سعد بن ابی‌وقاص در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

نام وی سعد بن مالک بن أهیب بن عبد مناف است. وی اهل مکه و از طایفه قریش بود، پدرش ابی وقاص، مالک بن وهیب و مادرش حمنه دختر سفیان بن أمیة بن عبد شمس و دختر عموی ابوسفیان است. او هفده ساله بود که اسلام آورد[۱]. در ابتدای اسلام مسلمانان نماز را در دره‌های مکه مخفیانه می‌خواندند که روزی سعد بن ابی وقاص به همراه عده‌ای در دره‌ای مشغول نماز خواندن بود که عده‌ای از مشرکین در مقام توهین برآمدند، سعد با استخوان کله شتری بر سر یک نفر از آنان زد که سرش را شکافت و خون جاری شد[۲]. سعد می‌گوید: مطلع شدم که رسول خدا (ص) به طور مخفیانه مردم را به اسلام دعوت می‌کند و من هم سوار اسب شدم و به ملاقاتش رفتم و اسلام آوردم[۳]. پس از آنکه اسلام آوردم مادرم ناراحت شد، به من گفت: پسر، این چه دینی است که اختراع و ابداع نمودی؟ از این دین جدید دست بردار وگرنه اعتصاب غذا می‌کنم تا از گرسنگی بمیرم و مردم تو را ملامت و سرزنش کنند. من که خیلی با مادرم مهربان بودم و نیکی می‌کردم و با این سابقه تصور نمی‌کرد گفته‌اش را رد کنم، ولی گفتم: مادر، این کار را نکن که من از دینم دست نمی‌کشم. یک شبانه روز از خوردن و آشامیدن خودداری کرد اما وقتی اصرار مرا دید و من به او گفتم: اگر هزار جان داشته باشی و جانهایت را یکی از دست بدهی من از دینم دست بر نمی‌دارم، دست از این کار کشید[۴].

سیوطی نیز نقل می‌کند که سعد گفت: مادرم به من گفت: هیچ غذا و آبی نمی‌خورم تا به محمد کافر شوی و مدتی از خوردن و آشامیدن امتناع کرد تا این آیه نازل شد: ﴿وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِنْ جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا[۵].[۶].[۷]

سعد و پیامبر اسلام (ص)

نقل شده در سریه عبیدة بن حارث که شصت نفر از مهاجرین (از انصار در بین آنها نبود)، که سعد بن ابی وقاص بین آنها حضور داشت و اولین سپاهی بود که رسول خدا (ص) آن را برای مبارزه با شرک و بت پرستی اعزام کرد، سپاه اسلام در کنار آبی به نام احیاء با سپاه دویست نفری ابوسفیان مواجه شدند اما جنگی رخ نداد، و فقط سعد بن ابی وقاص تیراندازی کرد. بنابراین او اول کسی است که در اسلام تیراندازی نمود[۸]. حدود یک ماه بعد یعنی زمانی که نُه ماه بیشتر از هجرت رسول اسلام (ص) به مدینه نگذشته بود، به رسول خدا (ص) خبر رسید که یک کاروان از قریش در مسیر مکه در حال حرکت است. پیامبر (ص) به سعد ابن ابی وقاص فرمودند: از مدینه خارج شو تا خرّار[۹] برو و اگر توانستی کاروان را متوقف کن. و برای سپاه وی پرچمی سفید قرار داد و آن را به دست مقداد بن عمرو سپرد و با سعد شرط کرد که از خرّار جلوتر نرود[۱۰]. سعد با افرادش به آنجا رفت. اما زمانی به آنجا رسید که کاروان دو روز قبل از آنجا گذشته بود[۱۱].

در جریان نوشتن نامه برای یهود خیبر که جبرئیل آن را املاء می‌کرد پیامبر (ص) سعد را مسئول نوشتن این نامه کردند. بعد از اتمام جنگ خیبر پیامبر (ص) پرچمی بستند و اراده کردند تا آن را به فدک اعزام کنند به همین علت فرمود چه کسی می‌تواند حق این پرچم را ادا کند؟ زبیر برخاست و گفت: من می‌توانم. پیامبر فرمود: نمی‌توانی! سپس سعد بن ابی وقاص برخاست و گفت: من می‌توانم. پیامبر فرمود: تو نمی‌توانی! سپس فرمود: یا علی برخیز و این پرچم را بگیر، امام علی (ع) آن را گرفت و رسول خدا (ص) ایشان را به فدک فرستاد[۱۲].[۱۳]

سعد و نزول آیه خمر

طبری در روایتی که آن را به سعد بن ابی وقاص اسناد می‌دهد، می‌نویسد: یکی از انصار پیش از آنکه شرب خمر تحریم شود، ما را به مهمانی دعوت کرد. در آنجا مهمانان شراب نوشیدند تا این که مست کردند و به عربده کشی پرداختند! انصار می‌گفتند که انصار برترند و قریش می‌گفتند که قریش برترند. در این اوضاع، فردی با استخوان شتری که در دست داشت، بر بینی‌ام کوبید و آن را زخمی کرد. پس از آن نزد پیامبر (ص) رفتم و ماجرا را گفتم که این آیه نازل شد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ[۱۴]

آنچه از ظاهر خبر روشن می‌گردد این است که آیه ممنوعیت شراب خواری در شأن سعد و دوستانش نازل شده است. البته این مسئله در روایت دیگری از وی نیز نقل شده است که وی با افتخار خود را شامل شأن نزول سه آیه بیان می‌کرده است که یکی از آن آیات همین آیه تحریم شرب خمر بوده است[۱۵].

سعد معتقد است این حادثه قبل از تحریم خمر و پیش از نزول آیه تحریم خمر به وقوع پیوست! حال باید بررسی کرد که آیا تا آن زمان خمر تحریم نشده بود؟! زیرا سوره مائده بعد از حجة الوداع و در سال دهم هجری نازل شده است. یعنی براساس گفته سعد، مردم تا سال دهم هجری مجاز بوده‌اند که شراب خواری کنند! آیا به واقع چنین بوده است؟!

خطیب بغدادی از عایشه روایت می‌کند: هنگامی که سوره بقره نازل شد، در آن شرب خمر تحریم شده بود و رسول خدا (ص) مردم را از شراب خواری نهی می‌کرد[۱۶].

منظور عایشه، آیه‌ای از قرآن است که می‌فرماید: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ[۱۷].

به همین معنا، علی بن یقطین از امام کاظم (ع) روایت کرده است که حضرت آیه فوق را به عنوان دلیل تحریم خمر بیان فرموده است[۱۸].[۱۹]

سعد و نزول آیه نفل

در جنگ بدر زمانی که لشکر قریش شکست خورد اصحاب پیامبر (ص) به سه دسته تقسیم شدند. گروهی کنار خیمه پیامبر (ص) ماندند و گروهی به تعقیب دشمن پرداختند و گروهی هم به جمع‌آوری اسرا و غنائم پرداختند. سعد بن معاذ کنار خیمه پیامبر (ص) به نگهبانی مشغول شد و هنگامی که غنائم جمع‌آوری شد؛ سعد احتمال داد که رسول خدا (ص) آن را بین کسانی که به تعقیب دشمن و جمع‌آوری غنائم پرداخته‌اند، تقسیم کند و چیزی به کسانی که محافظت از خیمه را به عهده داشتند، ندهد، لذا گفت: ای رسول خدا، ترس از دشمن و یا خستگی از جنگ باعث نشده است که ما دشمن را تعقیب نکنیم، بلکه ترس این را داشتیم که اگر از شما دور شویم، دشمن بر شما هجوم آورد. و می‌دانید که تعداد افراد زیاد و غنائم کم است و اگر این غنائم به جنگجویان داده شود، چیزی برای دیگر اصحاب تو باقی نمی‌ماند.

سعد بن ابی وقاص گفت: یا رسول الله! آیا سواره‌ها را با افراد ضعیف مساوی قرار می‌دهی؟! رسول خدا فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! آیا جز به کمک همین ضعفا پیروز می‌شوید؟![۲۰]

بر سر غنائم اختلاف ایجاد شده بود که نزد رسول خدا (ص) آمدند و پرسیدند: این غنائم از آن کیست؟ از جانب خدا این آیه نازل شد: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ[۲۱].[۲۲]

سعد و اعتراض به فرماندهی اسامه

پیامبر (ص) در آخرین روزهای عمر شریف خود سپاهی به فرماندهی اسامه فرزند زید بن حارثه که در آن زمان نوزده سال بیشتر نداشت را مهیای حرکت برای مقابله با لشکر روم کرد و اکثر افراد این سپاه را از مهاجرین قرار داد که عمر بن خطاب، ابو عبیده جراح، سعد بن ابی وقاص، و سعید بن زید عدوی نیز در بین آنها بودند که این افراد با اعتراض می‌گفتند: چگونه او، جوانی را بر تمام مهاجرین و انصار برتری داده و او را فرمانده آنان قرار داده است. آن حضرت در حالی که سرش را با پارچه‌ای بسته بود، از منزل بیرون آمد و بر فراز منبر نشست و پس از به جای آوردن حمد و ثنای الهی فرمود: "ای مردم، دستورات اسامه را اطاعت کنید و همراه لشکر او خارج شوید، به جانم سوگند که اگر امروز درباره فرماندهی او ایراد می‌گیرید، در گذشته در مورد پدرش هم ایراد می‌گرفتید. او شایستگی فرماندهی را دارد، چنان که پدرش هم شایستگی فرماندهی را داشت". سپس از منبر پایین آمد و به منزل رفت[۲۳].

البته در هر صورت به رغم تأکیدات فراوان پیامبر مبنی بر حرکت سریع سپاه اسامه عده‌ای اجازه ندادند که این امر آن حضرت محقق شود. البته این مسئله به اینجا نیز ختم نشد حتی بعد از وفات پیامبر هم که ابوبکر قصد فرستادن سپاه اسامه به جنگ روم را داشت و به نوعی در صدد پوشاندن خطای تخلف از سپاه اسامه بود سعد از کسانی بود که پیشنهاد دادند به جای آن سپاهی را برای سرکوب مخالفین اعزام نمایید!‌[۲۴].[۲۵]

سعد و خلفا

رابطه سعد و خلفا در زمان خلافتشان خوب بود و با آنها در مسائل مختلف همکاری می‌کرد. وی در زمان ابو بکر مسئول جمع‌آوری زکات هوازن نجد گردید و عمر نیز او را در این مسئولیت ابقاء کرد. البته پس از مدتی با مشورت عثمان وی را به عنوان فرمانده سپاه به عراق فرستاد[۲۶].

هم چنین نقل شده است در سال ۲۱ هجری قمری مردم کوفه از او به عمر شکایت کردند، عمر نیز وی را عزل و به جای وی عمار بن یاسر مخزومی را والی کوفه کرد[۲۷]. همچنین زمانی که وی را برای خلافت بعد از عمر به او پیشنهاد می‌کنند؛ عمر سعد را مؤمن ضعیف و فاقد صلاحیت برای خلافت می‌نامد[۲۸]. اما عُمر وی را جزء شورای شش نفره خلافت که عثمان نتیجه آن بود قرار داد[۲۹]. وی به حدی علاقمند خلیفه دوم بوده است که در لحظات پایانی عمر خلیفه دوم از وی می‌خواهد تا کلامی بگوید تا به آن استدلال کرده و به آن اقتدا کنند [۳۰]. خلیفه سوم نیز در سال ۲۴ هجری مغیره را از امارت کوفه برکنار و سعد بن ابی وقاص را به امارت کوفه منصوب کرد[۳۱].

یکی از اقدامات سعد در اواخر خلافت عثمان تلاش وی برای نجات جان عثمان از قتل بود تا آنجا که ساعتی قبل از قتل عثمان نزد عثمان رفت. مروان که تلاش وی را دید گفت: اگر می‌خواهی کاری کرده باشی نزد علی برو ممکن است او بتواند مانع شود. او نزد امام علی (ع) رفت و قصد داشت تا با اصرار امام را برای نجات جان عثمان بیاورد اما امام فرمودند: من تلاش خود را برای حفظ جان وی کردم اما مروان و معاویه و عبدالله بن عامر و سعید بن عاص کاری کردند که جان او به مخاطره افتاد. سعد می‌گوید بعد از آن به خانه رفتم ساعتی نگذشته بود که خبر قتل عثمان در شهر پیچید[۳۲].[۳۳]

سعد و امیر مؤمنان (ع)

سعد در زمان خلفا مسئول جمع‌آوری زکات و فرمانده جنگ و والی کوفه شد اما بلافاصله پس از کشته شدن عثمان و بیعت مردم با امیرالمؤمنین علی (ع) گویی وضع تغییر می‌کند و سعد بن ابی وقاص به بهانه احتیاط از جنگ با اهل قبله با امیرالمؤمنین علی (ع) بیعت نمی‌کند. این اقدام به قدری ناپسند بود که امیرالمؤمنین در حضور مهاجر و انصار و هنگام سخنرانی از بیعت نکردن سعد بن ابی وقاص، وی را سرزنش کردند[۳۴]. البته بیعت نکردن وی مقدمه برای عدم حضور در جنگ‌ها و یاری نکردن امام علی (ع) بود. در جریان جنگ جمل زمانی که عمار تلاش کرد تا حقانیت امام علی (ع) را به سعد اثبات و او را به راه حق بازگرداند، اما با برخورد تند و کلام زننده سعد مواجه گردید و نزد امیر المؤمنین بازگشت و ماجرا را برای ایشان نقل کرد. امام علت نپذیرفتن سعد را حسادت او بیان نمودند[۳۵]. هنگامی که سعد شنید در جنگ با خوارج ذوالثدیه به دست امام علی (ع) کشته شد از کار خود پشیمان شده و گفت: اگر این را می‌دانستم از علی جدا نمی‌شدم زیرا از پیامبر شنیده بودم که کشتن ذو الثدبه دلیل حقانیت قاتل اوست[۳۶]. وقتی از امام علی (ع) در مورد کسانی که از بیعت و یاری او خودداری کردند پرسیدند، فرمود: «هم الذین خذلوا الحق ولم ینصروا الباطل»؛ اینها حق را واگذاشتند ولی باطل را هم یاری نکردند[۳۷].

سعد و ابن عمر وقتی از طرف امام علی (ع) از گرفتن بیت المال منع شدند، برای گرفتن سهم خود به خدمت امیر مؤمنان شرفیاب شده و اظهار کردند چرا سهم ما را از بیت المال نمی‌دهید؟ علی (ع) فرمود: چرا شما در جنگ جمل و صفین از ما کناره گرفتید؟ سعد پاسخ داد کشته شدن عثمان مانع شد که در این جنگ‌ها شرکت کنیم، زیرا هر چند کارهایی کرده بود که مستوجب مرگ بود ولی شما که او را به توبه واداشتید، توبه کرد، نمی‌دانم آیا کشتنش جایز بود یا نه! با آنکه منکر مقام و فضل شما نیستیم که شما اول مؤمن به پیامبر و اول مهاجر هستید. علی (ع) فرمود: مگر نمی‌دانید که خدا شما را به امر به معروف و نهی از منکر دستور داده و فرموده است: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ[۳۸].

سعد گفت: من می‌ترسم مؤمنی را بکشم و مستحق آتش جهنم گردم، مگر آنکه شمشیری به من دهید که مؤمن را از کافر تشخیص دهد. علی (ع) فرمودند: مگر با عثمان بیعت نکردید که از او شنوایی داشته و از او پشتیبانی کنید؟ اگر خوب بود چرا او را تنها گذاشتید و یاریش نکردید؟ و اگر خلاف حکم خدا عمل می‌کرد چرا با او نجنگیدید؟ پس در هر حال شما خلافکارید که امر به معروف نکردید و بین ما و دشمنانمان را اصلاح ندادید و با گروه ستمکار نجنگیدید، بنابراین شما از بیت المال سهمی ندارید[۳۹].[۴۰]

سعد و معاویه

یکی از بزرگترین دلایلی که سعد به فضیلت و مقام امام علی (ع) اعتراف داشته است؛ همان اشعار اوست که در جواب معاویه نوشت. هنگامی که سر و صدای مخالفت معاویه با امام علی (ع) بلند شد، پسرش عمر بن سعد و برادر زاده‌اش هاشم بن عتبه او را به دعوی خلافت تحریک کردند، او نپذیرفت و در خانه نشست و در را به روی خود بست و به خانواده‌اش سفارش کرد تا وقتی که مسلمانان به یک امام اتفاق نکرده‌اند از اخبار آنها به من نگویید، در نتیجه برادرزاده‌اش به امام علی (ع) پیوست. معاویه که خبر گوشه‌گیری او را شنید، به او نامه‌ای نوشت و از او خواست تا در مطالبه خون عثمان با او همراهی کند، سعد وقاص او را به این اشعار پاسخ داد:

ای معاویه! مرض تو مرض سختی است و برای آن دوایی نیست.

ابوالحسن علی مرا خواند و به او جواب مثبتی ندادم.

و به او گفتم شمشیری به من بده که با آن دوستی و دشمنی تمیز داده شود.

شر و بدی هر چه کم باشد زیاد است و خونها پشت را سنگین می‌کند.

آیا در آن چه به علی سزاوار میدانم طمع داری! خاک بر تو و بر طمع تو باد.

فدای علی گردی که یک روز او بهتر از تمام دوران زندگی و مردن توست.

از پیشامد کار عثمان صحبت مدار که در آن زمینه بلاها رأی‌ها را تاریک ساخت[۴۱].[۴۲]

سعد و فضایل امام علی (ع)

یکی از دلایل محبت سعد به امام علی (ع) و همراه نشدن با معاویه همان فضایلی است که درباره آن حضرت از رسول خدا (ص) نقل کرده است.

در مجموع هفت فضیلت از بزرگترین فضایل امام علی (ع) نقل کرده و آنها عبارتند از:

  1. حدیث برائت
  2. ابواب
  3. رایت
  4. منزلت
  5. غدیر
  6. مباهله
  7. مؤاخات؛ که پنج مورد اول در این روایت جمع است: دو نفر از اهل کوفه عازم حج شده و در راه به قافله‌ای برخوردند، در میان ایشان مردی دیده می‌شد که او را زیاد احترام می‌کردند، گویی رئیس قافله باشد، این دو نفر علاقمند شدند تا به او نزدیک شده و از حالش جویا شوند؛ هنگامی که از قافله به کناری رفت نزد او رفته و سلام کردند. آن مرد پرسید: آیا شما اهل عراقید؟ گفتند: آری ما عراقی هستیم.

گفت: آیا شما اهل کوفه نیستید؟

گفتند: چرا اهل کوفه‌ایم.

مرد گفت: شما از چه طایفه‌ای هستید؟

گفتند: از طایفه بنی کنانه.

مرد پرسید: از کدام قبیله بنی کنانه هستید؟

گفتند: از قبیله مالک بن کنانه.

مرد گفت: شما را به کتاب‌های آسمانی و پیامبرانی که از طرف خدا آمده‌اند سوگند می‌دهم آیا از علی بن ابی طالب درباره من سخن بدی شنیده‌اید یا آنکه گفته باشد من دشمن اویم یا با او در جنگم؟ گفتند: شما که هستید؟

مرد گفت: من سعد پسر ابی وقاصم.

گفتند: نه، ولی شنیدیم که فرمود: از فتنه اخنس بپرهیزید. سعد گفت: اخنس زیاد است، آیا شنیدید که مرا نام ببرد؟ گفتند: نه نشنیدیم. سپس گفت: الله اکبر، الله اکبر. اگر من با او می‌جنگیدم از گمراهانی بودم که هرگز نجات نمی‌یابند! آیا با علی می‌جنگیدم پس از آنکه چهار فضیلت درباره او از رسول خدا (ص) شنیدم، که اگر یکی از آنها از آن من بود از تمام دنیا و آنچه در آن است نزد من عزیز‌تر بود.

پرسیدند: آن چهار فضیلتی که درباره علی شنیده‌ای کدام است؟

سعد گفت: اول آنکه خدای متعال سوره برائت را بر پیامبرش فرستاد تا بر مشرکین مکه بخواند، او به یکی از یارانش (ابوبکر) داد تا به مکه برده و بر مردم آنجا قرائت کند، همین که یک شب راه پیمود رسول خدا (ص) علی را فرستاد و فرمود: سوره را از او بستان و خود ببر و او را برگردان. قاصد پیامبر گریان خدمت رسول خدا (ص) برگشت و گفت: مگر درباره‌ام چیزی نازل شده؟ پیامبر (ص) فرمود: درباره تو چیزی نازل نشده ولی جبرئیل از جانب خدا بر من نازل شد و دستور داد که با خود باید ابلاغ کنی و یا کسی که از تو باشد («عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ »؛ علی از من است و من از اویم) و از جانب من جز علی نباید کسی آن را ابلاغ کند.

دوم آنکه درب خانه همه ما در مسجد بود که از جمله خانواده‌های علی و عموهای پیامبر نیز بودند، نیمه شبی منادی پیامبر (ص) ندا داد: همه از مسجد بیرون بروید و درب خانه‌های خود را از میان مسجد ببندید، در همان نیمه شب شروع به نقل و انتقال نمودیم. صبحگاهان عموی پیامبر عرضه داشت: یا رسول الله! همه ما را بیرون کردی ولی این جوان را جا دادی با آنکه ما عموی توییم و بزرگان و پیران شماییم، پیامبر فرمود: من شما را بیرون نکردم و او را جای ندادم! بلکه خدا مرا به این کار فرمان داده است.

سوم آنکه پیامبر (ص) در جنگ خیبر پرچم را به ابوبکر داد شکست خورد، به عمر داد او هم شکست خورد، پیامبر (ص) خشمگین شد و فرمود: فردا پرچم را به مردی خواهم داد که او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند، هیچگاه پشت به جنگ نمی‌کند و بر نمی‌گردد، تا خدا این قلعه را به دست او فتح کند[۴۳]. روز بعد اول وقت تمام لشکریان مقابل پیامبر (ص) صف کشیدند، هر یک سر پا بلند می‌شد تا خود را به پیامبر (ص) نشان دهد شاید پرچم را به او بدهد و این فضیلت را درک کند، ولی رسول خدا (ص) نگاهی به جمعیت کرد و پرسید: علی کجاست؟ گفتند: چشم درد دارد، علی را آوردند، آب دهان مبارک را بر چشم علی کشید، چشمش خوب شد، پرچم را به وی داد و قلعه خیبر را فتح نمود. چهارم آنکه وقتی رسول خدا (ص) به جنگ تبوک می‌رفت، منافقان گفتند: پس از رفتن پیامبر مسلمانان را بیرون می‌کنیم و اموالشان را غارت می‌نماییم، رسول خدا برای پیشگیری از این کار علی (ع) را جانشین خود قرار داد. قریش بر او حسد بردند (بر طبق بعضی از روایات منافقان که دیدند تیرشان به سنگ خورد) گفتند: پیامبر (ص) از همراه بودن علی کراهت دارد و بدش می‌آید، این گفته به گوش علی (ع) رسید، عقب سر پیامبر حرکت کرد تا خود را به او رسانید، رکاب حضرت را گرفت و گفت: من همراه شما می‌آیم، پیامبر (ص) پرسید: مگر چه شده؟ عرضه داشت: قریش می‌گویند شما خوش ندارید من همراهتان باشم. پیامبر با صدای رسا فرمود: مردم! مگر شما یک نفر از اهل بیت خود را جانشین قرار نمی‌دهد؟ همه گفتند: آری! چنین است، فرمود: همانا علی بن ابی طالب نزد من نزدیکترین و محبوبترین اهل بیت من است، سپس فرمود: "آیا دوست نداری که نسبت تو به من به منزله نسبت هارون (برادر موسی) به موسی باشد جز آنکه پس از من پیامبری نیست؟"[۴۴]؛

علی (ع) عرضه داشت: اکنون از خدا و رسولش راضی شدم.

سعد گفت: این چهار فضیلت؛ اگر می‌خواهید فضیلت پنجمی را هم برایتان بگویم؟

گفتند: مایلیم.

سعد گفت: در حجة الوداع با رسول خدا بودیم، در بازگشت همین که به غدیرخم رسیدیم دستور داد منادی در میان مردم اعلان کند: هر کس من مولای اویم علی مولا و آقای اوست، خدایا دوست دار هر که علی را دوست دارد و دشمن دار هر که او را دشمن دارد، یاری کن هر که او را یاری کند و خوار ساز هر که او را خوار سازد[۴۵].[۴۶]

سعد و طرفداری از امام علی (ع)

سعد در موارد متعددی فضایل امام علی (ع) را در مقابل معاویه بیان کرد که به چند مورد از آنها اشاره می‌کنیم:

  1. از عامر پسر سعد نقل شده که معاویه پدرم را خواست و گفت: چرا به ابوتراب (علی (ع)) ناسزا نمی‌گویی؟ سعد در جواب گفت: تا وقتی که سه فضیلت از علی (ع) به یاد دارم که اگر یکی از آنها مخصوص من بود از تمام شتران سرخ مو بیشتر دوست داشتم او را ناسزا نمی‌گویم. یکی از آنها این است: هنگامی که این آیه نازل شد:﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ[۴۷]. پیامبر (ص) علی و فاطمه و حسن و حسین (ع)را با خود برای مباهله آورد و فرمود: بار خدایا! اینان اهل بیت من‌اند. که در این آیه خدا علی را جان پیامبر خوانده است، با این حال چگونه به او دشنام دهم[۴۸].
  2. از سعد ابن ابی وقاص نقل شده است که در یکی از سفرهای حج، معاویه بر وی وارد شد. زمانی که نام علی (ع)به میان آمد معاویه از ایشان بدگویی کرد. سعد غضبناک شد و گفت: این حرف‌ها را درباره کسی می‌گویی که از رسول خدا (ص) درباره وی شنیدم که فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ»؛ (هر کس من امام و مولای او هستم پس از من این علی مولای اوست) و شنیدم که فرمود: «انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لانبی بعدی»، و هم چنین شنیدم که فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ»[۴۹].
  3. موقعی که معاویه پس از صلح با امام حسن (ع) به مدینه رفت، سعد بر او وارد شد. معاویه گفت: چه چیزی مانع شد که در مطالبه خون عثمان مظلوم به ما کمک نکردی؟ سعد گفت علی می‌آن که پیامبر شنیدم، فرمود: «انت منی بمنزلة هارون من موسی؟»[۵۰].[۵۱]

وصیت سعد

هنگامی که پیامبر اسلام (ص) برای فتح مکه حرکت فرمود، سعد بن ابی وقاص در مکه مریض شد، پیامبر به حنین رفت و پس از فتح حنین دوباره به مکه برگشت، در بازگشت به عیادت سعد آمدند. سعد گفت: یا رسول الله یک دختر بیشتر ندارم و اموال و ثروتم بی‌شمار است، آیا همه اموالم را وصیت کنم؟ فرمود: نه، پرسید: آیا دو ثلث را وصیت کنم که صدقه دهند؟ فرمود: نه، نصف را وصیت نمایم؟ فرمود: نه، یک ثلث را؟ فرمود: مانعی ندارد، یک ثلث هم زیاد است، اگر عائله‌ات بی‌نیاز باشند بهتر است از آنکه مالت را صدقه دهی و آنها محتاج مردم شوند[۵۲].

سپس پیامبر به عمرو بن قاری فرمود: اگر سعد از دنیا رفت او را در مکه دفن نکن، چون از اینجا هجرت کرده، بلکه او را در سر راه مدینه دفن نما. سعد گفت: یا رسول الله مگر دوست نداری که شخص در زمینی که از آنجا هجرت کرده بمیرد؟ فرمود: نه، دوست ندارم! آنگاه دست به قلب سعد گذارد و فرمود: به حارث کلده طبیب مراجعه کن تا تو را معالجه کند[۵۳].[۵۴]

اموال سعد بن ابی وقاص

وی در زمان خلفا اموال زیادی جمع کرد و زندگی بسیار مرفهی داشت. به طوری که این مسئله حتی در ظاهر و لباس وی مشهود بود. وی صاحب دو منزل در منطقه بلاط بود[۵۵]. وی همچنین خانه‌ای در منطقه مصلی خریداری کرد که از کوچه‌ای دیگر نیز دری باز کرد به گونه ای که در خانه مستقل به نظر می‌رسید[۵۶]. در تجملات زیادی روی می‌کرد به گونه‌ای که در چوبی زیبایی برای قصرش ساخت و حصاری از جوی وسیع آب درست کرد. عمر، محمد بن مسلمه را فرستاد تا آن را از بین ببرد او هم در را آتش زد و جوی را خراب کرد[۵۷]. به نقل دختر سعد هنگام وفات دویست و پنجاه هزار دینار پول نقد از خود به ارث گذاشت[۵۸].[۵۹]

فرزندان سعد بن ابی وقاص

سعد هنگام مرگش دارای ۳۶ فرزند از پسر و دختر بود که از یازده زن بودند، که یکی از آنها عمر سعد ملعون قاتل امام حسین (ع) می‌باشد که عاقبت به دست مختار ثقفی کشته شد، و در آن جوابی که امیر مؤمنان به سعد داد به این فرزند منحوسش اشاره فرموده است. هنگامی که حضرت فرمود: « سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي » قبل از آنکه مرا نیابید مشکلاتتان را از من بپرسید، سعد بن ابی وقاص گفت: یا علی بگو در سر و ریش من چند تار مو است؟ حضرت فرمود: به خدا قسم دوستم پیامبر به من خبر داد که تو چنین سؤالی از من می‌کنی، ولی بدان در پای هر تار موی سر و ریش تو شیطانی است، و در خانه‌ات بزغاله‌ای است که فرزندم حسین را شهید می‌کند؛ عمر بن سعد در آن ایام تازه راه افتاده بود[۶۰].[۶۱]

سرانجام سعد بن ابی وقاص

سعد در سال ۵۵ هجری در قصر خود در عقیق[۶۲] از دنیا رفت و او را بر حسب وصیت خود در جبه‌ای که هنگام جنگ بدر به تن داشت کفن نمودند. جنازه‌اش را روی دوش به مدینه حمل نمودند و مروان بن حکم بر وی نماز گزارد و در آنجا به خاک سپرده شد[۶۳].[۶۴]

سعد در دوران قبل از حادثه کربلا

در زمان پیامبر (ص) در بیشتر غزوات حضور داشت.[۶۵] در غزوه احد از معدود کسانی بود که هنگام حمله مشرکان، در کنار پیامبر (ص) ثابت قدم ماند و دشمن را دفع کرد.[۶۶] طبق گزارش‌های تاریخی وی تیر می‌ساخت و در تیراندازی مهارت داشت و بدین طریق در احد چند تن از مشرکان را از پای درآورد.[۶۷] در غزوه طائف نیز مهارت او در تیراندازی موجب مسرت پیامبر (ص) گردید.[۶۸]

عمر بن سعد در صلح حدیبیه از شاهدان پیمان‌نامه بود.[۶۹] در منابع از عمر بن سعد در ماجرای سقیفه بنی‌ساعده و بحث مهاجران و انصار بر مسأله خلافت یاد نشده است.

پس از شکست مسلمانان در نبرد جسر، عمر بن خطاب، عمر بن سعد را با چهار هزار تن از مدینه روانه عراق کرد. او سردار قادسیه و فاتح مداین و عراق نیز بود.[۷۰] چون وارد مداین شد و ایوان کسری را دید، به شکرانه این پیروزی نمازگزارد و در آنجا مسجدی ساخت.[۷۱]

عمر بن خطاب به عمر بن سعد دستور داد تا مداین را ترک و محلی مناسب برای سکونت لشکریان جستجو کند. عمر بن سعد با همکاری سلمان فارسی و حذیفة بن یمان، فلاتی در کنار غربی فرات نزدیک شهر «الحیره» برگزید و نیروی‌های اسلام درهمان‌جا چادر زده و شروع به خانه‌سازی کردند و سپس با توسعه آن‌، کوفه نام گرفت[۷۲] که بعدها به صورت شهری بزرگ درآمد و خود نخستین والی آنجا گشت، اما در سال ۲۱ در پی اعتراض‌های کوفیان، عمر بن خطاب وی را معزول کرد‌.[۷۳] درباره سبب عزل وی روایات مختلف است: منابع او را به اقامه نکردن نماز به شکلی نیکو و پسندیده؛ اتخاذ زندگی اشرافی؛ رعایت نکردن عدالت و مساوات متهم کرده‌اند.[۷۴]

عمر سعد در شورای شش نفره‌ای که مسئولیت انتخاب عثمان را داشتند، شرکت جُست و از عبدالرحمن بن عوف در انتخاب عثمان به خلافت حمایت کرد.[۷۵]

در دوران عثمان، عمر سعد والی کوفه شد اما دو سال بعد عثمان او را عزل کرد، به همین جهت هنگام بروز شورش علیه عثمان از او پشتیبانی جدی نکرد.

پس از قتل عثمان عمر سعد عزلت گزید و حتی هنگامی که مهاجرین و انصار با امام علی (ع) بیعت کردند، وی از جمله کسانی بود که بیعت نکرد[۷۶] و حضرت را در سه جنگ جمل، صفین و نهروان یاری نکرد.

شیخ مفید سبب اصلی خودداری عمر سعد از یاری امام را حسد می‌داند و می‌نویسد: این موضوع از آنجا سرچشمه گرفت که عمر بن خطاب عمر سعد را هم از اعضای شورای شش نفره قرار داد و شایستگی او را برای رسیدن به خلافت تصویب کرد و عمر سعد هم پنداشت که شایستگی مقام خلافت را دارد و این گمان دین و دنیای او را تباه ساخت.[۷۷]

عمر سعد به رغم اصرار شدید معاویه، با وی نیز همراه نگردید. به همین دلیل گفته‌اند که معاویه وی را مسموم کرد.[۷۸]

در زمان خلافت امام علی (ع) و جریان حکمیت در «دومة الجندل» حضور داشت و پس از مشاهده اختلافات میان سران سپاه امام علی (ع) و معاویه، آن را برای پدرش تعریف کرد و از او خواست تا به دومة الجندل برود و برای خلافت اعلام آمادگی کند، اما او نپذیرفت.[۷۹]

در سال ۵۰ که زیاد بن ابیه از طرف معاویه علاوه بر بصره، حکومت کوفه را به دست گرفت، عمر بن سعد به خدمت او پیوست و جزء کسانی بود که در سال ۵۱ علیه حُجر بن عَدی شهادت داد که حجر بن عدی بر ضد معاویه قیام کرده و به فتنه‌انگیزی برخاسته و کافر شده است.[۸۰] این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا او نیز دستور قتل حجر بن عدی و یارانش در «مرج عذراء» را بدهد.[۸۱]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۰.
  2. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۱.
  3. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۲.
  4. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۲.
  5. "و به آدمی سپرده‌ایم به پدر و مادرش نکویی کند و اگر در تو کوشیدند تا چیزی را که دانشی درباره آن نداری شریک من سازی، از آن دو فرمان نبر! بازگشتتان به سوی من است آنگاه من شما را از آنچه انجام می‌دادید آگاه خواهم کرد" سوره عنکبوت، آیه ۸.
  6. الدر المنثور، سیوطی، ج۵، ص۱۳۲.
  7. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۴۶-۲۴۷.
  8. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۱؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۶۲.
  9. خرار: جزئی از منطقه جحفه در نزدیکی خم.
  10. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۱.
  11. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۲۰.
  12. الاختصاص، شیخ مفید، ص۴۲.
  13. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۴۷-۲۴۸.
  14. "ای مؤمنان! جز این نیست که شراب و قمار و انصاب و ازلام، پلیدی (و) کار شیطان است پس، از آنها دوری گزینید باشد که رستگار گردید * شیطان، تنها بر آن است تا با شراب و قمار میان شما دشمنی و کینه افکند و از یاد خداوند و از نماز بازتان دارد؛ اکنون آیا دست می‌کشید؟" سوره مائده، آیه ۹۰-۹۱.
  15. الدر المنثور، سیوطی، ج۲، ص۳۱۵.
  16. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۸، ص۳۵۳؛ الدر المنثور، سیوطی، ج۱، ص۲۵۲ و ۳۶۴.
  17. "از تو درباره شراب و قمار می‌پرسند، بگو در این دو، گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم (نهفته) است. امّا گناه آنها از سود آنها بزرگ‌تر است و از تو می‌پرسند چه چیزی را ببخشند؟ بگو افزون بر نیاز (سالانه) را؛ این‌گونه خداوند برای شما آیات (خود) را روشن می‌گوید باشد که شما بیندیشید" سوره بقره، آیه ۲۱۹.
  18. فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۴۰۶، کتاب الاشربة.
  19. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۴۸-۲۵۰.
  20. المغازی، واقدی، ج۱، ص۹۹.
  21. "از تو از انفال می‌پرسند بگو: انفال از آن خداوند و پیامبر است پس، از خداوند پروا کنید و میانه خود را سازش دهید و اگر مؤمنید از خداوند و پیامبرش فرمان برید" سوره انفال، آیه ۱. تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۵۵.
  22. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۵۰-۲۵۱.
  23. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۷۱۴.
  24. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۵۷؛ کنز العمال، متقی هندی، ج۱۰، ص۵۷۵.
  25. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۵۱-۲۵۲.
  26. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴.
  27. صحیح البخاری، بخاری، ج۱، ص۱۸۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۰۸.
  28. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۸.
  29. الأمالی، شیخ طوسی، ص۵۵۴؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۰.
  30. الامامة و السیاسة، ابن قتیبة دینوری (تحقیق زینی)، ج۱، ص۲۹.
  31. تاریخ المدینة، ابن شبة، ج۳، ص۴۱۰.
  32. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۱۰.
  33. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۵۲-۲۵۳.
  34. المعیار و الموازنة، اسکافی، ص۳۰۷.
  35. الامامة و السیاسة، ابن قتیبة دینوری، ج۱، ص۵۲.
  36. علل الشرایع، شیخ صدوق (ترجمه: ذهنی تهرانی)، ج۱، ص۷۲۱.
  37. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۱۱۵.
  38. "و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند، میان آنان را آشتی دهید پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد با آن کس که ستم می‌کند جنگ کنید تا به فرمان خداوند باز گردد و چون بازگشت، میان آن دو با دادگری آشتی دهید و دادگری ورزید که خداوند دادگران را دوست می‌دارد" سوره حجرات، آیه ۹.
  39. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۵۱.
  40. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۵۳-۲۵۵.
  41. مُعَاوِيَّ دَاؤُكَ اَلدَّاءُ اَلْعَيَاءُ فَلَيْسَ لِمَا تَجِيءُ بِهِ دَوَاءٌ أَ يَدْعُونِي أَبُو حَسَنٍ عَلِيٌّ فَلَمْ أَرْدُدْ عَلَيْهِ بِمَا يَشَاءُ وَ قُلْتُ لَهُ أَعْطِنِي سَيْفاً بَصِيراً تَمُرُّ بِهِ اَلْعَدَاوَةُ وَ اَلْوَلاَءُ فَإِنَّ اَلشَّرَّ أَصْغَرُهُ كَبِيرٌ وَ إِنَّ اَلظَّهْرَ تَثْقُلُهُ اَلدِّمَاءُ أَ تَطْمَعُ فِي اَلَّذِي أَعْيَا عَلِيّاً عَلَى مَا قَدْ طَمِعْتَ بِهِ اَلْعَفَاءُ لَيَوْمٌ مِنْهُ خَيْرٌ مِنْكَ حَيّاً وَ مَيْتاً أَنْتَ لِلْمَرْءِ اَلْفِدَاءُ فَأَمَّا أَمْرُ عُثْمَانَ فَدَعْهُ إِنَّ اَلرَّأْيَ أَذْهَبَهُ اَلْبَلاَءُ؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۰۹.
  42. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۵۵-۲۵۶.
  43. «لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ لاَ يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ»
  44. «یا علی اما ترضی أن تکون أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي »
  45. «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ اُنْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»؛ امالی، شیخ مفید، ص۵۸-۵۵.
  46. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۵۶-۲۵۹.
  47. "بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم" سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  48. صحیح مسلم، مسلم، ج۷، ص۱۲۰؛ سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۰۱.
  49. سنن ابن ماجة، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۴۵؛ المصنف، ابن ابی شیبة کوفی، ج۷، ص۴۹۶.
  50. علل الشرائع، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۲۲. در اینجا یک سال پیش می‌آید: با آنکه سعد به مقامات امام علی (ع) آشنا بوده پس چرا با ایشان بیعت نکرد و در جنگ‌ها شرکت ننمود؟ جوابش این است که ظاهرا از مقدمه خلافت حضرت وقوع اختلاف و جنگ را پیش‌بینی می‌کرده و او هم مانند اسامة بن زید از روی جهل تقدس ورزیده و نخواسته خونریزی کند. به هر حال وی وظیفه را تشخیص داده و در شرایطی که باید امام بر حق خود را یاری می‌کرده است از یاری امتناع کرده است.
  51. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۵۹-۲۶۰.
  52. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۴۵.
  53. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۴۶.
  54. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۶۰-۲۶۱.
  55. تاریخ المدینة، ابن شبة نمیری، ج۱، ص۲۳۵.
  56. تاریخ المدینة، ابن شبة نمیری، ج۱، ص۲۳۸.
  57. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۶۲؛ الاصابة، ابن حجر، ج۶، ص۲۴۵.
  58. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۱۲۳.
  59. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۶۱.
  60. کامل الزیارات، این قولویه، ص۱۵۵؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۱۹۶.
  61. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۶۲.
  62. عقیق ناحیه‌ای است بر آب و اشجار در نزدیکی مدینه که برای تفریح و گردش به آنجا می‌روند و فاصله آن با مدینه چهارده کیلومتر است.
  63. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۳؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۹۷.
  64. عباسی، حبیب، مقاله «سعد بن ابی وقاص»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۲۶۲.
  65. الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۳، ص۱۳۷؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابن عبدالبر، چاپ علی محمد بجاوی، بیروت: ۱۴۱۲ قمری / ۱۹۹۲ میلادی، ج۲، ص۶۰۶-۶۰۸.
  66. المغازی، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، ۱۴۰۵ قمری، ج۱، ص۲۴۰، ۲۵۵-۲۵۶.
  67. المغازی، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، ۱۴۰۵ قمری، ج۱، ص۲۶-۲۷، ۲۴۱-۲۴۲؛ المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی، ص۵۷۵،۲۴۱.
  68. ر. ک: المغازی، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، ۱۴۰۵ قمری، ج۳، ص۹۲۹-۹۳۰.
  69. السیرةالنبویه، ابن هشام، محمد بن عبدالملک، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، قم: انتشارات ایران، ۱۳۶۳ شمسی، ج۳، ص۳۳۳؛ المغازی، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، ۱۴۰۵ قمری، ج۲، ص۶۱۲.
  70. ر. ک: تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابن عمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۷۲-۷۳؛ المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی، ص۲۴۱
  71. ر. ک: تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابن عمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۷۲-۷۳؛ تاریخ ۵۶. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۴، ص۸-۱۶، ۲۴-۳۵.
  72. ر. ک: تاریخ ۵۶. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۴، ص۴۰ به بعد؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۶۴.
  73. ر. ک: تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابن عمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۸۴؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابن عبدالبر، چاپ علی محمد بجاوی، بیروت: ۱۴۱۲ قمری / ۱۹۹۲ میلادی، ج۲، ص۶۰۸.
  74. ر. ک: تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابن واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۱۵۵
  75. ر. ک: تاریخ ۵۶. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت:۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۴، ص۲۲۷-۲۴۰.
  76. الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۳، ص۳۱؛ تاریخ ۵۶. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۴، ص۴۳۱.
  77. الجمل، مفید، محمدبن محمدبن نعمان، به کوشش علی میرشریفی، قم: ۱۳۱۳ قمری، ص۵۲.
  78. تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابن واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۱۸۷.
  79. وقعه صفین، منقری، نصربن مزاحم، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قم: مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، ۱۳۷۶ شمسی، ص۵۳۸.
  80. الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۶، ص۲۱۹؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰میلادی، ج۴، ص۲۸۲-۲۸۳.
  81. ر. ک: تاریخ ۵۶. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۲۶۹-۲۷۰،۲۷۲-۲۷۶.