زهیر بن قین بجلی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = زهیر بن قین بجلی
| موضوع مرتبط = زهیر بن قین بجلی
| عنوان مدخل  = [[زهیر بن قین بجلی]]
| عنوان مدخل  = زهیر بن قین بجلی
| مداخل مرتبط = [[زهیر بن قین بجلی در تاریخ اسلامی]]
| مداخل مرتبط = [[زهیر بن قین بجلی در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
خط ۱۹: خط ۱۹:
اینک داستان [[ملحق شدن]] زهیر به کاروان [[حسین]] {{ع}} را از زبان همسرش دِلهم، و همراهان وی از [[طائفه]] «[[فزاره]]» و «[[بجیله]]» بخوانید و شرح بیشتری از فداکاری‌های زهیر را در صفحات بعد خواهید دید.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۴۳۰-۴۳۱.</ref>
اینک داستان [[ملحق شدن]] زهیر به کاروان [[حسین]] {{ع}} را از زبان همسرش دِلهم، و همراهان وی از [[طائفه]] «[[فزاره]]» و «[[بجیله]]» بخوانید و شرح بیشتری از فداکاری‌های زهیر را در صفحات بعد خواهید دید.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۴۳۰-۴۳۱.</ref>


== [[پیوستن]] زهیر به [[کاروان حسینی]] در [[منزل]] [[زرود]] ==
== پیوستن زهیر به [[کاروان حسینی]] در [[منزل]] [[زرود]] ==
گروهی از «فزاره» و «بجیله» می‌‌گویند: ما همراه [[زهیر بن قین بجلی]] از [[مکه]] به سوی [[کوفه]] می‌‌رفتیم، تصادف با کاروان حسینی همدوش و نزدیک<ref>با اینکه امام {{ع}} یوم الترویه (هشتم ذیحجه) از مکه خارج شده، علی القاعده زهیر و همراهانش بعد از سیزدهم ذیحجه که مناسک حج تمام می‌‌شود خارج شده‌اند، معلوم می‌‌شود امام {{ع}} خیلی کند و آهسته حرکت می‌‌کرده وقافله زهیر با سرعت می‌‌آمده که در چند منزلی مکه با کاروان حسینی همراه شده‌اند.</ref> شدیم. اما خیلی نگران این بودیم که مبادا با کاروان [[ابا عبدالله الحسین]] {{ع}} هم منزل شویم لذا از روی [[ناچاری]] بایستی در هر منزلی که امام {{ع}} [[نزول]] اجلال می‌کرد ما هم فرود آییم با این تفاوت که ما در جانبی و [[حضرت]] در جانب دیگر، [[خیمه]] و خرگاه می‌‌افراشتیم (در بعضی نقل‌ها دارد: می‌‌کوشیدیم با امام هم منزل نشویم؛ لذا هر وقت امام حرکت می‌‌کرد، زهیر عقب می‌‌ماند، و هرگاه حسین {{ع}} فرود می‌‌آمد، زهیر پیش می‌‌رفت) تا اینکه روزی در منزل زرود که [[خیمه گاه]] [[امام حسین]] {{ع}} نزدیک خیمه گاه ما سراپا شده بود، فرستاده امام حسین {{ع}} به سوی ما آمد [[سلام]] کرد و داخل شد و گفت: «ای زهیر بن قین! [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} مرا نزد تو فرستاده و تو را به حضور‌ طلبیده است»<ref>{{عربی|يَا زُهَيْرَ بْنَ اَلْقَيْنِ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنَ بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِتَأْتِيَهُ}}از کلمه {{عربی|بَعَثَنِي‏ إِلَيْكَ‏...}}، استفاده می‌‌شود نماینده امام {{ع}} شخصیت بزرگی بوده؛ زیرا مبعوث به غلام و پیش‌ خدمت گفته نمی‌شود.</ref>.
گروهی از «فزاره» و «بجیله» می‌‌گویند: ما همراه [[زهیر بن قین بجلی]] از [[مکه]] به سوی [[کوفه]] می‌‌رفتیم، تصادف با کاروان حسینی همدوش و نزدیک<ref>با اینکه امام {{ع}} یوم الترویه (هشتم ذیحجه) از مکه خارج شده، علی القاعده زهیر و همراهانش بعد از سیزدهم ذیحجه که مناسک حج تمام می‌‌شود خارج شده‌اند، معلوم می‌‌شود امام {{ع}} خیلی کند و آهسته حرکت می‌‌کرده وقافله زهیر با سرعت می‌‌آمده که در چند منزلی مکه با کاروان حسینی همراه شده‌اند.</ref> شدیم. اما خیلی نگران این بودیم که مبادا با کاروان [[ابا عبدالله الحسین]] {{ع}} هم منزل شویم لذا از روی [[ناچاری]] بایستی در هر منزلی که امام {{ع}} [[نزول]] اجلال می‌کرد ما هم فرود آییم با این تفاوت که ما در جانبی و [[حضرت]] در جانب دیگر، [[خیمه]] و خرگاه می‌‌افراشتیم (در بعضی نقل‌ها دارد: می‌‌کوشیدیم با امام هم منزل نشویم؛ لذا هر وقت امام حرکت می‌‌کرد، زهیر عقب می‌‌ماند، و هرگاه حسین {{ع}} فرود می‌‌آمد، زهیر پیش می‌‌رفت) تا اینکه روزی در منزل زرود که [[خیمه گاه]] [[امام حسین]] {{ع}} نزدیک خیمه گاه ما سراپا شده بود، فرستاده امام حسین {{ع}} به سوی ما آمد [[سلام]] کرد و داخل شد و گفت: «ای زهیر بن قین! [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} مرا نزد تو فرستاده و تو را به حضور‌ طلبیده است»<ref>{{عربی|يَا زُهَيْرَ بْنَ اَلْقَيْنِ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنَ بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِتَأْتِيَهُ}}از کلمه {{عربی|بَعَثَنِي‏ إِلَيْكَ‏...}}، استفاده می‌‌شود نماینده امام {{ع}} شخصیت بزرگی بوده؛ زیرا مبعوث به غلام و پیش‌ خدمت گفته نمی‌شود.</ref>.


خط ۱۰۸: خط ۱۰۸:
:آیا به میدان بشتابم، ای [[هدایتگر]] [[خلق]] و [[هدایت]] شده [[خدا]] که امروز با جدت [[رسول خدا]] [[دیدار]] می‌‌کنم. و با برادرت [[حسن]] و پدرت [[علی]] [[مرتضی]]؛ و با عمویت [[جعفر]] که دارای دو بال است، [[ملاقات]] خواهم نمود. و با [[حمزه سید الشهدا]] که زنده و جاوید است؟!
:آیا به میدان بشتابم، ای [[هدایتگر]] [[خلق]] و [[هدایت]] شده [[خدا]] که امروز با جدت [[رسول خدا]] [[دیدار]] می‌‌کنم. و با برادرت [[حسن]] و پدرت [[علی]] [[مرتضی]]؛ و با عمویت [[جعفر]] که دارای دو بال است، [[ملاقات]] خواهم نمود. و با [[حمزه سید الشهدا]] که زنده و جاوید است؟!


زهیر پس از این عرض ارادت، مجدداً به میدان کارزار شتافت و جمعی از [[سپاه]] [[دشمن]] که تا یکصد و بیست نفر گفته شده به [[هلاکت]] رسانید و در این موقعیت ناگاه کثیر بن عبدالله [[شعبی]] و [[مهاجر بن اوس]] تمیمی بر او تاختند و با شمشیر و نیزه او را به شهادت رساندند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۸۵؛ نفس المهموم، ص۲۶۸؛ ابصارالعین، ص۱۴۵؛ بعض از اشعار بالا در مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۰۴ و بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۵ نیز آمده است.</ref>.
زهیر پس از این عرض ارادت، مجدداً به میدان کارزار شتافت و جمعی از [[سپاه]] [[دشمن]] که تا یکصد و بیست نفر گفته شده به [[هلاکت]] رسانید و در این موقعیت ناگاه کثیر بن عبدالله [[شعبی]] و [[مهاجر بن اوس]] تمیمی بر او تاختند و با شمشیر و نیزه او را به شهادت رساندند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۸۵؛ نفس المهموم، ص۲۶۸؛ ابصارالعین، ص۱۴۵؛ بعض از اشعار بالا در مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۴ و بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۵ نیز آمده است.</ref>.


[[علامه مجلسی]] از [[محمد بن ابی طالب]] نقل می‌‌کند: هنگامی که زهیر روی [[زمین]] افتاد آخرین [[سخن امام حسین]] {{ع}} خطاب به او چنین بود که فرمود:[[خداوند]] هرگز تو را از [[رحمت]] خود دور نکند ای زهیر، و کشنده‌ات را [[لعنت]] کند مانند لعنت به آنها که [[مسخ]] شدند و به صورت میمون‌ها و خوک‌ها درآمدند<ref>{{متن حدیث| لا یُبعِدُك اللَّهِ یا زهیر! وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَكَ لَعَنَ الذین مُسِخُوا قِرَدَةً وخنازیرَ }}؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۶ و ابصارالعین، ص۱۴۵.</ref>؛
[[علامه مجلسی]] از [[محمد بن ابی طالب]] نقل می‌‌کند: هنگامی که زهیر روی [[زمین]] افتاد آخرین [[سخن امام حسین]] {{ع}} خطاب به او چنین بود که فرمود:[[خداوند]] هرگز تو را از [[رحمت]] خود دور نکند ای زهیر، و کشنده‌ات را [[لعنت]] کند مانند لعنت به آنها که [[مسخ]] شدند و به صورت میمون‌ها و خوک‌ها درآمدند<ref>{{متن حدیث| لا یُبعِدُك اللَّهِ یا زهیر! وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَكَ لَعَنَ الذین مُسِخُوا قِرَدَةً وخنازیرَ }}؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۶ و ابصارالعین، ص۱۴۵.</ref>؛
خط ۱۲۴: خط ۱۲۴:


== زهیر بن قین در گزیده دانشنامه امام حسین ==
== زهیر بن قین در گزیده دانشنامه امام حسین ==
[[زهیر بن قین بن حارث بجلی]]، یکی از برجسته‌ترین [[یاران امام حسین]] {{ع}} بود که در [[روز عاشورا]]، [[فرماندهی]] جناح راست [[سپاه امام]] {{ع}} بر عهده او بود و نقش مؤثّری در برخورد با [[سپاه کوفه]] داشت. بَلاذُری، وی را از هواداران [[عثمان]] می‌داند. [[دشمن]] نیز در عصر [[تاسوعا]]، او را [[عثمانی]] خواند. با این همه، هنگامی که در [[منزل]] [[زَرود]] فرستاده [[امام]] {{ع}}، او را برای [[دیدار]] با ایشان [[دعوت]] کرد، با [[تشویق]] همسرش، به [[حضور امام]] حسین {{ع}} رسید و طولی نکشید که با چهره‌ای گشاده - که حاکی از تحوّل اساسی در روحیّه او بود-، به خیمه‌اش بازگشت و [[دستور]] داد که آن را به نزدیکی خیمه‌های [[امام حسین]] {{ع}} منتقل کنند. زهیر، پس از بازگشت از [[محضر امام]] {{ع}}، خاطره‌ای را برای همراهانش تعریف کرد تا شاید بتواند آنان را با خود همراه کند. اما از آن جمعیتی که با او بودند، کسی برنخاست. پس از این لحظه سرنوشت‌ساز، زهیر در صف [[یاران]] [[استوار]] امام حسین {{ع}} قرار گرفت. [[شب عاشورا]] نیز امام حسین {{ع}}، خطاب به یاران خود فرمود: «بدانید که به گمانم، امروز، آخرین روزی است که با آنهاییم. من به شما، اجازه دادم و همه شما آزادید که بروید. هیچ عهدی از من بر عهده شما نیست. شب، تاریکی‌اش را گسترده است. پس آن را مَرکب خود قرار دهید [و بروید]»<ref>{{متن حدیث|أَلَا وَ إِنِّي‏ لَأَظُنُ‏ أَنَّهُ‏ آخِرُ يَوْمٍ‏ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً}} (الإرشاد، ج۲، ص۹۱).</ref>. زُهَیر، ایستاد و با این جملات [[زیبا]] و شگفت‌انگیز، نسبت به آن [[امام]] {{ع}}، اظهار ارادت و [[وفاداری]] کرد: «به [[خدا]] [[سوگند]]، دوست دارم که کشته شوم، آن گاه، دوباره زنده گردم و باز، کشته شوم و تا هزار بار، کشته شدنم تکرار شود؛ و [[خداوند]]، با این کشته شدنم، از تو و از این [[جوانان]] خاندانت، کشته شدن را برطرف کند»<ref>{{متن حدیث|وَاللّهِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ، ثُمَّ نُشِرتُ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتَّى اُقْتَلَ كَذَا أَلْفَ قَتْلَةٍ، وَ أَنَّ اللّهَ يَدْفَعُ بِذَلِكَ القَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَعَنْ أَنْفُسِ هَؤُلاءِ الفِتْيَةِ مِنْ أهْلِ بَيْتِكَ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۵۹).</ref>. [[ظهر عاشورا]]، زُهَیر، در کنار [[سعد بن عبداللّه حنفی]]، همراه با نیمی از [[یاران]] باقی‌مانده امام {{ع}}، خود را سپرِ [[دفاعی]] ایشان قرار دادند. آنان، جلوی امام {{ع}} ایستادند و امام {{ع}} در پشتِ آنها [[نماز]] خواند. زُهَیر، پس از نبردی سنگین و قهرمانانه، به دست [[کثیر بن عبداللّه]] و [[مهاجر بن اوس]]، [[شهید]] شد. لحظه‌ای که او به [[زمین]] افتاد، امام {{ع}} خطاب به این [[مجاهد]] بزرگ، چنین فرمود: «خداوند، تو را از [رحمتش] دور نکند - ای زُهَیر - و کُشنده‌ات را [[لعنت]] نماید؛ همانند [[لعن]] کسانی که آنها را به بوزینه و خوک، تبدیل کرد!» <ref>{{متن حدیث|لَا يُبْعِدَنَّكَ اللّهُ يَا زُهَيرُ، وَلَعَنَ اللّهُ قَاتِلَكَ، لَعَنَ الَّذِينَ مَسَخَهُمْ قِرَدَةً وَ خَنَازِيرَ!}} (ر. ک: مقتل الحسین {{ع}}، خوارزمی، ج۲، ص۲۰).</ref>.
[[زهیر بن قین بن حارث بجلی]]، یکی از برجسته‌ترین [[یاران امام حسین]] {{ع}} بود که در [[روز عاشورا]]، [[فرماندهی]] جناح راست [[سپاه امام]] {{ع}} بر عهده او بود و نقش مؤثّری در برخورد با [[سپاه کوفه]] داشت. بَلاذُری، وی را از هواداران [[عثمان]] می‌داند. [[دشمن]] نیز در عصر [[تاسوعا]]، او را [[عثمانی]] خواند. با این همه، هنگامی که در [[منزل]] [[زَرود]] فرستاده [[امام]] {{ع}}، او را برای [[دیدار]] با ایشان [[دعوت]] کرد، با [[تشویق]] همسرش، به [[حضور امام]] حسین {{ع}} رسید و طولی نکشید که با چهره‌ای گشاده - که حاکی از تحوّل اساسی در روحیّه او بود- به خیمه‌اش بازگشت و [[دستور]] داد که آن را به نزدیکی خیمه‌های [[امام حسین]] {{ع}} منتقل کنند. زهیر، پس از بازگشت از [[محضر امام]] {{ع}}، خاطره‌ای را برای همراهانش تعریف کرد تا شاید بتواند آنان را با خود همراه کند. اما از آن جمعیتی که با او بودند، کسی برنخاست. پس از این لحظه سرنوشت‌ساز، زهیر در صف [[یاران]] [[استوار]] امام حسین {{ع}} قرار گرفت. [[شب عاشورا]] نیز امام حسین {{ع}}، خطاب به یاران خود فرمود: «بدانید که به گمانم، امروز، آخرین روزی است که با آنهاییم. من به شما، اجازه دادم و همه شما آزادید که بروید. هیچ عهدی از من بر عهده شما نیست. شب، تاریکی‌اش را گسترده است. پس آن را مَرکب خود قرار دهید [و بروید]»<ref>{{متن حدیث|أَلَا وَ إِنِّي‏ لَأَظُنُ‏ أَنَّهُ‏ آخِرُ يَوْمٍ‏ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً}} (الارشاد، ج۲، ص۹۱).</ref>. زُهَیر، ایستاد و با این جملات [[زیبا]] و شگفت‌انگیز، نسبت به آن [[امام]] {{ع}}، اظهار ارادت و [[وفاداری]] کرد: «به [[خدا]] [[سوگند]]، دوست دارم که کشته شوم، آن گاه، دوباره زنده گردم و باز، کشته شوم و تا هزار بار، کشته شدنم تکرار شود؛ و [[خداوند]]، با این کشته شدنم، از تو و از این [[جوانان]] خاندانت، کشته شدن را برطرف کند»<ref>{{متن حدیث|وَاللّهِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ، ثُمَّ نُشِرتُ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتَّى اُقْتَلَ كَذَا أَلْفَ قَتْلَةٍ، وَ أَنَّ اللّهَ يَدْفَعُ بِذَلِكَ القَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَعَنْ أَنْفُسِ هَؤُلاءِ الفِتْيَةِ مِنْ أهْلِ بَيْتِكَ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۵۹).</ref>. [[ظهر عاشورا]]، زُهَیر، در کنار [[سعد بن عبداللّه حنفی]]، همراه با نیمی از [[یاران]] باقی‌مانده امام {{ع}}، خود را سپرِ [[دفاعی]] ایشان قرار دادند. آنان، جلوی امام {{ع}} ایستادند و امام {{ع}} در پشتِ آنها [[نماز]] خواند. زُهَیر، پس از نبردی سنگین و قهرمانانه، به دست [[کثیر بن عبداللّه]] و [[مهاجر بن اوس]]، [[شهید]] شد. لحظه‌ای که او به [[زمین]] افتاد، امام {{ع}} خطاب به این [[مجاهد]] بزرگ، چنین فرمود: «خداوند، تو را از [رحمتش] دور نکند - ای زُهَیر - و کُشنده‌ات را [[لعنت]] نماید؛ همانند [[لعن]] کسانی که آنها را به بوزینه و خوک، تبدیل کرد!» <ref>{{متن حدیث|لَا يُبْعِدَنَّكَ اللّهُ يَا زُهَيرُ، وَلَعَنَ اللّهُ قَاتِلَكَ، لَعَنَ الَّذِينَ مَسَخَهُمْ قِرَدَةً وَ خَنَازِيرَ!}} (ر. ک: مقتل الحسین {{ع}}، خوارزمی، ج۲، ص۲۰).</ref>.


گفتنی است آنچه در کتاب مجالس المواعظ آمده که زُهَیر، در [[کودکی]] با [[امام حسین]] {{ع}} [[بازی]] می‌کرده است و خاکِ جای پای او را بوسیده و بدین جهت، مورد [[ملاطفت]] [[پیامبر]] {{صل}} قرار گرفته است، در منابع معتبر نیامده و بررسی [[زندگی]] زُهَیر نیز قرینه عدم صحّت این گزارش است. این ماجرا، در کتاب المنتخب طُرَیحی، مفصّل‌تر آمده؛ ولی نام [[کودک]]، بیان نشده است و در افواه نیز، معمولاً نام آن کودک، [[حبیب بن مظاهر]] گفته می‌شود؛ ولی به هر حال، اصل ماجرا و نام کودک، [[مدرک]] معتبری ندارد.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۵۴۸.</ref>
گفتنی است آنچه در کتاب مجالس المواعظ آمده که زُهَیر، در [[کودکی]] با [[امام حسین]] {{ع}} [[بازی]] می‌کرده است و خاکِ جای پای او را بوسیده و بدین جهت، مورد [[ملاطفت]] [[پیامبر]] {{صل}} قرار گرفته است، در منابع معتبر نیامده و بررسی [[زندگی]] زُهَیر نیز قرینه عدم صحّت این گزارش است. این ماجرا، در کتاب المنتخب طُرَیحی، مفصّل‌تر آمده؛ ولی نام [[کودک]]، بیان نشده است و در افواه نیز، معمولاً نام آن کودک، [[حبیب بن مظاهر]] گفته می‌شود؛ ولی به هر حال، اصل ماجرا و نام کودک، [[مدرک]] معتبری ندارد.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۵۴۸.</ref>
خط ۱۴۳: خط ۱۴۳:


آنگاه زھیر رو به [[مردم]] کرد و با صدای بلند گفت: [[بندگان خدا]]! این مرد بداخلاق و تندخو و امثالش شما را در دینتان [[فریب]] ندهند، والله [[شفاعت]] [[محمد]] {{صل}} شامل حال آنها که [[خون]] [[فرزندان]] و [[خاندان پیامبر]] را ریخته‌اند و کسانی را که به این [[خاندان]] یاری رسانده و از [[حریم]] آنها [[دفاع]] کردند را کشته‌اند، نخواهد شد. در این هنگام مردی زهیر را صدا زد و گفت: [[اباعبدالله]] به شما می‌گوید: بیا، قسم به جانم همان‌گونه که [[مؤمن آل فرعون]] [[قوم]] خویش را [[نصیحت]] کرده و به خوبی از آنان [[دعوت]] نمود، شما هم آن‎ها را نصیحت کرده و به خوبی از آنان دعوت نموده‌ای، اگر نصیحت و [[ابلاغ]]، نفعی برساند!<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۶-۴۲۷، به نقل از ابی مخنف از حنظلة بن اسعد شبامی از مردمی از قومش به نام کثیر بن عبدالله شعبی، که شاهد قتل امام حسین {{ع}} بود.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگ‌نامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگ‌نامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴]] ص۵۵.</ref>
آنگاه زھیر رو به [[مردم]] کرد و با صدای بلند گفت: [[بندگان خدا]]! این مرد بداخلاق و تندخو و امثالش شما را در دینتان [[فریب]] ندهند، والله [[شفاعت]] [[محمد]] {{صل}} شامل حال آنها که [[خون]] [[فرزندان]] و [[خاندان پیامبر]] را ریخته‌اند و کسانی را که به این [[خاندان]] یاری رسانده و از [[حریم]] آنها [[دفاع]] کردند را کشته‌اند، نخواهد شد. در این هنگام مردی زهیر را صدا زد و گفت: [[اباعبدالله]] به شما می‌گوید: بیا، قسم به جانم همان‌گونه که [[مؤمن آل فرعون]] [[قوم]] خویش را [[نصیحت]] کرده و به خوبی از آنان [[دعوت]] نمود، شما هم آن‎ها را نصیحت کرده و به خوبی از آنان دعوت نموده‌ای، اگر نصیحت و [[ابلاغ]]، نفعی برساند!<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۶-۴۲۷، به نقل از ابی مخنف از حنظلة بن اسعد شبامی از مردمی از قومش به نام کثیر بن عبدالله شعبی، که شاهد قتل امام حسین {{ع}} بود.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگ‌نامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگ‌نامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴]] ص۵۵.</ref>
==دکرگونی زهیر==
ماجرای دگرگونی [[روحی]] در [[زندگی]] [[زهیر]]
[[ابومخنف]] از [[سدی]] از مردی از [[بنی فزاره]] که در [[روزگار]] [[حجاج بن یوسف ثقفی]] با او در [[خانه]] [[حرث بن ابی ربیعه]] در محله خرمافروشان پنهان بود و [در بازگشت از [[مکه]] به روزگار حسین{{ع}} و [[واقعه کربلا]]] با زهیر همراه بود، [[روایت]] می‌کند که از او درباره ماجرایشان با حسین{{ع}} پرسیدم، مرد فزاری گفت:
«با [[زهیر بن قین بجلی]] بودیم که از [[مکه]] درآمدیم و با حسین‌{{ع}} به یک راه بودیم، اما خوش نداشتیم که با وی به یک منزلگاه باشیم. وقتی حسین{{ع}} روان بود، زهیر بن قین به جای می‌ماند و چون حسین{{ع}} فرود می‌آمد، زهیر پیش می‌رفت تا به منزلگاهی رسیدیم که به ناچار باید با وی به یکجا می‌بودیم و حسین{{ع}} به یک سوی فرود آمد و ما نیز به سویی فرود آمدیم.
نشسته بودیم و از غذایی که داشتیم، می‌خوردیم که فرستاده حسین{{ع}} بیامد و [[سلام]] کرد و به درون آمد و گفت: «ای زهیر بن قین! [[ابوعبدالله]]، [[حسین بن علی]]{{ع}} مرا فرستاده که پیش وی آیی».
گوید: هرکس هرچه به دست داشت، بگذاشت؛ گویی پرنده بر سرمان نشسته بود»<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۰.</ref>.
ابومخنف در ادامه می‌گوید: «[[دلهم بنت عمرو]]، [[همسر]] زهیر مرا [[حدیث]] کرد که زهیر را گفتم: پسر [[پیمبر]] [[خدا]] در پی تو می‌فرستد و نمی‌روی؟ سبحان [[الله]]! چه شود اگر بروی و سخن وی را بشنوی و باز آیی؟
گوید: زهیر بن قین رفت و چیزی نگذشت که خوش‌دل بیامد و چهره‌اش گشاده بود.
گوید: پس بگفت تا [[خیمه]] و بار و اثاث وی را پیش آوردند و سوی حسین{{ع}} بردند.
آن‌گاه زنش را گفت: «تو را [[طلاق]] دادم، پس خویشانت برو که نمی‌خواهم به سبب من تو را گزندی برسد»<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۰.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۲ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۲، ص ۳۰۲.</ref>


==پیوستن زهیر بن قین به سپاه [[امام حسین]] {{ع}}==
==پیوستن زهیر بن قین به سپاه [[امام حسین]] {{ع}}==
خط ۱۵۹: خط ۱۷۰:


سپس [[نبرد]] [[سختی]] به‎پا کرد و به [[شعر]] می‌گفت: من زهیرم من زاده قینم، و با [[شمشیر]] آنان را از حسین دور می‌رانم. در نهایت [[کثیر بن عبدالله شِعبی]] و [[مهاجر بن اوس]] به او [[حمله]] بردند، و او را به [[قتل]] رساندند. [[رحمت خدا]] بر او باد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱، ادامه خبر محمد بن قیس؛ سبط ابن جوزی اشعار زهیر را همراه با اندکی حذف و تغییر ذکر نموده است، ر. ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۲، به نقل از هشام بن محمد راوی مقتل ابی مخنف.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، سوگ‌نامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگ‌نامه کربلا» فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۷۷.</ref>
سپس [[نبرد]] [[سختی]] به‎پا کرد و به [[شعر]] می‌گفت: من زهیرم من زاده قینم، و با [[شمشیر]] آنان را از حسین دور می‌رانم. در نهایت [[کثیر بن عبدالله شِعبی]] و [[مهاجر بن اوس]] به او [[حمله]] بردند، و او را به [[قتل]] رساندند. [[رحمت خدا]] بر او باد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱، ادامه خبر محمد بن قیس؛ سبط ابن جوزی اشعار زهیر را همراه با اندکی حذف و تغییر ذکر نموده است، ر. ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۲، به نقل از هشام بن محمد راوی مقتل ابی مخنف.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، سوگ‌نامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگ‌نامه کربلا» فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۷۷.</ref>
==عوامل دگرگونی «[[حرّ]]» و «[[زهیر]]»==
[[حر]] در [[رهبری]] یگان‌های نظامی [[ابن زیاد]]، جایگاه حساسی را اشغال کرده و ابن زیاد او را برای [[دستگیری]] [[امام حسین]]{{ع}} گسیل داشته بود.
حر در کنار این [[وظیفه]] و جایگاه، از [[وجدان]] نیز بهره‌مند بود. [[سلامت]] ضمیر، نقشی مؤثر و کارا در [[تاریخ]] زندگانی حر - [[رحمت خدا]] بر او - داشت تا رخدادهای [[عاشورا]] برای او پیش آمد و از [[سپاه ابن زیاد]] جدا شد و به حسین{{ع}} پیوست. او خود، درباره این دگرگونی می‌گوید: «من خویش را میان [[بهشت و جهنم]] می‌بینم. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر سوزانده شوم، چیزی را بر [[بهشت]] ترجیح نمی‌دهم». حر سپس بر اسب خویش زد و سوی حسین{{ع}} تاخت، در حالی که سر به زیر داشت و از حسین{{ع}} شرمگین بود؛ چراکه در آنجا راه را بر آنان بسته بود»<ref>مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل المقرم، ص۲۶۵ – ۲۶۶.</ref>.
این گونه در لحظاتی کوتاه و سریع و در حرکتی سبک‌بالانه، حر از محوری به محور دیگر و از جایگاهی به جایگاهی صد درصد عکس منتقل می‌شود و از [[فرماندهی]] [[سپاه عمر بن سعد]] به سوی حسین{{ع}} و از «من» به سوی [[خدای تعالی]] [[هجرت]] کرد. این دو هجرت در واپسین لحظات [[زندگی]] او و در آناتی کوتاه و سریع صورت پذیرفت.
اما دگرگونی و تحولی که در زندگی زهیر بن قین رخ داد، از نوعی دیگر بود.
زهیر فرماندهی از [[فرماندهان]] ابن زیاد و [[سپاه]] یزید نبود و برای [[نبرد]] با حسین{{ع}} بیرون نیامده بود و از دیدار با آن حضرت دوری می‌کرد.
تحلیلی که برای حر بن یزید ذکر کردیم، به تقریب درباره [[زهیر بن قین]] نیز درست است.
ما در سلامت وجدان زهیر، تردیدی نداریم، لیک شرایط زهیر او را با [[توبیخ]] و [[نکوهش]] وجدان رویارو نمی‌کرد.
از این روی، باید بگوییم، در ورای دگرگونی و [[تحول]] زهیر، امری دیگر پنهان بود و این دگرگونی برای او به شیوه حر رخ نداد.
زهیر [[هوادار]] [[عثمان]] بود، نه [[خاندان محمد]]{{صل}}. او در [[سال شصت هجری]] به [[حج]] رفت و در راه بازگشت به [[عراق]] با حسین{{ع}} در یک راه بود، لیک می‌کوشید در نزدیکی خیمه‌های [[امام]] فرود نیاید که مبادا با آن حضرت گرد آید. کار همین گونه بود تا اینکه کاروان امام به منطقه «[[زرود]]» رسید و [[زهیر]] - [[رحمت خدا]] بر او - چاره‌ای ندید، جز اینکه در نزدیکی خیمه‌های حسین{{ع}} فرود آید. امام پیکی را به سوی زهیر فرستاد و او را به طرف خویش، فرا خواند. زهیر و یارانش غذا می‌خوردند که پیک، [[دعوت امام]] را به آنان [[ابلاغ]] کرد. جملگی غذایی را که در دست داشتند، بر [[زمین]] افکندند، تو گویی که پرنده بر سر آنان نشسته است (یعنی مات و مبهوت شدند). [[دلهم]]، [[همسر]] زهیر - رحمت خدا بر او - به او [[اعتراض]] کرد و گفت: «[[سبحان الله]]! پسر [[دخت رسول خدا]] در پی تو می‌فرستد و نزدش نمی‌روی! کاش نزد او روی و سخنش را بشنوی!».
زهیر با ناخوشایندی به سوی امام رفت، و چیزی نگذشت که شتابان بازگشت، در حالی که [[شادی]] از رخسارش نمایان و از [[غرور]] و خوش‌حالی آکنده بود. او [[فرمان]] داد تا [[خیمه]] و بار و بنه‌اش را کنار خیمه‌های حسین{{ع}} ببرند، سپس همسرش را گفت: «تو را [[طلاق]] دادم». آنگاه به یارانش گفت: «به [[بلنجر]] [[حمله]] بردیم، [[خدا]] ظفرمان داد و غنیمت‌ها گرفتیم. [[سلمان فارسی]]<ref>به گمان قوی این شخص سلمان باهلی، سردار فاتح معروف است، نه سلمان فارسی، آن گونه که روایت می‌گوید: همان گونه که معتقدیم «بلنجر» نیز اشتباه ناسخان است و صحیح آن «بالبحر» است؛ زیرا در آن روزگار، مسلمانان به جنگ سرزمین‌های ورای بحار (دریاها) رفته بودند.</ref> که با ما بود، گفت: از فتحی که خدایتان داد و غنیمت‌ها که گرفتید، [[خرسند]] شدید؟
گفتم: آری.
گفت: وقتی [[سرور]] [[جوانان]] خاندان محمد را دریافتید، از [[جنگیدن]] همراه او خرسندتر باشید تا از این غنیمت‌ها که گرفته‌اید»<ref>شریف قرشی، باقر، حیاة الامام الحسین{{ع}}، ج۳، ص۶۶-۶۷؛ به نقل از: شیخ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۶۴؛ ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل، ج۳، ص۱۷۷؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۱؛ شامی، یوسف بن حاتم، الدر النظیم، ص۱۶۷.</ref>.
[[سبحان الله]]! حسین{{ع}} به [[زهیر]] - [[رحمت خدا]] بر او - چه فرمود و زهیر از آن حضرت چه شنید؟
ما چیزی در این باره نمی‌دانیم.
[[روایت]] می‌گوید که زهیر پس از دیدار خویش با حسین{{ع}} ماجرایش را با [[سلمان فارسی]] حکایت کرد.
ما روایت مذکور را [[نفی]] نمی‌کنیم و بعید نمی‌شمریم، لیک بر آنیم که ماجرای سلمان فارسی، سبب بازگشت و دگرگونی زهیر نبوده، بلکه [[تحول]] و دگرگونی او علت دیگری داشته است.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۲۹.</ref>
==عناصر تحلیلی==
اینک در پرتو [[روایت]] [[تاریخی]] معروفی که در [[سیره]] آمده است به تحلیل ماجرای [[زهیر]] می‌پردازیم. عناصر ماجرای زهیر از این قرارند.
===[[شخصیت]] [[عثمانی]]===
زهیر شخصیتی [[هوادار]] [[عثمان]] بود. ما به اینکه او هوادار عثمان بود، کاری نداریم؛ زیرا عثمانی بودن در آن [[روز]] برای هوادار، زحمتی نداشت؛ چراکه [[حکومت]]، عثمانی و [[اموی]] بود. جریان [[حاکم]] به [[تفسیر]] نیاز ندارد، بلکه این جریان مخالف است که همیشه نیازمند تفسیر است. [[مردم]] بر [[آیین]] [[حکمرانان]] خویش‌اند و زهیر نیز از همین قبیل بود، از این روی، در کنار این عنصر، درنگی دراز نداریم.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۳۲.</ref>
===دوری از حسین{{ع}}===
در اینجا ناچاریم به نکته‌های زیر اشاره کنیم:
#[[تاریخ]] برای ما موضعی منفی از زهیر در برابر [[امام حسین]]{{ع}} گزارش نکرده، بر خلاف [[حر]] که چنین موضعی از او گزارش شده است.
#زهیر نمی‌خواست در کار حسین{{ع}} – خیر باشد یا [[شر]] – وارد شود و بر آن بود تا از حسین{{ع}} دوری کند، از همین روی می‌کوشید از او عقب بماند تا با او رویارو نشود.
# نظیر زهیر آن بود که گرفتار کار حسین{{ع}} نگردد؛ زیرا او اگر [[دعوت امام]] را [[اجابت]] می‌کرد، دنیای خویش را می‌باخت و اگر به [[رویارویی]] او می‌رفت، آخرتش را از کف می‌داد. پس برای دینش بی‌گزندتر آن بود که از راهی که حسین{{ع}} در آن بود، دوری کند تا [[دین]] و دنیایش را باهم نگاه دارد.
#او نکته روشن منفی در حسین{{ع}} سراغ نداشت و از تراکم [[احساسات]] در پی هواداری عثمان [[رنج]] می‌برد. وی حالتی شبیه حالت فروبستگی و [[لجاجت]] داشت و در این کار، از [[تصمیم‌گیری]] و [[عزم]] و [[اراده]] بی‌بهره بود.
از همین رو بود که چون حسین{{ع}} او را به سوی خویش فرا خواند، ساکت و خاموش ماند. این حالت، حالت انسان‌هایی است که فاقد عزم و اراده و تصمیم‌اند.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۳۳.</ref>
===دخالت [[دلهم]]، [[همسر]] زهیر و بیرون آمدن زهیر از تردید===
[[دلهم بنت عمرو]] – [[رحمت خدا]] بر او – همسر زهیر، او را واداشت و [[تشویق]] کرد تا [[دعوت]] حسین{{ع}} را [[اجابت]] کند. هنگامی که فرستاده [[امام]] سوی [[زهیر]] و یارانش آمد و آنان را به دیدار حضرت فرا خواند، جملگی به [[سکوت]] [[غریب]] دچار شدند و خاموش بر جای خویش، ماندند، تو گویی پرنده‌ای بر سر آنان نشسته است!
آن بانوی [[دلیر]] – [[رحمت خدا]] بر او- این سکوت و [[خاموشی]] را قدرتمندانه [[شکست]] و در حالی که [[فرستاده حسین]]{{ع}} می‌شنید و [[گواه]] بود به همسرش گفت: «[[سبحان الله]]! پسر [[پیامبر خدا]] در پی تو می‌فرستد و نمی‌روی؟ کاش سوی او روی و سخنش را بشنوی»<ref>شریف قرشی، باقر، حیاة الامام الحسین{{ع}}، ج۳، ص۶۳.</ref>.
با وجود این، زهیر آن هنگام که تصمیم گرفت تا حسین{{ع}} به سوی [[خدای تعالی]] رود، تردید نکرد که به همسرش - این بانوی دلیر - بگوید: «نزد خویشانت برو» تا مبادا به او گزندی برسد.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۳۳.</ref>
===جذب شدن به سوی حسین{{ع}}===
هنوز اندکی از [[هم‌نشینی]] زهیر - رحمت خدا بر او - با [[امام حسین]]{{ع}} نگذشته بود که زهیر، سخت جذب و شیفته حسین{{ع}} شد و با شخصیتی به کلی دگرگون شده، به سوی خانواده‌اش بازگشت. او به سرعت از نزد حسین{{ع}} بازگشت، در حالی که رویی گشاده داشت و از [[غرور]] و [[شادمانی]] آکنده بود. زهیر سپس [[فرمان]] داد تا [[خیمه]] و بار و بنه‌اش را سوی خیمه‌های امام آورند.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۳۴.</ref>
==[[پژوهش]] تحلیلی==
===دو جنبه مختلف [[شخصیت]] [[زهیر]]===
زهیر در درون خویش، دو شخصیت و [[گرایش]] را نهفته داشت:
شخصیت نخست او در پی [[آسایش]] [[دنیا]] و [[آخرت]] بود و دنیا و آخرت را با هم می‌خواست. از این رو، از دیدار با حسین{{ع}} دوری می‌کرد، و بدون افراط‌گری، هوای [[عثمان]] را در سر داشت؛ زیرا این هواداری، او را در آخرت به [[زحمت]] نمی‌انداخت.
آن شخصیت، [[عافیت]] [[طلب]] بود و [[راحتی]] و آسایش را ترجیح می‌داد.
شخصیت دوم زهیر، نافذ و [[قوی]] بود که از [[سلامت]] [[فطرت]] خویش، نگاهبانی می‌کرد و [[جان‌فشانی]]، [[دهش]] و [[فداکاری]] را بر آسایش و عافیت ترجیح می‌داد.
زهیر - [[رحمت خدا]] بر او - حتی آن هنگام که [[هوادار]] عثمان و [[امویان]] بود، به صورتی کامل از سلامت فطرت خود، [[پاسداری]] می‌نمود و [[دنیادوستی]] و [[عافیت‌طلبی]] در وجود او بر دهش و [[جان]] فشانی [[غلبه]] نکرده بود.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۳۴.</ref>
===[[ستیز]] میان دو جنبه شخصیت زهیر (ستیز درونی)===
شخصیت دوم زهیر، از شخصیت نخست او که می‌کوشید، جنبه شخصیتی دوم او را بپوشاند، نیرومندتر بود. جنبه نخست شخصیتی زهیر سعی می‌کرد تا صاحب خویش را از مسیر حرکت حسین{{ع}} دور سازد تا مبادا با او دیدار کند و عافیت و [[دنیایی]] را که بدون [[محرومیت]] از آخرت، از آن برخوردار بود، از او بگیرد.
این ستیز میان دو جنبه شخصیتی زهیر، برای آن کس که در سعی زهیر برای دوری از مسیر حرکت حسین{{ع}} و [[سکوت]] و [[خاموشی]] او به هنگام [[دعوت امام]] و تردید او در [[استجابت]]، درنگ کند، به روشنی نمایان است.
هنگامی که [[همسر]] زهیر دخالت کرد و حالت تردید و خاموشی هویدای زهیر و یارانش را نکوهید، شوهرش را قدرتی بخشید که به دیدار حسین{{ع}} رود و پیک [[امام]] را پاسخ گوید و همراه او [[خدمت]] حضرت رسد.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۳۵.</ref>
===زهیر در میدان [[جاذبه]] حسین{{ع}}===
در این دیدار است که زهیر - رحمت خدا بر او - مستقیم زیر تأثیر جاذبه [[حسینی]] قرار می‌گیرد و به صورتی نیرومند، جذب [[شخصیت]] [[حسینی]] می‌شود.
[[زهیر]] با [[فطرت]] [[سلیم]] خود، [[جاذبه]] حسینی را دریافت می‌کند؛ زیرا فطرت سلیم، به صورتی [[قوی]] و سریع، جذب [[ارزش‌ها]] و کمال و [[جمال]] می‌شود.
همان‌گونه که جاذبه در [[دانش]] فیزیک قوانینی دارد، جاذبه [[دل‌ها]] نیز [[قوانین]] و قواعدی دارد.
هر اندازه فطرت پاک‌تر و پالوده‌تر باشد و ارزش‌ها والاتر و کامل‌تر باشند، جاذبه قوی‌تر خواهد بود و سریع‌تر انجام خواهد شد.
[[دانشمندان]] فیزیک پس از نیوتن توانستند [[قانون]] جاذبه را به تفصیل بررسی کرده، [[اسرار]] آن را [[کشف]] نمایند، لیک [[عالمان]] تا به امروز قوانین کشش و جاذبه دل‌ها را بررسی و [[پژوهش]] نکرده‌اند. با وجود این ما هم اکنون از دو [[حقیقت]] آگاهیم:
حقیقت نخست: این جاذبه، بسیار سریع است و در لحظاتی اندک و به صورتی سریع صورت می‌پذیرد.
دانشمندان فیزیک می‌گویند سرعت جاذبه، سرعتی بیش از اندازه است، لیک هنگامی که دل‌ها با یکدیگر رویارو می‌شوند، با یک نگاه و یک سخن، دگرگون می‌گردند و [[انسان]] از محوری به محور دیگر انتقال می‌یابد.
ما نمی‌دانیم که حسین{{ع}} به زهیر چه فرمود، لیک می‌دانیم دیدار حسین{{ع}} با زهیر - [[رحمت خدا]] بر او - در ساختارهای معمول [[هدایت]] و [[ارشاد]] و [[راهنمایی]] جای نمی‌گیرد.
این شیوه‌ها و ساختارها [[زمان]] و [[رنج]] بسیار می‌طلبند و به طور معمول، با [[ایستادگی]] طرف دیگر روبه‌رو می‌شود. پس حسین{{ع}} به زهیر - رحمت خدا بر او - چه فرمود که توانست نظر و [[گرایش]] او را در عرض چند دقیقه دگرگون سازد؟
این دیدار را چیزی جز قانون جاذبه دل‌ها و [[ارواح]] [[تفسیر]] نمی‌کند و چیزی نیست که قانون هدایت و راهنمایی از پس تفسیر آن برآید.
پس حسین{{ع}} در آن لحظات اندک به زهیر - رحمت خدا بر او - چه فرمود و کدام اسرار را به سینه زهیر سپرد و او چگونه این چنین سریع و بدون [[مقاومت]] و ایستادگی، [[امام]] را [[استجابت]] کرد؟
ما پاسخ این [[پرسش]] را نمی‌دانیم تا آن هنگام که قوانین جاذبه در عالم متافیزیک را [[کشف]] کنیم، همان‌گونه که [[دانشمندان]] فیزیک [[قانون]] [[جاذبه]] را کشف کردند.
[[حقیقت]] دوم: [[قدرت]] جاذبه [[حسینی]] است. [[زهیر]] هنگامی که سوی خانواده‌اش بازگشت، صددرصد به [[انسان]] دیگر بدل شده بود. جنبه نخست [[شخصیت]] او که در پی [[عافیت]] می‌رفت و آن را ترجیح می‌داد، [[منزوی]] گشته بود. زهیر از آن پس در پی [[رویارویی]] و [[نبرد]] می‌گردد و همسرش را [[طلاق]] می‌دهد و از همه چیز دست می‌کشد و در سیری سریع و چابک، خویشتن را از هر قید و بندی که او را به این [[دنیا]] پیوند می‌داد، رها می‌سازد و همسرش را نزد خانواده‌اش می‌فرستد و بار و بنه‌اش را نزد حسین{{ع}} می‌برد.
زهیر [[هوادار]] [[عثمان]] بود، لیک [[علوی]] و حسینی شد. او عافیت را ترجیح می‌داد، اما از آن پس به دنبال درگیری و رویارویی می‌گشت. او می‌کوشید از حسین{{ع}} دوری کند، ولی حالا دیگر از حسین{{ع}} [[پیروی]] می‌کرد و از او جدا نمی‌شد.
تا آن هنگام که [[قوانین]] جاذبه میان [[ارواح]] ناشناخته و مجهول است، کار این دگرگونی فراگیر و قدرت، سرعت و [[نفوذ]] آن برای ما ناشناخته و مجهول باقی می‌ماند.
[[ساده‌لوحی]] است اگر تصور کنیم، سخنانی که زهیر از [[سلمان]] شنیده بود و یادآوری حسین{{ع}} از آنها، سبب‌ساز این دگرگونی بوده است! اگر چه ما وجود این سخنان را [[نفی]] نمی‌کنیم.
ما قدرت این جاذبه را در آنجا می‌بینیم که زهیر با شخصیتی صددرصد متفاوت نزد [[یاران]] خویش، بازگشت. شخصیتی به طور کامل متفاوت با آن شخصیتی که دقایقی قبل با آن، فرستاده حسین‌{{ع}} را دیدار کرد.
اثر این دگرگونی را در سخنان زهیر در [[روز عاشورا]] می‌بینیم، آن هنگام که به [[شمر]] می‌گوید: «آیا مرا از [[مرگ]] می‌هراسانی؟ به [[خدا]] [[سوگند]]، مرگ در کنار او برای من [[دوست]] داشتنی‌تر است از [[زندگی]] [[جاودانه]] در کنار شما»<ref>مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۲۳۲.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۳۶.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
خط ۱۷۴: خط ۲۶۳:
# [[پرونده:1100824.jpg|22px]] [[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگ‌نامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگ‌نامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|'''فرهنگ عاشورایی ج۴''']]
# [[پرونده:1100824.jpg|22px]] [[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگ‌نامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگ‌نامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|'''فرهنگ عاشورایی ج۴''']]
# [[پرونده:IM010330.jpg|22px]] [[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۲ (کتاب)|'''بر آستان عاشورا ج۲''']]
# [[پرونده:IM010330.jpg|22px]] [[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۲ (کتاب)|'''بر آستان عاشورا ج۲''']]
# [[پرونده:IM010331.jpg|22px]] [[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|'''بر آستان عاشورا ج۳''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۱۸۰: خط ۲۷۰:


[[رده:اصحاب امام حسین]]
[[رده:اصحاب امام حسین]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:شهدای واقعه کربلا]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۱۵

مقدمه

«اَلسَّلاَمُ عَلَى زُهَيْرِ بْنِ اَلْقَيْنِ اَلْبَجَلِيِّ اَلْقَائِلِ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِي اَلاِنْصِرَافِ لاَ وَ اَللَّهِ لاَ يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً أَ أَتْرُكُ اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَسِيراً فِي يَدِ اَلْأَعْدَاءِ وَ أَنْجُو أَنَا لاَ أَرَانِي اَللَّهُ ذَلِكَ اَلْيَوْمَ»[۱]؛

سلام بر زهیر بن قین بجلی که چون حضرت امام حسین (ع) به او اذن بازگشت داد، گفت: نه به خدا، هرگز برنمیگردم! آیا فرزند رسول خدا را اسیر در دست دشمنان رها کنم و خود نجات یابم؟! خداوند هرگز چنین روزی را به من نشان ندهد!

زهیر فرزند قین بن قیس انماری بجلی است؛ انماری منسوب به انمار بن اراش ابن کهلان قحطانی یمنی می‌‌باشند[۲] و ظاهراً سن آن بزرگوار در هنگام شهادت بیشتر از امام (ع) بوده است.

زهیر، در واقعه کربلا نام آشناست؛ گرچه در تاریخ عاشورا، اسم رجال نامی دیگری به چشم می‌‌خورد؛ ولی زهیر هم از برجستگی ویژه‌ای برخوردار بود.

زهیر، از فرماندهان سپاه امام حسین (ع)[۳] و از بزرگان قبیله «بجیله» بود که در کوفه می‌‌زیست[۴]. او نخست طرفدار «عثمان» بود[۵] تا اینکه در سال ۶۰ ه. ق، هنگام بازگشت از سفر مکه، در یکی از منازل بین راه، مورد عنایت پروردگار قرار گرفت و نور هدایت در قلب او تابید و به امام (ع) پیوست و تا کربلا همراه امام بود و در بین راه و نیز در کربلا تا روز عاشورا سخنانی بس دلنشین که حاکی از عمق ایمان و اعتقاد او به امام (ع) بود ایراد کرد و تا آخرین لحظه باقی ماند و خون پاک و مطهرش را در راه فرزند رسول خدا نثار کرد.

اینک داستان ملحق شدن زهیر به کاروان حسین (ع) را از زبان همسرش دِلهم، و همراهان وی از طائفه «فزاره» و «بجیله» بخوانید و شرح بیشتری از فداکاری‌های زهیر را در صفحات بعد خواهید دید.[۶]

پیوستن زهیر به کاروان حسینی در منزل زرود

گروهی از «فزاره» و «بجیله» می‌‌گویند: ما همراه زهیر بن قین بجلی از مکه به سوی کوفه می‌‌رفتیم، تصادف با کاروان حسینی همدوش و نزدیک[۷] شدیم. اما خیلی نگران این بودیم که مبادا با کاروان ابا عبدالله الحسین (ع) هم منزل شویم لذا از روی ناچاری بایستی در هر منزلی که امام (ع) نزول اجلال می‌کرد ما هم فرود آییم با این تفاوت که ما در جانبی و حضرت در جانب دیگر، خیمه و خرگاه می‌‌افراشتیم (در بعضی نقل‌ها دارد: می‌‌کوشیدیم با امام هم منزل نشویم؛ لذا هر وقت امام حرکت می‌‌کرد، زهیر عقب می‌‌ماند، و هرگاه حسین (ع) فرود می‌‌آمد، زهیر پیش می‌‌رفت) تا اینکه روزی در منزل زرود که خیمه گاه امام حسین (ع) نزدیک خیمه گاه ما سراپا شده بود، فرستاده امام حسین (ع) به سوی ما آمد سلام کرد و داخل شد و گفت: «ای زهیر بن قین! اباعبدالله الحسین (ع) مرا نزد تو فرستاده و تو را به حضور‌ طلبیده است»[۸].

راوی می‌‌گوید: این پیغام چنان در ما تأثیر گذاشت که همه از حرکت ایستادیم، با این که در حال خوردن غذا بودیم، بی‌اختیار دست‌های ما خشک شد و هر چه در دست داشتیم افتاد. بهت زده و بی‌حرکت ماندیم، انگار پرنده‌ای بر سر ما نشسته است.

ابومخنف می‌‌گوید: «دِلهم» همسر زهیر، هنگامی که دید شوهرش به پیام فرستاده حجت خدا امام حسین (ع) توجهی نکرد و ساکت مانده است! خطاب به شوهرش زهیر گفت: سبحان الله! آیا فرزند رسول خدا (ص) تو را به حضور می‌‌طلبد و تو از رفتن امتناع می‌‌ورزی؟ چه شود اگر در محضرش شرفیاب شوی و سخنان او را بشنوی و باز گردی - بلکه تو خود می‌‌بایست به محضرش شرفیاب می‌‌شدی –[۹]

آری، همسری که با ایمان. و خداشناس باشد، همواره یار و یاور شوهرش در کارهای خداپسند و امور نیک و پسندیده می‌‌باشد.

زهیر پس از پیشنهاد همسرش، از جا برخاست و به خیمه امام رفت؛ اما پس از اندک زمانی با رخساری درخشان برگشت. فورا دستور داد خیمه و خرگاهش را جمع کردند و با زاد و توشه‌ای که داشت به جانب خیمه گاه امام (ع) رفتند و خیمه‌اش را آنجا برافراشت.

سپس به همسرش «دلهم» گفت: «من تو را از حباله زناشویی خارج کردم و طلاقت دادم[۱۰]؛ اینک به سوی اهل خود رهسپار شو؛ زیرا نمی‌خواهم از ناحیه من غیر از خیر و خوشی به تو برسد»[۱۱]؛

بعد به همراهان خود گفت:هر کدام از شما مایلید می‌‌توانید از من پیروی کرده و به بارگاه حسین (ع) شرفیاب شود و گرنه این آخرین دیدار ماست و با شما خداحافظی می‌کنم![۱۲]

سپس همراهانش را به حدیثی از سلمان فارسی[۱۳] توجه داد و گفت: ما سالی به کارزار دریایی (یا کارزار در بلنجر)[۱۴] رفته بودیم، خداوند متعال به ما فتح و پیروزی عطا کرد و غنائم زیادی نصیب ما شد. در آنجا سلمان فارسی به ما گفت: آیا از این فتح و پیروزی و این همه غنائمی که خدا نصیبتان کرده خشنودید؟ پاسخ دادیم آری، گفت: هرگاه سید جوانان آل محمد را درک کردید و در راه او با دشمنانش مبارزه نمایید سرور و خشنودی شما در آنجا بیشتر از این غنائمی است که در این جا نصیب شما شده است.

و بعد زهیر در ادامه به آن همراهانی که از او جدا می‌‌شدند گفت: اما من امروز با شما وداع می‌‌کنم و شما را به خدا می‌‌سپرم![۱۵]

همراهان گفتند: پس از این گفت وگو، زهیر ملازم رکاب امام حسین (ع) شد و پیوسته گوش به فرمان آن حضرت بود تا در پاری آن امام بزرگوار، شربت شهادت نوشید [۱۶].

از جمله کسانی که با زهیر به کاروان امام (ع) ملحق شدند، «سلمان بن مضارب بجلی» بود.

به راستی در ملاقاتی که زهیر با امام (ع) داشت، حضرت به او چه فرمود که این قدر او را عاشق و دلباخته خود کرد که حتی حاضر شد از همسرش جدا شود و با همراهانش وداع کند و فورا به خیمه گاه امام حسین (ع) بپیوندد؟ این چیزی است که تاریخ از بیان آن ساکت است، ولی هر چه بود و هر چه گذشت، سبب شد زهیر دگرگون شود و سرنوشت او با شهدای کربلا گره بخورد، و برای همیشه نام نیک او در تاریخ بماند من هم می‌‌گوییم: «ای کاش من هم با آنان می‌‌بودم و به رستگاری عظیم و بزرگ دست می‌‌یافتم»[۱۷].[۱۸]

لبیک زهیر پس از خطبه امام (ع) با حر بن یزید ریاحی

هنگامی که سپاه حر بن یزید ریاحی در منزل ذی حسم راه را بر کاروان امام (ع) بست و نگذاشت حضرت به سوی کوفه برود، و اجازه هم نداد به مکه بازگردد امام (ع) خطبه‌ای بسیار گرم و آتشین در برابر آنان ایراد نمود[۱۹] و پس از پایان خطبه حضرت، زهیر بن قین، این رادمرد الهی از جا برخاست و رو به همراهان خود کرد و گفت: شما حرف می‌‌زنید یا من حرف بزنم؟ گفتند: تو سخن بگوی. زهیر پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: ای فرزند رسول خدا! گفتارت را شنیدیم، خداوند در همه مشکلات تو را راهنما باشد، به خدا سوگند! اگر دنیا برای ما پایدار می‌‌ماند و زندگی ما در آن جاودانه بود، با این حال ما ترجیح می‌‌دادیم که با شما کشته شویم و از اقامت ابدی در این دنیا چشم بپوشیم (یعنی تا چه رسد به این که دنیا که فانی شدنی است و دوام ندارد)[۲۰].

راوی گوید: سپس امام (ع) در حق زهیر دعا کرد و با او سخن گفت. بعد حُر جلو آمد و امام (ع) را از این راه برحذر داشت[۲۱].

و پس از زهیر، بریر بن خضیر و به قولی نافع بن هلال هر کدام برخاستند و اعلان وفاداری کردند که سخن آنها در ترجمه بریر بن خضیر و نیز در ترجمه نافع بن هلال در همین اثر آمده است.[۲۲]

اعلام فرمانبرداری زهیر در شب عاشورا

روزها گذشت و کاروان حسینی وارد کربلا شد تا هنگامی که غروب روز تاسوعا (نهم محرم) فرا رسید، هوا تاریک شد، امام (ع) یاران خود را جمع کرد و خطبه‌ای خواند و در ضمن از آنها خواست که از تاریکی شب استفاده کنند و از کربلا خارج شوند و جان خود را حفظ نمایند! ولی هیچ یک از آنان راضی به ترک امام (ع) نشدند، هر کدام به نحوی اعلام وفاداری کردند و آمادگی خود را تا پای جان دادن ابراز نمودند. در این میان زهیر بن قین نیز برخاست و در برابر امام حسین (ع) چه زیبا وعاشقانه و فداکارانه سخن گفت: ای فرزند پیامبر خدا! به خدا قسم دوست داشتم که در راه حمایت تو، کشته شوم و دوباره زنده شوم باز کشته شوم تا هزار بار، و باز آرزو داشتم که خدا با کشته شدن من، تو و جوانان بنی هاشم را از آسیب دشمنان نگاه می‌‌داشت.[۲۳]؛

پس از سخن او، جمعی از بنی هاشم و اصحاب مثل قمر بنی هاشم و مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفی و جمعی دیگر برخاستند و هر کدام با بیانی رسا مانند زهیر وفاداری خود را به امام حسین (ع) اعلام نمودند و سوگند یاد کردند که از تو جدا نخواهیم شد تا جانمان را فدای تو کنیم![۲۴]

امام (ع) در برابر آن همه اظهار علاقه و عشق و وفا، در حق اصحاب و یاران گرامی‌اش دعای خیر کرد.

سپس امام (ع) با آگاهی از تصمیم قطعی یارانش در باقی ماندن در کربلا و آماده به شهادت در راه خدا، با صراحت و بی‌پرده خبر از کشته شدن همه آنان داد و چنین فرمود: من فردا کشته خواهم شد و همه شما نیز با من کشته خواهید شد، و احدی از شما اصحاب و یاران باقی نخواهد ماند!.[۲۵]

تمامی حاضران حمد و سپاس خدا کردند و گفتند: درود و سپاس خدایی که ما را به یاری تو کرامت بخشید و به کشته شدن همراه شما شرافت داد. آیا راضی نمی‌شوید که با شما و درجه شما در بهشت باشیم؟[۲۶]

امام (ع) در برابر سؤال آنان فرمود: خداوند به شما پاداش خیر عنایت فرماید! و سپس برایشان دعای خیر نموده و فردای آن شب همه آن جمع در کنار امام حسین (ع) به شهادت رسیدند[۲۷].[۲۸]

سخنرانی به یادماندنی زهیر در روز عاشورا

زهیر این مرد پاک طینت و جهان دیده که قریب چهل سال پیش در جنگ‌های صدر اسلام و از جمله ارمنستان و فتح بلنجر، حضور داشته و در یک ملاقات با حسین (ع)، جهش عقلی و فکری برای او حاصل شد؛ سپس در کنار امام (ع) ماند و در هدایت کوفیان و حفظ و حراست خیمه‌های امام و اهل بیت کوشید. هنگامی که در روز عاشورا، دشمن می‌‌خواست به سپاه امام (ع) حمله کند، زهیر مردانه ایستاد و سخن گفت.

ابومخنف و دیگر از مورخان از علی بن حنظلة بن اسعد شامی از کثیر بن عبدالله شعبی بجلی (که او خود قاتل زهیر است) نقل می‌‌کند که وقتی ما برای حمله به سوی یاران حسین (ع) می‌‌رفتیم، زهیر در حالی که سوار بر اسب مخصوص بود و لباس رزم به تن داشت، خطاب به نیروهای عمر سعد گفت: «ای اهل کوفه، شما را از عذاب خدا می‌‌ترسانم! لازم است من شما را نصیحت کنم و تا زمانی که بین ما و شما شمشیر، جدایی نینداخته ما و شما برادریم و بر یک آیین وشریعتیم؛ ولی همین که شمشیر به روی هم کشیدیم رشته برادری بریده خواهد شد و ما امتی خواهیم بود و شما امتی دیگر. اینک خداوند، ما و شما را در رابطه با ذره پیامبر در معرض امتحان قرار داده است تا معلوم شود چه خواهیم کرد. اینک ما شما را به نصرت و یاری ذریه پیامبر و مخذول کردن ابن زیاد طغیانگر فرزند طغیانگر دعوت می‌‌کنیم؛ زیرا جز بدی از او و پدرش در طول حکومتشان ندیده و نخواهید دید. آنها هستند که چشم‌های شما را با میل سرخ از گودی بیرون کرده و دست‌ها و پاهای شما را قطع می‌‌کنند. آنها هستند که شما را با بریدن گوش و درآوردن چشم، مثله مید کنند و بر شاخه‌های درخت خرما به دار می‌‌کشند و نیکان و افراد شایسته شما و قاریان قرآن را چون حجربن عدی و اصحابش و هانی بن عروه و امثالش را کشتند»[۲۹]

چون زهیر این سخنان کوبنده و بیدار کننده را گفت، خود فروختگان به دنیا و مال و منال دنیا او را دشنام دادند و ابن زیاد را ستودند و گفتند: به خدا قسم دست از شماها برنمی داریم تا آنکه حسین و همراهانش را بکشیم یا او و همراهانش را پیش امیر ابن زیاد بفرستیم.

زهیر با کمال حلم و بردباری و باز از روی خیرخواهی از اهانت آنها ملول نشد و به پیروی از مولایش امام حسین (ع) آنها را دوباره موعظه کرد و گفت: «ای بندگان خدا! پسر فاطمه (حسین) به نصرت و مودت شایسته‌تر است از پسر سمیه (ابن زیاد) پس اگر او را یاری نمی‌کنید، پس شما را به خدا پروا میدهم از اینکه خاندان پاک رسول خدا (ص) را بکشید کار این مرد و پسر عمویش یزید بن معاویه را بازگذارید، به جان خودم سوگند، همانا یزید از شما راضی خواهد شد بدون آنکه حسین (ع) را بکشید»[۳۰]

اما سخنان حق زهیر در دل آن کوردلان تأثیری نگذاشت و بر طبل جنگ و خونریزی کوبیدند و خسران ابدی را بر خود خریدند.[۳۱]

پاسخ زهیر به شمر در میدان نبرد

همین که سخنان روشنگرانه زهیر به پایان رسید، شمر لعین تیری به طرف او پرتاب کرد و گفت: «ساکت شو، خدا نفت را قطع کند، ما را از پر گویی خود به زحمت انداختی!»، اما زهیر قاطعانه و کوبنده به گفتارحق خود ادامه داد و برای آنکه سخنان حقش با گفتار باطل شمر ممزوج نشود، هویت شمر را برملا کرد تا مردم کوفه بدانند چه افراد پستی بر آنها فرماندهی می‌‌کنند؛ لذا گفت:ای پسر کسی که بول از روی دو پاشنه‌اش می‌‌کند؛ (یعنی ای کره شتر)[۳۲] خطاب و سخن من با تو نیست؛ زیرا تو همانا یک حیوان گنگ و زبان بسته‌ای. به خدا سوگند گمان نمی‌کنم که از کتاب خدا دو آیه را درست بدانی، بشارت بدهم تو را به رسوایی در روز قیامت و عذاب دردناک آن روز![۳۳]

شمر که باور نمی‌کرد زهیر او را چنین پست و ناچیز معرفی کند، خواست با اظهار قدرت و مقام، شخصیت پوشالی خود را بزرگ نشان دهد لذا گفت: تو و صاحبت را تا یک ساعت دیگر خدا خواهد کُشت![۳۴]

اما زهیر تهدید او را ناچیز گرفت و گفت:ای شمر مرا از مرگ می‌‌ترسانی؟ به خدا کشته شدن در رکاب حسین (ع) را بیشتر از زندگی جاودانه با شما (افراد دون پایه) دوست دارم![۳۵]

سپس رو به اصحاب عمر سعد کرد و با صدای رسا، شمر و دیگر فرماندهان عمر سعد را رسوا کرد و فریاد زد: ای بندگان خدا، سخن این مرد پست و سگ ملعون و مشابه او، شما را فریب ندهد؛ زیرا به خدا سوگند به شفاعت محمد (ص) نمی‌رسند کسانی که خون اهل بیتش را می‌‌ریزند، و از شفاعت محمد (ع) بی‌بهره‌اند آنها که یاوران ذره او را می‌‌کشند![۳۶]

پس از اینکه سخن زهیر به اینجا رسید، مردی از پشت سر او ندا داد که امام حسین (ع) تو را فرا می‌‌خواند و می‌‌فرماید: برگرد نزد ما، همانگونه که مؤمن آل فرعون، قوم خود را به خوبی نصیحت کرد ودعوت خود را به شایستگی ابلاغ نمود، به جان خود سوگند - تو هم این قوم را به خوبی موعظه کردی و ابلاغحق نمودی اگر نصیحت نفعی برایشان داشته باشد[۳۷]

پس زهیر به فرمان امام (ع) برگشت و در جایگاه خود ایستاد[۳۸].[۳۹]

دفاع مردانه در برابر حمله دشمن به حریم امام (ع)

ابومخنف و دیگران از حمید بن مسلم نقل کرده‌اند که: شمر بن ذی الجوشن با لشکریانش به سپاه امام (ع) حمله کردند و به اندازه‌ای پیش آمدند که به سراپرده امام (ع) رسیدند. شمر لعین در حالی که با نیزه به خیمه امام (ع) فرو می‌‌کرد، فریاد زد: «برایم آتش بیاورید تا خیمه را بر سر اهلش آتش بزنم!».

اهل حرم چون تهدید شمر را شنیدند فریاد برآوردند و از ترس سوختن، از خیمه‌ها بیرون دویدند، اما حضرت ساکت نماند و چون این منظره را مشاهده کرد به او نفرین کرد و چنین فرمود: «ای پسر ذی الجوشن تو آتش می‌‌طلبی که حرم مرا بر سر اهلم آتش بزنی؟ خدا تو را در آتش بسوزاند!»[۴۰]؛

زهیر بن قین با شنیدن سخن امام (ع) و مشاهده این تصمیم ناجوانمردانه شمر، سخت برآشفت و با ده نفر از همراهانش به سپاه شمر حمله کردند و چنان غیرتمندانه یورش بردند که آن جمعیت بسیار را از دور خیمه‌های امام حسین (ع) راندند و شرشان را از سر اهل بیت باز داشتند، اما از همین جا، جنگ درگرفت و زهیر، ابا عزّه ضبابی را که از یاران شمر و از خویشانش بود به هلاکت رساند و همراهان زهیر هم باقی سپاه شمر را تعقیب کردند به ناگاه سپاه شمر دست به دست هم دادند. به زهیر و همراهانش دوباره حمله نمودند و بر آنها غلبه کردند و ده نفر از سربازان اسلام را به شهادت رساندند، ولی زهیر در این حمله، سالم ماند و خطری او را تهدید نکرد[۴۱].[۴۲]

زهیر در معرکه قتال و شهادت

طبق نقل طبری و برخی دیگر از مورخان از ابومخنف روایت می‌‌کنند: پس از آنکه حبیب بن مظاهر به شهادت رسید، زهیر بن قین با حر بن یزید ریاحی به قلب لشکر عمر سعد[۴۳]، یورش بردند و جنگ سختی در گرفت و هر کدام از این دو که جانش به خطر می‌‌افتاد دیگری او را نجات می‌داد و تا ساعتی این حالت ادامه یافت تا آنکه حر به شهادت رسید و زهیر سالم به خیمه گاه بازگشت و پس از آنکه امام حسین (ع) به نماز ایستاد و از نماز فارغ شد، زهیر به میدان رفت و مبارزه‌ای کرد که مثل او کمتر دیده شده بود و در حین حمله این رجز را می‌‌خواند: "أَنَا زُهَيْرٌ وَ أَنَا ابْنُ‏ الْقَيْنِ‏ أَذُبُّكُمْ بِالسَّيْفِ عَنْ حُسَيْنٍ؛

من زهیر فرزند قین هستم؛ با تیغ شمشیر شما را از حسین دور می‌‌کنم!.

بعد از آن کارزار سخت و بسیار مهم، به خیمه‌ها بازگشت و در محضر امام (ع) ایستاد دستی بر شانه حضرت زد و به اظهار ارادت پرداخت و گفت:

أقدِم هُديتَ هادِياً مَهدِيّافَاليَومَ تَلقى‌ جَدَّكَ النَّبِيّا
وحَسَناً وَالمُرتَضى‌ عَلِيّاوذَا الجَناحَينِ الفَتَى الكَمِيّا
وأسَدَ اللَّهِ الشَّهيدَ الحَيّا
آیا به میدان بشتابم، ای هدایتگر خلق و هدایت شده خدا که امروز با جدت رسول خدا دیدار می‌‌کنم. و با برادرت حسن و پدرت علی مرتضی؛ و با عمویت جعفر که دارای دو بال است، ملاقات خواهم نمود. و با حمزه سید الشهدا که زنده و جاوید است؟!

زهیر پس از این عرض ارادت، مجدداً به میدان کارزار شتافت و جمعی از سپاه دشمن که تا یکصد و بیست نفر گفته شده به هلاکت رسانید و در این موقعیت ناگاه کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی بر او تاختند و با شمشیر و نیزه او را به شهادت رساندند[۴۴].

علامه مجلسی از محمد بن ابی طالب نقل می‌‌کند: هنگامی که زهیر روی زمین افتاد آخرین سخن امام حسین (ع) خطاب به او چنین بود که فرمود:خداوند هرگز تو را از رحمت خود دور نکند ای زهیر، و کشنده‌ات را لعنت کند مانند لعنت به آنها که مسخ شدند و به صورت میمون‌ها و خوک‌ها درآمدند[۴۵]؛

آری، زهیر از جمله فرماندهان محبوب نزد سیدالشهدا بود و امام (ع) در آخرین لحظات غربت خود، نام چند تن را بر زبان آورد و از جسد بی‌جان و در خون غلطان آنان با امید و آرزو، استمداد‌ طلبید که از جمله آنان زهیر بود و چنین فرمود:ای حبیب بن مظاهر وای زهیر بن قین و ای مسلم بن عوسجه، برخیزید و ای کریمان، از خواب ناز بیدار شوید و طاغیان فرومایه و پست عنصر را از آل رسول دور نمایید[۴۶]

این سخن امام (ع) در آخرین ساعات عمر شریفش درباره زهیر، و نیز درود و سلام در زیارت ناحیه مقدسه بر زهیر حکایت از عمق ایمان و فضیلت این رادمرد الهی دارد «يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ».[۴۷]

آیا غلام زهیر موفق به کفن و دفن او شد؟

در برخی از منابع تاریخی آمده است که پس از عاشورا و شهادت زهیر، همسرش دلهم به غلام خود گفت: برو جنازه مولایت را کفن کن و به خاک بسپار. غلام می‌‌گوید: وقتی آمدم، جنازه امام حسین (ع) را بی‌کفن مشاهده کردم. با خود گفتم: آیا مولایم را کفن کنم و حسین (ع) را واگذارم؟ آنگاه حسین (ع) را کفن پوشانده و برگشتم. غلام وقتی قصه را برای همسر زهیر بازگو نمود، دلهم، او را تحسین کرد و کفنی دیگر به او داد و گفت: برو مولایت را کفن کن و غلام به کربلا بازگشت و بدن زهیر را کفن کرد[۴۸]

از دو جهت این داستان مخدوش و غیر صحیح می‌باشد:

  1. شهدای کربلا سر در بدن نداشتند و بدن‌ها زیر شم اسب‌ها خورد شده و در اثر جراحات بسیار قادر به شناسایی نبوده است، تا غلام زهیر بتواند بدن امام حسین (ع) را از بدن زهیر جدا بشناسد.
  2. با آنچه که از بنی اسد نقل شده که به کربلا آمدند و امام سجاد (ع) نیز حاضر بود، حضرت بدن‌ها را شناخت و به خاک سپرد و بدن مطهر امام حسین (ع) را با قطعه‌ای بوریا کفن کردند تناسب ندارد؛ لذا اگر اصل داستان هم صحیح باشد، در همین حد صحیح است که غلام زهیر به کربلا آمد تا بدن زهیر را کفن کند، اما به دلیل آنکه نتوانست پیکر زهیر را شناسایی کند از کار خود منصرف شد. والله العالم.[۴۹]

زهیر بن قین در گزیده دانشنامه امام حسین

زهیر بن قین بن حارث بجلی، یکی از برجسته‌ترین یاران امام حسین (ع) بود که در روز عاشورا، فرماندهی جناح راست سپاه امام (ع) بر عهده او بود و نقش مؤثّری در برخورد با سپاه کوفه داشت. بَلاذُری، وی را از هواداران عثمان می‌داند. دشمن نیز در عصر تاسوعا، او را عثمانی خواند. با این همه، هنگامی که در منزل زَرود فرستاده امام (ع)، او را برای دیدار با ایشان دعوت کرد، با تشویق همسرش، به حضور امام حسین (ع) رسید و طولی نکشید که با چهره‌ای گشاده - که حاکی از تحوّل اساسی در روحیّه او بود- به خیمه‌اش بازگشت و دستور داد که آن را به نزدیکی خیمه‌های امام حسین (ع) منتقل کنند. زهیر، پس از بازگشت از محضر امام (ع)، خاطره‌ای را برای همراهانش تعریف کرد تا شاید بتواند آنان را با خود همراه کند. اما از آن جمعیتی که با او بودند، کسی برنخاست. پس از این لحظه سرنوشت‌ساز، زهیر در صف یاران استوار امام حسین (ع) قرار گرفت. شب عاشورا نیز امام حسین (ع)، خطاب به یاران خود فرمود: «بدانید که به گمانم، امروز، آخرین روزی است که با آنهاییم. من به شما، اجازه دادم و همه شما آزادید که بروید. هیچ عهدی از من بر عهده شما نیست. شب، تاریکی‌اش را گسترده است. پس آن را مَرکب خود قرار دهید [و بروید]»[۵۰]. زُهَیر، ایستاد و با این جملات زیبا و شگفت‌انگیز، نسبت به آن امام (ع)، اظهار ارادت و وفاداری کرد: «به خدا سوگند، دوست دارم که کشته شوم، آن گاه، دوباره زنده گردم و باز، کشته شوم و تا هزار بار، کشته شدنم تکرار شود؛ و خداوند، با این کشته شدنم، از تو و از این جوانان خاندانت، کشته شدن را برطرف کند»[۵۱]. ظهر عاشورا، زُهَیر، در کنار سعد بن عبداللّه حنفی، همراه با نیمی از یاران باقی‌مانده امام (ع)، خود را سپرِ دفاعی ایشان قرار دادند. آنان، جلوی امام (ع) ایستادند و امام (ع) در پشتِ آنها نماز خواند. زُهَیر، پس از نبردی سنگین و قهرمانانه، به دست کثیر بن عبداللّه و مهاجر بن اوس، شهید شد. لحظه‌ای که او به زمین افتاد، امام (ع) خطاب به این مجاهد بزرگ، چنین فرمود: «خداوند، تو را از [رحمتش] دور نکند - ای زُهَیر - و کُشنده‌ات را لعنت نماید؛ همانند لعن کسانی که آنها را به بوزینه و خوک، تبدیل کرد!» [۵۲].

گفتنی است آنچه در کتاب مجالس المواعظ آمده که زُهَیر، در کودکی با امام حسین (ع) بازی می‌کرده است و خاکِ جای پای او را بوسیده و بدین جهت، مورد ملاطفت پیامبر (ص) قرار گرفته است، در منابع معتبر نیامده و بررسی زندگی زُهَیر نیز قرینه عدم صحّت این گزارش است. این ماجرا، در کتاب المنتخب طُرَیحی، مفصّل‌تر آمده؛ ولی نام کودک، بیان نشده است و در افواه نیز، معمولاً نام آن کودک، حبیب بن مظاهر گفته می‌شود؛ ولی به هر حال، اصل ماجرا و نام کودک، مدرک معتبری ندارد.[۵۳]

خطبه زهیر بن قین

آنگاه زهیر بن قین بر اسبی که دمی پرمو داشت سوار شد و سر تا پا مسلح، بیرون آمد و گفت: ای مردم کوفه! شما را به عذاب خدا هشدار می‌دهم. وظیفه مسلمان این است که خیرخواه برادر مسلمانش باشد. تا زمانی که بین ما و شما شمشیر حاکم نشود، با هم برادریم، دین واحد داشته، امت واحدی به حساب می‌آییم؛ لذا سزاوار پند و اندرز ما هستید ولی زمانی که شمشیر به میان آمد این ارتباط قطع می‌شود، ما امتی و شما امتی دیگر خواهید شد. خداوند، ما و شما را به‌وسیله فرزندان پیامبرش محمد (ص) آزموده است، تا ببیند ما و شما با آنان چگونه معامله می‌کنیم، ما شما را به یاری آنها و جدایی از این طغیانگر عبیدالله بن زیاد دعوت می‌کنیم، شما از آن دو عبیدالله و پدرش زیاد در تمام دوران سلطنت‌شان غیر از بدی ندیده‌اید آنها چشم‌هایتان را از کاسه بیرون می‌آوردند، دست‌ها و پاهایتان را می‌بریدند، شما را شکنجه می‌کردند و بر تنه درخت خرما می‌آویختند، بزرگواران و قاریان قرآنتان مثل حجر بن عدی و یارانش، هانی بن عروة و امثالش را می‌کشند.

در این هنگام سپاهیان دشمن وی را دشنام دادند و از عبیدالله بن زیاد سپاس‌گذاری کرده و برایش دعا نمودند، گفتند: به خدا قسم تا زمانی که دوست تو و همراهانش را به قتل نرسانیم یا وی را با یارانش در حال تسلیم نزد عبیدالله نبریم دست برنخواهیم داشت!

زهیر گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه به دوست داشتن و کمک سزاوارتر از پسر سمیه است[۵۴]، اگر یاریشان نمی‌کنید پناه بر خدا از این که آنها را به قتل برسانید، این مرد حسین (ع) را با پسرعمویش یزید بن معاویه آزاد بگذارید، در کار او و یزید دخالت نکنید قسم به جانم اگر حسین را هم به قتل نرسانید، یزید از شما راضی خواهد شد، و به همین اندازه که از او اطاعت کردید و دست از یاری حسین برداشتید و خود را برای جنگ با حسین آماده کرده‌اید اکتفا خواهد نمود. در این هنگام شمر بن ذی الجوشن به طرف زهیر تیری انداخت و گفت: ساکت باش، خدا صدایت را خفه کند. با کثرت کلامت ما را خسته کرده‌ای.

زهیر در پاسخش گفت: ای پسر کسی که بر پاشنه‌های پایش ادرار می‌کرد! من با تو سخن نمی‌گویم. بی‌تردید تو یک حیوانی! به خدا قسم گمان نمی‌کنم دو آیه از کتاب خدا را به درستی بدانی! عذاب سخت و خواری و خفت روز قیامت بر تو بشارت باد!

شمر گفت: خداوند تو و رفیقت (منظور حسین (ع)) را همین الان به قتل خواهد رساند!

زهیر گفت: آیا مرا از مرگ می‌ترسانی! والله مردن در کنار او حسین (ع) نزد من از حیات جاودانه در کنار شما محبوب‌تر است.

آنگاه زھیر رو به مردم کرد و با صدای بلند گفت: بندگان خدا! این مرد بداخلاق و تندخو و امثالش شما را در دینتان فریب ندهند، والله شفاعت محمد (ص) شامل حال آنها که خون فرزندان و خاندان پیامبر را ریخته‌اند و کسانی را که به این خاندان یاری رسانده و از حریم آنها دفاع کردند را کشته‌اند، نخواهد شد. در این هنگام مردی زهیر را صدا زد و گفت: اباعبدالله به شما می‌گوید: بیا، قسم به جانم همان‌گونه که مؤمن آل فرعون قوم خویش را نصیحت کرده و به خوبی از آنان دعوت نمود، شما هم آن‎ها را نصیحت کرده و به خوبی از آنان دعوت نموده‌ای، اگر نصیحت و ابلاغ، نفعی برساند![۵۵].[۵۶]

دکرگونی زهیر

ماجرای دگرگونی روحی در زندگی زهیر ابومخنف از سدی از مردی از بنی فزاره که در روزگار حجاج بن یوسف ثقفی با او در خانه حرث بن ابی ربیعه در محله خرمافروشان پنهان بود و [در بازگشت از مکه به روزگار حسین(ع) و واقعه کربلا] با زهیر همراه بود، روایت می‌کند که از او درباره ماجرایشان با حسین(ع) پرسیدم، مرد فزاری گفت: «با زهیر بن قین بجلی بودیم که از مکه درآمدیم و با حسین‌(ع) به یک راه بودیم، اما خوش نداشتیم که با وی به یک منزلگاه باشیم. وقتی حسین(ع) روان بود، زهیر بن قین به جای می‌ماند و چون حسین(ع) فرود می‌آمد، زهیر پیش می‌رفت تا به منزلگاهی رسیدیم که به ناچار باید با وی به یکجا می‌بودیم و حسین(ع) به یک سوی فرود آمد و ما نیز به سویی فرود آمدیم. نشسته بودیم و از غذایی که داشتیم، می‌خوردیم که فرستاده حسین(ع) بیامد و سلام کرد و به درون آمد و گفت: «ای زهیر بن قین! ابوعبدالله، حسین بن علی(ع) مرا فرستاده که پیش وی آیی».

گوید: هرکس هرچه به دست داشت، بگذاشت؛ گویی پرنده بر سرمان نشسته بود»[۵۷]. ابومخنف در ادامه می‌گوید: «دلهم بنت عمرو، همسر زهیر مرا حدیث کرد که زهیر را گفتم: پسر پیمبر خدا در پی تو می‌فرستد و نمی‌روی؟ سبحان الله! چه شود اگر بروی و سخن وی را بشنوی و باز آیی؟ گوید: زهیر بن قین رفت و چیزی نگذشت که خوش‌دل بیامد و چهره‌اش گشاده بود. گوید: پس بگفت تا خیمه و بار و اثاث وی را پیش آوردند و سوی حسین(ع) بردند. آن‌گاه زنش را گفت: «تو را طلاق دادم، پس خویشانت برو که نمی‌خواهم به سبب من تو را گزندی برسد»[۵۸].[۵۹]

پیوستن زهیر بن قین به سپاه امام حسین (ع)

طبری از ابومخنف روایت می‌کند که گفت: «سدی به نقل از یکی از مردم بنی فزاره گوید: به روزگار حجاج بن یوسف در خانه حارث بن ابی ربیعه پنهان بودیم... به مرد فزاری گفتم: از کار خودتان وقتی که با حسین بن علی آمدید، با من سخن کن. گفت: با زهیر بن قین بجلی بودیم که از مکه درآمدیم و با حسین به یک راه بودیم، اما خوش نداشتیم که با وی به یک منزلگاه باشیم. وقتی حسین روان بود، زهیر بن قین به جای می‌ماند و چون حسین فرود می‌آمد، زهیر پیش می‌رفت تا به منزلگاهی رسیدیم که به ناچار می‌باید با وی به یک جا باشیم. حسین به سویی فرود آمد و ما نیز به سویی فرود آمدیم. نشسته بودیم و از غذایی که داشتیم، می‌خوردیم که فرستاده حسین بیامد و سلام کرد و به درون آمد و گفت: ای زهیر بن قین! ابوعبدالله، حسین بن علی مرا فرستاده که پیش وی آیی.

گوید: هرکس هر چه به دست داشت، بر زمین گذاشت. گویی پرنده بر سرمان نشسته بود [همه از بُهت و تعجب تکان نمی‌خوردیم]. ابومخنف گوید: دلهم بنت عمرو، همسر زهیر بن قین مرا گفت: به زهیر گفتم: «پسر پیامبر خدا در پی تو می‌فرستد و نمی‌روی؟ سبحان الله! چه می‌شود اگر بروی و سخن وی را بشنوی و باز آیی؟» دلهم گوید: زهیر بن قین رفت و چیزی نگذشت که خوش‌دل بیامد و چهره‌اش گشاده بود. دلهم گوید: پس بگفت تا خیمه و بار و اثاث وی را پیش آوردند و سوی حسین بردند. آن‌گاه به زنش گفت: تو را طلاق دادم. پیش خویشاوندانت بازگرد که نمی‌خواهم به سبب من تو را آسیبی برسد. سپس به یاران خویش گفت: هر کس از شما که می‌خواهد با من بیاید، و گرنه این آخرین دیدار است»[۶۰].[۶۱]

شهادت زهیر بن قین

زهیر بن قین به میدان آمده به شانه حسین (ع) زد و گفت: پابرجا باش من هنوز شما را بر حق می‌دانم که از جانب خداوند، هدایت شده‌اید هم هادی و هم مهدی هستید، امروز جدت نبی خدا و حسن و علی مرتضی و جعفر طیار آن جوان شجاعی که خداوند به او دو بال داده و حمزه آن شیر خدا، آن شهید زنده را ملاقات خواهی کرد.

سپس نبرد سختی به‎پا کرد و به شعر می‌گفت: من زهیرم من زاده قینم، و با شمشیر آنان را از حسین دور می‌رانم. در نهایت کثیر بن عبدالله شِعبی و مهاجر بن اوس به او حمله بردند، و او را به قتل رساندند. رحمت خدا بر او باد[۶۲].[۶۳]

عوامل دگرگونی «حرّ» و «زهیر»

حر در رهبری یگان‌های نظامی ابن زیاد، جایگاه حساسی را اشغال کرده و ابن زیاد او را برای دستگیری امام حسین(ع) گسیل داشته بود. حر در کنار این وظیفه و جایگاه، از وجدان نیز بهره‌مند بود. سلامت ضمیر، نقشی مؤثر و کارا در تاریخ زندگانی حر - رحمت خدا بر او - داشت تا رخدادهای عاشورا برای او پیش آمد و از سپاه ابن زیاد جدا شد و به حسین(ع) پیوست. او خود، درباره این دگرگونی می‌گوید: «من خویش را میان بهشت و جهنم می‌بینم. به خدا سوگند، اگر سوزانده شوم، چیزی را بر بهشت ترجیح نمی‌دهم». حر سپس بر اسب خویش زد و سوی حسین(ع) تاخت، در حالی که سر به زیر داشت و از حسین(ع) شرمگین بود؛ چراکه در آنجا راه را بر آنان بسته بود»[۶۴]. این گونه در لحظاتی کوتاه و سریع و در حرکتی سبک‌بالانه، حر از محوری به محور دیگر و از جایگاهی به جایگاهی صد درصد عکس منتقل می‌شود و از فرماندهی سپاه عمر بن سعد به سوی حسین(ع) و از «من» به سوی خدای تعالی هجرت کرد. این دو هجرت در واپسین لحظات زندگی او و در آناتی کوتاه و سریع صورت پذیرفت. اما دگرگونی و تحولی که در زندگی زهیر بن قین رخ داد، از نوعی دیگر بود.

زهیر فرماندهی از فرماندهان ابن زیاد و سپاه یزید نبود و برای نبرد با حسین(ع) بیرون نیامده بود و از دیدار با آن حضرت دوری می‌کرد. تحلیلی که برای حر بن یزید ذکر کردیم، به تقریب درباره زهیر بن قین نیز درست است. ما در سلامت وجدان زهیر، تردیدی نداریم، لیک شرایط زهیر او را با توبیخ و نکوهش وجدان رویارو نمی‌کرد. از این روی، باید بگوییم، در ورای دگرگونی و تحول زهیر، امری دیگر پنهان بود و این دگرگونی برای او به شیوه حر رخ نداد. زهیر هوادار عثمان بود، نه خاندان محمد(ص). او در سال شصت هجری به حج رفت و در راه بازگشت به عراق با حسین(ع) در یک راه بود، لیک می‌کوشید در نزدیکی خیمه‌های امام فرود نیاید که مبادا با آن حضرت گرد آید. کار همین گونه بود تا اینکه کاروان امام به منطقه «زرود» رسید و زهیر - رحمت خدا بر او - چاره‌ای ندید، جز اینکه در نزدیکی خیمه‌های حسین(ع) فرود آید. امام پیکی را به سوی زهیر فرستاد و او را به طرف خویش، فرا خواند. زهیر و یارانش غذا می‌خوردند که پیک، دعوت امام را به آنان ابلاغ کرد. جملگی غذایی را که در دست داشتند، بر زمین افکندند، تو گویی که پرنده بر سر آنان نشسته است (یعنی مات و مبهوت شدند). دلهم، همسر زهیر - رحمت خدا بر او - به او اعتراض کرد و گفت: «سبحان الله! پسر دخت رسول خدا در پی تو می‌فرستد و نزدش نمی‌روی! کاش نزد او روی و سخنش را بشنوی!».

زهیر با ناخوشایندی به سوی امام رفت، و چیزی نگذشت که شتابان بازگشت، در حالی که شادی از رخسارش نمایان و از غرور و خوش‌حالی آکنده بود. او فرمان داد تا خیمه و بار و بنه‌اش را کنار خیمه‌های حسین(ع) ببرند، سپس همسرش را گفت: «تو را طلاق دادم». آنگاه به یارانش گفت: «به بلنجر حمله بردیم، خدا ظفرمان داد و غنیمت‌ها گرفتیم. سلمان فارسی[۶۵] که با ما بود، گفت: از فتحی که خدایتان داد و غنیمت‌ها که گرفتید، خرسند شدید؟ گفتم: آری.

گفت: وقتی سرور جوانان خاندان محمد را دریافتید، از جنگیدن همراه او خرسندتر باشید تا از این غنیمت‌ها که گرفته‌اید»[۶۶]. سبحان الله! حسین(ع) به زهیر - رحمت خدا بر او - چه فرمود و زهیر از آن حضرت چه شنید؟ ما چیزی در این باره نمی‌دانیم. روایت می‌گوید که زهیر پس از دیدار خویش با حسین(ع) ماجرایش را با سلمان فارسی حکایت کرد. ما روایت مذکور را نفی نمی‌کنیم و بعید نمی‌شمریم، لیک بر آنیم که ماجرای سلمان فارسی، سبب بازگشت و دگرگونی زهیر نبوده، بلکه تحول و دگرگونی او علت دیگری داشته است.[۶۷]

عناصر تحلیلی

اینک در پرتو روایت تاریخی معروفی که در سیره آمده است به تحلیل ماجرای زهیر می‌پردازیم. عناصر ماجرای زهیر از این قرارند.

شخصیت عثمانی

زهیر شخصیتی هوادار عثمان بود. ما به اینکه او هوادار عثمان بود، کاری نداریم؛ زیرا عثمانی بودن در آن روز برای هوادار، زحمتی نداشت؛ چراکه حکومت، عثمانی و اموی بود. جریان حاکم به تفسیر نیاز ندارد، بلکه این جریان مخالف است که همیشه نیازمند تفسیر است. مردم بر آیین حکمرانان خویش‌اند و زهیر نیز از همین قبیل بود، از این روی، در کنار این عنصر، درنگی دراز نداریم.[۶۸]

دوری از حسین(ع)

در اینجا ناچاریم به نکته‌های زیر اشاره کنیم:

  1. تاریخ برای ما موضعی منفی از زهیر در برابر امام حسین(ع) گزارش نکرده، بر خلاف حر که چنین موضعی از او گزارش شده است.
  2. زهیر نمی‌خواست در کار حسین(ع) – خیر باشد یا شر – وارد شود و بر آن بود تا از حسین(ع) دوری کند، از همین روی می‌کوشید از او عقب بماند تا با او رویارو نشود.
  3. نظیر زهیر آن بود که گرفتار کار حسین(ع) نگردد؛ زیرا او اگر دعوت امام را اجابت می‌کرد، دنیای خویش را می‌باخت و اگر به رویارویی او می‌رفت، آخرتش را از کف می‌داد. پس برای دینش بی‌گزندتر آن بود که از راهی که حسین(ع) در آن بود، دوری کند تا دین و دنیایش را باهم نگاه دارد.
  4. او نکته روشن منفی در حسین(ع) سراغ نداشت و از تراکم احساسات در پی هواداری عثمان رنج می‌برد. وی حالتی شبیه حالت فروبستگی و لجاجت داشت و در این کار، از تصمیم‌گیری و عزم و اراده بی‌بهره بود.

از همین رو بود که چون حسین(ع) او را به سوی خویش فرا خواند، ساکت و خاموش ماند. این حالت، حالت انسان‌هایی است که فاقد عزم و اراده و تصمیم‌اند.[۶۹]

دخالت دلهم، همسر زهیر و بیرون آمدن زهیر از تردید

دلهم بنت عمرورحمت خدا بر او – همسر زهیر، او را واداشت و تشویق کرد تا دعوت حسین(ع) را اجابت کند. هنگامی که فرستاده امام سوی زهیر و یارانش آمد و آنان را به دیدار حضرت فرا خواند، جملگی به سکوت غریب دچار شدند و خاموش بر جای خویش، ماندند، تو گویی پرنده‌ای بر سر آنان نشسته است! آن بانوی دلیررحمت خدا بر او- این سکوت و خاموشی را قدرتمندانه شکست و در حالی که فرستاده حسین(ع) می‌شنید و گواه بود به همسرش گفت: «سبحان الله! پسر پیامبر خدا در پی تو می‌فرستد و نمی‌روی؟ کاش سوی او روی و سخنش را بشنوی»[۷۰]. با وجود این، زهیر آن هنگام که تصمیم گرفت تا حسین(ع) به سوی خدای تعالی رود، تردید نکرد که به همسرش - این بانوی دلیر - بگوید: «نزد خویشانت برو» تا مبادا به او گزندی برسد.[۷۱]

جذب شدن به سوی حسین(ع)

هنوز اندکی از هم‌نشینی زهیر - رحمت خدا بر او - با امام حسین(ع) نگذشته بود که زهیر، سخت جذب و شیفته حسین(ع) شد و با شخصیتی به کلی دگرگون شده، به سوی خانواده‌اش بازگشت. او به سرعت از نزد حسین(ع) بازگشت، در حالی که رویی گشاده داشت و از غرور و شادمانی آکنده بود. زهیر سپس فرمان داد تا خیمه و بار و بنه‌اش را سوی خیمه‌های امام آورند.[۷۲]

پژوهش تحلیلی

دو جنبه مختلف شخصیت زهیر

زهیر در درون خویش، دو شخصیت و گرایش را نهفته داشت: شخصیت نخست او در پی آسایش دنیا و آخرت بود و دنیا و آخرت را با هم می‌خواست. از این رو، از دیدار با حسین(ع) دوری می‌کرد، و بدون افراط‌گری، هوای عثمان را در سر داشت؛ زیرا این هواداری، او را در آخرت به زحمت نمی‌انداخت. آن شخصیت، عافیت طلب بود و راحتی و آسایش را ترجیح می‌داد.

شخصیت دوم زهیر، نافذ و قوی بود که از سلامت فطرت خویش، نگاهبانی می‌کرد و جان‌فشانی، دهش و فداکاری را بر آسایش و عافیت ترجیح می‌داد. زهیر - رحمت خدا بر او - حتی آن هنگام که هوادار عثمان و امویان بود، به صورتی کامل از سلامت فطرت خود، پاسداری می‌نمود و دنیادوستی و عافیت‌طلبی در وجود او بر دهش و جان فشانی غلبه نکرده بود.[۷۳]

ستیز میان دو جنبه شخصیت زهیر (ستیز درونی)

شخصیت دوم زهیر، از شخصیت نخست او که می‌کوشید، جنبه شخصیتی دوم او را بپوشاند، نیرومندتر بود. جنبه نخست شخصیتی زهیر سعی می‌کرد تا صاحب خویش را از مسیر حرکت حسین(ع) دور سازد تا مبادا با او دیدار کند و عافیت و دنیایی را که بدون محرومیت از آخرت، از آن برخوردار بود، از او بگیرد. این ستیز میان دو جنبه شخصیتی زهیر، برای آن کس که در سعی زهیر برای دوری از مسیر حرکت حسین(ع) و سکوت و خاموشی او به هنگام دعوت امام و تردید او در استجابت، درنگ کند، به روشنی نمایان است. هنگامی که همسر زهیر دخالت کرد و حالت تردید و خاموشی هویدای زهیر و یارانش را نکوهید، شوهرش را قدرتی بخشید که به دیدار حسین(ع) رود و پیک امام را پاسخ گوید و همراه او خدمت حضرت رسد.[۷۴]

زهیر در میدان جاذبه حسین(ع)

در این دیدار است که زهیر - رحمت خدا بر او - مستقیم زیر تأثیر جاذبه حسینی قرار می‌گیرد و به صورتی نیرومند، جذب شخصیت حسینی می‌شود. زهیر با فطرت سلیم خود، جاذبه حسینی را دریافت می‌کند؛ زیرا فطرت سلیم، به صورتی قوی و سریع، جذب ارزش‌ها و کمال و جمال می‌شود. همان‌گونه که جاذبه در دانش فیزیک قوانینی دارد، جاذبه دل‌ها نیز قوانین و قواعدی دارد. هر اندازه فطرت پاک‌تر و پالوده‌تر باشد و ارزش‌ها والاتر و کامل‌تر باشند، جاذبه قوی‌تر خواهد بود و سریع‌تر انجام خواهد شد. دانشمندان فیزیک پس از نیوتن توانستند قانون جاذبه را به تفصیل بررسی کرده، اسرار آن را کشف نمایند، لیک عالمان تا به امروز قوانین کشش و جاذبه دل‌ها را بررسی و پژوهش نکرده‌اند. با وجود این ما هم اکنون از دو حقیقت آگاهیم: حقیقت نخست: این جاذبه، بسیار سریع است و در لحظاتی اندک و به صورتی سریع صورت می‌پذیرد. دانشمندان فیزیک می‌گویند سرعت جاذبه، سرعتی بیش از اندازه است، لیک هنگامی که دل‌ها با یکدیگر رویارو می‌شوند، با یک نگاه و یک سخن، دگرگون می‌گردند و انسان از محوری به محور دیگر انتقال می‌یابد.

ما نمی‌دانیم که حسین(ع) به زهیر چه فرمود، لیک می‌دانیم دیدار حسین(ع) با زهیر - رحمت خدا بر او - در ساختارهای معمول هدایت و ارشاد و راهنمایی جای نمی‌گیرد. این شیوه‌ها و ساختارها زمان و رنج بسیار می‌طلبند و به طور معمول، با ایستادگی طرف دیگر روبه‌رو می‌شود. پس حسین(ع) به زهیر - رحمت خدا بر او - چه فرمود که توانست نظر و گرایش او را در عرض چند دقیقه دگرگون سازد؟ این دیدار را چیزی جز قانون جاذبه دل‌ها و ارواح تفسیر نمی‌کند و چیزی نیست که قانون هدایت و راهنمایی از پس تفسیر آن برآید. پس حسین(ع) در آن لحظات اندک به زهیر - رحمت خدا بر او - چه فرمود و کدام اسرار را به سینه زهیر سپرد و او چگونه این چنین سریع و بدون مقاومت و ایستادگی، امام را استجابت کرد؟

ما پاسخ این پرسش را نمی‌دانیم تا آن هنگام که قوانین جاذبه در عالم متافیزیک را کشف کنیم، همان‌گونه که دانشمندان فیزیک قانون جاذبه را کشف کردند. حقیقت دوم: قدرت جاذبه حسینی است. زهیر هنگامی که سوی خانواده‌اش بازگشت، صددرصد به انسان دیگر بدل شده بود. جنبه نخست شخصیت او که در پی عافیت می‌رفت و آن را ترجیح می‌داد، منزوی گشته بود. زهیر از آن پس در پی رویارویی و نبرد می‌گردد و همسرش را طلاق می‌دهد و از همه چیز دست می‌کشد و در سیری سریع و چابک، خویشتن را از هر قید و بندی که او را به این دنیا پیوند می‌داد، رها می‌سازد و همسرش را نزد خانواده‌اش می‌فرستد و بار و بنه‌اش را نزد حسین(ع) می‌برد. زهیر هوادار عثمان بود، لیک علوی و حسینی شد. او عافیت را ترجیح می‌داد، اما از آن پس به دنبال درگیری و رویارویی می‌گشت. او می‌کوشید از حسین(ع) دوری کند، ولی حالا دیگر از حسین(ع) پیروی می‌کرد و از او جدا نمی‌شد. تا آن هنگام که قوانین جاذبه میان ارواح ناشناخته و مجهول است، کار این دگرگونی فراگیر و قدرت، سرعت و نفوذ آن برای ما ناشناخته و مجهول باقی می‌ماند. ساده‌لوحی است اگر تصور کنیم، سخنانی که زهیر از سلمان شنیده بود و یادآوری حسین(ع) از آنها، سبب‌ساز این دگرگونی بوده است! اگر چه ما وجود این سخنان را نفی نمی‌کنیم. ما قدرت این جاذبه را در آنجا می‌بینیم که زهیر با شخصیتی صددرصد متفاوت نزد یاران خویش، بازگشت. شخصیتی به طور کامل متفاوت با آن شخصیتی که دقایقی قبل با آن، فرستاده حسین‌(ع) را دیدار کرد. اثر این دگرگونی را در سخنان زهیر در روز عاشورا می‌بینیم، آن هنگام که به شمر می‌گوید: «آیا مرا از مرگ می‌هراسانی؟ به خدا سوگند، مرگ در کنار او برای من دوست داشتنی‌تر است از زندگی جاودانه در کنار شما»[۷۵].[۷۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۷۰.
  2. ابصارالعین، ص۱۴۱.
  3. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۲؛ ارشاد، ج۲، ص۷۲ و کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۹.
  4. تنقیح المقال، ج۱، ص۴۵۲ و ۴۵۳.
  5. مشهور است که زهیر بن قین پیش از پیوستن به کاروان امام حسین (ع)، عثمانی بود. عثمانی در آن روزگار اصطلاحی سیاسی بود. معنای این اصطلاح این بود که از نظر اعتقادی به طرفدار خاندان بنی امیه و مظلومیت عثمان، عثمانی می‌‌گفتند. و این گروه در جنگ بر ضدامیرمؤمنان علی (ع) به بهانه خونخواهی عثمان مثل جنگ جمل و صفین را به راه انداختند.
  6. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۳۰-۴۳۱.
  7. با اینکه امام (ع) یوم الترویه (هشتم ذیحجه) از مکه خارج شده، علی القاعده زهیر و همراهانش بعد از سیزدهم ذیحجه که مناسک حج تمام می‌‌شود خارج شده‌اند، معلوم می‌‌شود امام (ع) خیلی کند و آهسته حرکت می‌‌کرده وقافله زهیر با سرعت می‌‌آمده که در چند منزلی مکه با کاروان حسینی همراه شده‌اند.
  8. يَا زُهَيْرَ بْنَ اَلْقَيْنِ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنَ بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِتَأْتِيَهُاز کلمه بَعَثَنِي‏ إِلَيْكَ‏...، استفاده می‌‌شود نماینده امام (ع) شخصیت بزرگی بوده؛ زیرا مبعوث به غلام و پیش‌ خدمت گفته نمی‌شود.
  9. سُبْحَانَ اَللَّهِ أَ يَبْعَثُ إِلَيْكَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ ثُمَّ لاَ تَأْتِيهِ لَوْ أَتَيْتَهُ فَسَمِعْتَ كَلاَمَهُ ثُمَّ اِنْصَرَفْتَ
  10. آیا واقعاً زهیر همسرش را طلاق داد با این عبارت را به کار برد تا به او بفهماند دل از همه دنیا و ما فیها و حتی از همسرش کنده است؛ و دل در گرو حسین (ع) و راه او گذشته است؟ از نظر عاطفی احتمال دوم قوی‌تر به نظر می‌‌رسد. همان‌طور که حضرت علی (ع) کلمه طلاق را برای دنیا به کار برده و مرادش ترک دنیا است، آنجا که می‌‌فرماید: «تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ لاَ حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لاَ حَاجَةَ لِي فِيكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاَثاً لاَ رَجْعَةَ فِيهَا». در برخی منابع تاریخی آمده که دلهم پس از عاشورا؛ غلام خود را فرستاد تا زهیر را کفن کند و دفن نماید، این دلیل بر این احتمال است که حلقه زوجیت بین زهیر و دلهم باقی بوده است و احتمال هم دارد واقعاً او را طلاق داده باشد، چون می‌‌دانسته کشته خواهد شد و خواسته علقه ای برای او نباشد. والله العالم.
  11. أَنْتِ طَالِقٌ اِلْحَقِي بِأَهْلِكِ فَإِنِّي لاَ أُحِبُّ أَنْ يُصِيبَكَ بِسَبَبِي إِلاَّ خَيْرٌدلهم همسر زهیر طبق نقلی گفت: من از تو جدا می‌‌شوم ولی در قیامت شفیع من باشی.
  12. مَنْ أَحَبَّ مِنْكُمْ أَنْ يَتْبَعَنِي وَ إِلاَّ فَهُوَ آخِرُ اَلْعَهْدِ؛
  13. این خبر غیبی که سلمان به زهیر داده است بی‌تردید از رسول خدا (ص) یا امیرالمؤمنین علی (ع) آموخته بوده است.
  14. بلنجر شهرستانی است در ولایت خزر که در سال ۳۲ در حکومت عثمان به دست عبدالرحمن بن ربیعه باهلی وسلمان فارسی فتح شده است.
  15. فَأَمَّا أَنَا فَأَسْتَوْدِعُكُمُ اَللَّهَ
  16. ارشاد مفید، ج۲، ص۷۲؛ مقتل ابی مخنف، ص۷۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۱؛ نفس المهموم، ص۱۷۶؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۶؛ ابصار العین، ص۱۴۳؛ و در کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۴۹ با کمی تفاوت.
  17. يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۳۱-۴۳۴.
  19. خطبه «إِنِّي لاَ أَرَى اَلْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَةً»، در شرح حال حر بن یزید ریاحی در همین تالیف ملاحظه نمایید.
  20. قَدْ سَمِعْنَا هَدَاكَ اَللَّهُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ مَقَالَتَكَ وَ اللهِ لَوْ كَانَتِ اَلدُّنْيَا لَنَا بَاقِيَةً وَ كُنَّا فِيهَا مُخَلَّدِينَ إِلَّا أَنَّ فَرَاقَهَا فِی نَصْرِکَ وَ مُواسَاتِکَ لَآثَرْنَا الخُرُوجُ مَعَكَ عَلَى اَلْإِقَامَةِ فِیهَا
  21. ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۴؛ کامل ابن اثیر، ج۲؛ مقتل ابومخنف تحقیق غفاری، ص۸۶ و ابصارالعین، ص۱۴۲.
  22. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۳۴-۴۳۵.
  23. وَ اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّى أُقْتَلَ هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ وَ أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَى يَدْفَعُ بِذَلِكَ اَلْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنْفُسِ هَؤُلاَءِ اَلْفِتْيَانِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۹؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۹؛ البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۷۸؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۹۱؛ امالی صدوق، مجلس ۳۰؛ بحار الأنوار، ج۴، ص۳۹۲؛ مقتل مقرم، ص۲۶۱ و ابصارالعین، ص۱۴۴.
  24. ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۹؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۹؛ البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۷۸؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۹۱؛ امالی صدوق، مجلس ۳۰؛ بحار الأنوار، ج۴، ص۳۹۲؛ مقتل مقرم، ص۲۶۱ و ابصارالعین. ص۱۴۴.
  25. «يَا قَوْمِ فَإِنِّي غَداً أُقْتَلُ وَ تُقْتَلُونَ كُلُّكُمْ حَتَّى لاَ يَبْقَى مِنْكُمْ أَحَدٌ»
  26. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَكْرَمَنَا بِنُصْرَتِكَ وَ شَرَّفَنَا بِالْقَتْلِ مَعَكَ أَ وَ لاَ تَرْضَى أَنْ نَكُونَ مَعَكَ فِي دَرَجَتِكَ يَا بْنَ رَسُولِ اَللَّه
  27. «جَزاکُمُ اللهُ خَيْراً وَ دَعَا لَهُمْ بِالْخَيْرِ»،نفس المهموم، ص۲۲۲ و موسوعة کلمات الامام الحسین، ج۴، ص۲۱۴، ح۲۹۵.
  28. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۳۵-۴۳۷.
  29. يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ! نَذَارِ لَكُمْ مِنْ عَذَابِ اَللَّهِ نَذَارِ! إِنَّ حَقّاً عَلَى اَلْمُسْلِمِ نَصِيحَةُ أَخِيهِ اَلْمُسْلِمِ، وَ نَحْنُ حَتَّى اَلْآنِ إِخْوَةٌ وَ عَلَى دِينٍ وَاحِدٍ وَ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ مَا لَمْ يَقَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ اَلسَّيْفُ، وَ أَنْتُمْ لِلنَّصِيحَةِ مِنَّا أَهْلٌ، فَإِذَا وَقَعَ اَلسَّيْفُ اِنْقَطَعَتِ اَلْعِصْمَةُ وَ كُنَّا أُمَّةً وَ أَنْتُمْ أُمَّةً. إِنَّ اَللَّهَ قَدِ اِبْتَلاَنَا وَ إِيَّاكُمْ بِذُرِّيَّةِ نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ (ص) لِيَنْظُرَ مَا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَامِلُونَ، إِنَّا نَدْعُوكُمْ إِلَى نَصْرِهِمْ وَ خِذْلاَنِ اَلطَّاغِيَةِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، فَإِنَّكُمْ لاَ تُدْرِكُونَ مِنْهُمَا إِلاَّ بِسُوءِ عُمُرِ سُلْطَانِهِمَا كُلِّهِ، لَيَسْمُلاَنِ أَعْيُنَكُمْ، وَ يَقْطَعَانِ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ، وَ يُمَثِّلاَنِ بِكُمْ، وَ يَرْفَعَانِكُمْ عَلَى جُذُوعِ اَلنَّخْلِ، وَ يَقْتُلاَنِ أَمَاثِلَكُمْ وَ قُرَّاءَكُمْ: أَمْثَالَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ وَ أَصْحَابِهِ، وَ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ وَ أَشْبَاهِهِ.
  30. عِبَادَ اَللَّهِ، إِنَّ وَلَدَ فَاطِمَةَ (س) أَحَقُّ بِالْوُدِّ وَ اَلنَّصْرِ مِنِ اِبْنِ سُمَيَّةَ فَإِنْ لَمْ تَنْصُرُوهُمْ فَأُعِيذُكُمْ بِاللَّهِ أَنْ تَقْتُلُوهُمْ، فَخَلُّوا بَيْنَ اَلرَّجُلِ وَ بَيْنَ اِبْنِ عَمِّهِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَلَعَمْرِي إِنَّ يَزِيدَ لَيَرْضَى مِنْ طَاعَتِكُمْ بِدُونِ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ (ع)؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۲؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۸۱؛ نفس المهموم، ص۲۳۵ و ابصارالعین، ص۱۴۴.
  31. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۳۷-۴۳۹.
  32. .چون شتر از عقب ادرار می‌‌کند، در این جا زهیر، شمر را به بچه شتر تشبیه کرد که گفت: بأبن البوال علی عقبیه.
  33. يَا اِبْنَ اَلْبَوَّالِ عَلَى عَقِبَيْهِ مَا إِيَّاكَ أُخَاطِبُ، إِنَّمَا أَنْتَ بَهِيمَةٌ! وَ اَللَّهِ مَا أَظُنُّكَ تُحْكِمُ مِنْ كِتَابِ اَللَّهِ آيَتَيْنِ! فَأَبْشِرْ بِالْخِزْيِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ اَلْعَذَابِ اَلْأَلِيمِ
  34. إِنَّ اَللَّهَ قَاتِلُكَ وَ صَاحِبُكَ عَنْ سَاعَةٍ
  35. أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي! فَوَ اَللَّهِ لَلْمَوْتُ مَعَهُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ اَلْخُلْدِ مَعَكُمْ
  36. عِبَادَ اَللَّهِ! لاَ يَغُرَّنَّكُمْ مِنْ دِينِكُمْ هَذَا اَلْجِلْفُ اَلْجَافِي وَ أَشْبَاهُهُ، فَوَ اَللَّهِ لاَ تَنَالُ شَفَاعَةُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ قَوْماً هَرَاقُوا دِمَاءَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ قَتَلُوا مَنْ نَصَرَهُمْ وَ ذَبَّ عَنْ حَرِيمِهِمْ
  37. «أَقْبِلْ، فَلَعَمْرِي لَئِنْ كَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ أَبْلَغَ فِي اَلدُّعَاءِ، لَقَدْ نَصَحْتَ لِهَؤُلاَءِ وَ أَبْلَغْتَ، لَوْ نَفَعَ اَلنُّصْحُ وَ اَلْإِبْلاَغُ»
  38. مقتل ابو مخنف تحقیق غفاری، ص۱۱۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۲؛ و البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۸۱؛ نفس المهموم، ص۲۳۵ و ابصارالعین، ص۱۴۴.
  39. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۳۹-۴۴۱.
  40. «یابن ذی الجوشن، أنت تدعو بالنار لتحرق بیتی علی أهلی؟ أحرقک الله بالنار»؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۸ و ابصارالعین، ص۱۴۵.
  41. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۸ و ابصارالعین، ص۱۴۵.
  42. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۴۱-۴۴۲.
  43. در برخی نقل‌ها مثل، امالی صدوق مجلس ۳۰ آورده است که: زهیر پس از شهادت حر و قبل از شهادت حبیب بن مظاهر عزم میدان کرد و جنگید تا به شهادت رسید. و به نظر مؤلف، اصح آن است که زهیر بعد از شهادت حبیب بن مظاهر عزم میدان کرده است؛ زیرا موقعی که امام حسین نی به نماز ظهر ایستادند زهیر بن قین و سعید بن عبدالله جان خود را سپر کردند و امام (ع) و اصحاب نماز خواندند (نفس المهموم، ص۲۶۶) و حبیب بن مظاهر در این موقعیت در حال نبرد بود و به شهادت رسید. بنابراین زهیر بعد از شهادت حبیب ابن مظاهر به شهادت رسیده است. و ظاهرة زهیر به قین خود تنها به میدان رزم رفته و حر بن یزید ریاحی قبل از او به میدان گام گذاشته بوده و به شهادت رسیده است، مگر این که گفته شود زهیر دو نوبت به میدان رزم رفته، یک نوبت با حر بن یزید ریاحی، نوبت دوم پس از شهادت حر بن یزید ریاحی و بعد از نماز ظهر و شهادت حبیب مجددا به میدان رزم رفته و در این نوبت به شهادت رسیده است. چنانچه از عبارت بالا در متن همین قول استفاده می‌‌شود. والله العالم.
  44. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۸۵؛ نفس المهموم، ص۲۶۸؛ ابصارالعین، ص۱۴۵؛ بعض از اشعار بالا در مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۴ و بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۵ نیز آمده است.
  45. « لا یُبعِدُك اللَّهِ یا زهیر! وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَكَ لَعَنَ الذین مُسِخُوا قِرَدَةً وخنازیرَ »؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۶ و ابصارالعین، ص۱۴۵.
  46. «يا حَبِيبَ بن مَظاهر، وَيا زُهَيربن القَين، وَيا مُسْلِم بن عَوسَجَة... فَقُومُوا عَن نَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْكِرامَ، وَادْفَعوا عَنْ آلِ الرَّسُول الطُّغاةَ اللِّئام»؛
  47. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۴۲-۴۴۴.
  48. ترجمه امام حسین (ع)، ص۸۱؛ در نفس المهموم، ص۱۷۷ دارد غلام وقتی بدن امام حسین (ع) را بی‌کفن دید با آن کفن، بدن امام حسین (ع) را کفن کرد و مولای خود زهیر را با کفنی دیگر کفن کرد.
  49. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۴۴-۴۴۵.
  50. «أَلَا وَ إِنِّي‏ لَأَظُنُ‏ أَنَّهُ‏ آخِرُ يَوْمٍ‏ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً» (الارشاد، ج۲، ص۹۱).
  51. «وَاللّهِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ، ثُمَّ نُشِرتُ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتَّى اُقْتَلَ كَذَا أَلْفَ قَتْلَةٍ، وَ أَنَّ اللّهَ يَدْفَعُ بِذَلِكَ القَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَعَنْ أَنْفُسِ هَؤُلاءِ الفِتْيَةِ مِنْ أهْلِ بَيْتِكَ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۵۹).
  52. «لَا يُبْعِدَنَّكَ اللّهُ يَا زُهَيرُ، وَلَعَنَ اللّهُ قَاتِلَكَ، لَعَنَ الَّذِينَ مَسَخَهُمْ قِرَدَةً وَ خَنَازِيرَ!» (ر. ک: مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۲، ص۲۰).
  53. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۴۸.
  54. سمیه کنیز زانیه‌ای بود که در جاهلیت پرچمی نشانه فحشا بر سر خانه خویش نصب می‌کرد و زیاد زنازاده‌ای بود که از او متولد شده است.
  55. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۶-۴۲۷، به نقل از ابی مخنف از حنظلة بن اسعد شبامی از مردمی از قومش به نام کثیر بن عبدالله شعبی، که شاهد قتل امام حسین (ع) بود.
  56. یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۵۵.
  57. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۰.
  58. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۰.
  59. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۲، ص ۳۰۲.
  60. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۰-۲۹۱.
  61. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۲، ص ۳۵.
  62. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱، ادامه خبر محمد بن قیس؛ سبط ابن جوزی اشعار زهیر را همراه با اندکی حذف و تغییر ذکر نموده است، ر. ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۲، به نقل از هشام بن محمد راوی مقتل ابی مخنف.
  63. یوسفی غروی، محمد هادی، سوگ‌نامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگ‌نامه کربلا» فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۷۷.
  64. مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل المقرم، ص۲۶۵ – ۲۶۶.
  65. به گمان قوی این شخص سلمان باهلی، سردار فاتح معروف است، نه سلمان فارسی، آن گونه که روایت می‌گوید: همان گونه که معتقدیم «بلنجر» نیز اشتباه ناسخان است و صحیح آن «بالبحر» است؛ زیرا در آن روزگار، مسلمانان به جنگ سرزمین‌های ورای بحار (دریاها) رفته بودند.
  66. شریف قرشی، باقر، حیاة الامام الحسین(ع)، ج۳، ص۶۶-۶۷؛ به نقل از: شیخ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۶۴؛ ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل، ج۳، ص۱۷۷؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۱؛ شامی، یوسف بن حاتم، الدر النظیم، ص۱۶۷.
  67. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۲۹.
  68. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۳۲.
  69. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۳۳.
  70. شریف قرشی، باقر، حیاة الامام الحسین(ع)، ج۳، ص۶۳.
  71. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۳۳.
  72. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۳۴.
  73. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۳۴.
  74. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۳۵.
  75. مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۲۳۲.
  76. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۳۶.