی، هیچ نقطه نامعلوم و کوری برایش وجود ندارد. آخرین نامه ای که از مردم کوفه به دست آن حضرت رسید که آن را گروهی از سران کوفه نوشته و توسط دو نفر از بزرگان آن شهر به سوی آن حضرت ارسال کردند،[۳۵]. گویا حجت الهی را بر آن حضرت تمام کرد و با همه علم و آگاهی خود مبنی بر عدم وفاداری آنان چاره ای جز جواب مثبت نداشت اکنون این پرسش مطرح است که با وجود علم آن حضرت مبنی بر عدم مساعدت اوضاع، چگونه باز به دعوت آن مردم پاسخ مثبت داد؟ در پاسخ به این سؤال، توجه به این نکته لازم است که امام و ولیّ مطلق الهی دارای دو شأن است. از یک جنبه از سایر مردم ممتاز است و از جنبه دیگر با آنان شریک است. شأن ممتاز او، همان مقامات معنوی منحصر به فرد او است، ولی از ناحیه وجهه مشترک خود، نسبت به تکلیف‌های الهی مانند سایر مردم است، و لذا تکلیف امامان(ع)، بر اساس علم عادی آنها تعیین می‌‌شود، نه دانش و آگاهی‌های غیبی آنان. و بر همین پایه نیز اقدام اختیاری آنها به کارهایی که شهادتشان را در پی دارد، تفسیر می‌‌شود. تو گویی بار دیگر جریان بیعت مردم با پدرش علی(ع) را پیش روی خود می‌‌بیند که در عین بی‌میلی و آگاهی آن حضرت بر پیمان شکنی بسیاری و بی‌وفایی و سرکشی گروهی دیگر و نامردمی‌ها و عداوتها و عدم همراهی‌ها و مساعدتهای فراوان، بر اثر هجوم مردم و اصرار آنها بر قبول زمامداری آنان، راهی جز قبول پیشنهاد آنان نداشت که خود فرمود: ««لَولا حُضُورُ الحاضِرِ، و قِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِرِ، و ما أخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماءِ أن لا يُقارُّوا على كِظَّةِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ، لأَلقَيتُ حَبلَها على غاربِهِا»؛[۳۶]. اگر مردم بر در خانه من هجوم نمی‌آوردند و با اعلام کمک و یاری آنان حجت بر من تمام نمی‌شد، بی‌تردید افسار شتر خلافت را بر گردنش می‌‌آویختم».... آنگاه امام حسین(ع) طی نامه ای به مردم کوفه که آن را به وسیله مسلم بن عقیل فرستاد و او را در آن نامه به عنوان معتمد خود و به نمایندگی از جانب خویش معرفی کرد و قول داد که اگر جناب مسلم بر آمدن آن حضرت نظر مساعد دهد، با شتاب به سوی آنها حرکت کند و در آخر نیز این جمله را اضافه کرد: «فَلَعَمْری ما الامامُ الّا الحاکمُ بالکتاب القائم بالقسط الدائن بدین الحقّ الجالِس نَفْسَه علی ذاتِ الله»[۳۷].

در جمله «ما الامام» نفی حقیقت امامت شده است، یعنی کسی که چنین نباشد حق زمامداری ندارد و به غلط و غاصبانه این نام را بر خود نهاده است. مقصود از جمله «الّا الحاکم بالکتاب» ممکن است این باشد که امام برحق، کسی است که بر اساس موازین و معیارهای شناخته شده در قرآن به حکومت برسد و کتاب مجید او را به این سمت بشناسد، نه حاکمی که از نظر قرآن طاغوت به حساب آید و بر خلاف موازین آن به قدرت دست یافته باشد. و احتمال دارد مقصود از آن این باشد که او کسی است که قانون و اساسنامه حکمرانی خود را آموزه‌ها و مقررات قرآن مجید قرار داده و بدان ملتزم و پایبند باشد. در مورد جمله «القائم بالقسط» هم دو احتمال می‌‌رود، نخست آنکه امام به کسی گفته می‌‌شود که قوام حکومت او و مایه بقای آن، عدالت گستری او باشد نه ستم پیشگی و استبداد. دیگر آنکه شخصی این عنوان را دارد که قسط پرور و برپادارنده عدالت در جامعه باشد. جمله «الدائن بدین الحق» را نیز می‌‌توان دو گونه تفسیر کرد. اول آنکه زمامدار فردی است که باتقوا و متدین باشد و دیگر آنکه او کسی است که خود را ملتزم به اجرای دستورات دین در سطح اجتماع و مردم بداند و بر ترویج آن اهتمام وزرد. جمله اخیر نیز دو احتمال دارد. نخست آنکه از اوصاف امام این است که نفس خود را در ذات و رضای خداوند حبس کند و به هواها و شهوات نفسانی خویش اجازه جولان ندهد، دیگر آنکه او کسی است که تمام وقت و نیرو و استعداد خود را وقف خدمت به دین و جامعه کند و جز در حد ضرورت به امور شخصی خود نپردازد. و در حقیقت این نخستین موضع‌گیری صریح امام حسین(ع) نسبت به مرحله جدید در نهضت مقدس او است.

با وارد شدن آن بزرگوار به این مرحله، آهنگ سخنان و کلمات آن حضرت نیز متناسب با وضعیت جدید، رنگی دیگر می‌‌گیرد، و از این پس به طور وسیع به زمینه‌سازی و روشنگری و دعوت مردم به قیامی فراگیر بر ضد دستگاه حکومت یزیدی دست می‌‌زند و در همین راستا نامه ای به اشراف و رؤسای قبایل بصره می‌‌نویسد و آنان را به نصرت و کمک خود دعوت می‌‌کند[۳۸]. و نیز اقدامات و روشنگری‌های دیگر، که تمامی آنها در این مقطع صورت می‌‌گیرد. او با اینکه می‌‌داند نهایت کارش به کجا خواهد انجامید و خود در سخنانی که از آن حضرت نقل شده است به وضوح این موضوع را یادآور شده است[۳۹]. و می‌‌داند که این حرکتها، در جهت پیروزی ظاهری و نظامی نتیجه ای نخواهد بخشید، ولی در عین حال، شاید به دو جهت، به این روشنگریها و پیام رسانی‌ها اقدام کرد؛ یکی استفاده از فرصت تازه برای بیدار کردن جامعه خفته اسلامی از خواب غفلت و جهل و توجه دادن آنان به تکلیفی بزرگ و ایجاد حرکت و شور و آگاهی به خطری عظیم که بنیاد دین را تهدید می‌‌کند. و دیگر اینکه تعقیب این هدف یعنی پاسخ مثبت دادن به دعوت مردم کوفه برای برپایی حکومت اسلامی و قطع ید بنی امیه، خواسته ای است که یاران زیادی می‌‌طلبد، عِدّه و عُدّه می‌‌خواهد، آن حضرت در این راه می‌‌باید با مراقبت و دقت تمام، به گونه ای عمل کند که گوئیا باید در این راه به پیروزی رسد و طوری قدم برندارد که او را به عدم تدبیر و درایت و بی‌برنامگی متهم کنند و آیندگان بگویند که اگر چنین و چنان می‌‌کرد موفق می‌‌شد[۴۰].

زیباترین انتخاب

حرکت امام حسین(ع) را از مکه به سوی کوفه، روز هشتم ذی حجه سال شصتم هجری نوشته‌اند. و این همان روزی است که از اقصی نقاط جهان اسلام حاجیان برای انجام مناسک حج در آن شهر مجتمع‌اند، ترک مکه در آن روز و رها کردن اعمال حج، آن هم از سوی شخصیتی ممتاز و الهی مانند حسین بن علی(ع)، بسیار پرمعنا و بیدارگر بود، و زیباترین انتخاب بود تا عملاً ناخشنودی خود را نسبت به وضعیت موجود اعلام کند و تمام عالم اسلام پیام حسینی را از طریق حاجیانی که چند روز دیگر به مناطق مختلف خود می‌‌روند، دریافت کنند، و قطعاً این سؤالی بوده است که در اذهان اکثریت آنان پدید می‌‌آمد که چه حادثه ای پیش آمده است که فرزندِ زاده کعبه، در حساسترین روزی که همگان به سوی خانه خدا می‌‌روند، آن را پشت سر گذاشته است، گو اینکه عده ای او را به بی‌توجهی به مناسک حج متهم کنند و سخنی دیگر بگویند. توجیهی که آن حضرت برای این کار خود در پاسخ به برادرش محمد بن حنفیه که علت آن را از او جویا شده بود بیان کرده است این است، که می‌‌ترسم یزید خون مرا در کنار کعبه بریزد و بدین وسیله حرمت خانه حق هتک شود. [۴۱]. او به خوبی می‌‌دانست که یزید از او دست بردار نیست و در صدد است تا کسی یا افرادی را وادار سازد، تا در ازدحام جمعیت، به طور ناشناس آن حضرت را ترور کنند و سپس به اتهام قتل او، بی‌گناهی را گرفته و مجازات کند. و در این صورت هم حرمت خانه خدا شکسته و هم خون پاک آن حضرت پایمال شده و کوچکترین بهره ای برای دین، جز تحکیم موقعیت یزید از آن حاصل نمی‌شد. بی‌گمان این اخبار و سخنان در محیط آن روز مکه دهان به دهان می‌‌گشت و بین مسلمانان منتشر می‌‌شد[۴۲].

شهادت

پی‌گیری برپایی حکومت اسلامی و احساس تکلیف نسبت به این موضوع تا هنگام مواجه شدن با حجتی قاطع، بر خلاف آنچه تاکنون بوده است، به گونه ای که هیچ عذر و بهانه ای برای مردم کوفه باقی نماند، از سوی امام حسین(ع) دنبال می‌‌شد و حتی با رسیدن خبر شهادت حضرت مسلم در منزلگاه «زباله» و متفرق شدن عده ای از اهل دنیا که از مکه با آن حضرت همراه شده بودند، آن حضرت مسیر حرکت خود به سوی کوفه را تغییر نداد، تا اینکه دو منزل مانده به کوفه، با سپاه حرّ برخورد کرد. از وقایعی که در این ملاقات رخ داد، سخنان روشنگرانه کوتاهی بود که آن حضرت خطاب به سپاه حرّ ایراد کرد. او پس از نماز عصر به پا ایستاد و رو به جمعیت کرد و پس از حمد و ستایش خداوند فرمود: «اَيُّهَا النَّاسُ، فَاِنَّکُمْ اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لِاَهْلِهِ يَکُنْ اَرْضي لِلَّهِ عَنْکُمْ، وَ نَحْنُ اَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ اَوْلي بِوِلايَةِ هذَا الْاَمْرِ عَلَيْکُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ، وَ السَّائِرينَ فيکُمْ بِالْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ. فَاِنْ اَبَيْتُمْ اِلَّا الْکِراهَةَ لَنا، وَالْجَهْلَ بِحَقِّنا، وَ کانَ رَأْيُکُمُ الْانَ غَيْرُ ما اَتَتْني بِهِ کُتُبُکُمْ، وَ قَدَّمَتْ عَلَيَّ بِهِ رُسُلُکُمْ، اِنْصَرَفْتُ عَنْکُمْ»؛[۴۳]. ای مردم، اگر تقوای الهی پیشه کنید و حق را برای اهل آن بشناسید برای کسب خوشنودی الهی بهتر است. و ما خاندان پیامبر سزاوارتر به ولایت بر شما از این مدعیان بناحق و غاصبیم، همانها که به ستم و تجاوز بر شما حکم می‌‌رانند. و اگر اراده کرده اید که از ما کراهت داشته و حق ما را نادیده گیرید و اکنون نظر شما جز آن چیزی است که در نامه هاتان نوشته و فرستادگان شما ابراز داشته‌اند، از آمدن به سوی شما منصرف شده و باز می‌‌گردم». در این کلام ابتدا عنصر تقوا یادآوری شده است که اگر متقی باشید نیروی شناخت می‌‌یابید و حق و باطل را از هم تمیز می‌‌دهید. البته پیداست مقصود از معرفت در این سخن صرفاً شناخت نظری نیست؛ زیرا آنان در این جهت مشکل جدی نداشتند، بلکه مقصود از آن کنایه از التزام و حمایت عملی و معرفتی است که به اقدام منتهی شود، مثل اینکه گفته می‌‌شود «فلانی آن شخص را به آن مقام نمی‌شناسد» و لذا در قسمت پایانی پس از بیان شایستگی خود برای امامت و ناشایسته بودن زمامداران حاکم می‌‌فرماید: «و اِنْ اَبَيْتُمْ... وَالْجَهْلَ بِحَقِّنا» و لذا مقصود علم و جهل عملی است.

و بی‌تردید جمله «اَرْضي لِلَّهِ عَنْکُمْ» و نیز «...اَوْلي بِوِلايَةِ هذَا الْاَمْرِ عَلَيْکُمْ مِنْ هؤُلاءِ». همچون ﴿رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[۴۴] معنای تفضیل ندارد بلکه در بردارنده معنای فعل ساده است. و نیز در این سخن اشاره است به اینکه تقوا تنها یک امر فردی و مربوط به شؤون شخصی نیست، بلکه با مسایل اجتماعی و سیاسی پیوند خورده است. و بدون داشتن زمامداری برحق، نمی‌توان ادعای تقوا داشت. نکته قابل توجه این است که آن حضرت در قسمت پایانی کلام خویش، ولایت را حق خاندان عترت می‌‌داند و این نشان می‌‌دهد که از دیدگاه اسلام، مشروعیت زمامدار و امام برحق منشأی الهی دارد؛ زیرا بنا بر اینکه مشروعیت ناشی از رأی مردم باشد، پیش از انتخاب حقی وجود ندارد تا به آن استدلال و احتجاج شود. و در نهایت پس از امتناع حر و سپاهیان او از حرکت امام به سوی مقصد دلخواه آن حضرت و توافق آنان بر طی مسیری که نه به جانب کوفه باشد و نه به مدینه منتهی شود، مرحله ای جدید در نهضت حسینی شروع می‌‌شود و آن موضع‌گیری صریح برای پذیرفتن و آمادگی برای قبول شهادت است.

از این پس دیگر سخنی و اقدامی درباره ولایت و زعامت ظاهری نیست، هرچه هست سخن از شهادت و استقبال از مرگ پرافتخار و امتناع از پذیرش زندگی همراه با ذلت و خواری است. حماسی‌ترین و بیدار کننده‌ترین سخنان امام حسین(ع) از این مقطع شروع می‌‌شود و تا پایان عمر مقدس و خونبارش ادامه می‌‌یابد. سیاست جدی و قاطع یزید بن معاویه بر این بود که اگر دست به حسین بن علی(ع) پیدا کنند جز دو راه، تمامی راه‌ها را بر آن حضرت ببندند، تسلیم بی‌قید و شرط یزید و عبیداللَّه بن زیاد و بیعت با او و دیگری پذیرش مرگ و شهادت. و این موضوع را خود آن حضرت این چنین بازگو فرموده است: «ألا وَ إنَّ الدَّعيَّ ابنَ الدَّعيِّ قَد رَكَّزَ بَينَ اثنَتينِ بَينَ السُلَّةِ وَ الذِلَّةِ وَ هَيهاتَ مِنّا الذِلَّةُ يَأبى اللّه ُ ذلك لَنا وَ رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ وَ حُجورٌ طابَت وَ طَهُرَت وَ أنوفُ حَميَّةٍ وَ نُفوسُ أبيَّةٍ مِن أن تُؤثِرَ طاعَةَ اللِئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ، الا انّی قد اعذرت و انذرت الا انی زاحف بهذه الاسرة علی قلّة العَدَدِ و خذلان الناصر»؛[۴۵]. آگاه باشید که فرزندخوانده پسر فرزندخوانده، تنها بر یکی از دو کار اصرار ورزیده و پای می‌‌فشارد؛ یکی پذیرفتن شمشیر و دیگری قبول ذلت و چه بسیار دور است ذلت از ما! این کار را نه خداوند رسول او و نه مؤمنان و نه دامنهای پاک و مطهری که از آن برخاسته ایم، می‌‌پذیرند، همان جانهای با کرامت و نفسهای عزتمندی که به خویش اجازه نداده و نمی‌دهند که اطاعت انسان‌های پست و زبون را بر مرگ پرافتخار برگزینند، و آگاه باشید که به یقین من با این اهل بیت خود، با کمی عده و بی‌وفایی مردم، خواهیم جنگید». ظاهراً مقصود از «الدّعی ابن الدّعی» عبیداللَّه بن زیاد است؛ زیرا هم خود او و هم پدرخوانده‌اش زیاد، نسبت روشنی ندارند و او بود که مطابق نقل برخی،[۴۶]. پیشنهاد مراجعت به مدینه و یا رفتن به شام و ملاقات با یزید بن معاویه را نپذیرفت و به عمر سعد دستور اکید داد تا یا از او برای یزید بیعت بگیرد و یا با او به نبرد برخیزد. به نظر می‌‌رسد پیشنهاد رفتن به شام ابتدا از سوی عمر سعد مطرح شده باشد و امام نیز به جهاتی آن را پذیرفته باشد و آن را از تسلیم شدن به عبیداللَّه ارجح بداند؛ زیرا ممکن بود در این خلال حوادثی رخ دهد و عاقبت کار به صورتی دیگر رقم بخورد. امام حسین(ع) در این سخن خود، نبرد را از دائره خود و یزید بیرون برده است و آن را جنگ خدا و رسول و دامنهای پاک و مؤمنان با صف شیطان و کارگزاران ذلت و پستی دانسته است و با منطق و عمل خود، راه پذیرش ذلت را برای همیشه بر روی بشر مسدود کرده است. جمله معروف آن حضرت که: «...إنّی لَا أرَی المَوتَ إلاّ سَعادَةً وَ لَا الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلاّبَرَماً»[۴۷]. در این مقطع صادر شده است. کوتاه سخن آنکه آن حضرت کوشید در این مرحله از نهضت مقدس خود که مقطع اصلی قیام او به شمار می‌‌رود، با رساترین کلمات و ماندنی‌ترین جمله‌ها، فرهنگ شهادت‌طلبی و عزتمندی و کرامت نفس را در قاموس بشر با خون خود ثبت کرده و راهی روشن و پرفروغ تا دامنه قیامت به روی جامعه انسانی باز کند. او با زبان شهادت خود به مردم و امت محمدی آموخت که اسلام این نیست که یزید بن معاویه می‌‌گوید و اسلامی که او ترویج می‌‌کند و بر پایه آن امیر مؤمنان می‌‌شود همانی است که با آن حسین بن علی کشته می‌‌گردد و خاندان پیامبر به اسارت برده می‌‌شود. و این بزرگترین خدمتی بود که خون حسین(ع) به اسلام کرد و برای همیشه آن را از خطر انحراف نجات داد و بیمه کرد، خدمتی که به اطمینان می‌‌توان گفت، حتی پیروزی ظاهری و دستیابی آن حضرت به زمامداری مسلمانان هم نمی‌توانست از عهده آن برآید و با توجه به همین امر راز سخن پیامبر اکرم(ص) که فرمود: «حسین منّی و انا من حسین»؛[۴۸]. حسین از من است و من از حسینم» روشن می‌‌شود و نیز معلوم می‌‌شود که چرا به او فرمود: «یا حُسَیْنُ اُخْرُجْ فَإِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا»؛[۴۹]. ای حسین، از حرم امن الهی خارج شو که خداوند می‌‌خواهد تو را کشته ببیند». روشنگری‌ها و بیدارگری‌های نهضت حسینی(س) تنها در حوزه اهداف خلاصه نمی‌شود بلکه سایر حوزه‌های مربوط به آن را نیز در برمی گیرد، که بررسی آن مجالی دیگر می‌‌طلبد[۵۰].

منابع

پانویس

  1. فرهنگ عمید.
  2. «به سوی فرعون بروید که او سرکشی کرده است * و با او به نرمی سخن گویید باشد که او پند گیرد یا بهراسد» سوره طه، آیه ۴۳-۴۴.
  3. سید بن طاووس، لهوف، چاپ قدیم، ص۲۰.
  4. «ما پیامبرانمان را با برهان‌ها (ی روشن) فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و (نیز) آهن را فرو فرستادیم که در آن نیرویی سخت و سودهایی برای مردم است و تا خداوند معلوم دارد چه کسی در نهان، (دین) او و پیامبرانش را یاری می‌کند؛ بی‌گمان خداوند توانمندی پیروزمند است» سوره حدید، آیه ۲۵.
  5. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  6. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  7. ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ * الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ «و بی‌گمان شما را با چیزی از بیم و گرسنگی و کاستی دارایی‌ها و کسان و فرآورده‌ها می‌آزماییم، و شکیبایان را نوید بخش! * همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۵-۱۵۶.
  8. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  9. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  10. اصول کافی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج ۱، ص۲۰۰.
  11. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  12. محمد بن محمد بن نعمان بغدادی ملقب به شیخ مفید، ألارشاد، انتشارات بصیرتی قم، ص۲۰۰. ابی محمد عبداللَّه بن مسلم ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، مکتبه مصطفی بابی حلبی، مصر، انتشارات رضی - زاهدی قم، ص۱۶۵.
  13. بحارالانوار، ج ۴۴، ص۲۱۱.
  14. ابن قتیبه دینوری الإمامه و السیاسه، پیشین، ص۱۸۱ - ۱۸۰.
  15. عبدالحسین احمد امینی نجفی، الغدیر، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج ۱، ص۱۹۹.
  16. صحیح مسلم، ج ۵، باب فضایل علی، ص۱۲۲. صحیح ترمذی، ج ۵، ص۳۲۸. مستدرک حاکم، ۳، ۱۴۸.
  17. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
  18. ﴿وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ «و (یاد کن) آنگاه را که شیطان کردارهای آنان را (در چشمشان) آراست و گفت: امروز هیچ‌یک از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه‌دهنده شمایم و چون دو دسته رویاروی شدند پشت کرد و گفت: من از شما بیزارم، من چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید، من از خداوند می‌هراس» سوره انفال، آیه ۴۸.
  19. بحارالانوار، ج ۴۴، ص۲۰۵ - ۲۰۶.
  20. بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۹.
  21. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  22. ابوجعفر محمد بن حسن بن علی طوسی، التهذیب، ج ۶، ص۱۲۶.
  23. بحارالانوار، ج ۴۴، ص۳۲۹.
  24. محمد بن حسن بن علی بن حسین بن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص۱۷۴.
  25. محمد بن حسن بن علی بن حسین بن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص۱۷۰.
  26. سید بن طاووس، لهوف، ص۷۱.
  27. سید بن طاووس، لهوف، ص۴۹.
  28. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  29. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  30. فرماندار مدینه را برخی همچون شیخ مفید در ارشاد، ص۲۰۰، «ولید بن عقبه»، پسر برادر معاویه که ازسوی او به فرمانداری آن شهر منصوب شده بود، ذکر کرده‌اند و برخی دیگر همچون ابن قتیبه دینوری در «الامامه و السیاسه»، ص۲۰۴، او را «خالد بن حکم» نام برده‌اند.
  31. سید بن طاووس، لهوف، ص۱۹.
  32. ارشاد، ص۲۰۱. ولی به نقل سید بن طاووس، در لهوف، ص۲۵ حرکت آن حضرت به سوی مکه سه شب گذشته از ماه شعبان بوده است.
  33. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  34. لهوف، ص۲۹.
  35. لهوف، ص۲۹ - ۳۰.
  36. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۵۰، خ ۳.
  37. شیخ مفید، ارشاد، ص۲۰۴.
  38. بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، ج ۴۴، ص۳۳۷.
  39. لهوف، ص۵۲ - ۶۰؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص۳۶۴ - ۳۶۷.
  40. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  41. لهوف، ص۵۵؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص۳۶۴.
  42. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.
  43. شیخ مفید، ارشاد، ص۲۲۴؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص۳۷۷.
  44. «و هنگامی که نشانه‌ای (از سوی خداوند) نزدشان آید می‌گویند ما هرگز ایمان نمی‌آوریم تا به ما نیز همانند آنچه به پیامبران خداوند داده شده است داده شود» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  45. لهوف، ص۸۶.
  46. ارشاد، ص۲۲۹.
  47. لهوف، ص۷۱.
  48. بحارالانوار، ج ۴۳، ص۲۷۱.
  49. بحارالانوار، ج ۴۴، ص۳۶۴.
  50. موسوی کاشمری، سید مهدی، مروری بر عنصر هدایت و بیدارگری در رفتار سیاسی امام حسین.