حضرت داوود علیه السلام: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{نبوت}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = پیامبران | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[حضرت داوود در قرآن]] - [[حضرت داوود در علوم قرآنی]] - [[حضرت داوود در نهج البلاغه]]| پرسش مرتبط  = }}
 
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[حضرت داوود در قرآن]] - [[حضرت داوود در علوم قرآنی]] - [[حضرت داوود در نهج البلاغه]]| پرسش مرتبط  = }}


== مقدمه ==
== مقدمه ==
[[حضرت داوود]] {{صل}} در حدود[[سال]] ۱۰۳۳ قبل از میلاد در بیت‌اللحم [[تولد]] یافت. او از [[پیامبران]] بزرگ [[بنی‌اسرائیل]] به‌شمار می‌رود که [[خداوند]] به او [[شوکت]] و [[پادشاهی]] بخشیده بود. [[داوود]] {{ع}} با [[عمالقه]] جنگید و [[جالوت]] را که از [[جنود]] [[شیطان]] بود نابود کرد. سپس به [[بیت‌المقدس]] رفت و با اهالی [[فلسطین]] که [[دشمنی]] دیرینه با [[بنی‌اسرائیل]] داشتند به [[نبرد]] برخاست و بر آنان [[پیروز]] شد.  
[[حضرت داوود]] {{ع}} در حدود سال ۱۰۳۳ قبل از میلاد در بیت‌اللحم [[تولد]] یافت. او از [[پیامبران]] بزرگ [[بنی‌اسرائیل]] به‌شمار می‌رود که [[خداوند]] به او [[شوکت]] و [[پادشاهی]] بخشیده بود. [[داوود]] {{ع}} با [[عمالقه]] جنگید و [[جالوت]] را که از [[جنود]] [[شیطان]] بود نابود کرد. سپس به [[بیت‌المقدس]] رفت و با اهالی [[فلسطین]] که [[دشمنی]] دیرینه با [[بنی‌اسرائیل]] داشتند به [[نبرد]] برخاست و بر آنان [[پیروز]] شد.  


[[داوود]] {{ع}} بنیان‌گذار [[مسجد الاقصی]] است. او با این که در [[مقام]] [[پادشاهی]] قرار داشت، اما از [[راه]] زره‌بافی روزگار می‌گذراند و دریافتی از [[بیت‌المال]] نداشت. او در میان [[مردم]] به [[عدالت]] [[حکومت]] کرد. [[کتاب آسمانی]] او را [[مزامیر]] یا [[زبور]] نام نهاده‌اند. [[داوود]] صوتی [[زیبا]] و دل‌انگیز داشت.
[[داوود]] {{ع}} بنیان‌گذار [[مسجد الاقصی]] است. او با این که در [[مقام]] [[پادشاهی]] قرار داشت، اما از [[راه]] زره‌بافی روزگار می‌گذراند و دریافتی از [[بیت‌المال]] نداشت. او در میان [[مردم]] به [[عدالت]] [[حکومت]] کرد. [[کتاب آسمانی]] او را [[مزامیر]] یا [[زبور]] نام نهاده‌اند. [[داوود]] صوتی [[زیبا]] و دل‌انگیز داشت.
خط ۱۰: خط ۸:
[[داوود]] {{ع}} [[چهل]] [[سال]] به امر [[پیامبری]] و [[ترویج]] [[دین]] [[موسی]] {{ع}} پرداخت و چون به سن کهولت رسید، [[سلطنت]] و [[نبوت]] به فرزندش [[سلیمان]] {{ع}} منتقل شد. وی سرانجام در [[بیت المقدس]] [[وفات]] یافت.
[[داوود]] {{ع}} [[چهل]] [[سال]] به امر [[پیامبری]] و [[ترویج]] [[دین]] [[موسی]] {{ع}} پرداخت و چون به سن کهولت رسید، [[سلطنت]] و [[نبوت]] به فرزندش [[سلیمان]] {{ع}} منتقل شد. وی سرانجام در [[بیت المقدس]] [[وفات]] یافت.


[[قرآن کریم]] در فرازهایی از [[داوود]] یاد می‌کند: {{متن قرآن|إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا}}<ref>«ما به تو همان‌گونه وحی فرستادیم که به نوح و پیامبران پس از وی، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم و به داود زبور دادیم» سوره نساء، آیه ۱۶۳.</ref>،{{متن قرآن| فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاء وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ}}<ref>«پس آنان را به اذن خداوند تار و مار کردند و داود جالوت را کشت و خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود می‌خواست بدو آموخت، و اگر خداوند برخی مردم را با برخی دیگر باز نمی‌داشت، زمین تباه می‌گردید امّا خداوند بر جهانیان بخششی (بزرگ) دارد» سوره بقره، آیه ۲۵۱.</ref>، {{متن قرآن|فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ }}<ref>و آن (داوری) را به سلیمان فهماندیم و به هر یک داوری و دانشی دادیم و کوه‌ها و پرنده‌ها را رام کردیم که همراه با داود نیایش می‌کردند و کننده (ی این کار) بودیم. و برای شما ساختن زرهی را به او آموختیم تا از (گزند) جنگتان نگه دارد پس آیا شما سپاسگزار هستید؟؛ سوره انبیاء، آیه ۷۹ – ۸۰.</ref>.
[[قرآن کریم]] در فرازهایی از [[داوود]] یاد می‌کند: {{متن قرآن|إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا}}<ref>«ما به تو همان‌گونه وحی فرستادیم که به نوح و پیامبران پس از وی، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم و به داوود زبور دادیم» سوره نساء، آیه ۱۶۳.</ref>،{{متن قرآن| فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاء وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ}}<ref>«پس آنان را به اذن خداوند تار و مار کردند و داوود جالوت را کشت و خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود می‌خواست بدو آموخت، و اگر خداوند برخی مردم را با برخی دیگر باز نمی‌داشت، زمین تباه می‌گردید امّا خداوند بر جهانیان بخششی (بزرگ) دارد» سوره بقره، آیه ۲۵۱.</ref>، {{متن قرآن|فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ }}<ref>و آن (داوری) را به سلیمان فهماندیم و به هر یک داوری و دانشی دادیم و کوه‌ها و پرنده‌ها را رام کردیم که همراه با داوود نیایش می‌کردند و کننده (ی این کار) بودیم. و برای شما ساختن زرهی را به او آموختیم تا از (گزند) جنگتان نگه دارد پس آیا شما سپاسگزار هستید؟؛ سوره انبیاء، آیه ۷۹ – ۸۰.</ref>.


[[امام علی]] {{ع}} نیز در حکمتی از [[داوود]] {{ع}} یاد می‌کند: و از [[نَوف بِکالی]] [[روایت]] است که شبی [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را دیدم از بستر خود برون آمده بود و نگاهی به [[ستارگان]] انداخت و فرمود: نوف خفته‌ای یا دیده‌ات باز است، گفتم دیده‌ام باز است، فرمود:] نوف، خوشا آنان که [[دل]] از این [[جهان]] گسستند و بدان [[جهان]] بستند. آنان مردمی هستند که [[زمین]] را گستردنی خود گرفته‌اند و [[خاک]] آن را بستر و آب آن را [[طیب]]. [[قرآن]] را به جانشان بسته دارند و [[دعا]] را [[ورد]] زبان. چون [[مسیح]] [[دنیا]] را از خود دور ساخته‌اند – و نگاهی بدان نینداخته. نوف، [[داوود]] {{ع}} در چنین [[ساعت]] از [[شب]] برون شد و گفت این ساعتی است که بنده‌ای در آن [[دعا]] نکند جز اینکه از او پذیرفته شود، مگر آن‌که باج ستاند، یا گزارش کار [[مردمان]] را به [[حاکم]] رساند، یا خدمت‌گزار داروغه باشد، یا عرطبه –طنبور- نوازد، یا دارنده کوبه باشد<ref>نهج البلاغه، حکمت ۱۰۴: {{متن حدیث|"وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَكَالِيِّ قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ {{ع}} ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ فَنَظَرَ فِي النُّجُومِ، فَقَالَ لِي يَا نَوْفُ أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ بَلْ رَامِقٌ. قَالَ: يَا نَوْفُ طُوبَى لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبِينَ فِي الْآخِرَةِ، أُولَئِكَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً وَ مَاءَهَا طِيباً وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً عَلَى مِنْهَاجِ الْمَسِيحِ. ا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ {{ع}} قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ، فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لَا يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلَّا اسْتُجِيبَ لَهُ، إِلَّا أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَ هِيَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ كَوْبَةٍ وَ هِيَ الطَّبْلُ"}}</ref>.<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۳۹۳.</ref>
[[امام علی]] {{ع}} نیز در حکمتی از [[داوود]] {{ع}} یاد می‌کند: و از [[نَوف بِکالی]] [[روایت]] است که شبی [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را دیدم از بستر خود برون آمده بود و نگاهی به [[ستارگان]] انداخت و فرمود: نوف خفته‌ای یا دیده‌ات باز است، گفتم دیده‌ام باز است، فرمود:] نوف، خوشا آنان که [[دل]] از این [[جهان]] گسستند و بدان [[جهان]] بستند. آنان مردمی هستند که [[زمین]] را گستردنی خود گرفته‌اند و [[خاک]] آن را بستر و آب آن را [[طیب]]. [[قرآن]] را به جانشان بسته دارند و [[دعا]] را [[ورد]] زبان. چون [[مسیح]] [[دنیا]] را از خود دور ساخته‌اند – و نگاهی بدان نینداخته. نوف، [[داوود]] {{ع}} در چنین [[ساعت]] از [[شب]] برون شد و گفت این ساعتی است که بنده‌ای در آن [[دعا]] نکند جز اینکه از او پذیرفته شود، مگر آن‌که باج ستاند، یا گزارش کار [[مردمان]] را به [[حاکم]] رساند، یا خدمت‌گزار داروغه باشد، یا عرطبه –طنبور- نوازد، یا دارنده کوبه باشد<ref>نهج البلاغه، حکمت ۱۰۴: {{متن حدیث|"وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَكَالِيِّ قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ {{ع}} ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ فَنَظَرَ فِي النُّجُومِ، فَقَالَ لِي يَا نَوْفُ أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ بَلْ رَامِقٌ. قَالَ: يَا نَوْفُ طُوبَى لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبِينَ فِي الْآخِرَةِ، أُولَئِكَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً وَ مَاءَهَا طِيباً وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً عَلَى مِنْهَاجِ الْمَسِيحِ. ا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ {{ع}} قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ، فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لَا يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلَّا اسْتُجِيبَ لَهُ، إِلَّا أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَ هِيَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ كَوْبَةٍ وَ هِيَ الطَّبْلُ"}}</ref>.<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۳۹۳.</ref>
خط ۲۷: خط ۲۵:


== سرگذشت تاریخی ==
== سرگذشت تاریخی ==
در میان [[سربازان]] [[طالوت]] سه [[برادر]] بودند که پدر [[پیری]] به نام ایشا داشتند و برادر کوچکی هم به نام دارد. ایشا آن سه پسر را به همراه [[لشکریان]] طالوت به [[جنگ]] فرستاد، ولی برادر کوچکشان [[داود]] را برای چرانیدن گوسفندان و رفع احتیاجات خود نگه داشت؛ زیرا او کار آزموده برای جنگ نبود و ایشا [[فکر]] می‌کرد که داود دارای [[قدرت]] و نیروی کافی نیست که بتواند با لشکریان [[جالوت]] بجنگد. بعد از مدتی که ایشا دید جنگ طولانی و دشوار شده و کار لشکریان طالوت سخت گردیده است، داود را خواست و بدو گفت: قدری خوراکی و [[غذا]] برای [[برادران]] خود ببر و در ضمن از اوضاع میدان جنگ اطلاع تازه‌ای برای من بیاور.
در میان [[سربازان]] [[طالوت]] سه [[برادر]] بودند که پدر [[پیری]] به نام ایشا داشتند و برادر کوچکی هم به نام دارد. ایشا آن سه پسر را به همراه [[لشکریان]] طالوت به [[جنگ]] فرستاد، ولی برادر کوچکشان [[داوود]] را برای چرانیدن گوسفندان و رفع احتیاجات خود نگه داشت؛ زیرا او کار آزموده برای جنگ نبود و ایشا [[فکر]] می‌کرد که داوود دارای [[قدرت]] و نیروی کافی نیست که بتواند با لشکریان [[جالوت]] بجنگد. بعد از مدتی که ایشا دید جنگ طولانی و دشوار شده و کار لشکریان طالوت سخت گردیده است، داوود را خواست و بدو گفت: قدری خوراکی و [[غذا]] برای [[برادران]] خود ببر و در ضمن از اوضاع میدان جنگ اطلاع تازه‌ای برای من بیاور.
داود فلاخن خود را که معمولاً هنگام چرانیدن گوسفندان همراه بر می‌داشت تا جانوران را بدان دور کند و گوسفندان را به وسیله آن رام خویش گرداند، با خود برداشت و غذای برادران را گرفته به میدان جنگ آمد. در راه که می‌رفت، چند سنگ نیز از [[زمین]] برداشت و با خود برد<ref>در برخی از احادیث و همچنین در کامل ابن اثیر نقل است: همچنان که می‌رفت، سنگ‌هایی او را صدا زده و گفتند: ای داود! ما را برگیر و با خود ببر که ما برای کشتن جالوت آفریده شده‌ایم. (اکمال الدین، ص۹۲ – ۹۵؛ کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۰).</ref>.
داوود فلاخن خود را که معمولاً هنگام چرانیدن گوسفندان همراه بر می‌داشت تا جانوران را بدان دور کند و گوسفندان را به وسیله آن رام خویش گرداند، با خود برداشت و غذای برادران را گرفته به میدان جنگ آمد. در راه که می‌رفت، چند سنگ نیز از [[زمین]] برداشت و با خود برد<ref>در برخی از احادیث و همچنین در کامل ابن اثیر نقل است: همچنان که می‌رفت، سنگ‌هایی او را صدا زده و گفتند: ای داوود! ما را برگیر و با خود ببر که ما برای کشتن جالوت آفریده شده‌ایم. (اکمال الدین، ص۹۲ – ۹۵؛ کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۰).</ref>.
 
همین که وارد میدان شد، از سربازان طالوت شنید که از [[دلاوری]] و [[شجاعت]] جالوت سخن می‌گفتند و کار او را بزرگ می‌شمردند. داوود به آنها گفت: چرا از [[هیبت]] جالوت ترسیده و کار او را بزرگ می‌شمارید؟ به [[خدا]] اگر من او را ببینم، به قتلش خواهم رساند. سربازان سخن او را به [[گوش]] طالوت رساندند و طالوت او را خواست و از وی پرسید: نیروی تو چیست و چگونه خود را آزموده‌ای؟ داوود گفت: نیروی من چنان است که گاهی شیر درنده به گوسفندانم [[حمله]] کرده و گوسفندی را بر گرفته و من به تعقیب شیر رفته و سرش را گرفته‌ام و با دست‌های خود فک بالا و پایین او را از هم شکافته و گوسفند را از دهانش بیرون کشیده‌ام.
پیش از آن نیز [[خدای تعالی]] به [[طالوت]] [[وحی]] کرده بود که [[قاتل]] [[جالوت]] کسی است که وقتی [[زره]] تو را بر تن کند، به قامتش راست آید. در این وقت طالوت زره خود را خواست و بر تن [[داوود]] پوشاند و دید که زره بر تن او راست آمد. این جریان سبب [[شگفتی]] طالوت و حاضران گردید و گفت: [[امید]] است خدای تعالی به دست این [[جوان]] جالوت را بکشد و نابودگرداند.
چون [[روز]] دیگر شد و دو [[لشکر]] برابر هم قرار گرفتند، داوود گفت که جالوت را به من نشان دهید و چون او را به داوود نشان دادند، سنگی در فلاخن گذاشت و پیشانی او را [[هدف]] گرفته و سنگ را به سمت او پرتاب کرد. آن سنگ سر جالوت را از هم بشکافت، پس سنگ دوم و سوم را نیز رها کرد و جالوت را سرنگون ساخت و لشکریانش را در هم [[شکست]].
این موضوع سبب شد که نام داوود بر سر زبان‌ها بیفتد و اندک اندک عظمتی پیدا کند و [[بنی‌اسرائیل]] وی را به [[فرمان روایی]] خود [[انتخاب]] کنند و خدای تعالی نیز او را به [[نبوت]] خویش برگزید.
در [[تواریخ]] و [[روایات اهل سنت]] آمده است که طالوت دختر خود را بدو داد<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۰.</ref> و پس از آن به داوود [[حسد]] برد و در صدد [[قتل]] وی برآمد، ولی خدای تعالی او را [[حفظ]] کرد. ولی این [[روایات]] قابل [[اعتماد]] نبوده و ساحت طالوت که [[خداوند]] او را به [[علم]] و [[حکمت]] [[ستوده]] و فرمان روایی بنی‌اسرائیل را به وی [[عنایت]] فرموده، مبرای از این سخنان است. به همین سبب ما آن قسمت از سرگذشت طالوت را که نجار و دیگران نقل کرده‌اند، بیان نکرده و این فصل را به همین جا خاتمه می‌دهیم.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۰۰.</ref>
 
==آزمون بزرگ داوود==
 


همین که وارد میدان شد، از سربازان طالوت شنید که از [[دلاوری]] و [[شجاعت]] جالوت سخن می‌گفتند و کار او را بزرگ می‌شمردند. داود به آنها گفت: چرا از [[هیبت]] جالوت ترسیده و کار او را بزرگ می‌شمارید؟ به [[خدا]] اگر من او را ببینم، به قتلش خواهم رساند. سربازان سخن او را به [[گوش]] طالوت رساندند و طالوت او را خواست و از وی پرسید: نیروی تو چیست و چگونه خود را آزموده‌ای؟ داود گفت: نیروی من چنان است که گاهی شیر درنده به گوسفندانم [[حمله]] کرده و گوسفندی را بر گرفته و من به تعقیب شیر رفته و سرش را گرفته‌ام و با دست‌های خود فک بالا و پایین او را از هم شکافته و گوسفند را از دهانش بیرون کشیده‌ام.
پیش از آن نیز [[خدای تعالی]] به [[طالوت]] [[وحی]] کرده بود که [[قاتل]] [[جالوت]] کسی است که وقتی [[زره]] تو را بر تن کند، به قامتش راست آید. در این وقت طالوت زره خود را خواست و بر تن [[داود]] پوشاند و دید که زره بر تن او راست آمد. این جریان سبب [[شگفتی]] طالوت و حاضران گردید و گفت: [[امید]] است خدای تعالی به دست این [[جوان]] جالوت را بکشد و نابودگرداند.
چون [[روز]] دیگر شد و دو [[لشکر]] برابر هم قرار گرفتند، داود گفت که جالوت را به من نشان دهید و چون او را به داود نشان دادند، سنگی در فلاخن گذاشت و پیشانی او را [[هدف]] گرفته و سنگ را به سمت او پرتاب کرد. آن سنگ سر جالوت را از هم بشکافت، پس سنگ دوم و سوم را نیز رها کرد و جالوت را سرنگون ساخت و لشکریانش را در هم [[شکست]].
این موضوع سبب شد که نام داود بر سر زبان‌ها بیفتد و اندک اندک عظمتی پیدا کند و [[بنی‌اسرائیل]] وی را به [[فرمان روایی]] خود [[انتخاب]] کنند و خدای تعالی نیز او را به [[نبوت]] خویش برگزید.
در [[تواریخ]] و [[روایات اهل سنت]] آمده است که طالوت دختر خود را بدو داد<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۰.</ref> و پس از آن به داود [[حسد]] برد و در صدد [[قتل]] وی برآمد، ولی خدای تعالی او را [[حفظ]] کرد. ولی این [[روایات]] قابل [[اعتماد]] نبوده و ساحت طالوت که [[خداوند]] او را به [[علم]] و [[حکمت]] [[ستوده]] و فرمان روایی بنی‌اسرائیل را به وی [[عنایت]] فرموده، مبرای از این سخنان است. به همین سبب ما آن قسمت از سرگذشت طالوت را که نجار و دیگران نقل کرده‌اند، بیان نکرده و این فصل را به همین جا خاتمه می‌دهیم.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۰۰.</ref>


==آن‌چه [[خداوند]] به [[داود]] داد==
[[خدای تعالی]] گذشته از آن‌که [[مقام نبوت]] را به داود داد، [[سلطنت]] [[بنی‌اسرائیل]] را نیز به آن حضرت ارزانی داشت و این دو [[مقام]] را برای او جمع کرد<ref>صدوق در خصال از امام باقر{{ع}} روایت کرده که آن حضرت فرمود: خدای تعالی پس از نوح پیغمبرانی که سلطان هم بوده باشند جز چهار تن مبعوث فرمود: ۱. ذوالقرنین که نامش عیاش بود؛ ۲. داود{{ع}}؛ ۳. سلیمان{{ع}}؛ ۴. یوسف. عیاش بر مابین مغرب و مشرق سلطنت کرد، اما داود بر مابین شامات تا بلاد اصطخر سلطنت داشت و سلیمان هم به همین صورت، اما یوسف تنها بر مملکت مصر و اطراف آن سلطنت کرد. (خصال، ج۱، ص۱۱۸).</ref> و نعمت‌های دیگری نیز به او [[عنایت]] فرمود، از آن جمله در [[سوره]] [[انبیا]]، فرموده است: «و کوه‌ها و پرندگان را رام و مسخر داود کردیم که با وی [[تسبیح]] می‌گفتند... و ساختن [[زره]] را برای شما بدو یاد دادیم تا شما را از کارگر شدن سلاح‌ها [[محافظت]] کند».
البته در این که منظور از تسبیح کوه‌ها و پرندگان چیست و تسبیح آنها با داود چگونه بوده است، در [[تفاسیر]] [[اختلاف]] است. برخی گفته‌اند: منظور آن است که کوه‌ها و پرندگان از روی [[اعجاز]] همراه او می‌رفتند و رام او بودند و معنای تسبیح آنها همین رام بودن و رفتن آنها همراه دارد بوده است.
نقل دیگر آن است که به همراه تسبیح داود، آنها نیز تسبیح می‌کردند.
قول سوم آن است که خدای تعالی کوه‌ها را مسخر داود کرد تا به هر جا که بخواهد [[چاه]] حفر کند و چشمه احداث کرده و [[معدن]] استخراج نماید، درباره [[صنعت]] زره بافی داود نیز مطابق [[روایات]] و [[تواریخ]]، خدای تعالی آهن را در دست او نرم کرده بود و بی‌آن‌که به کوره و [[آتش]] احتیاج داشته باشد، قطعه‌های آهن را به دست می‌گرفت و چون در دست داود می‌آمد، هم چون موم و خمیر نرم می‌شد و آن حضرت آن را به صورت مفتول‌های باریک در آورده و [[زره]] می‌بافت.
[[قتاده]] یکی از [[مفسران]] گفته است: [[داود]] نخستین کسی بود که زره بافت و از آن در [[جنگ‌ها]] استفاده کرد<ref>طبرسی در مجمع البیان نقل کرده که سبب نرم شدن آهن در دست داود آن بود که روزی همچنان که داود برای سرکشی مأموران خود رفته بود، جبرئیل به صورت انسانی پیش وی آمد و بر او سلام کرد. داود جواب سلامش را داد و از وی پرسید: سیره و روش داود میان مردم چگونه است؟ جبرئیل در پاسخ گفت: سیره خوبی است اگر یک چیز در او نبود. داود پرسید: آن یک چیز کدام است؟ جبرئیل گفت: آن‌که وی از بیت‌المال روزی می‌خورد. داود از وی تشکر کرد و سوگند یاد کرد که از آن پس از بیت‌المال ارتزاق نکند. خدای سبحان که صدق گفتار داود را دانست، آهن را برای او نرم کرد تا به وسیله بافتن زره نان بخورد و صدوق در من لایحضره الفقیه نظیر همین قول را با اختصار از امام صادق{{ع}} روایت کرده و در آنجا است که داود سیصد و شصت زره به دست خود بافت و سیصد و شصت هزار فروخت و بدین ترتیب از بیت المال بی‌نیاز گردید، (مجمع البیان، ج۷، ص۵۸).</ref>. [[خدای تعالی]] در این باره فرموده: «و به داود از جانب خود فضلی (و [[برتری]] و مزیتی) دادیم (که گفتیم:) ای کوه‌ها! با وی هم‌آواز شوید و ای پرندگان! و آهن را برای او نرم کردیم و (بدو گفتیم) زره‌های کامل (یا فراخ) بساز و حلقه‌های آن را متناسب (و یک‌نواخت) کن و کار [[شایسته]] کنید که من بدان چه می‌کنید [[بینا]] هستم»<ref>{{متن قرآن|وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ * أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ}} «و به راستی به داوود از نزد خود بخششی ارزانی داشتیم؛ ای کوه‌ها و پرندگان با وی همنوا شوید! و آهن را برای او نرم کردیم * (به او گفتیم) که زره‌هایی بباف و در زره‌بافی اندازه بدار؛ و کاری شایسته انجام دهید که من به آنچه انجام می‌دهید بینایم» سوره سبأ، آیه ۱۰-۱۱.</ref>.


در [[سوره]] صفرموده است: «... [[بنده]] ما [[داود]] را که صاحب نیرو بود یاد کن که به [[راستی]] وی بسیار بازگشت کننده (به سوی [[خدا]]) بود. ما کوه‌ها را رام او کردیم که شبان‌گاه و هنگام برآمدن [[آفتاب]] با وی [[تسبیح]] می‌کردند و پرندگان را نیز دسته جمعی (مسخر او کردیم) که همگی با او تسبیح می‌کردند و [[پادشاهی]] او را محکم کردیم و [[حکمت]] و [[فرزانگی]] به او دادیم و سخن نافذ بدو دادیم»<ref>{{متن قرآن|اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ * وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ * وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ}} «بر آنچه می‌گویند، شکیبا باش و از بنده ما داود توانمند یاد کن که اهل بازگشت (و توبه) بود * ما کوه‌ها را رام گرداندیم که با وی در پایان روز و بامدادان نیایش می‌کردند * و (نیز) پرندگان را در حالی که (بر او) گرد آورده بودیم به سوی او باز می‌گشتند * و فرمانروایی او را استوار کردیم و به او فرزانگی و گفتار پایانبخش (در داوری) دادیم» سوره ص، آیه ۱۷-۲۰.</ref>. که به گفته بسیاری از [[مفسران]] منظور از جمله اخیر، [[علم]] [[قضاوت]] و [[داوری]] میان [[مردم]] بود.
 
[[ابن اثیر]] گوید: از جمله نعمت‌هایی که خدا به داود [[عنایت]] کرده بود، صدای [[روح]] افزا و گیرایی بود که وی داشت و هرگاه لب به خواندن [[زبور]] می‌گشود، وحوش بیابان اطراف وی [[اجتماع]] می‌کردند<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۳.</ref>.
 
به طور [[اجمال]] نعمت‌هایی را که [[خداوند]] به داود عنایت کرد، می‌توان در جملات زیر خلاصه کرد:
[[آزمون]] بزرگ [[داوود]]!<ref>قرآن بحث ساده و روشنی دربارۀ قضاوت داوود مطرح کرده که بر اثر تحریفات و سوء تعبیرات بعضی از ناآگاهان جنجال عظیمی در میان مفسران برانگیخته است، امواج این غوغا آنچنان قوی بود که حتی بعضی از مفسران اسلامی را به دنبال خود کشانده، و داوری‌های نادرست و گاه بسیار زننده را درباره این پیامبر بزرگ سبب شده است، ما در پایان این داستان به سراغ گفتگوهای مختلفی که در این زمینه شده است می‌رویم.</ref>
[[قرآن]] ماجرائی را که در یک [[دادرسی]] برای داوود پیش آمد شرح می‌دهد:
نخست خطاب به [[پیامبر اسلام]]{{صل}} کرده می‌گوید: «آیا داستان شاکیانی که از [[دیوار]] [[محراب]] داوود بالا رفتند به تو رسیده است»؟!<ref>{{متن قرآن|وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ}} «و آیا خبر آن دادخواهان به تو رسیده است که از دیوار نمازگاه فرا رفتند؟» سوره ص، آیه ۲۱.</ref>
با اینکه «داوود» محافظین و مراقبین فراوانی در اطراف خود داشت، طرفین [[نزاع]] از غیر راه معمولی از دیوار محراب و قصر او بالا رفتند، و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند، چنانکه قرآن در ادامه این بحث می‌گوید: «ناگهان آنها بر داوود وارد شدند (بی‌آنکه اجازه‌ای گرفته باشند و یا اطلاع قبلی بدهند) لذا داوود از مشاهدۀ آنها [[وحشت]] کرد»<ref>{{متن قرآن|إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ}} «آنگاه که بر داوود وارد شدند و او از ایشان ترسید؛ گفتند: نترس! ما دو داد خواهیم که یکی بر دیگری ستم کرده است، میان ما به درستی داوری کن و ستم مکن و ما را به راه میانه راهنما باش!» سوره ص، آیه ۲۲.</ref> زیرا [[فکر]] می‌کرد قصد سوئی دربارۀ او دارند.
اما آنها به زودی وحشت او را از بین بردند و «گفتند: نترس، دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری [[ستم]] کرده»<ref>{{متن قرآن|إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ}} «آنگاه که بر داوود وارد شدند و او از ایشان ترسید؛ گفتند: نترس! ما دو داد خواهیم که یکی بر دیگری ستم کرده است، میان ما به درستی داوری کن و ستم مکن و ما را به راه میانه راهنما باش!» سوره ص، آیه ۲۲.</ref> و برای [[دادرسی]] نزد تو آمدیم.
مسلماً [[نگرانی]] و [[وحشت]] دارد در اینجا کم شد، ولی شاید این سؤال هنوز برای او باقی بود که بسیار خوب شما قصد سوئی ندارید، و هدفتان [[شکایت]] نزد [[قاضی]] است، ولی آمدن از این راه غیر معمول برای چه منظوری بود؟
اما آنها مجال زیادی به [[داوود]] ندادند و یکی برای طرح شکایت پیشقدم شد و گفت «این [[برادر]] من است، نود و نه میش دارد، و من یکی بیش ندارم ولی او [[اصرار]] دارد که این یکی را هم به من واگذار!، او از نظر سخن بر من [[غلبه]] کرده و از من گویاتر است»<ref>{{متن قرآن|إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ}} «این برادر من است که نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، و می‌گوید آن را (هم) به من واگذار و در گفتار بر من چیرگی دارد» سوره ص، آیه ۲۳.</ref>. در اینجا داوود پیش از آنکه گفتار طرف مقابل را بشنود رو به شاکی کرد و «گفت: مسلماً او با درخواست یک میش تو برای افزودن آن به میش‌هایش بر تو [[ستم]] روا داشته!»<ref>{{متن قرآن|قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ}} «(داوود) گفت: بی‌گمان او با خواستن میش تو برای افزودن به میش‌های خویش، به تو ستم کرده است و بسیاری از همکاران بر یکدیگر ستم روا می‌دارند جز آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند و آنان اندکند؛ و داوود دانست که ما او را آزموده‌ایم و از پروردگار» سوره ص، آیه ۲۴.</ref>.
به هر حال چنین به نظر می‌رسد که طرفین [[نزاع]] با شنیدن این سخن قانع شدند، و مجلس [[داوود]] را ترک گفتند.
ولی داوود در اینجا در [[فکر]] فرو رفت و با این که می‌دانست [[قضاوت]] عادلانه‌ای کرده چه اینکه اگر طرف دعوا ادعای شاکی را قبول نداشت حتماً [[اعتراض]] می‌کرد، [[سکوت]] او بهترین دلیل بر این بوده که مسأله همان است که شاکی مطرح کرده، ولی با این حال [[آداب]] مجلس [[قضا]] ایجاب می‌کند که دارد در گفتار خود [[عجله]] نمی‌کرد، بلکه از طرف مقابل شخصاً سؤال می‌نمود سپس [[داوری]] می‌کرد؛ لذا از این کار خود سخت پشیمان شد «و دانست که ما او را با این جریان آزموده‌ایم».
در [[مقام]] [[استغفار]] بر آمد «و از درگاه پروردگارش [[طلب آمرزش]] نمود و به [[سجده]] افتاد و [[توبه]] کرد»<ref>{{متن قرآن|قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ}} «(داوود) گفت: بی‌گمان او با خواستن میش تو برای افزودن به میش‌های خویش، به تو ستم کرده است و بسیاری از همکاران بر یکدیگر ستم روا می‌دارند جز آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند و آنان اندکند؛ و داوود دانست که ما او را آزموده‌ایم و از پروردگار» سوره ص، آیه ۲۴.</ref>.
به هر حال [[خداوند]] او را مشمول [[لطف]] خود قرار داد و [[لغزش]] او را در این [[ترک اولی]] بخشید چنانکه [[قرآن]] می‌گوید: «ما این عمل را بر او بخشیدیم و او نزد ما دارای مقام والا و آیندۀ [[نیک]] است»<ref>{{متن قرآن|فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ}} «آنگاه ما آن کار او را آمرزیدیم و بی‌گمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود» سوره ص، آیه ۲۵.</ref>.
 
آنچه از [[قرآن مجید]] استفاده می‌شود بیش از این نیست که افرادی به عنوان [[دادخواهی]] از [[محراب]] [[داوود]] بالا رفتند و نزد او حاضر شدند، او نخست [[وحشت]] کرد، سپس به [[شکایت]] شاکی گوش فرا داد که یکی از آن دو نود و نه گوسفند ماده داشته و دیگری فقط یک گوسفند، در حالی که صاحب نود و نه گوسفند از برادرش تقاضا داشته که یکی را هم به او واگذار کند، او [[حق]] را به شاکی داد، و این تقاضا را [[ظلم]] و [[تعدی]] خواند، سپس از کار خود پشیمان گشت، و از [[خداوند]] تقاضای [[عفو]] کرد و [[خدا]] او را بخشید.
منتهی در اینجا دو تعبیر قابل دقت است: یکی مسأله «[[آزمایش]]» و دیگری مسئله «[[استغفار]] و [[توبه]]».
[[قرآن]] در این دو قسمت روی نقطۀ مشخصی انگشت نگذاشته، اما با توجه به قرائن موجود در قرآن و [[روایات اسلامی]] داوود اطلاعات و [[مهارت]] فراوانی در امر [[قضا]] داشت، و خدا می‌خواست او را آزمایش کند؛ لذا یک چنین شرائط غیر عادی (وارد شدن بر داوود از طریق غیر معمول از بالای محراب) برای او پیش آورد، او گرفتار دستپاچگی و [[عجله]] شد، و پیش از آنکه از طرف مقابل توضیحی بخواهد [[داوری]] کرد، هر چند داوری عادلانه بود. گرچه او به زودی متوجه [[لغزش]] خود شد، و پیش از گذشتن وقت جبران نمود، ولی هر چه بود کاری از او سر زد که شایستۀ [[مقام]] والای [[نبوت]] نبود؛ لذا از این «[[ترک اولی]]» استغفار کرد، خداوند هم او را مشمول عفو و [[بخشش]] قرار داد.
[[گواه]] بر این سخن علاوه بر آنچه گذشت [[کلام الهی]] است که بلافاصله بعد از این ماجرا به داوود خطاب می‌کند که ما تو را [[جانشین]] خود در روی [[زمین]] قرار دادیم؛ لذا از روی حق و [[عدالت]] در میان [[مردم]] [[داوری]] کن و از [[هوا و هوس]] [[پیروی]] منما.
این تعبیر نشان می‌دهد که [[لغزش]] دارد در طرز [[قضاوت]] و داوری بوده است. به این ترتیب در چیزی که مخالف [[شأن]] و [[مقام]] این [[پیامبر]] بزرگ باشد وجود ندارد<ref>داستان [[خرافی]] [[تورات]] در مورد [[داوود]]. اکنون به تورات مراجعه می‌کنیم تا ببینیم در این زمینه چه می‌گوید؟ و هم ریشه بعضی از تفسیرهای افراد [[ناآگاه]] و بی‌خبر را پیدا کنیم.
تورات در کتاب دوم «[[اشموئیل]]» فصل یازده جمله‌های ۲ تا ۲۷ داستانی نقل می‌کند که خلاعه آن داستان چنین می‌شود که:
داوود روزی به پشت بام قصر می‌رود و چشمش به [[خانه]] مجاور می‌افتد، زنی را برهنه در حال شستشو می‌بیند، [[عشق]] او در دلش جای می‌گیرد، به هر وسیله‌ای بود او را به خانۀ خود می‌آورد، و او از داوود باردار می‌شود.
شوهر این [[زن]] یکی از افسران برجستۀ [[لشکر]] داوود، و مرد [[پاک]] [[طینت]] و با صفائی بود، داوود او را (نعوذ بالله) با توطئۀ ناجوانمردانه‌ای از طریق فرستادن او به منطقه خطرناکی در [[جنگ]] به [[قتل]] می‌رساند، و [[همسر]] او را رسماً به [[ازدواج]] خود در می‌آورد!!».
اکنون بقیه داستان را از زبان تورات کنونی بشنوید:
در فصل ۱۲ از همان کتاب دوم اشموئیل چنین آمده است: «[[خداوند]] ناثان را (یکی از [[پیامبران بنی‌اسرائیل]] و [[مشاور]] داوود) نزد داوود فرستاد، و گفت: در شهری دو [[آدم]] بودند. یکی [[غنی]] و دیگری [[فقیر]]، غنی گوسفند و گاو بسیار داشت، و فقیر را جز یک بره کوچک [[نبرد]]، مسافری نزد غنی آمد او دریغ کرد که از گوسفندان خود [[غذا]] برای میهمان تهیه کند، برۀ مرد فقیر را گرفت و گشت، اکنون چه باید کرد؟!
داوود سخت [[خشمگین]] شد و به ناثان گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] کسی که این کار را کرده مستحق قتل است!، او باید چهار گوسفند به جای یک گوسفند بدهد! اما ناثان به داوود گفت: آن مرد تویی!
داوود متوجه کار نادرست خویش شد و [[توبه]] کرد، [[خداوند]] توبه او را پذیرفت در عین حال بلاهای سنگین بر سر [[داوود]] آورد.
در اینجا [[تورات]] تعبیراتی دارد که قلم از ذکر آن [[شرم]] دارد؛ لذا از آن صرف نظر می‌کنیم:
در این قسمت از داستان تورات نکاتی به چشم می‌خورد که مخصوصاً قابل دقت است.
۱- کسی به عنوان [[دادخواهی]] نزد داوود نیامد بلکه یکی از [[پیامبران]] [[مشاور]] او داستانی را بر [[سبیل]] مثال برای [[پند]] و [[اندرز]] برای او ذکر کرد، سخن از دو [[برادر]] و تقاضای یکی از دیگری در اینجا نیست، بلکه سخن از دو [[آدم]] [[غنی]] و [[فقیر]] است که یکی گاوان و گوسفندان بسیار داشته، و دیگری فقط یک بره، ولی مرد غنی بره مرد فقیر را برای میهمان خود کشته، تا اینجا نه سخن از بالا رفتن از [[دیوار]] [[محراب]] است، نه [[وحشت]] داوود، و نه طرح دعوا میان دو برادر، و نه تقاضای [[بخشش]].
۲-داوود آن مرد غنی [[ستمگر]] را مستحق [[قتل]] دانست (برای یک گوسفند قتل چرا؟).
٣- بلافاصله حکمی بر [[ضد]] این [[حکم]] صادر کرد و گفت باید به عوض یک گوسفند، چهار گوسفند بدهد؟ (چرا؟).
۴-داوود به [[گناه]] خود در مورد [[خیانت]] به [[همسر]] اوریا اعتراف کرد.
۵- خداوند او را [[عفو]] کرد (به این [[سادگی]] چرا؟).
۶- خداوند [[مجازات]] عجیبی دربارۀ داوود قائل شد که نقل ناکردنش بهتر است.
۷- و همین [[زن]] - با این سوابق درخشان - مادر سلیمان شد!
گر چه نقل این داستان به [[راستی]] رنج‌آور است اما چه می‌توان کرد، بعضی از [[جاهلان]] [[ناآگاه]] تحت تأثیر این [[روایات]] [[اسرائیلی]] چهرۀ [[پاک]] [[آیات قرآن]] [[مجید]] را تیره ساخته‌اند و سخنانی گفته‌اند که برای روشن کردن [[حق]] چاره‌ای جز ذکر بخشی از این داستان [[رسوا]] نبود.
اکنون ما سؤال می‌کنیم:
۱- آیا [[پیامبری]] که خداوند او را با ده توصیف بزرگ [[ستوده]] و [[پیامبر اسلام]] را برای [[الهام]] گرفتن به سرگذشت او توجه داده، ممکن است یک هزارم از این اتهامات بر او وارد باشد؟!
۲- آیا این اراجیف با جمله‌ای که [[قرآن]] می‌گوید:
«ای [[داوود]] ما تو را [[خلیفه]] و نمایندۀ خود در [[زمین]] قرار دادیم» سازگار است؟!
۳- [[پیامبر خدا]] نه، اگر یک فرد عادی مرتکب چنین جنایتی شود [[همسر]] افسر [[وفادار]] و [[پاک]] و باایمانش را این چنین ناجوانمردانه از دست او برباید [[مردم]] چه قضاوتی دربارۀ او خواهند کرد و مجازاتش چیست؟!
درست است که [[تورات]] داوود را [[پیامبر]] نمی‌داند ولی او را به عنوان یک [[پادشاه]] [[عادل]] که مقامی بس ارجمند داشته، و بنیانگزار [[معبد]] بزرگ [[بنی‌اسرائیل]] بوده معرفی می‌کند.
۴- جالب اینکه یکی از کتاب‌های معروف تورات کتاب «[[مزامیر داوود]]» و مناجات‌های او است، آیا [[مناجات]] و سخنان یک چنین [[آدمی]] می‌تواند در لابلای [[کتب آسمانی]] قرار گیرد؟
آری [[عظمت قرآن]] در این است که از این گونه [[خرافات]] خالی است.
در [[حدیثی]] از [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} آمده است که فرمود: هر کس را نزد من آورند که بگوید داوود با همسر اوریا [[ازدواج]] کرده دو حد بر او جاری می‌کنم حدی برای [[نبوت]] و حدی برای [[اسلام]].
چرا که نسبت فوق از یکسو نسبت یک عمل [[نامشروع]] به [[انسان]] مؤمنی است و از سوی دیگر هتک [[مقام نبوت]] است لذا باید دوبار حد [[قذف]] (هر بار ۸۰ تازیانه) در مورد او [[اجرا]] شود.
[[امام رضا]]{{ع}} در پاسخ به این سؤال که داستان «اوریا» چه بوده است؟ می‌فرمایند: در [[زمان]] داوود زنانی که شوهرانشان از [[دنیا]] می‌رفت یا کشته می‌شد هرگز ازدواج نمی‌کردند (و این منشأ [[مفاسد]] فراوان بود) نخستین کسی که [[خداوند]] این کار را برای او [[مباح]] کرد داوود بود (تا این [[سنت]] شکسته شود، و [[زنان]] شوهر از دست داده از بلاتکلیفی در آیند) لذا داوود بعد از آنکه اوریا (بر حسب تصادف در یکی از [[جنگ‌ها]]) کشته شد همسرش را به [[عقد]] خود در آورد، و این بر مردم آن زمان سنگین آمد (و به دنبال آن [[افسانه‌ها]] به هم بافته شد).
از این [[حدیث]] استفاده می‌شود که مسألة: «اوریا» یک ریشه [[واقعی]] ساده‌ای داشته، که [[داوود]] به عنوان یک [[رسالت الهی]] آن را انجام داد، ولی [[دشمنان]] [[دانا]] از یکسو، و [[دوستان]] [[نادان]] از سوی دیگر، و [[افسانه]] سرایانی که [[عادت]] به ارائه مطالب عجیب و [[دروغین]] دارند، از سوی سوم شاخ و برگ‌هایی برای این قصه درست کرده‌اند که [[انسان]] از آن [[وحشت]] می‌کند.
یکی گفته: لابد این [[ازدواج]] بدون مقدمه صورت نگرفته؟
دیگری گفته: لابد خانۀ اوریا در [[همسایگی]] داوود بوده!
و سرانجام در مجموع [[پیامبر]] بزرگی را به انواع [[گناهان کبیره]] شرم‌آور متهم ساخته‌اند، و بی‌خبران ابله آن را نیز زبان به زبان نقل کرده‌اند که اگر ذکر آن در کتب معروف نیامده بود حتی نقل آن را غلط می‌دانستیم.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۳۶۰-۳۶۴.</ref>
 
==آن‌چه [[خداوند]] به [[داوود]] داد==
[[خدای تعالی]] گذشته از آن‌که [[مقام نبوت]] را به داوود داد، [[سلطنت]] [[بنی‌اسرائیل]] را نیز به آن حضرت ارزانی داشت و این دو [[مقام]] را برای او جمع کرد<ref>صدوق در خصال از امام باقر{{ع}} روایت کرده که آن حضرت فرمود: خدای تعالی پس از نوح پیغمبرانی که سلطان هم بوده باشند جز چهار تن مبعوث فرمود: ۱. ذوالقرنین که نامش عیاش بود؛ ۲. داوود{{ع}}؛ ۳. سلیمان{{ع}}؛ ۴. یوسف. عیاش بر مابین مغرب و مشرق سلطنت کرد، اما داوود بر مابین شامات تا بلاد اصطخر سلطنت داشت و سلیمان هم به همین صورت، اما یوسف تنها بر مملکت مصر و اطراف آن سلطنت کرد. (خصال، ج۱، ص۱۱۸).</ref> و نعمت‌های دیگری نیز به او [[عنایت]] فرمود، از آن جمله در [[سوره]] [[انبیا]]، فرموده است: «و کوه‌ها و پرندگان را رام و مسخر داوود کردیم که با وی [[تسبیح]] می‌گفتند... و ساختن [[زره]] را برای شما بدو یاد دادیم تا شما را از کارگر شدن سلاح‌ها [[محافظت]] کند».
البته در این که منظور از تسبیح کوه‌ها و پرندگان چیست و تسبیح آنها با داوود چگونه بوده است، در [[تفاسیر]] [[اختلاف]] است. برخی گفته‌اند: منظور آن است که کوه‌ها و پرندگان از روی [[اعجاز]] همراه او می‌رفتند و رام او بودند و معنای تسبیح آنها همین رام بودن و رفتن آنها همراه دارد بوده است.
نقل دیگر آن است که به همراه تسبیح داوود، آنها نیز تسبیح می‌کردند.
قول سوم آن است که خدای تعالی کوه‌ها را مسخر داوود کرد تا به هر جا که بخواهد [[چاه]] حفر کند و چشمه احداث کرده و [[معدن]] استخراج نماید، درباره [[صنعت]] زره بافی داوود نیز مطابق [[روایات]] و [[تواریخ]]، خدای تعالی آهن را در دست او نرم کرده بود و بی‌آن‌که به کوره و [[آتش]] احتیاج داشته باشد، قطعه‌های آهن را به دست می‌گرفت و چون در دست داوود می‌آمد، هم چون موم و خمیر نرم می‌شد و آن حضرت آن را به صورت مفتول‌های باریک در آورده و [[زره]] می‌بافت.
[[قتاده]] یکی از [[مفسران]] گفته است: [[داوود]] نخستین کسی بود که زره بافت و از آن در [[جنگ‌ها]] استفاده کرد<ref>طبرسی در مجمع البیان نقل کرده که سبب نرم شدن آهن در دست داوود آن بود که روزی همچنان که داوود برای سرکشی مأموران خود رفته بود، جبرئیل به صورت انسانی پیش وی آمد و بر او سلام کرد. داوود جواب سلامش را داد و از وی پرسید: سیره و روش داوود میان مردم چگونه است؟ جبرئیل در پاسخ گفت: سیره خوبی است اگر یک چیز در او نبود. داوود پرسید: آن یک چیز کدام است؟ جبرئیل گفت: آن‌که وی از بیت‌المال روزی می‌خورد. داوود از وی تشکر کرد و سوگند یاد کرد که از آن پس از بیت‌المال ارتزاق نکند. خدای سبحان که صدق گفتار داوود را دانست، آهن را برای او نرم کرد تا به وسیله بافتن زره نان بخورد و صدوق در من لایحضره الفقیه نظیر همین قول را با اختصار از امام صادق{{ع}} روایت کرده و در آنجا است که داوود سیصد و شصت زره به دست خود بافت و سیصد و شصت هزار فروخت و بدین ترتیب از بیت المال بی‌نیاز گردید، (مجمع البیان، ج۷، ص۵۸).</ref>. [[خدای تعالی]] در این باره فرموده: «و به داوود از جانب خود فضلی (و [[برتری]] و مزیتی) دادیم (که گفتیم:) ای کوه‌ها! با وی هم‌آواز شوید و ای پرندگان! و آهن را برای او نرم کردیم و (بدو گفتیم) زره‌های کامل (یا فراخ) بساز و حلقه‌های آن را متناسب (و یک‌نواخت) کن و کار [[شایسته]] کنید که من بدان چه می‌کنید [[بینا]] هستم»<ref>{{متن قرآن|وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ * أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ}} «و به راستی به داوود از نزد خود بخششی ارزانی داشتیم؛ ای کوه‌ها و پرندگان با وی همنوا شوید! و آهن را برای او نرم کردیم * (به او گفتیم) که زره‌هایی بباف و در زره‌بافی اندازه بدار؛ و کاری شایسته انجام دهید که من به آنچه انجام می‌دهید بینایم» سوره سبأ، آیه ۱۰-۱۱.</ref>.
 
در [[سوره]] صفرموده است: «... [[بنده]] ما [[داوود]] را که صاحب نیرو بود یاد کن که به [[راستی]] وی بسیار بازگشت کننده (به سوی [[خدا]]) بود. ما کوه‌ها را رام او کردیم که شبان‌گاه و هنگام برآمدن [[آفتاب]] با وی [[تسبیح]] می‌کردند و پرندگان را نیز دسته جمعی (مسخر او کردیم) که همگی با او تسبیح می‌کردند و [[پادشاهی]] او را محکم کردیم و [[حکمت]] و [[فرزانگی]] به او دادیم و سخن نافذ بدو دادیم»<ref>{{متن قرآن|اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ * وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ * وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ}} «بر آنچه می‌گویند، شکیبا باش و از بنده ما داوود توانمند یاد کن که اهل بازگشت (و توبه) بود * ما کوه‌ها را رام گرداندیم که با وی در پایان روز و بامدادان نیایش می‌کردند * و (نیز) پرندگان را در حالی که (بر او) گرد آورده بودیم به سوی او باز می‌گشتند * و فرمانروایی او را استوار کردیم و به او فرزانگی و گفتار پایانبخش (در داوری) دادیم» سوره ص، آیه ۱۷-۲۰.</ref>. که به گفته بسیاری از [[مفسران]] منظور از جمله اخیر، [[علم]] [[قضاوت]] و [[داوری]] میان [[مردم]] بود.
[[ابن اثیر]] گوید: از جمله نعمت‌هایی که خدا به داوود [[عنایت]] کرده بود، صدای [[روح]] افزا و گیرایی بود که وی داشت و هرگاه لب به خواندن [[زبور]] می‌گشود، وحوش بیابان اطراف وی [[اجتماع]] می‌کردند<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۳.</ref>.
به طور [[اجمال]] نعمت‌هایی را که [[خداوند]] به داوود عنایت کرد، می‌توان در جملات زیر خلاصه کرد:
#کوه‌ها و پرندگان را مسخر وی گردانید که با او [[تسبیح]] می‌گفتند و تحت [[اختیار]] و [[اراده]] وی بودند؛
#کوه‌ها و پرندگان را مسخر وی گردانید که با او [[تسبیح]] می‌گفتند و تحت [[اختیار]] و [[اراده]] وی بودند؛
#آهن در دست وی نرم شد که می‌توانست آن را بدون گرم کردن در [[آتش]] به هر شکل و صورتی که می‌خواهد در آورد؛
#آهن در دست وی نرم شد که می‌توانست آن را بدون گرم کردن در [[آتش]] به هر شکل و صورتی که می‌خواهد در آورد؛
خط ۵۵: خط ۱۱۰:
# [[زبور]] را خداوند بدو [[موهبت]] کرد که شامل [[اوراد]] مذهبی، تسبیح و [[تمجید]] [[پروردگار]] و برخی از [[اخبار]] [[آینده]] بود و در [[قرآن کریم]] نیز آمده که [[خدای تعالی]] فرموده است: {{متن قرآن|وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ}}<ref>«و در زبور پس از تورات نگاشته‌ایم که بی‌گمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.</ref>، در زبور بعد از ذکر ([[تورات]]) نوشتیم: [[بندگان]] شایسته‌ام [[وارث]] (حکومت) [[زمین]] خواهند شد.
# [[زبور]] را خداوند بدو [[موهبت]] کرد که شامل [[اوراد]] مذهبی، تسبیح و [[تمجید]] [[پروردگار]] و برخی از [[اخبار]] [[آینده]] بود و در [[قرآن کریم]] نیز آمده که [[خدای تعالی]] فرموده است: {{متن قرآن|وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ}}<ref>«و در زبور پس از تورات نگاشته‌ایم که بی‌گمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.</ref>، در زبور بعد از ذکر ([[تورات]]) نوشتیم: [[بندگان]] شایسته‌ام [[وارث]] (حکومت) [[زمین]] خواهند شد.
#لحن خوش و صدای گیرایی بدو عنایت فرمود که تا کنون ضرب‌المثل قرار گرفته و از گوشه و کنار شنیده می‌شود که برخی از مؤسسات [[علمی]] در صدد برآمده‌اند که آن را با وسایل گیرنده علمی در فضا پیدا کنند؛
#لحن خوش و صدای گیرایی بدو عنایت فرمود که تا کنون ضرب‌المثل قرار گرفته و از گوشه و کنار شنیده می‌شود که برخی از مؤسسات [[علمی]] در صدد برآمده‌اند که آن را با وسایل گیرنده علمی در فضا پیدا کنند؛
# [[خداوند]] به [[داود]] [[فرزندی]] هم چون سلیمان [[عنایت]] کرد که [[وارث]] [[دانش]]، [[حکمت]] و [[سلطنت]] او گردید و یکی از [[انبیای بزرگ الهی]] شد.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۰۲.</ref>
# [[خداوند]] به [[داوود]] [[فرزندی]] هم چون سلیمان [[عنایت]] کرد که [[وارث]] [[دانش]]، [[حکمت]] و [[سلطنت]] او گردید و یکی از [[انبیای بزرگ الهی]] شد.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۰۲.</ref>


== نبوت و رسالت ==
== نبوت و رسالت ==
خط ۶۴: خط ۱۱۹:
== عصمت ==
== عصمت ==
== فضایل و مناقب ==
== فضایل و مناقب ==
===[[عبادت]] و [[گریه]] [[داود]]===
===[[عبادت]] و [[گریه]] [[داوود]]===
[[حضرت داود]]{{ع}} [[کوشش]] فراوانی در عبادت [[حق تعالی]] داشت و بسیار می‌گریست. [[کلینی]] در [[حدیثی]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که [[روزه]] داود چنان بود که تا پایان [[عمر]]، یک [[روز]] روزه بود و یک روز [[افطار]] می‌کرد<ref>فروع کافی، ج۱۰، ص۱۸۷.</ref>.
[[حضرت داوود]]{{ع}} [[کوشش]] فراوانی در عبادت [[حق تعالی]] داشت و بسیار می‌گریست. [[کلینی]] در [[حدیثی]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که [[روزه]] داوود چنان بود که تا پایان [[عمر]]، یک [[روز]] روزه بود و یک روز [[افطار]] می‌کرد<ref>فروع کافی، ج۱۰، ص۱۸۷.</ref>.
صاحب کامل التواریخ می‌نویسد: داود{{ع}} [[شب زنده‌دار]] بود و نصف عمر خود را روزه گرفت، یعنی یک روز روزه می‌گرفت و یک روز افطار می‌کرد<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۳.</ref> و عبادت و گریه‌اش بسیار بود. در عرائس الفنون داستان‌های عجیبی درباره گریه حضرت داود نوشته شده است، مانند این که [[گیاه]] از [[اشک]] وی سبز می‌شد و از [[رسول خدا]]{{صل}} روایت کرده‌اند که حضرت داود در گونه‌هایش مانند دو جوی آب پدیدار گشته بود.
صاحب کامل التواریخ می‌نویسد: داوود{{ع}} [[شب زنده‌دار]] بود و نصف عمر خود را روزه گرفت، یعنی یک روز روزه می‌گرفت و یک روز افطار می‌کرد<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۳.</ref> و عبادت و گریه‌اش بسیار بود. در عرائس الفنون داستان‌های عجیبی درباره گریه حضرت داوود نوشته شده است، مانند این که [[گیاه]] از [[اشک]] وی سبز می‌شد و از [[رسول خدا]]{{صل}} روایت کرده‌اند که حضرت داوود در گونه‌هایش مانند دو جوی آب پدیدار گشته بود.
همچنین نقل است که حضرت داود [[روزگار]] خود را به چهار روز تقسیم کرده بود<ref>ثعلبی، عرائس الفنون، ص۱۵۹.</ref>: روزی برای [[قضاوت]] میان [[بنی‌اسرائیل]]، روزی برای رسیدگی به کار [[زنان]] خود، روزی برای [[تسبیح]] در کوه‌ها و بیابان‌ها و روزی برای عبادت که در [[خانه]] [[خلوت]] می‌کرد و [[رهبانان]] نزد او می‌آمدند و با او در [[ندبه]] و [[نوحه]] هم صدا می‌شدند.
همچنین نقل است که حضرت داوود [[روزگار]] خود را به چهار روز تقسیم کرده بود<ref>ثعلبی، عرائس الفنون، ص۱۵۹.</ref>: روزی برای [[قضاوت]] میان [[بنی‌اسرائیل]]، روزی برای رسیدگی به کار [[زنان]] خود، روزی برای [[تسبیح]] در کوه‌ها و بیابان‌ها و روزی برای عبادت که در [[خانه]] [[خلوت]] می‌کرد و [[رهبانان]] نزد او می‌آمدند و با او در [[ندبه]] و [[نوحه]] هم صدا می‌شدند.
در جای دیگر نقل است که داود روز خود را به چهار قسمت تقسیم نموده بود: قسمتی را برای نیازها و امور شخصی، قسمتی را برای عبادت، بخشی را برای حل و فصل [[مرافعات]] و بخش چهارم را برای [[تربیت]] [[جوانان]] خود تخصیص داده بود.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص۵۰۵.</ref>
در جای دیگر نقل است که داوود روز خود را به چهار قسمت تقسیم نموده بود: قسمتی را برای نیازها و امور شخصی، قسمتی را برای عبادت، بخشی را برای حل و فصل [[مرافعات]] و بخش چهارم را برای [[تربیت]] [[جوانان]] خود تخصیص داده بود.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص۵۰۵.</ref>


===قضاوت داود و [[توبه]] آن حضرت===
===قضاوت داوود و [[توبه]] آن حضرت===
در [[قرآن کریم]] داستانی از قضاوت داود و [[آزمایش]] آن حضرت در آن واقعه، به طور [[اجمال]] ذکر گردیده و موضوع [[استغفار]] و [[آمرزش]] داود بیان شده که موجب [[تفاسیر]] گوناگونی گردیده تا آنجا که برخی از [[مفسران]] به [[پیروی]] از بعضی تفاسیر و [[روایات اهل سنت]] و مندرجات [[تورات]] نسبت‌های ناروایی به آن [[پیغمبر]] بزرگوار [[الهی]] داده و [[مقام]] شامخ آن حضرت را تا سر حد [[آلودگی]] به [[گناه کبیره]] تنزل داده‌اند. ما برای روشن شدن داستان مزبور در آغاز، [[آیات قرآنی]] را آورده، سپس گفتار [[اهل بیت]]{{عم}} و پاره‌ای از سخنان دیگر را در توضیح آن ذکر خواهیم کرد.
در [[قرآن کریم]] داستانی از قضاوت داوود و [[آزمایش]] آن حضرت در آن واقعه، به طور [[اجمال]] ذکر گردیده و موضوع [[استغفار]] و [[آمرزش]] داوود بیان شده که موجب [[تفاسیر]] گوناگونی گردیده تا آنجا که برخی از [[مفسران]] به [[پیروی]] از بعضی تفاسیر و [[روایات اهل سنت]] و مندرجات [[تورات]] نسبت‌های ناروایی به آن [[پیغمبر]] بزرگوار [[الهی]] داده و [[مقام]] شامخ آن حضرت را تا سر حد [[آلودگی]] به [[گناه کبیره]] تنزل داده‌اند. ما برای روشن شدن داستان مزبور در آغاز، [[آیات قرآنی]] را آورده، سپس گفتار [[اهل بیت]]{{عم}} و پاره‌ای از سخنان دیگر را در توضیح آن ذکر خواهیم کرد.
[[خدای تعالی]] [[پیغمبر اسلام]] را مخاطب ساخته و می‌فرماید: «آیا داستان [[اهل]] دعوا که بر [[دیوار]] [[محراب]] (یعنی محراب [[عبادت]] [[داود]]) بالا رفتند به تو رسیده، هنگامی که بر داود در آمدند و او از ایشان بترسید و آنها گفتند: نترس ما دو نفر صاحب دعوا هستیم که بعضی از ما بر بعضی دیگر [[ستم]] کرده و تو میان ما به [[حق]]، [[حکم]] کن و [[جور]] (در حکم) مکن و ما را به راه میانه و [[عدل]] راهبری نما؛ همانا [[برادر]] من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم و او می‌گوید که آن (یک میش) را هم به من بده و مرا در گفتار مغلوب ساخته است. داود گفت: به [[درستی]] که با درخواست ضمیمه کردن یک میش تو به میش‌های خود، به تو ستم کرده و بسیاری از شریکانی که با هم آمیزش دارند به یک دیگر ستم می‌کنند، مگر کسانی که [[ایمان]] داشته و عمل [[شایسته]] انجام دهند و تعداد آنها نیز کم است. و داود بدانست که ما او را [[آزمایش]] کردیم و از [[پروردگار]] خویش [[آمرزش]] خواست و به [[رکوع]] افتاد و [[توبه]] کرد. ما نیز این جریان را به او بخشیدیم که برای او نزد ما [[منزلت]] و سرانجام [[نیک]] بود. ای داود! ما تو را [[خلیفه]] و [[جانشین]] در این [[سرزمین]] قرار دادیم، پس میان [[مردم]] به حق [[داوری]] کن و از [[هوای نفس]] [[پیروی]] مکن که از [[راه خدا]] گمراهت سازد و به [[راستی]] آن کسانی که از راه خدا [[گمراه]] شوند، [[عذاب]] [[سختی]] دارند به خاطر آن‌که [[روز حساب]] را فراموش کردند»<ref>{{متن قرآن|وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ * إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ * إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ * قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ * يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ}} «و آیا خبر آن دادخواهان به تو رسیده است که از دیوار نمازگاه فرا رفتند؟ * آنگاه که بر داود وارد شدند و او از ایشان ترسید؛ گفتند: نترس! ما دو داد خواهیم که یکی بر دیگری ستم کرده است، میان ما به درستی داوری کن و ستم مکن و ما را به راه میانه راهنما باش! * این برادر من است که نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، و می‌گوید آن را (هم) به من واگذار و در گفتار بر من چیرگی دارد * (داود) گفت: بی‌گمان او با خواستن میش تو برای افزودن به میش‌های خویش، به تو ستم کرده است و بسیاری از همکاران بر یکدیگر ستم روا می‌دارند جز آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند و آنان اندکند؛ و داود دانست که ما او را آزموده‌ایم و از پروردگار * آنگاه ما آن کار او را آمرزیدیم و بی‌گمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود * ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده‌اند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۱-۲۶.</ref>.
[[خدای تعالی]] [[پیغمبر اسلام]] را مخاطب ساخته و می‌فرماید: «آیا داستان [[اهل]] دعوا که بر [[دیوار]] [[محراب]] (یعنی محراب [[عبادت]] [[داوود]]) بالا رفتند به تو رسیده، هنگامی که بر داوود در آمدند و او از ایشان بترسید و آنها گفتند: نترس ما دو نفر صاحب دعوا هستیم که بعضی از ما بر بعضی دیگر [[ستم]] کرده و تو میان ما به [[حق]]، [[حکم]] کن و [[جور]] (در حکم) مکن و ما را به راه میانه و [[عدل]] راهبری نما؛ همانا [[برادر]] من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم و او می‌گوید که آن (یک میش) را هم به من بده و مرا در گفتار مغلوب ساخته است. داوود گفت: به [[درستی]] که با درخواست ضمیمه کردن یک میش تو به میش‌های خود، به تو ستم کرده و بسیاری از شریکانی که با هم آمیزش دارند به یک دیگر ستم می‌کنند، مگر کسانی که [[ایمان]] داشته و عمل [[شایسته]] انجام دهند و تعداد آنها نیز کم است. و داوود بدانست که ما او را [[آزمایش]] کردیم و از [[پروردگار]] خویش [[آمرزش]] خواست و به [[رکوع]] افتاد و [[توبه]] کرد. ما نیز این جریان را به او بخشیدیم که برای او نزد ما [[منزلت]] و سرانجام [[نیک]] بود. ای داوود! ما تو را [[خلیفه]] و [[جانشین]] در این [[سرزمین]] قرار دادیم، پس میان [[مردم]] به حق [[داوری]] کن و از [[هوای نفس]] [[پیروی]] مکن که از [[راه خدا]] گمراهت سازد و به [[راستی]] آن کسانی که از راه خدا [[گمراه]] شوند، [[عذاب]] [[سختی]] دارند به خاطر آن‌که [[روز حساب]] را فراموش کردند»<ref>{{متن قرآن|وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ * إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ * إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ * قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ * يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ}} «و آیا خبر آن دادخواهان به تو رسیده است که از دیوار نمازگاه فرا رفتند؟ * آنگاه که بر داوود وارد شدند و او از ایشان ترسید؛ گفتند: نترس! ما دو داد خواهیم که یکی بر دیگری ستم کرده است، میان ما به درستی داوری کن و ستم مکن و ما را به راه میانه راهنما باش! * این برادر من است که نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، و می‌گوید آن را (هم) به من واگذار و در گفتار بر من چیرگی دارد * (داوود) گفت: بی‌گمان او با خواستن میش تو برای افزودن به میش‌های خویش، به تو ستم کرده است و بسیاری از همکاران بر یکدیگر ستم روا می‌دارند جز آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند و آنان اندکند؛ و داوود دانست که ما او را آزموده‌ایم و از پروردگار * آنگاه ما آن کار او را آمرزیدیم و بی‌گمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود * ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده‌اند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۱-۲۶.</ref>.
از مجموع این [[آیات]] معلوم می‌شود که دو نفر از طریق غیر عادی، یعنی از [[دیوار]] [[محراب]] برای رفع [[خصومت]] به نزد [[داود]] آمدند و داود{{ع}} به همین سبب که آنها را ناگهان بالای سر خود دید یا به سبب آن‌که [[دشمنان]] زیادی داشت و احتمال می‌داد آنها برای کشتن او از این طریق و به طور ناگهانی آمده‌اند، از آن دو نفر ترسید. ولی آن دو داود را [[دل‌داری]] داده و گفتند: ما به منظور [[داوری]] نزد تو آمده‌ایم و سپس موضوع [[شکایت]] خود را مطرح کردند و داود هم بدون [[تأمل]] [[حکم]] کرد، اما بعد متوجه شد که این واقعه، آزمایشی از طرف [[خدای تعالی]] بود و چنان که شواهد [[گواهی]] می‌دهد و روایاتی هم در این مورد رسیده، آن دو نفر فرشتگانی بودند که به صورت [[انسان]] پیش [[حضرت داود]] آمدند تا او را [[آزمایش]] کنند، از این رو داود زبان به [[استغفار]] گشوده و از خدای خود [[آمرزش]] می‌خواهد و [[خدا]] هم از او می‌گذرد و بدو سفارش می‌کند که به [[حق]] حکم کند و از [[هوای نفس]] [[پیروی]] نکند.
از مجموع این [[آیات]] معلوم می‌شود که دو نفر از طریق غیر عادی، یعنی از [[دیوار]] [[محراب]] برای رفع [[خصومت]] به نزد [[داوود]] آمدند و داوود{{ع}} به همین سبب که آنها را ناگهان بالای سر خود دید یا به سبب آن‌که [[دشمنان]] زیادی داشت و احتمال می‌داد آنها برای کشتن او از این طریق و به طور ناگهانی آمده‌اند، از آن دو نفر ترسید. ولی آن دو داوود را [[دل‌داری]] داده و گفتند: ما به منظور [[داوری]] نزد تو آمده‌ایم و سپس موضوع [[شکایت]] خود را مطرح کردند و داوود هم بدون [[تأمل]] [[حکم]] کرد، اما بعد متوجه شد که این واقعه، آزمایشی از طرف [[خدای تعالی]] بود و چنان که شواهد [[گواهی]] می‌دهد و روایاتی هم در این مورد رسیده، آن دو نفر فرشتگانی بودند که به صورت [[انسان]] پیش [[حضرت داوود]] آمدند تا او را [[آزمایش]] کنند، از این رو داوود زبان به [[استغفار]] گشوده و از خدای خود [[آمرزش]] می‌خواهد و [[خدا]] هم از او می‌گذرد و بدو سفارش می‌کند که به [[حق]] حکم کند و از [[هوای نفس]] [[پیروی]] نکند.


این [[اجمال]] داستان طبق [[قرآن کریم]] بود، اما چون در این آیات از آزمایش داود و استغفار و [[توبه]] و به دنبال آن [[امر خدا]] به داوری به حق و پیروی نکردن از هوای نفس سخن به میان آمده، [[مفسران]] در صدد تحقیق از اصل داستان بر آمده و خواسته‌اند بفهمند آیا قبل از این موضوع عملی از داود سرزده بود که سبب این آزمایش و سپس موجب صدور آن دستور گردد یا آن‌که خود همین ماجرا و آمدن دو نفر انسان از طریق غیر عادی و از روی دیوار محراب سبب [[سوء]] [[ظنّ]] داود گردید و موجب شد تا در صدد [[انتقام]] و [[تنبیه]] یا [[قتل]] آن دو بر آید، ولی ناگهان به خود آمد که این احتمالات و [[افکار]] با [[شأن نبوت]] سازگار نیست و [[روح]] و [[دل]] [[پاک]] او را [[آلوده]] کرده و [[امتحان]] و آزمایشی برای او بوده است؛ از این رو [[استغفار]] و [[آمرزش خواهی]] کرد و به [[درگاه الهی]] [[توبه]] کرد. یا آن‌که اصل این قضاوتی که [[حضرت داود]] عجولانه و بدون [[تأمل]] و [[پرسش]] حال دو طرف انجام داد، نوعی [[خطا]] بود که از [[داود]] سرزد که ناگهان به خطای خویش پی برد و از [[پروردگار]] [[آمرزش]] خواست و [[خدا]] هم او را آمرزید.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۰۵.</ref>
این [[اجمال]] داستان طبق [[قرآن کریم]] بود، اما چون در این آیات از آزمایش داوود و استغفار و [[توبه]] و به دنبال آن [[امر خدا]] به داوری به حق و پیروی نکردن از هوای نفس سخن به میان آمده، [[مفسران]] در صدد تحقیق از اصل داستان بر آمده و خواسته‌اند بفهمند آیا قبل از این موضوع عملی از داوود سرزده بود که سبب این آزمایش و سپس موجب صدور آن دستور گردد یا آن‌که خود همین ماجرا و آمدن دو نفر انسان از طریق غیر عادی و از روی دیوار محراب سبب [[سوء]] [[ظنّ]] داوود گردید و موجب شد تا در صدد [[انتقام]] و [[تنبیه]] یا [[قتل]] آن دو بر آید، ولی ناگهان به خود آمد که این احتمالات و [[افکار]] با [[شأن نبوت]] سازگار نیست و [[روح]] و [[دل]] [[پاک]] او را [[آلوده]] کرده و [[امتحان]] و آزمایشی برای او بوده است؛ از این رو [[استغفار]] و [[آمرزش خواهی]] کرد و به [[درگاه الهی]] [[توبه]] کرد. یا آن‌که اصل این قضاوتی که [[حضرت داوود]] عجولانه و بدون [[تأمل]] و [[پرسش]] حال دو طرف انجام داد، نوعی [[خطا]] بود که از [[داوود]] سرزد که ناگهان به خطای خویش پی برد و از [[پروردگار]] [[آمرزش]] خواست و [[خدا]] هم او را آمرزید.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۰۵.</ref>


==[[قضاوت]] [[حضرت داود]]{{ع}}==
==[[قضاوت]] [[حضرت داوود]]{{ع}}==
[[شیخ طوسی]] در کتاب [[تهذیب]] به سند خود از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] کرده که روزی [[امیرمؤمنان]] به [[مسجد]] درآمد و [[جوانی]] را دید که [[گریه]] می‌کند و جمعی اطراف او را گرفته و از وی می‌خواهند که آرام شود. علی{{ع}} به آن [[جوان]] فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ آن جوان عرض کرد: ای امیرمؤمنان! [[شریح قاضی]] حکمی درباره‌ام کرده که مرا به گریه وادار کرده است. پدرم با این چند تن به [[سفر]] رفت و چون بازگشتند، پدرم با آنها نبود. از آنها پرسیدم که پدرم چه شد؟ گفتند مرده است. وقتی پرسیدم [[اموال]] او چه شد، گفتند [[مالی]] نداشت. من آنها را به نزد [[شریح]] آوردم و شریح نیز آنها را قسم داد و آنها به همان گونه قسم خوردند، در صورتی که من می‌دانم وقتی پدرم به [[مسافرت]] می‌رفت [[مال]] بسیاری داشت.
[[شیخ طوسی]] در کتاب [[تهذیب]] به سند خود از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] کرده که روزی [[امیرمؤمنان]] به [[مسجد]] درآمد و [[جوانی]] را دید که [[گریه]] می‌کند و جمعی اطراف او را گرفته و از وی می‌خواهند که آرام شود. علی{{ع}} به آن [[جوان]] فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ آن جوان عرض کرد: ای امیرمؤمنان! [[شریح قاضی]] حکمی درباره‌ام کرده که مرا به گریه وادار کرده است. پدرم با این چند تن به [[سفر]] رفت و چون بازگشتند، پدرم با آنها نبود. از آنها پرسیدم که پدرم چه شد؟ گفتند مرده است. وقتی پرسیدم [[اموال]] او چه شد، گفتند [[مالی]] نداشت. من آنها را به نزد [[شریح]] آوردم و شریح نیز آنها را قسم داد و آنها به همان گونه قسم خوردند، در صورتی که من می‌دانم وقتی پدرم به [[مسافرت]] می‌رفت [[مال]] بسیاری داشت.
امیرمؤمنان{{ع}} دستور داد جوان را با آن چند نفر به نزد شریح بازگردانند و چون پیش او آمدند، حضرت رو به او کرد و فرمود: ای شریح! چگونه میان اینان قضاوت کردی؟ عرض کرد: ای [[امیر مؤمنان]]! این جوان مدعی است که پدرش با این چند نفر به مسافرت رفته و با آنها بازنگشته است. وقتی من این دعوا را شنیدم، به جوان گفتم آیا شاهدی بر ادعای خود داری؟ او گفت: نه و من هم آنها را قسم دادم.
امیرمؤمنان{{ع}} دستور داد جوان را با آن چند نفر به نزد شریح بازگردانند و چون پیش او آمدند، حضرت رو به او کرد و فرمود: ای شریح! چگونه میان اینان قضاوت کردی؟ عرض کرد: ای [[امیر مؤمنان]]! این جوان مدعی است که پدرش با این چند نفر به مسافرت رفته و با آنها بازنگشته است. وقتی من این دعوا را شنیدم، به جوان گفتم آیا شاهدی بر ادعای خود داری؟ او گفت: نه و من هم آنها را قسم دادم.
علی{{ع}} فرمود: ای شریح! آیا در چنین جایی این گونه قضاوت می‌کنی؟ عرض کرد: پس [[حکم]] در این باره چگونه است؟ علی{{ع}} فرمود: ای شریح! به [[خدا]] [[سوگند]] امروز در این باره حکمی خواهم داد که کسی قبل از من جز [[داود]] [[پیغمبر]]{{ع}} چنین [[داوری]] نکرده باشد.
علی{{ع}} فرمود: ای شریح! آیا در چنین جایی این گونه قضاوت می‌کنی؟ عرض کرد: پس [[حکم]] در این باره چگونه است؟ علی{{ع}} فرمود: ای شریح! به [[خدا]] [[سوگند]] امروز در این باره حکمی خواهم داد که کسی قبل از من جز [[داوود]] [[پیغمبر]]{{ع}} چنین [[داوری]] نکرده باشد.
آن‌گاه [[قنبر]] را‌طلبید و فرمود که سران [[سپاه]] را نزد من حاضر کن و هنگامی که آمدند، هر یک از آن چند نفر را به یکی از سران سپاه سپرد، آن‌گاه نگاهی به صورت آنها کرد و با لحن [[تهدید]] آمیزی فرمود: شما چه می‌گویید (و چه [[خیال]] می‌کنید؟) آیا [[فکر]] می‌کنید من نمی‌دانم با پدر این [[جوان]] چه کرده‌اید؟ در این صورت من [[جاهل]] خواهم بود.
آن‌گاه [[قنبر]] را‌طلبید و فرمود که سران [[سپاه]] را نزد من حاضر کن و هنگامی که آمدند، هر یک از آن چند نفر را به یکی از سران سپاه سپرد، آن‌گاه نگاهی به صورت آنها کرد و با لحن [[تهدید]] آمیزی فرمود: شما چه می‌گویید (و چه [[خیال]] می‌کنید؟) آیا [[فکر]] می‌کنید من نمی‌دانم با پدر این [[جوان]] چه کرده‌اید؟ در این صورت من [[جاهل]] خواهم بود.
سپس دستور داد آنها را از یک دیگر جدا کنند و سر و صورتشان را بپوشانند و هر کدام را پای یکی از ستون‌های [[مسجد]] نگاه دارند. آن‌گاه [[عبید اللّه بن ابی رافع]] کاتب و نویسنده مخصوص خود را خواسته و فرمود قلم و کاغذی بیاورند و سپس خود آن حضرت در جای‌گاه [[قضاوت]] نشست و [[مردم]] نیز اطراف علی{{ع}} [[اجتماع]] کردند. حضرت به آنها فرمود: هر [[زمان]] من [[تکبیر]] گفتم (صدا به [[اللّه]] اکبر بلند کردم) شما نیز تکبیر گویید.
سپس دستور داد آنها را از یک دیگر جدا کنند و سر و صورتشان را بپوشانند و هر کدام را پای یکی از ستون‌های [[مسجد]] نگاه دارند. آن‌گاه [[عبید اللّه بن ابی رافع]] کاتب و نویسنده مخصوص خود را خواسته و فرمود قلم و کاغذی بیاورند و سپس خود آن حضرت در جای‌گاه [[قضاوت]] نشست و [[مردم]] نیز اطراف علی{{ع}} [[اجتماع]] کردند. حضرت به آنها فرمود: هر [[زمان]] من [[تکبیر]] گفتم (صدا به [[اللّه]] اکبر بلند کردم) شما نیز تکبیر گویید.
خط ۱۰۰: خط ۱۵۵:
آن مرد گفت: ای [[امیرمؤمنان]]! من یک نفر بیشتر نبودم و به [[راستی]] که کشتن او را خوش نداشتم و نمی‌خواستم او را بکشند. بدین ترتیب به [[قتل]] پدر آن [[جوان]] [[اقرار]] کرد. سپس آن حضرت یک یک آنها را نزد خود‌طلبید و همگی به قتل آن مرد و گرفتن [[اموال]] او اقرار کردند و آن مرد نخستین را نیز که به [[زندان]] انداخته بود‌طلبید و او نیز به قتل اقرار کرد و امیرمؤمنان{{ع}} اموال آن مرد را با دیه قتل و [[خون]] بهای وی از ایشان گرفت و به جوان پرداخت.
آن مرد گفت: ای [[امیرمؤمنان]]! من یک نفر بیشتر نبودم و به [[راستی]] که کشتن او را خوش نداشتم و نمی‌خواستم او را بکشند. بدین ترتیب به [[قتل]] پدر آن [[جوان]] [[اقرار]] کرد. سپس آن حضرت یک یک آنها را نزد خود‌طلبید و همگی به قتل آن مرد و گرفتن [[اموال]] او اقرار کردند و آن مرد نخستین را نیز که به [[زندان]] انداخته بود‌طلبید و او نیز به قتل اقرار کرد و امیرمؤمنان{{ع}} اموال آن مرد را با دیه قتل و [[خون]] بهای وی از ایشان گرفت و به جوان پرداخت.


[[شریح]] عرض کرد: ای امیرمؤمنان! [[قضاوت]] [[داود]] چگونه بود؟
[[شریح]] عرض کرد: ای امیرمؤمنان! [[قضاوت]] [[داوود]] چگونه بود؟
حضرت فرمودند: داود{{ع}} به جمعی از [[کودکان]] برخورد که مشغول [[بازی]] بودند و یکی را به نام «مات الدین» (یعنی [[دین]] و [[آیین]] مُرد) صدا می‌زدند. داود{{ع}} آن [[کودک]] را پیش خواند و فرمود: نامت چیست؟
حضرت فرمودند: داوود{{ع}} به جمعی از [[کودکان]] برخورد که مشغول [[بازی]] بودند و یکی را به نام «مات الدین» (یعنی [[دین]] و [[آیین]] مُرد) صدا می‌زدند. داوود{{ع}} آن [[کودک]] را پیش خواند و فرمود: نامت چیست؟
مات الدین.
مات الدین.
چه کسی تو را به این نام نامیده است؟
چه کسی تو را به این نام نامیده است؟
مادرم.
مادرم.
داود نزد مادرش آمد و پرسید: ای [[زن]]! نام این پسرت چیست؟
داوود نزد مادرش آمد و پرسید: ای [[زن]]! نام این پسرت چیست؟
مات الدین.
مات الدین.
به چه کسی این نام را روی این کودک گذاشته است؟
به چه کسی این نام را روی این کودک گذاشته است؟
خط ۱۱۳: خط ۱۶۸:
پدرش با جمعی به [[سفر]] رفت و در آن وقت من بر این کودک حامله بودم. پس از مدتی هم‌سفران شوهرم بازگشتند، ولی شوهرم همراه آنها نیامد و من از ایشان حال شوهرم را پرسیدم. آنها گفتند که او از [[دنیا]] رفت. پرسیدم که مالش چه شد؟ گفتند [[مالی]] نداشت. از آنها پرسیدم: آیا وصیتی نکرد؟
پدرش با جمعی به [[سفر]] رفت و در آن وقت من بر این کودک حامله بودم. پس از مدتی هم‌سفران شوهرم بازگشتند، ولی شوهرم همراه آنها نیامد و من از ایشان حال شوهرم را پرسیدم. آنها گفتند که او از [[دنیا]] رفت. پرسیدم که مالش چه شد؟ گفتند [[مالی]] نداشت. از آنها پرسیدم: آیا وصیتی نکرد؟
آنها گفتند: آری. گفت که همسرم حامله است، به او بگویید اگر دختر یا پسر زایید، نامش را مات الدین بگذار و من هم طبق [[وصیت]] شوهرم نام این پسر را مات الدین گذاشتم.
آنها گفتند: آری. گفت که همسرم حامله است، به او بگویید اگر دختر یا پسر زایید، نامش را مات الدین بگذار و من هم طبق [[وصیت]] شوهرم نام این پسر را مات الدین گذاشتم.
داود به آن زن فرمود: آنها را که با شوهرت به [[مسافرت]] رفتند می‌شناسی؟
داوود به آن زن فرمود: آنها را که با شوهرت به [[مسافرت]] رفتند می‌شناسی؟
زن گفت: آری. [[داود]] پرسید: زنده هستند یا مرده‌اند؟ [[زن]] گفت: زنده هستند. داود فرمود: مرا نزد آنها ببر. وقتی به نزد ایشان رفت یک یک آنها را از [[خانه]] هاشان بیرون آورد و چنان‌که اکنون دیدی از آنها [[اقرار]] گرفت (و معلوم شد که آنها پدر آن [[کودک]] را کشته و اموالش را برده‌اند) و سپس داود{{ع}} [[مال]] آن مرد را با [[خون]] بهای او از ایشان بازگرفت و به زن داد و فرمود: نام پسرت را عاش الدین بگذار، یعنی [[دین]] زنده شد<ref>تهذیب، ج۲، ص۹۶ و ۹۷.</ref>.
زن گفت: آری. [[داوود]] پرسید: زنده هستند یا مرده‌اند؟ [[زن]] گفت: زنده هستند. داوود فرمود: مرا نزد آنها ببر. وقتی به نزد ایشان رفت یک یک آنها را از [[خانه]] هاشان بیرون آورد و چنان‌که اکنون دیدی از آنها [[اقرار]] گرفت (و معلوم شد که آنها پدر آن [[کودک]] را کشته و اموالش را برده‌اند) و سپس داوود{{ع}} [[مال]] آن مرد را با [[خون]] بهای او از ایشان بازگرفت و به زن داد و فرمود: نام پسرت را عاش الدین بگذار، یعنی [[دین]] زنده شد<ref>تهذیب، ج۲، ص۹۶ و ۹۷.</ref>.


[[مجلسی]] در [[بحارالانوار]] از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] کرده که آن حضرت فرمود: روزی [[حضرت داود]]{{ع}} نشسته بود و [[جوانی]] ژولیده با ظاهری فقیرانه - که خیلی نزد آن حضرت می‌آمد - نیز در محضر آن حضرت حاضر بود. در این هنگام [[ملک الموت]] وارد شد و نگاه [[تندی]] به آن [[جوان]] کرد و بر وی [[خیره]] شد.
[[مجلسی]] در [[بحارالانوار]] از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] کرده که آن حضرت فرمود: روزی [[حضرت داوود]]{{ع}} نشسته بود و [[جوانی]] ژولیده با ظاهری فقیرانه - که خیلی نزد آن حضرت می‌آمد - نیز در محضر آن حضرت حاضر بود. در این هنگام [[ملک الموت]] وارد شد و نگاه [[تندی]] به آن [[جوان]] کرد و بر وی [[خیره]] شد.
حضرت داود به ملک الموت فرمود: به این جوان خیره شدی؟
حضرت داوود به ملک الموت فرمود: به این جوان خیره شدی؟
ملک الموت گفت: آری من مأمورم هفت [[روز]] دیگر [[جان]] این جوان را در همین جا بگیرم.
ملک الموت گفت: آری من مأمورم هفت [[روز]] دیگر [[جان]] این جوان را در همین جا بگیرم.
داود [[پیغمبر]]{{ع}} از این سخن، دلش به حال آن جوان سوخت و رو به او کرد و فرمود: ای جوان! زن گرفته‌ای؟
داوود [[پیغمبر]]{{ع}} از این سخن، دلش به حال آن جوان سوخت و رو به او کرد و فرمود: ای جوان! زن گرفته‌ای؟
پاسخ داد: نه، هنوز [[ازدواج]] نکرده‌ام.
پاسخ داد: نه، هنوز [[ازدواج]] نکرده‌ام.
داود به او فرمود: به نزد فلان [[مرد]]- که یکی از بزرگان [[بنی‌اسرائیل]] بود - برو و از طرف من به او بگو که داود به تو دستور داده که دخترت را به همسری من درآور و همین امشب نزد آن دختر می‌روی و [[خرج]] ازدواج تو نیز هر چه می‌شود بردار و همچنان نزد همسرت باش تا هفت روز دیگر و پس از هفت روز همین جا نزد من بیا.
داوود به او فرمود: به نزد فلان [[مرد]]- که یکی از بزرگان [[بنی‌اسرائیل]] بود - برو و از طرف من به او بگو که داوود به تو دستور داده که دخترت را به همسری من درآور و همین امشب نزد آن دختر می‌روی و [[خرج]] ازدواج تو نیز هر چه می‌شود بردار و همچنان نزد همسرت باش تا هفت روز دیگر و پس از هفت روز همین جا نزد من بیا.
جوان به دنبال [[مأموریت]] رفت و پیغام حضرت داود{{ع}} را به آن مرد [[بنی‌اسرائیلی]] رسانید و او نیز دخترش را به آن جوان داد و همان شب، [[عروسی]] انجام شد و جوان هفت روز نزد آن دختر ماند و پس از هفت [[روز]] نزد [[حضرت داود]] بازگشت.
جوان به دنبال [[مأموریت]] رفت و پیغام حضرت داوود{{ع}} را به آن مرد [[بنی‌اسرائیلی]] رسانید و او نیز دخترش را به آن جوان داد و همان شب، [[عروسی]] انجام شد و جوان هفت روز نزد آن دختر ماند و پس از هفت [[روز]] نزد [[حضرت داوود]] بازگشت.
[[داود]]{{ع}} از وی پرسید: وضع تو (در این چند [[روزه]]) چگونه بود؟
[[داوود]]{{ع}} از وی پرسید: وضع تو (در این چند [[روزه]]) چگونه بود؟
پاسخ داد: هیچ‌گاه در [[خوشی]] و نعمتی مانند این چند روز نبوده‌ام.
پاسخ داد: هیچ‌گاه در [[خوشی]] و نعمتی مانند این چند روز نبوده‌ام.
داود فرمود: اکنون بنشین.
داوود فرمود: اکنون بنشین.
[[جوان]] نشست، و داود [[چشم به راه]] آمدن [[ملک الموت]] بود تا طبق خبری که داده بود بیاید و [[جان]] این جوان را بگیرد. اما مدتی گذشت و ملک الموت نیامد، از این رو به جوان رو کرد و فرمود: به خانه‌ات بازگرد وروز هشتم دوباره به نزد من بیا.
[[جوان]] نشست، و داوود [[چشم به راه]] آمدن [[ملک الموت]] بود تا طبق خبری که داده بود بیاید و [[جان]] این جوان را بگیرد. اما مدتی گذشت و ملک الموت نیامد، از این رو به جوان رو کرد و فرمود: به خانه‌ات بازگرد وروز هشتم دوباره به نزد من بیا.
جوان رفت و پس از گذشت هشت روز دوباره به نزد داود{{ع}} بازگشت و هم چنان نشست و خبری از ملک الموت نشد. و همین طور هفته سوم تا این که ملک الموت به نزد داود آمد.
جوان رفت و پس از گذشت هشت روز دوباره به نزد داوود{{ع}} بازگشت و هم چنان نشست و خبری از ملک الموت نشد. و همین طور هفته سوم تا این که ملک الموت به نزد داوود آمد.
داود بدو فرمود: مگر تو نگفتی که من مأمورم تا هفت روز دیگر جان این جوان را بگیرم؟
داوود بدو فرمود: مگر تو نگفتی که من مأمورم تا هفت روز دیگر جان این جوان را بگیرم؟
پاسخ داد: آری.
پاسخ داد: آری.
فرمود: تاکنون سه هشت روز از آن وقت گذشته است؟
فرمود: تاکنون سه هشت روز از آن وقت گذشته است؟
ملک الموت گفت: ای داود! چون تو بر این جوان رحم کردی، [[خداوند]] نیز او را مورد مهر خویش قرار داد و سی سال بر عمرش افزود<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۸؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۰۵- ۲۰۶.</ref>.
ملک الموت گفت: ای داوود! چون تو بر این جوان رحم کردی، [[خداوند]] نیز او را مورد مهر خویش قرار داد و سی سال بر عمرش افزود<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۸؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۰۵- ۲۰۶.</ref>.


[[شیخ صدوق]] در کتاب اکمال و [[امالی]] به سندش از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که روزی داود{{ع}} از [[خانه]] بیرون رفت و [[زبور]] می‌خواند و چنان بود که هنگام زبور خواندن او، [[کوه]] و سنگ و پرنده و درنده‌ای نبود جز آن‌که با او هم صدا می‌شد. داود همچنان رفت تا به کوهی رسید که در آن کوه [[پیغمبری]] به نام [[حزقیل]] بود که [[خدا]] را [[عبادت]] می‌کرد.
[[شیخ صدوق]] در کتاب اکمال و [[امالی]] به سندش از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که روزی داوود{{ع}} از [[خانه]] بیرون رفت و [[زبور]] می‌خواند و چنان بود که هنگام زبور خواندن او، [[کوه]] و سنگ و پرنده و درنده‌ای نبود جز آن‌که با او هم صدا می‌شد. داوود همچنان رفت تا به کوهی رسید که در آن کوه [[پیغمبری]] به نام [[حزقیل]] بود که [[خدا]] را [[عبادت]] می‌کرد.
همین که حزقیل آواز کوه‌ها و درندگان و پرندگان را شنید، دانست که داود{{ع}} بدان جا آمده و با [[وحی الهی]] داود را به نزد خود برد. داود رو به او کرد و فرمود: آیا تاکنون قصد گناهی کرده‌ای؟
همین که حزقیل آواز کوه‌ها و درندگان و پرندگان را شنید، دانست که داوود{{ع}} بدان جا آمده و با [[وحی الهی]] داوود را به نزد خود برد. داوود رو به او کرد و فرمود: آیا تاکنون قصد گناهی کرده‌ای؟
نه.
نه.
آیا تاکنون از این عبادتی که برای خدا می‌کنی حالت [[خودپسندی]] تو را گرفته است؟
آیا تاکنون از این عبادتی که برای خدا می‌کنی حالت [[خودپسندی]] تو را گرفته است؟
خط ۱۴۳: خط ۱۹۸:


داخل این [[غار]] می‌شوم و بدان چه در آن است [[پند]] می‌گیرم.
داخل این [[غار]] می‌شوم و بدان چه در آن است [[پند]] می‌گیرم.
[[داود]] برخاسته و به درون آن غار رفت و در آنجا تختی از آهن دید که روی آن جمجمه‌ای پوسیده و استخوان‌هایی قرار داشت و در آنجا لوحی از آهن دید که در آن نوشته بود: من اوری شلم هستم که هزار سال [[سلطنت]] کردم و هزار [[شهر]] ساختم و از هزار دختر بکارت گرفتم، اما سرانجام من این است که [[خاک]] بسترم شده و سنگ سخت بالشم گردیده و مار و مورها همسایه‌ام می‌باشند تا هر کس حال مرا می‌بیند به دنیا [[مغرور]] نگردد.
[[داوود]] برخاسته و به درون آن غار رفت و در آنجا تختی از آهن دید که روی آن جمجمه‌ای پوسیده و استخوان‌هایی قرار داشت و در آنجا لوحی از آهن دید که در آن نوشته بود: من اوری شلم هستم که هزار سال [[سلطنت]] کردم و هزار [[شهر]] ساختم و از هزار دختر بکارت گرفتم، اما سرانجام من این است که [[خاک]] بسترم شده و سنگ سخت بالشم گردیده و مار و مورها همسایه‌ام می‌باشند تا هر کس حال مرا می‌بیند به دنیا [[مغرور]] نگردد.


[[ورام ابن ابی فراس]] در کتاب [[تنبیه الخواطر (کتاب)|تنبیه الخواطر]] (معروف به مجموعه ورام) در [[حدیث]] مرفوعی از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که داود [[پیغمبر]] به درگاه [[خدا]] عرض کرد: پروردگارا! هم‌نشین مرا در [[بهشت]] به من معرفی کن. [[خدای تعالی]] بدو [[وحی]] کرد که او «[[متی]]»، پدر [[یونس]] است. داود از [[خداوند]] [[اجازه]] گرفت که به [[دیدار]] او برود و خدا اجازه داد. پس به [[اتفاق]] سلیمان فرزندش، به جای‌گاه متی رفتند و [[خانه]] او را - که خانه‌ای حصیری بود - پیدا کردند. وقتی سراغش را گرفتند، به آن دو گفته شد که او در بازار است. چون به بازار آمدند و پرسیدند، [[مردم]] گفتند که او را باید میان خارکنان پیدا کنید. هنگامی که به نزد خارکنان رفتند، گروهی از مردم گفتند: ما نیز در [[انتظار]] آمدن او هستیم و هم اکنون خواهد آمد.
[[ورام ابن ابی فراس]] در کتاب [[تنبیه الخواطر (کتاب)|تنبیه الخواطر]] (معروف به مجموعه ورام) در [[حدیث]] مرفوعی از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که داوود [[پیغمبر]] به درگاه [[خدا]] عرض کرد: پروردگارا! هم‌نشین مرا در [[بهشت]] به من معرفی کن. [[خدای تعالی]] بدو [[وحی]] کرد که او «[[متی]]»، پدر [[یونس]] است. داوود از [[خداوند]] [[اجازه]] گرفت که به [[دیدار]] او برود و خدا اجازه داد. پس به [[اتفاق]] سلیمان فرزندش، به جای‌گاه متی رفتند و [[خانه]] او را - که خانه‌ای حصیری بود - پیدا کردند. وقتی سراغش را گرفتند، به آن دو گفته شد که او در بازار است. چون به بازار آمدند و پرسیدند، [[مردم]] گفتند که او را باید میان خارکنان پیدا کنید. هنگامی که به نزد خارکنان رفتند، گروهی از مردم گفتند: ما نیز در [[انتظار]] آمدن او هستیم و هم اکنون خواهد آمد.
داود و سلیمان در آنجا به انتظار آمدن متی نشستند و ناگاه او را دیدند که از دور می‌آید و پشته‌ای از هیزم بر سر دارد. مردم که او را دیدند برخاسته و پشته هیزم را از سر او بر گرفتند. متی [[حمد]] خدای را به جای آورد و سپس گفت: کیست که [[پاکی]] را به پاکی خریداری کند؟ یکی برخاست و قیمتی برای آن پشته هیزم گذاشت و خواست بخرد که دیگری جلو رفت و مقداری بر آن مبلغ افزود تا سرانجام به یکی از آنها فروخت.
داوود و سلیمان در آنجا به انتظار آمدن متی نشستند و ناگاه او را دیدند که از دور می‌آید و پشته‌ای از هیزم بر سر دارد. مردم که او را دیدند برخاسته و پشته هیزم را از سر او بر گرفتند. متی [[حمد]] خدای را به جای آورد و سپس گفت: کیست که [[پاکی]] را به پاکی خریداری کند؟ یکی برخاست و قیمتی برای آن پشته هیزم گذاشت و خواست بخرد که دیگری جلو رفت و مقداری بر آن مبلغ افزود تا سرانجام به یکی از آنها فروخت.
در این هنگام [[داود]] و سلیمان جلو رفتند و بر وی [[سلام]] کردند. [[متی]] گفت: بیایید تا به [[خانه]] برویم، و مقداری گندم خرید و به خانه آورد و آن را آرد کرد و سپس در ظرفی که از تنه درخت خرما ساخته شده بود خمیر کرد. آن‌گاه آتشی روشن کرد و آن خمیر را در ظرفی نهاده روی [[آتش]] گذاشت و سپس به نزد داود و سلیمان آمد و به گفت‌وگوی با آن دو مشغول شد.
در این هنگام [[داوود]] و سلیمان جلو رفتند و بر وی [[سلام]] کردند. [[متی]] گفت: بیایید تا به [[خانه]] برویم، و مقداری گندم خرید و به خانه آورد و آن را آرد کرد و سپس در ظرفی که از تنه درخت خرما ساخته شده بود خمیر کرد. آن‌گاه آتشی روشن کرد و آن خمیر را در ظرفی نهاده روی [[آتش]] گذاشت و سپس به نزد داوود و سلیمان آمد و به گفت‌وگوی با آن دو مشغول شد.


آن‌گاه برخاست و دید که خمیر شپخته شد، پس آن نان را برداشته و در همان ظرف چوبی که از تنه درخت خرما بود گذاشت و وسط آن نان را باز کرد و مقداری نمک روی آن ریخت. سپس ظرفی از آب نیز در کنار خود گذاشت و لقمه‌ای از آن نان را بر گرفت و چون به طرف دهان آورد {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ}} گفت و چون آن را فرو داد {{متن قرآن|الْحَمْدُ لِلَّهِ}} گفت و هر لقمه‌ای که بر می‌داشت، همین کار را می‌کرد. آن‌گاه ظرف آب را بر گرفت و {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ}} گفت و مقداری نوشید و سپس {{متن قرآن|الْحَمْدُ لِلَّهِ}} گفت. سپس به دنبال آن گفت: «پروردگارا! کیست که او را همانند من [[نعمت]] داده باشی و چون من مورد [[عنایت]] و [[رحمت]] خود قرارش داده باشی؟ [[چشم]] و گوش و بدنم را سالم کردی و نیرو به من دادی تا به سراغ خاری و درختی که آن را غرس نکرده و آبیاری‌اش نکرده و [[رنج]] [[نگهبانی]] آن را نکشیده بودم رفتم. آن‌گاه کسی را برایم فرستادی که آن را از من خریداری کند و من از [[پول]] آن گندمی که خود نکاشته بودم، خریداری نمودم و [[آتش]] را مسخر من کردی تا آن را پختم و به من اشتهایی دادی که آن را بخورم و نیرو بگیرم تا [[فرمان‌برداری]] تو را انجام دهم. ای [[خدا]]! [[سپاس]] و [[حمد]] مخصوص توست.».. این سخنان را گفته و گریست.
آن‌گاه برخاست و دید که خمیر شپخته شد، پس آن نان را برداشته و در همان ظرف چوبی که از تنه درخت خرما بود گذاشت و وسط آن نان را باز کرد و مقداری نمک روی آن ریخت. سپس ظرفی از آب نیز در کنار خود گذاشت و لقمه‌ای از آن نان را بر گرفت و چون به طرف دهان آورد {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ}} گفت و چون آن را فرو داد {{متن قرآن|الْحَمْدُ لِلَّهِ}} گفت و هر لقمه‌ای که بر می‌داشت، همین کار را می‌کرد. آن‌گاه ظرف آب را بر گرفت و {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ}} گفت و مقداری نوشید و سپس {{متن قرآن|الْحَمْدُ لِلَّهِ}} گفت. سپس به دنبال آن گفت: «پروردگارا! کیست که او را همانند من [[نعمت]] داده باشی و چون من مورد [[عنایت]] و [[رحمت]] خود قرارش داده باشی؟ [[چشم]] و گوش و بدنم را سالم کردی و نیرو به من دادی تا به سراغ خاری و درختی که آن را غرس نکرده و آبیاری‌اش نکرده و [[رنج]] [[نگهبانی]] آن را نکشیده بودم رفتم. آن‌گاه کسی را برایم فرستادی که آن را از من خریداری کند و من از [[پول]] آن گندمی که خود نکاشته بودم، خریداری نمودم و [[آتش]] را مسخر من کردی تا آن را پختم و به من اشتهایی دادی که آن را بخورم و نیرو بگیرم تا [[فرمان‌برداری]] تو را انجام دهم. ای [[خدا]]! [[سپاس]] و [[حمد]] مخصوص توست.».. این سخنان را گفته و گریست.
[[داود]] که آن منظره را دید رو به سلیمان کرد و گفت: ای فرزند! برخیز که من هرگز بنده‌ای سپاس‌گزارتر برای خدا از این مرد ندیده‌ام<ref>تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۸ و ۱۹.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۱۰.</ref>
[[داوود]] که آن منظره را دید رو به سلیمان کرد و گفت: ای فرزند! برخیز که من هرگز بنده‌ای سپاس‌گزارتر برای خدا از این مرد ندیده‌ام<ref>تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۸ و ۱۹.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۱۰.</ref>
 
==[[حکمت]] [[داوود]]==
در [[قرآن کریم]] [[خدای تعالی]] در [[سوره نساء]] و [[سوره]] [[بنی‌اسرائیل]] فرموده است: «ما به داوود [[زبور]] را دادیم»<ref>{{متن قرآن|إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا}} «ما به تو همان‌گونه وحی فرستادیم که به نوح و پیامبران پس از وی، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم و به داوود زبور دادیم» سوره نساء، آیه ۱۶۳؛ {{متن قرآن|وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا}} «و پروردگار تو به هر کس که در آسمان‌ها و زمین است داناتر است و بی‌گمان ما برخی از پیامبران را بر برخی (دیگر) برتری بخشیدیم و به داوود، زبور دادیم» سوره اسراء، آیه ۵۵.</ref>. و در [[سوره انبیاء]] فرموده است: «وما در زبور پس از ذکر ([[تورات]]) نوشتیم که [[زمین]] را [[بندگان]] [[صالح]] و [[شایسته]] من [[وارث]] خواهند شد»<ref>{{متن قرآن|وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ}} «و در زبور پس از تورات نگاشته‌ایم که بی‌گمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.</ref>.
زبوری که اکنون در دست است، مشتمل بر صد و پنجاه [[مزمور]] است که مزمور اول آن این‌گونه است: «خوشا به حال کسی که به [[مشورت]] شریران نرود و به راه [[گناه‌کاران]] نایستد و در مجلس [[استهزاء]] کنندگان ننشیند، بلکه [[رغبت]] او در [[شریعت]] [[خداوند]] است و [[روز]] و شب در شریعت او [[تفکر]] می‌کند، پس مثل درختی نشانده نزد نهرهای آب خواهد بود که میوه خود را در موسمش می‌دهد. برگش پژمرده نمی‌گردد و هر آن چه می‌کند [[نیک]] انجام خواهد داد. شریران چنین نیستند، بلکه مثل کاه هستند که باد آن را پراکنده می‌کند، پس شریران در [[داوری]] نخواهند ایستاد و نه [[گناه‌کاران]] در [[جماعت]] عادلان؛ زیرا [[خداوند]] طریق عادلان را می‌داند، ولی طریق گناه‌کاران هلاک خواهد شد».
این صد و پنجاه [[مزمور]] به پنج کتاب تقسیم می‌گردد و چنان که گفته‌اند، هفتاد و سه مزمور آن را به [[داوود]] نسبت می‌دهند و بقیه به اشخاص دیگر یا به نویسندگان نامعلوم منسوب است و مزمور ۷۲ و ۱۲۷ آن به نام مزمور سلیمان نامیده شده است.
به طور کلی شکی نیست که قسمتی از [[زبور]] فعلی، صدها سال پس از داوود تنظیم شده مانند مزمور ۱۳۷ که با این جمله آغاز می‌شود «نزد شهرهای [[بابل]] آنجا نشستیم.».. و معلوم است این قسمت پس از [[اسارت]] [[بنی‌اسرائیل]] و [[تبعید]] ایشان به بابل در [[حمله]] [[بخت النصر]] نوشته شده است و نیز شکی نیست که دست [[تحریف]] در آن راه یافته و تحریف کنندگان، نسبت‌های ناروایی به [[انبیای الهی]] داده و در زبور وارد کرده‌اند.
 
طبق [[روایات]] ما، سخنان حکمت‌آمیز دیگری نیز به [[حضرت داوود]] [[وحی]] شد یا از آن حضرت [[روایت]] شده است که ما قسمتی از آنها را از روی روایات گلچین کرده و برای شما [[ترجمه]] می‌کنیم و شاید با مراجعه و تتبع، مضامین این روایات را در زبور فعلی نیز بیابید:
# [[شیخ صدوق]] در [[امالی]] و [[عیون]] و [[معانی الاخبار]] از [[امام صادق]]{{ع}} روایت کرده است که [[خدای عزوجل]] به داوود وحی کرد:گاهی بنده‌ای از [[بندگان]] من [[حسنه]] (و عمل خیری) نزد من می‌آورد که به همان حسنه، [[بهشت]] خود را بر وی [[مباح]] می‌کنم. داوود عرض کرد: پروردگارا! آن حسنه چیست؟ فرمود: در [[دل]] [[بنده]] [[مؤمن]] من [[خوشی]] وسروری وارد کند، اگر چه با دادن یک دانه خرما باشد. داوود عرض کرد: برای کسی که تو را بشناسد، [[شایسته]] و سزاوار است که امیدش را از تو قطع نکند<ref>معانی الاخبار، ص۱۰۶؛ عیون الاخبار، ص۱۷۴.</ref>.
# [[حمیری]] در [[قرب الاسناد]] به سند خود از [[امام باقر]]{{ع}} روایت کرده که آن حضرت فرمود: [[حضرت داوود]] به فرزندش سلیمان گفت که پسرم! از [[خنده زیاد]] بپرهیز؛ زیرا [[خنده]] بسیار [[بنده خدا]] را در [[روز قیامت]] حقیر و [[پست]] می‌سازد. فرزندم! دهانت را جز از سخن خیر ببند؛ زیرا یک بار [[پشیمانی]] از سخن نگفتن، بهتر است از چندین بار پشیمانی برای سخنانی بسیار. فرزندم! اگر [[ارزش]] [[سخن گفتن]] [[نقره]] باشد، ارزش [[سکوت]] طلاست<ref>قرب الاسناد، ص۳۳.</ref>.
# [[شیخ طوسی]] در مجالس از [[رسول خدا]]{{صل}} [[روایت]] کرده که [[خدای تبارک و تعالی]] به [[داوود]] [[وحی]] فرمود: ای داوود! به [[راستی]] که [[بنده]] من [[کار خیر]] و حسنه‌ای در روز قیامت پیش من آرد که من به خاطر آن عمل او را در [[بهشت]] [[حکومت]] دهم. داوود عرض کرد: پروردگارا! این چگونه بنده‌ای است که کار خیری پیش تو آورد و به خاطر آن در بهشت حاکمش گردانی؟ فرمود: بندۀ مؤمنی که [[کوشش]] در برآوردن [[حاجت]] [[برادر]] مسلمانش کند و [[دوست]] داشته باشد (و بخواهد) که آن حاجت بر آورده شود، خواه حاجتش برآورده شود و خواه برآورده نشود<ref>امالی، ص۳۲۸.</ref>.
#از [[قصص]] الانبیاء راوندی در [[حدیث]] مرفوعی روایت شده که [[خدای تعالی]] به داوود وحی کرد: ای داوود! مرا در [[روزگار]] فراخی و [[خوشی]] یاد کن تا من هم در وقت [[سختی]] و [[گرفتاری]] دعایت را [[مستجاب]] کنم<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۷؛ قصص الانبیاء، ص۱۹۸ و ۱۹۹.</ref>.
# [[کلینی]] از [[امام صادق]]{{ع}} روایت کرده که در [[حکمت]] [[آل داوود]] است که فرمود: شخص [[عاقل]] (و [[خردمند]]) باید آشنای به زبان خود باشد و دنبال کار خود را گیرد و [[حافظ]] و نگهدار زبانش باشد<ref>اصول کافی، ج۲، ص۱۱۶.</ref>.
#در حدیث دیگری از آن حضرت روایت کرده‌اند، از جمله سخنانی که خدای تعالی به داوود وحی کرد، آن بود که بدو فرمود: ای داوود! هم چنان که نزدیک‌ترین [[مردم]] به [[خدا]] فروتنان هستند، دورترین مردم از خدا نیز [[متکبران]] می‌باشند<ref>اصول کافی، ج۲، ص۱۲۳.</ref>.
# [[ورام بن ایی فراس]] در [[تنبیه]] الخواطر روایت کرده که در [[حکمت]] [[آل داوود]] نوشته شده است: بر شخص [[عاقل]] و [[خردمند]] لازم است که از چهار [[ساعت]] [[غافل]] نباشد، ساعتی که در آن با [[پروردگار]] خود [[مناجات]] کند و ساعتی که در آن به حساب خود برسد و ساعتی که به نزد [[برادران]] خود برود و آنها از روی [[صدق]] و [[راستی]] او را به عیب‌هایش واقف سازند و ساعتی که نفس خود را برای لذت‌های [[مشروع]] و [[پسندیده]] [[آزاد]] بگذارد؛ زیرا این ساعت کمک آن ساعت‌های دیگر است<ref>تنبیه الخواطر، ج۲، ص۲۲.</ref>.
# [[ابن فهد حلی]] در [[عدة الداعی (کتاب)|عدة الداعی]] فرموده که از کلماتی که [[خداوند]] به [[داوود]] [[وحی]] فرمود، این بود: ای داوود! من پنج چیز را در پنج چیز نهاده‌ام و [[مردم]] آن را در پنج چیز دیگر می‌طلبند و نمی‌یابند. من [[علم]] را در [[گرسنگی]] و [[کوشش]] نهاده‌ام، ولی مردم آن را در سیری و [[راحتی]] می‌طلبند و نمی‌یابند. من [[عزت]] را در [[اطاعت]] و [[فرمان‌برداری]] خود نهاده‌ام و مردم آن را در [[خدمت]] [[سلاطین]] می‌یابند و بدان نمی‌رسند. من [[ثروت]] و [[غنا]] را در [[قناعت]] نهاده‌ام و آنها در زیادی [[مال]] می‌جویند و نمی‌یابند، و من راحتی را در [[بهشت]] نهاده‌ام و اینان در [[دنیا]] می‌جویند و نمی‌یابند<ref>عدة الداعی، ص۲۲ و ۲۳.</ref>.
#و نیز فرموده است: در [[زبور داوود]] آمده است که ای فرزند [[آدم]]! از من درخواست (چیزی) می‌کنی و من طبق [[علمی]] که درباره نفع و [[سود]] تو دارم، آن را از تو باز می‌دارم (و به خاطر [[مصلحت]] تو حاجتت را روا نمی‌کنم) سپس تو [[اصرار]] می‌کنی تا من آن را به تو می‌دهم و تو در راه [[معصیت]] و [[نافرمانی]] من از آن کمک می‌گیری<ref>عدة الداعی، ص۲۲ و ۲۳.</ref>.
# [[کلینی]] در کافی از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که [[خدای عزوجل]] به داوود فرمود: ای داوود! [[گناه‌کاران]] را مژده ده و صدیقان را بترسان و بیمشان ده. داوود عرض کرد: چگونه گناه‌کاران را مژده دهم و صدیقان را بترسانم؟ فرمود: [[گناه‌کاران]] را مژده ده که من [[توبه]] را می‌پذیرم و از [[گناه]] می‌گذرم و صدیقان را [[بیم]] ده که در عمل‌های خود دچار [[عجب]] و [[خودبینی]] نشوند؛ زیرا هیچ بنده‌ای نیست که من او را به پای حساب آورم جز آن‌که هلاک گردد<ref>اصول کافی، ج۱۲، ص۳۱۴.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۱۸.</ref>


== سیره ==
== سیره ==
خط ۱۵۷: خط ۲۳۰:
== مخالفان و دشمنان ==
== مخالفان و دشمنان ==
== رحلت و محل دفن ==
== رحلت و محل دفن ==
[[صدوق]] از [[امام صادق]]{{ع}} از پدرانش از [[رسول خدا]]{{صل}} [[روایت]] کرده که فرمود: [[داود]] صد سال تمام [[عمر]] کرد که چهل سال آن دوران [[سلطنت]] او بود<ref>اکمال الدین، ص۲۸۹؛ کامل التواریخ، ج۱، ص۷۶ – ۷۸.</ref>.
[[صدوق]] از [[امام صادق]]{{ع}} از پدرانش از [[رسول خدا]]{{صل}} [[روایت]] کرده که فرمود: [[داوود]] صد سال تمام [[عمر]] کرد که چهل سال آن دوران [[سلطنت]] او بود<ref>اکمال الدین، ص۲۸۹؛ کامل التواریخ، ج۱، ص۷۶ – ۷۸.</ref>.
نظیر همین گفتار را [[ابن اثیر]] در کامل التواریخ نقل کرده و گفته است: هنگامی که داود از [[دنیا]] رفت، عمر آن حضرت ۱۰۰ سال و مدت سلطنتش ۴۰ سال بود و این مطلب در روایت صحیحی از رسول خدا{{صل}} نقل شده است.
نظیر همین گفتار را [[ابن اثیر]] در کامل التواریخ نقل کرده و گفته است: هنگامی که داوود از [[دنیا]] رفت، عمر آن حضرت ۱۰۰ سال و مدت سلطنتش ۴۰ سال بود و این مطلب در روایت صحیحی از رسول خدا{{صل}} نقل شده است.
هنگامی که [[مرگ]] آن حضرت فرا رسید، سلیمان فرزندش را به [[جانشینی]] خویش [[منصوب]] کرد و وصیت‌های خود را به وی نمود و از دنیا رفت و [[بنی‌اسرائیل]] جنازه آن حضرت را در [[بیت‌المقدس]] در [[قریه]] داود به [[خاک]] سپردند.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۱۷.</ref>
هنگامی که [[مرگ]] آن حضرت فرا رسید، سلیمان فرزندش را به [[جانشینی]] خویش [[منصوب]] کرد و وصیت‌های خود را به وی نمود و از دنیا رفت و [[بنی‌اسرائیل]] جنازه آن حضرت را در [[بیت‌المقدس]] در [[قریه]] داوود به [[خاک]] سپردند.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۱۷.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
خط ۱۷۱: خط ۲۴۴:
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید جمال‌الدین دین‌پرور|دین‌پرور، سیدجمال‌الدین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه''']]
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید جمال‌الدین دین‌پرور|دین‌پرور، سیدجمال‌الدین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه''']]
# [[پرونده:13681351.jpg|22px]] [[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|'''تاریخ انبیاء''']]
# [[پرونده:13681351.jpg|22px]] [[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|'''تاریخ انبیاء''']]
# [[پرونده:1100842.jpg|22px]] [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|'''قصه‌های قرآن''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۱۷۸: خط ۲۵۲:
{{نبوت شناسی}}
{{نبوت شناسی}}


[[رده:پیامبران]]
[[رده:پیامبران بنی‌اسرائیل]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۵۱

مقدمه

حضرت داوود (ع) در حدود سال ۱۰۳۳ قبل از میلاد در بیت‌اللحم تولد یافت. او از پیامبران بزرگ بنی‌اسرائیل به‌شمار می‌رود که خداوند به او شوکت و پادشاهی بخشیده بود. داوود (ع) با عمالقه جنگید و جالوت را که از جنود شیطان بود نابود کرد. سپس به بیت‌المقدس رفت و با اهالی فلسطین که دشمنی دیرینه با بنی‌اسرائیل داشتند به نبرد برخاست و بر آنان پیروز شد.

داوود (ع) بنیان‌گذار مسجد الاقصی است. او با این که در مقام پادشاهی قرار داشت، اما از راه زره‌بافی روزگار می‌گذراند و دریافتی از بیت‌المال نداشت. او در میان مردم به عدالت حکومت کرد. کتاب آسمانی او را مزامیر یا زبور نام نهاده‌اند. داوود صوتی زیبا و دل‌انگیز داشت.

داوود (ع) چهل سال به امر پیامبری و ترویج دین موسی (ع) پرداخت و چون به سن کهولت رسید، سلطنت و نبوت به فرزندش سلیمان (ع) منتقل شد. وی سرانجام در بیت المقدس وفات یافت.

قرآن کریم در فرازهایی از داوود یاد می‌کند: ﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا[۱]،﴿ فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاء وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ[۲]، ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ [۳].

امام علی (ع) نیز در حکمتی از داوود (ع) یاد می‌کند: و از نَوف بِکالی روایت است که شبی امیرالمؤمنین (ع) را دیدم از بستر خود برون آمده بود و نگاهی به ستارگان انداخت و فرمود: نوف خفته‌ای یا دیده‌ات باز است، گفتم دیده‌ام باز است، فرمود:] نوف، خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند. آنان مردمی هستند که زمین را گستردنی خود گرفته‌اند و خاک آن را بستر و آب آن را طیب. قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان. چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‌اند – و نگاهی بدان نینداخته. نوف، داوود (ع) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتی است که بنده‌ای در آن دعا نکند جز اینکه از او پذیرفته شود، مگر آن‌که باج ستاند، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند، یا خدمت‌گزار داروغه باشد، یا عرطبه –طنبور- نوازد، یا دارنده کوبه باشد[۴].[۵]

ولادت و نیاکان

پدر و مادر

نام و نسب

کنیه‌ها و القاب

خاندان و فرزندان

آل داوود

شمایل و صفات ظاهری

صفات و ویژگی‌های شخصیتی

قوم و محل سکونت

قوم داوود

سرگذشت تاریخی

در میان سربازان طالوت سه برادر بودند که پدر پیری به نام ایشا داشتند و برادر کوچکی هم به نام دارد. ایشا آن سه پسر را به همراه لشکریان طالوت به جنگ فرستاد، ولی برادر کوچکشان داوود را برای چرانیدن گوسفندان و رفع احتیاجات خود نگه داشت؛ زیرا او کار آزموده برای جنگ نبود و ایشا فکر می‌کرد که داوود دارای قدرت و نیروی کافی نیست که بتواند با لشکریان جالوت بجنگد. بعد از مدتی که ایشا دید جنگ طولانی و دشوار شده و کار لشکریان طالوت سخت گردیده است، داوود را خواست و بدو گفت: قدری خوراکی و غذا برای برادران خود ببر و در ضمن از اوضاع میدان جنگ اطلاع تازه‌ای برای من بیاور. داوود فلاخن خود را که معمولاً هنگام چرانیدن گوسفندان همراه بر می‌داشت تا جانوران را بدان دور کند و گوسفندان را به وسیله آن رام خویش گرداند، با خود برداشت و غذای برادران را گرفته به میدان جنگ آمد. در راه که می‌رفت، چند سنگ نیز از زمین برداشت و با خود برد[۶].

همین که وارد میدان شد، از سربازان طالوت شنید که از دلاوری و شجاعت جالوت سخن می‌گفتند و کار او را بزرگ می‌شمردند. داوود به آنها گفت: چرا از هیبت جالوت ترسیده و کار او را بزرگ می‌شمارید؟ به خدا اگر من او را ببینم، به قتلش خواهم رساند. سربازان سخن او را به گوش طالوت رساندند و طالوت او را خواست و از وی پرسید: نیروی تو چیست و چگونه خود را آزموده‌ای؟ داوود گفت: نیروی من چنان است که گاهی شیر درنده به گوسفندانم حمله کرده و گوسفندی را بر گرفته و من به تعقیب شیر رفته و سرش را گرفته‌ام و با دست‌های خود فک بالا و پایین او را از هم شکافته و گوسفند را از دهانش بیرون کشیده‌ام. پیش از آن نیز خدای تعالی به طالوت وحی کرده بود که قاتل جالوت کسی است که وقتی زره تو را بر تن کند، به قامتش راست آید. در این وقت طالوت زره خود را خواست و بر تن داوود پوشاند و دید که زره بر تن او راست آمد. این جریان سبب شگفتی طالوت و حاضران گردید و گفت: امید است خدای تعالی به دست این جوان جالوت را بکشد و نابودگرداند. چون روز دیگر شد و دو لشکر برابر هم قرار گرفتند، داوود گفت که جالوت را به من نشان دهید و چون او را به داوود نشان دادند، سنگی در فلاخن گذاشت و پیشانی او را هدف گرفته و سنگ را به سمت او پرتاب کرد. آن سنگ سر جالوت را از هم بشکافت، پس سنگ دوم و سوم را نیز رها کرد و جالوت را سرنگون ساخت و لشکریانش را در هم شکست. این موضوع سبب شد که نام داوود بر سر زبان‌ها بیفتد و اندک اندک عظمتی پیدا کند و بنی‌اسرائیل وی را به فرمان روایی خود انتخاب کنند و خدای تعالی نیز او را به نبوت خویش برگزید. در تواریخ و روایات اهل سنت آمده است که طالوت دختر خود را بدو داد[۷] و پس از آن به داوود حسد برد و در صدد قتل وی برآمد، ولی خدای تعالی او را حفظ کرد. ولی این روایات قابل اعتماد نبوده و ساحت طالوت که خداوند او را به علم و حکمت ستوده و فرمان روایی بنی‌اسرائیل را به وی عنایت فرموده، مبرای از این سخنان است. به همین سبب ما آن قسمت از سرگذشت طالوت را که نجار و دیگران نقل کرده‌اند، بیان نکرده و این فصل را به همین جا خاتمه می‌دهیم.[۸]

آزمون بزرگ داوود

آزمون بزرگ داوود![۹] قرآن ماجرائی را که در یک دادرسی برای داوود پیش آمد شرح می‌دهد: نخست خطاب به پیامبر اسلام(ص) کرده می‌گوید: «آیا داستان شاکیانی که از دیوار محراب داوود بالا رفتند به تو رسیده است»؟![۱۰] با اینکه «داوود» محافظین و مراقبین فراوانی در اطراف خود داشت، طرفین نزاع از غیر راه معمولی از دیوار محراب و قصر او بالا رفتند، و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند، چنانکه قرآن در ادامه این بحث می‌گوید: «ناگهان آنها بر داوود وارد شدند (بی‌آنکه اجازه‌ای گرفته باشند و یا اطلاع قبلی بدهند) لذا داوود از مشاهدۀ آنها وحشت کرد»[۱۱] زیرا فکر می‌کرد قصد سوئی دربارۀ او دارند. اما آنها به زودی وحشت او را از بین بردند و «گفتند: نترس، دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده»[۱۲] و برای دادرسی نزد تو آمدیم. مسلماً نگرانی و وحشت دارد در اینجا کم شد، ولی شاید این سؤال هنوز برای او باقی بود که بسیار خوب شما قصد سوئی ندارید، و هدفتان شکایت نزد قاضی است، ولی آمدن از این راه غیر معمول برای چه منظوری بود؟ اما آنها مجال زیادی به داوود ندادند و یکی برای طرح شکایت پیشقدم شد و گفت «این برادر من است، نود و نه میش دارد، و من یکی بیش ندارم ولی او اصرار دارد که این یکی را هم به من واگذار!، او از نظر سخن بر من غلبه کرده و از من گویاتر است»[۱۳]. در اینجا داوود پیش از آنکه گفتار طرف مقابل را بشنود رو به شاکی کرد و «گفت: مسلماً او با درخواست یک میش تو برای افزودن آن به میش‌هایش بر تو ستم روا داشته!»[۱۴]. به هر حال چنین به نظر می‌رسد که طرفین نزاع با شنیدن این سخن قانع شدند، و مجلس داوود را ترک گفتند. ولی داوود در اینجا در فکر فرو رفت و با این که می‌دانست قضاوت عادلانه‌ای کرده چه اینکه اگر طرف دعوا ادعای شاکی را قبول نداشت حتماً اعتراض می‌کرد، سکوت او بهترین دلیل بر این بوده که مسأله همان است که شاکی مطرح کرده، ولی با این حال آداب مجلس قضا ایجاب می‌کند که دارد در گفتار خود عجله نمی‌کرد، بلکه از طرف مقابل شخصاً سؤال می‌نمود سپس داوری می‌کرد؛ لذا از این کار خود سخت پشیمان شد «و دانست که ما او را با این جریان آزموده‌ایم». در مقام استغفار بر آمد «و از درگاه پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد»[۱۵]. به هر حال خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او را در این ترک اولی بخشید چنانکه قرآن می‌گوید: «ما این عمل را بر او بخشیدیم و او نزد ما دارای مقام والا و آیندۀ نیک است»[۱۶].

آنچه از قرآن مجید استفاده می‌شود بیش از این نیست که افرادی به عنوان دادخواهی از محراب داوود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند، او نخست وحشت کرد، سپس به شکایت شاکی گوش فرا داد که یکی از آن دو نود و نه گوسفند ماده داشته و دیگری فقط یک گوسفند، در حالی که صاحب نود و نه گوسفند از برادرش تقاضا داشته که یکی را هم به او واگذار کند، او حق را به شاکی داد، و این تقاضا را ظلم و تعدی خواند، سپس از کار خود پشیمان گشت، و از خداوند تقاضای عفو کرد و خدا او را بخشید. منتهی در اینجا دو تعبیر قابل دقت است: یکی مسأله «آزمایش» و دیگری مسئله «استغفار و توبه». قرآن در این دو قسمت روی نقطۀ مشخصی انگشت نگذاشته، اما با توجه به قرائن موجود در قرآن و روایات اسلامی داوود اطلاعات و مهارت فراوانی در امر قضا داشت، و خدا می‌خواست او را آزمایش کند؛ لذا یک چنین شرائط غیر عادی (وارد شدن بر داوود از طریق غیر معمول از بالای محراب) برای او پیش آورد، او گرفتار دستپاچگی و عجله شد، و پیش از آنکه از طرف مقابل توضیحی بخواهد داوری کرد، هر چند داوری عادلانه بود. گرچه او به زودی متوجه لغزش خود شد، و پیش از گذشتن وقت جبران نمود، ولی هر چه بود کاری از او سر زد که شایستۀ مقام والای نبوت نبود؛ لذا از این «ترک اولی» استغفار کرد، خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد. گواه بر این سخن علاوه بر آنچه گذشت کلام الهی است که بلافاصله بعد از این ماجرا به داوود خطاب می‌کند که ما تو را جانشین خود در روی زمین قرار دادیم؛ لذا از روی حق و عدالت در میان مردم داوری کن و از هوا و هوس پیروی منما. این تعبیر نشان می‌دهد که لغزش دارد در طرز قضاوت و داوری بوده است. به این ترتیب در چیزی که مخالف شأن و مقام این پیامبر بزرگ باشد وجود ندارد[۱۷].[۱۸]

آن‌چه خداوند به داوود داد

خدای تعالی گذشته از آن‌که مقام نبوت را به داوود داد، سلطنت بنی‌اسرائیل را نیز به آن حضرت ارزانی داشت و این دو مقام را برای او جمع کرد[۱۹] و نعمت‌های دیگری نیز به او عنایت فرمود، از آن جمله در سوره انبیا، فرموده است: «و کوه‌ها و پرندگان را رام و مسخر داوود کردیم که با وی تسبیح می‌گفتند... و ساختن زره را برای شما بدو یاد دادیم تا شما را از کارگر شدن سلاح‌ها محافظت کند». البته در این که منظور از تسبیح کوه‌ها و پرندگان چیست و تسبیح آنها با داوود چگونه بوده است، در تفاسیر اختلاف است. برخی گفته‌اند: منظور آن است که کوه‌ها و پرندگان از روی اعجاز همراه او می‌رفتند و رام او بودند و معنای تسبیح آنها همین رام بودن و رفتن آنها همراه دارد بوده است. نقل دیگر آن است که به همراه تسبیح داوود، آنها نیز تسبیح می‌کردند. قول سوم آن است که خدای تعالی کوه‌ها را مسخر داوود کرد تا به هر جا که بخواهد چاه حفر کند و چشمه احداث کرده و معدن استخراج نماید، درباره صنعت زره بافی داوود نیز مطابق روایات و تواریخ، خدای تعالی آهن را در دست او نرم کرده بود و بی‌آن‌که به کوره و آتش احتیاج داشته باشد، قطعه‌های آهن را به دست می‌گرفت و چون در دست داوود می‌آمد، هم چون موم و خمیر نرم می‌شد و آن حضرت آن را به صورت مفتول‌های باریک در آورده و زره می‌بافت. قتاده یکی از مفسران گفته است: داوود نخستین کسی بود که زره بافت و از آن در جنگ‌ها استفاده کرد[۲۰]. خدای تعالی در این باره فرموده: «و به داوود از جانب خود فضلی (و برتری و مزیتی) دادیم (که گفتیم:) ای کوه‌ها! با وی هم‌آواز شوید و ای پرندگان! و آهن را برای او نرم کردیم و (بدو گفتیم) زره‌های کامل (یا فراخ) بساز و حلقه‌های آن را متناسب (و یک‌نواخت) کن و کار شایسته کنید که من بدان چه می‌کنید بینا هستم»[۲۱].

در سوره صفرموده است: «... بنده ما داوود را که صاحب نیرو بود یاد کن که به راستی وی بسیار بازگشت کننده (به سوی خدا) بود. ما کوه‌ها را رام او کردیم که شبان‌گاه و هنگام برآمدن آفتاب با وی تسبیح می‌کردند و پرندگان را نیز دسته جمعی (مسخر او کردیم) که همگی با او تسبیح می‌کردند و پادشاهی او را محکم کردیم و حکمت و فرزانگی به او دادیم و سخن نافذ بدو دادیم»[۲۲]. که به گفته بسیاری از مفسران منظور از جمله اخیر، علم قضاوت و داوری میان مردم بود. ابن اثیر گوید: از جمله نعمت‌هایی که خدا به داوود عنایت کرده بود، صدای روح افزا و گیرایی بود که وی داشت و هرگاه لب به خواندن زبور می‌گشود، وحوش بیابان اطراف وی اجتماع می‌کردند[۲۳]. به طور اجمال نعمت‌هایی را که خداوند به داوود عنایت کرد، می‌توان در جملات زیر خلاصه کرد:

  1. کوه‌ها و پرندگان را مسخر وی گردانید که با او تسبیح می‌گفتند و تحت اختیار و اراده وی بودند؛
  2. آهن در دست وی نرم شد که می‌توانست آن را بدون گرم کردن در آتش به هر شکل و صورتی که می‌خواهد در آورد؛
  3. علم زره بافی بدو تعلیم شد که در جنگ با دشمنان مورد استفاده بسیار قرار می‌گرفت و سبب پیروزی بنی‌اسرائیل می‌گردید؛
  4. نیرویی فوق‌العاده که خداوند از نظر جسم و علم و عبادت بدو عنایت فرمود؛
  5. پایه‌های فرمانروایی و سلطنت او را محکم گردانید و از خلیج عقبه تا رود فرات را تحت فرمان و اطاعت خویش در آورد. شهرهای فلسطین را پس از جنگ‌های بسیار گرفت و دمشق را از دست آرمیین بیرون آورد و شهرهای ساحلی فرات را فتح کرد و به طور کلی از خلیج عقبه تا مرزهای کشور ایران را تحت حکومت خود در آورد؛
  6. حکمت و فرزانگی و علم داوری را بدو داد؛
  7. علم منطق الطیر را بدو عنایت فرمود که سخن پرندگان را می‌فهمید چنان که جمعی از مفسران گفته‌اند و برخی هم از آیه ۱۶ سوره نمل آن را استفاده کرده‌اند که سلیمان گفت: ﴿عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ...[۲۴] و همچنین آیات سوره صو سبأ نیز این مطلب را ذکر کرده‌اند؛
  8. زبور را خداوند بدو موهبت کرد که شامل اوراد مذهبی، تسبیح و تمجید پروردگار و برخی از اخبار آینده بود و در قرآن کریم نیز آمده که خدای تعالی فرموده است: ﴿وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ[۲۵]، در زبور بعد از ذکر (تورات) نوشتیم: بندگان شایسته‌ام وارث (حکومت) زمین خواهند شد.
  9. لحن خوش و صدای گیرایی بدو عنایت فرمود که تا کنون ضرب‌المثل قرار گرفته و از گوشه و کنار شنیده می‌شود که برخی از مؤسسات علمی در صدد برآمده‌اند که آن را با وسایل گیرنده علمی در فضا پیدا کنند؛
  10. خداوند به داوود فرزندی هم چون سلیمان عنایت کرد که وارث دانش، حکمت و سلطنت او گردید و یکی از انبیای بزرگ الهی شد.[۲۶]

نبوت و رسالت

امامت و ولایت

پادشاهی داوود

علم ویژه الهی

عصمت

فضایل و مناقب

عبادت و گریه داوود

حضرت داوود(ع) کوشش فراوانی در عبادت حق تعالی داشت و بسیار می‌گریست. کلینی در حدیثی از امام صادق(ع) روایت کرده که روزه داوود چنان بود که تا پایان عمر، یک روز روزه بود و یک روز افطار می‌کرد[۲۷]. صاحب کامل التواریخ می‌نویسد: داوود(ع) شب زنده‌دار بود و نصف عمر خود را روزه گرفت، یعنی یک روز روزه می‌گرفت و یک روز افطار می‌کرد[۲۸] و عبادت و گریه‌اش بسیار بود. در عرائس الفنون داستان‌های عجیبی درباره گریه حضرت داوود نوشته شده است، مانند این که گیاه از اشک وی سبز می‌شد و از رسول خدا(ص) روایت کرده‌اند که حضرت داوود در گونه‌هایش مانند دو جوی آب پدیدار گشته بود. همچنین نقل است که حضرت داوود روزگار خود را به چهار روز تقسیم کرده بود[۲۹]: روزی برای قضاوت میان بنی‌اسرائیل، روزی برای رسیدگی به کار زنان خود، روزی برای تسبیح در کوه‌ها و بیابان‌ها و روزی برای عبادت که در خانه خلوت می‌کرد و رهبانان نزد او می‌آمدند و با او در ندبه و نوحه هم صدا می‌شدند. در جای دیگر نقل است که داوود روز خود را به چهار قسمت تقسیم نموده بود: قسمتی را برای نیازها و امور شخصی، قسمتی را برای عبادت، بخشی را برای حل و فصل مرافعات و بخش چهارم را برای تربیت جوانان خود تخصیص داده بود.[۳۰]

قضاوت داوود و توبه آن حضرت

در قرآن کریم داستانی از قضاوت داوود و آزمایش آن حضرت در آن واقعه، به طور اجمال ذکر گردیده و موضوع استغفار و آمرزش داوود بیان شده که موجب تفاسیر گوناگونی گردیده تا آنجا که برخی از مفسران به پیروی از بعضی تفاسیر و روایات اهل سنت و مندرجات تورات نسبت‌های ناروایی به آن پیغمبر بزرگوار الهی داده و مقام شامخ آن حضرت را تا سر حد آلودگی به گناه کبیره تنزل داده‌اند. ما برای روشن شدن داستان مزبور در آغاز، آیات قرآنی را آورده، سپس گفتار اهل بیت(ع) و پاره‌ای از سخنان دیگر را در توضیح آن ذکر خواهیم کرد. خدای تعالی پیغمبر اسلام را مخاطب ساخته و می‌فرماید: «آیا داستان اهل دعوا که بر دیوار محراب (یعنی محراب عبادت داوود) بالا رفتند به تو رسیده، هنگامی که بر داوود در آمدند و او از ایشان بترسید و آنها گفتند: نترس ما دو نفر صاحب دعوا هستیم که بعضی از ما بر بعضی دیگر ستم کرده و تو میان ما به حق، حکم کن و جور (در حکم) مکن و ما را به راه میانه و عدل راهبری نما؛ همانا برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم و او می‌گوید که آن (یک میش) را هم به من بده و مرا در گفتار مغلوب ساخته است. داوود گفت: به درستی که با درخواست ضمیمه کردن یک میش تو به میش‌های خود، به تو ستم کرده و بسیاری از شریکانی که با هم آمیزش دارند به یک دیگر ستم می‌کنند، مگر کسانی که ایمان داشته و عمل شایسته انجام دهند و تعداد آنها نیز کم است. و داوود بدانست که ما او را آزمایش کردیم و از پروردگار خویش آمرزش خواست و به رکوع افتاد و توبه کرد. ما نیز این جریان را به او بخشیدیم که برای او نزد ما منزلت و سرانجام نیک بود. ای داوود! ما تو را خلیفه و جانشین در این سرزمین قرار دادیم، پس میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که از راه خدا گمراهت سازد و به راستی آن کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب سختی دارند به خاطر آن‌که روز حساب را فراموش کردند»[۳۱]. از مجموع این آیات معلوم می‌شود که دو نفر از طریق غیر عادی، یعنی از دیوار محراب برای رفع خصومت به نزد داوود آمدند و داوود(ع) به همین سبب که آنها را ناگهان بالای سر خود دید یا به سبب آن‌که دشمنان زیادی داشت و احتمال می‌داد آنها برای کشتن او از این طریق و به طور ناگهانی آمده‌اند، از آن دو نفر ترسید. ولی آن دو داوود را دل‌داری داده و گفتند: ما به منظور داوری نزد تو آمده‌ایم و سپس موضوع شکایت خود را مطرح کردند و داوود هم بدون تأمل حکم کرد، اما بعد متوجه شد که این واقعه، آزمایشی از طرف خدای تعالی بود و چنان که شواهد گواهی می‌دهد و روایاتی هم در این مورد رسیده، آن دو نفر فرشتگانی بودند که به صورت انسان پیش حضرت داوود آمدند تا او را آزمایش کنند، از این رو داوود زبان به استغفار گشوده و از خدای خود آمرزش می‌خواهد و خدا هم از او می‌گذرد و بدو سفارش می‌کند که به حق حکم کند و از هوای نفس پیروی نکند.

این اجمال داستان طبق قرآن کریم بود، اما چون در این آیات از آزمایش داوود و استغفار و توبه و به دنبال آن امر خدا به داوری به حق و پیروی نکردن از هوای نفس سخن به میان آمده، مفسران در صدد تحقیق از اصل داستان بر آمده و خواسته‌اند بفهمند آیا قبل از این موضوع عملی از داوود سرزده بود که سبب این آزمایش و سپس موجب صدور آن دستور گردد یا آن‌که خود همین ماجرا و آمدن دو نفر انسان از طریق غیر عادی و از روی دیوار محراب سبب سوء ظنّ داوود گردید و موجب شد تا در صدد انتقام و تنبیه یا قتل آن دو بر آید، ولی ناگهان به خود آمد که این احتمالات و افکار با شأن نبوت سازگار نیست و روح و دل پاک او را آلوده کرده و امتحان و آزمایشی برای او بوده است؛ از این رو استغفار و آمرزش خواهی کرد و به درگاه الهی توبه کرد. یا آن‌که اصل این قضاوتی که حضرت داوود عجولانه و بدون تأمل و پرسش حال دو طرف انجام داد، نوعی خطا بود که از داوود سرزد که ناگهان به خطای خویش پی برد و از پروردگار آمرزش خواست و خدا هم او را آمرزید.[۳۲]

قضاوت حضرت داوود(ع)

شیخ طوسی در کتاب تهذیب به سند خود از امام باقر(ع) روایت کرده که روزی امیرمؤمنان به مسجد درآمد و جوانی را دید که گریه می‌کند و جمعی اطراف او را گرفته و از وی می‌خواهند که آرام شود. علی(ع) به آن جوان فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ آن جوان عرض کرد: ای امیرمؤمنان! شریح قاضی حکمی درباره‌ام کرده که مرا به گریه وادار کرده است. پدرم با این چند تن به سفر رفت و چون بازگشتند، پدرم با آنها نبود. از آنها پرسیدم که پدرم چه شد؟ گفتند مرده است. وقتی پرسیدم اموال او چه شد، گفتند مالی نداشت. من آنها را به نزد شریح آوردم و شریح نیز آنها را قسم داد و آنها به همان گونه قسم خوردند، در صورتی که من می‌دانم وقتی پدرم به مسافرت می‌رفت مال بسیاری داشت. امیرمؤمنان(ع) دستور داد جوان را با آن چند نفر به نزد شریح بازگردانند و چون پیش او آمدند، حضرت رو به او کرد و فرمود: ای شریح! چگونه میان اینان قضاوت کردی؟ عرض کرد: ای امیر مؤمنان! این جوان مدعی است که پدرش با این چند نفر به مسافرت رفته و با آنها بازنگشته است. وقتی من این دعوا را شنیدم، به جوان گفتم آیا شاهدی بر ادعای خود داری؟ او گفت: نه و من هم آنها را قسم دادم. علی(ع) فرمود: ای شریح! آیا در چنین جایی این گونه قضاوت می‌کنی؟ عرض کرد: پس حکم در این باره چگونه است؟ علی(ع) فرمود: ای شریح! به خدا سوگند امروز در این باره حکمی خواهم داد که کسی قبل از من جز داوود پیغمبر(ع) چنین داوری نکرده باشد. آن‌گاه قنبر را‌طلبید و فرمود که سران سپاه را نزد من حاضر کن و هنگامی که آمدند، هر یک از آن چند نفر را به یکی از سران سپاه سپرد، آن‌گاه نگاهی به صورت آنها کرد و با لحن تهدید آمیزی فرمود: شما چه می‌گویید (و چه خیال می‌کنید؟) آیا فکر می‌کنید من نمی‌دانم با پدر این جوان چه کرده‌اید؟ در این صورت من جاهل خواهم بود. سپس دستور داد آنها را از یک دیگر جدا کنند و سر و صورتشان را بپوشانند و هر کدام را پای یکی از ستون‌های مسجد نگاه دارند. آن‌گاه عبید اللّه بن ابی رافع کاتب و نویسنده مخصوص خود را خواسته و فرمود قلم و کاغذی بیاورند و سپس خود آن حضرت در جای‌گاه قضاوت نشست و مردم نیز اطراف علی(ع) اجتماع کردند. حضرت به آنها فرمود: هر زمان من تکبیر گفتم (صدا به اللّه اکبر بلند کردم) شما نیز تکبیر گویید. در این وقت دستور داد یکی از آن چند نفر را همچنان که سر و صورتش بسته بود بیاوردند. وقتی او را پیش آوردند، صورتش را باز کردند. آن‌گاه به عبید اللّه بن ابی رافع فرمود: هر چه می‌گوید بنویس. سپس از آن مرد پرسید: شما در چه روزی از منزل بیرون رفتید؟ در فلان روز. در چه ماهی؟ در فلان ماه. هنگامی که مرگ پدر این جوان رسید به کجا رسیده بودید؟ به فلان جا.

در کدام منزل از دنیا رفت؟ در فلان منزل. بیماری‌اش چه بود؟ فلان بیماری. بیماری‌اش چند روز طول کشید؟ فلان مقدار. چه کسی از او پرستاری می‌کرد؟ در چه روزی مرد؟ چه کسی او را غسل داد؟ در کجا غسلش داد؟ چه کسی او را کفن کرد؟ با چه کفنش کردید؟ چه کسی بر او نماز خواند؟ چه کسی در قبر او رفت؟ و پاسخ همه این سؤال‌ها را نوشتند و چون به اتمام رسید، حضرت تکبیر گفت و مردم نیز با آن حضرت تکبیر گفتند. صدای تکبیر که به گوش آن چند نفر رسید، یقین کردند که رفیقشان حقیقت ماجرا را برای امیر مؤمنان(ع) نقل کرده است. آن‌گاه علی(ع) دستور داد سر و صورت آن مرد را بپوشانند و به زندانش ببرند. سپس یکی دیگر از آنها را خواست و دستور داد او را پیش رویش بنشانند و سر و صورتش را باز کنند. وقتی صورتش باز شد، بدو فرمود: تو خیال کردی من نمی‌دانم شما چه کرده‌اید؟ آن مرد گفت: ای امیرمؤمنان! من یک نفر بیشتر نبودم و به راستی که کشتن او را خوش نداشتم و نمی‌خواستم او را بکشند. بدین ترتیب به قتل پدر آن جوان اقرار کرد. سپس آن حضرت یک یک آنها را نزد خود‌طلبید و همگی به قتل آن مرد و گرفتن اموال او اقرار کردند و آن مرد نخستین را نیز که به زندان انداخته بود‌طلبید و او نیز به قتل اقرار کرد و امیرمؤمنان(ع) اموال آن مرد را با دیه قتل و خون بهای وی از ایشان گرفت و به جوان پرداخت.

شریح عرض کرد: ای امیرمؤمنان! قضاوت داوود چگونه بود؟ حضرت فرمودند: داوود(ع) به جمعی از کودکان برخورد که مشغول بازی بودند و یکی را به نام «مات الدین» (یعنی دین و آیین مُرد) صدا می‌زدند. داوود(ع) آن کودک را پیش خواند و فرمود: نامت چیست؟ مات الدین. چه کسی تو را به این نام نامیده است؟ مادرم. داوود نزد مادرش آمد و پرسید: ای زن! نام این پسرت چیست؟ مات الدین. به چه کسی این نام را روی این کودک گذاشته است؟

پدرش. به چه مناسبت و برای چه؟ پدرش با جمعی به سفر رفت و در آن وقت من بر این کودک حامله بودم. پس از مدتی هم‌سفران شوهرم بازگشتند، ولی شوهرم همراه آنها نیامد و من از ایشان حال شوهرم را پرسیدم. آنها گفتند که او از دنیا رفت. پرسیدم که مالش چه شد؟ گفتند مالی نداشت. از آنها پرسیدم: آیا وصیتی نکرد؟ آنها گفتند: آری. گفت که همسرم حامله است، به او بگویید اگر دختر یا پسر زایید، نامش را مات الدین بگذار و من هم طبق وصیت شوهرم نام این پسر را مات الدین گذاشتم. داوود به آن زن فرمود: آنها را که با شوهرت به مسافرت رفتند می‌شناسی؟ زن گفت: آری. داوود پرسید: زنده هستند یا مرده‌اند؟ زن گفت: زنده هستند. داوود فرمود: مرا نزد آنها ببر. وقتی به نزد ایشان رفت یک یک آنها را از خانه هاشان بیرون آورد و چنان‌که اکنون دیدی از آنها اقرار گرفت (و معلوم شد که آنها پدر آن کودک را کشته و اموالش را برده‌اند) و سپس داوود(ع) مال آن مرد را با خون بهای او از ایشان بازگرفت و به زن داد و فرمود: نام پسرت را عاش الدین بگذار، یعنی دین زنده شد[۳۳].

مجلسی در بحارالانوار از امام باقر(ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: روزی حضرت داوود(ع) نشسته بود و جوانی ژولیده با ظاهری فقیرانه - که خیلی نزد آن حضرت می‌آمد - نیز در محضر آن حضرت حاضر بود. در این هنگام ملک الموت وارد شد و نگاه تندی به آن جوان کرد و بر وی خیره شد. حضرت داوود به ملک الموت فرمود: به این جوان خیره شدی؟ ملک الموت گفت: آری من مأمورم هفت روز دیگر جان این جوان را در همین جا بگیرم. داوود پیغمبر(ع) از این سخن، دلش به حال آن جوان سوخت و رو به او کرد و فرمود: ای جوان! زن گرفته‌ای؟ پاسخ داد: نه، هنوز ازدواج نکرده‌ام. داوود به او فرمود: به نزد فلان مرد- که یکی از بزرگان بنی‌اسرائیل بود - برو و از طرف من به او بگو که داوود به تو دستور داده که دخترت را به همسری من درآور و همین امشب نزد آن دختر می‌روی و خرج ازدواج تو نیز هر چه می‌شود بردار و همچنان نزد همسرت باش تا هفت روز دیگر و پس از هفت روز همین جا نزد من بیا. جوان به دنبال مأموریت رفت و پیغام حضرت داوود(ع) را به آن مرد بنی‌اسرائیلی رسانید و او نیز دخترش را به آن جوان داد و همان شب، عروسی انجام شد و جوان هفت روز نزد آن دختر ماند و پس از هفت روز نزد حضرت داوود بازگشت. داوود(ع) از وی پرسید: وضع تو (در این چند روزه) چگونه بود؟ پاسخ داد: هیچ‌گاه در خوشی و نعمتی مانند این چند روز نبوده‌ام. داوود فرمود: اکنون بنشین. جوان نشست، و داوود چشم به راه آمدن ملک الموت بود تا طبق خبری که داده بود بیاید و جان این جوان را بگیرد. اما مدتی گذشت و ملک الموت نیامد، از این رو به جوان رو کرد و فرمود: به خانه‌ات بازگرد وروز هشتم دوباره به نزد من بیا. جوان رفت و پس از گذشت هشت روز دوباره به نزد داوود(ع) بازگشت و هم چنان نشست و خبری از ملک الموت نشد. و همین طور هفته سوم تا این که ملک الموت به نزد داوود آمد. داوود بدو فرمود: مگر تو نگفتی که من مأمورم تا هفت روز دیگر جان این جوان را بگیرم؟ پاسخ داد: آری. فرمود: تاکنون سه هشت روز از آن وقت گذشته است؟ ملک الموت گفت: ای داوود! چون تو بر این جوان رحم کردی، خداوند نیز او را مورد مهر خویش قرار داد و سی سال بر عمرش افزود[۳۴].

شیخ صدوق در کتاب اکمال و امالی به سندش از امام صادق(ع) روایت کرده که روزی داوود(ع) از خانه بیرون رفت و زبور می‌خواند و چنان بود که هنگام زبور خواندن او، کوه و سنگ و پرنده و درنده‌ای نبود جز آن‌که با او هم صدا می‌شد. داوود همچنان رفت تا به کوهی رسید که در آن کوه پیغمبری به نام حزقیل بود که خدا را عبادت می‌کرد. همین که حزقیل آواز کوه‌ها و درندگان و پرندگان را شنید، دانست که داوود(ع) بدان جا آمده و با وحی الهی داوود را به نزد خود برد. داوود رو به او کرد و فرمود: آیا تاکنون قصد گناهی کرده‌ای؟ نه. آیا تاکنون از این عبادتی که برای خدا می‌کنی حالت خودپسندی تو را گرفته است؟ نه. آیا تاکنون به دنیا متمایل شده‌ای که بخواهی از شهوات و لذات آن بهره‌ای برگیری؟ آری گاهی به دلم خطور می‌کند. در چنین وقتی چه عملی انجام می‌دهی؟

داخل این غار می‌شوم و بدان چه در آن است پند می‌گیرم. داوود برخاسته و به درون آن غار رفت و در آنجا تختی از آهن دید که روی آن جمجمه‌ای پوسیده و استخوان‌هایی قرار داشت و در آنجا لوحی از آهن دید که در آن نوشته بود: من اوری شلم هستم که هزار سال سلطنت کردم و هزار شهر ساختم و از هزار دختر بکارت گرفتم، اما سرانجام من این است که خاک بسترم شده و سنگ سخت بالشم گردیده و مار و مورها همسایه‌ام می‌باشند تا هر کس حال مرا می‌بیند به دنیا مغرور نگردد.

ورام ابن ابی فراس در کتاب تنبیه الخواطر (معروف به مجموعه ورام) در حدیث مرفوعی از امام صادق(ع) روایت کرده که داوود پیغمبر به درگاه خدا عرض کرد: پروردگارا! هم‌نشین مرا در بهشت به من معرفی کن. خدای تعالی بدو وحی کرد که او «متی»، پدر یونس است. داوود از خداوند اجازه گرفت که به دیدار او برود و خدا اجازه داد. پس به اتفاق سلیمان فرزندش، به جای‌گاه متی رفتند و خانه او را - که خانه‌ای حصیری بود - پیدا کردند. وقتی سراغش را گرفتند، به آن دو گفته شد که او در بازار است. چون به بازار آمدند و پرسیدند، مردم گفتند که او را باید میان خارکنان پیدا کنید. هنگامی که به نزد خارکنان رفتند، گروهی از مردم گفتند: ما نیز در انتظار آمدن او هستیم و هم اکنون خواهد آمد. داوود و سلیمان در آنجا به انتظار آمدن متی نشستند و ناگاه او را دیدند که از دور می‌آید و پشته‌ای از هیزم بر سر دارد. مردم که او را دیدند برخاسته و پشته هیزم را از سر او بر گرفتند. متی حمد خدای را به جای آورد و سپس گفت: کیست که پاکی را به پاکی خریداری کند؟ یکی برخاست و قیمتی برای آن پشته هیزم گذاشت و خواست بخرد که دیگری جلو رفت و مقداری بر آن مبلغ افزود تا سرانجام به یکی از آنها فروخت. در این هنگام داوود و سلیمان جلو رفتند و بر وی سلام کردند. متی گفت: بیایید تا به خانه برویم، و مقداری گندم خرید و به خانه آورد و آن را آرد کرد و سپس در ظرفی که از تنه درخت خرما ساخته شده بود خمیر کرد. آن‌گاه آتشی روشن کرد و آن خمیر را در ظرفی نهاده روی آتش گذاشت و سپس به نزد داوود و سلیمان آمد و به گفت‌وگوی با آن دو مشغول شد.

آن‌گاه برخاست و دید که خمیر شپخته شد، پس آن نان را برداشته و در همان ظرف چوبی که از تنه درخت خرما بود گذاشت و وسط آن نان را باز کرد و مقداری نمک روی آن ریخت. سپس ظرفی از آب نیز در کنار خود گذاشت و لقمه‌ای از آن نان را بر گرفت و چون به طرف دهان آورد ﴿بِسْمِ اللَّهِ گفت و چون آن را فرو داد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ گفت و هر لقمه‌ای که بر می‌داشت، همین کار را می‌کرد. آن‌گاه ظرف آب را بر گرفت و ﴿بِسْمِ اللَّهِ گفت و مقداری نوشید و سپس ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ گفت. سپس به دنبال آن گفت: «پروردگارا! کیست که او را همانند من نعمت داده باشی و چون من مورد عنایت و رحمت خود قرارش داده باشی؟ چشم و گوش و بدنم را سالم کردی و نیرو به من دادی تا به سراغ خاری و درختی که آن را غرس نکرده و آبیاری‌اش نکرده و رنج نگهبانی آن را نکشیده بودم رفتم. آن‌گاه کسی را برایم فرستادی که آن را از من خریداری کند و من از پول آن گندمی که خود نکاشته بودم، خریداری نمودم و آتش را مسخر من کردی تا آن را پختم و به من اشتهایی دادی که آن را بخورم و نیرو بگیرم تا فرمان‌برداری تو را انجام دهم. ای خدا! سپاس و حمد مخصوص توست.».. این سخنان را گفته و گریست. داوود که آن منظره را دید رو به سلیمان کرد و گفت: ای فرزند! برخیز که من هرگز بنده‌ای سپاس‌گزارتر برای خدا از این مرد ندیده‌ام[۳۵].[۳۶]

حکمت داوود

در قرآن کریم خدای تعالی در سوره نساء و سوره بنی‌اسرائیل فرموده است: «ما به داوود زبور را دادیم»[۳۷]. و در سوره انبیاء فرموده است: «وما در زبور پس از ذکر (تورات) نوشتیم که زمین را بندگان صالح و شایسته من وارث خواهند شد»[۳۸]. زبوری که اکنون در دست است، مشتمل بر صد و پنجاه مزمور است که مزمور اول آن این‌گونه است: «خوشا به حال کسی که به مشورت شریران نرود و به راه گناه‌کاران نایستد و در مجلس استهزاء کنندگان ننشیند، بلکه رغبت او در شریعت خداوند است و روز و شب در شریعت او تفکر می‌کند، پس مثل درختی نشانده نزد نهرهای آب خواهد بود که میوه خود را در موسمش می‌دهد. برگش پژمرده نمی‌گردد و هر آن چه می‌کند نیک انجام خواهد داد. شریران چنین نیستند، بلکه مثل کاه هستند که باد آن را پراکنده می‌کند، پس شریران در داوری نخواهند ایستاد و نه گناه‌کاران در جماعت عادلان؛ زیرا خداوند طریق عادلان را می‌داند، ولی طریق گناه‌کاران هلاک خواهد شد». این صد و پنجاه مزمور به پنج کتاب تقسیم می‌گردد و چنان که گفته‌اند، هفتاد و سه مزمور آن را به داوود نسبت می‌دهند و بقیه به اشخاص دیگر یا به نویسندگان نامعلوم منسوب است و مزمور ۷۲ و ۱۲۷ آن به نام مزمور سلیمان نامیده شده است. به طور کلی شکی نیست که قسمتی از زبور فعلی، صدها سال پس از داوود تنظیم شده مانند مزمور ۱۳۷ که با این جمله آغاز می‌شود «نزد شهرهای بابل آنجا نشستیم.».. و معلوم است این قسمت پس از اسارت بنی‌اسرائیل و تبعید ایشان به بابل در حمله بخت النصر نوشته شده است و نیز شکی نیست که دست تحریف در آن راه یافته و تحریف کنندگان، نسبت‌های ناروایی به انبیای الهی داده و در زبور وارد کرده‌اند.

طبق روایات ما، سخنان حکمت‌آمیز دیگری نیز به حضرت داوود وحی شد یا از آن حضرت روایت شده است که ما قسمتی از آنها را از روی روایات گلچین کرده و برای شما ترجمه می‌کنیم و شاید با مراجعه و تتبع، مضامین این روایات را در زبور فعلی نیز بیابید:

  1. شیخ صدوق در امالی و عیون و معانی الاخبار از امام صادق(ع) روایت کرده است که خدای عزوجل به داوود وحی کرد:گاهی بنده‌ای از بندگان من حسنه (و عمل خیری) نزد من می‌آورد که به همان حسنه، بهشت خود را بر وی مباح می‌کنم. داوود عرض کرد: پروردگارا! آن حسنه چیست؟ فرمود: در دل بنده مؤمن من خوشی وسروری وارد کند، اگر چه با دادن یک دانه خرما باشد. داوود عرض کرد: برای کسی که تو را بشناسد، شایسته و سزاوار است که امیدش را از تو قطع نکند[۳۹].
  2. حمیری در قرب الاسناد به سند خود از امام باقر(ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: حضرت داوود به فرزندش سلیمان گفت که پسرم! از خنده زیاد بپرهیز؛ زیرا خنده بسیار بنده خدا را در روز قیامت حقیر و پست می‌سازد. فرزندم! دهانت را جز از سخن خیر ببند؛ زیرا یک بار پشیمانی از سخن نگفتن، بهتر است از چندین بار پشیمانی برای سخنانی بسیار. فرزندم! اگر ارزش سخن گفتن نقره باشد، ارزش سکوت طلاست[۴۰].
  3. شیخ طوسی در مجالس از رسول خدا(ص) روایت کرده که خدای تبارک و تعالی به داوود وحی فرمود: ای داوود! به راستی که بنده من کار خیر و حسنه‌ای در روز قیامت پیش من آرد که من به خاطر آن عمل او را در بهشت حکومت دهم. داوود عرض کرد: پروردگارا! این چگونه بنده‌ای است که کار خیری پیش تو آورد و به خاطر آن در بهشت حاکمش گردانی؟ فرمود: بندۀ مؤمنی که کوشش در برآوردن حاجت برادر مسلمانش کند و دوست داشته باشد (و بخواهد) که آن حاجت بر آورده شود، خواه حاجتش برآورده شود و خواه برآورده نشود[۴۱].
  4. از قصص الانبیاء راوندی در حدیث مرفوعی روایت شده که خدای تعالی به داوود وحی کرد: ای داوود! مرا در روزگار فراخی و خوشی یاد کن تا من هم در وقت سختی و گرفتاری دعایت را مستجاب کنم[۴۲].
  5. کلینی از امام صادق(ع) روایت کرده که در حکمت آل داوود است که فرمود: شخص عاقلخردمند) باید آشنای به زبان خود باشد و دنبال کار خود را گیرد و حافظ و نگهدار زبانش باشد[۴۳].
  6. در حدیث دیگری از آن حضرت روایت کرده‌اند، از جمله سخنانی که خدای تعالی به داوود وحی کرد، آن بود که بدو فرمود: ای داوود! هم چنان که نزدیک‌ترین مردم به خدا فروتنان هستند، دورترین مردم از خدا نیز متکبران می‌باشند[۴۴].
  7. ورام بن ایی فراس در تنبیه الخواطر روایت کرده که در حکمت آل داوود نوشته شده است: بر شخص عاقل و خردمند لازم است که از چهار ساعت غافل نباشد، ساعتی که در آن با پروردگار خود مناجات کند و ساعتی که در آن به حساب خود برسد و ساعتی که به نزد برادران خود برود و آنها از روی صدق و راستی او را به عیب‌هایش واقف سازند و ساعتی که نفس خود را برای لذت‌های مشروع و پسندیده آزاد بگذارد؛ زیرا این ساعت کمک آن ساعت‌های دیگر است[۴۵].
  8. ابن فهد حلی در عدة الداعی فرموده که از کلماتی که خداوند به داوود وحی فرمود، این بود: ای داوود! من پنج چیز را در پنج چیز نهاده‌ام و مردم آن را در پنج چیز دیگر می‌طلبند و نمی‌یابند. من علم را در گرسنگی و کوشش نهاده‌ام، ولی مردم آن را در سیری و راحتی می‌طلبند و نمی‌یابند. من عزت را در اطاعت و فرمان‌برداری خود نهاده‌ام و مردم آن را در خدمت سلاطین می‌یابند و بدان نمی‌رسند. من ثروت و غنا را در قناعت نهاده‌ام و آنها در زیادی مال می‌جویند و نمی‌یابند، و من راحتی را در بهشت نهاده‌ام و اینان در دنیا می‌جویند و نمی‌یابند[۴۶].
  9. و نیز فرموده است: در زبور داوود آمده است که ای فرزند آدم! از من درخواست (چیزی) می‌کنی و من طبق علمی که درباره نفع و سود تو دارم، آن را از تو باز می‌دارم (و به خاطر مصلحت تو حاجتت را روا نمی‌کنم) سپس تو اصرار می‌کنی تا من آن را به تو می‌دهم و تو در راه معصیت و نافرمانی من از آن کمک می‌گیری[۴۷].
  10. کلینی در کافی از امام صادق(ع) روایت کرده که خدای عزوجل به داوود فرمود: ای داوود! گناه‌کاران را مژده ده و صدیقان را بترسان و بیمشان ده. داوود عرض کرد: چگونه گناه‌کاران را مژده دهم و صدیقان را بترسانم؟ فرمود: گناه‌کاران را مژده ده که من توبه را می‌پذیرم و از گناه می‌گذرم و صدیقان را بیم ده که در عمل‌های خود دچار عجب و خودبینی نشوند؛ زیرا هیچ بنده‌ای نیست که من او را به پای حساب آورم جز آن‌که هلاک گردد[۴۸].[۴۹]

سیره

اصحاب

مخالفان و دشمنان

رحلت و محل دفن

صدوق از امام صادق(ع) از پدرانش از رسول خدا(ص) روایت کرده که فرمود: داوود صد سال تمام عمر کرد که چهل سال آن دوران سلطنت او بود[۵۰]. نظیر همین گفتار را ابن اثیر در کامل التواریخ نقل کرده و گفته است: هنگامی که داوود از دنیا رفت، عمر آن حضرت ۱۰۰ سال و مدت سلطنتش ۴۰ سال بود و این مطلب در روایت صحیحی از رسول خدا(ص) نقل شده است. هنگامی که مرگ آن حضرت فرا رسید، سلیمان فرزندش را به جانشینی خویش منصوب کرد و وصیت‌های خود را به وی نمود و از دنیا رفت و بنی‌اسرائیل جنازه آن حضرت را در بیت‌المقدس در قریه داوود به خاک سپردند.[۵۱]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «ما به تو همان‌گونه وحی فرستادیم که به نوح و پیامبران پس از وی، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم و به داوود زبور دادیم» سوره نساء، آیه ۱۶۳.
  2. «پس آنان را به اذن خداوند تار و مار کردند و داوود جالوت را کشت و خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود می‌خواست بدو آموخت، و اگر خداوند برخی مردم را با برخی دیگر باز نمی‌داشت، زمین تباه می‌گردید امّا خداوند بر جهانیان بخششی (بزرگ) دارد» سوره بقره، آیه ۲۵۱.
  3. و آن (داوری) را به سلیمان فهماندیم و به هر یک داوری و دانشی دادیم و کوه‌ها و پرنده‌ها را رام کردیم که همراه با داوود نیایش می‌کردند و کننده (ی این کار) بودیم. و برای شما ساختن زرهی را به او آموختیم تا از (گزند) جنگتان نگه دارد پس آیا شما سپاسگزار هستید؟؛ سوره انبیاء، آیه ۷۹ – ۸۰.
  4. نهج البلاغه، حکمت ۱۰۴: «"وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَكَالِيِّ قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (ع) ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ فَنَظَرَ فِي النُّجُومِ، فَقَالَ لِي يَا نَوْفُ أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ بَلْ رَامِقٌ. قَالَ: يَا نَوْفُ طُوبَى لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبِينَ فِي الْآخِرَةِ، أُولَئِكَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً وَ مَاءَهَا طِيباً وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً عَلَى مِنْهَاجِ الْمَسِيحِ. ا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ (ع) قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ، فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لَا يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلَّا اسْتُجِيبَ لَهُ، إِلَّا أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَ هِيَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ كَوْبَةٍ وَ هِيَ الطَّبْلُ"»
  5. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۹۳.
  6. در برخی از احادیث و همچنین در کامل ابن اثیر نقل است: همچنان که می‌رفت، سنگ‌هایی او را صدا زده و گفتند: ای داوود! ما را برگیر و با خود ببر که ما برای کشتن جالوت آفریده شده‌ایم. (اکمال الدین، ص۹۲ – ۹۵؛ کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۰).
  7. کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۰.
  8. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۰۰.
  9. قرآن بحث ساده و روشنی دربارۀ قضاوت داوود مطرح کرده که بر اثر تحریفات و سوء تعبیرات بعضی از ناآگاهان جنجال عظیمی در میان مفسران برانگیخته است، امواج این غوغا آنچنان قوی بود که حتی بعضی از مفسران اسلامی را به دنبال خود کشانده، و داوری‌های نادرست و گاه بسیار زننده را درباره این پیامبر بزرگ سبب شده است، ما در پایان این داستان به سراغ گفتگوهای مختلفی که در این زمینه شده است می‌رویم.
  10. ﴿وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ «و آیا خبر آن دادخواهان به تو رسیده است که از دیوار نمازگاه فرا رفتند؟» سوره ص، آیه ۲۱.
  11. ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ «آنگاه که بر داوود وارد شدند و او از ایشان ترسید؛ گفتند: نترس! ما دو داد خواهیم که یکی بر دیگری ستم کرده است، میان ما به درستی داوری کن و ستم مکن و ما را به راه میانه راهنما باش!» سوره ص، آیه ۲۲.
  12. ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ «آنگاه که بر داوود وارد شدند و او از ایشان ترسید؛ گفتند: نترس! ما دو داد خواهیم که یکی بر دیگری ستم کرده است، میان ما به درستی داوری کن و ستم مکن و ما را به راه میانه راهنما باش!» سوره ص، آیه ۲۲.
  13. ﴿إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ «این برادر من است که نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، و می‌گوید آن را (هم) به من واگذار و در گفتار بر من چیرگی دارد» سوره ص، آیه ۲۳.
  14. ﴿قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ «(داوود) گفت: بی‌گمان او با خواستن میش تو برای افزودن به میش‌های خویش، به تو ستم کرده است و بسیاری از همکاران بر یکدیگر ستم روا می‌دارند جز آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند و آنان اندکند؛ و داوود دانست که ما او را آزموده‌ایم و از پروردگار» سوره ص، آیه ۲۴.
  15. ﴿قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ «(داوود) گفت: بی‌گمان او با خواستن میش تو برای افزودن به میش‌های خویش، به تو ستم کرده است و بسیاری از همکاران بر یکدیگر ستم روا می‌دارند جز آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند و آنان اندکند؛ و داوود دانست که ما او را آزموده‌ایم و از پروردگار» سوره ص، آیه ۲۴.
  16. ﴿فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ «آنگاه ما آن کار او را آمرزیدیم و بی‌گمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود» سوره ص، آیه ۲۵.
  17. داستان خرافی تورات در مورد داوود. اکنون به تورات مراجعه می‌کنیم تا ببینیم در این زمینه چه می‌گوید؟ و هم ریشه بعضی از تفسیرهای افراد ناآگاه و بی‌خبر را پیدا کنیم. تورات در کتاب دوم «اشموئیل» فصل یازده جمله‌های ۲ تا ۲۷ داستانی نقل می‌کند که خلاعه آن داستان چنین می‌شود که: داوود روزی به پشت بام قصر می‌رود و چشمش به خانه مجاور می‌افتد، زنی را برهنه در حال شستشو می‌بیند، عشق او در دلش جای می‌گیرد، به هر وسیله‌ای بود او را به خانۀ خود می‌آورد، و او از داوود باردار می‌شود. شوهر این زن یکی از افسران برجستۀ لشکر داوود، و مرد پاک طینت و با صفائی بود، داوود او را (نعوذ بالله) با توطئۀ ناجوانمردانه‌ای از طریق فرستادن او به منطقه خطرناکی در جنگ به قتل می‌رساند، و همسر او را رسماً به ازدواج خود در می‌آورد!!». اکنون بقیه داستان را از زبان تورات کنونی بشنوید: در فصل ۱۲ از همان کتاب دوم اشموئیل چنین آمده است: «خداوند ناثان را (یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل و مشاور داوود) نزد داوود فرستاد، و گفت: در شهری دو آدم بودند. یکی غنی و دیگری فقیر، غنی گوسفند و گاو بسیار داشت، و فقیر را جز یک بره کوچک نبرد، مسافری نزد غنی آمد او دریغ کرد که از گوسفندان خود غذا برای میهمان تهیه کند، برۀ مرد فقیر را گرفت و گشت، اکنون چه باید کرد؟! داوود سخت خشمگین شد و به ناثان گفت: به خدا سوگند کسی که این کار را کرده مستحق قتل است!، او باید چهار گوسفند به جای یک گوسفند بدهد! اما ناثان به داوود گفت: آن مرد تویی! داوود متوجه کار نادرست خویش شد و توبه کرد، خداوند توبه او را پذیرفت در عین حال بلاهای سنگین بر سر داوود آورد. در اینجا تورات تعبیراتی دارد که قلم از ذکر آن شرم دارد؛ لذا از آن صرف نظر می‌کنیم: در این قسمت از داستان تورات نکاتی به چشم می‌خورد که مخصوصاً قابل دقت است. ۱- کسی به عنوان دادخواهی نزد داوود نیامد بلکه یکی از پیامبران مشاور او داستانی را بر سبیل مثال برای پند و اندرز برای او ذکر کرد، سخن از دو برادر و تقاضای یکی از دیگری در اینجا نیست، بلکه سخن از دو آدم غنی و فقیر است که یکی گاوان و گوسفندان بسیار داشته، و دیگری فقط یک بره، ولی مرد غنی بره مرد فقیر را برای میهمان خود کشته، تا اینجا نه سخن از بالا رفتن از دیوار محراب است، نه وحشت داوود، و نه طرح دعوا میان دو برادر، و نه تقاضای بخشش. ۲-داوود آن مرد غنی ستمگر را مستحق قتل دانست (برای یک گوسفند قتل چرا؟). ٣- بلافاصله حکمی بر ضد این حکم صادر کرد و گفت باید به عوض یک گوسفند، چهار گوسفند بدهد؟ (چرا؟). ۴-داوود به گناه خود در مورد خیانت به همسر اوریا اعتراف کرد. ۵- خداوند او را عفو کرد (به این سادگی چرا؟). ۶- خداوند مجازات عجیبی دربارۀ داوود قائل شد که نقل ناکردنش بهتر است. ۷- و همین زن - با این سوابق درخشان - مادر سلیمان شد! گر چه نقل این داستان به راستی رنج‌آور است اما چه می‌توان کرد، بعضی از جاهلان ناآگاه تحت تأثیر این روایات اسرائیلی چهرۀ پاک آیات قرآن مجید را تیره ساخته‌اند و سخنانی گفته‌اند که برای روشن کردن حق چاره‌ای جز ذکر بخشی از این داستان رسوا نبود. اکنون ما سؤال می‌کنیم: ۱- آیا پیامبری که خداوند او را با ده توصیف بزرگ ستوده و پیامبر اسلام را برای الهام گرفتن به سرگذشت او توجه داده، ممکن است یک هزارم از این اتهامات بر او وارد باشد؟! ۲- آیا این اراجیف با جمله‌ای که قرآن می‌گوید: «ای داوود ما تو را خلیفه و نمایندۀ خود در زمین قرار دادیم» سازگار است؟! ۳- پیامبر خدا نه، اگر یک فرد عادی مرتکب چنین جنایتی شود همسر افسر وفادار و پاک و باایمانش را این چنین ناجوانمردانه از دست او برباید مردم چه قضاوتی دربارۀ او خواهند کرد و مجازاتش چیست؟! درست است که تورات داوود را پیامبر نمی‌داند ولی او را به عنوان یک پادشاه عادل که مقامی بس ارجمند داشته، و بنیانگزار معبد بزرگ بنی‌اسرائیل بوده معرفی می‌کند. ۴- جالب اینکه یکی از کتاب‌های معروف تورات کتاب «مزامیر داوود» و مناجات‌های او است، آیا مناجات و سخنان یک چنین آدمی می‌تواند در لابلای کتب آسمانی قرار گیرد؟ آری عظمت قرآن در این است که از این گونه خرافات خالی است. در حدیثی از امیرمؤمنان علی(ع) آمده است که فرمود: هر کس را نزد من آورند که بگوید داوود با همسر اوریا ازدواج کرده دو حد بر او جاری می‌کنم حدی برای نبوت و حدی برای اسلام. چرا که نسبت فوق از یکسو نسبت یک عمل نامشروع به انسان مؤمنی است و از سوی دیگر هتک مقام نبوت است لذا باید دوبار حد قذف (هر بار ۸۰ تازیانه) در مورد او اجرا شود. امام رضا(ع) در پاسخ به این سؤال که داستان «اوریا» چه بوده است؟ می‌فرمایند: در زمان داوود زنانی که شوهرانشان از دنیا می‌رفت یا کشته می‌شد هرگز ازدواج نمی‌کردند (و این منشأ مفاسد فراوان بود) نخستین کسی که خداوند این کار را برای او مباح کرد داوود بود (تا این سنت شکسته شود، و زنان شوهر از دست داده از بلاتکلیفی در آیند) لذا داوود بعد از آنکه اوریا (بر حسب تصادف در یکی از جنگ‌ها) کشته شد همسرش را به عقد خود در آورد، و این بر مردم آن زمان سنگین آمد (و به دنبال آن افسانه‌ها به هم بافته شد). از این حدیث استفاده می‌شود که مسألة: «اوریا» یک ریشه واقعی ساده‌ای داشته، که داوود به عنوان یک رسالت الهی آن را انجام داد، ولی دشمنان دانا از یکسو، و دوستان نادان از سوی دیگر، و افسانه سرایانی که عادت به ارائه مطالب عجیب و دروغین دارند، از سوی سوم شاخ و برگ‌هایی برای این قصه درست کرده‌اند که انسان از آن وحشت می‌کند. یکی گفته: لابد این ازدواج بدون مقدمه صورت نگرفته؟ دیگری گفته: لابد خانۀ اوریا در همسایگی داوود بوده! و سرانجام در مجموع پیامبر بزرگی را به انواع گناهان کبیره شرم‌آور متهم ساخته‌اند، و بی‌خبران ابله آن را نیز زبان به زبان نقل کرده‌اند که اگر ذکر آن در کتب معروف نیامده بود حتی نقل آن را غلط می‌دانستیم.
  18. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۳۶۰-۳۶۴.
  19. صدوق در خصال از امام باقر(ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: خدای تعالی پس از نوح پیغمبرانی که سلطان هم بوده باشند جز چهار تن مبعوث فرمود: ۱. ذوالقرنین که نامش عیاش بود؛ ۲. داوود(ع)؛ ۳. سلیمان(ع)؛ ۴. یوسف. عیاش بر مابین مغرب و مشرق سلطنت کرد، اما داوود بر مابین شامات تا بلاد اصطخر سلطنت داشت و سلیمان هم به همین صورت، اما یوسف تنها بر مملکت مصر و اطراف آن سلطنت کرد. (خصال، ج۱، ص۱۱۸).
  20. طبرسی در مجمع البیان نقل کرده که سبب نرم شدن آهن در دست داوود آن بود که روزی همچنان که داوود برای سرکشی مأموران خود رفته بود، جبرئیل به صورت انسانی پیش وی آمد و بر او سلام کرد. داوود جواب سلامش را داد و از وی پرسید: سیره و روش داوود میان مردم چگونه است؟ جبرئیل در پاسخ گفت: سیره خوبی است اگر یک چیز در او نبود. داوود پرسید: آن یک چیز کدام است؟ جبرئیل گفت: آن‌که وی از بیت‌المال روزی می‌خورد. داوود از وی تشکر کرد و سوگند یاد کرد که از آن پس از بیت‌المال ارتزاق نکند. خدای سبحان که صدق گفتار داوود را دانست، آهن را برای او نرم کرد تا به وسیله بافتن زره نان بخورد و صدوق در من لایحضره الفقیه نظیر همین قول را با اختصار از امام صادق(ع) روایت کرده و در آنجا است که داوود سیصد و شصت زره به دست خود بافت و سیصد و شصت هزار فروخت و بدین ترتیب از بیت المال بی‌نیاز گردید، (مجمع البیان، ج۷، ص۵۸).
  21. ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ * أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «و به راستی به داوود از نزد خود بخششی ارزانی داشتیم؛ ای کوه‌ها و پرندگان با وی همنوا شوید! و آهن را برای او نرم کردیم * (به او گفتیم) که زره‌هایی بباف و در زره‌بافی اندازه بدار؛ و کاری شایسته انجام دهید که من به آنچه انجام می‌دهید بینایم» سوره سبأ، آیه ۱۰-۱۱.
  22. ﴿اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ * وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ * وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ «بر آنچه می‌گویند، شکیبا باش و از بنده ما داوود توانمند یاد کن که اهل بازگشت (و توبه) بود * ما کوه‌ها را رام گرداندیم که با وی در پایان روز و بامدادان نیایش می‌کردند * و (نیز) پرندگان را در حالی که (بر او) گرد آورده بودیم به سوی او باز می‌گشتند * و فرمانروایی او را استوار کردیم و به او فرزانگی و گفتار پایانبخش (در داوری) دادیم» سوره ص، آیه ۱۷-۲۰.
  23. کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۳.
  24. «به ما زبان مرغان آموخته‌اند» سوره نمل، آیه ۱۶.
  25. «و در زبور پس از تورات نگاشته‌ایم که بی‌گمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.
  26. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۰۲.
  27. فروع کافی، ج۱۰، ص۱۸۷.
  28. کامل التواریخ، ج۱، ص۲۲۳.
  29. ثعلبی، عرائس الفنون، ص۱۵۹.
  30. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص۵۰۵.
  31. ﴿وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ * إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ * إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ * قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ * يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ «و آیا خبر آن دادخواهان به تو رسیده است که از دیوار نمازگاه فرا رفتند؟ * آنگاه که بر داوود وارد شدند و او از ایشان ترسید؛ گفتند: نترس! ما دو داد خواهیم که یکی بر دیگری ستم کرده است، میان ما به درستی داوری کن و ستم مکن و ما را به راه میانه راهنما باش! * این برادر من است که نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، و می‌گوید آن را (هم) به من واگذار و در گفتار بر من چیرگی دارد * (داوود) گفت: بی‌گمان او با خواستن میش تو برای افزودن به میش‌های خویش، به تو ستم کرده است و بسیاری از همکاران بر یکدیگر ستم روا می‌دارند جز آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند و آنان اندکند؛ و داوود دانست که ما او را آزموده‌ایم و از پروردگار * آنگاه ما آن کار او را آمرزیدیم و بی‌گمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود * ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده‌اند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۱-۲۶.
  32. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۰۵.
  33. تهذیب، ج۲، ص۹۶ و ۹۷.
  34. بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۸؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۰۵- ۲۰۶.
  35. تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۸ و ۱۹.
  36. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۱۰.
  37. ﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا «ما به تو همان‌گونه وحی فرستادیم که به نوح و پیامبران پس از وی، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم و به داوود زبور دادیم» سوره نساء، آیه ۱۶۳؛ ﴿وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا «و پروردگار تو به هر کس که در آسمان‌ها و زمین است داناتر است و بی‌گمان ما برخی از پیامبران را بر برخی (دیگر) برتری بخشیدیم و به داوود، زبور دادیم» سوره اسراء، آیه ۵۵.
  38. ﴿وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ «و در زبور پس از تورات نگاشته‌ایم که بی‌گمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.
  39. معانی الاخبار، ص۱۰۶؛ عیون الاخبار، ص۱۷۴.
  40. قرب الاسناد، ص۳۳.
  41. امالی، ص۳۲۸.
  42. بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۷؛ قصص الانبیاء، ص۱۹۸ و ۱۹۹.
  43. اصول کافی، ج۲، ص۱۱۶.
  44. اصول کافی، ج۲، ص۱۲۳.
  45. تنبیه الخواطر، ج۲، ص۲۲.
  46. عدة الداعی، ص۲۲ و ۲۳.
  47. عدة الداعی، ص۲۲ و ۲۳.
  48. اصول کافی، ج۱۲، ص۳۱۴.
  49. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۱۸.
  50. اکمال الدین، ص۲۸۹؛ کامل التواریخ، ج۱، ص۷۶ – ۷۸.
  51. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۱۷.