امام هادی در معارف و سیره رضوی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
| موضوع مرتبط = امام هادی | | موضوع مرتبط = امام هادی | ||
| عنوان مدخل = امام هادی | | عنوان مدخل = امام هادی | ||
| مداخل مرتبط = [[امام هادی در تاریخ اسلامی]] - [[امام هادی در معارف و سیره رضوی]] - [[امام هادی از دیدگاه اهل سنت]] - [[امام هادی در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]] | | مداخل مرتبط = [[امام هادی در تاریخ اسلامی]] - [[امام هادی در کلام اسلامی]] - [[امام هادی در معارف و سیره رضوی]] - [[امام هادی از دیدگاه اهل سنت]] - [[امام هادی در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۴۴
امام هادی (ع) پیشوای دهم مسلمانان، در نیمه ماه ذی حجه سال ۲۱۲ هجری در مدینه متولد شد. پدر ایشان امام جواد (ع) و نام مادر آن حضرت "سمانه مغربیه" بوده است. از القاب آن حضرت: الناصح، هادی، ابن الرضا و معروفترین کنیه آن حضرت "ابوالحسن ثالث" است.
ایشان پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امامت رسید که ٣٣ سال به طول انجامید. حضرت در دوران امامت خود با چند تن از خلفای عباسی از جمله متوکل که یکی از خبیثترین و ستمگرترین آنان بود همزمان بود. متوکل، امام را به سامرا انتقال داد تا آن حضرت را تحت کنترل داشته باشد.
سرانجام معتمد عباسی امام هادی (ع) را مسموم کرده و حضرت حدود ۴۲ سالگی، در ۳ رجب سال ۲۵۴ هجری شهید شد. قبر آن حضرت در سامرا (از شهرهای عراق) است.
نام و نسب
امام دهم شیعیان، فرزند امام جواد (ع) و نواده امام رضا (ع). نام ایشان علی بوده است و چهارمین و آخرین امامی به شمار میآیند که پس از امام اول، چهارم و هشتم (ع) چنین نامی داشته است[۱]. پیامبر (ص) این فرزند را به مبارکی، پاکی و نیکویی ستوده و وی را نزد خداوند صاحب مقام عظیمی دانسته است[۲]. کنیه وی ابالحسن بوده است و از آنجا که دو امام دیگر، امام کاظم (ع)[۳] و امام رضا (ع)[۴] کنیه ابالحسن داشتهاند، به امام هادی، ابالحسن ثالث گفتهاند[۵]. البته گفتنی است هر چند امام علی (ع) نیز کنیه ابالحسن داشتهاند[۶]، اما در منابع روایی کمتر بدین کنیه مورد اشاره قرار گرفتهاند. القاب متعددی برای امام در منابع ذکر شده که برخی از آنها عبارتاند از: هادی، نقی، عسکری، امین، متّقی، زکی، نجیب، مرتضی، متوکل و شهید[۷]. القاب مشهور ایشان هادی (هدایتگر) و نقی (پاک و مطهر) است. در مورد لقب «نقی» گفته شده که آن را خداوند در لوحی که به پیامبر (ص) هدیه داد، چنین ذکر فرمود[۸].
امام به جهت اینکه یکی از خلفای عباسی همعصرشان (جعفر بن معتصم) پس از به قدرت رسیدن، خود را «متوکل» میخواند، اصحاب را از به کار بردن این لقب منع مینمودند[۹]. در میان القاب مذکور به جز لقب عسکری، همه القاب ناظر به فضائل نفسانی و اخلاقی امام است. اشتهار امام و فرزند ایشان به «عسکری» نیز به دلیل اقامت طولانیشان در محله عسکر سامرا است[۱۰]. برخی منابع نیز برخی خلفای عباسی و از جمله متوکل، هنگام اشاره به امام هادی (ع)، بیشتر به نسبت ایشان با امام رضا (ع) توجه داشتهاند و امام را «ابن الرضا (ع)» میخواندهاند[۱۱].[۱۲]
پدر و مادر
پدر امام هادی (ع)، حضرت محمد بن علی (ع) ملقب به جواد الائمه است. مادرش نیز کنیزی بوده از مردمان آفریقا که به اشاره امام جواد (ع) خریداری شده بود. از محمد بن فرج روایت شده که امام جواد (ع) وی را مأمور خرید این کنیز از قافلهای خاص کرد و بیآنکه آن قافله و دختر را دیده باشد، مشخصات و قیمت تعیین شده آن را به وی گفت[۱۳].
نامهای متعددی برای مادر امام هادی (ع) در منابع ذکر شده است که عبارتاند از: سمانه، جمانه و سوسن[۱۴]. در منابع نام وی سمانه مغربیه نیز آورده شده است[۱۵]. امام هادی (ع) توصیفات شگفتی درباره مادرش نموده است. ایشان میفرماید: "مادرم به مقام و جایگاه من واقف بود و از زمره زنان بهشتی است. شیطان هیچگاه به وی نزدیک نشد و دست هیچ ستمکاری به وی نرسید. او به چشم قدرت الهی که خواب در آن راه ندارد، محفوظ بود و از مادران صدیقان و صالحان هیچ کم نداشت"[۱۶].
ازدواج امام جواد (ع) با زنی تیرهپوست منجر به آن شد که حضرت علی النقی (ع) نیز از حیث رنگ پوست چون وی گردد. این مطلبی است که در منابع روایی ضمن برشمردن اوصاف ظاهری امام، بدان اشاره شده است[۱۷] و برخی از نزدیکان متوکل، ایشان را بدان مورد اشاره قرار دادهاند[۱۸].[۱۹]
تولد و محل آن
درباره محل تولد امام دو گزارش وجود دارد که البته دومی نیز قابل ارجاع به اولی است. برخی گزارشها تولد امام را در مدینه میدانند[۲۰] و برخی دیگر حکایت از آن دارند که ایشان در قریهای نزدیکی مدینه به نام صریا به عالم خاک گام نهاده است[۲۱]. بنا بر نقل ابنشهرآشوب صریا روستایی در سه میلی مدینه بوده است که اساس آن را امام موسی بن جعفر (ع) بنا نهاده بود و مدتی نیز امام جواد (ع) در آن ساکن بوده است[۲۲]. درباره سال و ماه و روز تولد امام هادی (ع) در میان منابع اختلافنظر وجود دارد. منابع، تاریخ تولد ایشان را عمدتاً در ماه رجب یا ذیالحجه سال ۲۱۲ یا ۲۱۴ق دانستهاند[۲۳].[۲۴]
دوران کودکی
امام جواد (ع) به فرزندش توجه بسیار داشت و در کنار گهوارهاش همواره دعایی را برای حفظ ایشان از دشمنان میخواند[۲۵]. سالهای کودکی امام هادی (ع) مقارن با آخرین سالهای خلافت مأمون عباسی (۱۹۸-۲۱۸ق) بود که به جهت به شهادت رساندن امام رضا (ع) با فرزندان ایشان مدارای بیشتری میکرد و حتی میکوشید تا نشان دهد وفات امام ربطی به او نداشته است. هرچند او مدتی امام جواد (ع) را به منظور جلوگیری از برخی قیامهای احتمالی شیعیان به بغداد احضار کرد و دختر خود، امّفضل را به اجبار به نکاح وی در آورد، اما امام در سالهای پایانی عمر مجال آن را یافت که مجدداً به مدینه و صریا بازگردد. پس از مأمون، معتصم بالله (۲۱۸- ۲۲۷ق) بر سر کار آمد و در مواجهه با امام جواد (ع) سختگیری بیشتری اِعمال شد، به گونهای که ایشان را مکرر از مدینه به بغداد فرا میخواند تا بتواند بر امور و اعمال امام احاطه بیشتری داشته باشد و عاقبت ایشان را به دست امّفضل با زهر به شهادت رساند[۲۶]. منابع درباره اینکه امام هادی (ع) و مادرش در این سفرها با امام جواد (ع) همراه بودهاند، مطلبی را ذکر نکردهاند. منقول است که پیش از یکی از این سفرها، امام جواد (ع)، امام هادی (ع) را بر روی زانوی خود نشاند و از او خواست هر آنچه را از بغداد میخواهد برایش به ارمغان آورد. امام هادی (ع) در پاسخ ایشان میفرماید شمشیری چون شعله آتش میخواهم. امام جواد (ع) همین پرسش را از برادر امام هادی (ع)، موسی، نیز میپرسد و او در پاسخ میگوید که فرشی میخواهم. امام جواد (ع) چون این پاسخها را میشنود، میفرماید که علی چون من است و موسی چون مادرش[۲۷][۲۸]
همسر و فرزندان
امام هادی (ع) تنها یک همسر به نام سلیل داشت که کنیزی از اهالی نوبه به شمار میآمد و به نامهای دیگر، چون سوسن و حدیث نیز نامیده شده است[۲۹]. امام هادی (ع) درباره این زن میفرماید: سلیل از آفتها، گزندها، پلیدیها و ناپاکیها محفوظ است[۳۰]. منابع او را زنی عارف و صالح دانستهاند[۳۱]. او حتی پس از شهادت امام حسن عسکری (ع) نیز محل رجوع شیعیان بود. چنانکه از منابع به دست میآید او علیرغم مخالفت جعفر کذّاب، به امر امام عصر (ع) کنار امام هادی و امام عسکری (ع) به خاک سپرده شد[۳۲]. امام بنا بر بیان شیخ مفید چهار پسر به نامهای حسن، حسین، محمد و جعفر و یک دختر به نام عایشه یا علّیّه داشتهاند[۳۳]. در میان فرزندان امام هادی (ع) جعفر مشهور به کذّاب است و چنانکه منقول است امام از پیش از تولد، وی را فرزندی ناخلف و دشمن خود و امام حسن عسکری (ع) میدانستهاند[۳۴] و نسبتش را با خود مانند پسر نوح با نوح میدانستهاند[۳۵]. جعفر پس از امام هادی (ع) مدعی امامت بود و از اینرو مشهور به کذّاب شد[۳۶].[۳۷]
امامت امام هادی (ع)
امام جواد (ع) تا آخرین سفرش به بغداد که به شهادت ایشان منجر میشود، مسأله امامت امام هادی (ع) را جز برای برخی از نزدیکان خاص خود مطرح نمیکنند. صقر بن ابیدلف میگوید: از امام جواد (ع) شنیدم که امام پس از من پسرم، علی است. فرمان او فرمان من و سخنش، سخن من است اطاعت از او اطاعت از من است[۳۸]. بالاخره در سفر پایانی به برخی از کسانیکه از ایشان درباره امامت پس از خود سؤال میکنند، صراحتاً از امامت امام هادی (ع) سخن میگوید[۳۹].
امام هادی (ع) در سال ۲۲۰ق به امامت رسید و از آنجا که سال تولدش را ۲۱۲ تا ۲۱۴ق نقل کردهاند، در این زمان کودکی شش تا هشت ساله بوده است. نقل شده که هنگام شهادت امام جواد (ع) در بغداد، برای امام هادی (ع) در مدینه حالت خاص و شگفتی واقع شد که ایشان از طریق آن دانست که پدرشان از دنیا رفتهاند و دیگران را از این امر باخبر نمود[۴۰]. برخی از گزارشها حاکی از آن است که امام برای تکفین و تدفین پدر با «طیالارض» به بغداد میرود و سریعاً باز میگردد[۴۱]. به امامت رسیدن امام هادی (ع) شبیه امامت پدرش بود و چون شیعیان پیش از آن، این تجربه را از سر گذرانده بودند که امامی خردسال داشته باشند، از امامت ایشان دچار شگفتی نگردیدند و قاطبه آنان به امامتش گردن نهادند. تنها عده کمی برای مدتی کوتاه به امامت برادرش، موسی بن محمد مشهور به موسی مبرقع قائل شدند، اما همین عده نیز پس از مدتی حقیقت را دریافتند و به امامت امام هادی (ع) قائل شدند[۴۲]. چنانکه از برخی منابع به دست میآید خود موسی مبرقع به اینکه امام خوانده شود، رضایت نداشت و از قائلان امامت خود بیزاری و تبرّی میجست[۴۳]. چنانکه از برخی گزارشها به دست میآید، کارگزاران بنیعباس برای موسی مبرقع مرجعیتی قائل بودهاند و به همین جهت او را مورد پرسش قرار میدادهاند. اما چنانکه خود موسی مبرقع میگوید: در گفتوگویی که با امام هادی (ع) داشته است به پیروی از امام مجاب شده و مرجعیت ایشان را پذیرفته است[۴۴].
شیخ مفید علاوه بر ذکر فرمودههای امام جواد (ع) درباره امامت امام هادی (ع)، برای اثبات امامت ایشان پس از شهادت پدرش به این توجه میدهند که شیعیان پس از امام جواد (ع) بر امامت امام علی النقی (ع) اجماع کردند و کسی جز ایشان در آن زمان چنین چیزی را ادعا نکرد و همین برای اثبات امامت ایشان کفایت میکند[۴۵]. کارگزاران بنیعباس در مدینه پس از آگاهی یافتن از امامت ایشان کوشیدند ترفند تازهای جهت مهار ایشان به کار گیرند. آنان درک درستی از امامت معصومان (ع) نداشتند و گمان میبردند که دانش شگفت ایشان نتیجه اکتسابهای متعارف میان اهل دانش است. از اینرو بود که معتصم، "عمر بن فرج" را مأمور کرد برای حضرت هادی (ع) معلمی را انتخاب کند که به ایشان تعلیم و تلقین دانشهای موردنظر دستگاه خلافت را نماید. آنان برای انجام این کار از شخصی به نام جنیدی استفاده کردند که دشمنی دیرینهای نسبت به خاندان پیامبر داشت. او میکوشید دانشهای خود را به گونهای که مطلوب بنیعباس بود به امام هادی (ع) ارائه کند، اما پس از مدتی متوجه این مطلب شد که امام هر آنچه را که او میداند، بهتر و دقیقتر آگاه است و جای معلم و متعلم جا به جاست. جنیدی پس از مدتی که در تحیر ناشی از این مطلب به سر میبرد، حقانیت امام و خاندان ایشان را دانست و به ایشان معتقد گردید و در سلک ارادتمندانش قرار گرفت[۴۶].[۴۷]
امام و خلفای عباسی
امام در مدینه و صریا مورد مراجعه و احترام بود و حتی شیوخ و پیران به دیدار ایشان میآمدند. از جمله کسانی که در صریا به دیدار امام نائل شد، زید بن موسی بن جعفر، عموی پدرشان بود که در حق امام احترام و اکرام بسیار نمود[۴۸]. برخی از بزرگان اصحاب ایشان مانند: ایوب بن نوح نیز در صریا به محضر ایشان میرسیدند[۴۹]. به دلیل دور بودن این منطقه از دستگاه خلافت و مراکز بلاد، عرصه عمل امام در آن گستردهتر بود و دلیل اینکه در ادامه حیاتش به سامرا احضار شد، همین بود. پس از مرگ معتصم، پسرش هارون ملقب به واثق بالله در ۲۲۷ق به خلافت رسید و تا سال ۲۳۲ق عهدهدار منصب خلافت بود. وی به جهت درگیری با شورشهای داخلی کمتر فرصت داشت متعرض امام و فعالیتهای ایشان گردد[۵۰] اما محدودیتهایی را برای امام به وجود آورد که امام و یارانش خود را ناگزیر به مراقبت بیشتر میدیدند[۵۱]. امام حتی در میان فرماندهان واثق بالله نیز ارادتمندان مهمی داشت. یکی از این افراد، بغای کبیر از فرماندهان ترک واثق بالله بود[۵۲]. او برای دفع یکی از شورشهای واقع شده در حجاز در سال ۲۳۱ق بدین منطقه رفت و توانست در اندک مدتی این شورش را مهار کند[۵۳]. منقول است که چون بغا به مدینه پای گذاشت، امام به لشکری رفت که وی در آنجا حضور داشت و چون وی از کنار امام عبور کرد، ایشان با او به ترکی چیزی گفتند. او از اسب پیاده شد و بر پای امام هادی (ع) بوسه داد و پرسید: آیا این شخص پیامبر است؟ او در پاسخ کسانی که علت عملش را جویا شدند گفت: او مرا با اسمی که در کوچکی در مناطق ترک، به آن مشهور بودم، خواند، در حالیکه هیچکس تاکنون از آن خبر نداشت[۵۴].[۵۵]
خلافت متوکل عباسی
در سال ۲۳۲ق پیش از آنکه خبر مرگ واثق به مدینه برسد، ایشان برخی از یاران را از مرگ وی و جانشینی متوکل خبر کردند[۵۶]. پس از وی سختترین دوران امامت امام هادی (ع) و شیعیان در خلافت عباسی آغاز شد. واثق بالله در زمان حیات خود کسی را به عنوان خلیفه تعیین نکرد و پس از وی ترکان، جعفر بن معتصم ملقب به "متوکل علی الله" را به خلافت رساندند و او از ۲۳۲ تا ۲۴۷ ق قدرت را در دست داشت. متوکل در شیعهستیزی و دشمنی با اهل بیت (ع) بسیار بیپروا بود و حتی حفظ ظاهر نیز نمیکرد. او شیعیان و علویان را به بهانه و تهمتهای مختلف در بند میکرد و بسیاری از ایشان را به قتل میرساند[۵۷]. اوج دشمنی وی با شیعیان و اهل بیت پیامبر (ص) را میتوان در مواجهه وی با تربت امام حسین (ع) ملاحظه کرد. او در سال ۲۳۶ق دستور داد مرقد امام حسین (ع) و خانههای اطراف آن را ویران کنند و شخم بزنند و در محل آن بذر بپاشند و کشاورزی کنند. او زائران حرم سید الشهداء (ع) را نیز محکوم به مرگ و زندانهای درازمدت کرد و همهگونه قساوتی را در حق ایشان روا داشت[۵۸].
متوکل کمترین ارتباط اقتصادی و کمک مالی به آل علی (ع) را ممنوع کرد و کسانی را که از دستور او سر پیچی کردند به شدت عقوبت نمود. او چنان کار را بر علویان سخت گرفت که لباسهای زنان علوی مندرس شده بود و نمیتوانستند لباسی نو تهیه کنند و چند نفر از ایشان، از یک لباس به نوبت برای اقامه نماز استفاده میکردند[۵۹]. او در مواجهه با امام هادی (ع) نیز سختگیریهای بسیاری اعمال کرد و ایشان را نهایتاً مجبور به رفتن به سامرا نمود. این واقعه در سال ۲۳۳ق واقع شد. در این سال عبد الله بن محمد هاشمی طی نامهای متوکل را از حضور امام هادی (ع) در حجاز بیم داد و به او متذکر شد که امام، مردم را به سوی خویش فرا میخواند[۶۰]. امام که از اقدام وی آگاه شد نامهای به متوکل نوشت و به بیاساس بودن ادعاهای عبدالله بن محمد اشاره کرد، اما متوکل که از جانب امام احساس خطر میکرد، نامهای به ایشان نوشت و با ملاطفت از ایشان خواست سریعاً به سامرا برود. او در این نامه بیان داشت که خلیفه قدردان توست و تو و خاندانت را گرامی میدارد و همه ابزار لازم جهت خوشنودی شما را فراهم میآورد. او برای اینکه حسن نیّت خود را به امام نشان دهد در این نامه از عزل عبدالله بن محمد سخن گفت[۶۱].
متوکل در مواجهه با امام هادی (ع) از همان روشی سود جست که خلفای پیش از وی از جمله مأمون و معتصم بدان متوسل شدند. اقبال مردم به امامان معصوم (ع) از مهمترین دشواریهای دستگاه خلافت بود و آنان به هر وسیلهای میکوشیدند از این توجه جلوگیری کنند. شعار الرضا من آل محمد که از ابتدای خلافت عباسیان مکرر از ناحیه علویان و شیعیان مطرح میشد یکی از نشانههای زنده بودن بحث جانشینی اهل بیت پیامبر (ص) بود که همواره از ناحیه خلفا از طریق فشار آوردن بر امامان معصوم (ع) و دیگر علویان مهار میشد. جالب است که این مطلب درباره امام هادی (ع) حتی از ناحیه برخی از نزدیکان خلیفه از جمله: طبیبی نصرانی به نام یزداد بیان شده است[۶۲]. لحن ملاطفتآمیز نامه متوکل نیز به جهت جلوگیری از شورش احتمالی پیروان و علاقهمندان امام بهویژه در مدینه بود. این مطلبی بود که یحیی بن هرثمه که مأمور همراهی امام به سامرا بود در همان ساعات نخست اطلاع مردم مدینه از آن آگاه شد. او که مردم را از چنین واقعهای بسیار ناراحت و خشمگین میدید به آنان اطمینان خاطر داد که قرار نیست هیچ رفتار نامناسب و خشونتآمیزی با حضرت علی بن محمد (ع) انجام شود[۶۳]. او به پیشنهاد امام سه روز به ایشان مهلت داد و پس از سه روز مدینه را به قصد سامرا ترک کرد[۶۴]. یحیی بن هرثمه در بین راه کرامتهای متعددی از امام هادی (ع) ملاحظه کرد و این موجب شد که وی به امام علاقهمند گردد[۶۵]. در شهرهای میان راه امام مورد استقبال چشمگیری قرار میگرفت، به گونهای که موجب حیرت هیأت همراه میشد. یکی از شهرهایی که مردمانش استقبال شگفتی از امام به عمل آوردند، بغداد بود. ایشان در این شهر در خانه خزیمة بن حازم منزل گزید[۶۶]. از خضر بن محمد بزاز روایت شده که چند شب قبل از ورود امام نقی (ع) در خواب دیدم که کعبه به کنار دجله آمده است و چون چند روز بعد ایشان را در کنار پلی نزدیک دجله دیدم، تعبیر خواب خویش دانستم[۶۷].
با آنکه مردمان بغداد سالها تحت تربیت و نفوذ بنیعباس زندگی کرده بودند، خیل کثیری از ایشان مشتاقانه به دیدار امام آمدند. حتی والی بغداد نیز به استقبال امام آمد[۶۸] و به یحیی بن هرثمه هشدار داد که مبادا با بدگویی نزد متوکل موجبات قتل حضرت علی بن محمد (ع)را فراهم آوری که در این صورت بایستی خود را برای پاسخگفتن به رسول خدا (ص) آماده کنی[۶۹]. وصیف ترکی که از فرماندهان مهم عباسی در این زمان بود نیز در سامرا به یحیی بن هرثمه درباره امام هشدار داد و به او گفت: هر اتفاقی برای این مرد واقع شود، تو را مقصر میدانم[۷۰]. یحیی بن هرثمه از سخنان ایندو شگفت زده شد و چون خود نیز در این سفر به امام ارادات یافته بود، گزارشی خوب به متوکل داد و او را خاطر جمع این مطلب کرد که حضرت علی بن محمد (ع) برای او خطری به شمار نمیآید و قصد توطئهای ندارد و در منزلش جز مقداری کتاب چیزی نیافته است[۷۱].
متوکل در ابتدای ورود امام به سامرا برخورد مناسبی نداشت. او نه تنها به استقبال ایشان نیامد، بلکه دستور داد یک شبانهروز حضرت را در خان صعالیک که محلی نامناسب برای اسکان بود، نگاه دارند. یکی از یاران امام به نام صالح بن سعید به حضرت گفت این جماعت همواره سعی در فرونشاندن نور و نادیدهگرفتن موقعیت الهی شما دارند و جایدادن شما در این مکان نیز در همین راستا است. امام به او فرمود: تو نیز گمان میکنی که ما در جایی نامناسب وارد شدهایم. سپس با دست اشارهای فرمود و ناگاه بوستانهایی با طراوت و نهرهایی روان دیدم که در آن دخترانی نیکو و پسر بچگانی زیبا حضور داشتند. سپس فرمود: بدان که ما هر کجا باشیم این نعمتها برای ما مهیّا است. ما در جایی که تو میپنداری نیستیم[۷۲]. پس از یک روز، خانهای برای ورود امام مهیّا شد که در محله عسکر و محل زندگی لشکریان بود و بدین وسیله توانستند تمام رفتوآمدهای امام را زیر نظر بگیرند و سختگیری بر شیعیان ایشان را افزون کنند[۷۳].
متوکل ظاهراً سعی میکرد برخورد محترمانهای با امام داشته باشد، اما دائم در پی آن بود که با دسیسههایی از شأن و منزلت ایشان بکاهد[۷۴]. در منابع گزارشهای متعددی در این باب ذکر شده است. یکی از اموری که متوکل برای کاستن شأن امام و خاندانش قصد انجام داشته، همراهکردن ایشان در نوشیدن مسکرات و شراب بوده است. او در مجلسی به امام هادی (ع) شراب تعارف میکند و چون میبیند که ایشان به هیچ روی حاضر به نوشیدن آن نیست، از ایشان میخواهد که دستکم شعری بخواند. امام نیز اشعاری را میخواند که سراسر یادکرد مرگ است و زائل شدن لذتهای دنیوی و احوال ناگوار دنیاخواهان در قبر و قیامت و خواندن این شعر چنان اهل مجلس را تحت تأثیر قرار میدهد که حتی متوکل نیز شدید میگرید و دستور میدهد بساط شراب را برچینند و امام را محترمانه به خانهاش برند[۷۵]. متوکل که از همراهکردن امام در چنین مجالسی نومید شده بود، بر آن شد که یکی از نزدیکان امام را در مجلس شرابخواری خود وارد کند و از طریق انتساب وی، شأن حضرت و خاندانش را پایین آورد. او برای این کار از برادر امام هادی (ع)، موسی بن محمد استفاده کرد و ضمن دعوت وی به سامرا، همه بنیهاشم و بزرگان را به استقبال از وی الزام کرد. امام هادی (ع) که عالم به دسیسه متوکل بود، در محل استقبال مکرراً به برادر یادآور شدند که متوکل قصد آبروی تو و خاندانت کرده و از اینرو با او همراه مشو. اما گویی موسی به سخنان ایشان التفاتی نمیکند. از اینرو به وی میفرماید: حال که به سخن من گوش نمیدهی بدان که آن مجلس هیچگاه مهیّا نمیشود. گفته شده در سه سالی که موسی در سامرا بود، هیچگاه نتوانست در مجلس شراب متوکل شرکت کند[۷۶].
متوکل به دنبال آن بود که معارضت امام هادی (ع) را در قول و فعل اثبات کند تا بدین وسیله بتواند به راحتی ایشان را به عنوان خروجکننده بر حکومت خود معرفی کند و به قتل برساند، اما قول و فعل ایشان به گونهای بود که به او چنین مجالی را نمیداد. یکبار به او گفته شد که امام در خانه خود مقدار قابلتوجهی اسلحه و نامههای حاکی از توطئه علیه متوکل دارد، اما چون به صورت ناگهانی تفحص کرد چیزی نیافت و ایشان را در حال عبادت و قرائت قرآن یافت[۷۷]. همچنین در موضعی دیگر از ایشان پرسید: درباره عباس بن عبدالمطلب که نیای بزرگ بنیعباس است چه نظر داری؟ امام در پاسخ او چیزی فرمود که هر چند متوکل را خوش آمد، اما همانگونه که مسعودی اشاره کرده است، مراد از آن دعوت بنیعباس به اطاعت از دستورهای الهی بود. ایشان در پاسخ او فرمود: ای خلیفه درباره شخصی که خداوند اطاعت فرزندانش را بر مردم و اطاعت او را بر فرزندانش واجب کرده چه میتوان گفت[۷۸]؟
امام هادی (ع) با آنکه از حیث سن و سال جوان بود، اما واجد چنان هیبت و وقاری بود که حتی دشمنان ایشان نیز به طور شگفتی به آن حضرت احترام میکردند. محمد بن حسن بن اشتر علوی نقل میکند که همراه پدرم و برخی از بنیعباس بر در سرای متوکل ایستاده بودیم که امام هادی (ع) وارد شد. ناگاه همه حضّار در مقابلش ایستادند و احترام کردند و کسانی که بر اسب سوار بودند، از مرکب به پایین آمدند. پس از آنکه امام به داخل رفت، شخصی از حاضران گفت که چرا در مقابل او احترام میکنیم در حالیکه از هیچ لحاظ از ما برتر نیست و توافق کردند که دیگر وی را احترام نکنند. اما همین که امام خواست خارج شود همگان مجدداً در مقابل وی به قرار پیشین ادب کردند و اظهار داشتند که چنین کاری را ناخواسته انجام دادهایم[۷۹]. سیاست متوکل در مواجهه با امام ابتدا کمکردن از شأن وی و سپس محدویت عملش بود، اما چون دانست که نمیتواند به این طرق از مقبولیت و محبوبیتش بکاهد، چند نوبت نقشه قتل وی را کشید که هربار ناموفق بود[۸۰].
هر چه متوکل خود را در مواجهه با امام هادی (ع) ناتوانتر میدید، میکوشید رابطهاش را با مردم و شیعیان محدودتر کند. فضای اختناق پیرامون امام به گونهای بود که همگان مجبور به تقیه بودند و امام از طریق وکلای خود در شهرهای مختلف با مردم در ارتباط بود. وکلای امام که در شهرهای مختلف حجاز، عراق، ایران و... حضور داشتند بیشتر از طریق نامه و آن هم از راههای سرّی با آن حضرت در ارتباط بودند و امام از این طریق بر امور شیعیان نظارت میکرد. برخی از دوستداران امام نیز در دستگاه خلافت بودند و میکوشیدند مصالح شیعیان را پیش برند. یعقوب بن یزید کاتب منتصر[۸۱] و محمد بن علی بن عیسی از همین افراد بودند. محمد بن علی بن عیسی از امام هادی (ع) درباره کارکردن برای بنیعباس میپرسد و امام به او پاسخ میدهند: آن میزان که به اکراه است، اشکال ندارد، اما اگر به اختیار باشد، ناپسند است. او باز میپرسد: اگر همکاری با ایشان به قصد ضربه زدن به آنان و تشفی خاطر باشد چه حکمی دارد؟ امام به وی مینویسد که در این صورت نه تنها حرام نیست، بلکه مستوجب پاداش و ثواب است[۸۲].[۸۳]
خلفای بعد از متوکل
فشارهای عباسیان به امام و شیعیانش با قتل متوکل به طور فزایندهای رو به کاستی نهاد. متوکل در سال ۲۴۷ق به دست برخی از نزدیکانش از جمله پسرش منتصر و وصیف کشته شد. امام پیش از مرگ متوکل با اشاره به آیات ۴۷ تا ۴۹ سوره یوسف[۸۴] از مدت خلافت وی خبر داده بود[۸۵]. منتصر جای پدر را گرفت و حدود شش ماه خلافت کرد. در مدت کوتاه خلافت وی وضعیت علویان و شیعیان دگرگونی اساسی یافت. او به آل علی (ع) مواجههای نیکو داشت و به آنان نیکی میورزید و نه تنها ایشان را آزار نمیداد، بلکه هدایایی را نیز برای ایشان میفرستاد. او کسی را از زیارت قبر امام حسین (ع) منع نکرد و حتی دستور داد باغ فدک را به فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) بازگردانند و اموال آل ابیطالب را آزاد کنند[۸۶]. امام هادی (ع) از این فرصت پیشآمده کمال استفاده را برد و به تربیت شاگردان و بهبود امور دینی و دنیوی شیعیان پرداخت و کوشید برخی از انحرافات عقیدتی موجود در میان شیعیان و حتی وکلا را مرتفع سازد. پس از منتصر، مستعین بالله در سال ۲۴۸ ق به خلافت رسید و تا سال ۲۵۲ق این منصب را در اختیار داشت. در زمان وی قیامهای متعددی توسط علویان صورت گرفت که نشان از نامناسب بودن اوضاع برای ایشان است[۸۷]. مستعین بالله نیز جای خود را در سال ۲۵۲ق به فرزند متوکل، المعتز بالله داد. فرزند متوکل در ارتباط با امام و شیعیان بیشتر به سیاستهای پدر مایل بود و از اینرو در سال ۲۵۴ق با زهر امام را به شهادت رساند[۸۸].[۸۹]
فعالیت و جهاد فرهنگی
مقابله با جریانهای انحرافی
در روایتهای منقول از امام میتوان طیف وسیعی از مسائل عصر ایشان را ملاحظه کرد. امام به عنوان رهبر شیعیان میکوشید انحرافات راهیافته در مجموعه تحت امر خود را شناسایی و رفع نماید. یکی از مهمترین مسائل امام در روزگار امامتش مسأله غلات بود. آنان به دلایل مختلف از جمله، جهل و منفعتطلبی از امامان معصوم (ع) تصویری خدایی ارائه میکردند و برای ایشان قائل به مقام ربوبیت بودند. حتی برخی از این جماعت ادعای نبّوت کرده و خود را مبعوث از جانب امام هادی (ع) میدانستند. محمد بن نصیر نمیری از زمره آنان بود. او علاوه بر اعتقاد به ربوبیت امام هادی (ع)، معتقد به تناسخ، جواز نکاح با محارم و ازدواج مردان با یکدیگر بود[۹۰]. شخصی به نام حسن بن محمد بن بابای قمی نیز ادعای بابیت امام هادی (ع) را کرد و خود را فرستاده از جانب ایشان دانست[۹۱]. فارس بن حاتم و محمد بن موسی بن حسن بن فرات نیز از این شمار بودند[۹۲]. امام هادی (ع) در مواجهه با ایشان بسیار قاطع و صریح بود و ایشان را بیهیچ شک و شبههای فاسد و بیدین میدانست و آنان را لعن میکرد و حتی به اصحاب دستور میداد که ایشان را به قتل برسانند[۹۳]. جماعت غالیان مشکل دیگری را برای شیعیان ایجاد کردند و آن ترویج قول به تحریف قرآن کریم بود. آنان این اندیشه را تبلیغ میکردند که آیات فراوانی در قرآن کریم وجود داشته که در آن نام ائمه معصوم (ع) و فضائلشان ذکر شده و توسط دشمنان ایشان، آن آیات حذف گردیده است. امام هادی (ع) صراحتاً بر این مدعا خط بطلان کشید و فرمود که صحت و سلامت قرآن امری است که در آن هیچ تردیدی روا نیست و این مطلب مورد اجماع امّت است و آن را در مقام فهم صحیح و سقیم روایتها معیار بیبدیل دانست[۹۴].
دیدگاه انحرافی دیگری که امام شدیداً با آن مخالفت کرد، قول به تجسیم حقتعالی بود. قائلان این دیدگاه، این قول را به هشام بن حکم نسبت میدادند و امام صراحتاً آن را نادرست میدانست و میفرمود: کسی که چنین باوری داشته باشد، از شیعیان ما نیست. جسم، محدود و مخلوق است، در حالیکه خداوند را هیچ حدی نیست[۹۵]. در زمان امام، مسأله حدوث و قدم قرآن از مسائل فتنهانگیز به شمار میآمد و بسیاری بر سر این بحث جان خود را از دست دادند. امام هادی (ع) شیعیان را از ورود در این بحث منع کردند و آن را بیفایده دانست[۹۶]. امام در بحث جبر و اختیار نیز اتخاذ موضع کرد و در نامهای به تشریح موضع معصومان (ع) پرداخت[۹۷]. امام هادی (ع)، تنها محل رجوع مسائل شیعیان نبود. در زمان متوکل، امام بارها محل پرسش قرار گرفت و توانست آگاهی و تسلط خود به کتاب و سنت را به خلیفه و علمای پیرامون وی نشان دهد[۹۸]. یکی از مشهورترین این موارد، مجموعه پرسشهایی است که یحیی بن اکثم از امام در ابواب مختلف میپرسد و پاسخهای ایشان موجب اعجاب همگان میگردد[۹۹][۱۰۰]
تربیت شاگردان
امام هادی (ع) با وجود اختناق شدید خلافت عباسی در دوران امامتش توانست شاگردان بسیاری را تربیت کند. شیخ طوسی در رجال خود نام ۱۸۵ نفر از اصحاب ایشان را نقل میکند که اشخاصی چون فضل بن شاذان، عثمان بن سعید عمری، علی بن مهزیار، حسین بن سعید اهوازی و عبد العظیم بن عبدالله حسنی از شمار ایشان است[۱۰۱]. با اینکه امام بیش از ۳۳ سال منصب امامت را در اختیار داشت، اما روایتهای زیادی از ایشان در دست نیست. مجموع روایتهای منقول از امام دهم حدود پانصد روایت است که در مقایسه با برخی از امامانی که دورانی نزدیک به این مدت، مقام امامت را عهدهدار بودهاند، از حیث کمّی اندک است. بیشک اصلیترین عامل این امر را میتوان در شرایط سخت سیاسی عصر ایشان جستوجو کرد. علاوه بر روایتها، مجموعهای از ادعیه و زیارات نیز از ایشان باقی مانده است. دعاهای ایشان علاوه بر تسبیح و تحمید الهی مشتمل بر آموزههای اسلامی و شیعیای است که در عصر خلفا سخن گفتن از آن در قالب حدیث امکان نداشته است. این مطلب به ویژه در زیارات منقول از امام تجلی افزونتری دارد. ایشان در قالب چندین زیارت برای امام علی (ع) مخصوصاً زیارت ایشان در روز عیدغدیر به حق غصب شده امام و فرزندانش اشاره میکند و نشان میدهد که هیچکس در اسلام و نزد پیامبر (ص) واجد فضائل امیرمؤمنان (ع) نبوده است. امام در این زیارت مروری کوتاه بر وقایع زندگی امام علی (ع) میکند و نشان میدهد که چگونه دشمنان ایشان در حق آن بزرگوار ستم روا داشتند[۱۰۲]. در زیارت امام هادی (ع) از قبر امام حسین، امام کاظم و امام جواد(ع) نیز توجه به جایگاه رفیع امامت و لزوم توجه به قول و فعل ائمه معصوم (ع) دیده میشود[۱۰۳]. در میان ادعیه و زیارات منقول از امام هادی (ع) بدون شک مهمترین آنها، زیارت جامعه کبیره است. این زیارت که از حیث سند و محتوا شاخص است و بزرگان علمای شیعه در آثار خود آن را نقل کردهاند[۱۰۴]، مکرر از ناحیه شیعیان مورد توجه قرار گرفته و شروح متعددی بر آن نگاشته شده است[۱۰۵][۱۰۶]
شهادت
امام مدتی را در بستر بیماری بودند و مطابق صحیحترین گزارشها بالاخره در ماه رجب سال ۲۵۴ق از دنیا رفت[۱۰۷]. البته تواریخ دیگری نیز برای شهادت ایشان در منابع از جمله، سال ۲۵۰ق ذکر شده است[۱۰۸]. امام در آخرین ساعات حیاتش وصیّ خود را فرزندش امام حسن عسکری (ع) قرار داد و شمشیر و امانتهای پیغمبران (ع) را به آن حضرت تسلیم نمود[۱۰۹]. امام حسن عسکری (ع)، بدن مبارک امام هادی را غسل و کفن کرد و بر آن نماز خواند و در اندوه ایشان بسیار گریست و حتی گریبان چاک کرد[۱۱۰]. المعتز بالله که میخواست خود را دوستدار امام نمایش دهد به برادرش احمد دستور داد بر بدن امام نماز بگزارد. جمعیت بسیاری در تشییع ایشان شرکت کردند، به گونهای که دستور صادر شد که جنازه را به خانه برگردانند و در همانجا به خاک بسپارند[۱۱۱].[۱۱۲]
منابع
پانویس
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۴۷؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۸۰؛ الارشاد، ج۲، ص۳۴۶.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۶۲.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۲۶۴؛ تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۷۷.
- ↑ رجال الطوسی، ص۳۵۱؛ تاج الموالید، ص۹۷.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۴۰۱؛ إعلام الوری، ج۲، ص۱۰۹.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۵؛ إعلام الوری، ج۱، ص۳۰۷.
- ↑ تاریخ أهل البیت (ع)، ص۱۳۲؛ دلائل الإمامة، ص۴۱۱؛ تاج الموالید، ص۱۰۳.
- ↑ مجموعة نفیسة فی تاریخ الأئمة (ع)، ص۲۰۳.
- ↑ کشف الغمة، ج۲، ص۳۷۴.
- ↑ معانی الأخبار، ص۶۵.
- ↑ تفسیر القمی، ج۲، ص۲۹۸؛ الکافی، ج۱، ص۵۰۲؛ إثبات الوصیة، ص۲۳۷؛ کشف الغمة، ج۲، ص۴۳۰.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۲۸؛ دلائل الإمامة، ص۴۱۰.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۲۸؛ عبون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۴۱.
- ↑ کشف الغمة، ج۲، ص۳۸۴؛ تذکرة الخواص، ص۳۵۹.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۲۸؛ دلائل الإمامة، ص۴۱۰.
- ↑ الفصول المهمة، ابن صباغ، ج۲، ص۱۶۰۵؛ ریاض الأبرار، ج۲، ص۴۶۰.
- ↑ الکافی، ج۷، ص۴۶۳؛ تهذیب الأحکام، ج۸، ص۳۰۹.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ تهذیب الأحکام، ج۶ ص۹۲؛ الإتحاف بحب الأشراف، ص۳۶۱.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۲۹۷؛ إعلام الوری، ج۲، ص۱۰۹.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۸۲.
- ↑ تهذیب الأحکام، ج۶، ص۹۲؛ مصباح المتهجد، ج۲، ص۸۱۹؛ کشف الغمة، ج۲، ص۳۸۴.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ مصباح المتهجد، ج۲، ص۴۹۹.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۲۶-۲۲۷؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۶۲۳.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۲۸؛ عیون المعجزات، ص۱۳۰.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۵۰۳؛ عیون المعجزات، ص۱۳۴.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۴۴.
- ↑ عیون المعجزات، ص۱۳۴.
- ↑ کمال الدین و تمام النعمة، ص۴۴۲؛ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۹۶۰.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۳۱۱-۳۱۲؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۴۰۲.
- ↑ کمال الدین و تمام النعمة، ص۳۲۱؛ کشف الغمة، ج۲، ص۳۸۵.
- ↑ الهدایة الکبری، ص۳۸۱-۳۸۲.
- ↑ تاج الموالید. ص۵۶؛ مجموعة نفیسة فی تاریخ الأئمة (ع)، ص۱۰۴.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص۳۷۸؛ کفایة الأثر، ص۲۸۳.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۳۲۳؛ الارشاد، ج۲، ص۲۹۸.
- ↑ بصائر الدرجات، ج۱، ص۴۶۷؛ دلائل الإمامة، ص۴۱۵-۴۱۶.
- ↑ جلاء العیون، ص۹۷۰.
- ↑ فرق الشیعة، ص۹۱-۹۲.
- ↑ المقالات و الفرق، ص۹۹.
- ↑ تحف العقول، ص۴۷۶-۴۷۷.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۳۰۰.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۳۰-۲۳۱.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ إعلام الوری، ج۲، ص۱۲۵؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۴۱۰.
- ↑ کتاب الغیبة، طوسی، ص۳۴۹-۳۵۰.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۹-۴۸۰.
- ↑ کشف الغمة، ج۲، ص۳۸۵.
- ↑ إعلام الوری، ج۲، ص۱۲۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۹، ص۱۳۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۹.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۷۴؛ کشف الغمة، ج۲، ص۳۹۷.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۳۰۱.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۷۷- ۴۷۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۹، ص۱۸۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵۵.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۷۹-۴۸۰.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۳۰۹؛ إعلام الوری، ج۲، ص۱۲۵.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۵۰۱؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ دلائل الإمامة، ص۴۱۸-۴۱۹؛ فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، ص۲۳۳-۲۳۴.
- ↑ تذکرة الخواص، ص۳۵۹.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۳۳.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۳۳-۲۳۵
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۳۷
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۳۶-۲۳۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۸۴.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۸۵؛ بحار الأنوار، ج۵۰، ص۲۰۲-۲۰۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۸۵؛ بحار الأنوار، ج۵۰، ص۲۰۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۸۴-۸۵.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۳۱۱؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۶.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۴۰۳.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۳۱۱.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۱۱-۱۲؛ کنز الفوائد، ج۱، ص۳۴۱-۳۴۲؛ أنس المسجون، ص۲۴۱-۲۴۲.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۵۰۲؛ الارشاد، ج۲، ص۳۰۷-۳۰۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۱۱.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۱۰-۱۱.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۷۵-۶۷۶؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۴۰۷.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۴۱۲-۴۱۷؛ کشف الغمة، ج۲، ص۳۹۶.
- ↑ رجال النجاشی، ص۴۵۰.
- ↑ کتاب السرائر، ج۳، ص۵۸۳-۵۸۴.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ ﴿قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ﴾ «گفت: هفت سال پیاپی بکارید و آنچه برمیدارید- جز اندکی را که میخورید- در خوشه بگذارید * آنگاه پس از آن، هفت سال سخت خواهد آمد، که (مردم) آنچه را برای آن (سال)ها از پیش نهادهاید، خواهند خورد جز اندکی را که (در انبارها) نگه میدارید * آنگاه پس از آن، سالی خواهد آمد که در آن به فریاد مردم میرسند (/ باران مییابند) و (مردم) در آن (از دانهها و میوهها) افشره میگیرند (/ از خشکسالی رهایی مییابند)» سوره یوسف، آیه ۴۷-۴۹.
- ↑ الهدایة الکبری، ص۳۲۰-۳۲۱.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۵۱-۵۲.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۶۸-۷۷.
- ↑ دلائل الإمامة، ص۴۰۹؛ إعلام الوری، ج۲، ص۱۱۰؛ کشف الغمة ج۲، ص۴۳۰.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ کتاب الغیبة، طوسی، ص۳۹۸؛ اختیار معرفة الرجال، ص۵۲۰-۵۲۱.
- ↑ خلاصة الأقوال، ص۲۱۲.
- ↑ فرق الشیعة، ص۹۳-۹۴؛ کتاب الرجال، ابن داوود، ص۴۹۲.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۵۲۰-۵۲۴.
- ↑ تحف العقول، ص۴۵۸-۴۵۹.
- ↑ الأمالی، صدوق، ص۲۷۷؛ التوحید، ص۱۰۴.
- ↑ التوحید، ص۲۲۴؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۳۸.
- ↑ تحف العقول، ص۴۵۸.
- ↑ تحف العقول، ص۴۸۱؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۴۰۳.
- ↑ تحف العقول، ص۴۷۶-۴۸۱؛ الاختصاص، ص۹۱-۹۶.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ رجال الطوسی، ص۳۸۳-۳۹۷.
- ↑ المزار الکبیر، ص۲۶۳-۲۸۲.
- ↑ الکافی، ج۴، ص۵۷۷-۵۷۸.
- ↑ عیون أخبار الرضا، ج۲، ص۲۷۲؛ تهذیب الأحکام، ج۶، ص۹۵.
- ↑ الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج۱۳، ص۳۰۵-۳۰۶.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۴۹۸؛ الارشاد، ج۲، ص۳۱۱؛ مصباح المتهجد، ج۲، ص۸۱۹؛ کشف الغمة، ج۲، ص۳۸۴.
- ↑ دلائل الإمامة، ص۴۰۹.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۴۲.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۴۳.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۰۳.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، امام علی بن محمد، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۵۰۷-۵۱۹.