شیعه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲: | خط ۲: | ||
| موضوع مرتبط = شیعه | | موضوع مرتبط = شیعه | ||
| عنوان مدخل = شیعه | | عنوان مدخل = شیعه | ||
| مداخل مرتبط = [[شیعه در لغت]] - [[شیعه در قرآن]] - [[شیعه در کلام اسلامی]] - [[شیعه در تاریخ اسلامی]] - [[شیعه در معارف | | مداخل مرتبط = [[شیعه در لغت]] - [[شیعه در قرآن]] - [[شیعه در کلام اسلامی]] - [[شیعه در تاریخ اسلامی]] - [[شیعه در معارف و سیره نبوی]] - [[شیعه در معارف و سیره حسینی]] - [[شیعه در معارف مهدویت]] - [[شیعه در فقه سیاسی]] - [[شیعه در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]] - [[شیعه از دیدگاه اهل سنت]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۰
شیعه به معنای گروه و جمعیت، گروه پیرو، هواداران و پیروان است.
مقدمه
از بدو شکلگیری شیعه و پیروان اهل بیت(ع) و معتقدان به امامت علی(ع)، حوادث و تحوّلات گوناگونی بر این فرقۀ ناجیه گذشته است. اغلب، پیروان اهل بیت(ع)، از نعمت پیشوایی امامان محروم بودند و با انحرافی که در جریان رهبری پس از پیامبر خدا(ص) پیش آمد و با حادثۀ سقیفه، امیر مؤمنان(ع) از حق خود محروم شد و مظلومیت شیعه نیز آغاز گشت. سلطۀ امویان بر مقدّرات امّت اسلامی زمینهساز احیای جاهلیّت گشت. شهادت امام علی و امام حسن و امام حسین در همان نیم قرن اول پس از پیامبر، عمق این مظلومیّت را میرساند. گرچه رفتهرفته فکر شیعی گسترش مییافت، امّا محدودیتهای اعمالشده از سوی امویان و عبّاسیان نیز تشدید میشد. حکومت تاریک هزارماهۀ بنی امیّه، لطمههای جبرانناپذیری به اسلام و مسلمانان و مکتب اهل بیت وارد ساخت.
بررسی شیعه در تاریخ و تاریخ شیعه در این مختصر نمیگنجد و به کتابهای مبسوطتر باید مراجعه کرد. امّا نگاهی اجمالی به این تاریخ، براساس نوشتۀ علامه طباطبایی میتواند مفید باشد. وی پس از پرداختن به برخی نهضتهای شیعی پس از عاشورا و برشمردن فجایع امویان، تاریخ شیعه را از قرن دوّم به بعد چنین بازگو میکند:
شیعه در قرن دوم هجری
در اواخر ثلث اول قرن دوم هجری به دنبال انقلابات و جنگهای خونین که در اثر بیدادگری و بدرفتاریهای بنیامیه در همهجای کشورهای اسلامی ادامه داشت، دعوتی نیز به نام اهل بیت پیغمبر اکرم(ص) در ناحیۀ خراسان ایران پیدا شد. متصدی دعوت ابو مسلم مروزی سردار ایرانی بود که به ضرر خلافت اموی قیام کرد و شروع به پیشرفت نمود تا دولت اموی را برانداخت. این نهضت و انقلاب اگرچه از تبلیغات عمیق شیعه سرچشمه میگرفت و کموبیش عنوان خونخواهی شهدای اهل بیت را داشت و حتی از مردم برای یک مرد پسندیده از اهل بیت (سربسته) بیعت میگرفتند، با این همه به دستور مستقیم یا اشارۀ پیشوایان شیعه نبود. به گواهی اینکه وقتی ابو مسلم بیعت خلافت را به امام ششم شیعۀ امامیه در مدینه عرضه داشت وی جدا رد کرد و فرمود: "تو از مردان من نیستی و زمان نیز زمان من نیست". بالأخره بنی عباس به نام اهل بیت خلافت را ربودند و در آغاز کار روزی چند به مردم و علویین روی خوش نشان دادند حتی به نام انتقام شهدای علویین، بنیامیه را قتلعام کردند و قبور خلفای بنیامیه را شکافته هرچه یافتند آتش زدند، ولی دیری نگذشت که شیوۀ ظالمانۀ بنیامیه را پیش گرفتند و در بیدادگری و بیبندوباری هیچگونه فروگذاری نکردند... هارون خلیفۀ عباسی که در زمان وی امپراتوری اسلامی به اوج قدرت و وسعت خود رسیده بود و گاهی خلیفه به خورشید نگاه میکرد و آن را مخاطب ساخته میگفت: به هرکجا میخواهی بتاب که بجایی که از ملک من بیرون است نخواهی تافت. از طرفی لشکریان وی در خاور و باختر جهان پیش میرفتند ولی از طرفی در جسر بغداد که در چند قدمی قصرخلیفه بود بیاطلاع و اجازۀ خلیفه، مأمور گذاشته از عابرین حق عبور میگرفتند، حتی روزی خود خلیفه که میخواست از جسر عبور کند جلوش را گرفته حق العبور مطالبه کردند... ثروت سرسامآوری که همهساله از اقطار کشورهای اسلامی به عنوان بیت المال مسلمین به دار الخلافه سرازیر میشد به مصرف هوسرانی و حقکشی خلیفه وقت میرسید. شمارۀ کنیزان پریوش و دختران و پسران زیبا در دربار خلفای عباسی به هزاران میرسید. وضع شیعه از انقراض دولت اموی و روی کار آمدن بنی عباس کوچکترین تغییری پیدا نکرد، جز اینکه دشمنان بیدادگر وی تغییر اسم دادند[۱].
شیعه در قرن سوم هجری
با شروع قرن سوم، شیعه نفس تازهای کشید و سبب آن اولا این بود که کتب فلسفی و علمی بسیاری از زبان یونانی و سریانی و غیر آنها به زبان عربی ترجمه شد و مردم به تعلیم علوم عقلی و استدلالی هجوم آوردند، علاوهبرآن مأمون خلیفۀ عباسی معتزلی مذهب به استدلال عقلی در مذهب علاقهمند بود و در نتیجه به تکلم استدلالی در ادیان و مذاهب رواج تام و آزادی کامل داده بود و علما و متکلمین شیعه از این آزادی استفاده کرده در فعالیت علمی و در تبلیغ مذهب اهل بیت فروگذاری نمیکردند. و ثانیا مأمون عباسی به اقتضای سیاست خود به امام هشتم شیعۀ امامیه ولایت عهد داده بود و در اثر آن علویین و دوستان اهل بیت تا اندازهای از تعرض اولیای دولت مصون بوده و کموبیش از آزادی بهرهمند بودند، ولی باز دیری نگذشت که دم برّنده شمشیر به سوی شیعه برگشت و شیوۀ فراموششده گذشتگان به سراغشان آمد، خاصه در زمان متوکل عباسی که مخصوصا با علی و شیعیان وی دشمنی خاصی داشت و هم به امر وی بود که مزار امام سوم شیعۀ امامیه را در کربلا با خاک یکسان کردند[۲].
شیعه در قرن چهارم هجری
در قرن چهارم هجری عواملی به وجود آمد که برای وسعت یافتن تشیّع و نیرومند شدن شیعه کمک بسزایی میکرد، از آن جمله سستی ارکان خلافت بنی عباس و ظهور پادشاهان آل بویه بود. پادشاهان آل بویه که شیعه بودند کمال نفوذ را در مرکز خلافت که بغداد بود و همچنین در خود خلیفه داشتند و این قدرت قابل توجّه به شیعه اجازه میداد که در برابر مدعیان مذهبی خود که پیوسته به اتکاء قدرت خلافت آنان را خورد میکردند، قد علم کرده آزادانه به تبلیغ مذهب بپردازند. در این قرن همۀ جزیرة العرب یا قسمت معظم آن به استثنای شهرهای بزرگ، شیعه بودند و با این وصف برخی از شهرها نیز مانند هجر و عمان و صعده در عین حال شیعه بودند. در شهر بصره که پیوسته مرکز تسنن بود و با شهر کوفه که مرکز تشیّع شمرده میشد رقابت مذهبی داشت، عدهای قابل توجّه شیعه بودند و همچنین در طرابلس و نابلس و طبریه و حلب و هرات شیعه بسیار بود و اهواز و سواحل خلیجفارس از ایران مذهب شیعه داشت. در آغاز این قرن بود که ناصر اطروش پس از سالها تبلیغ که در شمال ایران به عمل آورد به ناحیۀ طبرستان استیلا یافت و سلطنت تأسیس کرد که تا چند پشت ادامه داشت و پیش از اطروش نیز حسن بن زید علوی سالها در طبرستان سلطنت کرده بود. در این قرن فاطمیین که اسماعیلی بودند به مصر دست یافتند و سلطنت دامنهداری تشکیل دادند. بسیار اتفاق میافتاد که در شهرهای بزرگ مانند بغداد و بصره و نیشابور کشمکش و زدوخورد و مهاجمههایی میان شیعه و سنی درمیگرفت و در برخی از آنها شیعه غلبه میکرد و از پیش میبرد[۳].
شیعه در قرن پنجم تا نهم هجری
از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم، شیعه به همان افزایش که در قرن چهارم داشت ادامه میداد و پادشاهانی نیز که مذهب شیعه داشتند به وجود آمده از تشیّع ترویج مینمودند. در اواخر قرن پنجم هجری دعوت اسماعیلیه در قلاع الموت ریشه انداخت و اسماعیلیه نزدیک به یک قرن و نیم در وسط ایران در حال استقلال کامل میزیستند و سادات مرعشی در مازندران سالهای متمادی سلطنت کردند. شاه خدابنده از پادشاهان مغول، مذهب شیعه را اختیار کرد و اعقاب او از پادشاهان مغول سالیان دراز در ایران سلطنت کردند و از تشیّع ترویج میکردند و همچنین سلاطین آققویونلو و قرهقویونلو که در تبریز حکومت میکردند و دامنۀ حکمرانیشان تا فارس و کرمان کشیده میشد و همچنین حکومت فاطمیین نیز سالیان دراز در مصر برپا بود. البته قدرت مذهبی جماعت با پادشاهان وقت تفاوت میکرد، چنانکه پس از برچیده شدن بساط فاطمیین و روی کار آمدن سلاطین آل ایوب صفحه برگشت و شیعۀ مصر و شامات، آزادی مذهبی را بکلی از دست دادند و جمع کثیری از شیعه از دم شمشیر گذشتند. از آن جمله شهید اول محمّد بن محمّد مکی، یکی از نوابغ فقه شیعه سال ۷۸۶ هجری در دمشق به جرم تشیّع کشته شد. و همچنین شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی در حلب به جرم فلسفه به قتل رسید. رویهمرفته در این پنج قرن، شیعه از جهت جمعیت در افزایش، از جهت قدرت و آزادی مذهبی تابع موافقت و مخالفت سلاطین وقت بودهاند و هرگز در این مدت مذهب تشیّع در یکی از کشورهای اسلامی، مذهب رسمی اعلام نشده بود[۴].
شیعه در قرن ۱۰، ۱۱ هجری
سال ۹۰۶ هجری جوان سیزدهسالهای از خانوادۀ شیخ صفی اردبیلی(متوفای ۷۳۵ هجری) که از مشایخ طریقت در شیعه بود با سیصد نفر درویش از مریدان پدرانش به منظور ایجاد یک کشور مستقل و مقتدر شیعه از اردبیل قیام کرده شروع به کشورگشایی و برانداختن آیین ملوک الطوایفی ایران نمود و پس از جنگهای خونین که با پادشاهان محلی و مخصوصا با پادشاهانآل عثمان که زمام امپراتوری عثمانی را در دست داشتند، موفق شد که ایران قطعه قطعه را به شکل یک کشور درآورده و مذهب شیعه را در قلمرو حکومت خود رسمیت دهد. پس از درگذشت شاه اسمعیل صفوی پادشاهان دیگری از سلسلۀ صفوی تا اواسط قرن دوازدهم هجری سلطنت کردند و یکی پس از دیگری رسمیت مذهب شیعۀ امامیه را تأیید و تثبیت نمودند، حتی در زمانیکه در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس کبیر) توانستند وسعت ارضی کشور و آمار جمعیت را به بیش از دو برابر کنونی (سال ۱۳۸۴ هجری قمری) برسانند. گروه شیعه در این دو قرن و نیم تقریبا در سایر نقاط کشورهای اسلامی به همان حال سابق با افزایش طبیعی خود باقی بوده است[۵].
شیعه در قرن ۱۲، ۱۴ هجری
در سه قرن اخیر پیشرفت مذهبی شیعه به همان شکل طبیعی سابقش بوده است و فعلا که اواخر قرن چهاردهم هجری است، ۱تشیّع در ایران مذهب رسمی عمومی شناخته میشود. در یمن و در عراق، اکثریت جمعیت را شیعه تشکیل میدهد و در همۀ ممالک مسلماننشین جهان، کموبیش شیعه وجود دارد و رویهمرفته در کشورهای مختلف جهان نزدیک به صد میلیون شیعه زندگی میکنند».
این اطلاعات، حدودا تا ۴۰ سال قبل است. برای تکمیل این مبحث، به آمار و ارقامی از دائرة المعارف تشیّع اشاره میشود[۶].[۷]
تشیع در جهان امروز
منابع مختلف، عدّۀ کل مسلمانان جهان را در آخرین سالهای قرن نوزدهم میلادی/سیزدهم قمری، از ۱۵۷ میلیون نفر در سال ۱۸۹۴ م تا ۳۰۰ میلیون نفر در سال ۱۹۰۳ م تخمین زدهاند... مهمترین کشور شیعه یا شیعهنشین جهان یعنی ایران، در آن سالها ۵/۹ میلیون جمعیت داشته که چهارپنجم از این مسلمین شیعه بودهاند... اینک در اواخر قرن بیستم میلادی علیرغم آنکه دستکم حدود یک قرن از آشنایی جهان اسلام با امر آمارگیری و ضرورت آن میگذرد، هنوز آمار متقن و مطمئن و یکدستی دربارۀ عدۀ مسلمانان در سرزمینهای مختلف و به طریق اولی دربارۀ عدۀ شیعیان این سرزمینها در دست نیست... امروز عدۀ شیعیان بالغ بر ۲۰ درصد کلّ عدۀ مسلمانان جهان را تشکیل میدهد و رویهمرفته دستکم به ۲۰۰ میلیون نفر بالغ میشود. برای آگاهی از تاریخ شیعه و وضعیت شیعیان در دورانهای گوناگون و بلاد مختلف، به منابع مفصّلتر مراجعه شود[۸].
شبهات پدید آمدن تشیع
تشیع ساخته افکار عبدالله بن سبأ
برخی مکتب اصیل تشیع را زاییده توطئه فردی یهودی به نام عبدالله بن سبأ میدانند. اینان با تکیه بر یک روایت ضعیف که- طبری آن را نقل کرده - بر این باورند که شیعه، توسط یهودی فوق الذکر از اهل یمن در زمان عثمان پایریزی شده است.
بنا بر نقل طبری در حوادث سال ۳۰ - ۳۶ هجری (در زمان عثمان) این یهودی با تظاهر به اسلام در بلاد مختلف اسلامی از شام و بصره گرفته تا کوفه و بصره به گردش درآمد و مردم را با دعوت به پذیرش امامت علی(ع)، علیه خلیفه وقت شوراند. با تبلیغات وی، گروهی از صحابه و تابعان به وی پیوستند و عثمان را در خانهاش محاصره کرده، وی را به قتل و امام علی(ع) را به خلافت رساندند[۹].
برابر این نقل، داستان شورش مسلمانان علیه خلیفه سوم، به رهبری یک یهودی صورت پذیرفت. این داستان که محققانی چون دکتر طه حسین[۱۰] آن را یک افسانه تاریخی قلمداد کردهاند، از جهات گوناگون سست و بیپایه است که به مواردی از آن اشاره میشود:
اشکالات سندی: طبری این قضیه را از سری، از شعیب، از سیف بن عمر، از عطیه و از یزید فقعسی نقل کرده است[۱۱]. در رجال اهل سنت دو نفر به نام «سری» معروفاند.
- سری بن اسماعیل کوفی، که رجال شناسان اهل سنت او را کذاب شمردهاند[۱۲].
- سری بن عاصم بن سهل همدانی (م ۲۵۸ق) که رجال شناسان وی را نیز کذاب و سارق حدیث دانستهاند[۱۳].
اما مقصود از شعیب، شعیب بن ابراهیم کوفی است که برابر تصریح رجال شناسان، وی فردی مجهول الحال و راوی کتابهای سیف بن عمر است[۱۴]. سیف بن عمر - دیگر راوی این خبر - کسی است که رجال شناسان اهل سنت وی را جاعل حدیث دانسته و حتی او را به بیدینی و فساد عقیده متهم کردهاند. ابن عدی میگوید: «تمام روایات وی ناشناخته و غیرقابل قبول است»[۱۵]. همچنین یحیی بن معین، حدیث او را سست و ضعیف شمرده. ابوداوود، او را بسیار دروغگو دانسته، ابن حبان او را به زندقه نسبت داده و گفته که وی جعل حدیث میکرده است[۱۶]. سیف بن عمر در سال ۱۷۰ رحلت نمود و تا عبدالله بن سبأ ۱۲۰ سال فاصله داشته و کسی پیش از وی چنین مطلبی را عنوان نکرده است.
تاریخ نگاران اسلامی، مانند ابن شهاب زهری، ابوبکر بن حزم، واقدی و مورخان دیگری که در اواخر روزگار امویان میزیستهاند، هیچ نامی از عبدالله بن سبأ در ماجرای شورش علیه عثمان نیاوردهاند؛ همچنین در هیچ منبعی تا نیمه نخست قرن دوم، در هیچ روایت و تاریخی از چنین فردی در این انقلاب نامی برده نشده است. این مطلب برای بار نخست به زبان سیف بن عمر بازگو شد.
جالب توجه آنکه در منابع تاریخی، انتقادهایی از جانب عثمان در ارتباط با آن شورش نسبت به علی(ع)، ابوذر و عمار وارد شده است یا آنکه معاویه و بنی امیه، حضرت علی(ع) را در قتل عثمان متهم کردهاند؛ ولی هرگز از این مرد یهودی که برابر این فرضیه، تمام دنیای اسلام را علیه خلیفه بسیج کرده است، نامی بر زبان نیاوردهاند! آیا چنین مرد مرموزی از چشم خلیفه و نیروهای امنیتی بنی امیه پنهان مانده بود؟!
اشکالات محتوایی: پیش از بیان اشکالات محتوایی، یادآوری میشود که بر فرض صحت افسانه عبدالله بن سبأ، چه ارتباطی بین این داستان و بنیانگذاری تشیع توسط وی وجود دارد؟ مکتب تشیع - چنان که گفته شد - به عصر رسالت بر میگردد و هیچ ارتباطی با شورش مسلمانان در نبرد با عثمان ندارد.
از این گذشته، داستان عبدالله بن سبأ از چند نظر قابل خدشه است:
۱. ناسازگاری با تاریخ: کسی که با تاریخ صدر اسلام آشنا باشد، به خوبی میداند که این داستان نمیتواند بیش از یک افسانه کودکانه باشد؛ زیرا چگونه میتوان باور کرد فردی یهودی از یمن، یک تنه در بلاد اسلامی بگردد و صحابه پیامبر(ص) را با خود همراه کند و در برابر دیدگان خلیفه و آگاهان آن روز، وارد مدینه شده، همه را علیه خلافت اسلامی بشوراند تا جایی که خلیفهای را به قتل برساند و خلیفه دیگری را جای وی بنشاند و با این همه، در هیچ تاریخ معتبری از چنین فردی، نامی برده نشود!! این در حالی است که زمینهها و عوامل شورش و انقلاب در زمان عثمان، در تاریخ به روشنی ثبت و ضبط شده و هیچ یک از این خیالات با آنچه در تاریخ آمده، سازگار نیست.
۲. ناسازگاری با سیره سیاسی عثمان: سیره رفتاری عثمان در برخورد با مخالفان گواه روشنی است بر اینکه افسانه عبدالله بن سبأ به هیچ وجه صحت ندارد؛ زیرا عثمان حتی به صحابه گران قدر پیامبر(ص) اجازه کمترین مخالفتی نمیداد تا چه رسد به یک یهودی گمنام که بخواهد بلاد اسلامی را بگردد و همه جا را به شورش و عصیان وادارد. ابوذر از چهرههای مخالف عثمان بود، عثمان وی را پس از تبعید به شام به ربذه تبعید کرد و او غریبانه در آنجا جان سپرد[۱۷]. عبدالله بن مسعود به جرم دفاع از ابوذر، از کوفه فراخوانده شد و چنان مورد ضرب و شتم نوکران خلیفه قرار گرفت که نزدیک به چهار سال در خانهاش زمینگیر شد و با همان حال از دار دنیا رحلت کرد[۱۸].
عمار یاسر - از دیگر صحابیان پیامبر(ص) - مورد خشم عثمان قرار گرفت. عثمان غلامانش را امر کرد تا چنان وی را کتک زدند که دچار بیماری سختی شد[۱۹].
حال چگونه باور کردنی است که یک یهودی، بلاد اسلامی را به هم بزند و نیروهای امنیتی عریض و طویل بنی امیه از کنار آن به راحتی بگذرند تا جایی که مسلمانان را یکپارچه علیه خلیفه بشوراند؟!
۳. ناسازگاری با عقاید وهابیان: اگر آنچه طبری در تاریخش در ارتباط با عبدالله بن سبأ آورده صحیح باشد، یکی از بنیادیترین باورهای وهابیان فرو خواهد ریخت؛ زیرا برابر نظر آنها صحابه پیامبر(ص) همه عادلاند و هیچگونه جرح و تعدیلی در حق آنها شایسته نیست. اگر چنین است، پس چگونه ممکن است بسیاری از شخصیتهای صحابه فریب یک فرد یهودی نیرنگ باز را خوردند و آشوبی به پا کردند که در آن، خلیفهای به قتل رسید و خلیفهای دیگر جای وی را گرفت؟ بنابر گفته صبحی صالح: «بعید نیست که یک فرد یهودی فتنهانگیزی کند؛ ولی آنچه قابل پذیرش نیست، آنکه یک فرد یهودی چنین تأثیر عظیمی در عقاید مسلمانان بگذارد و آنان را به دو گروه سنی و شیعه تقسیم کند»[۲۰].
۴. عدم سازگاری با واقعیات دیگر: اگر بنیانگذار مذهب تشیع فردی چون «عبدالله بن سبأ» باشد، پس چگونه است که در کتابهای شیعه هیچ مدحی از ایشان نیامده، بلکه از وی به عنوان بنیانگذار فرقة سبئیه یاد شده و به همین دلیل، همواره مورد لعن و نفرین امامان شیعه بوده است؟! حتی بنابر گفته عبدالقاهر بغدادی (م۴۲۹) امیرمؤمنان علی(ع) درصدد بود تا وی را به خاطر ارتدادش به قتل برساند؛ ولی به لحاظ رعایت مصالح اسلامی، که خود را برابر نبرد با اهل شام آماده میساخت، او را به مدائن تبعید کرد[۲۱].
محمد ابوزهره - از دانشمندان معاصر اهل سنت - ضمن تأیید سخنان عبدالقاهر بغدادی مینویسد: «شیعیان عبدالله بن سبأ را از خود نمیدانند و حتی او را مسلمان نمیدانند، ما نیز با آنان هم آوا میشویم و جز این سخن نمیگوییم»[۲۲].
مطلب دیگر آنکه، اگر وهابیان مؤسس مذهب تشیع را، که ریشه در زمان پیامبر(ص) دارد، یک یهودی میدانند، پس مذاهبی که دهها سال پس از پیامبر(ص) سر برآوردند چه کسانی هستند؟ وهابیت نجدی که قرنها پس از پیامبر(ص) ساخته شد، منسوب به کیست؟»[۲۳].
تشیع ساخته ایرانیان
برخی از افراد، بدون توجه به تاریخ، تشیع را ساخته و پرداخته ایرانیان میدانند. آنان میگویند چون ایرانیان با اسلام و سلطه عرب مخالف بودند با نفوذ در صفوف مسلمانان و طرح رهبری امام علی(ع) و فرزندانش، مذهب جدیدی پدید آوردند تا به این وسیله از اعراب انتقام بگیرند[۲۴].
در پاسخ، چند نکته یادآوری میشود:
- این فرض، زمانی قابل قبول است که رهبران اصلی شیعه، از ایرانیان باشند، در حالی که امامان شیعه، همه عرب بودند و تا قرن دهم، بسیاری از دانشمندان شیعه، غیرایرانی بودند و بیشتر در لبنان و عراق زندگی میکردند.
- این نظریه، زمانی صحیح است که نخستین شیعیان از ایرانیان باشند، در حالی که چنین نبود و نیست؛ بلکه ایرانیان تقریباً تا قرن دهم، بیشتر از اهل سنت بودند؛ به همین دلیل، نویسندگان متون اصلی اهل سنت، بلکه نویسندگان صحاح سته، همه از ایرانیان بودند.
- همانگونه که گفته شد، مکتب تشیع همان مکتب اصیل اسلام است که بذر آن با آیات الهی توسط پیامبر گرامی اسلام(ص) در مدینه افشانده شد و در دوره حکومت امیرمؤمنان(ع) در عراق گسترش یافت. این در حالی بود که هنوز در ایران خبری از مذهب تشیع نبوده است.
- شیعه شدن مردم ایران، محصول عوامل گوناگونی بود که طی ده قرن به تدریج شکل گرفت و یک پدیده خلق الساعه و بیمقدمهای نبوده است[۲۵].
عوامل گرایش ایرانیان به تشیع
۱. ظلم و بیدادگری زمامداران: یکی از عوامل مهم در گرایش ایرانیان به امیرمؤمنان علی(ع) و خاندانش، رفتار تحقیرآمیز اعراب، به خصوص امویان نسبت به ایرانیان بود. به گواهی تاریخ، ایرانیان پس از اسلام به عنوان «موالی» (شهروندان درجه دو) شناخته میشدند و پستترین کارها و کم درآمدترین آن به ایرانیان واگذار میشد[۲۶].
حتی آنان شاهد تحقیر زبان مادریشان توسط اعراب بودند. برابر نقل خلیفه دوم چون در حال طواف شنیده بود دو نفر با هم به زبان فارسی سخن میگویند، گفت: «به عربی سخن بگویید؛ زیرا سخن گفتن به زبان فارسی مروت را از بین میبرد»[۲۷].
در جنگ قادسیه حدود چهار هزار ایرانی، از لشکر ایرانیان به سپاه اسلام ملحق شدند و انتظار داشتند پس از پایان جنگ، چون بقیه مسلمانان به شمار آمده، در غنائم سهیم باشند؛ ولی سپاه اسلام پس از پیروزی، تخلف نمود و به تحقیر آنان رو آورد.
تحقیر کردن ایرانیان همچنان ادامه داشت تا آنکه امیرمؤمنان(ع) به خلافت رسید و آنان برای بار نخست طعم محبت را در دوران ایشان چشیدند. حضرت به همگان با یک نگاه نگریست و فرقی بین عرب و عجم قائل نشد و چون مورد اعتراض قرار گرفت، فرمود: «در کتاب خدا فرقی بین فرزندان اسماعیل و غیره نمیبینم»[۲۸].
این برخورد انسان مدارانه امیرمؤمنان(ع)، دل ایرانیان را بیشتر به خاندان اهل بیت(ع) متوجه ساخت و راه را برای گرایش آنان به تشیع باز نمود.
۲. مهاجرت اشعریان یمن به ایران: ابتدا ایرانیان پس از فتح ایران توسط اعراب، به اسلام گرویدند؛ ولی همه آنها از اهل تسنن بودند و شناختی نسبت به مکتب تشیع نداشتند، تا آنکه اولین خاندان عرب شیعی از یمن وارد قم شد. آنان فرزندان سعد بن مالک بودند که در قیام زید بن علی علیه امویان در سال ۱۲۱ شرکت کرده بودند. «احوص»، یکی از فرزندان سعد، فرماندهی سپاه زید را به عهده داشت. وی در آن نبرد، دستگیر و زندانی شد و پس از آزادی همراه برادرش عبدالله و خاندان اشعریها به قم مهاجرت کرد. به دنبال آنان قبیله اشعری به تدریج به قم آمدند و یک پایگاه علمی حدیثی شیعه را در آنجا پایهریزی کردند[۲۹].
غیر از طایفه اشعریها - اولین طایفه شیعی عرب که وارد ایران شدند - طوایف دیگری از عرب مانند عبدالقیس و خزاعه نیز وارد ایران و خراسان شدند و بذر تشیع را در ایران افشاندند[۳۰].
یاقوت حموی درباره شهر قم و ساکنان آنجا مینویسد: «قم شهری است که به دست مسلمانان بنا شد و کسی از عجم در آن نیست. نخستین کسی که به آن مکان پا نهاد، طلحة بن احوص اشعری بود. ساکنان آن شهر همگی شیعه امامیه هستند که در ایام حجاج بن یوسف ثقفی (۸۳ ه) به آنجا وارد شدند. نخستین ساکنان قم، فرزندان سعد بن مالک بن عامر اشعری بودند، عبدالله بن سعد دارای فرزندی شیعه بود که از کوفه برای نخستین بار به قم آمد و تشیع را در آنجا پایهریزی کرد، به گونهای که هیچ سنی مذهب در آنجا ساکن نیست»[۳۱]. وی مینویسد: «تشیع تا زمان معتمد عباسی (۲۷۵ق) در ری وارد نشده بود»[۳۲].
به اذعان برخی نویسندگان، تشیع ابتدا در قبایل عربی شکل گرفت و سپس از آنجا به غیر عرب سرایت کرد[۳۳].
۳. مهاجرت امام رضا(ع) و سادات به ایران: از عوامل مهم در گسترش تشیع در ایران، مهاجرت امام رضا(ع) به طوس بوده است. سیمای ملکوتی آن حضرت با آن خصال عالی انسانی، عظمت اهل بیت(ع) را به عنوان فرزندان پیامبر(ص) در قلب مردم ایران، زنده ساخت.
مناظرات علمی امام با دانشمندان سایر مذاهب و ادیان، سبب شد تا عظمت علمی آن حضرت بر همگان آشکار شود تا جایی که مأمون از گرایش مردم نسبت به امام، بیمناک شده، دست به قتل آن حضرت زد[۳۴].
به دنبال مهاجرت امام رضا(ع)، گروههایی از علویان حجاز و عراق به ایران رهسپار شدند. آنان که از ظلم خلفای عباسی - چون منصور دوانیقی - به ایران مهاجرت نمودند، برای حفظ جان خویش هر یک در منطقهای دور از هم پراکنده شدند. کم کم دلهای مردم ایران با مشاهده کرامت و بزرگواری آنان، به آنان متمایل گشت. پراکندگی آنان در سراسر ایران هم، موجب شد تا مذهب تشیع در سراسر ایران ریشه بدواند.
یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن، پس از شکست قیام زید با گروهی از کوفیان به دیلم آمد و چنان تشیع در آنجا رشد کرد که در دیلم، طبرستان و مازندان، حاکمیت از آن آنان بود[۳۵].
در قرن چهارم آل بویه با گسترش حکومت شیعی، تا شیراز را تحت نفوذ خود قرار دادند و از آنجا تا بغداد را در نوردیدند و بیش از یک قرن دست تشیع را در تبلیغ مکتب خود آزاد گذاشتند؛ ولی همچنان اکثریت مردم ایران از اهل سنت بودند.
در قرن هفتم، یکی از نوادگان چنگیز به نام سلطان محمد خدابنده، تشیع را برگزید - با این که همچنان جمعیت اهل سنت در ایران از اکثریت برخوردار بودند - مذهب شیعه کنار دیگر مذاهب در ایران رسمیت یافت[۳۶].
اینها سبب شد بذر تشیع در غالب نقاط ایران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب افشانده شود و رو به گسترش بگذارد. نهایتاً در آغاز قرن دهم با شروع عصر صفویها مذهب تشیع در ایران رسمیت یافت و دیگر مذاهب رو به انزوا نهاد؛ بنابراین با توجه به این حقایق غیرقابل انکار، این نظریه که «مکتب تشیع ساخته و پرداخته ایرانیان است» حرفی کاملاً خلاف واقع است.
افزون بر موارد فوق، برابر اسناد تاریخی تشیع ناخواسته از طریق دیگر هم وارد ایران شد، آنگاه که عباسیان درصدد قیام علیه بنی امیه بودند، برای پیشبرد اهداف خود به صورت مبهم و کلی فضائل اهل بیت(ع) را تبلیغ میکردند. هرچند آنان دنبال اهداف خود بودند، به طور ناخواسته بر گسترش تشیع در ایران کمک کردند.
برابر تحقیق برخی محققان، تشیع در چهار مرحله از عراق وارد ایران شده است؛ نخست توسط قبیله اشعریها، بار دوم توسط شیخ مفید و شیخ طوسی، بار سوم توسط علامه حلی و بار چهارم توسط علمای جبل عامل مقیم شامات و عراق[۳۷].[۳۸].
تشیع ساخته قبیله خزرجیان
برخی داستان سقیفه و درگیری اوس و خزرج را زمینهساز مکتب تشیع میدانند. به گمان آنان در آن روز برای این که زمام امور به دست قبیل خزرج نیفتد، قبیله اوس با ابوبکر بیعت کردند؛ در مقابل، قبیله خزرج هم جانب امیرمؤمنان علی(ع) را گرفتند و بدین وسیله، مکتب تشیع پایهریزی شد؛ ولی روشن است که این نظریه با تاریخ سازگار نیست. چنان که گفته شد، تشیع همزاد اسلام و قرآن است و با سفارشهای پیامبر اکرم(ص) در عصر رسالت پایهریزی شد. افزون بر این، کسی که از منابع تاریخی اهل سنت آگاهی داشته باشد، به خوبی میداند که پیروان امیر مؤمنان(ع) پس از قضیه سقیفه، خزرجیان نبودند، بلکه گروهی از صحابه و مهاجرین بودند که پس از اطلاع از جریان سقیفه، زبان به اعتراض گشودند. اینان کسانی بودند که نه از قبیله خزرج بودند و نه در سقیفه حضور داشتند؛ از جمله سلمان فارسی[۳۹]، ابوذر، ابی بن کعب و حذیفه بن یمان.
به نقل یعقوبی، وقتی ابوذر وارد مدینه شد و از بیعت سقیفه آگاه گردید، با اعتراض به صحابه گفت: «ای امت سرگردان! اگر به ولایت و وراثت اهل بیت پیامبرتان اقرار میکردید، از نعمتهای فراوانی برخوردار میشدید، حتی دو نفر با شما مخالفت نمیکرد؛ ولی حال که چنین کردید، پس سزای اعمالتان را بچشید»[۴۰].
همچنین سلمان فارسی در اعتراض به صحابه گفت: أصبتم ذا السن منكم و أخطأتم أهل بيت نبيكم، لو جعلتموها فيهم ما اختلف عليكم اثنان و لأكلتموها رغدا؛ «به فرد پیری راضی شدید و پیوند اهل بیت پیامبرتان را نادیده گرفتید اگر از اهل بیت او پیروی میکردید، دو نفر هم با شما مخالفت نمیکرد و به همه آرزوها میرسیدید»[۴۱].[۴۲]
منابع
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۵۰ ـ ۳۵۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۵۰ ـ ۳۵۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۵۰ ـ ۳۵۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۵۰ ـ ۳۵۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۵۰ ـ ۳۵۶.
- ↑ دائرة المعارف تشیّع، واژۀ «تشیّع در جهان امروز» و «تشیّع»، ص۴۱۶، با تلخیص
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۵۰ ـ ۳۵۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۵۰ ـ ۳۵۶.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۷۸.
- ↑ ر.ک: الفتنه الکبری، ص۱۳۴؛ علی و فرزندانش، ص۲۰۹.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۷۸.
- ↑ میزان الاعتدال، ج۲، ص۱۱۷.
- ↑ میزان الاعتدال، ج۲، ص۱۱۶.
- ↑ میزان الاعتدال، ج۲، ص۲۷۵.
- ↑ میزان الاعتدال، ج۲، ص۲۱۸.
- ↑ عبدالله بن سبا، ج۱، ص۷۰.
- ↑ ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۴۴.
- ↑ اعیان الشیعة، ج۴، ص۲۴۰.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۳۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۵۰.
- ↑ نظریة الامامة، ص۳۷.
- ↑ الفرق بین الفرق، ص۲۸ و ۲۹، ۲۱۳ و ۲۱۴.
- ↑ تاریخ المذاهب الإسلامیة، ص۳۵.
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه، ص۴۱
- ↑ ر.ک: تاریخ المذاهب الاسلامیه، ج۱، ص۴۱؛ فجر الاسلام، ص۱۱۱.
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه، ص۴۶
- ↑ ر.ک: العقد الفرید، ج۳، ص۴۳۱؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۷۵.
- ↑ تاریخ جرجان، ص۴۲۶.
- ↑ الغارات، ص۴۶.
- ↑ تاریخ قم، ص۲۴۷.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۱۵.
- ↑ معجم البلدان، ج۴، ص۳۹۶: و كان متقدم هؤلاء الأخوة عبدالله بن سعد، و كان له ولد قدري في الكوفه فانتقل منها إلى قم و كان إماميا و هو الذي نقل التشيع إلى أهلها فلا يوجد بها سني قط.
- ↑ معجم البلدان، ج۳، ص۱۲۱.
- ↑ الخوارج و الشیعه، ص۱۴۵.
- ↑ عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۳۹-۱۵۸.
- ↑ ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۴۹؛ تاریخ الاسلام، ج۱۲، ص۴۵۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج۹، ص۲۹۱.
- ↑ الحلی، حیاة العلامه الحلی، ص۲۵.
- ↑ تاریخ تشیع در ایران، ص۲۱۰.
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه، ص۴۶-۵۱
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۹.
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه، ص۵۱