پاسداری از دین در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

حفظ دین از شئون امام است که مورد توجه برخی متکلمان قرار گرفته است. شیخ مفید گاه به صراحت از امامان (ع) به عنوان حافظان شریعت یاد می‌کند[۱]. گاهی نیز با بیان و تحلیل تاریخ امامان (ع) به‌گونه‌ای سخن می‌گوید که نتیجه آن، همان حفظ دین است. نمونه آن ماجرای موافقت امام علی (ع) با ازدواج ام‌کلثوم (س) و خلیفه دوم است[۲].

دیگر متکلمان به طور عمده، یکی از وظایف امام را حفظ شریعت دانسته‌اند، اما مقصود ایشان همان بیان درست شریعت و پاسخ‌گویی به شبهات به منظور کم و زیاد نشدن دین است[۳].[۴]

امام، حافظ اصول و فروع اسلام و نگهبان دین از تحریف

بهترین راه برای ارزیابی دو مکتب رهبری انتصابی و انتخابی این است که شرائط و زمینه‌های موجود در عصر رسالت را از نزدیک مورد بررسی قرار دهیم. به طور مسلم نظر شارع حکیم در شیوه حکومت و رهبری مطابق نیازمندی‌های امت و شرائط لازم و مساعد زمان خواهد بود.

هر گاه شرائط و مصالح اسلام و مسلمانان ایجاب می‌کرد که خداوند فردی را برای امامت و پیشوائی بر جامعه اسلامی تعیین کند، طبعاً این کار را انجام داده و مسأله رهبری به خود امت واگذار نشده است و اگر مصالح عالی ایجاب می‌کرد که سرنوشت امت را به خود آنان واگذار نماید، قطعاً روش الهی همین بوده است و از آن عدول نکرده است. بنابراین، مسأله مهم شناسائی زمینه‌ها و شرائط آن روز است.

یکی از جهاتی که باید به دقت مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد، مسأله پایه لیاقت و شایستگی آنان در حفظ دین و شریعت، و مراقبت از اصول و فروع اسلام و بازداری مفسدان و شیادان از جعل حدیث و ایراد اباطیل ملل سلف در اسلام و... می‌باشد. اینک در سه موضوع زیر دقت فرمائید:

  1. اگر به راستی رشد عقلی و فکری و دینی آنان به حدی رسیده بوده که لیاقت و شایستگی آن را داشتند که حافظ اصول و مبانی فکری و عقیدتی اسلام باشند.
  2. اگر فروع و احکام اسلام آنچنان روشن و آشکار بود و یا اطلاع و آگاهی آنان در این مسائل به حدی بود که می‌توانستند حق را از باطل تشخیص دهند.
  3. اگر احادیث پیامبر یکجا و دربست در اختیار آنان بود که با مراجعه به آن بتوانند حدیث صحیح را از مجعول، و افکار اسرائیلی و مسیحی را از اسلامی باز شناسند.

در این صورت، از یک جهت (تا جهات دیگر را مورد بررسی قرار دهیم) امت از وجود امام معصوم بی‌نیاز می‌شد؛ زیرا فرض این است که خود امت می‌توانست بر مشکلات خود فائق و پیروز گردد ولی جان سخن در همین سه اگر و امثال آنهاست. اینک قدری درباره این سه اگر که بیانگر شرائط و زمینه‌های ایجاب کننده است، سخن بگوئیم. شک و تردید نیست که امت اسلامی، از نظر لیاقت و کفایت به پایه‌ای رسیده بود که متن کتاب آسمانی را از تحریف و زیاده و نقصان، حفظ و صیانت کند و آن را به طور سالم و دست نخورده به اخلاف و آیندگان تحویل دهد.

امت اسلامی بر اثر تکامل فکری و رشد عقلی به پایه‌ای رسیده بود که در عصر پیامبر ده‌ها نفر کاتب وحی، و صدها نفر حافظ قرآن داشت و پس از درگذشت وی آنچنان به حفظ کتاب آسمانی و اشاعه و گسترش آن همت گمارد که برای خدمت به قرآن، علومی را از قبیل: صرف و نحو، اشتقاق، لغت، معانی، بیان، بدیع، و... پایه‌گذاری نمود.

عنایت و علاقه آنان برای حفظ حروف و کلمات و جمله‌ها و آیه‌ها و سوره‌ها، به حدی بود که در زمان عثمان درباره حرفی از حروف آیه‌ای اختلاف پدید آمد و عثمان مدعی بود که آیه ۳۶ سوره توبه ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ[۵] فاقد واو است، در حالی که قاری بنام اسلام، ابی بن کعب که افتخار پیروی از امام علی(ع) را داشت، می‌گفت: من از پیامبر این آیه را با واو ضبط کرده‌ام. بگو مگو در مسجد بالا گرفت و عثمان می‌خواست برای توحید لهجه قرآن، و مرسوم ساختن لهجه قریش، چهار قرآن نوشته شود و به اطراف و اکناف بفرستند، و عجله داشت که مطلب یکسره گردد، سرانجام، ابی بن کعب متوسل به تهدید شد و گفت: لتلحقنها الاوضعن سيفي على عاتقي. و او را سرجای خود بگذارید، وگرنه شمشیر خود را بر دوش می‌نهم (قیام می‌کنم)[۶].

امت یهود و نصاری، بر اثر کمی رشد، با کتاب خدا بازی کردند و بسان کودک دبستانی که کتاب و دفتر خود را پاره می‌کند، کتاب آسمانی خود را تحریف و تبدیل نمودند و... ولی امت اسلامی روی تکاملی که به مرور زمان، نصیب مجتمع بشری شده بود، و بر اثر جانبازی و فداکاری‌های پیامبر اسلام در طریق تربیت آنان، به حدی رسیده بودند که متن و الفاظ و عبارات و جمله‌ها و آیه‌ها و سوره‌ها را بدون کم و زیاد برای آیندگان، حفظ و صیانت کنند.

به خاطر همین زمینه بود که خدا حفظ و صیانت قرآن را از هر نوع تحریف، ضمانت می‌کند و می‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[۷].

ولی با تمام این اعتراف‌ها و ستایش‌ها، لیاقت و شایستگی امت بسیار محدود بود و گام از این حد فراتر ننهاد، و در جهات دیگر کاملاً ناتوان بود، و بررسی سه جهت پیش می‌تواند ما را به پایه قدرت و توانائی امت، در این مراحل آشنا سازد، هر چند این آشنائی با کدورت و تلخی همگام و همراه باشد[۸].

رشد فکری مسلمانان در حفظ اصول اسلام

اسلام با یک رشته معارف و اصول، با یک رشته مبانی فکری و عقلی، به جهان عرضه شد. اسلام بر خلاف اندیشه گروهی، در مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی خلاصه نمی‌گردد و هدف اسلام تنها تأمین دنیای مردم نیست، بلکه بخش مهمی از ایدئولوژی‌های اسلامی را معارف عقلی و عقیدتی که زیربنای بسیاری از مسائل اسلامی است، تشکیل می‌دهند.

در آیات قرآن و سنت‌های پیامبر، بخش مهمی از معارف اسلام وارد شده و بسیاری از آیات مکی، متکفل بیان این بخش از معارف است. فعلاً مجال آن نیست که درباره معارف اصیل اسلامی بحث و گفتگو نمائیم و یا به فهرست و رئوس مسائل آن اشاره کنیم، ولی می‌توان گفت که بحث در مسائل زیر جزء معارف اسلامی است مانند: مباحث مربوط به اثبات ذات خدا، صفات و افعال او، لوح و قلم و عرش و کرسی، قضاء و قدر، بداء و سرنوشت، هدف از آفرینش جهان و انسان، حریت و آزادی او در افعال، بعثت پیامبران، صفات آنان، سرانجام جهان، اعراف و برزخ، حشر و نشر، میزان و صراط، توبه و شفاعت، بهشت و دوزخ، خلود در دوزخ و بهشت، تجسم اعمال و حقیقت جزاء و... اینها و مانند اینها یک رشته معارف عقلی الهی است که در قرآن مجید و سخنان پیامبر گرامی وارد شده است، ولی متأسفانه مسلمانان در تفسیر و تجزیه و تحلیل این معارف آن‌چنان دچار تفرقه و اختلاف شدند، که در میان آنان کمتر مسأله عقیدتی را می‌توان پیدا کرد که روی آن فرقه بازی، مذهب‌سازی، رأی تراشی نشده باشد. کمتر اصلی را می‌توان در جامعه اسلامی پیدا کرد که علماء کلام و اندیشمندان آنان روی آن اتحاد نظر داشته باشند.

شما می‌توانید با مراجعه به کتاب‌های کلامی و فلسفی و بالاخص کتاب‌های ملل و نحل، صدق گفتار ما را دریابید. انسان از مطالعه این نوع کتاب‌ها دچار وحشت می‌شود. نوع افراد جز نوابغ و بلندپایگان علم و دانش نمی‌توانند سیمای حقیقت را از میان این همه اندیشه‌ها مشاهده کنند. شما سری به کتاب‌های ملل و نحل بزنید، ببینید که گروه معتزله، جبریه، اشاعره، خوارج، مرجئه، شیعه و... به چند دسته و گروه مختلف تقسیم شده‌اند.  

  1. تنها گروه معتزله که پایه‌گذار آن واصل بن عطا، شاگرد حسن بصری است به گروه‌های: واصلیه، هذیلیه، نظامیه، خابطیه، حدثیه، بشریه، معمریه، مرداریه، ثمامیه، هشامیه، جاحظیه، کعبیه، جبائیه، بهشمیه، تقسیم می‌شوند و هر کدام برای خود درباره معارف و اصول اسلام، دفتر و مکتبی دارند.
  2. گروه جبریه، در اسلام که افعال خدا و بشر را به گونه‌ای تفسیر می‌کنند، که نقطه مقابل تفسیر گروه معتزله است، به دسته‌های زیر تقسیم می‌شوند: جهمیه، نجاریه و ضراریه.
  3. گروه صفاتیه که برای خدا صفات زاید بر ذات ثابت می‌کنند و از تفسیر آیاتی که در آنها برای خدا وجه و ید ثابت شده است، پرهیز می‌نمایند و از غور در مسائل عقلی کنار می‌روند. آنان به گروه‌های اشعریه، مشبهه، کرامیه تقسیم می‌شوند.
  4. گروه خوارج که از فرقه‌های بس خطرناک به ظاهر اسلامی هستند، به گروه‌های بی‌شماری تقسیم شده و فرقه‌های بزرگ آنان عبارت است از: المحکمة، ازارقة، العاذریة، البیهسیة، المجاردة، الثعالبة، الاباضیة و الصغریة و هر کدام از این فرقه‌ها در داخل خود به فرقه‌های کوچکی تقسیم می‌شوند که نقل آنها مایه اطاله سخن است.
  5. گروه مرجئه، که از نظر فکری یک نوع پیوند با خوارج دارند، به گروه‌های اصلی و فرعی فراوانی تقسیم شده‌اند، و گروه‌های اصلی آنان عبارتند از: یونسیة، عبیدیة، غسانیة، ثوبانیة، تومنیة و صالحیة و هر کدام از این گروه‌های اصلی شاخه و برگ‌های فراوانی دارند.
  6. شیعه که از امام والامقامی مانند امیرمؤمنان(ع) پیروی می‌کند، روز نخست یک گروه بیش نبود و آنان همان مسلمانان صدر اسلام و یاران پاک پیامبر بودند که پس از درگذشت پیامبر حساب خود را از گروهی که در سقیفه گرد آمده بودند، جدا کردند و معتقد بودند که پیامبر، امام و پیشوای پس از خود را تعیین کرده است، دیگر نیازی به تصویب و رأی‌گیری نیست. این گروه تا دوران امام چهارم، به صورت گروه واحدی بودند، ولی دسیسه‌های خارجی جلوگیری خلفای اموی از ارشاد و هدایت پیشوایان و مداخله آنان در امور دینی، شیعه را به گروه‌های کیسانیة، زیدیة و اسماعیلیة تقسیم کرد، و این انشعاب بر اثر ممانعت از مداخله امامان در امور مذهبی و محدودیت آنها از نشر معارف بود[۹].

ما از افرادی که دارای وجدان زنده و دل‌های بیدار هستند، سئوال می‌کنیم: آیا همه این گروه‌ها بر حق و صراط مستقیم هستند؟ به طور مسلم، نه. حق با یکی است و گروه‌های دیگر بر باطلند، اگر واقعاً رشد فکری و عقلی ملت اسلام، به حدی رسیده بود که حافظ اصول و معارف کتاب و سنت خود باشند، یا به حدی رسیده بود که معارف واقعی و اصول و ایدئولوژی‌های اسلامی را از کتاب و سنت استخراج نمایند، چرا در عاصمه‌های اسلامی و در مهد و کانون این دین، مکتب‌ها و مذهب‌ها درست شد؟

آن فرد ساده‌لوح و پاک‌دلی که می‌خواهد اسلام راستین را بجوید و از آن پیروی کند، در برابر آن همه افکار غلط و پندارهای بی‌اساس و مکتب‌های متضاد و متناقض، چه کند و به کجا پناه ببرد و چگونه حق را از باطل تشخیص دهد؟

اینجاست که لزوم وجود امام معصوم و آگاه از اصول و معارف اسلام، به روشنی جلوه می‌کند که در مقابل این مذهب‌سازی‌ها و مکتب‌تراشی‌ها، قد علم می‌کند و بی‌پایگی این مذاهب وابسته به اسلام را برملا سازد. امام در این صورت، میزان حق و باطل و مایه شناسائی نظریه‌های ناروا و پنداری خواهد بود. امت می‌تواند با مراجعه به چنین فرد معصوم به اختلاف و کشمکش‌های خود در معارف و اصول خاتمه بخشد و چهره معارف اسلام را با افکار لرزان خود مستور نسازد[۱۰].

قرآن پناهگاه امت

در اینجا ممکن است گفته شود که قرآن پناهگاه امت و مرجع قطعی مسلمانان در مسائل اختلافی می‌باشد، چرا امت در مواقع اختلاف به جای رجوع به امام به کتاب آسمانی مراجعه نکند و از این ثقل اکبر بهره نبرد؟ ولی پاسخ آن روشن است؛ زیرا کسی منکر داوری قرآن و قاطعیت حکم و بیان او در مسائل اختلافی نیست، ولی قرآن مجید با تمام گویائی که دارد، با تمام قاطعیتی که در طرح مطالب از خود نشان می‌دهد، پس از پیامبر پیوسته مستمسک هفتاد و سه فرقه اسلامی بوده و هر ملتی با ظواهر قرآن بر معتقدات خود استدلال می‌کردند.

گروه اشاعره بر معتقدات خود با قرآن استدلال می‌کرد، همچنان که معتزله که در نقطه مقابل گروه پیشین قرار داشت، نظرات خود را با آیات قرآن توجیه می‌نمود. گروه خوارج، بدیهی‌ترین و فطری‌ترین مسأله - لزوم حاکم در میان ملت - را انکار نموده و بر عقیده خود با آیه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ[۱۱] استدلال می‌کرد، تمام فرقه‌های اسلامی که طوائف اصلی آنان را نام بردیم، بر قرآن تکیه کرده و عقائد خود را موافق قرآن معرفی می‌نمودند.

حتی گروه صفاتیه که برای خدا دست و چهره و رؤیت ثابت می‌کنند، همگی بر ظواهر آیاتی تکیه می‌نمایند. قرآن برای گروهی می‌تواند حجت قاطع و رأی فاصل باشد که با ذهن خالی، بدون آراء پیشین، بدون پیش‌داوری‌های غلط، رو به قرآن آورند و به جای استادی بر قرآن، شاگردی نسبت به آن بنمایند. اما برای آن گروه‌هائی که با صدها پیش‌داوری مجهز و آماده شده‌اند و عواملی آنان را در عقائد خویش پابرجا کرده، نمی‌تواند قاضی و داور، روشن‌گر و راهنما، هادی و رهنما باشد.

قرآن مجید، حجت صامت و ساکت است یعنی نمی‌تواند در برابر گروه‌های لجوج و عنود، بدفکران و کج‌اندیشان، خودخواهان و پیش‌داوران برخیزد و از خود دفاع کند و سوء استفاده آنها را روشن و آشکار سازد و مشت آنها را باز کند.   این کار بر عهده اما حیّ و ناطق است که در پرتو علم وسیع و گسترده و عصمت و مصونیت الهی، از قرآن دفاع کند و دست سوداگران را از آن کوتاه سازد، و بی‌پایگی تأویل‌های ناروا و تفسیرهای غلط را روشن نماید. این سخن نه به آن معنی است که ما، در بهره‌گیری از معارف قرآن به امام ناطق نیازمند هستیم و هیچ کسی حق ندارد بدون تفسیر امام از قرآن بهره بگیرد، نه. ما این سخن را نمی‌گوئیم؛ زیرا قرآن در طرح مطالب عقلی کاملاً گویا و رساست، و هر فردی به فراخور حال خود می‌تواند از آن بهره‌مند گردد و بُعدی از ابعاد معانی قرآن را به دست آورد و از امتیازات خاص و دقائق ارزنده کتاب که تنها بلندپایگان و معصومان دین از آن آگاهند محروم باشد، بلکه وجود امام ناطق از آن نظر ضروری و لازم است که دست گروه‌های باطل و گمراه را از حریم قرآن کوتاه کند و سیمای حقیقت را از پرده‌پوشی مصون دارد.

گذشته بر این، گفتار خود معصوم درباره معارف و عقائد در موارد اختلاف حجت قاطع و دلیل بلامانع است که عشاق حق و حقیقت را به سوی آن رهبری می‌نماید.

در پایان یادآور می‌شویم: امیرمؤمنان، قرآن را حجت الهی می‌خواند، ولی اضافه می‌کند که این حجت، خود سخن نمی‌گوید، باید آن را به سخن درآورد. آنجا که می‌فرماید: «ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ»[۱۲]. این قرآن است، آن را به سخن گفتن در آورید، خود او هرگز سخن نمی‌گوید.

گفتار امام گواه راستین همین نظر است، یعنی از قرآن (مانند دیگر کتاب‌های صریح و روشن) آن گروه بهره می‌گیرد که به فکر استفاده از قرآن باشد و با دقت در مفردات و جمله‌ها و آیه‌ها به هدف الهی پی ببرد، اما کسانی که با صدها پیش‌داوری می‌خواهند به قرآن مراجعه نمایند، قرآن در برابر این گروه، صامت و غیر ناطق است زیرا این افراد نمی‌خواهند قرآن را به سخن درآورند، بلکه می‌خواهند آراء خود را از قرآن استخراج نمایند.

امیرمؤمنان، ابن عباس را مأمور کرد که با خوارج سخن بگوید به او این چنین توصیه و سفارش کرد: «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ يَقُولُونَ وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً»[۱۳]. هرگز با آنان با قرآن احتجاج منما؛ زیرا قرآن قابل حمل بر معانی گوناگون است، تو یک توجیه را انتخاب می‌نمائی و آنان وجه دیگر را، بلکه با آنان با سخنان پیامبر استدلال کن؛ زیرا در این موقع برای آنها مفرّ و مَخلَصی نیست.

به طور مسلم آیات قرآن بر اثر عمق، دارای معانی تصاعدی است که هر کدام می‌تواند صورت کامل معنی دیگری باشد (گواه بر این مطلب، استدلال ابراهیم(ع) با افول ستاره و ماه و خورشید بر نفی الوهیت آنهاست که می‌توان آن را به صورت‌های مختلف بیان کرد). هدف امام از لفظ ذووجوه این نوع احتمالات که نشانه اعجاز آن است نیست، بلکه مقصود آن احتمالات مباین و مختلف است که یکی حق و دیگری باطل است و هر فردی به آن احتمال می‌چسبد که نفع خود را در آن می‌بیند احتمالات متعدد و مباین در اذهانی متجلی می‌گردد که از روش صحیح تفسیر قرآن منحرف شوند، ولی با توجه به روش صحیح تفسیر کتاب آسمانی، غالب و یا تمام آیات، بی‌شک و شبهه، یک احتمال بیش نخواهد داشت[۱۴].[۱۵]

امام، حافظ احکام اسلام

تا اینجا لزوم وجود امام معصوم و آگاه، برای حفظ اصول و معارف اسلام و صیانت جامعه از مکتب تراشی‌ها و مذهب سازی‌ها روشن و واضح گردید. اکنون وقت آن فرا رسیده است که پیرامون لزوم امام در حفظ شریعت و آئین و احکام اسلام بحث و گفتگو کنیم.

اگر اختلاف و دو دستگی امت اسلامی در تفسیر معارف و عقائد اسلام، واضح و آشکار است، اختلاف و چند دستگی فقهای اسلام در فروع و احکام، واجبات و مستحبات، محرمات، مکروهات و مباحات، کیفیت برگزاری فرائض اسلامی مانند وضو و نماز و روزه و زکات و حج، چشم‌گیرتر است، آنان نه تنها در این مسائل دچار اختلاف و دودستگی هستند، بلکه در مسائل مربوط به شکار و ذبح حیوانات، نحوه تقسیم مواریث، مقدار کیفرها و... اختلاف شدیدی دارند. پیشوایان مذاهب چهارگانه اهل تسنن در کمتر مسأله‌ای اتفاق نظر دارند. مسلمانان در موضوع وضو که کار روزمره آنهاست، اختلاف نظر عمیقی دارند و هر فرقه‌ای با ظاهر قرآن برای نظر خود استدلال می‌کند.

هرگاه کسی از اختلاف مسلمانان در اصول و فروع و از شیوه استدلال طوائف مختلف با ظواهر قرآن (که قطعاً استدلال یک گروه صحیح و استدلال گروه‌های دیگر باطل و نارسا می‌باشد) آگاهی پیدا کند، می‌داند که مسلمانان (با تمام عظمت و گویائی و رسائی که قرآن در طرح مطالب دارد) بر اثر کجی فهم و نارسائی افکار گروهی، و غرض ورزی گروهی دیگر نخواسته‌اند همگی بر نظر واحدی گردهم آیند تا از اختلاف خود دست بردارند و سرمیز حق جمع شوند[۱۶].

امام، حافظ سنت پیامبر

وجود امام، نه تنها در جلوگیری از اختلاف در اصول و فروع مفید و ضروری است، بلکه وجود وی در مرحله دیگر که خطرناک‌تر از اختلاف در اصول و فروع است، به صورت ضروری‌تری تجلی می‌کند زیرا: یکی از بلاهای بزرگی که جامعه اسلامی پس از درگذشت پیامبر(ص) با آن روبرو شد، موضوع داغی بازار جعل حدیث بود و جاعلان حدیث و تاریخ، با انگیزه‌های گوناگون وارد این میدان شدند. برخی از یهودیان و مسیحیان مسلمان نما مانند: کعب الأحبار و یا وهب بن منبه روی عداوتی که با اسلام داشتند، یک رشته اسرائیلیات و مسیحیات را وارد تاریخ اسلام نمودند، گروهی از مسلمانان ضعیف الایمان به تحریک خلفا و امرای وقت و یا به خاطر شهرت و مقام‌خواهی یا انگیزه‌های دیگر دست به جعل حدیث زدند. اینک مشروح این قسمت: گروه منافق، چه آنهائی که مشرک بودند و مسلمان نما شدند، و یا آنهائی که از آئین یهود و مسیح پیروی می‌کردند، سپس به عللی به اسلام تظاهر نمودند، ضربه‌های سنگینی بر علوم و معارف اسلام وارد آوردند. آنان با ادخال خرافات اسرائیلی و مسیحی و یا جعل حدیث از زبان پیامبر گرامی، چهره فرهنگ اسلام را دگرگون کرده و آنچه را که روح تعالیم اسلام از آن بیزار است، در فرهنگ اسلام وارد ساختند و به خورد جامعه عوام و ساده لوح مسلمان دادن و مردم بر اثر خوش‌بینی به بیان شیرین و قیافه جذاب و روحانی آنان، تصور کردند که آنچه از آنان می‌شنوند، همگی حق و حقیقت است.

اینجاست که لزوم وجود امام معصوم و پیراسته از گناه و اشتباه که بر متن صراط مستقیم اسلام باشد، کاملاً احساس می‌گردد، تا مردم در پرتو مراجعه به وی، حق را از باطل و حقیقت را از مجاز باز شناسند. نه تنها در موقع مراجعه مردم حقائق را بازگو کند، بلکه بسان صاعقه آسمانی، ریشه این نوع احادیث مجعول و منقولات باطل و افکار بی‌پایه را بسوزاند و جامعه را از دست این نوع جاعلان حدیث و دروغ پردازان تاریخ، برهاند.

در دوران خلفاء که شعاع اسلام اکثر اقطار را فرا گرفته بود، و تمام قدرت‌های مخالف را در خود هضم نموده و بر بیشتر نقاط معمور سایه انداخته بود، گروهی از احبار یهود و بزرگان مسیحیت، مانند: کعب الاحبار و وهب بن منبه و عبد الله بن سلام و ابن جریح و... در لباس اسلام و ایمان، ضررهای غیر قابل جبرانی بر اسلام وارد ساختند. آنان خود را داخل در جمع صحابه و تابعین نموده خرافات و روایات خالی از حقیقت را در میان مسلمانان، پخش نمودند و کتب تفسیر و حدیث را با افکار اسرائیلی مملو ساختند[۱۷].

مدت‌ها همین اسرائیلیات و مسیحیات، سایه‌های شوم خود را بر افکار مسلمانان افکنده و قرن‌ها به صورت حقائقی تلقی می‌گردید. سمرة بن جندب، به نام صحابی پیامبر گرداننده دستگاه تبلیغاتی معاویه بود. او با اخذ چهارصدهزار درهم، شأن نزول دو آیه را دگرگون ساخت. آیه‌ای[۱۸] را که درباره جانبازی علی(ع) در لیلة المبیت (شبی که امیرمؤمنان در خوابگاه پیامبر خوابید) نازل شده بود، از فضائل قاتل امیرمؤمنان، ابن ملجم خواند و گفت که این آیه در حق وی نازل گردیده و آیه زیرا را که در مذمت منافقان وارد شده است، درباره علی(ع) دانست و گفت: منظور از این آیه ابوتراب است. اینک متن آیه: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ[۱۹].

او با وقاحت هرچه تمام‌تر، در حضور هزاران نفر از مسلمانان شام که از اوضاع رسالت و مقام علی(ع) در پیشگاه خدا و پیامبر وی آگاهی نداشتند، به چنین جنایتی دست زد و آنان را برای ریختن خون علی(ع) و شیعیان وی تشنه ساخت. بر اثر تبلیغات همین منافقان مسلمان نما بود که ملت شام، سیل آسا به جنگ علی(ع) رفتند و پس از دادن ۱۲۵ هزار کشته و کشتن ۶۵ هزار نفر از سربازان فداکار علی(ع) از طریق حیله و تزویر، از یکدیگر فاصله گرفتند.

اینجاست که انسان به ارزش یکی از گفتارهای نغز و جالب امیرمؤمنان درباره منافقان، پی می‌برد. وی درباره این دسته از منافقان که در لباس صحابه پیامبر بودند، و اکاذیب زیادی از زبان رسول خدا به نفع دستگاه خلافت جعل و وضع می‌کردند، چنین می‌فرماید:«وَ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقُوهُ وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ فَأَخَذُوا مِنْهُ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ»[۲۰].

اگر مردم یک چنین افرادی را می‌شناختند که آنان منافق و دروغگو هستند، هرگز آنها را تصدیق نکرده و سخن آنها را قبول نمی‌نمودند، ولی مردم، فریب صحابی بودن آنان را خورده و با خود می‌گفتند که اینان پیامبر خدا را دیده‌اند و حقائقی از او شنیده و اخذ کرده‌اند، و هرگز سخنی برخلاف حقیقت نمی‌گویند، در صورتی که از وضع و حال این دسته آگاهی ندارند.

ابوهریره سه سال از عهد رسالت را درک کرده و به قدری افسانه و غرائب از زبان رسول خدا(ص) وضع نمود که عمر را سخت ناراحت ساخت، تا آنجا که او را با تازیانه خود ادب کرد و گفت: حق نداری حدیثی از پیامبر نقل کنی، و الا به سرزمین پدرانت (دوس) تبعید می‌شوی. روزی در محضر علی(ع) سخن از ابوهریره به میان آمد، حضرت فرمود: «أَكْذَبُ النَّاسِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌(ص)»[۲۱]؛ دروغ‌گوترین مردم از زبان رسول خداست.

اینها نمونه‌هائی از سیئات و ضررهای جبران ناپذیر رجال منافق صدر اسلام است. و اگر به خساراتی که از ناحیه سائر منافقان به آئین گرامی ما وارد آمده رسیدگی کنیم، بدون تردید گفتار خدا را در آیه شریفه: ﴿هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ[۲۲] تصدیق نموده و همواره از خدا خواهیم خواست که جامعه را از شر آنان مصون و محفوظ بدارد.

این گزارش کوتاهی از فعالیت‌های ضد اسلامی منافقان و دروغ پردازان، در صدر اسلام بود. اگر نظر به اعصار بعدی بیفکنیم و از دروغ‌پردازی صدها جاعلان حدیث و تاریخ که خوشبختانه نام و خصوصیات گروهی از آنان در کتاب‌های رجالی آمده است[۲۳] آگاه گردیم، به روشنی از خسارت عظیمی که از این عناصر سودجو و شهرت‌طلب بر اسلام وارد شده است، آگاه خواهیم بود و به لزوم وجود امام معصومی که خود در صراط مستقیم باشد و رفتار و گفتار او میزان حق و باطل گردد، به خوبی اذعان خواهیم کرد[۲۴].

اندیشه نگهبانی صحابه

ممکن است تصور شود که برای صیانت و حفظ فرهنگ و علوم و معارف اسلام، صحابه و یاران پیامبر و گروه‌هائی که پس از ایشان می‌آیند کفایت می‌کنند، علوم و آگاهی آنان و اطلاعاتی که آنان درباره اصول و فروع اسلام از پیامبر کسب کرده‌اند، در صیانت اسلام از شر جاعلان و حدیث‌سازان کافی است. ولی اگر قدری دقت بیشتر کنیم، خواهیم دید که یک چنین اندیشه جز دست و پا زدن مذبوحانه چیز دیگری نیست.

اولاً: منافقان صدر اسلام و برخی از جاعلان حدیث در کسوت صحابه و یا تابعین آنان بودند و آنان از موضع صحابی بودن سخن می‌گفتند که با پیامبر خدا و یا یاران او مصاحبتی داشته‌اند، و در این صورت چگونه می‌توان بر صحابه پیامبر و تابعان آنان لباس عصمت و پیراستگی از خطا و اشتباه و یا کذب و دروغ پوشانید.

اتفاقاً مشاور سیاسی خلیفه سوم، مروان بن حکم و مرجع علمی وی، کعب الأحبار یهودی بود که به عللی در حوزه اسلام وارد شده بود، و او بود که اندیشه‌های یهودی‌گرانه خود را در مغز خلیفه وارد می‌ساخت و او را به گردآوری مال، تأسیس گنج، حبس بیت المال در دست گروهی تشویق می‌نمود؛ لذا وقتی ابوذر مشاهده کرد که یک فرد یهودی در کسوت اسلام، حقائق اسلام را تحریف می‌کند، در محضر خلیفه عصا را بر سر او کوبید و گفت: فرزند یهودی، تو به ما دین را یاد می‌دهی[۲۵].

متأسفانه، خلفای وقت بر اثر کوتاهی دست از منبع وحی و روی‌گردانی از کسانی که علوم پیامبر نزد آنان بود، احکام و معارف اسلامی را از گروهی می‌گرفتند که به صداقت و درستکاری معروف نبودند، بلکه از ارتکاب اعمال بی‌عفتی خودداری نمی‌کردند و این گواه روشن بر کمی اطلاع صحابه از حقائق اسلامی است، تا آنجا که بی‌اطلاعی آنان سبب می‌شد که خلیفه وقت به افراد بدنامی نیز دست دراز کند و از آنان مطلب بپرسد.

مغیرة بن شعبة ثقفی که در دوران جوانی به بی‌عفتی معروف بود و پس از ورود به اسلام نیز از عمل زشت خود دست نکشید، و در عهد عمر، زنای او با ام جمیل ثابت گردید[۲۶] و خلیفه به عللی از اجراء حد الهی خودداری کرد، یکی از مراجع خلیفه وقت بود[۲۷].

ثانیاً: هرگاه بحث و گفتگوی جاعلان و حدیث‌سازان، پیرامون موضوعاتی بود که صحابه درباره آن از پیامبر مطالبی شنیده بودند، در این صورت می‌توان گفت: صحابه پیامبر و یاران او حافظان دین از تحریف و کژی می‌باشند، ولی متأسفانه این گروه درباره مسائلی سخن می‌گفتند و از زبان رسول خدا(ص) نقل می‌کردند که صحابه درباره آن اطلاعاتی نداشتند، در این وقت چگونه صحابه می‌توانند به جنگ این گروه بروند که از موضع سماع از پیامبر(ص) سخن می‌گفتند و معمولاً گفتار مدعی اطلاع، بر فردی که اظهار بی‌اطلاعی می‌کند، مقدم است.

ثالثاً: وقتی ما فرد فرد صحابه را غیر معصوم و جائز الخطا دانستیم، در این صورت چگونه می‌تواند یک توده غیر معصوم، مسلمانان را از اشتباه و خطا مصون بدارد؟ و دروغ جاعلان حدیث و حدیث‌سازان عصر رسالت و بعد از آن را آشکار سازد؟

تاکنون سخن درباره دروغ‌پردازی و حدیث‌سازی مسلمان‌نماهائی بود، مانند کعب الأحبار، عبدالله بن سلام، وهب بن منبه، ابن جریح و مانند آنان که در قیافه اسلام چهره تفسیر و حدیث اسلامی را مشوّه و دگرگون ساختند. هرگاه سخن درباره آن گروه از حدیث‌سازان که واقعاً مسلمان و مسلمان‌زاده بودند به میان آید، لزوم وجود امام معصوم برای حفظ و نگهداری اسلام از شر این گروه از دروغ‌پردازان و حدیث‌سازان که تعداد آنان از صدها نفر تجاوز می‌کند، به خوبی روشن می‌شود.

این گروه خیره سر، به عللی اعم از مادی و معنوی، آنچنان در احادیث نبوی دست بردند که جداسازی صحیح از غیر آن بسیار مشکل و احیاناً به سرحدّ محال می‌رسد. سخن درباره جاعلان حدیث از مسلمانان و تعداد احادیثی که آنان جعل و وضع کرده‌اند، از قلمرو بحث ما بیرون است، ولی اجمالاً می‌گوئیم: دانشمندان حدیث و رجال‌شناس برای شناساندن جاعلان حدیث، باب و یا کتاب مخصوص ترتیب نداده‌اند، بلکه در ضمن معرفی رجال حدیث، گروهی را به جعل و وضع معرفی کرده‌اند و اگر در خصوص حدیث‌سازان، تحقیق بیشتری می‌کردند و به صورت جداگانه مورد بحث قرار می‌دادند، در این صورت رقم بس هولناکی از آنان و تعداد احادیثی که جعل کرده‌اند، به دست می‌آمد.

مرحوم علامه امینی با مراجعه به کتاب‌های رجال اهل تسنن، نام و خصوصیات هفتصد تن را در کتاب الغدیر گرد آورده است[۲۸]. تنها سی و پنج تن از آنان ۴۰۸۶۸۴ حدیث جعل کرده و در محافل حدیثی منتشر نموده‌اند[۲۹].

انسان در بررسی تعداد احادیث و محدثان و کتاب‌های حدیث، به راستی دچار شبهه و اشکال می‌گردد. وضع حدیث نبوی بسان مخروطی شکلی است که رأس مخروط متصل به زمان رسالت و قاعده آن در عصر اموی و عباسی قرار گرفته است، یعنی هر چه به زمان رسالت نزدیک‌تر می‌گردیم، تعداد احادیث و راویان آنها کمتر می‌باشد، و هر موقع از عصر رسالت دور می‌شویم، تعداد آنان، خصوصاً در اعصار اموی و اوائل عباسی، فزون و بیشتر می‌گردد، در صورتی که باید جریان برعکس باشد زیرا هرچه مردم به منبع احادیث نزدیک‌تر می‌شوند، باید احادیث بیشتری در دست آنان باشد، و این خود گواه بر آن است که پس از عصر رسالت گروهی بر اثر تطمیع دستگاه خلافت، و یا برای کسب مقام و شهرت و یا علل دیگر که فعلاً محل بازگو کردن آنها نیست، دست در احادیث نبوی برده و بر تعداد آنها می‌افزودند[۳۰].

منابع

پانویس

  1. محمد بن محمد بن نعمان مفید، اوائل المقالات، ص۶۵؛ همو، الفصول العشرة، ۱۰۵-۱۰۶.
  2. شیخ مفید دلیل این کار را چنین می‌نویسد: أمیر المؤمنین کان محتاجاً إلى التألیف و حقن الدماء و رأى أنه إن بلغ مبلغ عمر عما رغب فیه من مناکحته ابنته أثر ذلک الفساد فی الدین والدنیا وأنه إن أجاب إلیه أعقب صلاحاً فی الأمرین فأجابه إلى ملتمسه (همو، المسائل السرویة، ص۹۱).
  3. برای نمونه، علامه حلّی می‌نویسد: إنّ الإمام یجب أن یکون حافظا للشرع، لانقطاع الوحی بموت النبی (ص) و قصور الکتاب والسنة عن تفاصیل أحکام الجزئیات الواقعة إلى یوم القیامة، فلا بدّ من إمام (منصوب) من الله تعالی، معصوم من الزلل والخطأ، لئلّا یترک بعض الأحکام أو یزید فیها عمداً أو سهواً، وغیر علىّ (ع) لم یکن کذلک بالإجماع (حسن بن یوسف حلی، منهاج الکرامة، ص۱۱۴؛ همو، کشف المراد، تحقیق حسن حسن‌زاده آملی، ص۳۶۴؛ همو، کشف الفوائد فی شرح قواعد العقاید، ص۳۰۸؛ فاضل مقداد سیوری حلی، اللوامع الالهیة، تحقیق شهید قاضی طباطبایی، ص۳۲۹).
  4. فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص ۳۷۴ و ۴۲۹.
  5. «ای مؤمنان! بسیاری از دانشوران دینی (اهل کتاب) و راهبان، دارایی‌های مردم را به نادرستی می‌خورند و (مردم را) از راه خداوند باز می‌دارند؛ (ایشان) و آنان را که زر و سیم را می‌انبارند و آن را در راه خداوند نمی‌بخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
  6. ما مشروح این سرگذشت و بیوگرافی ابی بن کعب را در کتاب شخصیت‌های اسلامی شیعه، ج۱، ص۳۱ - ۳۵ آورده‌ایم.
  7. «بی‌گمان ما خود قرآن را فرو فرستاده‌ایم و به یقین ما نگهبان آن خواهیم بود» سوره حجر، آیه ۹.
  8. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۴۵.
  9. برای آگاهی بیشتر، از عقائد این گروه‌های اسلامی و دسته‌های فرعی و اصلی آنان به کتاب ملل و تحل شهرستانی، ج۱، ص۵۰ - ۱۷۸ طبع مصر، مراجعه شود.
  10. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۴۷.
  11. «داوری جز با خداوند نیست» سوره انعام، آیه ۵۷.
  12. نهج البلاغه عبده، خطبه ۱۵۳.
  13. نهج البلاغه، نامه ۷۷.
  14. برای آگاهی از روش صحیح تفسیر قرآن به مقدمه کتاب مفاهیم القرآن نشریه سالانه مکتب جعفری، تحت عنوان روش تفسیر قرآن به قلم نگارنده مراجعه گردد.
  15. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۵۱.
  16. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۵۴.
  17. مقدمه ابن خلدون، ص۴۱۶.
  18. ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان می‌گذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷. نزول این آیه درباره امیرمؤمنان، مورد اتفاق بسیاری از مفسران و محدثان است جز سیوطی که در الدر المنثور شأن نزول آن را طور دیگری نقل کرده است. مرحوم شیخ جواد بلاغی مفسر عالی‌قدر شیعه در کتاب آلاء الرحمن ج۱، ص۱۸۴ و ۱۸۵ مصادر این مطلب را از دانشمندان اهل تسنن نقل نموده است.
  19. «و از مردم کسی است که گفتارش درباره زندگی این جهان تو را به شگفتی وا می‌دارد و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه می‌گیرد و همو کینه‌توزترین دشمنان است» سوره بقره، آیه ۲۰۴.
  20. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۵.
  21. کتاب ابوهریره، ص۲۷.
  22. «و هنگامی که آنان را ببینی، پیکرهاشان تو را به شگفتی می‌آورد و چون چیزی گویند به گفتارشان گوش می‌سپاری (اما) گویی چوب‌هایی خشکند پشت داده بر دیوار، هر بانگی را به زیان خود می‌پندارند، آنان دشمنند، از آنها دوری گزین! خدایشان لعنت کناد! چگونه (از حق) بازگردانده می‌شوند؟» سوره منافقون، آیه ۴.
  23. مانند میزان الاعتدال تألیف ذهبی و تهذیب التهذیب و لسان المیزان تألیف عسقلانی. 
  24. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۵۴.
  25. شخصیت‌های اسلامی شیعه، ص۲۴۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جزء۳، ص۵۴، چاپ داراحیاء الکتب العربیة.
  26. سنن بیهقی، ج۸، ص۲۳۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۰۷ و مدارک دیگر.
  27. خلیفه حکم دیه جنین را از او گرفت، به سنن بیهقی صفحه ۱۱۴ و صحیح بخاری، کتاب الدیات، باب سقط جنین مراة مراجعه شود.
  28. الغدیر، ج۵، ص۲۰۹ – ۲۷۴.
  29. الغدیر، ج۵، ص۲۹۰.
  30. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۵۸.