بحث:شبهات عصمت
شبهه وهابیان در عصمت امام
وهابیان ادعا میکنند: شیعیان امامان خود را معصوم از هرگونه خطا، گناه و نسیان میدانند، در حالی که امامان، خودشان در دعاها به گناهان خویش اقرار میکردند و از خدا طلب مغفرت مینمودند. در دعای کمیل کلمات بسیاری است که بر طلب مغفرت از خدا دلالت میکند. تازه اگر به فرض چنین عصمتی در کار باشد، هیچ فضیلتی برای آنها نخواهد بود؛ زیرا اگر همین عصمت را خدا به ما هم میداد ما هم گناه نمیکردیم و اساساً چرا باید خداوند به آنها عصمت بدهد و به دیگران ندهد؟! پرسش دیگر آنکه اگر واقعاً، امامان دارای مقام عصمت بودند، پس چرا در امور مختلف مشورت میکردند و به دیگران میگفتند: به ما مشورت بدهید، و یا آنکه از علی بن ابی طالب نقل شده است که فرمود: من خود را برتر از آنکه اشتباه کنم، نمیدانم[۱].
پاسخ
در پاسخ به این شبهات به چند نکته اشاره میشود:
نکته نخست: مقام امامت از منظر شیعه، در رهبری سیاسی و تکیه زدن به کرسی حکومت خلاصه نمیشود، بلکه امامت تداوم راه نبوت است. امام مسئولیتهای خطیری در تبیین معارف دین و بیان جزئیات احکام و اقامه آن در جامعه، به عهده دارد؛ از این رو عقل حکم میکند، با تمام دلایلی که با آن میتوان عصمت پیامبر(ص) را اثبات کرد با همان دلایل میتوان عصمت امام نیز ثابت کرد. بنابراین، همان مصلحت و حکمتی که در عصمت انبیا هست در عصمت امامان نیز هست؛ در نتیجه هر اشکالی که به عصمت امامان وارد باشد، نسبت به عصمت انبیا نیز وارد است. اگر گفته شود: ائمه که از مقام عصمت برخوردارند پس چرا استغفار میکنند یا چرا آنان که معصوماند از دیگران مشورت میگیرند یا اگر به ما هم عصمت داده میشد ما نیز مرتکب گناه نمیشدیم؟ همه این اشکالات نسبت به عصمت انبیا نیز وارد است؛ از این رو، تنها شیعه نباید به این پرسشها پاسخ دهد، بلکه همه کسانی که قائل به عصمت پیامبر(ص) هستند باید به این پرسشها پاسخ دهند.
اکثر مسلمانان قائل به عصمت پیامبرند. اگر چنین چیزی است، پس چرا خداوند به پیامبرش فرمان میدهد ﴿وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ﴾[۲]. یا چرا به وی دستور میدهد ﴿وَشَاوِرْهُمْ﴾[۳]. او که با وحی دستانش به آسمان میرسید چه نیاز به مشورت دیگران داشت؟! تازه اگر مقام عصمت به ما هم داده میشد ما هم معصوم بودیم، پس این عصمت چه فضیلتی برای پیامبر(ص) است؟ اینها سؤالاتی است که همه باید پاسخ دهند، وهابیان که درباره امامان بزرگوار شیعه، به این نمونه شبهات دامن میزنند، درباره پیامبر اکرم(ص) چه میگویند؟! آنان هر جوابی که در باب عصمت پیامبر(ص) گفتند، ما نیز در باب عصمت امامان میگوییم.
نکته دوم: این که میان امت بزرگمردانی وجود دارند که از مقام عصمت برخوردارند، این چیزی است که از آیات قرآن استفاده میشود. در این جا به دو نمونه از این آیات اشاره میشود: نمونه یکم: قرآن میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾[۴]. چنان که ملاحظه میشود در این آیه به سه تکلیف مهم اشاره شده است: ۱ ایمان قلبی ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ ۲. رعایت تقوای الهی ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾؛ ۳. بودن با صادقان ﴿كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾. آیه ابتدا به مؤمنان دستور میدهد با تقوا باشند، آنگاه به مؤمن با تقوا فرمان میدهد که همراه صادقان باشند. از این استفاده میشود که صادقان گروهی هستند که مقامشان از متقین هم بالاتر است؛ زیرا برابر این آیه همراهی مؤمن متقی با صادقان واجب شده است. روشن است که مراد از همراهی در آیه ﴿كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ به معنی تبعیت از صادقان است؛ زیرا در این آیه نفرموده كونوا من الصادقين؛ «از آنان شمرده شوید» بلکه معیت به معنی همراهی کردن با آنان است؛ یعنی هر کار که آنان میکنند شما هم با آنان همراهی کنید، هر جا که میروند شما هم با آنان بروید؛ بنابراین، از قید «معیت» استفاده میشود که مراد همان تبعیت و همراهی کردن است. ضمناً استفاده میشود که اهل تقوا (متقین) پایینتر از صادقان هستند. اگر صادقان به معنی همان راستگویان بود و مراد از صدق همان راستگویی در قول بود، که قطعاً «متقین» نیز دارای چنین کمالی هستند، دیگر تبعیت چه معنی دارد؟ پس مراد از صدق در این جا معادل صدقی است که خداوند درباره پیامبران اولوالعزم و شخص پیامبر اسلام(ص) به کار برده و از آنان به عنوان «صادقان» یاد کرده است.
قرآن میفرماید: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُمْ مِيثَاقًا غَلِيظًا * لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ﴾[۵]. با این توجه از آیه ﴿وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ استفاده میشود که میان این امت، غیر از پیامبر(ص)، صادقانی وجود دارند که اهل تقوا، باید از آنان اطاعت کنند. مطلب دیگری که از این آیه استفاده میشود این است: این آیه میرساند در هر عصر و زمان، صادقی وجود دارد؛ زیرا همراهی کردن مردم هر زمان با صادقان، فرع بر وجود صادقان است. تا صادقی در هر زمان نباشد مردم چگونه با او همراهی کنند؟ همچنین از این آیه استفاده میشود که صادقان کسانیاند که از مقام عصمت برخوردارند؛ زیرا وقتی خدا به صورت مطلق اطاعت آنها را بر متقین واجب کرده است، این نشان میدهد آنان از خطا و اشتباه در اماناند وگرنه لازم میآید خداوند به تبعیت از خطا و اشتباه فرمان داده باشد که چنین چیزی بر خدا قبیح است و این همان چیزی است که فخر رازی - دانشمند بزرگ اهل سنت - بدان اذعان کرده است. وی مینویسد: إنه تعالى أمر المؤمنين بالكون مع الصادقين و متى وجب الكون مع الصادقين فلابد من وجود الصادقين في كل وقت... فدلت هذه الآية على وجود الصادقين؛ «خداوند مؤمنین را دستور داد که با صادقان باشند و اگر بودن با صادقان واجب شد، پس به ناچار باید در هر زمان صادقی میان امت باشد؛ بنابراین این آیه دلالت بر وجود صادق در هر زمان میکند». آنگاه میافزاید: «این آیه دلالت میکند که متقین جائز الخطاء هستند؛ از این رو، بر آنان است که از صادقان پیروی کنند، پس در نتیجه صادقان باید معصوم باشند؛ زیرا خدا به صورت مطلق به پیروی از غیر معصوم امر نمیکند»[۶].
شیعه سخنش همین است که در هر عصر، صادقی وجود دارد که دارای عصمت است و خدا دستور داده اهل تقوا از آنان پیروی کنند. شاید تصور شود که مراد از این صادقان، همان صحابهاند، ولی این تصور باطل است؛ زیرا عصر صحابه به پایان رسیده است. آنان همگی مردهاند، دیگر با آنان بودن در عصر حاضر معنی ندارد؛ بنابراین، این آیه جز با مکتب اهل بیت(ع) که قائل به امامت امام معصوم حی در هر زمان است قابل توجیه و تفسیر نیست. نمونه دوم: آیه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۷]. از این آیه هم استفاده میشود که میان امت، همواره کسانی به عنوان ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ وجود دارند که دارای مقام عصمت هستند؛ زیرا در این آیه، دو بار لفظ ﴿أَطِيعُوا﴾ تکرار شده است؛ یک بار برای خدا، که اطاعت او، ذاتی و اصیل است و دیگر برای پیامبر(ص) که اطاعت پیامبر(ص) به امر خداست، سپس اولی الامر با واو عاطفه عطف به رسول شد. معنی این سخن این است که اطاعت اولی الامر در وزان اطاعت رسول است. همچنین از آنجا که در این آیه بدون هیچ قید و شرطی به اطاعت رسول و اولی الامر فرمان داده شد، استفاده میشود که رسول و اولی الامر برخوردار از مقام عصمت هستند؛ در غیر این صورت، لازم میآید که خدا به اطاعت از خطا و گناه فرمان داده باشد که چنین چیزی بر خداوند قبیح است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ﴾[۸]. به عبارت دیگر، از آنجا که ﴿أَطِيعُوا﴾ برای اولی الأمر تکرار نشده نشان میدهد اولی الامر و رسول دو وجوب اطاعت ندارند بلکه وجوب اطاعت اولی الامر، عین وجوب اطاعت رسول است. همچنین از آنجا که اطاعت پیامبر(ص) هیچ گونه قیدی ندارد، اطاعت اولی الامر نیز هیچ قیدی نخواهد داشت؛ زیرا برای هر دو یک امر ﴿أَطِيعُوا﴾ وارد شده و یک ﴿أَطِيعُوا﴾ نمیتواند هم مطلق باشد و هم مقید؛ زیرا اجتماع اطلاق و تقیید در یک کلمه از باب اجتماع متنافیین، قبیح است؛ بنابراین، آیه به روشنی دلالت دارد که اولی الامر همانند پیامبر(ص) دارای مقام عصمتاند.
فخر رازی - از دانشمندان اهل سنت - به این نکته تفطن کرده، مینویسد: إن الله أمر بطاعة أولي الأمر على سبيل الجزم، و ثبت أن كل من أمر الله بطاعته على سبيل الجزم وجب أن يكون معصوما عن الخطأ؛ «خداوند در این آیه به پیروی از اولی الامر به صورت قطعی امر کرده و کسی را که خداوند بر اطاعتش به این صورت قطعی امر کند، دلالت میکند بر اینکه وی معصوم از خطا است». آنگاه فخر رازی میافزاید: فثبت أن أولي الأمر المذكور في هذه الآية لابد أن يكون معصوما؛ «بنابراین ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ که در این آیه آمده است، ناگزیر باید معصوم باشد»[۹]. با این بیان، از خود این آیه میتوان فهمید که حکام و فرماندهان لشکر و دانشمندان و غیره نمیتوانند از مصادیق اولی الامر باشند؛ زیرا هیچ یک از اینان دارای مقام عصمت نیستند. تازه چگونه عقل قانع شود که اطاعت از حکام، سلاطین یا خلفای فاسقی چون یزید، متوکل و هارون، مانند اطاعت خدا و پیامبر به طور مطلق واجب است؟! چگونه میتوان باور کرد که خداوند از سویی ظالمان و ستمگران را لعنت کند و از سوی دیگر، طبق آیه اولی الامر، اطاعت از آنها را واجب نماید؟! اینها بیانگر آن است که مقصود از اولی الامر، سلاطین و حکام نیستند، بلکه مقصود از آن باید کسانی باشند از جنس رهبران معصوم که از آلودگیها پاک باشند. شیعیان درباره امامانشان که از ذریه رسول الله(ص) هستند. چیزی بیش از این دو آیه نمیگویند. غیر از این دو آیه، آیات دیگری نیز هست که بر عصمت اهل بیت(ع) دلالت میکنند؛ از جمله آیه تطهیر[۱۰] که جداگانه در این کتاب مورد بحث قرار گرفته است.
نکته سوم: از آیات و دلایل عقلی درباره عصمت امامان که بگذریم، روایات بسیاری است که به روشنی بیانگر عصمت آنان است. در اینجا تنها به یک روایت، آن هم حدیث ثقلین استناد میشود: حدیث ثقلین از احادیث مورد وفاق امامیه و اهل سنت است. دهها صحابه و تابعین آن را نقل کردهاند؛ حتی در صحیح مسلم هم حدیث ثقلین وارد شده است. برابر این حدیث، پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛ «من میان شما دو چیز گران بها را جا گذاشتم، کتاب خدا و عترتم اهل بیتم، اگر به آن دو تمسک کنید بعد از من گمراه نمیشوید و آن دو از یکدیگر جدایی ندارند تا در حوض بر من وارد شوند»[۱۱]. ابن حجر هیثمی درباره اسناد حدیث مینویسد: و لهذا الحديث طرق كثيرة عن بضع و عشرين صحابيا؛ «برای این حدیث طرق زیادی است از بیست و اندی صحابی نقل شده است». در کتاب احقاق الحق بیش از ۱۸۰ سند از مشاهیر اهل سنت درباره این حدیث گردآوری شده است[۱۲]. جالب آنکه بزرگان اهل سنت بر اساس این حدیث چند وجه برای همتایی قرآن و اهل بیت(ع) نقل کردهاند که عبارتاند از:
- هر دو ماترک (جانشین) پیامبرند: ملا علی قاری - از دانشمندان اهل سنت - در مرقاة المفاتیح مینویسد: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ» إشارة إلى أنهما بمنزلة التوأمين المخلفين عن رسول الله؛ «کلام پیامبر(ص) که فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ»، اشاره به این است که آن دو به صورت توأمان جانشین پیامبرند»[۱۳].
- عظیم بودن قدر هر دو: متقی هندی - از دیگر دانشمندان اهل سنت - مینویسد: سماها ثقلين إعظاما لقدرهما و تفخيما لشأنهما؛ «پیامبر آنها را ثقلین نامید، تا قدر آن دو را بزرگ بشمارد و شأن آنها را گرامی دارد»[۱۴].
- وجوب پیروی از هر دو: تفتازانی از دانشمندان اهل سنت - با اشاره به «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا» مینویسد: لا معنى للتمسك بالكتاب إلا الأخذ بما فيه من العلم و الهداية فكذا في العترة؛ «معنایی برای تمسک به کتاب متصور نیست، جز پیروی آنچه در آن است از علم و هدایت؛ همین معنی نسبت به عترت نیز صادق است».
- بقا و استمرار حضور هر دو تا قیامت: مناوی - از دانشمندان اهل سنت - در فیض القدیر از شریف نقل میکند: هذا الخبر يفهم وجود من يكون أهلا للتمسك به من أهل البيت و العترة الطاهرة في كل زمن إلى قيام الساعة... كما أن الكتاب كذلك؛ «این خبر میرساند که تا روز قیامت در هر عصر، فردی از اهل بیت(ع) بین مردم حضور دارد که مردم به وی تمسک کنند چنان که قرآن نیز چنین است»[۱۵].
نکته چهارم: اما مسئله استغفار که توسط معصومان به صورت گسترده در ادعیه و غیر آن آمده برای آن است که استغفار همانند توبه خودش ذاتاً عبادت شمرده میشود و دارای مراتب و انواع گوناگون است. چنین نیست که همیشه استغفار، استغفار از گناه و تقصیر باشد، بلکه گاه استغفار از باب رغبت و خوف خدا یا جهات دیگر است. از قرآن استفاده میشود گاه استغفار از باب شکر نعمت است چنان که در سوره نصر آمده است: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا﴾[۱۶].
روشن است که در اینجا استغفار برای شکر نعمت پیروزی و مسلمان شدن جمعی گروهها است. از این استفاده میشود که همیشه استغفار، نشانه گناه نیست، بلکه استغفار انواع دیگری نیز دارد که خودش مطلوبیت ذاتی دارد. افزون بر این، استغفار و توبه امامان معصوم به این معنی نیست که آنها در انجام بندگی کوتاهی کردند، بلکه به این معناست که آنان بندگی خود را چون در برابر عظمت خالق کوچک میشمارند چنین استغفار میکنند؛ در واقع استغفار آنان از باب تقصیر نیست بلکه از باب قصور در بندگی است. چنانکه امیر مؤمنان علی(ع) در مناجاتش عرضه میداشت: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَ عِبَادَتِكَ»؛ «من حق بندگی تو را به جا نیاوردم». در پایان این سخن، قسمتی از دعای پس از زیارت امام رضا(ع) نقل میشود که انواع استغفار در آن شماره شده است: «رَبِّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ حَيَاءٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَجَاءٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِنَابَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَغْبَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَهْبَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ طَاعَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِيمَانٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِقْرَارٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِخْلَاصٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ تَقْوَى وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ تَوَكُّلٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ ذِلَّةٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ عَامِلٍ لَكَ هَارِبٍ مِنْكَ إِلَيْكَ»[۱۷]؛ چنان که ملاحظه میشود، استغفار خود به انواع بسیاری تقسیم میشود و چنان نیست که همیشه از گناه و تقصیر حکایت کند، بلکه بر اساس متن این زیارتنامه، استغفار ممکن است از باب حیا، رجا، انابه، ترس و رغبت، طاعت و ایمان و... باشد.
نکته پنجم: عصمت در واقع خودش ما بإزاء خارجی ندارد، بلکه محصول علم و یقین است. اگر انسان باور قطعیاش به مرحلهای برسد که زشتی گناه را به دیده یقین بنگرد، طبعاً نسبت به ارتکاب آن مصونیت مییابد؛ از این رو انسانهای عادی هم هنگامی که نسبت به زشتی گناهی به این درجه از علم و یقین میرسند عصمت مییابند. این است که هیچ کس حاضر نیست مثلاً کنار کعبه با محارم خویش زنا کند؛ زیرا زشتی این عمل را در اعماق وجودش احساس میکند؛ ولی باید توجه کرد که علم، تنها یک دانش و آگاهی است، خودش نمیتواند به تنهایی بازدارنده باشد، بلکه خواست و اراده انسان نیز باید ضمیمه شود؛ از این رو، عالمانی هستند که به علمشان عمل نمیکنند. چه بسا پزشکانی که ضرر استعمال دخانیات را برای دیگران بازگو میکنند ولی خود به استعمال آن مبادرت میورزند. این میرساند که علم به تنهایی نمیتواند بازدارنده باشد؛ به عبارت دیگر معصوم زشتی گناه را با تمام وجود احساس میکند؛ ولی این علم، چنان نیست که اراده او را سلب کند بلکه او همچنان میتواند برخلاف علمش اقدام کند. به همین دلیل است که آیاتی چون ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[۱۸]، قابل توجیه است. معنی این سخن آن است که با این که پیامبر(ص) زشتی شرک را میداند، این دانستن، مانع از ارتکاب آن نیست؛ بنابراین، باید توجه شود که عصمت، جبرآور نیست بلکه اراده معصوم نیز دخیل است.
نکته ششم: اما این که این علم و یقین عصمت آور، چرا فقط به اولیای الهی داده شد، دلیلش آن است که خداوند، برای رهبری و هدایت انسانها، کسانی را که از ظرفیتها و استعدادهای نابی برخوردار بودند، برگزید. این انتخاب بر اساس علم ازلی الهی صورت گرفته است. خدا از ازل میدانست که چه کسانی بر میثاقش وفادارترند، همانها را برای هدایت و رهبری بقیه انسانها برگزید. این همان بیانی است که در آیاتی چون: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[۱۹] آمده است. قرآن میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾[۲۰] قابل توجه آنکه توصیف خداوند در پایان این آیه، به ﴿سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ اشاره به همین نکته دارد که این انتخاب بر اساس علم الهی اتفاق افتاده است. او میدانست که اینها میتوانند حامل این امانت باشند، از این رو آنها را برگزید. روشن است علم و یقینی که به اولیای الهی تعلق میگیرد امانت بزرگ الهی و عهد محکم خداوند است، خدا این امانت را به کسانی میسپارد که از عهده آن برآیند. قرآن با اشاره به این حقیقت میفرماید: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا﴾[۲۱].
چنان که ملاحظه میشود، در این آیه رسیدن به آن مرحله از بلوغ و کمال شرط دریافت آن حُکم و علم است؛ همان علمی که محصول آن عصمت است. مطلب دیگر، این که اولیای الهی به صورت رایگان این موقعیت را به دست نیاوردهاند بلکه با تلاش و مجاهدت به این مقامات معنوی رسیدند. رسیدن به این کمالات علمی، جدای از فضل الهی، جزای احسان و پاداش خصال نیکوی آنان است. قرآن در بیان این نکته که خداوند سلسله نبوت و پیامبری را در نسل ابراهیم خلیل الرحمان(ع) قرار داده، میفرماید که این به عنوان جزای احسان او و پاداش دنیوی وی بوده است. قرآن میفرماید: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا﴾[۲۲]. از این آیه استفاده میشود که اگر خداوند این همه پیامبران بزرگ را در نسل ابراهیم(ع) قرار میدهد و به آنان علم و کتاب میبخشد، همه پاداش دنیوی ابراهیم بزرگ است. همین معنی را به بیانی دیگر در سوره انعام فرموده است: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[۲۳]. از تعبیر ﴿كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ استفاده میشود که خداوند این مقامات معنوی را به عنوان پاداش و استفاده جزای احسان عطا کرده است. همچنین از تعبیر به ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ استفاده میشود که دریافت علم و یقین، بیدلیل نبوده، بلکه به خاطر شایستگی آنان بوده است. بنابراین، این سخن که چرا خدا این فضائل را به آنان داد و به ما نداد و اگر به ما هم میداد ما نیز چنان بودهایم، سخن باطلی است؛ البته اگر ما هم در علم ازلی خداوند از چنین شایستگی برخوردار بودیم شاید به چنان فضیلتهایی هم دست مییافتیم.
نکته هفتم: اما این که گاه معصومانی چون رسول مکرم اسلام(ص) یا ائمه اطهار(ع) با دیگران مشورت میکردند، باید توجه داشت که این مشورتها در امور ولایی و امامتی نبوده، بلکه در امور عادی و طبیعی بوده است. وانگهی این نوع مشورتها نه به انگیزه آگاهی و نیاز آنان بوده، بلکه برای احترام به افکار جمعی، پرورش شخصیت مسلمانان و بالا بردن اعتماد به نفس آنان و گاه مشورت کردن با انگیزه هدایت و تصحیح انحرافات فکری آنان بوده است؛ بنابراین مشورت گرفتن دارای مصالح دیگری است و منافاتی با عصمت معصومان ندارد.
نکته هشتم: اما این که امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه خطا را از خود دور نمیداند، برای پاسخش لازم است تمام متن روایت خوانده شود. حضرت میفرماید: «فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ يَمْلِكُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا»؛ «من خود را برتر از آنکه اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمیدانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ نماید. پس همانا من و شما بندگان خداییم که جز او، پروردگاری نیست، او مالک ما و ما را بر نفس خود اختیاری نیست»[۲۴]. این سخن نه تنها منافاتی با عصمت ندارد بلکه دقیقاً تکیه گاه اصلی عصمت را بیان میکند؛ زیرا با توجه به قیودی که در این عبارت آمده، امام درصدد بیان این مطلب است که عصمت، ریشه در توفیقات الهی داشته و بدون آن محقق نمیشود. از این رو، امام توفیقات خویش را وامدار خداوند میداند. حضرت میفرماید: اگر من بودم و خودم، نمیتوانستم از خطا و اشتباه مصون باشم بلکه این فضل و رحمت الهی است که موجب شده است تا خطایی از من سر نزند.
بنابراین امام نمیفرماید که من معصوم نیستم، بلکه میفرماید عصمت من، از من نیست بلکه از توفیق الهی است؛ به عبارت دیگر، جمله «إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي» به معنی اثبات عصمت است. این عبارت شبیه عبارت یوسف صدیق است که عامل نجات خویش از وسوسههای زلیخا را، رحمت پروردگارش دانسته است. وی میگوید: ﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي﴾[۲۵][۲۶]، یا شبیه این آیه قرآن است که سرچشمه توفیقات پیامبر(ص) را تأییدات الهی میداند. قرآن میفرماید: ﴿وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا﴾[۲۷]. روشن است که این آیه درصدد نفی عصمت از پیامبر(ص) نیست، بلکه تکیه گاه عصمتش را به توفیق الهی میداند. اینها خود از معارف توحیدی است که بیانگر آن است حتی شخص معصوم با داشتن مقام عصمت، بینیاز از توفیق الهی و تأیید ربانی نیست. چنان که درباره یوسف صدیق فرموده است: ﴿هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[۲۸]. منظور آنکه اگر یوسف برخوردار از مقام عصمت نبود و تأییدات الهی شامل حالش نمیشد با طبع بشری و انسانی خویش اسیر دام شیطان میشد. همه این مطالب، گویای این حقیقت است که عصمت، برگرفته از توفیقات الهی است و بدون آن آدمی راه به جایی نمیبرد. حضرت ابراهیم(ع) در کلامش همین نکته را بیان کرده است.
شیعه اگر به عصمت امامان(ع) اعتقاد دارد این اعتقاد برگرفته از آیات قرآن و احادیث مسلم نبوی است، دلایل عقلی نیز همین اعتقاد را تأیید میکند. شبهات مطرح شده درباره عصمت نیز دارای پاسخ محکم و علمی است و با این شبهات نمیتوان عصمت ائمه اطهار(ع) را انکار کرد.[۲۹]
چند شبه پیرامون عصمت انبیاء
شبهه یکم: منافات برخی آیات الهی با عصمت پیامبران
خداوند در قرآن کریمش، داستانهایی را از برخی انبیاء حکایت کرده است که دیر زمانی است که بزرگان مکتب تشیّع آنها را مورد بحث و بررسی قرار داده و به این پرسش پاسخ دادهاند که آیا آن حکایات با عصمت منافات دارد یا خیر؟
پاسخ یکم: پاسخ کلی علماء شیعه بر این پرسش، یکی از پاسخهایی است که آنان به این شبهه دادهاند. این پاسخ کلی در مباحث دیگری غیر از بحث عصمت نیز کاربرد دارد. مثلاً اگر دلیل قطعی بر عدم تحریف قرآن داشته باشیم، دیگر ناچاریم هر روایتی را که بر نقصان قرآن دلالت میکند تأویل کنیم و یا کنار بگذاریم. در مورد جسم نبودن خداوند متعال دلیلها و برهانهای قطعی عقلی و نقلی وجود دارد. حال اگر آیهای از قرآن مجید به ظاهر بر جسمانیت پروردگار دلالت داشت؛ مانند: ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[۳۰]، ﴿وَجَاءَ رَبُّكَ﴾[۳۱] و ﴿الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى﴾[۳۲] در اینجا چون آیهای از قرآن مجید است نمیتوانیم آن را کنار بگذاریم و تنها راه حل تأویل آن آیه است تا با دلیلهای قطعی جمع شده و سازگاری پیدا کند. به عبارت دیگر اگر دلیلی بر خلاف مقتضای دلیلهای قطعی وجود داشته باشد، یا باید آن را کنار گذاشت و یا باید تأویل کرد. پس اگر دلیل آیهای از قرآن مجید باشد که قطعی الصدور است، ناچار به تأویل هستیم. اما اگر روایت باشد، یا سندش معتبر نیست -چه روایت سند ندارد و یا سندش ضعیف است- که در این صورت آن را کنار میگذاریم و یا سندش صحیح است، در این صورت روایت را تأویل میکنیم. و اگر قابل تأویل نبود طرح و رد میشود.
در احادیث آمده است: «مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ»[۳۳]؛ آن چه را مخالف قرآن بود واگذارید. در بسیاری از موارد، بین متنافیان جمع کرده و ظاهر را بر نص و یا بر اظهر حمل میکنیم. در فقه به خاطر نص (دلیل صریح) که در وجوب و یا جواز آمده است، دلیلی که بر عدم جواز ظهور دارد حمل بر کراهت میشود، و اگر دلیلی ظهور در وجوب دارد - به خاطر نص قائم بر عدم وجوب - حمل بر استحباب میشود. این موارد در فقه فراوان است و در علم اصول به تفصیل بیان شده است.
پاسخ دوم: اگر ترک اولی را بر انبیاء پیشین جایز بدانیم، تمام قضایایی را که ظاهری بر خلاف عصمت دارند را بر ترک اولی حمل میکنیم. از طرفی دیگر اگر قائل به جواز صدور ترک اولی نشدیم، باید گفت هر آن چه از آنها واقع شده صحت دارد، ولی ما مصحلت آن را درک نمیکنیم؛ چنان که در داستان حضرت موسی و خضر مصلحت کارهایی همچون سوراخ کردن کشتی و اموری از این قبیل برای حضرت موسی روشن نبود و پاسخ حضرت خضر نیز همین بود که تو مصلحت این کارها را نمیدانی[۳۴]. صلح امام حسن مجتبی(ع) با معاویه نیز در زمره چنین اموری است. صلحی که مورد اعتراض برخی از اصحاب آن حضرت قرار میگیرد؛ اشخاصی که جاهلند و مصلحت را نمیدانند. معصوم هر کاری انجام دهد بر اساس مصحلت است، هر چند مردم مصلحت آن را ندانند؛ از این رو امام مجتبی(ع) در پاسخ اعتراض آنها به داستان موسی و خضر(ع) استشهاد میکنند[۳۵].
پاسخ سوم: در هر داستانی از داستانهای انبیاء که قرآن مجید حکایت نموده است، ابتدا باید جزئیات داستان بررسی شود و پس از بررسی هر مسألهای پاسخ در خور خود را دریافت کند. به عنوان مثال در جریان حضرت آدم، از کجا ثابت میشود که نهی از خوردن میوه درخت، نهی مولوی بوده است؟ در حالی که علماء میگویند: این نهی، نهی تنزیهی بوده است. به هر تقدیر، هر آنچه در قرآن نسبت به انبیاء گذشته آمده باشد، با این سه پاسخ به آن رسیدگی کرده و به حل و فصل آن میپردازیم. به عبارت دیگر همه این موارد قابل حمل و تأویل است و در نهایت اگر نتوانستیم، میگوییم این عمل مصلحتی دارد که ما از درک آن عاجزیم.[۳۶].
عصمت انبیاء در قرآن پاسخی دیگر
حقیقت آن است که برخی آیات قرآن مجید بر عصمت انبیاء دلالت تام دارد و ما باید آیاتی که به ظاهر خلاف عصمت است را با این دسته از آیات جمع کرده و آنگاه بسنجیم. به نص قرآن مجید، آیات قرآن به محکمات و متشابهات تقسیم میشوند: ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾[۳۷]. اوست که این کتاب را بر تو نازل کرد که بخشی از آن کتاب، آیات محکمات است که کلماتش صریح و معانی آن روشن است آنها اصل و اساس کتاباند، و بخشی دیگر آیات متشابه است که کلماتش غیر صریح و معانی آن مختلف و گوناگون است و جز به وسیله آیات محکم و روایات استوار تفسیر نمیشود. آیات متشابه باید بر آیات محکم حمل شده و بر اساس آنها تفسیر شوند.
علاوه بر آن قرآن مجید بیان کننده همه چیز است: ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[۳۸]. از این رو علماء به این مطلب اشاره کردهاند که قرآن خود مفسر و مبین آیات دیگر است؛ لذا معروف است که میگویند: القرآن يفسر بعضه بعضا؛ بعضی از آیات قرآن بعضی دیگر را تفسیر میکند. و به تبع همین قاعده گفتهاند: الحديث يفسر بعضه بعضا؛ برخی از احادیث یکدیگر را تفسیر میکنند. با این بیان، این آیات متشابه است که باید با سنگ محک آیات محکم قرآن سنجیده شده و حقیقت آن به دست آید. در ادامه به بررسی آیاتی میپردازیم که بیانگر عصمت انبیاء است.[۳۹].
آیات عصمت انبیاء
این دسته از آیات خود بر چند گونهاند که هر کدام به طور جداگانه بررسی میشود.
آیاتی که به حقیقت عصمت دلالت دارند
در اینگونه از آیات، سلطه شیطان بر بندگان برگزیده الهی نفی شده است. خدای تعالی خطاب به شیطان میفرماید: ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾[۴۰]. شیطان با راههای گوناگونی بندگان خدا را اغوا میکند و دامنه اغواگری او بسیار وسیع است. او برای گمراه ساختن همگان میکوشد و جهت اغوای هر کس راهی متناسب میجوید. در عصر شیخ انصاری فردی محترم از حوزه علمیه نجف، ابلیس را در عالم رؤیا مشاهد کرد در حالی که ریسمانها و زنجیرهای متعددی با ضخامتهای گوناگون در دست او بود. وی از ابلیس درباره آنها پرسید. او گفت: این ریسمانها و زنجیرها را به گردن افراد مختلف انداخته، آنان را به سوی گناه میکشانم. پرسید گوناگونی آنها از چه روست و آن زنجیر بسیار ضخیم که پاره است برای کیست؟ ابلیس گفت: آن برای شیخ انصاری بود. دیشب آن را بر گردن وی انداخته مقداری به دنبال خود کشیدم، اما شیخ مقاومت کرد و زنجیر پاره شد. آن شخص پس از بیداری نزد شیخ رفت و ضمن بازگو کردن رؤیای خود از حقیقت ماجرا پرسید. شیخ اندکی درنگ کرد و گفت: دیشب جهت تهیه دارو برای خانواده به مقداری پول نیازمند شده بودم. خودم پولی نداشتم، اما مقداری از وجوهات در اختیارم بود. با خود فکر کردم که امشب در آن اموال تصرف کنم و فردا آن را جایگزین میسازم. با این فکر به طرف محل نگهداری سهم امام رفتم، اما در بین راه متنبه گشتم و با خود گفتم چه تضمینی هست که من تا فردا زنده باشم، در نتیجه از تصرف در وجوهات صرف نظر کرده، بازگشتم.
رؤیای آن شخص بیانگر این حقیقت است که ابلیس از گمراه ساختن هیچ شخصی - در هر رتبه و مقامی که باشد- ناامید نیست و برای همگان نقشه دارد. اما در آیه مورد بحث، خداوند سلطه شیطان را از بندگان خود به کلی نفی میکند. اضافه «عباد» به خداوند در آیه به صورت حمل شایع صناعی است؛ یعنی شیطان بر کسانی که به حقیقت بنده خدا هستند هرگز تسلط ندارد و هیچ اثری در آنها نخواهد داشت؛ نه اثری که موجب ارتکاب معصیت شود و نه اثری که باعث سهو و نسیان و خطا گردد. ﴿لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ﴾[۴۱] نکره در سیاق نفی و مفید عموم است؛ در نتیجه هر گونه سیطره و تصرف شیطان به هر نحوی از انحاء از بندگان حقیقی خداوند منتفی است. خدای تعالی در آیهای دیگر میفرماید: ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ﴾[۴۲]. در این آیه نیز تسلط شیطان بر بندگان واقعی خداوند نفی شده است، در نتیجه این دو آیه بر حقیقت عصمت دلالت دارند.[۴۳].
آیاتی که بر اصطفای انبیاء دلالت میکنند
بر اساس برخی آیات، خداوند متعال تعدادی از بندگان را از میان خلق گزینش میکند و آنها را برای خود خالص میگرداند. گزینش و خالص گردانیدن خداوند به روشنی بر عصمت و پاکی این بندگان دلالت دارد. خدای تعالی در سوره انعام، از فضل و برتری پیامبران سخن گفته و در مورد ایشان میفرماید: ﴿وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[۴۴].
و در آیهای دیگر میفرماید: ﴿فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا﴾[۴۵] ﴿وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا﴾[۴۶].
در آیهای دیگر گزینش این دسته از بندگان را مستند به علم الهی دانسته، میفرماید: ﴿وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ﴾[۴۷]. خداوند در سوره «ص»، انبیاء را تنها بنده خود معرفی میکند و آنان را به خویش نسبت میدهد و میفرماید: ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ... وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ... إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ... وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ﴾[۴۸]. و درباره حضرت موسی(ع) میفرماید: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا﴾[۴۹]. آنگاه از زبان شیطان در مورد این بندگان برگزیده و خالص شده میفرماید: ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[۵۰]
و در مورد حضرت یوسف نیز میفرماید: ﴿كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾[۵۱]. حاصل آنکه بر اساس این گروه از آیات پیامبران را خدا گزینش میکند و آنها را به خود نسبت داده و تنها بنده خویش میداند. این بندگان را خالص میگرداند و آنان را از بدی و فحشا و اغوای شیطان محافظت میکند و این همان معنای عصمت است، یعنی خداوند هر گونه سهو و نسیان، خطا و معصیت را از بندگان برگزیده و خالص شده خود نفی میکند[۵۲].[۵۳].
آیهای که بر وجوب اطاعت از رسولان دلالت میکند
خدای تعالی میفرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[۵۴]. «ما» ی نفی به همراه «الّا» ی استثناء بر حصر دلالت دارد. علاوه بر آن اطاعت از رسولان در این آیه به صورت مطلق بیان شده است. پس بندگان خدا باید در همه حال از اوامر و نواهی و بلکه از سکوت و فعل رسولان تبعیت کنند. افراد دیگری هم به اذن و دستور خداوند مطاع هستند؛ اما دایره اطاعت از ایشان محدود است نه مطلق. به عنوان مثال خداوند بندگان را به نیکی به پدر و مادر فرمان میدهد[۵۵]. اما در آیهای دیگر میفرماید: ﴿وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلَى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا﴾[۵۶].
به همین ترتیب، اطاعت از دیگران مقید است، اما اطاعت از انبیاء «مطلق» است و «عصمت» نیز لازمه اطاعت مطلق است. این موضوع را تمامی عقلاء پذیرفتهاند. فخر رازی در این باره مینویسد: الآية دالة على أن الأنبياء(ع) معصومون عن المعاصي والذنوب لأنها دلت على وجوب طاعتهم مطلقاً، فلو أتوا بمعصية لوجب علينا الإقتداء بهم في تلك المعصية فتصير تلك المعصية واجبة علينا، و كونها معصية يوجب كونها محرمة علينا، فيلزم توارد الإيجاب والتحريم على الشيء الواحد و إنه محال[۵۷]؛ آیه دلالت دارد که انبیاء(ع) از معصیتها و گناهان معصوم هستند؛ زیرا که بر وجوب طاعت ایشان به طور مطلق دلالت دارد. پس چنان چه پیامبران معصیتی بیاورند، بر ما واجب است که در آن معصیت به آنان اقتدا کنیم و انجام آن معصیت بر ما نیز واجب میشود. از سوی دیگر معصیت بودن آن موجب حرام بودن آن است، در نتیجه لازم میآید وجوب و حرمت بر یک امر بار شود، در صورتی که اجتماع امر و نهی در یک شیء واحد محال است. البته فخر رازی تنها عصمت از معصیت را مطرح میکند اما برای وجوب اطاعت مطلق، عصمت از سهو و نسیان و خطا نیز لازم است؛ زیرا فرقی نمیکند که معصیت شخص واجب الاطاعه ما را از مسیر منحرف سازد یا سهو و نسیان و خطای وی؛ در هر صورت نتیجه واحد است، پس لازم است که شخص واجب الاطاعه علاوه بر معصیت از خطا و سهو و نسیان نیز معصوم باشد.[۵۸].
آیات تأسّی به انبیاء
خدای تعالی میفرماید: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾[۵۹]. و در آیهای دیگر میفرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[۶۰]. در این دو آیه، اسوه بودن حضرت ابراهیم(ع) و پیامبر گرامی اسلام(ص) به صورت مطلق بیان شده است. اسوه بودن به نحو اطلاق همانند وجوب اطاعتِ مطلق نیاز به عصمت دارد.[۶۱].
آیاتی که بر حجیت پیامبران دلالت میکنند
خداوند سبحان در سوره نساء از پیامبران خود یاد میکند و خطاب به رسول خدا(ص) میفرماید: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا﴾[۶۲]. روشن است که اگر بشارت دهنده و ترساننده در اموری که باید بشارت دهد و یا لازم است که مردم را از آن برحذر داشته و بترساند، دچار سهو، خطا و نسیان شود و یا به دروغ و از سر معصیت بندگان را به اشتباه اندازد، در این صورت خداوند هرگز نمیتواند از بندگان در آن امور بازخواست کند؛ زیرا در صورت مؤاخذه بندگان، آنان در مقابل خداوند حجت دارند و میتوانند در مورد عمل ناشایست خود به خطا، سهو، نسیان و یا معصیت فرستاده او احتجاج و استناد کنند.
بنابراین کسی که از سوی خداوند وظیفه دارد به نیکوکاران بشارت دهد و بدکاران را بترساند، باید در معرفی نیک و بد دچار سهو، خطا و نسیان نشود و یا از معصیت بندگان را به نافرمانی خداوند نخواند، در غیر این صورت وی هرگز صلاحیت حجت بودن، بشارت دادن و ترسانیدن را نخواهد داشت. همانطور که اگر یک مرجع دینی در پاسخ به سؤالات و ابتلائات مردم همواره دچار اشتباه و خطا گردد، صلاحیت تصدی آن منصب را ندارد. و یا چنان چه یک معلم در محدوده کار تربیتی و تعلیمی خویش از سر سهو، خطا، نسیان و یا معصیت باعث افت تحصیلی شاگرد خود گردد، صلاحیت آموزش و تعلیم را ندارد. همینطور است اگر فرستاده خداوند سبحان دچار سهو، خطا و نسیان شود، صلاحیت مقام نبوت و رسالت را نخواهد داشت؛ زیرا نبی یا رسول وظیفه دارد با معرفی کارهای نیک و بد و بشارت به نیکوکاران و ترسانیدن بدکاران، حجت را بر آنان تمام کند؛ زیرا که خدای تعالی میفرماید: ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[۶۳]. و اگر چنین نبود، خداوند هرگز نمیتوانست بدکاران را عذاب کند؛ چراکه عذاب بدون اتمام حجت مصداق عقاب بلابیان و به حکم عقل قبیح است، و خداوند هرگز مرتکب قبیح نمیشود. و به عبارتی دیگر عذاب خداوند پس از اتمام حجت است. خدای تعالی در این باره میفرماید: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا﴾[۶۴].
همچنین اگر خداوند رسولی بفرستد که به اشتباه و یا از سر نسیان و سهو و معصیت مردم را به گناه فراخواند، هرگز نمیتواند بندگان را به خاطر ارتکاب به آن گناه عذاب کند؛ زیرا سهو، نسیان، خطا و یا معصیت فرستاده او مانع از بیان معصیت بودن و عقاب داشتن عمل شده است و چنان چه بنده به واسطه ارتکاب آن عمل عذاب شود، عقاب بلابیان خواهد بود.[۶۵].
آیاتی که بر هدایت، تعلیم و تزکیه انبیاء دلالت میکنند
بر اساس این گروه از آیات، پیامبران و فرستادگان الهی تربیت شدگان پروردگارند و از سوی او هدایت یافته و تحت تعلیم قرار گرفتهاند؛ چراکه پیامبران تربیت و تزکیه و هدایت جامعه را بر عهده دارند، از این رو لازم است خود ایشان در بالاترین درجه هدایت و تعلیم و تزکیه باشند. خدای تعالی میفرماید: ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[۶۶]. روشن است که تنها کسانی در بالاترین درجه هدایت، تعلیم و تزکیه قرار دارند که تحت تعلیم و تربیت خداوند قرار گرفته و از سوی او هدایت یافته باشند. به همین جهت خداوند درباره پیامبران خود میفرماید: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ﴾[۶۷].
و پس از ذکر نامهای برخی از پیامبران و رسولانش میفرماید: ﴿وَكُلًّا فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ * وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[۶۸]. بنابراین، پیامبران تربیت شدگان و هدایت یافتگان پروردگارند. پیامبر اکرم(ص) نیز میفرماید: «أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي»[۶۹]؛ پروردگارم مرا تربیت کرد، و خوب تربیت کرده. پیامبران بهترین مربیاند، از این رو ایشان جهت تعلیم و تزکیه بندگان خدا برگزیده شدهاند و این منّتی است بر مؤمنان از سوی خداوند که میفرماید: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾[۷۰].
بسیار روشن است که تربیت شده خداوند که تربیت و هدایت بندگان خدا را بر عهده دارد، از هر گونه معصیت، سهو، نسیان و خطا باید به دور باشد تا بتواند وظیفه تربیتی و هدایتی خود را به خوبی به انجام رساند. اما کسی که از روی سهو، نسیان، خطا و یا از سر معصیت پروردگار دچار رذائل اخلاقی گردد، هرگز شأنیت تربیت و هدایت دیگران را ندارد؛ زیرا معاشرت با یک شخص در آداب و رفتار انسانها تأثیر دارد و اگر آن شخص در جایگاه تعلیم و تربیت قرار گیرد، اثرگذاریش بیشتر خواهد شد. در نتیجه اگر پیامبر حتی در امور عرفی معصوم نباشد، نمیتوان او را معلم و مربی الهی نامید. پس اگر بر فرض محال از آیات قرآن عصمت سایر انبیاء به اثبات نرسید، با توجه به این که دلیلهای قطعی از عقل و نقل بر عصمت ایشان داریم، قهراً آنچه با این معنا به ظاهر منافات داشت را باید به گونهای رفع تنافی کنیم و اگر نتوانستیم، سکوت میکنیم که این همان مقتضای قاعده است.[۷۱].
شبهه دوم: سهو پیامبر
در روایات شیعه و اهل سنت[۷۲] وارد شده است که پیامبر اکرم(ص) در نمازشان مرتکب سهو شده و پس از نماز، شخصی از صحابه به نام ذو الشمالین یا ذوالیدین به ایشان تذکر داده است. این روایت به روایت ذوالیدین یا ذو الشمالین معروف شده و در مسند احمد و صحیح بخاری از ابو هریره آمده است[۷۳]. در کتابهای شیعه نیز روایتی به سند صحیح وجود دارد که بر اساس آن پیامبر اکرم(ص) برای نماز صبح بیدار نشدند و نمازشان قضا شد. این روایت هر چند سندش صحیح باشد، باید آن را تأویل کنیم، و اگر قابل تأویل نیست باید آن را طرح و لااقل درباره آن سکوت کنیم؛ زیرا -چنان که گذشت - این قبیل روایات با ادله محکمی که به روشنی عصمت پیامبر اکرم(ص) را اثبات میکنند در تعارض است و در مقام تعارض ظاهری میان دو دسته روایات، باید میان آنها را جمع نمود و یا ظهور روایت معارض را با نص روایات محکم تأویل کرد و اگر هیچیک از این دو امر ممکن نبود، باید درباره روایت به ظاهر معارض سکوت کرد. این قاعدهای است که در طول تاریخ علما شیعه به آن عمل کردهاند. البته باید بدانیم که حتی اگر فقهاء تصریحاتی بر ردّ و انکار چنین احادیثی نداشتند و یا ما از کلمات ایشان اطلاعی نداشتیم، باید بر اساس این قاعده عمل کنیم.[۷۴].
نظر برخی از عالمان درباره «روایت ذو الشمالین»
شیخ طوسی در تهذیب میگوید: مع أن في الحديثين الأولين ما يمنع من التعلق بهما وهو حديث ذي الشمالين و سهو النبي(ص) و هذا مما تمنع العقول منه[۷۵]؛ در دو حدیث نخست مطلبی است که التزام به آن ممنوع است و آن دو حدیث ذوالشمالین و سهو پیامبر(ص) است که عقول از پذیرش آن دو سر باز میزند. وی در کتاب استبصار نیز مینویسد: ذلك مما تمنع منه الأدلة القاطعة في أنه لا يجوز عليه السهو و الغلط[۷۶]؛ این حدیث از مواردی است که ادله قطعیای که ارتکاب سهو و غلط را جایز نمیداند، آن را رد میکند. علامه حلی در تذکره مینویسد: خبر ذي اليدين عندنا باطل، لأن النبي(ص) لا يجوز عليه السهو[۷۷]؛ خبر ذوالیدین نزد شیعیان باطل است؛ چراکه پیامبر ممکن نیست مرتکب سهو شود.
شهید اول نیز در ذکری میگوید: وهو متروك بين الإمامية، لقيام الدليل العقلي على عصمة النبي(ص) عن السهو[۷۸]؛ این روایت بین شیعیان متروک است؛ چراکه شیعیان دلیل عقلی بر عصمتِ پیامبر از سهو اقامه کردهاند. صاحب جواهر به صورت مفصل و استدلالی به حدیث ذو الشمالین میپردازد و مینویسد: فالإنصاف أنه لا يجترئ على نسبته إليهم(ع) لما دل من الآيات و الأخبار. و أنهم تنام أعينهم ولا تنام قلوبهم، وأن حالهم في المنام كحالهم في اليقظة.... و أنهم علموا ما كان وما يكون من أول الدهر إلى انقراضه، و أنهم جعلوا شهداء على الناس في أعمالهم، و أن ملائكة الليل والنهار كانوا يشهدون مع النبي(ص) صلاة الفجر. و أن الملائكة كانوا يأتون الأئمة(ع) عند وقت كل صلاة وأنهم ما من يوم ولا ساعة ولا وقت صلاة إلا وهم ينبهونهم لها ليصلوا معهم، وأنهم كانوا مؤيدين بروح القدس يخبرهم و يسددهم[۷۹]؛ انصاف این است که جرأتی بر نسبت دادن سهو به آنها رسول خدا و ائمه(ع) وجود ندارد؛ چراکه آیات قرآن و روایات این اجازه را به ما نمیدهد.
همانا ایشان چشمانشان میخوابد در حالی که قلبهایشان نمیخوابد. همانا حال ایشان در خواب مانند حال بیداریشان میماند.... و به درستی که ایشان کسانی هستند که به آن چه بوده و خواهد آمد از ابتدای عالم تا انقراض آن علم دارند و اینان شاهدان بر اعمال مردم هستند. و به حقیقت ملائکه شب و روز همیشه با پیامبر(ص) در نماز صبح حاضر میشوند. و همانا ملائکه همیشه در هنگام هر نمازی به نزد ائمه(ع) آیند و به درستی که آنها هیچ روز، ساعت و وقت نمازی نیست مگر این که ملائکه ائمه را یادآور شوند تا این که با ایشان نماز بخوانند. ائمه(ع) به وسیله روح القدس کمک میشوند و وی ایشان را با خبر میسازد و تحکیم مینماید. بر اساس روایات صحیح، به هنگام خواب چشم پیامبر اکرم(ص) به خواب میرود، اما دل ایشان بیدار است.
چگونه میشود حال معصومان در خواب بهسان بیداری ایشان باشد؟ چطور میشود کسی خواب باشد و در عین حال بیدار باشد؟ عقل به جهت محدودیتش از درک بسیاری از حقایقی که در اطراف ما اتفاق میافتد و با اتفاقاتی که إخبار میشود عاجز است. این که چگونه آتش به یک باره برای حضرت ابراهیم گلستان میشود؛ دریا برای قوم بنو اسرائیل شکافته شود؛ عصایی چوبین و جماد ناگهان اژدهایی زنده میگردد؛ مردهای زنده شود و مواردی از این قبیل از حیطه عقل ما و درک عقلانی انسانها خارج است. از این رو کوتهفکری است که بگوییم چون نمیفهمیم پس چنین چیزی نیست! به عبارت دیگر عقل و سطح فهم ما از درک چنین حقایقی پایینتر است و اگر سطح فکرمان بالا رود، خواهیم فهمید که نیازی به پایین آوردن سطح آن مطالب فوقالعاده نخواهد بود. و به قول آن استاد که شاگردان تقاضای پایین آوردن سطح درس را از وی کرده بودند، گفت باید شاگردان سطح فهم و درک خود را بالا میبرند نه استاد سطح علم را پایین بیاورد.
این روایت علاوه بر مصادر شیعی[۸۰]، در مصادر سنی نیز مشاهده میشود[۸۱]. همچنین بر اساس تعالیم وحیانی، ملائکه برای اقامه نماز و اقتدا به پیامبر صبحگاهان نزد او میآیند. با این حال چطور ممکن است ملائکه برای اقتدا به وی خدمت پیامبر آمده و ایشان را خواب ببینند و نماز آن حضرت قضا شود؟! بنابراین هر چند سند اینگونه احادیث صحیح هم باشد، ولی ظاهر آن مورد قبول نیست و ما به صحت هیچ کتابی از ابتدا تا آخر آن معتقد نیستیم؛ مگر قرآن مجید که از ابتداء تا انتهای آن وحی مُنزَل است.
این کلمات صاحب جواهر برداشتی از آیات و روایات قطعی است. همین باعث شد تا ایشان در ابتداء کلام بگوید کسی نمیتواند به خود جرأت دهد به معصومین نسبت سهو دهد. اما درباره روایات عامّه باید دانست، دروغ در کتابهای آنان حتی در صحاح ستّه فراوان است و ما پیشتر این موضوع را ثابت کردهایم. اما در مقابل، به سبب زحماتی که دانشمندان شیعه در طول تاریخ کشیدهاند این قبیل روایات در مجامع حدیثی شیعه بسیار کم است. اهل سنت از ابوهریره روایت میکنند که میگفت: به نزد پیامبر رفتم و عرض کردم ای رسول خدا، احادیث شما بسیار است و من به خاطر فراوانی آنها بعضی را فراموش میکنم. رسول خدا به او توجهی و عنایتی کردند و او پس از آن هرگز دچار فراموشی نشد و تمام آنچه را که از پیامبر میشنید حفظ میکرد[۸۲]. - البته این هم دروغ است- عجیب این است که آنان از همین شخص احادیثی را نقل میکنند که بیانگر سهو النبی است. حال جای این سؤال هست که چگونه ممکن است کسی بر اثر توجه پیامبر دچار سهو و نسیان نشود، اما خود پیامبر از سهو و فراموشی در امان نباشد؟! حاصل آنکه بر اساس قاعده عمومی مذکور میتوانیم تمام آنچه را که به حسب ظاهر با قرآن و روایات منافات دارد، حل کنیم و اگر نتوانستیم سکوت میکنیم و یا میگوییم باطل است.[۸۳].
مسأله سهو و غلو از دیدگاه شیخ صدوق
مرحوم شیخ صدوق که مقام علمی بسیار والایی دارد و جایگاه ایشان بالاتر از این است که بخواهیم درباره شخصیت ایشان سخنی بگوییم، از استاد خود محمد بن حسن بن ولید اینگونه نقل میکند: أول درجة في الغلو نفي السهو عن النبي(ص)[۸۴]؛ نخستین مرتبه غلو، اعتقاد به نبود سهو از پیامبر است. شیخ صدوق برای جواز سهو النبی دو وجه ذکر کرده است:
- روایاتی همچون روایت ذوالیدین که شیخ صدوق بنابر مبنای خود در احادیث آن روایت را قبول فرموده؛
- نفی سهو از نبی غلو است، و غلو نیز بالاجماع حرام و باطل است.
پاسخ: این مطلب در منظر و دیدگاه علمی بزرگانی همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی و فقهاء دیگر بوده است و ما نظر ایشان را پیرامون روایاتی که شیخ صدوق بر اساس آن این رأی را قبول کرده است خواندیم و همه آن بزرگان، وقوع سهو را از پیامبر غیر ممکن دانسته و به بطلان این روایت نظر دادهاند. شیخ بهایی در این باره میفرماید: نسبة السهو إلى الصدوق أولى من نسبته إلى النبي[۸۵]. اما اگر مقصود شیخ صدوق – چنانکه برخی- به این مطلب اشاره کردهاند این باشد که خداوند متعال میتواند پیامبر اکرم را إسهاء کند، یعنی اگر مؤمنین برای نماز بیدار نشدند و یا در نماز سهوی برایشان پیشآمد کرد همدیگر را سرزنش نکنند، خداوند پیامبر را به سهو بیندازد و آنگاه که برای پیامبر اکرم(ص) چنین اتفاقی بیفتد، دیگر این حالت برای دیگران عیب و عار نخواهد بود.
این نظریه هر چند هرگز تحقق پیدا نکرده، اما از جهتی قابل قبول است؛ زیرا «سهو» غیر از «اسهاء» است. «سهو» از «شیطان» است و او بر پیامبر تسلط ندارد، همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ﴾[۸۶]. بنابراین، اگر از بزرگانی همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلی، علامه حلی، شهید ثانی و صاحب جواهر که بزرگان فقه، اصول و کلامند بپرسیم که آیا در مقام ثبوت اسهاء نبی از جانب خداوند متعال جایز است یا نه؟ پاسخ ایشان مثبت خواهد بود مشروط بر این که با مبانی عقلانی عصمت منافاتی نداشته باشد. درباره غلو نیز باید گفت: همه علماء آن را حرام میدانند و هیچ اختلافی وجود ندارد. شیخ صدوق[۸۷]، شیخ طوسی و دیگر عالمان شیعی معتقدند که بالا بردن پیامبر به بیش از آن چه است حرام و کفر است. مثلاً قائل به ربوبیت و یا ازلی بودن پیامبر شوند. پس در کبرای قضیه که غلو کفر است اختلافی نیست و اختلاف و محل بحث در صغرای قضیه است. از طرفی شیخ صدوق نفی سهو را غلو میداند و از طرف دیگر دیگران غلو نمیدانند. این همان بحث صغروی است که چنین بحثی در موضوعات فراوان است. قول تحقیقی و صحیح آن است که نفی سهو از پیامبر غلو نمیباشد، بلکه دلیلهای قطعی بر عدم سهو نبی دلالت دارد. اکنون توجه به چند نکته ضروری است:
منابع
پانویس
- ↑ ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
- ↑ «بنابراین شکیب کن که وعده خداوند راستین است و از گناه خویش آمرزش بخواه و در پایان روز و پگاهان با سپاس پروردگارت را به پاکی بستای!» سوره غافر، آیه ۵۵.
- ↑ «و با آنها در کار، رایزنی کن» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (نیز) از تو و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم و از آنها پیمانی استوار گرفتیم * تا (به فرجام، خداوند) از راستی راستگویان بپرسد» سوره احزاب، آیه ۷-۸.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۱۶۶ و ۱۶۷.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ «بیگمان خداوند به کار زشت فرمان نمیدهد» سوره اعراف، آیه ۲۸.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۱۳.
- ↑ صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۳: «و أنا تارك فيكم ثقلين أولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به فحث على كتاب الله و رغب فيه، ثم قال: و أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي»؛ الصواعق المحرقه، ص۲۲۸.
- ↑ ر.ک: شرح احقاق الحق، ج۴ - ۷.
- ↑ مرقاة المفاتیح، ج۹، ص۳۹۷۵.
- ↑ کنز العمال، ج۵، ص۲۹۰.
- ↑ شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص٣٠٣.
- ↑ فیض القدیر، ج۳، ص۲۰.
- ↑ «چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد * و مردم را ببینی که دسته دسته به دین خداوند درمیآیند * آنگاه، با سپاس، پروردگارت را به پاکی بستای و از وی آمرزش خواه که او بیگمان بسیار توبهپذیر است» سوره نصر، آیه ۱-۳.
- ↑ بحار الانوار، ج۹۹، ص۵۶؛ مفاتیح الجنان، زیارتنامه امام رضا(ع).
- ↑ «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بیگمان کردارت از میان خواهد رفت و بیشک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
- ↑ «و هنگامی که نشانهای (از سوی خداوند) نزدشان آید میگویند ما هرگز ایمان نمیآوریم تا به ما نیز همانند آنچه به پیامبران خداوند داده شده است داده شود» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
- ↑ «خداوند، آدم، نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد * در حالی که برخی از فرزندزادگان برخی دیگرند و خداوند شنوایی داناست» سوره آل عمران، آیه ۳۳-۳۴.
- ↑ «و چون به برنایی خویش رسید بدو (نیروی) داوری و دانش بخشیدیم و بدین گونه به نیکوکاران پاداش میدهیم» سوره یوسف، آیه ۲۲.
- ↑ «و ما به او اسحاق و (نوهاش) یعقوب را بخشیدیم و در فرزندان او پیامبری و کتاب (آسمانی) را نهادیم و پاداش وی را در این جهان دادیم و او در جهان واپسین از شایستگان است» سوره عنکبوت، آیه ۲۷.
- ↑ «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیشتر راهنمایی کرده بودیم- و داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم * و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۴-۸۵.
- ↑ الکافی، ج۸، ص۳۵۶؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
- ↑ «و من نفس خویش را تبرئه نمیکنم که نفس به بدی بسیار فرمان میدهد مگر پروردگارم بخشایش آورد؛ به راستی پروردگارم آمرزندهای بخشاینده است» سوره یوسف، آیه ۵۳.
- ↑ شایان ذکر است که این تفسیر بنابر قول کسانی است که این عبارت را از یوسف میدانند.
- ↑ «و اگر ما تو را پابرجا نمیداشتیم نزدیک بود اندکی به آنان گرایش یابی» سوره اسراء، آیه ۷۴.
- ↑ «و بیگمان آن زن آهنگ وی کرد و وی نیز اگر برهان پروردگار خویش را نمیدید آهنگ او میکرد بدین گونه (بر آن بودیم) تا از او زشتی و پلیدکاری را بگردانیم که او از بندگان ناب ما بود» سوره یوسف، آیه ۲۴.
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۲۹۹-۳۱۴.
- ↑ «دست خداوند بالای دستهای آنان است» سوره فتح، آیه ۱۰.
- ↑ «و (امر) پروردگارت برسد» سوره فجر، آیه ۲۲.
- ↑ «(خداوند) بخشنده بر اورنگ (فرمانفرمایی جهان) استیلا دارد» سوره طه، آیه ۵.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۶۹، ح۱؛ وسائل الشیعة، ج٢٧، ص۱۱۰؛ المصنف (صنعانی)، ج۶، ص۱۱۲، ش۱۰۱۶۲ و ص۳۱۳، ش۱۹۲۱۲؛ تفسیر الطبری، ج۲، ص۴۲؛ الدر المنثور، ج۵، ص۱۴۷؛ فتح القدیر، ج۴، ص۲۰۶.
- ↑ سوره کهف، آیه ۷۰-۸۰.
- ↑ ر.ک: الإحتجاج، ج۲، ص۸ - ۱۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۹، ح۳.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۱۸۵.
- ↑ «اوست که این کتاب را بر تو فرو فرستاد؛ برخی از آن، آیات «محکم» (/ استوار/ یک رویه)اند، که بنیاد این کتاباند و برخی دیگر (آیات) «متشابه» (/ چند رویه) اند» سوره آل عمران، آیه ۷.
- ↑ «و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز است» سوره نحل، آیه ۸۹.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۱۸۸.
- ↑ «بیگمان تو بر بندگان من چیرگی نداری مگر آن گمراهان که از تو پیروی کنند» سوره حجر، آیه ۴۲.
- ↑ «بیگمان تو بر بندگان من چیرگی نداری» سوره حجر، آیه ۴۲.
- ↑ «که او را بر آنان که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل میکنند چیرگی نیست * چیرگی او تنها بر کسانی است که دوستش میدارند و بر کسانی که به او شرک میورزند» سوره نحل، آیه ۹۹-۱۰۰.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۱۸۹.
- ↑ «و (نیز) برخی از پدران و فرزندزادگان و برادران ایشان را؛ و آنان را برگزیدیم و به راهی راست رهنمون شدیم» سوره انعام، آیه ۸۷.
- ↑ «و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند» سوره نساء، آیه ۶۹.
- ↑ «و از (فرزندان) آن کسانند که با نوح (در کشتی) برداشتیم و از فرزندان ابراهیم و اسرائیلاند و از آنانند که رهیاب کردیم و برگزیدیم» سوره مریم، آیه ۵۸.
- ↑ «و به یقین آنان را با دانایی بر جهانیان برگزیدیم» سوره دخان، آیه ۳۲.
- ↑ «و از بنده ما ایّوب یاد کن آنگاه که پروردگارش را ندا کرد که شیطان به من رنج و عذاب رسانده است... و از بندگان توانمند و روشنبین ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب، یاد کن... و ما آنان را به ویژگییی که یادکرد رستخیز است، ویژه ساختیم... و آنان نزد ما از گزیدگان نیکان بودند» سوره ص، آیه ۴۱.
- ↑ «و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستادهای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
- ↑ «گفت: پروردگارا! برای آنکه مرا بیراه نهادی، در زمین (بدیها را) در دید آنها خواهم آراست و همگان را از راه به در خواهم برد * بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره حجر، آیه ۳۹-۴۰.
- ↑ «بدین گونه (بر آن بودیم) تا از او زشتی و پلیدکاری را بگردانیم که او از بندگان ناب ما بود» سوره یوسف، آیه ۲۴.
- ↑ نکته دیگری که از این آیه به دست میآید، برگردانیدن و انصراف سوء از پیامبران است که خود نیز قرینهای بر تأیید نظریه ما در معنای «عصمت» است. همانطور که در بحث معنای «عصمت» گذشت، از نظر ما معنای «مسک» برای واژه «عصم» مناسبتر از «منع» است و مؤید این سخن همین آیات است.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۱۹۱.
- ↑ «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند» سوره نساء، آیه ۶۴.
- ↑ ﴿وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا﴾ «و پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نکویی کنید؛ اگر هر یک از آن دو یا هر دو، نزد تو به پیری رسند به آنان اف مگو و بر آنها بانگ مزن و با ایشان سخن به نکویی بگوی!» سوره اسراء، آیه ۲۳.
- ↑ «و اگر تو را وا دارند تا آنچه را که نمیدانی برای من شریک آوری، از آنان فرمان نبر» سوره لقمان، آیه ۱۵.
- ↑ تفسیر الرازی، ج۱۰، ص۱۶۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۱۹۳.
- ↑ «بیگمان برای شما ابراهیم و همراهان وی نمونهای نیکویند» سوره ممتحنه، آیه ۴.
- ↑ «بیگمان فرستاده خداوند برای شما نمونهای نیکوست» سوره احزاب، آیه ۲۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۱۹۵.
- ↑ «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
- ↑ «بگو: برهان رسا از آن خداوند است» سوره انعام، آیه ۱۴۹.
- ↑ «و ما تا پیامبری برنینگیزیم (کسی را) عذاب نمیکنیم» سوره اسراء، آیه ۱۵.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۱۹۵.
- ↑ «آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری میکنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵.
- ↑ «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیشتر راهنمایی کرده بودیم-.».. سوره انعام، آیه ۸۴.
- ↑ «و همه را بر جهانیان برتری دادیم * و (نیز) برخی از پدران و فرزندزادگان و برادران ایشان را؛ و آنان را برگزیدیم و به راهی راست رهنمون شدیم» سوره انعام، آیه ۸۶-۸۷.
- ↑ بحار الأنوار، ج۱۶، ص۲۱۰؛ ج۶۸، ص۳۸۲، ذیل حدیث ۱۷؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۱۱، ص۲۳۳؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۵۱، ش۳۱۰؛ کنز العمال، ج۷، ص۲۱۴، ش۱۸۶۷۳ و ص۴۰۶، ش۳۱۸۹۵؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۱، ص۲۹۱؛ کشف الخفاء، ج۱، ص۷۰، ش۱۶۴؛ تفسیر الثعلبی، ج۱٠، ص۱۰؛ تفسیر الرازی، ج۶، ص۲۱۴؛ تفسیر ابن عربی، ج۲، ص۷۹.
- ↑ «بیگمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستادهای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنها کتاب و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۱۹۷.
- ↑ الکافی، ج۳، ص۳۵۵-۳۵۶، ح۱؛ من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۵۹، ح۱۰۳۱؛ بحار الأنوار، ج۱۷، ص۱۰۴، ح۱۱.
- ↑ مسند أحمد، ج۲، ص۲۷۱ و ۲۸۴؛ صحیح البخاری، ج۲، ص۶۶ و ج۸، ص۱۳۲.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۰۰.
- ↑ تهذیب الأحکام، ج۲، ص۱۸۱، ذیل حدیث ۲۷.
- ↑ الاستبصار، ج۱، ص۳۷۱، ذیل حدیث ۱۴۱۱.
- ↑ تذکرة الفقهاء، ج۳، ص۲۷۴ – ۲۷۵.
- ↑ ذکری الشیعة فی أحکام الشریعه، ج۴، ص۱۰.
- ↑ جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج۱۳، ص۷۲ - ۷۶.
- ↑ الکافی، ج۳، ص۱۵۵، ح۱؛ الاستبصار، ج۱، ص۳۷۰، ح۴.
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۴۴ و ۳۰۸ و ج۴، ص۱۶۸؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۱۸۱؛ المستدرک، ج۲، ص۴۳۱؛ المصنف (صنعانی)، ج۲، ص۴۰۵، ح۳۸۶۴ و منابع دیگر.
- ↑ ر.ک: صحیح البخاری، ج۴، ص۱۸۸؛ الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۷۱؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۶۲ و ج۴، ص۳۲۹؛ سیرأعلام النبلاء، ج۲، ص۵۹۵.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۰۱.
- ↑ من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۶۰.
- ↑ ر.ک: التنبیه بالمعلوم من البرهان علی تنزیه المعصوم عن السهو والنسیان، ص١٣.
- ↑ «چیرگی او تنها بر کسانی است که دوستش میدارند» سوره نحل، آیه ۱۰۰.
- ↑ من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۵۹-۳۶۰.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۲۰۵.