ضرورت نصب امام
مقدمه
وجود امام پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص) برای جانشینی آن حضرت و رهبری جامعه، امری لازم و ضروری و مورد تأیید شیعه و سنی است؛ زیرا هیچ جامعه و ملتی بدون مدیر و رهبر نمیتواند بقای خود را تضمین کند؛ ولی بحث در این است که چه کسی باید جانشین پیغمبر شود و دارای چه شرایط و خصوصیاتی باشد و چه کسی او را بدین مقام منصوب کند.
اهل سنت معتقدند هر مسلمانی را که مردم به عنوان خلیفه انتخاب کنند، حاکم مسلمانان و واجب الاتباع است و در نتیجه، خلافت او را در ردیف حکومتهای بشری به شمار میآورند؛ با این تفاوت که از او میخواهند به عدالت و قسط حکومت کند.
اما به عقیده شیعه، امام، عهدهدار منصب الهی است و باید مانند پیغمبر از طرف خدا تعیین شود؛ یعنی همانگونه که پیغمبر از جانب خدا به رسالت مبعوث میشود و مردم در انتصاب او هیچ نقشی ندارند، امام هم که جانشین پیغمبر است، باید از جانب پروردگار منصوب شود؛ زیرا امام نه تنها باید در کلیه سجایای اخلاقی و فضائل و کمالات از قاطبه مردم برتر باشد، بلکه باید واجد مقام رفیع عصمت هم باشد. و از آنجا که تشخیص این امور از حیطه فهم مردم خارج است؛ لذا تنها خدای بزرگ که عالم به مکنونات است میتواند چنین افرادی را به مردم معرفی کند.
طبق این اعتقاد اگر همه عالم هم جمع شوند و به کسی رای دهند، او جانشین پیغمبر و امام معصوم نیست، بلکه تنها فردی عهدهدار این مقام خواهد بود که خداوند او را برگزیده باشد. از اینرو شیعه معتقد است که علی(ع) و یازده فرزندش، امام مسلمانان و جانشین پیغمبر اسلام هستند؛ خواه خانهنشین باشند و مردم با آنان بیعت نکنند و دیگران را به خلافت برگزینند، و خواه عهدهدار مقام خلافت باشند و مردم با آنان بیعت کنند. پس اختلاف شیعه با اهل سنت در این مورد، مبنایی و ریشهای است[۱].
وجوب نصب امام عقلی یا شرعی؟ (امامت عامه)
در اینکه این وجوب عقلی است یا شرعی؟ و به عبارتی دیگر: در اینکه این وجوب، به ضرورت عقلی ثابت میشود یا به ضرورت نقلی یا به هر دو؟ میان امامیه و سایر فِرَق اسلامی اختلاف وجود دارد. فِرَق دیگر تنها به وجوب شرعی قائلاند و به همین دلیل، نصب امام را از وظایف مکلفان و در زمره فروع و احکام فقهی میشمارند. اما دانشمندان امامیه، به تبع حکم عقل و آیات کریمه قرآن، نصب امام را از دایره وظایف مکلفان خارج میدانند و "وجوب نصب امام بر خدا" را هم به ضرورت عقلی ثابت میکنند و هم بر اساس نقل و ادله سمعی. به همین دلیل، امامت را بحثی فقهی نمیدانند؛ بلکه به عنوان اصلی از اصول اعتقادی ـ که از فروع مسائل توحید است ـ مورد بحث و بررسی قرار میدهند.
این بحث، در منابع کلامی امامیه با عنوان "وجوب نصب الامام علی الله" مطرح است اما فِرَق دیگر، با عنوان "وجوب نصب الامام علی الناس" بررسی کردهاند.
از جمله مباحثی که باید بدان پرداخته شود: بررسی و اثبات وجوب عقلی و وجوب نقلی نصب امام؛ همچنین پاسخ به این سؤال که: آیا این وجوب در همه زمانها استمرار دارد یا خیر؟ اگر نصب امام در همه زمانها واجب باشد معنایش این است مادامی که اطاعت خدا بر بندگان واجب است، پس هر جا اطاعتش واجب است، نصب امام هم واجب است؛ اگر اقامه حکم خدا واجب است ـ که همیشه واجب است در هر زمان و هر مکان ـ پس در هر زمان و مکان، وجود امام برای اقامه حکم خدا واجب است و اختصاص به زمان و مکان خاص ندارد[۲].
وجوب نصب امام پس از پیامبر خاتم (امامت خاصه)
یکی از مباحث امامت درباره اثبات "وجوب نصب امام پس از پیامبر خاتم" تا روز قیامت است. البته در عرف امامیه نیازی نیست خصوص "پس از پیامبر خاتم" بحث شود؛ زیرا امامیه به "وجوب نصب حجت" در هر زمان و هر مکان اعتقاد دارد؛ خواه این نصب، پس از پیامبر باشد، یا پیش از او. اما در عرف اهلسنت، مسئله امامت، پس از پیامبر اکرم(ص) مطرح است و اساساً "امامت" را "خلافت بعد النبی" تعریف میکنند.
بحثی که در اینجا مطرح است این است که: چگونه میشود پیامبر اکرم(ص)، امت خود را رها کند بیآنکه برای آنها امام و رهبری نصب کرده باشد؟! و در نهایت نتیجه این باشد که «مَاتَ رسولُ اللهِ وَلَمْ يُوصِ»[۳]. البته تاریخ مسلمین و تجربه عینی مربوط به مفاسد عظیمی که بر ادعای عدم نصب امام بعدالنبی(ص) مترتب گردید، دلیل روشنی بر بطلان چنین نظریهای است. گذشته از آنکه عقل و نصوص شرعی قطعی و متواتر، این ادعا را که پیامبر اکرم، امت را بدون نصب امام رها کرده است، به شدت نفی میکند[۴].
عقیدۀ شیعه در نصب امام
شیعیان معتقدند امام باید از سوی خدا تعالی نصب شود. آنها برای اثبات این ادعا دلایلی دارند که ذکر خواهیم کرد:
لزوم واجدیت شئون پیامبر توسط جانشین ایشان
براساس تعریف امامت، امامت، ولایت و خلافت عامه پس از پیامبر اکرم(ص) از شئون نبوت و رسالت است. پس هر آن چه در نبی اکرم معتبر است ـ جز نبوت ـ در امام و خلیفه رسول خدا نیز معتبر خواهد بود. همچنین از آنجا که «امامت» نیابت از «نبوت» است پس تمام وظایفی را که نبی بر عهده داشته است، امام و خلیفۀ پس از او عهده دار خواهد بود. بر این اساس، دلایل وجوب بعثت و ارسال رسول بر وجوب نصب امام و خلیفه نیز دلالت خواهد داشت؛ در نتیجه، چون بعثت رسول به دست خداوند است؛ نصب امام نیز به دست خداوند متعال خواهد بود[۵].
طریق تعیین اوصیاء پیامبران پیشین
مسلّم است که تمام انبیاء الهی، وصی یا اوصیائی داشتهاند، اوصیاء پیامبران پیشین از سوی خود ایشان به مردم معرفی میشدند و هیچ شاهدی در تاریخ وجود ندارد که امتها در تعیین و نصب وصی پیامبران دخالتی داشتهاند. پیامبر اکرم(ص) نیز از این قاعده مستثنی نیست![۶]
نصوص نصب امام
بر امامت امام پس از رسول خدا(ص) نص صریح وجود دارد. با اثبات نص، به خوبی ثابت میشود که نصب امام به دست خداوند است. خدای تعالی میفرماید: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[۷] و نیز میفرماید: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾[۸]. بر اساس این آیات روشن است که قول و فعل و تقریر رسول اکرم(ص) حجت است و هر آنچه رسول خدا انجام میدهد نه به خواست خود، بلکه مطابق اراده و فرمان خدای تعالی است. رسول خدا(ص) در مورد نصب امام میفرماید: «إن الأمر إلى الله لله يضعه حيث يشاء»[۹]؛ همانا امر به دست خداوند است. با توجه به این کلام و با اثبات وجود نص بر خلیفۀ بعد از رسول خدا(ص)، ثابت خواهد شد که نصب امام به دست خداوند متعال است و مردم نقشی در گزینش و نصب خلیفه و امام ندارند[۱۰].
خطرات داخلی و خارجی صدر اسلام
وجود خطرات خارجی و داخلی مانند منافقان و ظهور پیامبران دروغین مانند مسیلمه کذاب برای حکومت اسلامی و از آن مهمتر خطر تحریف و بدعت برای آموزههای اسلام اقتضا میکرد پیامبر(ص) امت خود را در برابر این همه خطرات و هجمهها تنها و رها نگذارد و با توجّه به علم لدنی که داشت بهترین گزینه برای تصدی مرجعیت علمی و دینی و نیز سیاسی کشور را در نظر و نصب نماید. به عبارت ساده، مردم یک روستایی که گله خود را بدون چوپان نمیگذارند، چگونه ممکن است پیامبری مانند حضرت محمد(ص) امت خویش را بدون جانشین رها کند؟![۱۱]
نصب عامل حفظ وحدت و جلوگیری از اختلافات قومی
جامعهها و به شکل بارز امتها از مناطق و قبایل، نژادها و زبانهای مختلفی تشکیل شده است که هر کدام خواهان به دست گرفتن حکومت و یا حداقل سهیم شدن در آن به اندازه وزن و موقعیت خودشان هستند. این تعدد و اختلاف موجب کشمکش، نزاع و چهبسا جنگ داخلی میگردد که چهره خشونتآمیز آن در جوامع متقدم بیشتر نمایان بود، نمونه بارز آن جنگ در قبیله معروف مدینه یعنی اوس و خزرج است که تنها با رویکرد هر دو به اسلام، شعله جنگ خاتمه پیدا کرد.
با رشد و نمو اسلام توسط پیامبر(ص) پیروان اسلام در مناطق و قبایل مختلف پراکنده و منتشر بودند، دو قطب قدرتمند مسلمانان یعنی مهاجران و انصار هر کدام به عنوان رقیب برای تصدی حکومت طرح و برنامهای داشته و یا درصدد قبضه حکومت بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) بودند. این نکته را جریان سقیفه تأیید میکند. با وجود عدم تدفین جنازه مبارک پیامبر اسلام(ص)، انصار با لفور در محلی به نام سقیفه جمع شده و برای خود شخصی به نام سعد بن عباده را به عنوان رهبر انتخاب نمودند؛ این طرح یا خبر به گوش عمر و ابوبکر رسیده و خودشان را شتابزده به سقیفه رساندند و مدعی شدند که رهبری شما "انصار" را سران قریش نمیپذیرند، امّا با این دلیل انصار به عقبنشینی از صحنه قدرت و سیاست حاضر نشدند تا اینکه ابوبکر به اصل نص نبوی متوسل شد که پیامبر(ص) فرموده که امامت و خلافت باید از قریش باشد، ابوبکر برای تکمیل نظر خود به انصار وعده وزارت داد. از این قطعه تاریخی روشن میشود که اصل نص نبوی بود که شعله اختلاف و مناقشه را به نفع ابوبکر خاموش کرد.
حال این سؤال مطرح است که نص کلی در تعیین امام از قبیله قریش آیا خود مسئله و اختلافساز نخواهد بود؟ چراکه قبیله قریش خود بر هزاران فرد شامل است که دهها فرد میتواند مدعی خلافت و امامت گردد، چنانکه عمر خلافت را در سقیفه به ابوبکر هدیه داد و در عضو ابوبکر نیز عمر را خلیفه بعد از خود نصب کرد.
اگر مصلحتاندیشی حضرت علی(ع) نبود، شیعیان آن حضرت خلافت ابوبکر را برنتافته و دامن اختلاف و جنگ، اسلام را فراگرفته و درخت نوپای حکومت اسلامی را تهدید میکرد.
پس اصل نص خاص و عمل به آن میتوانست بالندگی و شکوه اسلام را حفظ و از اختلاف و جنگ جلوگیری کند. این نکته مورد تأیید بعض فلاسفه نیز قرار گرفته است [۱۲].[۱۳]
علم به شخص اصلح و لزوم معرفی و نصب آن
پیامبر(ص) هم از طریق عادی و هم طریق وحی به فرد شایسته و اصلح از همه جهات برای تصدی مرجعیت دینی و سیاسی علم و آگاهی داشت، اگر با این فرض حضرت فرد مزبور را به این مقام نصب ننماید، نه تنها امت خویش را از رهبری دینی و سیاسی فرد اصلح محروم نموده است، بلکه به نوعی با روی کار آمدن شخص غیر اصلح و چهبسا شخص ناکارآمد به آسیبپذیری دو نهال نوپای خود نیز کمک نموده است.
چنین فرضی از پیامبر حکیم و دلسوز به دین و امت بعید و بلکه محال است. به تقریر دیگر، عقل به تقدیم فاضل بر مفضول و ترجیح اصلح بر صالح حکم میکند و این حکم عقل نیز مورد تأیید قرآن کریم است: ﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[۱۴].
بر این اساس پیامبر اسلام(ص) نیز خود به عنوان یکی از عقلا بلکه عقل کل بر حکم فوق مطلع بوده و میبایست عمل نیز بنماید و لازمه عمل آن تعیین فرد اصلح و شایسته است وگرنه مخالفت با حکم عقل لازم میآید که از شأن و منزلت آن حضرت بعید میباشد[۱۵].
اعتبار عصمت امام مقتضی نصب
تعیین الهی، تنها راه ممکن برای شناخت امام معصوم(ع) است و هر چند نصب با عصمت ملازم نیست، عصمت از نصب جدایی ناپذیر است؛ زیرا عصمت، امتیاز و ویژگی پنهانی به شمار میرود که انسانهای عادی از راه تأمل در رفتار شخص، آن را درک نمیکنند و حتی بر پایه اینکه از فردی گناه و معصیتی سر نزده باشد، نمیتوان او را معصوم دانست، بلکه عصمت، از قداست و طهارت روح سرچشمه میگیرد و کسی میتواند آن را تشخیص دهد که به سرّ و ضمیر انسان، آگاه و از ژرفای روح او باخبر باشد. از این رو، چنانچه عصمت برای امام ضروری باشد، چارهای جز تعیین معصوم از طریق تشریع الهی نیست.
بنا بر مشروط بودن امامت به عصمت، تعیین الهی در اینباره ناگزیر مینماید. اما این تعیین، تنها با نص الهی به اثبات میرسد؛ یعنی تشخیص مردم، برای شناخت امام کافی نیست و پس از آن، نوبت به نصب (نشستن بر جایگاه امام) میرسد. نص درباره عصمت، از مقوله اِخبار و نصب از مقوله اِنشاست. نص با اِخبار از عالم غیب صورت میپذیرد. لزوم استناد انشا را نیز به حق تعالی نمیتوان اثبات کرد. بلکه ضرورت جعل الهی امام با دلیل دیگری باید ثابت شود. پس اینکه چه کسی از حق امامت برخوردار است و این حق از کجا به او واگذار و اعطا میشود، با اینکه چه کسی از شایستگی حکومت برخوردار است و چگونه میتوان او را شناخت، متفاوت است[۱۶].
نصب لازمه دین خاتم و جاودان
آیین و شرایع پیامبران پیشین موقتی بود، به این صورت که آیین و برنامه آنان بعد از مدتی با ظهور پیامبر دیگر نسخ میشد. در این صورت وجود جانشین در همه عرصهها خیلی هم ضروری نبود، امّا آیین اسلام آیین جاودان، جهانی و خاتم است که بعد از آن هیچ پیامبری ظهور نخواهد کرد. چنین آیینی برای حفظ موقعیت خود در جهان و جلوگیری از خطر انحراف، بدعت و تحریف، به جانشینی در حد دین خاتم و جهانی لازم دارد[۱۷].
ضرورت نصب امام مقتضای فطرت
هشام بن حکم، از شاگردان برجسته امام صادق(ع)، با عمرو بن عبید درباره ضرورت نصب الهی امام مناظره کرد و امام(ع) با این بیان که سخن تو در صحف ابراهیم و موسی(ع) آمده است، هشام را تأیید کردند: هشام گفت به من خبر رسید که عمرو بن عبید در مسجد بصره جلسهای دارد. بر من گران آمد [و] به بصره رفتم و روز جمعه به مسجد بصره در آمدم [و] دیدم جمع فراوانی انجمن کردند و عمرو بن عبید، شمله سیاهی به بر دارد و شملهای هم به دوش انداخته و مردم از او پرسش میکنند و من از میان آنها راهی گشودم و رفتم جلوی او زانو زدم و گفتم: «ای عالم! من مردی غریبم. اجازه میدهی از تو مسئلهای بپرسم؟» گفت: «آری». گفتم: «تو چشم داری؟» گفت: «فرزند جان این چه سؤالی است؟» گفتم: «سؤال من چنین است». گفت: «فرزند جان! بپرس؛ گرچه سؤالت احمقانه است». گفتم: «جوابم را بگو». گفت: «بپرس». گفتم: «تو چشم داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با آنها چه میبینی»؟ گفت: «رنگها و اشخاص را». گفتم: «بینی داری»؟ گفت: «آری». گفتم: «با آن چه میکنی؟» گفت: «با آن میبویم». گفتم: «دهان داری؟» گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی»؟ گفت: «مزه هر چیز را دریابم». گفتم: «زبان داری؟ گفت: «آری». گفتم: «با آن چه کنی»؟ گفت: «سخن گویم». گفتم: «گوش داری»؟ گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «آوازها شنوم». گفتم: «دست داری؟» گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «بکوبم». گفتم: «دل داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «با آن هرچه بر این اعضا وارد شود، تمیز دهم». گفتم: «خود این اعضا تو را از دل بینیاز نکنند»؟ گفت: «نه». گفتم: «چطور با اینکه همه درست و سالمند؟» گفت: «پسر جانم! اعضا چون در چیزی شک کند؛ آن را ببیند یا بچشد یا ببوید یا لمس کند و به دل برگرداند و شکش زائل شود». گفتم: «خدا دل را برای رفع شک اعضا مقرر کرده است؟» گفت: «آری». گفتم: «پس دل لازم است و گرنه اعضا بر جا نشوند». گفت: «آری». گفتم: «ای ابومروان! خدای - تعالی ذکره - اعضای تن تو را وانگذارده و برای آنها امامی مقرر کرده که حق را به آنها برساند و در مورد شک، آنها را به یقین رساند و همه این خلق را در حیرت و شک و اختلاف رها کرده و امامی برای آنها مقرر نکرده که در مورد شک و حیرت بدو رجوع کنند و برای اعضایت امامی معین کرده که در حیرت و شک خود بدان رجوع کنی»؟ گوید: خاموش شد و چیزی نگفت و به من رو کرد و گفت: «تو هشامی»؟ گفتم: «نه». گفت: «هم نشین اویی؟» گفتم: «نه». گفت: «از کجایی؟» گفتم: «از اهل کوفه». گفت: «پس او هستی» و مرا در آغوش کشید و در جای خود نشانید و سخن نگفت تا برخاستم. امام صادق(ع) خندید و گفت: «ای هشام! کی به تو این را آموخت؟» گفتم: «یا ابن رسول الله! بر زبانم گذشت». فرمود: «ای هشام! به خدا این در صحف ابراهیم و موسی(ع) نوشته است»[۱۸].[۱۹]
ضرورت نصب امام مقتضای حکمت الهی
بر پایه گزارشهای تاریخی، هیچ جامعهای در هیچ دورهای از تاریخ بشر از آغاز تا کنون، بدون وجود رهبر یا حکومت، نتوانسته است زمان بلندی حیات داشته یا به پیشرفتهای مادی و معنوی چشمگیری دست یابد؛ زیرا اجرای قانون در سطح جامعه، برقراری امنیت داخلی، جلوگیری از هرج و مرج و ایجاد نظم عمومی، دفاع در برابر متجاوز خارجی، دریافت درآمدهای عمومی و صرف آن در زمینه نیازهای ضروری و سامان یافتن امور اقتصادی، تأمین و گسترش عدالت اجتماعی و اصلاح، پیشرفت و اداره امور مادی و معنوی جامعه انسانی در نظامی محقق میشود که در رأس آن، حاکم و رهبری مدیر، مدبر، هوشمند، شجاع، آگاه و مقتدر باشد. همه اجتماعات بشری در همه زمانها، به چنین تشکیلات حکومتی و چنین رهبری، نیاز دارند تا اداره امور جامعه را بر عهده گیرد و آن جامعه بتواند بماند و پویا باشد.
همانگونه که خداوند بر پایه حکمت خود، با آفرینش جهان و تسخیر آن برای انسان، همه نیازهای مادی و وسایل رشد انسان را فراهم آورد و با فرستادن پیامبران، همراه با قانون و کتاب آسمانی، زمینه را برای رسیدن او به کمال حقیقی و سعادت واقعی فراهم کرد، بر پایه حکمتش برای دوام رهبری و اداره صحیح جامعه بشری پس از پیامبر(ص) و اجرای کامل و دقیق قانونهای حیات بخش اسلام در همه زمینهها، به این نیاز فراگیر و همیشگی جامعه پاسخ گفته و امام جامعه اسلامی را خودش، به آنان شناسانده است. به باور شیعه، خداوند بر پایه حکمت خود رفتار میکند؛ از اینرو، رهبرانی را برای جامعه اسلامی پس از پیامبر(ص) منصوب کرده است.
فضل بن شاذان نیشابوری نقل کرده که حضرت امام رضا(ع) در جواب این سؤال که چرا «اولی الامر» نصب شده است و مردم به پیروی از آنان مأمور شدهاند، چنین فرمودند: علتهای بسیاری دارد؛ از جمله ما هیچ گروه و هیچ جمعیت و ملتی را نمییابیم که به حیات و زندگی اجتماعی خود ادامه داده باشند، مگر با داشتن سرپرست و رئیس برای اموری که ناچارند از برپاداشتن آن؛ چه در امر دنیاشان و چه در امر آخرتشان. پس در حکمت باری تعالی که حکیم و درست کار است؛ جایز نیست که خلق را بدون رئیس و سرپرستی کاردان رها کند؛ با اینکه میداند چارهای از تعیین آن نیست و باید انتخاب گردد و بقا و دوام برای بقای خلق بدون پیشوا میسر نیست و با او و فرمانش، دشمن را میرانند و اموال عمومی را قسمت میکنند و نماز جمعه و عبادات اجتماعی را به امامت او انجام میدهند و اوست که ظالم را از ظلم به مظلوم باز میدارد[۲۰].[۲۱]
ضرورت نصب امام مقتضای حفظ و تبیین دین
احکام و آیات الهی، به توضیح و تبیین پیامبر(ص) نیاز دارد. از اینرو، خداوند به پیامبر(ص) میفرماید: «ما این ذکر قرآن را به تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه را که به ایشان نازل شده است روشنسازی»[۲۲]. با توجه به اینکه اسلام دینی جاویدان است، اما تحریفها و بدعتهای دشمنان مغرض و فرصتطلب، آن را تهدید میکند، از اینرو کارشناسانی متخصص، معصوم و برخوردار از علم الهی باید باشند تا پس از پیامبر(ص) احکام را تبیین، و معارف آن را بازگو کنند و آن را از تحریفها و بدعتها برکنار دارند. علامه حلی مینویسد: «حفظ نوع نظام یکی از اهداف و مقاصد امامت است... برای جلوگیری از آن، وجود امام و پیشوایی لازم است»[۲۳].
شناخت امام معصوم (کارشناس علم دین)، جز از طریق تشریع و جعل الهی امکان پذیر نیست و نبود آن نشانه نقص در دین و موجب نابودی آن است. امام رضا(ع) فرمود: اگر امام و پیشوا و امین و نگهبان و امانت داری را قرار ندهد، ملت و دین از بین میرود و سنت و روش پیامبر(ص) و احکام، به دست تغییر سپرده میشود. گروهی بدعت گذار در آن میافزایند و کافران از دین میکاهند و مسلمانان را به اشتباه میاندازند؛ زیرا ما مشاهده میکنیم که مردم کامل نیستند و با هم اختلاف دارند و هر یک دارای خواست و آرزوی مخصوصی [است] و حالات مختلفی دارند. اگر خداوند امین و نگهبانی قرار ندهد، آداب و شرایعی که پیامبر(ص) آورده، از میان میرود و احکام و ایمان نابود میشود که این خود به ضرر تمام جهانیان است[۲۴].[۲۵]
ضرورت نصب امام مقتضای حاکمیت الهی
حق حکومت و حاکمیت از دیدگاه اسلام، تنها از آن خداست؛ زیرا همه شئون نفس انسان از او سرچشمه میگیرد و او، مالک حقیقی و واقعی است. بنابراین، لازمه اعتقاد به «توحید خالقیت و مالکیت»، پذیرش «توحید حاکمیت» است و انسان باید تنها در برابر خدا تسلیم باشد و از او پیروی کند. پیروی از فرمانهای پیامبران(ع)، یعنی مجریان احکام خداوند با اذن او، به واقع، اطاعت از خداوند است.
از اینرو، با توجه به لزوم اجرای قانونهای اسلامی و دوام حاکمیت الهی پس از پیامبر اکرم(ص) و این که تنها کسانی میتوانند در طول ولایت خداوند بر بندگانش ولایت داشته باشند و در مال و جان مردم تصرف کنند که مجری احکام الهیاند و خداوند آنان را در این مقام نشانده است بنابراین خداوند باید این مجریان امین و آگاه را تعیین و معرفی نماید. بنابراین، ضرورت نصب امام، بر پایه فطرت، حکمت، حفظ دین و حاکمیت الهی اثبات میشود[۲۶].
ادله قرآنی
تعیین جانشین و وصی سفارش قرآن
قرآن کریم مسلمانان را موقع مرگ به نوشتن وصیت سفارش و امر میکند: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾[۲۷]. قرآن کریم که به وصیت در امور جزئی و خانوادگی این همه اهمیت میدهد و تأکید میکند و مسلمانان نیز خود را متعهد به آن میدانند چگونه ممکن است که درباره یک مسئله مهم و کلیدی یعنی تعیین جانشینی دینی و سیاسی برای پیامبر(ص) هیچ سخنی نگفته باشد و پیامبر نیز بدون وصیت از کنار آن بگذرد؟ آیا این نسبت طعن و زیر سؤال بردن شخصیت پیامبر نیست که آن حضرت برخلاف آیه مزبور هیچ وصیتی درباره امت خود نکرده است؟ [۲۸].[۲۹]
وجوب هدایت خلق بر خدا
خدای تعالی میفرماید: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى﴾[۳۰]. در این آیۀ شریفه خداوند با «ان» و «لام» که هر دو تأکید را میرساند میفرماید: «هدایت خلق بر عهدۀ ماست». بر این اساس روشن میشود که نصب امام هادی نیز بر عهدۀ خداوند خواهد بود و خطاب به رسول خویش میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[۳۱]. بر اساس آیات و روایات فراوان در عهده دار بودن خداوند متعال هدایت خلق را، معتقدیم که نصب امام هدایتگر به سوی حق، به دست خدای تعالی است و بر خداوند است که او را نصب کند[۳۲].
نفی حق گزینش امام از پیامبر
خدای تعالی خطاب به رسول خویش میفرماید: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾[۳۳]. جابر جعفی میگوید: "به امام باقر(ع) عرض کردم این آیۀ شریفه را که خدا به پیامبرش میفرماید: «تو در این امر اختیاری نداری» برای من تفسیر کن. امام باقر(ع) فرمود: ای جابر منظور چیزی است که خدا آن را فرموده و چیزی است که خدا آن را اراده کرده است، همانا رسول خدا(ص) شوق فراوانی داشت که امیرالمؤمنین علی(ع) پس از ایشان عملا بر مردم حاکم شود و تقدیر خداوند خلاف چیزی بود که رسول خدا(ص) به آن میل داشت. به ایشان عرض کردم: معنای آن چیست؟ فرمود: بله منظورم این بود که امر خداوند به رسول خودش که فرمود: «تو در این امر اختیاری نداری» یعنی ای محمد در مورد علی(ع) و در مورد غیر او کار به دست تو نیست ای محمد آیا برای تو تلاوت نکردم در آن چه از کتابم به سوی تو نازل کردم: «الم * آیا مردم گمان میکنند که به صرف اظهار زبانی ایمان، بدون آزمایش و امتحان رها میشوند؟» پس رسول خدا(ص) این امر را به خدا سپرد"[۳۴].[۳۵]
اتیان آیات الهی
خداوند متعال میفرماید: ﴿رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى﴾[۳۶]. از این آیه چند نکته استفاده میشود: الف) ارسال رسول به دست خداست؛ ب) ارسال رسول از سوی خدا به جهت آن است که رسولان آیات و بینات خداوند سبحان را بر خلق میآورند تا حجت بر خلق تمام شود. روشن است که وظیفۀ خلق نیز تبعیت از این آیات است. ج) عدم تبعیت از آیات الهی و تسلیم نشدن در مقابل کسانی که از سوی خدا برای آوردن این آیات مأمور هستند، موجب ذلت و خواری است. بنابراین، هر چند که آیه در مورد ارسال رسول از ناحیۀ خداست اما دلالت آن عمومیت دارد[۳۷].
دلیلی از سنت
ابن هشام مینویسد: پیامبر(ص) در اوایل بعثت به سراغ قبیلۀ بنی عامر بن صعصعة رفت و آنها را به خدای عزوجل خواند و خودش را به آنها معرفی کرد مردی از میان آن قبیله که به او بیحرة بن فراس گفته میشود... -گفت: به خدا سوگند! اگر من این جوان را از قریش بگیرم قطعا با او بر عرب مسلط خواهم شد آن گاه به پیامبر عرض کرد: اگر ما با تو در امر رسالت بیعت کردیم، سپس خدا تو را بر مخالفانت پیروز ساخت آیا بعد از تو ما از این امر نصیبی داریم؟ پیامبر(ص) فرمود: اختیار این امر به دست خداوند است و آن را هر کجا بخواهد قرار میدهد آن مرد عرض کرد آیا ما به خاطر تو در مقابل عرب خود را فدا کنیم و از بین برویم و آن گاه که خدا تو را پیروز کرد جانشینی تو برای غیر ما باشد؟ ما به رسالت تو نیازی نداریم و از قبول رسالت پیامبر(ص) خودداری کردند[۳۸].[۳۹]
منابع
پانویس
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص۲۰.
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ مسند أحمد بن حنبل، ح۳۰۶۵.
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی».
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۳۷۱.
- ↑ سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۳۷۲؛ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۶۰.
- ↑ «و آنچه پیامبر به شما میدهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز میدارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.
- ↑ «و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید» سوره نجم، آیه ۳.
- ↑ السیرة النبویه ابن هشام، ج۲، ص۲۷۲؛ الروض الانف، ج۴، ص۳۹؛ السیرة الخلفاء، ج۱، ص۱۰۲؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۲۸۶؛ السیرة النبویۀ ابن کثیر، ج۲، ص۱۵۸؛ البدایة والنهایه، ج۳، ص۱۷۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۳۷۴.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۵۷.
- ↑ «الأستخلاف بالنص أصوب فان ذلک لایؤدی الی التشعب و التشاغب و الأختلاف»، (بوعلی سینا، الهیات شفا، ص۴۵۱).
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۵۷.
- ↑ بگو آیا از شریکانتان کسی هست که به سوی «حق» رهنمون باشد؟ بگو خداوند به «حق» رهنماست؛ آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری میکنید؟؛ سوره یونس، آیه: ۳۵.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت - قدردان قراملکی (کتاب)|امامت، ص۵۸.
- ↑ امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۴۰؛ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۵۹.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۶۰.
- ↑ الأمالی صدوق، ص۵۹۰. «... فَلَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ يَسْتَقِمِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقُلْتُ يَا أَبَا مَرْوَانَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَيْقَنُ مَا شَكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ قَالَ فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ شَيْئاً... قَالَ يَا هِشَامُ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى».
- ↑ امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۴۰.
- ↑ علل الشرائع، أبوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی الصدوق، ج۱، ص۲۵۳. «أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ وَ لَا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقُوا وَ عَاشُوا إِلَّا بِقَيِّمٍ وَ رَئِيسٍ لِمَا لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِي أَمْرِ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكْمَةِ الْحَكِيمِ أَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمَّا يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ فَيُقَاتِلُونَ بِهِ عَدُوَّهُمْ وَ يَقْسِمُونَ بِهِ فَيْئَهُمْ وَ يُقِيمُونَ بِهِ جُمُعَتَهُمْ وَ جَمَاعَتَهُمْ وَ يَمْنَعُ ظَالِمَهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ».
- ↑ امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۴۱.
- ↑ ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی» سوره نحل، آیه ۴۴.
- ↑ الألفین، ص۲۸. حفظ نظام النوع عن الاختلال، لأن الإنسان مدني بالطبع لا يمكن أن يستقل وحده بأمور معاشه لاحتياجه للغذاء والملبوس والمسكن، وغير ذلك من ضرورياته التي تخصه، ويشاركه غيره من أتباعه فيها، وهي صناعة لا يمكن أن يعيش الإنسان مدة بصنعها، فلا بد من الاجتماع بحيث يحصل المعاون الموجب لتسهيل الفعل، فيكون كل واحد يفعل لهم عملا يستفيض منه أجرا، لا يمكن النظام إلا بذلك وقد يمتنع المجتمعون من بعضها، فلا بد من قاهر يكون التخصيص منوطا بنظره لاستحالة الترجيح من غير مرجح، ولأنه يؤدي إلى التنازع.
- ↑ علل الشرائع، ج۱، ص۲۵۳. «لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ لَزَادَ فِيهِ الْمُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ وَ شَبَّهُوا ذَلِكَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ إِذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصِينَ مُحْتَاجِينَ غَيْرَ كَامِلِينَ مَعَ اخْتِلَافِهِمْ وَ اخْتِلَافِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حَالاتِهِمْ فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهَا قَيِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ الْأَوَّلُ لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّاهُ وَ غُيِّرَتِ الشَّرَائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْإِيمَانُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ».
- ↑ امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۴۳.
- ↑ سلیمان امیری|امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۴۴.
- ↑ بر شما مقرر شده است که هرگاه مرگ یکی از شما فرا رسد، اگر مالی بر جای نهد برای پدر و مادر و خویشان وصیّت شایسته کند؛ بنا به حقّی بر گردن پرهیزگاران؛ سوره بقره، آیه: ۱۸۰.
- ↑ ر.ک: فضل بن شاذات، الأیضاح، ص۱۰۵.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۶۰.
- ↑ «بیگمان آنچه بر ما مقرّر است رهنمود است» سوره لیل، آیه ۱۲.
- ↑ «تو، تنها بیمدهندهای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۳۷۵.
- ↑ «تو را در این کار هیچ دستی نیست» سوره آل عمران، آیه ۱۲۸.
- ↑ «قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَوْلَهُ لِنَبِيِّهِ(ص): ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾ فَسِّرْهُ لِي؟ قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: لِشَيْءٍ قَالَهُ اللَّهُ وَ لِشَيْءٍ أَرَادَهُ اللَّهُ. يَا جَابِرُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ كَانَ حَرِيصاً عَلَى أَنْ يَكُونَ عَلِيٌّ(ع) مِنْ بَعْدِهِ عَلَى النَّاسِ وَ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ خِلَافُ مَا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ. قَالَ: قُلْتُ لَهُ: فَمَا مَعْنَى ذَلِكَ؟ قَالَ: نَعَمْ، عَنَى بِذَلِكَ قَوْلَ اللَّهِ لِرَسُولِهِ: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾ يَا مُحَمَّدُ الْأَمْرُ فِي عَلِيٍّ أَوْ فِي غَيْرِهِ، أَ لَمْ أَتْلُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ، فِيمَا أَنْزَلْتُ مِنْ كِتَابِي إِلَيْكَ ﴿الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ﴾ إِلَى قَوْلِهِ ﴿فَلَيَعْلَمَنَّ﴾ قَالَ: فَوَّضَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) الْأَمْرَ إِلَيْهِ»؛ تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۹۸؛ البرهان، ج۴، ص۳۰۴.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۳۷۷.
- ↑ «پروردگارا! چرا فرستادهای برای ما نفرستادی تا از آیات تو پیش از آنکه زبون و خوار گردیم پیروی کنیم» سوره طه، آیه ۱۳۴.
- ↑ سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۳۸۰.
- ↑ إنه(ص) أتى بني عامر بن صعصعة فدعاهم إلى الله عزوجل وعرض عليهم نفسه فقال له رجل منهم يقال له بيحرة بن فراس:... والله لو أني أخذت هذا الفتى من قريش لأكلت به العرب، ثم قال: أرأيت إن نحن بايعناك على أمرك، ثم أظهرك الله على من خالفك أيكون لنا الأمر بعدك؟ قال(ص): الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء، قال فقال له: أفنهدف نحورنا للعرب دونك فإذا أظهرك الله كان الأمر لغيرنا، لا حاجة لنا بأمرك، فأبوا عليه؛ السیرة النبویة ابن هشام، ج۲، ص۲۷۲ و ص۳۴۷.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۳۸۴.