کمیل بن زیاد نخعی در تراجم و رجال
مقدمه
کمیل بن زیاد[۱] نخعی یمانی[۲]. مردی شریف و با نفوذ در میان قومش[۳] و یکی از هشت عابد و زاهد معروف کوفه در زمان خود بود[۴]. شیخ طوسی، کمیل را در اصحاب امام علی (ع)[۵] و امام حسن (ع) دانسته است[۶].
برقی نیز کمیل را از اصحاب امام علی (ع)[۷].
علامه حلی هم او را از اصحاب یمنی امام علی (ع) شمرده است[۸].
به سال تولد کمیل در منابع اشاره نشده و فقط زرکلی سال تولد او را دوازده هجری نقل کرده است[۹].[۱۰]
کمیل صحابی یا تابعی؟
بیشتر علمای رجال کمیل را تابعی دانستهاند[۱۱] و در میان صحابه نامی از کمیل دیده نمیشود؛ فقط ابن حجر مینویسد: کمیل هجده سال از دوران حیات پیامبر (ص) را درک کرده است[۱۲].[۱۳]
نظر دانشمندان درباره کمیل
- اهل سنت: اکثر دانشمندان اهل سنت از کمیل به نیکی و بزرگی یاد کردهاند؛ ابن سعد مینویسد: کمیل، مردی شریف بود و در خاندانش از او فرمان میبردند[۱۴]. مزی مینویسد: کمیل، مردی شریف و ثقه[۱۵] بود[۱۶] و زبیدی کمیل را صاحب سرّ امام علی (ع) معرفی کرده است[۱۷]. البته برخی از عالمان اهل سنت چون ابن حبان به مذمت کمیل پرداخته، اشکالاتی مانند رافضی بودن، افراط در حُبّ علی (ع) و نقل معجزات علی (ع) را درباره او نقل کردهاند[۱۸].
- شیعه: شیخ مفید کمیل را از مقربان امام علی (ع)[۱۹]؛ مرحوم ابن داوود او را از خواص اصحاب امام علی و امام حسن(ع)[۲۰] و ثقفی کوفی نیز او را از اصحاب خاص امام علی (ع) و شجاع و عابد و زاهد معرفی کرده است[۲۱].
مرحوم خویی مینویسد: عظمت و قرب کمیل نزد امام علی (ع) از واضحاتی است که در آن شکی نیست[۲۲]. نمازی شاهرودی نیز کمیل را از بزرگان خواص اصحاب امام علی (ع) برشمرده است[۲۳].[۲۴]
کمیل در زمان عثمان
تبعید ابوذر
کمیل بن زیاد نقل میکند: "من در مدینه بودم که عثمان دستور داد ابوذر به شام تبعید شود و در سال آینده نیز هنگامی که او را به ربذه تبعید کرد، در مدینه بودم"[۲۵].[۲۶]
مبارزه با سعید بن عاص
مسعودی مینویسد: عثمان بعد از ولید، سعید بن عاص را حاکم کوفه کرد و چون سعید بن عاص حاکم کوفه شد، پیش از شسته نشدن منبر بالای آن نرفت و دستور داد تا آن را شستند و گفت: "ولید، نجس و پلید بوده است". چون مدتی از حکومت سعید بن عاص در کوفه گذشت، کارهای ناپسند او آشکار شد و در اموال خودسرانه دخالت میکرد. یک روز، گفت یا به عثمان نوشت که این سیاه بوم، تفرجگاه قریش است. اشتر (مالک بن حارث نخعی) به او گفت: "چیزی را که خدا در سایه شمشیر و سرنیزه غنیمت ما کرده است، بستان خودت و قومت میشماری؟" آنگاه با هفتاد سوار از اهل کوفه پیش عثمان رفته، بدرفتاری سعید بن عاص را به او خبر داده، برکناری او را خواستار شدند. اشتر و یاران او چند روز نزد عثمان ماندند اما از برکناری سعید بن عاص خبری نشد و ایام اقامت آنها در مدینه طولانی شد. در این زمان، حکام عثمان: عبدالله بن سعد بن ابی سرح از مصر؛ معاویه از شام؛ عبدالله بن عامر از بصره و سعید بن عاص از کوفه پیش وی آمدند و مدتی در مدینه ماندند، در حالی که او آنها را به ولایتشان باز نمیگردانید...[۲۷].
سرانجام، اشتر به سوی کوفه حرکت کرد و زودتر از سعید بن عاص به آنجا رسید و در حالی که شمشیر خود را به گردن آویخته بود، به منبر رفت و گفت: "حاکم شما که از بدرفتاری وی به عثمان شکایت داشتید، در حال بازگشت است و او را مأمور کردهاند که شما را به منطقه جنگ بفرستد؛ با من بیعت کنید که نگذاریم او به کوفه باز گردد. پس ده هزار نفر از مردم کوفه با او بیعت کردند[۲۸]. سپس اشتر نماز جمعه را با مردم خواند و به کمیل بن زیاد دستور داد تا ثابت بن قیس انصاری را از قصر بیرون کند و استفاده از مال و متاع را که در قصر سعید بن عاص بود، برای مردم مباح اعلام کرد؛ مردم هم درهای آن را شکستند. سپس اشتر به زیاد بن نضر دستور داد تا به قصر برود و نماز عصر را با مردم بخواند[۲۹].
نقل شده است، یک بار سعید بن عاص در کوفه در شب عید فطر به مردم گفت: "چه کسی از شما هلال را دیده است"؟
حاضران گفتند:: "ما ندیدهایم"؛
هاشم بن عتبه بن ابی وقاص گفت: "من هلال را دیدهام"؛
سعید بن عاص گفت: "از میان همه مردم، تو با همین یک چشم نابینایت آن را دیدی؟"
هاشم بن عتبه بن ابی وقاص گفت: "به خاطر چشم کورم مرا سرزنش میکنی و حال آنکه این چشم من در راه خدا نابینا شده است؟ چشم هاشم بن عتبه بن ابی وقاص در جنگ یرموک نابینا شده بود. فردای آن روز، هاشم بن عتبه بن ابی وقاص در خانه خود روزه گشود و مردم در حضورش چاشت خوردند و چون این خبر به سعید بن عاص رسید، افرادی را فرستاد تا به او تازیانه زده، خانهاش را به آتش بکشند. پس ام الحکم، دختر عتبة بن ابی وقاص که از زنان هجرت کننده بود و نافع بن ابی وقاص از کوفه بیرون آمدند و خود را به مدینه رساندند و موضوع را به سعد بن ابی وقاص، خبر دادند؛ سعد بن ابی وقاص نیز پیش عثمان آمد و موضوع را به او گفت؛ عثمان گفت: "سعد بن عاص را در اختیار شما میگذارم؛ او را در قبال هاشم، و خانه سعید بن عاص را به جای خانه هاشم آتش بزنید"؛ عمر بن سعد که در آن هنگام نوجوانی بود، شتابان رفت تا خانه سعید بن عاص را آتش بزند. این خبر به عایشه رسید، پس به سعد بن ابی وقاص پیام فرستاد و از او خواست که از این کار خودداری کند و سعد بن ابی وقاص هم پذیرفت. در همین هنگام، مالک اشتر، یزید بن مکفف، ثابت بن قیس، کمیل بن زیاد نخعی، زید و صعصعه پسران صوحان عبدی، حارث بن عبدالله أعور، جندب بن زهیر و ابوزینب که از قبیله ازد بودند و اصعر بن قیس حارثی، از کوفه پیش عثمان آمدند و از او خواستند سعید بن عاص را از حکومت کوفه برکنار کند. سعید بن عاص هم از کوفه حرکت کرده و همان هنگام که آنان پیش عثمان بودند، نزد عثمان رسید و عثمان از برکناری او خودداری کرد و به او دستور داد به سر کار خویش باز گردد[۳۰].[۳۱]
تبعید کمیل به حمص
ابن اثیر مینویسد: در زمان حاکمیت عثمان، برخی از شیعیان علی (ع) مانند صعصعه و کمیل نزد معاویه رفته، از او با لحنی شدید خواستند از مقام خود کنارهگیری کند؛ معاویه که از آنان به ستوه آمده بود، ایشان را نزد عثمان فرستاد و عثمان نیز آنها را به شهر حمص تبعید کرد [۳۲].
ابن شبه نمیری مینویسد: سعید بن عاص به عثمان نوشت: نزد من گروهی هستند که ادعای قاری بودن میکنند، در حالی که از سفهاء هستند؛ آنها به رئیس شرطه من حمله کرده، او را کتک زده و در حقش ظلم کردهاند و مرا نیز کتک زده، خوار کردهاند که از ایشان میتوان، عمرو بن زراره، کمیل بن زیاد، مالک بن الحارث، حرقوص بن زهیر، شریح بن أوفی، یزید بن مکنف، زید و صعصعه، پسران صوحان و جندب بن زهیر را نام برد. عثمان نیز به کسانی که نامشان برده شد، نامه نوشت که به شام بروند و به سعید نوشت: تو برای ایشان کافی هستی و نامه مرا برای ایشان بخوان؛ ان شاء الله مخالفت نمیکنند و تو را به تقوای الهی و حسن سیره سفارش میکنم. سعید نامه را برایشان خواند و ایشان را به دمشق فرستاد؛ معاویه ایشان را محترم شمرد و گفت: "شما به سرزمینی وارد شدهاید که اهلش جز اطاعت را نمیشناسند؛ مجادله نکنید و شک در دلهایشان نیندازید"؛
عمرو بن زراره و اشتر گفتند: "خداوند از علما پیمان گرفته که علمشان را برای مردم بیان کنند؛ پس اگر از ما چیزی بپرسند نمیتوانیم پاسخ ندهیم"؛
معاویه گفت: "شما در کمین ایجاد فتنه هستید؛ از خدا بترسید و مانند کسانی نباشید که تفرقه ایجاد میکنند و اختلاف میاندازند" و سپس آن دو نفر را زندانی کرد. زید بن صوحان به او گفت: "این، چه کاری است؟ کسانی که ما را تبعید کردند، اگر میخواستند ما را زندانی کنند، از انجام آن عاجز نبودند؛ اگر ما ظلم کردهایم؛ از خدا بخشش خواسته، توبه میکنیم و اگر مظلوم واقع شدهایم، از خدا عافیت میطلبیم"؛
معاویه گفت: "من گمان میکردم که کار درستی انجام دادهام؛ اگر بخواهی به تو اجازه میدهم به شهرت باز گردی و به امیرالمؤمنین (عثمان) مینویسم که من به او اذن دادهام"؛
زید گفت: "میترسم به من اذن دهی و به سعید نامه بنویسی!" هنگامی که معاویه قصد تبعید ایشان را داشت، اشتر و عمرو بن زراره را آزاد کرد و از آنها خواست که کاری نکنند که او از آن ناراضی است. اما به معاویه خبر رسید که آنها را تبعید کند و او نیز آنها را به حمص تبعید کرد و ایشان در حمص ماندند تا زمانی که اهل کوفه سعید را اخراج کردند و نامه به ایشان نوشتند و آنها نیز بازگشتند[۳۳].[۳۴]
بازگشت کمیل به مدینه
پس از آشکار شدن کارهای خلاف سعید بن عاص، ششصد سوار از مردم مصر به فرماندهی عبدالرحمن بن عدیس بکری به مدینه آمدند و در منطقه ذوخشب اجتماع کردند که کنانة بن بشیر کنانی، ابوعمر بن بدیل بن ورقای خزاعی و ابوعروه لیثی هم با ایشان بودند و گروهی از مردم بصره همراه حکیم بن جبله عبدی و گروهی از قاریان کوفه همراه کمیل بن زیاد، مالک اشتر، صعصعة بن صوحان و حجر بن عدی که به سبب اعتراض به کارهای عثمان به فرمان او از کوفه به شام تبعید شده بودند، به مدینه آمدند و به آنان پیوستند و همگی آشکارا از بدعتهای عثمان یاد کرده، از کارهایش خرده میگرفتند [۳۵].[۳۶]
کمیل و سوء قصد به عثمان
طبری مینویسد: کمیل بن زیاد و عمیر ابن ضابی برای قتل عثمان کمر بستند و راه مدینه را گرفتند که کار خود را انجام دهند؛ اما عمیر از تصمیم خود منصرف شد و کمیل نیز در کارش موفق نشد [۳۷].[۳۸]
کمیل در زمان امام علی (ع)
امام علی (ع) در نهج البلاغه به نام برخی از یاران خاص خود اشاره میکند[۳۹]. که میتوان کمیل را یکی از این افراد دانست. روزی آن حضرت به کاتب خود، عبیدالله بن ابی رافع فرمان داد تا ده نفر از معتمدان ایشان را حاضر کند؛ عبیدالله بن ابی رافع گفت: "ای امیر مؤمنان! آنان را مشخص فرمایید؟" و آن حضرت ده نفر را که کمیل بن زیاد هم جزو آنها بود، نام برد[۴۰].
بیعت کمیل با امام علی (ع)
محمد بن ابی بکر، محمد بن ابی حذیفه، مالک بن حارث اشتر نخعی، ثابت بن قیس نخعی، کمیل بن زیاد و... از کسانی هستند که هنگام کشته شدن عثمان در مدینه بودند و همگی با کمال رضایت با امام (ع) بیعت کردند که با هر کس که امام (ع) بجنگند، ایشان هم با او بجنگند و با هر کس که امام (ع) با او صلح کند، ایشان هم با او صلح کنند، و اینکه در یاری دادن او هرگز به دشمن پشت نکنند. آنان در همه جنگهای امیرالمؤمنین (ع) همراهش بودند و حتی یک تن از ایشان از شرکت در جنگ خودداری نکرد و برخی از آنان در راه یاری دادن علی (ع) شهید شدند و برخی همچنان بر راه خود تا شهادت علی (ع) پایدار ماندند. آنان که پس از آن حضرت باقی ماندند، همچنان بر ولایت او بودند و اعتقاد داشتند که علی (ع) برای امامت از همگان برتر بوده است[۴۱]. بلاذری مینویسد: کمیل از اولین کسانی است که پس از کشته شدن عثمان با علی (ع) بیعت کرد[۴۲].[۴۳]
حضور کمیل بن زیاد همراه امام علی (ع) در جنگها
جمل
طبری مینویسد: به علی (ع) گزارش داده شد که عایشه، طلحه و زبیر همدست شده، قصد خروج علیه حکومت وی را دارند. آن حضرت، برای اهل مدینه سخنرانی و از آنها دعوت کرد که برای جنگ با تفرقهجویان به پا خیزند و فرمود: "خدا عزوجل پیامبری هدایتگر و هدایتآور فرستاد با کتابی ناطق و کاری استوار که جز اهل هلاکت از آن منحرف نمیشوند. بدعتها و شبههها مایه هلاکت است مگر آنکه خدا او را حفظ کند و محفوظ ماندن کار شما به قدرت خدا وابسته است؛ پس بدون انحراف و تردید، مطیع او باشید. به خدا قسم! اگر چنین نکنید، قدرت اسلام را از شما ببرد. سوی این قوم که میخواهند جماعت شما را به تفرقه بیندازند، بروید؛ شاید خدا با شما آنچه را که مردم به تباهی افکندهاند، به صلاح آورد، شما تکلیفی را که به عهده دارید، انجام دهید".
در این حال بودند که از مردم مکه خبر آمد که همه به مخالفت پرداختهاند؛ پس فرمود: "خداوند، عزوجل برای ستمگر این امت، عفو و بخشش و برای کسی که منحرف نشود و با استقامت باشد، رستگاری و نجات قرار داده است؛ هر که از حق به تنگ آید، به باطل گراید؛ بدانید که طلحه و زبیر و مادر مؤمنان به نارضایتی از خلافت من همدل شدهاند و افراد را به صلح خواندهاند؛ مادام که بر دوام جماعت شما بیمناک نباشم، صبوری میکنم و اگر دست بدارند و به همین که شنیدهام، بسنده کنند، دست نگه میدارم". آنگاه خبر آمد که آنها به ستیزهجویی و دعوی صلح قصد بصره دارند و امام (ع) نیز برای مقابله آنها آمادهسازی سپاه را آغاز کرد و فرمود: "اگر چنین کنند، نظام مسلمانان میگسلد؛ اقامتشان میان ما زحمتی نداشت و برای ما ناخوش نبود"، اما قضیه برای مردم مدینه سخت بود و از حرکت طفره میرفتند. پس علی (ع) کمیل بن زیاد نخعی را به دنبال عبدالله بن عمر فرستاد که وی را بیاورد؛ پس کمیل به او گفت: "با من بیا!"
گفت: "من با مردم مدینهام؛ من یکی از آنها هستم؛ آنها بیعت کردند و من نیز به خاطر بیعت آنها بیعت کردم و از آنها جدا نمیشوم؛ اگر آنها بیرون آمدند، من نیز بیرون میآیم و اگر ماندند من نیز میمانم"؛
گفت: "ضمانتی بده که بیرون نخواهی رفت"؛
گفت: "ضمانت نمیدهم"؛
گفت: "اگر بدخویی تو را در کودکی و بزرگی نمیدانستم، حیرت میکردم؛ او را رها کنید؛ من ضامن او هستم"[۴۴].[۴۵]
صفین
در بیشتر منابع از حضور کمیل در جنگ صفین سخن گفته شده است[۴۶]. ابن اعثم درباره حضور کمیل در لیلة الهریر[۴۷] چنین مینویسد: قومی که در خدمت امیرالمؤمنین علی (ع) ایستاده بودند، جماعتی از لشکر معاویه را دیدند که بر بالایی ایستاده بودند؛ پس بیهیچ فکر و تأملی بر ایشان حمله کرده، آنها را از آن بالا به پایین انداختند و تعدای از ایشان را کشتند. آن جنگ بر گونهای بود که سواران، پیاده شدند و زانوها بر زمین نهادند و روبهرو شمشیر میزدند؛ پس علمها افتاد و گرد و غبار زیادی پدید آمد، چنانکه یکدیگر را نمیدیدند. در آن روز کسی فرصت نداشت که نماز بخواند و شرایط و ارکان نماز را به ایما و اشاره و تکبیر به جا میآوردند. لشکر معاویه نیز میکوشید تا اینکه شب از راه رسید و جنگ همچنان ادامه داشت و جنگجویان از یکدیگر میکشتند و کار به آنجا رسید که یکدیگر را با دست میگرفتند و میکشتند و همدیگر را دندان میگرفتند. پس امیرالمؤمنین در آن حال ساعتی حمله و ساعتی استراحت میکرد؛ سپس به قنبر فرمود: "به جانب راست سپاه برو و به عبدالله بن جعفر و فرزندم، محمد بگو تا گوش به فرمان من باشند و چشمشان به من باشد و هنگامی که حمله کردم، آنها نیز حمله کنند و نیز به کمیل بن زیاد و سلیمان بن صرد خبر بده و به جانب چپ سپاه نیز برو و به آنان نیز همین سخن را بگو تا همه لشکر گوش به فرمان من باشند"[۴۸].[۴۹]
نهروان
نقل شده است: شبی کمیل همراه امام علی (ع) در حال حرکت بود؛ در راه به در خانه مردی رسید که در آن وقت شب با آوازی غمگین و دلنشین این آیه قرآن را میخواند: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾[۵۰].
کمیل بن زیاد در باطن او را ستود و حال او نیکو شمرد و حال آن مرد کمیل را به شگفت آورد، اما چیزی نگفت؛ امام علی (ع) متوجه کمیل شد و فرمود: "ای کمیل! تو را صدای دلنشین این مرد به شگفت نیاورد؛ همانا این مرد، اهل آتش است و به زودی بعد از این تو را از حال او خبر خواهم داد". کمیل از اینکه علی (ع) از باطن او آگاه شد، حیران شد و گواهی داد که آن مرد اهل آتش خواهد بود.... زمانی طولانی از داستان گذشت تا اینکه حال خوارج نهروان دگرگون شد و آنها با امیرالمؤمنین جنگیدند، در حالی آن جماعت حافظ قرآنی بود که بر پیامبر نازل شده بود. پس امیرالمؤمنین در صحنه پیکار به کمیل نگاه کرد، در حالی که کمیل در پیش روی علی (ع) ایستاده و شمشیر علی (ع) در دستش بود و از آن شمشیر خون میچکید و سرهای آن کافران و فاجران روی زمین را پر کرده بود. سپس علی (ع) سر شمشیرش را بر یکی از آن سرها فرو کرد و فرمود: ای کمیل! ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا﴾؛ یعنی ای کمیل این، سر همان کسی است که این آیه را در شب با صدایی حزین میخواند و حال او تو را به شگفت آورد؛ سپس کمیل پاهای امیرالمؤمنین (ع) را بوسید و از خدا آمرزش خواست[۵۱]..[۵۲]
کمیل فرماندار هیت[۵۳]
کمیل مدتی فرماندار علی (ع) در شهر هیت بود. در سال ۳۹ هجری معاویه بن ابوسفیان، سفیان بن عوف را با شش هزار سپاهی آماده کرد و به او فرمان داد که به شهر هیت برود و از آنجا بگذرد تا به انبار و مدائن برسد و مردم را غارت کند. (با همان عده) به شهر هیت رسید و آن را خالی دید؛ چون یک نفر هم در آنجا نمانده بود. پس، از آنجا به انبار رفت و در آنجا پاسگاهی از مرزداران علی (ع) را دید که پیشتر عده آنها نزدیک پانصد نفر بود، ولی آنها پراکنده شده بودند و فقط دویست نفر[۵۴] از آنها در پاسگاه مانده بودن. علت پراکنده شدن آنها این بود که کمیل بن زیاد، فرمانده آنها شنیده بود که قومی در قرقیسیا[۵۵] قصد غارت هیت را دارند و او خودسرانه و بدون فرمان علی (ع) به آنها حمله کرد. پس اتباع سفیان در حالی بدان محل رسیدند که کمیل در آنجا نبود. سفیان و پیروان او چون کمی مدافعان را دیدند، به غلبه و غارت طمع کردند و جنگ بین آنها شروع شد. یاران علی (ع) پایداری کردند و رئیس آنها که اشرس بن حسان بکری بود، کشته شد و سی تن هم با او کشته شدند. پس آنها هر چه مال و کالا در انبار بود، غارت کردند و نزد معاویه بردند. وقتی علی (ع) ماجرا را شنید، عدهای را به تعقیب آنها فرستاد ولی آنها به آن افراد نرسیدند[۵۶].[۵۷]
نامه امام علی (ع) به کمیل
پس از این ماجرا حضرت علی (ع) در نامهای به کمیل به او چنین فرمودند: "سُستی انسان در انجام کارهایی که بر عهده اوست، و پافشاری در کاری که از مسئولیّت او خارج است، نشانه ناتوانی آشکار، و اندیشه ویرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم قرقیسا در مقابل رها کردن مرزهایی که تو را بر آن گمارده بودیم و کسی در آنجا نبود تا آنجا را حفظ کند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، اندیشهای باطل بود. تو در آنجا پلی شدی که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت هجوم آورند؛ قدرتی نداری که در کنار تو نبرد کنند، و هیبتی نداری که از تو بترسند و بگریزند؛ تو هم نمیتوانی مرزی را حفظ کنی، و شوکت دشمن را درهم بشکنی و هم نمیتوانی نیازهای مردم دیارت را برآورده کنی و امام خود را راضی نگه داری"[۵۸].[۵۹]
کمیل و جبران شکست
وقتی شبث بن عامر ازدی، کارگزار امام علی (ع) در نصیبین، نامهای به کمیل نوشت که عبدالرحمان بن اشتم به دستور معاویه برای غارت سرزمینهای زیر فرمان امیر المؤمنین (ع)، به طرف ما میآید و قصد حمله به این ناحیه را دارد، کمیل در جواب او نوشت: "امّا بعد؛ نامه تو رسید؛ در این کار بسیار تأمّل کردم و رأی من بر این قرار گرفت که به نزد تو بیایم و این نامه را نوشتم و به دنبال نامه میرسم. والسّلام".
سپس کمیل بن زیاد، عبدالله بن وهب راسبی را در هیت، نایب خویش کرد و چهار صد سوار به او داد و خود از هیت با چهارصد سوار دیگر بیرون آمد و به سمت نصیبین حرکت کرد و به شبث پیوست. شبث نیز ششصد سوار داشت و چون کمیل به او پیوست، همه از نصیبین بیرون آمدند و برای دفع حمله عبدالرحمن حرکت کردند. عبدالرحمن در آن وقت با لشکری آراسته از اهل شام در شهر کفرتوثا بود و چون از حال ایشان مطلع شد، از شهر بیرون آمد و به سمت ایشان حرکت کرد. چون آنها به نزدیک یکدیگر رسیدند، کمیل بن زیاد رجزی خواند و بر آنها حمله کرد و شبث بن عامر ازدی نیز به دنبال کمیل به آنها حمله کرد. در این حمله دو نفر از اصحاب کمیل بن زیاد به نامهای عبدالله بن قیس و مدرک بن بشیر عنزی و عدهای از اصحاب عبدالرحمان بن اشتم کشته شدند. در نهایت، کمیل و شبث بن عامر ازدی پیروز شده، لشکر شام فرار کردند و عبدالرحمان بن اشتم نیز به بدترین حالت به طرف شام حرکت کرد. پس، کمیل بن زیاد به سپاه خود گفت: "چون کار بر مراد ماست، به دنبال ایشان نروید که الحمدالله پیروزی به دست آمد و اگر دنبالشان برویم، فایده زیادی نخواهد داشت". او سپس پیروزمندانه به هیت بازگشت و در نامهای خبر پیروزی قاطع خود را برای امام (ع) نوشت. امام علی (ع) در جواب او چنین نوشت: امّا بعد؛ حمد و سپاس خدای را جلّ جلاله که در حق بندگان خویش احسان میفرماید و آن کس را که بخواهد با پیروزی عزیز میگرداند؛ ﴿فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ﴾[۶۰]. کمک بر مسلمانان آنها و اینکه راه فرمانبرداری از امام و مقتدای خویش را در پیش گرفتی، بر من معلوم شد؛ همیشه گمان من به تو همین بوده و حسابی که درباره امور مهم برای تو در نظر گرفته بودم، لایق تو بوده است. خدای تعالی به تو و افرادی که برای یاری تو آمدند و جان خویش را فدا کردند، جزای نیکو دهد! در این مرتبه که بدون اجازه این کار را کردی، خوب بود اما باید بعد از این، در هر امر مهم که پیش آمد و در هر کاری که میخواهی در آن قدم بگذاری، ابتدا مرا از کیفیت آن باخبرسازی تا آنچه صلاح کار است، برایت بازگو کنم و از نیک و بد آن به تو خبر دهم؛ خدا ما را از ظلم ظالمان کفایت کند! ﴿أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾[۶۱] والسلام[۶۲].[۶۳]
کمیل؛ رازدار امام علی (ع)
کمیل بن زیاد میگوید: "شبی امام علی (ع) دست مرا گرفت و به سوی قبرستان کوفه برد؛ آنگاه آه پردردی کشید و فرمود: "ای کمیل بن زیاد! این قلبها به سان ظرفهایی هستند و بهترین آنها فراگیرترین آنهاست؛ پس آنچه را میگویم، در خاطر نگاهدار؛ مردم، سه دستهاند: دانشمند الهی، و آموزندهای بر راه رستگاری، و پشّههای دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که به دنبال هر سر و صدایی میروند، و با وزش هر بادی حرکت میکنند؛ نه از روشنایی دانش، نور و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. ای کمیل! دانش، بهتر از مال است؛ زیرا علم، نگهبان تو است، و تو باید نگهبان مال باشی؛ مال، با بخشش کاستی میپذیرد، امّا علم، با بخشش فزونی میگیرد، و مقام و شخصیّتی که با مال به دست آمده است، با نابودی مال، نابود میشود.
ای کمیل بن زیاد! شناخت علم راستین (علم الهی) آیینی است که (انسان) با آن، پاداش داده میشود، و انسان در دوران زندگی با آن از خدا اطاعت میکند، و پس از مرگ، نام نیکو از خود به یادگار میگذارد. دانش، فرمانروا، و مال، فرمانبر است. ای کمیل! ثروت اندوزان بیتقوا مردهاند؛ گرچه به ظاهر زندهاند، امّا دانشمندان، تا دنیا برقرار است، زندهاند و بدنهایشان گرچه در زمین پنهان، امّا یاد آنان همیشه در دلها زنده است. بدان که در اینجا (پس به سینه مبارک خود اشاره کرد) دانش فراوانی انباشته است؛ ای کاش! کسانی را مییافتم که میتوانستند آن را بیاموزند؟ آری، تیزهوشانی مییابم امّا نمیتوان به آنها اعتماد کرد؛ دین را وسیله کسب دنیا قرار داده، با نعمتهای خدا بر بندگان، و با برهانهای الهی بر دوستان خدا فخر میفروشند. یا گروهی هستند که تسلیم حاملان حق هستند امّا ژرف اندیشی لازم را در شناخت حقیقت ندارند و با اوّلین شبهه تردید در دلشان ریشه میزند؛ پس نه آنها، و نه اینها، سزاوار آموختن دانشهای فراوان من نیستند. یا فرد دیگری که سخت در پی لذّت بوده، اختیار خود را به شهوت داده است؛ یا آنکه در ثروتاندوزی حرص میورزد؛ پس، هیچ کدام از آنان نمیتوانند از دین پاسداری کنند، و بیشتر به چهارپایان چرنده شباهت دارند، و چنین است که دانش با مرگ دارندگان دانش میمیرد.
آری! زمین خداوند هیچگاه از حجّت الهی خالی نیست، که برای خدا با برهان روشن قیام کند؛ یا آشکار و شناخته شده؛ یا بیمناک و پنهان؛ تا حجّت خدا باطل نشود، و نشانههایشان از میان نرود. اما تعدادشان چقدر و در کجا هستند؟ به خدا سوگند! که تعدادشان، اندک ولی نزد خدا بزرگ مقداراند، که خدا با آنان حجّتها و نشانههای خود را نگاه میدارد، تا به کسانی که همانندشان هستند، بسپارد، و در دلهای آنان بکارد؛ آنان که دانش، نور حقیقتبینی را بر قلبشان تابانده است و آنها روح یقین را دریافتهاند؛ زیرا که آنچه را خوشگذارانها دشوار میشمارند، آسان و با آنچه که ناآگاهان از آن هراس داشتند، أنس گرفتند. در دنیا با بدنهایی زندگی میکنند، که ارواحشان به جهان بالا پیوند خورده است؛ آنان جانشینان خدا در زمین، و دعوتکنندگان مردم به دین خدا هستند. آه! آه! چه سخت اشتیاق دیدارشان را دارم! کمیل! هرگاه خواستی بازگرد""[۶۴].[۶۵]
گفتگو با اهل قبور
کمیل نقل میکند: "روزی همراه علی بن ابی طالب (ع) از شهر خارج شدیم و هنگامی که به گورستان رسیدیم، امام علی (ع) به قبرستان نگاه کرد و فرمود: "ای اهل قبور، ای اهل بلا، ای اهل وحشت، چه خبری نزد شماست؟ خبری که نزد ماست، این است که همانا اموالتان تقسیم شد، فرزندانتان یتیم شدند و همسرانتان ازدواج کردند؛ این، خبری است که نزد ماست؛ چه خبری نزد شماست؟"[۶۶]
سپس رو به من کرد و فرمود: "ای کمیل! اگر به آنها اذن میدادند، در جواب میگفتند: ﴿فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى﴾[۶۷] سپس گریه کرد و فرمود: ای کمیل، قبر، صندوق عمل است و هنگام مرگ، از آن، به تو خبر داده میشود"[۶۸].[۶۹]
دعای کمیل
سید بن طاووس مینویسد: از دعاهایی که خوب است در شب نیمه شعبان خوانده شود و ما آن را از جدمان، ابی جعفر طوسی روایت کردهایم، آن است که روایت شده است، روزی کمیل بن زیاد نخعی، امیرالمؤمنین علی (ع) را در حال سجده دید، در حالی که این دعا را در نیمه شعبان قرائت میکرد[۷۰]. وی در جای دیگری میگوید: در روایت دیگری دیدم که کمیل بن زیاد گفته است: "روزی با مولایم در مسجد بصره نشسته بودم و عدهای از اصحاب امام (ع) نیز دور او را گرفته بودند؛ پس یکی اصحاب امام (ع) پرسید: "مراد از فرمایش خداوند که میفرماید: ﴿فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴾[۷۱] چیست؟
آن حضرت فرمود: "مراد، شب نیمه شعبان است؛ به آن کسی که جانم در دست اوست، بندهای از بندگان خدا نیست مگر اینکه آنچه از نیک و بد بر او در شب نیمه شعبان تا آخر سال نوشته میشود، در مثل چنین شبی برای او معین میشود و هیچ بندهای آن شب را احیا نمیدارد و دعای خضر را نمیخواند مگر اینکه دعای او مستجاب میشود". سپس حضرت به منزل رفت؛ شبانگاه به خانه مولا رفتم و در را کوبیدم؛ فرمود: "ای کمیل، چه خواستهای داری؟".
جواب دادم: ای امیرالمؤمنین، درباره دعای خضر آمدهام؛
حضرت فرمود: "بنشین و چون این دعا را حفظ کردی، در هر شب جمعه یا در ماهی، یک بار یا سالی یک بار یا در عمرت، یک بار آن را بخوان که خدا مشکل تو را چاره و تو را یاری میکند و به تو روزی میدهد و مغفرت الهی تو را شامل میشود. ای کمیل، رفاقت طولانی تو با ما واجب کرد که به خواهش تو پاسخ دهیم"؛
سپس فرمود بنویس: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ وَ بِقُوَّتِكَ الَّتِي قَهَرْتَ بِهَا كُلَّ شَيْءٍ وَ خَضَعَ لَهَا كُلُّ شَيْءٍ وَ ذَلَّ لَهَا كُلُّ شَيْءٍ وَ بِجَبَرُوتِكَ الَّتِي غَلَبَتْ بِهَا كُلَّ شَيْءٍ وَ بِعِزَّتِكَ الَّتِي لَا يَقُومُ لَهَا شَيْءٌ وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ...»[۷۲].[۷۳]
کمیل و نقل روایت
اهل سنت، کمیل را قلیل الحدیث شمردهاند[۷۴]، در حالی که در منابع حدیثی شیعه، روایات زیادی از کمیل نقل شده است.
کمیل از امام علی (ع)، عمر، عثمان، عبدالله بن مسعود، ابوهریره و ابی مسعود انصاری روایت نقل کرده است و افرادی چون عبدالرحمن بن جندب، عبدالرحمن بن عابس، ابواسحاق سبیعی، اعمش، عباس بن ذریح، عبدالله بن یزید صهبانی[۷۵] و رشید ابوراشد[۷۶] از او روایت نقل کردهاند.[۷۷]
توصیههای امام علی (ع) به کمیل در جملههای کوتاه
ای کمیل! هر روز نام خدا را بر زبان جاری کن و بگو: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»؛ بر خدا توکل و از ما یاد کن و نام ما را ببر و بر ما درود بفرست، و آن را بر وجود خود و هر چه به حفظ و حراستش عنایت داری، بگردان، تا از شر آن روز در امان بمانی.
ای کمیل! به پیامبر (ص) خدا ادب آموخت و به من، پیامبر ادب آموخت، و من مؤمنان را تربیت خواهم کرد و آداب را برای مردم بزرگوار به ارث خواهم نهاد؛
ای کمیل! هیچ علمی نیست جز آنکه من آن را آغاز خواهم کرد، و هیچ سرّی نیست جز اینکه "قائم" ما آن را به پایان خواهد رساند؛
ای کمیل! (سلسله خاندان رسالت) نژادی هستند که همه از یکدیگراند و خدا شنوا و داناست؛
ای کمیل! (علم و ادب را) جز از ما نگیرد تا از ما باشی؛
ای کمیل! هیچ حرکتی نیست جز اینکه در آن به معرفت نیازمندی؛
ای کمیل! به هنگام غذا خوردن، نام خدایی را که با وجود اسمش هیچ دردی زیان نرساند، و نامش برای هر بدی (و دردی) درمان است، به زبان بیاور!
ای کمیل! غذای خود را با دیگران بخور، و بخل نورز! تو به کسی روزی نمیدهی و خداوند به خاطر این کار به تو پاداش فراوان میدهد. بر سر سفره خوشخوی باش! همنشینت را خشنود ساز! و پیشخدمتت را متهم نکن!
ای کمیل! آرام غذا بخور تا رفیقت سیر شود و دیگران هم استفاده کنند؛
ای کمیل! پس از غذا از خدا سپاسگزاری کن و با صدای بلند شکر کن تا دیگران هم شکر گویند و اجر تو زیاد شود؛
ای کمیل! معده را از طعام پر نکن و برای آب و باد هم جایی بگذار! و تا هنوز اشتها باقی است، از خوردن دست بکش، که غذا گوارا شود. سلامت تن در گرو کم خوردن غذا و آب است؛
ای کمیل! برکت در مال کسی است که زکات دهد؛ با مؤمنان، برادر و با خویشان پیوند داشته باشد؛
ای کمیل! به خویشان با ایمان سهمی بیشتر از بیگانگان بده و با آنان مهربانتر باش و به بینوایان کمک کن!
ای کمیل! هیچ سائلی را محروم نکن، حتی با دادن نیمی از یک دانه انگور یا خرما به او؛ صدقه نزد خدا رشد میکند؛
ای کمیل! زیباترین زیور مؤمن، تواضع است. جمال مؤمن، عفت؛ شرفش فهم دین؛ و عزتش در خودداری از مجادله است.
ای کمیل! در هر صنف، گروهی برتراند؛ مبادا با خسیسان در افتی! اگر هم سخنی ناهنجار گفتند، خشم خود را فرو ببر! از آنها باش که خدا فرموده است: "چون نادانان به آنها خطاب کنند، به آنها سلام گویند"؛
ای کمیل! در هر حال، حق بگو! با پرهیزگاران دوست باش و از فاسقان دوری کن! از منافقان کناره بگیر و با خائنان رفاقت نکن!
ای کمیل! "در" خانه ستمگران را نکوب که با آنها رفاقت و با همکاری کنی! مبادا آنها را احترام کنی یا در مجالسشان حاضر شوی که این کار خدا را به غضب میآورد. اگر به اجبار در محفلشان حاضر شدی، پیوسته به یاد خدا باش و بر او توکل کن و از شرشان به خدا پناه ببر! سر به زیر افکن و در دل با کردارشان مخالف باش و آشکارا چنان که بشنوند، خدا را به عظمت یاد کن تا با این کار خدا تو را تأیید کند و از شرشان نگه دارد؛
ای کمیل! محبوبترین طاعت پس از اقرار به خدا و (ولایت) دوستانش، عفتورزی، بردباری و صبر است؟
ای کمیل! تنگدستی خود را به کسی اظهار نکن و با عزت نفس و پردهپوشی، برای خدا صبر کن!
ای کمیل! باکی نیست که سرّ خود را به برادرت بگویی، اما برادرت کیست؟ آنکه در سختی تو را رها نکند؛ اگر دیه و خونبهایی به گردنت آمد، خود را از کمک به تو کنار نکشد؟ درخواست نکرده، حاجتت را برآورد و تو را به حال خود وا نگذارد تا ناچار شوی خواسته خود را اظهار کنی؛ اگر برادرت ثروتمند است، اصلاحش کن!
ای کمیل! مؤمن، آیینه مؤمن است و او در وجود او مینگرد تا نیازش را برطرف سازد و حالش را بهبود بخشد؛
ای کمیل! مؤمنان برادرند و هیچکس چیزی را بر برادرش ترجیح نمیدهد؛
ای کمیل! اگر برادرت را دوست نداری، برادرش نیستی؛ مؤمن، کسی است که هر چه ما بگوییم، بگوید و هر که از ما تخلف کند، از ما عقب بماند و هر که از ما عقب بیفتد، به ما نرسد، و هر که با ما نباشد، در طبقه زیرین دوزخ است؛
ای کمیل!... چون کسی مطلبی از ما برایت گفت و از تو خواست تا آن را پنهان کنی، مبادا آن را فاشسازی که این گناه، توبه ندارد و اگر توبه نباشد، سرانجام انسان شعله آتش است؛
ای کمیل! افشای سرّ آل محمد توبهپذیر نیست و از کسی پذیرفته نمیشود؛ آنچه به تو میگویند، جز به مؤمن موفق نگو!
ای کمیل! به هنگام هر سختی بگو: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» تا خدا آن را برطرف کند، و به هنگام هر نعمت بگو: «الْحَمْدُ لِلَّهِ»؛ تا زیاد شود، و چون روزیت دیر رسد، استغفار کن تا خدا گشایش دهد؛
ای کمیل! با پذیرش ولایت ما مال و فرزندت را از شرکت شیطان آزاد کن!
ای کمیل! "مستقری" هست، و "مستودعی"؛ بترس از آنکه در صف "مستودعان" باشی، و آنگاه شایستهای "مستقر" باشی که از شاهراه روشنی که تو را به انحرافت نکشد و از مسیر بیرونت نبرد، بیرون نروی.
ای کمیل! در ترک واجب، رخصت و در انجام نافله سختگیری نیست؛
ای کمیل! گناهان تو از حسناتت، بیشتر، و غفلت تو برای افزودن به حسنات و نعمتهایی که خدا به تو داده، از عملت زیادتر است؛
ای کمیل! تو از نعمتها و عافیت خداوندی بیبهره نیستی؛ پس، از شکر، تمجید، تسبیح، تقدیس و یاد او در هر حال فارغ و بینصیب نباش!
ای کمیل! از آنها نباش که خدا فرموده است: "خدا را فراموش کردند و خدا خودشان را از یادشان برد؛ خدا آنها را فاسق شمرده است و آنها به حق فاسقاند"!
ای کمیل! مهم نیست که نماز بگزاری و روزه بگیری، و صدقه بدهی؛ مهم، این است که با قلبی پاک و عملی خداپسند و با خشوع کامل به نماز بایستی. بنگر در کجا و روی چه چیز نماز میخوانی. که اگر از راه شایسته و حلال به دست نیامده نباشد، قبول نخواهد شد؛
ای کمیل! زبان از قلب، آبیاری شود و قلب از غذا نیرو گیرد. بنگر به دل و تن خود چه غذایی میدهی که اگر حلال نباشد، خدا تسبیح و شکر تو را قبول نمیفرماید؛
ای کمیل! بفهم و بدان که ما به هیچ کس اجازه نمیدهیم امانت مردم را نپردازد؛ هر کس اجازهای در این باره از من نقل کند، بیهوده گفته و گناه کرده است، و سزای دروغش آتش است؛ من سوگند یاد میکنم که پیامبر ساعتی پیش از وفات سه مرتبه فرمود: "ای ابوالحسن! امانت را باز گردان! صاحبش، نکوکار باشد یا تبهکار؛ امانت، کوچک باشد یا بزرگ؛ حتی نخ و سوزن را باز گردان!"
ای کمیل! جهاد جز زیر پرچم حاکم عادل، روا و غنیمت جز از دست حاکم با فضیلت حلال نیست؛
ای کمیل! اگر پیامبری نباشد و روی زمین مؤمن پرهیزگاری باشد و بخواهد مردم را به جانب خدا دعوت کند، در این عمل، خطاکار است، یا درستکار؟ به خدا خطا کار است؛ مگر اینکه خدا به او چنین مأموریتی بدهد و او را شایسته این مقام کند؛
ای کمیل! دین، از آن خداست، و سرپرستی آن از هیچکس پذیرفته نیست، جز رسول یا نبی یا وصی؛
ای کمیل! نبوت است، و رسالت و امامت و دیگر چیزی نیست، جز طرفداران و پیروان یا گمراهان و بدعتگذاران، و خدا تنها از پرهیزگاران میپذیرد.
ای کمیل! خداوند، کریم، حلیم، عظیم و رحیم است و این اخلاق را به ما معرفی کرده است و دستور داده آن را به کار ببندیم و مردم را به آنها واداریم؛ ما این امانت را بدون تخلف پرداختیم؛ آن را بینفاق اجرا کردیم؛ آن را بیانکار تصدیق نمودیم و آن را بیشک و تردید پذیرفتیم.
ای کمیل! به خدا قسم! من چاپلوس نیستم تا از من اطاعت کنند؛ برافروزنده آرزوی مردم نیستم تا از دستورم تخلف نکنند؛ به طعام اعراب مایل نیستم تا به من مقام امیرالمؤمنین ببخشند، و مرا بدان نام خوانند؛
ای کمیل! آنها که در این دنیا بهرهای یافتند، به دنیای فانی نائل شدند و ما به آخرتی پاینده و پایدار رسیدیم. همه به سوی آخرت رواناند و ما شیفته رضای خداوند و درجات عالی بهشتیم که خدا به پرهیزگاران عنایت میفرماید؛
ای کمیل! آن کس را که در بهشت مسکن نگیرد، به عذابی دردناک و ذلتی پایدار بشارت ده!
ای کمیل! من در هر حال، خدا را بر توفیقاتش شاکرم[۷۸].
ای کمیل، به خاندانت سفارش کن که در روز پی اخلاق نیک باشند، و شب در رفع نیاز نیازمندان بکوشند؛ به آن خدایی که همه صداها را میشنود! هر که دل افسرده را شاد کند، خداوند مددکاری برای او میآفریند که هرگاه گرفتاری برایش پیش آید، همانند سیل به طرف گرفتاری هجوم برده، آن را دور سازد؛ چنانکه شتران بیگانه را میراند و دور میکند"[۷۹].
امام رضا (ع) فرمود: "از سخنان علی (ع) به کمیل این بود: "ای کمیل! دین تو برادر تو است؛ پس تا میتوانی درباره دینت احتیاط کن!"[۸۰]
ای کمیل! از مؤمن دفاع کن که پشت سر مؤمن، قرق خدا و جان او نزد خدا محترم و ستمگر او دشمن خداست. پس از ستم کردن به کسی که یاوری جز خدا ندارد، بپرهیزید. این دنیا وقتی به قومی روی آورده، نیکیهای دیگران را به آنها فرض دهد و وقتی به آنها پشت کند، نیکیهای خودشان را نیز از آنها بگیرد. تکبر ثروتمند عزت صبر را از میان ببرد. پس شایسته است که نظر مؤمن، عبرت و سکوتش، فکر و سخنش، حکمت باشد[۸۱].
ای کمیل گوشهگیری اختیار کن و خویش را مشهور نکن و شخصیت خود را از مردم پنهان بدار و نام خود را بر سر زبانها نیندازا بیاموز و عمل کن! خاموش باش که سلامت بمانی! خوبان را شاد کن، گرچه فاجران خشمگین شوند و باکی بر تو نیست که هرگاه احکام دین خویش را آموختی، مردم تو را نشناسند یا تو آنان را نشناسی و هر کس همیشه دلش در فکر و اندیشه و زبانش به ذکر خدا مشغول باشد، خدا دلش را از ایمان و رحمت و حکمت و نور پر کند و همانا اندیشه کردن و عبرت گرفتن از دیگران باعث میشود از دل مؤمن سخنان حکمتآمیز بیرون آید که وقتی آنها را دانشمندان میشنوند، خشنود و خردمندان، فروتن و حکیمان شگفت زده میشوند"[۸۲].
کمیل گوید: "روزی از امیرالمؤمنین علی (ع) پرسیدم: اسلام بر چه پایهای قرار دارد؟
امام (ع) فرمود: "اسلام بر هفت پایه قرار گرفته است: نخست، عقل است که بنای صبر بر آن است؛ دوم، نگه داشتن عرض و صداقت در گفتار است؛ سوم، تلاوت قرآن با تفکر و تدبر است؛ چهارم، محبت کردن و بغض داشتن برای خداست؛ پنجم، قبول حق آل محمد (ص) و شناختن ولایت آنها؛ ششم، حفظ حق برادران و حمایت از آنها؛ و هفتم، با حسن اخلاق با مردم رفتار کردن"؛
گفتم: یا امیرالمؤمنین، بندهای گناه کرده، بعد، استغفار میکند؛ حدود استغفار چیست؟
فرمود: "ای فرزند زیاد! حد آن، توبه است"؛
گفتم: همین کافی است؟
فرمود: "نه تنها این کافی نیست"؛
گفتم: توضیح دهید؛
فرمود: "هرگاه بندهای گناه کند با حرکت دادن استغفار میکند"؛
گفتم: حرکت دادن چیست؟
فرمود: "یعنی با حرکت دادن زبان، لب به استغفار میگشاید و کلماتی را بر زبان جاری میکند ولی باید دنبال حقیقت هم باشد"؛
گفتم: حقیقت چیست؟
فرمود: "به همان کلمات باید با قلب هم گواهی دهد و تصمیم بگیرد که بار دیگر گرد آن گناه نرود"؛
گفتم: هرگاه چنین کردم، پس، از مستغفرین خواهم بود؟
فرمود: "خیر"؛
پرسیدم: پس چه باید کرد؟
فرمود: "تو هنوز به اصل استغفار نرسیدهای"؛
پرسیدم: اصل استغفار چیست؟
فرمود: "برگشتن به سوی توبه از گناهی که درباره آن استغفار کرده است، و این، نخستین درجه عابدان است. ترک گناه و استغفار ششگونه است که باید بر آن شروط عمل شود: نخست، پشیمانی از گناهی که انجام داده است؛ دوم، تصمیم بگیرد که دیگر آن گناه را انجام ندهد؛ سوم، اگر گناه درباره حقوق برادران ایمانی است، باید آنها را از خود راضی سازد؛ چهارم، همه حقوق واجب خداوند را انجام دهد؛ پنجم، باید گوشتی را که در هنگام معصیت در بدن او پیدا شده است، با عبادت از بین ببرد و گوشت تازه در بدنش بروید، و آن گوشتهای حرام آب شود؛ ششم، باید ناراحتیهایی که به خاطر طاعت خداوند برایش پیش میآید، تحمل کند تا لذتهای معصیت را از بدنش بیرون کند"[۸۳].[۸۴]
کمیل و نبرد جماجم
نقل شده است[۸۵]، در نبرد بین ابن اشعث و حجاج، روزی حجاج افرادش را به مقابله با کمیل بن زیاد نخعی فرستاد که او مردی دلیر در نبرد بود و مردم به او اعتماد داشتند، و دسته سوار وی دسته سوار قاریان نام داشت که از حمله حریفان فرار نمیکردند و چون حمله میکردند، تا پای جان میکوشیدند و به این دلیل، مشهور شده بودند. روزی این دسته با افراد دیگری به نبرد لشکر حجاج آمدند و حجاج نیز یاران خویش را بیاراست؛ آنگاه با لشکر خویش به دسته قاریان حمله کرد. ابن اشعث نیز با هفت صف آمد که یکی از پی دیگری حمله میکرد و حجاج برای مقابله با دسته سوار قاریان که فرماندهی آنها با جبلة بن زحر بود، سه دسته سوار معین کرد و جراح بن عبدالله حکمی را به فرماندهی آنها گماشت که سوی دسته سوار قاریان رفتند[۸۶].[۸۷]
شهادت کمیل
شیخ مفید درباره شهادت کمیل مینویسد: هنگامی که حجاج[۸۸] در کوفه فرماندار شد، کمیل بن زیاد را خواست، اما کمیل فرار کرد و حجاج که این خبر را شنید، آن حقوقی را که از بیتالمال به فامیل و قبیله کمیل میدادند، یکسره برید و کمیل که این مسئله را دانست، با خود گفت: من، پیری سالخورده هستم و عمرم به سر آمده است و روا نیست که به خاطر من حقوق قبیله من قطع شود، پس از آنجا که پنهان شده بود، بیرون آمده، به کوفه رفت و خود را به حجاج سپرد؛ همین که چشم حجاج به او افتاد گفت: "من بسیار دوست داشتم که به تو دست پیدا کنم"؛
کمیل گفت: "صدایت را برای من درشت و مرا (به مرگ) تهدید مکن! به خدا سوگند! جز مانند باقیمانده غبار از عمر من چیزی نمانده است، پس هر چه میخواهی درباره من انجام بده! زیرا میعادگاه نزد خداست، و پس از کشتن، حساب در کار است و همانا امیرالمؤمنین (ع) به من خبر داده است که تو کشنده من خواهی بود!"
حجاج گفت: "پس حجت بر تو تمام است؟"
کمیل گفت: در این صورتی است که قضا و قدر به دست تو باشد؟"
حجاج گفت: "آری، به دست من است؛ تو همان کسی هستی که در زمره کشندگان عثمان بن عفان بودی؛ بزنید گردنش را!" پس گردنش را زدند[۸۹].
طبری مینویسد: حجاج کمیل بن زیاد نخعی را پیش خواند و به او گفت: "تو بودی که میخواستی عثمان، امیر مؤمنان را قصاص کنی؟ همیشه میخواستم به تو دست یابم"؛
گفت: "به خدا نمیدانم که از کداممان بیشتر خشمگینی؟ از عثمان که خویشتن را به معرض قصاص آورد، یا از من که از او در گذشتم"؛
آنگاه گفت: "ای مرد ثقفی، برای من دندان خود را برهم مفشار و... و چون گرگ دندان نشان نده! به خدا از عمر من بیشتر از مدت تشنه شدن حیوانی نمانده که صبحگاه آب میخورد و شامگاه میمیرد و شبانگاه آب میخورد و صبحگاه میمیرد؛ هر چه میخواهی بکن که وعدهگاه، نزد خداست و از پس کشته شدن حساب هست"؛
حجاج گفت: "حجت، بر ضد توست"؛
گفت: "اگر داوری به دست تو باشد، چنین است"؛
گفت: "بله، تو از قاتلان عثمان بودی و امیرمؤمنان را از مقامش برکنار کردی؛ او را بکشید!" پس او را پیش آوردند و کشتند. قاتل وی، ابوالجهیم بن کنانه کلبی از بنی عامر بن عوف، پسرعموی منصور بن جمهور بود[۹۰].
ابن حجر مینویسد: هنگامی که حجّاج بن یوسف والی عراق شد، به تعقیب یاران و اصحاب اهل بیت پرداخت. ابن ابی الدنیا از اعمش نقل کرده که گفته است: هیثم بن اسود نزد حجاج رفت و حجاج به او گفت: "کمیل بن زیاد چه کرده است؟"
هیثم بن اسود گفت: "او پیرمرد سالخوردهای است که در خانهاش به سر میبرد"؛
حجاج گفت: اکنون کجاست؟"
هیثم بن اسود گفت: "او پیرمرد سالخورده نادانی است"؛ حجاج او را فراخواند و به وی گفت: "تو در قتل عثمان شرکت داشتی؛ با عثمان چه کردی؟"
کمیل گفت: "عثمان به من سیلی زد و من درخواست قصاص کردم؛ او اجازه قصاص به من داد و من او را بخشیدم".
راوی گوید: آنگاه حجاج، دستور قتل وی را صادر کرد[۹۱]. و به نقلی، حجاج قبیله نخع را از بیت المال محروم کرد تا کمیل را تحویل دهند وقتی کمیل بن زیاد از این مسئله آگاه شد، به سوی قوم خود آمد و گفت: "مرا به حجاج تحویل دهید"، و قومش وی را تحویل دادند. حجاج گفت: "ای اهل شام! آیا او را میشناسید؟؛ او کمیل بن زیاد است"؛ در این هنگام، حجاج نام علی (ع) را برد و کمیل بر آن حضرت درود فرستاد. پس حجاج که به شدت عصبانی شده بود، گفت: قسم! فردی را برای کشتن تو میگمارم که کینهاش نسبت به علی (ع) از محبت تو به او بیشتر باشد". آنگاه به ادهم قیسی از اهل حمص که در دشمنی با اهل بیت معروف بود، دستور داد تا سر کمیل را از بدنش جدا کند[۹۲]. خلیفه بن خیاط سال شهادت کمیل را سال ۸۲ هجری و به دست حجاج نقل کرده است[۹۳]. کمیل در هنگام شهادت هفتاد[۹۴] یا نود[۹۵]سال داشته است.[۹۶]
مقبره کمیل
پس از شهات کمیل، او را در سرزمین ثویّه[۹۷] دفن کردند[۹۸].
قزوینی مینویسد: مدفن بعضی از پیروان علی (ع) قرار دارد و گفته شده است، اولین کسی که در آنجا دفن شد، خباب بن ارت بود و سپس سهل بن حنیف، احنف بن قیس، کمیل بن زیاد و دیگران در آنجا دفن شدند. مرقد کمیل بن زیاد نخعی از دیگران مشهورتر است.
حرزالدین میگوید: بر مرقد کمیل، گنبد سفید کوچکی بود و این مرقد از دیوار شرقی نجف اشرف، در سمت راست جاده نجف به مسجد کوفه، یک میل فاصله داشت[۹۹].
هاشمی خطیب مینویسد: مقبره کمیل در زمان حکمرانی عثمانیها به دلیل توجه نکردن دولت وقت، رو به ویرانی نهاد و متروک شد و پس از سقوط امپراتوری عثمانی شیخ باقر عبدالنبی دروبی آن را بازسازی و تکمیل کرد و پس از تکمیل مقبره، خودش تولیت آستان و پذیرایی از زائران را بر عهده گرفت و این افتخار نسل به نسل در این خانواده ادامه یافته است[۱۰۰].[۱۰۱]
منابع
پانویس
- ↑ نام و نسب کامل کمیل را اینگونه نقل کردهاند: کمیل بن زیاد بن نهیک بن هیثم بن سعد بن مالک بن الحارث بن صهبان بن سعد بن مالک بن النخع من مذحج. (تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۶۶۴ و نیز ر. ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۷۹ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۱۴۹). کمیل بن عبدالله و عبدالرحمان نیز نامیده شده است: ر. ک: تهذیب الکمال، مزی، ج۲۴، ص۲۱۸؛ المجروحین، ابن حبان، ج۲، ص۲۲۱؛ الجرح و التعدیل، ابن ابی حاتم رازی، ج۷، ص۱۷۴؛ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۳۴۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۴۸۶ و تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۸، ص۴۰۲.
- ↑ قبیله بزرگی از مذحج که در «بیشة» یمن زندگی میکردند و بعضی از ایشان بعد از اسلام در کوفه ساکن شدند. (الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۴) و نیز ر. ک: الانساب، سمعانی، ج۱۳، ص۶۲. قبیله نخع دو نفر را برای رساندن خبر اسلام آوردن ایشان به پیامبر (ص) روانه ساختند: ارطاة بن شراحیل بن کعب، از خاندان حارثة بن سعد بن مالک بن نخع و جهیش که نامش ارقم و از خاندان بنی بکر بن عوف بن نخع بود. وقتی آن دو به حضور رسول خدا (ص) رسیدند، پیامبر (ص) اسلام را به ایشان عرضه فرمود، پذیرفتند و به نمایندگی از قوم خود با پیامبر (ص) بیعت کردند. پیامبر (ص) از رفتار و وضع ظاهری ایشان خوشش آمد و پرسید: آیا در منطقه شما افراد دیگری هم چون شما هستند؟ گفتند: ای رسول خدا (ص) در سرزمین ما هفتاد نفر دیگر هستند که هر یک از ایشان از ما کاردانتر و برتر هستند و امور را اداره میکنند و حتی اگر کار مهمی پیش آید ما را در آن دخالت نمیدهند. پیامبر (ص) برای آن دو و قوم ایشان دعا کرد و فرمود: «اللَّهُمَّ بَارِكْ فِي النَّخعِ»؛ پروردگارا به نخع برکت بده! (اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۵ و الاصابه، ج۱، ص۶۲۵ و الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۰).
- ↑ الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۱۷ و الاصابه، ج۵، ص۴۸۶.
- ↑ عباد و زاهدان معروف کوفه هشت نفر بودند «اویس قرنی، عمرو بن عتبة، یزید بن معاویة النخعی، ربیع بن خثیم، همام بن حارث، معضد الشیبانی، جندب بن عبدالله و کمیل بن زیاد». (تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۲۵۰ و تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۹).
- ↑ رجال الطوسی، طوسی، ص۸۰ (أسماء من روی عن أمیر المؤمنین، ج۷، کمیل بن زیاد النخعی).
- ↑ رجال الطوسی، طوسی، ص۹۵ (أصحاب أبی محمد الحسن بن علی (ع) کمیل بن زیاد النخعی).
- ↑ رجال البرقی، برقی، ص۶ (و أصحابه (امیر المؤمنین) من الیمن: کمیل بن زیاد النخعی).
- ↑ خلاصه الاقوال، علامه حلی، ص۱۹۴ (و أصحابه من الیمن: کمیل بن زیاد النخعی)...
- ↑ الأعلام، خیر الدین زرکلی، ج۵، ص۲۳۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۴۴۳-۴۴۴.
- ↑ الاصابه، ج۵، ص۴۸۶ (ابن حجر از او با نام تابعی مشهور یاد کرده است)؛ تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۸؛ المجروحین، ج۲، ص۲۲۱؛ الجرح و التعدیل، ج۷، ص۱۷۴؛ الثقات، ج۵، ص۳۴۱؛ تهذیب التهذیب، ج۸، ص۴۰۲؛ الأعلام، ج۵، ص۲۳۴ و معرفة الثقات، عجلی، ج۲، ص۲۲۹.
- ↑ له ادراك... أدرك من الحياة النبويّة ثماني عشرة سنة؛ الاصابه، ج۵، ص۴۸۶. البته مرحوم اردبیلی نیز نقل کرده است: کمیل بن زیاد النخعی (ی. ل) و فی (د) انه من خواصهما. (جامع الرواة، ج۲، ص۳۱). که طبق این نقل باید کمیل را از اصحاب رسول خدا (ص) و علی (ع) بدانیم، در حالی که در ادامه مطلب آورده است، او در رجال ابن داوود از خواص اصحاب هر دو شمرده شده است که طبق نقل رجال ابن داوود، منظور، امام علی و امام حسن (ع) است و نه پیامبر و امام علی (ع).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۴۴.
- ↑ كان شريفاً مطاعاً في قومه؛ الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۷۹.
- ↑ كان شريفاً مطاعاً في قومه و كان ثقة؛ درباره ثقه بودن او، ر. ک: الاصابه، ج۵، ص۴۸۶؛ معرفه الثقات، ج۲، ص۲۲۹؛ الجرح و التعدیل، ج۷، ص۱۷۴ و میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۴۱۵.
- ↑ تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۹ و (مزی کمیل را رافضی نیز معرفی کرده است).
- ↑ تاج العروس، زبیدی، ج۱۵، ص۶۶۸.
- ↑ المجروحین، ج۲، ص۲۲۱: و كان كميل من المفرطين في علي ممن يروي عنه المعضلات و فيه المعجزات، منكر الحديث جدا تتقي روايته ولا يحتج به. و نیز ر. ک: (میزان الاعتدال، ج۳، ص۴۱۵ (به نقل از ابن حبان)).
- ↑ الاختصاص، شیخ مفید، ص۷.
- ↑ رجال ابن داود، ص۲۸۱ (کمیل بن زیاد النخعی ی ن [جخ] من خواصهما).
- ↑ مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۶، ص۳۱۴.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۴۳.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۹۴۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۴۴-۴۴۵.
- ↑ معجم الحدیث، خویی، ج۱۵، ص۱۳۲: اقول جلالة كميل و اختصاصه به اميرالمؤمنين (ع) من الواضحات التي لا يدخلها ريب.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۴۵.
- ↑ او نمیخواست سعید را به کوفه بفرستد، زیرا برکناری او را دوست نداشت؛ تا اینکه از ولایات نامهها رسید که از زیادی خراب و آشفتگی کار شکایت کرده بودند، پس عثمان آنها را جمع کرد و گفت: رای شما چیست؟ معاویه گفت: سپاه من که از من راضی است؛ عبدالله بن عامر بن کریز گفت: هر کس ولایت خود را سامان دهد و من ولایت خود را سامان میدهم؛ عبدالله بن سعد بن ابی گفت: برکناری یک حاکم به خاطر مردم و نصب حاکم دیگر چندان مشکل نیست؛ سعید بن عاص گفت: اگر چنین کنی، کار برکناری و نصب حاکم به دست مردم کوفه افتاده است که تا در مسجد حلقه حلقه نشستهاند و جز گفتگو و تحریک کاری ندارند. آنها را به منطقه جنگ بفرست تا همه فکر آنها جنگیدن روی اسب باشد. عمرو بن عاص سخن او را چون شنید به و به مسجد رفت آمد و طلحه و زبیر را دید که در گوشهای نشستهاند؛ پس آنها گفتند: پیش ما بیا و چون به نزد آنها رفت، پرسیدند: چه خبر داری؟ گفت: خبر بد؛ کار بدی نبود که به انجام آن فرمان نداد و چون اشتر آمد، طلحه و زبیر به او گفتند: حاکم شما که به خطابه خواندن درباره او ایستاد بودید، برگشت و مأمور است که شما را به منطقه جنگ بفرستد و فلان کند؛ اشتر گفت: به خدا ما از بدرفتاری او شکایت داشتیم و درباره او به خطابه خواندن نایستاده بودیم ولی حالا دیگر ایستادهایم؛ به خدا اگر خرجی من تمام نشده بود و اسبم قدرت داشت، زودتر از او به کوفه میرفتم تا نگذارم به آنجا وارد شود. به او گفتند: ما وسائل رفتن تو را فراهم میکنیم و هر یک از آنها پنجاه هزار درم به او قرض دادند که میان یاران خود تقسیم کرد. (مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۷ - ۳۳۸).
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۳۷ - ۳۳۹.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۳۵۴ و موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۸-۳۹۹. طبری نیز مینویسد: ابواسحاق همدانی گوید: مالک بن حارث اشتر، ثابت بن قیس نخعی و کمیل بن زیاد نخعی، زید بن صوحان عبدی، جندب بن زهیر غامدی، جندب بن کعب ازدی، عروة بن معد و عمرو بن حمق خزاعی، از بزرگان کوفه، گرد آمده، از عثمان بدگویی میکردند؛ پس سعید بن عاص قصه را برای عثمان نوشت و کار آنها را به وی خبر داد؛ او جواب داد: آنها را به شام بفرست تا در مرزها اقامت کنند. (تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۲۶).
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۲۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۴۶-۴۴۸.
- ↑ ابن اثیر در این باره مینویسد: آنها بر معاویه شوریدند و سر و ریش وی را سخت گرفتند و کشیدند؛ معاویه گفت: به خدا سوگند اگر اهل شام، ببینند که شما نسبت به من جسارت و گستاخی کردهاید، شما را میکشند و من نمیتوانم آنها را باز داشته، از شما حمایت کنم. به جان خود سوگند! کارهای شما همه به یکدیگر شباهت دارد. سپس از میان آنها برخاست و رفت و به عثمان نامه نوشت؛ عثمان به او نوشت که آنها را دوباره نزد سعید بن عاص روانه کند و به کوفه برگرداند، او هم آنها را برگردانید. آنها هم انتقادها را دوباره شروع کردند. سعید هم به ستوه آمد و باز به عثمان نوشت و عثمان دستور داد که آنها را به حمص نزد عبدالرحمن بن خالد روانه کند. روزی انها را مقرر کرد. آنها اشتر (مالک)، کمیل بن زیاد، زید بن صوحان و برادر او، صعصعه، جندب بن کعب ازدی، عروة بن جعد، عمرو بن حمق خزاعی و ابن کواء بودند. (الکامل، ج۳، ص۱۳۹ -۱۴۴).
- ↑ تاریخ المدینة، ابن شبة نمیری، ج۳، ص۱۱۴۰ - ۱۱۴۲. و نیز ر. ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۴، ص۳۹۵-۹۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۴۸-۴۵۰.
- ↑ الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۷ و موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۴، ص۴۰۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۰.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۰۳ و الکامل، ج۳، ص۱۸۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۰.
- ↑ «وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ فِي الصَّالِحِينَ مِنْ أَصْحَابِهِ: أَنْتُمُ الْأَنْصَارُ عَلَى الْحَقِ وَ الْإِخْوَانُ فِي الدِّينِ وَ الْجُنَنُ يَوْمَ الْبَأْسِ وَ الْبِطَانَةُ دُونَ النَّاسِ بِكُمْ أَضْرِبُ الْمُدْبِرَ وَ أَرْجُو طَاعَةَ الْمُقْبِلِ فَأَعِينُونِي بِمُنَاصَحَةٍ خَلِيَّةٍ مِنَ الْغِشِّ سَلِيمَةٍ مِنَ الرَّيْبِ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ» (نهج البلاغه، خطبه، ص۱۱۸)؛ شما یاران حق و برادران دینی من در روز جنگ چون سپر محافظ، دورکننده ضربتها، و در خلوتها محرم اسرار من هستید. با کمک شما پشتکنندگان به حق را میکوبم و به راه میآورم، و به فرمانبرداری استقبالکنندگان امیدوارم؛ پس مرا با خیرخواهی خالصانه و سالم از هرگونه شک و تردید یاری کنید. به خدا سوگند! من به مردم از خودشان سزاوارترم.
- ↑ کشف المحجة لثمرة المهجة، سید بن طاووس، ص۱۷۴: دعا كاتبه عبيدالله بن أبي رافع فقال له: «أدخل على عشرة من ثقاتي!» فقال: سمعهم لي يا اميرالمؤمنين!» فقال: «أدخل أصبغ بنباته و أبا الطفيل عامر بن واثله الكناني و رزين بن حبيش الأسدي و جويرية بن مضرب الهمداني و مصباح النخعي و علقمة بن قيس و كميل بن زياد و عمير بن زرارة»؛ فدخلوا عليه فقال لهم: «خذوا هذا الكتاب وليقرأه عبيدالله بن أبي رافع و أنتم شهود كل يوم جمعه فإن شغب شاغب عليكم فأنصفوه بكتاب الله بينكم و بينه؛ روزی به دبیر خود، عبیدالله بن ابی رافع فرمود: چند تن از مردمی را که به آنان اعتماد دارم، نزد من حاضر کن! گفت: یا امیرالمؤمنین! نام آنان چیست؟ چه کسانی را به خدمت آورم؟ فرمود: اصبغ ابن نباته و ابوطفیل عامر بن واثله کنانی و رزین بن حبیش اسدی و جویریه بن مسهر عبدی و خندف بن اسدی و حارثه بن مضرب الهمدانی و حارث بن عبدالله أعور همدانی و مصباح نخعی و علقمة قیس و کمیل بن زیاد و عمیر بن زراره. و نیز ر. ک: وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۳۰، ص۲۳۵ (به نقل از کشف المحجه).
- ↑ الجمل و النصره السید العتره فی حرب البصره،، شیخ مفید، ص۱۰۸.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۱۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۱-۴۵۲.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۴۶ و ۹ الکامل، ج۳، ص۲۰۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۲-۴۵۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۱۱، ص۶۶۴؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۳۸۷؛ الانساب، سمعانی، ج۱۳، ص۶۹؛ الإصابة، ج۵، ص۴۸۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵، ص۲۴۹.
- ↑ لیلة الهریر یا شب غوغایی. نصر بن مزاحم مینویسد: دو سپاه پیشروی کرده و تیر و سنگ به سوی یکدیگر پرتاب کردند تا اینکه ذخیرههایشان تمام شد.. سپس با نیزه حمله کردند تا آنکه نیزهها نیز شکست و از کار افتاد، آنگاه سپاهیان با شمشیر و گرز به جان یکدیگر افتادند و جز صدای چکاچک شمشیر که در دل مردان، هولانگیزتر از بانگ رعد و فروریختن هراسآور کوهها بود، صدایی به گوش نمیرسید. او گوید: خورشید در پس گرد و غبار آوردگاه تیره شد و خاک به آسمان برخاست و پرچمها و علمها ناپدید شد. اشتر بین، جناح راست و جناح چپ لشکر در تکاپو بود و به هر قبیله یا فوجی از قاریان و پیروان قرآن میرسید، ایشان را به پایمردی و پافشاری بر ادامه جنگ تشویق میکرد. آنها از سپیده دم تا نیمه شب به شمشیر زدن و کوفتن گرزهای آهنین پرداختند و نماز نخواندند، (با اشاره میخواندند). اشتر تا دم صبح همچنان افراد را تشویق میکرد تا اینکه آوردگاه را پشت سر نهاد، و رزمآوران پس از آنکه در آن روز و آن شب، که آن را لیلة الهریر نامیده شد، هفتاد هزار کشته بر جا نهادند، پراکنده شدند. در آن پیکار، اشتر در جناح راست و ابن عباس در جناح چپ و علی (ع) در قلب سپاه قرار گرفته بودند و همراه مردم میجنگیدند. (وقعه صفین، ص۴۷۵).
- ↑ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۶۶۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۳-۴۵۴.
- ↑ «آیا (آن کافر ناسپاس بهتر است یا) کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش میپردازد از جهان واپسین میهراسد و به بخشایش پروردگارش امید میبرد؟ بگو: آیا آنان که میدانند با آنها که نمیدانند برابرند؟ تنها خردمندان پند میپذیرند» سوره زمر، آیه ۹.
- ↑ ارشاد القلوب، دیلمی، ج۲، ص۲۲۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۴-۴۵۵.
- ↑ یاقوت حموی مینویسد: هیت را به این دلیل هیت نامیدهاند که از لفظ آن شب شکاف یا سراشیبی زمین مشتق شده (هوة من الأرض) یا به نام بانی آن شهر که همان هیت بن سبندی است، نامگذاری شده و در آن، شهری در کنار فرات و نزدیک بغداد، است که نخلهای زیاد و آبادانیهای فراوان دارد. (معجم البلدان، ج۵، ص۴۲۰).
- ↑ ابن اعثم و بلاذری تعدادشان را پنجاه نفر نقل کردهاند. (الفتوح، ج۴، ص۲۲۶ و انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۳).
- ↑ «قرقیسیاء» نیز گفته شده، که شهری در نزدیکی هیت است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۳۲۸).
- ↑ الکامل، ج۳، ص۳۷۶؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۳ و الفتوح، ج۴، ص۲۲۶-۲۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۵-۴۵۶.
- ↑ نهجالبلاغه (ترجمه محمد دشتی)، ص۵۵۹، نامه ۶۱ و نیز ر. ک: بحارالأنوار،(ع) لامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۲۲، ح۷۱۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۱۷، ص۱۴۹ و مکاتیب الأئمة، میانجی، ج۲، ص۱۲۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۶-۴۵۷.
- ↑ «نیکو یار و نیکو یاور است» سوره حج، آیه ۷۸.
- ↑ «خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره بقره، آیه ۲۰۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۴- ۴۷۵ با تلخیص، الفتوح، ج۴، ص۲۲۸ و مکاتیب الأئمة، احمدی میانجی، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۷-۴۵۸.
- ↑ نهج البلاغه (ترجمه محمد دشتی)، حکمت، ص۱۴۷ و نیز ر. ک: الإرشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۲۷ -۲۹؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۱، ص۱۴۸-۵۴؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۰-۱۱ و الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۸۶ -۸۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۵۸-۴۶۰.
- ↑ «يا أهل القبور يا أهل البلاء يا أهل الوحشة ما الخبر عندكم؟ فإن الخبر عندنا قد قسمت الأموال وأيتمت الأولاد واستبدل بالأزواج؛ فهذا الخبر عندنا، فما الخبر عندكم؟»
- ↑ «و بهترین رهتوشه پرهیزگاری است» سوره بقره، آیه ۱۹۷.
- ↑ «يا كميل! القبر صندوق العمل وعند الموت يأتيك الخبر»؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۲۵۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۶۰-۴۶۱.
- ↑ مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ص۸۴۴.
- ↑ «در آن (شب)، هر کار استواری را (که اجمال دارد) جدا میکنند (و تفصیل میدهند)» سوره دخان، آیه ۴.
- ↑ اقبال الاعمال، سید بن طاووس، ج۳، ص۳۲ - ۳۳۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۶۱-۴۶۲.
- ↑ تهذیب الکمال، مزیف، ج۲۴، ص۲۱۸؛ الاصابه، ج۵، ص۴۸۶ و تهذیب التهذیب، ج۸، ص۴۰۲.
- ↑ المجروحین، ابن حبان، ج۲، ص۲۲۱؛ اکمال الکمال، ابن ماکولا، ج۷، ص۱۷۶؛ تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۸؛ الجرح و التعدیل، ج۷، ص۱۷۴؛ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۳۴۱ و الاصابه، ج۵، ص۴۸۵.
- ↑ تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۸.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۶۲.
- ↑ تحف العقول عن آل الرسول، ابن شعبه حرانی، ص۱۷۱-۱۷۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطب امام علی، ج۴، ص۵۶ و بحارالانوار، ج۱، ص۲۲۳.
- ↑ «يَا كُمَيْلُ أَخُوكَ دِينُكَ فَاحْتَطْ لِدِينِكَ بِمَا شِئْتَ»؛بحارالانوار، ج۲، ص۲۵۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۴۲۲.
- ↑ ارشاد القلوب، دیلمی، ج۱، ص۱۰۰.
- ↑ بحارالانوار، ج۶۸، ص۳۸۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۶۳-۴۷۰.
- ↑ واقعه دیر جماجم در ماه شعبان سال ۸۳ هجری روی داد و علت آن لشکرکشی حجاج از بصره به سوی کوفه برای جنگ با عبدالرحمن بن اشعث بود و او در محل دیر قره اردو زد. عبدالرحمن نیز از کوفه لشکر کشید و در محل دیر جماجم اردو زد. اهل کوفه و بصره به پیروی و طاعت از عبدالرحمن کمر بستند. و افراد پادگانهای اطراف و همه پاسگاهها نزد او در دیر جماجم جمع شده، آماده کارزار شدند؛ زیرا همه با حجاج دشمن بودند. عده کسانی که حقوق سپاهی دریافت میکردند، بیش از صد هزار مرد نبرد بود و به اندازه عده (صد هزار) مرد جنگی غیر سپاهی هم با او بود (بنابراین، سپاه عبدالرحمن بیش از دویست هزار مرد جنگی بود). برای یاری حجاج هم قبل از اردو زدن در دیر قره عدهای از شام رسیده بود. پس دو جنگ در اطراف سپاه خود خندق کندند و جنگ آغاز شد و هر روز عدهای از دو طرف برای نبرد به میدان میرفتند و خندقها را هم به یکدیگر نزدیک میکردند. حجاج فرماندهی سمت راست سپاه را به عبدالرحمن کلبی فرمانده بن سلیم کلبی و فرماندهی سمت چپ را به عمارة بن تمیم لخمی واگذار کرد. سفیان بن ابرد کلبی، فرمانده سواران و عبدالله بن خبیب حکمی هم فرمانده افراد پیاده بودند. عبدالرحمن بن محمد هم حجاج بن حارثه خثعمی را به فرماندهی سمت راست سپاه و ابرد بن قره تمیمی را به فرماندهی سمت چپ و عبدالرحمن بن عباس بن ربیعه هاشمی را به فرماندهی سواران و محمد بن سعد بن ابی وقاص را به فرماندهی افراد پیاده برگزید و عبدالله بن رزام حارثی را به مراقبت از دو طرف مأمور کرد. همچنین او جبلة بن زحر بن قیس جعفی را فرمانده قرآن خوانان قرار داد که سعید بن جبیر (زاهد مشهور)، عامر شعبی، ابوالبختری طائی و عبدالرحمن بن ابی لیلی در میان آنها بودند. سپس دو طرف برای جنگ پیش رفتند و جنگ آغاز شد. خواربار برای عراقیان از کوفه و پیرامون آن میرسید و همه چیز فراوان و نعمت، بسیار بود. اما اهل شام به تنگی و سختی دچار شده بودند و همه چیز گران و کمیاب یا نایاب بود و تهیه گوشت میسر نبود. اما با این سختی، شب و روز از به جنگ ادامه میدادند. وقتی جبلة بن زحر بن قیس کشته شد، گروه قرآن خوان که کمیل بن زیاد یکی از آنان بود، در برابر حملات دشمن پایداری میکرد و آنها به ثبات و استقامت صف لشکریان را آراست و عبدالرحمن هم به مقابله او صفوف خود را منظم کرد. حجاج برای حمله به لشکر قرآنخوانان سه لشکر آماده کرد و جراح بن عبدالله حکمی را هم به فرماندهی سه لشکر برگزید. این سه لشکر یکباره بر لشکر قرآنخوانان حمله کردند اما لشکر قرآنخوانان متزلزل نشد و سخت پایداری کرد. جنگ، ۱۰۳ روز طول کشید. روز اردو زدن لشکر عبدالرحمن در دیر جماجم سیم ربیع الاول و روز شکست و فرار آنها چهاردهم جمادیالثانی بود. روز فرار و پایان کار که بر شدت کارزار افزوده شد، سپاه عبدالرحمن بر سپاه حجاج غالب شد و چون آنها چیره شدند، سپاه حجاج از گریز پرهیز نداشتند. در چنین حالی ناگاه سفیان بن ابرد که در سمت راست سپاه حجاج بود، بر ابرد بن قره تمیمی که فرمانده سمت چپ عبدالرحمن بود، حمله کرد و ابرد بن قره بدون جنگ شکست خورد و مردم گمان بردند که او با حجاج تبانی کرده بود که لشکریان را فراری بدهد. چون او گریخت، صفوف لشکر عبدالرحمن متزلزل و مختل شد و مردم گریختند و از شدت بیم و شتاب بر دوش یکدیگر سوار میشدند و جا تهی میکردند. پس عبدالرحمن بالای منبر رفت و فریاد شدند: «ای مردم! نبرد سوی من بیایید»؛ پس عدهای برگشتند و گرد او تجمع کردند. اهل شام نیز به او نزدیک شد و گفت: «میترسم که گرفتار شوی؛ شاید اگر دست از نبرد بکشی باز بتوانی عدهای را به جنگ وادار کنی و شاید خداوند، آنها (شامیان) را هلاک کند. پس او و پیروانش دست از کارزار کشیدند و نمیدانستند چه کنند یا کجا بروند و فرار کردند و حجاج به کوفه وارد شد و محمد بن مروان به موصل برگشت و عبدالله بن عبدالملک به شام رفت. (الکامل، ج۴، ص۴۶۹ -۴۷۱).
- ↑ تاریخ الطبری، ج۳، ص۳۴۶- ۳۵۰ (با تلخیص).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۷۰-۴۷۲.
- ↑ مسعودی میگوید: وفات حجاج بن یوسف بن ابی عقیل که به امر ولید و پدرش حکومت عراق را داشت، در عراق و در ماه رمضان سال ۹۵ هجری نه ماه پیش از مرگ ولید بود. مدت حکومت حجاج بیست سال بود و صد ملیون و چند ده ملیون درم در بیتالمال به جا گذاشت. وقتی او به حکومت عراق رسید، خراج آنجا صد هزار درم بود و با خشونت و بدرفتاری وی آنجا همچنان ویران شد تا خراج آن وقتی ۲۵ هزار هزار درم رسید. هند، دختر اسماء بن خارجه فزاری که زن حجاج بود و او را طلاق داده بود، وقتی پس از مرگ او، او را دید که در پارچه پیچیدهاند، گفت: «ای پیکری که تو را در پارچه پیچیدهاند، همانا که از مرگت چشمها روشن شد، همسنگ شیطان رجیم بودی و چون مردی، شیطان به تو درود فرستاد». عده کسانی که حجاج گردن زده بود، به جز آنها که در جنگها و زد و خوردها کشته شده بودند، ۱۲۰ هزار نفر بود و سعید بن جبیر یار عبدالله بن عباس که کنیه ابوعبدالله داشت و وابسته بنی والبة بن حارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد بن خزیمه بود نیز جزو این افراد بود. وی سیاه بود و حجاج به سال ۹۴ هجری او را به سبب اینکه با محمد بن اشعث خروج کرده بود، کشت. کمیل بن زیاد نخعی از بنی صهبان، بار علی بن ابی طالب نیز از مقتولان به دست وی بود. وقتی حجاج مرد، پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندان او بود و زندانش سقف نداشت و چیزی نبود که زندانیان را از گرما و سرما حفظ کند و آب آلوده به خاکستر به آنها میدادند. (التنبیه و الاشراف، مسعودی، ص۲۷۴ - ۷۵) و نیز ر. ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۵۱۸.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۳۲۷؛ الاصابه، ج۵، ص۴۸۶ و موسوعه التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۵۱۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۶۵ و نیز ر. ک: قاموس الرجال، ج۸، ص۶۰۱ و موسوعه التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۵۱۸.
- ↑ الاصابه، ج۵، ص۴۸۶ و تاریخ مدینة دمشق، ج۵۰، ص۲۵۶.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۰، ص۲۵۶ و معجم رجال حدیث، خویی، ج۱۴، ص۵۳۸.
- ↑ تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۲۲۲؛ الاصابه، ج۵، ص۴۸۵ - ۴۸۶؛ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، مزی، ج۶، ص۱۷۶ و الأعلام، زرکلی، ج۵، ص۲۳۴.
- ↑ الاصابه، ج۵، ص۴۸۵ -۴۸۶.
- ↑ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج۶، ص۱۷۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۷۲-۴۷۵.
- ↑ ثوبه نام جایگاهی نزدیک کوفه که برخی نیز آن را جزو کوفه دانستهاند. دانشمندان گفتهاند، آنجا زندان نعمان بن منذر بود که او هرکس را میخواست بکشد، به آنجا میافکند. پس به هر کس که به آنجا افکنده میشد، گفته میشد: بها توی (در آنجا بماند)؛ به این دلیل، «ثویّه» خوانده شد. (معجم البلدان، ج۲، ص۸۷).
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۵۱۸.
- ↑ المزار، قزوینی، ص۱۲۷.
- ↑ کمیل بن زیاد النخعی، هاشمی خطیب، ص۹۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «کمیل بن زیاد النخعی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۴۷۵.