کمیل بن زیاد نخعی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

کمیل بن زیاد[۱] نخعی یمانی[۲]. مردی شریف و با نفوذ در میان قومش[۳] و یکی از هشت عابد و زاهد معروف کوفه در زمان خود بود[۴]. شیخ طوسی، کمیل را در اصحاب امام علی (ع)[۵] و امام حسن (ع) دانسته است[۶]. احمد بن محمد برقی و علامه حلی نیز کمیل را از اصحاب امام علی (ع) دانسته‌اند[۷].

سال تولد کمیل مشخص نیست و فقط زرکلی سال تولد او را دوازده هجری نقل کرده است[۸].[۹] در جریان قیام امام حسین (ع) و قیام توابین و قیام مختار، یادی از او نشده است[۱۰].

کمیل صحابی یا تابعی؟

بیشتر علمای رجال کمیل را تابعی دانسته‌اند[۱۱] و در میان صحابه نامی از کمیل دیده نمی‌شود؛ فقط ابن حجر می‌نویسد: کمیل هجده سال از دوران حیات پیامبر (ص) را درک کرده است[۱۲].[۱۳]

نظر دانشمندان درباره کمیل

  1. اهل سنت: اکثر دانشمندان اهل سنت از کمیل به نیکی و بزرگی یاد کرده‌اند؛ ابن سعد می‌نویسد: کمیل، مردی شریف بود و در خاندانش از او فرمان می‌بردند[۱۴]. مزی می‌نویسد: کمیل، مردی شریف و ثقه[۱۵] بود[۱۶] و زبیدی کمیل را صاحب سرّ امام علی (ع) معرفی کرده است[۱۷]. البته برخی از عالمان اهل سنت چون ابن حبان به مذمت کمیل پرداخته، اشکالاتی مانند رافضی بودن، افراط در حُبّ علی (ع) و نقل معجزات علی (ع) را درباره او نقل کرده‌اند[۱۸].
  2. شیعه: شیخ مفید کمیل را از مقربان امام علی (ع)[۱۹]؛ مرحوم ابن داوود او را از خواص اصحاب امام علی و امام حسن‌(ع)[۲۰] و ثقفی کوفی نیز او را از اصحاب خاص امام علی (ع)، شجاع و عابد و زاهد معرفی کرده است[۲۱]. مرحوم خویی می‌نویسد: عظمت و قرب کمیل نزد امام علی (ع) از واضحاتی است که در آن شکی نیست[۲۲].[۲۳]

کمیل در زمان عثمان

تبعید کمیل به حمص

ابن اثیر می‌نویسد: در زمان حاکمیت عثمان، برخی از شیعیان علی (ع) مانند صعصعه و کمیل نزد معاویه رفته، از او با لحنی شدید خواستند از مقام خود کناره‌گیری کند؛ معاویه که از آنان به ستوه آمده بود، ایشان را نزد عثمان فرستاد و عثمان نیز آنها را به شهر حمص تبعید کرد [۲۴].[۲۵]

بازگشت کمیل به مدینه

پس از آشکار شدن کارهای خلاف سعید بن عاص، ششصد سوار از مردم مصر به فرماندهی عبدالرحمن بن عدیس بکری به مدینه آمدند و در منطقه ذوخشب اجتماع کردند که کنانة بن بشیر کنانی، ابوعمر بن بدیل بن ورقای خزاعی و ابوعروه لیثی هم با ایشان بودند و گروهی از مردم بصره همراه حکیم بن جبله عبدی و گروهی از قاریان کوفه همراه کمیل بن زیاد، مالک اشتر، صعصعة بن صوحان و حجر بن عدی که به سبب اعتراض به کارهای عثمان به فرمان او از کوفه به شام تبعید شده بودند، به مدینه آمدند و به آنان پیوستند و همگی آشکارا از بدعت‌های عثمان یاد کرده، از کارهایش خرده می‌گرفتند [۲۶].[۲۷]

کمیل و سوء قصد به عثمان

طبری می‌نویسد: کمیل بن زیاد و عمیر ابن ضابی برای قتل عثمان کمر بستند و به مدینه رفتند تا کار خود را انجام دهند؛ اما عمیر از تصمیم خود منصرف شد و کمیل نیز در کارش موفق نشد[۲۸].[۲۹]

کمیل در زمان امام علی (ع)

بیعت کمیل با امام علی (ع)

محمد بن ابی بکر، محمد بن ابی حذیفه، مالک بن حارث اشتر نخعی، ثابت بن قیس نخعی، کمیل بن زیاد و... از کسانی هستند که هنگام کشته شدن عثمان در مدینه بودند و همگی با کمال رضایت با امام (ع) بیعت کردند که با هر کس امام (ع) بجنگند، ایشان هم با او بجنگند و با هر کس که امام (ع) با او صلح کند، ایشان هم با او صلح کنند و اینکه در یاری دادن او هرگز به دشمن پشت نکنند. آنان در همه جنگ‌های امیرالمؤمنین (ع) همراهش بودند و حتی یک تن از ایشان از شرکت در جنگ خودداری نکرد و برخی از آنان در راه یاری دادن علی (ع) شهید شدند و برخی همچنان بر راه خود تا شهادت علی (ع) پایدار ماندند. آنان که پس از آن حضرت باقی ماندند، همچنان بر ولایت او بودند و اعتقاد داشتند علی (ع) برای امامت از همگان برتر بوده است[۳۰]. بلاذری می‌نویسد: کمیل از اولین کسانی است که پس از کشته شدن عثمان با علی (ع) بیعت کرد[۳۱]

امام علی (ع) در نهج البلاغه به نام برخی از یاران خاص خود اشاره می‌کند[۳۲]. که می‌توان کمیل را یکی از این افراد دانست. روزی آن حضرت به کاتب خود، عبیدالله بن ابی رافع فرمان داد تا ده نفر از معتمدان ایشان را حاضر کند؛ عبیدالله بن ابی رافع گفت: "ای امیر مؤمنان! آنان را مشخص فرمایید؟" و آن حضرت ده نفر را که کمیل بن زیاد هم جزء آنها بود، نام برد[۳۳].[۳۴]

حضور کمیل بن زیاد همراه امام علی (ع) در جنگ‌ها

جمل

طبری می‌نویسد: به علی (ع) گزارش داده شد عایشه، طلحه و زبیر همدست شده، قصد خروج علیه حکومت را دارند. حضرت برای اهل مدینه سخنرانی و از آنها دعوت کرد برای جنگ با تفرقه‌جویان به پا خیزند. بعد از آن خبر آمد که آنها به قصد جنگ به سمت بصره حرکت کرده‌اند. امام (ع) نیز برای مقابله آنها آماده‌سازی سپاه را آغاز کرد و کمیل بن زیاد نخعی را دنبال عبدالله بن عمر فرستاد که وی را بیاورد؛ کمیل به او گفت: "با من بیا!" اوگفت: "من با مردم مدینه‌ام؛ من یکی از آنها هستم؛ آنها بیعت کردند و من نیز به خاطر بیعت آنها بیعت کردم و از آنها جدا نمی‌شوم؛ اگر آنها بیرون آمدند، من نیز بیرون می‌آیم و اگر ماندند من نیز می‌مانم"؛ کمیل گفت: "ضمانتی بده که بیرون نخواهی رفت"؛ عبدالله بن عمر گفت: "ضمانت نمی‌دهم"؛ کمیل گفت: "اگر بدخویی تو را در کودکی و بزرگی نمی‌دانستم، حیرت می‌کردم؛ او را رها کنید؛ من ضامن او هستم"[۳۵].[۳۶]

صفین

در بیشتر منابع از حضور کمیل در جنگ صفین سخن گفته شده است[۳۷]. ابن اعثم درباره حضور کمیل در لیلة الهریر[۳۸] چنین می‌نویسد: "قومی که در خدمت امیرالمؤمنین علی (ع) ایستاده بودند، جماعتی از لشکر معاویه را دیدند که بر بالایی ایستاده بودند؛ پس بی‌هیچ فکر و تأملی بر ایشان حمله کرده، آنها را از آن بالا به پایین انداختند و تعدادی از ایشان را کشتند. آن جنگ به‌گونه‌ای بود که سواران، پیاده شدند و زانوها بر زمین نهادند و روبه‌رو شمشیر می‌زدند؛ پس علم‌ها افتاد و گرد و غبار زیادی پدید آمد، چنانکه یکدیگر را نمی‌دیدند. در آن روز کسی فرصت نداشت نماز بخواند و شرایط و ارکان نماز را به ایما و اشاره و تکبیر به جا می‌آوردند. لشکر معاویه نیز می‌کوشید تا اینکه شب از راه رسید و جنگ همچنان ادامه داشت و جنگجویانِ یکدیگر را می‌کشتند و کار به آنجا رسید که یکدیگر را با دست می‌گرفتند و می‌کشتند و همدیگر را دندان می‌گرفتند. پس امیرالمؤمنین در آن حال ساعتی حمله و ساعتی استراحت می‌کرد؛ سپس به قنبر فرمود: "به جانب راست سپاه برو و به عبدالله بن جعفر و فرزندم، محمد بگو تا گوش به فرمان من باشند و چشمشان به من باشد و هنگامی که حمله کردم، آنها نیز حمله کنند و نیز به کمیل بن زیاد و سلیمان بن صرد خبر بده و به جانب چپ سپاه نیز برو و به آنان نیز همین سخن را بگو تا همه لشکر گوش به فرمان من باشند"[۳۹].[۴۰]

نهروان

نقل شده است: شبی کمیل همراه امام علی (ع) در حال حرکت بود؛ در راه به در خانه مردی رسید که در آن وقت شب با آوازی غمگین و دلنشین این آیه قرآن را می‌خواند: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ[۴۱]. کمیل بن زیاد در باطن او را ستود و حال او نیکو شمرد و حال آن مرد کمیل را به شگفت آورد، اما چیزی نگفت؛ امام علی (ع) متوجه کمیل شد و فرمود: "ای کمیل! تو را صدای دلنشین این مرد به شگفت نیاورد؛ همانا این مرد، اهل آتش است و به زودی بعد از این تو را از حال او باخبر خواهم ساخت". کمیل از اینکه علی (ع) از باطن او آگاه شد، حیران شد و گواهی داد آن مرد اهل آتش خواهد بود... . زمانی طولانی از داستان گذشت تا اینکه خوارج نهروان با امیرالمؤمنین (ع) جنگیدند، در حالی که در میان آنها حافظان قرآنی بود که بر پیامبر نازل شده بود. امیرالمؤمنین (ع) در صحنه پیکار به کمیل نگاه کرد، در حالی که کمیل در پیش روی علی (ع) ایستاده و شمشیر علی (ع) در دستش بود و از آن شمشیر خون می‌چکید و سرهای آن کافران و فاجران روی زمین را پر کرده بود. سپس علی (ع) سر شمشیرش را بر یکی از آن سرها فرو کرد و فرمود: ای کمیل! ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا؛ یعنی ای کمیل این، سر همان کسی است که این آیه را در شب با صدایی حزین می‌خواند و حال او تو را به شگفت آورد؛ سپس کمیل پاهای امیرالمؤمنین (ع) را بوسید و از خدا آمرزش خواست[۴۲]..[۴۳]

کمیل بن زیاد، فرماندار هِیت

کمیل؛ رازدار امام علی (ع)

کمیل بن زیاد می‌گوید: "شبی امام علی (ع) دست مرا گرفت و به سوی قبرستان کوفه برد؛ آن‌گاه آه پردردی کشید و فرمود: "ای کمیل! این قلب‌ها مانند ظرف‌هایی هستند و بهترین آنها فراگیرترین آنهاست؛ پس آنچه را می‌گویم در خاطر نگاه‌دار؛ مردم، سه دسته‌اند: دانشمند الهی و آموزنده‌ای بر راه رستگاری و پشّه‌های دست‌خوش باد و طوفان و همیشه سرگردان که به دنبال هر سر و صدایی می‌روند و با وزش هر بادی حرکت می‌کنند؛ نه از روشنایی دانش، نور و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. ای کمیل! دانش، بهتر از مال است؛ زیرا علم، نگهبان توست و تو باید نگهبان مال باشی؛ مال، با بخشش کاستی می‌پذیرد، امّا علم، با بخشش فزونی می‌گیرد و مقام و شخصیّتی که با مال به دست آمده است، با نابودی مال، نابود می‌شود.

ای کمیل! شناخت علم راستین (علم الهی) آیینی است که (انسان) با آن، پاداش داده می‌شود، و انسان در دوران زندگی با آن از خدا اطاعت می‌کند و پس از مرگ، نام نیکو از خود به یادگار می‌گذارد. دانش، فرمانروا و مال، فرمانبر است. ای کمیل! ثروت اندوزان بی‌تقوا مرده‌اند؛ گرچه به ظاهر زنده‌اند، امّا دانشمندان، تا دنیا برقرار است، زنده‌اند و بدن‌هایشان گرچه در زمین پنهان، امّا یاد آنان همیشه در دل‌ها زنده است. بدان که در اینجا (پس به سینه مبارک خود اشاره کرد) دانش فراوانی انباشته است؛ ای کاش! کسانی را می‌یافتم که می‌توانستند آن را بیاموزند؟ آری، تیزهوشانی می‌یابم امّا نمی‌توان به آنها اعتماد کرد؛ دین را وسیله کسب دنیا قرار داده، با نعمت‌های خدا بر بندگان و با برهان‌های الهی بر دوستان خدا فخر می‌فروشند. یا گروهی هستند که تسلیم حاملان حق هستند امّا ژرف اندیشی لازم را در شناخت حقیقت ندارند و با اوّلین شبهه تردید در دلشان ریشه می‌زند؛ پس نه آنها و نه اینها، سزاوار آموختن دانش‌های فراوان من نیستند. یا فرد دیگری که سخت در پی لذّت بوده، اختیار خود را به شهوت داده است؛ یا آنکه در ثروت‌اندوزی حرص می‌ورزد؛ پس، هیچ کدام از آنان نمی‌توانند از دین پاسداری کنند و بیشتر به چهارپایان چرنده شباهت دارند و چنین است که دانش با مرگ دارندگان دانش می‌میرد. آری! زمین خداوند هیچ‌گاه از حجّت الهی خالی نیست که برای خدا با برهان روشن قیام کند؛ یا آشکار و شناخته شده؛ یا بیمناک و پنهان؛ تا حجّت خدا باطل نشود، و نشانه‌هایشان از میان نرود. اما تعدادشان چقدر و در کجا هستند؟ به خدا سوگند! که تعدادشان اندک، ولی نزد خدا بزرگ مقداراند که خدا با آنان حجّت‌ها و نشانه‌های خود را نگاه می‌دارد، تا به کسانی که همانندشان هستند، بسپارد و در دل‌های آنان بکارد؛ آنان که دانش، نور حقیقت‌بینی را بر قلبشان تابانده است، روح یقین را دریافته‌اند؛ زیرا آنچه را خوشگذاران‌ها دشوار می‌شمارند، آسان و با آنچه ناآگاهان از آن هراس داشتند، أنس گرفتند. در دنیا با بدن‌هایی زندگی می‌کنند، که ارواحشان به جهان بالا پیوند خورده است؛ آنان جانشینان خدا در زمین و دعوت‌کنندگان مردم به دین خدا هستند. آه! آه! چه سخت اشتیاق دیدارشان را دارم! کمیل! هرگاه خواستی بازگرد""[۴۶]

در روایت دیگری کمیل نقل می‌کند: "روزی همراه علی بن ابی طالب (ع) از شهر خارج شدیم و هنگامی که به گورستان رسیدیم، امام علی (ع) به قبرستان نگاه کرد و فرمود: "ای اهل قبور، ای اهل بلا، ای اهل وحشت، چه خبری نزد شماست؟ خبری که نزد ماست، این است که همانا اموالتان تقسیم شد، فرزندانتان یتیم شدند و همسرانتان ازدواج کردند؛ این، خبری است که نزد ماست؛ چه خبری نزد شماست؟"[۴۷] سپس رو به من کرد و فرمود: "ای کمیل! اگر به آنها اذن می‌دادند، در جواب می‌گفتند: ﴿فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى[۴۸] سپس گریه کرد و فرمود: ای کمیل، قبر، صندوق عمل است و هنگام مرگ، از آن، به تو خبر داده می‌شود"[۴۹].[۵۰]

دعای کمیل

سید بن طاووس می‌گوید: در روایتی دیدم کمیل بن زیاد گفته است: "روزی با مولایم در مسجد بصره نشسته بودم و عده‌ای از اصحاب امام (ع) نیز دور او را گرفته بودند؛ یکی اصحاب امام (ع) پرسید: "مراد از فرمایش خداوند که می‌فرماید: ﴿فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ[۵۱] چیست؟ حضرت فرمود: "مراد، شب نیمه شعبان است؛ به آن کسی که جانم در دست اوست، بنده‌ای از بندگان خدا نیست مگر اینکه آنچه از نیک و بد بر او در شب نیمه شعبان تا آخر سال نوشته می‌شود، در مثل چنین شبی برای او معین می‌شود و هیچ بنده‌ای آن شب را احیا نمی‌دارد و دعای خضر را نمی‌خواند مگر اینکه دعای او مستجاب می‌شود". سپس حضرت به منزل رفت؛ شبانگاه به خانه مولا رفتم و در را کوبیدم؛ فرمود: "ای کمیل، چه خواسته‌ای داری؟". جواب دادم: ای امیرالمؤمنین، درباره دعای خضر آمده‌ام؛ حضرت فرمود: "بنشین و چون این دعا را حفظ کردی، در هر شب جمعه یا در ماهی، یک بار یا سالی یک بار یا در عمرت، یک بار آن را بخوان که خدا مشکل تو را چاره و تو را یاری می‌کند و به تو روزی می‌دهد و مغفرت الهی تو را شامل می‌شود. ای کمیل، رفاقت طولانی تو با ما واجب کرد که به خواهش تو پاسخ دهیم"؛ سپس فرمود بنویس: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ وَ بِقُوَّتِكَ الَّتِي قَهَرْتَ بِهَا كُلَّ شَيْ‌ءٍ وَ خَضَعَ لَهَا كُلُّ شَيْ‌ءٍ وَ ذَلَّ لَهَا كُلُّ شَيْ‌ءٍ وَ بِجَبَرُوتِكَ الَّتِي غَلَبَتْ بِهَا كُلَّ شَيْ‌ءٍ وَ بِعِزَّتِكَ الَّتِي لَا يَقُومُ لَهَا شَيْ‌ءٌ وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ...»[۵۲].[۵۳]

کمیل و نقل روایت

اهل سنت، کمیل را قلیل الحدیث شمرده‌اند[۵۴]، در حالی که در منابع حدیثی شیعه، روایات زیادی از کمیل نقل شده است. کمیل از امام علی (ع)، عمر، عثمان، عبدالله بن مسعود، ابوهریره و ابی مسعود انصاری روایت نقل کرده است و افرادی چون عبدالرحمن بن جندب، عبدالرحمن بن عابس، ابواسحاق سبیعی، اعمش، عباس بن ذریح، عبدالله بن یزید صهبانی[۵۵] و رشید ابوراشد[۵۶] از او روایت نقل کرده‌اند.[۵۷]

یکی از این روایات توصیه‌های امام علی (ع) به کمیل است که در قالب جملات کوتاهی بیان شده و برخی از آنها عبارت‌اند از: ای کمیل! هر روز نام خدا را بر زبان جاری کن و بگو: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»؛ بر خدا توکل و از ما یاد کن و نام ما را ببر و بر ما درود بفرست و آن را بر وجود خود و هر چه به حفظ و حراستش عنایت داری، بگردان، تا از شر آن روز در امان بمانی؛

ای کمیل! خدا به پیامبر (ص) ادب آموخت و پیامبر به من و من مؤمنان را تربیت خواهم کرد و آداب را برای مردم بزرگوار به ارث خواهم نهاد؛

ای کمیل! هیچ علمی نیست جز آنکه من آن را آغاز خواهم کرد و هیچ سرّی نیست جز اینکه "قائم" ما آن را به پایان خواهد رساند؛

ای کمیل! (سلسله خاندان رسالت) نژادی هستند که همه از یکدیگراند و خدا شنوا و داناست؛

ای کمیل! (علم و ادب را) جز از ما نگیرد تا از ما باشی؛ ای کمیل! هیچ حرکتی نیست جز اینکه در آن به معرفت نیازمندی؛ ای کمیل! محبوب‌ترین طاعت پس از اقرار به خدا و (ولایت) دوستانش، عفت‌ورزی، بردباری و صبر است؟[۵۸].[۵۹]

شهادت کمیل

حجاج بن یوسف ثقفی حاکم ستمگر کوفه از جانب معاویه در این اندیشه بود که همه یاران حضرت علی (ع) را به قتل برساند تا برای همیشه تاریخ نامی از علی (ع) نماند و در همین راستا وقتی تصمیم به کشتن کمیل گرفت، کمیل فرار کرد، اما حجاج بن یوسف ثقفی بر اقوام و قبیله او بسیار سخت گرفت، تا کمیل را تحویل دهند و یا از مخفیگاه او خبررسانی نمایند، لذا کمیل برای در امان ماندن قبیله و خویشاوندانش خود را تسلیم نمود، همین که حجاج بن یوسف ثقفی چشمش به او افتاد، گفت: من آرزو داشتم تو را دستگیر می‌کردم تا بهانه‌ای برای کشتنت داشته باشم، اکنون تو خود آمده‌ای؟

کمیل گفت: ای حجاج بن یوسف ثقفی، صدایت را برای من بلند نکن، و بنای خانه‌ات را منهدم مساز، به خدا سوگند، از عمر من چیزی باقی نمانده است جز به مقدار باقی مانده غبار. پس در مورد من هر چه می‌خواهی بکن که وعدۀ دیدار ما در پیشگاه خداوند است و بعد از کشتن هم حسابی در کار است. و البته ای حجاج بن یوسف ثقفی، این را نیز بدان که مولایم امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) به من خبر داده است که تو قاتل من خواهی بود! حجاج بن یوسف ثقفی گفت: پس در این صورت حجت بر تو تمام است (و حق توست که کشته شوی) و من تو را به قتل خواهم رساند. کمیل گفت: در صورتی حجت بر من تمام خواهد بود که قضاوت به دست تو باشد. حجاج گفت: آری، قضاوت به دست من است، مگر نه اینکه تو از قاتلانِ عثمان بن عفان بودی؟ سپس دستور داد سر آن پیرمرد مظلوم و با فضیلت را از بدن جدا کردند و همان گونه که مولایش علی (ع) به او خبر داده بود، به شهادت رسید و روح بلندش به مولایش امیرالمؤمنین علی (ع) پیوست و پیکر مطهرش در محلی به نام ثویه (نزدیکی مسجد حنانه در اطراف نجف اشرف که امروز مزار شیعیان است) به خاک سپردند[۶۰].

این واقعه دلخراش به سال ۸۲ یا ۸۳ هجری است و شهادت این رادمرد الهی و افسر فداکار اسلام به دست ابوجهم بن کنانه کلبی و به فرمان حجاج بن یوسف ثقفی، انجام شد[۶۱].[۶۲]

کمیل بن زیاد نخعی

از یاران خاص و والیان امیرالمؤمنین(ع) بود و علومی را از آن وجود مقدس آموخته بود. سخنان حضرت امیر(ع) با وی در نهج البلاغه معروف، و دعای مشهور کمیل را نیز او از زبان حضرت ثبت کرده است. کمیل در کوفه سکونت داشت و از عابدان و زاهدان به شمار می‌رفت. وی را نیز از اصحاب سر امیرالمؤمنین(ع) دانسته‌اند که لیاقت یافته بود علومی که دیگران تحمل آن را نداشتند، از آن حضرت فراگیرد. امیرمؤمنان(ع) به او خبر داده بود که حجاج بن یوسف او را خواهد کشت؛ همین‌طور هم شد. کمیل در سال ۸۳ در کوفه به دار آویخته شد و امروز مرقدش نزدیک مرقد میثم تمار، بین کوفه و نجف، زیارتگاه است[۶۳].[۶۴]

کمیل بن زیاد نخعی، فرماندار هیت

هیت به کسر هاء، نام شهری بوده که به اسم بنیانگذار آن، هیت بندی یا بلندی نامگذاری شده است، این شهر بالای شهر انبار، دارای درخت‌های خرمای بسیار و برکات زیاد بوده و در جهت خشکی و ساحل غرب فرات واقع شده است و قبر عبدالله بن مبارک در آن است[۶۵].[۶۶]

شرح حال کمیل

کمیل بن زیاد نخعی از بزرگان خواص امیر المؤمنین(ع) و جزو اصحاب سرّ آن حضرت بوده است[۶۷].

کمیل از اصحاب، شیعیان و خواص آن حضرت بوده و او را حجّاج بن یوسف به خاطر مذهبش که شیعه بود، به شهادت رسانده است. کمیل کارگزار حضرت علی(ع) بر هیت و در کار خود ضعف نشان داد؛ زیرا مأمورین معاویه به اطراف عراق یورش می‌بردند و او جلو آنها را نمی‌گرفت و ضعف خود را با حمله به مناطق تحت سلطه معاویه جبران می‌کرد؛ مثل حمله به قرقیسیا و اطراف آن از روستاهای ساحل فرات. حضرت این روش کمیل را نپسندید و در نام‌های او را از این کار باز داشت؛ زیرا حضرت معتقد بود که وظیفه یک کارگزار، حفظ حوزه مأموریت اوست، نه این که به مناطق دیگر حمله کند و در همان حال حوزه مأموریت او مورد حمله قرار گیرد[۶۸].[۶۹]

نامه امیرالمؤمنین(ع) به کمیل بن زیاد

حضرت علی(ع) نامه‌ای را به کمیل - آن زمان که او از جانب آن بزرگوار، حکمران هیت بود. - نوشت و او را به خاطر ترک وظیفه جلوگیری از سپاه دشمن که برای تاخت و تاراج (شهرها) از شهر او گذشتند، سرزنش می‌نماید:

اما بعد، از دست دادن شخص، چیزی را که بر آن گماشته شده است و به او سپرده‌اند و رنج بردن در کاری که آن را به او نگماشته و به دیگری واگذارده‌اند، ناتوانی آشکار و اندیشه‌ای است که دارنده‌اش را به تباهی می‌کشد و تاخت و تاراج تو به اهل قرقیسیا و رها کردن تو مناطق و مرزهایی که بر آنها والی و زمامدارت گردانیدیم، در صورتی که آن سرحدها را کسی نیست که حمایت و نگهداری نماید و سپاه را از آنها برگرداند اندیشه پراکنده‌ای است. پس این کار تو چنان است که پل گشته‌ای برای گذشتن دشمنانت که خواهان تاخت و تاراج دوستانت بودند؛ در حالی که دوش استوار نداشتی و از تو خوف و ترسی نبود و نه رخنه و راه دشمن را بستی و نه استواری و توانایی دشمن را شکستی و بر هم زدی و نه کسی بودی که اهل شهرش را از نفوذ دشمن بی‌نیاز گرداند و نه از جانب امیر و فرمانده خود کاری انجام دهد بنابراین همچون تویی به کار حکمرانی نمی‌آید.[۷۰]؛

مهم‌ترین نکته‌ای که در این نامه آمده این است که یک کارگزار باید در محدوده اختیارات و وظایف خود عمل کند و نباید وظیفه خود را کنار گذاشته، به مسائل دیگر بپردازد و از راههای دیگر با دشمن درگیر شود. کمیل در هنگام یورش سفیان بن عوف به شهر انبار، هیت را رها کرده بود و سفیان از این شهر، خود را به انبار رسانده بود. کمیل به ناحیه قرقیسیا رفته بود که با گروهی که تصور می‌کرد قصد یورش به شهر هیت را دارند، درگیر شود و می‌گفت پیش از این که آنها به ما حمله کنند، شما به آنان حمله نمایید و کسی را در هیت به عنوان جانشین انتخاب نموده و تمام نیروهای نظامی را با خود برده بود و تنها پنجاه نفر در هیت باقی مانده بودند. به این جهت حضرت به او نامه می‌نویسد و او را سرزنش می‌کند.[۷۱]

درگیری کمیل با مزدوران معاویه

کمیل از ناراحتی حضرت امیر(ع) به شدت رنج می‌برد که چرا او باید رهبر خود را غضبناک و ناراحت نماید و این بحران روانی در وجود او بود، تا این که شبیب بن عامر ازدی که کارگزار نصیبین بود، در نامه‌ای به کمیل نوشت که یکی از جاسوسان من در نامه‌ای نوشته که معاویه عبدالرحمان بن قباث را به طرف جزیره فرستاده است، اما نمی‌داند که آیا به سمت نصیبین می‌آید یا قصد ناحیه فرات و هیت را دارد.

کمیل تصمیم گرفت جلوی این قباث را بگیرد و در ضمن رضایت امام خود را -با دفاع صحیح و جلوگیری از یورش ابن قباث - فراهم نموده، او را از خود خشنود گرداند. از این روی گفت: اگر این قباث قصد ما را دارد، ما به استقبال او میرویم و اگر قصد هجوم به برادران ما را در نصیبین داشته باشد، جلو او را میگیریم و در صورت پیروزی، ناراحتی حضرت امیر المؤمنین(ع) را جبران می‌نماییم و اگر هم به شهادت رسیدم، این فوز و رستگاری بزرگی است و من از افرادی هستم که انتظار جزا و پاداش زیاد را دارم. به او گفته شد که در این زمینه با علی(ع) مشورت نماید. اما کمیل قبول نکرد؛ چراکه می‌دانست علی(ع) دفاع از مرزهای اسلامی را وظیفه می‌داند. کمیل همراه با چهارصد سوار به قصد ابن قباث حرکت کرد و نیروهای پیاده نظام خود را که ششصد نفر بودند، در هیت گذاشت او در مسیر حرکت، به شیوه‌ای کاملاً نظامی عمل میکرد و با افرادی که برخورد می‌کرد، آنها را نگه میداشت که مبادا خبر حرکت نیروهایش را به دشمن برسانند، تا این که آگاه شد عبدالرحمان بن قباث از رقه به طرف رأس العین حرکت کرده است و مسیرش به کفرتوثاست. کمیل سپس به طرف «کفرتوثا» تغییر جهت داد و در آنجا به ابن قباث و ابن یزید سلمی که همراه با دو هزار و چهار صد نفر بودند، رسید. کمیل به آنها که غافلگیر شدند، حمله کرد و بر لشکر آن دو نفر غالب شد و عده زیادی را کشت. سپس کمیل فرمان داد که فراریان را تعقیب نکنند و به مجروحان یورش نبرند. از یاران کمیل تنها دو نفر به شهادت رسیدند. کمیل خبر فتح و پیروزی را برای حضرت امیر(ع) نوشت [۷۲].

حضرت خوشحال شد و در نامه‌ای به کمیل چنین نوشت:

اما بعد، حمد و ستایش از آن خدایی است که هر گونه بخواهد عمل می‌کند؛ هرگاه بخواهد، پیروزی را بر هر کس که بخواهد نازل می‌کند. پس نیکو مولا و سروری است پروردگار ما و نیکو باوری است و به تحقیق تو خوب عمل کردی برای مسلمانان و امامت را حمایت نمودی و از گذشته، حسن ظن من نسبت به تو اینگونه بود. پس تو و گروهی که همراهت برای جنگ دشمن رفتند، بهترین پاداش را دارید؛ پاداش صبرکنندگان مجاهد. پس از این، دقت کن! به جنگ مرو و بعد از این گامی به سوی نبرد، مَنِه، مگر این که از من درباره آن اجازه گرفته باشی، خداوند ما و تو را از حمایت ستمگران حفظ نماید! او غالب و پیروز و حکیم است. درود خدا و رحمت و برکاتش بر تو باد![۷۳]

حضرت نامه‌ای نیز شبیه این به شبیب نوشت و در آخر آن افزود: «و بدان ای شبیب که خداوند یاری می‌کند کسی که او را یاری کند و در راهش جهاد نماید. درود و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد!»[۷۴].

شبیب بن عامر از نصیبین همراه با ششصد سواره و پیاده حرکت کرد، اما دید که کمیل متجاوزان را سرکوب و متفرق ساخته است و به او به خاطر این پیروزی، تهنیت و تبریک گفت و اضافه کرد به خدا قسم آنها را تعقیب می‌کنم و اگر به آنها رسیدم، نابودشان می‌کنم و اگر به آنها دست نیازیدم، به سوی سرزمین شام می‌روم. شبیب حرکت کرد، اما یارانش را از مقصد خود آگاه نساخت. او از فرات گذشت و نیروهایش را بسیج نمود و به منطقه بعلبک یورش برد. این خبر که به معاویه رسید حبیب بن مسلمه را برای تعقیب او فرستاد، اما شبیب برگشت و به منطقه رقه که اکثر مردم آن عثمانی بودند، حمله کرد و تمام گوسفندان آنها را با خود برد و سلاح‌ها و مرکب‌های شان را گرفت و زمانی که به نصیبین بازگشت، حضرت امیر را آگاه ساخت. امیرالمؤمنین(ع) در نامهای او را از گرفتن اموال و حیوانات نهی کرد و تنها اجازه داد که مرکب و سلاح‌هایی را که با آنها می‌جنگند، به غنیمت ببرند و فرمود: خداوند شبیب را رحمت کند؛ زیرا یورش را دور کرد و پیروزی را زود آورد «رَحِمَ اللّهُ شَبِيباً، لَقَدْ أَبْعَدَ الْغَارَةَ وَ عَجَّلَ الِانْتَصَارَ»[۷۵].

برابر آنچه از تاریخ اعثم کوفی نقل شد، حضرت او را از حمله بدون اجازه نهی کرد؛ در عین این که از خدمات او قدردانی نمود. به هر حال کمیل بن زیاد یکی از یاران خاص امام علی(ع) بوده است.

ذهبی می‌گوید: «کمیل بن زیاد از علی(ع) و دیگران روایت می‌کند و همراه آن حضرت در صفین بود. او مردی شریف، مطاع و مورد اطمینان بود و در تشیّع خود، تعبّد داشت»[۷۶].[۷۷]

دعای کمیل

خوانندگان گرامی با دعای کمیل که در شب‌های جمعه خوانده می‌شود، آشنایی دارند. این دعا منسوب به کمیل بن زیاد است. میرزا جواد ملکی تبریزی (ره) درباره این دعا می‌نویسد: «از اعمال مخصوص ماه شعبان، خواندن دعای کمیل در سجده است و این، یک نوع تأسی به امیرالمؤمنین(ع) است. در کتاب اقبال از شیخ نقل کرده که روایت شده است کمیل دید امیرالمؤمنین این دعا را در سجده در نیمه شعبان می‌خواند و در روایتی دیگر اینگونه قصه را تعریف می‌کند که کمیل بن زیاد گفت من همراه با مولای خود، امیر المؤمنین، در مسجد بصره نشسته بودم و با آن حضرت گروهی از یارانش بودند. بعضی از آنها سؤال کردند معنای قول خداوند که می‌فرماید: ﴿فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ[۷۸].

چیست؟ حضرت فرمود: آن شب، نیمه شعبان است. قسم به خدایی که جان علی در دست قدرت اوست! هیچ بنده‌ای نیست مگر این که تمام آن چه بر سر او از خیر و شر تا آخر سال خواهد آمد، در شب نیمه شعبان مشخص می‌گردد و هیچ بندهای آن شب را زنده نگه نمی‌دارد و در آن دعای خضر را نمی‌خواند، مگر این که دعای او مورد اجابت قرار می‌گیرد. مدتی که گذشت، شبی به منزل حضرت رفته، در زدم ایشان فرمود: چه باعث شده که به اینجا آمده‌ای، گفتم: ای امیرالمؤمنین! دعای خضر. پس فرمود: ای کمیل بنشین. هرگاه این دعا را حفظ کردی، آن را در هر شب جمعه بخوان یا در هر ماه یک مرتبه یا در هر سال یک مرتبه یا در طول عمر یک مرتبه. در این صورت محفوظ مانده، یاری می‌شوی و روزی داده میشوی و هیچگاه از مغفرت محروم نمی‌گردی. ای کمیل! طولانی بودن هم صحبتی تو با ما باعث شده است که آن چه را سؤال کردی، به تو بدهیم. بعد حضرت فرمود: بنویس «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي...»[۷۹].

بنابراین دعای کمیل، به نام دعای خضر بوده و از آن جهت که کمیل بن زیاد آن را نقل کرده، به نام او شهرت یافته است.[۸۰]

مقدّس نمای جهنمی

کمیل بن زیاد از اصحاب سرِّ حضرت علی بوده است و حضرت شب‌ها با او در اطراف کوفه گردش می‌نمود. در یکی از شب‌ها که حضرت از مسجد کوفه به قصد منزل - در حالی که یک چهارم شب گذشته بود- به همراه با کمیل حرکت کرد و او از پیروان و دوستان برگزیده حضرت بود، در مسیر راه به در منزلی رسیدند که صاحب آن، مشغول تلاوت قرآن بود و این آیه را: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ[۸۱].

با صدای خفیف و غمگین میخواند. این تلاوت باعث اعجاب کمیل گردید؛ بدون این که سخنی به حضرت بگوید و اظهار نظری بنماید. اما حضرت که متوجه تعجب کمیل گردید؛ فرمود: «این صدای مرد، تو را شگفتزده نکند؛ زیرا او از ساکنان آتش است و این را در آینده نزدیک به تو خواهم گفت». کمیل از مکاشفه حضرت و از این که چنین فردی، وارد آتش می‌شود، متحیّر گردید تا این که مدتی گذشت و قصه خوارج پیش آمد و حضرت با آنها جنگید. آنها قرآن را همانگونه که نازل شده بود، حفظ کرده بودند، یعنی، به ترتیب نزول آیات، قرائت می‌کردند. حضرت امیرالمؤمنین(ع) بعد از جنگ رو به کمیل کرد؛ در حالی که خون از شمشیرش می‌چکید و سرهای خوارج فاجر کافر روی زمین بودند، نوک شمشیر خود را بر سر یکی از این سرها گذاشت و فرمود: ای کمیل! ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ؛ یعنی، این آقا همان شخصی است که در آن شب قرآن می‌خواند و باعث تعجب تو گردیده بود. این است وضعیت افراد بی‌بینش و آگاهی و اشخاص نادان و جاهل. کمیل از فرط خوشحالی و تواضع، پاهای حضرت را بوسید و استغفار کرد[۸۲].

آری، زهد و عبادت و قرآن خواندن کافی نیست، بلکه باید اینها همراه با آگاهی و بینش باشد تا نتیجه و فایده ببخشد و الّا موجب خسران و زیان می‌شود.[۸۳]

سخنان امیرالمؤمنین(ع) درباره علم

از کمیل بن زیاد نقل شده است که امیر المؤمنین، علی بن ابی طالب(ع)، دست مرا گرفت و به صحرا برد. حضرت چون به بیرون شهر رسید، آهی کشید؛ مانند آه کشیدن اندوه رسیده و پس از آن فرمود:

ای کمیل بن زیاد! این دل‌ها به مانند ظرف‌هاست و بهترین آنها، نگاه‌دارنده‌ترین آنهاست. از من به یاد داشته باش آنچه من به تو می‌گویم مردم سه دسته‌اند: عالم ربانی، طالب علم و آموزنده‌ای که بر راه نجات و رهایی یافتن است و مگسان کوچک و ناتوان (ناآگاه و نفهم) که هر آواز کننده‌ای را پیروند و با هر بادی حرکت می‌کنند؛ از نور علم و دانش، روشنی نخواسته‌اند و به پایه‌ای استوار پناه نبرده‌اند.

ای کمیل! علم بهتر از مال است؛ زیرا علم تو را نگاه دارد، اما تو مال را نگاه میداری؛ مال با بخشش کم می‌شود و علم بر اثر بخشش فزونی مییابد و بزرگی به واسطه دارایی، با از بین رفتن آن از دست می‌رود.

ای کمیل بن زیاد، آشنایی با علم، دینی است که به سبب آن، جزا و پاداش داده می‌شود. انسان در زندگی خود به وسیله علم، طاعت و پیروی به دست می‌آورد و پس از مرگ، پسندیده گویی‌ها کسب می‌نماید و علم فرمانرواست و مال فرمانبر و مغلوب است.[۸۴]

ای کمیل بن زیاد! گردآورندگان دارایی‌ها تباه شده‌اند، در حالی که آنها زنده هستند و در میان جامعه می‌باشند) و اما دانشمندان پایدار می‌باشند، چندان که روزگار پابرجاست وجودشان گم شده است و صورتهاشان در دل‌ها برقرار است.[۸۵]

سپس حضرت با دست مبارک به سینه خود اشاره نموده، می‌فرماید: آگاه باش - اینجا اشاره به سینه خود می‌کند - علم فراوان است، اگر برای آن فراگیرانی می‌یافتم.

  1. آری می‌یابم تیز فهم را که از او مطمئن نیستم؛ زیرا دست افزار دین را برای دنیا به کار می‌برد و به نعمت‌های خدا و بر بندگانش و به حجت‌هایش (مانند عقل و خرد) بر دوستانش، برتری می‌جوید.
  2. یا می‌یابم فرمانبری را برای صاحب حق و دانش که او را در گوشه و کنار خود، بینایی و آگاهی نیست؛ با اولین شبهه‌ای که آید، شک و گمان خلاف در دل او زبانه می‌کشد. بدان نه این گروه و نه گروه اول، اهل علم حقیقی نمی‌باشند.
  3. یا می‌یابم کسی را که در لذّت و خوشی زیادهروی کرده، به آسانی پیرو شهوت و خواهش نفس می‌گردد.
  4. یا کسی را که شیفته گرد آوردن و انباشتن است. این دو هم از نگهدارندگان دین در کاری از کارها نیستند نزدیک‌ترین مانند به این دو چهارپایان چرنده می‌باشند.

در چنین روزگاری است که علم با مرگ حمله و نگهدارش می‌میرد و از بین می‌رود.[۸۶]

سپس حضرت درباره لزوم حجت سخن می‌گوید و در آخر به کمیل می‌فرماید: ای کمیل! اگر می‌خواهی برگرد [۸۷].

از آنجا که کمیل همراه علی(ع) و جزو اصحاب سرّ حضرت بوده است، آن حضرت توصیه‌های گوناگون و ارزنده را به او نموده است. در نهج البلاغه در کلمات قصار[۸۸] یکی دیگر از توصیه‌های حضرت به کمیل نقل شده است و علامه مجلسی در بحارالانوار[۸۹] وصایای آن حضرت را به کمیل به روایات مختلف به طور مفصّل ذکر کرده است. اصل این توصیه‌ها در تحفالعقول است که شامل ۴۶ توصیه است.

از علی بن موسی(ع) نقل شده است که امیرالمؤمنین(ع) به کمیل فرمود: ای کمیل! برادر تو به منزله دین توست. پس به آنچه می‌خواهی، برای دین خود احتیاط نما.[۹۰]

در تحف العقول کمیل سؤال‌هایی از حضرت درباره قواعد اسلام و حدّ توبه و استغفار دارد که پاسخ حضرت را دربارۀ قواعد اسلام نقل می‌کنیم ایشان در بیان قواعد و پایه‌های اسلام می‌فرماید:

قواعد اسلام هفت تاست:

  1. خردمندی که بنیاد شکیبایی است.
  2. آبرومندی و راستگویی.
  3. قرآن خواندن با توجه و بجا.

دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خدا.

  1. حق خاندان محمد(ص) و شناخت ولایت آنها.
  2. حق برادران و حمایت از آنان.
  3. خوش برخوردی با مردم[۹۱].[۹۲]

شهادت کمیل

از آنجا که کمیل جزو شیعیان علی(ع) بود، دشمنان آن حضرت با او مخالف بودند. نوشته‌اند چون حجاج بن یوسف ثقفی - لعنة الله علیه - استاندار کوفه شد، کمیل بن زیاد را خواست، کمیل گریخت. حجّاج که این خبر را شنید، حقوق خویشان و قبیله کمیل را یکسره قطع کرد. کمیل که وضع را چنین دید، با خود گفت: من پیری سالخورده بیش نیستم و عمرم به سر آمده است، روا نیست که به خاطر من، حقوق قبیله‌ام قطع شود و آنها از حق خود محروم گردند. به این جهت کمیل خود را معرفی کرده، با پای خود به استقبال مرگ رفت. همین که چشم حجّاج به کمیل افتاد، گفت: من بسیار دوست داشتم که به تو دست یازم! کمیل گفت: آوایت را بر من درشت مکن و مرا به مرگ تهدید منما! به خدا سوگند از عمر من چیزی نمانده است جز چیزی به مانند باقیمانده غبار (که از نهایت سستی نیروی رسیدن به جلو را ندارد). پس هر چه خواهی درباره من انجام ده؛ زیرا میعادگاه نزد خداست و پس از کشتن، حساب در کار اوست و این را بدان که امیرالمؤمنین(ع) به من خبر داده است که تو مرا خواهی کشت. حجّاج گفت: پس حجت بر تو تمام است. تو همان کسی هستی که در زمره کشندگان عثمان بن عفان بودی. گردنش را بزنید و اینگونه کمیل را به شهادت رساندند[۹۳].

اینگونه کمیل به دست سفّاک جنایتکار، حجّاج، به شهادت رسید و به مولای خود، علی(ع) پیوست. تاریخ شهادت او را سال شصت وسوم هجرت نوشته‌اند، اما این بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا در آن زمان، حجّاج حاکم کوفه نبوده است و قاعدتاً باید بیست سال بعد از این باشد. چون زمان خلع عبد الملک توسط عبدالرحمان بن محمد بن اشعث و خروج او بر حجّاج در اواخر ذیحجه سال ۸۱ و فرار لشکر حجّاج در اواخر سال ۸۲ بوده و شهادت کمیل بعد از شکست عبدالرحمان و بازگشت او به بصره بوده است[۹۴].

از این روی شهادت کمیل را در سال ۸۲[۹۵] و برخی ۸۳[۹۶] ذکر کرده‌اند. رحمت خداوند بر او باد![۹۷]

منابع

پانویس

  1. نام و نسب کامل کمیل را این‌گونه نقل کرده‌اند: کمیل بن زیاد بن نهیک بن هیثم بن سعد بن مالک بن الحارث بن صهبان بن سعد بن مالک بن النخع من مذحج. (تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۶۶۴ و نیز ر. ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۷۹ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۱۴۹). کمیل بن عبدالله و عبدالرحمان نیز نامیده شده است: ر. ک: تهذیب الکمال، مزی، ج۲۴، ص۲۱۸؛ المجروحین، ابن حبان، ج۲، ص۲۲۱؛ الجرح و التعدیل، ابن ابی حاتم رازی، ج۷، ص۱۷۴؛ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۳۴۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۴۸۶ و تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۸، ص۴۰۲.
  2. قبیله بزرگی از مذحج که در «بیشه» یمن زندگی می‌کردند و بعضی از ایشان بعد از اسلام در کوفه ساکن شدند. (الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۴) و نیز ر. ک: الانساب، سمعانی، ج۱۳، ص۶۲. قبیله نخع دو نفر را برای رساندن خبر اسلام آوردن ایشان به پیامبر (ص) روانه ساختند: ارطاة بن شراحیل بن کعب، از خاندان حارثة بن سعد بن مالک بن نخع و جهیش که نامش ارقم و از خاندان بنی بکر بن عوف بن نخع بود. وقتی آن دو به حضور رسول خدا (ص) رسیدند پیامبر (ص)، اسلام را به ایشان عرضه فرمود، پذیرفتند و به نمایندگی از قوم خود با پیامبر (ص) بیعت کردند. پیامبر (ص) از رفتار و وضع ظاهری ایشان خوشش آمد و پرسید: آیا در منطقه شما افراد دیگری همچون شما هستند؟ گفتند: ای رسول خدا (ص) در سرزمین ما هفتاد نفر دیگر هستند که هر یک از ایشان از ما کاردان‌تر و برتر هستند و امور را اداره می‌کنند و حتی اگر کار مهمی پیش آید ما را در آن دخالت نمی‌دهند. پیامبر (ص) برای آن دو و قوم ایشان دعا کرد و فرمود: «اللَّهُمَّ بَارِكْ فِي النَّخعِ»؛ پروردگارا به نخع برکت بده! (اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۵ و الاصابه، ج۱، ص۶۲۵ و الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۰).
  3. الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۱۷ و الاصابه، ج۵، ص۴۸۶.
  4. عباد و زاهدان معروف کوفه هشت نفر بودند «اویس قرنی، عمرو بن عتبة، یزید بن معاویة النخعی، ربیع بن خثیم، همام بن حارث، معضد الشیبانی، جندب بن عبدالله و کمیل بن زیاد». (تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۲۵۰ و تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۹).
  5. رجال الطوسی، طوسی، ص۸۰ (أسماء من روی عن أمیر المؤمنین، ج۷، کمیل بن زیاد النخعی).
  6. رجال الطوسی، طوسی، ص۹۵ (أصحاب أبی محمد الحسن بن علی (ع) کمیل بن زیاد النخعی).
  7. رجال البرقی، برقی، ص۶ (و أصحابه (امیر المؤمنین) من الیمن: کمیل بن زیاد النخعی)؛ خلاصه الاقوال، علامه حلی، ص۱۹۴ (و أصحابه من الیمن: کمیل بن زیاد النخعی)
  8. الأعلام، خیر الدین زرکلی، ج۵، ص۲۳۴.
  9. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۴۴۳-۴۴۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۷۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۶۹-۱۱۷۰.
  10. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۱.
  11. الاصابه، ج۵، ص۴۸۶ (ابن حجر از او با نام تابعی مشهور یاد کرده است)؛ تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۸؛ المجروحین، ج۲، ص۲۲۱؛ الجرح و التعدیل، ج۷، ص۱۷۴؛ الثقات، ج۵، ص۳۴۱؛ تهذیب التهذیب، ج۸، ص۴۰۲؛ الأعلام، ج۵، ص۲۳۴ و معرفة الثقات، عجلی، ج۲، ص۲۲۹.
  12. له ادراك... أدرك من الحياة النبويّة ثماني عشرة سنة؛ الاصابه، ج۵، ص۴۸۶. البته مرحوم اردبیلی نیز نقل کرده است: کمیل بن زیاد النخعی (ی. ل) و فی (د) انه من خواصهما. (جامع الرواة، ج۲، ص۳۱). طبق این نقل باید کمیل را از اصحاب رسول خدا (ص) و علی (ع) بدانیم، در حالی که در ادامه مطلب آورده است، او در رجال ابن داوود از خواص اصحاب هر دو شمرده شده است که طبق نقل رجال ابن داوود، منظور، امام علی و امام حسن (ع) است و نه پیامبر و امام علی (ع).
  13. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۴۴.
  14. كان شريفاً مطاعاً في قومه؛ الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۷۹.
  15. كان شريفاً مطاعاً في قومه و كان ثقة؛ درباره ثقه بودن او، ر. ک: الاصابه، ج۵، ص۴۸۶؛ معرفه الثقات، ج۲، ص۲۲۹؛ الجرح و التعدیل، ج۷، ص۱۷۴ و میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۴۱۵.
  16. تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۹ و (مزی کمیل را رافضی نیز معرفی کرده است).
  17. تاج العروس، زبیدی، ج۱۵، ص۶۶۸.
  18. المجروحین، ج۲، ص۲۲۱: و كان كميل من المفرطين في علي ممن يروي عنه المعضلات و فيه المعجزات، منكر الحديث جدا تتقي روايته ولا يحتج به. و نیز ر. ک: (میزان الاعتدال، ج۳، ص۴۱۵ (به نقل از ابن حبان)).
  19. الاختصاص، شیخ مفید، ص۷.
  20. رجال ابن داود، ص۲۸۱ (کمیل بن زیاد النخعی ی ن [جخ] من خواصهما).
  21. مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۶، ص۳۱۴.
  22. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۴۳؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۹۴۴.
  23. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۴۴-۴۴۵.
  24. ابن اثیر در این باره می‌نویسد: آنها بر معاویه شوریدند و سر و ریش وی را سخت گرفتند و کشیدند؛ معاویه گفت: به خدا سوگند اگر اهل شام ببینند که شما نسبت به من جسارت و گستاخی کرده‌اید، شما را می‌کشند و من نمی‌توانم آنها را باز داشته، از شما حمایت کنم. به جان خود سوگند! کارهای شما همه به یکدیگر شباهت دارد. سپس از میان آنها برخاست و رفت و به عثمان نامه نوشت؛ عثمان به او نوشت آنها را دوباره نزد سعید بن عاص روانه کند و به کوفه برگرداند، او هم آنها را برگردانید. آنها هم انتقادها را دوباره شروع کردند. سعید هم به ستوه آمد و باز به عثمان نوشت و عثمان دستور داد آنها را به حمص نزد عبدالرحمن بن خالد روانه کرده و روزی آنها را مقرر کند. آنها اشتر (مالک)، کمیل بن زیاد، زید بن صوحان و برادر او، صعصعه، جندب بن کعب ازدی، عروة بن جعد، ‌عمرو بن حمق خزاعی و ابن کواء بودند. (الکامل، ج۳، ص۱۳۹ -۱۴۴).
  25. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۴۸-۴۵۰؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۶۹-۱۱۷۰.
  26. الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۷ و موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۴، ص۴۰۷.
  27. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۰.
  28. تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۰۳ و الکامل، ج۳، ص۱۸۳.
  29. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۰؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۱.
  30. الجمل و النصره السید العتره فی حرب البصره،، شیخ مفید، ص۱۰۸.
  31. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۱۷.
  32. «وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ فِي الصَّالِحِينَ مِنْ أَصْحَابِهِ: أَنْتُمُ الْأَنْصَارُ عَلَى الْحَقِ وَ الْإِخْوَانُ فِي الدِّينِ وَ الْجُنَنُ يَوْمَ الْبَأْسِ وَ الْبِطَانَةُ دُونَ النَّاسِ بِكُمْ أَضْرِبُ الْمُدْبِرَ وَ أَرْجُو طَاعَةَ الْمُقْبِلِ فَأَعِينُونِي بِمُنَاصَحَةٍ خَلِيَّةٍ مِنَ الْغِشِّ سَلِيمَةٍ مِنَ الرَّيْبِ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ» (نهج البلاغه، خطبه، ص۱۱۸)؛ شما یاران حق و برادران دینی من در روز جنگ چون سپر محافظ، دورکننده ضربت‌ها، و در خلوت‌ها محرم اسرار من هستید. با کمک شما پشت‌کنندگان به حق را می‌کوبم و به راه می‌آورم، و به فرمانبرداری استقبال‌کنندگان امیدوارم؛ پس مرا با خیرخواهی خالصانه و سالم از هرگونه شک و تردید یاری کنید. به خدا سوگند! من به مردم از خودشان سزاوارترم.
  33. کشف المحجة لثمرة المهجة، سید بن طاووس، ص۱۷۴: دعا كاتبه عبيدالله بن أبي رافع فقال له: «أدخل على عشرة من ثقاتي!» فقال: سمعهم لي يا اميرالمؤمنين!» فقال: «أدخل أصبغ بنباته و أبا الطفيل عامر بن واثله الكناني و رزين بن حبيش الأسدي و جويرية بن مضرب الهمداني و مصباح النخعي و علقمة بن قيس و كميل بن زياد و عمير بن زرارة»؛ فدخلوا عليه فقال لهم: «خذوا هذا الكتاب وليقرأه عبيدالله بن أبي رافع و أنتم شهود كل يوم جمعه فإن شغب شاغب عليكم فأنصفوه بكتاب الله بينكم و بينه؛ روزی به دبیر خود، عبیدالله بن ابی رافع فرمود: چند تن از مردمی را که به آنان اعتماد دارم، نزد من حاضر کن! گفت: یا امیرالمؤمنین! نام آنان چیست؟ چه کسانی را به خدمت آورم؟ فرمود: اصبغ ابن نباته و ابوطفیل عامر بن واثله کنانی و رزین بن حبیش اسدی و جویریه بن مسهر عبدی و خندف بن اسدی و حارثة بن مضرب الهمدانی و حارث بن عبدالله أعور همدانی و مصباح نخعی و علقمة قیس و کمیل بن زیاد و عمیر بن زراره. و نیز ر. ک: وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۳۰، ص۲۳۵ (به نقل از کشف المحجه).
  34. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۱-۴۵۲؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۶۹-۱۱۷۰.
  35. تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۴۶ و ۹ الکامل، ج۳، ص۲۰۵.
  36. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۲-۴۵۳.
  37. تاریخ الطبری، ج۱۱، ص۶۶۴؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۳۸۷؛ الانساب، سمعانی، ج۱۳، ص۶۹؛ الإصابة، ج۵، ص۴۸۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵، ص۲۴۹.
  38. لیلة الهریر یا شب غوغایی. نصر بن مزاحم می‌نویسد: دو سپاه پیشروی کرده و تیر و سنگ به سوی یکدیگر پرتاب کردند تا اینکه ذخیره‌هایشان تمام شد.. سپس با نیزه حمله کردند تا آنکه نیزه‌ها نیز شکست و از کار افتاد، آن‌گاه سپاهیان با شمشیر و گرز به جان یکدیگر افتادند و جز صدای چکاچک شمشیر که در دل مردان، هول‌انگیز‌تر از بانگ رعد و فروریختن هراس‌آور کوه‌ها بود، صدایی به گوش نمی‌رسید. در ادامه می‌گوید: خورشید در پس گرد و غبار آوردگاه تیره شد و خاک به آسمان برخاست و پرچم‌ها و علم‌ها ناپدید شد. مالک اشتر بین، جناح راست و جناح چپ لشکر در تکاپو بود و به هر قبیله یا فوجی از قاریان و پیروان قرآن می‌رسید، ایشان را به پایمردی و پافشاری بر ادامه جنگ تشویق می‌کرد. آنها از سپیده دم تا نیمه شب به شمشیر زدن و کوفتن گرزهای آهنین پرداختند و نماز نخواندند، (با اشاره می‌خواندند). مالک اشتر تا دم صبح همچنان افراد را تشویق می‌کرد تا اینکه آوردگاه را پشت سر نهاد و رزم‌آوران پس از آنکه در آن روز و شب، که آن را لیلة الهریر نامیده شد، هفتاد هزار کشته بر جا نهادند، پراکنده شدند. در آن جنگ، مالک اشتر در جناح راست و ابن عباس در جناح چپ و علی (ع) در قلب سپاه قرار گرفته بودند و همراه مردم می‌جنگیدند. (وقعه صفین، ص۴۷۵).
  39. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۶۶۶.
  40. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۳-۴۵۴.
  41. «آیا (آن کافر ناسپاس بهتر است یا) کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش می‌پردازد از جهان واپسین می‌هراسد و به بخشایش پروردگارش امید می‌برد؟ بگو: آیا آنان که می‌دانند با آنها که نمی‌دانند برابرند؟ تنها خردمندان پند می‌پذیرند» سوره زمر، آیه ۹.
  42. ارشاد القلوب، دیلمی، ج۲، ص۲۲۶.
  43. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۴-۴۵۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۷۱-۱۱۷۲.
  44. «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ تَضْيِيعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ؛ وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِيسِيَا وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتِي وَلَّيْنَاكَ لَيْسَ [لَهَا] بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لَا يَرُدُّ الْجَيْشَ عَنْهَا لَرَأْيٌ شَعَاعٌ؛ فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَى أَوْلِيَائِكَ، غَيْرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ وَ لَا مَهِيبِ الْجَانِبِ وَ لَا سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لَا كَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْكَةً، وَ لَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لَا مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ»؛ نهج البلاغه، نامه ۶۱
  45. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۶۵۲-۶۵۵؛ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۵-۴۵۶؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۱؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۷۳-۱۱۷۴.
  46. «هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً -وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ- لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً؛ بَلَى [أُصِيبُ] أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ؛ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ، يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ، أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ؛ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ؛ لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ، أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ؛ كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ. اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ، وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ؛ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى؛ أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ؛ آهِ آهِ، شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ. انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ»؛ نهج البلاغه، حکمت ۱۳۹.
  47. «يا أهل القبور يا أهل البلاء يا أهل الوحشة ما الخبر عندكم؟ فإن الخبر عندنا قد قسمت الأموال وأيتمت الأولاد واستبدل بالأزواج؛ فهذا الخبر عندنا، فما الخبر عندكم؟»
  48. «و بهترین رهتوشه پرهیزگاری است» سوره بقره، آیه ۱۹۷.
  49. «يا كميل! القبر صندوق العمل وعند الموت يأتيك الخبر»؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۲۵۱.
  50. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص 458-۴۶۱؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۶۵۲-۶۵۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۷۲-۱۱۷۳.
  51. «در آن (شب)، هر کار استواری را (که اجمال دارد) جدا می‌کنند (و تفصیل می‌دهند)» سوره دخان، آیه ۴.
  52. اقبال الاعمال، سید بن طاووس، ج۳، ص۳۲ - ۳۳۱.
  53. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۶۱-۴۶۲؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۶۵۲-۶۵۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۷۰.
  54. تهذیب الکمال، مزیف، ج۲۴، ص۲۱۸؛ الاصابه، ج۵، ص۴۸۶ و تهذیب التهذیب، ج۸، ص۴۰۲.
  55. المجروحین، ابن حبان، ج۲، ص۲۲۱؛ اکمال الکمال، ابن ماکولا، ج۷، ص۱۷۶؛ تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۸؛ الجرح و التعدیل، ج۷، ص۱۷۴؛ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۳۴۱ و الاصابه، ج۵، ص۴۸۵.
  56. تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۸.
  57. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۶۲.
  58. تحف العقول عن آل الرسول، ابن شعبه حرانی، ص۱۷۱-۱۷۶.
  59. عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۶۳-۴۷۰.
  60. ارشاد مفید، ج۱، ص۳۲۷؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۳۶۵؛ تهذیب التهذیب، ج۶، ص۵۸۹؛ تنقیح المقال، ج۳، ص۲۲.
  61. ر. ک: تهذیب التهذیب، ج۶، ص۵۹۳.
  62. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۷۶-۱۱۷۷؛ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۷۲-۴۷۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۷۵؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۶۵۲-۶۵۵.
  63. تحفة الاحباب، ص۲۹۶؛ تأسیس الشیعه، ص۳۵۶.
  64. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۴۸۰.
  65. بغدادی، مراصد الاطلاع، ج۳، ص۱۴۶۸.
  66. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 358.
  67. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۴۹۷.
  68. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۴۹، ضمن نامه ۶۱.
  69. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 358-359.
  70. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِيسِيَا وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتِي وَلَّيْنَاكَ لَيْسَ بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لَا يَرُدُّ الْجَيْشَ عَنْهَا لَرَأْيٌ شَعَاعٌ فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَى أَوْلِيَائِكَ غَيْرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ وَ لَا مَهِيبِ الْجَانِبِ وَ لَا سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لَا كَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْكَةً وَ لَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لَا مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ»نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۶۱، ص۱۰۴۷؛ صبحی صالح، ص۴۵۰.
  71. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 359-360.
  72. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۳.
  73. « أَمَّا بَعْدُ، فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُصْنَعُ لِلْمَرْءِ كَيْفَ يَشَاءُ، وَيَنْزِلُ النَّصْرُ عَلى مَنْ يَشاءُ إِذَا شَاءَ، فَنِعْمَ الْمَوْلى رَبَّنا وَنِعْمَ النَّصِيرُ، وَقَدْ أَحْسَنْتَ النَّظَرِ لِلْمُسْلِمِينَ وَنَصَحْتَ إِمَامُك، وَقَدَماً كَانَ ظَنِّي بِكَ ذَلِكَ فجزيت وَالْعِصَابَةَ الَّتِي نَهَضْتُ بِهِمْ إِلَى حَرْبٍ عَدُوِّكَ خَيْرَ مَا جُزِيَ الصَّابِرُونَ وَالْمُجاهِدُونَ، فَانْظُرْ لَا تَغْزُونَ غَزْوَةٍ وَلَا تجلون إِلَى حَرْبٍ عَدُوِّكَ خُطْوَةٍ بَعْدَ هَذَا حَتَّى تستأذنني فِي ذَلِكَ، كَفَانَا اللَّهُ وَإِيَّاكَ تَظَاهُرِ الظَّالِمِينَ، إِنَّهُ عَزِيزُ حَكِيمُ، وَالسَّلَامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ»؛ حاشیه بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۳، به نقل از: الفتوح، ج۲، ص۵۲؛ الفتوح، ج۲، ص۲۲۵.
  74. حاشیه بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۳.
  75. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه: ج۴، ص۱۹۹.
  76. مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۴۲.
  77. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 360-363.
  78. «در آن (شب)، هر کار استواری را (که اجمال دارد) جدا می‌کنند (و تفصیل می‌دهند)» سوره دخان، آیه ۴.
  79. ملکی، المراقبات، ص۸۶.
  80. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 363-365.
  81. «کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش می‌پردازد» سوره زمر، آیه ۹.
  82. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۴۹۷.
  83. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 365-366.
  84. «يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ: النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ. يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُو عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ. يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ»؛
  85. «يَا كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ»؛
  86. «هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ»؛
  87. نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت ۱۳۹، ص۱۱۵۷.
  88. نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت ۲۴۹، ص۱۲۰۰.
  89. بحارالأنوار، ج۷۴، ص۲۲۶ و ۴۱۲.
  90. «يَا كُمَيْلُ، أَخُوكَ دِينُكَ، فَاحْتَطْ لِدِينِكَ بِمَا شِئْتَ»شیخ مفید، امالی، ص۲۸۳؛ بحارالأنوار، ج۲، ص۲۵۸.
  91. «قَوَاعِدُ الْإِسْلَامِ سَبْعَةٌ فَأَوَّلُهَا الْعَقْلُ وَ عَلَيْهِ بُنِيَ الصَّبْرُ وَ الثَّانِي صَوْنُ الْعِرْضِ وَ صِدْقُ اللَّهْجَةِ وَ الثَّالِثَةُ تِلَاوَةُ الْقُرْآنِ عَلَى جِهَتِهِ وَ الرَّابِعَةُ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ- وَ الْخَامِسَةُ حَقُّ آلِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ مَعْرِفَةُ وَلَايَتِهِمْ وَ السَّادِسَةُ حَقُّ الْإِخْوَانِ وَ الْمُحَامَاةُ عَلَيْهِمْ وَ السَّابِعَةُ مُجَاوَرَةُ النَّاسِ بِالْحُسْنَى»
  92. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 366-369.
  93. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه رسولی، ج۱، ص۳۲۸.
  94. مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۴۲. و قاتل وی ابو جهم بن کنانه بود، ابن کلبی، نسب معد، ص۶۱۵.
  95. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۲۲۲؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۹، ص۵۷.
  96. قمی، الکنی و الالقاب، ج۳، ص۲۴۵.
  97. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 369-371.