سیره سیاسی امام کاظم
اوضاع سیاسی عصر امام(ع)
تبیین وضعیت سیاسی و اجتماعی هر عصری نیازمند جستجو و تحلیل رویدادهای مهم آن دوره است. بیتردید شناخت حاکمان و خلفای معاصر امام(ع)، از واقعیتهایی است که توجه به آن میتواند در فهم اوضاع، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی عصر امام کاظم(ع) و نحوه تعامل آن حضرت با هر یک از این خلفا مؤثر باشد. عباسیان بعد از نابودی خلافت امویان در سال ۱۳۲ق، موانع را یکی پس از دیگری از میان برداشته و سلطه بلامنازع خود را تثبیت کردند.
امام کاظم(ع) با چهار تن از مقتدرترین و ستمکارترین خلفای عباسی، یعنی منصور[۱]، مهدی[۲]، هادی و هارون، همعصر بود. منصور عباسی (۱۳۶-۱۵۸) با برداشتن موانعی مانند ابوسلمه خلال[۳]، ابومسلم خراسانی[۴] و خاموش کردن قیامهای حسنیان[۵] زمینه را برای خلافت مقتدرانه پسرش، مهدی عباسی، آماده و مهیا ساخت. دوره خلافت مهدی (۱۵۸ - ۱۶۹ق) با اقتدار آغاز شد و این اقتدار در دوره هارون (۱۷۰ - ۱۹۳) به اوج خود رسید. قیام برخی از سادات از یک سو و ظهور و فعالیت غلات و نیز دیگر فرقهها از سوی دیگر، شرایط سیاسی و فرهنگی را نیز دشوار کرده بودند. برنامهریزی در این شرایط برای حفظ تشیع که اوج اقتدار عباسیان بود اوضاع و شرایط عصر امام کاظم(ع) را پیچیده و خاص کرده بود[۶].
امام(ع) و خلفای همعصر
وضعیت سیاسی جامعه در عصر هر یک از این چهار خلیفه عباسی متفاوت بود و امام کاظم(ع) نیز مواضع متفاوتی داشت. در زمان منصور و مهدی، امام کاظم(ع) از ورود به عرصههای سیاسی به صورت آشکار اجتناب میکرد، و سعی داشت فعالیتهای خود را دور از هر اقدامی که نظر منصور و مهدی عباسی را به خود جلب کند، انجام دهد و در فضایی آرام به مدیریت شیعیان و پیروانش بپردازد. همان طور که در درس امام صادق دانسته شد شیوه مبارزاتی مستقیم به آن گونه که گروههای دیگری از جمله رهبران قیامهای علوی حسنی و زیدی داشتند در دستور کار امامان نبود و آن را مناسب با شرایط نمیدانستند. امام کاظم نیز بر اساس شیوه پدر بزرگوارشان بدون ابراز قصد براندازی حکومت، براساس شناخت تهدیدها و فرصتها توانست بنیان فکری تشیع را استوراتر کند و مبارزه منفی با عباسیان را پیش بگیرد. از این رو، مورخان موارد نادری از ارتباط میان امام کاظم(ع) و منصور[۷] و مهدی عباسی[۸] را گزارش کردهاند.
بیشترین دوره امامت آن حضرت همزمان با خلافت قدرتمندترین خلیفه سختگیر عباسی، هارون بود[۹]. فضای سیاسی عصر هارون از سنگینترین دورههای عصر عباسی است. در عصر هارون، امام کاظم(ع) پیوسته با بیمهری و سوءظن هارون مواجه بود. حسنیان و بنی هاشم به ویژه پس از قیام شهید فخ، به عنوان رقبای سیاسی عباسیان، به صورتهای مختلف به شدت سرکوب و در حوزه سیاست سرخورده شدند. هارون در راستای سختگیری بر علویان، امام کاظم(ع) را از مدینه به بغداد فراخواند و بعد از قریب به چهار سال زندان، او را به شهادت رساند. با زندانی شدن امام برخی یاران امام نیز پنهان شدند[۱۰].
از سوی دیگر، تلاش گسترده غلات و انتساب خاستگاه آنان به تشیع که اندیشههای باطنی و معنوی را دستاویزی برای دستیابی به بلندپروازیهای سیاسی خود قرار داده بودند، موجب میشد فعالیتهای شیعیان و امامان(ع) یک حرکت کاملاً سیاسی تلقی شود.
در چنین شرایطی، سیاست مهم و راهبردی امام کاظم(ع) سیاست راهبرد مهم تقیه بود تا به عنوان رهبر، یا حتی همکار جریانی که خواستار سقوط خلیفه بودند، شناخته نشود و برای دستیابی به این هدف، از پیروان خود نیز گرامیترین شخص را کسی میدانست که تقیه را رعایت کند[۱۱]. گاه از هارون به عنوان «امیرمؤمنان»[۱۲] یاد کرده و اصحابی مانند هشام بن حکم را از مجادلات کلامی علنی با مخالفان نهی میفرمود[۱۳].
تقیه کاربردهای مهم و متفاوتی داشت که پایه عمل بسیاری از رفتارهای امام کاظم(ع) با خلافت عباسی قرار گرفت، چنان که وقتی فضل بن ربیع به خواست هارون، امام(ع) را نزد او میبرد، به فضل فرمود: اگر از قول رسول خدا(ص) نشینده بودم که اطاعت از سلطان از روی تقیه واجب است، هرگز نزد هارون نمیآمدم[۱۴].
بر این اساس، اوضاع سیاسی عصر امام کاظم(ع) از دوره منصور تا زمان شهادت امام، بسیار سخت و شکننده بود و راهی برای ابراز نظر مخالفان وجود نداشت[۱۵]. خفقان و جو شکننده سیاسی به حدی بود که تنها در برخی موارد به صورت پنهان و در اعتراض به خلافت عباسی بر در و دیوار برخی اماکن که خلوت بود، مطالبی نوشته میشد. داوود بن علی میگوید: با مهدی عباسی در راه خراسان بودیم که بر دیوار اتاق کاروانسرایی چنین نوشته شده بود: و الله ما أطعم طعم الرقاد خوفا إذا نامت عيون العباد سردني أهل اعتداء و ما أذنبت ذنبا غير ذكر المعاد[۱۶].
مهدی عباسی در زیر هر یک از این ابیات که بالغ بر هفت بیت بودند چنین نوشت: لك الامان من الله و مني فاظهر متى شئت؛ «تو در امان من و در امان خدا هستی، هر وقت که خواستی آشکار شو». گوید: داوود بن علی از مهدی عباسی پرسید: ای امیرمؤمنان به گمان تو سراینده این اشعار کیست؟ مهدی گفت: خود را به نادانی میزنی؟ نمیدانی که این شعرها از عیسی بن زید هستند؟!
در راستای همین فضای سنگین سیاسی بود که در ایام منا، وقتی یکی از شیعیان آن امام کاظم(ع) درباره مسئلهای از او سؤال کرد، حضرت به جهت سختگیریهای حکومتی از او خواست در اواخر شب که رفتوآمدها کم است، برای پرسیدن سؤالش بیاید[۱۷].
فضای رعب و وحشت و اختناق سیاسی، گروههای مخالف عباسیان، از جمله شیعه را بسیار آسیبپذیر کرده و موجب تضعیف و کندی ارتباط آنان با امام(ع) و کتمان هویت شیعیان شده بود[۱۸]، به طوری که امام(ع) افشا شدن سرِّ خود را مساوی با ذبح و قربانی شدن میدانست[۱۹]. وصیت نامه امام صادق(ع)، زندانی شدن امام کاظم(ع) برای مدت طولانی، زندانی شدن یاران آن حضرت، مانند محمد بن ابی عمیر[۲۰]، و بیاطلاعی شماری از یاران امام صادق(ع) از امامت امام کاظم(ع)[۲۱]، نشان از وضعیت خفقان و شدت سختگیری هارون بر آن حضرت و یاران ایشان دارد.
البته هنگامی که شمار شیعیان بسیار شد و پایگاه مردمی امام(ع) قوت گرفت، یعنی در نیمه دوم خلافت هارون، امام(ع) از شدت تقیه کردن کاست و مبارزه منفی امام به گونهای بیشتر شد و گاه تعریضهایی صریح به شخص هارون میزد که بعد سیاسی آن را به خوبی درک میکرد که در ادامه توضیح داده خواهد شد[۲۲].
امام(ع) و قیامهای علویان
پس از برافتادن امویان و بر آمدن عباسیان و ایجاد فضای باز سیاسی برای مدتی کوتاه، اعتراضات و منازعاتی میان گروههای مختلف، به ویژه علویان با عباسیان بر سر خلافت بروز و ظهور کرد که برخی از این اعتراضها به قیامهای مهم و همه جانبهای تبدیل شد، چنان که نزدیک بود خلافت عباسی را از میان بردارند، ولی با تلاش منصور، قیامها به شدیدترین وجه، یکی پس از دیگری سرکوب و سران قیامها کشته شدند.
در زمان امام کاظم(ع) نیز قیامهای مهم و سختی از سوی علویان (که بیشتر آنها زیدی و از نسل امام حسن مجتبی(ع) بودند) در شرق و غرب جهان اسلام صورت گرفت که اعتراض علیه تبعیض و نظام عباسی و با تکیه بر غاصب شمردن خلافت آنان بود. مهمترین شعار و هدف نهضتهای علوی در عصر امام کاظم(ع)، عمل به قرآن و سنت نبوی(ص) بود که به دلیل بیتوجهی خلفای عباسی به آن دو، مشروعیت خلافت عباسی را هدف قرار داده و از این طریق، ضربه سختی بر پیکره آنان وارد میکردند.
عباسیان با قیامها و نهضتهای علوی برخوردهای بسیار سخت و شکنندهای داشته و به شدت آنان را سرکوب میکردند و برای جلوگیری از قیام علویان آنان را تحت نظر قرار میداند.
در عصر امام کاظم(ع) دامنه نهضتهای علوی به ویژه زیدیان به حجاز محدود نشد. به طوری که فعالیت زیدیان پس از محمد نفس زکیه، در شمال آفریقا، از سوی عیسی بن عبدالله، نخستین داعی زیدی در آنجا و سپس، سلیمان، برادر نفس زکیه در مغرب ادامه یافت[۲۳]. با کشته شدن نفس زکیه، برای حسین بن علی - شهید فخ-تبلیغ و دعوت کرد و پیروان زیادی یافت[۲۴]. ادریس بن عبدالله برادر دیگر نفس زکیه نیز بعد از شکست قیام فخ به مغرب رفت و دولت ادریسیان را تشکیل داد که جنبه شیعی آن مانند قیام فخ پررنگ بود[۲۵].
امام(ع) و قیام صاحب فخّ
با وجود قیامهای متعدد، مهمترین قیام عصر امام کاظم(ع) قیام فخ است. این قیام در ذی الحجه سال ۱۶۹ و بعد از قدرت رسیدن هادی عباسی به رهبری حسین بن علی، معروف به شیهد فخ، در مدینه شکل گرفت. از دلایل این قیام، سیاست سختگیرانه هادی در برابر علویان بود و روز به روز برخورد با آنان شدت یافت[۲۶]. هادی عباسی افزون بر قطع مقرری علویان، دستور تعقیب آنان را صادر کرد و برای پایش و کنترل آنان دستور داد آنان به اجبار هر روز خود را معرفی کنند. والی مدینه نیز علویان را هر روز به شکل تحقیرآمیزی در فرمانداری حاضر میکرد. حسن، فرزند محمد نفس زکیه، دو روز خود را به والی مدینه معرفی نکرد. والی مدینه تهدید کرد که در صورت حضور نیافتن او، خانههای بنی حسن را خراب خواهد کرد. این تهدید والی مدینه باعث شد[۲۷] حسین بن علی (صاحب فخ) که مدتها دنبال فرصت برای قیام بود، زمان را غنیمت شمارد و قیام خود را آغاز کند. این قیام با گفتن «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» در اذان صبح از منارههای مسجدالنبی آغاز شد[۲۸]. والی مدینه فرار کرد و مدینه به دست قیام کنندگان افتاد.
صاحب فخ از امام خواست به قیام او بپیوندد، ولی امام کاظم(ع) شکست قیام او را گوشزد کرد و به او فرمود: پسر عمو! مرا بر کاری مجبور نکن که عمویت (محمد نفس زکیه) پدرم (امام صادق(ع)) را بر آن کار مجبور ساخت، او چیزی گفت که نمیخواست بگوید و من چیزی بگویم که نمیخواهم بگویم[۲۹]. سخن امام سبب شد صاحب فخ از درخواست همراهی امام با قیام او صرف نظر کند، اما امام فرمود: پسرعمو تو کشته خواهی شد، پس نیکو جنگ کن. ضربت را جدی بزن؛ زیرا این قوم فاسق هستند[۳۰].
در قیام فخ دو تن از بزرگان علوی، یعنی امام کاظم(ع) و حسن بن جعفر بن حسن مثنی، حاضر نشدند. به هر حال، هادی عباسی ۴ هزار نفر برای سرکوبی آنان فرستاد و در شش میلی مکه در منطقه فخ دو سپاه در هشتم ذی الحجه سال ۱۶۹ برابر هم قرار گرفتند. سپاه عباسی نخست امان دادند، اما حسین بن علی (صاحب فخ) نپذیرفت و در نبردی که درگرفت، او و عده زیادی از یارانش به شهادت رسیدند، گروهی اسیر و برخی نیز گریختند. آنان همه اسرا را قتل عام کردند و سر حسین بن علی و دیگر شهدا را به بغداد فرستادند[۳۱]. از آنجا که این قیام در منطقه فخ در نزدیکی مکه رخ داد به «قیام فخ» مشهور شد.
بر اساس برخی روایات، رسول خدا(ص) بر شهیدان فخ گریه کرد[۳۲]. امام صادق(ع) در سرزمین فخ نماز خواند[۳۳]، امام کاظم(ع) شهدای فخ را ستود[۳۴] و[۳۵]، بر آنان گریست و در حضور هادی از شهید فخ تمجید کرد[۳۶]، حتی بنا بر روایت ابوالفرج اصفهانی شهید فخ با امام کاظم(ع) مشورت کرد و پس از اجازه ایشان قیام کرد[۳۷]. امام جواد(ع)، واقعه فخ را پس از قیام کربلا بزرگترین مصیبت اهل بیت(ع) خواند[۳۸].
برخی با استناد به این روایات بر آناند که امام کاظم و اهل بیت(ع) به این قیام رضایت داشته و آن را تأیید کردهاند[۳۹]. حتی هادی عباسی نیز چنین باور داشت که این قیام به دستور موسی بن جعفر بوده و قسم یاد کرد که او را خواهد کشت. امام این تهدید را که شنید او را نفرین کرد و بلافاصله هلاک شد[۴۰].
گروهی دیگر از پژوهشگران بر این باورند که هر چند قیام فخ از سالمترین قیامهای علویان است، اما یقین نداریم به اجازه امام کاظم(ع) بوده است[۴۱]. رد بیعت درخواست شهید فخ از سوی امام کاظم(ع)[۴۲] نیز گواه این مطلب است؛ علاوه بر اینکه تمجید آنان و گریه بر شهدا به معنای تأیید اصل آن نیست و بنا بر روایتی دیگر امام کاظم(ع) از شهید فخ خواست تا او را مجبور به امری ناخواسته نکند[۴۳]. علاوه بر اینکه حضور و یا مشارکت امام کاظم(ع) در هر حرکت نظامی در آن عصر میتوانست به نابودی جنبش علمی و نهاد وکالت[۴۴] و محدودیت برای شیعیان بینجامد.
با وجود این، پس از قیام فخ، با اینکه علویان از اقدامهای انقلابی علیه هارون الرشید پرهیز میکردند، اما آن حضرت و پیروانش به شدت مورد سوء ظن و مراقبت خلیفه عباسی قرار گرفتند و فعالیت فرهنگی امام کاظم(ع) نیز محدود شد. آنچه این سوء ظن به امام را بیشتر میکرد، بخششهای فراوان آن حضرت در میان بازماندگان و خانوادههای شهدای فخ، مردم و همچنین منبع به دست آوردن این اموال بود. این سوءظن به امام و ترس عباسیان از قیامهای علویان افزون بر محدود کردن امام کاظم(ع) و سختگیری بر اهل بیت(ع)، سبب شد خلیفه عباسی از آن حضرت تعهد بگیرد تا ایشان در هیچ قیامی شرکت نکند[۴۵].[۴۶]
امام(ع) و قیامهای دیگر زیدیان
پس از قیام صاحب فخ، قیام یحیی و ادریس، پسران عبدالله (و برادران نفس زکیه)[۴۷] در عصر امام کاظم(ع) است که نشان از وجود قدرتمند حسنیان در این قیامها دارد. حسنیان بیشتر بر عقیده زیدیه بودند که در این زمان به لحاظ عِده و عُده، جمعیت زیادی را تشکیل میدادند و بیشتر قیامها نیز از سوی آنان انجام میشدند.
زیدیه در مسائل مهمی از جمله امامت[۴۸] با شیعیان دوازده امامی اختلاف نظر داشتند. زیدیه به «قیام با سیف»[۴۹] اعتقاد داشتند و آن را از شرایط «امام» میدانستند. این موضوع، برای امام کاظم(ع) در مواجهه با زیدیه و باورهای آنان مشکلات بسیاری پدید آورد.
یحیی بن عبدالله که از یاران حسین بن علی -شهید فخ- و شاهد بیعت نکردن امام کاظم(ع) با صاحب فخ بود، نامه تندی به امام کاظم(ع) نوشت و امام(ع) نیز در نامه مفصلی ضمن رد ادعاهای یحیی، او را سفارش به تقوا کرد و از عذاب الهی بیم داد[۵۰].
شاید از مهمترین دلایل مخالفت امام کاظم(ع) با قیامهای آن دوره، تفکر زیدی قیام کنندگان و التزام نداشتن آنان به مسئله امامت و گاه ادعای مهدویت و در مواردی نیز دنیاطلبی آنان باشد. امام کاظم(ع) در راستای این مخالفت خود، آنان را نسبت به عواقب قیام هشدار میداد[۵۱] و از پیروان خود نیز میخواست که از صاحبان قیام پیروی نکنند. چنان که گزارشهای تاریخی به دست نیامده است که امام با اینکه مبسوط الید بود[۵۲]، به قیامی کمک مالی کرده باشد.
امام کاظم(ع) با اینکه نظر مثبتی نسبت به حکومت عباسیان نداشت؛ اما با جنبش مسلحانه مخالف بود و در سایه فعالیتهای مسالمتآمیز، پیش از آنکه به سازماندهی نظامی فکر کند، در اندیشه سازماندهی فکری، فرهنگی و ایجاد تمدنی بر اساس آموزههای قرآنی بود. از این رو برجستهترین و نیرومندترین یاران امام کاظم(ع)، چون هشام بن حکم، مؤمن الطاق و... درباره امامت نظریهپردازی کرده و نقش مهمی درباره جایگاه و نقش امام ایفا کردند. مخالفت با جنبشها و حرکتهای مسلحانه دستکم دو پیامد مثبت داشت: نخست اینکه کل جنبش شیعی را از خطرها میرهانید؛ دوم اینکه پایه اعتقادی شیعیان را بر اصول پایداری استوار میساخت و آنان را در جذب شدن به جریانها و گروههای دیگر حفظ و حراست میکرد[۵۳]. البته طبیعی است که سیطره فرهنگی بر یک جامعه میتواند، سیطره سیاسی را نیز به دنبال داشته باشد. قیامهای علویان در این عصر به جهت اینکه بر اساس پایههای فرهنگی جامعه صورت نمیگرفتند، طولی نمیکشید که حاکمیت آنان شکست خورده و حتی آرمانهای آنان نیز به فراموشی سپرده میشدند[۵۴].
تثبیت گرایش به خط اهل بیت(ع)
گرایش سیاسی
امام کاظم(ع) تثبیت گرایش و تمایل به خط اهل بیت(ع)، به ویژه گرایش و انتساب سیاسی به این خاندان را مبنای کار خود قرار داد تا آنجا که به برخی از پیروان خود اجازه پیوستن به دستگاه حکومت داد. ورود علی بن یقطین به دستگاه عباسیان و رسیدن به منصب وزارت، یکی از این موارد بود. امام کاظم(ع) در این مرحله سیاسی همراه با تنگناها، در پی تحقق اهدافی بود که بدان میپردازیم:
هدف اول: احاطه بر اوضاع سیاسی: احاطه کامل بر برنامههای سیاسی و اجتماعی که در دربار طراحی میشد، ضروری مینمود،؛ چراکه میبایست با شناخت صحیح از تصمیمگیریها، تدابیری اندیشید تا کیان و موجودیت تشیع و شیعه از نابودی و فروپاشی در امان بماند. رسیدن به این هدف جز با دستیابی به بالاترین جایگاه سیاسی، غیرممکن بود. مطلب زیر وضعیت آن روزگار را برای ما روشن کرده و بهترین گواه بر این گفته است: پس از قیام حسین- رحمت خدا بر او باد- (صاحب فخ) موسی (هادی)، درصدد کشتن امام کاظم(ع) برآمد، اما «ابو یوسف قاضی» با بیان این مطلب که «امام کاظم(ع) و هیچ یک از فرزندانش معتقد به قیام و انقلاب نیستند»، موسی را متقاعد کرده، او را از تصمیمی که گرفته بود منصرف کرد. علی بن یقطین شرح جریان را برای امام کاظم(ع) نوشت و بدین ترتیب، امام(ع) را از حضور فعالانه خود آگاه کرد[۵۵]. نقش تأثیرگذاری که علی بن یقطین در دستگاه خلافت هارون الرشید به نفع امام کاظم(ع) و شیعیان و پیروان حضرت ایفا کرد، در بخش بعدی بررسی خواهد شد.
هدف دوم: برآوردن نیاز مؤمنان: برآوردن نیاز مؤمنان و پیروان خط اهل بیت که زیر پرچم حاکمیت ستمگر زندگی کرده، هماره تحت پیگرد عوامل آن بودند و موجودیتشان مورد تهدید قرار داشت، مهمترین هدف برای ماندگاری کیان این جماعت صالح و درستکار بود. از اینرو هرگاه علی بن یقطین از امام کاظم(ع) میخواست تا اجازه دهد از دستگاه خلافت کنارهگیری کند، امام(ع) هربار او را از این کار بازداشته، به او میفرمود: ای علی، خداوند را دوستانی است که در کنار دوستداران و یاوران ستمگران قرار دارند تا به وسیله آنان ستم ستمکاران را از دوستان خود دور کند و تو ای علی از آنان هستی[۵۶]. در جایی دیگر امام کاظم(ع) به علی بن یقطین فرمود: این کار را مکن؛ زیرا با تو انس داریم و برادران دینی ات به وجود تو عزیز هستند، باشد که خداوند دل شکستهای را به وسیله تو سامان دهد و مرهمی بر آن نهد یا به وجود تو آتش کینه مخالفان را از دوستانش فرو نشاند. ای علی، کفاره کار شما (حضور در حاکمیت جور و ستم) نیکی به برادرانتان است... در مورد یک چیز تضمین بده و من ایمنی از سه چیز را برای تو تضمین میکنم. تضمین بده هرگاه یکی از دوستان ما را دیدی که برای نیازها و گرفتاریهای خود نزد تو آمد او را گرامی داشته، نیازش را برآوری. در چنین صورتی تضمین میکنم که هرگز زیر سقف زندان قرار نگیری (زندانی نشوی)، تیزی دم شمشیر هرگز تو را گزند نرساند و بینوایی و فقر هرگز به خانهات راه نیابد[۵۷].
از «علی بن طاهر صوری» نقل شده است که گفت: «یکی از دبیران «یحیی بن خالد» والی ما شد. مقداری به عنوان مخارج سالانه بدهکار بودم و یحیی آن را از من مطالبه میکرد و بیم آن داشتم که با دادن بدهیام به بینوایی دچار شوم (سرمایه زندگیام بر باد رود). به من گفتند که یحیی شیعی مذهب است، اما میترسیدم نزد او بروم و در صورتی که شیعه نباشد و به آنچه خوش ندارم گرفتار شوم. از اینرو تنها راه حل خود را نزد خدا دیدم؛ لذا آهنگ حج کردم و به دیدار «صابر» (موسی بن جعفر) رفتم و شرح حال خود را با حضرت در میان گذاشتم. امام کاظم(ع) خطاب به والی، نامهای نوشت به این شرح: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ تَحْتَ عَرْشِهِ ظِلًّا لَا يَسْكُنُهُ إِلَّا مَنْ أَسْدَى إِلَى أَخِيهِ مَعْرُوفاً، أَوْ أَدْخَلَ عَلَى قَلْبِهِ سُرُوراً وَ هَذَا أَخُوكَ وَ السَّلَامُ»؛ به نام خداوند بخشایشگر مهربان. بدان خدای را زیر عرش سایهای است، کسی در آن قرار میگیرد که در حق برادر خود نیکی کند، اندوهی از او بزداید یا دل او را شادمان کند و این برادر توست و السلام[۵۸].
گرفتن خراج به صورت ظاهر و بازگرداندن آن در نهان، از دیگر مصادیق برآوردن نیاز مؤمنان است. علی بن یقطین در پی رهنمود امام کاظم(ع) این رویه را در پیش گرفت. او روزی به امام کاظم(ع) گفت: «در مورد تصدی و پذیرش، منصبی در دستگاه اینان (عباسیان) چه میگویی؟ امام(ع) فرمود: اگر ناچار باشی، از ورود به دستگاه دولتی در اموال شیعه پرهیز کن و از خدا بترس. راوی این مطلب میگوید: «علی به من گفت: آشکارا از شیعیان خراج میگرفت، ولی در خفا آنها را به صاحبانش باز میگرداند»[۵۹].
هدف سوم: تأثیرگذاری امام(ع) بر سیاست عمومی: امام موسی بن جعفر(ع) در عرصه کسب اطلاعات و پرسوجو و نیز فراهم آوردن امنیت ارتباط پنهانی خود با علی بن یقطین و دیگر شیعیانی که در مرکز حاکمیت و دستگاه خلافت نفوذ کرده بودند، ابزارهای مطمئنی به کار میگرفت. امام(ع) از گماشتن افراد مورد اعتماد در حاکمیت و به دست گرفتن منصبهای بزرگ دو هدف را دنبال میکرد: تأثیرگذاری در سیاست عمومی حاکمیت و جامه عمل پوشاندن به اهداف سیاسی یا فقهی بود که از این راه امام(ع) میتوانست مصالح امت اسلامی را تأمین کند. ابزارهای این روابط و فعالیتهای مرتبط با آن را «اسماعیل بن سلام» چنین معرفی میکند: «اسماعیل بن سلام» و «ابن حمید» میگویند: «علی بن یقطین ما را فرا خوانده، اموال و نامههایی به ما داد و گفت: دو ماده شتر راهوار بخرید و دور از مسیر همگانی راه پیموده، این اموال و نامهها را به ابو الحسن موسی(ع) برسانید. توجه داشته باشید که کسی از مأموریت شما آگاه نشود. اسماعیل میگوید: وارد کوفه شدیم، دو شتر و توشه سفر تدارک دیدیم و از کوفه بیرون شده، راهی غیر از راه عمومی در پیش گرفتیم. چون به «بطن الرمه» رسیدیم فرود آمده، شتران خود را بسته، به آنها علوفه دادیم و خود به خوردن غذا پرداختیم. در همین حال سواری را دیدیم که همراه غلام خود به سوی ما میآمد. چون به ما نزدیک شد دریافتیم که ابو الحسن(ع) است. برخاستیم سلام کردیم و اموال و نامهها را به او دادیم. آن حضرت از آستین خود نوشتههایی را بیرون آورد و فرمود: اینها پاسخ نامههای شماست»[۶۰].[۶۱]
پرورش اندیشه سیاسی
فعالیت سیاسی یاران امام(ع) در این مرحله و به دلیل سختیهایی که به همراه داشت بهطور ویژهای به بیداری و دقت در نگرش و تعمیق ایمان نیازمند بود. همین ویژگی، امام(ع) را بر آن داشت تا خود بر اعمال و فعالیتهای آنان نظارت و خواص از شیعیان را به پیمودن این راه ترغیب و تشویق کند، روح دینداری را در ژرفای وجود آنان درآمیزد و به مرحله ویژهای از ایمان برساند، آنگاه آنان را به عرصههای سیاسی گسیل دارد تا با چنین اندوختههایی به بهترین وجه با خصم برخورد کرده، از قدرتی برخوردار شوند و به عزت و بلند همتی و والایی و تداوم راه دست یابند. امام کاظم(ع) برای نیل به این اهداف راه کارهایی را در پیش گرفته به این شرح:
- امام کاظم(ع) مؤمنان را به این امر توجه میداد که امر امامت تابع فراوانی یا کمی یاران نیست. از «سماعة بن مهران» آمده است: «عبد صالح (امام کاظم(ع)) به من فرمود: ای اسماعیل، دنیاطلبان و پیروان باطل در بستر أمن خود آرام گرفتند و مرا ترسان و بییار وانهادند. هان، به خدا سوگند در تمام دنیا تنها یک تن بندگی و اطاعت خدا میکرد و اگر جز او کسی دیگری میبود خداوند او را نام میبرد که فرموده است «به راستی ابراهیم، پیشوایی مطیع خدا و حقگرای بود و از مشرکان نبود». پس ابراهیم تا آن زمانی که خداوند میخواست شکیبایی در پیش گرفت، آنگاه خداوند «اسماعیل» و «اسحاق» را همنشین و همدل او گرداند و آنان سه تن شدند. هان به خدا سوگند که مؤمنان حقیقی کماند و پیروان باطل فراوان. آیا دلیل آن را میدانی؟ گفتم: فدایت شوم نمیدانم. امام(ع) فرمود: مؤمنان دو چهره و متظاهر همنشین مؤمنان واقعی قرار داده شدند تا مؤمنان درد دل خود را با آنان واگویند و بدین وسیله به آرامش دست یابند»[۶۲].
- امام موسی بن جعفر(ع) تلاش خود را به کار بست تا براساس تقویت رشته برادری و دوستی مبتنی بر ایمان، شیعیان را تربیت کند تا این جماعت صالحان به مقتضای پیوندهای اعتقادی و روحی، به نیرویی منسجم و به هم پیوسته و تزلزلناپذیر مبدل شوند. مطلبی که در زیر میخوانیم گواهی بر این گفتار و یکی از این آموزههاست: روزی امام کاظم(ع) از یکی از یاران خود به نام «عاصم» پرسید: ای عاصم، در رسیدگی و نیکی به یکدیگر چگونهاید؟ عاصم گفت: در بهترین و برترین وضعیتی که کسی در این راه داشته است. امام فرمود: به آن مرحله رسیدهاید که یکی از شما در گرفتاری و تنگدستی به خانه برادر دینی خود برود، او را نیابد، آنگاه دستور دهد تا کیسه درهم و دینار او را بیاورند، سپس مهر آن را برداشته و به مقدار نیاز، از آن بردارد و کسی بر او خرده نگیرد و او را سرزنش نکند؟ عاصم گفت: نه. امام(ع) فرمود: آنگونه که من دوست دارم، به هنگام تنگدستی و بینوایی به یکدیگر رسیدگی نمیکنید!»[۶۳].[۶۴]
ایجاد ساختار علمی و پیوند فکری
از دیگر مواردی که امام کاظم(ع) آن را محور کار خود قرار داده بود تربیت جماعت صالحان بر اساس ضرورت پیوند فکری و علمی با مکتب اهل بیت(ع) بود. او از بیداری و نهضت فکری که امام صادق(ع) آن را تحقق بخشیده بود و فرصتی مناسب برای رسیدن به این هدف به شمار میرفت، استفاده کرده، کار پدر بزرگوار خود را در ایجاد جمعیتی متخصص دنبال کرد. امام کاظم(ع) توانست ۳۱۹ تن[۶۵] را که هریک دانش و تجربه خود را از حضرتش فراگرفته و به جایگاه والای علمی دست یافته بودند، تربیت کند. اینان با گرایش فکری که به امام کاظم(ع) و مکتب اهل بیت(ع) داشتند، از برنامه حسابشدهای پیروی میکردند که با تکیه بر آن با چالشهای فرهنگی- فقهی و نیز نوآوری در عرصه هردانشی هماوردی کنند. در اینجا به گوشهای از فعالیتهای فکری امام کاظم(ع) در این مسیر اشاره میکنیم.
همانطور که پیشتر اشاره شد امام کاظم(ع) ۳۱۹ تن را که از نخبگان فقیهان و راویان به شمار میرفتند تربیت کرد، اما در میان آنان تنها شش تن به راستگویی و امانت شناخته شدند و راویان همگی آنچه را که این شش تن از امامان معصوم(ع) روایت کردند، تصدیق نموده، میپذیرفتند. البته در میان محدثان، هجده تن از فقیهان و محدثان که از اصحاب امام باقر(ع) و امام کاظم(ع) بودند بلندآوازه شده، به «اصحاب الإجماع» شناخته شدند. از این هجده تن، شش تن از اصحاب امام باقر(ع)، شش تن از اصحاب امام صادق(ع) و شش تن از اصحاب امام کاظم(ع) بودند که نام آنان به این ترتیب است:
- یونس بن عبد الرحمن؛
- صفوان بن یحیی معروف به «بیاع سابری»؛
- محمد بن ابی عمیر؛
- عبد الله بن مغیره؛
- حسن بن محبوب سرّاد؛
- احمد بن ابی نصر بزنطی[۶۶].
این افراد مردان عرصه فقه و فقاهت بودند و عرصههای دیگری همچون: کلام، قرآن، لغت و... نیز از نخبگانی متخصص برخوردار بودند.[۶۷]
عرصه سیاسی
در این عرصه امام کاظم(ع) گامهایی قاطع در پرورش و تربیت فکری و اعتقادی شیعیان خود برداشت که نمونههایی از آن را میخوانیم:
محکم کردن پیوند سیاسی با خط اهل بیت(ع)
از آنجا که خط و شیوه و منش اهل بیت(ع) خط نفی ستم و ستمگران است، میبینیم که امام کاظم(ع) بر دوستان و شیعیان خود سخت گرفته، آنان را از تماس و همکاری با حاکمان ستمگر عباسی منع و ارتباط با آنان را حرام فرمود. امام(ع) میخواست با تحقق این خط، وارستگی و ژرفاندیشی در نفی کلی ستم و گونههای آن را در جان دوستان و شیعیان خود تعمیق بخشد تا با برخورداری از هشیاری و بینش سیاسی، از قرار گرفتن در جریانهای فکری- سیاسی حاکم بر جامعه و تن دادن به برنامهها و طرحهای جذب شدن به حاکمیت مصون بمانند. برخورد امام(ع) با «صفوان جمّال» از یکسو بیانگر دقت و ژرفنگری در شیوه تربیتی امام کاظم(ع) نسبت به شیعیان در این مقطع بوده، از دیگر سو نشاندهنده تلاش امام(ع) برای بالا بردن سطح و حجم رویارویی با دستگاه حاکم و نیز ایجاد امید به فروپاشی ارکان حاکمیت میباشد. از اینرو هارون الرشید تمام حرکات و سکنات اهل بیت(ع) و شیعیان آنان را زیر نظر داشته، پیوسته برای از میان برداشتن آنان برنامهریزی میکرد. روزی «صفوان بن مهران اسدی» بر امام کاظم(ع) وارد شد. حضرت با دیدن صفوان به او فرمود: تمام کارهای تو خوب و پسندیده است، جز یک کار.
صفوان گفت: فدایت گردم، آن کار ناپسند چیست؟ امام(ع) فرمود: کرایه دادن شترانت به این مرد (هارون الرشید) ناپسند است. صفوان گفت: به خدا سوگند، شترها را برای خوشگذرانی، شکار، بیهودگی و... به او کرایه ندادم، بلکه برای این راه (سفر حج) به او کرایه داده، سرپرستی آنها را به غلامان خود سپردهام و خود در امر کاروان دخالتی ندارم. امام(ع) فرمود: آیا کرایه شتران بر ذمه آنها باقی است؟ صفوان گفت: آری، فدایت شوم. امام(ع) فرمود: آیا دوست میداری تا گرفتن کرایه شتران، آنان زنده بمانند؟ صفوان گفت: آری.
امام(ع) فرمود: هر کس ماندگاری آنان را بخواهد، از آنان است و هرکس از آنان باشد بیتردید وارد دوزخ میشود. صفوان از محضر امام(ع) بیرون شد و همان دم شتران خود را فروخت و دست از ساربانی و شترداری کشید. هارون که از تصمیم و کار صفوان آگاه شده بود، کسی را پی صفوان فرستاده، او را فراخواند. چون صفوان نزد هارون حاضر شد، هارون- که بندبند وجودش در اثر خشم نزدیک بود از هم بگسلد- به صفوان گفت: ای صفوان، شنیدهام شترانت را فروختهای؟ صفوان گفت: آری. هارون پرسید: چرا؟ صفوان گفت: من سالخورده و فرتوت شدهام و غلامان آنگونه که باید به کارها رسیدگی نمیکنند. هارون گفت: هیهاتهیهات این سخنها بهانه است. من میدانم که موسی بن جعفر تو را به چنین اقدامی برانگیخته است. صفوان گفت: مرا چه به موسی بن جعفر؟ هارون گفت: این بهانه و عذر را واگذار. به خدا سوگند، اگر به جهت همنشینی خوب و پسندیده تو نبود، تو را میکشتم»[۶۸].[۶۹]
تأکید بر پایبندی به اصل «تقیه»
از دیگر مواردی که امام کاظم(ع) در پرورش فکری و روحی شیعیان خود سخت بر آن تأکید داشت و آن را با اهمیت میشمرد، مسأله «تقیه» بود،؛ چراکه این اصل، به عنوان دژی مستحکم از کیان شیعه حفاظت کرده، آن را از گزند ضربات و تهاجم خارجی ایمنی میبخشید. «معمّر بن خلّاد» میگوید: از ابو الحسن موسی(ع) درباره کار برای والیان پرسیدم، او گفت: ابو جعفر (امام باقر(ع)) گفت: «التَّقِيَّةُ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ»؛ تقیه آیین من و آیین پدران من است و هرکه در جایی که باید تقیه نکند ایمان ندارد[۷۰]. «درست بن ابی منصور» میگوید: «در محضر ابو الحسن موسی(ع) بودم. «کمیت بن زید» نیز حضور داشت. امام(ع) به او فرمود: تویی که سرودهای: «اکنون نزد بنی امیه میروم؛ و تمام امور (چیزها) باید به سوی سرنوشت خود بروند؟»[۷۱]. کمیت گفت: آری. من آن را سرودهام. به خدا سوگند، هرگز از ایمان و اعتقادم دست برنداشته، همچنان دوستدار شما و با دشمنان شما دشمن هستم، اما آنچه سرودهام از موضع تقیه بوده است. امام(ع) فرمود: تقیه حتی در نوشیدن شراب آنگاه که خطری فرد را تهدید کند روا و جایز است»[۷۲].[۷۳]
نفوذ در دستگاه حکومتی
امام کاظم(ع) نقش فعالی در نفوذ در مناصب دولتی از طریق یاران خود ایفا کرد و در نتیجه، یاران امام(ع) موقعیتهای سیاسی ممتاز و برجستهای در دستگاه خلیفه عباسی به دست آورند. امام(ع) آنان را میستود و از کار ایشان قدردانی میکرد، مشروط بر اینکه با مؤمنان همکاری کرده، نیازهای ایشان را برطرف کنند و در غیر این صورت غرض از مأموریت ایشان را نقض شده و منتفی میدانست. در اینجا اسامی آن دسته از یاران امام کاظم(ع) را که منصبهای مهمی در دستگاه عباسیان به دست آورده و از عالمان بزرگ و جلیل القدر بودند، برمیشمریم:
- علی بن یقطین: پدر او «یقطین» در کوفه پرورش یافت و در آنجا پارچه میفروخت. او معتقد به امامت امامان معصوم(ع) بود. به دستگاه ابو العباس سفاح، منصور و مهدی، خلفای عباسی پیوست. زمانی که یقطین بدرود زندگی گفت فرزندش علی به جای پدر نشست و رابطه محکمی با عباسیان برقرار کرد و منصبهای مهمی را در دولت عباسیان به دست گرفت. او در دستگاه عباسیان به یاری و خدمت به مؤمنان پرداخت، شماری از آنان را زن داد و به خانه بخت فرستاد و هزینه بخش بزرگی از آنان را بر عهده داشت. «سلیمان» کاتب علی بن یقطین میگوید: «طبق محاسبهای که انجام دادم در هرسال ۱۵۰ نفر از طرف علی بن یقطین به حج رفته، مناسک حج به جای میآوردند. کمترین مبلغی که به آنان داده میشد، هفت صد درهم و بیشترین آن ده هزار درهم بود. او سه یا چهار تن از فرزندان امام کاظم(ع) را به خانه بخت فرستاد و اموال فراوانی را در امور خیر انفاق کرد». عالیترین منصب را در روزگار مهدی عباسی به دست آورد و پس از مهدی، هارون الرشید او را به عنوان وزیر خود برگزید[۷۴]. او ارتباط پنهانی و پیوستهای با امام کاظم(ع) داشت.
- حفص بن غیاث کوفی: حفص: از سوی هارون الرشید، عهدهدار منصب قضا در بخش شرقی بغداد شد، سپس قاضی کوفه شد. او در سال ۱۹۴ ق درگذشت[۷۵].
- عبد الله بن سنان بن ظریف: او خزانهدار مهدی، هادی و هارون الرشید، خلفای عباسی بود[۷۶].
- فضل بن سلیمان کاتب بغدادی: فضل، دبیر و کاتب دستگاه منصور و مهدی عباسی بود[۷۷].
- محمد بن اسماعیل بن بزیع: محمد از صالحان و برجستگان طایفه (شیعه) و از راویان حدیث امام کاظم(ع) بود. او از کارگزاران منصور و یکی از وزیران حکومت عباسیان بود[۷۸].
- حسن بن راشد (مولای بنی عباس): حسن، وزیر مهدی، موسی، هادی و هارون الرشید بود.
نامبردگان تنها شماری از اصحاب امام کاظم(ع) و راویان حدیث او بودند. در اینجا و با توجه به اقرار یاران برجسته و عالم امام کاظم(ع) مبنی بر پذیرش منصب در حکومت جور، به گستردگی کارآزمودگی و برنامهریزی حضرت کاظم(ع) در به دست گرفتن و نگاهداشتن منصبهای کلیدی و حساس حاکمیت جور، برای جماعت صالحان پی میبریم. این را بدانیم که یاران امام(ع) از آنرو در این منصبها قرار میگرفتند که به خط اهل بیت(ع) و امور مربوط به آن از عامه مؤمنان آگاهتر بودند.[۷۹]
جستارهای وابسته
- سبک زندگی امام کاظم
- سیره اخلاقی امام کاظم
- سیره عبادی امام کاظم
- سیره خانوادگی امام کاظم
- سیره تربیتی امام کاظم
- سیره اجتماعی امام کاظم
- سیره علمی امام کاظم
- سیره تبلیغی امام کاظم
- سیره سیاسی امام کاظم
- سیره اقتصادی امام کاظم
- سیره فرهنگی امام کاظم
- سیره مدیریتی امام کاظم
- سیره نظامی امام کاظم
- سیره قضایی امام کاظم
منابع
- پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲
- سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت ج۹
پانویس
- ↑ عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، مشهور به ابوجعفر منصور، هنگام درگذشت سفاح و به خلافت رسیدن، امیرالحاج سفاح بود. منصور بعد از خلافت، تمام قیامها را سرکوب کرد و همه تمام مخالفان را یکی پس از دیگری از سر راه خود برداشت و شهر بغداد را تأسیس کرد و آن را مقر حکومت عباسیان قرار داد.
- ↑ محمد بن عبدالله بن محمد بن علی، مشهور به مهدی بود. وی در سال ۱۲۶ ق در حُمَیْمَه، مکانی در شام، متولد شد.
- ↑ ابن قتیبه، الإمامة و السیاسة، ج۲، ص۱۶۵.
- ↑ ابن قتیبه، الأخبار الطوال، ص۳۸۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۲۳۷.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ ص ۴۵.
- ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۴۴.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۸، ص۲۱۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۸۵؛ ابن فقیه همدانی، البلدان، ص۴۳۷.
- ↑ قلمرو جهان اسلام در عصر هارون الرشید شامل شامات، اندلس، مغرب، هند و چین در شرق، ارمنستان در شمال و یمن در جنوب بوده است (ر.ک: جومرد، هارون الرشید حقائق عن عهده و خلافته، ص۳۰۹).
- ↑ کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۲۶۲.
- ↑ برقی، محاسن، ج۱، ص۲۵۸.
- ↑ ابن صباغ، الفصول المهمة، ج۲، ص۹۵۰.
- ↑ کشی، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۵۴۲؛ رامی، نخستین اندیشههای حدیثی شیعه، ص۱۶۵.
- ↑ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ترجمه و تحقیق: محمدرضا رحمتی، ج۱، ص۷۵.
- ↑ شریف قرشی، حیاة الامام موسی بن جعفر(ع)، ج۲۹، ص۱۹۱.
- ↑ به خدا مزه آرامش را نمیچشم، حتی پس از آنکه مردم همه آرمیدهاند. مرا ستمکاران آواره کردهاند و گناهم این است که از معاد یاد میکنم.
- ↑ کلینی، کافی، ج۳، ص۹۳.
- ↑ کشی، رجال، ص۲۸۲؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۲۱؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۱۶.
- ↑ کلینی، کافی (ط - الإسلامیة)، ج۱، ص۳۵۲؛ کشی، رجال، ص۲۸۲؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۲۱.
- ↑ امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۲۹.
- ↑ کلینی، کافی، ج۱، ص۳۵۲؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۱۶ - ۲۲۳؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۴۸، ص۵۰.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ ص ۴۵.
- ↑ ابن ابی زرع، الانیس المطرب بروض القرطاس فی اخبار ملوک المغرب و تاریخ مدینه فاس، ص۱۸.
- ↑ ابن ابی زرع، الانیس المطرب بروض القرطاس فی اخبار ملوک المغرب و تاریخ مدینه فاس، ص۱۹.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ ص ۳۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۰۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۳۵.
- ↑ رازی، اخبار فخ، ج۱، ص۱۳۲؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۳۵.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص۲۱۲.
- ↑ کلینی، کافی، ج۸، ص۲۲۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱۳.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۳۶۶.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۶۶.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص۳۶۷؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۷۰؛ مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ج۳، ص۲۸۹.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۷۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص۳۰۲؛ مجلسی، مرآة العقول، ج۴، ص۱۵۵.
- ↑ مجلسی، مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، ج۴، ص۱۵۵.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص۳۶۷؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۷۰؛ مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ج۳، ص۲۸۹.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۸۳؛ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال (ط الحدیثة)، ج۲۲، ص۲۸۶؛ ما خرجنا حتى شاورنا موسى بن جعفر(ع)، فأمرنا بالخروج.
- ↑ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال (ط الحدیثة)، ج۲۲، ص۲۸۶.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۵۷؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۶۵.
- ↑ صدوق، عیون اخبارالرضا(ع)، ج۱، ص۷۹؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۷۰؛ دعای مفصلی که امام با رسیدن خبر تهدید از جانب خلیفه خوانده، معروف به جوشن صغیر است که در کتب ادعیه وارد شده است. مقاتل الطالبیین، ص۲۹۸-۲۹۷.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص۳۸۹.
- ↑ کلینی، کافی، ج۸، ص۲۲۰.
- ↑ کلینی، کافی، ج۸، ص۲۲۰.
- ↑ برای آگاهی بیشتر در خصوص نهاد وکالت در ادامه مباحث به تفصیل بحث شده است.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۸، ص۱۷۷؛ سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص، ص۳۱۴.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ ص ۳۲.
- ↑ این دو بعد از شکست قیام صاحب فخ به دیلم و مغرب گریختند (ر.ک: یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۹۲ و ابن خلدون، العبر، ج۴، ص۷).
- ↑ زیدیه امامت را به نص خفی (به صورت بیان صفات) میدانستند؛ یعنی هر کس صفاتی مانند: از نسل امام حسن یا امام حسین(ع) بودن، عالم، شجاع و... بودن را داشت، امام میدانستند.
- ↑ ابن صلاح شرفی، شرح الاساس الکبیر، ج۱، ص۳۹.
- ↑ کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۳۶۶؛ مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۴، ص۱۵۸؛ همو، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۶۶.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۱۲.
- ↑ طقوش، دولت عباسیان، ص۷۵.
- ↑ کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۳۵۱؛ کشی، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۲۸۳.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ ص ۳۴.
- ↑ مهج الدعوات، ج۱، ص۲۲۹؛ عوالم العلوم و المعارف و الاحوال، ص۳۶۶.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۴۳۳، حدیث ۸۱۷.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۴۴۳، حدیث ۸۱۸ (خبر ضمان)؛ حیاة الامام موسى بن جعفر(ع)، ج۲، ص۲۸۶- ۲۸۷ (به نقل از اختیار معرفة الرجال، ص۴۴۳، حدیث ۸۱۸).
- ↑ تمام این خبر و مصادر آن را در بخشهاى پیشین آمده است.
- ↑ اصول کافى، ج۵، ص۱۱۰، حدیث ۳؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۵۸، حدیث ۳۱. این ماجرا را «امیه» دبیر على بن یقطین و دیگران نیز نقل کردهاند. ر.ک: اختیار معرفة الرجال، ص۴۳۵، حدیث ۸۲۰.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۴۳۶، حدیث ۸۲۱؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۲۷؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۳۴، حدیث ۵ (به نقل از اختیار و الخرائج، ج۱، ص۳۲۷).
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۳۳.
- ↑ اصول کافى، ج۲، ص۳۴۳؛ بحار الانوار، ص۳۷۳، حدیث ۹۴؛ ج۶۷، ص۱۶۲ (به نقل از اصول کافى، ج۲، ص۳۴۳). در تفسیر این خبر تعلیقهاى دارد به این شرح از آنرو خداوند این منافقان را به صورت مؤمنان و در میان آنان قرار داده است تا مؤمنان از کمى افراد دستخوش بیم و هراس نشوند.
- ↑ مکارم الاخلاق، ص۱۶۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۳۵۱۱۹؛ وسائل الشیعه، ج۲۵، ص۳۵.
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۳۷.
- ↑ باقر شریف القرشى، امام موسى الکاظم، ج۲، ص۲۲۳.
- ↑ نک: اختیار معرفة الرجال، ص۵۵۶، حدیث ۱۰۵۰.
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۳۹.
- ↑ رجال نجاشى، ص۱۹۸، ش۵۲۵. صفوان را از آنرو «اسدى» مىخوانند که همپیمان «بنى اسد» ساکن کوفه بود (نک: اختیار معرفة الرجال، ص۴۴۰، حدیث ۸۲۸).
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۸۴.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱۶، ص۲۰۴، حدیث ۲۱۳۵۹، ب ۲۴ کتاب الأمر و النهی.
- ↑ فَالْآنَ صِرْتُ إِلَى أُمَيَّةَ *** وَ الْأُمُورُ إِلَى مَصَايِرَ.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۴۶۵، حدیث ۳۶۴.
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۸۶.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۴۳۰، حدیث ۸۰۵؛ ص۴۳۳، حدیث ۸۱۵؛ ص۴۳۴، حدیث ۸۱۹- ۸۲۰؛ ص۴۳۷، حدیث ۸۳۴؛ ابن ندیم، الفهرست، ص۳۲۸.
- ↑ رجال نجاشى، ص۱۳۴، ش۳۴۶؛ رجال کشى، ص۳۹۰، حدیث ۷۳۲ (او را عامى (سنى) خوانده است)؛ تنقیح المقال، ج۱، ص۳۵۵.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۴۱۱، حدیث ۷۷۱؛ نجاشى، ص۲۱۴، ش۵۵۸ (او را از موالى بنى عباس خوانده است)؛ جامع الرواة، ج۱، ص۴۸۷.
- ↑ نجاشى، ص۳۰۶، ش۸۳۷.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۵۶۴، حدیث ۱۰۶۵؛ رجال نجاشى، ص۳۳۰، ش۸۹۳.
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۸۷.