ولایت الهی در قرآن: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
جز (جایگزینی متن - 'ه. ق.' به 'ﻫ.ق')
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲۷۶: خط ۲۷۶:


در این [[آیات]]، به عنوان نتیجه [[حقایق]] و بیناتی که در این [[سوره]] در رابطه با مسئله [[ولایت]] و [[سلطنت الهی]] بیان شده به این مطلب اشاره شده است که [[سلاطین]] و [[حکّام]] و آمران و ناهیانی که بدون [[اذن خدا]] و بدون تعیین و [[نصب الهی]] به [[پادشاهی]] و [[فرمانروایی]] پذیرفته می‌شوند، [[اختیار]] اعضاء و جوارح خود را نیز ندارند، تا چه رسد که اختیاردار دیگران شوند، و تنها فرمانروایی که [[سلطنت]] و [[قدرت]] [[حقیقی]] از آن او و در دست [[حکمت]] اوست، [[خدای متعال]] است، و لهذا فرمود: {{متن قرآن|إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ}}<ref>«همانا تنها ولیّ و فرمانروای من، خدایی است که کتاب (همان کتابی که در آغاز سوره به آن اشاره شد، یعنی قرآن که کتاب امر و نهی و قانون و دستور است) را نازل کرده است، و هم اوست که فرمانروایی و سرپرستی صالحان را عهده‌دار است» سوره اعراف، آیه ۱۹۶.</ref>.<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام ج۱]].</ref>
در این [[آیات]]، به عنوان نتیجه [[حقایق]] و بیناتی که در این [[سوره]] در رابطه با مسئله [[ولایت]] و [[سلطنت الهی]] بیان شده به این مطلب اشاره شده است که [[سلاطین]] و [[حکّام]] و آمران و ناهیانی که بدون [[اذن خدا]] و بدون تعیین و [[نصب الهی]] به [[پادشاهی]] و [[فرمانروایی]] پذیرفته می‌شوند، [[اختیار]] اعضاء و جوارح خود را نیز ندارند، تا چه رسد که اختیاردار دیگران شوند، و تنها فرمانروایی که [[سلطنت]] و [[قدرت]] [[حقیقی]] از آن او و در دست [[حکمت]] اوست، [[خدای متعال]] است، و لهذا فرمود: {{متن قرآن|إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ}}<ref>«همانا تنها ولیّ و فرمانروای من، خدایی است که کتاب (همان کتابی که در آغاز سوره به آن اشاره شد، یعنی قرآن که کتاب امر و نهی و قانون و دستور است) را نازل کرده است، و هم اوست که فرمانروایی و سرپرستی صالحان را عهده‌دار است» سوره اعراف، آیه ۱۹۶.</ref>.<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام ج۱]].</ref>
== مبنا و [[مشروعیت]] امور اعتباری ==
[[ولایت الهی]]، آثار فراوانی در ولایت‌های فردی و [[اجتماعی]] و خصوصاً صفات والی از سوی [[خداوند]] دارد. از جمله آنکه، هر قانونی که به نحوی اجازه تصرّف و [[اعمال]] ولایت را به کسی می‌دهد، می‌باید به اعتبار [[شارع]] اصلی، یعنی [[خداوند]] باشد. در این زمینه، هیچ کس، حتّی [[رسول خدا]] {{صل}}، [[حقّ]] اظهارنظر شخصی ندارد. چنان‌که در [[حکم]] [[تغییر قبله]]، [[رسول خدا]] {{صل}} مدت‌ها در [[انتظار]] حکم الهی بود تا [[فرمان]] [[تغییر قبله]] از [[بیت‌المقدس]] به [[مسجدالحرام]] نازل شود: {{متن قرآن|قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ}}<ref>«گرداندن رؤیت را به آسمان، می‌بینیم پس رؤیت را به قبله‌ای که می‌پسندی خواهیم گرداند؛ اکنون به سوی مسجد الحرام رو کن و (همه) هرجا هستید به سوی آن روی کنید» سوره بقره، آیه ۱۴۴.</ref>.
همچنین هنگامی که [[کفّار]] پیشنهاد [[تغییر]] [[احکام الهی]] را به [[رسول اکرم]] {{صل}} دادند، [[خداوند]] با قاطعیّت به آنان فرمود: {{متن قرآن|وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ}}<ref>«و چون آیات روشن ما برای آنان خوانده شود کسانی که لقای ما را امید نمی‌برند می‌گویند: قرآن دیگری جز این بیاور یا آن را دگرگون کن! بگو: مرا نسزد که از پیش خود آن را دگرگون کنم. من جز از آنچه به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم؛ بی‌گمان من اگر با پروردگارم نافرمانی کنم از عذاب روزی سترگ می‌هراسم» سوره یونس، آیه ۱۵.</ref>.
بنابراین، تشریع‌کننده و قانون‌گذار اصلی در امور فردی و [[اجتماعی]] [[انسان]]، تنها [[خداوند]] است و بقیه می‌باید تابع [[فرامین الهی]] باشند.
طبیعت زندگی اجتماعی [[انسان]]، الزاماً اعتبارات [[اجتماعی]] را می‌طلبد؛ مثلاً، [[انسان‌ها]] برای تعیین محدوده تصرّفات ولایی خود، [[مالکیّت]] را تعریف می‌کنند؛ [[مردم]] همچنین برای تعیین محدوده روابط اجتماعی و مراتب [[فرماندهی]] و [[امتثال]] آن از سوی دیگران و [[تسخیر]] طرفینی برای اداره [[جامعه]]، [[ریاست]] و حدود آن را تعریف می‌نمایند و به همین قرینه، سایر اعتبارات [[اجتماعی]] با همه گستردگی خود، شکل می‌گیرد. ولی همه می‌دانند که در این پیچ و تاب اعتباریّات بشری، هیچ واقعیّتی در خارج وجود ندارد؛ چنان‌که با یک [[تغییر]] [[قانون]] و یا تحوّلی در [[نظام اجتماعی]] و یا [[حکومتی]]، بسیاری از عزیزها [[ذلیل]] و ذلیل‌ها عزیز می‌شوند.
از سوی دیگر، [[دین الهی]] نیز مانند سایر نظام‌ها، دارای [[قوانین]] و اعتباریّاتی برای اداره زندگی فردی و [[اجتماعی]] [[مردم]] است. ولی تفاوتی اساسی بین [[قوانین]] و [[سنن]] [[اجتماعی]] و اعتبارات عرفی با [[قوانین]] و [[سنن الهی]] وجود دارد؛ به این ترتیب که [[دین]] دارای مراتب و حقایقی است که پایین‌ترین مرتبه آن، به صورت کتابی حرفی مانند [[قرآن]] در میان [[مردم]] ظاهر شده است، از همین رو، همه [[احکام]] و سنّت‌های آن برگرفته از [[مصالح]] و [[مفاسد]] واقعی است؛ این سنّت‌ها [[کشف]] از آن واقعیّات می‌کنند.
توضیح آنکه، [[خداوند]] در [[آیات]] متعدّد، خبر از واقعیّت داشتن [[دین]] خود و کتاب الهی در عالم می‌دهد و می‌فرماید: {{متن قرآن|الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ}}<ref>«حق از آن پروردگار توست پس، از دودلان مباش!» سوره آل عمران، آیه ۶۰.</ref>. همچنین می‌فرماید: {{متن قرآن|وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا}}<ref>«و آن (قرآن) را راستین فرو فرستاده‌ایم و راستین فرود آمده است و تو را جز نویدبخش و بیم‌دهنده نفرستاده‌ایم» سوره اسراء، آیه ۱۰۵.</ref>.
بنابراین، آنچه از سوی [[خداوند]] بر [[مردم]] نازل شده، [[حق]] است و [[باطل]] در آن راه ندارد. در نتیجه، گرچه [[دین الهی]] و [[احکام]] آن به صورت یک سلسله دستورهای اعتباری در [[قرآن]] بیان شده، ولی حقیقت قرآن امری واقعی و اصیل است که در [[عوالم]] [[ملکوت]] و در [[کتاب مکنون]] موجود است: {{متن قرآن|إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ}}<ref>«به راستی ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم باشد که خرد ورزید و بی‌گمان آن نزد ما در اصل کتاب، فرازمندی فرزانه است» سوره زخرف، آیه ۳-۴.</ref>.
بیان ژرف و پرمعنای [[امام خمینی]] در این باره چنین است: "حقیقت قرآن [[شریف]] [[الهی]]، قبل از تنزّل به منازل خلقیّه و تطوّر به اطوار فعلیّه، از [[شئون]] ذاتیّه و حقائق علمیّه درحضرت واحدیّت است وآن [[حقیقت]] "[[کلام]] نفسی" است که مقارعه ذاتیّه در حضرات اسمائیّه است. و این [[حقیقت]] برای احدی حاصل نشود به [[علوم]] رسمیّه و نه به معارف قلبیّه و نه به [[مکاشفه]] غیبیّه، مگر به مکاشفه تامّه الهیّه برای ذات [[مبارک]] [[نبیّ]] ختمی {{صل}} در محفل [[انس]] "قاب قوسین"، بلکه در خلوتگاه سرّ مقام "او ادنی". و دست [[آمال]] عائله بشریّه از آن کوتاه است، مگر خلّص از [[اولیاء]] [[الله]] که به حسب [[انوار]] معنویّه و حقایق الهیّه، با روحانیّت آن ذات مقدس مشترک و به واسطه تبعیّت تامّه فانی در آن حضرت شدند؛ که [[علوم]] [[مکاشفه]] را بالوراثه از آن حضرت تلقّی کنند و حقیقت قرآن به همان نورانیّت و کمال که در [[قلب]] [[مبارک]] آن حضرت تجلّی کند، به [[قلوب]] آنها منعکس شود، بدون تنزّل به منازل و تطوّر به اطوار، و آن [[قرآن]] بی‌تحریف و [[تغییر]] است و از کتاب [[وحی الهی]]. کسی که [[تحمل]] این [[قرآن]] را می‌تواند کند، وجود [[شریف]] [[ولی الله]] مطلق، [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} است؛ و سایرین نتوانند اخذ این [[حقیقت]] کنند، مگر با تنزّل از [[مقام]] [[غیب]] به موطن [[شهادت]] و تطوّر به اطوار ملکیّه و تکسّی به کسوه الفاظ و حروف دنیاویّه. و این یکی از معانی "[[تحریف]]" است که در جمیع [[کتاب الهی]] و [[قرآن شریف]] واقع شده و تمام [[آیات شریفه]] با [[تحریف]] بلکه [[تحریفات]] بسیار، به حسب منازل و مراحلی که از [[حضرت]] اسماء تا اخیره [[عوالم]] [[شهادت]] و [[ملک]] طی نموده، در دسترس [[بشر]] گذاشته شده. و عدد مراتب [[تحریف]]، مطابق با عدد مراتب بطون [[قرآن]] است طابق النّعل بالنّعل؛ الا آنکه تحریفْ تنزّل از [[غیب مطلق]] به [[شهادت]] مطلقه است به حسب مراتب [[عوالم]]، و بطونْ [[رجوع]] از [[شهادت]] مطلقه به [[غیب مطلق]] است. پس، مبدأ [[تحریف]] و مبدأ بطون متعاکس است. و سالک الی [[الله]] به هر مرتبه از مراتب بطون که نائل شد، از یک مرتبه [[تحریف]] تخلّص پیدا کند؛ تابه بطون مطلق، که بطن سابع است به حسب مراتب کلیّه که رسید، از [[تحریف]] مطلقاً متخلّص شود. پس، ممکن است [[قرآن شریف]] برای کسی محرّف به جمیع انواع [[تحریف]] باشد، و برای کسی به بعض مراتب، و برای کسی محرّف نباشد، و ممکن است برای یک نفر درحالی محرّف و در حالی غیر محرّف باشد، و در حالی محرّف به بعض انواع [[تحریف]] باشد"<ref>آداب الصلوة (ط. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۰ ه. ش.)، ص۱۸۱.</ref>.
نتیجه آنکه، رابطه [[حقیقت قرآن]] با ظاهر آن، رابطه [[روح]] با [[جسم]] و [[باطن]] با ظاهر و [[تأویل]] با تنزیل است. لذا [[خداوند]] در [[قرآن]]، اگر به [[احکام شرعی]] اشاره‌ای می‌نماید، در واقع در قالب حکمی اعتباری و سنّتی [[شرعی]]، به [[کشف]] مصلحتی از [[نظام تکوین]] می‌پردازد؛ زیرا چنان‌که اشاره شد، عالم [[غیب و شهادت]] مخلوق [[خداوند حکیم]] است و [[سنن]] [[حاکم]] بر آنها، خواه در [[نظام تکوین]] باشد و یا [[تشریع]]، از مبدأ واحد سرچشمه گرفته و رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند. مثلاً، [[محرّمات]] [[شرعی]] خبر از مفاسدی می‌دهد که [[پایبندی]] به آن، از ضررهای آن [[مفاسد]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] جلوگیری می‌کند؛ چنان‌که درباره [[حرمت]] شراب و قمار می‌فرماید: {{متن قرآن|يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا}}<ref>«از تو درباره شراب و قمار می‌پرسند، بگو در این دو، گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم (نهفته) است. امّا گناه آنها از سود آنها بزرگ‌تر است» سوره بقره، آیه ۲۱۹.</ref>.
همچنین درباره آثار [[اجتماعی]] [[انفاق مال]] می‌فرماید: {{متن قرآن|مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ}}<ref>«آنچه خداوند از (دارایی‌های) اهل این شهرها بر پیامبرش (به غنیمت) بازگرداند از آن خداوند و پیامبر و خویشاوند و یتیمان و مستمندان و در راه مانده است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد» سوره حشر، آیه ۷.</ref>.
و درباره آثار معنوی آن می‌فرماید: {{متن قرآن|خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ}}<ref>«از دارایی‌های آنان زکاتی بردار که با آن آنها را پاک می‌داری و پاکیزه می‌گردانی و برای آنها (به نیکی) دعا کن که دعای تو (مایه) آرامش آنان است و خداوند شنوایی داناست» سوره توبه، آیه ۱۰۳.</ref>.
خلاصه آنکه، [[احکام الهی]] در قالب اعتباریّات، [[کشف]] از [[حسن و قبح]]ی [[حقیقی]] می‌نماید که عامل به آن، بهره‌مند از [[محاسن]] و ایمن از [[مفاسد]] آن می‌شود<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص۴۶۴-۴۶۸.</ref>.
== [[تولّی]]؛ تنها راه [[امتثال]] [[ولایت الهی]] ==
[[فرامین الهی]] در احکام دینی، مانند دستورهای [[فرمانروایان]] عرفی نیست که اعتبار محض باشد و [[امتثال]] یا عدم [[امتثال]] آن، هیچ اثر خارجی و [[حقیقی]] نداشته باشد؛ بلکه همان‌طور که [[امر الهی]] در پدیده‌های [[عینی]] و تکوین‌ یافته، به مخلوقات [[حیات]] و هستی می‌بخشد و بر این اساس، [[رابطه ولایی]] [[خداوند]] در تکوینیّات، رابطه [[حقیقی]] [[خالق]] با مخلوق در ارائه هستی به آنها است، در اعتباریّات نیز امر [[الهی]] به آنها [[حیات]] و هستی [[باطنی]] می‌بخشد؛ به این معنا که [[امتثال]] آن به قصد [[اطاعت]] و تعبّد از [[فرمان خداوند]]، [[انسان]] را تحت ولایت [[خداوند]] وارد می‌کند و رابطه‌ای [[حقیقی]] بین [[ولیّ]] و موَلّی‌علیه در هدایت‌های بیشتر برقرار می‌سازد؛ درنتیجه، [[مؤمن]] تحت [[رحمت]] رحیمیّه [[پروردگار]]، از [[حیات]] [[معنوی]] برخوردار می‌گردد.
بنابراین، در چنین بینشی، اصل عمل خیر در [[درجه]] دوم اهمیت قرار دارد و به اصطلاح، "ظرف" [[ولایت الهی]] است و آنچه مهم است، تعبّد و [[نیّت]] [[پاک]] است. بدین ترتیب، [[مؤمن]] به دنبال تقوایی می‌گردد که او را دائماً تحت ولایت و [[تربیت]] [[پروردگار]] قرار دهد و در این مسیر، [[اعمال صالح]] را - که همان اعتبارات [[شرعی]] هستند - نردبانی برای ارتقاء ولایت خود قرار می‌دهد.{{متن قرآن|لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ}}<ref>«هرگز گوشت و خون آنها به خداوند نمی‌رسد اما پرهیزگاری شما (در قربانی کردن آنها) به او می‌رسد» سوره حج، آیه ۳۷.</ref>.
چنین تعبّدی، اثری [[حقیقی]] در [[روح]] [[مؤمن]] دارد و نفس را در [[مراتب ایمان]]، و [[حیات]] طیّبه بالا و بالاتر می‌برد<ref>{{متن حدیث|يَا أَبَا ذَرٍّ، إِذَا دَخَلَ النُّورُ الْقَلْبَ انْفَتَحَ الْقَلْبُ وَ اسْتَوْسَعَ. قُلْتُ: فَمَا عَلَامَةُ ذَلِكَ، بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ، وَ التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ، وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ}} (الأمالی (للطوسی) (ط. دارالثقافه، ۱۴۱۴ ﻫ.ق)، ص۵۳۲: مجلس ۱۹).</ref>؛ چنان‌که در [[فرمان]] [[سجده]] [[پروردگار]] به [[فرشتگان]]، هرچند موضوعٌ‌له [[حکم]] [[سجده]] بر [[آدم]] {{ع}} بود، ولی [[خداوند]] در بازخواست از [[شیطان]] سؤال می‌کند: {{متن قرآن|قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ}}<ref>«(خداوند) فرمود: آنگاه که به تو فرمان دادم. چه چیز تو را از فروتنی بازداشت؟» سوره اعراف، آیه ۱۲.</ref>.
یعنی چه چیز موجب شد که [[فرمان الهی]] را [[امتثال]] نکردی و به عبارت دیگر، چرا از [[ولایت الهی]] [[استکبار]] ورزیدی و طوق [[بندگی]] را از گردن خود به دور افکندی؟ [[خداوند]] نمی‌فرماید که چرا [[سجده]] نکردی؟ زیرا [[سجده]] ظرف [[امتثال امر]] و ابزاری برای ابراز [[بندگی]] در [[درگاه الهی]] است و [[بنده]] در هر صورت، باید [[امر مولی]] را [[امتثال]] نماید؛ خواه مأمورٌبه را بپسندد و خوشایندش باشد و یا نپسندد. لذا اگر او قصد جدّی در [[امتثال امر]] داشته باشد، ولو موفّق به انجام امر نشود، چون [[روح]] تعبّد و [[تولّی]] به [[ولایت الهی]] را ابراز نموده است، مأجور است. چنان‌که در جریان امرالهی به [[حضرت ابراهیم]] {{ع}} در [[ذبح]] فرزندش، [[حضرت اسماعیل]] {{ع}}، هرچند مأمورٌبه انجام نشد، ولی [[خداوند]] [[امتثال امر]] را از [[حضرت ابراهیم]] {{ع}} پذیرفت؛ زیرا [[عزم]] جدّی بر [[امتثال امر]] و تعبّد به [[ولایت الهی]] در او وجود داشت: {{متن قرآن|فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ}}<ref>«و چون هر دو (بدین کار) تن دادند و (ابراهیم) او را به روی درافکند (او را از آن کار بازداشتیم)؛ و بدو ندا کردیم که: ای ابراهیم! تو خواب خود را راست شمردی؛ ما بدین‌گونه نکوکاران را پاداش می‌دهیم» سوره صافات، آیه ۱۰۳.</ref>.
همچنین [[روایات]] فراوانی که نشان می‌دهد [[مؤمنین]] و شیعیانی که قرن‌ها بعد از [[شهادت]] [[امام علی|امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} و یا [[واقعه عاشورا]] به [[دنیا]] می‌آیند، در زمره [[مجاهدان]] و [[اصحاب]] آن حضرات هستند، از همین قبیل است؛ چون تنها [[مانع]] حضور آنان در رکاب حضراتشان، فاصله زمانی بوده؛ و الا [[روح]] تعبّد به [[امتثال امر]] امامشان در آنها وجود داشته است<ref>در زیارت‌نامه سید‌الشهداء {{ع}} می‌خوانیم: {{متن حدیث|لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ إِنْ كَانَ لَمْ يُجِبْكَ بَدَنِي فَقَدْ أَجَابَكَ قَلْبِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ رَأْيِي وَ هَوَايَ- عَلَى التَّسْلِيمِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ‌}} (کامل الزیارات (ط. دار المرتضویه، ۱۳۵۶ ه. ش)، ص۲۱۸) همچنین امیرالمؤمنین {{ع}} به فردی که ابراز تأسف می‌کرد که برادرش می‌خواست در جنگ جمل در رکاب حضرتش باشد، ولی نتوانست، فرمودند: {{متن حدیث|قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ لَهُ {{ع}} [عَلِيٌّ {{ع}}] أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا فَقَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا [قَوْمٌ‌] أَقْوَامٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ‌}}. {{متن حدیث|سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ}} یعنی روزگار آنان را از ارحام مادرانشان خارج خواهد کرد. (نهج‌البلاغه (للصبحی صالح) (ط. هجرت، ۱۴۱۴ ﻫ.ق)، ص۴۹۵.</ref>.
در یک نگاه جامع، روایاتی که [[نیّت]] [[مؤمن]] را [[برتر]] از عمل او و [[نیّت]] [[کافر]] را بدتر از عمل او بیان می‌دارد، از همین دسته است؛ چون همه این امور، [[ظهور]] [[روح]] تعبّد و یا [[استکبار]] در مقابل [[مقام ولایت الهی]] است<ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ {{ع}} قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}}: نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَ نِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ كُلُّ عَامِلٍ يَعْمَلُ عَلَى نِيَّتِهِ‌}}(الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ﻫ.ق)، ج۲، ص۸۴).</ref>.
نتیجه آنکه، اگر [[اوامر الهی]] در تکوینیّات به آنها [[حیات]] و هستی ظاهری می‌بخشد، در اعتباریّات به آنها [[نورانیّت]] و [[حیات]] [[معنوی]] و طیّبه می‌بخشد. و چون عامل از عمل جدا نیست، [[امتثال]] [[فرمان الهی]] به [[نیّت]] [[تولّی]] و [[اطاعت]] از ولایت [[خداوند]]، [[نورانیّت]] عمل را به عامل منتقل می‌کند و شخص را از مردگی [[کفر]] به [[زندگی]] [[ایمانی]] و ارتقاء [[روحی]] وارد می‌نماید: {{متن قرآن|اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ}}<ref>«خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگی‌ها بیرون می‌برد اما سروران کافران، طاغوت‌هایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگی‌ها بیرون می‌کشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.</ref>
چنان‌که [[خداوند]]، اصل در ارتقاء [[روحی]] را (که حقیقتی خارجی است) به نیّت‌های [[پاک]] و [[اعتقادات]] [[خالص]] عاملین به آن نسبت می‌دهد و نفس [[عمل]] [[عبادی]] (که اعتباری بیش نیست)، حاوی [[ارزش]] ذاتی نمی‌داند و تنها آن را نمود ظاهری [[فرمان الهی]] برمی‌شمارد.{{متن قرآن|إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ}}<ref>«سخن پاک به سوی او بالا می‌رود و کردار نیکو آن را فرا می‌برد» سوره فاطر، آیه ۱۰.</ref>.
در مباحث قبل [[گذشت]] که طریق [[ولایت الهی]] در تکوینیّات، [[مقام ولایت]] و [[امامت]] بر خلایق است. نیز اشاره شد که [[احکام]] [[نظام]] [[تشریع]] هم برخواسته از [[احکام]] و [[سنن الهی]] در [[نظام تکوین]] است و لذا طریق [[ولایت الهی]] درتشریعیّات نیز [[مقام ولایت]] و [[امامت]] بر خلائق خواهد بود. بر این اساس، [[احکام]] اعتباری [[شارع]] [[مقدّس]] در صورتی [[نورانیّت]] دارد که به قصد [[امتثال]] [[فرمان خداوند]] (که همان [[فرامین]] [[ولی الله]] است) انجام شود. در این میان، آنچه مهم است، نه ظاهر عمل، بلکه [[نیّت]] [[اطاعت]] و [[کرنش]] در برابر ولایت [[پروردگار]] است؛ که عیناً همان ولایت [[اولیاء الهی]] {{عم}} است؛ چنان‌که [[خداوند]] به [[رسول اکرم]] {{صل}} می‌فرماید: {{متن قرآن|فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا}}<ref>«پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کرده‌ای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.</ref>.
بنا بر [[آیه شریفه]]، [[ایمان]] این دسته مقبول نیست، مگر هنگامی که به طور کامل در [[اطاعت پیامبر]] {{صل}} باشند و ذرّه‌ای در [[احکام]] و قضاوت‌هایی که ایشان بیان می‌دارد تردید نکنند. اصولاً تفاوت مبنایی میان [[منافق]] از [[مؤمن]] و عمل ریائی از خالصانه، در [[احکام]] اعتباری [[شرعی]]، در همین نکته ظریف است که [[مؤمن]] به واسطه [[نیّت]] [[امتثال]] [[فرمان الهی]] و [[تولّی]] به ولایت [[خدا]] و اولیائش، عمل را انجام می‌دهد و به [[خواص]] و آثار دیگر عمل توجّه چندانی ندارد؛ ولی در عمل ریائی و منافقانه، ظاهر عمل، بدون [[نیّت]] [[الهی]] و [[تولّی]] به ولایت [[پروردگار]] انجام می‌گیرد. لذا گرچه ظاهر هر دو عمل یکسان است، ولی یکی تهی از محتوای [[نورانی]] و اثر [[حقیقی]] است، ولی دیگری بالا برنده است چنان‌که پروردگار می‌فرماید: {{متن قرآن|وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا}}<ref>«و کردارهای کافران چون سرابی است در بیابانی خشک که تشنه آن را آب می‌پندارد تا چون بدان رسد آن را چیزی نیابد و (کافر) خداوند را نزد آن (کارهای خویش) فرا می‌یابد که به حسابش تمام می‌رسد» سوره نور، آیه ۳۹.</ref> همچنین [[رسول خدا]]{{صل}} می‌فرمایند: {{متن حدیث|إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ‌، وَ لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ غَزَا ابْتِغَاءَ مَا عِنْدَ اللَّهِ، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ‌، وَ مَنْ غَزَا يُرِيدُ عَرَضَ الدُّنْيَا أَوْ نَوَى عِقَالًا لَمْ يَكُنْ لَهُ إِلَّا مَا نَوَى}}<ref>(الأمالی (للطوسی) (ط. دار الثقافه، ۱۴۱۴ ﻫ.ق)، ص۶۱۸: مجلس ۲۹).</ref>.
نتیجه آنکه، در بیان اوّل، [[امتثال]] [[فرامین الهی]]، [[مصالح]] و کمال برای [[زندگی]] عادّی می‌آورد؛ خواه [[نیّت]] [[امتثال امر]] [[مولی]] در آن باشد و یا نباشد؛ مثلاً، عمل به [[احکام]] کسب و یا [[دستورات اخلاقی]] [[دینی]]، [[زندگی]] آرام و کمال‌بخشی را برای [[جامعه]] به ارمغان می‌آورد. ولی در بیان دوم، [[سخن]] از کسب [[حیات]] [[باطنی]] و [[نورانیّت]] [[دل]] با [[امتثال]] [[اوامر]] [[مولی]] است و چنین نورانیّتی، تنها با [[خالص]] کردن [[دل]] و قصد [[امتثال امر]] [[مولی]] و قرارگرفتن ظاهر و [[باطن]] در تحت ولایت [[خداوند]] و [[اولیاء]] او {{عم}} حاصل می‌شود؛ در چنین صورتی است که [[حیات]] طیّبه - که [[هدف]] از [[خلقت]] است- برای [[انسان‌ها]] به ارمغان می‌آید.
بر این اساس، اعتباریّات [[شرعی]] که رابطه تنگاتنگ با [[مصالح]] و [[مفاسد]] [[حقیقی]] دارند، زمانی اثر مطلوب خود را بر جای می‌گذارند که مکلّفان، عمل را دقیقاً منطبق با [[امر مولی]] انجام دهند؛ تا [[مصالح]] [[حقیقی]] را کسب کرده باشند. و چون [[آگاهی]] بر این [[اوامر]] برای افراد عادّی ممکن نیست، همیشه می‌باید [[امام]] معصومی در میان [[خلق]] وجود داشته باشد تا [[احکام]] را دقیقاً منطبق بر [[مصالح]] حقیقی‌اش برای [[مردم]] [[تبیین]] نماید. بنابراین، برای بهره‌مندی [[مؤمنین]] از [[نورانیّت]] و [[باطن]] [[فرامین الهی]]، همیشه می‌باید ولیّ‌الله و [[امام]] [[معصوم]] در [[جامعه]] وجود داشته باشد؛ تا [[مردم]] با [[رجوع]] به او، به قصد [[پیروی]] از فرمان‌های او (که [[تبیین]] [[فرمان الهی]] است)، از [[نورانیّت]] و آثار [[حقیقی]] [[اعمال عبادی]] خود بهره‌مند شوند<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص۴۸۱-۴۸۵.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:11123.jpg|22px]] [[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)| '''فقه نظام سیاسی اسلام ج۱''']]
# [[پرونده:11123.jpg|22px]] [[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)| '''فقه نظام سیاسی اسلام ج۱''']]
# [[پرونده:1379151.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۳۳

ولایت الهی و سلطنت خداوند

در اینجا لازم است به تعدادی از آیات قرآن کریم که در آنها واژه "ولایت" یا مشتقات آن در شأن خدای متعال به کار رفته و قرائن قطعی دلالت آن را بر اراده معنای مُلک و سلطنت و اختیارداری تأیید و تأکید می‌کند، اشاره کنیم؛ در این آیات نیز ولایت به معنای مُلک و سلطنت منحصراً از آن خدای متعال دانسته شده است.

آیه نخست

﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۱].

در این آیه "ولی" به معنای صاحب اختیار و مَلِک و متصرف و قائم به امر است. قرائن و شواهد متعدّدی بر اراده این معنا از کلمه "ولی" در آیه مذکور دلالت می‌کنند.

سیاق آیات قبل و بعد از این آیه از جمله آیة الکرسی که همه جملات آن در رابطه با وصف سلطنت و حاکمیت الهی است؛ نظیر: ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ "آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست"، ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ "قلمرو حکومت او، آسمان‌ها و زمین را دربر گرفته"، ﴿وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا "و نگه‌داری آنها او را خسته نمی‌کند". و از جمله آیه بعد از آیه الکرسی که جملات آن نیز در راستای وصف شیوه اجرای مُلک و سلطنت و حاکمیت الهی و وصف مؤمنان و فرمانبران و سرنهادگان به این مُلک و سلطنت است.

جمله ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ "اکراهى در قبول دین، نیست" اشاره به این حقیقت است که برپایی حاکمیت خدا در جامعه بشر با اکراه نیست، و مراد از دین، همان آیین عدل است که بهوسیله پیامبر اکرم(ص) برای برقراری نظم در جامعه بشر فرستاده شده؛ چنان‌که در سوره شوری فرمود: ﴿وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ[۲].

در جمله ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ "راه درست از بیراهه، روشن شده است" اشاره به این مطلب است که شیوه برپایی حاکمیت الهی در جامعه بشری شیوه تبیین و ارشاد و توضیح حقیقت و تمییز آن از باطل در برابر مردم است تا با آگاهی از حق و باطل با انتخاب خویش حکومت حق را برگزینند و از حکومت باطل و گردن نهادن به آن سرباز زنند.

در جمله ﴿فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى "بنابراین، کسى که به طاغوت، فرمانروایی جز خداوند کافر شود و به خدا ایمان آورد، به محکم‌ترین دستگیره چنگ زده است". اشاره به وصف و حال کسانی است که پس از تبیین حاکمیت حقه الهی و تمییز آن از حاکمیت باطل مدّعیان دروغین رهبری و حاکمیت در جامعه بشر، دست رد به سینه نامحرمان زده و از گردن نهادن به حاکمیت طاغوت امتناع ورزیده و به حاکمیت خداوند متعال ایمان آورده و در برابر فرمان او سر تسلیم فرود آورده‌اند. این آیه فرمانبران امر و نهی الهی و سرسپردگان به حاکمیت مطلق خدا را با جمله ﴿فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى توصیف نموده است.

در جمله بعد از ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا می‌فرماید: ﴿يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ؛ اخراج از ظلمات به نور، همان اخراج از ظلمات به نوری است که در یک جا قرآن کریم را وسیله و سبب آن معرفی کرده است: ﴿قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۳].

و در جایی دیگر رسول اکرم(ص) را سبب آن معرفی نموده است: ﴿كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ[۴].

بنابراین، اخراج من الظلمات الی النّور به وسیله امر و نهی تشریعی یا همان اعمال حاکمیت الهی انجام می‌گیرد که سبب و ابزار آن، قانون و مجریان قانونند؛ کتاب خدا بیان قانون را به عهده دارد و مجریان آن و حاکمان بر طبق آن، وجود مقدس رسول‌الله(ص) و حاکمان تعیین شده از سوی اویند.

بنابراین، جمله ﴿يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ اشاره به وظیفه‌ای است که حاکم اسلامی در جامعه بشری بر عهده دارد. لهذا حاکمیت الهی در حقیقت، اخراج مردم از ظلمات به نور و از نقص به کمال و از گمراهی و ضلالت به هدایت و تقوی و فضیلت است و در آخر، جمله ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ اشاره روشنی است به اینکه ولایت در اینجا به معنای همان اختیارداری و رهبری است؛ زیرا واژه "طاغوت" در لغت عرب، در اصل به معنای تجاوز از حدّ در عصیان و تمرّد است. فیومی در المصباح المنیر می‌گوید: "طاغوت به دو شیوه مذکر و مؤنث به کار می‌رود، مصدر آن "طغیان" است که به معنای گذشتن از حد است و هر چیزی که در معصیت از اندازه و مرز تجاوز کند طاغی است"[۵].

و در کاربرد قرآنی آن در مصداق برتر این طغیان که حاکم جائر است، به کار رفته است؛ چنانکه آیات پنجاه و نه، و شصت سوره نساء بر آن دلالت دارند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا[۶].

آیه اول، متضمّن امر به تسلیم و طاعت در برابر حاکمیت حاکمان الهی است و آیه دوم سرزنش کسانی است که به حاکمیت حاکمان غیر الهی تن می‌دهند و به حکومت آنان سر می‌سپارند. در این آیه روشن است که مراد از "طاغوت" حاکم جائر است؛ و کسانی که به حکومت او - به جای حکومت خدا - سر فرود می‌آورند، مورد سرزنش شدید قرار گرفته‌اند.

در آیات دیگری از قرآن کریم نیز "طاغوت" به معنای حاکم غیر الهی به کار رفته است و به طور کلّی، از کاربری‌های این واژه در قرآن کریم استفاده می‌شود که مقصود از این واژه در همه کاربری‌های قرآنی، حاکم یا حاکمان غیر الهی است: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا * أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَن يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا * أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا * أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا[۷].

صرف نظر از قرائن قرآنی فراوانی که در رابطه با تفسیر مضامین این آیات وجود دارد که دلالت روشنی بر این دارد که این آیات، همگی در رابطه با مسئله حکومت و ولایت امر وارد شده است و بالخصوص به مسئله حکومت و ولایت بعد از رسول خدا(ص) اشاره داشته و اولیای امر را بعد از رسول خدا(ص) معین می‌کند. آنچه اکنون از این آیات مورد استشهاد ماست، کاربری واژه طاغوت است که به معنای حاکم غیر الهی یا به تعبیری دیگر كل من يطاع من دون الله است، قرائنی که در این آیات، بر این مطلب دلالت می‌کند، چند چیز است:

  1. جمله ﴿أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ است؛ زیرا ضمیر ﴿لَهُمْ به همان کسانی بر می‌گردد که کلمه ﴿هَؤُلَاء به آنها بر می‌گردد و معلوم است که مشارالیه ﴿هَؤُلَاء همان جبت و طاغوت است.
  2. جمله ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ زیرا مراد از فضل به قرینه ذیل این آیه و بسیاری دیگر از آیات قرآنی فضل ملک و رهبری است و حسادت جبت و طاغوت بر کسانی که خداوند به آنان فضل خود یعنی مُلک خود را به آنان عطا کرده قرینه بر آن است که مراد از جبت و طاغوت کسانی است که به ناحق خود را در جایگاه فرمانروایی قرار داده‌اند.
  3. مقابله ایمان به جبت و طاغوت با ﴿آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا که نشانه آن است که مؤمنان به جبت و طاغوت، جبت و طاغوت را به جای صاحبان اصلی مُلک الهی به فرمانروایی پذیرفته و از آنان اطاعت می‌کنند.

آیه دیگری که طاغوت در آن به کار رفته، آیه ذیل است: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا[۸].

در این آیه نیز "طاغوت" در معنای حاکم غیر الهی به کار رفته که کافران در راه تحکیم قدرت او و امتثال فرمان او می‌جنگند و به همین سبب، در ولایت شیطان قرار گرفته و از اولیای شیطان به شمار می‌آیند.

قرینه روشنی که بر کاربری طاغوت در این آیه در حاکم غیر الهی دلالت دارد، آیه ما قبل آن است: ﴿وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا[۹].

در این آیه دستور جنگ بر ضدّ حاکمان ستمگری داده شده که با حاکمیت ظالمانه خویش، جور و ستم بر مردم روا داشته‌اند تا جایی که مردم ستمدیده دست تضرع و نیاز به سوی خدا برداشته و از خدای بزرگ، نجات از ظلم و ستم این حاکمان را طلب می‌کنند.

آیه بعد در ادامه مطالب همین آیه است و لذا مناسبت سیاق اقتضا می‌کند، مراد از طاغوت همان حاکمان جائر و ستمگری باشد که مردم مستضعف و ستمدیده از آنان به خدا پناه برده و او را برای یاری خویش و نجات از ستم آنان فرا می‌خوانند.

در آیات دیگر - نظیر: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[۱۰]. نیز:﴿وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ[۱۱].

واژه طاغوت به همین معنا آمده و مقصود از "عبادت و بندگی طاغوت" اطاعت آن است[۱۲].

آیه دوم

از آیاتی که با به‌کارگیری واژه ولایت یا مشتقات آن دلالت بر حصر مُلک و سلطنت و حاکمیت در ذات اقدس باری‌تعالی دارد آیه کریمه ذیل است: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ * وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ[۱۳].

درباره دلالت این آیه دو مطلب وجود دارد:

  1. دلالت آیه بر حصر ولایت بر مؤمنان در خدا و رسول خدا و مؤمنان مخصوصی که آنان را به وصف ﴿يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۱۴] توصیف کرده است.
  2. دلالت خود آیه و قرائن دیگر بر اینکه واژه "ولی" به معنای حاکم و مَلِک و رهبر و آمر و ناهی است.

اما مطلب اول: دلالت آیه بر حصر ولایت در خدا و رسول و مؤمنان مخصوص موصوف به اوصاف مشارالیها در آیه روشن است؛ زیرا به‌کارگیری لفظ "إنّما" که برای افاده حصر وضع شده دلالت بر حصر دارد.

راغب اصفهانی در المفردات در ذیل شرح معنای "إنّ" می‌گوید: هرگاه "ما" بر "إنّ" داخل شود عمل او را باطل می‌کند و چنین می‌رساند که حکم مذکور در آن مورد ثابت است و از غیر آن منصرف است؛ نظیر: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ که دلالت دارد که نجاست تامه تنها برای متصف به شرک ثابت است[۱۵].

همچنین ابن منظور در لسان العرب می‌گوید:هرگاه بر "إنّ"، "ما" اضافه کنید معنای تعیین و اختصاص می‌دهد؛ نظیر: فرموده خدای تعالی ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ... [۱۶] و معنای ﴿إِنَّمَا اثبات حکمی است که پس از آن می‌آید و نفی آن است از ماسوای آن[۱۷].

از سوی دیگر در آیه بعد می‌فرماید: ﴿وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ[۱۸].

واژه ﴿حِزْبَ اللَّهِ در وصف کسانی به کار رفته که ولایت مذکور در آیه قبل را پذیرفته‌اند و در این آیه "غلبه"، مخصوص ولایت پذیرفتگان سرسپرده به خدا دانسته شده است که بالالتزام دلالت بر حصر ولایت در ذات اقدس حق و رسول و آن دسته از مؤمنان مخصوص دارد.

اما مطلب دوم: قرائن متعددی در خود آیه و نیز در برون آن وجود دارد که همگی دلالت بر اراده معنای مُلک و اختیارداری از واژه "ولی" در آیه مذکور دارند:

  1. حصر ولایت در خدا و رسول و مؤمنان مخصوص؛ در حالی که سایر معانی "ولی" یا ممتنع الصدق بر خدای متعال است (مانند ولیّ به معنای ابن‌العم) و یا آنکه منحصر در ذات خدای متعال و رسول و مؤمنان مخصوص نیست (نظیر معنای ناصر، محب و...) و تنها معنایی از "ولایت" که می‌تواند مخصوص خدا و رسول و مؤمنان خاص باشد، معنای "حکومت و مُلک" است که در آیات دیگر نیز بر انحصار آن در ذات خدا و منصوبین از سوی او تأکید شده است.
  2. اضافه "ولی" به ضمیر "کُم" که مراد جمع مسلمین است، قرینه دیگری بر اراده معنای حکومت و مُلک و رهبری است؛ آن جمع از مسلمین که مخاطب آیه کریمه هستند جمعی است که شامل رسول و آن دسته از مؤمنان خاص که معطوف بر رسول و خدایند نیست، بلکه مراد عامه مسلمین است.

بنابراین، مؤمنان خاص معطوف بر خدا و رسول در این آیه دو ویژگی دارند:

  1. با خدا و رسول در حکم ولایت بر سایر مؤمنان شریک‌اند؛
  2. با سایر مؤمنان این تفاوت را دارند که مخاطب به این آیه نیستند و در نتیجه نسبتشان با ولایت مضاف به ضمیر "کم" نسبت من "له الولایه" است، نه نسبت "من علیه الولایه".

این ولایت با این ویژگی، در ولایت به معنای مُلک و حاکمیت و رهبری منحصر است؛ زیرا تنها ولایت به این معناست که می‌تواند از این دو ویژگی برخوردار باشد.

و به عبارتی دیگر، آیه کریمه فوق دلالت بر این حقیقت دارد که معنایی از "ولایت" در آن اراده شده که من له الولایهای دارد و من علیه الولایه؛ و اینکه عامه مسلمین که با ضمیر "کُم" در "ولیکم" مورد خطاب قرار گرفته‌اند، "من علیه الولایه" می‌باشند و جمعی خاص از مؤمنان که با ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ به آنها اشاره شده در کنار خدا و رسول "من له الولایه" می‌باشند. ولایتی که در آن، بین مسلمین "من له الولایه" خاص محصور و "من علیه الولایه" عام شامل داشته باشد، در ولایت به معنای ولایت امر و حق حاکمیت و امر و نهی منحصر است[۱۹].

آیه سوم

از آیات ولایت که بر حصر حاکمیت در ذات اقدس حق دلالت دارد، آیات چهاردهم و پانزدهم از سوره انعام است: ﴿قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ[۲۰].

در این دو آیه، حصر ولایت در ذات خدای متعال به صراحت بیان شده و بنابر قرائن متعدده، معنایی که از "ولایت" اراده شده ولایت به معنای مُلک و امر و نهی است. این قرائن عبارت‌اند از:

۱. دو وصفی که برای ذات باری‌تعالی بعد از نفی اتخاذ ولی جز خدا ذکر شده، ظهور در علّیت برای مفاد جمله قبل، یعنی ﴿أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا دارد. در این آیه شریفه، برای استفهام انکاری که به معنای تأکید بر نفی ولایت غیر خداست، دو دلیل یا علّت ذکر شده است:

  1. خالقیت خداوند ﴿فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛
  2. رازقیت خداوند و انحصار رازقیت در ذات او ﴿وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ.

بنابراین، تعلیل حصر ولایت در خدا به این دو علّت، دلیل روشنی بر اراده معنای حاکمیت و مُلک و حق امر و نهی و فرمانروایی از واژه "ولی" در آیه کریمه فوق است.

۲. در ذیل آیه می‌فرماید: ﴿قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ[۲۱]، اسلام در اینجا همانگونه که روشن است، به معنای خضوع مطلق و طاعت محض است که با ولایت به‌معنای حاکمیت و آمریت و ناهویت و فرمانروایی تناسب دارد.

۳. آیه شریفه ﴿قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ[۲۲] قرینه سیاقی شکل می‌دهد که موجب دلالت "ولی" در ﴿أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا بر معنای حاکم و ولیّ امر و آمر و ناهی و مَلِک و فرمانروا است.

بنابراین، واژه "ولی" در این آیه به معنای ولیّ امر و حاکم و سلطان است که در این آیه به حصر آن در ذات اقدس حق تعالی تصریح شده است. نتیجه حصر حاکمیت این است که جز خدا و کسانی که از سوی خدا برای حکومت و ولایت نصب شده‌اند کسی دیگر حق حکومت و مُلک و فرمانروایی و امر و نهی ندارد[۲۳].

آیه چهارم

﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۲۴].

در این آیه کریمه ضمن توبیخ کسانی که به جز خدا "اولیائی" پذیرفته‌اند، خدای متعال تنها "ولی" علی الاطلاق معرفی شده و به دو دلیل برای حصر ولایت در خدای متعال نیز اشاره شده است، که عبارت‌اند از:

  1. ﴿وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَى[۲۵]
  2. ﴿وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۲۶].

دلیل نخست حصر ولایت در خدای متعال این است که حیات و مرگ انسان‌ها در اختیار اوست؛ نظیر همین استدلال در جای دیگر نیز آمده است، از جمله در ابتدای سوره مُلک:﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ[۲۷].

دلیل دوم، قدرت خداوندی است که در آیات نخستین سوره مُلک به این مطلب نیز اشاره شده است. در سوره ملک با تصریح به حصر مُلک در خدای متعال با عبارت ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ، این دو مطلب، یعنی در اختیار خدا بودن مرگ و زندگی از یک سو و قدرت خدا از سوی دیگر، به عنوان دو دلیل روشن بر حصر مُلک و حاکمیت در ذات اقدس حق تعالی مطرح گردیده است.

برای توضیح بیشتر درباره دلالت این آیه - آیه سوره شوری - بر حصر حاکمیت در خدای متعال باید به دو مطلب بپردازیم:

مطلب نخست: دلالت آیه بر حصر "ولی" در خدای متعال. شواهد و قرائنی که بر این حصر دلالت دارند، عبارت‌اند از:

  1. عبارت ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ[۲۸] بر حصر "ولی" در ذات اقدس حق دلالت دارد. زمخشری در کشاف در ذیل این جمله می‌گوید:﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ یعنی تنها اوست که باید به عنوان سرپرست پذیرفته شود و اعتقاد به صاحب اختیاری و سروری‌اش داشت؛ بنابراین فاء در عبارت ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ جواب شرط مقدر است؛ گویا چنین گفته شده - پس از انکار هرگونه سرپرستی جز او - اگر سرپرست حقی بخواهند پس خداوند آن سرپرست حق است و جز او ولیّ و سرپرستی نیست[۲۹].
  2. جمله ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ[۳۰] در صدر آیه که دلالت بر توبیخ و انکار بر اتخاذ ولیّ یا اولیاء من دون الله دارد. روشن است که لازم توبیخ و انکار اتخاذ ولی من دون الله، حصر ولایت در ذات اقدس حق است.
  3. دلالت دو جمله ذیل آیه بر حصر احیاء موتی و نیز قدرت بر کل شیء در ذات اقدس حق ﴿وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۳۱] که با توجه به اینکه سیاق آیه دلالت بر این دارد که این ذیل در مقام تعلیل و بیان سبب دو مطلب قبل، یعنی "نفی ولایت غیر الله و اثبات ولایت انحصاری لله" است. بنابراین، انحصار علت در ذات حق تعالی دلالت بر انحصار معلول - یعنی ولایت حق - نیز در ذات اقدس حق تعالی دارد.
  4. آیه بعد که می‌فرماید: ﴿وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ[۳۲]. دلالت بر حصر مرجعیت در اختلاف حکم و نیز حصر ربوبیت در خداوند متعال دارد که قرینه دیگری بر حصر ولایت در آیه قبل در ذات اقدس حق تعالی است.

در هر صورت، دلالت آیه بر حصر ولایت در ذات اقدس حق، دلالت صریح و قطعی است و نیازی به تبیین و توضیح بیشتر ندارد.

مطلب دوم: دلالت واژه "ولی" در آیه، بر معنای مَلِک و حاکم و ولیّ امر و آمر و ناهی و فرمانروا است.

قرائن و شواهد فراوانی در خود آیه و آیات بعد از آن بر اراده معنای ولایت امر و فرمانروایی از واژه "ولی" دلالت قطعی دارد:

  1. نفس حصر "ولی" در ذات اقدس حق - چنانکه در مطلب قبل گفتیم - دلالت بر اراده معنای مُلک و ولایت امر از واژه ولیّ دارد؛ زیرا هیچ‌یک از سایر معانی ولیّ انحصار در ذات باری‌تعالی ندارد.
  2. در آیه بعد از آیه مورد بحث، یعنی آیه دهم سوره شوری، خداوند متعال می‌فرماید:﴿وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ[۳۳]. این آیه صریح در حاکمیت خداوند است که به قرینه سیاق، دلالت بر این دارد که "ولی" در آیه قبل نیز به معنای ولی امر و من له المُلک و الحکم است.
  3. آیات بعد از آیه فوق همگی متضمن معنای حاکمیت خدا یا صفاتی از خدای متعال که با حاکمیت تناسب دارد می‌باشند: ﴿فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...[۳۴]، ﴿لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ...[۳۵].

آفرینندگی خداوند و نیز روزی دهندگی او هر یک علی‌الاستقلال دلالت بر حصر حاکمیت در خدای متعال دارد.﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ...[۳۶]، ﴿فَلِذَلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ...[۳۷].

همه این آیات، همانگونه که روشن است، درباره حاکمیت خداوند، و تشریع، و مأموریت رسول خدا در اقامه عدل و امثال این مضامین است که قرینه سیاق روشنی تشکیل می‌دهند که دلالت بر اراده معنای حاکمیت و ولایت امر و فرمانروایی از واژه "ولی" در آیه نهم سوره شوری دارد[۳۸].

آیه پنجم

﴿لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا[۳۹].

در این آیه کریمه، واژه "ولی" به معنای صاحب امر و فرمانروا و حاکم علی الاطلاق به کار رفته و قرینه روشن آن، جمله بعد است که می‌فرماید: ﴿وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا[۴۰].

عطف این جمله بر جمله ﴿مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ قرینه بسیار روشنی است که مراد از "ولی" حاکم و صاحب امر و فرمانروای علی الاطلاق است؛ زیرا سایر معانی "ولی" هیچگونه مناسبتی با جمله ﴿وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا ندارد.

افزون بر این، دو جمله ﴿لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ و نیز ﴿أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ قرینه دیگری بر اراده معنای فرمانروا و ولیّ امر از واژه "ولی" در آیه است.

جمله ﴿لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ و نیز جمله ﴿أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ دلالت بر احاطه علمی ذات باری ‌تعالی بر همه شئون مخلوقات دارد و حقّ امر و نهی و تعیین سرنوشت انسان‌ها مخصوص کسی است که احاطه علمی به شئون مردم و پیآمدهای آینده تصمیم گیری‌ها و برنامه‎ریزی‌ها و دستورات و قوانین و امر و نهی‌ها داشته باشد. کسی که از یکسو احاطه به همه جهات و نیازها و روابط درونی و برونی حاکم بر هستی انسان و جامعه انسانی ندارد و از سوی دیگر احاطه به سرنوشت انسان و آگاهی به عاقبت و نتیجه به‌کارگیری سیستم سیاسی یا اقتصادی و یا فرهنگی معینی بر جامعه بشر ندارد و قدرت پیش بینی قطعی نتایج اجرای قوانین و برنامه‌هایی که در جامعه بشری به اجرا در می‌آیند را ندارد، چگونه می‌تواند برای سرنوشت جامعه بشر تصمیم گرفته و به سازماندهی جامعه بشر بر اساس نظام و برنامه‌ای که از عاقبت نتایج اجرای آن در جامعه بشر آگاهی و اطلاع کامل ندارد بپردازد؟

بر اساس گواهی عقل، تنها کسی حق تصمیم‌گیری برای جامعه بشر و تعیین سرنوشت آن را دارد که اطلاع کامل بر همه جهات و نیازهای جامعه بشر و نیز بر همه روابط درونی و برونی انسان‌ها با یکدیگر و با جهان هستی پیرامون آنها و نیز آگاهی کامل به سرنوشت جامعه بشر و نتایج برآمده از اجرای سیستم و نظامی که می‌خواهد در جامعه بشر پیاده کند داشته باشد؛ این کس منحصراً خدای متعال است و هیچ کس دیگر جز او نیست و همین مطلب است که در این دو جمله ﴿لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ[۴۱] مورد بیان و تأکید قرار گرفته است.

این دو جمله نیز قرینه روشنی بر اراده معنای ولیّ امر و فرمانروا و حاکم از واژه "ولی" در آیه مورد بحث است.

بنابراین، آیه مذکور نیز نظیر آیات گذشته دلالت صریح بر حصر حاکمیت و فرمانروایی در ذات اقدس خدای متعال دارد؛ زیرا به صراحت می‌فرماید: ﴿مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا[۴۲].[۴۳]

آیه ششم

﴿وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا[۴۴].

درباره این آیه کریمه در دو جهت باید به بحث بپردازیم:

  1. دلالت واژه "ولی" در آیه کریمه بر معنای فرمانروا و حاکم و مَلِک؛
  2. دلالت آیه بر حصر فرمانروایی و حاکمیت و مُلک اصلی و ذاتی در ذات اقدس حق (جلّ ذکره).

جهت اول: قرائن فراوانی در این آیه و آیات پیش و پس آن، دلالت صریح واژه "ولی" در آیه را بر معنای فرمانروا و مَلِک و حاکم اثبات قطعی می‌کنند. در ذیل، به برخی از مهمترین آنها اشاره می‌کنیم:

قرینه اول: در آیه مورد بحث، امر به قتال و جهاد در راه خدا و مستضعفین شده است و جهاد مذکور به عنوان پاسخی به درخواست مستضعفین مطرح شده است، خواسته مستضعفین در دو چیز خلاصه شده است:

  1. جعل ولیّ برای آنها از سوی خدا؛
  2. جعل یاور و نصیر.

بنابراین، از معانی "ولی" آنچه در اینجا مناسبت دارد، بیش از دو چیز نیست، ولیّ به معنای حاکم و راهبر و فرمانروا و ولیّ به معنای یاور و ناصر. با توجه به اینکه درخواست یاور و ناصر در خواسته دوم و به طور مستقل مطرح شده است؛ بنابراین، احتمال اراده یاور و ناصر در درخواست اول منتفی است و تنها معنایی که از واژه "ولی" در آیه مناسبت دارد، معنای فرمانروا و رهبر و حاکم است.

قرینه دوم: مراد از مستضعفین در آیه، مستضعفین سیاسی است ـ نه مستضعفین فکری؛ چنانکه در آیه نود و هشتم همین سوره آمده است ـ به قرینه تعریفی که در آیه از این مستضعفین شده و کسانی معرفی شدهاند که خواسته آنها ﴿أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا[۴۵] است و روشن است که اهل در اینجا به معنای صاحب و مالک و اختیاردار است؛ همانگونه که به صاحبخانه، اهل خانه یا به صاحب کتاب، اهل کتاب یا به صاحب باغ یا مزرعه، اهل باغ و مزرعه گفته می‌شود. بنابراین خواسته مستضعفان، رهایی از آبادی محکوم ظلم به وسیله صاحبان قدرت در آن آبادی است که مالکان ادّعایی آن قریه و اهل آن به‌شمار می‌آیند.

آنچه با مستضعفین سیاسی خواستار رهایی از حکومت حاکمان ستمگر تناسب دارد، این است که خواستار جعل ولیّ به معنای حاکم سیاسی و فرمانروا از سوی خدا باشند، نه خواستار جعل ولیّ به سایر معانی آن. با توجه به اینکه به قرینه ﴿وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا معنای یاور نیز از "ولیّ" در این آیه قطعاً مراد نیست.

قرینه سوم: عبارت ﴿وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ در این آیه دلالت بر امر به قتال دارد و غایت و هدف از قتال نیز در آیه بهصراحت معرفی شده که همان ﴿سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ[۴۶] است که عطف مستضعفان بر سبیل الله، عطف تفسیری به بیان مصداق سبیل الله است.

آنچه سیاق آیه بر آن دلالت می‌کند، این است که امر به قتال در پاسخ درخواست مستضعفین است که از خدا "جعل ولیّ" درخواست کردند و آن "ولی" که جعل او می‌تواند با قتال در راه خدا ارتباط داشته باشد، جعل ولیّ به معنای رهبر سیاسی و فرمانرواست.

توضیح اینکه: بنابر صراحت آیه، قتال برای مستضعفین است و مستضعفین نیز کسانی معرفی شدهاند که خواسته آنها جعل ولیّ الهی و جعل ناصر از سوی خداست؛ معلوم می‌شود که در حقیقت، امر به قتال در پاسخ به این دو درخواست مستضعفین - یعنی ﴿اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا[۴۷] - صادر شده است و معلوم است که آن جعل ولی که قتال برای آن واجب می‌شود، نمی‌تواند جعل ولیّ به معنای محب یا سایر معانی ولیّ باشد - با توجه به اینکه اراده نصیر از ولیّ بهدلیل عطف ﴿وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا منتفی است - بنابراین، اراده معنای حاکم و فرمانروا و سلطان از "ولی" در این آیه متعین است.

قرینه چهارم: آیه بعد از این آیه است که می‌فرماید: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ[۴۸].

با توجه به اینکه در گذشته درباره معنای طاغوت و کاربری آن در قرآن و روایات توضیح دادیم و معلوم شد که طاغوت به معنای حاکم و سلطان بغیر اذن من الله است، بنابراین به قرینه مقابله، مقصود از ﴿سَبِيلِ اللَّهِ در این آیه که هدف قتال مؤمنین معرفی شده است، حکومت و فرمانروایی خدا و منصوبان از سوی اوست. بر همین اساس، این آیه قرینه روشن دیگری است که "ولی" در آیه قبل به معنای فرمانروای الهی است؛ زیرا قتال در آن آیه در سبیل مستضعفینی معرفی شده است که خواسته آنها جعل ولیّ از سوی خداست.

قرینه پنجم: سیاق آیه است که پیش و پس از آن، آیاتی است که درباره وجوب اطاعت از حاکمان الهی آمده است؛ نظیر آیات پنجاه و نه تا هفتاد و نیز آیات هشتاد تا هشتاد و چهار که همگی قرینه سیاق روشنی بر اراده حاکم و فرمانروای الهی از واژه ولیّ در آیه مورد بحث است.

جهت دوم: آیه مورد بحث به روشنی دلالت بر حصر حاکمیت در خدای متعال دارد؛ زیرا آیه کریمه صراحت دارد در اینکه مستضعفان نیاز خود را مبنی بر "جعل ولیّ"، یعنی جعل فرمانروا و تعیین حاکم و رهبر سیاسی به خدا عرضه کرده‌اند و از او خواستهاند، به ویژه با توجه به کلمه ﴿مِنْ لَدُنْكَ که صریح در این معناست که این ولیّ باید ولیّ منتسب به خداوند و از سوی او باشد، این خود دلیل بر این است که جعل فرمانروا و حاکم و رهبر سیاسی در اختیار آنها نیست، وگرنه عقلاً و شرعاً وظیفه آنها بود که خود نسبت به انتخاب ولیّ و حاکم و رهبر اقدام کنند؛ زیرا کاری است که ـ‌حسب الفرض در اختیار آنهاست و مقدمه لازم وظیفه خروج از حکم ظالم و رهایی از جور اوست.

عرضه نیاز تعیین حاکم به خدای متعال در این آیه، دقیقاً نظیر همان درخواستی است که بنی اسرائیل بهوسیله پیامبر خود از خداوند کردند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ...[۴۹].

عرضه این نیاز به پیشگاه خدا در این آیات و آیه پیشین دلیل روشنی است بر اینکه مسئله تعیین فرمانروا و حاکم تنها در اختیار خداوند متعال است و کسی جز خدا - حتی انبیاء - اختیار چنین کاری را ندارند[۵۰].

آیه هفتم

از آیات متضمن واژه ولایت یا مشتقات آن، که دلالت بر حصر حاکمیت و مُلک در ذات اقدس حق تعالی دارد، آیه یکصد و چهل و نهم و یکصد و پنجاهم سوره آل عمران است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ * بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ[۵۱].

در این دو آیه با به‌کارگیری واژه "مولا" خداوند مؤمنان را از پذیرش حاکمیت کافران بر حذر داشته و خدا را تنها حاکم و فرمانروای مؤمنان معرفی کرده است.

توضیح این مطلب در این آیه، همچون آیات قبل نیازمند بحث درباره دلالت آیه پیرامون دو موضوع است:

  1. دلالت واژه "مولا" در آیه کریمه فوق بر معنای حاکم و مَلِک و ولیّ امر؛
  2. دلالت آیه بر حصر ولایت به معنای حاکمیت و مُلک در ذات اقدس حق.

امّا موضوع اول: قرائن متعددی به‌کارگیری لفظ "مولی" را در آیه کریمه فوق به معنای حاکم و فرمانروا نشان می‌دهند:

  1. نخستین قرینه که موجب دلالت صریح آیه بر اراده مولی به معنای فرمانروا و حاکم است، اضرابی است که در عبارت ﴿بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ آمده است. این عبارت، همانگونه که روشن است، اضراب از مطلب آیه قبل است که متضمن هشدار خداوند از اطاعت کافران است. این اضراب، دلیل روشنی است بر اینکه مراد از "مولا" مولایی است که حق اطاعت دارد و اطاعت او واجب است که مولای به معنای حاکم و فرمانرواست؛ زیرا وجوب اطاعت، همانگونه که معلوم است، به معنای وجوب پذیرش و فرمانبرداری از حاکمیت حاکم و فرمانروایی فرمانرواست. بنابراین، مضمون اجمالی دو آیه از یک سو نهی از پذیرش حاکمیت حاکمان غیر الهی و از سوی دیگر، دعوت به پیوستن به ولایت خداوند و پذیرش حاکمیت اوست.
  2. آیه مذکور در سیاق آیاتی است که متضمن مذمّت برخی از مسلمین است که در عین ادّعای مسلمانی، از فرمان رسول خدا(ص) سرپیچی کرده و تن به اطاعت از فرمان او نمی‌دهند به جز آیه نخست، یعنی آیه یکصد وچهل‌ ونهم که متضمن نهی از اطاعت کافران است. در آیات بعد؛ نظیر آیه یکصد و پنجاه و دو و یکصد و پنجاه و سه تا آیه یکصد و پنجاه و پنجم و پس از آن، همگی متضمن هشدار از معصیت رسول خدا و امر به اطاعت اوست.

در آیه یکصد وپنجاه ‌ودوم می‌خوانیم: ﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ[۵۲].

همچنین در ادامه این آیات: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا[۵۳].

سیاق این آیات که سیاق نهی از معصیت رسول خدا و اطاعت از کافران است، با معنای فرمانروا در واژه "مولا" در آیه مورد بحث، سازگار است که قرینه دیگری بر اراده معنای فرمانروا و مَلِک از واژه مولا در این آیه است.

اما موضوع دوم: اضراب در آیه ﴿بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ از یکسو و تقابل نهی از اطاعت کافران با اخبار از مولیبودن خدا برای مؤمنان، موجب افاده حصر مولی در ذات اقدس حق است؛ زیرا معنای دو آیه چنین می‌شود: "ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر از کافران اطاعت کنید و تن به فرمان آنان دهید، به جاهلیت پیشین برمی‌گردید و زیان می‌کنید، کافران فرمانروای شما نیستند، بلکه این خداست که فرمانروای شماست و او بهترین یاوران است".

اینکه کافران را اطاعت نکنید، بلکه خدا فرمانروای شماست، مفید حصر فرمانروایی در ذات اقدس حق است.

از سوی دیگر، از جمله ﴿وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ استفاده تعلیل می‌شود؛ یعنی علت و دلیل اینکه شما را از اطاعت فرمانروایان کافر باز می‌داریم و به اطاعت خدا فرا می‌خوانیم، این است که خدا بهترین یاور است. بنابراین، او بهترین مولی است؛ زیرا عمدهترین انگیزه اطاعت از فرمانروایان، نیاز به کمک آنها در حل مشکلات و تأمین خواسته‌هاست و از آنجا که خداوند بهترین یاوری است که می‌توان به یاوری او اعتماد نمود، پس هم او بهترین مولی و بهترین فرمانروا و حاکم است. بنابراین، جمله ﴿وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ نیز می‌تواند قرینه دیگری بر حصر مولویت و فرمانروایی در ذات اقدس حق تعالی باشد[۵۴].

آیه هشتم

از آیات ولایت که بر انحصار حق حاکمیت در خدای متعال دلالت دارد، آیه شصت و دوم سوره انعام است. خدای متعال می‌فرماید: ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلَا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ[۵۵].

نظیر این آیه، آیه سی‌ام سوره یونس است: ﴿وَرُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ[۵۶].

در آیه شصت و دوم سوره انعام ـ آیه نخستین ـ خدای متعال خود را به عنوان مولای حق معرفی می‌کند و سپس تأکید می‌فرماید که حکم، تنها از آنِ اوست. این آیه به روشنی بر حصر حاکمیت و مولویت مُلک و فرمانروایی در ذات اقدس حق تعالی دلالت دارد.

برای توضیح وجه دلالت، ابتدا به دلالت واژه "مولا" در آیه فوق بر معنای حاکم و فرمانروا می‌پردازیم و سپس به دلالت آیه بر حصر این مولویت در ذات حق تعالی اشاره می‌کنیم:

مطلب اول: واژه "مولا" در این آیه، به قرائن و شواهد ذیل بر مولای در اطاعت و فرمانروایی دلالت دارد، نه مولی به معانی دیگر.

  1. قرینه اول: وصف مولا به "حق" دلیل بر آن است که مولا به معنای مولای در اطاعت و حکم و فرمان است؛ زیرا سایر معانی مولا مربوط به شئون تکوینی است؛ نظیر: "مُنعم" یا "نصیر" یا "مُحب" و امثال آنها؛ در حالی که وصف "حق"، ظاهر در شأن تشریعی است که حق و باطل دارد. لهذا وصف "مولا" به صفت "حق"، واژه مولا را ظاهر در مولویت تشریعی که همان مولویت در امر و فرمان است، می‌کند.
  2. قرینه دوم: جمله بعد از جمله ﴿مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ است؛ یعنی جمله ﴿لَهُ الْحُكْمُ که خود صراحت در حصر حکومت در ذات اقدس حق دارد و قرینه روشنی است بر اینکه واژه مولا در جمله ﴿مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ به معنای مولویت ملک و فرمان و حکم است.
  3. قرینه سوم: عبارت ﴿وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ[۵۷] در آیه قبل است؛ زیرا وصف "قاهریت" خداوند با مولویت به معنای مُلک و فرمانروایی و حکومت سازگار است و با سایر معانی "مولا" سازگار نیست.
  4. قرینه چهارم: به طور کلّی سیاق مجموعه آیات پیش و پس این آیه بر وصف ذات باری‌ تعالی به اوصافی نظیر: قدرت و حکم و قاهریت و حصر آنها در ذات مقدس حق (جل اسمه)، دلالت روشنی بر اراده معنای مولویت مُلک و حکومت از واژه "مولی" در آیه مورد بحث است.

در آیه پنجاه و هفتم سوره انعام، یعنی پنج آیه پیش از آیه مورد بحث، خدای متعال می‌فرماید:﴿قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَكَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ[۵۸].

در این آیه به صراحت، حاکمیت منحصر به فرد خدای متعال مطرح شده و در آیات بعد نیز که به احاطه علمی خداوند اشاره دارد، بر حصر حاکمیت در ذات خدای متعال - به دلیل اختصاص وصف احاطه علمی به شئون موجودات به ذات اقدس حق - تأکید شده است.

در آیات بعد از آیه ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ نیز که سلطه خداوند بر سراسر جهان و احاطه قدرت الهی بر همه اشیاء و انحصار این احاطه در سلطه و اقتدار در ذات حق تعالی و نیز مسئله انحصار برقراری امنیت در سراسر جهان در ذات خداوند مطرح گردیده است، به دلیل دیگری بر حصر حاکمیت و فرمانروایی در ذات اقدس خداوند اشاره شده است.

آیات بعد از آیه مذکور چنین است: ﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ * قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ[۵۹].

مطلب دوم: از آنچه درباره قرائن دلالت واژه "مولی" بر مولویت به معنای فرمانروایی و حکومت گفتیم، ضمناً مسئله دلالت آیه مورد بحث بر حصر مولویت به این معنا در ذات اقدس خداوند نیز معلوم شد؛ زیرا:

  1. جمله ﴿أَلَا لَهُ الْحُكْمُ که خود مستقلاً بر حصر حاکمیت در ذات اقدس حق دلالت دارد و به منزله عطف بیان بر آیه مورد بحث است، موجب دلالت آیه بر حصر مولویت در ذات اقدس حق می‌شود.
  2. سیاق آیات که همگی بر حصر حاکمیت از یک سو و قاهریت از سوی دیگر و احاطه علمی و احاطه سلطه و اقتدار و همچنین اختیار و سلطه امنیتی در ذات خداوند (عزوجل)، دلالت دارند، موجب دلالت قطعی جمله ﴿مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ بر حصر این مولویت حق در ذات اقدس خداوند بزرگ می‌شود.
  3. به مقتضای آیه کریمه دوم که همین جمله در آن آمده با این اضافه: ﴿وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ که به معنای آن است که ادّعای مولویت هر مولای دیگر افتراء است و نیز به مقتضای ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ[۶۰] وصف "مولی" به صفت "حق" دلیل بر باطل بودن هر مولای دیگر و قرینه و دلیل دیگری بر حصر مولویت فرمانروایی در ذات خدای متعال می‌باشد.

بنابراین، دلالت آیه کریمه شصت و دوم سوره انعام بر حصر مولویت طاعت و فرمانروایی و حاکمیت در ذات اقدس حق تعالی دلالتی تام است و جای هیچگونه ابهام و خدشه‌ای در این دلالت وجود ندارد.

اما آیه دیگر، یعنی آیه سیام سوره یونس: ﴿هُنَالِكَ تَبْلُو كُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ[۶۱].

دلالت واژه "مولی" در این آیه به مقتضای سیاق آیات پیش و پس، به خصوص آیه بعد از این آیه که متضمن حصر تدبیر امر در خدای متعال است ﴿وَمَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ[۶۲] بر اراده معنای مولویت فرمانروایی و حکومت بسیار روشن است و دلالتش بر حصر مولویت به این معنا به اقتضای ذیل آیه ﴿وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ نیز روشن است؛ زیرا در این جمله هر مولایی بهجز خدا به قرینه مقابله، مصداق "ما یفترون" به شمار آمده است[۶۳].

آیه نهم

از آیات متضمن واژه "ولایت" یا مشتقات آن، که بر حصر حاکمیت در خدای متعال دلالت دارد، آیه سوم از آیات سوره اعراف است: ﴿اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ[۶۴].

برای تبیین دلالت این آیه نیز باید دو مطلب را مورد بحث قرار داد:

  1. دلالت آیه بر حصر ولایت در ذات باری‌تعالی؛
  2. دلالت آیه و قرائن محیط به آن بر اراده ولایت به معنای حاکمیت و حق امر و نهی.

اما مطلب اول: یعنی دلالت آیه بر حصر ولایت در ذات باری‌تعالی، در دلالت بر حصر همین اندازه کافی است که آیه به‌صراحت بر نهی از اتّباع اولیایی جز خدا دلالت دارد: ﴿وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ.

در آیه فوق پس از امر به اتّباع آنچه بر رسول خدا(ص) نازل شده است - که بالالتزام دلالت بر ولایت رسول خدا(ص) دارد - از اتّباع هرگونه "ولی" جز خدا نهی شده است، که به معنای آن است که آن "ولی" که اتّباعش واجب است و اتّباع جز او جایز نیست، تنها خدای متعال است.

اما مطلب دوم: در خود آیه و نیز در آیات پیش و پس از آن، قرائن و شواهد بسیاری وجود دارد که هرگونه احتمالی را در معنای "ولی" در آیه جز ولایت به معنای حاکمیت و حقّ امر و نهی که وجوب اطاعت را در پی دارد، نفی می‌کند و معنای حاکم و آمر مطاع را در واژه "اولیاء" که جمع ولیّ است، در آیه متعین می‌کند. در ذیل به تعدادی از این قرائن و شواهد اشاره می‌کنیم:

  1. در آیه، امر به اتّباع ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ و سپس نهی از اتّباع ولیّ دیگری جز ﴿رَبِّكُمْ آمده است. این امر و نهی معلوم می‌کند که مراد از "اولیاء" جمع ولیّ به معنای "من یجب اتّباعه" است. وجوب اتّباع به معنای وجوب اطاعت امر و نهی است. بنابراین، مراد از ولیّ، صاحب قدرتی است که اطاعت او واجب است که همان حاکم و سلطان است، بلکه می‌توان گفت: وجوب تبعیت مطلق، متضمن وجوب عملی ساختن مطلق مراد متبوع است اگر چه در مقام بیان و ظهور، به شکل امر و نهی جلوه نکرده باشد که مقتضای ولایت به معنای "مُلک" نیز همین است؛ زیرا آن کس که مقام مُلک حقیقی دارد حقّ اطاعتش مطلق است و متوقف بر اظهار و بیان نیست.
  2. در آیه پیش از این آیه، إنزال کتاب بر سینه رسول اکرم(ص) به منظور "إنذار" اعلام گردیده است و انذار در جایی صادق است که عقاب و کیفری باشد. بنابراین، باید امر و نهی واجب‌ الطاعه‌ای باشد که تخلّف از آن موجب عقاب و کیفر باشد. این آیه قرینه بر آن است که در آیه بعد ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ همان اوامر و نواهی و دستورات واجب الطاعه خداست که اتّباع و اطاعت آنها واجب است. بنابراین، ولیّ حقیقی که در این دو آیه اشاره به امر و نهی واجب ‌الاطاعه او شده است، خدای متعال است و مقصود از "ولی" در کلمه اولیاء که از اتّباع آنها نهی شده است، ولیّ به معنای سلطان و حاکم است که برای خود، حق اطاعت ادّعا می‌کند و امر و نهی خود را بر دیگران نافذ و واجب‌الاتّباع می‌داند.
  3. آیات پس از این آیه نیز همگی در بیان آثار و تبعات ناشی از نافرمانی دستورات "ولیّ مطاع"، یعنی خدای متعال است.

ابتدا به آثار و تبعات دنیوی نافرمانی امر خدا اشاره شده است: ﴿وَكَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ قَائِلُونَ * فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا إِلَّا أَنْ قَالُوا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ[۶۵].

سپس به عاقبت کار نافرمانی جوامع و سؤال و عقاب و ثواب اخروی مترتب بر نافرمانی یا فرمانبرداری آنان اشاره شده است: ﴿فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ * فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَمَا كُنَّا غَائِبِينَ * وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ[۶۶].

بلکه حقیقت این است که همه آیات سوره اعراف تا آخر سوره پیرامون همین مسئله "ولایت الهی" به معنای حاکمیت و سلطنت خدا و آثار و نتایج پیروی و تسلیم نسبت به آن، یا آثار و نتایج سرکشی و طغیان بر آن است. در آیات بیست و هفتم تا سیام این سوره، پس از بیان داستان آدم و حوا و چگونگی نافرمانی آنان چنین آمده است: ﴿يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ * وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ * فَرِيقًا هَدَى وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ اللَّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ[۶۷].

در این آیات، به کسانی اشاره شده است که از "ولایت و حاکمیت خداوند" سرپیچی می‌کنند و بر این نکته پافشاری شده که اینان با خروج از فرمانروایی و حاکمیت خدا، خود را در اختیار فرمانروایی شیاطین قرار داده و ولایت شیاطین را پذیرفته‌اند.

این مطلب بیان حقیقتی بسیار مهم در رابطه با زندگی انسان‌هاست که آدمی در هر صورت با پذیرش ولایت و حاکمیتی زندگی می‌کند و در چارچوب آن ولایت و سلطنت رفتار خود را انتخاب می‌کند و سرنوشت خود را رقم می‌زند.

هر انسانی در زندگی خود در برابر دو نوع "ولایت و حاکمیت" قرار دارد و راه سومی وجود ندارد: یا ولایت و حاکمیت خدا را می‌پذیرد که در این صورت، راه رستگاری و پیروزی را برگزیده و سرنوشت سعادتمندان‌های برای خود انتخاب کرده است، یا آنکه به ولایت شیطان و شیاطین می‌پیوندد که در این صورت، راه گمراهی و فساد و بدبختی را پیموده و سرنوشت سیاه و شقاوتمندی را برای خود انتخاب کرده است. همه آیات سوره اعراف در تبیین این دو راه و آثار و نتایج و ابعاد و خصوصیات مربوط به آنها وارد شده تا آنجا که می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنْظِرُونِ * إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ * وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلَا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ[۶۸].

در این آیات، به عنوان نتیجه حقایق و بیناتی که در این سوره در رابطه با مسئله ولایت و سلطنت الهی بیان شده به این مطلب اشاره شده است که سلاطین و حکّام و آمران و ناهیانی که بدون اذن خدا و بدون تعیین و نصب الهی به پادشاهی و فرمانروایی پذیرفته می‌شوند، اختیار اعضاء و جوارح خود را نیز ندارند، تا چه رسد که اختیاردار دیگران شوند، و تنها فرمانروایی که سلطنت و قدرت حقیقی از آن او و در دست حکمت اوست، خدای متعال است، و لهذا فرمود: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ[۶۹].[۷۰]

مبنا و مشروعیت امور اعتباری

ولایت الهی، آثار فراوانی در ولایت‌های فردی و اجتماعی و خصوصاً صفات والی از سوی خداوند دارد. از جمله آنکه، هر قانونی که به نحوی اجازه تصرّف و اعمال ولایت را به کسی می‌دهد، می‌باید به اعتبار شارع اصلی، یعنی خداوند باشد. در این زمینه، هیچ کس، حتّی رسول خدا (ص)، حقّ اظهارنظر شخصی ندارد. چنان‌که در حکم تغییر قبله، رسول خدا (ص) مدت‌ها در انتظار حکم الهی بود تا فرمان تغییر قبله از بیت‌المقدس به مسجدالحرام نازل شود: ﴿قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ[۷۱].

همچنین هنگامی که کفّار پیشنهاد تغییر احکام الهی را به رسول اکرم (ص) دادند، خداوند با قاطعیّت به آنان فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ[۷۲].

بنابراین، تشریع‌کننده و قانون‌گذار اصلی در امور فردی و اجتماعی انسان، تنها خداوند است و بقیه می‌باید تابع فرامین الهی باشند.

طبیعت زندگی اجتماعی انسان، الزاماً اعتبارات اجتماعی را می‌طلبد؛ مثلاً، انسان‌ها برای تعیین محدوده تصرّفات ولایی خود، مالکیّت را تعریف می‌کنند؛ مردم همچنین برای تعیین محدوده روابط اجتماعی و مراتب فرماندهی و امتثال آن از سوی دیگران و تسخیر طرفینی برای اداره جامعه، ریاست و حدود آن را تعریف می‌نمایند و به همین قرینه، سایر اعتبارات اجتماعی با همه گستردگی خود، شکل می‌گیرد. ولی همه می‌دانند که در این پیچ و تاب اعتباریّات بشری، هیچ واقعیّتی در خارج وجود ندارد؛ چنان‌که با یک تغییر قانون و یا تحوّلی در نظام اجتماعی و یا حکومتی، بسیاری از عزیزها ذلیل و ذلیل‌ها عزیز می‌شوند.

از سوی دیگر، دین الهی نیز مانند سایر نظام‌ها، دارای قوانین و اعتباریّاتی برای اداره زندگی فردی و اجتماعی مردم است. ولی تفاوتی اساسی بین قوانین و سنن اجتماعی و اعتبارات عرفی با قوانین و سنن الهی وجود دارد؛ به این ترتیب که دین دارای مراتب و حقایقی است که پایین‌ترین مرتبه آن، به صورت کتابی حرفی مانند قرآن در میان مردم ظاهر شده است، از همین رو، همه احکام و سنّت‌های آن برگرفته از مصالح و مفاسد واقعی است؛ این سنّت‌ها کشف از آن واقعیّات می‌کنند.

توضیح آنکه، خداوند در آیات متعدّد، خبر از واقعیّت داشتن دین خود و کتاب الهی در عالم می‌دهد و می‌فرماید: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ[۷۳]. همچنین می‌فرماید: ﴿وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا[۷۴].

بنابراین، آنچه از سوی خداوند بر مردم نازل شده، حق است و باطل در آن راه ندارد. در نتیجه، گرچه دین الهی و احکام آن به صورت یک سلسله دستورهای اعتباری در قرآن بیان شده، ولی حقیقت قرآن امری واقعی و اصیل است که در عوالم ملکوت و در کتاب مکنون موجود است: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ[۷۵].

بیان ژرف و پرمعنای امام خمینی در این باره چنین است: "حقیقت قرآن شریف الهی، قبل از تنزّل به منازل خلقیّه و تطوّر به اطوار فعلیّه، از شئون ذاتیّه و حقائق علمیّه درحضرت واحدیّت است وآن حقیقت "کلام نفسی" است که مقارعه ذاتیّه در حضرات اسمائیّه است. و این حقیقت برای احدی حاصل نشود به علوم رسمیّه و نه به معارف قلبیّه و نه به مکاشفه غیبیّه، مگر به مکاشفه تامّه الهیّه برای ذات مبارک نبیّ ختمی (ص) در محفل انس "قاب قوسین"، بلکه در خلوتگاه سرّ مقام "او ادنی". و دست آمال عائله بشریّه از آن کوتاه است، مگر خلّص از اولیاء الله که به حسب انوار معنویّه و حقایق الهیّه، با روحانیّت آن ذات مقدس مشترک و به واسطه تبعیّت تامّه فانی در آن حضرت شدند؛ که علوم مکاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقّی کنند و حقیقت قرآن به همان نورانیّت و کمال که در قلب مبارک آن حضرت تجلّی کند، به قلوب آنها منعکس شود، بدون تنزّل به منازل و تطوّر به اطوار، و آن قرآن بی‌تحریف و تغییر است و از کتاب وحی الهی. کسی که تحمل این قرآن را می‌تواند کند، وجود شریف ولی الله مطلق، علی بن ابی طالب (ع) است؛ و سایرین نتوانند اخذ این حقیقت کنند، مگر با تنزّل از مقام غیب به موطن شهادت و تطوّر به اطوار ملکیّه و تکسّی به کسوه الفاظ و حروف دنیاویّه. و این یکی از معانی "تحریف" است که در جمیع کتاب الهی و قرآن شریف واقع شده و تمام آیات شریفه با تحریف بلکه تحریفات بسیار، به حسب منازل و مراحلی که از حضرت اسماء تا اخیره عوالم شهادت و ملک طی نموده، در دسترس بشر گذاشته شده. و عدد مراتب تحریف، مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است طابق النّعل بالنّعل؛ الا آنکه تحریفْ تنزّل از غیب مطلق به شهادت مطلقه است به حسب مراتب عوالم، و بطونْ رجوع از شهادت مطلقه به غیب مطلق است. پس، مبدأ تحریف و مبدأ بطون متعاکس است. و سالک الی الله به هر مرتبه از مراتب بطون که نائل شد، از یک مرتبه تحریف تخلّص پیدا کند؛ تابه بطون مطلق، که بطن سابع است به حسب مراتب کلیّه که رسید، از تحریف مطلقاً متخلّص شود. پس، ممکن است قرآن شریف برای کسی محرّف به جمیع انواع تحریف باشد، و برای کسی به بعض مراتب، و برای کسی محرّف نباشد، و ممکن است برای یک نفر درحالی محرّف و در حالی غیر محرّف باشد، و در حالی محرّف به بعض انواع تحریف باشد"[۷۶].

نتیجه آنکه، رابطه حقیقت قرآن با ظاهر آن، رابطه روح با جسم و باطن با ظاهر و تأویل با تنزیل است. لذا خداوند در قرآن، اگر به احکام شرعی اشاره‌ای می‌نماید، در واقع در قالب حکمی اعتباری و سنّتی شرعی، به کشف مصلحتی از نظام تکوین می‌پردازد؛ زیرا چنان‌که اشاره شد، عالم غیب و شهادت مخلوق خداوند حکیم است و سنن حاکم بر آنها، خواه در نظام تکوین باشد و یا تشریع، از مبدأ واحد سرچشمه گرفته و رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند. مثلاً، محرّمات شرعی خبر از مفاسدی می‌دهد که پایبندی به آن، از ضررهای آن مفاسد در دنیا و آخرت جلوگیری می‌کند؛ چنان‌که درباره حرمت شراب و قمار می‌فرماید: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا[۷۷].

همچنین درباره آثار اجتماعی انفاق مال می‌فرماید: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ[۷۸].

و درباره آثار معنوی آن می‌فرماید: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[۷۹].

خلاصه آنکه، احکام الهی در قالب اعتباریّات، کشف از حسن و قبحی حقیقی می‌نماید که عامل به آن، بهره‌مند از محاسن و ایمن از مفاسد آن می‌شود[۸۰].

تولّی؛ تنها راه امتثال ولایت الهی

فرامین الهی در احکام دینی، مانند دستورهای فرمانروایان عرفی نیست که اعتبار محض باشد و امتثال یا عدم امتثال آن، هیچ اثر خارجی و حقیقی نداشته باشد؛ بلکه همان‌طور که امر الهی در پدیده‌های عینی و تکوین‌ یافته، به مخلوقات حیات و هستی می‌بخشد و بر این اساس، رابطه ولایی خداوند در تکوینیّات، رابطه حقیقی خالق با مخلوق در ارائه هستی به آنها است، در اعتباریّات نیز امر الهی به آنها حیات و هستی باطنی می‌بخشد؛ به این معنا که امتثال آن به قصد اطاعت و تعبّد از فرمان خداوند، انسان را تحت ولایت خداوند وارد می‌کند و رابطه‌ای حقیقی بین ولیّ و موَلّی‌علیه در هدایت‌های بیشتر برقرار می‌سازد؛ درنتیجه، مؤمن تحت رحمت رحیمیّه پروردگار، از حیات معنوی برخوردار می‌گردد.

بنابراین، در چنین بینشی، اصل عمل خیر در درجه دوم اهمیت قرار دارد و به اصطلاح، "ظرف" ولایت الهی است و آنچه مهم است، تعبّد و نیّت پاک است. بدین ترتیب، مؤمن به دنبال تقوایی می‌گردد که او را دائماً تحت ولایت و تربیت پروردگار قرار دهد و در این مسیر، اعمال صالح را - که همان اعتبارات شرعی هستند - نردبانی برای ارتقاء ولایت خود قرار می‌دهد.﴿لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ[۸۱].

چنین تعبّدی، اثری حقیقی در روح مؤمن دارد و نفس را در مراتب ایمان، و حیات طیّبه بالا و بالاتر می‌برد[۸۲]؛ چنان‌که در فرمان سجده پروردگار به فرشتگان، هرچند موضوعٌ‌له حکم سجده بر آدم (ع) بود، ولی خداوند در بازخواست از شیطان سؤال می‌کند: ﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ[۸۳].

یعنی چه چیز موجب شد که فرمان الهی را امتثال نکردی و به عبارت دیگر، چرا از ولایت الهی استکبار ورزیدی و طوق بندگی را از گردن خود به دور افکندی؟ خداوند نمی‌فرماید که چرا سجده نکردی؟ زیرا سجده ظرف امتثال امر و ابزاری برای ابراز بندگی در درگاه الهی است و بنده در هر صورت، باید امر مولی را امتثال نماید؛ خواه مأمورٌبه را بپسندد و خوشایندش باشد و یا نپسندد. لذا اگر او قصد جدّی در امتثال امر داشته باشد، ولو موفّق به انجام امر نشود، چون روح تعبّد و تولّی به ولایت الهی را ابراز نموده است، مأجور است. چنان‌که در جریان امرالهی به حضرت ابراهیم (ع) در ذبح فرزندش، حضرت اسماعیل (ع)، هرچند مأمورٌبه انجام نشد، ولی خداوند امتثال امر را از حضرت ابراهیم (ع) پذیرفت؛ زیرا عزم جدّی بر امتثال امر و تعبّد به ولایت الهی در او وجود داشت: ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[۸۴].

همچنین روایات فراوانی که نشان می‌دهد مؤمنین و شیعیانی که قرن‌ها بعد از شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) و یا واقعه عاشورا به دنیا می‌آیند، در زمره مجاهدان و اصحاب آن حضرات هستند، از همین قبیل است؛ چون تنها مانع حضور آنان در رکاب حضراتشان، فاصله زمانی بوده؛ و الا روح تعبّد به امتثال امر امامشان در آنها وجود داشته است[۸۵].

در یک نگاه جامع، روایاتی که نیّت مؤمن را برتر از عمل او و نیّت کافر را بدتر از عمل او بیان می‌دارد، از همین دسته است؛ چون همه این امور، ظهور روح تعبّد و یا استکبار در مقابل مقام ولایت الهی است[۸۶].

نتیجه آنکه، اگر اوامر الهی در تکوینیّات به آنها حیات و هستی ظاهری می‌بخشد، در اعتباریّات به آنها نورانیّت و حیات معنوی و طیّبه می‌بخشد. و چون عامل از عمل جدا نیست، امتثال فرمان الهی به نیّت تولّی و اطاعت از ولایت خداوند، نورانیّت عمل را به عامل منتقل می‌کند و شخص را از مردگی کفر به زندگی ایمانی و ارتقاء روحی وارد می‌نماید: ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۸۷]

چنان‌که خداوند، اصل در ارتقاء روحی را (که حقیقتی خارجی است) به نیّت‌های پاک و اعتقادات خالص عاملین به آن نسبت می‌دهد و نفس عمل عبادی (که اعتباری بیش نیست)، حاوی ارزش ذاتی نمی‌داند و تنها آن را نمود ظاهری فرمان الهی برمی‌شمارد.﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ[۸۸].

در مباحث قبل گذشت که طریق ولایت الهی در تکوینیّات، مقام ولایت و امامت بر خلایق است. نیز اشاره شد که احکام نظام تشریع هم برخواسته از احکام و سنن الهی در نظام تکوین است و لذا طریق ولایت الهی درتشریعیّات نیز مقام ولایت و امامت بر خلائق خواهد بود. بر این اساس، احکام اعتباری شارع مقدّس در صورتی نورانیّت دارد که به قصد امتثال فرمان خداوند (که همان فرامین ولی الله است) انجام شود. در این میان، آنچه مهم است، نه ظاهر عمل، بلکه نیّت اطاعت و کرنش در برابر ولایت پروردگار است؛ که عیناً همان ولایت اولیاء الهی (ع) است؛ چنان‌که خداوند به رسول اکرم (ص) می‌فرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۸۹].

بنا بر آیه شریفه، ایمان این دسته مقبول نیست، مگر هنگامی که به طور کامل در اطاعت پیامبر (ص) باشند و ذرّه‌ای در احکام و قضاوت‌هایی که ایشان بیان می‌دارد تردید نکنند. اصولاً تفاوت مبنایی میان منافق از مؤمن و عمل ریائی از خالصانه، در احکام اعتباری شرعی، در همین نکته ظریف است که مؤمن به واسطه نیّت امتثال فرمان الهی و تولّی به ولایت خدا و اولیائش، عمل را انجام می‌دهد و به خواص و آثار دیگر عمل توجّه چندانی ندارد؛ ولی در عمل ریائی و منافقانه، ظاهر عمل، بدون نیّت الهی و تولّی به ولایت پروردگار انجام می‌گیرد. لذا گرچه ظاهر هر دو عمل یکسان است، ولی یکی تهی از محتوای نورانی و اثر حقیقی است، ولی دیگری بالا برنده است چنان‌که پروردگار می‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا[۹۰] همچنین رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ‌، وَ لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ غَزَا ابْتِغَاءَ مَا عِنْدَ اللَّهِ، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ‌، وَ مَنْ غَزَا يُرِيدُ عَرَضَ الدُّنْيَا أَوْ نَوَى عِقَالًا لَمْ يَكُنْ لَهُ إِلَّا مَا نَوَى»[۹۱].

نتیجه آنکه، در بیان اوّل، امتثال فرامین الهی، مصالح و کمال برای زندگی عادّی می‌آورد؛ خواه نیّت امتثال امر مولی در آن باشد و یا نباشد؛ مثلاً، عمل به احکام کسب و یا دستورات اخلاقی دینی، زندگی آرام و کمال‌بخشی را برای جامعه به ارمغان می‌آورد. ولی در بیان دوم، سخن از کسب حیات باطنی و نورانیّت دل با امتثال اوامر مولی است و چنین نورانیّتی، تنها با خالص کردن دل و قصد امتثال امر مولی و قرارگرفتن ظاهر و باطن در تحت ولایت خداوند و اولیاء او (ع) حاصل می‌شود؛ در چنین صورتی است که حیات طیّبه - که هدف از خلقت است- برای انسان‌ها به ارمغان می‌آید.

بر این اساس، اعتباریّات شرعی که رابطه تنگاتنگ با مصالح و مفاسد حقیقی دارند، زمانی اثر مطلوب خود را بر جای می‌گذارند که مکلّفان، عمل را دقیقاً منطبق با امر مولی انجام دهند؛ تا مصالح حقیقی را کسب کرده باشند. و چون آگاهی بر این اوامر برای افراد عادّی ممکن نیست، همیشه می‌باید امام معصومی در میان خلق وجود داشته باشد تا احکام را دقیقاً منطبق بر مصالح حقیقی‌اش برای مردم تبیین نماید. بنابراین، برای بهره‌مندی مؤمنین از نورانیّت و باطن فرامین الهی، همیشه می‌باید ولیّ‌الله و امام معصوم در جامعه وجود داشته باشد؛ تا مردم با رجوع به او، به قصد پیروی از فرمان‌های او (که تبیین فرمان الهی است)، از نورانیّت و آثار حقیقی اعمال عبادی خود بهره‌مند شوند[۹۲].

منابع

پانویس

  1. «خداوند، ولىّ و سرپرست کسانى است که ایمان آورده‌اند؛ آنها را از ظلمت‌ها خارج ساخته، به سوى نور مى‌برد. ولى کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوت‌ها هستند؛ که آنها را از نور خارج ساخته، به سوى ظلمت‌ها مى‌برند؛ آنها اهل دوزخند و جاودانه در آن خواهند بود» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
  2. «مأمورم در میان شما عدالت را اجرا کنم» سوره شوری، آیه ۱۵.
  3. «از طرف خدا، نور و کتاب روشنگرى به سوى شما آمد * خداوند به برکت آن، کسانى را که از رضاى او پیروى کنند، به راه‌هاى سلامت و امنیت، هدایت مى‌کند؛ و به فرمانش، آنان را از ظلمت‌ها خارج ساخته به سوى نور مى‌برد؛ و آنها را به سوى راه راست، هدایت مى‌نماید» سوره مائده، آیه ۱۵-۱۶.
  4. «(این) کتابى است که بر تو نازل کردیم، تا مردم را از تاریکی‌ها (ى شرک و ظلم و جهل) به سوى روشنایى (ایمان و عدل و آگاهى)، بیرون آورى (و هدایت کنى)» سوره ابراهیم، آیه ۱.
  5. الطَّاغُوتُ يذكرُ وَ يؤَنَّثُ وَ الاسْمُ، الطُّغْيانُ وَ هُوَ مُجَاوَزَة الْحَدِّ، وَ كلُّ شَيءٍ جَاوَزَ الْمِقْدَارَ وَ الْحَدَّ فِي الْعِصْيانِ فَهُوَ طَاغٍ؛ فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۳۷۳ و۳۷۴.
  6. «اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر (خدا) و پیشوایان (معصوم) خود را و هرگاه در امرى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این (کار براى شما) بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است * آیا ندیدى کسانى را که ادّعا مى‌کنند به آنچه (از کتاب‌هاى آسمانى که) بر تو و پیش از تو نازل شده، ایمان آورده‌اند، درحالى‌که مى‌خواهند براى داورى نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟! با اینکه به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند» سوره نساء، آیه ۵۹-۶۰.
  7. «آیا ندیدى کسانى را که بهره‌اى از کتاب آسمانى به آنان داده شده، (با این حال،) به "جبت" و "طاغوت" = فرمانروایان غیر الهی ایمان مى‌آورند، و درباره کافران مى‌گویند: "آنها، از کسانى که ایمان آورده‌اند، به راه هدایت نزدیک‌ترند"؟! * آنها کسانى هستند که خداوند، ایشان را از رحمت خود، دور ساخته است؛ و هر کس را خدا از رحمتش دور سازد، هرگز یاورى براى او نخواهى یافت. * آیا آنها سهمى در حکومت دارند؟! درحالى‌که اگر چنین بود کمترین حقى را به مردم نمى‌دادند. * یا اینکه نسبت به مردم = پیامبر و خاندانش، بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مى‌ورزند؟! ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمى در اختیار آنها قرار دادیم» سوره نساء، آیه ۵۱-۵۴.
  8. «کسانى که ایمان دارند، در راه خدا پیکار مى‌کنند؛ و آنها که کافرند، در راه طاغوت = فرمانروایان غیر الهی پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید؛ (و از آنها نهراسید؛) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است» سوره نساء، آیه ۷۶.
  9. «چرا در راه خدا، و (براى رهایى) مردان و زنان و کودکانى که ناتوان گشته‌اند، پیکار نمى‌کنید؟! همان افراد (ستمدیده‌اى) که مى‌گویند: "پروردگارا! ما را از این شهر که اهلش ستمگرند، بیرون ببر (و رهایى ببخش)؛ و از سوى خود، براى ما فرمانروا و سرپرستى قرار ده؛ و از جانب خود، یار و یاورى براى ما مقرر فرما"» سوره نساء، آیه ۷۵.
  10. «ما در هر امّتى رسولى برانگیختیم که: "خداى یکتا را بپرستید؛ و از طاغوت اجتناب کنید"» سوره نحل، آیه ۳۶.
  11. «و بعضى از آنها را به صورت میمون‌ها و خوک‌ها و بنده طاغوت قرار داده است» سوره مائده، آیه ۶۰.
  12. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱.
  13. «سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و کسانى که ایمان آورده‌اند؛ همان‌ها که نماز را بر پا مى‌دارند، و در حال رکوع، زکات مى‌دهند * و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و آن دسته از مؤمنان را بپذیرند، (پیروزند) زیرا حزب خدا پیروز ا‌ست» سوره مائده، آیه ۵۵-۵۶.
  14. «نماز برپا مى‌دارند، و در حال رکوع، زکات مى‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  15. و إذا أدخل عليه [أي علی إنّ] "ما" يبطل عمله، و يقتضي إثبات الحكم للمذكور و صرفه عمّا عداه، نحو: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ تنبيها على أنّ النجاسة التامة هي حاصلة للمختص بالشرك؛ راغب اصفهانی، مفردات، ص۹۲، در تفسیر معنای: إنّ و أنّ.
  16. و إذا زدت علی إنّ "ما" صار للتعيين كقوله تعالی ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ
  17. و معنی إنما اثبات لما يذكر بعدها و نفي لما سواه؛ ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «أنن».
  18. «و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و آن دسته از مؤمنان را بپذیرند، (پیروزند؛) زیرا حزب خدا پیروزند» سوره مائده، آیه ۵۶.
  19. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱.
  20. «بگو: "آیا غیر خدا را ولىّ خود انتخاب کنم؟! (خدایى) که آفریننده آسمان‌ها و زمین است؛ اوست که روزى مى‌دهد، و نیازى به روزى ندارد" بگو: "من مأمورم که نخستین مسلمان باشم؛ و (خداوند به من دستور داده که) از مشرکان نباش" * بگو: "من (نیز) اگر نافرمانى پروردگارم کنم، از مجازات روزى بزرگ [= قیامت] مى‌ترسم» سوره انعام، آیه ۱۴-۱۵.
  21. «بگو: "من مأموریت یافته‌ام که نخستین سرسپرده باشم"» سوره انعام، آیه ۱۴.
  22. «بگو: "من (نیز) اگر نافرمانى پروردگارم کنم، از مجازات روزى بزرگ [= قیامت] مى‌ترسم"» سوره انعام، آیه ۱۵.
  23. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱.
  24. «آیا آنها غیر از او را ولىّ خود برگزیدند؟! درحالى‌که "ولىّ" فقط خداوند است و اوست که مردگان را زنده مى‌کند، و اوست که بر هر چیزى تواناست» سوره شوری، آیه ۹.
  25. «و اوست که مردگان را زنده می‌کند» سوره شوری، آیه ۹.
  26. «و اوست که بر همه چیز تواناست» سوره شوری، آیه ۹.
  27. «خجسته و پر عطاست کسى که حاکمیت و مالکیت (جهان هستى) به دست اوست، و او بر هر چیز تواناست * آن‌کس که مرگ و حیات را آفرید» سوره ملک، آیه ۱-۲.
  28. «خداست که ولیّ است» سوره شوری، آیه ۹.
  29. فالله هو الولی، هو الذی یجب أن یتولّی وحده و یعتقد انه المولی و السّید، فالفاء فی قوله "فالله هو الولی" جواب شرط مقدّر، کأنّه قیل - بعد إنکار کل ولی سواه -: إن أرادوا ولیاً بحق فالله هو الولی بالحق لاولی سواهزمخشری، الکشاف، ج۳، ص۴۶۱.
  30. «آیا آنها غیر از او را ولیّ خود برگزیدند؟!» سوره شوری، آیه ۹.
  31. «و اوست که مردگان را زنده می‌کند و او بر همه چیز تواناست» سوره شوری، آیه ۹.
  32. «هرآنچه در آن اختلاف کردید حکمش با خداست اوست پروردگار من بر او اعتماد کرده و به سوی او باز می‌گردم» سوره شوری، آیه ۱۰.
  33. «هرآنچه در آن اختلاف کردید حکمش با خداست» سوره شوری، آیه ۱۰.
  34. «او آفریننده آسمان‌ها و زمین است» سوره انعام، آیه ۱۴.
  35. «کلیدهای آسمان‌ها و زمین از آن اوست، روزی را برای هر کس که بخواهد فراخ یا تنگ می‌دارد که او به هر چیزی داناست» سوره شوری، آیه ۱۲.
  36. «آیینى را براى شما مقرر نمود» سوره شوری، آیه ۱۳.
  37. «پس به همین خاطر تو (نیز آنان را به سوى این آیین توحیدى) دعوت کن و آنچنان که مأمور شده‌اى استقامت نما، و از هوا و هوس‌هاى آنان پیروى مکن، و بگو: "به تمام کتاب‌هایى که خدا نازل کرده ایمان آورده‌ام و مأمورم در میان شما عدالت را اجرا کنم» سوره شوری، آیه ۱۵.
  38. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱.
  39. «غیب آسمان‌ها و زمین تنها از آن اوست. چه بسیار بینا و شنواست! آنها هیچ ولىّ و سرپرستى جز او ندارند. و او هیچ کس را در حکومت خود شرکت نمى‌دهد» سوره کهف، آیه ۲۶.
  40. «و او هیچ کس را در حکومت خود شرکت نمى‌دهد» سوره کهف، آیه ۲۶.
  41. «نهان آسمان‌ها و زمین از آن اوست؛ چه بینا و چه شنواست!» سوره کهف، آیه ۲۶.
  42. «آنها هیچ ولیّ و سرپرستى جز او ندارند. و او هیچ کس را در حکومت خود شرکت نمى‌دهد» سوره کهف، آیه ۲۶.
  43. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱.
  44. «چرا در راه خدا، و (براى رهایى) مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعیف شده‌اند، پیکار نمى‌کنید؟! همان افراد(ستمدیده‌اى) که مى‌گویند: "پروردگارا! ما را از این شهر، که اهلش ستمگرند، بیرون ببر (و رهایى ببخش)؛ و از سوى خود، براى ما سرپرستى قرار ده؛ و از جانب خود، یار و یاورى براى ما مقرر فرما"» سوره نساء، آیه ۷۵.
  45. «پروردگارا! ما را از این شهر که مردمش ستمگرند رهایی بخش» سوره نساء، آیه ۷۵.
  46. «در راه (رهایی) مستضعفان» سوره نساء، آیه ۷۵.
  47. «و از سوی خود برای ما سرپرستی بگذار و از سوی خود برای ما یاوری بگمار» سوره نساء، آیه ۷۵.
  48. «کسانى که ایمان دارند، در راه خدا پیکار مى‌کنند؛ و آنها که کافرند، در راه طاغوت پیکار مى‌کنند» سوره نساء، آیه ۷۶.
  49. «آیا مشاهده نکردى جمعى از بنى اسرائیل را بعد از موسى، که به یکى از پیامبرانشان گفتند: "زمامدار (و فرماندهى) براى ما برگزین، تا (زیر فرمان او) در راه خدا پیکار کنیم"» سوره بقره، آیه ۲۴۶-۲۵۱.
  50. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱.
  51. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر از کسانی که کافر شده‌اند اطاعت کنید شما را به گذشته‌هایتان بازمی‌گرداندند؛ و سرانجام، زیانکار خواهید شد * (آنها ولیّ شما نیستند،) بلکه ولیّ و پشتیبان شما، خداست؛ و او بهترین یاوران است» سوره آل عمران، آیه ۱۴۹-۱۵۰.
  52. «خداوند، وعده خود را به شما، (درباره پیروزى بر دشمن در اُحُد،) تحقّق بخشید؛ در آن هنگام که دشمنان را به فرمان او، به قتل مى‌رساندید؛ تا اینکه سست شدید؛ و در کار (حفظ سنگرها) به نزاع پرداختید؛ و نافرمانی کردید» سوره آل عمران، آیه ۱۵۲.
  53. «کسانى از شما که در روز روبه‌رو شدن دو جمعیّت با یکدیگر (در جنگ اُحُد)، فرار کردند، شیطان آنها را بر اثر بعضى از گناهانى که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت» سوره آل عمران، آیه ۱۵۵.
  54. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱.
  55. «سپس آنان را به سوی مولای حق آنان بازگرداندند، همانا حکم تنها از آنِ اوست و او سریع‌ترین حسابرس است» سوره انعام، آیه ۶۲.
  56. «بازگردانده شدند به سوی خداوند مولای حقّ آنان و تباه شد آنچه - از مولایانی که - به افتراء و دروغ می‌پذیرفتند» سوره یونس، آیه ۳۰.
  57. «و اوست که بر بندگان خویش تسلط و برتری دارد» سوره انعام، آیه ۱۸.
  58. «بگو: "من دلیل روشنى از پروردگارم دارم؛ ولى شما آن را تکذیب کرده‌اید. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره آن شتاب مى‌کنید در اختیار من نیست. حکم و فرمان، تنها ازآن خداست! حق را از باطل جدا مى‌کند؛ و او بهترین جدا کننده (حق از باطل) است"» سوره انعام، آیه ۵۷.
  59. «بگو: "چه کسى شما را از تاریکی‌هاى صحرا و دریا رهایى مى‌بخشد؟! در حالى که او را با حالت تضرع (و آشکارا) و در پنهانى مى‌خوانید؛ (و مى‌گویید:) اگر از این (خطرات و تاریکى‌ها) ما را رهایى بخشد، از شکرگزاران خواهیم بود" * بگو: "خداوند شما را از اینها، و از هر مشکل و اندوهى، نجات مى‌دهد؛ بازهم شما براى او همتا قرار مى‌دهید. (و راه کفر مى‌پویید)" * بگو: "او قادر است که از فرازتان یا از زیر پاى شما، عذابى بر شما بفرستد؛ یا بصورت دسته‌هاى پراکنده شما را روی در روی هم قرار دهد؛ و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر یک از شما به وسیله دیگرى بچشاند" ببین چگونه آیات گوناگون را (براى آنها) شرح مى‌دهیم؛ شاید بفهمند (و بازگردند)» سوره انعام، آیه ۶۳-۶۵.
  60. «پس از حق جز گمراهی چه چیزی وجود دارد؟» سوره یونس، آیه ۳۲.
  61. «در آنجا، هرکس عملى را که قبلاً انجام داده است، مى‌آزماید. و همگى به سوى خداوند یگانه که مولا و سرپرست حقیقى آنهاست بازگردانده مى‌شوند؛ و چیزهایى را که به دروغ همتاى خدا قرارداده بودند، از نظرشان گم و نابود مى‌شوند» سوره یونس، آیه ۳۰.
  62. «چه کسی تدبیر امر می‌کند؟ خواهند گفت: "خدا" پس بگو: آیا پرهیزگاری پیشه نمی‌کنید؟!» سوره یونس، آیه ۳۱.
  63. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱.
  64. «از چیزى که از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده، پیروى کنید. و از اولیاء و معبودهاى دیگر جز او، پیروى نکنید. هر چند کمتر متذکّر مى‌شوید» سوره اعراف، آیه ۳.
  65. «چه بسیار شهرها و آبادی‌ها که آنها را (بر اثر گناه فراوانشان) هلاک کردیم؛ و عذاب ما شب هنگام، یا در روز هنگامى که استراحت کرده بودند، به سراغشان آمد. * و در آن موقع که عذاب ما به سراغ آنها آمد، سخنى نداشتند جز اینکه گفتند: "ما ستمکار بودیم"» سوره اعراف، آیه ۴-۵.
  66. «به یقین، (هم) از کسانى که پیامبران به سوى آنها فرستاده شدند سؤال خواهیم کرد؛ و(هم) از پیامبران سؤال مى‌کنیم. * و مسلّماً (اعمالشان را) با علم (خود) براى آنان شرح خواهیم داد؛ و ما هرگز غایب نبودیم (بلکه همه جا ناظر اعمال بندگان هستیم). * وزن کردن (اعمال، و سنجش ارزش آنها) در آن روز، حق است. کسانى که کفّه‌هاى (عملِ) آنها سنگین است، تنها آنان رستگارند * و کسانى که کفّه‌هاى (عملِ) آنها سبک است، افرادى هستند که سرمایه وجود خود را، به سبب ظلم و ستمى که نسبت به آیات ما روا مى‌داشتند، از دست داده‌اند» سوره اعراف، آیه ۶-۹.
  67. «اى فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، و لباسشان را از تنشان بیرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد. چه اینکه او و طایفه‌اش شما را مى‌بینند از جایى که شما آنها را نمى‌بینید؛ (امّا بدانید) ما شیاطین را اولیاى کسانى قرار دادیم که ایمان نمى‌آورند * و هنگامى که کار زشتى انجام مى‌دهند مى‌گویند: "پدران خود را بر این (عمل) یافتیم؛ و خداوند ما را به آن فرمان داده است" بگو: "خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نمى‌دهد. آیا چیزى به خدا نسبت مى‌دهید که نمى‌دانید؟! * بگو: "پروردگارم امر به عدالت کرده است؛ و روى خویش را در هر مسجد (و به هنگام عبادت) به سوى او کنید؛ و او را بخوانید، و دین (خود) را براى او خالص کنید. (و بدانید) همان گونه که در آغاز شما را آفرید، (بار دیگر در رستاخیز) باز مى‌گردید". * جمعى را هدایت کرده؛ و جمعى (که شایستگى نداشته‌اند) گمراهى بر آنها مسلّم شده است. آنها (کسانى هستند که) شیاطین را به جاى خداوند، اولیاى خود انتخاب کردند؛ و گمان مى‌کنند هدایت یافته‌اند» سوره اعراف، آیه ۲۷-۳۰.
  68. «کسانى را که غیر از خدا مى‌خوانید (و اطاعت مى‌کنید)، بندگانى همچون خود شما هستند؛ آنها را بخوانید، و اگر راست مى‌گویید باید به شما پاسخ دهند (و تقاضایتان را برآورند!) * آیا پاهایى دارند که با آن راه بروند؟! (پای آنها تنها به دستور خدا در اختیار آنهاست و در حقیقت اختیار پا و دست و چشم و گوش خود را نیز ندارند) یا دست‌هایى دارند که با آن چیزى را بگیرند (و کارى انجام دهند)؟! یا چشمانى دارند که با آن ببینند؟! یا گوش‌هایى دارند که با آن بشنوند؟! (نه، هرگز، چنین نیست) بگو: شریکانتان را (و فرمانروایانی که همتاى خدا قرار داده‌اید) بخوانید، و براى من توطئه کنید، و لحظه‌اى مهلتم ندهید (تا بدانید کارى از آنها ساخته نیست)! * ولیّ و سرپرست من، خدایى است که این کتاب را نازل کرده؛ و او صالحان را سرپرستى مى‌کند * و کسانى را که جز او مى‌خوانید، نمى‌توانند یاریتان کنند، و نه (حتّى) خودشان را یارى دهند» سوره اعراف، آیه ۱۹۴-۱۹۷.
  69. «همانا تنها ولیّ و فرمانروای من، خدایی است که کتاب (همان کتابی که در آغاز سوره به آن اشاره شد، یعنی قرآن که کتاب امر و نهی و قانون و دستور است) را نازل کرده است، و هم اوست که فرمانروایی و سرپرستی صالحان را عهده‌دار است» سوره اعراف، آیه ۱۹۶.
  70. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱.
  71. «گرداندن رؤیت را به آسمان، می‌بینیم پس رؤیت را به قبله‌ای که می‌پسندی خواهیم گرداند؛ اکنون به سوی مسجد الحرام رو کن و (همه) هرجا هستید به سوی آن روی کنید» سوره بقره، آیه ۱۴۴.
  72. «و چون آیات روشن ما برای آنان خوانده شود کسانی که لقای ما را امید نمی‌برند می‌گویند: قرآن دیگری جز این بیاور یا آن را دگرگون کن! بگو: مرا نسزد که از پیش خود آن را دگرگون کنم. من جز از آنچه به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم؛ بی‌گمان من اگر با پروردگارم نافرمانی کنم از عذاب روزی سترگ می‌هراسم» سوره یونس، آیه ۱۵.
  73. «حق از آن پروردگار توست پس، از دودلان مباش!» سوره آل عمران، آیه ۶۰.
  74. «و آن (قرآن) را راستین فرو فرستاده‌ایم و راستین فرود آمده است و تو را جز نویدبخش و بیم‌دهنده نفرستاده‌ایم» سوره اسراء، آیه ۱۰۵.
  75. «به راستی ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم باشد که خرد ورزید و بی‌گمان آن نزد ما در اصل کتاب، فرازمندی فرزانه است» سوره زخرف، آیه ۳-۴.
  76. آداب الصلوة (ط. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۰ ه. ش.)، ص۱۸۱.
  77. «از تو درباره شراب و قمار می‌پرسند، بگو در این دو، گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم (نهفته) است. امّا گناه آنها از سود آنها بزرگ‌تر است» سوره بقره، آیه ۲۱۹.
  78. «آنچه خداوند از (دارایی‌های) اهل این شهرها بر پیامبرش (به غنیمت) بازگرداند از آن خداوند و پیامبر و خویشاوند و یتیمان و مستمندان و در راه مانده است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد» سوره حشر، آیه ۷.
  79. «از دارایی‌های آنان زکاتی بردار که با آن آنها را پاک می‌داری و پاکیزه می‌گردانی و برای آنها (به نیکی) دعا کن که دعای تو (مایه) آرامش آنان است و خداوند شنوایی داناست» سوره توبه، آیه ۱۰۳.
  80. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۴۶۴-۴۶۸.
  81. «هرگز گوشت و خون آنها به خداوند نمی‌رسد اما پرهیزگاری شما (در قربانی کردن آنها) به او می‌رسد» سوره حج، آیه ۳۷.
  82. «يَا أَبَا ذَرٍّ، إِذَا دَخَلَ النُّورُ الْقَلْبَ انْفَتَحَ الْقَلْبُ وَ اسْتَوْسَعَ. قُلْتُ: فَمَا عَلَامَةُ ذَلِكَ، بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ، وَ التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ، وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ» (الأمالی (للطوسی) (ط. دارالثقافه، ۱۴۱۴ ﻫ.ق)، ص۵۳۲: مجلس ۱۹).
  83. «(خداوند) فرمود: آنگاه که به تو فرمان دادم. چه چیز تو را از فروتنی بازداشت؟» سوره اعراف، آیه ۱۲.
  84. «و چون هر دو (بدین کار) تن دادند و (ابراهیم) او را به روی درافکند (او را از آن کار بازداشتیم)؛ و بدو ندا کردیم که: ای ابراهیم! تو خواب خود را راست شمردی؛ ما بدین‌گونه نکوکاران را پاداش می‌دهیم» سوره صافات، آیه ۱۰۳.
  85. در زیارت‌نامه سید‌الشهداء (ع) می‌خوانیم: «لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ إِنْ كَانَ لَمْ يُجِبْكَ بَدَنِي فَقَدْ أَجَابَكَ قَلْبِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ رَأْيِي وَ هَوَايَ- عَلَى التَّسْلِيمِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ‌» (کامل الزیارات (ط. دار المرتضویه، ۱۳۵۶ ه. ش)، ص۲۱۸) همچنین امیرالمؤمنین (ع) به فردی که ابراز تأسف می‌کرد که برادرش می‌خواست در جنگ جمل در رکاب حضرتش باشد، ولی نتوانست، فرمودند: «قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ لَهُ (ع) [عَلِيٌّ (ع)] أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا فَقَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا [قَوْمٌ‌] أَقْوَامٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ‌». «سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ» یعنی روزگار آنان را از ارحام مادرانشان خارج خواهد کرد. (نهج‌البلاغه (للصبحی صالح) (ط. هجرت، ۱۴۱۴ ﻫ.ق)، ص۴۹۵.
  86. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَ نِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ كُلُّ عَامِلٍ يَعْمَلُ عَلَى نِيَّتِهِ‌»(الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ﻫ.ق)، ج۲، ص۸۴).
  87. «خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگی‌ها بیرون می‌برد اما سروران کافران، طاغوت‌هایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگی‌ها بیرون می‌کشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
  88. «سخن پاک به سوی او بالا می‌رود و کردار نیکو آن را فرا می‌برد» سوره فاطر، آیه ۱۰.
  89. «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کرده‌ای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
  90. «و کردارهای کافران چون سرابی است در بیابانی خشک که تشنه آن را آب می‌پندارد تا چون بدان رسد آن را چیزی نیابد و (کافر) خداوند را نزد آن (کارهای خویش) فرا می‌یابد که به حسابش تمام می‌رسد» سوره نور، آیه ۳۹.
  91. (الأمالی (للطوسی) (ط. دار الثقافه، ۱۴۱۴ ﻫ.ق)، ص۶۱۸: مجلس ۲۹).
  92. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۴۸۱-۴۸۵.