ضرورت عقلی امامت: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{پایان منبعشناسی جامع}} +{{پایان منبع جامع}})) |
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{پایان مدخلهای وابسته}} +{{پایان مدخل وابسته}})) |
||
خط ۱۳۳: | خط ۱۳۳: | ||
* [[ضرورت امامت]] | * [[ضرورت امامت]] | ||
* [[ضرورت نقلی امامت]] | * [[ضرورت نقلی امامت]] | ||
{{پایان | {{پایان مدخل وابسته}} | ||
==[[:رده:آثار امامت|منبعشناسی جامع امامت]]== | ==[[:رده:آثار امامت|منبعشناسی جامع امامت]]== |
نسخهٔ ۳۰ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۰:۲۸
مقدمه
انسان بر اساس فطرت سالم خود، همواره در حرکت به سوی کمال است و هدف از آفرینش نیز همین است؛ منتها در مسیر حرکت تکاملی انسان، آفات، موانع و خطرات بسیاری وجود دارد؛ طوری که امکان دستیابی انسان به کمال، به خودی خود و بدون یاری دیگران، بسیار ضعیف بلکه ناممکن است؛ بنابراین باید راه تضمین شدهای برای حصول هدف آفرینش وجود داشته باشد تا نقض غرض نشود. این راه تضمین شده در زمان پیامبر توسط او تأمین میشود؛ ولی نیاز به زمان خاصّی نیست بلکه همیشه وجود دارد؛ یعنی باید همواره یک انسان کامل راه یافته به مقصد و آگاه از راه و خطرات و پیچ و خمهای آن وجود داشته باشد تا راهنمای انسانها به مقصد والای تکامل باشد. این انسان کامل همان "امام" است؛ یعنی انسان معصوم و برگزیده و منادی توحید که تمام امتیازاتی که ممکن است در یک فرد متعالی تحقّق یابد در او به فعلیّت رسیده است. آن خورشید نورانی که از اوج قله انسانیت سر برآورده و گمگشتگان را هدایت مینماید واسطه فیض ربّانی و رابط بین جهان غیب و نوع انسان است. او بیواسطه تحت هدایت خداوند قرار گرفته و با عنایت خاص الهی از هر نوع لغزش و خطا و آلودگی مصون است. محال است خداوند حکیم که انسان را مجهّز به نیروی کمالیابی و با فطرت کمالجویی آفریده، راه رسیدن به مقصد را برای او نگشوده باشد[۱].
طبقهبندی ضرورت امامت
- ضرورت امامت به معنای ضرورت وجود امام یا وجوب وجود امام و به معنای علّت وجود یا علت فاعلی و همواره عقلی است:
- ضرورت امامت به معنای ضرورت تعیین امام یا وجوب تعیین امام و به معنای علّت مشروعیت:
- مشروعیت عقلی: ضرورت عقلی تعیین امام (وجوب عقلی تعیین امام)؛
- مشروعیت شرعی: ضرورت شرعی تعیین امام (وجوب شرعی تعیین امام)؛
دلایل ضرورت عقلی امام
بر ضرورت امامت و لزوم وجود امام در جامعه هم میتوان از طریق عقل برهان اقامه کرد و هم از طریق نقل. در اینجا به چند برهان اشاره میشود:
برهان حکمت
مقدّمات این برهان به اختصار عبارت است از:
- غرض از آفرینش انسان و جهان رسیدن انسان به کمال نهایی است.
- انسان بدون راهنمای راه یافته و مصون از خطا و گناه به مقصد نمیرسد.
- خدای حکیم هرگز نقض غرض نمیکند و هدف آفرینش را تحقّق میبخشد.
نتیجه: خداوند برای رسیدن انسان به کمال نهایی لزوماً راهنما و پیشوایان معصومی را منصوب خواهد فرمود.
ممکن است گفته شود: نقش هدایت انسانها به سوی کمال و رهبری آنها را قرآن و سنّت پیامبر میتوانند عهدهدار شوند.
پاسخ آن است که این سخن به دلایل زیر تمام نیست؛
- قرآن تنها کلیات و اصول را بیان کرده و برای فهم جزییات، مصادیق، تفسیر، تأویل و تبیین مقاصد آن باید فرد معصومی که با عالم غیب در ارتباط است وجود داشته باشد؛ در غیر این صورت افراد از تعیین مصادیق کمال و راههای وصول به آن عاجز خواهند بود.
- اگر مسلمانان بر سر فهم قرآن و سنّت پیامبر با هم اختلاف پیدا کردند -که در عمل نیز چنین شده است - مرجع فصل اختلاف کیست و چه مقامی جز امام قادر است به عنوان فصل الخطاب حرف آخر را بیان کند.
- پیامبر در مدّت کوتاه رسالت (۲۳ سال) و با توجّه به مشکلات فراوان از قبیل: کارشکنیهای مشرکان، محاصره، تهدید، ارعاب، جنگها و... هرگز مجال لازم را برای بیان همه احکام و تعالیم اسلام پیدا نکرد و تنها باید ادامه کار توسّط شخصی نظیر خود حضرت پیگیری شود و این اشخاص جز امامان نمیتوانند باشند.
- پیامبر برای ابلاغ رسالت همه مسلمانان را مخاطب قرار نمیداد و این امر امکان نداشت و تنها به برخی از آنها ابلاغ میکرد. حال باز در صورت اختلاف بین مسلمانان چه باید کرد؟
- ابلاغ بسیاری از تعالیم و احکام الهی مرهون زمانهای آینده بود، چنانکه درک برخی حقایق رشد عقلانی بیشتری میطلبید که در زمان پیامبر هنوز حاصل نشده بود و بعدها در زمان لازم و استعداد کافی حاصل شد[۲].
برهان لطف
خلاصه این برهان چنین است:
نتیجه: خداوند از باب لطف حتماً برای بندگانش امام نصب میکند.
باید توجّه کرد که "لطف" در اصطلاح عبارت است از آنچه بنده را به طاعت نزدیک و از معصیت دور میکند و بدیهی است که وجود امام معصوم در جامعه از بالاترین اسباب نزدیکی مردم به طاعت و دوری آنها از گناه است. او با رفتار و گفتار خود همواره مردم را متوجّه خدا کرده، معاد را به یاد آنها میآورد؛ دین را برای مردم تفسیر و تبیین نموده، آنها را از حیرت نجات میدهد؛ واسطه فیض الهی بوده و باعث برکت زمین و اهل آن است. حال چگونه میتوان پذیرفت خدایی که برای حفظ چشم انسان از تابش مستقیم خورشید و ریختن عرق در آن، ابرو را آفریده و جزئیترین نیاز انسان را مورد غفلت قرار نداده، مهمترین نیاز انسان را - که هدایت و رسیدن به سعادت جاودانه باشد- مورد غفلت قرار داده باشد[۳].
الگوی تربیت
یکی از بهترین روشهای تربیت و ارشاد مردم؛ وجود اسوه حسنه و الگوی راه یافته بین مردم است. این اسوهها و نمونههای تربیتی باید پیوسته بین مردم باشند تا مردم حرکت تکاملی خود را با الگوگرفتن از آنها تنظیم کنند. در حدیثی از امام باقر(ع) در تفسیر آیه ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[۴] آمده است: رسول الله(ص) همان منذر است و برای هر زمانی یک هدایتگر از ما وجود دارد که مردم را به آنچه پیامبر آورده است هدایت کنند. هادیان بعد از پیامبر، علی(ع) و سپس جانشینان و اوصیای او یکی بعد از دیگری هستند[۵][۶].
لزوم اتمام حجّت
به حکم عقل و تأیید شرع باید در هر زمانی حجّتی بین مردم باشد؛ در غیر این صورت مردم حق دارند بگویند: اگر برای ما حجّتی میفرستادی هرگز گمراه نمیشدیم. امام باقر(ع) فرموده است: "به خدا قسم! از هنگامی که خداوند آدم را قبض روح کرد، هرگز زمین را بدون امامی که به وسیله او به سوی خداوند هدایت شوند رها نکرده و او حجّت خداوند بر بندگانش است و زمین بدون امامی که حجّت خداوند بر بندگانش باشد باقی نخواهد ماند"[۷][۸].
ندای فطرت
انسان ذاتاً به سوی امامی که واجد همه کمالات انسانی باشد، تمایل دارد و این امر وجدانی است و از طرفی هیچ یک از تمایلات و کششهای فطری انسان بیپاسخ نمیماند؛ چون در آن صورت وجود آن گرایش عبث و زاید خواهد بود و خدای حکیم کار عبث نمیکند، پس حتماً به این خواسته فطرت نیز توجّه شده و امامی که مطلوب فطرت است از سوی خداوند نصب گردیده است. لازم به یادآوری است که مقتضای فطرت انسان، امامی است که از هرگونه خطا و انحراف مصون و محفوظ باشد و در حقیقت مصداق چنین گرایشی در خارج تنها ائمه اهلبیت(ع) (امیر المؤمنین علی(ع) و فرزندان معصومش) هستند[۹].
بیان عقلی امام هشتم(ع) در ضرورت امامت
هرچند بیان امام معصوم بدون اقامه برهان، خود دلیل مستقلّ نقلی است، ولی به دلیل اهمّیت مباحث معرفتی، از جمله مسئله توحید و امامت، ائمه معصومین(ع) بیاناتی برهانی در این زمینهها ابراز فرمودهاند. ذیلاً به برهانی از امام هشتم(ع) در ضرورت امامت عامّه، بر اساس برهان لطف و حفظ جامعه از هرج و مرج و حفظ دین از تحریف، اشاره میگردد:
این روایت حاوی گفتوگویی است که طیّ آن، فضل بن شاذان نیشابوری، سؤالات خود را پیرامون برخی مسائل اعتقادی و حکمت آنها از امام میپرسد و امام(ع) به پاسخ آن میپردازد. در اینجا به اختصار و با نقل به معنی، به بخشهایی از این گفتوگو اشاره میگردد: ابومحمّد: آیا ممکن است که خداوند بندگانش را بدون علّت، مکلّف به تکالیفی نماید؟ امام(ع):خیر؛ چون خداوند حکیم است و حکیم فعل عبث انجام نمیدهد. آیا آن علل را مردم میدانند؟ برخی کمی از آن را میدانند و عمده آن را نمیدانند. اوّلین و واجبترین امری که به آن مکلّف شدهایم چیست؟ معرفت به خدا و رسول(ص) و حجج الهی(ع) که بعد از رسول(ص) در میان خلق هستند [۱۰].
- چرا این امور از اهمّ تکالیف الهی است؟
چون کسی که اقرار به توحید و رسالت و ولایت نداشته باشد، اجتناب از معاصی و گناهان صغیره و کبیره نمیکند و به دنبال شهوات نفسانی خود میافتد و در نتیجه، جامعه به سمت فساد و تباهی و قتل و خونریزی میرود و نهایت آن، خرابی دنیا و هلاکت مردم است[۱۱].
آیا قوانین حکومتی نمیتواند مانع فساد و ظلم و خونریزی شود؟ بسیاری از گناهان در پنهان انجام میشود و اگر مردم اعتقاد قلبی به توحید و ولایت نداشته باشند، کسی نمیتواند مانع آنان از ارتکاب فسادهای باطنی شود و در نتیجه، به تباهی و هلاکت مبتلا میگردند[۱۲].
چرا مردم در همه زمانها محتاج حجج الهی، در قالب رسول و یا امام معصوم هستند؟ زیرا مردم به دلیل ضعف و عجزی که دارند، نمیتوانند مستقیماً با عالم غیب ارتباط داشته باشند و خود مباشرتاً احکام و تکالیف خود را از خداوند دریافت نمایند؛ ایشان در عین حال، همیشه محتاج خداوند هستند تا مصالح و مفاسد امور جاری زندگیشان را برای آنها بیان نماید. در این میان، حجج الهی(ع) ریسمان و حبل الله میان خالق و مخلوق هستند؛ تا از یک سو، آنچه از منافع و یا مضارّ امور برای دنیا و آخرتشان است و تنها خداوند بر آنها آگاه است، برایشان بیان کنند و از سوی دیگر، وسیله ترقّی و کمال انسانها در سیر قربی به سوی خداوند باشند[۱۳].
آیا رسولان خداوند(ع) برای بیان تکالیف الهی کافی نبودند؟ و بعد از آنها، با وجود کتاب خدا و سنّت نبی اکرم(ص)، چه نیازی به امام معصوم است؟
امام در ادامه دلایل متعددی را بر این امر ذکر میکنند که به دلیل اهمیت، عین عبارات عربی حدیث ذکر میگردد[۱۴].
امام؛ حافظ جامعه در مقابل دشمنان
امام(ع) در ابتدا به ضرورت عقلی وجود جامعه و حکومت اشاره مینمایند و میفرمایند: «مِنْهَا أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ وَ لَا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقُوا وَ عَاشُوا إِلَّا بِقَيِّمٍ وَ رَئِيسٍ وَ لِمَا لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِي أَمْرِ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكْمَةِ الْحَكِيمِ أَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمَّا يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُ مِنْهُ وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ فَيُقَاتِلُونَ بِهِ عَدُوَّهُمْ وَ يَقْسِمُونَ فَيْئَهُمْ وَ يُقِيمُ لَهُمْ جَمَّهُمْ وَ جَمَاعَتَهُمْ وَ يَمْنَعُ ظَالِمَهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ».
برهان اول در بیان امام(ع) چنین است: همه فرقهها، خواه حق یا باطل، بر این مطلب اتّفاق دارند که جامعه نیازمند حکومت و رئیس و مدیری است تا انسجام اجتماعی و نظام مردم و حدود و ثغور کشور را حفظ کند و امنیّت را برقرار نماید. در جامعه دینی، از آنجا که باید احکام و قوانین الهی برقرار باشد تا سعادت حقیقی مردم را تأمین نماید، لازم است که ریاست جامعه برعهده فردی الهی قرار گیرد؛ کسی که حدود شریعت را به درستی بشناسد و بر دین خداوند اشراف داشته باشد و بتواند جامعه را بر اساس حدود الهی اداره کند. چنین فردی بعد از رسول اکرم(ص)، امام معصوم است[۱۵].
امام؛ حافظ دین از تحریف
بخش دوم، اختصاص به ضرورت وجود امام در ادامه نهضت انبیاء(ع) و جلوگیری از تحریف در دین بعد از رسولان الهی(ع) نام دارد. «مِنْهَا أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ لَزَادَ فِيهِ الْمُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ وَ شَبَّهُوا ذَلِكَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ إِذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصِينَ مُحْتَاجِينَ غَيْرَ كَامِلِينَ مَعَ اخْتِلَافِهِمْ وَ اخْتِلَافِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حَالاتِهِمْ فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهَا قَيِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ الْأَوَّلُ لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّاهُ وَ غُيِّرَتِ الشَّرَائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْإِيمَانُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ».
در این بخش، حضرت با ادلّه گوناگون، ضرورت وجود امام را ذکر میکنند. در اینجا، بیان امام(ع) به طور تفکیک شده و طیّ چند برهان مستقل مورد بررسی قرار میگیرد.
برهان دوم امام(ع) چنین است: قرآن و سنّت نبوی همیشگی است و جامعه انسانی نیز دائماً در حال تحوّل و پیشرفت است. پس اگر بنا باشد که امّت دائماً به ظواهر احکام قرآن و سنّت نبوی بسنده کنند و تفسیر صحیحی از احکام جدید برای آنها مطرح نشود، یا از پیشرفت باز میمانند و یا به زعم خود، دین را مطابق اقتضائات زمان تفسیر میکنند و احکام الهی را تغییر میدهند و در نتیجه، دین از بین میرود و به دنبال آن، ملّت اسلام از بین میرود: «لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ». در این صورت، پس باید دائماً فردی امین از طرف خداوند در میان خلق باشد تا تفسیر صحیحی از دین، بر اساس کتاب خدا و سنّت نبوی(ص) ارائه نماید و بر اساس نیازهای زمان، به تبیین احکام الهی بپردازد و هدایت خلق را در طول زمان بر عهده گیرد. مردم با عقول ناقص خود نمیتوانند دین خدا را آنچنان که باید تبیین و تفسیر نمایند؛ بلکه این وظیفه باید بر عهده شخصیتی آسمانی و در ارتباط با عالم غیب باشد؛ تا بتواند خلایق را در جهت کمالشان هدایت نماید.
برهان سوم امام(ع) آنکه: دین، حقیقتی یکپارچه و هماهنگ است که همه احکام آن در کنار هم، انسان را به سعادت میرساند؛ در حالی که برخی افراد ذاتاً طغیانگر هستند و اعوجاج روحی آنان با صلاح و سداد دینی سازش ندارد؛ ایشان عمداً در دین الهی تدسیس و تحریف وارد میکنند: «لَزَادَ فِيهِ الْمُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ». آنها با شبههافکنی در قلوب ضعفای امّت، آنان را نسبت به اصل دین دچار تردید میسازند: «شَبَّهُوا ذَلِكَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ». در این صورت، اگر امامی در میان امّت نباشد، انحراف آنان موجب انحراف در اصل دین برای همیشه میشود.
برهان چهارم امام(ع): یکی از فلسفههای تشریع ادیان الهی، برداشتن اختلاف از جامعه است[۱۶]؛ در حالی که با تشتّت آراء در قرائتهای دینی، نه تنها اختلاف برداشته نمیشود، بلکه اختلاف بدتری که منشأ آن خود دین است بروز میکند که دیگر هیچ عامل دیگری نمیتواند آن را برطرف سازد. این اختلاف و هرج و مرج، مانع تعالی انسان - که هدف اصلی از خلقت اوست - میشود: «إِذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصِينَ مُحْتَاجِينَ غَيْرَ كَامِلِينَ مَعَ اخْتِلَافِهِمْ وَ اخْتِلَافِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ أَنْحَائِهِمْ».
برهان پنجم امام(ع) بدین شکل است: همانطور که قبل از آمدن شرایع الهی و رسولان پروردگار(ع)، مستکبران در جامعه مرتکب ظلم میشدند و خوی حیوانی انسانها، ایشان را به سمت شهوات سوق میداد. با آمدن انبیاء(ع) و جعل شرایع الهی و سپس رحلت آنان، اگر حافظی برای شریعت نباشد، همان خوی حیوانی و میل به شهوات، مردم و مستکبران را وا میدارد که به نام دین، ظلمی بزرگتر به یکدیگر روا دارند و برای توجیه شرعی خلافهای خود، درصدد تحریف دین در جهت امیال و هوسهای خود میشوند: «فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهَا قَيِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ الْأَوَّلُ لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّاهُ وَ غُيِّرَتِ الشَّرَائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْإِيمَانُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ». لذا حکمت بالغه الهی در هدایت خلق ایجاب میکند که همیشه در میان آنان حجّتی الهی باقی باشد تا ایشان را از انحرافات دینی و تحریفهایی که برای کتاب و سنّت رخ میدهد باز دارد و حافظ شریعت و حدود الهی در میان خلق باشد.
نتیجه آنکه: امّت از ابعاد گوناگون دائماً نیازمند وجود شخصیّتی الهی در جامعه است؛ تا ریشه انحراف و تحریف و تدسیس در دین برچیده گردد و به این ترتیب، راه ظلم بر عباد بسته شود[۱۷].
امام؛ امین الهی در اجرای احکام و حدود دینی
امام در این فراز به ضرورت وجود قیّمی الهی و همیشگی برای دین خدا و محافظت از حدود الهی اشاره مینمایند: «مِنْهَا أَنَّ الْخَلْقَ لَمَّا وَقَفُوا عَلَى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِرُوا أَنْ لَا يَتَعَدَّوْا تِلْكَ الْحُدُودَ لِمَا فِيهِ مِنْ فَسَادِهِمْ لَمْ يَكُنْ يَثْبُتُ ذَلِكَ وَ لَا يَقُومُ إِلَّا بِأَنْ يَجْعَلَ عَلَيْهِمْ فِيهَا أَمِيناً يَأْخُذُهُمْ بِالْوَقْتِ عِنْدَ مَا أُبِيحَ لَهُمْ وَ يَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعَدِّي عَلَى مَا حَظَرَ عَلَيْهِمْ لِأَنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ لَكَانَ أَحَدٌ لَا يَتْرُكُ لَذَّتَهُ وَ مَنْفَعَتَهُ لِفَسَادِ غَيْرِهِ فَجُعِلَ عَلَيْهِمْ قَيِّمٌ يَمْنَعُهُمْ مِنَ الْفَسَادِ وَ يُقِيمُ فِيهِمُ الْحُدُودَ وَ الْأَحْكَامَ».
برهان ششم آنکه: صِرف بیان قانون از طرف خداوند، برای اصلاح مردم کافی نیست؛ بلکه باید به همراه آن، پیوسته قیّمی امین برای دین خدا وجود داشته باشد که قانون را به درستی اجرا نماید؛ و الا هواهای نفسانی افراد فاسد و لذّتطلب، آنان را وا میدارد که احکام خدا را در عمل به درستی اجرا نکنند. چنین ناظری باید از طرف خداوند و معصوم باشد تا بتواند به درستی قانون را در عمل پیاده کند.
در ادامه روایت، امام(ع) به پرسش دیگر فضل بن شاذان درباره محذورات حضور دو رهبر مبسوط الید در زمان واحد پاسخ میدهند[۱۸].
محذور وجود دو امام در زمان واحد
چه مانعی وجود دارد که در زمان واحد، دو امام بر مردم امامت کنند؟
توضیح آنکه: در مراد از سؤال، چند احتمال وجود دارد؛ اول آنکه: چه مانعی وجود دارد که در آنِ واحد، دو رهبر، یکی به انتصاب الهی و دیگری به انتخاب مردم، بر جامعه حاکم باشند و یکی صرفاً به بیان احکام بپردازد و دیگری در صحنه عمل به اداره کشور بپردازد؛ احتمال دوم، جمع میان حاکم ظالم و امام معصوم است و اینکه هر یک کار خود را بکند و به دیگری کاری نداشته باشد؛ احتمالات سوم آنکه، هردو امام، به حق و مفترض الطاعه باشند. امام به همه این احتمالات پاسخ میدهند: «فَإِنْ قِيلَ فَلِمَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ فِي الْأَرْضِ إِمَامَانِ فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ أَوْ أَكْثَرُ مِنْ ذَلِكَ قِيلَ لِعِلَلٍ مِنْهَا أَنَّ الْوَاحِدَ لَا يَخْتَلِفُ فِعْلُهُ وَ تَدْبِيرُهُ وَ الِاثْنَيْنِ لَا يَتَّفِقُ فِعْلُهُمَا وَ تَدْبِيرُهُمَا وَ ذَلِكَ إِنَّا لَمْ نَجِدِ اثْنَيْنِ إِلَّا مُخْتَلِفَيِ الْهِمَمِ وَ الْإِرَادَةِ فَإِذَا كَانَا اثْنَيْنِ ثُمَّ اخْتَلَفَتْ هِمَمُهُمَا وَ إِرَادَتُهُمَا وَ كَانَا كِلَاهُمَا مُفْتَرِضَيِ الطَّاعَةِ لَمْ يَكُنْ أَحَدُهُمَا أَوْلَى بِالطَّاعَةِ مِنْ صَاحِبِهِ فَكَانَ يَكُونُ فِي ذَلِكَ اخْتِلَافُ الْخَلْقِ وَ التَّشَاجُرُ وَ الْفَسَادُ ثُمَّ لَا يَكُونُ أَحَدٌ مُطِيعاً لِأَحَدِهِمَا إِلَّا وَ هُوَ عَاصٍ لِلْآخَرِ فَتَعُمُّ الْمَعْصِيَةُ أَهْلَ الْأَرْضِ ثُمَّ لَا يَكُونُ لَهُمْ مَعَ ذَلِكَ السَّبِيلُ إِلَى الطَّاعَةِ وَ الْإِيمَانِ وَ يَكُونُونَ أَنَّمَا أَتَوْا فِي ذَلِكَ مِنْ قِبَلِ الصَّانِعِ وَ الَّذِي وَضَعَ لَهُمْ بَابَ الِاخْتِلَافِ وَ سَبَبَ التَّشَاجُرِ إِذْ أَمَرَهُمْ بِاتِّبَاعِ الْمُخْتَلِفَيْنِ».
در ابتدا، امام(ع) به اصلی مسلم در فرهنگ دینی و اداره امّت اشاره میکنند؛ اینکه: تفکیک دین از سیاست و احکام فردی از اجتماعی مقدور نیست و اگر بنا باشد که هردو امام برحق باشند و مردم موظّف به اطاعت از هر دو باشند، بدیهی است که امکان اختلاف در عمل بین آنها پیش میآید. در این صورت، مردم چگونه میتوانند در موارد اختلافی، از هردو امام امتثال امر نمایند؟ لذا ناچارند اطاعت از یکی و عصیان از دیگری کنند. در نتیجه، عصیان الهی، بدون آنکه مردم مرتکب تقصیری شده باشند، عالمگیر میشود.
مضافاً، دین برای رفع اختلاف میان مردم نازل شده، ولی در صورت وجود دو امام، این خود عامل اختلاف و تشاجر میان امّت میگردد. «وَ مِنْهَا أَنَّهُ لَوْ كَانَا إِمَامَيْنِ لَكَانَ لِكُلٍّ مِنَ الْخَصْمَيْنِ أَنْ يَدْعُوَ إِلَى غَيْرِ الَّذِي يَدْعُو إِلَيْهِ الْآخَرُ فِي الْحُكُومَةِ ثُمَّ لَا يَكُونُ أَحَدُهُمَا أَوْلَى بِأَنْ يَتَّبِعَ صَاحِبُهُ مِنَ الْآخَرِ فَتَبْطُلُ الْحُقُوقُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْحُدُودُ».
نکته دیگر آنکه، در امر قضا و حلّ اختلافات، هرکس میتواند نزد رهبری برود که به نفع او حکم میکند. در این صورت، نمیتوان بین حق و باطل تفکیک کرد؛ زیرا طبق مبانی دینی، هر دو خصم درست عمل کردهاند و اختلاف وجود آمده بین آنها، از دین الهی سرچشمه گرفته است. به این ترتیب، حقوق اجتماعی و احکام و حدود الهی ضایع میشود و هرکس به راه خود میرود و حجّتی بر عمل خود مییابد؛ در حالی که حدود امام دیگر را ضایع نموده است.
«مِنْهَا أَنَّهُ لَا يَكُونُ وَاحِدٌ مِنَ الْحُجَّتَيْنِ أَوْلَى بِالنَّظَرِ وَ الْحُكْمِ وَ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ مِنَ الْآخَرِ فَإِذَا كَانَ هَذَا كَذَلِكَ وَجَبَ عَلَيْهِمْ أَنْ يَبْتَدِءُوا الْكَلَامَ وَ لَيْسَ لِأَحَدِهِمَا أَنْ يَسْبِقَ صَاحِبَهُ بِشَيْءٍ إِذَا كَانَا فِي الْإِمَامَةِ شَرَعاً وَاحِداً فَإِنْ جَازَ لِأَحَدِهِمَا السُّكُوتُ جَازَ لِلْآخَرِ مِثْلُ ذَلِكَ وَ إِذَا جَازَ لَهُمَا السُّكُوتُ بَطَلَتِ الْحُقُوقُ وَ الْأَحْكَامُ وَ عُطِّلَتِ الْحُدُودُ وَ صَارَ النَّاسُ كَأَنَّهُمْ لَا إِمَامَ لَهُمْ».
پاسخ دیگر آنکه: اگر هر دو امام به حق باشند. باید در همه امور امّت اظهار نظرکنند؛ تا رفع شبهه از دین در عمل و نظر بشود. در عین حال، هیچیک از آن دو اولویّتی در ابراز نظر بر دیگری ندارد و باید حریم دیگری را- که حجّت الهی است- در ابراز نظر حفظ کند؛ تا مبادا اختلافی در امّت به وجود آید؛ لذا بر هر دو سکوت لازم میآید و حقوق و احکام الهی باطل میشود. اگر هر دو سخن بگویند، امّت متحیّر میماند و لذا در هر دو صورت، امّت بلاتکلیف و متحیّر میماند و نتیجه چنین امری با نداشتن امام مساوی است[۱۹].
برآیند اقوال و ادلّه مذکور چنین است که امام معصوم، باید شخصیّتی الهی مانند رسول خدا(ص) باشد و ولایت بر خلق داشته باشد و سایر ولایتها تنها از طریق او جاری شود و با امضای او حجیّت پیدا کند. بنابراین، وجود حکّام گوناگون، اگر تحت نظر امام واحد باشد، بلا اشکال است؛ اما اگر هر یک بخواهد مستقلاً عمل کند، محذورات فوق برای امّت حاصل میگردد[۲۰].
اثبات ضرورت وجود امام
جستارهای وابسته
منبعشناسی جامع امامت
منابع
پانویس
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی، ص:۲۰.
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی، ص:۳۲-۳۴.
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی، ص:۳۴.
- ↑ «تو، تنها بیمدهندهای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۲۷۲، باب الائمة هم الهداة.
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی، ص:۳۴-۳۵.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۵۲، باب الارض لا تخلوا من حجة، حدیث ۸.
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی، ص:۳۵.
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی، ص:۳۵.
- ↑ عبارت روایت تا این بخش به این ترتیب است: «قَالَ الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ إِنْ سَأَلَ سَائِلٌ فَقَالَ أَخْبِرْنِي هَلْ يَجُوزُ أَنْ يُكَلِّفَ الْحَكِيمُ عَبْدَهُ فِعْلًا مِنَ الْأَفَاعِيلِ لِغَيْرِ عِلَّةٍ وَ لَا مَعْنًى قِيلَ لَهُ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ لِأَنَّهُ حَكِيمٌ غَيْرُ عَابِثٍ وَ لَا جَاهِلٍ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَأَخْبِرْنِي لِمَ كَلَّفَ الْخَلْقَ قِيلَ لِعِلَلٍ كَثِيرَةٍ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَأَخْبِرْنِي عَنْ تِلْكَ الْعِلَلِ مَعْرُوفَةٌ مَوْجُودَةٌ هِيَ أَمْ غَيْرُ مَعْرُوفَةٍ وَ لَا مَوْجُودَةٍ قِيلَ بَلْ هِيَ مَعْرُوفَةٌ مَوْجُودَةٌ عِنْدَ أَهْلِهَا فَإِنْ قَالَ أَ تَعْرِفُونَهَا أَنْتُمْ أَمْ لَا تَعْرِفُونَهَا قِيلَ لَهُمْ مِنْهَا مَا نَعْرِفُهُ وَ مِنْهَا مَا لَا نَعْرِفُهُ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَمَا أَوَّلُ الْفَرَائِضِ قِيلَ لَهُ الْإِقْرَارُ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ...».
- ↑ «فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لِمَ أُمِرَ الْخَلْقُ بِالْإِقْرَارِ بِاللَّهِ وَ بِرُسُلِهِ وَ بِحُجَجِهِ وَ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قِيلَ لِعِلَلٍ كَثِيرَةٍ مِنْهَا أَنَّ مَنْ لَمْ يُقِرَّ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يَجْتَنِبْ مَعَاصِيَهُ وَ لَمْ يَنْتَهِ عَنِ ارْتِكَابِ الْكَبَائِرِ وَ لَمْ يُرَاقِبْ أَحَداً فِيمَا يَشْتَهِي وَ يَسْتَلِذُّ عَنِ الْفَسَادِ وَ الظُّلْمِ وَ إِذَا فَعَلَ النَّاسُ هَذِهِ الْأَشْيَاءَ وَ ارْتَكَبَ كُلُّ إِنْسَانٍ مَا يَشْتَهِي وَ يَهْوَاهُ مِنْ غَيْرِ مُرَاقَبَةٍ لِأَحَدٍ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ وَ وُثُوبُ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ فَغَصَبُوا الْفُرُوجَ وَ الْأَمْوَالَ وَ أَبَاحُوا الدِّمَاءَ وَ النِّسَاءَ وَ قَتَلَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً مِنْ غَيْرِ حَقٍّ وَ لَا جُرْمٍ فَيَكُونُ فِي ذَلِكَ خَرَابُ الدُّنْيَا وَ هَلَاكُ الْخَلْقِ وَ فَسَادُ الْحَرْثِ وَ النَّسْلِ...».
- ↑ «مِنْهَا أَنَّا وَجَدْنَا الْخَلْقَ قَدْ يَفْسُدُونَ بِأُمُورٍ بَاطِنَةٍ مَسْتُورَةٍ عَنِ الْخَلْقِ فَلَوْ لَا الْإِقْرَارُ بِاللَّهِ وَ خَشْيَتُهُ بِالْغَيْبِ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ إِذَا خَلَا بِشَهْوَتِهِ وَ إِرَادَتِهِ يُرَاقِبُ أَحَداً فِي تَرْكِ مَعْصِيَةٍ وَ انْتِهَاكِ حُرْمَةٍ وَ ارْتِكَابِ كَبِيرَةٍ إِذَا كَانَ فِعْلُهُ ذَلِكَ مَسْتُوراً عَنِ الْخَلْقِ غَيْرَ مُرَاقَبٍ لِأَحَدٍ فَكَانَ يَكُونُ فِي ذَلِكَ خِلَافُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ فَلَمْ يَكُنْ قِوَامُ الْخَلْقِ وَ صَلَاحُهُمْ إِلَّا بِالْإِقْرَارِ مِنْهُمْ بِعَلِيمٍ خَبِيرٍ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى آمِرٌ بِالصَّلَاحِ نَاهٍ عَنِ الْفَسَادِ وَ لَا تَخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةٌ لِيَكُونَ فِي ذَلِكَ انْزِجَارٌ لَهُمْ عَمَّا يَخْلُونَ بِهِ مِنْ أَنْوَاعِ الْفَسَادِ...».
- ↑ «فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَلِمَ وَجَبَ عَلَيْهِمْ مَعْرِفَةُ الرُّسُلِ وَ الْإِقْرَارُ بِهِمْ وَ الْإِذْعَانُ لَهُمْ بِالطَّاعَةِ قِيلَ لِأَنَّهُ لَمَّا أَنْ لَمْ يَكُنْ فِي خَلْقِهِمْ وَ قُوَاهُمْ مَا يُكْمِلُونَ بِهِ مَصَالِحَهُمْ وَ كَانَ الصَّانِعُ مُتَعَالِياً عَنْ أَنْ يُرَى وَ كَانَ ضَعْفُهُمْ وَ عَجْزُهُمْ عَنْ إِدْرَاكِهِ ظَاهِراً لَمْ يَكُنْ بُدٌّ لَهُمْ مِنْ رَسُولٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ مَعْصُومٍ يُؤَدِّي إِلَيْهِمْ أَمْرَهُ وَ نَهْيَهُ وَ أَدَبَهُ وَ يَقِفُهُمْ عَلَى مَا يَكُونُ بِهِ اجْتِرَارُ مَنَافِعِهِمْ وَ مَضَارِّهِمْ فَلَوْ لَمْ يَجِبْ عَلَيْهِمْ مَعْرِفَتُهُ وَ طَاعَتُهُ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ فِي مَجِيءِ الرَّسُولِ مَنْفَعَةٌ وَ لَا سَدُّ حَاجَةٍ وَ لَكَانَ يَكُونُ إِتْيَانُهُ عَبَثاً لِغَيْرِ مَنْفَعَةٍ وَ لَا صَلَاحٍ وَ لَيْسَ هَذَا مِنْ صِفَةِ الْحَكِيمِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ».
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۴۲۸-۴۳۰.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۴۳۰-۴۳۱.
- ↑ آیات فراوانی اشاره به این مطلب دارد؛ برای نمونه به یک مورد اشاره میکنیم: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ «و همگان به ریسمان خداوند بیاویزید و مپرا کنید و نعمتهای خداوند را بر خود فرا یاد آورید که دشمنان (همدیگر) بودید و خداوند دلهای شما را الفت داد و به نعمت او با هم برادر شدید و در لبه پرتگاهی از آتش بودید که شما را از آن رهانید؛ بدینگونه خداوند آیات خود را برای شما روشن میگوید باشد که شما راهیاب گردید» سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۴۳۱-۴۳۳.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۴۳۴.
- ↑ علل الشرائع (ط. کتاب فروشی داوری، ۱۳۸۵ ه.ش.)، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۴۳۴-۴۳۶.