عمر بن عبدالعزیز اموی در تاریخ اسلامی

مقدمه

پژوهشگران تاریخ اسلام در ارزیابی شخصیت عمر بن عبدالعزیز به دو گروه تقسیم شده‌اند؛ اکثر آنها از او چهره‌ای مثبت و خلیفه‌ای عادل، زاهد و راشد را ترسیم می‌کنند و با تکیه بر اعمال مثبت او از نکات منفی زندگی‌اش چشم‌پوشی کرده و درصدد توجیه سؤالات اساسی در خصوص مشروعیت خلافت او برآمده‌اند[۱]. اما گروهی دیگر نگرشی مثبت به او ندارند و مدارک تاریخی موجود هم تا حدی این دیدگاه را تأیید می‌کند. بنابراین در مطالعه‌ای همه‌جانبه باید تمامی مدارک موجود و سؤالات طرح شده مورد توجه قرار گیرد. این مقاله هم در همین راستا و در تبیین شخصیت واقعی او شکل یافته، بر اساس داده‌ها و مستندات تاریخی و روایی بر آن است تا در ذیل محورهای کلی، شخصیت این حاکم اموی را مورد بحث و بررسی قرار دهد[۲].

عمر بن عبدالعزیز پیش از خلافت

عمر مکنی به «ابوحفص»[۳]، فرزند عبدالعزیز بن مروان بن حکم - والی مصر - و «ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب» است[۴]. وی در سال۶۱[۵] یا ۶۲ هجری[۶] در شهر «دابق»[۷] یا «حلوان»[۸] به دنیا آمد و چون در کودکی صورتش توسط سم اسب پدرش شکافته شد و اثرش بر روی چهره‌اش همچنان باقی مانده بود، به او «اشج» نیز می‌گفتند[۹]. در سال ۸۵ هجری و پس از درگذشت پدرش، عمویش عبدالملک بن مروان، او را از مدینه به دمشق فرا خواند[۱۰] و دخترش فاطمه را به همسری او در آورد[۱۱] و او را استاندار منطقه کوچکی در شام، به نام «خناصره»[۱۲] از توابع حَلَب کرد[۱۳]. عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان بر این مسند باقی ماند تا آنکه ولید بن عبدالملک به خلافت رسید. وی، هشام بن اسماعیل را از حکومت مدینه عزل و به جای او، عمر را در سن ۲۵ سالگی به ولایت مدینه منصوب کرد[۱۴]. عمر از این زمان تا سال ۹۳ هجری که از استانداری مدینه عزل[۱۵] و به شام بازگشت[۱۶]، به مدت شش سال فرمانداری مدینه را بر عهده داشت. وی در این مدت اقداماتی در این شهر انجام داد که از جمله مهمترین آنها می‌توان به تخریب و بازسازی و توسعه مسجدالنبی(ص) اشاره کرد[۱۷]. در سال ۸۸ پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونه‌ای که حجره‌های همسران پیامبر(ص) در مسجد قرار گیرند. و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد ۲۰۰ ذراع در ۲۰۰ ذراع شود[۱۸].[۱۹] وی حجره‌های زنان پیامبر(ص) را خراب و به مسجد اضافه کرد. املاک پیرامون مسجد را نیز تا شعاع ۲۰ متری از مالکان خریداری و به صحن مسجد اضافه کرد[۲۰]. عمر بن عبدالعزیز در شعبان سال ۹۳ هجری از امارت مدینه عزل گردید[۲۱]. برخی منابع علت عزل او را نامه حجاج بن یوسف ثقفی به ولید بن عبدالملک دانسته، آورده‌اند: «عمر بن عبدالعزیز نامه‌ای به ولید نوشت و از ظلم و ستمی که حجاج نسبت به مردم عراق وا می‌داشت او را خبر داد و چون این مسأله به حجاج، رسید کینه عمر را به دل گرفت و نامه‌ای به ولید نوشت که «بی‌دینان و اختلاف‌جویان و شورشیان عراقی از عراق به مدینه و مکه پناه می‌برند [و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز به سر می‌برند.] و این امر مایه وهن است». از همین روی، ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد[۲۲] و عمر به شام بازگشت[۲۳].[۲۴].[۲۵]

آغاز خلافت

منابع تاریخی در چگونگی به خلافت رسیدن عمر بن عبدالعزیز در اختلاف‌اند. برخی گفته‌اند در پی اختلاف بین ولید بن عبدالملک و برادرش سلیمان بر سر جانشینی ولید، ولید در صدد عزل سلیمان از ولایت‌عهدی و انتصاب فرزندش به این مقام برآمد و حتی توانست موافقت و مساعدت بسیاری از اشراف را با تطمیع و تهدید جلب کند، اما عمر بن عبدالعزیز با ولید همراهی نکرد و گفت که «ما با سلیمان بیعت کرده‌ایم». در نتیجه در معرض آزار و اذیّت ولید قرار گرفت و زندانی شد. ولی پس از سه روز مورد شفاعت قرار گرفت و آزاد گردید و بعد از این که سلیمان به خلافت رسید به عنوان ولی‌عهد او معرفی گردید[۲۶]. بعض دیگر از اخبار هم حاکی از آن است که سلیمان بن عبدالملک زمانی که همراه با لشکریانش به مرج دابق رفته بود، به علت افراط در خوردن طعام، دل درد گرفت و بیمار گردید. چون سلیمان دانست زنده نخواهد ماند تصمیم گرفت جانشین خویش را مشخص سازد. سلیمان دو فرزند داشت: ایوب که ولی‌عهد وی بود و در زمان حیات سلیمان از دنیا رفته بود و فرزند دیگر سلیمان، داوود نیز در روم بود و مشخص نبود زنده است یا مرده[۲۷]. اما برخی از منابع هم معتقدند که چون فرزندان سلیمان صغیر السن بودند، بعضی از ناصحان به وی گفتند که اگر سلطنت را به کودکی تفویض نمایی احتمال دارد از عهده آن خطب کبیر بیرون نتواند آمد و خلایق در تفرقه افتد[۲۸]. چنان که در این مورد هندو شاه نخجوانی در کتاب تجارب السلف آورده است: «سلیمان در مرض الموت خواست که بیعت مردم جهت یکی از فرزندان خود بستاند. شخصی از بزرگان: گفت یا امیرالمؤمنین از نیکو سیرت‌هایی که خلیفه را گور به فریاد رسد یکی آن باشد که ولی‌عهدی به صالحی بدهد که مسلمانان از معدلت او به پاس آیند». بنابراین چنین به نظر می‌رسد که این شخص کسی نمی‌تواند باشد، جز رجاء الدین حیوة که حاجب سلیمان و نزدیک‌ترین فرد به او بود. سرانجام سلیمان به پیشنهاد مشاوران و عالمان خود، عمر بن عبدالعزیز را به جانشینی انتخاب نمود و مکتوبی به این مضمون می‌نوشت: « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ، این نامه و عهد بنده خدا سلیمان امیرالمؤمنین برای عمر بن عبد العزیز است. بدان که من تو را جانشین خود نموده‌ام و جانشین بعد از تو یزید بن عبدالملک خواهد بود مردم باید اطاعت کنند. از خدا بترسید و اختلاف را به خود راه مدهید که به سبب اختلاف خوار خواهید شد». پس نامه را امضا و ختم نمود. سپس سلیمان، افراد خانواده خود را جمع کرد و رجاء بن حیوة و محمد بن شهاب زهری را گواه و شاهد گرفت و از آنان خواست با کسی که نام او در این نامه یا مکتوب است بیعت نمایند. آنها هم یکی پس از دیگری بیعـت نمودند و رفتند[۲۹]. تا این که سلیمان را مرگ در رسید. پس از فراغت از دفن سلیمان، همگی مردم در مسجد جامع جمع شدند. پس، نامه سلیمان برای مردم خوانده شد که در آن نامه، عمر بن عبدالعزیز را به جانشینی انتخاب نموده بود[۳۰]. بزرگان و مشاوران سلیمان نزدش آمدند و او را بر منبر بردند. عمر به منبر رفت و پس از حمد و ستایش پروردگار سخنانی را ایراد نمود و سپس همگی در ماه صفر سال ۹۹ مردم با او به عنوان خلیفه بیعت کردند[۳۱].[۳۲] گفته شده که این تصمیم برای فرزندان عبدالملک سخت گران بود و در پیشاپیش آنان هشام اظهار مخالفت کرد و تا زمانی که خبر جانشینی یزید بن عبدالملک را نشنید، با عمر بیعت نکرد[۳۳].[۳۴]

اقدامات عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت

عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، روشی برخلاف سیره معاویة بن ابی‌سفیان و دیگر خلفای اموی در پیش گرفت و شیوه‌ای را که به خلفای پیش از معاویه نزدیک‌تر بود به عنوان روش زمامداری خود به مرحله اجرا در آورد. از این‌رو، وی پس از رسیدن به خلافت، در دستور العملی به کارگزاران خود نوشت: بدانید که (پیش از این) سختی‌ها و بلاهای فراوانی از حکام جور به مردم رسیده است؛ کارگزاران فاسد سنّت‌های بدی را در میان مردم پایه‌گذاری کرده‌اند که به ندرت انگیزه حق و قصد مدارا و احسان به مردم را داشتند. بنابراین، هر کسی از مردم که قصد حج دارد، سریعاً حقش را به او بدهید تا با آن آماده حج شود و مادامی که با من مشورت نکرده‌اید مبادرت به قطع و اعدام نکنید. عمر خودش نیز تمام روز را به رسیدگی به امور مسلمانان می‌پرداخت و آن را باب رحمت الهی می‌دانست[۳۵]. اما با وجود این، همواره روشی میانه و تدریجی را در اجرای امور در پیش گرفته بود، به طوری که به دلیل عدم قاطعیت مورد اعتراض پسرش قرار گرفت. ولی او با استشهاد به حرمت تدریجی خمر از جانب خداوند، و نگرانی از عدم تحمل مردم و رویگردانی آنها از تمام حق و بروز فتنه، رفتار خود را موجه می‌دانست[۳۶]. هر چند نمونه‌هایی هم از برخورد قاطع با تخلفات را می‌توان در زندگی سیاسی او دید؛ برای مثال مسعودی نقل می‌کند که به یکی از کارگزارانش نوشت که شاکیان از تو زیاد، و تشکر کنندگان از تو کم شده‌اند، یا عدالت پیشه می‌کنی و یااز مقام خود عزل خواهی شد[۳۷]. وی از نظر مکتب فکری، چنان که عمر خودش اعلام کرد سنّت رسول خدا(ص) را از مجرای سیره شیخین جست‌وجو می‌کرد و هر چیزی غیر از آن را خارج از دین می‌دانست[۳۸]. در تفکر سیاسی او، معاویه از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود؛ به طوری که ابراهیم بن میسره می‌گوید: هرگز ندیدم که عمر بن عبدالعزیز کسی را زده باشد، مگر فردی را که به معاویه دشنام بدهد. عمر چنین فردی را تازیانه می‌زد[۳۹].[۴۰]

عمر بن عبدالعزیز دیدگاه ویژه‌ای برای سامان‌دهی انحرافات در زمینه سیاست داخلی و خارجی یا اداره حکومت داشت. در زمنیه سیاست خارجی، دستور داد مسلمة بن عبدالملک از برابر حصار قُسْطَنطَنیّه عقب‌نشینی کند. این اقدام به منظور توقف فتوحات و عملیات نظامی، حفظ دست‌آوردهای فتوحات، دفاع از آنها در مقابل خطرهای داخلی و خارجی و همچنین پیروی از سیاست مسالمت‌جویانه در برابر مردم غیرمسلمان و دعوت آنها به اسلام بود[۴۱]. اما در زمینه سیاست داخلی، او به اصلاحاتی در ابعاد مختلف دست زد که از مهم‌ترین آنها می‌توان به استقبال از احزاب مخالف، مانند شیعه و خوارج اشاره کرد. این اقدام و اقدامات مهم دیگر دوران کوتاه خلافت او را می‌توان در محورهای زیر مورد بررسی قرار داد:

لغو ممنوعیت کتابت حدیث

از جمله اقدامات مثبت عمر بن عبدالعزیز لغو ممنوعیت نوشتن حدیث بود. این ممنوعیت به دلایل سیاسی از زمان خلیفه اول و دوم شروع شده بود[۴۲]. و تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت. وی با صدور بخشنامه‌ای فرمان داد که: «احادیث رسول خدا(ص) را بنویسید؛ زیرا من بیم آن دارم که با مرگ اهل علم، چراغ علم پیامبر(ص) خاموش گردد»[۴۳].[۴۴]

برداشتن خراج و جزیه

عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از مردم خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به عبدالحمید بن عبدالرحمن کارگزارش در کوفه علاوه بر سفارش به عدالت و احسان و آبادانی دستور داد از مسلمانان خراج نگیرد[۴۵]. علاوه براین عمر به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. عمر معتقد بود که اصل برابری و عدم تبعیض نسبت به آنها باید رعایت شود و هر کس اسلام را پذیرا می‌شود باید از همه امتیازهایی که مسلمانان از آن برخوردارند، برخوردار شود[۴۶]. او در نامه‌ای به جراح بن عبدالله حکمی؛ کارگزارش در خراسان، دستور داد مردم آن سرزمین را به اسلام دعوت کند و به آنها اطلاع دهد که هر کس اسلام بیاورد از جزیه و خراج معاف خواهد بود و نام او در دیوان عطا ثبت می‌شود و با او همانند بقیه مسلمانان رفتار خواهد شد[۴۷]. در نتیجه این سیاست جزیه کاهش یافت. برخی از استانداران به عمر شکایت کردند. عمر در نامه‌ای به حیان بن شریح استاندارش در مصر نوشت: «... به درستی خداوند محمد(ص) را به عنوان دعوت‌کننده اعزام کرد نه جمع‌آوری کننده مالیات»[۴۸].[۴۹].[۵۰]

حل مشکل موالیان

عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، مشکل موالی را مورد توجه جدی قرار داد و در حل آن کوشید. عرب‌هایی که در زمان خلافت ابوبکر و عمر به خارج از عربستان رفتند و اسلام را در ایران و روم گسترش دادند مردمانی بیابان نشین بودند. این بیابان نشینان آزادی و بی‌قیدی را از یک طرف و جنگجویی و ستیز را از طرف دیگر به فرزندان خود تعلیم می‌‌دادند[۵۱]. آنان چون افراد ساده و بی‌تکلفی بودند و به علاوه شعار برادری و برابری و عدالت‌خواهی سر می‌دادند مردم سرزمین‌های ایران و روم را جذب کردند مردم این نواحی که از ظلم و ستم فرمانروایان خود به تنگ آمده بودند با پذیرش اسلام در اندیشه سعادت و خوشبختی بودند. گرچه این موضوع دیری نپایید و پس از دوران خلفای راشدین که حکومت مسلمانان به دست بنی امیه افتاد حکومت آنها بر پایه عربیت محض بود عرب را بر عجم برتری می‌دادند و غیر عرب را تمسخر و تحقیر و موالی یا حمراء می‌نامیدند؛ به طوری که آنان حق سوار شدن بر اسب را نداشتند.در میان اعراب قبل از اسلام رسم بود که هرگاه فردی خود را به تیره‌ای پیوند می‌داد بدو مولی می‌گفتند و این فرد تحت حمایت قبیله‌ای بود که بدو نسبت داشت. اما بعد از اسلام به مردم سرزمین‌های فتح شده که مسلمان می‌شدند و نومسلمان بودند موالی می‌گفتند و این موالی انتظار داشتند، به حکم مساوات اسلامی با آنان نیز مانند دیگر مسلمانان رفتار شود و از مزایای مسلمانی به طور کامل بهره‌مند باشند. خلفا در طول نیم قرن تلاش نمودند تا راه‌هایی برای حل مشکل موالی بیابند اما چون نمی‌خواستند از سود و منافع خودشان چشم‌پوشی نمایند، کوشش و تلاش آنها بدون نتیجه بود[۵۲]. موالی از لحاظ طبقه‌بندی اجتماعی در جایگاه مناسبی قرار نداشتند و پس از عموم اعراب موالی قرار داشتند موالی نزد خاندان اموی ارج چندانی نداشتند و این یکی از عواملی بود که موجبات نارضایتی آنها را فراهم کرد و باعث شد که فعالانه در نهضت عیاران شرکت کنند. آنان معتقدند بودند که سرزمین‌های فتح شده، به همت آنان فتح شده‌اند و باید غنائم جنگی، به طور مساوی بین آنان و اعراب تقسیم شود عمر بن عبدالعزیز دستور داد، موالی را در غنائم شریک سازند و خرید و فروش زمین‌های فتح شده را ممنوع کرد[۵۳].[۵۴]

برخورد شایسته با خوارج

عمر بن عبدالعزیز سعی کرد رفتار شایسته‌ای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آنها گفتگو کرد و آنها را قانع کرد که از خون‌ریزی دست بردارند[۵۵]. او به شوذب خارجی نامه‌ای نوشت که در آن آمده بود: «به من خبر رسیده که تو برای خدا و پیغمبرش غضبناک شده‌ای. تو در این خصوص از من اولی نیستی؛ آیا حاضری با هم مناظره کنیم؟ اگر حق به جانب ما بود، تو هم با مردم هم‌نوا شو و اگر حق به جانب تو بود، ما در کار خود خواهیم نگریست[۵۶]. شوذب در پاسخ به نامه عمر دو نفر از سخن‌دانان خوارج را برای مناظره و گفت‌وگو نزد وی فرستاد[۵۷].[۵۸].[۵۹]

برخورد عادلانه با همه مردم

عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آنها را «مظالم» می‌نامید، جلوگیری کرد[۶۰]. و در نامه‌ای که به عاملان خویش نوشت دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود[۶۱]. او از هنگامی که به خلافت رسید تا روزی که در گذشت همواره به رد کردن اموالی که با ستم از مردم گرفته شده بود، اهتمام می‌ورزید[۶۲]. این کار را از خود شروع کرد و با دقت با بررسی زمین و کالاهایی که در اختیار خود داشت پرداخت و خود را از همه آنها کنار کشید. و به نقلی همه آنها را فروخت و پول آن را که بیست هزار دینار شد وقف راه خیر کرد[۶۳]. عمر در نامه‌ای که به عامل خود در کوفه نوشت، دستور داد با مردم به عدالت و نیکویی رفتار شود. در این نامه آمده است: «از بنده خدا عمر، امیر مؤمنان به عبدالحمید. سلام بر تو باد، اما بعد، مردم کوفه در مورد احکام خدا بلیه و سختی و ستم دیده‌اند و عاملان بد، روش‌های زشتی میان آنها پدید آورده‌اند. قوام دین عدالت است و رفتار نیکو، خراب را با آباد همانند مگیر و آباد را با خراب. خراب را بنگر به اصلاح آن پرداز تا آباد شود. از آباد جز خراج مگیر، آن هم با ملایمت و رعایت صاحبان زمین،... هر کس از مردم آن سرزمین که مسلمان شود سرانه بر او نیست در این مورد دستور مرا رعایت کن که من اختیاری را که خدا به من داده به تو داده‌ام. بی‌اطلاع من در کار بریدن و آویختن شتاب مکن تا به من رجوع کنی. بنگر، از زن و فرزند هر که خواهد حج به جا آورد، یکصد دینار به او بده که با آن حج کند و السلام»[۶۴].[۶۵].[۶۶]

عمر بن عبدالعزیز و تعامل با علویان

عمر بن عبدالعزیز در پی رسیدن به خلافت، اقدامات دوستانه‌ای را با علویان با هدف رفع کدورت‌ها و دلجویی از آنان انجام داد که مهمترین این اقدامات را می‌توان ذیل این سه محور مورد بحث و بررسی قرار داد:

الف) منع لعن امام علی‌(ع): منع لعن امام علی(ع) بارزترین اقدام عمر در قبال خاندان پیامبر(ص) و اساسی‌ترین دلیل حسن ظن عموم شیعیان به اوست. به لحاظ تاریخی اصل وقوع چنین اقدامی از جانب عمر مسلّم می‌نماید؛ زیرا مورخان متعددی تصریح کرده‌اند که بنی‌امیه برفراز منابر بر امام علی(ع) سبّ و لعن می‌کردند[۶۷]. ولی هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید دشنام دادن به حضرت علی(ع) را که از نیم قرن قبل توسط معاویه، مرسوم شده بود، ممنوع ساخت و از این کار زشت جلوگیری کرد و مقرر نمود که به جای آن یکی از آیات زیر را بخوانند[۶۸]:  رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ [۶۹]. و یا  إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ [۷۰]. در خصوص دلیل و چگونگی این اقدام عمر، مورخان بر دو امر تأکید دارند:

دلیل اول: عمر خود درباره سبب محبتش به علی(ع) می‌گوید: من در مدینه نزد عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود، مشغول تحصیل علم بودم. روزی نزد او رفتم در حالی که او مشغول نماز بود. نماز او طول کشید و من همچنان منتظر تمام شدن نمازش بودم. بعد از پایان یافتن نمازش رو به من کرد و گفت: از کجا فهمیدی که خداوند بعد از این که از شرکت‌کنندگان در جنگ بدر و بیعت رضوان راضی بود، دوباره بر آنها غضبناک شده است؟ من پاسخ دادم که چنین چیزی را نشنیده‌ام. گفت: پس این چیزهایی که از تو در مورد علی(ع) به من رسیده است، چیست؟ گفتم من از شما و از درگاه خداوند عذر می‌خواهم! و رفتار گذشته خود در مورد علی‌(ع) را کنار گذاشتم[۷۱].

دلیل دوم: عمر در مورد اقدامش می‌گوید: من می‌دیدم که پدرم در هنگام خواندن خطبه هنگامی که به اسم علی‌(ع) می‌رسد، کلام را در دهان می‌گرداند. از وی پرسیدم: ای پدر، من احساس می‌کنم که شما درهنگام خواندن خطبه، وقتی به اسم علی(ع) می‌رسید دچار نوعی تقصیر می‌شوی؟ گفت: تو هم متوجه این رفتار من شده‌ای!؟ گفتم بلی. سپس گفت: ای فرزندم، اگر مردمی که در اطراف ما هستند، فضایلی را که ما درباره علی(ع) می‌دانیم، بدانند، بدون شک از ما جدا شده و به اولاد علی(ع) روی خواهند آورد[۷۲].[۷۳]

ب) بازگرداندن فدک و حقوق مالی علویان به آنها: یکی دیگر از اقدامات اساسی عمر در قبال علویان بازگرداندن فدک به فرزندان فاطمه(س) بود؛ حقی که معاویه آن را به مروان داده بود و مروان هم آن را به پسرش، عبدالعزیز بخشیده و عمر آن را به اصطلاح از پدر به ارث برده بود. فدک در دست اولاد فاطمه(س) بود تا این که یزید بن عبدالملک به خلافت رسید و دوباره آن را از آنها گرفت[۷۴]. مسعودی می‌نویسد: عمر بن عبدالعزیز به فرماندار خود در مدینه نوشت که ده هزار دینار در میان فرزندان علی بن ابی‌طالب(ع) تقسیم کند. فرماندار در جواب نوشت که علی(ع) فرزندان متعددی از میان تیره‌های مختلف قریش دارد، مقصود کدام فرزندان او هستند؟ عمر (با ناراحتی) نوشت که اگر من به تو دستور بدهم که گوسفندی قربانی کنی، تو خواهی پرسید که آیا سیاه باشد یا سفید؟ وقتی این نامه من به دست تو رسید ده هزار دینار را در میان فرزندان علی از فاطمه(س) تقسیم کن،؛ چراکه حقوق زیادی از آنها ضایع شده است[۷۵]. در بعضی از گزارش‌ها در ذیل این دستور تصریح شده است که فدک ملک شخصی پیامبر(ص) بوده است[۷۶]. عبدالله بن محمد بن عقیل نقل می‌کند: اولین مالی را که عمر بن عبدالعزیز تقسیم کرد و برای ما فرستاد به زنان ما به مقدار مردان و به کودکان‌مان به مقدار آنچه به زنان تعلق می‌گیرد داد. به طوری که به ما اهل بیت سه هزار دینار رسید و به ما نوشت که: اگر من باقی باشم همه حقوق شما را خواهم داد[۷۷].

همان طور که در متن اکثر این گزارش‌ها آمده است عطایای عمر به بنی هاشم و اولاد علی(ع) به عنوان درآمد حال و گذشته فدک بود، که بنا حق از آنان ستانده شده بود[۷۸].

ج) عمر بن عبدالعزیز و دستگیری از علویان: سعید بن ابان قرشی نقل می‌کند: عبدالله بن حسن در حالی که گیسوانی بلند و سن اندکی داشت بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد. عمر او را بر بالای منبر نشاند و خود روبه روی او نشست و درخواست‌های او را برآورده کرد. یکی از چین‌خوردگی‌های شکم او را گرفت و به شدت فشرد، به طوری که احساس درد کرد و به او گفت این را به عنوان نشانه‌ای برای شفاعت به خاطر داشته باشد. وقتی که از مسجد خارج شد نزدیکانش او را ملاقات کرده و گفتند: تو با یک پسربچه کم سن و سال این گونه برخورد می‌کنی! عمر در جواب آنها گفت: از افراد بسیار موثقی شنیدم به طوری که انگار خود از دهان رسول الله(ص) شنیده باشم که فرمود: «به درستی که فاطمه(س) پاره تن من است. و آنچه او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است». من می‌دانم که اگر فاطمه(س) زنده بود قطعاً کاری که من با فرزند او کردم خوشحالش می‌نمود. نزدیکانش پرسیدند. پس چگونه این عمل تو که شکم او را فشردی، با این کلام تو سازگار است؟ عمر پاسخ داد که هیچ یک از بنی هاشم نیست، مگر این که حق شفاعت دارد و من امیدوارم که از جمله شفاعت‌شدگان توسط این فرد باشم[۷۹].

همچنین یزید بن عیسی بن مورق گزارش می‌کند: من در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز در حالی که او در خناصره (سرزمین کوچکی از توابع حلب) بود و به هر غریبی دویست درهم می‌داد نزد او رفتم. دیدم در حالی که شلوار و جامه‌ای از پشم برتن دارد، تکیه کرده است. از من پرسید: تو از چه قومی هستی؟ جواب دادم که من از اهل حجازم. پرسید از کدام‌شان؟ گفتم از اهالی مدینه‌ام. پرسید از چه طایفه‌ای؟ گفتم از قریش‌ام. پرسید از کدام خاندان قریشی؟ گفتم از بنی‌هاشم هستم. پرسید از کدام گروه بنی هاشم؟ گفتم از دوستداران علی(ع) هستم. پرسید کدام علی؟ من سکوت کردم دوباره پرسید کدام علی؟ من سکوت کردم دوباره پرسید: کدام علی؟ گفتم علی بن ابی طالب. راست نشست و عبایش را کنار گذاشت. سپس دستش را به روی سینه‌اش گذاشت و گفت: و من نیز به خدا قسم دوستدار علی هستم. شهادت می‌دهم که گروهی از کسانی که پیامبر(ص) را درک کرده بودند، گفته‌اند که رسول خدا(ص) فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» بعد مزاحم را صدا زد و از او پرسید که به امثال او چند درهم می‌دهی؟ پاسخ داد دویست درهم. گفت به او به خاطر محبت به علی پنجاه دینار بده. سپس پرسید: آیا تو از جمله مستمری‌بگیران از بیت‌المال هستی؟ گفتم خیر! دستور داد تا مرا در زمره مستمری‌بگیران قرار دهند. در پایان گفت به سرزمین خودت بازگرد که به زودی آنچه برای دیگران فرستاده می‌شود برای تو هم خواهد آمد[۸۰]. درباره موضع بنی هاشم در قبال رفتار عمر نقل شده است که گروهی از بنی هاشم اجتماع کردند و نامه‌ای نوشتند و برای عمر بن عبدالعزیز فرستادند. در این نامه از او به خاطر این که با اقدامات خود موجب صله ارحام در بین بنی‌هاشم شده تشکر کردند،؛ چراکه آنها از زمان معاویه تحت ظلم و ستم بوده‌اند[۸۱].[۸۲]

عملکرد عمر در قبال علویان نارضایتی امویان را به همراه داشت چندان که امام صادق(ع) به نقل از پدر بزرگوارشان امام باقر(ع) نقل می‌کنند: هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید و به ما عطایای بزرگی داد، برادرش بر او وارد شد، و به او گفت که بنی امیه از این که تو فرزندان فاطمه(س) را بر آنها برتری می‌دهی خرسند نیستند. عمر در جواب گفت: علت این که من فرزندان فاطمه(س) را ترجیح می‌دهم، این است که من شنیده‌ام پیامبر(ص) می‌فرمود: «به درستی که فاطمه پاره تن من است، آنچه او را خوشحال کند، مرا خوشحال کرده است؛ و آنچه او را بیازارد، مرا آزرده است». بنابراین من در پی تحصیل سرور رسول(ص) و دوری از آزار ایشان هستم[۸۳]. از طرف دیگر بعضی از مورخان نوشته‌اند که عمر بر اموال بنی‌امیه سخت‌گیری می‌کرد و بسیاری از آنچه را که از بیت‌المال غصب کرده بودند، از آنها پس گرفت. همین امر نیز سبب کراهت آنها از او شده و موجب گردید که او را مسموم کرده و به قتل رسانند[۸۴].[۸۵].[۸۶]

وفات عمر بن عبدالعزیز

مرگ وی را در سال ۱۰۱ هجری در سن ۳۹ سالگی پس از دو سال و پنج ماه خلافت در دیر «سمعان» در منطقه دمشق گفته‌اند[۸۷]. دلیل این مرگ زودهنگام را برخی به علت مسمومیت از سوی خاندان اموی دانسته، آورده‌اند آنان از بیم بیرون رفتن خلافت از دستشان[۸۸] و یا به جهت کراهت از عمر به علت سختگیری‌های زیاد وی نسبت به اموال بنی امیه و پس گرفتن بسیاری از اموالی را که آنان از بیت‌المال غصب کرده بودند، او را مسموم و به قتل رسانده‌اند. بنا بر نقل طبری مرگ عمر بن عبدالعزیز در ۳۹ سالگی روز چهارشنبه ۲۵ رجب سال ۱۰۱ در خُناصِرَه[۸۹] اتفاق افتاد و او را در دیر سمعان به خاک سپردند[۹۰].[۹۱]

نگاهی به شخصیت عمر بن عبدالعزیز

پیش از خلافت

او در این دوره با وجود پرهیزگاریش، غرق در ناز و نعمت بود؛ لباس لطیف می‌پوشید؛ غذای لذیذ می‌خورد و با تبختر راه می‌رفت تا جایی که راه رفتن خاص وی به «عمریه»[۹۲] معروف شد. هنگامی که از خیابانی می‌گذشت بوی عطر، فضای آنجا را پر می‌کرد. بسیار به آرایش مو و رسیدگی به وضع ظاهری خود اعتنا می‌نمود[۹۳]. بر خلاف آنچه که از زندگی عمر بن عبدالعزیز گفته شده و او را «فردی بسیار ممسک و ساده‌زیست که از پوشیدن لباس‌های گران‌قیمت امتناع می‌کرد و لباس خشن به بر می‌کرد و مخارج روزانه او از دو درهم تجاوز نمی‌کرد»[۹۴] معرفی کرده‌اند، تجمل‌پرستی و مشی اشرافی وی به خصوص قبل از رسیدن به خلافت امری معروف و مشهود است. از حجاج صواف نقل است که: عمر بن عبدالعزیز در هنگامی که والی مدینه بود به من دستور داد که چند پیراهن برایش بخرم و من پیراهن‌هایی برایش خریدم که در میان آنها پیراهنی به مبلغ چهارصد درهم بود. عمر وقتی آن را با دستش لمس کرد، گفت که چقدر خشن و زبر است[۹۵]. هارون بن صالح هم از پدرش نقل کرده که ما پول زیادی به لباس‌شوی می‌دادیم تا لباس‌های ما را با آبی که لباس‌های عمر بن عبدالعزیز را با آن شسته بود بشوید، به خاطر عطر زیادی که در لباس‌های او وجود داشت[۹۶].

ابن عساکر نیز ضمن اعتراف به این موضوع، در تاریخ خود می‌نویسد: کسانی که به عمر حسادت می‌ورزیدند هیچ عیبی نمی‌توانستند از او بگیرند، مگر این که بگویند او در استفاده از نعمت‌ها زیاده‌روی و افراط می‌کند و با تفاخر و تکبر راه می‌رود[۹۷]. عملکرد سیاسی عمر در دستگاه خلافت اموی و میزان مشارکت او در مظالم امویان در هنگام امارت بر مدینه نیز قابل تأمل است. از میان گزارش‌های ناقص موجود در متون تاریخی می‌توان به بعضی از آنها اشاره کرد. یعقوبی می‌نویسد که ولید به عمر بن عبدالعزیز (در زمانی که والی مدینه بود) نوشت که مسجد پیامبر(ص) را خراب نموده و منازل اطراف را به آن ضمیمه نماید و اتاق‌های زنان پیامبر(ص) را نیز جزء مسجد قرار دهد، عمر نیز چنین کرد. هنگامی که شروع به خراب کردن خانه‌ها کردند و اتاق‌ها در حال خراب شدن بود خبیب بن عبدالله بن زبیر به نزد عمر رفت و گفت سوگند به خداوند تو این آیه از قرآن را که می‌گوید:  إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ [۹۸] را نابود می‌کنی. عمر در مقابل این گفتار صد تازیانه به او زد و بر روی سر او آب سرد ریخت، در حالی که روز سردی بود و در اثر آن خبیب مرد. پس از آنکه عمر به خلافت رسید و زهد اختیار نمود همیشه از آنچه با خبیب کرده بود، اظهار ندامت و پشیمانی می‌کرد[۹۹]. همچنین ابن عساکر می‌نویسد: ولید بن عبدالملک به عمر بن عبدالعزیز دستور داد که دست مردی را که دیگری را با شمشیر مجروح کرده بود، قطع کند و عمر هم به همین دلیل دست او را قطع کرد. این گناهی بود که همیشه به خاطر آن از خداوند طلب مغفرت می‌نمود[۱۰۰].[۱۰۱].[۱۰۲]

پس از خلافت

چنان که بعضی از مورخان گزارش داده‌اند، عمر بعد از رسیدن به خلافت در وضع اقتصادی خود و تصرفات خانوادگی‌اش تغییراتی داد؛ از جمله تجمل‌پرستی و مشی اشرافی خود را تا حدودی کاهش داد. به لباس‌های ارزان‌قیمت اکتفا کرد و زندگی‌اش از سطح پایین‌تری برخوردار شد و مازاد دارایی خود را بذل و بخشش می‌کرد[۱۰۳]. او همانند سایر مردم بر روی زمین می‌نشست و آنچه از اموال (بیت‌المال) را که در دست فامیل و خانواده خودش بود، پس گرفت و اعلام کرد که این اموال متعلّق به مردم است و به ناحق و از روی ظلم به دست آمده است. او این اموال را به صاحبانش بازگرداند و به همین دلیل بعضی از نزدیکانش او را از عواقب این کارها بر حذر داشتند، ولی او مقاومت می‌کرد[۱۰۴]. ولی عمر بعضی از خوشگذرانی‌ها را حتی در هنگام خلافت هم رها نکرد؛ برای مثال گفته می‌شود که: صدای غنا هرگز در گوش او قطع نشد، چه قبل از آنکه امیر مدینه بود، و چه زمانی که حکومت به او واگذار شد تا زمانی که از دنیا رفت معمولاً به غنا گوش می‌سپرد[۱۰۵].

قیس بن جبیر می‌گوید: «مثل عمر در میان بنی امیه مثل مؤمن آل فرعون است»[۱۰۶] مسعودی نیز می‌گوید: عمر در نهایت تعبد و تواضع بود و هنگامی که به خلافت رسید کارگزاران اموی را که قبل از او بر مسند امور بودند، کنار گذاشت و در حدی که در توان او بود، بهترین افراد را به کار گرفت و کارگزاران او هم روش او را دنبال کردند[۱۰۷]. همچنین از او به عنوان کسی که دین را بر دنیا مقدم می‌داشت، یاد می‌کردند[۱۰۸]. ابن طقطقا در فخری اشعاری را در رثای او به سید رضی نسبت می‌دهد که در آن خطاب به عمر بن عبدالعزیز گفته شده است که اگر قرار باشد که چشمم بر جوانی از بنی‌امیه بگرید، من بر تو خواهم گریست، و اگر جزا و پاداشی برای من مقدور بود، به تو پاداش می‌دادم،؛ چراکه تو ما را از سب و دشنام حضرت امیرالمؤمنین(ع) نجات دادی. چون تو پاک بودی، اگر چه خانواده تو این طور نبودند، و تو بهترین اموات آل فرعون هستی[۱۰۹].[۱۱۰].[۱۱۱]

عمر بن عبدالعزیز از دیدگاه ائمه معصومین(ع)

هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، از فقها برای مشورت و همکاری دعوت کرد و نزدیک‌ترین مردم به او فقها بودند. او فرستاده‌ای نیز نزد ابوجعفر محمد بن‌علی‌الباقر(ع) فرستاد. وقتی امام(ع) نزد او آمد عمر ساعتی با ایشان مشورت کرد. هنگام خداحافظی، عمر از امام(ع) تقاضای موعظه و نصیحت کرد، امام(ع) فرمود: تو را سفارش به تقوای الهی می‌کنم و این که بزرگ را پدر و کوچک را پسر و مردان را برادر خود بدانی. عمر گفت: خداوند تو را رحمت کند، تو همه آنچه را که ان‌شاءالله موجب خیر و سعادت ما می‌شود جمع کردی، به شرط این که ما به آن عمل کنیم و خداوند ما را بر آن یاری فرماید. بعد از این که امام به وطن خود بازگشتند، عمر پیغام فرستاد که من می‌خواهم به دیدن شما بیایم. امام(ع) فرستاده‌ای نزد او فرستاد و فرمود لازم نیست شما بیایید من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم یاد کرد که حتماً من باید به محضر شما بیایم. در نتیجه عمر نزد امام آمد و به ایشان نزدیک شد و سینه‌اش را بر سینه امام گذاشت و شروع به گریه کرد. سپس در مقابل امام نشست؛ و زمانی که از محضر امام خارج می‌شد، تمام خواسته‌های امام(ع) را برآورده کرده بود. عمر برگشت و بعد از این دیدار هرگز همدیگر را ندیدند، تا هر دو از دنیا رفتند[۱۱۲].[۱۱۳]

چنان چه گذشت، رفتار امام باقر(ع) در مقابل عمر، رفتاری ناصحانه بود. این از بیان امام(ع) در جواب سوال عمر از دلیل رفتار دوگانه امام با او و خلیفه قبل از او سلیمان بن عبدالملک، به وضوح معلوم می‌شود: یعقوبی نقل می‌کند که روزی عمر بن عبدالعزیز امام سجاد(ع) را به یاد آورد و گفت که چراغ دین، جمال اسلام و زینت عابدان، از میان ما رفت. به او گفته شد که فرزندش ابوجعفر محمد بن علی بازمانده (یادگار) اوست. عمر نامه‌ای به امام باقر(ع) نوشت و خواست بدین وسیله او را ارزیابی کند. امام باقر(ع) در جواب نامه‌ای به عمر نوشت و در آن عمر را موعظه کرده و ترسانید. عمر دستور داد که متن نامه امام باقر(ع) به سلیمان بن عبدالملک را حاضر کردند، مشاهده کرد که امام‌(ع) با او به ملایمت سخن گفته است. عمر به والی مدینه دستور داد که محمد بن علی(ع) را احضار کند و از او سبب این رفتار را بپرسد که با وجود این که من راه عدل و احسان در پیش گرفته‌ام، چرا با من این گونه برخورد کرده‌اند و با سلیمان آنچنان؟ والی مدینه امام(ع) را احضار کرده و ایشان را در جریان سؤال عمر قرار داد. امام(ع) فرمودند: سلیمان حاکم جباری بود و من با لحنی که با جباران سخن گفته می‌شود به او خطاب کردم؛ ولی رفیق تو ادعای بعضی از امور را دارد و من متناسب با وضع او مخاطبش ساختم. کارگزار عمر جواب امام(ع) را به او گزارش داد، عمر بعد از شنیدن جواب گفت: تحقیقاً خداوند اهل این خانواده را خالی از فضل و کمال قرار نمی‌دهد[۱۱۴].

بنابراین، از دیدگاه امام(ع) عمر، حاکم جباری همانند سلیمان و بقیه امویان نیست و با برنامه‌ای که اعلام کرده و رفتاری که نشان داده است، روزنه‌های امید به تأثیر موعظه و نصیحت را در مقابل امام(ع) گشوده است؛ از این‌رو امام(ع) برخلاف سایر امویان او را سزاوار نصیحت می‌یابد. و این تلقی امام(ع) از او در این جمله که «عمر بن عبدالعزیز نجیب بنی امیه است»[۱۱۵] پیداست که این ارزیابی امام(ع) از عمر، در مقایسه با حکام دیگر اموی صورت گرفته است؛ و تأییدی مطلق نیست. بهترین شاهد بر این امر روایات دیگری است که در مقام ارزیابی شخصیت عمر از امام باقر(ع) رسیده است. از جمله این موارد جریانی است که ابوبصیر از امام باقر(ع) نقل می‌کند. او می‌گوید: من با امام محمد باقر(ع) در مسجد بودم که عمر بن عبدالعزیز داخل شد، در حالی که لباس زرد ملایم بر تن کرده و بر غلامی تکیه داده بود. امام(ع) فرمود: به زودی این جوان به ریاست و امارت خواهد رسید و اظهار عدالت‌پیشه‌گی خواهد کرد، و امارت او چند سال به طول کشیده و بعد از آن می‌میرد. پس از مرگ او اهل زمین بر او خواهند گریست و اهل آسمان بر او لعنت خواهند فرستاد.

ابوبصیر می‌گوید: ما پرسیدیم ای فرزند رسول خدا(ص)، این امر چگونه ممکن است، در حالی که شما از عدالت و انصاف او یاد کردید؟ امام(ع) فرمود: زیرا در جایگاه و منصب ما نشسته است در حالی که هیچ‌گونه حقی بر این منصب ندارد[۱۱۶]. شبیه همین جریان را عبدالله بن عطاء تمیمی از امام سجاد(ع) نقل می‌کند. او می‌گوید: با امام سجاد(ع) در مسجد بودیم، عمر بن عبدالعزیز از آنجا گذشت، در حالی که نعلینی به پا داشت که بندهای آن از نقره بود. او در آن زمان از جمله زیباترین جوانان بود. امام سجاد(ع) نگاهی به او کرد و فرمود: ای عبدالله بن عطاء، این آدم سرمست و خوش‌گذران را می‌بینی؟ او نخواهد مرد مگر این که به ریاست و امارت مردم می‌رسد. عبدالله بن عطاء می‌گوید من پرسیدم: همین فرد فاسق؟ امام(ع) فرمود: بلی، ولی از امارت تا مرگش مدت زیادی طول نخواهد کشید، و هنگامی که بمیرد اهل آسمان او را لعنت کرده و اهل زمین از خداوند برای او طلب آمرزش خواهند کرد[۱۱۷].[۱۱۸]

بنابراین، عمر بن عبدالعزیز علی‌رغم خدمات مثبتی که انجام داده و در نتیجه آن به لسان امام باقر(ع) ملقّب به «نجیب بنی امیّه» گردید، ولی گذشته از زندگی اشرافی‌اش، از جهت اصلی‌ترین رکن شخصیت سیاسی او یعنی مسئله خلافت و امارت با مشکل عدم مشروعیّت و غصبی بودن حکومت مواجه است. به همین دلیل ملعون فرشتگان آسمان است. از دیدگاه امام باقر(ع) و امام سجاد(ع) در مجموع شخصیت موجه و مورد تأییدی نیست، بلکه غاصبی است که بناحق بر کرسی امارت مسلمانان نشسته است؛ ولی در مقایسه با سلف خود روشی عادلانه‌تر را در پیش گرفته و برخوردی پسندیده‌تر را با علویان از خود نشان داده است؛ حتی از اظهار محبت قلبی به آنها هم ابائی نداشت. او تا حدودی دست تجاوزگران به بیت‌المال را کوتاه کرد؛ همین امر نیز موجب اختلاف برخورد ائمه‌(ع) با او نسبت به سایر خلفا شده است، ولی به هر حال عدم مشروعیت خلافت او در نگاه ائمه(ع) گناهی نابخشنودنی تلقی شده است، به طوری که لعنت فرشتگان آسمان را به دنبال دارد. این امر مسئله‌ای است که خود او نیز در مناظره‌ای که با یکی از علمای خراسان در این خصوص داشت از توجیه آن و ارائه دلیلی قابل قبول عاجز ماند و سرانجام به عدم استحقاق خود به امارت مسلمانان اعتراف کرد. در این باره از حسن بن ابی الحسن دیلمی در ارشاد القلوب نقل شده که: عمر بن عبدالعزیز به کارگزار خود در خراسان نوشت که: هیئتی صد نفره از علمای آن دیار را نزد من بفرست، تا از آنها درباره عملکرد تو بپرسم. والی خراسان علمای آن سامان را گرد آورد و این مطلب را با آنان در میان گذاشت. آنها عذر آوردند که ما را اهل و عیال و شغلی است که رها کردن آنها برایمان میسر نیست و عدل خلیفه نیز اقتضا می‌کند که ما را به چنین امری اجبار ننماید؛ ولی ما همگی بر شخصی توافق داریم که به عنوان نماینده ما نزد او برود و سخنگوی ما در نزد او باشد. کلام او کلام ما و نظر او نظر ماست. والی خراسان او را نزد عمر بن عبدالعزیز فرستاد. وقتی که داخل شد سلام کرد و نشست. سپس به عمر گفت: مجلس را برای من خلوت بنما! عمر پرسید: چرا، تو یا حرف حق خواهی گفت که در آن صورت حضّار تصدیق‌ات خواهند کرد و یا کلام باطل خواهی گفت که در آن صورت با تو مخالفت خواهند کرد. مرد جواب داد: خلوت مجلس را نه به جهت خودم، بلکه به خاطر تو تقاضا کردم؛ زیرا من خوف آن دارم که بین من و شما کلامی جاری شود که شنیدن دیگران برای شما خوشایند نباشد. در نتیجه، عمر دستور خروج اهل مجلس را داد و از مرد خواست که سخن خود را بازگوید. مرد از او پرسید: بفرمایید که این حکومت از کجا و چگونه به شما رسیده است؟ عمر مدتی طولانی سکوت کرد. مرد پرسید: آیا نمی‌خواهی جواب بدهی؟ عمر پاسخ داد، خیر! مرد پرسید، چرا؟ عمر پاسخ داد: اگر بگویم که براساس نص و تصریح خداوند و یا رسول او این منصب به من رسیده است، دروغ گفته‌ام! و اگر بگویم که با اجماع مسلمانان به امارت آنها رسیده‌ام؛ تو خواهی گفت که این چه اجماعی است که ما اهل بلاد مشرق زمین از آن خبری نداریم و نسبت به آن اجماعی نکرده‌ایم! و اگر بگویم که از پدرانم به ارث برده‌ام! خواهی گفت که فرزندان پدرت فراوانند، پس چگونه از میان آنها فقط به تو اختصاص یافته است؟ مرد گفت سپاس خداوند را که تو به ضرر خود و به حق دیگران اعتراف نمودی. اکنون دیگر من به سرزمین خود باز خواهم گشت. عمر گفت، نه، به خدا سوگند تو موعظه‌گر درشتخو و بداخلاقی هستی! مرد عالم گفت پس اگر دلیل و توضیح دیگری داری بگو. عمر گفت: من دیدم افرادی (حکامی) که قبل از من آمده‌اند، ظلم نموده، غصب کرده، به مردم ستم نموده و خود را نسبت به بیت‌المال مسلمین بر دیگران مقدم داشته‌اند، و می‌دانستم که من این امور را مباح نخواهم دانست و هزینه ولایت من کمتر و سبک‌تر از دیگران خواهد بود، در نتیجه خلافت را پذیرفتم. مرد عالم پرسید: آیا اگر تو زمام امور را به دست نمی‌گرفتی، و شخصی غیر از تو چنین می‌کرد و همانند افراد قبل از تو عمل می‌نمود، از گناه آن چیزی دامن‌گیر تو می‌شد؟ عمر در جواب گفت: خیر. مرد عالم گفت: پس تو راحت و سلامت دیگری را به سختی و خطر خود خریدی. عمر گفت: به خدا سوگند که تو واعظ درشتخویی هستی! مرد عالم هنگامی که برخاست تا خارج شود، خطاب به عمر گفت: به خدا سوگند که اولین از ما به دست اولین از شما و گروه وسط ما به دست گروه وسط از شما و آخرین از ما به دست آخرین افراد شما هلاک و گمراه شدند، و تنها یاور ما در مقابل شما، خداوند است و او ما را کافی است و وکیل خوبی برای ماست[۱۱۹].[۱۲۰].[۱۲۱]

منابع

پانویس

  1. جهت اطلاع تفصیلی از پیشینه تحقیقات مستقل در این باره و دیدگاه‌های نویسندگان شیعه و سنّی، ر.ک: جواد هروی، «عصر خلافت عمر بن عبدالعزیز و نحوه برخورد او با علویان»، مجله کیهان اندیشه، ش۶۱، ص۱۲۹ ـ ۱۳۵؛ سید حسین رئیس السادات، «عمر بن عبدالعزیز و اصلاحات اجتماعی اقتصادی در خراسان»، نشریه خراسان پژوهی، ش۲، ص۳۳ ـ ۴۶؛ شیرعلی نادریان‌فر، «شخصیت عمر بن عبدالعزیز»، نشریه رشد آموزش تاریخ، ش۱۷، ص۳۱-۳۵؛ حسین جوهری، صفیر شجر طوبی یا عمر بن عبدالعزیز و نوادر حالات او؛ ابن جوزی، سیره و مناقب عمر بن عبدالعزیز الخلیفه الزاهد، حوریه بابا‌جان تبار، سیره و مناقب عمر بن عبدالعزیز (پایان‌نامه کارشناسی ارشد دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران)؛ وهبه زجیلی، الخلیفه الراشد العادل عمر بن عبدالعزیز؛ ابن عبدالحکم، الخلیفه العادل عمر بن عبدالعزیز خامس الخلفاء الراشدین؛ اهل، عبدالعزیز سید، الخلیفه الزاهد عمر بن عبدالعزیز، شیخ عبدالستار، عمر بن عبدالعزیز خامس الخلفاء الراشدین؛ احمد شوقی، فنجری، عمر بن عبدالعزیز؛ عمادالدین خلیل، ملامح الانقلاب الاسلامی فی خلافه عمر بن عبدالعزیز؛ ماجده فیصل زکریا، عمر بن عبدالعزیز و سیاسته فی رد المظالم؛ قطب ابراهیم محمد، السیاسه المالیه عمربن عبدالعزیز؛ محمد بن مشبب قجطانی، النموذج الاداری المتخلصمن اداره عمر بن عبدالعزیز و تطبیقاته فی الاداره و بخاصه الاداره التربویه، مهدی پیشوائی، سیره پیشوایان، ص۳۱۴-۳۳۳.
  2. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  3. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۶.
  4. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۱.
  5. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹.
  6. طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.
  7. ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.
  8. ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.
  9. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۶۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۹.
  10. ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳.
  11. ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳.
  12. خناصره [خ صر] شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. یاقوت حموی، معجم البلدان، ترجمه، ج‌۲، ص۳۱۴.
  13. ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، ص۱۴۲.
  14. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۱؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.
  15. طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۸.
  16. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.
  17. مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۶۰۸.
  18. طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۱۶؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۱۰۲.
  19. مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، یدالله حاجی زاده، دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم(ع).
  20. ابن اثیر، تاریخ الکامل، ترجمه عباس خلیلی، ج۷، ص۱۳۶.
  21. طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۷.
  22. طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۷؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۱۰۲.
  23. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.
  24. آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.
  25. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  26. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴-۲۷۵.
  27. بلعمی، ترجمه تاریخ طبری، ص۳۱۱.
  28. خواند میر، حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج۲، ص۱۷۰.
  29. ابن اثیر، تاریخ الکامل، ترجمه عباس خلیلی، ج۷، ص۲۳۸.
  30. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۲، ص۱۸۷-۱۸۶.
  31. طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۲.
  32. آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.
  33. ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۸۳.
  34. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  35. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
  36. ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج۳، ص۴۱۱.
  37. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۶.
  38. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۸۸.
  39. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۳۹؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۸۳.
  40. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمر بن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  41. طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۶۸.
  42. ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۳ و ۷؛ ابورّبه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص۴۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۸۷.
  43. بخاری، صحیح، ج۲، ص۶.
  44. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  45. بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۴۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۷۱.
  46. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۸۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۹۹.
  47. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۸۱.
  48. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۷۸.
  49. مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، یدالله حاجی زاده، دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم(ع).
  50. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  51. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.
  52. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.
  53. آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.
  54. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  55. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۳۲۶؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۲، ص۱۹۳.
  56. ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۹۹-۱۰۲؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۲۵۵.
  57. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۲، ص۱۹۳.
  58. مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، یدالله حاجی زاده، دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم(ع).
  59. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  60. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۳۱.
  61. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۶۸.
  62. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۳۲.
  63. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۳۲و ۳۵؛ سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، ص۲۳۲.
  64. بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۴۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۷۱.
  65. مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، یدالله حاجی زاده، دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم(ع).
  66. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  67. ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۲۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۹، ص۱۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۳ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۸.
  68. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۹.
  69. «و کسانی که پس از آنان آمده‌اند می‌گویند: پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان از ما پیشی گرفته‌اند بیامرز و در دل‌های ما کینه‌ای نسبت به مؤمنان بر جای مگذار! پروردگارا! تو مهربان بخشاینده‌ای» سوره حشر، آیه ۱۰.
  70. «به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان می‌دهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز می‌دارد؛ به شما اندرز می‌دهد باشد که شما پند گیرید» سوره نحل، آیه ۹۰.
  71. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۸؛ ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۲۹.
  72. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۵؛ ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۲۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۸.بنابراین معلوم می‌شود که عمر بن عبدالعزیز قبل از این دو واقعه، در قبال امام علی(ع) رفتاری همانند بقیه مردم داشت و بروز این دو حادثه و شاید موارد مشابه دیگر، سبب شد که او رفتار خود را تغییر دهد.
  73. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمر بن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  74. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
  75. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۳۰۰-۳۰۲.
  76. شیخ طوسی، امالی، ص۲۶۶ و ۴۹۰.
  77. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۹۲.
  78. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  79. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۳۱۰.
  80. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۳۰۱؛ ابن اثیر، اُسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج۵، ص۳۸۳.
  81. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۹۱.
  82. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  83. حمیری، قرب الاسناد، ص۱۱۲.
  84. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۳، ص۴۱۲؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۸۲.
  85. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  86. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  87. طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۰؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۷۶؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۳-۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۲۵۳.
  88. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۷۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۹.
  89. شهری در شام نزدیک حلب. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۰۷.
  90. طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۶۷.
  91. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  92. عمریه، منسوب به عمر بن عبدالعزیز.
  93. ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۸ - ۹؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳؛ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۳.
  94. خواند میر، حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج۲، ص۱۷۰.
  95. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۶.
  96. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۳۰۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۴.
  97. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۱۰۱.
  98. «به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاق‌ها صدا می‌زنند، بیشترشان خرد نمی‌ورزند» سوره حجرات، آیه ۴.
  99. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸۴؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲۱، ص۳۲۱.
  100. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۶، ص۳۱۷.
  101. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  102. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  103. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۶.
  104. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۲۹۴؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۷؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵؛ دینوری، اخبار الطوال، ص۳۳۱.
  105. جاحظ، التاجی فی اخلاق الملوک، ص۳۹.
  106. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۸.
  107. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۳.
  108. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۶.
  109. ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۳۰.
  110. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  111. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  112. بحرانی، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الایات و الاخبار و الاقوال، ج۱۹، ص۲۶۷؛ ابوعلی القالی، امالی، ج۲، ص۳۰۸؛ احمد زکی صفوت، جمهره خط العرب، ج۲، ص۱۴۷.
  113. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  114. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
  115. ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۱۱۹.
  116. قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶؛ رجب البرسی، مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین(ع)، ص۹۱؛ حر عاملی، اثبات الهداه، ج۵، ص۲۹۳.
  117. قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۸۴؛ ابن فروخ، بصائر الدرجات، ص۱۷۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۴۳؛ طبری، دلائل الامامه، ص۸۸؛ علی بن حمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ص۳۶۰.
  118. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  119. دیلمی، اعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص۳۲۹ و ۳۳۰؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۶، ص۳۳۶.
  120. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  121. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.