سقیفه بنی ساعده در معارف و سیره فاطمی
سقیفه سایهبانى در محلۀ بنى ساعده در مدینه بود که گاهى زیر آن تجمّع و گفتگو مىشد. پس از رحلت پیامبر (ص) گروهى از مهاجرین و انصار آنجا گرد آمدند و گفتگوهاى بسیارى دربارۀ تعیین جانشین پیامبر انجام گرفت و در نهایت با ابوبکر بیعت شد.
مقدمه
مرحله پس از رحلت نبی اکرم (ص) دشوارترین مرحله تاریخ امت اسلامی بهشمار میآمد که شعلهاش زبانه کشید و طنین انفجارش همه جا پیچید. بر شرایط و اوضاع پیچیده و بغرنج آن زمان، عناصری واقعگرایانه و عناصری با برداشتهای شخصی حکمفرما بود. رسول اکرم (ص) تبلیغ رسالت اسلامی را که از ناحیه خدای عزوجلّ به او محوّل شده بود، به نحو کامل به پایان رساند و وجود شریف آن حضرت عنصر درخشندگی ایمان و سبب آرامش و امنیت و سازندگی بهشمار میآمد، ولی ژرفای خلأ بزرگ جامعه انسانی که به ابعادی غیر قابل تصوّر انجامید، بعضا در اندیشه افراد متعددی که به کانونهای قدرت و روند حرکت جامعه جزیرة العرب تازه مسلمان، وابسته و نزدیک بودند، تبلور داشت و همین خلأ پس از وفات رسول اکرم (س) سبب بروز واکنشهای شدیدی بین طرفین حق و باطل گردید.
نزاع و کشمکشی که در عرصه جامعه اسلامی پدیدار شد، دلیل بر این بود که هنوز ایمان و اعتقاد به اسلام، با همه ابعاد و حدودش در دل بیشتر مردم جایگزین نشده است. یکی از نتایج این کشمکش را میتوان آغاز پدیده انحراف دولت اسلامی دانست که تا امروز آثار زیانباری برای مسلمانان به جای نهاده است.
برهه پس از وفات رسول اکرم (ص) سرشار از رویدادهایی متناقض و بیاندیشه بود. در راستای بررسی زندگی حضرت زهرا (س) در این برهه، باید اوضاع عمومی و حوادث و رخدادهای آن زمان را به ارزیابی بنشینیم تا از لابلای آن، طبیعت جامعه آن روز را بشناسیم و قدرتهای تأثیرگذار و واکنشزا و آثار آن را بر اهل بیت (ع) عموما و فاطمه زهرا (س) به خصوص و جور و ستمهایی که بر او روا داشته شد، برایمان قابل تصور باشد و در این وادی نخستین موردی که بدان برمیخوریم گردهمایی و کنگره سقیفه و نقش اصلی آن در راستای کلیه موضعگیریهای بعدی است که این گردهمایی بر مبنای آن تشکیل یافت[۱].
ماجرای سقیفه
امام علی (ع) و خاندان پیامبر اکرم (ص) و بنی هاشم و هواداران آنان، سرگرم تجهیز پیکر مبارک رسول خدا (ص) و آماده انجام مراسم تدفین آن بزرگوار بودند که در این بحبوحه، عناصری که برای دستیابی به قدرت در پی مطامع و خواستههای خود بودند، با نادیده گرفتن اوامر و نواهی الهی که بر زبان رسول اکرم (ص) وارد شده بود، از این فرصت استفاده کردند.
در آن گیر و دار، دو نوع حرکت انجام پذیرفت: نخست: عمر بن خطاب در جمع انبوه مسلمانانی که در پی رحلت جانسوز پیامبر اکرم (ص) با حزن و اندوه پیرامون خانه رسول خدا (ص) تجمّع کرده بودند، صریحا اعلان کرد که پیامبر از دنیا نرفته و کسانی را که چنین ادعایی کنند، به مرگ تهدید کرد و تا زمانیکه ابوبکر از بیرون مدینه بدانجا رسید، همچنان بر موضعگیری تردیدآمیز خود پافشاری نشان میداد. دوم: انجمن و گردهمایی انصار در سقیفه بنی ساعده که به ریاست سعد بن عباده خزرجی تشکیل شده بود.
تاریخنگاران و ارباب حدیث اتفاق نظر دارند که موضع عمر با از راه رسیدن ابوبکر و قرائت آیه ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ...﴾ برای مردم، پایان یافت؛ زیرا شور و هیجان عمر فرونشست و هر دو از خانه پیامبر بیرون رفته و پیکر مقدس آن حضرت را در برابر خاندان مصیبتزدهاش، رها ساختند.
آنچه قرینهها و شواهد و سیر حوادث بر آن تأکید دارد این است که آن دو رهسپار مکانی شدند که انصار آنجا را از قبل برای اتّخاذ تدابیر لازم، انتخاب کرده بودند و چه بسا بیشتر انصار از جمله سعد بن عباده، کسی را جز علی (ع) برای جانشینی پس از رسول اکرم (ص) در نظر نداشتند، چنانکه باور توده مسلمانان نیز همین بود و هرگز حاضر نبودند از آن حضرت دست بردارند، ولی پس از آنکه برای انصار روشن شد سران مهاجران برای دور کردن خلافت، از علی (ع) و دستیابی خود بر آن، دست به تشکلی زدهاند و با نادیده گرفتن سخنان رسول خدا (ص) درباره علی (ع)، در این اتحاد جدید قریشی قصد دارند روح جاهلیت و تعصّبات قبیلهای را یکبار دیگر زنده کنند، از سویی انصار به گونهای در سیر رسالت و شخص پیامبر خدا، از جان و مال خود مایه گذاشته بودند که چنین از خودگذشتگی و ایثاری را هیچیک از مهاجرانی که با طرح و نقشه در پی دستیابی به قدرت پس از نبی اکرم (ص) بودند، ارائه نداده بودند. از اینرو، جمعی از انصار به رهبری سعد بن عباده برای تبادل نظر پیرامون مسأله خلافت و جانشینی، در سقیفه گرد آمدند و دستهای از آنان شعار طرفداری از سعد بن عباده را سر دادند، وقتی خبر گردهمایی سقیفه توسط برخی از عناصر مخالف سعد بن عباده که بر ضدّ او فعالیت میکردند، به مهاجران رسید، خانه رسول خدا (ص) را ترک گفته و به سرعت خود را به سقیفه بنی ساعده رساندند، سخنگوی انصار به پا خاست و به بیان ویژگیهای انصار پرداخت و عملکرد و جانفشانیهای آنان را در راه اسلام ستود و از مهاجران خواست تا نقش انصار را نادیده نگیرند و بخشی از امور مربوط به خلافت را در اختیار آنان قرار دهند و پس از او ابوبکر به سخن پرداخت و فضایل و افتخارات قریش را یادآور شد و عملکرد اعراب قبل از اسلام و فخر و مباهات آنان به نیاکان قریش را یکبار دیگر در اذهان مردم زنده کرد.
در روایت عقد الفرید آمده است: ابوبکر گفت: ما مهاجران، نخستین کسانی بودیم که به اسلام گرویدیم و از افتخاراتی بیش از دیگران برخورداریم و نقش محوری داریم، شخصیّتمان برتر از سایران و به رسول خدا (ص) از همه نزدیکتریم، سپس ادامه داد و گفت: عرب جز به فرمان این قبیله از قریش، گردن نمینهد. از اینرو، در راستای فضیلتها و ویژگیهایی که خدا به برادران مهاجر شما عطا کرده، با آنان به رقابت برنخیزید، من خرسندم از اینکه شما به یکی از این دو تن بیعت کنید و با دست خود به عمر بن خطاب و ابوعبیده جراح اشاره کرد.
ابوبکر که ـ درباره قریش و افتخارات آنان به ویژه از مهاجران سخن میگفت ـ فریاد بشیر بن سعد خزرجی را که از گوشه مجلس بلند شد، غنیمت شمرد و بشیر که آتش حسد نسبت به پسر عمویش سعد بن عباده وجودش را فراگرفته بود، گفت: مردم! پیامبر شما از قبیله قریش است و افراد قبیلهاش به او سزاوارتر از دیگرانند، به خدا سوگند! من در مسأله خلافت هرگز با مهاجران به نزاع و کشمکش نخواهم پرداخت.
حباب بن منذر خزرجی به جهت ابراز چنین شیوه دروغین و نفاق و حسدی از ناحیه بشیر در مورد پسر عموی خویش میان مردم، وی را به شدت مورد اعتراض قرار داد و گفت: بشیر بن سعد، با حسد و کینهای که در مورد پسر عموی خود به دل دارد، بر او دشوار میآید پسر عمویش پس از رسول خدا (ص) زمام خلافت را به دست گیرد، به همین دلیل، در نقش کسی ظاهر شده که نمیخواهد با صاحب حق، به کشمکش بپردازد و سپس اظهار داشت: بشیر! چه نیازی به این کار داشتی؟ تو با این سخنان در حقیقت، با زمامداری پسر عمویت سعد بن عباده به رقابت پرداختی.
ستیزهجویی به همین مقدار پایان نیافت، بلکه اسید بن حضیر یکی از سران اوس به پا خاست و با سخنان خود، احساس حقد و کینههای جاهلیّت را در دلها برانگیخت و به بیان اختلافات و تعصّبات دو قبیله أوس و خزرج که بخشش و گذشتِ آیین اسلام، آنها را خاموش ساخته بود پرداخت و أوس را مخاطب قرار داد و گفت: اوسیان! به خدا سوگند! اگر سعد بن عباده را برای یکبار به زمامداری خویش برگزینید، برای همیشه خزرجیان بر شما فخر و مباهات میکنند و در امر خلافت هیچگونه حقی برای شما قائل نخواهند شد.
ابوبکر [در اینجا] نیز با بهرهوری از نعرههای بشیر بن سعد که به این تقسیمبندی دست زد، با یک دست خود عمر بن خطاب و با دست دیگرش ابوعبیده را گرفت و فریاد زد: مردم! اکنون این عمر و این نیز ابوعبیده، با هر یک میخواهید بیعت کنید، پس از پیاده شدن نقشهای که از قبل میان آن سه تن طراحی شده بود، حباب بن منذر بپا خاست و اظهار داشت: انصار! شما موقعیت خویش را حفظ کنید و به سخنان این مرد و هوادارانش گوش فرا ندهید که هیچگونه حقی برای شما در خلافت قائل نیستند، عمر از سخنان حباب به خشم آمد و از جا بلند شد و گفت: ما دوستداران و خویشان محمدیم و کسی در مورد خلافت و حکومت پیامبر با ما به نزاع برخیزد، یا به باطلگراییده و یا به گناه آلوده شده و یا در ورطه هلاکت افتاده است.
حباب بن منذر با مشاهده ماجراجویی عمر بن خطاب و گستاخی وی، رو به انصار کرد و گفت: اگر مهاجران از درخواست شما سرباز زدند، آنها را از این دیار بیرون برانید، به خدا سوگند! شما به خلافت سزاوارتر از آنان هستید، مردم، در سایه شمشیرهای شما به آیین اسلام گردن نهادند و سپس شمشیر خود را از نیام کشید و آن را به حرکت درآورد و گفت: من پشتوانه مورد اعتماد و پاسدار مطمئن این امر هستم، به خدا سوگند! اگر موافق باشید یکبار دیگر دست به شمشیر میبریم و ماجرا را از سر میگیریم. در اینجا، جام خشم عمر بن خطاب لبریز شد و تا درگیری بین دو طرف فاصلهای نمانده بود که ابوعبیده جراح برای جلوگیری از وقوع آشوب بهپا خاست و با صدایی آرام گفت: ای جماعت انصار! شما نخستین کسانی بودید که رسول خدا (ص) را یاری کرده و از او پشتیبانی نمودید، اکنون نخستین افرادی نباشید که سنّت آن حضرت را دستخوش تغییر و تبدیل ساختهاند و سپس با سخنانی حاکی از خواهش و تمنّا با آنان به گفت و گو پرداخت و دیری نپایید که انصار آرام شدند و میانشان چنددستگی افتاد.
عمر بن خطاب پس از این گفتوگو فورا خود را به ابوبکر رساند و گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم، هیچکس حق ندارد مقامی را که رسول خدا به تو ارزانی داشته نادیده بگیرد و پس از او ابوعبیده جراح بهپا خاست و به ابوبکر گفت: تو برجستهترین فرد مهاجران و یار غار رسول خدا (ص) و جانشین وی در نمازگزاردن بر مردم هستی و ابوبکر دست خود را برای هر دو تن گشود و آندو با وی بیعت کردند، سپس بشیر بن سعد و گروهی از خزرجیان از جا جسته و با ابوبکر بیعت نمودند و پس از آنان اسید بن حضیر و أوسیان همراهش، بیعت کردند و با سر دادن شعار به سود ابوبکر از سقیفه بنی ساعده بیرون آمدند و در مسیر راه به هرکس میگذشتند دست او را گرفته و به دست ابوبکر میکشیدند و هرکس سرپیچی میکرد، عمر بن خطاب او را با تازیانه مورد ضرب و شتم قرار میداد و با گرد آمدن هواداران خلیفه اطراف آن فرد وی را مجبور به بیعت میکردند و بدینسان، بیعت با ابوبکر بهطور ناگهانی و غافلگیرانه با بیشتر مردم انجام پذیرفت[۲].
طرح ریزی قبلی برای غصب خلافت
از مجموع مطالب یاد شده بهخوبی روشن میشود طرح و نقشه دور ساختن علی (ع) از حکومت و دستیابی دیگران به آن، آنگونه که از قرائن و شواهد پیداست، یک ساعته به وجود نیامده بود و موضعی را که انصار به رهبری سعد بن عباده اتخاذ کردند، ناخودآگاه و بدون آمادگی قبلی صورت گرفت؛ چنانکه این معنا از اختلاف و نقطه نظرات مخالفی که با یکدیگر داشتند پدیدار بود؛ همچنین مشخص شد که ابوبکر و عمر بن خطاب و ابوعبیده جراح به عنوان سران حزب قریش، همان کسانی بودند که برای دست یابی به خلافت و دور ساختن علی بن ابی طالب (ع) از آن عرصه، به نقشه و توطئه دست زده بودند و قویترین دلایل آنان در برابر انصار تنها دو دلیل بود:
این سردمداران پس از اقامه این دلیل و برهان، در حقیقت به محکومیت خویش سخن گفتند زیرا به ادعای آنان اگر قرار بود خلافت با قدرت شمشیر و اسلام آوردن و خویشاوندی نزدیک به رسول خدا (ص) به کسی تعلق بگیرد، تنها علی (ع) شایستگی چنین معنایی را داشت، چون به اتفاق همه مسلمانان، وی نخستین فردی بود که به اسلام گروید و به خدا ایمان آورد و رسالت محمد بن عبد الله (ص) را تصدیق کرد و طبق موازین پیوند برادری که رسول خدا (ص) در مدینه میان مهاجران و انصار برقرار کرد، علی (ع) برادر رسول خدا (ص) و پسر عموی حقیقی، و نزدیکترین مردم به جان و دل رسول اکرم (ص) تلقی میشد و هیچ کس در این خصوص، تردیدی به خود راه نمیداد.
وقتی ابوبکر در گفت و گو با انصار، مستند خویش را خویشاوندی با پیامبر و سابقه در اسلام قرار داد و عمر و ابوعبیده جراح را به جهت خویشاوندی با رسول خدا (ص) و سابقه در اسلام، نامزد خلافت کرد و شخصیت علی بن ابی طالب (ع) را که کمتر از سه ماه قبل، بالغ بر یکصد هزار تن مسلمان در غدیر خم با آن حضرت بیعت کرده بودند، نادیده گرفت، در حقیقت خود، به تناقضگویی آشکاری گرفتار شد.
علی بن ابی طالب (ع) پسر عموی حقیقی نبیّ اکرم (ص) بود و به اتفاق تاریخنگاران و ارباب حدیث، تنها وی برادر دینی رسول خدا (ص) بهشمار میرفت، اسلام به سبب فداکاریها و جانفشانیها و جهاد و مبارزه علی (ع) سرپا شد و بر شرک و بتپرستی و قریش که با بازگشت به شیوه نیای خود به جنگ با پیامبر (ص) برخاسته بودند، پیروز شد و اینبار با رسول خدا (ص) که در خط و مشی و شخص علی (ع) متبلور بود، سر ستیز داشتند.
این قضیه بر ابوبکر که با نامزد کردن عمر و ابوعبیده، به صحت کاربرد این شیوه و کفایت آن، اعتقاد داشت، پوشیده نبود. ولی او و هوادارانش در مورد این مسأله قبلاً نقشه کشیده بودند، و در راستای دور ساختن علی (ع) از صحنه خلافت و دستیابی خود به آن با استفاده از همه شیوهها، با برخی از عناصر مهاجر و انصار از پیش به توافق رسیده بودند، وی با دسته دوم انصار که موضعگیری ابوبکر و هوادارانش، احساسات آنان را برانگیخته بود و برای تبادل نظر پیرامون سرنوشت و آینده خلافت، در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده بودند، به گفت و گو پرداخت. ابوبکر و رفقایش بسان کسی که از موضع قدرت سخن بگوید و بخواهد خویشتن را هرچند با این نوع وارونه جلوه دادن حقایق و سخنان فریبکارانه ـ بر دیگران تحمیل کند ـ با مردم سخن گفتند.
پاسخ عمر به ابوبکر، بر همین معنا دلالت دارد، وقتی ابوبکر به مردم گفت: میتوانند با عمر بن خطاب و ابوعبیده بیعت کنند، عمر فورا در پاسخ ابوبکر گفت: تو زنده باشی و چنین کاری انجام پذیرد؟ کسی حق ندارد مقام و مرتبهای را که رسول خدا برایت ارزانی داشته، نادیده بگیرد[۳].
این پاسخ، حاکی از برنامهریزی و توافق قبلی آنان بر شیوهای بود که بیعت با ابوبکر انجام پذیرد و همزمان با این، عمر بن خطاب میکوشید با این سخن که رسول خدا (ص) ابوبکر را به جانشینی خود برگزیده، افکار عمومی را منحرف ساخته و در بوته ابهام نگاه دارد. از اینرو، عمر به ابوبکر گفت: کسی حق ندارد مقام و منزلتی را که رسول خدا (ص) به تو ارزانی داشته نادیده بگیرد با اینکه تاریخنگاران قدیم و ارباب حدیث و راویان مورد اعتمادی که به بیان زندگی رسول خدا پرداخته و احادیث آن حضرت را برای نسلهای بعد روایت نمودهاند، هیچیک ادعا نکردهاند که نبیّ اکرم (ص) حتی ـ با اشارهای دور ـ به مقام و منزلتی که عمر بن خطاب میکوشید آن را برای ابوبکر اثبات کند، کلمهای گفته باشد، بلکه برخورد پیامبر اسلام (ص) با ابوبکر برعکس ادعای عمر بوده است. رسول اکرم (ص) نه انجام کاری را به ابوبکر سفارش کرده و نه او را در جایگاهی قرار داده که برایش امتیازی بر دیگران تلقّی شود و اگر رسول خدا (ص) در غزوه ذاتالسلاسل، ابوبکر را در رأس گروهی از گشتیها اعزام نمود و یا پرچم را در روز خیبر به او سپرد، [به گواه تاریخ] در همه موارد یاد شده ابوبکر با شکستی مفتضحانه بازگشت و رسول اکرم (ص) در روزهای پایانی عمر شریف خود که زمان رحلتش را نزدیک میدید، تصمیم گرفت او و عمر بن خطاب را به عنوان سربازان سپاه اسلام به فرماندهی اسامة بن زید که حداکثر، بیش از بیست سال از سن او نمیگذشت، از مدینه بیرون کند.
ولی در مورد نمازی که ابوبکر برخی روزها در دوران بیماری رسول خدا (ص) با مردم بهجا آورد و ابوعبیده در سخنان خود با انصار بدان اشاره کرد، باید گفت: با اینکه امامت در نماز همواره عملی رایج بوده و هست و کوچک و بزرگ و اهل فضل و کمال و نیز بیبهرهگان از علم و دانش، عهده دار آن میشدهاند، بر فرض که چنین اتّفاقی افتاده باشد، موجب فضیلت ابوبکر بر هیچیک از مردم نمیشود و چنین عملی از ویژگیهای پیامبران و اولیاء و شخصیتهای برجسته و با قداست بهشمار نمیآید، از سویی چون رسول اکرم (ص) در وضعیتی بسر میبرد که نمیبایست بستر خویش را ترک گوید، عایشه از پیش خود پدرش را برای اقامه نماز با مردم فراخواند ولی زمانیکه رسول خدا (ص) از ماجرا آگاه شد با تکیه بر دست علی (ع) و عباس با حال تبدار از منزل خارج شد و ابوبکر را از محراب خویش کنار زد و خود با اینکه از شدّت درد و بیماری رنج میبرد، با مردم نماز گزارد.
شگفتآور است مسألهای را که عقل و منطق پذیرای آن نیست، جمعی از علما و ارباب حدیث اهل سنّت برای ابوبکر فضیلتی تلقی میکنند که وی را شایسته خلافت گردانده، در صورتیکه خود به دیدگاه رسول اکرم (ص) در مورد علی (ع) در ماجرای «یوم الدار» احد، احزاب، حدیبیه، خیبر، حنین، تبوک و غدیر خم و ایجاد پیمان برادری بین پیامبر و علی (ع) در مکه و مدینه، اعتراف دارند. ولی هیچیک از این موارد را نه تنها دلیل، بلکه اشارهای به انتخاب علی (ع) برای منصب خلافت پس از رسول خدا (ص) نمیدانند، امّا دو رکعت نمازی را که ابوبکر [بر فرض صحت] با مسلمانان بهجا آورده دلیل روشنی بر شایستگی وی به رهبری مسلمانان پس از رسول خدا (ص) و دادن صلاحیتهای لازمه به او، بهشمار میآورند.
آنچه در روایت زبیر بن بکار آمده دلالت دارد که حرکت انصار و گردهمایی آنان در سقیفه، در پاسخ برنامهریزی مهاجران که طی آن قصد رسیدن به قدرت داشتند، انجام پذیرفته است. وی میگوید: وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند، او را با سان و رژه به مسجد آوردند، در پایان آن روز جمعی از انصار و گروهی از مهاجران، انجمنی تشکیل داده و افراد، یکی پس از دیگری در آن جمع سخن گفتند.
عبد الرحمان بن عوف اظهار داشت: ای جماعت انصار! هرچند شما از فضایل زیادی برخوردارید و پیروزیهای چشمگیری توسط شما به دست آمده و از سوابق درخشانی بهرهمندید، ولی افرادی چون ابوبکر و عمر و علی و ابوعبیده میان شما وجود ندارد.
زید بن ارقم در پاسخ گفت: ای عبد الرحمن! ما فضیلت کسانی را که نام بردی انکار نمیکنیم، ولی ما افرادی چون سعد بن عباده رهبر انصار و ابیّ بن کعب را بین خود داریم که خداوند به رسول خود فرمان میدهد بر او درود فرستد و قرآن را از او دریافت کند. و معاذ بن جبل از ماست که روز قیامت پیشاپیش دانشمندان در حرکت است و خزیمة بن ثابت که رسول خدا (ص) گواهی و شهادت او را به جای دو تن مورد تأیید قرار داد، میان ماست و به خوبی میدانیم میان کسانی که از قریش نام بردی افرادی وجود دارد که اگر در پی خلافت باشد، هیچکس با او به ستیزه برنخواهد خاست و او، شخص علی بن ابی طالب (ع) است.
در تاریخ طبری آمده است: وقتی ابوبکر برای بیعت گرفتن، ابوعبیده و عمر بن خطاب را پیشنهاد کرد و آندو به سود ابوبکر کنار رفتند، انصار اعلان داشتند: ما جز با علی بن ابی طالب (ع) با دیگری بیعت نخواهیم کرد[۴].
این دو روایت تصریح دارند که انصار در مورد علی بن ابی طالب (ع) حتی اگر مهاجران او را کاندیدای خلافت کرده بودند، هیچگونه مخالفتی نداشتند و معنایش این بود موضعگیری مخالفی که انصار با ابوبکر در سقیفه اتخاذ کردند، در ازای برنامهریزی و طرح و نقشهای بود که قریش برای دستیابی به خلافت و سلب آن از صاحبان قانونیاش، بدان متوسل شده بودند.
استاد توفیق ابوعلم در کتاب خود «اهل البیت» میگوید: بعید نیست سعد بن عباده هنگامیکه دید مهاجران حاضر نیستند حق را به اهل آن واگذارند، آن را برای خود درخواست کرد.
به هرحال از نگاه اکثریت اندیشمندان مسلمان دیدگاه رسول خدا (ص) در مورد علی (ع) و سخنان صریح و مکرّر پیامبر درباره وی، امیر مؤمنان (ع) را در حکم شخصی معیّن برای خلافت قرار میدهد به گونهای که علی (ع) شخصا مطمئن بود مسأله خلافت، از او فراتر نخواهد رفت.
در شرح نهج البلاغه آمده است: علی (ع) تردیدی نداشت خلافت از آن او خواهد بود و هیچیک از مردم در این خصوص با وی سر ستیز و نزاعی نخواهند داشت و خود در اینباره میگوید: عمویش عباس، به او گفت: [علی جان!] دستت را بده تا با تو بیعت کنم، اگر چنین کاری صورت گیرد مردم میگویند عموی رسول خدا (ص) با پسر عموی پیامبر بیعت کرده و در این صورت حتی دو تن نیز در مورد بیعت با شما به اختلاف نمیپردازند. علی (ع) فرمود: عمو جان! آیا واقعاً کسی غیر از من نیز سودای رسیدن به خلافت دارد؟ عباس در پاسخ گفت: پی خواهی برد. امام (ع) فرمود: عمو جان! من دوست ندارم مردم پشت درهای بسته با من بیعت کنند.
طبیعی بود وقتی امام (ع) و همراهان از این رخداد بزرگ اطلاع حاصل کرده مات و متحیر شدند چراکه با چشم خود دیدند ابوبکر را مانند داماد با شادی و هلهله به مسجد میبرند و جنازه مقدس رسول خدا (ص) در جمع خانوادهاش روی زمین قرار دارد و همسرانش در انتظارند تا پیکر پاک او تجهیز و مراسم خاکسپاری وی انجام پذیرد، از سویی باخبر شدند که ابوبکر در مناقشه با انصار مخالف خویش، به خویشاوندی خود با رسول خدا (ص) و سابقه گرویدن به اسلام، استناد کرده است.
در چنین وضعیتی امام (ع) هرچند به صحت و درستی ادله مهاجران اعتقاد نداشت ولی میبایست آنان را موظف به پذیرش موضوعی بنماید که خود، انصار را به پذیرش آن وامیداشتند. امام (ع) قادر بود دهها دلیل بیچونوچرا برای آنان اقامه نماید و این کار در صورتی امکان داشت که آنان به سخنان منطقی حضرت گوش فراداده و دلایلی که وی اقامه میکرد، آنان را از انجام عملی که به طور جدّی پیگیر آن بودند، بازمیداشت. با این همه، امام (ع) با همان دلیلی که مهاجران بر انصار فایق آمدند و با استناد به سخنان و تصریحات رسول خدا (ص) در مورد خود و سابقه درخشان و جهاد و مبارزه و پیمان برادری خویش با رسول اکرم (ص)، با آنان به احتجاج پرداخت و هم چنان از حق خویش دفاع نمود و در این راستا همسرش زهرای مرضیه (س) بانوی بانوان در کنار شوهر درصدد بازپسگیری هدایای خود و حق خلافت شوهر، برآمد.
اغلب راویان آوردهاند: پس از بیعت مردم با ابوبکر، ابوسفیان با سخنانی هیجانی، پشتیبانی خود را از علی (ع) اعلان کرد و مخالفانش را مورد تهدید قرار داد و گفت: به خدا سوگند! مدینه را از سواره و پیاده پر خواهم کرد، البته بر امام علی (ع) پوشیده نبود که ابوسفیان با اینکار قصد جنگافروزی میان مسلمانان دارد تا فتنه و آشوب را دامن بزند شاید برای وی و امثالش که شرک و نفاق را در دل نهان ساختهاند، فرصتی به وجود آید و در آن گیر و دار به اهداف خصمانه خود نسبت به اسلام و پیروان آنکه ابوسفیان بیست سال با آنان جنگید، دست یابند. وی که سالها با مسلمانان مبارزه کرد سرانجام خود و همسرش هند جگرخوار آنگونه که میان مسلمانان معروف است در سال فتح مکه و در تنگناترین موقعیت، بسان فردی شکست خورده و از همه جا درمانده، مجبور به ورود در جرگه مسلمانان شدند ولی حقد و کینههایی به دل داشتند که گاهگاهی خود را نشان میداد.
در روایت طبری و ابن اثیر در کامل، آمده است: امیرالمؤمنین (ع) ابوسفیان بن حرب را مورد نکوهش قرار داد و فرمود: ابوسفیان! به خدا سوگند! تو با اینکار هدفی جز ایجاد فتنه و بلوا نداری و سالها بد خواه اسلام بودهای و ما نیازی به یاری تو نداریم[۵].[۶]
نتایج سقیفه
رخدادهای سقیفه موجب به وجود آمدن سه جناح مخالف شد: الف) انصار؛ که با خلیفه و رفقایش در سقیفه بنی ساعده به نزاع و مشاجره پرداختند و میان آنان بحث و مناقشه درگرفت و به سبب ریشهدار بودن تفکر وراثت دینی در ذهن اعراب و اختلافی که میان خود انصار به سبب نفوذ تعصّبات قبیلهای در دلشان به وجود آمد، ماجرای سقیفه به سود قریش تمام شد[۷]. ابوبکر و رفقایش در نزاع و کشمکش سقیفه، بر سر موضوعی که آن را حق خود میدانستند، دفاع خویش را متوجه نقطهای نمودند که در نظر بسیاری از مسلمانان، دارای مقبولیت بود؛ زیرا وقتی قریش، عنوان قبیله و نزدیکان رسول خدا (ص) را یدک میکشید، به طور طبیعی از سایر مسلمانان به خلافت و حکومت آن حضرت سزاوارتر بود و در حقیقت میتوان گفت: ابوبکر و دار و دستهاش از گردهمایی انصار از دو جهت بهره بردند:
- انصار با عملی که انجام دادند، شیوهای را اتخاذ کردند که بدانان اجازه نمیداد از آن پس در صف هواداران علی (ع) قرار گیرند و فرمانش را گردن نهند و از سزاواری وی به خلافت دم بزنند.
- شرایط و اوضاع به گونهای برای ابوبکر مهیا و دمساز شد که وی را تنها مدافع حقوق مهاجران در گردهمایی سقیفه قرار داد و هیچ شرایطی مانند شرایط سقیفه منافع او را تأمین نمیکرد زیرا افراد سرشناس و صاحب نفوذ مهاجران که در صورت حضورشان، سقیفه در آن روز چنین نتیجهای را به دست نمیداد، در جلسه شرکت نداشتند. بدینسان، ابوبکر از سقیفه بیرون آمد و کلیه مسلمانانی که در مورد خلافت با نقطه نظرات وی موافق بودند و یا پذیرش زمامداری سعد بن عباده بر آنها دشوار میآمد با وی دست بیعت داده بودند.
ب) امویان و در رأس آنان ابوسفیان که درصدد اختصاص سهمی در حکومت برای خود بودند، بدین وسیله میخواستند بخشی از ارج و احترام سیاسی گذشته خود در جاهلیّت را بازگردانند. زمامداران حکومت (ابوبکر و دار و دستهاش) به مخالفت امویان و تهدیدهای ابوسفیان و سخنان هیجانی وی در بازگشت از سفری که رسول خدا او را برای جمعآوری زکات فرستاده بود، اعتنایی نکردند زیرا به سرشت و طبیعت و خواستههای سیاسی و مادی بنی امیّه آشنایی داشتند و جلب حمایت و همکاری آنان در کنار حکومت موجود، کار سادهای بود چنانکه ابوبکر اینکار را انجام داد و از پیش خود ـ یا به تعبیری دقیقتر ـ با اجازه عمر، تمام اموال و زکاتهایی را که از مسلمانان نزد ابوسفیان وجود داشت، یکجا بدو بخشید و پس از آن نیز بخشی از کارهای حکومتی را در تعدادی از مراکز مهمّ دولتی در اختیار امویان قرار داد.
ج) بنی هاشم و شخصیتهای برگزیده آنان مانند: عمّار، سلمان، ابوذر، مقداد، (رضوان الله علیهم اجمعین) و دستههای دیگری از مردم که به حکم الهی و نحوه سیاستی که در اسلام با آن خو گرفته بودند، بنی هاشم را وارث طبیعی رسول خدا (ص) میدانستند[۸]. ملاحظه میکنیم که حزب حاکم در همگرایی با انصار و امویان و جلب حمایت آنان، به پیروزی دست یافت؛ ولی این موفقیت و پیروزی، آن حزب را به تناقض فاحش سیاسی کشاند؛ زیرا شرایط موجود سقیفه، حاکمان را بر آن میداشت که خویشاوندی با رسول خدا (ص) را در مسأله خلافت ملاک خاصی تلقّی کنند و وراثت را برای رهبری دینی به عنوان یک اصل مورد تأیید قرار دهند ولی پس از ماجرای سقیفه وضعیت دگرگون شد و مخالفت با آن، رنگ و نوع تازه و بسیار روشنی به خود گرفت بدین معنا که اگر قریش: این دلیل که پیامبر از آنها بود، از سایر قبایل عرب به رسول خدا (ص) نزدیکتر و سزاوار جانشینی او بهشمار میآمدند، بنابراین بنی هاشم به خلافت و جانشینی پیامبر اکرم (ص) سزاوارتر از بقیه قریش بودند و این مطلب عینا همان موضوعی است که علی (ع) در سخنان خود بدان اشاره کرد و فرمود: اگر مهاجران با استناد به خویشاوندی رسول خدا (ص) بر انصار اقامه دلیل کردند، ما نیز به همان دلیل میتوانیم بر ضد خود مهاجران به استدلال بپردازیم و اعلان داشت: اگر دلیل و برهان مهاجران حقی را ثابت کند، که در اینصورت این حق تنها از آن ماست، نه آنها وگرنه انصار بر ادعای خود باقی خواهند ماند. و ابن عباس این بخش را در گفت و گوی خود با ابوبکر به روشنی بیان کرد و به ابوبکر گفت: تو که میگویی «ما از شجره رسول خدا (ص) هستیم» سخنی بیپایه است، بلکه شما به همسایگان آن درخت میمانید؛ ولی ما شاخسار آن درخت مبارک هستیم[۹]. علی که رهبری جناح بنی هاشم را در مخالفت با سقیفه عهدهدار بود، ترس و وحشت سختی در دل حاکمان ایجاد کرده بود؛ زیرا شرایط خاص آن حضرت وی را بر انجام دوگونه کار مثبت بر ضد حکومت موجود، یاری میداد.
- پیوستن احزاب مخالفی مانند: امویان و افرادی نظیر مغیرة بن شعبه به علی (ع) که آراء خود را به معرض فروش گذاشته و بر سر سودای آنها با بهای گزاف، با جناحهای گوناگونی وارد مذاکره و گفت و گو شده بودند، این واقعیت را از سخنانی که ابوسفیان روز ورودش به مدینه در مورد خلافت برآمده از سقیفه، عنوان کرد و گفت و گویی که با علی (ع) داشت میتوان به خوبی دریافت؛ زیرا ابوسفیان امام (ع) را به شورش ترغیب میکرد، ولی خود به خلیفه تمایل داشت و زمانیکه خلیفه اموال مربوط به مسلمانان را که ابوسفیان در سفرش جمعآوری کرده بود به خودش بخشید و او نیز سکوت اختیار کرد، پرده از این حقیقت برمیدارد. بدین ترتیب، زراندوزی و مالپرستی، سایه شوم خود را بر سر گروهی از مردم آن روز فرو افکنده بود. پر واضح است که علی (ع) اگر دست به چنین کاری زده بود با هزینه کردن خمس و محصولات مزارع خود در مدینه و درآمد کلان فدک که رسول خدا (ص) آن را برایش به جای نهاده بود، به خوبی میتوانست خواستههای این افراد را برآورده سازد.
- جنبه دیگر مقاومتی که علی (ع) امکانات آن را در اختیار داشت و در سخن خود بدان اشاره میکند آنجا که فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ»؛ پایه استدلال آنان (مهاجران) درختی بود که میوهاش را از بین بردند. منظور از سخن حضرت این بود در آن روز افکار عمومی که یکپارچه در ستایش اهل بیت پیامبر و اعتراف به برتری و حقانیت و خویشاوندی آنان به رسول خدا (ص) مهیا بود، در عرصه این مخالفت، پشتوانه محکمی برای علی (ع) بهشمار میآمد[۱۰].[۱۱]
راهکارهای حکومت
نخستین راهکار: سلب توان مالی علی (ع)
حزب حاکم، خویش را در وضعیت مالی فوقالعاده دشواری یافت؛ زیرا شهرهایی که از آنها بودجه کشور جمعآوری میشد تا استقرار کامل ارکان حکومت نوپا در پایتخت (مدینة الرسول (ص)) به اطاعت و فرمان حکومت جدید درنیامده در حالیکه شهر مدینه هنوز کاملاً تسلیم حکومت نشده بود. به عنوان مثال اگر ابوسفیان یا دیگران روزی رأی موافق خویش را به حکومت فروخته بودند، این امکان وجود داشت که اگر کسی بهای بیشتری بر آنها عرضه میکرد، معامله را فسخ کرده و برهم میزدند و پرداخت چنین بهایی هر لحظه از توان مالی علی (ع) ساخته بود بنابراین بایستی در این صورت اموالی که به عنوان یکی از منابع تهدید کننده منافع حزب حاکم بهشمار میرفت ـ از علی که در آن لحظات آمادگی مقابله نداشت ـ سلب میشد، تا اینکه همکاری انصار در حمایت از خلیفه، تضمین گردد و توان مالی مخالفان در تأسیس حزب از دار و دستهای از طمعورزان دنیاپرست آن روز، به تحلیل برده و به ضعف کشانده شود.
چنین ارزیابی از سیاست گروه حاکم را تا زمانیکه با نحوه سیاست دلخواه آنان سازگاری داشت و تا زمانیکه میدانیم افرادی چون ابوبکر آراء حزب اموی را با پول و اعطای پست و مقام و حاکمیت دادن پسر ابوسفیان، خریداری میکردند، نباید بعید دانسته و آن را نادیده گرفت. در تاریخ آمده است: وقتی ابوبکر به خلافت دست یافت، ابوسفیان گفت: ما را به ابوفصیل چکار؟ خلافت مربوط به فرزندان عبد مناف است هنگامیکه به ابوسفیان خبر دادند که ابوبکر به پسرت فرمانروایی داده، در پاسخ گفت: بنابراین، حق خویشاوندیاش را بهجا آورده است[۱۲].[۱۳]
دومین راهکار: رویایی با مخالفت امام (ع)
حزب حاکم برای از میان بردن عنصر دومی که سبب قدرت و توان جناح مخالف میشد، بر سر دو راهی قرار گرفت:
- در موضوع خلافت: به هیچوجه جایگاه و ارزشی برای اصل خویشاوندی با رسول خدا (ص) قائل نشود که در اینصورت ردای قانونی را که ابو بکر در سقیفه بر اندام خلافت خود پوشانده بود، برمیکند.
- خود، به تناقضگویی افتد و بر اصول اعلان شده در سقیفه همچنان پایبند بماند و هیچگونه حقی برای بنی هاشم منظور ندارد و در برابر بزرگان مسلمانان، امتیازی برای آنان قائل نشود و یا وقتی قائل شود که مخالفت آنان، با حکومت و خلافت وقت که مردم با آن بیعت کرده بودند، نوعی رویارویی تلقی شود و بدین ترتیب کسی به یاری آنان برنخیزد.
هیئت حاکمه راه دوم را برگزید تا بر آراء و نظریاتی که در گردهمایی انصار ترویج کرده بودند، پابرجا بمانند و مخالفان را به این بهانه که مخالفتشان پس از بیعت مردم با خلیفه، جز بلوا و آشوبگری که در عرف اسلام تحریم شده معنای دیگری ندارد، سرکوب نمایند[۱۴].[۱۵]
مخالفتهای عملی
با نگرشی دقیق بر سیاست این حکام و فرمانروایان، پی میبریم افزون بر طرح و برنامهریزیهایی که برای به ضعف کشاندن توان اقتصادی خاندان رسول خدا (ص) انجام داده بودند، از همان نخستین لحظات، سیاست مشخصی را در قبال این خاندان در پیش گرفتند تا اندیشه و تفکری که بنی هاشم را در راستای مخالفت با دستگاه حاکم تقویت میکرد، از میان بردارند چنانکه صدای خود جناح مخالف را که نزدیکترین افراد به رسول خدا (ص) بهشمار میآمدند، در بوته خاموش ساختند.
هدف این سیاست را میتوان الغاء و از میان بردن امتیازات خاندان بنی هاشم و دور ساختن هواداران مخلص آن از مراکز مهم دستگاه دولت اسلامی آن روز و سلب مقام و منزلت و جایگاه بلند آنان در ذهنیّت جامعه اسلامی دانست، که این نظریه به پدیدههای متعدد تاریخی بستگی داشت:
- رفتار خشونتبار خلیفه و طرفدارانش با علی (ع) به پایهای رسید که عمر تهدید کرد خانه آن حضرت را هرچند فاطمه (س) در آن حضور داشته باشد، به آتش خواهد کشید. معنا و مفهوم این سخن این بود که فاطمه (س) و هیچیک از خاندان بنیهاشم در نظر سلطه حاکم از چنان حرمتی برخوردار نیستند که موجب شود حکومت، همان رفتاری را که در روز سقیفه با سعد بن عباده انجام داد و دستور قتل وی را صادر کرد، درباره آنان نیز به اجرا درنیاورد. از جمله موارد این رفتار خشونتآمیز را در توصیفی میتوان یافت که خلیفه از علی (ع) ارائه داد و وی را کانون فتنه تلقّی کرد و به امّ طحال[۱۶] تشبیه کرد و عمر در کمال روشنی به علی (ع) گفته بود که رسول خدا (ص) از ما و شماست.
- خلیفه، هیچیک از بنی هاشم را در امور مهمّ دولتی شرکت نداد و بر وجبی از خاک پهناور مملکت اسلامی فرمانروایی نبخشید در صورتیکه امویان در این خصوص از سهم بزرگی برخوردار بودند، از لابلای بحث و مناقشهای که میان خلیفه دوم و ابن عباس رخ داد و خلیفه، بیم و وحشت خود را از فرمانروایی دادن ابن عباس بر شهر «حمص» ابراز داشت، به روشنی میتوان دریافت که این قضیه زاییده سیاستی حساب شده بوده است زیرا خلیفه از آن بیم داشت که اگر بنیهاشم در مراکز کشور اسلامی فرمانروایی یابند و پس از مرگ او نیز بر سر قدرت بمانند، خلافت به سرنوشتی که بر خلاف میل او بود دچار گردد[۱۷].
- خلیفه، خالد بن سعید بن عاص که خود، وی را به فرماندهی سپاه برگزیده و برای فتح شام بدان سامان گسیل داشته بود تنها بدینجهت از فرماندهی برکنار کرد که عمر بن خطاب گرایش و تمایل خالد بن سعید را به بنی هاشم و خاندان پیامبر و موضع خالد را پس از وفات رسول خدا در قبال اهل بیت، به خلیفه گزارش کرد. بنابراین، هیئت حاکمه میکوشید بنی هاشم را با سایر مردم، برابر قلمداد کند و اختصاص خویشاوندی رسول خدا (ص) را از آنان باز ستاند تا با این ترفند تفکّر و اندیشهای که بنیهاشم را در راستای مخالفتشان با حکومت، تقویت و پشتیبانی میکرد، از میان بردارد، هرچند حکام اطمینان داشتند که علی (ع) در آن لحظات دشواری که بر اسلام میگذشت بر ضد آنان نخواهد شورید، ولی از قیام و شورش آن حضرت پس از آن دوران، هر لحظه آسوده نبودند و طبیعی به نظر میرسید که در زمان برقراری آرامش و قبل از آنکه امام (ع) در جنگی ویرانگر بر آنها پیشی گیرد، در جهت نابودسازی توان مادی «فدک» و قدرت معنوی آن حضرت، سرعت عمل به خرج دهند.
- پس از انجام اینکار با عقل سازگار بود که خلیفه برخورد تاریخی خود را با حضرت زهرا (س) در ماجرای فدک، عملی سازد. در این برخورد دو هدف با یکدیگر رویارو قرار گرفته و این موضعگیری بر دو خط اصلی سیاست خلیفه استوار بود زیرا انگیزههایی که سبب شد وی فدک را از فاطمه زهرا (س) بگیرد، او را بر ادامه آن طرح واداشت تا بدین وسیله ثروتی را که از دید فرمانروایان آن روز سلاحی نیرومند تلقی میشد و حکومت وی را از نظر مالی تقویت میکرد، از دشمن برباید در غیر این صورت چه چیز سبب شد که خلیفه فدک را تسلیم زهرا نکند با اینکه آن مخدّره به گونهای قطعی متعهد شده بود محصولات و درآمد فدک را در راههای خیر و منافع عمومی هزینه کند؟ آری، خلیفه از آن بیم داشت که فاطمه زهرا (س) تعهّدی را که سپرده بود بهگونهای توجیه کند که با هزینه محصولات فدک در راستای امور سیاسی، سازگار باشد، وانگهی اگر فرضاً صحیح به نظر میرسید که فدک به همه مسلمانان تعلّق داشت، بنابراین، چه عاملی سبب شد که خلیفه با چشمپوشی از سهمیه صحابه، در پی جلب رضایت فاطمه زهرا (س) برنیامد؟ آیا جز اینکه خلیفه میخواست با درآمد فدک، خلافت خویش را تقویت کند، توجیه دیگری برای آن میتوان یافت؟ نیز هرگاه پی بردیم فاطمه زهرا (س) آنگاه که امیر مؤمنان (ع) مردم را به سوی خود فرامیخواند، حامی و پشتیبان قوی همسر خویش تلقی شده و در راستای اثبات حقانیّت امام علی (ع) در خلافت، برای یاران آن حضرت دلیلی قابل استناد بهشمار میآمد، به خوبی درخواهیم یافت که خلیفه در ایفای نقش خود در قبال ادعای زهرا (س) نسبت به فدک، کاملا موفق شد و از روش سیاسی مناسبی که آن موقعیت حساس اقتضا میکرد بهره گرفت و با غنیمت شمردن فرصت مناسب بهدست آمده به گونهای ماهرانه و روشی غیر مستقیم در اذهان مسلمانان القاء کرد که فاطمه زهرا (س) نیز با دیگر بانوان تفاوتی ندارد و نباید به نظریات و ادعاهای وی در مسأله ناچیزی مانند فدک، اعتنایی شود تا چه رسد به موضوع خلافت. از این گذشته، اگر فاطمه مدعی بازپسگیری قطعه زمینی که حق او نیست، باشد بنابراین امکان دارد بعدها تمام کشور اسلامی را برای شوهر خود مطالبه کند، در صورتیکه همسرش هیچگونه حقی در آن ندارد[۱۸].[۱۹]
منابع
پانویس
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۳، ص ۱۴۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۳، ص ۱۴۷.
- ↑ شرح ماجرای سقیفه را در تاریخ ابن هشام، ج۴، ص۳۳۴- ۳۳۵؛ تاریخ طبری، حوادث سال یازدهم، ج۲، ص۴۴۴؛ أنساب الأشراف، ج۱، ص۵۶۳- ۵۶۷؛ طبقات ابن سعد، ج۲، ص۵۳- ۵۴، تاریخ ابوالفداء، ج۱، ص۱۶۴؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۱- ۵۷؛ و حیاة الامام الحسن بن علی، ج۱، ص۱۵۰ مییابید.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۱.
- ↑ سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۱، ص۲۶۰- ۲۹۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۳، ص ۱۴۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵.
- ↑ شرح ماجرا در کتاب «فدک فی التاریخ» از شهید سید محمدباقر صدر، ص۸۴ ملاحظه شود.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۵.
- ↑ فدک فی التاریخ از شهید سیدمحمد باقر صدر، ص۸۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۳، ص ۱۶۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۸.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۳، ص ۱۶۵.
- ↑ فدک فی التاریخ، از شهید سید محمدباقر صدر، ص۹۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۳، ص ۱۶۶.
- ↑ زن بدکاره معروف عرب.
- ↑ مروج الذهب در حاشیه جلد پنجم تاریخ ابن اثیر، ص۱۳۵.
- ↑ برای آشنایی با شرح بیشتر ماجرا به فدک فی التاریخ، ص۹۲ مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۳، ص ۱۶۷.