ابورافع قبطی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۲ مهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۵۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

نسب

ابو رافع؛ أسلم؛ مدنی؛ قبطی مشهور به أبو رافع القبطی از مولی پیامبر (ص)؛ او از روات حدیث است. در بین اهل سنت او را صحابی می‌دانند. در مدینه زندگی می‌کرد و در همان جا درگذشت.[۱]

مقدمه

برای وی چند نام ذکر کرده‌اند: ابراهیم و به قولی اسلم یا یسار و یا عبدالرحمان و یا هرمز و کنیه‌اش "ابورافع" مشهور است، نام پدرش در تاریخ ذکر نشده است. وی آزاد شده رسول خدا (ص) است که ابتدا غلام عباس بن عبدالمطلب بود و عباس بن عبدالمطلب وی را به آن حضرت هبه کرد و هنگامی که ابراهیم بشارت اسلام آوردن عباس را به پیامبر داد، حضرت او را آزاد کرد و کنیز خود سلمی را به ازدواج او در آورد.

ابراهیم از مهاجرانی بود که به غیر از غزوه بدر - چون در آن زمان مقیم مکه بود - در همه غزوه‌ها رسول اکرم (ص) را یاری کرد[۲]. وی از اصحاب با وفا و شیعیان مخلص امیرمؤمنان (ع) بود که در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان در رکاب آن حضرت مجاهدت کرد. از جانب حضرت (ع) خزانه‌دار بیت المال کوفه شد و دو پسرش (عبیدالله و علی) هر دو کاتب امیرالمؤمنین (ع) بودند[۳].

داستانی نیز از ارادت ابراهیم به پیامبر و دعای آن حضرت در حق او نقل شده است[۴]. وی تا آخر به امام علی (ع) وفادار ماند و سپس از یاران امام حسن (ع) شد[۵][۶]

دختر امام (ع) و گردن‌بند عاریه

در حدیث آمده است: یکی از دختران امیرالمؤمنین (ع) از ابورافع خزانه‌دار بیت المال، گردن‌بند قیمتی که از غنایم بصره و در بیت المال بود، به عنوان عاریه مضمونه[۷] گرفت تا در عید قربان به آن زینت کند و پس از سه روز بازگرداند. امیرالمؤمنین (ع) گردن‌بند را به گردن دخترش دید و شناخت، از او پرسید: "از کجا این گلوبند به تو رسیده است؟"

دختر گفت: از ابورافع خزانه‌دار گرفتم تا در عید قربان به آن زینت نمایم! امیرالمؤمنین (ع) به ابورافع فرمود: "آیا به مسلمانان خیانت می‌کنی؟" گفت: پناه به خدا می‌برم که به مسلمانان خیانت کنم.

حضرت فرمود: "پس چگونه گردن‌بندی که در بیت المال مسلمین بوده بدون اجازه من و رضایت مسلمانان به دخترم عاریه دادی؟"

گفت: ای امیرالمؤمنین (ع)! او دختر تو بود و از من خواست که برای زینت خود، آن را به وی عاریه دهم و من هم به عنوان عاریع مضمونه که آن را به من بازگرداند به وی دادم، وانگهی من با مال خودم آن را ضمانت می‌کنم و بر من است که آن را سالم به جایش برگردانم.

حضرت فرمود: "همین امروز آن را برگردان، مبادا این کار تکرار شود که مورد عقوبت من قرار خواهی گرفت و دخترم را بیش از این مؤاخذه می‌کنم.

اگر او گردن‌بند را به غیر عاریه مضمونه گرفته بود، می‌دیدی که اولین زن هاشمیه بود که دست او را به خاطر سرقت قطع می‌کردم"[۸].

راوی می‌گوید: این خبر به دختر حضرت علی (ع) رسید، خدمت پدر آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین (ع)! من دختر و پاره تن تو هستم، چه کسی سزاوارتر از من است که از این گردن‌بند استفاده کند؟ حضرت به وی فرمود: "ای دختر علی بن ابی طالب! خود را از حق دور مکن. آیا همه زنان مهاجرین در این عید با مثل این گردن‌بند، خود را می‌توانند بیارایند و زینت دهند که تو می‌خواهی چنین باشی؟!".

ابورافع می‌گوید: من گردن‌بند را از او گرفتم و به بیت المال بازگرداندم[۹].

از این داستان به خوبی معلوم است که امیرالمؤمنین (ع) بر بیت المال و حقوق مردم بسیار اهمیت می‌دادند و اموال مردم را ملک شخصی خود نمی‌دانسته که بر هر کس و هرطور صلاح شخصی بداند خرج کند و این درسی است بس بزرگ برای سردمداران بلاد اسلامی.

واقدی وفات ابورافع را در زمان عثمان، ولی ابن حنان و بعضی دیگر، وفاتش را سال چهلم هجری آخر خلافت حضرت علی (ع) می‌دانند. قول دوم صحیح‌تر است[۱۰][۱۱]

ابو رافع

درباره نام این صحابی که به کنیه‌اش مشهور است، اختلاف است؛ گروهی نام او را اسلم[۱۲] و گروهی ابراهیم[۱۳] گفته‌اند[۱۴].

درباره این که ابورافع آزاد شده به دست پیامبر (ص)، برده عباس بن عبدالمطلب بوده یا سعید بن عاص، نیز اختلاف است. طبق قولی او در ابتدا غلام عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر اسلام بود و عباس او را به حضرت بخشید و طبق خبر دیگر، او غلام سعید بن عاص بود که بعد از سعید، پسرانش به جز خالد او را آزاد کردند. برای آزادی کامل او، پیامبر (ص) وساطت کرد و از این رو ابورافع را آزاد شده (مولای) پیامبر می‌نامند[۱۵]. برای این نقل قول، گزارشی تاریخی را شاهد آورده‌اند؛ وقتی عمرو بن سعید بن عاص والی مدینه شد، پسر ابورافع را نزد خود خواند و از او پرسید: آزاد شده چه کسی هستی؟ و چون پسر ابورافع از پیامبر (ص) نام برد، عمر و او را آن‌قدر تازیانه زد تا آنکه گفت: آزاد شده سعید بن عاص هستم[۱۶].

برخی رأی اول را برگزیده و صحیح دانسته‌اند[۱۷] و گروهی نیز معتقدند که پیامبر (ص) دو فرد با نام ابورافع را آزاد کرد: ابورافع قبطی، مولای عباس بن عبدالمطلب که فرزندش عبیدالله، کاتب علی (ع) بود و دیگری مولای سعید بن عاص[۱۸].

اگر بپذیریم که دو صحابی با نام ابورافع، که توسط پیامبر (ص) آزاد شدند، در تاریخ صدر اسلام حضور داشته‌اند، بسیاری از اختلافاتی که درباره نام، زمان اسلام آوردن، تاریخ وفات و دیگر ویژگی‌های ابورافع مطرح است، قابل توجیه خواهد بود. هرچند جداسازی اخبار و روایات مربوط به هر یک از این دو به سبب نبودِ شواهد لازم و تعیین کننده دشوار است. با این همه، چون به ابورافع قبطی (غلام عباس) و حوادث زندگی او در کتاب‌های تاریخی و روایی بیشتر پرداخته شده، در این پژوهش نیز این شخصیت مدّنظر است؛ اگرچه در مواردی به یقین نمی‌توان گفت سخن از کدام ابورافع است.

موقعی که ابورافع، مسلمان شدن عباس را به رسول اکرم (ص) اطلاع داد، پیامبر او را آزاد و سلمی کنیز خود را به او تزویج فرمود[۱۹].

سلمی قابله ابراهیم (فرزند رسول خدا) بود و در خیبر همراه ابورافع بود. عبید الله، فرزند ابورافع از سلمی متولد شد. سلمی کسی است که پس از رقابت زنان مدینه برای قابلگی پسر پیامبر، ابراهیم، به این افتخار نائل آمد. وی پیش از این، قابلگی دیگر فرزندان پیامبر (ص) از خدیجه، دختر خویلد، را نیز بر عهده گرفته بود[۲۰]. وی یکی از زنان صحابی است که حدیث نقل کرده است و برخی احادیث را از همسرش نقل می‌کند. از حدیثی چنین بر می‌آید که وی یار و خدمتکار فاطمه (س) نیز بوده و هنگام وفات آن حضرت در کنار بستر ایشان حاضر بوده است.[۲۱].

از ابورافع نقل شده است که: “قریش مرا به سوی پیامبر (ص) فرستادند، هنگامی که رسول خدا را دیدم اسلام در قلبم راه یافت... پس نزد قریش بازگشتم و پس از آن به سوی رسول خدا رفتم و اسلام آوردم”[۲۲].

طبق نقل مشهور دیگری که از زبان ابورافع درباره درگیری وی با ابولهب نقل می‌شود، او و اهل خانه عباس بن عبدالمطلب هنگام جنگ بدر اسلام آورده اما در مکه مانده بودند[۲۳]. و در خبر دیگری نیز از ابورافع نقل شده که در هجرت به حبشه حضور داشته است[۲۴]. در روایتی دیگر، پیامبر (ص) پس از هجرت به مدینه به ابورافع مأموریت می‌دهد تا همسرش، سوده و دو دخترش فاطمه (س) و کلثوم را به مدینه برد[۲۵].

این اخبار با یکدیگر و با برخی گزارش‌های تاریخی اختلاف دارند، زیرا اگر ابورافع در هجرت به حبشه حضور داشته است بایستی حدود سال پنجم بعثت (زمان هجرت اول به حبشه) مسلمان و آزاد شده باشد که در این صورت، دیگر نمی‌تواند در حوادث هجرت پیامبر (ص) نقشی داشته باشد، زیرا مهاجران به حبشه، پس از هجرت پیامبر (ص) به مدینه بازگشتند[۲۶]. اخبار درباره ابورافع و عباس با هم اختلاف دارند، چون عباس بن عبد المطلب در جنگ بدر در صف مشرکین بوده است و پس از اسارت و پرداختن فدیه خود را آزاد می‌کند و تا کمی قبل از فتح مکه نیز در مکه بوده است[۲۷]؛ و نیز درباره این نکته که چون ابورافع به پیامبر بشارت اسلام آوردن عباس را داد، آزاد شد، زیرا اگر آن‌گونه که در برخی نقل‌ها آمده است، عباس پنهانی اسلام آورده، به دستور پیامبر (ص) در مکه مانده بود و به اجبار در سپاه قریش شرکت می‌کرد [۲۸]، پس ابورافعی که آزاد شده چرا هنوز در مکه و در میان خاندان عباس است؟ و دیر اسلام آوردن عباس (بعد از واقعه بدر) و اینکه این مژده را ابورافع به پیامبر بدهد و آزادی او، مخالف این خبر است که آنان (خاندان عباس) همگی در هنگام جنگ بدر مسلمان شده بودند.

پس می‌توان گفت، اخبار مربوط به تاریخ اسلام آوردن ابورافع ناهماهنگ است و به درستی مشخص نیست وی در چه زمانی اسلام آورده است.

خاندان ابورافع از بزرگ‌ترین، پایدارترین و اصیل‌ترین خاندان اسلامی است. عده‌ای از بزرگان مدینه منوره در صدر اسلام، از فرزندان ابورافع بوده‌اند. رافع، حسن، عبیدالله و معتمر (منیره) پسران ابورافع هستند که از او حدیث نقل کرده‌اند[۲۹]؛ و نیز اسماعیل و علی فرزندان اویند[۳۰]. عبیدالله، کاتب و خزانه‌دار علی (ع) بود و علما وی را تابعی ثقه (مورد اطمینان) دانسته‌اند[۳۱]. از عبیدالله بن ابی رافع در بسیاری از احادیث شیعه با عنوان کاتب امام علی (ع) یاد می‌شود[۳۲].

شیخ طوسی ضمن بیان عبارت ترضیّ (رضي الله عنه) برای عبیدالله، از دو کتاب او به نام‌های “قضایا امیرالمؤمنین” و “تسمیة من شهد مع ۔ امیر المؤمنین (ع) الجمل و صفین و النهروان من الصحابه” یاد می‌کند[۳۳]. نام کتاب دوم را قاضی نعمان مغربی در آثار خود آورده است[۳۴].

در منابع تاریخی و رجالی شیعه از علی نیز به عنوان پسر ابورافع یاد می‌شود که همانند برادرش، کاتب و خزانه‌دار امام علی (ع)، از بزرگان شیعه و صاحب کتابی فقهی معرفی می‌شود[۳۵]. شیخ طوسی ماجرای قرض گرفتن دختر امام علی (ع) گردنبند مروارید بیت المال را از علی بن ابی رافع، خزانه‌دار امام روایت کرده است[۳۶]. کتاب‌های تراجم و رجال به دختران با دختر ابورافع اشاره نکرده‌اند، اما در سند حدیثی، زینب، دختر ابورافع، نیز از نقل کنندگان روایتی درباره گفتگوی فاطمه (س) و پیامبر (ص) است[۳۷][۳۸].

حضور در جنگ‌ها و غزوات

ابورافع بعد از اسلام آوردن، در جنگ‌هایی که رخ داده، شرکت جسته، حتی شاهد فتح مصر بوده است[۳۹]؛ و نیز اگر قول وفات ابورافع را در هنگام خلافت علی (ع) بپذیریم، و نه وفات او در دوران خلافت عثمان را، او در جنگ‌های جمل و صفین نیز حاضر بوده است. چنان‌که از اخبار نقل شده از ابورافع چنین برمی آید که وی در بیشتر جنگ‌های صدر اسلام همانند بدر[۴۰]، احد[۴۱]، خیبر[۴۲]، تبوک[۴۳]، صفین[۴۴] و دیگر جنگ‌ها[۴۵] حاضر بوده است[۴۶].

ویژگی‌های ابورافع

او صاحب کتاب “السنن والاحکام و القضایا” است که نجاشی دو نسخه برای این کتاب ارائه می‌دهد[۴۷].

از روایاتی که ابورافع خود نقل کرده، برمی آید که وی نزد پیامبر (ص) جایگاه ویژه‌ای داشته است[۴۸]. در حدیثی، پیامبر (ص) او را از اهل بیت و امین خود معرفی می‌کند و در خبر دیگر صدقه را بر او همانند اهل بیت پیامبر (ص) حرام می‌داند[۴۹] و در روایت دیگر آمده است که او بین پیامبر (ص) که خواب است و ماری که نزدیک پیامبر (ص) قرار دارد، می‌خوابد تا به پیامبر (ص) آسیبی نرسد[۵۰].

ابورافع می‌گوید: “نزد پیامبر (ص) رفتم، ایشان خواب بودند یا در حالت نزول وحی قرار داشتند، در همین حال در کنار حجره ماری را مشاهده کردم و خواستم مار را بکشم ولی ترسیدم که حضرت بیدار شود و برای آنکه مار به حضرت آسیبی نرساند بین حضرت و مار خوابیدم تا آنکه ایشان بیدار شد، در حالی که مشغول خواندن این آیه بود:﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۵۱].

سپس پیامبر (ص) فرمود: “خدا را شکر می‌کنم که حق تعالی روش علی را پسندیده است و این فضیلت بر او گوارا باد”. بعد متوجه من شد و فرمود: “ابورافع! اینجا خوابیده‌ای!” ماجرا را گفتم، فرمود: “برخیز و مار را بکش”.

سپس دست مرا گرفت و فرمود: “چگونه‌ای با مردمی که با علی می‌جنگند و او بر حق و آنها بر باطل‌اند و جنگیدن با ایشان (آن مردم) جهاد در راه خداست و هر که قدرت بر جهاد ندارد باید در قلب از ایشان بیزاری جوید”.

گفتم: “یا رسول‌الله! از خدا بخواهید اگر زنده ماندم مرا در جنگ ایشان کمک کند”.

پیامبر (ص) فرمود: “خدایا اگر ابورافع آنها را درک کرد او را تقویت کن”، بعد با هم از خانه بیرون آمدیم و پیامبر (ص) در برابر مردم فرمود: “هر که می‌خواهد امین مرا در جان و مالم بشناسد بیاید تا او را معرفی کنم؛ او ابورافع است"“.

عون، پسر زاده ابورافع، نقل می‌کند: هنگامی که مردم با علی (ع) بیعت کردند و طلحه و زبیر به بصره رفتند، ابورافع گفت: “این است آن‌چه پیامبر (ص) فرمود، به زودی جمعیتی با علی می‌جنگند و جنگیدن با ایشان جهاد در راه خداست”. پس خانه و زمینی را که در خیبر داشت، فروخت و با آنکه پیر بود با علی (ع) برای جنگ جمل حرکت کرد و می‌گفت: “خدا را شکر که هیچ‌کس به مرتبه من نمی‌رسد، زیرا که دوبار با پیامبر بیعت کردم و به دو قبله نماز خواندم و سه بار هجرت کردم”.

از او پرسیدم: سه بار مهاجرت کدام است؟ گفت: “به همراه جعفر بن ابی طالب به حبشه، با پیامبر به مدینه و با علی بن ابی طالب به کوفه رفتم”.

بعد از آنکه حضرت امیر (ع) شهید شد و امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد و به مدینه رفت، ابورافع هم به مدینه بازگشت در حالی که خانه و ملکی نداشت. امام مجتبی (ع) خانه علی (ع) را دو قسمت کرد و نیمی را به او داد و زمینی را نیز به او بخشید که بعداً پسر ابورافع (عبیدالله) آن را صد و هفتاد هزار درهم به معاویه فروخت[۵۲][۵۳].

ابورافع و ابولهب

ابورافع می‌گوید: “من غلام عباس بن عبدالمطلب بودم و پس از ظهور اسلام، من و ام‌الفضل، همسر عباس ایمان آورده بودیم ولی عباس چون مال و ثروتش در دست مردم بود، می‌ترسید مسلمان شدنش را اظهار کند.

در جنگ بدر، وقتی که خبر پیشرفت مسلمانان و شکست قریش به مکه رسید ما در خود قدرت و نیرویی یافتیم. من و ام‌الفضل در خیمه‌ای در کنار چاه زمزم نشسته بودیم و من مشغول تراشیدن تیر بودم. در همین حال، ابولهب که در جنگ بدر شرکت نکرده، شخصی را به جای خود فرستاده بود، پاها را به زمین می‌کشید و به طرف زمزم می‌آمد تا آنکه پشت خیمه ما نشست.

طولی نکشید که به او گفتند: ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب آمد. ابولهب گفت: “پسر برادرم! بیا اینجا و بگو که چه خبر داری؟ ” ابوسفیان آمد و نشست و مردم اطرافشان ایستادند، در حالی که به گفته‌های ابوسفیان گوش می‌دادند.

ابولهب پرسید: بگو ببینم چه شد؟

ابوسفیان گفت: “به خدا قسم ما با آنها برخورد کردیم و خود را در اختیار ایشان گذاشتیم؛ هر چه می‌خواستند می‌کردند، می‌کشتند و اسیر می‌گرفتند. اما با این حال مردم را سرزنش نمی‌کنم، زیرا مردان سفیدی را دیدیم که بر اسبان ابلق (دو رنگ) سوارند و در آسمان و زمین هیچ کس در مقابل ایشان نمی‌توانست مقاومت کند”.

من در این موقع دامن خیمه را بالا زدم و گفتم: آنها ملائکه بودند. ابولهب سیلی محکمی به صورتم زد و سپس با هم درگیر شدیم و او من را به زمین انداخت و شروع به کتک زدن من کرد.

ام الفضل که وضع را چنین دید، ستون خیمه را کشیده و چنان محکم بر سر او نواخت که سر ابولهب شکافته شد، سپس به او گفت: “او را ناتوان دیدی و تصور کردی که آقایش نیست و هر چه می‌خواهی می‌توانی بکنی؟ ” ابولهب برخاست و ذلیلانه به منزل خود رفت. هفت روز از این ماجرا گذشت که مبتلا به زخمی شد که سبب مرگ وی شد.

مردم از آن زخم، مانند وبا و طاعون می‌ترسیدند، به طوری که سه روز از مرگ وی گذشت ولی او را دفن نکردند تا عاقبت مردم پسرانش را ملامت کردند که جنازه پدرتان بوی تعفن گرفته است پس چرا اقدامی برای دفن وی نمی‌کنید؟ آنها گفتند: از این مرض می‌ترسیم. پس یک نفر با ایشان هم‌دست شده، او را بیرون مکه بردند و در کنار دیواری آن‌قدر سنگ بر جنازه او ریختند تا زیر سنگ‌ها پنهان شد”[۵۴][۵۵].

ابو رافع در دانشنامه سیره نبوی

در نام وی اختلاف بسیار است. اسلم، ابراهیم، هرمز، ثابت، صالح، سنان، یسار، عبدالرحمان، قزمان، قدمان و یزید، نام‌هایی است که برای او برشمرده‌اند[۵۶]. ابن عبدالبر [۵۷] و برخی دیگر [۵۸] نام اسلم را برای وی مشهورتر دانسته‌اند. منابع، هیچ اشاره ای به پدر او نکرده‌اند و تنها به اینکه ابورافع، قبطی و از مردم مصر بوده بسنده کرده‌اند ابن عبدالبر، [۵۹]. وی پیش از اینکه غلام پیامبر باشد، غلام عباس بود که او را به رسول خدا (ص) بخشید و چون ابو رافع، خبر اسلام عباس را برای پیامبر آورد، حضرت او را آزاد کرد[۶۰]. ابن اثیر[۶۱] چگونگی آزادسازی او را به گونه‌ای دیگر نیز نقل کرده است. ابن حجر سبب اختلاف روایت را از آنجا دانسته که پیامبر، غلام دیگری به همین نام داشته که دومی پیش‌تر غلام ابواحیحه سعید بن العاص بوده است[۶۲].

از تاریخ اسلام آوردن ابورافع اطلاع دقیقی در دست نیست، ولی آنگونه که از او نقل شده، وی اسلام خود را به همراه اسلام آوردن عباس و أم الفضل دانسته است[۶۳]. همچنین او را از اسلام آورندگان قدیم نام برده‌اند[۶۴] و این تعبیر در سیره برای دلالت بر قدمت اسلام آوردن او، به مراتب بیش از دلالت بر نماز خواندن ابورافع در مسجدالاقصی است که خود بدان افتخار می‌کرد[۶۵]. با توجه به اینکه ابورافع از جمله کسانی است که به حبشه هجرت کرده است[۶۶] به نظر می‌رسد وی همانند عباس، اسلام خود را در این مدت پنهان میداشته است. ابو رافع پس از مدتی اقامت در حبشه، به مکه بازگشت و در پیمان عقبه حضور داشت[۶۷].

وی هنگام جنگ بدر در مکه بود و داستان آمدن ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب و خبر شکست مشرکان را برای ابولهب و اهل مکه نقل کرد که در این ماجرا، ابوسفیان به آمدن فرشتگان اشاره می‌کند. چون ابورافع این را می‌گوید، مورد ضرب و شتم ابولهب قرار می‌گیرد، ولی ام الفضل از او دفاع می‌کند[۶۸]. وی سپس به مدینه هجرت کرد و رسول خدا (ص) سلمی کنیز خود را به ازدواج او درآورد[۶۹]. ابورافع در احد و دیگر غزوات رسول خدا (ص) حضور داشت[۷۰]. وی از جمله کسانی است که در بیعت رضوان شرکت داشته است[۷۱]. مقام و منزلت ابو رافع نزد پیامبر چنان بالا رفت که رسول خدا او را امین بر خود، مال و خانواده‌اش معرفی کرد [۷۲]. ابورافع در آخرین لحظات عمر پیامبر، به همراه ایشان به بقیع آمد و حضرت به او خبر داد خداوند وی را میان گنج‌های دنیا و جاودانگی در زندگی و سپس بهشت، یا لقای پروردگار و بهشت مخیر کرده و او دیدار پروردگار را انتخاب کرد[۷۳].

وی در فتح مصر شرکت داشت[۷۴] و کنار مسجد جامع، زمینی به او داده شد[۷۵]. وی به سفارش پیامبر که به او فرموده بود: چه خواهی کرد آن زمان که گروهی که بر باطل‌اند در مقابل علی (ع) که بر حق است قرار گیرند و با او بجنگند؟ از پیامبر خواست او را بر یاری حق و جهاد با دشمنان علی (ع) دعا کند. وقتی علی به خلافت رسید و معاویه از یک طرف و طلحه و زبیر از طرف دیگر به مخالفت برخاستند، ابو رافع گفت: این همان وعده‌ای است که پیامبر به من داده بود. از این رو، زمین و خانه خود را که در خیبر داشت فروخت و در حالی که ۸۵ سال داشت[۷۶] به همراه علی (ع) به عراق آمد و در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت کرد. وی بر این موقعیت خود افتخار می‌کرد و می‌گفت: به دو قبله مسلمانان نماز گزاردم، در دو بیعت عقبه و رضوان شرکت داشتم و در راه خدا سه هجرت به حبشه، مدینه و عراق انجام دادم [۷۷]. امام علی (ع) او را مسئول بیت المال قرار داد[۷۸]. وی به أم کلثوم گردنبندی عاریه داد که علی دختر خود و ابو رافع را ملامت کرد[۷۹].

واقدی، تاریخ وفات ابورافع را زمان خلافت عثمان در مدینه دانسته است[۸۰]. برخی نیز وفات او را زمان خلافت علی و سال چهل هجری بیان کرده‌اند [۸۱]. با توجه به اینکه ابورافع وصی خود را علی قرار داده است[۸۲] باید پیش از شهادت حضرت درگذشته باشد. اما بنا بر روایتی دیگر، وی تا زمان صلح امام حسن (ع) در کوفه بوده و پس از صلح، به مدینه بازگشته است و چون منزلی آنجا نداشت، امام حسن (ع) از زمین‌های خود به او داد و نصف خانه علی (ع) را به او بخشید که پس از او، فرزندش عبیدالله آن را به مبلغ ۰۰۰/ ۱۷۰ به معاویه فروخت[۸۳]. بنابراین، ابورافع باید در نود سالگی یا اندکی بعد وفات کرده باشد.

جایگاه علمی ابو رافع و فرزندان او

آل ابو رافع، از نخستین خاندان شیعی مذهب بوده‌اند که اغلب آنان از فقیهان و نویسندگان اسلام به شمار می‌روند. ابورافع خود ۶۸ حدیث از پیامبر (ص) نقل کرده[۸۴] که حدیث لیلة المبیت و حدیث منزلت از آن جمله است. ذهبی[۸۵] او را دانشمند و فاضل می‌داند. نجاشی[۸۶] او را از نخستین نویسندگان و دانشمندان شیعه برشمرده و بیان کرده که در فقه در زمینه نماز، روزه، زکات و قضا، کتابی به نام کتاب السنن والاحکام والقضایا داشته است.

ابورافع چند فرزند به نام‌های عبیدالله، علی، عبدالله، رافع حسن و زینب داشت[۸۷] که جملگی از او روایت کرده و از شیعیان و دوستداران اهل بیت بوده‌اند. نجاشی در رجال و طوسی در فهرست و رجال خود به اسامی و شخصیت علمی آنان اشاره کرده‌اند.

عبیدالله بزرگ‌ترین فرزند اوست که اواخر عمر شریف پیامبر در مدینه زاده شده است. او همانند پدر و مادر گرامی‌اش، با عشق به اهل بیت تربیت شد و از علی (ع) دانش فراوان آموخت و از او روایت بسیار کرد؛ به طوری که در زمینه فقه در شمار نخستین مؤلفان شیعی قرار گرفت[۸۸] و کتاب قضایا امیرالمؤمنین را نوشت[۸۹]. وی هنر نوشتن آموخت و زمان خلافت امام علی (ع)، افزون بر مسئولیت بیت المال، کاتب آن حضرت نیز بود[۹۰] و تمام نامه‌های آن حضرت را می‌نوشت. از این راه، وی بر بسیاری از مسائل سیاسی مهم و نیز اندیشه‌های امام علی (ع) واقف می‌شد. او در جنگ‌های امیر مؤمنان (ع) شرکت داشت و کتابی به نام تمیة من شهد مع امیر المؤمنین الجمل و صفین والنهروان من الصحابه نوشت[۹۱]. این کتاب، نخستین کتاب تاریخ و تراجم نگاری مسلمانان است[۹۲]. از این رو، کتابی بس ارزشمند بوده است و نشان از فکر سیاسی بلند مؤلف آن دارد؛ زیرا وی با برشمردن این افراد، خواسته حقانیت امام علی (ع) و جنگ‌های او را با مخالفان نشان دهد. ابراهیم، عبدالله، محمد، معتمر، فرزندان عبدالله و حسن بن محمد بن حنفیه و امام سجاد (ع) از جمله کسانی هستند که از او روایت کرده‌اند[۹۳].

از دیگر فرزندان ابو رافع، علی بن ابی رافع است که او نیز همانند برادرش منصب دبیری امام علی (ع) را داشت[۹۴] و از فقه بیکران آن حضرت بسیار اندوخت و خود از فقهای شیعه شد. نجاشی[۹۵] بدون اینکه به نام کتاب او اشاره کند می‌گوید او درباره ابواب مختلف فقهی چون وضو و نماز کتابی تألیف کرده است. پسر او حسن بن علی بن ابی رافع، از اصحاب امام سجاد (ع) است[۹۶].

از دیگر فرزندان ابو رافع، عبدالله است. وی نیز در مدینه زاده شد و همراه امام علی (ع) به کوفه آمد. ابن عبدالبر[۹۷]، ابن شهرآشوب[۹۸] و علامه حلی [۹۹] او را مسئول بیت المال و کاتب علی دانسته‌اند. شاید این دو مسئولیت، در بین این برادران بوده است. عبدالله پس از شهادت حضرت علی از اصحاب امام حسن (ع) بود و منصب دبیری او را داشت[۱۰۰][۱۰۱]

ابورافع

نخستین کسی که در حدیث، کتاب نوشت، ابورافع غلام پیغمبر اکرم(ص) بود که از شیعیان امیرالمؤمنین علی(ع) به شمار می‌رفت. او ابتدا غلام عباس، عموی پیغمبر(ص) بود که به آن حضرت بخشیده شد. وقتی ابورافع خبر مسلمان شدن عباس را به پیغمبر اکرم(ص) داد، حضرت او را آزاد کرد، ولی همچنان در خدمت رسول خدا(ص) بود. پس از پیغمبر(ص)، ملازم امیرالمؤمنین(ع) شد و در مدینه و کوفه متصدی بیت المال آن حضرت بود. دو پسرش علی و عبیدالله هم کاتبان امیرالمؤمنین(ع) بودند. کتاب «السنن و الاحکام و القضایا» از تألیفات اوست. این کتاب باب‌هایی با عنوان باب صلوة، باب صیام، باب حج، باب زکات و باب قضایا داشته است. اصل وی را از مصر یا ایران دانسته‌اند[۱۰۲].[۱۰۳]

سخنان پیامبر(ص) درباره ابورافع

ابورافع مرد امینی بود که پیامبر(ص) به او اعتماد داشت و مسئولیت اموال بنی نضیر را به وی سپرد و درباره‌اش فرمود: ای مردم کسی که دوست دارد نگاه کند به امین من بر جانِ خود و خانوادهام، پس این ابورافع، امین من بر جان من است.[۱۰۴]

هنگامی که رسول خدا(ص) افرادی را برای گردآوری زکات اعزام میکرد و مردی از بنی مخزوم را برای این کار اعزام کرد، وی خواست ابورافع را با خود ببرد. برای کسب اجازه نزد پیامبر(ص) رفت. حضرت فرمود:غلامِ آزاد شده قوم از آنِ قوم شمرده می‌شود و برای ما زکات حلال نیست«مَوْلَى الْقَوْمِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَ إِنَّا لَا تَحِلُّ لَنَا الصَّدَقَةُ»[۱۰۵].[۱۰۶]

ابورافع و نقل فضایل علی(ع)

ابورافع جزو یاران و همراهان همیشگی علی(ع) بود. او علی(ع) را اولین مرد مسلمان می‌دانست [۱۰۷] و داستان دعوت اقوام رسول خدا(ص) را از سوی حضرت، در آغاز بعثت و اظهار ایمان علی(ع) در جمع آنان را نقل کرده است و این که پیامبر(ص) خطاب به علی(ع) فرمودند: این برادر و وصی و جانشین من در میان شماست. پس سخن او را بشنوید و او را اطاعت کنید.[۱۰۸]

ابورافع در خیبر همراه علی(ع) بود و هنگامی که جعفر بن ابی طالب در سال هفتم هجری از حبشه برمی‌گشت، رسول خدا(ص) ابورافع را به استقبال وی فرستاد و نمایندگی حضرت را در این کار بر عهده داشت و علی(ع) نیز هدایایی به وی داد[۱۰۹].

ابورافع از راویان غدیر خم است[۱۱۰]. او احادیث گوناگونی از رسول خدا(ص) درباره حوادث سیاسی جهان اسلام به ویژه دوران حکومت امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده است:

  1. ابو رافع گوید: رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: «به زودی میان تو و عایشه مشکل بروز خواهد کرد. علی(ع) گفت: من ای رسول خدا؟! حضرت فرمود: نه چنین نیست؛ ولی هنگامی که چنین اتفاقی افتاد، عایشه را به مأمن و جایگاه خود بازگردان»[۱۱۱].
  2. در موردی دیگر رسول خدا(ص) دست ابورافع را گرفته و می‌فرماید: ای ابورافع چگونه رفتار خواهی کرد با مردمی که با علی(ع) میجنگند در حالی که او بر حق و آنان بر باطلند. جهاد آنها حقّ الهی است، پس کسی که نتواند با آنها جهاد کند با قلبش مخالف آنها باشد و کسی که این را نتوانست، جز این بر او چیزی نیست.[۱۱۲]

ابورافع از پیامبر(ص) خواست تا در حقّ وی دعا کند که اگر آنان را درک کرد، خداوند او را کمک کند و قوی دارد تا با آنها بجنگد؟ پیامبر فرمود: بارالها! اگر آنان را درک کرد او را قوی دار و او را کمک فرما![۱۱۳]

و پس از این است که رسول خدا(ص) به جمع مردم می‌رود و ابورافع را به عنوان امین بر جان خود و خانواده‌اش معرفی می‌نماید[۱۱۴]. ابورافع نیز این امانتداری خود را ثابت کرد و به خوبی از علی(ع) حمایت نمود.[۱۱۵]

فرزندان و راویان از ابورافع

برای ابورافع پنج فرزند یاد شده: رافع، عبیدالله، علی، حسن و معتمر یا مغیره. ابن حجر در تهذیب می‌نویسد: ابورافع از پیامبر(ص) و از عبدالله بن مسعود روایت می‌کند و از او روایت می‌کنند فرزندانش: حسن، رافع، عبیدالله و معتمر و گفته می‌شود مغیره و سَلمی همسرش و نوادگانش: حسن، صالح و عبیدالله فرزندانِ علی بن ابی رافع و علی بن الحسین بن علی(ع)[۱۱۶]... و عون بن عبیدالله بن ابی رافع نیز از وی حدیث نقل کرده‌اند[۱۱۷]. و صالح بن عبیدالله بن ابی رافع و حصین پدر داوود بن حصین، حنین بن ابی مغیره، سالم بن عبدالله، سعید بن ابی سعید، سلیمان بن یسار، شرحبیل بن سعد، عبدالرحمان بن حارث، عبدالرحمان بن عبدالله مولا علی(ع) و عبدالرحمان بن مسور بن مخرمه، عطاء بن یسار، علی بن رباح لخمی و محمد بن منکدر و گروهی دیگر. احادیث وی در صحاح ششگانه اهل سنّت آمده است.

ذهبی می‌نویسد: نوه‌اش فضل بن عبیدالله و علی بن حسین و ابوسعید مَقبُری و عمرو بن شرید ثقفی و گروه زیادی از او حدیث نقل کرده‌اند[۱۱۸]. برای ابورافع دختری به نام زینب نیز گزارش شده است[۱۱۹].[۱۲۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. موسوعة الحدیث
  2. اسد الغابه، ج۱، ص۴۱؛ الاصابه، ج۷، ص۱۳۴ و قاموس الرجال، ج۱، ص۱۲۶.
  3. قاموس الرجال، ج۱، ص۱۲۷ و معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۱۷۵.
  4. ر. ک: رجال نجاشی، ص۴ و قاموس الرجال، ج۱، ص۱۲۷.
  5. ر. ک: رجال نجاشی، ص۴-۵؛ معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۷۲ و قاموس الرجال، ج۱، ص۱۴۶.
  6. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص ۴۷-۴۸.
  7. عاریه آن است که کسی متاعی از دیگری بدون پرداخت اجاره می‌گیرد و پس می‌دهد و اگر تلف شود ضامن نیست، اما عاریه مضمونه این است که شرط می‌کند اگر تلف شد، ضامن باشد و خسارت دهد.
  8. این که امیرالمؤمنین (ع) نیست به دخترش سخت گرفتند و حتی تهدید به قطع ید او نمودند با این که قطع ید مربوط به سرقت از محل امن می‌باشد، شاید حضرت کلمه قطع ید را از مقام امامت و ولایت الهی استفاده کرده است و یا منظور حضرت شدت تهدید و یا چیز دیگری بوده است. والله العالم.
  9. تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۱۵۱؛ وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۵۲۱ و مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۱۰۸.
  10. الاصابه، ج۷، ص۱۳۴ و اسدالغابه، ج۱، ص۴۱.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص ۴۸-۴۹.
  12. رجال النجاشی، نجاشی، ج۱، ص۴؛ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۴؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۳؛ التاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۲۳؛ الجرح و التعدیل، رازی، ج۲، ص۲۳؛ الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۱۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۵۹۷.
  13. رجال ابن داوود، این داوود، ج۱، ص۱۳؛ تاریخ یحیی، یحیی بن معین، ج۱، ص۳۹؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۳۰۷؛ تجرید اسماء الصحابه، ذهبی، ج۱، ص۲؛ تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۹۶.
  14. عده‌ای برای ابورافع اسامی دیگری هم‌چون هرمز، صالح، یسار، ثابت و... ذکر کرده‌اند که رجال‌شناسان به آنها اعتنایی نداشته‌اند. (الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۱۶؛ تجرید اسماء الصحابه، ذهبی، ج۱، ص۲؛ تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۹۶).
  15. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴، ص۲۶۲.
  16. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۱۴.
  17. ابوعمر رجالی این اعتقاد را دارد و دلیل خود را وجود داشتن اضطراب و آشفتگی بسیار در اخبار مربوط به غلام سعید بن عاص می‌داند. (الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۸۴).
  18. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۱۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۷.
  19. إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۸۶.
  20. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷.
  21. الأمالی، شیخ طوسی، ج۱، ص۴۰۱.
  22. مسند الرویانی، رویانی، ج۱، ص۴۶۸.
  23. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۳.
  24. رجال النجاشی، نجاشی، ص۴.
  25. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۳۷.
  26. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۰۷.
  27. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۱۰. شاید نکوهش امام صادق (ع) درباره عباس به سبب همین دیر اسلام آوردن او - از ترس قوم قریش - باشد، زیرا امام (ع) وی را در روایتی، مردی ضعیف و سست می‌نامد (روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۸۹) و خوئی به سبب این سرزنش، درباره وثاقت و عدالت او تشکیک می‌کند. (معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۱۰، ص۲۵۳).
  28. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۹.
  29. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۱۲، ص۸۲.
  30. وی به نقل از پدرش، از پیامبر (ص)، حدیثی نقل می‌کند. (کمال‌الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص ۲۲۴).
  31. معرفة الثقات، عجلی، ج۲، ص۱۱۰؛ تاریخ یحیی، یحیی بن معین، ج۱، ص۳۳۳.
  32. مثلاً، وی وصیّت امام به محمد بن أبی بکر را نگاشته است (تحف‌العقول، ابن شعبه حرانی، ص۱۷۵) و نیز نگارش نامه‌ای به اهل کوفه را در سال سی و شش هجری بر عهده داشته که نشان می‌دهد او از ابتدای خلافت امام با ایشان همراه بوده است. الکافئه، شیخ مفید، ص۲۹).
  33. الفهرست، شیخ طوسی، ۱۷۵.
  34. شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۱۶-۳۶.
  35. رجال النجاشی، نجاشی، ص۴.
  36. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۱۰، ص۱۵۱.
  37. الخصال، شیخ صدوق، ص۷۷.
  38. فرجامی، اعظم، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۱۲.
  39. الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۱۶؛ رجال النجاشی، نجاشی، ص۴-۵.
  40. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۳؛ هر چند ابورافع، طبق نقل مشهور، در بدر حضور نداشته است و احتمالاً خبر مربوط به جنگ بدر را به صورت مرسل از صحابه حاضر در جنگ بازگو می‌کند.
  41. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۳؛ شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۴۷۷.
  42. الاختصاص، شیخ مفید، ص۳۲۸.
  43. مناقب الإمام امیرالمؤمنین (ع)، محمد بن سلیمان کوفی، ج۱، ص۳۳۳.
  44. شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۹.
  45. شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۳۲۲.
  46. فرجامی، اعظم، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۱۶.
  47. رجال النجاشی، نجاشی، ص۶.
  48. گفتنی است، رجالیّون گفته‌اند، برای اینکه حدیث بر مدح راوی دلالت کند باید شرایطی داشته باشد، از جمله آنکه خود راوی ناقل حدیث نباشد. (مقدمه معجم رجال الحدیث، خوبی، ج۱، ص۳۹).
  49. مسند الرویانی، رویانی، ج۱، ص۴۵۸؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۴۰۲.
  50. مسند الرویانی، رویانی، ج۱، ص۴۶۱؛ این خبر در روایات شیعی چنین ادامه پیدا می‌کند که پیامبر (ص) پس از بیدار شدن، به ابورافع از جنگ قوم باطل با علی (ع) خبر می‌دهند و پس از آن در حضور همگان ابورافع را امین خود و اهلش معرفی می‌کنند. (رجال النجاشی، نجاشی، ص۵؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۵۹).
  51. «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  52. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۵۴۹.
  53. فرجامی، اعظم، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۱۷.
  54. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۶۲-۶۳.
  55. فرجامی، اعظم، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۱۹.
  56. طوسی، رجال، ص۱۱۰؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۹؛ ابن اثیر، ج۱، ص۲۱۵ و ج۶، ص۱۰۲.
  57. ۲۱۹ / ۴
  58. ابن قانع، ۴۳ / ۱؛ ابن اثیر، ۲۱۵ / ۱
  59. ابن عبدالبر، ۲۱۹ / ۴؛ ابن اثیر، ۲۱۵ / ۱
  60. ابن سعد، ج۱، ص۴۹۸ و ج۴، ص۷۳.
  61. ابن اثیر، ج۱، ص۲۱۵.
  62. ابن حجر، ج۷، ص۱۳۷.
  63. ابن سعد، ج۴، ص۵۴.
  64. نجاشی، ص۴.
  65. نجاشی، ص۵.
  66. نجاشی، ص۵.
  67. نجاشی، ص۵.
  68. ابن سعد، ج۴، ص۵۵-۵۴.
  69. ابن سعد، ج۴، ص۵۵.
  70. ابن سعد، ج۴، ص۵۵؛ نجاشی، ص۴؛ ابن اثیر، ج۱، ص۲۱۵؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۱۳.
  71. نجاشی، ص۵.
  72. نجاشی، ص۵.
  73. ابن سعد، ج۲، ص۳۰۴.
  74. ابن عبد الحکم، ص۱۸۳ و ۵۴۵.
  75. ابن عبد الحکم، ص۱۹۱.
  76. نجاشی، ص۴.
  77. نجاشی، ص۵.
  78. نجاشی، ص۵.
  79. نجاشی، ص۵.
  80. ابن سعد، ج۴، ص۷۵؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۱۳.
  81. (ذهبی ۱۶ / ۲)
  82. ذهبی، ج۲، ص۱۶.
  83. نجاشی، ص۶.
  84. ابن حزم، ص۷۰.
  85. ذهبی، ج۲، ص۱۶.
  86. نجاشی، ص۶.
  87. ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۱۳.
  88. ابن‌شهرآشوب، ص۳۸.
  89. طوسی، الفهرست، ص۱۷۴-۱۷۵.
  90. ابن اثیر، ج۱، ص۲۱۵.
  91. طوسی، الفهرست، ص۱۷۵.
  92. آقا بزرگ تهرانی، ج۴، ص۱۸۱.
  93. ابن حجر تهذیب، ج۱۲، ص۸۲.
  94. علامه حلی، ص۱۸۹.
  95. نجاشی، ص۶.
  96. طوسی، رجال، ص۸۶.
  97. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۹.
  98. ابن‌شهرآشوب، ص۱۱۲.
  99. علامه حلی، ص۸۰.
  100. صبح الاعشی، ج۱، ص۹۳.
  101. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «ابو رافع»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۹۰-۲۹۱.
  102. تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص۲۸۰.
  103. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۴۷۸.
  104. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى أَمِينِي عَلَى نَفْسِي وَ أَهْلِي فَهَذَا أَبُو رَافِعٍ أَمِينِي عَلَى نَفْسِي»؛ رجال نجاشی، ص۵؛ درجات الرفیعه، ص۳۷۴.
  105. وسائل الشیعه، ج۶، ص۱۹۳؛ طبقات الکبری، ج۳ - ۴، ص۳۵۶.
  106. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 786 - 787.
  107. الغدیر، ج۲، ص۲۸۳.
  108. «هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا»؛ الغدیر، ج۲، ص۲۸۳-۲۸۴.
  109. شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج۱۹، ص۱۳۳؛ إختصاص ص۳۲۸.
  110. الغدیر، ج۱، ص۱۵۱.
  111. الغدیر، ج۳، ص۱۹۵.
  112. «يَا أَبَا رَافِعٍ، كَيْفَ أَنْتَ وَ قَوْمٌ يُقَاتِلُونَ عَلِيّاً، وَ هُوَ عَلَى الْحَقِّ وَ هُمْ عَلَى الْبَاطِلِ، يَكُونُ حَقّاً فِي اللَّهِ جِهَادُهُمْ فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ جِهَادَهُمْ فَبِقَلْبِهِ فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَلَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ شَيْءٌ»؛ رجال نجاشی، ص۵؛ درجات الرفیعه، ص۳۷۴.
  113. «اللَّهُمَّ إِنْ أَدْرَكَهُمْ فَقَوِّهِ وَ أَعِنْهُ»؛ رجال نجاشی، ص۵.
  114. رجال نجاشی، ص۵؛ معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۱۷۶، ش۵۲.
  115. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 787 - 788.
  116. رجال نجاشی، ص۵.
  117. تهذیب الکمال، ج۳۳، ص۳۰۲-۳۰۳.
  118. تاریخ الاسلام، «عهد خلفاء»، ص۶۶۸.
  119. مفید، الإرشاد، ج۲، ص۶؛ ابورافع مولی رسول الله(ص)، ص۱۲۵.
  120. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 790.