اسماعیلیه در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

اسماعیلیه فرقه ای از شیعه است که به امامت شش امام اول معتقد بودند و پس از امام صادق (ع) قائل به امامت بزرگ‏ترین فرزند او اسماعیل شدند. این گروه دارای فرقه‌های مختلفی بوده و عقاید خاصی مانند اعتقاد به تأویل آیات قرآن و احادیث و احکام شرع داشته و تنها قائل به معاد روحانی هستند و نه جسمانی.

پیدایش اسماعیلیه

اسماعیلیه" فرقه ای از شیعه است که به امامت شش امام اول معتقد بودند؛ اما پس از امام صادق (ع) بزرگ‌ترین فرزند او اسماعیل، یا فرزند او محمد را به امامت پذیرفتند. اسماعیل بزرگ‌ترین فرزند امام صادق (ع) و مورد علاقۀ آن حضرت بود. اگرچه از بعضی روایات، خلاف این به دست می‌آید؛ ولی دانشمندان شیعه او را بزرگ داشته و از وی به نیکی یاد کرده‌اند. به نظر شیخ طوسی او جزء رجال امام صادق (ع) و اصحاب ایشان است. با توجه به علاقۀ امام صادق (ع) به اسماعیل، او مردی جلیل‌القدر بوده است.

ریشۀ پیدایش اسماعیلیه، شاید در این نکته نهفته باشد که اسماعیل فرزند ارشد امام صادق (ع)، مورد احترام آن حضرت بود؛ به همین دلیل برخی می‌پنداشتند پس از امام صادق (ع) او به امامت خواهد رسید. اما اسماعیل در زمان حیات امام ششم، از دنیا رفت و آن حضرت شیعیان را بر مرگ پسر گواه گرفت و جنازۀ او را به صورت آشکار تشییع و دفن کرد. پس از شهادت امام صادق (ع) گروهی از اسماعیلیه، مرگ اسماعیل را در زمان آن حضرت انکار کرده و او را امام قائم دانستند که روزی رجعت خواهد کرد و جهان را از عدل و داد پر خواهد ساخت. اینان مراسم تشییع جنازۀ اسماعیل از طرف پدر را برای حفظ جان او تفسیر کردند. شیخ مفید می‌‌نویسد: "اسماعیل بزرگ‌ترین پسر امام صادق (ع) بود و امام او را بسیار دوست داشت و نسبت به او بیش از دیگران نیکی و محبت می‌کرد؛ ولی اسماعیل در زمان حیات پدر در "عریض" (دره‌ای در نزدیکی مدینه) از دنیا رفت. مردم جنازه‌اش را به مدینه نزد امام صادق (ع) آوردند و در قبرستان بقیع دفن کردند. روایت شده است: حضرت در مرگ او بسیار بی‌تابی می‌کرد؛ به گونه‌ای که با پای برهنه و بی‌ردا، به دنبال تابوت او می‌رفت. همچنین دستور فرمود: تابوت او را پیش از دفن، چندین‌بار به زمین نهادند و هربار حضرت می‌آمد و پارچه از روی صورتش برمی‌داشت و در روی او نگاه می‌کرد. مقصود امام (ع) این بود که مرگ او را پیش چشم آنان ـ که گمان امامت و جانشینی او را داشتند ـ قطعی کند و شبهۀ آنان را دربارۀ زنده بودنش برطرف سازد و به آنها بفهماند اسماعیل از دنیا رفته است. افرادی از اصحاب که او را پس از حضرت صادق (ع) امام می‌پنداشتند از این عقیده بازگشتند؛ گروهی اندک از مردمان بی‌خبر ـ که نه در زمرۀ نزدیکان امام بودند و نه از راویان حدیث آن بزرگوار ـ گفتند: اسماعیل زنده و امام پس از پدرش است و بر این عقیده باقی ماندند! گروهی پس از مرگ اسماعیل، فرزندش محمد را امام دانستند و در هواداری او و فرزندانش استوار ماندند. تمام این گروه‌ها از طرف امام صادق (ع) مورد طرد و انکار قرار گرفتند. حتی روشن نیست خود محمد بن اسماعیل، ادعای امامت و مهدویت داشته باشد. از آنجایی که طرح مسألۀ مهدویت، نوید برپایی حکومت عدل و داد و جایگزینی آن با حاکمیت فاسد و ستمگر عباسیان و حکومت‌های خشن و بیدادگر تابع آنان بود؛ قشرهای محروم در شهرها و روستاها را متوجه داعیان اسماعیلی می‌ساخت. آنان مردم را به سوی امامان مستور، که در نهان می‌زیستند، فرامی‌خواندند[۱].

اسماعیلیه، به اسم‌های دیگری خوانده می‌‌شود که هر کدام بر علت خاصی مبتنی است:

  1. باطنیه: از آن‌رو که برای هر ظاهری باطنی قائل هستند که از نظر آنها باطن "مصدر" و ظاهر "مظهر" است.
  2. ملاحده: به علت آنکه گاهی از ظاهر شریعت به باطن شریعت عدول و به آن بسنده می‌‌کرده‌اند.
  3. سبعیه: از آن‌رو به اسماعیلیه سبعیه یا هفت امامی گفته می‌‌شود که به هفت امام از امام علی تا امام صادق (ع) قائلند و امام هفتم را محمد بن اسماعیل به عنوان مهدی و قائم می‌شناسند. هرچند برخی آنها امام علی (ع) یا امام حسن (ع) را با توجیهاتی خارج و اسماعیل را جایگزین می‌‌کنند[۲].

فرقه‌های اسماعیلیه

برخی از مهم‌ترین فرقه‌های اسماعیلیه عبارتند از:

  1. اسماعیلیه خالص: اینها کسانی بودند که با ادعای زنده بودن اسماعیل، او را امام و مهدی امت خوانده، معتقد بودند او زنده و غایب است و روزی ظهور خواهد کرد. عمل امام صادق (ع) نوعی مشتبه کردن قضا بر خلیفه عباسی بود تا اسماعیل در امان باشد. اینها را "اسماعیلیه خالصه" یا "اسماعیلیه واقفه" نیز می‌‌گویند. این تفکر نتوانست جز عدۀ قلیلی را راضی و قانع سازد؛ به همین علت بسیار زود در همان زمان مضمحل شد[۳].
  2. مبارکیه: آنها کسانی‌اند که معتقدند امامت پس از اسماعیل به فرزندش محمد منتقل شده است؛ زیرا امامت به جز در مورد امام حسن (ع) و امام حسین (ع) فقط به فرزندان به ارث می‌‌رسد، نه به برادر. از این‌رو امامت، پس از امام اسماعیل به برادرش امام موسی کاظم (ع) منتقل نمی‌شود، بلکه به فرزند اسماعیل، یعنی محمد منتقل می‌‌گردد[۴]. علت نامگذاری آنها به این لقب آن است که محمد به همراه مربی خود، مبارک که غلام اسماعیل بن جعفر بوده امامت خود را برنامه‌ریزی کرده است، هرچند برخی گفته‌اند که مبارک لقب شخص اسماعیل بوده است[۵].
  3. قرامطه: مبارکیه به دو فرقه منشعب شدند: برخی به مرگ محمد معتقد شدند و سلسلۀ امامان را در اعقاب محمد می‌دانستند؛ برخی دیگر منکر مرگ او شده، او را قائم و امام غائب پنداشتند که آنها را قرامطه می‌‌نامند. از آنجا که رهبر اینها حمدان بن اشعث قرمط بوده است، به این نام مشهور شدند[۶]. آنان در طول تاریخ، بدنامی‏‌های بسیاری را برای شیعه به ارمغان آورده‌‏اند و هنوز هم رسوبات آن، در ذهن بسیاری از مخالفان شیعه مانده است؛ به گونه‌‏ای که عقاید قرمطیان را به شیعه نسبت می‌‏دهند. آنان، در بحرین قدرت یافته و دولت تشکیل دادند و به شدت با عباسیان مخالفت کردند. قرامطه، قائم را کسی می‏‌دانند که با رسالت و شریعت جدیدی مبعوث می‌‏شود و شریعت محمّد (ص) را منسوخ می‌‏کند. البته این فرقه، سیاسی بودند، نه مذهبی و به دنبال اهداف خاص و منافع خود بودند[۷]. طرفداران ابو الخطاب به خدایی امام صادق (ع) باور داشتند و ابوالخطاب را فرستادۀ او می‌‏دانستند. برخی از آنان، ابوالخطاب را قائم دانسته، گفتند: "وی نمرده است". گروهی از پیروان وی، پس از مرگ اسماعیل، فرزندش محمّد را امام دانستند و در هواداری او و فرزندانش، استوار ماندند. امام صادق (ع) همه این گروه‌‏ها را نکوهش کرده، ترک و انکار نمود[۸].
  4. فاطمیان: گروهی هستند که امامت را در فرزندان محمد بن اسماعیل جاری می‌‌دانند. آنها امامان را به دو قسم"ظاهر" و "مستور" تقسیم می‌‌کنند و معتقدند: پس از هفت امام اول که با امام علی (ع) شروع و با محمد بن اسماعیل پایان می‌‌پذیرد، دورۀ امامان مستور آغاز می‌‌شود. فاطمیان مردم را به صورت مخفیانه به آیین اسماعیلی دعوت می‌‌کردند. تشکیل حکومت فاطمیان در شمال آفریقا از سال ۲۹۷ تا ۵۶۷ (حدود دو قرن و نیم) و بنیان‌گذاری شهر قاهره و دانشگاه الازهر از جمله کارهای تاریخی و ماندگار آنهاست. بعد از مرگ خلیفۀ هشتم فاطمی و اختلاف دو برادر به نام‌های "نزار" و "مستعلی" دو فرقه جدید به نام‌های "نزاریه" و "مستعلیه" پیدا شدند. اسماعیلیان مصر پیرو مستعلی هستند و اسماعیلیان ایران امامت نزار را پذیرفتند. از برجسته‌ترین رهبران نزاریه حسن صباح است که حکومت نزاریه را در ایران، در قلعۀ الموت مستقر کرد[۹].

عقاید اسماعیلیه

برخی از عقاید اسماعیلیه را این‌گونه می‌‌توان برشمرد:

  1. شناخت و اثبات خدا: خداوند حقیقتی ورای عقل است و هرگز قابل شناخت نیست. راه شناخت خدا فقط از طریق انبیا و امامان امکان‌پذیر است؛ آن هم به این نحو که به انسان اعلام کنند: خدا قابل شناخت نیست. از این‌رو خداوند قابل اثبات نیست؛ چون اثبات به منزلۀ احاطه بر خداست و احاطه بر خدا محال است.
  2. صفات خدا: لازمۀ وحدانیت، تنزیه مطلق خداوند، نفی مضاعف است، یعنی خدا نه به اوصاف کمال توصیف می‌‌شود و نه به عدم اوصاف کمال؛ او نه حی است و نه لاحی؛ نه قادر است و نه لاقادر؛ او بالاتر از اسم و رسم و توصیف است؛ حتی لفظ الله بر خدا جایز نیست و به ناچار او را با الفاظ یاد می‌‌کنیم.
  3. عقل اول: از نظر اسماعیلیه، تمام صفاتی که انسان برای خداوند به کار می‌‌برد، صفات عقل اول است. عقل اول همان "الله" قرآن است. عقل اول وحدت محض، از لی، ابدی، حی، قادر، حکیم و علیم قرآن است.
  4. حدوث و قدم عالم: از نظر اسماعیلیه همانند فلاسفه، خداوند قدیم ذاتی و عالم قدیم زمانی و حادث ذاتی است.
  5. جبر و اختیار: اسماعیلیان همانند شیعه و به پیروی از حدیث معروف امام صادق (ع): "لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ الْأَمْرَیْنِ"، مخالف نظر اشاعره و معتزله بوده و راه میانه را برگزیدند.
  6. مسئله شر: شر در ابداع ریشه ندارد، بلکه وجود شر به خاطر مادی بودن عالم و پیدایش آن بالعرض است.
  7. پیامبران و مدت نبوت: در تفکر اسماعیلی، شش پیامبر اولوالعزم با کتاب و شریعت خاص آمده‌اند که به آنان "نطقا" گویند و عبارتند از: آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام و هفتمین نفر محمد بن اسماعیل است. هر دوره هزار سال طول می‌‌کشد، دوره هفتم دوره ظهور همه امور باطنی است که به آن قیامت گویند.
  8. جایگاه نبوت وحی: رسالت جوهری است حقیقی که در ذات رسول نهفته است و وحی به صورت خطوراتی در روح او صورت می‌‌گیرد و پیامبر، آنها را در قالب الفاظ قرار داده و به مردم القا می‌‌کند. از این‌رو نیازی به فرشتۀ وحی نیست. البته پیامبران در احکام شرعی علاوه بر بیان ظاهر احکام، معانی عقلی و باطنی آنها را نیز به انسان‌ها می‌‌آموزند.
  9. اوصاف پیامبران: در تفکر اسماعیلی، به پیامبر، "ناطق" می‌‌گویند. از نظر آنها ناطق هر دوره باید تمام اوصاف نیک عصر خود را دارا و معصوم باشد. علم او به سبب ارتباط با عالم معقول، نامحدود است. شجاعت، تصدیق نبوت انبیای گذشته، ضرورت بشارت به نبی و ناطق بعدی و همچنین طهارت در نسب از شرک و کفر از دیگر اوصاف نطقا و انبیاست.
  10. هدف از بعثت انبیا: رسالت انبیا، رساندن انسان به کمالات و درجات انسانی بوده است؛ چیزی که توسط عقل انسانی امکان‌پذیر نیست. تشخیص سعادت و شقاوت واقعی، آموختن راه‌های کنترل قوای نفسانی و بیان حقایق باطنی از دیگر دلایل بعثت انبیا نزد اسماعیلیان است.
  11. راه شناخت پیامبران: از نظر این گروه راه شناخت پیامبران وحی و معجزه است. معجزه از نظر آنها تصرف در امور جسمانی و روحانی است.
  12. جایگاه امامت: امام از نظر اسماعیلیه دارای جایگاه بالاتری نسبت به پیامبر است؛ زیرا رسول آورندۀ ظاهر و امام آورندۀ باطن اشیاست. آنها مانند غلات ائمه را در عالم خلق و امر شریک خداوند می‌‌دانند.
  13. ویژگی‌های امام: عصمت در دریافت حقایق و نگهداری و به‌کارگیری قوانین، عالم به غیب و اسرار بواطن انسان‌ها، افضل افراد امت ناطق دوره خود؛ همچنین از نظر آنها امام از سوی خدا و از طریق نص انتخاب می‌‌شود.
  14. امامت از نظر اسماعیلیه انواعی دارد که عبارتند از:
    1. امام مقیم: کسی که مربی ناطق بعدی است، مانند ابوطالب که امام مقیم امام دوره ششم، یعنی پیامبر اسلام است؛
    2. امام اساس: جانشین هر پیامبر اولوالعزم، امام اساس عنوان می‌‌گیرد، مانند حضرت علی (ع) نسبت به پیامبر؛
    3. امام متم: هفتمین امام در هر دوره که از تمام کمالات شش امام قبلی برخوردار است؛
    4. امام مستقر: امام حامل نور که امامت در فرزندان او ادامه می‌‌یابد؛
    5. امام مستودع: برعکس امام مستقر است که تنها خود امام است.
  15. معاد: اسماعیلیه به معاد معتقدند؛ اما تنها به معاد روحانی. از نظر آنها، معاد جسمانی معنا ندارد. همچنین به برزخ معتقدند و آن را بالاترین مکان عالم طبیعت می‌‌دانند و برخلاف برخی اتهامات، به تناسخ اعتقادی ندارند[۱۰].

اسماعیلیه در دانشنامه کلام اسلامی

یکی از فرقه‌های شیعی که در اواسط قرن دوم و با اعتقاد به استمرار امامت توسط اسماعیل بن جعفر پدید آمد.

پس از شهادت امام صادق (ع) در سال ۱۴۸هـ. ق، شیعیان و پیروان آن حضرت در امر امامت و جانشینی آن بزرگوار دچار اختلاف شدند [۱۱].

برخی معتقد شدند که امام صادق (ع) فرزند ارشد خویش، اسماعیل را به جانشینی برگزیده و نص امامت را بر او قرار داده است و بدین ترتیب مرگ اسماعیل را انکار نموده، ادعا کردند که امر بر مردم مشتبه شده است و مراسم تشییع و خاک سپاری اسماعیل توسط امام صادق (ع) صرفاً برای حفظ جان اسماعیل از دست عوامل حکومت عباسی صورت گرفته است [۱۲] این گروه که اسماعیلیه خالصه نام‌گذاری شده‌اند در انتظار رجعت اسماعیل به عنوان امام قائم و مهدی موعود باقی ماندند [۱۳].

برخی نیز مرگ اسماعیل در زمان امام صادق (ع)، را پذیرفته و گفتند پس از امام صادق (ع)، محمد فرزند بزرگ اسماعیل امام است. این گروه که نص بر امامت اسماعیل بن جعفر را پذیرفته بودند اعتقاد داشتند پس از امام حسن و امام حسین (ع) انتقال نص و امامت از برادر به برادر جایز نیست، بنابراین امامت پس از اسماعیل به فرزند او منتقل می‌‌شود، نه برادران او [۱۴].

فرقه‌نگاران، این گروه را مبارکیه نامیده‌اند و وجه این نام‌گذاری را انتساب به فردی به نام مبارک نامی دانسته‌اند که رهبر این گروه و از موالی اسماعیل بن جعفر بوده است.

گروه اول به زودی از بین رفت و پیروان قابل ملاحظه‌ای نداشت [۱۵] ولی گروه دوم که امامت محمد بن اسماعیل را پذیرفتند (مبارکیه) با تغییرات و انشعاب‌های متعددی تا به امروز در جوامع اسلامی حضور دارند.

دوران ظهور و شکل‌گیری اسماعیلیه، ریشه‌های فکری و باورهای این گروه در ۱۵۰ سال اول شکل‌گیری این فرقه در پرده‌ای از ابهام قرار دارد؛ زیرا آثار اصیل اسماعیلی در این دوره اندک است و گزارش‌های منابع غیر اسماعیلی نیز تناقض‌ها و اختلاف‌های فراوانی دارد.

پژوهش‌های جدید نیز نتوانسته است تمام ابهام‌های مربوط به این دوره را برطرف نماید. این ابهام‌ها حتی درباره شخصیت اسماعیل و فرزندش محمد نیز وجود دارد. اطلاعات موجود درباره اسماعیل بسیار محدود است وحتی تاریخ دقیق تولد و وفات او نیز معلوم نیست. گزارش‌ها درباره عقاید و آرای اسماعیل و جایگاه او نزد امام صادق (ع) متناقض و پراکنده است [۱۶] ولی در مجموع روایات منقول در کتب امامیه و نظر بزرگانی چون مفید و طوسی دلالت بر جلالت قدر وی دارد و با توجه به اینکه اسماعیل در زمان حیات امام صادق (ع) از دنیا رفته است باید گفت اسماعیل، خود هیچ نقشی در پیدایش فرقه اسماعیلیه نداشته است، اما محمد، فرزند ارشد اسماعیل، که از امام موسی کاظم (ع) نیز چند سالی بزرگ‌تر بود، در حقیقت امام مبارکیه و سرسلسله اسماعیلیان پس از رحلت امام صادق (ع) بوده است.

در منابع مختلف غیر اسماعیلی نام دو تن دیگر نیز در انتشار و نصرت دعوت اسماعیلیه و حمایت از امامت محمد بن اسماعیل ذکر شده است. یکی فردی است به نام مبارک که خادم اسماعیل بن جعفر بوده است و بسیاری از ملل و نحل نگاران او را رئیس مبارکیه و دعوت کننده به امامت محمد بن اسماعیل ذکر کرده‌اند [۱۷] و دیگری میمون قداح و فرزندش عبداللّه بن میمون که داستان‌های مختلفی درباره نسب و مذهب واقعی آنها نقل شده است [۱۸]. البته از نگاه برخی محققان، مبارک لقب اسماعیل بن جعفر و احتمالاً میمون لقب محمد بن اسماعیل بوده است و میمونیه و مبارکیه در نسبت به لقب محمد بن اسماعیل و پدرش نام‌گذاری شده است [۱۹].

البته در این دوره از تأثیر خطابیان و دیگر غالیان کوفه بر جریان اسماعیلیه نیز نباید غافل بود. اگر چه برخی منابع از ارتباط اسماعیل و ابوالخطاب نیز گزارش‌هایی به دست داده‌اند [۲۰] ولی با وجود ابهام‌های فراوان درباره هر دو شخصیت، نمی‌توان به آسانی در این باره قضاوت نمود، ولی از ارتباط پیروان ابوالخطاب (خطابیه) با پیروان محمد بن اسماعیل شواهد زیادی در دست است [۲۱].

نوبختی و سعد بن عبداللّه اشعری، اسماعیلیه خالصه را با پیروان ابوالخطاب یکی دانسته‌اند. بر اساس گزارش آنان گروهی از خطابیه در فرقه محمد بن اسماعیل وارد شدند [۲۲]. وجود بعضی از اندیشه‌ها و تعالیم غلات در عقاید اسماعیلیان دوره‌های بعد می‌‌تواند شاهدی بر این ادعا باشد.

محمد بن اسماعیل که شخصیت محوری در مذهب اسماعیلیه به شمار می‌‌رود اندکی پس از شهادت امام صادق (ع) از مدینه به عراق هجرت کرد و زندگی پنهانی خود را آغاز نمود و به همین سبب به مکتوم اشتهار یافت.

این مهاجرت مبدأ دوره ستر در تاریخ اسماعیلیان نخستین است که تا هنگام تأسیس دولت فاطمیان (اواخر قرن سوم) به طول انجامید.

محمد بن اسماعیل به شهرهای مختلف از جمله کوفه، ری، نهاوند، سابور و فرغانه مهاجرت نمود، ولی ارتباط خود را با مبارکیه که مرکزشان در کوفه بود حفظ می‌‌کرد و در عین حال داعیان خویش را برای تبلیغ به نواحی مجاور می‌‌فرستاد [۲۳]. با درگذشت محمد بن اسماعیل در دوران خلافت هارون الرشید(احتمالاً بین ۱۸۰ـ ۱۹۰هـ. ق) پیروان او به دو گروه تقسیم شدند، گروه کوچکی به ادامه امامت در ذریه محمد قائل شدند [۲۴] ولی اکثر مبارکیه مرگ محمد را انکار نموده، در انتظار بازگشت او به عنوان مهدی و قائم باقی ماندند. این گروه بعدها به قرامطه شهرت یافتند و تا ظهور اسماعیلیان فاطمی در اواخر قرن سوم تقریباً همه جامعه اسماعیلی را شامل می‌‌شدند.

دلیل نام‌گذاری این گروه از اسماعیلیه به قرامطه، انتساب آنان به شخصی به نام حمدان قرمط بوده است [۲۵] وی در حوالی سال ۲۶۱هـ دعوت اسماعیلیه را در نواحی کوفه و نقاط جنوب عراق آغاز کرد. دعوت حمدان که تحت نظر رهبران مرکزی نهضت در سلمیه هدایت می‌‌شد به زودی پیروان زیادی یافت که به قرامطه (منسوب به قرمط) اشتهار یافتند و این اصطلاح برای شاخه‌های دیگر نهضت که سازمان دهنده آنها حمدان نبود نیز به کار گرفته شد.

حمدان با مالیات‌هایی که از پیروان دعوت اخذ می‌‌کرد در سال ۲۷۷ دارالهجره ای در نزدیکی کوفه بنا کرد که پایگاهی برای تجمع آنان بود.

دعوت اسماعیلیه به زودی در جنوب ایران و یمن توسط داعیانی که از سوی حمدان به آن مناطق رفته بودند گسترش یافت. پس از آن بحرین، قطیف، یمامه و عمان نیز تحت پوشش دعوت اسماعیلی قرار گرفت. در حدود سال ۲۸۶هـ قرمطیان، دولتی در بحرین تأسیس نمودند که دو قرن دوام یافت [۲۶].

دعوت اسماعیلیه به تدریج در شبه جزیره عربستان گسترش یافت. در ۲۷۰هـ. ق نخستین داعی اسماعیلی به سند فرستاده شد و از آنجا دعوت به نواحی دیگر نیز رو به فزونی نهاد.

در دهه‌های آخر قرن سوم دعوت اسماعیلیه در سرزمین بربرهای شمال افریقا توسط داعی ابوعبداللّه شیعی گسترش پیدا کرد. از طرف دیگر در قسمت‌های مرکزی و شمال غربی ایران مانند ری، قم، کاشان، طالقان، هرات، گرجستان، آذربایجان، مازندران، گرگان و خراسان نیز دعوت اسماعیلیه بسط یافت و بسیاری از مردم و شماری از امرا و حکام محلی به کیش اسماعیلی درآمدند [۲۷].

همزمان با گسترش سریع دعوت اسماعیلیه، در سال ۲۸۶ق افتراق مهمی در نهضت پدیدار شد، تا این زمان داعیان اسماعیلی به نام محمد بن اسماعیل دعوت می‌‌نمودند و در انتظار رجعت و ظهور قریب الوقوع او به عنوان قائم و مهدی موعود بودند، ولی در ۲۸۶ ه‍.ق اندکی پس از این که عبیداللّه مهدی به رهبری مرکزی اسماعیلیه رسید برای خود و اجدادش ادعای امامت نمود [۲۸] و با انکار مهدویت محمد بن اسماعیل مدعی تداوم امامت در نسل امام صادق (ع) شد.

حمدان قرمط که همچنان ریاست محلی دعوت را در عراق و نواحی مجاور داشت و تا این زمان، رهبری مرکزی اسماعیلیه را به دیده قبول می‌‌نگریست، با کشف این مطلب بی‌درنگ با سلمیه و رهبری مرکزی قطع رابطه کرد و همچنان بر مهدویت محمد بن اسماعیل تأکید نمود. بدین ترتیب نهضت اسماعیلی در ۲۸۶هجری به دو شعبه تقسیم شد: یک گروه که امامت عبیداللّه مهدی و اجدادش از نسل امام صادق را پذیرفتند و به تداوم و پیوستگی امامت معتقد شدند. این گروه همان اسماعیلیان فاطمی هستند. گروه دیگر ادعای عبیداللّه را نپذیرفتند ودر انتظار رجعت قائم مستور، محمد بن اسماعیل باقی ماندند، از این پس نام قرامطه فقط بر این گروه اطلاق می‌‌شد که بر اساس معتقدات خود منتظر ظهور محمد بن اسماعیل به عنوان ناطق هفتم و ناسخ شریعت محمدی بودند.

تقریباً بیشتر اسماعیلیان عراق، ایران، بحرین و جوامع شرقی تا نیمه قرن چهارم مخالف فاطمیان مصر بوده و به گروه دوم تعلق داشتند [۲۹][۳۰]

اسماعیلیان فاطمی

اسماعیلیان نزاری

عقاید و آرای اسماعیلیان

قالب اصلی تعالیم و تفکر باطنی اسماعیلیه، توسط اسماعیلیان نخستین وعمدتاً تا نیمه دوم قرن سوم تدوین یافته بود. مهم‌ترین ویژگی این تفکر، تمایز بین ظاهر و باطن متون مقدس و احکام شرعی بود [۳۱]. اسماعیلیان معتقد بودند هر معنای ظاهری و لفظی منعکس کننده یک معنای باطنی و حقیقی است و دست‌یابی به حقایق باطنی فقط از طریق تأویل که جزو وظایف اصلی امام اسماعیلی است امکان‌پذیر خواهد بود [۳۲].

در نظام فکری باطنی اسماعیلیان، تاریخ مذهبی بشر از هفت دوره تشکیل می‌‌شود، که هر دوره با یک پیامبر شارع آغاز می‌‌گردد. پیامبران شارع که آورنده شریعتی نو در هر دوره بوده‌اند در اصطلاح ناطق خوانده می‌‌شوند.

در شش دوره اول تاریخ بشر، نُطَقا یا پیامبران اولوالعزم عبارتند از: آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد (ع)[۳۳]. در هر دوره پس از ناطق، وصی او یا اساس قرار دارد و پس از وی هفت امام که مُتِم نامیده می‌‌شوند قرار می‌‌گیرند. آخرین امام هر دوره به مقام ناطق دوره بعدی ارتقا می‌‌یابد و شریعت ناطق دوره قبل را نسخ می‌‌کند [۳۴].

هفتمین امام در دوره ششم محمد بن اسماعیل بوده است که اسماعیلیان نخستین (قرامطه) مرگش را انکار کرده، در انتظار ظهورش به عنوان قائم و مهدی باقی ماندند. بر اساس اعتقاد آنان، محمد بن اسماعیل با رجعت خود، به مقام آخرین ناطق می‌‌رسد و در آخرین دور از ادوار عالم با نسخ شریعت اسلام، معانی باطنی و حقایق مکتوم در تمام شریعت‌های قبلی را آشکار می‌‌گرداند. در این دوران، دو شخصیت در شکل‌گیری جهان‌شناسی و دیگر مباحث نظری اسماعیلیه، نقش سازنده ای ایفا کرده اند: یکی داعی محمد بن احمد نسفی که داعی اسماعیلیان در خراسان و ماوراء النهر بود. وی برای نخستین بار فلسفه نوافلاطونی را با تفکر اسماعیلیه درهم آمیخت و حاصل تفکر خود را در کتاب المحصول ارائه کرد. این کتاب به زودی در میان جوامع مختلف قرمطی پذیرفته شد و نقش مهمی در شکل‌گیری و یکسان‌سازی عقاید قرمطیان ایفا نمود.

شخصیت دیگر ابوحاتم رازی داعی ری بود که او نیز آثار مهمی در مباحث نظری اسماعیلیه پدید آورد. پس از نسفی و رازی، ابویعقوب سجستانی که پس از نسفی دعوت در خراسان و ماوراء النهر را برعهده داشت آثار زیادی در تفکر اسماعیلیه تألیف نمود. وی نیز شدیداً تحت تأثیر فلسفه نوافلاطونی قرار داشت.

این داعیان برخی از نظریه‌های فلسفه نوافلاطونی را با تعالیم و مفاهیم قرآنی تلفیق کردند و جهان‌شناسی خاصی در مکتب اسماعیلیه پدید آوردند.

در این جهان‌شناسی، خداوند که هستی بخش و مبدع همه چیز است متعالی و ناشناختنی است. حتی صفات را بر او نمی‌توان حمل نمود. خداوند اولین موجود، یعنی عقل را به امر و مشیت خود ابداع کرده است. عقل خود کامل و بدون حرکت است، ولی از او نفس منبعث می‌‌شود. نفس به علت نقص خود به حرکت درمی آید. از نفس، افلاک هفت گانه و ستارگان منبعث می‌‌شوند. افلاک با حرکت نفس به حرکت درمی آیند و سپس در مراحل بعدی چیزهای دیگر از آنها منبعث می‌‌شوند.

در این میان دیدگاه نسفی و به دنبال او سجستانی با ابوحاتم رازی در مسئله ادوار تاریخی بشر تفاوت داشت. نسفی معتقد بود دوره اسلام در زمان محمد بن اسماعیل خاتمه یافته و دور هفتم تاریخ بشر آغاز شده است. بنابراین شریعت اسلام نسخ شد و احکام شریعت واجب الاجرا نیست، بنابراین وی اعتقاد به اباحه داشت و به ترویج اباحی‌گری می‌‌پرداخت. در مقابل، ابوحاتم رازی نظریه نسفی را رد می‌‌کرد و معتقد بود هیچ باطنی بدون ظاهر نمی‌تواند تحقق یابد و بنابراین نیاز به شریعت ضروری است. به اعتقاد رازی دوره اسلام و شریعت آن تا هنگام ظهور محمد بن اسماعیل به عنوان امام قائم و هفتمین ناطق تداوم دارد.

این اختلاف مبانی سبب شد برخی از جوامع قرمطی مروج اباحی‌‌گری شده، مرتکب اعمال خلاف شرع و اخلاق شوند. در سال ۳۱۷ ق گروهی از قرمطیان به مکه حمله کردند و جمعی از حاجیان را به قتل رسانده، اموالشان را به تاراج بردند. آنها همچنین حجرالاسود را از کعبه جدا کرده با خود بردند [۳۵] در مقابل، دعوت فاطمی رسماً مواضع اباحی‌گرای قرامطه و دیگر گروه‌های افراطی که با تأکید بر باطن، ظاهر و شریعت را نفی می‌‌کردند باطل می‌‌دانست.

اسماعیلیان فاطمی همانند اسلاف خود میان ظاهر و باطن دین تمایز قائل بودند، ولی بر خلاف اسماعیلیان نخستین که تأکید بر باطن و حقایق مکتوم داشتند، اسماعیلیان فاطمی ظاهر و باطن را مکمل یکدیگر می‌‌دانستند. به عقیده آنان دسترسی به حقیقت بدون شریعت امکان‌پذیر نبود [۳۶].

اسماعیلیان فاطمی بینش ادواری اسلاف خود درباره تاریخ مذهبی بشر را حفظ کردند، ولی به علت آنکه خود مدعی امامت بودند در زمینه امامت تغییراتی پدید آوردند. آنان وجود بیش از هفت امام را در دوره اسلام امکان‌پذیر دانستند و در حقیقت ادوار هفت گانه متعددی را به عنوان دور صغیر در دور ششم تاریخ یعنی دوره اسلام پذیرفتند.

فاطمیان با انکار تلویحی مهدویت و رجعت محمد بن اسماعیل قائم و ناطق هفتم را یکی از امامان اسماعیلی از اعقاب محمد بن اسماعیل در آخرالزمان دانستند [۳۷].

فاطمیان همچنین جهان‌شناسی نوافلاطونی که توسط نسفی، رازی و سجستانی تدوین شده بود پذیرفتند. این جهان‌شناسی در زمان امامت معز مورد پذیرش دعوت فاطمی قرار گرفت و در دوره‌های بعد به وسیله داعیان فاطمی چون حمیدالدین کرمانی و ناصرخسرو اصلاح و تکمیل شد. البته جهان‌شناسی کرمانی همچون جهان‌شناسی اخوان الصفا مورد پذیرش دعوت فاطمی قرار نگرفت، ولی بعدها مورد استفاده اسماعیلیان طیبی در یمن قرار گرفت و اهمیت ویژه ای یافت.

طیبی‌ها ادبیات و آثار دوره فاطمی را حفظ کردند، آنها همچون اسماعیلیان فاطمی به ظاهر و باطن دین به یک اندازه اهمیت می‌‌دادند. دعوت طیبی، جهان‌شناسی فاطمی و دوری بودن تاریخ مقدس بشر را پذیرفت. البته طیبی‌ها با ایجاد تغییراتی در جهان‌شناسی کرمانی، جهان‌شناسی خود را اندکی متمایز از جهان‌شناسی فاطمیان قرار دادند [۳۸].

دعوت نزاری که با رهبری حسن صباح، دعوت مستقلی در ایران پدید آورد، در زمینه تفکر و نظام نظری کمتر ادامه دهنده سنن و تفکر اسماعیلیان فاطمی بودند و با توجه به اینکه از زبان فارسی به عنوان زبان مذهبی خود استفاده می‌‌کردند رفته رفته با آثار دوره فاطمی نیز بیگانه شدند.

نزاریان از ابتدا علاقه ای به تفکر در زمینه‌های جهان‌شناسی و تاریخ ادواری نشان نمی‌دادند، بلکه کوشش‌های خود را عمدتاً صرف مطالعه نظریه امامت و تعالیم امام اسماعیلی می‌‌نمودند. حسن صباح خود به تأکید بر نظریه تعلیم واهمیت تعالیم معلمان صادق در هر عصر اهتمام می‌ورزید.

در زمان حسن دوم، چهارمین رئیس الموت، اعلام فرا رسیدن آخرالزمان ووقوع قیامت و به دنبال آن برداشتن بار تکلیف، مسائل جدیدی پدید آورد. اگر چه جلال الدین حسن سوم تعالیم قیامت را نسخ کرد و به مذهب اهل سنت گروید، ولی وجود این آموزه‌های متناقض سبب شد تا تعالیم جدیدی توسط دانشمندان نزاری تدوین شود: تعالیم جدید به نظریه ستر معروف شد. بر اساس این تعالیم، دوران ستر دوره‌ای است که حقیقت در باطن دین مکتوم می‌‌ماند. در این دوره تقیه واجب است و باید احکام شرعی اجرا شود، ولی در دوره قیامت، پرده تقیه برداشته می‌‌شود و نیازی به شریعت باقی نمی‌ماند؛ زیرا معرفت حقیقت و معنویت امام برای جماعت نزاری امکان‌پذیر شده است.[۳۹]

منابع

پانویس

  1. ر. ک: سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۴۱ -۴۲؛ درسنامه مهدویت، ج‌۱، ص۱۰۹-۱۱۰؛ تونه‌ای، مجتبی، موعودنامه، ص۱۰۳.
  2. ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۲۷۲؛ فرهنگ شیعه، ص۷۵.
  3. ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۲۷۳.
  4. ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۲۷۳.
  5. ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۲۷۳.
  6. ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۲۷۳.
  7. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۴۱ -۴۲؛ درسنامه مهدویت، ج‌۱، ص۱۰۹-۱۱۰؛ تونه‌ای، مجتبی، موعودنامه، ص۱۰۳.
  8. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۴۱ -۴۲؛ درسنامه مهدویت، ج‌۱، ص۱۰۹-۱۱۰؛ تونه‌ای، مجتبی، موعودنامه، ص۱۰۳.
  9. ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۲۷۳.
  10. ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۲۷۵-۲۷۶.
  11. المقالات والفرق، ص۷۹، فرق الشیعه، ص ۵۷، الزینة، ص۲۸۶، الملل والنحل، ص۱۶۶.
  12. المقالات والفرق، ص۸۰، فرق الشیعه، ص۵۸، الملل والنحل، ص۱۹۱
  13. الحور العین، ص۱۶۲.
  14. المقالات والفرق، ص۸۰ـ ۸۱، فرق الشیعة، ص۵۸، الارشاد، ج۲، ص۲۱۰، الزینة، ص۲۸۸، الحور العین، ص۱۶۲، الملل والنحل، ۱۹۱، عیون الاخبار، ۴، ص۳۳۴.
  15. الارشاد، ج۲، ص۲۱۰.
  16. رجال کشی، ش۳۹۱، ۴۴۹، ۵۸۱، ۵۸۶، ۶۶۳، ۷۰۲، ۷۳۴، ۸۸۹، الارشاد، ج۲، ص۲۰۹.
  17. المقالات والفرق، ص۸۱، فرق الشیعه، ص۵۸، مقالات الاسلامیین، ص۲۷، الحور العین، ص۱۶۲، الملل والنحل، ص۱۶۸.
  18. الفرق بین الفرق، ص۲۶۶، فهرست ابن ندیم، ص۲۳۸ـ ۲۳۹، اتعاظ الحنفاء، ج۱، ص۱۲۱ـ ۱۳۰.
  19. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص۱۳۳، نشأة الفکر الفلسفی فی الإسلام، ص۳۸۱.
  20. رجال کشی، ش۳۲۱، ۳۲۵ـ ۳۲۶، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص۱۱۷ـ ۱۱۸.
  21. تاریخ اسماعیلیان، ص۴۰ـ ۴۵.
  22. المقالات والفرق، ص۸۱، فرق الشیعه، ص۵۹ الزینه، ص۲۸۹، الحور العین، ص ۱۶۸.
  23. عیون الاخبار، ج۴،ص ۳۵۲ـ ۳۵۶، سرائر، ص۲۶۳.
  24. فرق الشیعه، ص۶۱، المقالات والفرق، ص۸۳، مقالات الإسلامیین، ص ۲۷، الملل والنحل، ص۱۶۸، الحور العین، ص۱۶۳.
  25. فرق الشیعه، ص۶۱، المقالات والفرق، ص۸۳، بیان مذهب الباطنیه، ص۲۲، المنتظم، ج۱۲، ص۲۹۱.
  26. الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۹۶ـ ۳۹۷، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص۱۴۱.
  27. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص۱۴۲ـ ۱۴۵.
  28. اتعاظ الحنفاء، ص۲۲۸، نیز افتتاح الدعوة، ص۲۹۳ـ ۲۹۴.
  29. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص ۱۵۵.
  30. طالقانی، سید حسن، مقاله «اسماعیلیه»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۲۶۷-۲۷۷.
  31. تأویل الدعائم، ج۱،ص۴۷، بیان مذهب الباطنیه، ص۲۲، ۳۹ و ۸۰، فضائح الباطنیه، ص۱۰، تلبیس ابلیس، ص۱۰۲، الملل والنحل، ص۱۹۲.
  32. دعائم الاسلام، ص۵۲ـ ۵۳، بیان مذهب الباطنیه، ص۸.
  33. اساس التأویل، ص۵۱.
  34. المقالات والفرق، ص۸۴، فرق الشیعه، ص۶۲، بیان مذهب الباطنیه، ص۲۲ـ ۲۳، الملل والنحل، ص۱۹۲، تلبیس ابلیس، ص۱۰۲، فضائح الباطنیه، ص۱۶.
  35. الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵۴.
  36. دعائم الاسلام، ج۱، ص۵۳، وجه دین، ص ۸۲.
  37. راحة العقل، ص۵۷۹، جامع الحکمتین، ص۱۲۱ـ ۱۲۲و ۱۶۳ـ ۱۶۵.
  38. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص۳۳۲ـ ۳۳۸.
  39. طالقانی، سید حسن، مقاله «اسماعیلیه»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۲۶۷-۲۷۷.