خلافت پیامبر خاتم
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل خلافت پیامبر خاتم (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
خلافت به معنای نیابت از غیر است، به جهت غیبت منوب عنه یا به علّت مرگش یا به جهت عاجز بودنش و یا به سبب شرافت بخشیدن به نایب[۱]. واژه خلیفه در قرآن کریم به معنای جانشین خداوند بر روی زمین آمده است و این خلافت تمام نمیشود، جز اینکه خلیفه در همه شئون وجودی و آثار و احکام و تدابیر، حاکی از مستخلف باشد[۲]. در این مدخل، معنای اصطلاحی خلافت الهی مقصود است و آنچه به امامت و رهبری مربوط میشود، در جایگاه خود آمده است. در اینجا از واژه «خلف»، «ورث» و مشتقّات آن دو و نیز از بعضی آیات با توجّه به شأن نزول و روایات مربوط استفاده شده است[۳].
مقدمه
خلافت به معنای جانشینی. در فرهنگ اسلامی به کسی که جانشین پیامبر خاتم(ص) باشد "خلیفه" گویند. کلام پیامبر خدا(ص) به حضرت علی(ع) که أنت خلیفتی گویای این سمت است.[۴] خلافت به معنای جانشینی، پیشوایی و رهبری جامعه پس از پیامبر خدا(ص) کسی را که جای پیامبر باشد "خلیفه" گویند. رسول خدا(ص) جانشین خود را تعیین کرده بود و در روز غدیر خم و مناسبتهای دیگر، علی بن ابی طالب(ع) را به عنوان وصیّ، خلیفه، امام، امیر، مولا و سرپرست امت تعیین کرد، تا جامعه اسلامی بدون سرپرست نماند. پس از رحلت پیامبر خدا، کسانی مقام خلافت را بر عهده گرفتند که شایسته نبودند و خلیفه و جانشین اصلی او یعنی حضرت علی(ع) را که از سوی خدا و رسول تعیین شده بود، از خلافت کنار زدند و میان خلافت و امامت جدایی افتاد و امت اسلامی هم به دو گروه شیعه و سنّی تقسیم شد. خلافت، یعنی حق سرپرستی و حکومت بر امت پیامبر، از آنِ امامان اهل بیت است و پیامبر فرموده است که خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است. همه حاکمان ظالم و بیصلاحیّت هم که در تاریخ اسلام به حکومت رسیدهاند، به ناحق خود را خلیفه پیامبر میدانستند[۵].
- خلافت در کتب لغت بهمعنای جانشین ساختن و خلیفه بهمعنای جانشین، وکیل یا قائم مقام است. خلافت، در اصطلاح، نظام حکومتی مسلمانان است که پس از وفات پیامبر اکرم(ص) و خارج از ظر ایشان[۶] شکل گرفت. گرچه چنین مینماید که موضوع خلافت پس از پیامبر اکرم پدیدهای خودجوش و بدون ذهنیتی از پیش طراحی شده است، اما ماجرای سقیفه بنیساعده و اتفاقهای پیش آمده بر این دلالت میکند که طراحان ماجرا خالی از ذهن و بدون انگیزه نبودهاند[۷].
- به فراموشی سپردن واقعه غدیر و نصّ صریح پیامبر(ص) در جانشینی امام علی(ع) و نیز ابلاغ آیه ولایت و اکمال دین پس از واقعه غدیر که جای تردیدی در مورد تعیین جانشین پیامبر از سوی خداوند باقی نمیگذارد و از طرف دیگر تعجیل در امر تعیین خلیفه در شرایطی که پیکر مطهر هنوز تجهیز و تدفین نشده و ترجیح امر تعیین خلیفه بر وظیفه مهم به خاکسپاری پیامبر، همه نشان از بودن اندیشهای در پس ماجرای سقیفه دارد. بروز و ظهور اندیشههای دوران جاهلیّت، که در زمان پیامبر اکرم(ص) و به اراده ایشان محو شده بود، در ماجرای سقیفه به چشم میخورد. سقیفه شاهد تصویری از اندیشههای جاهلی و برتریجوییهای قومی و قبیلهای است. نظریهپردازان خلافت در آن مجلس، گرایشهای قومی و قبیلهای را به نمایش میگذارند. در این میان، برخی از خواص و اهلبیت پیامبر در برابر جریان خلافت اعتراض کردند و ملاک گزینش خلیفه و جانشین پیامبر را مختص امام منصوص و منصوب از جانب خدا و با معرفی پیامبر دانستند. البته این اندیشه به دست اقتدارگرایان سرکوب شد و افکار عمومی نیز طرح خلافت را پذیرفت. نخستین خلیفه پس از پیامبر ابوبکر بن ابی قحافه بود. ابوبکر بر اساس روشی که بعدها به "شورای اهل حلّ و عقد" معروف شد به خلافت رسید. این اصطلاح را نیز اولین بار ابوبکر بهکار برد. او در پاسخ مخالفان جریان خلافت که امام(ع) را از هر حیث شایسته این مقام میدانستند، بر شورای سقیفه که اهل حلّ و عقد بودند و او را برگزیدهاند استدلال و احتجاج کرد. ابوبکر گرچه در گفتار، سخن از همسطحی با آحاد جامعه و تبعیت از امر به معروف و نهی از منکر میراند، اما در عمل برای خود اختیارات و قدرت بسیار قائل بود. از اینرو برای اولین بار در دوران خلافت او مسلمانی که از پرداخت زکات خودداری کردند، مرتد اعلام شدند. ابوبکر در هنگام وفاتش حتی بر قاعده خودساخته شورای حلّ و عقد هم پایبند نماند و عمر بن خطاب را به بهانه جلوگیری از فتنه و اختلاف بر کرسی خلافت نشاند[۸].
- امام(ع) در نهج البلاغه میفرماید: "الا ای تاریخ بدانید که فرزند ابو قحافه خلافت مسلمین را چون پیراهن بیقوارهای درپوشید، در حالی که به خوبی میدانست ناخدای کشتی خلافت جز علی نیست. فضایل چون سیل از کوهسار وجودم فرو ریزد و بر آسمان جایم تیزپروازی نرسد. امّا با این همه از خلافت چشم پوشیدم و از آن کناره گرفتم، زیرا نیک اندیشیدم که یا باید تنها و بییاور قیام کنم یا بر تاریکیهای کور صبر پیشه سازم؛ تاریکیهایی که بزرگسالان را فرسوده و فرتوت سازد و بر سیمای نوجوانان غبار پیری بپاشد و مؤمن را به رنج آورَد تا آنگاه که به ملاقات خدا بشتابد. پس شکیبایی را عاقلانهتر یافتم و آن را برگزیدم. آری، صبر کردم، امّا چه صبری! چون آنکه خار در چشمش خلیده و استخوان در گلویش مانده باشد. میدیدم که میراثم به تاراج میرود. خلافت دست به دست شد. این چنین بود تا روزگار خلیفه اول به سر آمد و او خلافت را به دیگری پاس داد... شگفتا، او که در زندگیاش میخواست از مرکب خلافت به زیر آید، چگونه آن را برای دیگری پس از مرگش زین کرد! راستی هر یک تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشیدند[۹][۱۰].
- عمر بن خطاب به عنوان خلیفه دوم و جانشین رسول خدا(ص) بر مسند خلافت نشست. او برای اولین بار عنوان خلیفه رسول خدا را که از زمان ابوبکر بر خلیفه اطلاق میشد، تغییر داد و خود را امیرالمؤمنین نامید. در زمان او دو تحول عمده در حکومت صورت گرفت:
- کشورگشایی و فتح دیگر مناطق؛
- بدعتهای نوظهور و تبدیل و دگرگونی در برخی احکام و سنتهای پیامبر اکرم(ص).
- عمر روحیهای خشن و انعطافناپذیر داشت و در امر قضاوت و فتاوا بارها از امام مدد خواست. از قول او بارها نقل شده است که اگر کمکهای علی نبود، عمر هلاک شده بود. امام علی درباره دوران او میفرماید: او که طبیعتی خشن داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت؛ طبیعتی که برخورد با آن "جراحت شمشیر" بود و ارتباط با آن "سوهان روح" و مالامال از لغزشها و عذرخواهیها. مرکب خلافت زیر پای راکب تندخویِ آن تعادل از کف داد و همه راههای چاره را هم بست، بدینسان که اگر افسارش را تنگ میگرفت بینیاش مجروح میشد و اگر رهایش میساخت سقوط میکرد. به خدا سوگند، مردم در بیراهه و بیثباتی و نابسامانی گرفتار آمدند. و من، هر چه بود، بر این رنج طولانی و اندوه جانکاه شکیبا بودم تا راهش به پایان رسید[۱۱][۱۲].
- از جمله بدعتهای عمر که بر خلاف سنت پیامبر اکرم(ص) بود، اعتقاد او به برتری عرب بر سایر قومیّتها بود، پس از آن همه سفارشها که در سخن و سیره پیامبر نسبت به برابری اقوام و نژادهای گوناگون شده بود. از دیگر بدعتهای او امتیازبندی و فرق گذاشتن بین مسلمانان در بهرهمندی از بیت المال بود. عمر در فرایندی سلیقهای، شورایی متشکل از شش نفر برای تعیین خلیفه خود برگزید. پس از عمر بن خطاب، عثمان بن عفان سومین خلیفه در سال ۲۳ قمری بر مسند نشست. در روزگار او بنیامیه که خویشان او نیز بودند به قدرت رسیدند و بر مسندهای کلیدی تکیه زدند. شیوه ساختارشکنانه او در بهرهمندی از بیتالمال و ویژهخواریهایی که برای اقوام خویش فراهم کرد، موجبات اختلاف طبقاتی شدید در سطح جامعه را فراهم ساخت. او خود را منصوب از طرف خداوند میدانست و برای اختیاراتش حد و مرزی قائل نبود. بیت المال را جزئی از اموال خود میپنداشت و بنابر سلیقه شخصی بر آن دست میافکند. کارگزارانش رفتار ظالمانه با مردم داشتند و او در این مورد اقدامی نمیکرد. از اینرو مردم بر او شوریدند و او را به قتل رساندند. امام علی(ع) در مورد او و دوران خلافتش میفرماید: آنگاه سومی برخاست، در حالی که از پرخوارگی باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستوری که همّی جز خوردن در اصطبل نداشت. خویشاوندان پدریاش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهاری را. تا سرانجام آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پی داشت و شکمبارگیاش به سر در آوردش[۱۳][۱۴].
- پس از قتل عثمان، مردمان از هر سو به امام روی آوردند. امام در ابتدا شرایط را برای پذیرش خلافت مناسب نمیدید، اما مردم اصرار بر خلافت او داشتند. خود امام(ع) در اینباره مینویسد: پس از قتل عثمان، انبوه مردم رنجدیده به یکباره چون یال کفتار از هر سو به خانهام ریختند، آنچنان که بازویم شکست و ردایم دریده شد. آنان به فشردگیِ گوسپندان گرگزده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را بهسویم افکندند و سرانجام خلافت را بر من تحمیل کردند[۱۵]. رجوع مردم به امام حجت را بر او تمام کرد. امام در مورد علت پذیرش حکومت میفرماید: سوگند به شکافنده بذر و آفریننده جان، اگر نبود حضور فشرده مردم برای بیعت و عهدی که خدای از عالمان گرفته است که برای شکمبارگیِ ستمگر و محرومیّت ستمدیده صحّه نگذارند، حتماً افسار خلافت را رها میکردم و هرگز زیر بار مسئولیّت نمیرفتم و همانگونه که در آغاز، خلافت را وانهادم در پایان نیز میهشتم؛ و میدیدید این دنیایی که بدان مینازید و دین بدان میبازید، در دیدگاه من از آب بینیِ مادهبزی بیارزشتر است[۱۶][۱۷].
- پس از شهادت امام، خلافت به بنیامیه و پس از آنانبه بنیعباس منتقل شد. از آن پس تا قرنهای متمادی خلافت شاهد حکومت زر و زور و تزویر شد و حکمرانانی روی کار آمدند که امام در وصفشان فرموده بود: ولی اندوه من از این است که مشتی بیخردان و تبهکاران این امت حکومت را به دستگیرند، مال خدا را در میان خود دست به دست گردانند، بندگان خدا را به خدمت گیرند و با نیکان در پیکار شوند و فاسقان را یاران خود سازند. از آنان کسی است که در میان شما حرام مینوشد، حتی بر او حد اسلام جاری شده و کسی است که تا اندک مالی نستاند به اسلام نگرود[۱۸][۱۹].
- خلافت بر حق و حکومت بر مردم، از آن امامان معصوم است که از سوی خداوند تعیین شدهاند و پیامبر، مأمور ابلاغ آن به مردم بوده است و امری الهی است[۲۰]، نه انتخابی و آنان که ائمه(ع) را کنار زدند و خود به جای پیامبر نشستند، هرچند با رأی گروهی از مردم، غاصباند و ظلمی بزرگ به خاندان پیامبر و امت محمّدی روا داشتند. وصایت و امامت، طرحی برای نظام سیاسی در اسلام است که از سوی خدا و رسول تعیین میشود و از اهمیت خاصّی برخوردار است. حاکمان اسلامی در عصور مختلف، به تناسب شرایط زمانی یا مناطق گوناگون لقبهای خاصّی برای خود به کار میگرفتند. دایرۀ این الفاظ و القاب بسیار گسترده است و میتوان از واژههایی چون: خلیفه، امیر، حاکم، والی، ولیّ، سلطان، امام، زعیم، ملک، خدیو، شاه، پاشا، خان، خاقان، زعیم و... یاد کرد و عنوان حاکمیت آنان را با تعابیری چون: امارت، خلافت، سلطنت، حکومت، امامت، دولت، ولایت، ملک و... برشمرد. آنان معمولا میکوشیدند که به حکومت خود رنگ قداست و مشروعیت ببخشند. خلافت منصبی الهی است و خلیفۀ پیامبر باید در علم و ایمان و تقوا و فضایل دیگر همچون پیامبر باشد و مقام عصمت داشته باشد.
- رسول خدا بارها در طول حیات خویش، امیر المؤمنین را به امر خداوند، خلیفۀ خود خواند و معرفی کرد. از جمله فرمود: "یا علی تو جانشین من هستی و من تو را به فرمان پروردگارم جانشین خود ساختم"[۲۱]، و فرمود: "ای مردم، پس از من پیشوای شما علی است و او جانشین من بر شماست"[۲۲] احادیث فراوانی با این تعبیر و مضمون نقل شده است[۲۳] این منصب والا و مقدس، جامهای است که بر اندام ولیّ خدا برازنده است، همانگونه که علی(ع) در خطبه شقشقیه فرمود: پسر ابو قحافه جامۀ خلافت را به تن کرده است، در حالی که میداند من شایستهترین فرد برای آنم [۲۴].
- امامان شیعه، همواره مدّعی آن بودهاند و تصدّی خلافت از سوی دیگران را غصب و ناروا میدانستند. حتی امام حسین(ع) در مدینه پس از مرگ معاویه، در پاسخ مروان که از آن حضرت میخواست با یزید بیعت کند، به سخن پیامبر استناد فرمود که شنیدم جدّم رسول خدا(ص) میفرمود: "خلافت بر دودمان ابو سفیان حرام است"[۲۵]. از جرائم معاویه نیز این بود که در حال حیات خویش، میکوشید مردم را به پذیرش خلافت یزید پس از خودش وادارد و از بزرگان و چهرههای سرشناس بیعت میگرفت و همین کار مورد نقد برخی از صحابۀ پیامبر، از جمله خود امام حسین(ع) قرار گرفت[۲۶] با توجّه به بار محتوایی و اهمیت سیاسی این واژه، بیجهت نیست که در طول تاریخ، قدرت طلبان درپی تصدّی و غصب آن بودهاند و آن را در عمل به حکومت و سلطنت تبدیل کردهاند.
- خلیفه، از بزرگترین لقبهای حکّام در تاریخ اسلام بوده و حاکم مطلق جهان اسلام از آن فهمیده میشد و خلفای راشدین و خلفای اموی و عباسی و دیگر سلسلهها پیوسته عنوان خلیفه را (گاهی خلیفۀ رسول اللّه و گاهی خلیفة اللّه) برخود مینهادند و بر سکّهها و در اسناد رسمی میآوردند تا از این طریق، قداست و وجهه کسب کنند. جایگاه عنوان خلافت و خلیفه، فراز و نشیبهایی داشته و بتدریج از قدرت آن کاسته شده است. سلاطین عثمانی سلطۀ خود را با عنوان دورۀ خلافت عثمانی به ثبت رساندهاند. آنچه ارزش مضاعفی به استفادۀ عثمانیها از این عناوین میداد، قدرت نظامی و دریایی امپراتوری عثمانی و نیز موقعیت آنها به عنوان مدافعان اسلام در برابر اروپای مسیحی از یکسو و ایران شیعی از سوی دیگر بود. به نظر میرسد به جهت چنین موقعیّتی بارها رهبری (و نه حاکمیّت) عثمانی بر جهان اسلامی سنّی در دیگر دولتهای اسلام پذیرفته شد... دیگر عصر خلافت جهانی به سر رسیده بود و هیچ حاکم اسلامی نیز چنین ادعایی نداشت. چنین روندی ادامه یافت تا آنکه این ایده در اواخر قرن هیجدهم میلادی مجدّدا از سوی سلاطین عثمانی مطرح شد.[۲۷].
- خلافت، از موضوعات بحثانگیز در تاریخ اسلام بوده و اهل سنت کوشیدهاند به نوعی خلافت سه تن را پیش از امام علی(ع) مشروعیت بخشند. خلافت رفته رفته از مسیر خود خارج شد و همانگونه که پیامبر خدا(ص) پیشبینی کرده بود که خلافت پس از من است، بعد از آن امارت خواهد شد، سپس به ملوکیّت و پادشاهی تبدیل شده و نهایتا به جبابره و دیکتاتوری خواهد رسید،[۲۸] روند حاکمیّت، مشروعیت خود را از دست داد و خلفای اموی و عباسی با ظلم و عیاشی و غارت بیتالمال و... به حکومت پرداختند. ابتدا خلفا خود را خلیفه النبی میگفتند، امّا در دورههای بعد، خود را خلیفة اللّه نامیدند و آغاز این حرکت از زمان معتصم عباسی بود[۲۹].
- در زمان ائمه، تقابل روشنی میان "خطّ خلافت" و "خط امامت" پدید آمد[۳۰]، چرا که از زمان امیر المؤمنین(ع) به بعد، امامان معصوم را از صحنۀ سیاسی کنار زدند و بلکه سیاست حذفی با امامان پیش گرفتند و معمولا طرفداران خطّ امامت، خلفا را به رسمیت نمیشناختند.
- در روایات شیعه، اغلب با عنوان "الأمر" به مسألۀ حکومت و خلافت اشاره میشود. خلافت مفهوم دیگری هم دارد که در انسانشناسی قرآنی مطرح است و مقام خلیفه اللّهی انسان که در قرآن به آن اشاره شده و خارج از موضوع این کتاب است[۳۱]. نیز در اصطلاح تصوّف، خلافت مقامی است که سالک بعد از قطع مسافت و رفع بعد میان خود و حق، بر اثر تصفیه و تجلیه و نفی خاطر و خلع لباس صفات بشری از خود و تعدیل و تسویۀ اخلاق و اعمال و جمیع آن منازل که ارباب تصفیه معلوم کردهاند و طیّ منازل سائرین و وصول به مبدأ حاصل کرده به اصل و حقیقت واصل گشته، سیر الی اللّه و فی اللّه تمام شده و از خودی محو و فانی و به بقای احدیّت باقی گشته، آنگاه سزاوار خلافت است.[۳۲].[۳۳]
خلافت بیدلیل
- پس از وفات رسول خدا(ص)، خلیفه شدن ابوبکر نه به نص و فرمان و تعیین پیامبر خدا(ص) بود، چون اهل سنت معتقدند پیامبر کسی را جانشین تعیین نکرد، نه مستند به اجماع بود، چون کسانی مثل علی بن ابی طالب(ع)، همۀ بنی هاشم، سعد بن عباده، زبیر، طلحه، خالد بن ولید، مقداد، سلمان، ابوذر، عمّار یاسر، براء بن عازب، ابیّ بن کعب، عتبه، ابو سفیان در آغاز کار بیعت نکردند، نه متّکی به شورا بود، چون خود عمر هم گفت: بیعت مردم با ابوبکر، "فلته" و تصمیم بدون حساب و بیمشورت با مسلمانان بود، نه مستند به اهل حلّ و عقد از مسلمانان بود، چون چهرههای برجستهای از بزرگان اسلام حضور و رضایت نداشتند و عموم مهاجران هم در سقیفه نبودند، پس دلیل مشروعیت آن خلافت چیست؟ با اینکه ابوبکر از همۀ مسلمانان صلاحیّت و علم و مجاهدت بیشتر و نسب والاتر و خویشاوندی نزدیکتر نداشت. برعکس، خلافت و امامت علی(ع) هم به نصّ آیۀ تبلیغ و آیه اکمال دین و آیه ولایت، از سوی خدا بود، هم احادیث متواتر از رسول خدا(ص) مبنی بر خلافت و وصایت و ولایت و شایستگی او بود، هم سابقۀ ایمان و جهاد و فضایل علمی و اخلاقی او برتر از همه بود، هم برادر، پسر عمو و داماد پیامبر و بزرگشدۀ دامان رسول خدا(ص) بود و هم سابقۀ بتپرستی نداشت. حدیث ولایت، حدیث ثقلین، حدیث منزلت، حدیث غدیر و... احادیث دیگر هم تصریح بر خلافت او دارد. با این حال، چرا آنان، علی(ع) را که هم برتر بود و هم خلافتش مشروع، رها کردند و درپی دیگری رفتند؟ ملاک ترجیح و تقدیم مفضول بر افضل چه بود؟.[۳۴]
خلفای راشدین
- راشد، به معنای رشد یافته، هدایت یافته، دیندار و متدیّن است. خلفای راشدین عنوانی است که اهل سنت بر چهار خلیفۀ پس از پیامبر (ابوبکر، عمر، عثمان و علی(ع)) اطلاق میکنند و اگر بر رفتار دیگران هم خلل وارد بدانند، سیره و عمل این چهار خلیفه را حق میشمرند.
- از دید شیعه، خلفای راشدین و جانشینان برحق پیامبر، دوازده امام معصوماند که رسول خدا(ص) آنان را به جانشینی خود تعیین و نصب کرده و از یکایک آنان نام برده است و این از طریق روایات شیعه و سنت نیز به حدّ متواتر نقل شده است.
- در زیارت جامعه است: «أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ »، نیز این سخن پیامبر خدا(ص) خطاب امیر مؤمنان(ع): "یا علی، امامان راشد و هدایت یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب میشود یازده نفر اماماند با تو"[۳۵] در سخنی هم امیر مؤمنان(ع) به طارق بن شهاب، اوصاف فراوان و بلندی برای امامان حق میشمارد، از جمله میفرماید: « فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الطَّاهِرُونَ وَ الْعِتْرَةُ الْمَعْصُومُونَ وَ الذُّرِّيَّةُ الْأَكْرَمُونَ وَ الْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ وَ الْكُبَرَاءُ الصِّدِّيقُونَ وَ...»[۳۶] که تعبیر خلفای راشدین از زبان آن حضرت بر ائمه معصوم از اهل بیت پیامبر گفته شده است.[۳۷]
خلیفه بلافصل
- "خلیفه بلافصل" عنوان، لقب و عقیدهاى است که شیعه دربارۀ على بن ابى طالب(ع) دارد و این به استناد آیات و روایاتى است که امامت و خلافت را خاصّ آن حضرت مىداند. گرچه اهل سنت نیز امیر المؤمنین(ع) را خلیفۀ پیامبر مىشناسند، امّا به عنوان چهارمین خلیفه از خلفاى راشدین.
- شیعیان، جانشین واقعى و حقیقى پیامبر را بدون فاصله شدن کسان دیگر، على(ع) مىشناسند، چون رسول خدا(ص) بارها دربارۀ على(ع) تعبیر «أَنْت خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي» فرموده، امّا دربارۀ آن سه نفر دیگر، چنین چیزى نیست[۳۸].
خلافت پیامبر خاتم در اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت
مقدمه
واژۀ خلافت در لغت از مادۀ “خلف” به معنای جانشینی کسی از فرد دیگری است[۳۹]. در تاج العروس نیز همین معنا معادل خلیفه آمده و جانشینی از قوم مراد است که امارت در آن لحاظ شده است[۴۰]. بنابراین به کسی خلیفه میگویند که قائممقام شخص دیگری قرار میگیرد. از اینرو، جایز است پیامبران را از آن جهت که جانشین خدا بر روی زمین هستند خلفا نامید. به همین سبب، خداوند حضرت داوود را خلیفه خوانده است[۴۱]. واژه خلیفه، به صورت مفرد[۴۲] و جمع آن خلفا[۴۳]، پنج بار در قرآن تکرار شده است که یک مورد آن دربارۀ حضرت داوود است. البته مصدر خلافت در قرآن نیامده است. در واقعۀ سقیفه از واژه خلیفه به ندرت استفاده شده است. عمر در اثبات برتری ابوبکر برای احراز مقام خلافت به نکاتی اشاره میکند؛ از جمله جانشینی وی هنگام بیماری پیامبر(ص) در امر نماز جماعت یا همان خليفة رسول الله على الصلاة[۴۴]. در گفتوگوهای حاضران سقیفه واژههای دیگری مانند “امر”، “امیر”، “وزراء” و “امراء” به کار رفته است؛ برای مثال، “سعد بن عباده” پس از مدح پیامبر و دعوت از انصار در احراز منصب خلافت، تعبیر بِهَذَا الْأَمْر را به کار برد[۴۵]. این بیان در سخنان ابوبکر نیز، زمانی که برخی مردم از بیعت با وی پرهیز کردند، دیده میشود[۴۶]. عمر و ابوعبیده جراح نیز در اثبات خلافت برای ابوبکر از واژه “امر” استفاده کردند[۴۷]. همچنین این تعبیر در کلمات حضرت علی(ع)، هنگامی که پس از حادثۀ سقیفه برای گرفتن بیعت نزد ایشان آمدند در خودداری و ادعای حق خلافت برای خود به کار رفته است[۴۸]. به این ترتیب، مراد از امر در تعابیر بالا همان امر خلافت بوده است که با کلمات اشاره آمده است. ابوبکر نیز در بیان جایگاه انصار و مهاجرین گفت: ما امیران باشیم و شما وزرا[۴۹]. سعد این پیشنهاد را پذیرفت و تعبیر وی را تکرار کرد و گفت: صدقت، فنحن الوزراء و أنتم الأمراء[۵۰]. واژه امیر را انصار مطرح کردند که در پی تعدیل حقوق دو طرف بودند: فمنّا أمير و منكم أمير[۵۱]. به هر حال، واژۀ خلیفه تنها یک بار در محاورات حضار سقیفه به کار رفته است. گویا نخستین بار در رخدادهای مربوط به سپاه اسامه ابوبکر آشکارا خلیفه خوانده میشود. ابوبکر به پیروی از فرمان پیشین پیامبر، بر اعزام سپاه اسامه اصرار داشت؛ درحالی که برخی مسلمانان، از جمله خود اسامه نگران اوضاع و خطرهای احتمالی مخالفان بودند. به همین سبب، اسامه از عمر که در سپاه خود حضور داشت خواست نزد خلیفۀ رسول الله برود و از ضرورت حضور سپاهش در مدینه سخن گوید. این درخواست با همین تعبیر خلیفة رسول الله(ص) در سخنان انصار خطاب به عمر نیز دیده میشود. عمر نیز پس از مذاکره با ابوبکر و در بازگشت به سوی اسامه و سپاه وی، همین تعبیر ترکیبی خلیفة رسول الله(ص) را در سخنان خود به کار برد[۵۲]. از آن پس، واژۀ خلیفه در تاریخ اسلام و مسلمانان از تعابیر و اصطلاحات رایج شد و در نامههای ابوبکر هنگام جنگهای رده و زمان خلافت وی با صراحت کامل به کار رفت[۵۳].
پس از ابوبکر، عمر به جانشینی وی انتخاب شد و عنوان “خلیفة خلیفة رسول الله” را از آن خود ساخت. تکرار پسوند خلیفه با توجه به افزایش شمار خلفا در آینده مشکل آفرین بود. پس کمکم به همان واژۀ اولیۀ خلیفه بسنده شد و عمر نیز به نام خلیفه بدون تکرار آن اکتفا کرد. همچنین عمر پس از منع تکرار واژۀ خلیفه، نخستین کسی بود که کوشید با استدلال به اینکه شما مؤمنان هستید و من امیرِ شمایم، خود را امیرالمؤمنین بخواند[۵۴]. در زمان امویان، واژه خلیفه با پسوند الله همراه شد که در دورۀ خلفای پیشین مرسوم نبود. خلفای بنی امیه خود را خلیفة الله خواندند؛ عنوانی که وقتی شخصی آن را دربارۀ ابوبکر به کار برد، با مخالفت وی روبهرو شد. معاویه نخستین کسی بود که خود را خلیفة الله خواند. عنوان ترکیبی خلیفة الله در زمان عبدالملک بیش از دیگر امویان به کار رفته است. خلفا، کارگزاران و شاعران اموی، برای کاربرد عنوان خلیفة الله انگیزههای بسیاری داشتند که از آن جمله، نگرانی به سبب پیدایش و گسترش نفوذ علما بود. خلفای عباسی نیز بنا به دلایل بسیاری ترجیح دادند پسوند الله را در پی القاب خود حفظ کنند. افزون بر امویان و عباسیان، خلفای اموی اندلس، فاطمیان مصر و اسماعیلیان نیز نظریۀ خلیفةاللهی استناد جستهاند[۵۵]. مقام خلیفةاللهی دربارۀ خلفای عثمانی نیز به کار میرفت. از بالاترین مقام سیاسی عثمانی با لقب “خداوندگار” یا “خواندگار” که در ترکی به معنای سلطان اعظم است یاد میشد؛ گرچه گاهی لقب فارسی “پادشاه” نیز دربارۀ آنان به کار میرفت[۵۶]. حتی پیش از انتقال مقام خلافت به حاکمیت عثمانی نیز، حکمرانان از عنوان خلیفه استفاده میکردند. از قرن دهم، این نظر که “خلیفه باید فردی واحد باشد” از جهان اسلام رخت بربست. از این رو، برخلاف آنچه در صدر اسلام بود، حکمرانان متعددی، از عنوان خلیفةالله استفاده کردند. سلیمان قانونی اعلام داشت که در مقام “خلافت کبری” جای دارد. پس از او نیز عناوینی چون “خلیفه روی زمین” و “خلیفةالمسلمین” متداول شد[۵۷].
علما و اندیشمندان اهل سنت برای مشروعیتبخشی به نظام خلافت - بر مبنای آنچه از سقیفه تا دوران امویان و عباسیان رخ داد – تئوریپردازیهایی کردند که همۀ آنها به امر واقع ناظر بوده است. نظریههای مشروعیت دربارۀ خلافت، اعم از نظریۀ اهل حل و عقد، شورا، استخلاف و استیلا، همگی ناظر به امر واقع بود و توجیهکنندۀ کار خلیفه به شمار میرفت. خلیفه در نظام خلافت ویژگیها، وظایف، اختیارات و شیوۀ خاص تصدیگری و احراز این منصب را داشت که مجموعۀ آنها نظام خلافت را شکل میدهد. در مبحث کلیات، به برخی از مؤلفههای نظام خلافت خواهیم پرداخت[۵۸].
جستارهای وابسته
منابع
- محدثی، جواد، فرهنگ غدیر
- محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی
- دانشنامه نهج البلاغه ج۱
- میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت
پانویس
- ↑ مفردات راغب، ص ۲۹۴، «خلف».
- ↑ المیزان، ج ۱، ص ۱۱۵؛ ج ۱۷، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۵.
- ↑ فرهنگ قرآن، واژه «خلافت».
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۴۹.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۹۸.
- ↑ زیرا پیامبر اکرم در روز غدیر امام علی(ع) را به جانشینی خویش و بهعنوان امام منصوص نصب کرد. در اعتقاد شیعه رویکردی که در سقیفه رخ داد، خارج از رأی پیامبر بوده و برخی افراد در وقوع آن نقش آفریدند.
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 370.
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 370-371.
- ↑ «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ، فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً. حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ] بَعْدَهُ... فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا"»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۳۷۱.
- ↑ «فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ، فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۳۷۱.
- ↑ «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۳۷۱-۳۷۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳: «فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَيَ] كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ»
- ↑ «أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۳۷۲.
- ↑ «وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ [هَذِهِ الْأُمَّةَ] أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً؛ فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلَامِ، وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۶۲.
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۳۷۳.
- ↑ به بحث الهی بودن خلافت در «الغدیر» مراجعه شود، ج ۷ ص ۱۳۱ تا ۱۳۶
- ↑ « يَا عَلِيُّ أَنْتَ خَلِيفَتِي اسْتَخْلَفْتُكَ بِأَمْرِ رَبِّي»؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴ ص ۱۷۹
- ↑ « أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ عَلِيّاً إِمَامُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُم»؛ معانی الأخبار، ص ۳۷۲
- ↑ از جمله ر. ک: «موسوعة الامام علی بن ابی طالب»، ج ۲ ص ۱۳۷
- ↑ «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَة...»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۳.
- ↑ «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَان»؛موسوعة کلمات الامام الحسین، ص ۲۸۵
- ↑ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص ۲۵۶
- ↑ زبان سیاسی اسلام، برنارد لوئیس، ترجمه غلامرضا بهروز لک، ص ۹۸
- ↑ بحار الأنوار، ج ۵۱ ص ۸۴ و ۹۶
- ↑ دائرة المعارف تشیّع، ج ۷ ص ۲۰۱
- ↑ کتاب «معالم المدرستین» ۳ جلد از علامه سیّد مرتضی عسکری به تبیین دیدگاه مکتب خلافت و مکتب اهل بیت در زمینههای مختلف اعتقادی، سیاسی و اخلاقی پرداخته است
- ↑ از جمله ر. ک: «خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت»، محمّد تقی شریعتی، «حماسۀ غدیر»، محمّد رضا حکیمی، «معالم المدرستین» علامه مرتضی عسکری
- ↑ گلشن راز، شبستری، ص ۳۸۸
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۴۹.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۵۲.
- ↑ «يَا عَلِيُّ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَغْصُوبُونَ حُقُوقَهُمْ مِنْ وُلْدِكَ أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً وَ أَنْتَ»؛ بحار الأنوار، ج ۳۶ ص ۲۵۹ ح ۷۸
- ↑ بحار الأنوار، ج ۲۵ ص ۱۷۴
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۵۳.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۵۴.
- ↑ و خَلَفَ فلان فلاناً إذا كان خَلِيفَتَه (ر.ک: محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۸۳).
- ↑ خَلَفَهُ في قَوْمِهِ، خِلافَةً، بالكَسْرِ، علَى الصَّوابِ، وَ القياسُ يَقْتَضِيهِ؛ لأَنَّه بمعْنَى الإِمَارَةِ (ر.ک: محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۵۸۳۰؛ محمد بن محمد بن عبدالرزاق الحسینی (مرتضی الزبیدی)، تاج العروس، تحقیق: مجموعة من المحققین، ج۲۳، ص۲۶۵).
- ↑ ابن سيدة: قال الزجاج جاز أن يقال للأَئمة خُلفاء الله في أَرْضِه بقوله عز و جل: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾ [«ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم» سوره ص، آیه ۲۶] (ر.ک: محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۸۴).
- ↑ ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن تباهی میکند و خونها میریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی میستاییم و تو را پاک میشمریم؛ فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید» سوره بقره، آیه ۳۰؛ ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کردهاند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶.
- ↑ ﴿أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ «آیا شگفت میدارید که از سوی پروردگارتان بر (زبان) مردی از شما پندی آمده باشد تا بیمتان دهد؟ و به یاد آورید هنگامی را که پس از قوم نوح شما را جانشین کرد و در آفرینش بر گستره (توانمندی) شما افزود، بنابراین نعمتهای خداوند را به یاد آورید باشد که رستگار گردید» سوره اعراف، آیه ۶۹؛ ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ «و یاد کنید آنگاه را که شما را جانشینانی پس از (قوم) عاد قرار داد و در این سرزمین جای داد که در هامون آن کاخها میسازید و کوهها را برای خانهسازی میتراشید پس نعمتهای خداوند را به یاد آورید و در این سرزمین تبهکارانه آشوب نورزید» سوره اعراف، آیه ۷۴؛ ﴿أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ﴾ «یا آن کسی که به درمانده، چون وی را بخواند، پاسخ میدهد و بلا را (از او) میگرداند؟ و شما را جانشینان زمین میگرداند؛ آیا با خداوند، خدایی (دیگر) هست؟ اندک پند میپذیرید» سوره نمل، آیه ۶۲.
- ↑ فقال ابو بكر: هذا عمر، و هذا ابو عبيده، فأيهما شئتم فبايعوا فقالا: لا و الله لا نتولى هذا الأمر عليك، فإنك افضل المهاجرين و ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ، و خليفة رسول الله على الصلاة، و الصلاة افضل دين المسلمين، فمن ذا ينبغى له ان يتقدمك او يتولى هذا الأمر عليك! ابسط يدك نبايعك (ر.ک: أبوجعفر محمدبن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۴۳).
- ↑ ر.ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۳۶۰.
- ↑ لما بويع أبو بكر رأى من الناس بعض الانقباض فقال: أيها الناس، ما يمنعكم؟ ألست أحقكم بهذا الأمر؟ ألست أول من أسلم؟ ألست؟ ألست؟ فذكر خصالًا (ر.ک: عبدالرحمن بن ابیبکر السیوطی، تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۵۸.
- ↑ فقال عمر وأبو عبيدة رضي الله عنهما: ما ينبغي لأحد من الناس أن يكون فوقك يا أبا بكر أنت صاحب الغار ثاني اثنين، وأمرك رسول الله(ص) بالصلاة فأنت أحق الناس بهذا الأمر (ر.ک: ابن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، تحقیق الزینی، ج۱، ص۱۳).
- ↑ إباية علي كرم الله وجهه بيعة أبي بكر رضي الله عنهما ثم إن عليا كرم الله وجهه أتى به إلى أبي بكر وهو يقول: أنا عبد الله وأخو رسوله، فقيل له بايع أبا بكر، فقال: أنا أحق بهذا الأمر منكم، لا أبايعكم وأنتم أولى بالبيعة لي، أخذتم هذا الأمر من الأنصار، واحتججتم عليهم بالقرابة من النبي(ص)، وتأخذونه منا أهل البيت غصبا؟ (ر.ک: ابن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۹).
- ↑ يا معشر الأنصار إنا والله ما ننكر فضلكم، ولا بلاءكم في الإسلام، ولا حقكم الواجب علينا، ولكنكم عرفتم أن هذا الحي من قريش بمنزلة من العرب ليس بها غيرهم، وأن العرب لن تجتمع إلا على رجل منهم، فنحن الأمراء وأنتم الوزراء، فاتقوا الله ولا تصدعوا الإسلام (ر.ک: أکرم بن ضیاء العمری، عصر الخلافة الراشدة، محاولة النقد الروایة التاریخیة وفق منهج المحدثین، ج۱، ص۴۸).
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر الطبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۲، ص۱۱۷؛ همو، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ عزالدین بن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۳۶۰.
- ↑ ر.ک: عزالدین بن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۳۱۲.
- ↑ ر.ک: محمد حمیدالله، وثائق (نامههای حضرت ختمی مرتبت و خلفای راشدین)، محمود مهدوی دامغانی، ص۲۷۹ به بعد.
- ↑ به نقل از: حاتم قادری، تحول مبانی مشروعیت خلافت از آغاز تا فروپاشی عباسیان با رویکردی به آراء اهل سنت، ص۶۲-۶۳.
- ↑ برای مطالعه بیشتر، ر.ک: حاتم قادری، تحول مبانی مشروعیت خلافت از آغاز تا فروپاشی عباسیان با رویکردی به آراء اهل سنت، ص۶۴ و ۷۳.
- ↑ ر.ک: اسماعیل احمد یاقی، دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، ترجمه رسول جعفریان، ص۶۹-۷۰.
- ↑ ر.ک: داوود دورسون، دین و سیاست در دولت عثمانی، ترجمه منصوره حسینی و داوود وفایی، ص۲۳۸.
- ↑ میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت، ص ۴۷.