عمار بن یاسر در تراجم و رجال: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۱۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = عمار بن یاسر
| موضوع مرتبط = عمار بن یاسر
| عنوان مدخل  = [[عمار بن یاسر]]
| عنوان مدخل  = عمار بن یاسر
| مداخل مرتبط = [[عمار بن یاسر در تراجم و رجال]] - [[عمار بن یاسر در نهج البلاغه]]|[[عمار بن یاسر در تاریخ اسلامی]]
| مداخل مرتبط = [[عمار بن یاسر در تاریخ اسلامی]] - [[عمار بن یاسر در تراجم و رجال]] - [[عمار بن یاسر در نهج البلاغه]]
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}


'''[[عمار بن یاسر]]''' یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های [[اسلام]] و از بزرگان و سرشناس‌ترین [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} است. وی از [[مهاجرین]] به [[حبشه]] و [[مدینه]] و از نمازگزاران به دو [[قبله]] و حاضرشدگان در [[بدر]] و سایر [[جنگ‌ها]] در [[زمان]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} است. در حوادث پس از رحلت [[رسول اکرم]]{{صل}} همواره مدافع حقانیت امیرالمؤمنین{{ع}} و منتقد سیاست‌های [[خلفا]] از جمله [[عثمان]] بود. سرانجام [[عمار]] در [[جنگ صفین]] و به دست سپاه معاویه در ۹۴ سالگی به [[شهادت]] رسید.
'''[[عمار بن یاسر]]''' یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های [[اسلام]] و از بزرگان و سرشناس‌ترین [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} است. وی از [[مهاجرین]] به [[حبشه]] و [[مدینه]] و از نمازگزاران به دو [[قبله]] و حاضرشدگان در [[بدر]] و سایر [[جنگ‌ها]] در [[زمان]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} است. در حوادث پس از رحلت [[رسول اکرم]] {{صل}} همواره مدافع حقانیت امیرالمؤمنین {{ع}} و منتقد سیاست‌های [[خلفا]] از جمله [[عثمان]] بود. سرانجام [[عمار]] در [[جنگ صفین]] و به دست سپاه معاویه در ۹۴ سالگی به [[شهادت]] رسید.


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[عمار]] [[فرزند]] [[یاسر بن کنابة بن قیس عنبسی]] از [[قبیله]] مذحج، کنیه‌اش ابویقظان و هم [[پیمان]] [[بنی مخزوم]] بود. او از [[اصحاب]] و [[یاران]] [[مخلص]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} و یکی از ارکان اربعه<ref>توضیح ارکان اربعه را در مقدمه همین اثر، جلد ۱ ملاحظه نمایید.</ref> به شمار می‌آید.
[[عمار]] [[فرزند]] یاسر بن کنابة بن قیس عنبسی از [[قبیله]] مذحج، کنیه‌اش ابویقظان و هم [[پیمان]] [[بنی مخزوم]] بود. او از [[اصحاب]] و [[یاران]] [[مخلص]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و یکی از ارکان اربعه<ref>توضیح ارکان اربعه را در مقدمه همین اثر، جلد ۱ ملاحظه نمایید.</ref> به شمار می‌آید.


[[یاسر]] [[پدر]] [[عمار]]، و مادرش [[سمیه]] و جناب [[عمار]] هر سه از [[سابقین در اسلام]] بودند و پدر و مادر [[عمار]] از نخستین [[شهیدان]] صدر اسلام‌اند که پس از [[تحمل]] [[رنج]] و [[محنت]] فراوان زیر شکنجه‌های شکنندۀ [[قریش]] به درجۀ رفیع [[شهادت]] نایل آمدند.
[[یاسر]] پدر [[عمار]]، و مادرش [[سمیه]] و جناب [[عمار]] هر سه از سابقین در اسلام بودند و پدر و مادر [[عمار]] از نخستین [[شهیدان]] صدر اسلام‌اند که پس از تحمل [[رنج]] و [[محنت]] فراوان زیر شکنجه‌های شکنندۀ [[قریش]] به درجۀ رفیع [[شهادت]] نایل آمدند.


[[عمار]] خود در سن سی و چند سالگی [[مسلمان]] شد و هفتمین نفری بود که [[اسلام]] آورد<ref>امیرالمؤمنین{{ع}} و خدیجه{{س}} اولین و دومین نفرند که اسلام آوردند.</ref>. او و پدرش [[یاسر]] و مادرش [[سمیه]] جزء اولین کسانی بودند که [[اسلام]] خود را اعلام و اظهار کردند و در [[راه]] [[اسلام]] و ایمانشان شکنجه‌های بسیار متحمل گردیدند. [[عمار]] نخستین مؤسس و اوّلین بنیانگذار [[مسجد]] در [[صدر اسلام]] بود، زیرا [[مسجد قبا]] را او تأسیس کرد<ref>ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۳ و ج۵، ص۴۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰؛ تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۲.</ref> و [[رسول خدا]]{{صل}} بین او [و] [[حذیفه]] [[یمانی]] [[عقد]] [[برادری]] خواند<ref>تهذیب التهذیب، ج۶، ص۱۳.</ref>.
[[عمار]] خود در سن سی و چند سالگی [[مسلمان]] شد و هفتمین نفری بود که [[اسلام]] آورد<ref>امیرالمؤمنین {{ع}} و خدیجه {{س}} اولین و دومین نفرند که اسلام آوردند.</ref>. او و پدرش [[یاسر]] و مادرش [[سمیه]] جزء اولین کسانی بودند که [[اسلام]] خود را اعلام و اظهار کردند و در راه [[اسلام]] و ایمانشان شکنجه‌های بسیار متحمل گردیدند. [[عمار]] نخستین مؤسس و اوّلین بنیانگذار [[مسجد]] در صدر اسلام بود، زیرا [[مسجد قبا]] را او تأسیس کرد<ref>ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۳ و ج۵، ص۴۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰؛ تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۲.</ref> و [[رسول خدا]] {{صل}} بین او [و] [[حذیفه]] [[یمانی]] [[عقد]] [[برادری]] خواند<ref>تهذیب التهذیب، ج۶، ص۱۳.</ref>.


این [[خاندان]] [[پاک]] و با [[فضیلت]] به [[جرم]] [[ایمان]] و [[اسلام]] تحت شدیدترین شکنجه‌های [[کفار]] [[مکه]] قرار گرفتند تا سرانجام [[پدر]] و مادرش زیر [[شکنجه]] [[کفار]] [[قریش]] [[جان]] دادند ولی [[عمار]] با [[تظاهر]] به [[کفر]] و [[شرک]] در حالی که قلبش لبریز از [[ایمان]] بود، از [[مرگ]] [[نجات]] یافت<ref>ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۴؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۹؛ سفینة البحار، ج۱، ص۶۶۴.</ref> و [[ایمان قلبی]] او به [[نص]] [[قرآن کریم]] مورد [[تأیید]] قرار گرفت.
این [[خاندان]] [[پاک]] و با [[فضیلت]] به [[جرم]] [[ایمان]] و [[اسلام]] تحت شدیدترین شکنجه‌های [[کفار]] [[مکه]] قرار گرفتند تا سرانجام پدر و مادرش زیر [[شکنجه]] [[کفار]] [[قریش]] [[جان]] دادند ولی [[عمار]] با تظاهر به [[کفر]] و [[شرک]] در حالی که قلبش لبریز از [[ایمان]] بود، از [[مرگ]] [[نجات]] یافت<ref>ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۴؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۹؛ سفینة البحار، ج۱، ص۶۶۴.</ref> و ایمان قلبی او به [[نص]] [[قرآن کریم]] مورد [[تأیید]] قرار گرفت.


[[عمار]] از جمله کسانی است که به [[حبشه]] [[هجرت]] کرد و به هر دو [[قبله]] [[نماز]] خواند و از نخستین [[مهاجران به مدینه]] بود، سپس در [[جنگ بدر]] و سایر [[جنگ‌های صدر اسلام]] و غزوه‌های [[رسول خدا]]{{صل}} شرکت جست. پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} او در [[جنگ]] یمامه هم حاضر شد و در آن [[جنگ]] [[پایداری]] کرد و یک گوش او نیز [[قطع]] شد.
[[عمار]] از جمله کسانی است که به [[حبشه]] [[هجرت]] کرد و به هر دو [[قبله]] [[نماز]] خواند و از نخستین [[مهاجران به مدینه]] بود، سپس در [[جنگ بدر]] و سایر جنگ‌های صدر اسلام و غزوه‌های [[رسول خدا]] {{صل}} شرکت جست. پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} او در [[جنگ]] یمامه هم حاضر شد و در آن [[جنگ]] [[پایداری]] کرد و یک گوش او نیز [[قطع]] شد.


[[عبدالله بن عمر]] می‌گوید: روز [[جنگ]] یمامه، [[عمار]] را دیدم که بر فراز صخره‌ای از کوه برآمده قرار گرفته و فریاد می‌زد: ای گروه [[مسلمانان]]، آیا از [[بهشت]] می‌گریزید، من [[عمار]] یاسرم پیش من آیید. در همان حال به گوش بریده او می‌نگریستم که روی [[زمین]] افتاده بود و می‌جهید. ابن [[عمر]] می‌افزاید: [[عمار]] شخصی بیش از اندازه کشیده قامت و دارای چشمانی شهلا و فراخ شانه بود و موهای سپید داشت و آن را رنگ نمی‌کرد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰۲.</ref>.
[[عبدالله بن عمر]] می‌گوید: روز [[جنگ]] یمامه، [[عمار]] را دیدم که بر فراز صخره‌ای از کوه برآمده قرار گرفته و فریاد می‌زد: ای گروه [[مسلمانان]]، آیا از [[بهشت]] می‌گریزید، من [[عمار]] یاسرم پیش من آیید. در همان حال به گوش بریده او می‌نگریستم که روی [[زمین]] افتاده بود و می‌جهید. ابن [[عمر]] می‌افزاید: [[عمار]] شخصی بیش از اندازه کشیده قامت و دارای چشمانی شهلا و فراخ شانه بود و موهای سپید داشت و آن را رنگ نمی‌کرد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰۲.</ref>.


[[عمار]] یکی از [[مخالفان]] سرسخت [[رفتار]] ظالمانه و خارج از [[اسلام]] [[خلیفه سوم]] [[عثمان بن عفان]] بود و جزء کسانی بود که بر او شورید و در [[قتل]] او کمک نمود و از [[اقرار]] بر این عمل باک نداشت و بر آن پای می‌فشرد.
[[عمار]] یکی از مخالفان سرسخت [[رفتار]] ظالمانه و خارج از [[اسلام]] [[خلیفه سوم]] [[عثمان بن عفان]] بود و جزء کسانی بود که بر او شورید و در [[قتل]] او کمک نمود و از [[اقرار]] بر این عمل باک نداشت و بر آن پای می‌فشرد.


وی همواره و از بعد از [[رحلت پیامبر اسلام]]{{صل}} از [[یاران]] فدایی و [[جان]] نثار [[مولا]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود و در [[جنگ جمل]] در رکاب حضرتش جنگید و در [[جنگ صفین]] شرکت نمود و در همان [[جنگ]] در ماه [[ربیع]] الآخر سال ۳۷ [[هجری]] در سن ۹۱ تا ۹۴ سالگی به دست [[سپاهیان]] [[معاویه]] به [[شهادت]] رسید. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} او را در جامه‌هایش بدون اینکه [[غسل]] دهد، به [[خاک]] سپرد، روش حضرت با [[شهیدان]] در [[صفین]] همین بود که فقط بر آنان [[نماز]] می‌گزارد و [[دفن]] می‌کرد و [[غسل]] و [[کفن]] نمی‌نمود<ref>ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۴-۴۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰۳-۱۰۶.</ref>. از [[عمار]]، دو پسر یکی سعد و دیگری [[محمد]] به جای ماند و نیز ۶۲ [[حدیث]] در کتب [[روایی]] از او [[نقل]] شده است<ref>اصحاب الامام امیرالمؤمنین{{ع}}، ج۲، ص۴۳۲، ش۸۳۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۲۸-۱۰۳۰.</ref>
وی همواره و از بعد از [[رحلت پیامبر اسلام]] {{صل}} از [[یاران]] فدایی و [[جان]] نثار [[مولا]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بود و در [[جنگ جمل]] در رکاب حضرتش جنگید و در [[جنگ صفین]] شرکت نمود و در همان [[جنگ]] در ماه [[ربیع]] الآخر سال ۳۷ هجری در سن ۹۱ تا ۹۴ سالگی به دست سپاهیان [[معاویه]] به [[شهادت]] رسید. [[امیرمؤمنان]] {{ع}} او را در جامه‌هایش بدون اینکه [[غسل]] دهد، به خاک سپرد، روش حضرت با [[شهیدان]] در [[صفین]] همین بود که فقط بر آنان [[نماز]] می‌گزارد و [[دفن]] می‌کرد و [[غسل]] و کفن نمی‌نمود<ref>ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۴-۴۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰۳-۱۰۶.</ref>. از [[عمار]]، دو پسر یکی سعد و دیگری [[محمد]] به جای ماند و نیز ۶۲ [[حدیث]] در کتب [[روایی]] از او [[نقل]] شده است<ref>اصحاب الامام امیرالمؤمنین {{ع}}، ج۲، ص۴۳۲، ش۸۳۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۲۸-۱۰۳۰.</ref>


==[[اسلام]] [[عمار]]==
== [[اسلام]] [[عمار]] ==
[[عمار]] دربارۀ [[اسلام]] خود چنین می‌گوید: من به قصد [[ملاقات]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[خانه]] [[ارقم]] رفتم، [[صهیب بن سنان]] رومی را جلو درِ [[خانه]] [[منتظر]] دیدم، به او گفتم برای چه اینجا آمده‌ای؟ او هم به من گفت: تو برای چه آمده‌ای؟ گفتم: برای اینکه داخل [[خانه]] شوم و کلمات و [[سخنان پیامبر]] را بشنوم. او هم گفت: من نیز برای همین منظور به اینجا آمده‌ام، لذا با هم [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} رسیدیم. حضرت ما را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد و ما هم پذیرفتیم و [[مسلمان]] شدیم، تا آخر آن روز در محضر [[پیامبر خدا]]{{صل}} بودیم و چون [[شب]] فرا رسید و [[تاریکی]] همه جا را فراگرفت با [[خوف]] و [[ترس]] به خانه‌های خود بازگشتیم<ref>طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۷؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۳۰.</ref>
[[عمار]] دربارۀ [[اسلام]] خود چنین می‌گوید: من به قصد [[ملاقات]] [[پیامبر]] {{صل}} به [[خانه]] [[ارقم]] رفتم، [[صهیب بن سنان]] رومی را جلو درِ [[خانه]] [[منتظر]] دیدم، به او گفتم برای چه اینجا آمده‌ای؟ او هم به من گفت: تو برای چه آمده‌ای؟ گفتم: برای اینکه داخل [[خانه]] شوم و کلمات و [[سخنان پیامبر]] را بشنوم. او هم گفت: من نیز برای همین منظور به اینجا آمده‌ام، لذا با هم [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} رسیدیم. حضرت ما را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد و ما هم پذیرفتیم و [[مسلمان]] شدیم، تا آخر آن روز در محضر [[پیامبر خدا]] {{صل}} بودیم و چون [[شب]] فرا رسید و [[تاریکی]] همه جا را فراگرفت با [[خوف]] و [[ترس]] به خانه‌های خود بازگشتیم<ref>طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۷؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۰.</ref>


==[[خاندان]] [[عمار]] و [[تحمل]] [[شکنجه]] در [[راه خدا]]==
== [[خاندان]] [[عمار]] و تحمل [[شکنجه]] در [[راه خدا]] ==
[[عمار]] و [[پدر]] و مادرش همان طور که اشاره شد در [[راه]] [[اسلام]] رنج‌های طاقت‌فرسا و شکنجه‌های غیر قابل تحملی کشیدند و از این جهت این [[خاندان]] جزء نوادری به شمار می‌آیند که در [[راه]] [[ایمان]] و عقیدۀ خود دردها و [[مصایب]] توصیف‌ناپذیری به [[جان]] خریدند و دست از [[ایمان]] و [[اعتقاد]] خود برنداشتند.
[[عمار]] و پدر و مادرش همان طور که اشاره شد در راه [[اسلام]] رنج‌های طاقت‌فرسا و شکنجه‌های غیر قابل تحملی کشیدند و از این جهت این [[خاندان]] جزء نوادری به شمار می‌آیند که در راه [[ایمان]] و عقیدۀ خود دردها و [[مصایب]] توصیف‌ناپذیری به [[جان]] خریدند و دست از [[ایمان]] و [[اعتقاد]] خود برنداشتند.


این [[خاندان]] پاک‌نهاد با وجود همه مرارت‌ها و دشواری‌ها، [[صبر]] و [[تحمل]] را پیشه کردند تا اینکه سرانجام [[پدر]] و [[مادر]] [[عمار]] در همین [[راه]] به [[شهادت]] رسیدند و نام و یاد و خاطره‌های حماسی آنان برای همیشه در [[تاریخ]] حوادث تکان‌دهندۀ [[صدر اسلام]] جاودانه شد.
این [[خاندان]] پاک‌نهاد با وجود همه مرارت‌ها و دشواری‌ها، [[صبر]] و تحمل را پیشه کردند تا اینکه سرانجام پدر و مادر [[عمار]] در همین راه به [[شهادت]] رسیدند و نام و یاد و خاطره‌های حماسی آنان برای همیشه در [[تاریخ]] حوادث تکان‌دهندۀ [[صدر اسلام]] جاودانه شد.


از [[رفتار]] ظالمانه و وحشتناک سران [[قریش]] در [[مکه]] این بود که تازه مسلمانانی که [[یار]] و پناهی نداشتند و بین آنها و [[مردم]] [[مکه]] فامیلی و [[خویشاوندی]] نبود و یا از گروه بردگان و [[کنیزان]] بودند، تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار می‌دادند تا دست از [[ایمان]] و [[اسلام]] خود بردارند و به [[کفر]] و [[جاهلیت]] بازگردند؛ [[خاندان]] [[یاسر]] نه تنها از جمله کسانی بودند که [[وابستگی]] قومی در [[مکه]] نداشتند بلکه از [[کنیزان]] و بردگان [[ابوحذیفه]] از [[قبیله]] [[بنی مخزوم]] بودند، لذا چنین افرادی چون [[بلال]] را بیش از دیگران تحت فشارهای جسمی و عذاب‌های بدنی قرار می‌گرفتند.
از [[رفتار]] ظالمانه و وحشتناک سران [[قریش]] در [[مکه]] این بود که تازه مسلمانانی که [[یار]] و پناهی نداشتند و بین آنها و [[مردم]] [[مکه]] فامیلی و [[خویشاوندی]] نبود و یا از گروه بردگان و [[کنیزان]] بودند، تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار می‌دادند تا دست از [[ایمان]] و [[اسلام]] خود بردارند و به [[کفر]] و [[جاهلیت]] بازگردند؛ [[خاندان]] [[یاسر]] نه تنها از جمله کسانی بودند که [[وابستگی]] قومی در [[مکه]] نداشتند بلکه از [[کنیزان]] و بردگان [[ابوحذیفه]] از [[قبیله]] [[بنی مخزوم]] بودند، لذا چنین افرادی چون [[بلال]] را بیش از دیگران تحت فشارهای جسمی و عذاب‌های بدنی قرار می‌گرفتند.


[[شکنجه]] [[خاندان]] [[یاسر]] یعنی [[یاسر]] و همسرش [[سمیه]] و فرزندش [[عمار]]، آن‌گاه به اوج خود می‌رسید که در ظهر روزهای تابستان [[حجاز]] که هوا به شدت داغ و [[زمین]] سوزنده بود، آنان را برهنه روی [[زمین]] می‌خواباندند و به این طریق آن [[خانواده]] بزرگوار را به [[جرم]] [[اسلام آوردن]]، [[شکنجه]] می‌دادند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} گاهی از کنار آنان می‌گذشت، با مشاهدۀ این منظرۀ فجیع در نهایت تأثر و [[اندوه]] آنان را به [[صبر]] و [[پایداری]] [[دعوت]] و به [[بهشت]] برین و وعده‌های صادق [[پروردگار]] نوید می‌داد و می‌فرمود: "ای [[خاندان]] [[یاسر]]، بر شما باد به [[صبر]] و [[شکیبایی]] که [[وعده]] شما [[بهشت]] است"<ref>{{متن حدیث|اصْبِرُوا يَا آلَ يَاسِرٍ فَإِنَّ مَوْعِدَكُمُ الْجَنَّةُ}}؛ ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۰؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۸-۲۴۹؛ حلیة الأولیاء ج۱، ص۱۴۰؛ رجال کشی، ص۳۰، ح۵۷.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۳۰-۱۰۳۱.</ref>
[[شکنجه]] [[خاندان]] [[یاسر]] یعنی [[یاسر]] و همسرش [[سمیه]] و فرزندش [[عمار]]، آن‌گاه به اوج خود می‌رسید که در ظهر روزهای تابستان [[حجاز]] که هوا به شدت داغ و [[زمین]] سوزنده بود، آنان را برهنه روی [[زمین]] می‌خواباندند و به این طریق آن [[خانواده]] بزرگوار را به [[جرم]] [[اسلام آوردن]]، [[شکنجه]] می‌دادند. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} گاهی از کنار آنان می‌گذشت، با مشاهدۀ این منظرۀ فجیع در نهایت تأثر و [[اندوه]] آنان را به [[صبر]] و [[پایداری]] [[دعوت]] و به [[بهشت]] برین و وعده‌های صادق [[پروردگار]] نوید می‌داد و می‌فرمود: "ای [[خاندان]] [[یاسر]]، بر شما باد به [[صبر]] و [[شکیبایی]] که [[وعده]] شما [[بهشت]] است"<ref>{{متن حدیث|اصْبِرُوا يَا آلَ يَاسِرٍ فَإِنَّ مَوْعِدَكُمُ الْجَنَّةُ}}؛ ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۰؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۸-۲۴۹؛ حلیة الأولیاء ج۱، ص۱۴۰؛ رجال کشی، ص۳۰، ح۵۷.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۰-۱۰۳۱.</ref>


==سرد شدن [[آتش]] بر [[عمار]]==
== سرد شدن [[آتش]] بر [[عمار]] ==
در برخی [[روایات]] آمده است که: روزی [[رسول خدا]]{{صل}} بر [[عمار]] عبور کرد و دید که [[مشرکان]] او را در [[آتش]] افکنده و می‌سوزانند، حضرت با مشاهدۀ این حالت دلخراش، سخت تکان خورد و به [[قدرت]] [[غیبی]]، [[عمار]] را مورد [[عنایت]] قرار داد و چنین فرمود: "ای [[آتش]]، برای [[عمار]] خنک و گوارا باش، همان گونه که برای [[ابراهیم خلیل]]{{ع}} سرد و گوارا شدی"<ref>{{متن حدیث|يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلَى عَمَّارٍ كَمَا كُنْتِ بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ}}</ref>، به این ترتیب و با معجزۀ [[پیامبر خدا]]{{صل}} [[آتش]] [[قریش]] هیچ آسیبی به وی نرساند<ref>رجال کشی، ج۳، ص۲۴۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۳۲.</ref>
در برخی [[روایات]] آمده است که: روزی [[رسول خدا]] {{صل}} بر [[عمار]] عبور کرد و دید که [[مشرکان]] او را در [[آتش]] افکنده و می‌سوزانند، حضرت با مشاهدۀ این حالت دلخراش، سخت تکان خورد و به [[قدرت]] [[غیبی]]، [[عمار]] را مورد عنایت قرار داد و چنین فرمود: "ای [[آتش]]، برای [[عمار]] خنک و گوارا باش، همان گونه که برای [[ابراهیم خلیل]] {{ع}} سرد و گوارا شدی"<ref>{{متن حدیث|يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلَى عَمَّارٍ كَمَا كُنْتِ بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ}}</ref>، به این ترتیب و با معجزۀ [[پیامبر خدا]] {{صل}} [[آتش]] [[قریش]] هیچ آسیبی به وی نرساند<ref>رجال کشی، ج۳، ص۲۴۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۲.</ref>


==آیاتی در [[شأن]] [[عمار]]==
== آیاتی در [[شأن]] [[عمار]] ==
برخی از [[آیات قرآنی]] در [[مقام]] والای [[عمار]] نازل شده است، از جمله آیۀ شریفه:
برخی از [[آیات قرآنی]] در مقام والای [[عمار]] نازل شده است، از جمله آیۀ شریفه:
#{{متن قرآن|أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ}}<ref>«آیا (آن کافر ناسپاس بهتر است یا) کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش می‌پردازد از جهان واپسین می‌هراسد و به بخشایش پروردگارش امید می‌برد؟» سوره زمر، آیه ۹.</ref>.
#{{متن قرآن|أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ}}<ref>«آیا (آن کافر ناسپاس بهتر است یا) کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش می‌پردازد از جهان واپسین می‌هراسد و به بخشایش پروردگارش امید می‌برد؟» سوره زمر، آیه ۹.</ref>.
#{{متن قرآن|أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ...}}<ref>«آیا آنکه بدو وعده‌ای نیکو داده‌ایم و او آن را خواهد دید چون کسی است که او را از کالای زندگانی این جهان برخوردار کرده‌ایم سپس در روز رستخیز از خوانده‌شدگان (به سوی دوزخ) است؟» سوره قصص، آیه ۶۱.</ref><ref>در این باره ر.ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۰؛ تفسیر کشاف، ج۳، ص۲۲؛ روح المعانی، ج۲۳، ص۲۴۷؛ الدر المنثور، ج۵، ص۳۲۳؛ تفسیر طبری، ج۷، ص۱۲۷؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴.</ref>.
#{{متن قرآن|أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ...}}<ref>«آیا آنکه بدو وعده‌ای نیکو داده‌ایم و او آن را خواهد دید چون کسی است که او را از کالای زندگانی این جهان برخوردار کرده‌ایم سپس در روز رستخیز از خوانده‌شدگان (به سوی دوزخ) است؟» سوره قصص، آیه ۶۱.</ref><ref>در این باره ر.ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۰؛ تفسیر کشاف، ج۳، ص۲۲؛ روح المعانی، ج۲۳، ص۲۴۷؛ الدر المنثور، ج۵، ص۳۲۳؛ تفسیر طبری، ج۷، ص۱۲۷؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴.</ref>.
#{{متن قرآن|إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ}}<ref>«آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شده‌اند و دلشان به ایمان گرم است» سوره نحل، آیه ۱۰۶.</ref><ref>توضیح آیه شریفه در مقدمه کتاب در بحث فرق بین سبّ و تبرّی گذشت.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۳۲-۱۰۳۳.</ref>
#{{متن قرآن|إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ}}<ref>«آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شده‌اند و دلشان به ایمان گرم است» سوره نحل، آیه ۱۰۶.</ref><ref>توضیح آیه شریفه در مقدمه کتاب در بحث فرق بین سبّ و تبرّی گذشت.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۲-۱۰۳۳.</ref>


==[[عمار]] از دیدگاه [[پیامبر]]{{صل}}==
== [[عمار]] از دیدگاه [[پیامبر]] {{صل}} ==
[[عبدالله بن عباس]] از [[پیامبر خدا]]{{صل}} [[نقل]] می‌کند که حضرت فرمود: "همانا [[عمار]] از سر تا قدمش آکنده از [[ایمان]] است و [[ایمان]] در گوشت و خونش آمیخته است<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّاراً مَلِي‏ءٌ إِيمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الْإِيمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ}}؛ الغدیر، ج۳، ص۲۶۲.</ref>.
[[عبدالله بن عباس]] از [[پیامبر خدا]] {{صل}} [[نقل]] می‌کند که حضرت فرمود: "همانا [[عمار]] از سر تا قدمش آکنده از [[ایمان]] است و [[ایمان]] در گوشت و خونش آمیخته است<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّاراً مَلِي‏ءٌ إِيمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الْإِيمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ}}؛ الغدیر، ج۳، ص۲۶۲.</ref>.


[[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} از [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] می‌کند که فرمود: "[[خداوند]] از سر تا قدم [[عمار]] را با [[ایمان]] درآمیخته و [[ایمان]] را در گوشت و خونش مخلوط کرده است، به هر جا که [[حق]] برود، [[عمار]] به همان سو خواهد رفت و بر [[آتش]] روا نباشد که چیزی از پیکرش را در گیرد"<ref>{{متن حدیث|عَمَّارٌ خَلَطَ اللَّهُ الإيمانَ ما بَينَ قَرنِهِ إلى قَدَمِهِ، وَخَلَطَ الإيمانَ بِلَحمِهِ وَدَمِهِ، يَزوُلُ مَعَ الحَقّ حَيثُ زَالَ، وَلَيسَ يَنبَغِي للنَّارِ أن تَأكُلَ مِنهُ شَيئاً}}؛الغدیر، ج۳، ص۲۶۲.</ref>. [[عایشه]] مشابه همین [[حدیث]] را از [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] کرده است<ref>الغدیر، ج۳، ص۲۶۲.</ref>.
[[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} از [[رسول خدا]] {{صل}} [[نقل]] می‌کند که فرمود: "[[خداوند]] از سر تا قدم [[عمار]] را با [[ایمان]] درآمیخته و [[ایمان]] را در گوشت و خونش مخلوط کرده است، به هر جا که [[حق]] برود، [[عمار]] به همان سو خواهد رفت و بر [[آتش]] روا نباشد که چیزی از پیکرش را در گیرد"<ref>{{متن حدیث|عَمَّارٌ خَلَطَ اللَّهُ الإيمانَ ما بَينَ قَرنِهِ إلى قَدَمِهِ، وَخَلَطَ الإيمانَ بِلَحمِهِ وَدَمِهِ، يَزوُلُ مَعَ الحَقّ حَيثُ زَالَ، وَلَيسَ يَنبَغِي للنَّارِ أن تَأكُلَ مِنهُ شَيئاً}}؛الغدیر، ج۳، ص۲۶۲.</ref>. [[عایشه]] مشابه همین [[حدیث]] را از [[رسول خدا]] {{صل}} [[نقل]] کرده است<ref>الغدیر، ج۳، ص۲۶۲.</ref>.


[[ابن سعد]] [[نقل]] می‌کند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "همانا [[عمار]] با [[حق]] است و [[حق]] با [[عمار]]، [[حق]] به هر سو گراید [[عمار]] به همان سو خواهد ‌گرایید و [[قاتل]] [[عمار]] در [[آتش جهنم]] خواهد بود"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّارًا مَعَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ. يَدُورُ عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ أَيْنَمَا دَارَ. وَ قَاتِلُ عَمَّارٍ فِي النَّارِ}}؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۶۲.</ref>.
[[ابن سعد]] [[نقل]] می‌کند که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "همانا [[عمار]] با [[حق]] است و [[حق]] با [[عمار]]، [[حق]] به هر سو گراید [[عمار]] به همان سو خواهد ‌گرایید و [[قاتل]] [[عمار]] در [[آتش جهنم]] خواهد بود"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّارًا مَعَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ. يَدُورُ عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ أَيْنَمَا دَارَ. وَ قَاتِلُ عَمَّارٍ فِي النَّارِ}}؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۶۲.</ref>.


[[کشی]] از [[فضیل رسا]] [[نقل]] می‌کند که گفت: از [[ابو داود]] شنیدم [[بریده اسلمی]] از [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] کرد که می‌فرمود: "بهشت [[مشتاق]] سه تن است، در این موقع [[ابوبکر]] وارد شد، شخصی به او گفت: ای [[ابوبکر]]، تو [[صدیق]] امتی و یکی از دو نفری که در [[غار]] بودی، پس خوب است از [[رسول خدا]]{{صل}} سؤال کنی که این سه نفر که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیانند؟ اما [[ابوبکر]] ترسید سؤال کند، زیرا گفت: شاید من یکی از آن سه نفر نباشم و [[بنی تمیم]] آن را [[عار]] بدانند. در همین موقع [[عمر]] وارد شد، شخصی به او گفت: ای ابا حفص، تو [[فاروق]] امتی که [[فرشته]] به زبان تو سخن می‌گوید، از [[رسول خدا]]{{صل}} سؤال کن، این سه نفر که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیستند؟ او نیز حاضر نشد سؤال کند؛ زیرا گفت شاید نام من در بین این سه نفر نباشد و [[قبیله]] [[بنی عدی]] بر من [[عار]] بگیرند، در این لحظه [[حضرت علی]]{{ع}} وارد شد، شخصی به او گفت: ای [[ابوالحسن]]، [[رسول خدا]] چنین فرمود. شما سؤال کن که این سه نفر چه کسانی هستند؟ حضرت گفت: "من سؤال می‌کنم، اگر من یکی از آنان بودم، خدای را [[سپاس]] گزارم و اگر هم نبودم [[خدا]] را [[ستایش]] می‌کنم"، لذا [[علی]]{{ع}} [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} آمد و عرض کرد: "یا [[رسول الله]]، شما فرمودید: [[بهشت]] [[مشتاق]] سه نفر است، این سه تن که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیستند؟" [[پیامبر]] فرمود: "ای [[علی]]، تو یکی از آن سه نفری و تو اول آنانی، دیگر [[سلمان فارسی]] که [[کبر]] او اندک است و او [[خیرخواه]] توست و او را برای خودت [[یار]] بگیر و سومی [[عمار یاسر]]، او با تو در غیر از یک مورد از جنگ‌هایت شرکت می‌کند (یعنی در [[جمل]] و [[صفین]] و چون در [[جنگ صفین]] به [[شهادت]] رسید نتوانست در [[جنگ نهروان]] [[حضرت علی]]{{ع}} را [[یاری]] نماید)، او خیر زیادی دارد، [[نور]] او [[روشنایی]] دارد و [[پاداش]] او [[عظیم]] است"<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ مِنْهُمْ وَ أَنْتَ أَوَّلُهُمْ، وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَإِنَّهُ قَلِيلُ الْكِبْرِ وَ هُوَ لَكَ نَاصِحٌ فَاتَّخِذْهُ لِنَفْسِكَ، وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ شَهِدَ مَعَكَ مَشَاهِدَ غَيْرِ وَاحِدَةٍ لَيْسَ مِنْهَا إِلَّا وَ هُوَ فِيهَا، كَثِيرٌ خَيْرُهُ، ضَوِيٌّ نُورُهُ، عَظِيمٌ أَجْرُهُ}}؛ رجال کشی، ص۳۰، ح۵۸.</ref>؛
[[کشی]] از [[فضیل رسا]] [[نقل]] می‌کند که گفت: از [[ابو داود]] شنیدم [[بریده اسلمی]] از [[رسول خدا]] {{صل}} [[نقل]] کرد که می‌فرمود: "بهشت [[مشتاق]] سه تن است، در این موقع [[ابوبکر]] وارد شد، شخصی به او گفت: ای [[ابوبکر]]، تو [[صدیق]] امتی و یکی از دو نفری که در [[غار]] بودی، پس خوب است از [[رسول خدا]] {{صل}} سؤال کنی که این سه نفر که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیانند؟ اما [[ابوبکر]] ترسید سؤال کند، زیرا گفت: شاید من یکی از آن سه نفر نباشم و [[بنی تمیم]] آن را [[عار]] بدانند. در همین موقع [[عمر]] وارد شد، شخصی به او گفت: ای ابا حفص، تو [[فاروق]] امتی که [[فرشته]] به زبان تو سخن می‌گوید، از [[رسول خدا]] {{صل}} سؤال کن، این سه نفر که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیستند؟ او نیز حاضر نشد سؤال کند؛ زیرا گفت شاید نام من در بین این سه نفر نباشد و [[قبیله]] [[بنی عدی]] بر من [[عار]] بگیرند، در این لحظه [[حضرت علی]] {{ع}} وارد شد، شخصی به او گفت: ای [[ابوالحسن]]، [[رسول خدا]] چنین فرمود. شما سؤال کن که این سه نفر چه کسانی هستند؟ حضرت گفت: "من سؤال می‌کنم، اگر من یکی از آنان بودم، خدای را [[سپاس]] گزارم و اگر هم نبودم [[خدا]] را [[ستایش]] می‌کنم"، لذا [[علی]] {{ع}} [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} آمد و عرض کرد: "یا [[رسول الله]]، شما فرمودید: [[بهشت]] [[مشتاق]] سه نفر است، این سه تن که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیستند؟" [[پیامبر]] فرمود: "ای [[علی]]، تو یکی از آن سه نفری و تو اول آنانی، دیگر [[سلمان فارسی]] که [[کبر]] او اندک است و او [[خیرخواه]] توست و او را برای خودت [[یار]] بگیر و سومی [[عمار یاسر]]، او با تو در غیر از یک مورد از جنگ‌هایت شرکت می‌کند (یعنی در [[جمل]] و [[صفین]] و چون در [[جنگ صفین]] به [[شهادت]] رسید نتوانست در [[جنگ نهروان]] [[حضرت علی]] {{ع}} را [[یاری]] نماید)، او خیر زیادی دارد، [[نور]] او [[روشنایی]] دارد و [[پاداش]] او عظیم است"<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ مِنْهُمْ وَ أَنْتَ أَوَّلُهُمْ، وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَإِنَّهُ قَلِيلُ الْكِبْرِ وَ هُوَ لَكَ نَاصِحٌ فَاتَّخِذْهُ لِنَفْسِكَ، وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ شَهِدَ مَعَكَ مَشَاهِدَ غَيْرِ وَاحِدَةٍ لَيْسَ مِنْهَا إِلَّا وَ هُوَ فِيهَا، كَثِيرٌ خَيْرُهُ، ضَوِيٌّ نُورُهُ، عَظِيمٌ أَجْرُهُ}}؛ رجال کشی، ص۳۰، ح۵۸.</ref>؛


در این [[حدیث]] از [[پیامبر خدا]]{{صل}} علاوه بر اینکه [[عمار]] از [[مشتاقان]] [[بهشت]] بشمار آمده به [[فضایل]] دیگر او اشاره شده است<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۳۳-۱۰۳۵.</ref>.
در این [[حدیث]] از [[پیامبر خدا]] {{صل}} علاوه بر اینکه [[عمار]] از [[مشتاقان]] [[بهشت]] بشمار آمده به [[فضایل]] دیگر او اشاره شده است<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۳-۱۰۳۵.</ref>.


==[[عمار]] و بنای [[مسجد قبا]] و [[مسجد]] [[مدینه]]==
== [[عمار]] و بنای [[مسجد قبا]] و [[مسجد]] [[مدینه]] ==
[[عمار یاسر]] در انجام کارهای [[دینی]] بسیار جدی و کوشا بود، و هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} وارد قریه [[قبا]] شد، [[عمار]] گفت: باید جایی برای [[پیامبر]]{{صل}} تهیه کنیم تا هنگام [[نماز]] در آنجا [[جماعت]] برگزار نماید و نیز کارهای دیگر را در سایۀ آن انجام دهد، لذا [[عمار]] به [[تنهایی]] سنگ‌هایی آورد و [[مسجد قبا]] را تأسیس کرد. از این‌رو [[عمار]] نخستین مؤسس [[مسجد]] در [[اسلام]] است<ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۶.</ref>.
[[عمار یاسر]] در انجام کارهای [[دینی]] بسیار جدی و کوشا بود، و هنگامی که [[رسول خدا]] {{صل}} وارد قریه [[قبا]] شد، [[عمار]] گفت: باید جایی برای [[پیامبر]] {{صل}} تهیه کنیم تا هنگام [[نماز]] در آنجا جماعت برگزار نماید و نیز کارهای دیگر را در سایۀ آن انجام دهد، لذا [[عمار]] به تنهایی سنگ‌هایی آورد و [[مسجد قبا]] را تأسیس کرد. از این‌رو [[عمار]] نخستین مؤسس [[مسجد]] در [[اسلام]] است<ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۶.</ref>.


وی نه تنها خود [[مسجد قبا]] را بنا کرد بلکه در بنای ساختن [[مسجد]] [[مدینه]]، بیش از همه کار می‌کرد و به این کار [[عشق]] می‌ورزید. [[ابو سعید خدری]] می‌گوید: در بنای [[مسجد]] [[مدینه]] همه ما یک سنگ حمل می‌کردیم اما [[عمار یاسر]] به اندازه دو نفر سنگ حمل می‌کرد؛ سپس متوجه شدم که [[رسول خدا]]{{صل}} در حالی که [[خاک]] از سر و روی او [[پاک]] می‌کرد، فرمود: "ای پسر [[سمیه]]، مراقب باش گروهی [[ستمکار]] تو را به [[قتل]] می‌رسانند"<ref>{{متن حدیث|وَيْحَكَ يَا ابْنَ سُمَيَّةَ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ}}؛ ر.ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۲؛ اعیان الشیعه، ج۸ ص۳۷۳.</ref>؛
وی نه تنها خود [[مسجد قبا]] را بنا کرد بلکه در بنای ساختن [[مسجد]] [[مدینه]]، بیش از همه کار می‌کرد و به این کار [[عشق]] می‌ورزید. [[ابو سعید خدری]] می‌گوید: در بنای [[مسجد]] [[مدینه]] همه ما یک سنگ حمل می‌کردیم اما [[عمار یاسر]] به اندازه دو نفر سنگ حمل می‌کرد؛ سپس متوجه شدم که [[رسول خدا]] {{صل}} در حالی که خاک از سر و روی او [[پاک]] می‌کرد، فرمود: "ای پسر [[سمیه]]، مراقب باش گروهی [[ستمکار]] تو را به [[قتل]] می‌رسانند"<ref>{{متن حدیث|وَيْحَكَ يَا ابْنَ سُمَيَّةَ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ}}؛ ر.ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۲؛ اعیان الشیعه، ج۸ ص۳۷۳.</ref>؛


این همان [[حدیثی]] است که وقتی [[عمار]] در [[جنگ صفین]] به دست [[سپاهیان]] [[شام]] به [[شهادت]] رسید، تزلزلی در میان [[لشکریان]] [[معاویه]] ایجاد شد که آنها به فرموده [[پیامبر خدا]]{{صل}} مصداق گروه ستمکارند!<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۳۵.</ref>.
این همان [[حدیثی]] است که وقتی [[عمار]] در [[جنگ صفین]] به دست سپاهیان [[شام]] به [[شهادت]] رسید، تزلزلی در میان [[لشکریان]] [[معاویه]] ایجاد شد که آنها به فرموده [[پیامبر خدا]] {{صل}} مصداق گروه ستمکارند!<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۵.</ref>.


==[[عمار]] و بی‌توجهی به [[مقام]] [[دنیا]]==
== [[عمار]] و بی‌توجهی به مقام [[دنیا]] ==
[[عمار]] شخصیّتی بود که مورد توجه [[خلفای راشدین]] بود، از این‌رو [[عمر بن خطاب]] [[خلیفه دوم]]، او را به [[امارت]] و استانداری [[کوفه]] برگزید<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۴۵. </ref>، [[خلیفه]] در این [[انتصاب]] [[مقام]] [[عمار]] را بس بالا و [[شخصیت]] رفیع او را ارج را به نهاد و در نامه‌ای که به [[مردم کوفه]] نوشت در ضمن این که [[عبدالله بن مسعود]] را به معاونت [[عمار]] قرار داد، مقامشان را ستود و نوشت: من [[عمار یاسر]] را به عنوان [[والی]] و [[امیر]] [[شهر]] و [[ابن مسعود]] را به عنوان [[معلم]] و مربی به سوی شما فرستادم؛ اما بدانید که این دو از [[بهترین]] و برجسته‌ترین [[اصحاب حضرت محمد]]{{صل}} میباشند، از آنان [[اطاعت]] کنید و به ایشان [[اقتدا]] نمایید.
[[عمار]] شخصیّتی بود که مورد توجه [[خلفای راشدین]] بود، از این‌رو [[عمر بن خطاب]] [[خلیفه دوم]]، او را به [[امارت]] و استانداری [[کوفه]] برگزید<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۴۵. </ref>، [[خلیفه]] در این [[انتصاب]] مقام [[عمار]] را بس بالا و [[شخصیت]] رفیع او را ارج را به نهاد و در نامه‌ای که به [[مردم کوفه]] نوشت در ضمن این که [[عبدالله بن مسعود]] را به معاونت [[عمار]] قرار داد، مقامشان را ستود و نوشت: من [[عمار یاسر]] را به عنوان [[والی]] و [[امیر]] [[شهر]] و [[ابن مسعود]] را به عنوان [[معلم]] و مربی به سوی شما فرستادم؛ اما بدانید که این دو از [[بهترین]] و برجسته‌ترین [[اصحاب حضرت محمد]] {{صل}} میباشند، از آنان [[اطاعت]] کنید و به ایشان [[اقتدا]] نمایید.


البته طولی نکشید که [[عمر بن خطاب]]، [[عمار]] را از [[امارت کوفه]] [[عزل]] و شخص دیگری را برای [[ادارۀ امور]] [[کوفه]] برگزید. عده‌ای از [[عمار]] پرسیدند: از اینکه از [[مقام]] خود برکنار شدی، ناراحت نیستی؟ [[عمار]] گفت: به [[خدا]] قسم، من در ابتدای امر از اینکه به [[امارت کوفه]] [[منصوب]] شدم [[خشنود]] نشدم تا برای از دست دادن آن متأسف شوم<ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۶.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۳۶.</ref>
البته طولی نکشید که [[عمر بن خطاب]]، [[عمار]] را از [[امارت کوفه]] [[عزل]] و شخص دیگری را برای [[ادارۀ امور]] [[کوفه]] برگزید. عده‌ای از [[عمار]] پرسیدند: از اینکه از مقام خود برکنار شدی، ناراحت نیستی؟ [[عمار]] گفت: به [[خدا]] قسم، من در ابتدای امر از اینکه به [[امارت کوفه]] [[منصوب]] شدم [[خشنود]] نشدم تا برای از دست دادن آن متأسف شوم<ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۶.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۶.</ref>


==موضع‌گیری [[عمار]] به کارهای [[عثمان]]==
== موضع‌گیری [[عمار]] به کارهای [[عثمان]] ==
عصر [[خلافت عثمان]] را باید عصر [[ترویج]] کارهای خلاف و [[ناپسند]] دانست؛ زیرا در عصر [[خلافت]] او [[قانون‌شکنی]]، امری عادی بود و [[بدعت‌گذاری]] شایع و باندبازی و گماردن ناصالحان بر [[حکومت]] [[مؤمنان]] رایج گردید، کار به جایی رسید که [[مردم]] لب به [[اعتراض]] گشوده و [[کارهای ناپسند]] او و اطرافیانش را زیر سؤال بردند. از جمله افرادی که به طور آشکار مقابل قانون‌شکنی‌های [[عثمان]] موضع گرفت و به [[رفتار]] او اعتراضِ کرد، [[عمار یاسر]] بود که در این راه هم بسیار [[آزار]] دید.
عصر [[خلافت عثمان]] را باید عصر ترویج کارهای خلاف و ناپسند دانست؛ زیرا در عصر [[خلافت]] او قانون‌شکنی، امری عادی بود و [[بدعت‌گذاری]] شایع و باندبازی و گماردن ناصالحان بر [[حکومت]] [[مؤمنان]] رایج گردید، کار به جایی رسید که [[مردم]] لب به [[اعتراض]] گشوده و کارهای ناپسند او و اطرافیانش را زیر سؤال بردند. از جمله افرادی که به طور آشکار مقابل قانون‌شکنی‌های [[عثمان]] موضع گرفت و به [[رفتار]] او اعتراضِ کرد، [[عمار یاسر]] بود که در این راه هم بسیار [[آزار]] دید.


طبق [[نقل]] [[علامه امینی]] از [[بلاذری]] در [[انساب الاشراف]] می‌نویسد: در [[خزانه]] عمومی [[دولت]] کیسه‌ای از جواهرات و زیورآلات بود، [[عثمان]] مقداری از آن را برداشت و بعضی از افراد و خانواده‌اش را به آن آراست؛ [[مردم]] چون از این کار باخبر شدند، او را به باد [[انتقاد]] گرفتند و مطالب [[تندی]] درباره‌اش گفتند. وقتی [[عثمان]] از [[انتقاد]] [[مردم]] باخبر شدند، [[خشمگین]] گردید و در سخنی گفت: این [[اموال]] برای خداست، هر [[قدر]] احتیاج داشته باشم بر می‌دارم و به هر کس بخواهم می‌دهم، اگر چه عده‌ای را خوش نیاید و بینی‌شان به [[خاک]] مالیده شود.
طبق [[نقل]] [[علامه امینی]] از [[بلاذری]] در [[انساب الاشراف]] می‌نویسد: در [[خزانه]] عمومی [[دولت]] کیسه‌ای از جواهرات و زیورآلات بود، [[عثمان]] مقداری از آن را برداشت و بعضی از افراد و خانواده‌اش را به آن آراست؛ [[مردم]] چون از این کار باخبر شدند، او را به باد [[انتقاد]] گرفتند و مطالب [[تندی]] درباره‌اش گفتند. وقتی [[عثمان]] از [[انتقاد]] [[مردم]] باخبر شدند، [[خشمگین]] گردید و در سخنی گفت: این [[اموال]] برای خداست، هر قدر احتیاج داشته باشم بر می‌دارم و به هر کس بخواهم می‌دهم، اگر چه عده‌ای را خوش نیاید و بینی‌شان به خاک مالیده شود.


در این هنگام، [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} که در آن مجلس حاضر بود، به عنوان [[اعتراض]] فرمود: در این صورت از این کارت جلوگیری خواهد شد و بین تو و [[بیت المال]] جدایی خواهد افتاد تا دست به آنها دراز نکنی<ref>{{متن حدیث|إِذًا تُمْنَعُ مِنْ ذَلِكَ وَ يُحَالُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ}}</ref>.
در این هنگام، [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} که در آن مجلس حاضر بود، به عنوان [[اعتراض]] فرمود: در این صورت از این کارت جلوگیری خواهد شد و بین تو و [[بیت المال]] جدایی خواهد افتاد تا دست به آنها دراز نکنی<ref>{{متن حدیث|إِذًا تُمْنَعُ مِنْ ذَلِكَ وَ يُحَالُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ}}</ref>.


[[عمار]] بلافاصله پس از [[امیرمؤمنان]]{{ع}} برخاست و گفت: ای [[عثمان]]، [[خداوند]] را [[شاهد]] و [[گواه]] می‌گیرم که من نخستین کسی باشم که بینی‌ام به [[خاک]] مالیده شود ـ کنایه از این که با این کار [[مخالفت]] خواهم کردـ.
[[عمار]] بلافاصله پس از [[امیرمؤمنان]] {{ع}} برخاست و گفت: ای [[عثمان]]، [[خداوند]] را [[شاهد]] و [[گواه]] می‌گیرم که من نخستین کسی باشم که بینی‌ام به [[خاک]] مالیده شود ـ کنایه از این که با این کار [[مخالفت]] خواهم کردـ.


[[عثمان]] از سخن [[امیرمؤمنان]] و [[عمار]] سخت ناراحت و [[خشمگین]] شد ولی خطاب به [[عمار]] گفت: ای پسر [[زن]] شکم گنده، با من گستاخی می‌کنی؟ بعد [[دستور]] داد که مأموران و جیره‌خواران [[حکومت]]، [[عمار]] را بگیرند و به [[دارالاماره]] ببرند، در [[دارالاماره]] [[دستور]] داد او را چندان بزنند که بیهوش شد و با همان حالت اغما و بیهوشی او را به [[خانه]] [[ام سلمه]] [[همسر پیامبر اکرم]]{{صل}} بردند و [[عمار]] در اثر بیهوشی نتوانست [[نماز ظهر]] و عصر و [[مغرب]] بخواند و زمانی که به هوش آمد، ابتدا نمازهایش را [[قضا]] کرد و سپس گفت: [[خدا]] را [[سپاس]] گزارم، این اولین روزی نیست که در [[راه خدا]] [[آزار]] و [[شکنجه]] می‌بینم<ref>{{عربی|الْحَمْدُ لِلَّهِ، لَيْسَ هَذَا أَوَّلَ يَوْمٍ أُوذِينَا فِيهِ فِي اللَّهِ}}؛ الغدیر، ج۹، ص۱۵.</ref>.
[[عثمان]] از سخن [[امیرمؤمنان]] و [[عمار]] سخت ناراحت و [[خشمگین]] شد ولی خطاب به [[عمار]] گفت: ای پسر [[زن]] شکم گنده، با من گستاخی می‌کنی؟ بعد [[دستور]] داد که مأموران و جیره‌خواران [[حکومت]]، [[عمار]] را بگیرند و به [[دارالاماره]] ببرند، در [[دارالاماره]] [[دستور]] داد او را چندان بزنند که بیهوش شد و با همان حالت اغما و بیهوشی او را به [[خانه]] [[ام سلمه]] [[همسر پیامبر اکرم]] {{صل}} بردند و [[عمار]] در اثر بیهوشی نتوانست نماز ظهر و عصر و [[مغرب]] بخواند و زمانی که به هوش آمد، ابتدا نمازهایش را [[قضا]] کرد و سپس گفت: [[خدا]] را [[سپاس]] گزارم، این اولین روزی نیست که در [[راه خدا]] [[آزار]] و [[شکنجه]] می‌بینم<ref>{{عربی|الْحَمْدُ لِلَّهِ، لَيْسَ هَذَا أَوَّلَ يَوْمٍ أُوذِينَا فِيهِ فِي اللَّهِ}}؛ الغدیر، ج۹، ص۱۵.</ref>.


اما چون خبر ضرب و شتم [[عمار]] و بیهوشی او به [[گوش]] [[مردم]] رسید، در گوشه و کنار [[شهر]] سر و صدا بلند شد و کار [[عثمان]] مورد [[اعتراض]] [[اصحاب]] و [[یاران پیامبر]] قرار گرفت که سبب [[خشم]] بیشتر [[عثمان]] گردید و در این [[ارتباط]]، [[ام سلمه]] و [[عایشه]] دو [[همسر پیامبر]]{{صل}} نیز لب به [[اعتراض]] گشودند و [[کردار]] [[عثمان]] را مورد [[مؤاخذه]] قرار دادند و از [[عمار]] [[دفاع]] کردند<ref>ر.ک: الغدیر، ج۹، ص۱۵.</ref>.
اما چون خبر ضرب و شتم [[عمار]] و بیهوشی او به [[گوش]] [[مردم]] رسید، در گوشه و کنار [[شهر]] سر و صدا بلند شد و کار [[عثمان]] مورد [[اعتراض]] [[اصحاب]] و [[یاران پیامبر]] قرار گرفت که سبب [[خشم]] بیشتر [[عثمان]] گردید و در این ارتباط، [[ام سلمه]] و [[عایشه]] دو [[همسر پیامبر]] {{صل}} نیز لب به [[اعتراض]] گشودند و [[کردار]] [[عثمان]] را مورد مؤاخذه قرار دادند و از [[عمار]] [[دفاع]] کردند<ref>ر.ک: الغدیر، ج۹، ص۱۵.</ref>.


اما [[عمار]] [[دست]] از [[انتقاد]] و [[اعتراض]] به کارهای خلاف [[عثمان]] برنداشت و به [[افشاگری]] خود ادامه داد<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۳۶-۱۰۳۸.</ref>.
اما [[عمار]] [[دست]] از [[انتقاد]] و [[اعتراض]] به کارهای خلاف [[عثمان]] برنداشت و به افشاگری خود ادامه داد<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۶-۱۰۳۸.</ref>.


==[[حکم]] [[تبعید]] [[عمار]] و [[اعتراض]] [[مردم]]==
== [[حکم]] [[تبعید]] [[عمار]] و [[اعتراض]] [[مردم]] ==
[[عثمان]] که از برخوردها و سخنان به [[حق]] [[عمار]] به ستوه آمده بود و دانست ضرب و شتم و حتی [[جرح]] او در خاموش نگه داشتن او مؤثر و کارگر نیست، بر آن شد که وی را [[تبعید]] کند، اما هر گاه در صدد [[اعمال]] [[تصمیم]] خود بر می‌آمد، با [[مخالفت]] [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} رو به رو می‌شد و از انجام این کار عاجز می‌ماند. تا اینکه خبر آمد [[ابوذر غفاری]] در [[ربذه]] (محل تبعیدگاهش) درگذشته است. در این موقع، [[عثمان]] میان [[مردم]] برای [[ابوذر]] [[طلب]] [[رحمت]] و [[آمرزش]] نمود، [[عمار]] که سخنان [[عثمان]] را شنید گفت: "آری، [[خداوند تعالی]] او را از دست ما [[نجات]] داد". [[عثمان]] دانست که لبۀ این کنایه متوجه اوست، لذا با عصبانیّت در حالی که پشت گردن [[عمار]] می‌زد، گفت: [[گمان]] می‌کنی من از [[تبعید]] کردن او نادم و پشیمانم، حال تو هم برو به جای او در [[ربذه]]. این [[تهدید]] را [[عمار]] جدی گرفت که [[عثمان]] قصد [[تبعید]] کردن او را دارد، مهیای حرکت به سوی [[ربذه]] شد، [[طایفه]] [[بنی مخزوم]] که هم [[پیمان]] سابق [[خاندان]] [[یاسر]] بودند، از [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} خواستند تا در این بین وساطت کند و [[عثمان]] را از [[تصمیم]] خود در مورد [[تبعید]] [[عمار]] منصرف گرداند. [[حضرت امیر]]{{ع}} در این مورد با [[عثمان]] [[ملاقات]] کرد و فرمود:"ای [[عثمان]]، از [[خدا]] بترس، قبلاً یکی از مردان [[صالح]] [[امت اسلام]] ([[ابوذر غفاری]]) را [[تبعید]] کردی تا در تبعیدگاه [[جان]] سپرد، اکنون می‌خواهی یکی دیگر نظیر و همانند او را [[تبعید]] کنی"<ref>{{متن حدیث|يا عثمان! إتق الله فإنك سيرت رجلا صالحا من المسلمين فهلك في تسييرك، ثم أنت الآن تريد أن تنفي نظيره}}</ref>
[[عثمان]] که از برخوردها و سخنان به [[حق]] [[عمار]] به ستوه آمده بود و دانست ضرب و شتم و حتی جرح او در خاموش نگه داشتن او مؤثر و کارگر نیست، بر آن شد که وی را [[تبعید]] کند، اما هر گاه در صدد [[اعمال]] تصمیم خود بر می‌آمد، با [[مخالفت]] [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} رو به رو می‌شد و از انجام این کار عاجز می‌ماند. تا اینکه خبر آمد [[ابوذر غفاری]] در [[ربذه]] (محل تبعیدگاهش) درگذشته است. در این موقع، [[عثمان]] میان [[مردم]] برای [[ابوذر]] [[طلب]] [[رحمت]] و [[آمرزش]] نمود، [[عمار]] که سخنان [[عثمان]] را شنید گفت: "آری، [[خداوند تعالی]] او را از دست ما [[نجات]] داد". [[عثمان]] دانست که لبۀ این کنایه متوجه اوست، لذا با عصبانیّت در حالی که پشت گردن [[عمار]] می‌زد، گفت: [[گمان]] می‌کنی من از [[تبعید]] کردن او نادم و پشیمانم، حال تو هم برو به جای او در [[ربذه]]. این [[تهدید]] را [[عمار]] جدی گرفت که [[عثمان]] قصد [[تبعید]] کردن او را دارد، مهیای حرکت به سوی [[ربذه]] شد، [[طایفه]] [[بنی مخزوم]] که هم [[پیمان]] سابق [[خاندان]] [[یاسر]] بودند، از [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} خواستند تا در این بین وساطت کند و [[عثمان]] را از [[تصمیم]] خود در مورد [[تبعید]] [[عمار]] منصرف گرداند. [[حضرت امیر]] {{ع}} در این مورد با [[عثمان]] [[ملاقات]] کرد و فرمود:"ای [[عثمان]]، از [[خدا]] بترس، قبلاً یکی از مردان [[صالح]] [[امت اسلام]] ([[ابوذر غفاری]]) را [[تبعید]] کردی تا در تبعیدگاه [[جان]] سپرد، اکنون می‌خواهی یکی دیگر نظیر و همانند او را [[تبعید]] کنی"<ref>{{متن حدیث|يا عثمان! إتق الله فإنك سيرت رجلا صالحا من المسلمين فهلك في تسييرك، ثم أنت الآن تريد أن تنفي نظيره}}</ref>


در این [[ملاقات]]، کلمات [[تندی]] میان [[عثمان]] و [[حضرت علی]]{{ع}} رد و بدل شد تا آنکه [[عثمان]] به حضرت [[جسارت]] کرد و گفت: تو بیش از او مستوجب [[تبعید]] شدنی! حضرت فرمود: "مانعی ندارد، اگر می‌خواهی مرا هم [[تبعید]] کن".
در این [[ملاقات]]، کلمات تندی میان [[عثمان]] و [[حضرت علی]] {{ع}} رد و بدل شد تا آنکه [[عثمان]] به حضرت جسارت کرد و گفت: تو بیش از او مستوجب [[تبعید]] شدنی! حضرت فرمود: "مانعی ندارد، اگر می‌خواهی مرا هم [[تبعید]] کن".


چون این خبر به [[مهاجران]] و [[انصار]] رسید دور [[عثمان]] گرد آمدند و از روی [[اعتراض]] به وی گفتند: "این چه روشی است در پیش گرفته‌ای، هر بار مردی با تو سخن بگوید و اعتراضی نماید، او را [[تبعید]] می‌کنی؟! این [[رفتار]] [[نادرست]]، پایدار نخواهد ماند".
چون این خبر به [[مهاجران]] و [[انصار]] رسید دور [[عثمان]] گرد آمدند و از روی [[اعتراض]] به وی گفتند: "این چه روشی است در پیش گرفته‌ای، هر بار مردی با تو سخن بگوید و اعتراضی نماید، او را [[تبعید]] می‌کنی؟! این [[رفتار]] نادرست، پایدار نخواهد ماند".


[[عثمان]] که با موج [[اعتراض]] و [[انتقاد]] [[اصحاب]] رو به رو شد، از [[تصمیم]] خود منصرف شد و از [[تبعید]] [[عمار]] صرف نظر کرد<ref>الغدیر، ج۹، ص۱۷.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۳۸-۱۰۳۹.</ref>
[[عثمان]] که با موج [[اعتراض]] و [[انتقاد]] [[اصحاب]] رو به رو شد، از تصمیم خود منصرف شد و از [[تبعید]] [[عمار]] صرف نظر کرد<ref>الغدیر، ج۹، ص۱۷.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۸-۱۰۳۹.</ref>


==کتک خوردن [[مجدد]] [[عمار]] در عمل به [[وصیت]] [[ابن مسعود]]==
== کتک خوردن مجدد [[عمار]] در عمل به [[وصیت]] [[ابن مسعود]] ==
از مجموع [[اخبار]] و [[سیره]] درمی‌یابیم که [[عمار]] مکرر مورد ضرب و شتم [[خلیفه سوم]] [[عثمان]] قرار گرفته است؛ از جمله در مورد [[وصیت]] [[ابن مسعود]] است.
از مجموع [[اخبار]] و [[سیره]] درمی‌یابیم که [[عمار]] مکرر مورد ضرب و شتم [[خلیفه سوم]] [[عثمان]] قرار گرفته است؛ از جمله در مورد [[وصیت]] [[ابن مسعود]] است.


[[یعقوبی]] می‌نویسد: وقتی [[عبدالله بن مسعود]] [[صحابی]] معروف [[پیامبر خدا]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت، [[عمار یاسر]] طبق [[وصیت]] او بر جنازه‌اش [[نماز]] گزارد و موضوع [[وفات]] [[ابن مسعود]] را از [[عثمان]] مخفی داشتند. وقتی کار تمام شد، [[عثمان]] [[قبر]] تازه‌ای دید، پرسید: این [[قبر]] کیست؟ گفتند: [[مزار]] [[عبدالله بن مسعود]] است. گفت: چه طور قبل از اینکه به من خبر بدهید، دفنش کردید؟ گفتند: [[وصی]] او [[عمار]] است و گفته که [[وصیت]] کرده به تو خبر ندهند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۷.</ref>. طبق [[نقل]] [[بلاذری]] [[عثمان]] از مخفی کاری [[عمار]] در [[وفات]] [[ابن مسعود]] سخت [[خشمگین]] شد و چنان لگدی به [[عمار]] زد که بر اثر آن دچار فتق گردید<ref>الغدیر، ج۹، ص۱۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۴۰.</ref>
[[یعقوبی]] می‌نویسد: وقتی [[عبدالله بن مسعود]] [[صحابی]] معروف [[پیامبر خدا]] {{صل}} از [[دنیا]] رفت، [[عمار یاسر]] طبق [[وصیت]] او بر جنازه‌اش [[نماز]] گزارد و موضوع [[وفات]] [[ابن مسعود]] را از [[عثمان]] مخفی داشتند. وقتی کار تمام شد، [[عثمان]] [[قبر]] تازه‌ای دید، پرسید: این [[قبر]] کیست؟ گفتند: [[مزار]] [[عبدالله بن مسعود]] است. گفت: چه طور قبل از اینکه به من خبر بدهید، دفنش کردید؟ گفتند: [[وصی]] او [[عمار]] است و گفته که [[وصیت]] کرده به تو خبر ندهند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۷.</ref>. طبق [[نقل]] [[بلاذری]] [[عثمان]] از مخفی کاری [[عمار]] در [[وفات]] [[ابن مسعود]] سخت [[خشمگین]] شد و چنان لگدی به [[عمار]] زد که بر اثر آن دچار فتق گردید<ref>الغدیر، ج۹، ص۱۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۴۰.</ref>


==[[پایداری]] [[عمار]] در [[حمایت]] از [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}==
== [[پایداری]] [[عمار]] در حمایت از [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} ==
سوابق درخشان [[عمار یاسر]]، تنها به سر سپردگی مطلق در برابر [[مقام]] منیع [[رسالت]] محدود نمی‌شد، بلکه او پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} نیز لحظه‌ای از راه و روش [[نبوی]] عدول نکرد و کمترین [[انحراف]] و تبدیل و تغییری به خود راه نداد، و همواره شمیم [[نبوت]] و عطر دل‌انگیز [[رسالت]] را در وجود [[وصی]] و [[جانشین]] به [[حق]] آن [[حضرت]]، یعنی [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} می‌جست، به همین جهت و با همین [[عقیده]] و [[ایمان]]، [[مصاحبت]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} را با ملازمت [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} تداوم بخشید، و در عصر خلفای سه‌گانه دست از [[حمایت]] آن حضرت برنداشت و در عصر [[نورانی]] و جاودانۀ [[خلافت امام]]{{ع}} از روز نخست در [[حمایت]] آن حضرت [[سخن]] گفت و گام برداشت. او در دو [[جنگ جمل]] و [[صفین]] در رکاب حضرتش شرکت جست و در روزهای آخر [[جنگ صفین]]، به دست [[اهل بغی]] و [[عدوان]] یعنی [[سپاه معاویه]] به [[شهادت]] رسید.
سوابق درخشان [[عمار یاسر]]، تنها به سر سپردگی مطلق در برابر مقام منیع [[رسالت]] محدود نمی‌شد، بلکه او پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} نیز لحظه‌ای از راه و روش [[نبوی]] عدول نکرد و کمترین [[انحراف]] و تبدیل و تغییری به خود راه نداد، و همواره شمیم [[نبوت]] و عطر دل‌انگیز [[رسالت]] را در وجود [[وصی]] و [[جانشین]] به [[حق]] آن [[حضرت]]، یعنی [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} می‌جست، به همین جهت و با همین [[عقیده]] و [[ایمان]]، [[مصاحبت]] [[پیامبر خدا]] {{صل}} را با ملازمت [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} تداوم بخشید، و در عصر خلفای سه‌گانه دست از [[حمایت]] آن حضرت برنداشت و در عصر [[نورانی]] و جاودانۀ [[خلافت امام]] {{ع}} از روز نخست در حمایت آن حضرت [[سخن]] گفت و گام برداشت. او در دو [[جنگ جمل]] و [[صفین]] در رکاب حضرتش شرکت جست و در روزهای آخر [[جنگ صفین]]، به دست [[اهل بغی]] و عدوان یعنی سپاه معاویه به [[شهادت]] رسید.


در [[فضیلت]] این بزرگ [[مرد]] [[تاریخ]]، همین بس که [[مرگ]] او موازنۀ [[جنگ صفین]] را به هم زد و بسیار از [[سپاهیان]] [[شام]] در موضع خود دچار تردید شدند و جمعی از آنان در نتیجه [[شهادت]] [[عمار]] و مشخص شدن [[قاتلان]] او، از اردوی [[معاویه]] فاصله گرفتند و بعضاً به [[سپاه امام علی]]{{ع}} ملحق شدند. در واقع [[خون]] سرخ او در این [[نبرد]]، معیار و تشخیص [[حق]] از [[باطل]] شد و نسل‌های بعدی هم که ممکن بود در خصوص گروه باایمان و [[فئه باغیه]] و تمیز آن دو، مردد گردند، به [[حقیقت]] [[امر]] واقف شدند و [[حق]] را به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[یاران]] او دادند و [[معاویه]] و سپاهیانش را بر [[باطل]] انگاشتند. خلاصه اینکه او با پیکر نحیف و [[خون]] رقیق خود بزرگترین [[خدمت]] را به [[اسلام محمدی]] و [[مسلمین]] کرد و کوس [[رسوایی]] [[سپاه شام]] و شخص [[معاویه]] را در تمام [[تاریخ]] آورد و [[حقانیت]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} را برای آنان که تردیدی به [[دل]] راه می‌دادند، روشن ساخت.
در [[فضیلت]] این بزرگ [[مرد]] [[تاریخ]]، همین بس که [[مرگ]] او موازنۀ [[جنگ صفین]] را به هم زد و بسیار از سپاهیان [[شام]] در موضع خود دچار تردید شدند و جمعی از آنان در نتیجه [[شهادت]] [[عمار]] و مشخص شدن [[قاتلان]] او، از اردوی [[معاویه]] فاصله گرفتند و بعضاً به سپاه امام علی {{ع}} ملحق شدند. در واقع [[خون]] سرخ او در این [[نبرد]]، معیار و تشخیص [[حق]] از [[باطل]] شد و نسل‌های بعدی هم که ممکن بود در خصوص گروه باایمان و [[فئه باغیه]] و تمیز آن دو، مردد گردند، به [[حقیقت]] [[امر]] واقف شدند و [[حق]] را به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[یاران]] او دادند و [[معاویه]] و سپاهیانش را بر [[باطل]] انگاشتند. خلاصه اینکه او با پیکر نحیف و [[خون]] رقیق خود بزرگترین [[خدمت]] را به [[اسلام محمدی]] و [[مسلمین]] کرد و کوس [[رسوایی]] [[سپاه شام]] و شخص [[معاویه]] را در تمام [[تاریخ]] آورد و حقانیت [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} را برای آنان که تردیدی به [[دل]] راه می‌دادند، روشن ساخت.


و برای همیشه [[تاریخ]] ثابت کرد [[راه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[حق]] و راه‌های دیگر بر [[باطل]] است. اینک به نمونه‌هایی از حمایت‌های [[عمار]] در [[راه]] [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} اشاره می‌کنیم:
و برای همیشه [[تاریخ]] ثابت کرد راه [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[حق]] و راه‌های دیگر بر [[باطل]] است. اینک به نمونه‌هایی از حمایت‌های [[عمار]] در راه [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} اشاره می‌کنیم:
#'''[[اعتراض]] به [[خلافت ابوبکر]]:''' [[دوازده تن]] از [[اصحاب]] برجسته [[رسول خدا]]{{صل}} وقتی متوجه شدند [[فرمان]] [[رسول خدا]]{{صل}} در امر [[امامت]] و [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} زیر پا گذاشته وارد عمل شدند و با صراحت در برابر [[مردم]] بر [[خلافت ابوبکر]] [[اعتراض]] کردند و هر کدام به نحوی و با منطقی این [[اعتراض]] را ابراز نمودند، از جمله این [[دوازده]] [[صحابی]]، [[عمار یاسر]] از [[مهاجران]] بود که برخاست و [[دلیل]] [[اعتراض]] خود را چنین اظهار نمود: "ای گروه [[قریش]]، و ای گروه [[مسلمانان]]، اگر شما می‌دانید چه بهتر و اگر نمی‌دانید، پس [[آگاه]] باشید که همانا [[اهل بیت]] پیامبرتان به او سزاوارتر و به [[میراث]] او اولی و احق‌اند، آنان به امور [[دین]] پا برجاتر و بر [[مؤمنان]] امین‌تر و بر [[ملت]] [[اسلام]] نگهبان‌تر و به [[امت پیامبر]] خیرخواه‌ترند. پس [[ابوبکر]] صاحب‌تان را بگویید پیش از آن‌که ریسمان [[وحدت]] شما مضطرب و امورتان [[ضعیف]] و پراکندگی [[وحدت]] شما آشکار و [[فتنه]] در میان شما زیاد گردد و نیز [[اختلاف]] در میانتان بیفتد و [[دشمنان]] بر شما [[طمع]] نمایند و پیش از این [[مشکلات]] و [[خطرها]]، [[حق]] را به [[اهل]] آن (که [[اهل بیت پیامبر]] است) برگردانید، ای [[مردم]]، شما آگاهید که [[بنی‌هاشم]]، بعد از [[خدا]] و [[رسول]] او [[ولیّ]] شماست، به مرور زمان [[برتری علی]]{{ع}} از [[راه]] [[پیامبر]]{{صل}} بر شما ظاهر شده است، از اینکه، [[پیامبر خدا]]{{صل}} تمام درهای شما را به مسجدش بست جز درِ [[خانه علی]]{{ع}} را و نیز کریمه خود [[فاطمه]]{{س}} را به [[علی]] [[ازدواج]] کرد و در حالی که شما خواستگاری کردید به شما نداد. و نیز او فرمود: "من [[شهر]] علمم و [[علی]] درِ آن است، پس هر کس بخواهد [[حکمت]] و [[دانش]] بیاموزد، باید از درِ آن وارد شود"<ref>{{متن حدیث|أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا}}</ref>؛ (یعنی کسی به کنه و ژرفای [[علم]] [[رسول الله]]{{صل}} نمی‌رسد مگر از طریق [[علم]] [[علی]]{{ع}}). و نیز شما در امور [[دین]] همواره مشکل داشتید و به او مراجعه می‌کردید ولی او همیشه از شما [[بی‌نیاز]] بود. بنابراین هیچ یک از شما نسبت به او [[افضل]] نیست؛ پس شما را چه شده که او را تنها گذاشته و [[حق]] او را از بین برده و [[دنیا]] را بر [[آخرت]] ترجیح داده‌اید {{متن قرآن|بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا}}<ref>«بد جایگزینی برای ستمگرانند» سوره کهف، آیه ۵۰.</ref>. ای [[مردم]]، آنچه [[خدا]] بر او قرار داده ([[خلافت]] و [[جانشینی پیامبر]] را) به او عطا کنید و از او رو برنگردانید و به اعقاب و [[جاهلیت]] برنگردید: {{متن قرآن|فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ}}<ref>«و از زیانکاران می‌گردید» سوره آل عمران، آیه ۱۴۹.</ref><ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۷۸.</ref>. [[عمار]] با این سخنان [[قاطع]] و صریح [[حق ولایت]] را از آن [[علی]]{{ع}} بعد از [[رسول]]{{صل}} دانست و در جمع همگان اعلام کرد.
# '''[[اعتراض]] به [[خلافت ابوبکر]]:''' دوازده تن از [[اصحاب]] برجسته [[رسول خدا]] {{صل}} وقتی متوجه شدند [[فرمان]] [[رسول خدا]] {{صل}} در امر [[امامت]] و [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} زیر پا گذاشته وارد عمل شدند و با صراحت در برابر [[مردم]] بر [[خلافت ابوبکر]] [[اعتراض]] کردند و هر کدام به نحوی و با منطقی این [[اعتراض]] را ابراز نمودند، از جمله این [[دوازده]] [[صحابی]]، [[عمار یاسر]] از [[مهاجران]] بود که برخاست و [[دلیل]] [[اعتراض]] خود را چنین اظهار نمود: "ای گروه [[قریش]]، و ای گروه [[مسلمانان]]، اگر شما می‌دانید چه بهتر و اگر نمی‌دانید، پس [[آگاه]] باشید که همانا [[اهل بیت]] پیامبرتان به او سزاوارتر و به [[میراث]] او اولی و احق‌اند، آنان به امور [[دین]] پا برجاتر و بر [[مؤمنان]] امین‌تر و بر [[ملت]] [[اسلام]] نگهبان‌تر و به [[امت پیامبر]] خیرخواه‌ترند. پس [[ابوبکر]] صاحب‌تان را بگویید پیش از آن‌که ریسمان [[وحدت]] شما مضطرب و امورتان [[ضعیف]] و پراکندگی [[وحدت]] شما آشکار و [[فتنه]] در میان شما زیاد گردد و نیز [[اختلاف]] در میانتان بیفتد و [[دشمنان]] بر شما [[طمع]] نمایند و پیش از این [[مشکلات]] و [[خطرها]]، [[حق]] را به [[اهل]] آن (که [[اهل بیت پیامبر]] است) برگردانید، ای [[مردم]]، شما آگاهید که [[بنی‌هاشم]]، بعد از [[خدا]] و [[رسول]] او [[ولیّ]] شماست، به مرور زمان [[برتری علی]] {{ع}} از راه [[پیامبر]] {{صل}} بر شما ظاهر شده است، از اینکه، [[پیامبر خدا]] {{صل}} تمام درهای شما را به مسجدش بست جز درِ [[خانه علی]] {{ع}} را و نیز کریمه خود [[فاطمه]] {{س}} را به [[علی]] [[ازدواج]] کرد و در حالی که شما خواستگاری کردید به شما نداد. و نیز او فرمود: "من [[شهر]] علمم و [[علی]] درِ آن است، پس هر کس بخواهد [[حکمت]] و [[دانش]] بیاموزد، باید از درِ آن وارد شود"<ref>{{متن حدیث|أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا}}</ref>؛ (یعنی کسی به کنه و ژرفای [[علم]] [[رسول الله]] {{صل}} نمی‌رسد مگر از طریق [[علم]] [[علی]] {{ع}}). و نیز شما در امور [[دین]] همواره مشکل داشتید و به او مراجعه می‌کردید ولی او همیشه از شما [[بی‌نیاز]] بود. بنابراین هیچ یک از شما نسبت به او [[افضل]] نیست؛ پس شما را چه شده که او را تنها گذاشته و [[حق]] او را از بین برده و [[دنیا]] را بر [[آخرت]] ترجیح داده‌اید {{متن قرآن|بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا}}<ref>«بد جایگزینی برای ستمگرانند» سوره کهف، آیه ۵۰.</ref>. ای [[مردم]]، آنچه [[خدا]] بر او قرار داده ([[خلافت]] و [[جانشینی پیامبر]] را) به او عطا کنید و از او رو برنگردانید و به اعقاب و [[جاهلیت]] برنگردید: {{متن قرآن|فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ}}<ref>«و از زیانکاران می‌گردید» سوره آل عمران، آیه ۱۴۹.</ref>.<ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۷۸.</ref> [[عمار]] با این سخنان [[قاطع]] و صریح [[حق ولایت]] را از آن [[علی]] {{ع}} بعد از [[رسول]] {{صل}} دانست و در جمع همگان اعلام کرد.
#'''[[حمایت]] [[عمار]] از [[حق علی]]{{ع}} در [[شورا]]:''' پس از [[مرگ]] [[عمر]] که امر [[خلافت]] به [[دستور]] او به [[شورا]] گذاشته شد، [[عمار]] بسیار تلاش کرد تا امر [[خلافت]] به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گردد، و نخستین کسی که در آن [[شورای شش نفره]] برخاست و از [[عبدالرحمان بن عوف]] خواست که به نفع [[علی]]{{ع}} کنار رود و با [[حضرت]] [[بیعت]] نماید، [[عمار یاسر]] بود<ref>ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۲۳۲.</ref>. اما متأسفانه [[عبدالرحمان بن عوف]] طرف [[عثمان]] را گرفت و در نتیجه [[عثمان]] به [[خلافت]] رسید<ref>داستان شورایی که [[عمر بن خطاب]] [[دستور]] تشکیل آن را داد، به طور اختصار از این قرار است: پس از آن‌که [[عمر بن خطاب]] به ضربت "[[ابولؤلؤ]]" مجروح شد و او دانست که دیگر زنده نخواهد ماند و آخر عمرش رسیده است، با برخی از [[مشاوران]] خود [[مشورت]] کرد که چه کسی را پس از خود [[تعیین]] کند تا عهده‌دار [[خلافت]] باشد، سرانجام گفت: [[رسول خدا]] در حالی [[رحلت]] کرد که از شش نفر از [[قریش]] [[راضی]] و [[خشنود]] بود و آنان: [[علی]]، [[عثمان]]، [[طلحه]]، [[زبیر]]، [[سعد بن ابی وقاص]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] هستند و من موضوع را میان ایشان به [[شورا]] می‌گذارم تا خود یکی را [[انتخاب]] کنند. بعد خطاب به [[زبیر]]، [[طلحه]] و [[عثمان]] کرد و از سوابق [[سوء]] هر کدام و ضعف‌های آنان برشمرد و تنها نسبت به [[حضرت علی]]{{ع}} گفت: اگر تو شوخ مزاج نبودی به [[حق]] [[شایسته]] خلافتی و به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو بر [[مردم]] [[حاکم]] شوی، آنان را به [[حق]] و شاهراه [[هدایت]] [[رهبری]] می‌کنی [خیلی جالب است که [[حضرت علی]]{{ع}} از [[حق]] [[خلافت]] که به قول [[عمر]]، او [[مردم]] را به [[بهترین]] وجه [[رهبری]] خواهد کرد، [[محروم]] می‌شود به [[اتهام]] این که شوخ مزاج است در حالی که اصل شوخ بودن نسبت به [[حضرت علی]]{{ع}} صحت ندارد و بر فرض صحت، [[عیب]] و [[گناه]] نیست، اما چه باید کرد که با القائات [[شیطان]] و [[هواهای نفسانی]] بایستی [[حضرت علی]]{{ع}} پس از [[عمر]] هم یازده سال ([[خلافت عثمان]] از سال ۲۴ تا ۳۵ [[هجری]]) [[خانه‌نشین]] باشد و [[شاهد]] کج‌روی خلیفۀ سوم [[عثمان]] گردد)].
# '''حمایت [[عمار]] از [[حق علی]] {{ع}} در [[شورا]]:''' پس از [[مرگ]] [[عمر]] که امر [[خلافت]] به [[دستور]] او به [[شورا]] گذاشته شد، [[عمار]] بسیار تلاش کرد تا امر [[خلافت]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} گردد، و نخستین کسی که در آن [[شورای شش نفره]] برخاست و از [[عبدالرحمان بن عوف]] خواست که به نفع [[علی]] {{ع}} کنار رود و با [[حضرت]] [[بیعت]] نماید، [[عمار یاسر]] بود<ref>ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۲۳۲.</ref>. اما متأسفانه [[عبدالرحمان بن عوف]] طرف [[عثمان]] را گرفت و در نتیجه [[عثمان]] به [[خلافت]] رسید<ref>داستان شورایی که [[عمر بن خطاب]] [[دستور]] تشکیل آن را داد، به طور اختصار از این قرار است: پس از آن‌که [[عمر بن خطاب]] به ضربت "[[ابولؤلؤ]]" مجروح شد و او دانست که دیگر زنده نخواهد ماند و آخر عمرش رسیده است، با برخی از [[مشاوران]] خود [[مشورت]] کرد که چه کسی را پس از خود [[تعیین]] کند تا عهده‌دار [[خلافت]] باشد، سرانجام گفت: [[رسول خدا]] در حالی [[رحلت]] کرد که از شش نفر از [[قریش]] [[راضی]] و [[خشنود]] بود و آنان: [[علی]]، [[عثمان]]، [[طلحه]]، [[زبیر]]، [[سعد بن ابی وقاص]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] هستند و من موضوع را میان ایشان به [[شورا]] می‌گذارم تا خود یکی را [[انتخاب]] کنند. بعد خطاب به [[زبیر]]، [[طلحه]] و [[عثمان]] کرد و از سوابق [[سوء]] هر کدام و ضعف‌های آنان برشمرد و تنها نسبت به [[حضرت علی]] {{ع}} گفت: اگر تو شوخ مزاج نبودی به [[حق]] [[شایسته]] خلافتی و به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو بر [[مردم]] [[حاکم]] شوی، آنان را به [[حق]] و شاهراه [[هدایت]] [[رهبری]] می‌کنی [خیلی جالب است که [[حضرت علی]] {{ع}} از [[حق]] [[خلافت]] که به قول [[عمر]]، او [[مردم]] را به [[بهترین]] وجه [[رهبری]] خواهد کرد، [[محروم]] می‌شود به [[اتهام]] این که شوخ مزاج است در حالی که اصل شوخ بودن نسبت به [[حضرت علی]] {{ع}} صحت ندارد و بر فرض صحت، [[عیب]] و [[گناه]] نیست، اما چه باید کرد که با القائات [[شیطان]] و [[هواهای نفسانی]] بایستی [[حضرت علی]] {{ع}} پس از [[عمر]] هم یازده سال ([[خلافت عثمان]] از سال ۲۴ تا ۳۵ [[هجری]]) [[خانه‌نشین]] باشد و [[شاهد]] کج‌روی خلیفۀ سوم [[عثمان]] گردد)].
[[عمر]]، آن‌گاه [[ابوطلحه انصاری]] را فراخواند و گفت: پس از [[دفن]] من با پنجاه تن از [[انصار]] با شمشیرهای آماده، این شش نفر را در خانه‌ای جمع کن و آنان را به [[انتخاب]] یک نفر از میان خود در اسرع وقت وادار نما و اگر [[پنج تن]] از آنان اتفاق کردند و یک تن [[مخالفت]] نمود، گردن او را می‌زنی و اگر چهار تن موافقت و دو تن [[مخالفت]] کردند، آن دو تن را که [[مخالفت]] نموده‌اند، گردن بزن و اگر سه تن با یک نفر موافقت و سه تن با دیگری موافقت کردند، بنگر که [[عبدالرحمان بن عوف]] با کدام گروه است، نظر آن گروه را انجام بده و اگر آن سه تن بر [[مخالفت]] خود پافشاری کردند، گردن آن سه تن را بزن! و [[مسلمانان]] را به حال خود بگذار تا برای خود کسی را برگزینند. در این جا سؤال‌های مهمی هست و آن، اینکه: [[فرمان]] [[عمر]] به کشتن افراد [[مخالف]] با چه مجوز [[شرعی]] و قانونی بوده است؟ آیا از نظر [[شرع]] درست است که یک نفر یا بیشتر حاضر نباشند با کسی که صلاحیت ندارد یا لااقل نزد او صلاحیت ندارد، کشته شود؟ وانگهی، [[عبدالرحمان بن عوف]] در میان آن شش نفر چه مزیتی داشته که [[حق]] تقدم با سه نفری که وی در آن بوده است، باشد؟ و سه نفر دیگری گردن زده شوند؟ این سؤال‌هایی است که هنوز در طول [[تاریخ]] بی‌جواب مانده است. اگر بگویند: [[جامعه اسلامی]] نباید بدون [[حاکم]] باشد لذا بایستی سریعاً یکی [[تعیین]] شود تا [[حکومت]] بدون [[سرپرست]] نماند، این جواب را می‌توان داد: چه طور به [[اعتقاد]] [[اهل سنت]] و خود [[ابوبکر]] و [[عمر]]، [[پیامبر خدا]]{{صل}} کسی را [[تعیین]] نکرد ـ اگر چه [[شیعیان]] معتقدند که [[علی]]{{ع}} را به [[خلافت]] [[منصوب]] کرده است ـ و [[انتخاب]] به عهده [[مهاجر]] و [[انصار]] گذاشت، [[عمر]] هم بایستی می‌گفت: اگر این شش نفر تفاهم نکردند، [[مهاجران]] و [[انصار]] [[اجتماع]] کنند و یک نفر را در میان خود [[انتخاب]] نمایند و [[دستور]] گردن زدن کسی را نمی‌داد، پس معلوم می‌شود کاسه‌ای زیر نیم کاسه بوده و پشت پرده طوری طرح این شش نفر ریخته شده بود که سرانجام [[علی]]{{ع}} از [[خلافت]] [[محروم]] شود و کار به دست [[عثمان]] یا [[عبدالرحمن بن عوف]] بیفتد که چنین هم شد و [[ابن عباس]] و [[حضرت علی]]{{ع}} نیز به همین موضوع اظهار [[عقیده]] کرده‌اند. (شرح [[ابن ابی الحدید]]، ج۱، ص۱۸۹).
[[عمر]]، آن‌گاه [[ابوطلحه انصاری]] را فراخواند و گفت: پس از [[دفن]] من با پنجاه تن از [[انصار]] با شمشیرهای آماده، این شش نفر را در خانه‌ای جمع کن و آنان را به [[انتخاب]] یک نفر از میان خود در اسرع وقت وادار نما و اگر [[پنج تن]] از آنان اتفاق کردند و یک تن [[مخالفت]] نمود، گردن او را می‌زنی و اگر چهار تن موافقت و دو تن [[مخالفت]] کردند، آن دو تن را که [[مخالفت]] نموده‌اند، گردن بزن و اگر سه تن با یک نفر موافقت و سه تن با دیگری موافقت کردند، بنگر که [[عبدالرحمان بن عوف]] با کدام گروه است، نظر آن گروه را انجام بده و اگر آن سه تن بر [[مخالفت]] خود پافشاری کردند، گردن آن سه تن را بزن! و [[مسلمانان]] را به حال خود بگذار تا برای خود کسی را برگزینند. در این جا سؤال‌های مهمی هست و آن، اینکه: [[فرمان]] [[عمر]] به کشتن افراد [[مخالف]] با چه مجوز [[شرعی]] و قانونی بوده است؟ آیا از نظر [[شرع]] درست است که یک نفر یا بیشتر حاضر نباشند با کسی که صلاحیت ندارد یا لااقل نزد او صلاحیت ندارد، کشته شود؟ وانگهی، [[عبدالرحمان بن عوف]] در میان آن شش نفر چه مزیتی داشته که [[حق]] تقدم با سه نفری که وی در آن بوده است، باشد؟ و سه نفر دیگری گردن زده شوند؟ این سؤال‌هایی است که هنوز در طول [[تاریخ]] بی‌جواب مانده است. اگر بگویند: [[جامعه اسلامی]] نباید بدون [[حاکم]] باشد لذا بایستی سریعاً یکی [[تعیین]] شود تا [[حکومت]] بدون [[سرپرست]] نماند، این جواب را می‌توان داد: چه طور به [[اعتقاد]] [[اهل سنت]] و خود [[ابوبکر]] و [[عمر]]، [[پیامبر خدا]] {{صل}} کسی را [[تعیین]] نکرد ـ اگر چه [[شیعیان]] معتقدند که [[علی]] {{ع}} را به [[خلافت]] [[منصوب]] کرده است ـ و [[انتخاب]] به عهده [[مهاجر]] و [[انصار]] گذاشت، [[عمر]] هم بایستی می‌گفت: اگر این شش نفر تفاهم نکردند، [[مهاجران]] و [[انصار]] [[اجتماع]] کنند و یک نفر را در میان خود [[انتخاب]] نمایند و [[دستور]] گردن زدن کسی را نمی‌داد، پس معلوم می‌شود کاسه‌ای زیر نیم کاسه بوده و پشت پرده طوری طرح این شش نفر ریخته شده بود که سرانجام [[علی]] {{ع}} از [[خلافت]] [[محروم]] شود و کار به دست [[عثمان]] یا [[عبدالرحمن بن عوف]] بیفتد که چنین هم شد و [[ابن عباس]] و [[حضرت علی]] {{ع}} نیز به همین موضوع اظهار [[عقیده]] کرده‌اند. (شرح [[ابن ابی الحدید]]، ج۱، ص۱۸۹).
چون [[عمر]] به [[خاک]] سپرده شد، طبق [[دستور]] و [[وصیت]] او، [[ابوطلحه]] آن شش نفر را جمع کرد و با پنجاه نفر از [[انصار]] با [[شمشیر]] دور [[خانه]] را محاصره کردند و این شش تن به [[شور]] و [[مشورت]] پرداختند. در این [[شورا]]، [[طلحه]] از همان ابتدا به نفع [[عثمان]] [[کناره‌گیری]] کرد، چون می‌دانست خودش [[رأی]] نخواهد آورد و در ضمن می‌خواست جانب [[عثمان]] را تقویت و جانب [[حضرت علی]]{{ع}} را [[تضعیف]] نماید و خلاصه کاری که برای [[طلحه]] سودی نداشت به [[عثمان]] بخشید. [[زبیر]] برای معارضه با [[طلحه]]، [[حق]] خود را به [[حضرت علی]]{{ع}} واگذار کرد و جانب [[حضرت]] را تقویت نمود؛ زیرا [[زبیر]] پسرعمّه حضرت بود. [[سعد بن ابی وقاص]] هم در این [[شورا]] [[حق]] خود را به پسر عمویش [[عبدالرحمان بن عوف]] بخشید؛ بدین ترتیب اعضای [[شورا]] فقط در سه نفر جمع شدند، [[حضرت علی]]{{ع}}، [[عثمان]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] که اگر یکی از این سه نفر به نفع دیگری کنار رود، کار [[خلافت]] تمام و به عهده او خواهد بود. در اینجا عبدالرحمان گفت: حاضرم کنار بکشم و به نفع یکی از شما [[رأی]] خود را بدهم، حال ببینم کدام یک از شما حاضر به [[کناره‌گیری]] هستید تا من به نفع دیگری [[کناره‌گیری]] کنم؟
چون [[عمر]] به [[خاک]] سپرده شد، طبق [[دستور]] و [[وصیت]] او، [[ابوطلحه]] آن شش نفر را جمع کرد و با پنجاه نفر از [[انصار]] با [[شمشیر]] دور [[خانه]] را محاصره کردند و این شش تن به [[شور]] و [[مشورت]] پرداختند. در این [[شورا]]، [[طلحه]] از همان ابتدا به نفع [[عثمان]] [[کناره‌گیری]] کرد، چون می‌دانست خودش [[رأی]] نخواهد آورد و در ضمن می‌خواست جانب [[عثمان]] را تقویت و جانب [[حضرت علی]] {{ع}} را [[تضعیف]] نماید و خلاصه کاری که برای [[طلحه]] سودی نداشت به [[عثمان]] بخشید. [[زبیر]] برای معارضه با [[طلحه]]، [[حق]] خود را به [[حضرت علی]] {{ع}} واگذار کرد و جانب [[حضرت]] را تقویت نمود؛ زیرا [[زبیر]] پسرعمّه حضرت بود. [[سعد بن ابی وقاص]] هم در این [[شورا]] [[حق]] خود را به پسر عمویش [[عبدالرحمان بن عوف]] بخشید؛ بدین ترتیب اعضای [[شورا]] فقط در سه نفر جمع شدند، [[حضرت علی]] {{ع}}، [[عثمان]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] که اگر یکی از این سه نفر به نفع دیگری کنار رود، کار [[خلافت]] تمام و به عهده او خواهد بود. در اینجا عبدالرحمان گفت: حاضرم کنار بکشم و به نفع یکی از شما [[رأی]] خود را بدهم، حال ببینم کدام یک از شما حاضر به [[کناره‌گیری]] هستید تا من به نفع دیگری [[کناره‌گیری]] کنم؟
[[علی]]{{ع}} و [[عثمان]] ساکت ماندند و هیچ کدام سخنی نگفتند، در این موقع عبدالرحمان خطاب به [[حضرت علی]]{{ع}} گفت: من حاضرم با تو [[بیعت]] کنم، به شرطی که به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[رسول الله]] و رعایت [[سیره]] و روش آن دو شیخ ([[ابوبکر]] و [[عمر]]) عمل نمایی؟ [[حضرت]] فرمود: بر [[کتاب خدا]] و [[سنت رسول خدا]] و آنچه [[اجتهاد]] و [[رأی]] خودم باشد، عمل می‌کنم؛ اما [[عثمان]] به پیشنهاد عبدالرحمان حاضر شد به [[حکم خدا]] و [[سنت پیامبر خدا]] و روش [[شیخین]] عمل نماید و این کار سه نوبت تکرار شد و [[علی]]{{ع}} [[سخن]] عبدالرحمان را همان‌گونه جواب داد و [[عثمان]] هم پذیرفت. بدین ترتیب، عبدالرحمان با [[عثمان]] [[بیعت]] کرد و او را به عنوان [[خلیفه]] معرفی نمود.
[[علی]] {{ع}} و [[عثمان]] ساکت ماندند و هیچ کدام سخنی نگفتند، در این موقع عبدالرحمان خطاب به [[حضرت علی]] {{ع}} گفت: من حاضرم با تو [[بیعت]] کنم، به شرطی که به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[رسول الله]] و رعایت [[سیره]] و روش آن دو شیخ ([[ابوبکر]] و [[عمر]]) عمل نمایی؟ [[حضرت]] فرمود: بر [[کتاب خدا]] و [[سنت رسول خدا]] و آنچه [[اجتهاد]] و [[رأی]] خودم باشد، عمل می‌کنم؛ اما [[عثمان]] به پیشنهاد عبدالرحمان حاضر شد به [[حکم خدا]] و [[سنت پیامبر خدا]] و روش [[شیخین]] عمل نماید و این کار سه نوبت تکرار شد و [[علی]] {{ع}} [[سخن]] عبدالرحمان را همان‌گونه جواب داد و [[عثمان]] هم پذیرفت. بدین ترتیب، عبدالرحمان با [[عثمان]] [[بیعت]] کرد و او را به عنوان [[خلیفه]] معرفی نمود.
متأسفانه، [[عثمان]] نه به [[حکم خدا]] عمل کرد و نه به [[سنت پیامبر]] و نه به روش [[شیخین]] [[رفتار]] نمود که سرانجام پس از یازده سال (۲۴ تا ۳۵ [[هجری]]) با [[شورش]] [[مسلمانان]] و [[مهاجران]] و [[انصار]] به [[قتل]] رسید و جالب این است که [[امیرالمؤمنین]] به [[عبدالرحمان بن عوف]] [[نفرین]] کرد و به او فرمود: «[[سوگند]] به [[خدا]]، تو به این کار دست نزدی مگر به امیدی که [[عمر]] از [[ابوبکر]] داشت، [[خدا]] میان شما [[عطر]] منشم برافشاند (کنایه از نحوست و شومی است)». همین‌طور هم شد؛ زیرا [[عثمان]] با عبدالرحمان [[نزاع]] پیدا کردند و تا آخر [[عمر]] با هم سخن نگفتند. (شرح [[ابن ابی الحدید]]، ج۱، ص۱۸۸).
متأسفانه، [[عثمان]] نه به [[حکم خدا]] عمل کرد و نه به [[سنت پیامبر]] و نه به روش [[شیخین]] [[رفتار]] نمود که سرانجام پس از یازده سال (۲۴ تا ۳۵ [[هجری]]) با [[شورش]] [[مسلمانان]] و [[مهاجران]] و [[انصار]] به [[قتل]] رسید و جالب این است که [[امیرالمؤمنین]] به [[عبدالرحمان بن عوف]] [[نفرین]] کرد و به او فرمود: «[[سوگند]] به [[خدا]]، تو به این کار دست نزدی مگر به امیدی که [[عمر]] از [[ابوبکر]] داشت، [[خدا]] میان شما [[عطر]] منشم برافشاند (کنایه از نحوست و شومی است)». همین‌طور هم شد؛ زیرا [[عثمان]] با عبدالرحمان [[نزاع]] پیدا کردند و تا آخر [[عمر]] با هم سخن نگفتند. (شرح [[ابن ابی الحدید]]، ج۱، ص۱۸۸).
جالب اینکه [[عثمان]] قصر مرتفعی به نام «[[زوراء]]» بنا کرد وقتی تمام شد، [[مردم]] را برای [[اطعام]] در آن [[دعوت]] نمود. [[عبدالرحمان بن عوف]] هم آمد و چون آن ساختمان و انواع غذاها را دید، گفت: ای پسر عفان، ما درباره تو [[اسراف]] و [[تبذیر]] را [[تکذیب]] می‌کردیم ولی اکنون [[تصدیق]] می‌کنیم و من از [[بیعت]] با تو به [[خدا]] [[پناه]] می‌برم. [[عثمان]] [[خشمگین]] شد و به [[غلام]] خود [[دستور]] داد او را از مجلس بیرون انداختند. سپس [[دستور]] داد [[مردم]] دیگر با او سخن نگویند و همنشین او نشوند. [[مردم]] نیز [[اطاعت]] کردند جز [[ابن عباس]] که با او رفت و آمد می‌کرد و او [[قرآن]] و [[احکام]] را پیش [[ابن عباس]] فرامی‌گرفت. وقتی عبدالرحمان مریض شد، [[عثمان]] به عیادتش آمد، اما او با [[عثمان]] [[سخن]] نگفت و تا زمانی که فوت کرد با [[عثمان]] [[قطع]] رابطه داشت، و این بدان جهت بود که [[حضرت علی]]{{ع}} در [[حق]] عبدالرحمان [[نفرین]] کرد که به آرزویش نرسد، و دعای حضرتش [[مستجاب]] شد، و عبدالرحمان از [[منافع]] [[حکومت]] [[محروم]] ماند (شرح [[ابن ابی الحدید]]، ج۱، ص۱۸۸ و ۱۹۶).
جالب اینکه [[عثمان]] قصر مرتفعی به نام «[[زوراء]]» بنا کرد وقتی تمام شد، [[مردم]] را برای [[اطعام]] در آن [[دعوت]] نمود. [[عبدالرحمان بن عوف]] هم آمد و چون آن ساختمان و انواع غذاها را دید، گفت: ای پسر عفان، ما درباره تو [[اسراف]] و [[تبذیر]] را [[تکذیب]] می‌کردیم ولی اکنون [[تصدیق]] می‌کنیم و من از [[بیعت]] با تو به [[خدا]] [[پناه]] می‌برم. [[عثمان]] [[خشمگین]] شد و به [[غلام]] خود [[دستور]] داد او را از مجلس بیرون انداختند. سپس [[دستور]] داد [[مردم]] دیگر با او سخن نگویند و همنشین او نشوند. [[مردم]] نیز [[اطاعت]] کردند جز [[ابن عباس]] که با او رفت و آمد می‌کرد و او [[قرآن]] و [[احکام]] را پیش [[ابن عباس]] فرامی‌گرفت. وقتی عبدالرحمان مریض شد، [[عثمان]] به عیادتش آمد، اما او با [[عثمان]] [[سخن]] نگفت و تا زمانی که فوت کرد با [[عثمان]] [[قطع]] رابطه داشت، و این بدان جهت بود که [[حضرت علی]] {{ع}} در [[حق]] عبدالرحمان [[نفرین]] کرد که به آرزویش نرسد، و دعای حضرتش [[مستجاب]] شد، و عبدالرحمان از [[منافع]] [[حکومت]] [[محروم]] ماند (شرح [[ابن ابی الحدید]]، ج۱، ص۱۸۸ و ۱۹۶).
عبدالرحمان در همان موقع که با [[عثمان]] [[بیعت]] کرد، خطاب به [[حضرت علی]]{{ع}} گفت که باید [[بیعت]] کنی و الا گردنت را می‌زنم! زیرا در آن مجلس فقط عبدالرحمان [[شمشیر]] در دست داشته است. [[حضرت]] در [[غضب]] شد و از مجلس بیرون رفت ولی اعضای [[شورا]] به همراه [[حضرت]] رفتند و گفتند: اگر با [[عثمان]] [[بیعت]] نکنی، با تو [[جهاد]] خواهیم کرد، [[علی]]{{ع}} ناچاراً برگشت و با [[اکراه]] [[بیعت]] نمود (شرح [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، ص۲۶۵).
عبدالرحمان در همان موقع که با [[عثمان]] [[بیعت]] کرد، خطاب به [[حضرت علی]] {{ع}} گفت که باید [[بیعت]] کنی و الا گردنت را می‌زنم! زیرا در آن مجلس فقط عبدالرحمان [[شمشیر]] در دست داشته است. [[حضرت]] در [[غضب]] شد و از مجلس بیرون رفت ولی اعضای [[شورا]] به همراه [[حضرت]] رفتند و گفتند: اگر با [[عثمان]] [[بیعت]] نکنی، با تو [[جهاد]] خواهیم کرد، [[علی]] {{ع}} ناچاراً برگشت و با [[اکراه]] [[بیعت]] نمود (شرح [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، ص۲۶۵).
آری، کسی که برای غیر [[خدا]] و برای رسیدن به [[جاه]] و مقامی پا روی [[حق]] گذارد، [[خداوند]] او را از آن خواسته [[محروم]] می‌کند.
آری، کسی که برای غیر [[خدا]] و برای رسیدن به [[جاه]] و مقامی پا روی [[حق]] گذارد، [[خداوند]] او را از آن خواسته [[محروم]] می‌کند.
در این [[شورای خلافت]] نخستین کسی که در [[حمایت]] از [[حضرت علی]]{{ع}} برخاست و سخن گفت، [[عمار یاسر]] بود که خطاب به عبدالرحمان گفت: اگر می‌خواهی در این باره به [[اختلاف]] نیفتند، به نفع [[علی]] [[بیعت]] کن ([[تاریخ]] [[طبری]]، ج۴، ص۲۳۲).</ref>.
در این [[شورای خلافت]] نخستین کسی که در [[حمایت]] از [[حضرت علی]] {{ع}} برخاست و سخن گفت، [[عمار یاسر]] بود که خطاب به عبدالرحمان گفت: اگر می‌خواهی در این باره به [[اختلاف]] نیفتند، به نفع [[علی]] [[بیعت]] کن ([[تاریخ]] [[طبری]]، ج۴، ص۲۳۲).</ref>.
#'''پس از [[قتل عثمان]] و تلاش [[عمار]] در [[بیعت مردم]] با [[امام]]{{ع}}:''' [[ابو مخنف]] در کتاب الجمل می‌نویسد: پس از [[قتل عثمان]]، [[انصار]] و [[مهاجران]] در [[مسجد پیامبر]]{{صل}} جمع شدند تا ببینند چه کسی عهده‌دار [[خلافت]] آنان شود و چون [[مسجد]] مملو از جمعیّت شد، [[عمار یاسر]]، [[ابو الهیثم بن تیهان]]، [[رفاعة بن مالک]]، [[مالک بن عجلان]] و [[ابو ایوب انصاری]] بر این [[تصمیم]] گرفتند که [[حضرت علی]]{{ع}} را به [[خلافت]] بنشانند، در این میان [[عمار]] با [[ابو الهیثم]] بیش از همگان تلاش می‌کرد و خطاب به آنان گفت: ای گروه [[انصار]]، دیروز را دیدید که [[عثمان]] در میان شما چگونه عمل کرد و اینک هم اگر دقت نکنید و آنچه را که خیر شماست، مورد توجه قرار ندهید، باز هم ممکن است به همان [[مشکلات]] گرفتار شوید. بدون تردید [[علی]]{{ع}} به سبب سابقه و فضلش سزاوارترین [[مردم]] به [[حکومت]] است.
# '''پس از قتل عثمان و تلاش [[عمار]] در بیعت مردم با [[امام]] {{ع}}:''' [[ابو مخنف]] در کتاب الجمل می‌نویسد: پس از قتل عثمان، [[انصار]] و [[مهاجران]] در [[مسجد پیامبر]] {{صل}} جمع شدند تا ببینند چه کسی عهده‌دار [[خلافت]] آنان شود و چون [[مسجد]] مملو از جمعیّت شد، [[عمار یاسر]]، [[ابو الهیثم بن تیهان]]، [[رفاعة بن مالک]]، [[مالک بن عجلان]] و [[ابو ایوب انصاری]] بر این [[تصمیم]] گرفتند که [[حضرت علی]] {{ع}} را به [[خلافت]] بنشانند، در این میان [[عمار]] با [[ابو الهیثم]] بیش از همگان تلاش می‌کرد و خطاب به آنان گفت: ای گروه [[انصار]]، دیروز را دیدید که [[عثمان]] در میان شما چگونه عمل کرد و اینک هم اگر دقت نکنید و آنچه را که خیر شماست، مورد توجه قرار ندهید، باز هم ممکن است به همان [[مشکلات]] گرفتار شوید. بدون تردید [[علی]] {{ع}} به سبب سابقه و فضلش سزاوارترین [[مردم]] به [[حکومت]] است.


بلافاصله آن چند نفر دیگر مثل [[رفاعة بن مالک]] و [[ابوایوب انصای]] و... گفتند: ما به [[خلافت علی]]{{ع}} [[راضی]] و خشنودیم و سپس به دیگر مردمی که از [[انصار]] و [[مهاجران]] بودند، گفتند: ای [[مردم]]، ما به خواست [[خداوند متعال]] برای خودمان و شما از هیچ خیری فروگذار نیستیم و [[علی]]{{ع}} چنان است که خود به خوبی میدانید و ما [[جایگاه]] و [[منزلت]] هیچ کسی را مانند او نمی‌بینیم که بتواند این کار را بر دوش کشد و از او سزاوارتر باشد.
بلافاصله آن چند نفر دیگر مثل [[رفاعة بن مالک]] و [[ابوایوب انصای]] و... گفتند: ما به [[خلافت علی]] {{ع}} [[راضی]] و خشنودیم و سپس به دیگر مردمی که از [[انصار]] و [[مهاجران]] بودند، گفتند: ای [[مردم]]، ما به خواست [[خداوند متعال]] برای خودمان و شما از هیچ خیری فروگذار نیستیم و [[علی]] {{ع}} چنان است که خود به خوبی میدانید و ما جایگاه و [[منزلت]] هیچ کسی را مانند او نمی‌بینیم که بتواند این کار را بر دوش کشد و از او سزاوارتر باشد.


[[مردم]] حاضر همه گفتند: آری، ما [[راضی]] هستیم و [[علی]]{{ع}} در نظر ما همان است که گفتید، بلکه بهتر از آن است که گفتید لذا [[مردم]] همگان برخاستند و به [[خدمت]] [[علی]]{{ع}} رفتند و او را از خانه‌اش برای [[بیعت مردم]] با ایشان بیرون آوردند و طوری [[هجوم]] آوردند مثل [[هجوم]] شتران [[تشنه]] به آبشخور، به طوری که نزدیک بود برخی از آنان زیر دست و پا تلف شوند<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸؛ توضیح بیشتر را در شرح حال مالک بن تیهان در همین اثر ملاحظه کنید.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۴۰-۱۰۴۶.</ref>
[[مردم]] حاضر همه گفتند: آری، ما [[راضی]] هستیم و [[علی]] {{ع}} در نظر ما همان است که گفتید، بلکه بهتر از آن است که گفتید لذا [[مردم]] همگان برخاستند و به خدمت [[علی]] {{ع}} رفتند و او را از خانه‌اش برای بیعت مردم با ایشان بیرون آوردند و طوری هجوم آوردند مثل هجوم شتران [[تشنه]] به آبشخور، به طوری که نزدیک بود برخی از آنان زیر دست و پا تلف شوند<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸؛ توضیح بیشتر را در شرح حال مالک بن تیهان در همین اثر ملاحظه کنید.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۴۰-۱۰۴۶.</ref>


==نقش [[عمار]] پس از [[خلافت علی]]{{ع}}==
== نقش [[عمار]] پس از [[خلافت علی]] {{ع}} ==
[[عمار]] نه تنها در رسیدن [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[مقام ولایت]] تلاش پیگیر داشت بلکه در ادامه و استقرار [[خلافت امام]]{{ع}} تا فدای [[جان]] خود پیش رفت و از این کار دریغ نورزید، اینک مواردی از جانفشانی [[عمار]] در [[جنگ جمل]] و [[صفین]] را یادآور می‌شویم:
[[عمار]] نه تنها در رسیدن [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به [[مقام ولایت]] تلاش پیگیر داشت بلکه در ادامه و استقرار خلافت امام {{ع}} تا فدای [[جان]] خود پیش رفت و از این کار دریغ نورزید، اینک مواردی از جانفشانی [[عمار]] در [[جنگ جمل]] و [[صفین]] را یادآور می‌شویم:
#'''نقش سازنده [[عمار]] در نیروهای [[کوفی]] و [[عزل]] [[ابوموسی اشعری]]:''' قبل از شروع [[جنگ جمل]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از بین [[راه]] [[بصره]]، دو بار [[نامه]] برای [[ابو موسی اشعری]] [[حاکم کوفه]] نوشت و از او خواست مانع حرکت [[مردم]] برای کمک به آن [[حضرت]] نشود؛ اما [[ابو موسی]] توجهی نکرد و در جلوگیری حرکت [[مردم]] [[اصرار]] ورزید، لذا [[امام]]{{ع}}، [[عمار]] و فرزندش [[امام حسن]] را به همراه نامه‌ای به [[کوفه]] اعزام کرد و آن دو، [[نامه]] را برای [[مردم]] خواندند. آن‌گاه [[امام حسن]]{{ع}} خطبه‌ای خواند و دربارۀ [[مناقب]] پدرش [[امیرمؤمنان]]{{ع}} و [[لزوم]] [[حمایت]] از او سخن گفت. پس از آن [[حضرت]]، [[عمار یاسر]] برخاست و پس از [[حمد]] و [[سپاس]] [[الهی]] و [[درود]] بر [[پیامبر]]{{صل}} چنین گفت: "ای [[مردم]]، [[برادر]] پیامبرتان و پسر عموی او ([[امیرالمؤمنین]]{{ع}}) از شما می‌خواهد برای [[یاری دین خدا]] حرکت کنید، و اینک [[خداوند]] شما را در مورد دو چیز در بوته [[امتحان]] قرار داده: یکی در مورد [[حرمت]] و [[حق]] [[دین]] شما و دومی در مورد [[حق]] مادرتان ([[عایشه]])، [[بدیهی]] است که [[حق]] [[دین]] شما واجب‌تر و رعایت [[حرمت]] آن بزرگتر است. ای [[مردم]]، بر شما باد ملازمت با امامی که لازم نیست به او [[آداب]] آموخته شود و فقیهی که لازم نیست به او [[فقه]] و دانشی [[تعلیم]] داده شود. او [[نیرومندی]] است که در [[جنگ]] [[درماندگی]] ندارد و کسی است که در [[اسلام]] دارای چنان سابقه‌ای است که هیچ کس را به آن [[راه]] نیست و اگر شما به حضورش روید، به خواست [[خداوند]] کار شما را برای شما روشن می‌سازد". آن گاه [[ابو موسی]] دوباره [[مردم]] را از رفتن به [[جنگ]] برحذر داشت اما با [[اعتراض]] [[عمار]] مواجه شد، وقتی خبر [[مخالفت]] [[مجدد]] [[ابوموسی]] به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} رسید قبل از رسیدن به [[بصره]]، [[مالک اشتر]] را به [[کوفه]] فرستاد و او به [[دستور امام]]{{ع}} و [[حمایت]] [[امام حسن]]{{ع}} و [[عمار یاسر]]، [[ابو موسی]] را [[عزل]] و به همراه [[دوازده]] هزار نیرو از [[کوفه]] به [[امام]] پیوستند<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۰-۲۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۱-۴۸۲.</ref>.
# '''نقش سازنده [[عمار]] در نیروهای [[کوفی]] و عزل [[ابوموسی اشعری]]:''' قبل از شروع [[جنگ جمل]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} از بین راه [[بصره]]، دو بار [[نامه]] برای [[ابو موسی اشعری]] [[حاکم کوفه]] نوشت و از او خواست مانع حرکت [[مردم]] برای کمک به آن [[حضرت]] نشود؛ اما [[ابو موسی]] توجهی نکرد و در جلوگیری حرکت [[مردم]] [[اصرار]] ورزید، لذا [[امام]] {{ع}}، [[عمار]] و فرزندش [[امام حسن]] را به همراه نامه‌ای به [[کوفه]] اعزام کرد و آن دو، [[نامه]] را برای [[مردم]] خواندند. آن‌گاه [[امام حسن]] {{ع}} خطبه‌ای خواند و دربارۀ [[مناقب]] پدرش [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و [[لزوم]] [[حمایت]] از او سخن گفت. پس از آن [[حضرت]]، [[عمار یاسر]] برخاست و پس از [[حمد]] و [[سپاس]] [[الهی]] و [[درود]] بر [[پیامبر]] {{صل}} چنین گفت: "ای [[مردم]]، [[برادر]] پیامبرتان و پسر عموی او ([[امیرالمؤمنین]] {{ع}}) از شما می‌خواهد برای [[یاری دین خدا]] حرکت کنید، و اینک [[خداوند]] شما را در مورد دو چیز در بوته [[امتحان]] قرار داده: یکی در مورد [[حرمت]] و [[حق]] [[دین]] شما و دومی در مورد [[حق]] مادرتان ([[عایشه]])، [[بدیهی]] است که [[حق]] [[دین]] شما واجب‌تر و رعایت [[حرمت]] آن بزرگتر است. ای [[مردم]]، بر شما باد ملازمت با امامی که لازم نیست به او [[آداب]] آموخته شود و فقیهی که لازم نیست به او [[فقه]] و دانشی [[تعلیم]] داده شود. او [[نیرومندی]] است که در [[جنگ]] [[درماندگی]] ندارد و کسی است که در [[اسلام]] دارای چنان سابقه‌ای است که هیچ کس را به آن راه نیست و اگر شما به حضورش روید، به خواست [[خداوند]] کار شما را برای شما روشن می‌سازد". آن گاه [[ابو موسی]] دوباره [[مردم]] را از رفتن به [[جنگ]] برحذر داشت اما با [[اعتراض]] [[عمار]] مواجه شد، وقتی خبر [[مخالفت]] مجدد [[ابوموسی]] به [[امیرمؤمنان]] {{ع}} رسید قبل از رسیدن به [[بصره]]، [[مالک اشتر]] را به [[کوفه]] فرستاد و او به دستور امام {{ع}} و حمایت [[امام حسن]] {{ع}} و [[عمار یاسر]]، [[ابو موسی]] را عزل و به همراه دوازده هزار نیرو از [[کوفه]] به [[امام]] پیوستند<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۰-۲۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۱-۴۸۲.</ref>.
#'''[[عمار]] و [[هلاکت]] ابن یثربی در [[جنگ جمل]]:''' [[عمار یاسر]] در [[جنگ جمل]] از نظر توان و [[قدرت]] ضعیف‌ترین کسی بود که در آن روز به [[جنگ]] آمده بود. شمشیرش از همه کوتاه‌تر، نیزه‌اش از همه باریک‌تر، ساق پایش از همه لاغرتر بود. در روز [[نبرد جمل]]، [[عمرو بن یثربی]] از دلاوران [[سپاه]] [[عایشه]]، چند نفر از [[یاران]] نزدیک و [[دلاور]] [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} مثل [[علباء بن هیثم]]، [[هند بن عمرو جملی]] و [[زید بن صوحان]] را به [[شهادت]] رسانده بود و به کشتن این جمع اکتفا نکرد و مجدداً لگام شتر [[عایشه]] را رها کرد و برای چندمین بار به میدان آمد و هماورد ‌طلبید. در این نوبت [[عمار یاسر]] برای [[جنگ]] با او بیرون آمد و [[مردم]] [[استرجاع]] {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} می‌گفتند و از [[خداوند]] می‌خواستند که او به [[سلامت]] بازگردد. [[عمار یاسر]] با [[عمرو بن یثربی]] روبه‌رو شد و به یک دیگر حمله کردند. [[شمشیر]] [[عمرو بن یثربی]] در سپر [[عمار]] گیر کرد و دیگر نتوانست کاری بکند، در این موقع [[عمار]] چنان ضربه‌ای به سرش زد و او را نقش بر [[زمین]] کرد و بعد پای او را گرفت و کشان‌کشان [[بدن]] نیمه جانش را بر روی [[خاک]] کشید و به حضور [[حضرت علی]]{{ع}} آورد و به [[دستور امام]]{{ع}} او را به خاطر کشتن چند تن از یارانش به [[هلاکت]] رساندند<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۹؛ ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۵۱۹ و ۵۳۱. البته چگونگی شهادت علباء، زید بن صوحان و هند جملی در شرح حال خودشان آمده است و در ضمن نسبت به کشنده «عمرو بن یثربی» اختلاف است بعضی قاتل او را مالک اشتر دانسته‌اند.</ref>.
# '''[[عمار]] و هلاکت ابن یثربی در [[جنگ جمل]]:''' [[عمار یاسر]] در [[جنگ جمل]] از نظر توان و [[قدرت]] ضعیف‌ترین کسی بود که در آن روز به [[جنگ]] آمده بود. شمشیرش از همه کوتاه‌تر، نیزه‌اش از همه باریک‌تر، ساق پایش از همه لاغرتر بود. در روز [[نبرد جمل]]، عمرو بن یثربی از دلاوران [[سپاه]] [[عایشه]]، چند نفر از [[یاران]] نزدیک و [[دلاور]] [[سپاه]] [[حضرت علی]] {{ع}} مثل [[علباء بن هیثم]]، [[هند بن عمرو جملی]] و [[زید بن صوحان]] را به [[شهادت]] رسانده بود و به کشتن این جمع اکتفا نکرد و مجدداً لگام شتر [[عایشه]] را رها کرد و برای چندمین بار به میدان آمد و هماورد ‌طلبید. در این نوبت [[عمار یاسر]] برای [[جنگ]] با او بیرون آمد و [[مردم]] [[استرجاع]] {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} می‌گفتند و از [[خداوند]] می‌خواستند که او به [[سلامت]] بازگردد. [[عمار یاسر]] با عمرو بن یثربی روبه‌رو شد و به یک دیگر حمله کردند. [[شمشیر]] عمرو بن یثربی در سپر [[عمار]] گیر کرد و دیگر نتوانست کاری بکند، در این موقع [[عمار]] چنان ضربه‌ای به سرش زد و او را نقش بر [[زمین]] کرد و بعد پای او را گرفت و کشان‌کشان بدن نیمه جانش را بر روی خاک کشید و به حضور [[حضرت علی]] {{ع}} آورد و به دستور امام {{ع}} او را به خاطر کشتن چند تن از یارانش به هلاکت رساندند<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۹؛ ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۵۱۹ و ۵۳۱. البته چگونگی شهادت علباء، زید بن صوحان و هند جملی در شرح حال خودشان آمده است و در ضمن نسبت به کشنده «عمرو بن یثربی» اختلاف است بعضی قاتل او را مالک اشتر دانسته‌اند.</ref>.
#'''[[عمار]] و پی کردن شتر [[عایشه]]:''' هنگامی که [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} دید، [[مردم]] کنار شتر ([[جمل]]) [[عایشه]] نابود می‌شوند و تا این شتر زنده است، دست‌ها بریده و [[جان‌ها]] به [[هلاکت]] می‌رسد (هفتاد نفر از [[قریش]] در کنار لگام شتر [[عایشه]] کشته شدند) لذا مالک و [[عمار یاسر]] را فراخواند و به آن دو فرمود: "شما دو نفر بروید و شتر [[عایشه]] را پی کنید (از بین ببرید) که تا آن زنده باشد [[آتش]] [[جنگ]] فرو نمی‌نشیند، زیرا آنها شتر را [[قبله]] خود قرار داده‌اند"<ref>{{متن حدیث|اذهبا فاعقرا هذا الجمل فإن الحرب لا يبوخ ضرامها ما دام حيا إنهم قد اتخذوه قبلة}}</ref>
# '''[[عمار]] و پی کردن شتر [[عایشه]]:''' هنگامی که [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} دید، [[مردم]] کنار شتر ([[جمل]]) [[عایشه]] نابود می‌شوند و تا این شتر زنده است، دست‌ها بریده و [[جان‌ها]] به هلاکت می‌رسد (هفتاد نفر از [[قریش]] در کنار لگام شتر [[عایشه]] کشته شدند) لذا مالک و [[عمار یاسر]] را فراخواند و به آن دو فرمود: "شما دو نفر بروید و شتر [[عایشه]] را پی کنید (از بین ببرید) که تا آن زنده باشد [[آتش]] [[جنگ]] فرو نمی‌نشیند، زیرا آنها شتر را [[قبله]] خود قرار داده‌اند"<ref>{{متن حدیث|اذهبا فاعقرا هذا الجمل فإن الحرب لا يبوخ ضرامها ما دام حيا إنهم قد اتخذوه قبلة}}</ref>


[[عمار]] به همراه [[مالک اشتر]] - به [[دستور امام]]{{ع}} - به شتر [[عایشه]] نزدیک شدند و شتر او را به [[هلاکت]] رساندند، در این موقع [[یاران]] [[عایشه]] گریختند و [[عایشه]] را تنها گذاشتند، [[امام]]{{ع}} به [[محمد بن ابوبکر]] که در [[خدمت]] سپاهیانش بود، فرمود: "خواهرت، [[عایشه]] را دریاب و [[پناه]] بده تا [[فتنه]] دیگری پیش نیاید". [[محمد]] بلافاصله به خواهرش [[عایشه]] نزدیک شد و او را در [[خانه]] [[عبدالله بن خلف خزاعی]] [[مسکن]] داد<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۲۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۴۶-۱۰۴۹.</ref>
[[عمار]] به همراه [[مالک اشتر]] - به دستور امام {{ع}} - به شتر [[عایشه]] نزدیک شدند و شتر او را به هلاکت رساندند، در این موقع [[یاران]] [[عایشه]] گریختند و [[عایشه]] را تنها گذاشتند، [[امام]] {{ع}} به [[محمد بن ابوبکر]] که در خدمت سپاهیانش بود، فرمود: "خواهرت، [[عایشه]] را دریاب و پناه بده تا [[فتنه]] دیگری پیش نیاید". [[محمد]] بلافاصله به خواهرش [[عایشه]] نزدیک شد و او را در [[خانه]] عبدالله بن خلف خزاعی [[مسکن]] داد<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۲۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۴۶-۱۰۴۹.</ref>


==نقش جاودانه [[عمار]] در [[صفین]]==
== نقش جاودانه [[عمار]] در [[صفین]] ==
حضور [[عمار]] در رکاب [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در [[صفین]] نه تنها باعث تقویت [[روحی]] [[سپاهیان]] [[اسلام]] و [[تضعیف]] و [[سستی]] در [[لشکریان]] [[معاویه]] بود، بلکه سخنان و کلمات به [[حق]] و حمایت‌های بی‌دریغ او از [[علی]]{{ع}} به سربازان و حتی [[فرماندهان لشکر]] [[عراق]]، نیرو و توان مضاعف می‌بخشید و خطبه‌های او در آغاز حرکت و در گرماگرم [[جنگ]] و به خصوص [[شهادت]] او در روزهای آخر [[جنگ صفین]]، چنان تزلزلی در [[سپاه شام]] ایجاد کرد که نزدیک بود کار آن [[سپاه]] یک سره شود و [[تاریخ اسلام]] در مسیر خود قرار گیرد؛ اما حیله‌های [[معاویه]] و [[عمروعاص]] به خصوص بالای نیزه کردن قرآ‌ن‌ها، [[معاویه]] را از [[شکست]] حتمی [[نجات]] داد و فتنه‌ای در [[سپاه]] نیرومند [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به وجود آورد که مانع [[پیروزی]] قطعی [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گردید.
حضور [[عمار]] در رکاب [[امیرمؤمنان]] {{ع}} در [[صفین]] نه تنها باعث تقویت [[روحی]] سپاهیان اسلام و تضعیف و [[سستی]] در [[لشکریان]] [[معاویه]] بود، بلکه سخنان و کلمات به [[حق]] و حمایت‌های بی‌دریغ او از [[علی]] {{ع}} به سربازان و حتی فرماندهان لشکر [[عراق]]، نیرو و توان مضاعف می‌بخشید و خطبه‌های او در آغاز حرکت و در گرماگرم [[جنگ]] و به خصوص [[شهادت]] او در روزهای آخر [[جنگ صفین]]، چنان تزلزلی در سپاه شام ایجاد کرد که نزدیک بود کار آن [[سپاه]] یک سره شود و تاریخ اسلام در مسیر خود قرار گیرد؛ اما حیله‌های [[معاویه]] و [[عمروعاص]] به خصوص بالای نیزه کردن قرآ‌ن‌ها، [[معاویه]] را از [[شکست]] حتمی [[نجات]] داد و فتنه‌ای در [[سپاه]] نیرومند [[امیرمؤمنان]] {{ع}} به وجود آورد که مانع [[پیروزی]] قطعی [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} گردید.


اینک به مواردی از حمایت‌های بی‌دریغ و فداکاری‌های مخلصانه [[عمار]] تا مرز [[شهادت]] او در این [[جنگ]]، می‌پردازیم:
اینک به مواردی از حمایت‌های بی‌دریغ و فداکاری‌های مخلصانه [[عمار]] تا مرز [[شهادت]] او در این [[جنگ]]، می‌پردازیم:
#'''[[حمایت]] از [[جنگ]] با [[شامیان]]:''' موقعی که [[امیرمؤمنان]] برای [[جنگ]] با [[شامیان]] آماده می‌شد، نخست موضوع را با [[مهاجران]] و [[انصار]] در میان گذاشت و از آنان [[مشورت]] خواست، [[یاران]] هر کدام سخنی گفتند و [[عمار یاسر]] در [[حمایت]] از [[جنگ]] با [[شامیان]] چنین گفت: "ای [[امیرمؤمنان]]، اگر می‌توانی یک روز هم درنگ نکنی، چنان کن و پیش از آنکه شعله [[آتش]] [[تبهکاران]] برافروخته شود و [[رأی]] آنان بر [[گریز]] و [[تفرقه]] [[استوار]] گردد، ما را به سوی آنان ببر و نخست آنان را به رسد و [[صلاح]] [[دعوت]] نما، اگر پذیرفتند، [[سعادتمند]] شده‌اند و اگر چیزی جز [[جنگ]] با ما را نپذیرند، به [[خدا]] [[سوگند]] که ریختن [[خون]] ایشان و کوشش در [[جهاد]] با ایشان مایۀ [[قرب به خداوند]] و کرامتی از سوی [[پروردگار]] است"<ref>ر.ک: وقعة صفین، ص۹۲-۹۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۷۰-۱۷۳.</ref>.
# '''حمایت از [[جنگ]] با [[شامیان]]:''' موقعی که [[امیرمؤمنان]] برای [[جنگ]] با [[شامیان]] آماده می‌شد، نخست موضوع را با [[مهاجران]] و [[انصار]] در میان گذاشت و از آنان [[مشورت]] خواست، [[یاران]] هر کدام سخنی گفتند و [[عمار یاسر]] در حمایت از [[جنگ]] با [[شامیان]] چنین گفت: "ای [[امیرمؤمنان]]، اگر می‌توانی یک روز هم درنگ نکنی، چنان کن و پیش از آنکه شعله [[آتش]] [[تبهکاران]] برافروخته شود و رأی آنان بر [[گریز]] و [[تفرقه]] [[استوار]] گردد، ما را به سوی آنان ببر و نخست آنان را به رسد و [[صلاح]] [[دعوت]] نما، اگر پذیرفتند، [[سعادتمند]] شده‌اند و اگر چیزی جز [[جنگ]] با ما را نپذیرند، به [[خدا]] [[سوگند]] که ریختن [[خون]] ایشان و کوشش در [[جهاد]] با ایشان مایۀ [[قرب به خداوند]] و کرامتی از سوی [[پروردگار]] است"<ref>ر.ک: وقعة صفین، ص۹۲-۹۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۷۰-۱۷۳.</ref>.
#'''[[عمار]]، [[فرمانده]] بخشی از [[سپاه]] [[صفین]]:''' [[امیرالمؤمنین]] پس از پایان [[محرم]] [[سال]] ۳۷ [[هجری قمری]] و آغاز ماه صفر که رفت و آمد سران [[سپاه]] نزد [[معاویه]] و گفت‌وگوها به جایی نرسید [[سپاه]] خود را آرایش داد و [[منظم]] کرد و [[عمار یاسر]] را به [[فرماندهی]] و سالاری کل سواران و [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] را بر پیادگان [[سپاه]] گماشت و [[پرچم]] [[سپاه]] را به [[هاشم بن عتبه]] ([[هاشم مرقال]]) سپرد و [[اشعث بن قیس]] را بر [[میمنه]] و [[عبدالله بن عباس]] را بر [[میسره]] گمارد و سپس بر گروه‌های کوچکتر افراد مورد [[تأیید]] و دلاوران مطمئن را نیز [[فرماندهی]] بخشید<ref>وقعة صفین، ص۲۰۵.</ref>.  
# '''[[عمار]]، فرمانده بخشی از [[سپاه]] [[صفین]]:''' [[امیرالمؤمنین]] پس از پایان [[محرم]] [[سال]] ۳۷ هجری قمری و آغاز ماه صفر که رفت و آمد سران [[سپاه]] نزد [[معاویه]] و گفت‌وگوها به جایی نرسید [[سپاه]] خود را آرایش داد و [[منظم]] کرد و [[عمار یاسر]] را به [[فرماندهی]] و سالاری کل سواران و [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] را بر پیادگان [[سپاه]] گماشت و [[پرچم]] [[سپاه]] را به [[هاشم بن عتبه]] ([[هاشم مرقال]]) سپرد و [[اشعث بن قیس]] را بر میمنه و [[عبدالله بن عباس]] را بر [[میسره]] گمارد و سپس بر گروه‌های کوچکتر افراد مورد [[تأیید]] و دلاوران مطمئن را نیز [[فرماندهی]] بخشید<ref>وقعة صفین، ص۲۰۵.</ref>.  
#'''[[عمار]] و جواب اعتراض‌ها:''' [[حبیب بن ابی ثابت]] [[نقل]] می‌کند: در هنگامه [[جنگ صفین]] مردی به [[عمار]] گفت: ای ابوالیقطان، مگر [[پیامبر خدا]]{{صل}} نفرمودند: "با [[مردم]] [[جنگ]] کنید تا [[اسلام]] آورند، و همین که [[مسلمان]] شدند [[خون‌ها]] و [[اموال]] خود را از من [[حفظ]] کرده‌اند -و دیگر کسی به [[جان]] و [[مال]] آنها متعرض نشود-"<ref>{{متن حدیث|قَاتِلُوا النَّاسَ حَتَّى يُسْلِمُوا فَإِذَا أَسْلَمُوا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ}}؟</ref>. [[عمار]] به او گفت: آری، [[پیامبر خدا]]{{صل}} چنین فرمودند، اما به [[خدا]] [[سوگند]]، اینان [[مسلمان]] نشدند، بلکه به ظاهر [[تسلیم]] شدند و [[کفر]] را در سینه [[نهان]] داشتند تا برای اظهار آن یارانی پیدا کردند<ref>وقعة صفین، ص۲۱۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۱۶.</ref>. [[عمار]]، هم چنین در ملاقاتی که با [[عمروعاص]] در بحبوحه [[جنگ]] داشت با استدلال‌های محکم از [[اقدام]] [[مردم]] در کشتن [[عثمان]] و [[جنگ]] علیه [[معاویه]] و [[شامیان]]، [[عمر
# '''[[عمار]] و جواب اعتراض‌ها:''' [[حبیب بن ابی ثابت]] [[نقل]] می‌کند: در هنگامه [[جنگ صفین]] مردی به [[عمار]] گفت: ای ابوالیقطان، مگر [[پیامبر خدا]] {{صل}} نفرمودند: "با [[مردم]] [[جنگ]] کنید تا [[اسلام]] آورند، و همین که [[مسلمان]] شدند [[خون‌ها]] و [[اموال]] خود را از من [[حفظ]] کرده‌اند -و دیگر کسی به [[جان]] و [[مال]] آنها متعرض نشود-"<ref>{{متن حدیث|قَاتِلُوا النَّاسَ حَتَّى يُسْلِمُوا فَإِذَا أَسْلَمُوا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ}}؟</ref>. [[عمار]] به او گفت: آری، [[پیامبر خدا]] {{صل}} چنین فرمودند، اما به [[خدا]] [[سوگند]]، اینان [[مسلمان]] نشدند، بلکه به ظاهر [[تسلیم]] شدند و [[کفر]] را در سینه [[نهان]] داشتند تا برای اظهار آن یارانی پیدا کردند<ref>وقعة صفین، ص۲۱۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۱۶.</ref>. [[عمار]]، هم چنین در ملاقاتی که با [[عمروعاص]] در بحبوحه [[جنگ]] داشت با استدلال‌های محکم از [[اقدام]] [[مردم]] در کشتن [[عثمان]] و [[جنگ]] علیه [[معاویه]] و [[شامیان]]، [[عمروعاص]] را محکوم نمود و از [[امام المتقین]] [[علی]]{{ع}} و [[حقانیت]] او [[دفاع]] کرد<ref>وقعة صفین، ص۳۳۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸ ص۲۱.</ref>.
#'''حملات پی در پی [[عمار]] تا [[شهادت]]:''' [[ابن اثیر]] می‌نویسد: [[ابو عبدالرحمان سلمی]] [[نقل]] می‌کند که در [[جنگ صفین]] در رکاب [[علی]]{{ع}} [[شاهد]] بودم که [[عمار بن یاسر]] به نقطه‌ای از نقاط درگیری و به هر ناحیه‌ای از نواحی [[جنگ]] حمله‌ور نمی‌شد مگر این که [[اصحاب رسول الله]]{{صل}} که در این [[جنگ]] در رکاب [[حضرت]] بودند پشت سر او قرار می‌گرفتند و لحظه‌ای او را رها نمی‌کردند؛ گویی که او [[عَلَم]] و [[پرچم]] آن [[جماعت]] از [[اصحاب پیامبر]] بود.
وی در ادامه می‌گوید: من خود از او شنیدم که خطاب به [[هاشم بن عتبه]] معروف به [[هاشم مرقال]] سردار معروف پیاده [[نظام]] [[سپاه علی]]{{ع}} می‌گفت: "ای [[هاشم]]، آیا از [[بهشت]] فرار می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی [[بهشت]] زیر بارقۀ همین شمشیرهاست؟ امروز روز [[ملاقات]] من با [[حبیب]] خودم [[محمد]]{{صل}} و [[یاران]] اوست، به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[دشمن]] آن [[قدر]] بر ما بتازد که ناچار به دره‌های [[هجر]] [[پناهنده]] شویم باز هم در مورد [[حقانیت]] خود راهی که [[انتخاب]] کرده‌ایم و در مورد [[خوی]] [[تجاوزگری]] و [[عداوت]] [[دشمن]] لحظه‌ای دچار تردید نخواهم شد"<ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۶.</ref>.
[[کشی]] و دیگر مؤرخان از [[ابوالبختری]] [[نقل]] می‌کنند که: در یکی از روزهای [[جنگ صفین]] شربتی از شیر برای [[عمار]] آوردند، همین که به دست وی دادند، لبخندی زد و گفت: [[رسول خدا]]{{صل}} به من فرمود:آخرین شرابی که در [[دنیا]] می‌نوشی جرعۀ شیری خواهد بود تا از [[دنیا]] بروی.<ref>{{متن حدیث|آخِرُ شَرَابٍ تَشْرَبُهُ مِنَ الدُّنْيَا مَذْقَةٌ مِنْ لَبَنٍ حَتَّى تَمُوتَ}}؛ رجال کشی، ص۳۳، ح۶۴؛ ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۸۱.</ref>؛
[[عمار]] پس از بازگو کردن این [[حدیث]]، شیر را نوشید و به [[قتال]] پرداخت و به قدری در امر [[جهاد]] [[پایداری]] کرد که [[عاقبت]] در همان زمان و در [[ربیع الاول]] یا [[ربیع]] الآخر سال ۳۷ [[هجری]] به دست [[ستمکاران]] ([[سپاهیان]] [[معاویه]]) به [[قتل]] رسید و سن او در این زمان بالغ بر ۹۴ سال بود. قول دیگری سن او را در زمان [[شهادت]] ۹۳ و [[روایت]] دیگری ۹۱ سال ذکر کرده است<ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۶ و....</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۰۴۹-۱۰۵۲.</ref>
== بازتاب [[شهادت]] [[عمار]] بر سپاه امام{{ع}} ==
بر اساس روایتی که درباره [[فضایل]] [[عمار]] از [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] شده، افرادی که در حمایت از [[حضرت علی]]{{ع}} به [[شک]] افتاده بودند، پس از [[شهادت]] [[عمار]] در رکاب حضرت آمدند و تا مرز [[شهادت]] پیش رفتند.
[[ابن اثیر]] در ضمن بیان [[مناقب]] [[عمار]]، این [[حدیث]] را آورده که عماره [[فرزند]] [[خزیمة بن ثابت]] گفت: پدرم [[خزیمه]] در [[جنگ جمل]] حضور یافت و در آن [[جنگ]] کمترین نرمش نسبت به [[دشمن]] از خود نشان نداد. [[خزیمه]] هم چنین در [[نبرد صفین]] نیز شرکت جست اما وارد [[پیکار]] نشد نه به نفع [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]] و نه علیه آن. او می‌گفت: من در این [[جنگ]] دست به [[شمشیر]] نخواهم برد مگر این که [[عمار بن یاسر]] کشته شود و به محض کشته شدن [[عمار]] معلوم خواهد شد که کدام یک از این دو [[فرقه]] [[قاتل]] او خواهند بود که در این صورت [[حجت]] بر من تمام شده و علیه جناح [[قاتل]] او وارد [[پیکار]] خواهم شد؛ زیرا من خود از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیده‌ام که فرمود: "عمار به دست [[اهل بغی]] کشته می‌شود".
[[خزیمه]] پس از [[شهادت]] [[عمار]] گفت: اکنون [[حق و باطل]] را به خوبی شناختم. وی آن‌گاه علیه قوای [[شام]] وارد نبردی بی‌امان شد و به حدی از خود [[استقامت]] و [[پایداری]] نشان داد تا این که او نیز به [[سرنوشت]] [[عمار]] دچار شد و در همان [[نبرد]] به [[شهادت]] رسید<ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۷.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۵۲-۱۰۵۳.</ref>
 
==[[حیله]] [[معاویه]] در واکنش به [[شهادت]] [[عمار]]==
فاجعۀ [[شهادت]] [[عمار]] اگر چه روحیه متین و [[استوار]] [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} را سخت متأثر ساخت و همه [[یاران]] [[وفادار]] و [[شیعیان]] [[مخلص]] آن حضرت را [[عزادار]] کرد. اما [[اضطراب]] حاصل از فقدان این [[صحابی]] [[جلیل]] القدر فقط به [[سپاهیان]] [[علی]]{{ع}} محدود نمی‌شد، بلکه [[سپاه شام]] نیز از این فاجعه تکان خورد و موازنه و [[تعادل]] [[قدرت]] به زیان آنان به هم ریخت؛ زیرا پس از [[شهادت]] [[عمار]] به دست [[سپاهیان]] [[معاویه]] - با توجه به [[حدیث مشهور]] [[نبوی]]، که [[عمار]] را گروه [[ستمگر]] به [[قتل]] میرساند – یگانهایی از قوای [[معاویه]] در صدد بر آمدند که هر چه سریع‌تر از اردوگاه [[معاویه]] که [[سپاه]] [[بغی]] و [[عدوان]] نام گرفت، فاصله بگیرند و به [[جبهه حق]] و [[سپاه علی]]{{ع}} بپیوندند؛ زیرا با [[شهادت]] [[عمار]] دیگر [[حق و باطل]] برای جویندگان [[حقیقت]] [[کشف]] گردید و وسوسه‌ها زایل شد و [[شک]] و [[تردیدها]] به [[یقین]] مبدل گردید.
از این‌رو [[معاویه]] و [[عمرو بن عاص]] بر آن شدند که به هر وسیله ممکن، از شدت [[اضطراب]] [[سپاه]] خود بکاهند و با [[تمسک]] به حیلۀ جدیدی [[راه]] فرار نیروهای خود و [[پیوستن]] آنان را به اردوگاه [[علی]] بیندند.
در این باره به [[تدبیر]] نشستند و بالاخره چاره‌ای اندیشیدند و آن این بود که در میان [[سپاه]] خود شایع کردند که: آری، [[رسول خدا]]{{صل}} خطاب به [[عمار]] فرموده بود که: "تو سرانجام به دست [[اهل بغی]] و [[عدوان]] کشته خواهی شد". آری، [[عاقبت]] [[وعده]] صادق [[رسول خدا]]{{صل}} به [[حقیقت]] پیوست و [[عمار]] به دست گروهی ناجوانمرد به [[قتل]] رسید، اما آیا نمی‌دانید که [[قاتل]] [[حقیقی]] او [[علی]] است، مگر نه این است که [[علی]] او را به این معرکه کشید و اسباب [[مرگ]] او را فراهم ساخت، پس بدانید که [[قاتل]] او و [[مسئول]] [[مرگ]] او کسی جز [[علی]] نیست!
سخن [[معاویه]] که به صورت ظاهر قابل قبول بود، توسط جاسوسان و مأموران مخصوص [[معاویه]] در میان [[سپاه شام]] طنین‌انداز شد و موجی از [[سرور]] سراسر [[سپاه]] او را فراگرفت و به [[دستور]] [[معاویه]] و همه سربازان از خیمه‌ها بیرون ریختند و فریاد زدند: آری، [[قاتل]] [[عمار]] کسی است که او را به میدان [[جنگ]] آورده و اسباب [[مرگ]] او را فراهم ساخته است<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۸۱؛ اعیان الشیعه، ج۸، ص۳۷۴؛ و ر.ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۳.</ref>.
چون این گفتار [[فریبنده]] به [[سمع]] [[حضرت علی]]{{ع}} رسید: با جمله کوتاهی [[توطئه]] او را نقش بر آب کرد و پاسخ گفتۀ او را داد و چنین فرمود: "بنابراین باید گفت که [[حمزه]] را نیز [[پیغمبر]]{{صل}} کشته است نه [[کفار]] [[مکه]]؛ زیرا آن حضرت او را با خود به [[جنگ اُحد]] آورده بود"<ref>طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۳.</ref>. البته جواب [[امام]]{{ع}} به [[توطئه]] [[معاویه]] چندان کارگر نیفتاد و [[معاویه]] موفق شد با این جمله ساختگی و [[انحرافی]] از [[اضطراب]] [[لشکر]] خود بکاهد و به [[جنگ]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ادامه دهد<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۵۳-۱۰۵۴.</ref>.
 
==[[اندوه]] [[امام]]{{ع}} کنار پیکر [[عمار]]==
هنگامی که خبر [[شهادت]] [[عمار]] به مولایش [[علی]]{{ع}} رسید، آن حضرت با فرا رسیدن [[شب]] و [[متارکه جنگ]]، در میان اجساد قربانیان و شهدای [[سپاه]] به جست و جو پرداخت تا این که به پیکر نحیف و به [[خون]] خفتۀ [[عمار]] رسید؛ همین که چشم حضرت به جسد غرقه به [[خون]] [[عمار]] افتاد، روی [[زمین]] نشست و پیکر او را به آغوش کشید و در فراق او [[اشک]] ماتم ریخت و با درونی سوخته و خاطری پریشان بر حال او گریست.
[[ابن سعد]] [[نقل]] می‌کند: روزی که [[عمار]] به [[شهادت]] رسید، [[علی]]{{ع}} درباره‌اش چنین فرمود:[[خداوند]] [[رحمت]] کند [[عمار]] را در روزی که [[مسلمان]] شد و روزی که به [[قتل]] رسید و روزی که باز در [[قیامت]] [[مبعوث]] می‌شود، همانا دیدم که هیچ گاه از [[اصحاب]] بزرگ [[پیامبر]] نامی به میان نمی‌آید مگر این که [[عمار]] چهارمین یا پنجمین آنان باشد، و احدی از قدمای [[اصحاب]] در این نکته شکی نداشته است که نه در یک جا و نه در دو جا بلکه در جاهای متعددی [[بهشت]] [[خدا]] برای او [[واجب]] شد، پس گوارا باد بر او [[بهشت]] [[خداوند]]<ref>{{متن حدیث|رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً يَومَ أسلَمَ، وَ رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً يَومَ قُتِلَ، وَ رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً يَومَ يُبعَثُ حَيّاً! لَقَد رأيتُ عَمَّاراً ما يُذكَرُ مِن أصَحابِ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} أربَعَةٌ إلّا كانَ الرَّابِعَ، وَ لا خَمسَةٌ إلّا كان الخامِسَ، وَما كان أحدٌ مِن أصحَابِ مُحَمّدٍ{{صل}} يَشُكُّ في أنّ عَمَّاراً قَد وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ في غَيرِ مَوطِنٍ، ولا اثنين، فهنيئاً له الجنّة!}}طبقات الکبری، ج۳، ص۲۶۲.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۵۴-۱۰۵۵.</ref>
 
==آخرین سخن [[عمار]] و [[قاتل]] او==
[[عمار]] قبل از [[شهادت]] خود [[وصیت]] کرده بود که: مرا با لباس‌های خونینم [[دفن]] کنید تا در حضور پروردگارم حجتی علیه این [[جماعت]] ناجوانمرد اقامه کنم<ref>رجال کشی، ص۳۳، ح۶۴؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۷.</ref>. از این‌رو [[امیرالمؤمنین]] بر جنازه او [[نماز]] خواند و بدون [[غسل]] و کفن او را به خاک سپرد <ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۷.</ref>.
البته آن حضرت، با سایر شهدای [[صفین]] نیز این گونه عمل کرد و این [[اعتقاد]] [[شیعه]] است که [[شهید]] در معرکه [[قتال]] بدون [[غسل]] و کفن به خاک سپرده می‌شود و تنها بر جنازۀ او [[نماز]] خوانده می‌شود <ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۷.</ref>.
[[ابن اثیر]] می‌نویسد: در مورد شخصی که [[قاتل]] [[عمار]] است [[اختلاف]] نظر است<ref>ابن ابی الحدید در شرح خود (ج ۸، ص۲۴) قاتل عمار را به نام «ابن حرّی» و مسعودی در مروج الذهب (ج ۲، ص۲۱) «ابوحواء سکسکی» و در وقعة صفین «ابن جون سکونی» نامیده شده است.</ref>. برخی [[قاتل]] او را [[عمرو بن حارث خولانی]]، [[شرکی بن سلمه مرادی]] و [[عقبة بن عامر جهنی]] دانسته‌اند که ابتدا به او حمله کردند و بعد سر از پیکر رنجورش جدا نمودند و برخی [[قاتل]] او را [[ابو العادیه مزنی]] دانسته و برخی گفته‌اند که [[عقبة بن عامر جهنی]] ابتدا به [[عمار]] حمله کرد و چون بر [[زمین]] افتاد [[ابو العادیه مزنی]]، آن بزرگوار را به [[قتل]] رساند و سر از پیکر مطهرش جدا کرد. عجیب آن‌که این دو نفر برای گرفتن جایزه از [[معاویه]] بر سر کشتن [[عمار]] با یک دیگر به [[ستیز]] برخاستند و هر یک مدعی بودند که [[عمار]] را او کشته است!
[[عمرو عاص]] می‌گوید: من [[شاهد]] و نظاره‌گر صحنه [[ستیز]] این دو [[جنگجو]] بر سر [[قتل]] [[عمار]] بودم و گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]]، که [[جدال]] و [[ستیز]] آن دو نیست مگر بر [[آتش جهنم]]. [[عمرو عاص]] در ادامه می‌گوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، که [[آرزو]] داشتم بیست سال قبل از این مرده بودم تا این گونه [[شاهد]] [[افتخار]] [[قاتلان]] [[عمار]] نبودم<ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۷.</ref>.
[[کشی]] از [[حمران بن اعین]] [[روایت]] می‌کند که گفت: از [[امام باقر]]{{ع}} سؤال کردم که نظر شما دربارۀ [[عمار بن یاسر]] چیست؟ [[امام]]{{ع}} سه مرتبه فرمود:"خداوند [[عمار]] را [[رحمت]] کند"<ref>{{متن حدیث|رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً}}</ref> و سپس فرمود: "او در رکاب [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[پیکار]] نمود و به درجۀ [[شهادت]] رسید"<ref>رجال کشی، ص۲۹، ح۵۶.</ref>.
[[خداوند]] [[روح]] [[مطهر]] و با عظمت عمار را با مولایش [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[محشور]] نماید و ما را از رهروان واقعی این بزرگوار و دیگر [[یاران]] [[راستین]] و [[صدیق]] آن حضرت قرار دهد<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۵۶-۱۰۵۷.</ref>.
 
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:1379452.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|'''اصحاب امام علی ج۲''']]
{{پایان منابع}}
 
== پانویس ==
{{پانویس}}
 
[[رده:بدریون]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]
[[رده:اصحاب امام علی]]
[[رده:شهدای جنگ صفین]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۴ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۴۸

عمار بن یاسر یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های اسلام و از بزرگان و سرشناس‌ترین اصحاب رسول خدا (ص) است. وی از مهاجرین به حبشه و مدینه و از نمازگزاران به دو قبله و حاضرشدگان در بدر و سایر جنگ‌ها در زمان پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) است. در حوادث پس از رحلت رسول اکرم (ص) همواره مدافع حقانیت امیرالمؤمنین (ع) و منتقد سیاست‌های خلفا از جمله عثمان بود. سرانجام عمار در جنگ صفین و به دست سپاه معاویه در ۹۴ سالگی به شهادت رسید.

مقدمه

عمار فرزند یاسر بن کنابة بن قیس عنبسی از قبیله مذحج، کنیه‌اش ابویقظان و هم پیمان بنی مخزوم بود. او از اصحاب و یاران مخلص پیامبر اسلام (ص) و امیرمؤمنان (ع) و یکی از ارکان اربعه[۱] به شمار می‌آید.

یاسر پدر عمار، و مادرش سمیه و جناب عمار هر سه از سابقین در اسلام بودند و پدر و مادر عمار از نخستین شهیدان صدر اسلام‌اند که پس از تحمل رنج و محنت فراوان زیر شکنجه‌های شکنندۀ قریش به درجۀ رفیع شهادت نایل آمدند.

عمار خود در سن سی و چند سالگی مسلمان شد و هفتمین نفری بود که اسلام آورد[۲]. او و پدرش یاسر و مادرش سمیه جزء اولین کسانی بودند که اسلام خود را اعلام و اظهار کردند و در راه اسلام و ایمانشان شکنجه‌های بسیار متحمل گردیدند. عمار نخستین مؤسس و اوّلین بنیانگذار مسجد در صدر اسلام بود، زیرا مسجد قبا را او تأسیس کرد[۳] و رسول خدا (ص) بین او [و] حذیفه یمانی عقد برادری خواند[۴].

این خاندان پاک و با فضیلت به جرم ایمان و اسلام تحت شدیدترین شکنجه‌های کفار مکه قرار گرفتند تا سرانجام پدر و مادرش زیر شکنجه کفار قریش جان دادند ولی عمار با تظاهر به کفر و شرک در حالی که قلبش لبریز از ایمان بود، از مرگ نجات یافت[۵] و ایمان قلبی او به نص قرآن کریم مورد تأیید قرار گرفت.

عمار از جمله کسانی است که به حبشه هجرت کرد و به هر دو قبله نماز خواند و از نخستین مهاجران به مدینه بود، سپس در جنگ بدر و سایر جنگ‌های صدر اسلام و غزوه‌های رسول خدا (ص) شرکت جست. پس از رحلت رسول خدا (ص) او در جنگ یمامه هم حاضر شد و در آن جنگ پایداری کرد و یک گوش او نیز قطع شد.

عبدالله بن عمر می‌گوید: روز جنگ یمامه، عمار را دیدم که بر فراز صخره‌ای از کوه برآمده قرار گرفته و فریاد می‌زد: ای گروه مسلمانان، آیا از بهشت می‌گریزید، من عمار یاسرم پیش من آیید. در همان حال به گوش بریده او می‌نگریستم که روی زمین افتاده بود و می‌جهید. ابن عمر می‌افزاید: عمار شخصی بیش از اندازه کشیده قامت و دارای چشمانی شهلا و فراخ شانه بود و موهای سپید داشت و آن را رنگ نمی‌کرد[۶].

عمار یکی از مخالفان سرسخت رفتار ظالمانه و خارج از اسلام خلیفه سوم عثمان بن عفان بود و جزء کسانی بود که بر او شورید و در قتل او کمک نمود و از اقرار بر این عمل باک نداشت و بر آن پای می‌فشرد.

وی همواره و از بعد از رحلت پیامبر اسلام (ص) از یاران فدایی و جان نثار مولا امیرالمؤمنین (ع) بود و در جنگ جمل در رکاب حضرتش جنگید و در جنگ صفین شرکت نمود و در همان جنگ در ماه ربیع الآخر سال ۳۷ هجری در سن ۹۱ تا ۹۴ سالگی به دست سپاهیان معاویه به شهادت رسید. امیرمؤمنان (ع) او را در جامه‌هایش بدون اینکه غسل دهد، به خاک سپرد، روش حضرت با شهیدان در صفین همین بود که فقط بر آنان نماز می‌گزارد و دفن می‌کرد و غسل و کفن نمی‌نمود[۷]. از عمار، دو پسر یکی سعد و دیگری محمد به جای ماند و نیز ۶۲ حدیث در کتب روایی از او نقل شده است[۸].[۹]

اسلام عمار

عمار دربارۀ اسلام خود چنین می‌گوید: من به قصد ملاقات پیامبر (ص) به خانه ارقم رفتم، صهیب بن سنان رومی را جلو درِ خانه منتظر دیدم، به او گفتم برای چه اینجا آمده‌ای؟ او هم به من گفت: تو برای چه آمده‌ای؟ گفتم: برای اینکه داخل خانه شوم و کلمات و سخنان پیامبر را بشنوم. او هم گفت: من نیز برای همین منظور به اینجا آمده‌ام، لذا با هم خدمت رسول خدا (ص) رسیدیم. حضرت ما را به اسلام دعوت کرد و ما هم پذیرفتیم و مسلمان شدیم، تا آخر آن روز در محضر پیامبر خدا (ص) بودیم و چون شب فرا رسید و تاریکی همه جا را فراگرفت با خوف و ترس به خانه‌های خود بازگشتیم[۱۰].[۱۱]

خاندان عمار و تحمل شکنجه در راه خدا

عمار و پدر و مادرش همان طور که اشاره شد در راه اسلام رنج‌های طاقت‌فرسا و شکنجه‌های غیر قابل تحملی کشیدند و از این جهت این خاندان جزء نوادری به شمار می‌آیند که در راه ایمان و عقیدۀ خود دردها و مصایب توصیف‌ناپذیری به جان خریدند و دست از ایمان و اعتقاد خود برنداشتند.

این خاندان پاک‌نهاد با وجود همه مرارت‌ها و دشواری‌ها، صبر و تحمل را پیشه کردند تا اینکه سرانجام پدر و مادر عمار در همین راه به شهادت رسیدند و نام و یاد و خاطره‌های حماسی آنان برای همیشه در تاریخ حوادث تکان‌دهندۀ صدر اسلام جاودانه شد.

از رفتار ظالمانه و وحشتناک سران قریش در مکه این بود که تازه مسلمانانی که یار و پناهی نداشتند و بین آنها و مردم مکه فامیلی و خویشاوندی نبود و یا از گروه بردگان و کنیزان بودند، تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار می‌دادند تا دست از ایمان و اسلام خود بردارند و به کفر و جاهلیت بازگردند؛ خاندان یاسر نه تنها از جمله کسانی بودند که وابستگی قومی در مکه نداشتند بلکه از کنیزان و بردگان ابوحذیفه از قبیله بنی مخزوم بودند، لذا چنین افرادی چون بلال را بیش از دیگران تحت فشارهای جسمی و عذاب‌های بدنی قرار می‌گرفتند.

شکنجه خاندان یاسر یعنی یاسر و همسرش سمیه و فرزندش عمار، آن‌گاه به اوج خود می‌رسید که در ظهر روزهای تابستان حجاز که هوا به شدت داغ و زمین سوزنده بود، آنان را برهنه روی زمین می‌خواباندند و به این طریق آن خانواده بزرگوار را به جرم اسلام آوردن، شکنجه می‌دادند. پیامبر اکرم (ص) گاهی از کنار آنان می‌گذشت، با مشاهدۀ این منظرۀ فجیع در نهایت تأثر و اندوه آنان را به صبر و پایداری دعوت و به بهشت برین و وعده‌های صادق پروردگار نوید می‌داد و می‌فرمود: "ای خاندان یاسر، بر شما باد به صبر و شکیبایی که وعده شما بهشت است"[۱۲].[۱۳]

سرد شدن آتش بر عمار

در برخی روایات آمده است که: روزی رسول خدا (ص) بر عمار عبور کرد و دید که مشرکان او را در آتش افکنده و می‌سوزانند، حضرت با مشاهدۀ این حالت دلخراش، سخت تکان خورد و به قدرت غیبی، عمار را مورد عنایت قرار داد و چنین فرمود: "ای آتش، برای عمار خنک و گوارا باش، همان گونه که برای ابراهیم خلیل (ع) سرد و گوارا شدی"[۱۴]، به این ترتیب و با معجزۀ پیامبر خدا (ص) آتش قریش هیچ آسیبی به وی نرساند[۱۵].[۱۶]

آیاتی در شأن عمار

برخی از آیات قرآنی در مقام والای عمار نازل شده است، از جمله آیۀ شریفه:

  1. أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ[۱۷].
  2. أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ...[۱۸][۱۹].
  3. إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ[۲۰][۲۱].[۲۲]

عمار از دیدگاه پیامبر (ص)

عبدالله بن عباس از پیامبر خدا (ص) نقل می‌کند که حضرت فرمود: "همانا عمار از سر تا قدمش آکنده از ایمان است و ایمان در گوشت و خونش آمیخته است[۲۳].

امیرمؤمنان علی (ع) از رسول خدا (ص) نقل می‌کند که فرمود: "خداوند از سر تا قدم عمار را با ایمان درآمیخته و ایمان را در گوشت و خونش مخلوط کرده است، به هر جا که حق برود، عمار به همان سو خواهد رفت و بر آتش روا نباشد که چیزی از پیکرش را در گیرد"[۲۴]. عایشه مشابه همین حدیث را از رسول خدا (ص) نقل کرده است[۲۵].

ابن سعد نقل می‌کند که رسول خدا (ص) فرمود: "همانا عمار با حق است و حق با عمار، حق به هر سو گراید عمار به همان سو خواهد ‌گرایید و قاتل عمار در آتش جهنم خواهد بود"[۲۶].

کشی از فضیل رسا نقل می‌کند که گفت: از ابو داود شنیدم بریده اسلمی از رسول خدا (ص) نقل کرد که می‌فرمود: "بهشت مشتاق سه تن است، در این موقع ابوبکر وارد شد، شخصی به او گفت: ای ابوبکر، تو صدیق امتی و یکی از دو نفری که در غار بودی، پس خوب است از رسول خدا (ص) سؤال کنی که این سه نفر که بهشت مشتاق آنان است، کیانند؟ اما ابوبکر ترسید سؤال کند، زیرا گفت: شاید من یکی از آن سه نفر نباشم و بنی تمیم آن را عار بدانند. در همین موقع عمر وارد شد، شخصی به او گفت: ای ابا حفص، تو فاروق امتی که فرشته به زبان تو سخن می‌گوید، از رسول خدا (ص) سؤال کن، این سه نفر که بهشت مشتاق آنان است، کیستند؟ او نیز حاضر نشد سؤال کند؛ زیرا گفت شاید نام من در بین این سه نفر نباشد و قبیله بنی عدی بر من عار بگیرند، در این لحظه حضرت علی (ع) وارد شد، شخصی به او گفت: ای ابوالحسن، رسول خدا چنین فرمود. شما سؤال کن که این سه نفر چه کسانی هستند؟ حضرت گفت: "من سؤال می‌کنم، اگر من یکی از آنان بودم، خدای را سپاس گزارم و اگر هم نبودم خدا را ستایش می‌کنم"، لذا علی (ع) خدمت پیامبر (ص) آمد و عرض کرد: "یا رسول الله، شما فرمودید: بهشت مشتاق سه نفر است، این سه تن که بهشت مشتاق آنان است، کیستند؟" پیامبر فرمود: "ای علی، تو یکی از آن سه نفری و تو اول آنانی، دیگر سلمان فارسی که کبر او اندک است و او خیرخواه توست و او را برای خودت یار بگیر و سومی عمار یاسر، او با تو در غیر از یک مورد از جنگ‌هایت شرکت می‌کند (یعنی در جمل و صفین و چون در جنگ صفین به شهادت رسید نتوانست در جنگ نهروان حضرت علی (ع) را یاری نماید)، او خیر زیادی دارد، نور او روشنایی دارد و پاداش او عظیم است"[۲۷]؛

در این حدیث از پیامبر خدا (ص) علاوه بر اینکه عمار از مشتاقان بهشت بشمار آمده به فضایل دیگر او اشاره شده است[۲۸].

عمار و بنای مسجد قبا و مسجد مدینه

عمار یاسر در انجام کارهای دینی بسیار جدی و کوشا بود، و هنگامی که رسول خدا (ص) وارد قریه قبا شد، عمار گفت: باید جایی برای پیامبر (ص) تهیه کنیم تا هنگام نماز در آنجا جماعت برگزار نماید و نیز کارهای دیگر را در سایۀ آن انجام دهد، لذا عمار به تنهایی سنگ‌هایی آورد و مسجد قبا را تأسیس کرد. از این‌رو عمار نخستین مؤسس مسجد در اسلام است[۲۹].

وی نه تنها خود مسجد قبا را بنا کرد بلکه در بنای ساختن مسجد مدینه، بیش از همه کار می‌کرد و به این کار عشق می‌ورزید. ابو سعید خدری می‌گوید: در بنای مسجد مدینه همه ما یک سنگ حمل می‌کردیم اما عمار یاسر به اندازه دو نفر سنگ حمل می‌کرد؛ سپس متوجه شدم که رسول خدا (ص) در حالی که خاک از سر و روی او پاک می‌کرد، فرمود: "ای پسر سمیه، مراقب باش گروهی ستمکار تو را به قتل می‌رسانند"[۳۰]؛

این همان حدیثی است که وقتی عمار در جنگ صفین به دست سپاهیان شام به شهادت رسید، تزلزلی در میان لشکریان معاویه ایجاد شد که آنها به فرموده پیامبر خدا (ص) مصداق گروه ستمکارند![۳۱].

عمار و بی‌توجهی به مقام دنیا

عمار شخصیّتی بود که مورد توجه خلفای راشدین بود، از این‌رو عمر بن خطاب خلیفه دوم، او را به امارت و استانداری کوفه برگزید[۳۲]، خلیفه در این انتصاب مقام عمار را بس بالا و شخصیت رفیع او را ارج را به نهاد و در نامه‌ای که به مردم کوفه نوشت در ضمن این که عبدالله بن مسعود را به معاونت عمار قرار داد، مقامشان را ستود و نوشت: من عمار یاسر را به عنوان والی و امیر شهر و ابن مسعود را به عنوان معلم و مربی به سوی شما فرستادم؛ اما بدانید که این دو از بهترین و برجسته‌ترین اصحاب حضرت محمد (ص) میباشند، از آنان اطاعت کنید و به ایشان اقتدا نمایید.

البته طولی نکشید که عمر بن خطاب، عمار را از امارت کوفه عزل و شخص دیگری را برای ادارۀ امور کوفه برگزید. عده‌ای از عمار پرسیدند: از اینکه از مقام خود برکنار شدی، ناراحت نیستی؟ عمار گفت: به خدا قسم، من در ابتدای امر از اینکه به امارت کوفه منصوب شدم خشنود نشدم تا برای از دست دادن آن متأسف شوم[۳۳].[۳۴]

موضع‌گیری عمار به کارهای عثمان

عصر خلافت عثمان را باید عصر ترویج کارهای خلاف و ناپسند دانست؛ زیرا در عصر خلافت او قانون‌شکنی، امری عادی بود و بدعت‌گذاری شایع و باندبازی و گماردن ناصالحان بر حکومت مؤمنان رایج گردید، کار به جایی رسید که مردم لب به اعتراض گشوده و کارهای ناپسند او و اطرافیانش را زیر سؤال بردند. از جمله افرادی که به طور آشکار مقابل قانون‌شکنی‌های عثمان موضع گرفت و به رفتار او اعتراضِ کرد، عمار یاسر بود که در این راه هم بسیار آزار دید.

طبق نقل علامه امینی از بلاذری در انساب الاشراف می‌نویسد: در خزانه عمومی دولت کیسه‌ای از جواهرات و زیورآلات بود، عثمان مقداری از آن را برداشت و بعضی از افراد و خانواده‌اش را به آن آراست؛ مردم چون از این کار باخبر شدند، او را به باد انتقاد گرفتند و مطالب تندی درباره‌اش گفتند. وقتی عثمان از انتقاد مردم باخبر شدند، خشمگین گردید و در سخنی گفت: این اموال برای خداست، هر قدر احتیاج داشته باشم بر می‌دارم و به هر کس بخواهم می‌دهم، اگر چه عده‌ای را خوش نیاید و بینی‌شان به خاک مالیده شود.

در این هنگام، امیرمؤمنان علی (ع) که در آن مجلس حاضر بود، به عنوان اعتراض فرمود: در این صورت از این کارت جلوگیری خواهد شد و بین تو و بیت المال جدایی خواهد افتاد تا دست به آنها دراز نکنی[۳۵].

عمار بلافاصله پس از امیرمؤمنان (ع) برخاست و گفت: ای عثمان، خداوند را شاهد و گواه می‌گیرم که من نخستین کسی باشم که بینی‌ام به خاک مالیده شود ـ کنایه از این که با این کار مخالفت خواهم کردـ.

عثمان از سخن امیرمؤمنان و عمار سخت ناراحت و خشمگین شد ولی خطاب به عمار گفت: ای پسر زن شکم گنده، با من گستاخی می‌کنی؟ بعد دستور داد که مأموران و جیره‌خواران حکومت، عمار را بگیرند و به دارالاماره ببرند، در دارالاماره دستور داد او را چندان بزنند که بیهوش شد و با همان حالت اغما و بیهوشی او را به خانه ام سلمه همسر پیامبر اکرم (ص) بردند و عمار در اثر بیهوشی نتوانست نماز ظهر و عصر و مغرب بخواند و زمانی که به هوش آمد، ابتدا نمازهایش را قضا کرد و سپس گفت: خدا را سپاس گزارم، این اولین روزی نیست که در راه خدا آزار و شکنجه می‌بینم[۳۶].

اما چون خبر ضرب و شتم عمار و بیهوشی او به گوش مردم رسید، در گوشه و کنار شهر سر و صدا بلند شد و کار عثمان مورد اعتراض اصحاب و یاران پیامبر قرار گرفت که سبب خشم بیشتر عثمان گردید و در این ارتباط، ام سلمه و عایشه دو همسر پیامبر (ص) نیز لب به اعتراض گشودند و کردار عثمان را مورد مؤاخذه قرار دادند و از عمار دفاع کردند[۳۷].

اما عمار دست از انتقاد و اعتراض به کارهای خلاف عثمان برنداشت و به افشاگری خود ادامه داد[۳۸].

حکم تبعید عمار و اعتراض مردم

عثمان که از برخوردها و سخنان به حق عمار به ستوه آمده بود و دانست ضرب و شتم و حتی جرح او در خاموش نگه داشتن او مؤثر و کارگر نیست، بر آن شد که وی را تبعید کند، اما هر گاه در صدد اعمال تصمیم خود بر می‌آمد، با مخالفت اصحاب رسول خدا (ص) رو به رو می‌شد و از انجام این کار عاجز می‌ماند. تا اینکه خبر آمد ابوذر غفاری در ربذه (محل تبعیدگاهش) درگذشته است. در این موقع، عثمان میان مردم برای ابوذر طلب رحمت و آمرزش نمود، عمار که سخنان عثمان را شنید گفت: "آری، خداوند تعالی او را از دست ما نجات داد". عثمان دانست که لبۀ این کنایه متوجه اوست، لذا با عصبانیّت در حالی که پشت گردن عمار می‌زد، گفت: گمان می‌کنی من از تبعید کردن او نادم و پشیمانم، حال تو هم برو به جای او در ربذه. این تهدید را عمار جدی گرفت که عثمان قصد تبعید کردن او را دارد، مهیای حرکت به سوی ربذه شد، طایفه بنی مخزوم که هم پیمان سابق خاندان یاسر بودند، از امیرمؤمنان علی (ع) خواستند تا در این بین وساطت کند و عثمان را از تصمیم خود در مورد تبعید عمار منصرف گرداند. حضرت امیر (ع) در این مورد با عثمان ملاقات کرد و فرمود:"ای عثمان، از خدا بترس، قبلاً یکی از مردان صالح امت اسلام (ابوذر غفاری) را تبعید کردی تا در تبعیدگاه جان سپرد، اکنون می‌خواهی یکی دیگر نظیر و همانند او را تبعید کنی"[۳۹]

در این ملاقات، کلمات تندی میان عثمان و حضرت علی (ع) رد و بدل شد تا آنکه عثمان به حضرت جسارت کرد و گفت: تو بیش از او مستوجب تبعید شدنی! حضرت فرمود: "مانعی ندارد، اگر می‌خواهی مرا هم تبعید کن".

چون این خبر به مهاجران و انصار رسید دور عثمان گرد آمدند و از روی اعتراض به وی گفتند: "این چه روشی است در پیش گرفته‌ای، هر بار مردی با تو سخن بگوید و اعتراضی نماید، او را تبعید می‌کنی؟! این رفتار نادرست، پایدار نخواهد ماند".

عثمان که با موج اعتراض و انتقاد اصحاب رو به رو شد، از تصمیم خود منصرف شد و از تبعید عمار صرف نظر کرد[۴۰].[۴۱]

کتک خوردن مجدد عمار در عمل به وصیت ابن مسعود

از مجموع اخبار و سیره درمی‌یابیم که عمار مکرر مورد ضرب و شتم خلیفه سوم عثمان قرار گرفته است؛ از جمله در مورد وصیت ابن مسعود است.

یعقوبی می‌نویسد: وقتی عبدالله بن مسعود صحابی معروف پیامبر خدا (ص) از دنیا رفت، عمار یاسر طبق وصیت او بر جنازه‌اش نماز گزارد و موضوع وفات ابن مسعود را از عثمان مخفی داشتند. وقتی کار تمام شد، عثمان قبر تازه‌ای دید، پرسید: این قبر کیست؟ گفتند: مزار عبدالله بن مسعود است. گفت: چه طور قبل از اینکه به من خبر بدهید، دفنش کردید؟ گفتند: وصی او عمار است و گفته که وصیت کرده به تو خبر ندهند[۴۲]. طبق نقل بلاذری عثمان از مخفی کاری عمار در وفات ابن مسعود سخت خشمگین شد و چنان لگدی به عمار زد که بر اثر آن دچار فتق گردید[۴۳].[۴۴]

پایداری عمار در حمایت از ولایت امیرالمؤمنین (ع)

سوابق درخشان عمار یاسر، تنها به سر سپردگی مطلق در برابر مقام منیع رسالت محدود نمی‌شد، بلکه او پس از رحلت رسول خدا (ص) نیز لحظه‌ای از راه و روش نبوی عدول نکرد و کمترین انحراف و تبدیل و تغییری به خود راه نداد، و همواره شمیم نبوت و عطر دل‌انگیز رسالت را در وجود وصی و جانشین به حق آن حضرت، یعنی علی بن ابی طالب (ع) می‌جست، به همین جهت و با همین عقیده و ایمان، مصاحبت پیامبر خدا (ص) را با ملازمت امیرالمؤمنین (ع) تداوم بخشید، و در عصر خلفای سه‌گانه دست از حمایت آن حضرت برنداشت و در عصر نورانی و جاودانۀ خلافت امام (ع) از روز نخست در حمایت آن حضرت سخن گفت و گام برداشت. او در دو جنگ جمل و صفین در رکاب حضرتش شرکت جست و در روزهای آخر جنگ صفین، به دست اهل بغی و عدوان یعنی سپاه معاویه به شهادت رسید.

در فضیلت این بزرگ مرد تاریخ، همین بس که مرگ او موازنۀ جنگ صفین را به هم زد و بسیار از سپاهیان شام در موضع خود دچار تردید شدند و جمعی از آنان در نتیجه شهادت عمار و مشخص شدن قاتلان او، از اردوی معاویه فاصله گرفتند و بعضاً به سپاه امام علی (ع) ملحق شدند. در واقع خون سرخ او در این نبرد، معیار و تشخیص حق از باطل شد و نسل‌های بعدی هم که ممکن بود در خصوص گروه باایمان و فئه باغیه و تمیز آن دو، مردد گردند، به حقیقت امر واقف شدند و حق را به امیرالمؤمنین (ع) و یاران او دادند و معاویه و سپاهیانش را بر باطل انگاشتند. خلاصه اینکه او با پیکر نحیف و خون رقیق خود بزرگترین خدمت را به اسلام محمدی و مسلمین کرد و کوس رسوایی سپاه شام و شخص معاویه را در تمام تاریخ آورد و حقانیت امیرالمؤمنین علی (ع) را برای آنان که تردیدی به دل راه می‌دادند، روشن ساخت.

و برای همیشه تاریخ ثابت کرد راه امیرالمؤمنین (ع) حق و راه‌های دیگر بر باطل است. اینک به نمونه‌هایی از حمایت‌های عمار در راه ولایت امیرالمؤمنین (ع) اشاره می‌کنیم:

  1. اعتراض به خلافت ابوبکر: دوازده تن از اصحاب برجسته رسول خدا (ص) وقتی متوجه شدند فرمان رسول خدا (ص) در امر امامت و ولایت امیرالمؤمنین (ع) زیر پا گذاشته وارد عمل شدند و با صراحت در برابر مردم بر خلافت ابوبکر اعتراض کردند و هر کدام به نحوی و با منطقی این اعتراض را ابراز نمودند، از جمله این دوازده صحابی، عمار یاسر از مهاجران بود که برخاست و دلیل اعتراض خود را چنین اظهار نمود: "ای گروه قریش، و ای گروه مسلمانان، اگر شما می‌دانید چه بهتر و اگر نمی‌دانید، پس آگاه باشید که همانا اهل بیت پیامبرتان به او سزاوارتر و به میراث او اولی و احق‌اند، آنان به امور دین پا برجاتر و بر مؤمنان امین‌تر و بر ملت اسلام نگهبان‌تر و به امت پیامبر خیرخواه‌ترند. پس ابوبکر صاحب‌تان را بگویید پیش از آن‌که ریسمان وحدت شما مضطرب و امورتان ضعیف و پراکندگی وحدت شما آشکار و فتنه در میان شما زیاد گردد و نیز اختلاف در میانتان بیفتد و دشمنان بر شما طمع نمایند و پیش از این مشکلات و خطرها، حق را به اهل آن (که اهل بیت پیامبر است) برگردانید، ای مردم، شما آگاهید که بنی‌هاشم، بعد از خدا و رسول او ولیّ شماست، به مرور زمان برتری علی (ع) از راه پیامبر (ص) بر شما ظاهر شده است، از اینکه، پیامبر خدا (ص) تمام درهای شما را به مسجدش بست جز درِ خانه علی (ع) را و نیز کریمه خود فاطمه (س) را به علی ازدواج کرد و در حالی که شما خواستگاری کردید به شما نداد. و نیز او فرمود: "من شهر علمم و علی درِ آن است، پس هر کس بخواهد حکمت و دانش بیاموزد، باید از درِ آن وارد شود"[۴۵]؛ (یعنی کسی به کنه و ژرفای علم رسول الله (ص) نمی‌رسد مگر از طریق علم علی (ع)). و نیز شما در امور دین همواره مشکل داشتید و به او مراجعه می‌کردید ولی او همیشه از شما بی‌نیاز بود. بنابراین هیچ یک از شما نسبت به او افضل نیست؛ پس شما را چه شده که او را تنها گذاشته و حق او را از بین برده و دنیا را بر آخرت ترجیح داده‌اید بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا[۴۶]. ای مردم، آنچه خدا بر او قرار داده (خلافت و جانشینی پیامبر را) به او عطا کنید و از او رو برنگردانید و به اعقاب و جاهلیت برنگردید: فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ[۴۷].[۴۸] عمار با این سخنان قاطع و صریح حق ولایت را از آن علی (ع) بعد از رسول (ص) دانست و در جمع همگان اعلام کرد.
  2. حمایت عمار از حق علی (ع) در شورا: پس از مرگ عمر که امر خلافت به دستور او به شورا گذاشته شد، عمار بسیار تلاش کرد تا امر خلافت به امیرالمؤمنین (ع) گردد، و نخستین کسی که در آن شورای شش نفره برخاست و از عبدالرحمان بن عوف خواست که به نفع علی (ع) کنار رود و با حضرت بیعت نماید، عمار یاسر بود[۴۹]. اما متأسفانه عبدالرحمان بن عوف طرف عثمان را گرفت و در نتیجه عثمان به خلافت رسید[۵۰].
  3. پس از قتل عثمان و تلاش عمار در بیعت مردم با امام (ع): ابو مخنف در کتاب الجمل می‌نویسد: پس از قتل عثمان، انصار و مهاجران در مسجد پیامبر (ص) جمع شدند تا ببینند چه کسی عهده‌دار خلافت آنان شود و چون مسجد مملو از جمعیّت شد، عمار یاسر، ابو الهیثم بن تیهان، رفاعة بن مالک، مالک بن عجلان و ابو ایوب انصاری بر این تصمیم گرفتند که حضرت علی (ع) را به خلافت بنشانند، در این میان عمار با ابو الهیثم بیش از همگان تلاش می‌کرد و خطاب به آنان گفت: ای گروه انصار، دیروز را دیدید که عثمان در میان شما چگونه عمل کرد و اینک هم اگر دقت نکنید و آنچه را که خیر شماست، مورد توجه قرار ندهید، باز هم ممکن است به همان مشکلات گرفتار شوید. بدون تردید علی (ع) به سبب سابقه و فضلش سزاوارترین مردم به حکومت است.

بلافاصله آن چند نفر دیگر مثل رفاعة بن مالک و ابوایوب انصای و... گفتند: ما به خلافت علی (ع) راضی و خشنودیم و سپس به دیگر مردمی که از انصار و مهاجران بودند، گفتند: ای مردم، ما به خواست خداوند متعال برای خودمان و شما از هیچ خیری فروگذار نیستیم و علی (ع) چنان است که خود به خوبی میدانید و ما جایگاه و منزلت هیچ کسی را مانند او نمی‌بینیم که بتواند این کار را بر دوش کشد و از او سزاوارتر باشد.

مردم حاضر همه گفتند: آری، ما راضی هستیم و علی (ع) در نظر ما همان است که گفتید، بلکه بهتر از آن است که گفتید لذا مردم همگان برخاستند و به خدمت علی (ع) رفتند و او را از خانه‌اش برای بیعت مردم با ایشان بیرون آوردند و طوری هجوم آوردند مثل هجوم شتران تشنه به آبشخور، به طوری که نزدیک بود برخی از آنان زیر دست و پا تلف شوند[۵۱].[۵۲]

نقش عمار پس از خلافت علی (ع)

عمار نه تنها در رسیدن امیرالمؤمنین (ع) به مقام ولایت تلاش پیگیر داشت بلکه در ادامه و استقرار خلافت امام (ع) تا فدای جان خود پیش رفت و از این کار دریغ نورزید، اینک مواردی از جانفشانی عمار در جنگ جمل و صفین را یادآور می‌شویم:

  1. نقش سازنده عمار در نیروهای کوفی و عزل ابوموسی اشعری: قبل از شروع جنگ جمل امیرمؤمنان (ع) از بین راه بصره، دو بار نامه برای ابو موسی اشعری حاکم کوفه نوشت و از او خواست مانع حرکت مردم برای کمک به آن حضرت نشود؛ اما ابو موسی توجهی نکرد و در جلوگیری حرکت مردم اصرار ورزید، لذا امام (ع)، عمار و فرزندش امام حسن را به همراه نامه‌ای به کوفه اعزام کرد و آن دو، نامه را برای مردم خواندند. آن‌گاه امام حسن (ع) خطبه‌ای خواند و دربارۀ مناقب پدرش امیرمؤمنان (ع) و لزوم حمایت از او سخن گفت. پس از آن حضرت، عمار یاسر برخاست و پس از حمد و سپاس الهی و درود بر پیامبر (ص) چنین گفت: "ای مردم، برادر پیامبرتان و پسر عموی او (امیرالمؤمنین (ع)) از شما می‌خواهد برای یاری دین خدا حرکت کنید، و اینک خداوند شما را در مورد دو چیز در بوته امتحان قرار داده: یکی در مورد حرمت و حق دین شما و دومی در مورد حق مادرتان (عایشهبدیهی است که حق دین شما واجب‌تر و رعایت حرمت آن بزرگتر است. ای مردم، بر شما باد ملازمت با امامی که لازم نیست به او آداب آموخته شود و فقیهی که لازم نیست به او فقه و دانشی تعلیم داده شود. او نیرومندی است که در جنگ درماندگی ندارد و کسی است که در اسلام دارای چنان سابقه‌ای است که هیچ کس را به آن راه نیست و اگر شما به حضورش روید، به خواست خداوند کار شما را برای شما روشن می‌سازد". آن گاه ابو موسی دوباره مردم را از رفتن به جنگ برحذر داشت اما با اعتراض عمار مواجه شد، وقتی خبر مخالفت مجدد ابوموسی به امیرمؤمنان (ع) رسید قبل از رسیدن به بصره، مالک اشتر را به کوفه فرستاد و او به دستور امام (ع) و حمایت امام حسن (ع) و عمار یاسر، ابو موسی را عزل و به همراه دوازده هزار نیرو از کوفه به امام پیوستند[۵۳].
  2. عمار و هلاکت ابن یثربی در جنگ جمل: عمار یاسر در جنگ جمل از نظر توان و قدرت ضعیف‌ترین کسی بود که در آن روز به جنگ آمده بود. شمشیرش از همه کوتاه‌تر، نیزه‌اش از همه باریک‌تر، ساق پایش از همه لاغرتر بود. در روز نبرد جمل، عمرو بن یثربی از دلاوران سپاه عایشه، چند نفر از یاران نزدیک و دلاور سپاه حضرت علی (ع) مثل علباء بن هیثم، هند بن عمرو جملی و زید بن صوحان را به شهادت رسانده بود و به کشتن این جمع اکتفا نکرد و مجدداً لگام شتر عایشه را رها کرد و برای چندمین بار به میدان آمد و هماورد ‌طلبید. در این نوبت عمار یاسر برای جنگ با او بیرون آمد و مردم استرجاع إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ می‌گفتند و از خداوند می‌خواستند که او به سلامت بازگردد. عمار یاسر با عمرو بن یثربی روبه‌رو شد و به یک دیگر حمله کردند. شمشیر عمرو بن یثربی در سپر عمار گیر کرد و دیگر نتوانست کاری بکند، در این موقع عمار چنان ضربه‌ای به سرش زد و او را نقش بر زمین کرد و بعد پای او را گرفت و کشان‌کشان بدن نیمه جانش را بر روی خاک کشید و به حضور حضرت علی (ع) آورد و به دستور امام (ع) او را به خاطر کشتن چند تن از یارانش به هلاکت رساندند[۵۴].
  3. عمار و پی کردن شتر عایشه: هنگامی که امیرمؤمنان علی (ع) دید، مردم کنار شتر (جمل) عایشه نابود می‌شوند و تا این شتر زنده است، دست‌ها بریده و جان‌ها به هلاکت می‌رسد (هفتاد نفر از قریش در کنار لگام شتر عایشه کشته شدند) لذا مالک و عمار یاسر را فراخواند و به آن دو فرمود: "شما دو نفر بروید و شتر عایشه را پی کنید (از بین ببرید) که تا آن زنده باشد آتش جنگ فرو نمی‌نشیند، زیرا آنها شتر را قبله خود قرار داده‌اند"[۵۵]

عمار به همراه مالک اشتر - به دستور امام (ع) - به شتر عایشه نزدیک شدند و شتر او را به هلاکت رساندند، در این موقع یاران عایشه گریختند و عایشه را تنها گذاشتند، امام (ع) به محمد بن ابوبکر که در خدمت سپاهیانش بود، فرمود: "خواهرت، عایشه را دریاب و پناه بده تا فتنه دیگری پیش نیاید". محمد بلافاصله به خواهرش عایشه نزدیک شد و او را در خانه عبدالله بن خلف خزاعی مسکن داد[۵۶].[۵۷]

نقش جاودانه عمار در صفین

حضور عمار در رکاب امیرمؤمنان (ع) در صفین نه تنها باعث تقویت روحی سپاهیان اسلام و تضعیف و سستی در لشکریان معاویه بود، بلکه سخنان و کلمات به حق و حمایت‌های بی‌دریغ او از علی (ع) به سربازان و حتی فرماندهان لشکر عراق، نیرو و توان مضاعف می‌بخشید و خطبه‌های او در آغاز حرکت و در گرماگرم جنگ و به خصوص شهادت او در روزهای آخر جنگ صفین، چنان تزلزلی در سپاه شام ایجاد کرد که نزدیک بود کار آن سپاه یک سره شود و تاریخ اسلام در مسیر خود قرار گیرد؛ اما حیله‌های معاویه و عمروعاص به خصوص بالای نیزه کردن قرآ‌ن‌ها، معاویه را از شکست حتمی نجات داد و فتنه‌ای در سپاه نیرومند امیرمؤمنان (ع) به وجود آورد که مانع پیروزی قطعی سپاه امیرالمؤمنین (ع) گردید.

اینک به مواردی از حمایت‌های بی‌دریغ و فداکاری‌های مخلصانه عمار تا مرز شهادت او در این جنگ، می‌پردازیم:

  1. حمایت از جنگ با شامیان: موقعی که امیرمؤمنان برای جنگ با شامیان آماده می‌شد، نخست موضوع را با مهاجران و انصار در میان گذاشت و از آنان مشورت خواست، یاران هر کدام سخنی گفتند و عمار یاسر در حمایت از جنگ با شامیان چنین گفت: "ای امیرمؤمنان، اگر می‌توانی یک روز هم درنگ نکنی، چنان کن و پیش از آنکه شعله آتش تبهکاران برافروخته شود و رأی آنان بر گریز و تفرقه استوار گردد، ما را به سوی آنان ببر و نخست آنان را به رسد و صلاح دعوت نما، اگر پذیرفتند، سعادتمند شده‌اند و اگر چیزی جز جنگ با ما را نپذیرند، به خدا سوگند که ریختن خون ایشان و کوشش در جهاد با ایشان مایۀ قرب به خداوند و کرامتی از سوی پروردگار است"[۵۸].
  2. عمار، فرمانده بخشی از سپاه صفین: امیرالمؤمنین پس از پایان محرم سال ۳۷ هجری قمری و آغاز ماه صفر که رفت و آمد سران سپاه نزد معاویه و گفت‌وگوها به جایی نرسید سپاه خود را آرایش داد و منظم کرد و عمار یاسر را به فرماندهی و سالاری کل سواران و عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی را بر پیادگان سپاه گماشت و پرچم سپاه را به هاشم بن عتبه (هاشم مرقال) سپرد و اشعث بن قیس را بر میمنه و عبدالله بن عباس را بر میسره گمارد و سپس بر گروه‌های کوچکتر افراد مورد تأیید و دلاوران مطمئن را نیز فرماندهی بخشید[۵۹].
  3. عمار و جواب اعتراض‌ها: حبیب بن ابی ثابت نقل می‌کند: در هنگامه جنگ صفین مردی به عمار گفت: ای ابوالیقطان، مگر پیامبر خدا (ص) نفرمودند: "با مردم جنگ کنید تا اسلام آورند، و همین که مسلمان شدند خون‌ها و اموال خود را از من حفظ کرده‌اند -و دیگر کسی به جان و مال آنها متعرض نشود-"[۶۰]. عمار به او گفت: آری، پیامبر خدا (ص) چنین فرمودند، اما به خدا سوگند، اینان مسلمان نشدند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر را در سینه نهان داشتند تا برای اظهار آن یارانی پیدا کردند[۶۱]. عمار، هم چنین در ملاقاتی که با عمروعاص در بحبوحه جنگ داشت با استدلال‌های محکم از اقدام مردم در کشتن عثمان و جنگ علیه معاویه و شامیان، عمروعاص را محکوم نمود و از امام المتقین علی(ع) و حقانیت او دفاع کرد[۶۲].
  4. حملات پی در پی عمار تا شهادت: ابن اثیر می‌نویسد: ابو عبدالرحمان سلمی نقل می‌کند که در جنگ صفین در رکاب علی(ع) شاهد بودم که عمار بن یاسر به نقطه‌ای از نقاط درگیری و به هر ناحیه‌ای از نواحی جنگ حمله‌ور نمی‌شد مگر این که اصحاب رسول الله(ص) که در این جنگ در رکاب حضرت بودند پشت سر او قرار می‌گرفتند و لحظه‌ای او را رها نمی‌کردند؛ گویی که او عَلَم و پرچم آن جماعت از اصحاب پیامبر بود.

وی در ادامه می‌گوید: من خود از او شنیدم که خطاب به هاشم بن عتبه معروف به هاشم مرقال سردار معروف پیاده نظام سپاه علی(ع) می‌گفت: "ای هاشم، آیا از بهشت فرار می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی بهشت زیر بارقۀ همین شمشیرهاست؟ امروز روز ملاقات من با حبیب خودم محمد(ص) و یاران اوست، به خدا سوگند، اگر دشمن آن قدر بر ما بتازد که ناچار به دره‌های هجر پناهنده شویم باز هم در مورد حقانیت خود راهی که انتخاب کرده‌ایم و در مورد خوی تجاوزگری و عداوت دشمن لحظه‌ای دچار تردید نخواهم شد"[۶۳].

کشی و دیگر مؤرخان از ابوالبختری نقل می‌کنند که: در یکی از روزهای جنگ صفین شربتی از شیر برای عمار آوردند، همین که به دست وی دادند، لبخندی زد و گفت: رسول خدا(ص) به من فرمود:آخرین شرابی که در دنیا می‌نوشی جرعۀ شیری خواهد بود تا از دنیا بروی.[۶۴]؛

عمار پس از بازگو کردن این حدیث، شیر را نوشید و به قتال پرداخت و به قدری در امر جهاد پایداری کرد که عاقبت در همان زمان و در ربیع الاول یا ربیع الآخر سال ۳۷ هجری به دست ستمکاران (سپاهیان معاویه) به قتل رسید و سن او در این زمان بالغ بر ۹۴ سال بود. قول دیگری سن او را در زمان شهادت ۹۳ و روایت دیگری ۹۱ سال ذکر کرده است[۶۵].[۶۶]

بازتاب شهادت عمار بر سپاه امام(ع)

بر اساس روایتی که درباره فضایل عمار از رسول خدا(ص) نقل شده، افرادی که در حمایت از حضرت علی(ع) به شک افتاده بودند، پس از شهادت عمار در رکاب حضرت آمدند و تا مرز شهادت پیش رفتند.

ابن اثیر در ضمن بیان مناقب عمار، این حدیث را آورده که عماره فرزند خزیمة بن ثابت گفت: پدرم خزیمه در جنگ جمل حضور یافت و در آن جنگ کمترین نرمش نسبت به دشمن از خود نشان نداد. خزیمه هم چنین در نبرد صفین نیز شرکت جست اما وارد پیکار نشد نه به نفع سپاه امیرالمؤمنین و نه علیه آن. او می‌گفت: من در این جنگ دست به شمشیر نخواهم برد مگر این که عمار بن یاسر کشته شود و به محض کشته شدن عمار معلوم خواهد شد که کدام یک از این دو فرقه قاتل او خواهند بود که در این صورت حجت بر من تمام شده و علیه جناح قاتل او وارد پیکار خواهم شد؛ زیرا من خود از رسول خدا(ص) شنیده‌ام که فرمود: "عمار به دست اهل بغی کشته می‌شود".

خزیمه پس از شهادت عمار گفت: اکنون حق و باطل را به خوبی شناختم. وی آن‌گاه علیه قوای شام وارد نبردی بی‌امان شد و به حدی از خود استقامت و پایداری نشان داد تا این که او نیز به سرنوشت عمار دچار شد و در همان نبرد به شهادت رسید[۶۷].[۶۸]

حیله معاویه در واکنش به شهادت عمار

فاجعۀ شهادت عمار اگر چه روحیه متین و استوار امیرمؤمنان علی(ع) را سخت متأثر ساخت و همه یاران وفادار و شیعیان مخلص آن حضرت را عزادار کرد. اما اضطراب حاصل از فقدان این صحابی جلیل القدر فقط به سپاهیان علی(ع) محدود نمی‌شد، بلکه سپاه شام نیز از این فاجعه تکان خورد و موازنه و تعادل قدرت به زیان آنان به هم ریخت؛ زیرا پس از شهادت عمار به دست سپاهیان معاویه - با توجه به حدیث مشهور نبوی، که عمار را گروه ستمگر به قتل میرساند – یگانهایی از قوای معاویه در صدد بر آمدند که هر چه سریع‌تر از اردوگاه معاویه که سپاه بغی و عدوان نام گرفت، فاصله بگیرند و به جبهه حق و سپاه علی(ع) بپیوندند؛ زیرا با شهادت عمار دیگر حق و باطل برای جویندگان حقیقت کشف گردید و وسوسه‌ها زایل شد و شک و تردیدها به یقین مبدل گردید.

از این‌رو معاویه و عمرو بن عاص بر آن شدند که به هر وسیله ممکن، از شدت اضطراب سپاه خود بکاهند و با تمسک به حیلۀ جدیدی راه فرار نیروهای خود و پیوستن آنان را به اردوگاه علی بیندند.

در این باره به تدبیر نشستند و بالاخره چاره‌ای اندیشیدند و آن این بود که در میان سپاه خود شایع کردند که: آری، رسول خدا(ص) خطاب به عمار فرموده بود که: "تو سرانجام به دست اهل بغی و عدوان کشته خواهی شد". آری، عاقبت وعده صادق رسول خدا(ص) به حقیقت پیوست و عمار به دست گروهی ناجوانمرد به قتل رسید، اما آیا نمی‌دانید که قاتل حقیقی او علی است، مگر نه این است که علی او را به این معرکه کشید و اسباب مرگ او را فراهم ساخت، پس بدانید که قاتل او و مسئول مرگ او کسی جز علی نیست!

سخن معاویه که به صورت ظاهر قابل قبول بود، توسط جاسوسان و مأموران مخصوص معاویه در میان سپاه شام طنین‌انداز شد و موجی از سرور سراسر سپاه او را فراگرفت و به دستور معاویه و همه سربازان از خیمه‌ها بیرون ریختند و فریاد زدند: آری، قاتل عمار کسی است که او را به میدان جنگ آورده و اسباب مرگ او را فراهم ساخته است[۶۹].

چون این گفتار فریبنده به سمع حضرت علی(ع) رسید: با جمله کوتاهی توطئه او را نقش بر آب کرد و پاسخ گفتۀ او را داد و چنین فرمود: "بنابراین باید گفت که حمزه را نیز پیغمبر(ص) کشته است نه کفار مکه؛ زیرا آن حضرت او را با خود به جنگ اُحد آورده بود"[۷۰]. البته جواب امام(ع) به توطئه معاویه چندان کارگر نیفتاد و معاویه موفق شد با این جمله ساختگی و انحرافی از اضطراب لشکر خود بکاهد و به جنگ با امیرالمؤمنین(ع) ادامه دهد[۷۱].

اندوه امام(ع) کنار پیکر عمار

هنگامی که خبر شهادت عمار به مولایش علی(ع) رسید، آن حضرت با فرا رسیدن شب و متارکه جنگ، در میان اجساد قربانیان و شهدای سپاه به جست و جو پرداخت تا این که به پیکر نحیف و به خون خفتۀ عمار رسید؛ همین که چشم حضرت به جسد غرقه به خون عمار افتاد، روی زمین نشست و پیکر او را به آغوش کشید و در فراق او اشک ماتم ریخت و با درونی سوخته و خاطری پریشان بر حال او گریست.

ابن سعد نقل می‌کند: روزی که عمار به شهادت رسید، علی(ع) درباره‌اش چنین فرمود:خداوند رحمت کند عمار را در روزی که مسلمان شد و روزی که به قتل رسید و روزی که باز در قیامت مبعوث می‌شود، همانا دیدم که هیچ گاه از اصحاب بزرگ پیامبر نامی به میان نمی‌آید مگر این که عمار چهارمین یا پنجمین آنان باشد، و احدی از قدمای اصحاب در این نکته شکی نداشته است که نه در یک جا و نه در دو جا بلکه در جاهای متعددی بهشت خدا برای او واجب شد، پس گوارا باد بر او بهشت خداوند[۷۲].[۷۳]

آخرین سخن عمار و قاتل او

عمار قبل از شهادت خود وصیت کرده بود که: مرا با لباس‌های خونینم دفن کنید تا در حضور پروردگارم حجتی علیه این جماعت ناجوانمرد اقامه کنم[۷۴]. از این‌رو امیرالمؤمنین بر جنازه او نماز خواند و بدون غسل و کفن او را به خاک سپرد [۷۵].

البته آن حضرت، با سایر شهدای صفین نیز این گونه عمل کرد و این اعتقاد شیعه است که شهید در معرکه قتال بدون غسل و کفن به خاک سپرده می‌شود و تنها بر جنازۀ او نماز خوانده می‌شود [۷۶].

ابن اثیر می‌نویسد: در مورد شخصی که قاتل عمار است اختلاف نظر است[۷۷]. برخی قاتل او را عمرو بن حارث خولانی، شرکی بن سلمه مرادی و عقبة بن عامر جهنی دانسته‌اند که ابتدا به او حمله کردند و بعد سر از پیکر رنجورش جدا نمودند و برخی قاتل او را ابو العادیه مزنی دانسته و برخی گفته‌اند که عقبة بن عامر جهنی ابتدا به عمار حمله کرد و چون بر زمین افتاد ابو العادیه مزنی، آن بزرگوار را به قتل رساند و سر از پیکر مطهرش جدا کرد. عجیب آن‌که این دو نفر برای گرفتن جایزه از معاویه بر سر کشتن عمار با یک دیگر به ستیز برخاستند و هر یک مدعی بودند که عمار را او کشته است!

عمرو عاص می‌گوید: من شاهد و نظاره‌گر صحنه ستیز این دو جنگجو بر سر قتل عمار بودم و گفتم: به خدا سوگند، که جدال و ستیز آن دو نیست مگر بر آتش جهنم. عمرو عاص در ادامه می‌گوید: به خدا سوگند، که آرزو داشتم بیست سال قبل از این مرده بودم تا این گونه شاهد افتخار قاتلان عمار نبودم[۷۸].

کشی از حمران بن اعین روایت می‌کند که گفت: از امام باقر(ع) سؤال کردم که نظر شما دربارۀ عمار بن یاسر چیست؟ امام(ع) سه مرتبه فرمود:"خداوند عمار را رحمت کند"[۷۹] و سپس فرمود: "او در رکاب امیرالمؤمنین(ع) پیکار نمود و به درجۀ شهادت رسید"[۸۰].

خداوند روح مطهر و با عظمت عمار را با مولایش امیرالمؤمنین(ع) محشور نماید و ما را از رهروان واقعی این بزرگوار و دیگر یاران راستین و صدیق آن حضرت قرار دهد[۸۱].

منابع

پانویس

  1. توضیح ارکان اربعه را در مقدمه همین اثر، جلد ۱ ملاحظه نمایید.
  2. امیرالمؤمنین (ع) و خدیجه (س) اولین و دومین نفرند که اسلام آوردند.
  3. ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۳ و ج۵، ص۴۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰؛ تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۲.
  4. تهذیب التهذیب، ج۶، ص۱۳.
  5. ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۴؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۹؛ سفینة البحار، ج۱، ص۶۶۴.
  6. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰۲.
  7. ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۴-۴۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰۳-۱۰۶.
  8. اصحاب الامام امیرالمؤمنین (ع)، ج۲، ص۴۳۲، ش۸۳۴.
  9. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۲۸-۱۰۳۰.
  10. طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۷؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۳۰.
  12. «اصْبِرُوا يَا آلَ يَاسِرٍ فَإِنَّ مَوْعِدَكُمُ الْجَنَّةُ»؛ ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۰؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۸-۲۴۹؛ حلیة الأولیاء ج۱، ص۱۴۰؛ رجال کشی، ص۳۰، ح۵۷.
  13. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۳۰-۱۰۳۱.
  14. «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلَى عَمَّارٍ كَمَا كُنْتِ بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ»
  15. رجال کشی، ج۳، ص۲۴۸.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۳۲.
  17. «آیا (آن کافر ناسپاس بهتر است یا) کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش می‌پردازد از جهان واپسین می‌هراسد و به بخشایش پروردگارش امید می‌برد؟» سوره زمر، آیه ۹.
  18. «آیا آنکه بدو وعده‌ای نیکو داده‌ایم و او آن را خواهد دید چون کسی است که او را از کالای زندگانی این جهان برخوردار کرده‌ایم سپس در روز رستخیز از خوانده‌شدگان (به سوی دوزخ) است؟» سوره قصص، آیه ۶۱.
  19. در این باره ر.ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۰؛ تفسیر کشاف، ج۳، ص۲۲؛ روح المعانی، ج۲۳، ص۲۴۷؛ الدر المنثور، ج۵، ص۳۲۳؛ تفسیر طبری، ج۷، ص۱۲۷؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴.
  20. «آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شده‌اند و دلشان به ایمان گرم است» سوره نحل، آیه ۱۰۶.
  21. توضیح آیه شریفه در مقدمه کتاب در بحث فرق بین سبّ و تبرّی گذشت.
  22. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۳۲-۱۰۳۳.
  23. «إِنَّ عَمَّاراً مَلِي‏ءٌ إِيمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الْإِيمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ»؛ الغدیر، ج۳، ص۲۶۲.
  24. «عَمَّارٌ خَلَطَ اللَّهُ الإيمانَ ما بَينَ قَرنِهِ إلى قَدَمِهِ، وَخَلَطَ الإيمانَ بِلَحمِهِ وَدَمِهِ، يَزوُلُ مَعَ الحَقّ حَيثُ زَالَ، وَلَيسَ يَنبَغِي للنَّارِ أن تَأكُلَ مِنهُ شَيئاً»؛الغدیر، ج۳، ص۲۶۲.
  25. الغدیر، ج۳، ص۲۶۲.
  26. «إِنَّ عَمَّارًا مَعَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ. يَدُورُ عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ أَيْنَمَا دَارَ. وَ قَاتِلُ عَمَّارٍ فِي النَّارِ»؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۶۲.
  27. «أَنْتَ مِنْهُمْ وَ أَنْتَ أَوَّلُهُمْ، وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَإِنَّهُ قَلِيلُ الْكِبْرِ وَ هُوَ لَكَ نَاصِحٌ فَاتَّخِذْهُ لِنَفْسِكَ، وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ شَهِدَ مَعَكَ مَشَاهِدَ غَيْرِ وَاحِدَةٍ لَيْسَ مِنْهَا إِلَّا وَ هُوَ فِيهَا، كَثِيرٌ خَيْرُهُ، ضَوِيٌّ نُورُهُ، عَظِيمٌ أَجْرُهُ»؛ رجال کشی، ص۳۰، ح۵۸.
  28. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۳۳-۱۰۳۵.
  29. اسدالغابه، ج۴، ص۴۶.
  30. «وَيْحَكَ يَا ابْنَ سُمَيَّةَ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»؛ ر.ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۲؛ اعیان الشیعه، ج۸ ص۳۷۳.
  31. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۳۵.
  32. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۴۵.
  33. اسدالغابه، ج۴، ص۴۶.
  34. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۳۶.
  35. «إِذًا تُمْنَعُ مِنْ ذَلِكَ وَ يُحَالُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ»
  36. الْحَمْدُ لِلَّهِ، لَيْسَ هَذَا أَوَّلَ يَوْمٍ أُوذِينَا فِيهِ فِي اللَّهِ؛ الغدیر، ج۹، ص۱۵.
  37. ر.ک: الغدیر، ج۹، ص۱۵.
  38. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۳۶-۱۰۳۸.
  39. «يا عثمان! إتق الله فإنك سيرت رجلا صالحا من المسلمين فهلك في تسييرك، ثم أنت الآن تريد أن تنفي نظيره»
  40. الغدیر، ج۹، ص۱۷.
  41. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۳۸-۱۰۳۹.
  42. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۷.
  43. الغدیر، ج۹، ص۱۹.
  44. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۴۰.
  45. «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»
  46. «بد جایگزینی برای ستمگرانند» سوره کهف، آیه ۵۰.
  47. «و از زیانکاران می‌گردید» سوره آل عمران، آیه ۱۴۹.
  48. احتجاج طبرسی، ج۱، ص۷۸.
  49. ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۲۳۲.
  50. داستان شورایی که عمر بن خطاب دستور تشکیل آن را داد، به طور اختصار از این قرار است: پس از آن‌که عمر بن خطاب به ضربت "ابولؤلؤ" مجروح شد و او دانست که دیگر زنده نخواهد ماند و آخر عمرش رسیده است، با برخی از مشاوران خود مشورت کرد که چه کسی را پس از خود تعیین کند تا عهده‌دار خلافت باشد، سرانجام گفت: رسول خدا در حالی رحلت کرد که از شش نفر از قریش راضی و خشنود بود و آنان: علی، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف هستند و من موضوع را میان ایشان به شورا می‌گذارم تا خود یکی را انتخاب کنند. بعد خطاب به زبیر، طلحه و عثمان کرد و از سوابق سوء هر کدام و ضعف‌های آنان برشمرد و تنها نسبت به حضرت علی (ع) گفت: اگر تو شوخ مزاج نبودی به حق شایسته خلافتی و به خدا سوگند، اگر تو بر مردم حاکم شوی، آنان را به حق و شاهراه هدایت رهبری می‌کنی [خیلی جالب است که حضرت علی (ع) از حق خلافت که به قول عمر، او مردم را به بهترین وجه رهبری خواهد کرد، محروم می‌شود به اتهام این که شوخ مزاج است در حالی که اصل شوخ بودن نسبت به حضرت علی (ع) صحت ندارد و بر فرض صحت، عیب و گناه نیست، اما چه باید کرد که با القائات شیطان و هواهای نفسانی بایستی حضرت علی (ع) پس از عمر هم یازده سال (خلافت عثمان از سال ۲۴ تا ۳۵ هجری) خانه‌نشین باشد و شاهد کج‌روی خلیفۀ سوم عثمان گردد)]. عمر، آن‌گاه ابوطلحه انصاری را فراخواند و گفت: پس از دفن من با پنجاه تن از انصار با شمشیرهای آماده، این شش نفر را در خانه‌ای جمع کن و آنان را به انتخاب یک نفر از میان خود در اسرع وقت وادار نما و اگر پنج تن از آنان اتفاق کردند و یک تن مخالفت نمود، گردن او را می‌زنی و اگر چهار تن موافقت و دو تن مخالفت کردند، آن دو تن را که مخالفت نموده‌اند، گردن بزن و اگر سه تن با یک نفر موافقت و سه تن با دیگری موافقت کردند، بنگر که عبدالرحمان بن عوف با کدام گروه است، نظر آن گروه را انجام بده و اگر آن سه تن بر مخالفت خود پافشاری کردند، گردن آن سه تن را بزن! و مسلمانان را به حال خود بگذار تا برای خود کسی را برگزینند. در این جا سؤال‌های مهمی هست و آن، اینکه: فرمان عمر به کشتن افراد مخالف با چه مجوز شرعی و قانونی بوده است؟ آیا از نظر شرع درست است که یک نفر یا بیشتر حاضر نباشند با کسی که صلاحیت ندارد یا لااقل نزد او صلاحیت ندارد، کشته شود؟ وانگهی، عبدالرحمان بن عوف در میان آن شش نفر چه مزیتی داشته که حق تقدم با سه نفری که وی در آن بوده است، باشد؟ و سه نفر دیگری گردن زده شوند؟ این سؤال‌هایی است که هنوز در طول تاریخ بی‌جواب مانده است. اگر بگویند: جامعه اسلامی نباید بدون حاکم باشد لذا بایستی سریعاً یکی تعیین شود تا حکومت بدون سرپرست نماند، این جواب را می‌توان داد: چه طور به اعتقاد اهل سنت و خود ابوبکر و عمر، پیامبر خدا (ص) کسی را تعیین نکرد ـ اگر چه شیعیان معتقدند که علی (ع) را به خلافت منصوب کرده است ـ و انتخاب به عهده مهاجر و انصار گذاشت، عمر هم بایستی می‌گفت: اگر این شش نفر تفاهم نکردند، مهاجران و انصار اجتماع کنند و یک نفر را در میان خود انتخاب نمایند و دستور گردن زدن کسی را نمی‌داد، پس معلوم می‌شود کاسه‌ای زیر نیم کاسه بوده و پشت پرده طوری طرح این شش نفر ریخته شده بود که سرانجام علی (ع) از خلافت محروم شود و کار به دست عثمان یا عبدالرحمن بن عوف بیفتد که چنین هم شد و ابن عباس و حضرت علی (ع) نیز به همین موضوع اظهار عقیده کرده‌اند. (شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۹). چون عمر به خاک سپرده شد، طبق دستور و وصیت او، ابوطلحه آن شش نفر را جمع کرد و با پنجاه نفر از انصار با شمشیر دور خانه را محاصره کردند و این شش تن به شور و مشورت پرداختند. در این شورا، طلحه از همان ابتدا به نفع عثمان کناره‌گیری کرد، چون می‌دانست خودش رأی نخواهد آورد و در ضمن می‌خواست جانب عثمان را تقویت و جانب حضرت علی (ع) را تضعیف نماید و خلاصه کاری که برای طلحه سودی نداشت به عثمان بخشید. زبیر برای معارضه با طلحه، حق خود را به حضرت علی (ع) واگذار کرد و جانب حضرت را تقویت نمود؛ زیرا زبیر پسرعمّه حضرت بود. سعد بن ابی وقاص هم در این شورا حق خود را به پسر عمویش عبدالرحمان بن عوف بخشید؛ بدین ترتیب اعضای شورا فقط در سه نفر جمع شدند، حضرت علی (ع)، عثمان و عبدالرحمان بن عوف که اگر یکی از این سه نفر به نفع دیگری کنار رود، کار خلافت تمام و به عهده او خواهد بود. در اینجا عبدالرحمان گفت: حاضرم کنار بکشم و به نفع یکی از شما رأی خود را بدهم، حال ببینم کدام یک از شما حاضر به کناره‌گیری هستید تا من به نفع دیگری کناره‌گیری کنم؟ علی (ع) و عثمان ساکت ماندند و هیچ کدام سخنی نگفتند، در این موقع عبدالرحمان خطاب به حضرت علی (ع) گفت: من حاضرم با تو بیعت کنم، به شرطی که به کتاب خدا و سنت رسول الله و رعایت سیره و روش آن دو شیخ (ابوبکر و عمر) عمل نمایی؟ حضرت فرمود: بر کتاب خدا و سنت رسول خدا و آنچه اجتهاد و رأی خودم باشد، عمل می‌کنم؛ اما عثمان به پیشنهاد عبدالرحمان حاضر شد به حکم خدا و سنت پیامبر خدا و روش شیخین عمل نماید و این کار سه نوبت تکرار شد و علی (ع) سخن عبدالرحمان را همان‌گونه جواب داد و عثمان هم پذیرفت. بدین ترتیب، عبدالرحمان با عثمان بیعت کرد و او را به عنوان خلیفه معرفی نمود. متأسفانه، عثمان نه به حکم خدا عمل کرد و نه به سنت پیامبر و نه به روش شیخین رفتار نمود که سرانجام پس از یازده سال (۲۴ تا ۳۵ هجری) با شورش مسلمانان و مهاجران و انصار به قتل رسید و جالب این است که امیرالمؤمنین به عبدالرحمان بن عوف نفرین کرد و به او فرمود: «سوگند به خدا، تو به این کار دست نزدی مگر به امیدی که عمر از ابوبکر داشت، خدا میان شما عطر منشم برافشاند (کنایه از نحوست و شومی است)». همین‌طور هم شد؛ زیرا عثمان با عبدالرحمان نزاع پیدا کردند و تا آخر عمر با هم سخن نگفتند. (شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۸). جالب اینکه عثمان قصر مرتفعی به نام «زوراء» بنا کرد وقتی تمام شد، مردم را برای اطعام در آن دعوت نمود. عبدالرحمان بن عوف هم آمد و چون آن ساختمان و انواع غذاها را دید، گفت: ای پسر عفان، ما درباره تو اسراف و تبذیر را تکذیب می‌کردیم ولی اکنون تصدیق می‌کنیم و من از بیعت با تو به خدا پناه می‌برم. عثمان خشمگین شد و به غلام خود دستور داد او را از مجلس بیرون انداختند. سپس دستور داد مردم دیگر با او سخن نگویند و همنشین او نشوند. مردم نیز اطاعت کردند جز ابن عباس که با او رفت و آمد می‌کرد و او قرآن و احکام را پیش ابن عباس فرامی‌گرفت. وقتی عبدالرحمان مریض شد، عثمان به عیادتش آمد، اما او با عثمان سخن نگفت و تا زمانی که فوت کرد با عثمان قطع رابطه داشت، و این بدان جهت بود که حضرت علی (ع) در حق عبدالرحمان نفرین کرد که به آرزویش نرسد، و دعای حضرتش مستجاب شد، و عبدالرحمان از منافع حکومت محروم ماند (شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۸ و ۱۹۶). عبدالرحمان در همان موقع که با عثمان بیعت کرد، خطاب به حضرت علی (ع) گفت که باید بیعت کنی و الا گردنت را می‌زنم! زیرا در آن مجلس فقط عبدالرحمان شمشیر در دست داشته است. حضرت در غضب شد و از مجلس بیرون رفت ولی اعضای شورا به همراه حضرت رفتند و گفتند: اگر با عثمان بیعت نکنی، با تو جهاد خواهیم کرد، علی (ع) ناچاراً برگشت و با اکراه بیعت نمود (شرح ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۲۶۵). آری، کسی که برای غیر خدا و برای رسیدن به جاه و مقامی پا روی حق گذارد، خداوند او را از آن خواسته محروم می‌کند. در این شورای خلافت نخستین کسی که در حمایت از حضرت علی (ع) برخاست و سخن گفت، عمار یاسر بود که خطاب به عبدالرحمان گفت: اگر می‌خواهی در این باره به اختلاف نیفتند، به نفع علی بیعت کن (تاریخ طبری، ج۴، ص۲۳۲).
  51. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸؛ توضیح بیشتر را در شرح حال مالک بن تیهان در همین اثر ملاحظه کنید.
  52. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۴۰-۱۰۴۶.
  53. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۰-۲۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۱-۴۸۲.
  54. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۹؛ ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۵۱۹ و ۵۳۱. البته چگونگی شهادت علباء، زید بن صوحان و هند جملی در شرح حال خودشان آمده است و در ضمن نسبت به کشنده «عمرو بن یثربی» اختلاف است بعضی قاتل او را مالک اشتر دانسته‌اند.
  55. «اذهبا فاعقرا هذا الجمل فإن الحرب لا يبوخ ضرامها ما دام حيا إنهم قد اتخذوه قبلة»
  56. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۲۸.
  57. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۴۶-۱۰۴۹.
  58. ر.ک: وقعة صفین، ص۹۲-۹۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۷۰-۱۷۳.
  59. وقعة صفین، ص۲۰۵.
  60. «قَاتِلُوا النَّاسَ حَتَّى يُسْلِمُوا فَإِذَا أَسْلَمُوا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ»؟
  61. وقعة صفین، ص۲۱۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۱۶.
  62. وقعة صفین، ص۳۳۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸ ص۲۱.
  63. اسدالغابه، ج۴، ص۴۶.
  64. «آخِرُ شَرَابٍ تَشْرَبُهُ مِنَ الدُّنْيَا مَذْقَةٌ مِنْ لَبَنٍ حَتَّى تَمُوتَ»؛ رجال کشی، ص۳۳، ح۶۴؛ ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۸۱.
  65. اسدالغابه، ج۴، ص۴۶ و....
  66. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۴۹-۱۰۵۲.
  67. اسدالغابه، ج۴، ص۴۷.
  68. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۵۲-۱۰۵۳.
  69. کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۸۱؛ اعیان الشیعه، ج۸، ص۳۷۴؛ و ر.ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۳.
  70. طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۳.
  71. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۵۳-۱۰۵۴.
  72. «رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً يَومَ أسلَمَ، وَ رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً يَومَ قُتِلَ، وَ رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً يَومَ يُبعَثُ حَيّاً! لَقَد رأيتُ عَمَّاراً ما يُذكَرُ مِن أصَحابِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أربَعَةٌ إلّا كانَ الرَّابِعَ، وَ لا خَمسَةٌ إلّا كان الخامِسَ، وَما كان أحدٌ مِن أصحَابِ مُحَمّدٍ(ص) يَشُكُّ في أنّ عَمَّاراً قَد وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ في غَيرِ مَوطِنٍ، ولا اثنين، فهنيئاً له الجنّة!»طبقات الکبری، ج۳، ص۲۶۲.
  73. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۵۴-۱۰۵۵.
  74. رجال کشی، ص۳۳، ح۶۴؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۷.
  75. اسدالغابه، ج۴، ص۴۷.
  76. اسدالغابه، ج۴، ص۴۷.
  77. ابن ابی الحدید در شرح خود (ج ۸، ص۲۴) قاتل عمار را به نام «ابن حرّی» و مسعودی در مروج الذهب (ج ۲، ص۲۱) «ابوحواء سکسکی» و در وقعة صفین «ابن جون سکونی» نامیده شده است.
  78. اسدالغابه، ج۴، ص۴۷.
  79. «رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً»
  80. رجال کشی، ص۲۹، ح۵۶.
  81. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۲، ص۱۰۵۶-۱۰۵۷.