دشمنی با امام علی در معارف و سیره علوی
مقدمه
نسائی آورده است پیامبر در خطبه غدیر فرمود: «من دوست کسی هستم که با علی دوست است و دشمنم با کسی که با او دشمن است»[۱]. نیز بنا بر آنچه در کتب بسیار مهم و مشهور اهل سنت آمده است، روزی پیامبر خطاب به حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) فرمود: «من سر جنگ دارم با کسی که با شما سر جنگ دارد و در صلح و صفایم با کسی که با شما در صلح و صفا است»[۲]. نویسنده حنفی مذهب کتاب ینابیع الموده در حدیثی از رسول خدا(ص) آورده است: «جنگ با علی جنگ با خدا است و صلح با علی صلح با خدا است»[۳].
رسول خدا(ص) در احادیثی بسیار بر دشمنان امام علی(ع) نفرین کرده است؛ از جمله: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»[۴]. همچنین فرموده است: «پروردگارا، کسی را که با علی دشمن است، به رو در آتش دوزخ افکن»[۵].
درباره اینکه آزار علی(ع)، آزار رسول خدا(ص) است، احادیث بسیارند؛ از جمله اینکه پیامبر به علی(ع) میفرماید: «هر کس تو را بیازارد، مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد، خدا را آزرده است»[۶]. همچنین، حدیثی است بسیار مشهور که پیامبر در ماجراهایی چند بر زبان آورده است: «هر کس علی را بیازارد، مرا آزرده است»[۷].
نکته توجه برانگیز در این ماجراها (احادیث آزار) لحن خشمگینانه پیامبر در این دست از سخنان است. در ظاهر روایات، کسانی که در این ماجراها بر امام علی(ع) خرده میگرفتهاند، در خردهگیری و انتقاد خویش به نرمی سخن گفتهاند، ولی رسول خدا(ص) بسیار سخت پاسخ میداده و آثار خشم از سیمایش هویدا میشده است[۸]. این شیوه پیامبرگواهی است بر حساسیت او نسبت به موقعیت و شأن علی(ع) و این حساسیت نه از روی تعصب خویشاوندی، که به مقتضای رسالت الهی بوده است. پیامبر میخواسته است جایگاه پیشوای آینده مسلمانان و مردی آسمانی را محفوظ بدارد. در حدیثی میفرماید: «علی را دشنام مگویید»[۹]. نیز میفرماید: «هر کس علی را دشنام گوید مرا دشنام گفته است و هر کس مرا دشنام گوید، خدا را دشنام گفته است»[۱۰].
از شگفتیها است که بنا بر روایات بسیاری، دشمنان علی(ع)، حرامزادهاند[۱۱]. ابن عساکر آورده است: پیامبر در جنگ خیبر علی(ع) را نام برد و فرمود: «ای مردم، فرزندانتان را به حب علی بیازمایید. چون علی را دوست بدارند، از شمایند و چون دشمن بدارند از شما نیستند»[۱۲]. همو در ادامه آورده است که چگونه صحابه پاکی مولد فرزندانشان را با دوستی علی(ع) میآزمودند. در روایتی است که علی(ع) میفرماید: «نه کافر مرا دوست میدارد و نه زنازاده»[۱۳]. و ابن عساکر نقل کرده است: «انصار میگفتند که ما با بغض علی بن ابی طالب پی میبردیم که چه کسی ناپاکزاده است»[۱۴].
روایاتی با همین مضمون از دو صحابی بزرگ، جابر بن عبدالله انصاری و ابوایوب انصاری نیز نقل شدهاند[۱۵]. در این باره مسعودی در مروج الذهب داستانی شیرین نقل میکند که خلاصهاش چنین است: یکی از حاکمان و سران بزرگ و مشهور قبائل، به نام ابودلف، پسری داشت که با علی(ع) و شیعیانش دشمن بود. روزی هنگامی که پدر در مجلس نبود، خطاب به حاضران گفت: «شیعیان میپندارند کسی با علی مخالف نیست مگر اینکه حلال زاده نیست، ولی این سخن راست نمیتواند باشد؛ زیرا من دشمن علیام، در حالی که شما از غیرت پدرم آگاهید و نمیتوانید حرم او را متهم سازید». ناگهان پدر، که سخن او را شنیده بود، به مجلس درآمد. همه به احترامش برخاستند. آنگاه به اهل مجلس گفت: «سخن او را شنیدید؛ ولی آنچه گفت، درست نیست. به خدا سوگند، او فرزند زنا و حیض است». آنگاه ماجرای خود را بازگفت: «روزی بیمار بودم و خواهرم کنیزش را برای پرستاریام فرستاد و من با کنیزک درآمیختم و چون پس از چندی معلوم شد، کنیزک باردار است، خواهرم کنیزک را به من بخشید. آن کنیزک مادر همین فرزند بود»[۱۶]. گویی دوستی امام علی(ع) گوهری است که در مزبله جان ناپاکزاده جای نمیگیرد. عشق به علی(ع)، نشانه طهارت نفس است و دشمنی با آن روح بزرگ، نشانه خبث طینت و حرامزادگی است. دست قدرت تکوین الهی، این صفت را تنها در دوستی امام علی(ع) به ودیعه نهاده است.
افزون بر همه اینها، روایات، مرگ دشمن علی(ع) را مرگ جاهلی شمردهاند. طبرانی در المعجم الکبیر والاوسط آورده است که پیامبر به علی(ع) فرمود: هرکس تو را دوست بدارد، ایمان و ایمنی او را در خود میگیرد و هر کس بر تو بغض ورزد، خدایش به مرگ جاهلی میمیراند و اعمالش در اسلام به حساب کشیده میشود[۱۷].
واپسین جمله حدیث بدین معنا است که هر چند آدمی را به عنوان فردی کافر قبض روح میکنند، حساب مسلمان از او میکشند. طبرانی در حدیثی دیگر از رسول خدا(ص) آورده است: هر کس تو را آن گاه که من زندهام، دوست بدارد، عهد خویش به پایان رسانده است و هر کس پس از من، آنگاه که هنوز تو در دنیایی، دوستت بدارد، خدا فرجام کارش را به ایمان و ایمنی ختم میکند. و هر کس آنگاه که نه من زندهام و نه تو، دوستت بدارد، خدا فرجام کارش را به ایمان و ایمنی میرساند و او را از وحشتهای بزرگ قیامت رها میسازد. ای علی، هر کس در حال بغض تو بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است و خدا از او چون مسلمانان حساب میکشد[۱۸].
این دسته از روایات در کنار روایاتی مشهور، که ایمان نداشتن به امام را موجب مرگ جاهلی میدانند، معنایی بس روشن مییابند. احمد بن حنبل و دیگران از پیامبر آوردهاند که میفرماید: «هر کس بیامام بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است»[۱۹].
دیگر جزای دشمنی با علی(ع) آتش است. ابن عساکر از پیامبر نقل میکند که فرمود: «یا علی، اگر همه امتم تو را دشمن بدارند، خداوند همه آنان را به رو در آتش میافکند»[۲۰]. و در کتاب طبقات الحنابله از محمد بن منصور نقل میکند: نزد احمد بن حنبل بودیم. مردی از او پرسید: چه میگویی درباره این حدیث علی که گفته است: من تقسیم کننده آتش دوزخم؟» احمد بن حنبل گفت: «چرا منکر میشوید و برایتان عجیب است؟ مگر به ما نرسیده است که پیامبر به علی(ع) فرمود: تو را دوست نمیدارد جز مؤمن و دشمن نمیدارد جز منافق؟!» گفتیم: «آری». گفت: «جای مؤمن کجا است؟» گفتیم: «بهشت». گفت: «جای منافق کجا است؟» گفتیم: «در آتش». گفت: «پس علی تقسیمکننده آتش است»[۲۱].[۲۲]
روش برخورد با مخالفان، منحرفان و دشمنان داخلی
منظور از منحرفان و دشمنان، کسانی هستند که در دوران حکومت امام، با وی به دشمنی و جنگ پرداختند. این بحث، مخالفان آن حضرت را پیش از خلافت و نیز قاعدین را در بر نمیگیرد. امام علی(ع) در دوران خلافتش با فتنههای داخلی روبهرو شد و به ناچار با آنان به پیکار برخاست. از این رو، معمولاً سخنان حضرت بیشتر در مورد دشمنان داخلی است و شیوه برخورد حضرت با آنها، از سخنرانیها و نامههای ایشان روشن میشود. ناکثین (پیمانشکنان)، قاسطین (ستمگران) و مارقین (خوارج) سه گروهی بودند که پس از خلافت، با حضرت مخالفت و جنگ کردند. ناکثین از نظر روحیه، پولپرستان بودند؛ صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض. سخنان امام درباره عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است. اما روح قاسطین، روح سیاست، تقلب و نفاق بود که میکوشیدند زمام حکومت را به دست گیرند و بنیان حکومت امام را درهم ریزند. دسته سوم، مارقین هستند که روحشان، روح عصبیتهای ناروا و خشکهمقدسها و جهالتهای خطرناک بود[۲۳].[۲۴]
خوارج
این گروه مذهبی خشن، جزمگرا و قشری، در جریان جنگ صفین و حکمیت، با امام علی(ع) به مخالفت برخاستند و به تدریج از سپاه امام جدا شدند و گروهی جداگانه در برابر امام تشکیل دادند و بر ضد امام شورش کردند، کشتار به راه انداختند و امنیت را از بین بردند. امیرمؤمنان، علی(ع) با تلاش فراوان و احتجاجهای مستقیم و غیرمستقیم، کوشید آنان را متقاعد سازد تا از کارهای خلاف و انحرافی خود دست بردارند، وگرنه به ناچار با آنان پیکار خواهد کرد. با رجوع به سخنان حضرت، اجمالاً شیوههای ایشان را در برخورد با خوارج بر میشماریم:
۱. آزاد گذاشتن (یا مدارا با) خوارج: خوارج به عنوان یک حزب در برابر امام، دست به شورش زدند و حتی به آن حضرت ناسزا گفتند، ولی ایشان دستور داد آنها را آزاد بگذارند: «دَعُوهُمْ مَا لَمْ يَسْفِكُوا دَماً أَوْ يَغْصِبُوا مَالًا»؛ «آنها را تا خونی نریزند و مالی غصب نکنند، به حال خودشان بگذارید». در موارد دیگر نیز همانند روش پیامبر عمل کرد و بر اساس آن، خوارج را آزاد گذاشت، مستمریشان را از بیت المال قطع نکرد و آنها آزاد بودند در مساجد به عبادت مشغول شوند. خود حضرت درباره روش پیامبر میفرماید: و خود میدانید که رسول الله(ص) کسی را که مرتکب زنای محصنه شده بود، سنگسار نمود. سپس بر او نماز گزارد و میراثش را به کسانش داد. قاتل را کشت و میراثش را به کسانش داد. دست دزد را برید و زناکار غیرمحصن را تازیانه زد، ولی سهمی را که از غنایم نصیبشان میشد، به آنان پرداخت و رخصت داد با زنان مسلمان ازدواج کنند. رسول الله(ص) آنان را به سبب گناهی که مرتکب شده بودند، مؤاخذه کرد و حد خدا را بر ایشان جاری ساخت، ولی از سهمی که اسلام برایشان معین کرده بود، منعشان ننمود و نامشان را از میان مسلمانان نزدود[۲۵].
۲. استدلال آوردن: روش امام، روشنگری و هدایت خوارج، از طریق استدلال بر باطل بودن راه آنان بود. آنگاه که خوارج شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» سر دادند و ابراز داشتند «لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ»[۲۶]؛ «ریاست و امارت مخصوص خداوند است» و ضرورت وجود حکومت را منکر شدند، ایشان در خطبه ۴۰، میان شعار و وجود حکومت منافاتی ندید و بر ضرورت وجود آن و کارکردهایی که بر آن مترتب است استدلال آورد. در خطبه ۱۲۵ و ۱۲۷، حضرت به پرسشهای خوارج درباره حکمیت پاسخ میدهد تا از افکار گمراه کننده خود دست بردارند: اگر گمان آن دارید من خطا کردهام و گمراه شدهام، پس به چه سبب همه امت محمد(ص) را به گمراهی من، گمراه میشمرید و آنان را به خطایی که من کردهام، بازخواست مینمایید و به گناهی که من مرتکب شدهام، به کفر نسبت میدهید. شمشیرهای خود را بر دوش نهاده، بر سر بیگناه و گناهکار فرود میآورید و گناهکار و بیگناه را با هم در میآمیزید.... ای نابکاران! من کار بدی نکردهام و شما را در کارتان فریب ندادهام و به اشتباه نینداختهام. بزرگان شما دو مرد را برگزیدند و ما از آن دو، پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند، ولی آن دو گمراه شدند و حقیقت را با آنکه به چشم میدیدند، رها کردند. میلشان به ستم بود و به ستمگراییدند. ما پیش از آنکه رأی ناصواب خود را آشکار کنند و حکمی ظالمانه دهند، از ایشان پیمان گرفته بودیم در حکمیت، حق و عدالت را رعایت کنند[۲۷]. ما مردان را حَکَم قرار ندادیم، بلکه قرآن را حکم قرار دادیم، و این قرآن خطی است نوشته شده، که در میان دو جلد جای دارد. به زبان سخن نمیگوید؛ نیازمند ترجمانی است که مردان ترجمانی کنند. هنگامی که آن قوم ما را دعوت کردند قرآن را حکم قرار دهیم، از آنگونه مردم نبودیم که از کتاب خدا رویگردان شویم؛ که خدای تعالی گفته است: «اگر در چیزی خصومت کردید، آن را به خدا و پیامبرش بازگردانید». بازگردانیدن به خدا این است که بر اساس کتاب او داوری کنیم و بازگردانیدن به رسول خدا(ص) این است که سنت او را بگیریم. پس اگر از روی حقیقت به کتاب خدا داوری شود، ما از دیگر مردم بدان سزاوارتریم و اگر به سنت رسول خدا(ص) داوری گردد، ما از ایشان اولاتریم[۲۸]. استدلالهای امام متناسب با درخواستها و ادعاهای خوارج است. مشکل خوارج، ظاهربینی، قشری و خشک بودن در دین بود و حضرت با احتجاجهای فراوان، برای از بین بردن ظاهربینی و ژرفا بخشیدن به دانستهها و عقاید درست آنها در تلاش بود.
۳. افشاگری: آنگاه که خوارج پس از جدایی از سپاه امام به کشتار پرداختند، حضرت آنان را سرزنش کرد و گمراهیشان را افشا ساخت تا همگان با آگاهی از گمراهی ایشان، به آنها نپیوندند. سخن حضرت را در این مورد، پیشتر آوردهایم.
۴. وعده جنگ و ترساندن از عواقب کار: یکی دیگر از روشهای برخورد امام، روشنگری و ترساندن از عواقب بد رفتار خوارج بود که با بحرانی شدن اوضاع و آزمودن روشهای گوناگون، با وعده جنگ هشدار داد: «فَأَنَا نَذِيرٌ لَكُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هَذَا النَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا الْغَائِطِ عَلَى غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَا سُلْطَانٍ مُبِينٍ مَعَكُمْ قَدْ طَوَّحَتْ بِكُمُ الدَّارُ وَ احْتَبَلَكُمُ الْمِقْدَارُ وَ قَدْ كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ هَذِهِ الْحُكُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِينَ الْمُنَابِذِينَ حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاكُمْ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ وَ لَمْ آتِ لَا أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لَا أَرَدْتُ بِكُمْ ضُرّاً»[۲۹]؛ «من شما را میترسانم از آنگاه که کشته در کنار این رود یا در پستوبلند این بیابان به خاک افتاده باشید، بدون آنکه نزد پروردگار خود حجتی یا دلیلی روشن داشته باشید. این دنیای ناپایدار به ورطه هلاکتان افکند و قضای الهی شما را به دام خود کشید. بسا شما را از حکمیت منع کردم و شما سر برتافتید و مخالفت ورزیدید؛ چون کسانی که عهد و بیعت شکسته باشند. تا به ناچار رأی خود را با خواست شما هماهنگ کردم.
۵. درستی راه امام: روش دیگر، استدلال امام بر درستی راه خود و دعوت ضمنی از خوارج به آن است: «أَصَابَكُمْ حَاصِبٌ وَ لَا بَقِيَ مِنْكُمْ آبِرٌ أَ بَعْدَ إِيمَانِي بِاللَّهِ وَ جِهَادِي مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَشْهَدُ عَلَى نَفْسِي بِالْكُفْرِ لَقَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ فَأُوبُوا شَرَّ مَآبٍ وَ ارْجِعُوا عَلَى أَثَرِ الْأَعْقَابِ أَمَا إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي ذُلًّا شَامِلًا وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ أَثَرَةً يَتَّخِذُهَا الظَّالِمُونَ فِيكُمْ سُنَّةً»[۳۰]؛ «باد ریگانگیز بر شما بوزد، آنسان که باقی نگذارد کسی را که راه فساد پوید. آیا پس از آنکه به خدا ایمان آوردهام و همراه رسول الله(ص) جهاد کردهام، به کفر خود اقرار کنم؟ به راستی اگر چنین کنم، گمراه شدهام و هرگز از هدایت یافتگان نبودهام. از این راه باطل و پلید که در آن گام نهادهاید، باز گردید و روی واپس کنید. پس از من به خواری خواهید افتاد، آنگونه که سراپای شما غرق در خواری شود، شمشیر برنده بر سرتان فرود آید و بازیچه دست خودکامگان ستمکار شوید».
۶. روشن کردن سنت پیامبر: امام در سخنانی، به سنت پیامبر اعظم(ص) اشاره میکند و پیروی خود را از آن اولیتر میداند. ایشان روش پیامبر را راه روشنی میداند که خود به آن عمل کرده و از خوارج نیز میخواهد از سنت پیامبر پیروی کنند. یک نمونه از سخن ایشان را در خطبه ۱۲۷ آوردیم و خطبههای دیگری نیز وجود دارد که سنت پیامبر را عمل به قرآن، صلح، جلوگیری از خونریزی (خطبه ۹۳)، میداند که برای طولانی نشدن بحث، از ذکر آنها خودداری میکنیم.
۷. احتجاج با خوارج: از آنجا که خوارج جزئی از نظام اسلامی بودند، حضرت از راههای گوناگونی که احتمال میداد به هدایت آنان بینجامد، اقدام کرد. بارها خود با آنان احتجاج کرد و به پرسشها و شبهههایشان پاسخ گفت و گاه نمایندگانی فرستاد تا آنان را با استدلال به سنت رسول خدا(ص) از گمراهی به درآورند: «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ يَقُولُونَ وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً»[۳۱]؛ «وصیت آن حضرت به عبد الله بن عباس هنگامی که او را برای گفتوگو با خوارج فرستاد: با ایشان به قرآن مناظره مکن؛ زیرا قرآن بار معناهای گوناگون را تحمل کند. تو چیزی میگویی و آنها چیزی میگویند، بلکه با ایشان به سنت مناظره کن که راه گریز نیابند». امام حتی پیش از درگیری نیز با آنان احتجاج کرد و آخرین حربهها و نقطههای روشن امید را به کار گرفت، بلکه تأثیرگذار باشد و هیچ بهانهای برای آنان و دیگران باقی نگذارد، ولی با این همه، خوارج به گمراهی خود پای فشردند تا جایی که دیگر چارهای جز پیکار باقی نماند. حضرت به ابوایوب انصاری دستور داد پرچم امان را در گوشهای از میدان جنگ برافرازد و خوارج را به تجمع در کنار آن دعوت کند؛ به طوری که بر اثر این اقدام، تعداد زیادی از جنگ با حضرت کناره گرفتند.
۸. جنگ: آخرین حربه مؤثر برای مقابله با خطرهای یقینی خوارج برای حکومت و مردم، جنگ بود که گریزناپذیر مینمود. امام خود بیان میدارد که جز او کسی نمیتوانست چشم فتنه خوارج را کور کند. ایشان تنها کسی بود که میتوانست در برابر سجادهنشینان و پیشانی پینهبستگان پایداری و جنگ کند: «أَمَّا بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا وَ اشْتَدَّ كَلَبُهَا»[۳۲]؛ «پس از حمد و ستایش پروردگار، ای مردم! من بودم که چشم فتنه را کندم و جز من هیچ کس جرئت چنین کاری را نداشت، آنگاه که امواج سیاهیها بالا گرفت و به آخرین درجه شدت خود رسید».[۳۳]
ناکثین
همان روشهایی که حضرت درباره خوارج داشت، در مورد ناکثین و پیمانشکنان نیز انجام داد، ولی موضوع استدلالها تفاوت داشت؛ زیرا ناکثین به دنبال ریاست و قدرت و خواهان امتیازهای اقتصادی و غیراقتصادی بودند و حضرت در سخنانش با آنها به گفتوگو و احتجاج میپرداخت.
۱. آگاهی امام و آگاهانیدن مردم: امام، خود، به جریان شورشیان آگاهی کامل و از انگیزههای آنان خبر داشت و میدانست چگونه با آنان رفتار کند. از این رو، در خطبه ۱۰ فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِي وَ لَا لُبِّسَ عَلَيَّ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ لَا يَعُودُونَ إِلَيْهِ»؛ «آگاه باشید که شیطان، حزب خود را جمع کرده و سواره و پیادههای لشکر خود را فراخوانده است. اما من آگاهی لازم را به امور دارم؛ نه حق را پوشیده داشتم و نه حق بر من پوشیده ماند. سوگند به خدا! گردابی برای آنان به وجود آورم که جز من کسی نتواند آن را چاره سازد. آنها که در آن غرق شوند، هرگز نتوانند بیرون آیند و آنان که بگریزند، خیال بازگشت نکنند». گذشته از آن، مردم را نیز از انگیزهها، اهداف و کارهای اصحاب جمل آگاه میسازد، سیمای آنان را توضیح میدهد و با خودش مقایسه میکند؛ چنان که در خطبه ۱۳۷ فرمود: به خدا سوگند! از انتساب هیچ منکری به من خودداری ننمودند و در رفتار میان من و خود رعایت انصاف نکردند. ایشان حقی را میخواهند که خود، آن را واگذاشتند و و خونی را میطلبند که خود، آن را ریختهاند. اگر من در آن کار با آنان شریک بودهام، آنان خود بینصیب نبودهاند و اگر آنان، خود و بیمن چنان کردهاند، پس آنهایند که باید بازخواست شوند و نخستین گامی که در راه عدالت بر میدارند، باید به زیان خود حکم دهند. هر آینه، بصیرت و بینایی من با من است. من امری را بر کسی مشتبه نکردهام و امری نیز بر من مشتبه نشده است. اینان گروه ستمکاراناند. در میان ایشان گل سیاه فتنه است و زهر کژدم گزنده و کارشان به شبهه افکندن است.
هر یک از آن دو، فرمانروایی را برای خود امید میدارد، نه برای دوستش، و آن را به طرف خود میگرداند. این دو میان خود و خدا راهی نگشودهاند و پیوندی برقرار نکردهاند. هر یک کینه آن دیگر را در دل میپروراند و به زودی نقاب از چهرههایشان برخواهند گرفت. به خدا سوگند! اگر به آنچه میخواهند دست یابند، هر یک جان آن دیگر را بگیرد و تباه و نابودش سازد. ستمپیشگان برخاستهاند. کجایند آنهایی که تنها برای پاداش خداوندی مجاهدت میکنند که راههای رستگاری پیش پایشان گشاده است و پیش از این به آنان خبر دادهاند. برای هر گمراه شدن، سببی و بهانهای و هر پیمانشکنی را شبههای است[۳۴]. امام علی(ع) در سخنانی برای آگاهی مردم، جنایتها و خیانتهای ناکثین را فاش میسازد و مواردی را به اطلاع عموم میرساند: بیرون شدند و حرم رسول الله(ص) را با خود به هر سو کشاندند، آنگونه که کنیزی را برای فروختن به هر سو میکشانند. او را به بصره بردند، ولی آن دو، زنان خود را در خانه نشاندند و پردهنشین رسول الله(ص) را به خود و دیگران نشان دادند و همراه سپاهی به راه انداختند. سپاهی که در آن میان، حتی یک تن نبود که به فرمانبرداری من گردن ننهاده و به دلخواه و بدون اکراه با من بیعت نکرده باشد. بر عامل من و نگهبانان بیتالمال مسلمانان و دیگر مردم بصره تاختند. بعضی را در حبس یا اسارت کشتند و بعضی را به غدر و نیرنگ از پای درآوردند. به خدا سوگند! حتی اگر یک تن از مسلمانان را به عمد و بیهیچ جرمی کشته بودند، کشتار همه آن لشکر بر من روا بود؛ زیرا همه آنان در کشتن آن مرد حاضر بودهاند و کشتن او را منکر نشمردهاند و به دست زبان یاریاش نکردهاند و حال آنکه از مسلمانان به شماره سپاهیانی که به شهر داخل کرده بودند، کشتار کردهاند[۳۵].
بر مأموران من و خزانهداران بیت المال مسلمانان که در اختیار من است، وارد شدند و در شهری که همه مردمش در اطاعت و بیعت من هستند، قدم گذاشتند؛ وحدت آنها را برهم زدند و جمعیت آنها را که همه با من بودند، به شورش واداشتند و بر شیعیان من حمله بردند. عدهای را از روی خدعه و ناجوانمردانه کشتند، گروهی نیز با شهامت دست به شمشیر برده، استقامت ورزیدند و شدیداً با دشمن جنگیدند تا آنکه خداوند را صادقانه ملاقات کردند[۳۶]. آگاهی دادن به مردم درباره نادرستی راه مخالفان با استدلال و منطق، از درستی راه و روش امام و نادرستی شیوه رفتار ناکثین خبر میدهد. حضرت ادعاها و خواستههای آنها را مطرح میکند و سپس به آنها پاسخ میگوید و با استدلال خود، مردم را متقاعد میسازد: همانند ماده شتری که به کرَه خود میگراید، به من روی نهادید، در حالی که پیاپی میگفتید بیعت، بیعت. من دستم را میبستم و شما آن را میگشودید. من دستم را واپس میبردم و شما میگرفتید و آن را به سوی خود میکشیدید. بار خدایا! آن دو، طلحه و زبیر، پیوند خود را بریدند و بر من ستم کردند و بیعت مرا گسستاند و مردم را برضد من برانگیختاند. بارخدایا! هر گره که بستهاند، بگشای و آنچه تابیدهاند، سست نمای و بدی و ناکامی را در هرچه آرزویش را دارند و در راه و روشی که در پیش گرفتهاند، به آنان بنمای. پیش از آنکه جنگ را آغازند، از آنان خواستم به بیعتی که شکستهاند باز گردند و درنگ و تأنی نمایند، ولی نعمتی را که به ایشان ارزانی داشته بودم، خوار شمردند و عافیت را پس زدند[۳۷].
شما دو تن به اندک ناخشنود شدید و کارهای بسیاری را به تأخیر انداختید. چرا نمیگویید که شما را در چه چیزی حقی بوده و من آن را از شما دریغ داشتهام؟ و در تصرف کدام نصیب و عطایی خود را بر شما ترجیح دادهام؟ یا کدام حق و دعوایی بود که یکی از مسلمانان نزد من آورد و من در ادای آن ناتوان بودهام یا حکم آن نمیدانستهام یا در آن خطا کردهام؟ به خدا سوگند! نه به خلافت رغبتی داشتم و نه به حکومت نیازی. این شما بودید که مرا به آن فراخواندید و بر من تحمیلش نمودید. هنگامی که خلافت به من رسید، به کتاب خدا و آنچه برای ما در آن مقرر داشته و فرمانمان داده که بر شیوه آن عمل کنیم، نظر کردم و از آن پیروی نمودم، و به سنتی که رسول خدا(ص) نهاده است، اقتدا کردم، بنابراین، دیگر به رأی شما و جز شما نیازی نداشتم. برای من حکمی نیز پیش نیامده که آن را ندانم و از شما دو تن یا برادران مسلمانم مشورت خواهم. اگر چنین وضعی پیش آمده بود، هرگز از مشورت با شما و دیگران روی نمیگردانیدم. اما در باب اینکه چرا در تقسیم مساوات میکنم، این هم چیزی است که من به رأی خود یا از روی هوای نفس در آن قضاوت نکردهام. من و شما دو تن دیدهایم که رسول الله(ص) در این باب چه حکمی آورده و چگونه عمل کرده است. پس در کاری که خدا حکمش را مقرر داشته و امضا کرده بود، به رأی و نظر شما نیازی نداشتم. به خدا سوگند! شما دو تن و جز شما را بر من حقی نیست که زبان شکایت گشایید. خداوند، دلهای ما را و شما را به حق متمایل سازد و در دل ما و شما شکیبایی اندازد[۳۸].
۲. نکوهش جملیان: نکوهش اصحاب جمل، راه دیگری بود که حضرت در پیش گرفت تا عدهای از افکار و رفتار انحرافی خود برگردند. این مورد در خطبه ۲۱۸ آمده است که پیشتر به آن اشاره کردیم.
۳. دعوت به توبه: امام پس از استدلالها و روشن ساختن راه خود و حقانیتش، از سران جمل میخواهد به اشتباه خود پی برند و راه درست را در پیش گیرند: پیش از آنکه جنگ را آغازند، از آنان خواستم به بیعتی که شکستهاند، بازگردند و درنگ و تأنی نمایند، ولی نعمتی را که به ایشان ارزانی داشته بودم، خوار شمردند و عافیت را پس زدند[۳۹]. حضرت در نامه ۵۴ آنها را به توبه دعوت میکند و میفرماید: «فَارْجِعَا أَيُّهَا الشَّيْخَانِ عَنْ رَأْيِكُمَا فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِكُمَا الْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ وَ السَّلَامُ»؛ «ای دو مرد سالخورده! از این رأی و نظر که دارید، بازگردید که اگر امروز چنین کنید، تنها عار گریبانگیر شماست و اگر داوری به قیامت واگذارید، هم عار است و هم نار».
۴. جنگ: مدارا و نرمخویی، استدلال، دعوت به صلح و توبه، و به طور کلی تمام راههای ممکن برای تغییر روحیه قشریگری خوارج کارساز نشد و آنگاه که همه درهای اصلاح بسته شد، حضرت به جنگ روی آورد تا مرزهای عقاید مسلمانان و نیز جان و ناموس آنان در امان باشد: «به خدا قسم! حتی اگر یک تن از مسلمانان را به عمد و بیهیچ جرمی کشته بودند، کشتار همه آن لشکر بر من روا بود؛ زیرا همه آنان در کشتن آن مرد حاضر بودهاند و کشتن او را منکر نشمردهاند و به دست و زبان یاریاش نکردهاند و حال آنکه از مسلمانان به شماره سپاهیانی که به شهر داخل کرده بودند، کشتار کردهاند»[۴۰].[۴۱]
قاسطین
از آغاز حکومت امیرمؤمنان، علی(ع) و بیعت مردم با ایشان، حضرت، عبدالله بن بجلی را به شام فرستاد تا از معاویه بیعت بگیرد و خود در جای او بنشیند. معاویه به شدت خواهان باقی ماندن در حکومت خود بود و به بیعت گردن ننهاد. او برای به دست آوردن حکومت، به تهمتها، ادعاها، شایعهها، تهدیدهای نظامی و جنگ روی آورد، ولی روش امام به جز شیوه معاویه بود. میتوان گفت برخورد حضرت با معاویه، همانند برخورد ایشان با مارقین و ناکثین است، ولی محتوای سخنان و موضوعات مطرح شده، تفاوت دارد. معاویه با ادعای دروغین برای خونخواهی از خلیفه سوم، در برابر امیرمؤمنان، علی(ع) صفآرایی کرد و از روشها و حیلههای بسیاری برای پیروزی بر حضرت بهره برد. او نامههای فراوانی برای امام نوشت، بلکه او را به ابقای حکومت خود قانع کند. از متن نامهها چنین بر میآید که امام همواره موضع تهاجمی در برابر معاویه داشته است تا آنجا که با استدلال خود او را زمینگیر میکند.
۱. وادار ساختن معاویه به بیعت: امام در نامهای به عبدالله بن بجلی، او را در سال ۳۶ هجری به سوی شام فرستاد تا از معاویه بیعت بگیرد و وی را از حکومت عزل کند. حضرت به فرستادهاش دستور میدهد با معاویه برخورد قاطع داشته باشد و حجت را بر او تمام کند. آنگاه معاویه دو راه بیشتر نخواهد داشت: یا تسلیم میشود یا به جنگ اقدام میکند. «أَمَّا بَعْدُ فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي فَاحْمِلْ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْفَصْلِ وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ ثُمَّ خَيِّرْهُ بَيْنَ حَرْبٍ مُجْلِيَةٍ أَوْ سِلْمٍ مُخْزِيَةٍ فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَيْهِ وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَيْعَتَهُ»[۴۲]؛ «اما بعد، چون نامه من به تو رسد، معاویه را وادار که کارش را با ما یکسره کند و بخواه که به طور جزم تصمیم بگیرد. آنگاه مخیرش کن میان جنگی که مردم را از خانههایشان براند یا صلحی که به خواری بپذیرد. اگر جنگ را اختیار کرد، همانند خودش عمل کن و اعلان جنگ نمای و اگر صلح را اختیار کرد، از او بیعت بستان.
۲. دعوت از معاویه به پرهیز از تفرقهافکنی و حقکشی: امام در نامه ۹، پس از افشای دروغ معاویه در خونخواهی عثمان، به معاویه هشدار میدهد از گمراهی و تفرقه دست بردارد، و گرنه گرفتار چیزی خواهد شد که رهایی از آن هیچگاه و در هیچ جا امکان ندارد: «پنداشتهای که برای خونخواهی عثمان آمدهای. میدانی که خون عثمان در کجا ریخته شده؛ آن را از همان جا بطلب، اگر به خونخواهی او آمدهای. گویی چنان است که میبینمت که چون جنگ بر تو دندان فرو برد، مینالی آنسان که شتران گرانبار از سنگینی بار خود مینالند، و میبینم که سپاهیانت در گیرودار ضربتهای پیاپی و حوادث دردناک و سرنگون شدنها مینالند و مرا به کتاب خدا میخوانند، حال آنکه مشتی کافرند و منکر یا بیعت کرده و بیعت شکسته.[۴۳]
معاویه برای ایجاد فتنه، به شبهه و شایعهپراکنی پرداخت، ناسزاگویی به امیرمؤمنان را رواج داد و با بهرهگیری از روشها و ابزارهای گوناگون، خواست بر حضرت چیره شود. کارهای او در واقع نوعی حقپوشی و سرپوش گذاشتن بر حقانیت، فضیلتها و قانونی بودن خلافت امام بود. حضرت در نامه ۶۵، بعضی از خلافهای وی را شمرده و از اشتباهکاریها نهی و او را تهدید کرده است: اما تو به همان راهی که گذشتگانت میرفتند، گام نهادی و ادعاهای باطل کردی. مشتی دروغ برساختهای و در اذهان عوام انداختهای. مقامی به خود بستی که از شأن تو بس برتر است و چیزی را که برای دیگران اندوخته شده بود، بربودی. برای فرار از حق، بیعتی را که از گوشت و خونت بر تو لازمتر است، انکار کردی و آنچه را هنوز گوش تو از آن پر و سینهات از آن انباشته است، ناشنیده انگاشتی.... پناه میبرم به خدا! که پس از من بست و گشاد کارهای مسلمانان را تو بر دست گیری، یا تو را منصبی دهم که با یکی از آنها عقدی توانی بست یا پیمانی توانی نهاد. پس هم اکنون در پی چاره کار خویش باش که اگر تقصیر و کوتاهی کنی، بندگان خدا به سوی تو بسیج شوند و درهای چاره به رؤیت بسته گردد و آنچه امروز از تو میپذیرند، دیگر نخواهند پذیرفت.
۳. مذاکره: روش امام در برابر همه دشمنان گفتوگو بود و با معاویه نیز چنین کرد. در چندین نامه، برتریهای خویش را برشمرد و معاویه را به تقوای الهی و پرهیز از دنیاطلبی فراخواند و توجه او را به آخرت جلب کرد. نامههای ۱۰، ۳۰، ۵۵ و همچنین نامههایی که میان امام و دشمنانش وجود داشته، از آن جمله است: «خداوند مرا به تو آزموده است و تو را به من، و یکی از ما را حجت آن دیگر قرار داده. پس تو در پی دنیا تاختی و به تأویل قرآن پرداختی و مرا به جنایتی متهم ساختی که دست و زبان من در آن دخالتی نداشتهاند. تو و مردم شام این بهتان را برساختید. عالم شما جاهلتان را برانگیخت و ایستادگانتان، نشستگانتان را. پس درباره خود از خدای بترس و زمام خود را از دست شیطان به در کن و روی به آخرت نه، که راه آخرت راه ما و راه توست؛ و بترس که به زودی تو را حادثهای رسد که ریشهات را بر کند و نسلت را بر اندازد. برای تو سوگند میخورم، سوگندی عاری از هر دروغ که اگر دست تقدیر، مرا و تو را به هم رساند، همچنان در برابر تو خواهم بود.[۴۴]
«فَاتَّقِ اللَّهَ فِيمَا لَدَيْكَ وَ انْظُرْ فِي حَقِّهِ عَلَيْكَ وَ ارْجِعْ إِلَى مَعْرِفَةِ مَا لَا تُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ فَإِنَّ لِلطَّاعَةِ أَعْلَاماً وَاضِحَةً وَ سُبُلًا نَيِّرَةً وَ مَحَجَّةً نَهْجَةً وَ غَايَةً مُطَّلَبَةً يَرِدُهَا الْأَكْيَاسُ وَ يُخَالِفُهَا الْأَنْكَاسُ مَنْ نَكَبَ عَنْهَا جَارَ عَنِ الْحَقِّ وَ خَبَطَ فِي التِّيهِ وَ غَيَّرَ اللَّهُ نِعْمَتَهُ وَ أَحَلَّ بِهِ نِقْمَتَهُ فَنَفْسَكَ نَفْسَكَ فَقَدْ بَيَّنَ اللَّهُ لَكَ سَبِيلَكَ وَ حَيْثُ تَنَاهَتْ بِكَ أُمُورُكَ فَقَدْ أَجْرَيْتَ إِلَى غَايَةِ خُسْرٍ وَ مَحَلَّةِ كُفْرٍ فَإِنَّ نَفْسَكَ قَدْ أَوْلَجَتْكَ شَرّاً وَ أَقْحَمَتْكَ غَيّاً وَ أَوْرَدَتْكَ الْمَهَالِكَ وَ أَوْعَرَتْ عَلَيْكَ الْمَسَالِكَ»[۴۵]؛ پس، از خدای بترس در آنچه به تو ارزانی داشته، و در حقی که برگردن تو نهاده، نظر کن و به شناخت چیزهایی که به ناشناختنشان معذور نیستی، بازگرد؛ زیرا فرمانبرداری را نشانههایی آشکار است و راههایی روشن و جادههایی راست و دور از کژی و نهایتی مطلوب همگان. راهی که زیرکان و خردمندان در آن گام نهند و سفلگان سرافکنده از آن دور میشوند. هر که از آن راه پای بیرون نهد، از راه حق بیرون شده و در بیابان گمراهی سرگردان گشته است. خدا نعمتش را بر او دگرگون کند و خشم خود را بر سر او فرستد. پس خود را بپای! خود را بپای! خداوند برای تو راهت را آشکار ساخته. هر جا هستی، همانجا بایست که کار را به حد نهایت رساندهای؛ نهایتی که خسران است و کفر. نفس تو، تو را به بدی گرفتار ساخته و به گمراهی درانداخته و به مهلکه کشیده و راهها را بر تو دشوار گردانیده است». هم سخنی امام با معاویه از روی ناچاری، به جایی رسید که معاویه خود را همسان حضرت دانست و در نامههایش گستاخی کرد و به یاوهگویی پرداخت، ولی ایشان همچنان بیش از هر چیزی مانند پیامبران او را به یاد آخرت و کیفر گناهان خویش توجه داد.
۴. پاسخهای متناسب با ادعاهای معاویه: معاویه با نوشتن نامههای متعدد، حضرت را به کشتن عثمان، طلحه و زبیر و تبعید عایشه متهم میکرد و ادعاها و فریبهای بسیاری به کار میگرفت و در برابر آن نامهها، امام پاسخهای متناسب با ادعاها ارسال میداشت: «وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ شَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ وَ نَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَيْكَ وَ لَا الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ»[۴۶]؛ «گفتی که طلحه و زبیر را من کشتهام و عایشه را آواره و رسوا ساختهام و میان بصره و کوفه فرود آمدهام. این کاری است که تو از آن برکنار بودی. پس تو را چه زیان رسید که باید از تو پوزش خواست؟
در جایی دیگر از نامه، به بیکفایتی معاویه و نسبش میپردازد و او را بدین وسیله در تنگنا قرار میدهد و چاره از دستش میگیرد: هنوز آن شمشیر که با آن جد مادری و دایی تو و برادرت را کشتم، با من است. به خدا سوگند! تو چنان که دریافتم، دلی فروبسته داری و خردی اندک. شایسته است درباره تو بگویند از نردبانی فرارفتهای و از آن فراز منظرهای ناخوشایند میبینی و هر چه بینی، به زیان توست، نه به سود تو؛ زیرا در طلب گمشدهای هستی که از آن تو نیست و ستوری را میچرانی که از آن دیگری است. مقامی را میطلبی که سزاوار آن نیستی و نه از معدن آن هستی. چه دور است گفتار تو از کردارت. چه همانندی با عموها و داییهایت داری، که آنها را شقاوتشان و آرزوهای باطلشان واداشت رسالت محمد(ص) را انکار کنند و چنان که میدانی در ورطه هلاکت افتادند. نتوانستند هیچ حادثه عظیمی را دفع کنند یا از حریم خود دفاع نمایند؛ زیرا در برابر مردان شمشیرزنی بودند که میدان نبرد را پر کرده بودند و در رزم سستی نمینمودند[۴۷].
۵. دعوت به پیروی از دین و قانون: در برخی از نامهها، معاویه را به پیروی از دین - که هر انسانی در برابر آن مسئول است - و قانون دعوت میکند؛ چراکه دین، همان قانون حکومت اسلامی است و هر کس تابع قانون باشد، در واقع پیرو دین است. حضرت او را به خودشناسی و خودیابی و توجه به انجام امور سفارش میکند که در نامه ۳۰ به آن اشاره کردیم.
۶. افشاگری: روش دیگر امام، که با مذاکره، دعوت و... همراه بوده، افشاگری کارهای زشت و دروغین معاویه در راه منافع دنیوی است: «پس تو در پی دنیا تاختی و به تأویل قرآن پرداختی و مرا به جنایتی متهم ساختی که دست و زبانم در آن دخالتی نداشتهاند. تو و مردم شام این بهتان را بر ساختید. عالم شما جاهلتان را برانگیخت و ایستادگانتان، نشستگانتان را»[۴۸].
۷. سرزنش معاویه: امام علی(ع) افزون بر موارد پیشین، در نامههای خود، معاویه را به سبب رفتارهای دور از حق و حقیقت سرزنش کرده است: «بعد از حق، جز گمراهی آشکار چه تواند بود و بعد از صراحت، جز آمیختن حق به باطل چه توان یافت. پس حذر کن از شبهت، و از آمیختن آن به حق و باطل پرهیز، که زمان درازی است که فتنه، پردههای خود آویخته و ظلمت آن، دیدگان را کور ساخته است»[۴۹]. همچنین در نامه ۲۸ نیز وی را نکوهیده است.
۸. رسوا ساختن معاویه به نسب: چرا به جای خود نمینشینی و نمیخواهی کاستیهای خود را بشناسی؟ چرا در آن رتبه واپسین که برای تو مقدر، شده قرار نمیگیری؟ چه زیان تو را که چه کسی مغلوب شد و چه سود تو را که چه کسی پیروز گردید؟ تو در بیابان ضلالت گم گشتهای و از راه راست منحرف شدهای. آیا نمیبینی؟ البته نمیخواهم تو را خبر دهم، بلکه از نعمتی که خداوند به ما ارزانی داشته سخن میگویم که گروهی از مهاجران در راه خدا به شهادت رسیدند. آری، هر یک را فضیلتی بود تا شهادت نصیب شهید خاندان ما شد. او را سید الشهدا خواندند و رسول الله(ص) بر کشته او نماز گزارد و به هفتاد تکبیرش اختصاص داد؟ یا نمیبینی کسانی که دستهاشان در راه خدا از تن جدا افتاد. البته هر یک را فضیلتی بود تا دست یکی از ما را جدا کردند؛ او را «طیار» و «ذوالجناحین» خواندند و گفتند در بهشت با دو بال پرواز میکند. اگر خداوند خودستایی را منع نفرموده بود، گوینده برای تو از فضیلتهایی سخن میگفت که دلهای مؤمنان به آنها خو گرفته است و گوشهای شنوندگان آنها را ناخوش ندارد. این شکار را واگذار که صید آن کار تو نیست. ما پروردگان خداییم و دیگر مردم، پروردگان ما هستند. اگر با خاندان شما در آمیختیم و چون همتایان با شما رفتار کردیم، در عزت و شرف دیرین ما نقصانی پدید نیامد. از شما زن گرفتیم و به شما زن دادیم، در حالی که همتایان ما نبودید[۵۰].
۹. سازشناپذیری امام: با همه نامهها و روشهایی که به کار برده شد، امام فریب نخورد و لحظهای از خواسته حقش فروگذار نبود: «برای تو سوگند میخورم؛ سوگندی عاری از هر دروغ که اگر دست تقدیر، مرا و تو را به هم رساند، همچنان در برابر تو خواهم بود، تا خداوند میان ما داوری کند که او بهترین داوران است»[۵۱].
۱۰. پاسخ به تهدیدهای نظامی: پس از آنکه حیلههای معاویه کارگر نیفتاد، امام علی(ع) را به جنگ تهدید کرد؛ چیزی که همواره حضرت در آن خبره، شهره و توانا بود. در برابر نامهها، امام لحظهای کوتاه نیامد و همه آن تهدیدها را به جان خرید و معاویه را به مبارزه فردیطلبید تا از خونریزی دیگران جلوگیری شود. در ضمن نامهها، حضرت جنگها، شجاعتها و پایداریهایش را یادآور میشود تا او را از جنگ نیز بازدارد و در نامههای ۱۰ و ۲۸، از فضیلتهای خود یاد میکند.
۱۱. به تأخیر انداختن جنگ: هدف امام در برخورد با دشمنان و سازش ناپذیری با آنان، اعتقاد به راه درست اسلام و هدایت دشمنان به آن بود، چه این هدف با جنگ یا صلح به دست آید. از این رو، میکوشید پیکار را به تأخیر اندازد و تا ناچار نشده، به آن نپردازد، بلکه عدهای تا آخرین لحظهها فرصت بازگشت یابند. در آستانه جنگ صفین، برخی مدارا کردن امام را دیدند و علت را پرسیدند. حضرت در پاسخ فرمود: اما اینکه میگویید این درنگ به این سبب است که مرگ را ناخوش میدارم، به خدا سوگند! باکی ندارم که من به سراغ مرگ روم یا مرگ به سراغ من آید. اما اینکه میگویید در پیکار با مردم شام دچار تردید شدهام، به خدا سوگند! هیچگاه جنگ را حتی یک روز به تأخیر نینداختم، مگر به آن امید که گروهی از مخالفان به من پیوندند و به وسیله من هدایت شوند، و با چشمان کمسوی خود پرتوی از راه مرا بنگرند و به راه آیند. چنین حالی را دوستتر دارم از کشتن ایشان در عین ضلالت، هر چند خود گناه خویش را به گردن گیرند[۵۲].
۱۲. جنگ: اینجا نیز جنگ، آخرین حربهای است که امام در برخورد با دشمن، در پیش میگیرد: «پس هماکنون در پی چاره کار خویش باش که اگر تقصیر و کوتاهی کنی، بندگان خدا به سوی تو بسیج شوند و درهای چاره به رؤیت بسته گردد و آنچه امروز از تو میپذیرند، دیگر نخواهند پذیرفت»[۵۳].
۱۳. تحریک مردم به جنگ با دشمنان: آیا نمیبینید سرزمینهایی را که در تصرف داشتید، نقصان یافته و شهرهایتان یک یک فتح میشود و کشورهایتان از دست میرود و سرزمینهایتان مورد و هجوم دشمن قرار گرفته است. روی به رزم دشمنانتان نهید. خدایتان بیامرزد! در خانهها درنگ مکنید که به ستم گرفتار خواهید شد و به خواری خواهید افتاد و نصیبتان اندک خواهد شد. مردان سلحشور همواره بیدارند که هر که خود به خواب رود، دشمنش به خواب نرفته است[۵۴].
۱۴. بازداشتن بعضی شخصیتها از فتنه انگیزی و تحریک به جنگ: به امام خبر رسید وقتی مردم را به جنگ با اصحاب جمل فرامیخوانده، ابوموسی اشعری، کوفیان را از رفتن به جنگ باز میداشته و به نشستن در خانه ترغیب میکرده است. از این رو، نامهای به او نوشت و سرزنشش کرد: از بنده خدا، امیر مؤمنان به عبدالله بن قیس. اما بعد، از تو به من سخنی رسیده که هم به سود توست و هم بر زیان تو. چون فرستاده من با پیام من نزد تو آید، دامن بر میان زن و بند کمر استوار نمای و از سوراخت بیرون آی و کسانی را که با تو هستند، فراخوان. اگر دیدی باید از من اطاعت کنی، به نزد من آی و اگر در تردید بودی، از آن مقام که تو را دادهام، کناره گیر[۵۵].[۵۶]
آیات درباره دشمنان امام علی(ع)
۱. ﴿وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا﴾[۵۷]. از مقاتل نقل شده است که این آیه در حق علی بن ابی طالب(ع) نازل شد؛ چراکه گروهی از منافقان او را میآزردند[۵۸].
۲. ﴿إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ * وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ﴾[۵۹]. زمخشری میگوید: گفته شده است که علی بن ابی طالب(ع) با جمعی از مسلمانان وارد مجلسی شدند و منافقان آنها را مسخره کردند و به آنها خندیدند و به آنها اشاره کردند و بعد به نزد یاران خود رفتند و گفتند: «امروز اَصلع را دیدیم». پیش از آنکه علی نزد رسول خدا(ص) برسد، این آیه نازل شد[۶۰].
۳. ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا...﴾[۶۱]. از اعمش نقل شده است که درباره این آیه گفت: هنگامی که کافران، مقام علی بن ابی طالب(ع) را ببینند، چهرهشان زشت گردد[۶۲].
۴. ﴿فَسَتُبْصِرُ وَيُبْصِرُونَ * بِأَيْيِكُمُ الْمَفْتُونُ﴾[۶۳]. از کعب بن مسعود و عبدالله بن مسعود در این باره چنین نقل شده است: از رسول خدا(ص) درباره علی(ع) پرسیدند. فرمود: «علی(ع) در اسلام پیشروترین شما، در ایمان کاملترین شما، در علم داناترین شما، در حلم برترین شما و در خشم برای خدا خشمناکترین شما است. علمم را به او آموختم و رازم را به او سپردم و کارم را به او واگذاشتم. او جانشین من در خانواده، و امین من در میان امت است». برخی از قریشیان گفتند: «به راستی که علی(ع)، رسول خدا(ص) را شیفته و مفتون خود کرده است؛ به گونهای که هیچ عیبی در او نمیبیند» و خداوند متعال این آیات را فرستاد: ﴿فَسَتُبْصِرُ وَيُبْصِرُونَ * بِأَيْيِكُمُ الْمَفْتُونُ﴾[۶۴].
۵. ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ﴾[۶۵]. امام صادق(ع) از امام علی(ع) چنین نقل فرموده است: هنگامی که رسول خدا(ص)، علی(ع) را در غدیرخم به جانشینی خود منصوب کرد و فرمود «هر که من مولای اویم، این علی مولای او است»، این فرموده در شهرها پخش شد، و نعمان بن حرث فهری نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «از سوی خدا فرمانمان دادی تا ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾[۶۶] بگوییم و تو را رسول الله بدانیم، دستورمان دادی تا جهاد کنیم و حج بگزاریم و نماز به جای آوریم و زکات بپردازیم و روزه بگیریم، ما همه اینها را از تو پذیرفتیم، ولی تو راضی نشدی تا این جوان را جانشین خود ساختی و گفتی هر که من مولای اویم، این علی مولای او است، این خواست تو است یا فرمان خدا است؟» پیامبر فرمود: «سوگند به خدایی که معبودی جز او نیست، این کار از سوی خدا است». نعمان روی برتافت و در همان حال میگفت: «خدایا، اگر این حق است و از سوی تو است، پس، از آسمان بر ما سنگی ببار یا عذاب دردناکمان فرود آر!» خداوند سنگی رها کرد و او را کشت و این آیات را فرستاد: ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ﴾[۶۷].
۶. ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾[۶۸]. از ابوسعید خدری نقل شده است که مراد خدای عزوجل از این آیه، کینه منافقان از علی بن ابی طالب(ع) است[۶۹].
۷. ﴿أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ﴾[۷۰]. ابن عباس میگوید: علی(ع) و ولید بن عقبه معارضه کردند. ولید گفت: «من نیزهام از تو تیزتر، زبانم از تو رساتر، و جایگاهم در سپاه از تو فراگیرتر است». علی به او گفت: «ساکت شو ای فاسق!» و خداوند این آیه را فرستاد: ﴿أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ﴾[۷۱].
۸. ﴿أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ﴾[۷۲]. از شریک بن عبدالله درباره این آیه چنین نقل شده است: نزد اعمش بودم که بیمار بود. ابوحنیفه و ابن شبرمه و ابن ابی لیلی نزد او آمدند و گفتند: ای ابومحمد، تو اکنون در واپسین روزهای عمر دنیا و در آستانه آخر عمر هستی. تو همواره درباره علی بن ابی طالب احادیث آن چنانی را روایت میکردی. اینک از آن کار به خدا بازگرد و توبه کن!» اعمش گفت: «مرا تکیه دهید! مرا تکیه دهید! و چون تکیه داد، گفت: «ابومتوکل ناجی از ابوسعید خدری برای ما روایت کرد که رسول خدا(ص) فرمود: چون روز قیامت شود، خدای متعال به من و علی میفرماید: در جهنم افکنید دشمنانتان را و به بهشت درآورید دوستانتان را؛ و این همان سخن خدای سبحان است که فرمود: ﴿أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ﴾. ابوحنیفه به همراهانش گفت: «برخیزید برویم تا چیزی شدیدتر از این نگوید»[۷۳].[۷۴].
منابع
محمدی صیفار، مهدی، اندیشه و روش اصلاح جامعه از دیدگاه امام علی
عسکری، سید مرتضی، مقاله «امام علی در قرآن»، دانشنامه امام علی ج۱۰
پانویس
- ↑ نسائی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، ص۴۲، ح۸.
- ↑ سنن الترمذی، ج۵، ص۶۹۹، ح۳۸۷۰؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۵۲، ح۱۴۵؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۶۱، ح۴۷۱۴؛ احمد بن حنبل، المسند، ج۳، ص۴۴۶، ح۹۷۰۴.
- ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده لذوی القربی، ج۱، ص۱۷۳.
- ↑ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۳، ح۱۰۱۶.
- ↑ طبرانی، المعجم الأوسط، ج۶، ص۳۰۰، ح۶۴۶۸.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۲۰۴، ح۸۶۷۶.
- ↑ بخاری، تاریخ الکبیر، ج۶، ص۳۰۷، ح۲۴۸۲؛ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص۶۲۴، ح۱۰۶۸.
- ↑ ر.ک: موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱۱، ص۲۶۸-۲۶۶.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۹، ص۱۴۸، ح۳۲۴.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۱، ح۴۶۱۶.
- ↑ ر.ک: موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱۱، ص۲۷۹ و ص۲۱۵.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۲۸۸، ح۸۸۱۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۱۰.
- ↑ ر.ک: موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱۱، ص۲۸۲.
- ↑ موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱۱، ص۲۸۰.
- ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۴، ص۶۲.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۱، ص۶۳، ح۱۱۰۹۲؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۸، ص۴۰، ح۷۸۹۴.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۳۲۱، ح۱۳۵۴۹.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۶، ص۲۲، ج۱۶۸۷۶.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۲۹۷، ح۸۸۳۱.
- ↑ موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱۱، ص۲۷۸، به نقل از طبقات الحنابله، ج۱، ص۳۲۰؛ کفایه الطالب، ص۷۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۳۰۱.
- ↑ طباطبایی نژاد، سید محمود، مقاله «حب امام علی»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۲۵۸.
- ↑ ر.ک: سید محمد تقی حسینی منش، پرتوی از خورشید پرفروغ امام علی(ع) در آثار شهید مطهری، ص۱۳۴ ۱۳۵.
- ↑ محمدی صیفار، مهدی، اندیشه و روش اصلاح جامعه از دیدگاه امام علی ص ۱۵۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۵۸.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۷۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۹۳.
- ↑ محمدی صیفار، مهدی، اندیشه و روش اصلاح جامعه از دیدگاه امام علی ص ۱۵۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۴۸.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۸.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۳۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۰۵. نامه ۵۴ نیز در این باره است.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۳۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲.
- ↑ محمدی صیفار، مهدی، اندیشه و روش اصلاح جامعه از دیدگاه امام علی ص ۱۶۲.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۸.
- ↑ «وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ وَ الْقَضَاءِ الْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ»؛ نهج البلاغه، نامه ۸.
- ↑ «وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِيهَا لِنُبْتَلَى بِهَا وَ قَدِ ابْتَلَانِيَ اللَّهُ بِكَ وَ ابْتَلَاكَ بِي فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَى الْآخَرِ فَعَدَوْتَ عَلَى الدُّنْيَا بِتَأْوِيلِ الْقُرْآنِ فَطَلَبْتَنِي بِمَا لَمْ تَجْنِ يَدِي وَ لَا لِسَانِي وَ عَصَيْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ بِي وَ أَلَّبَ عَالِمُكُمْ جَاهِلَكُمْ وَ قَائِمُكُمْ قَاعِدَكُمْ فَاتَّقِ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ وَ نَازِعِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ وَ اصْرِفْ إِلَى الآْخِرَةِ وَجْهَكَ فَهِيَ طَرِيقُنَا وَ طَرِيقُكَ وَ احْذَرْ أَنْ يُصِيبَكَ اللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ تَمَسُّ الْأَصْلَ وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ فَإِنِّي أُولِي لَكَ بِاللَّهِ أَلِيَّهً غَيْرَ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَ إِيَّاكَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَا أَزَالُ بِبَاحَتِكَ ﴿حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾»؛ نهج البلاغه، نامه ۵۵.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۰.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۴.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۴.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۵.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۵.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۲۸.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۵.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۵.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۵.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۲.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۳.
- ↑ محمدی صیفار، مهدی، اندیشه و روش اصلاح جامعه از دیدگاه امام علی ص ۱۶۷.
- ↑ «و آنان که مردان و زنان مؤمن را بیآنکه کاری (ناپسند) کرده باشند آزار میکنند بیگمان بار بهتان و گناهی آشکار را بر دوش دارند» سوره احزاب، آیه ۵۸.
- ↑ واحدی نیشابوری، اسباب النزول، ص۲۷۳.
- ↑ «بیگمان بزهکاران (در دنیا) به مؤمنان میخندیدند * و چون از کنار آنان میگذشتند به یکدیگر با چشم اشاره میکردند» سوره مطففین، آیه ۲۹-۳۰.
- ↑ زمخشری، محمد بن عمر، الکشاف، فخر رازی، التفسیر الکبیر در تفسیر آیه مذکور.
- ↑ «و چون آن را نزدیک ببینند چهره کافران در هم میرود و (به آنان) گفته میشود: این همان (روزی) است که آن را درخواست میکردید؟» سوره ملک، آیه ۲۷.
- ↑ حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ «پس به زودی میبینی و خواهند دید * که کدامیک از شما دیوانهاید» سوره قلم، آیه ۵-۶.
- ↑ حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج۲، ص۲۶۷.
- ↑ «خواهندهای عذابی رخدهنده را خواست * که از آن کافران است، بیآنکه بازدارندهای داشته باشد» سوره معارج، آیه ۱-۲.
- ↑ «هیچ خدایی جز خداوند نیست» سوره صافات، آیه ۳۵.
- ↑ طبری، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، در تفسیر آیات مذکور.
- ↑ «و اگر میخواستیم آنان را به تو نشان میدادیم آنگاه آنان را به چهره میشناختی و آنان را با آهنگ گفتار میشناسی و خداوند کردارهای شما را میداند» سوره محمد، آیه ۳۰.
- ↑ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی طالب، ص۸۰.
- ↑ «آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.
- ↑ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۴۶؛ واحدی نیشابوری، اسباب النزول، ص۲۶۳.
- ↑ «هر ناسپاس ستیزهجو را در دوزخ افکنید!» سوره ق، آیه ۲۴.
- ↑ حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج۲، ص۱۸۹.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، مقاله «امام علی در قرآن»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۱۱۳.