حجت الهی در کلام اسلامی

حجّت به‌معنای برهان و دلیل در اصطلاح قرآنی چیزی است که از سوی خداوند، معیار و میزان درستی حرف‌ها و عمل‌ها قرار داده شده تا مردم به آن رجوع کنند و از آن تبعیت نمایند. در مباحث دینی به پیامبران و امامان (ع) مانند امام زمان (ع) اطلاق حجت شده است، به دلیل آنکه وسیلۀ اتمام حجت از طرف خداوند هستند.

معناشناسی

حجّت در لغت به‌معنای دلیل و برهان و دلیلی است که با آن مدّعا اثبات شده و حریف را قانع یا دفع می‌کنند[۱] و در اصطلاح اصول فقه، دلیلی است که واسطه اثبات احکام شرعی باشد[۲] و در اصطلاح قرآنی هر آن چیزی است که از سوی خداوند، معیار و میزان درستی حرف‌ها و عمل‌ها قرار داده شده تا مردم به آن رجوع کنند و از آن تبعیت نمایند[۳]. هنگامی که عرب احْتَجَّ بالشي‏ءِ می‌گوید، مقصود این است که آن شی‌ء را حجت و دلیل خود قرار داده است[۴].[۵].

حجت الله بودن معصومین (ع)

در ادبیات گفتاری و نوشتاری شیعه، حجت دو مفهوم وصفی‏ هم‏سنگ دارد:

  1. مفهومی وصفی عام که درباره هر دلیل و برهان الهی چون پیامبران و امامان (ع) یا عقل به کار برده می‌‏شود و این دلیل همواره در زمین بر انسان آشکار است؛ ازاین ‏رو در روایت امام کاظم (ع) آمده است که فرمود: خداوند سبحانه و تعالی را بر مردم دو حجّت است: یکی ظاهر که آن عبارت است از پیامبران و رهبران دینی و دیگری باطن که آن عقول مردم است[۶]. پیامبران و اوصیای آنان (ع) به این دلیل حجّت نامیده شده‌‏اند که خداوند سبحانه و تعالی به وجود ایشان، بر بندگان خود احتجاج کند. آنان همچنین دلیل بر وجود خدا هستند و گفتار و کردارشان دلیل بر نیاز مردم به قانون آسمانی است. بر اساس روایات فراوانی، زمین هرگز از حجّت خالی نیست؛ چنان که از امام رضا (ع) پرسیده شد: آیا زمین از حجّت خالی می‌‏ماند؟ حضرت فرمود: "اگر زمین از حجّت خالی باشد، اهلش را فرو می‌‏برد"[۷]. عقیده و عمل کسی نزد پروردگار قبول می‌شود که دارای حجت باشد و معتقدات و اعمالش متّکی به حجت شرعی و الهی باشد. ازاین‌رو شناخت حجّت‌های الهی برای مشروعیّت و حجّت بخشیدن به باورها، رفتارها، مواضع و عملکردها ضروری است.
  2. مفهوم وصفی خاصی که از نگاه شیعه، حضرت مهدی (ع)‏ آخرین حجّت الهی است؛ ازاین ‏رو به حجة بن الحسن العسکری (ع) شهرت دارد[۸]. داود بن قاسم گوید: از امام دهم (ع) شنیدم که فرمود: "جانشین من، پسرم حسن است. شما نسبت به جانشین پس از جانشین من چه حالی خواهید داشت؟ عرض کردم: خداوند سبحانه و تعالی مرا قربانت کند؛ چرا؟ فرمود: برای آن که شخص او را نمی‌‏توانید ببینید و ذکر او به نام مخصوصش روا نیست. عرض کردم: پس چطور او را یاد کنیم؟ فرمود: بگویید حجّت از خاندان محمد (ص)"[۹]. در بیشتر روایات، این لقب به صورت الحجّة من آل محمّد به کار رفته است[۱۰].[۱۱]

توجه به این نکته ضروری است که قلمرو حجت بودن امام تنها به شیعیان یا مسلمانان یا حتی انسان‌ها محدود نمی‌شود، بلکه امام کسی است که بر تمام آفریدگان، اعم از انسان و غیر انسان، حجیت دارد؛ چنان‌که پیامبر خدا (ص)، خود در روایت دیگری با عبارت «حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى بَرِيَّتِهِ»[۱۲]، بر این نکته تأکید کرده‌اند. ایشان در روایت دیگری، زمانی که که در مقام بیان نام امامان پس از خود بوده‌اند، از حضرت مهدی (ع) با عنوان «حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى بَرِيَّتِهِ»، یاد کرده‌اند[۱۳]. گفتنی است امامان پس از ایشان نیز بر این حقیقت تأکید کرده‌اند؛ چنان‌که امام صادق (ع) در روایتی، با همین تعبیر از امامان شیعه یاد کرده‌اند[۱۴]. همچنین امام هادی (ع) به هنگام زیارت قبر پدر بزرگوارشان، امام جواد (ع) فرمودند: "خدایا بر محمد بن علی... حجتت بر هر کسی که بر بالای زمین‌ها و زیر خاک است، درود فرست"[۱۵]. همچنین ایشان در زیارت جامعه کبیره نیز با فراز «حُجَجاً عَلَى بَرِيَّتِهِ»[۱۶]، از چیستی مقام امامت سخن به میان آورده‌اند[۱۷].

انبیا و پیامبران هم به عنوان حجت‌های خدا در زمین معرفی شده‌اند[۱۸]. امام زمان (ع) در توقیعی علما و آگاهان به حوادث سیاسی را حجت خود بر بندگان و خود را حجت خدا بر آنان معرفی کرده است[۱۹].[۲۰]

حجت الله بودن ائمه (ع) در روایات

متون روایی شیعه از این واقعیت حکایت می‌کند که پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع)، همگی از مفهوم حجت الله برای تبیین و توصیف حقیقت مقام امامت استفاده کرده‌اند. روایات موجود در این باره، چنان فراوان است که بی‌گمان متواتر معنوی است و محقق را از بررسی سندی انبوه روایات یاد شده بی‌نیاز می‌سازد. دو نمونه از این روایات عبارت‌اند از:

  1. پیامبر گرامی اسلام (ص) در بیانات خود برای مردم، از امیرالمؤمنین (ع) با عنوان حجت الله یاد کرده‌اند؛ در این باره ابن عباس نقل می‌کند که پیامبر اکرم (ص) به امام علی (ع) فرمودند: "ای علی! تو پس از من، پیشوای مسلمانان و امیر مؤمنان و... و حجت خدا بر تمام مخلوقات هستی"[۲۱].
  2. حضرت رسول (ص) در دیگر بیانات خود، با تأکید بر اینکه ائمه پس از ایشان دوازده نفرند، بر تمام آنها عنوان حجت الله را اطلاق کرده‌اند. ایشان در این باره فرمودند: "امامان پس از من به تعداد نقبای بنی اسرائیل و حواریون عیسی (ع) هستند... آنها حجت‌های خدا در خلق اویند"[۲۲].
  3. پیامبر فرمود: من، علی، فاطمه، حسن، حسین (ع) و نه تن از فرزندان حسین (ع)، حجت‌های خدا بر خلق او هستیم. دشمنان ما، دشمنان خدا و دوستان ما دوستان خدا هستند[۲۳].
  4. جابر بن عبدالله از پیامبر (ص) نقل می‌کند که فرمود: "خداوند علی (ع) و همسرش و فرزندانش را حجت‌های خدا بر خلقش قرار داده است و آنان درهای دانش در امت من می‌باشند. هر کس با راهنمایی آنان حرکت نماید، به سوی راه راست می‌رود”[۲۴]. در این روایت حجت به معنای امام نیست؛ زیرا زهرا (س) هم مورد اشاره قرار گرفته است؛ بنابراین می‌توان آنها را اسوه و نمونه برای دیگران دانست تا انسان‌ها با پیروی از ایشان به راه درست دست یابند.[۲۵]

حجت الله در سخنان اصحاب امامان (ع)

اصحاب ائمه در گفت و گوهای خود از تعبیر حجت الله استفاده می‌کردند، در این باره، زید بن علی بن الحسین می‌گوید: "در هر زمان، مردی از ما اهل بیت وجود دارد که خداوند به وسیله او بر خلق خود احتجاج می‌کند و حجت عصر ما پسر برادرم، جعفر بن محمد است. کسی که از او پیروی کند، گمراه نشده و کسی که با او مخالفت کند، هدایت نخواهد شد"[۲۶]. بر اساس نقلی صحیح، هنگامی که زید بن علی بن الحسین از مؤمن طاق خواست او را در قیامش یاری کند، مؤمن طاق ضمن مخالفت با وی، به او گفت: "اگر برای خدا حجتی روی زمین باشد، پس متخلف از تو نجات یافته و خروج کننده همراه با تو هلاک یافته است و اگر برای خدا حجتی روی زمین نباشد، پس متخلف از تو و خروج کننده همراه با تو، مساوی‌اند"[۲۷].

حمران بن اعین، از یاران امام صادق (ع) هنگامی که برای سخن گفتن در حضور آن حضرت اجازه گرفت، چنین گفت: "شهادت می‌دهم خدایی جز خدای یگانه نیست... و شهادت می‌دهم علی (ع) حجت خدا بر خلق اوست"[۲۸]. در روایتی امام کاظم (ع) به محمد بن ابی نصر فرمودند: "اگر چیزی به تو بگویم، به آن اطمینان پیدا می‌کنی؟ محمد گفت: فدایت گردم، اگر به گفته شما اطمینان پیدا نکنم، پس به گفته چه کسی اطمینان کنم، در حالی که شما حجت خدا بر خلق او هستی"[۲۹].

مأمون عباسی نیز زمانی که خواست معارف دین را از امام رضا (ع) جویا شود، فضل بن سهل را نزد ایشان روانه ساخت. فضل بن سهل پیغام مأمون را چنین ابلاغ کرد: "من دوست دارم حلال و حرام و واجبات و مستحبات را برایم یکجا جمع کنی [و بیان کنی]. همانا تو حجت خدا بر خلق او و معدن علم هستی"«إِنِّي أُحِبُّ أَنْ تَجْمَعَ لِي مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ فَإِنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ»[۳۰]. بر اساس نقلی صحیح، عبد الله بن جعفر حمیری هنگامی که در دوران غیبت صغری به حضور ابو عمرو عثمان بن سعید، نائب اول حضرت مهدی (ع) شرفیاب شد، به وی فرمود: "اعتقاد و دین من این است که زمین، خالی از حجت نخواهد ماند"[۳۱].[۳۲]

ویژگی‌های حجت‌الله

حجت الله دارای ویژگی‌هایی است که برخی از آنها عبارت‌اند از:

وسیله اتمام حجت بندگان

حجت کسی یا چیزی است که به وسیله آن بر دیگری احتجاج می‌شود. بنابراین حجت خدا بر مردم، کسی است که خداوند می‌تواند به وسیله او بر مردم احتجاج کند و در مقابل این حجت، مردم بهانه‌ای برای شانه خالی کردن از وظایف خود نخواهند داشت. شاید بتوان سخن خداوند راجع به پیامبران در قرآن را تأییدی بر این تبیین به شمار آورد: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا[۳۳].

بنابراین وجود حجت همواره بر روی زمین لازم است تا خداوند بتواند بر مردم احتجاج کند. این حقیقت در بیانات ائمه اطهار (ع)، به صراحت و به طور فراوان منعکس شده است؛ چنان‌که امام کاظم (ع) فرمودند: "همانا حجت برای خدا بر مردم اقامه نمی‌شود، مگر به وجود امامی که برای مردم شناخته شود"[۳۴]. امام هادی (ع) نیز در زیارت جامعه کبیره، با عنوان «حُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى»، از جایگاه ائمه اطهار (ع) خبر می‌دهد[۳۵]. به نظر می‌رسد، حجت خدا بودن بر اهل آخرت، به معنای حجت خدا بودن بر مردم در آخرت است که در واقع تعبیری از همان مفهوم قرآنی است که راجع به پیامبران از آن سخن به میان آمد.

امیر المؤمنین (ع) نیز در یکی از دعاهای معروفشان که با مضامین و طرق مختلف نقل شده است، از خدا می‌خواهد زمین را از حجت خود بر مردم خالی نگذارد[۳۶] و امام باقر (ع) خطاب به علی بن اسباط فرمود: "ای علی! خداوند همان‌گونه که به مقام نبوت [بر مردم] احتجاج می‌کند، به مقام امامت نیز احتجاج می‌کند"[۳۷]. همچنین امام صادق (ع) فرمودند: "اگر روی زمین جز دو نفر باقی نماند، یکی از آن دو نفر، امام است"[۳۸]. ایشان در بیانی صریح‌تر می‌فرمایند: "اگر مردم تنها دو نفر باشند، یکی از آن دو امام است و فرمودند: آخرین کسی که از دنیا می‌رود، امام است تا کسی حجتی بر خداوند نداشته باشد تا بگوید که خداوند او را بدون آن‌که حجتی از جانب خود بر او بگمارد، رها کرده است"[۳۹]. امام رضا (ع) نیز فرمودند: "حجت خدا بر مردم استوار (تمام) نمی‌شود، مگر به وسیله امامی که برای مردم شناخته گردد"[۴۰].[۴۱]

عصمت

حجت الله باید معصوم باشد. هم می‌توان با تحلیل عقلی نسبت به مفهوم حجت الله، به چنین نتیجه‌ای دست یافت و هم آنکه در روایات اشاراتی به این حقیقت وجود دارد. در ضمن، عصمت را می‌توان در دو حوزه عصمت از اشتباه و عصمت از گناه بررسی کرد:

  1. عصمت از اشتباه در تبیین دین: بر اساس تحلیل عقلی، می‌توان گفت حجت خدا بر روی زمین، نماینده و جانشین او میان آفریدگانش است. با وجود او حجت بر بندگان تمام می‌شود؛ از این‌رو، سخن او سخن خدا و فرمان‌های او اوامر خداوند است. اگر چنین است، لازم می‌آید سخنان و اوامر او از منبع فیض الهی سرچشمه گرفته باشد تا مشوب به خطا و غبار آلود به گرد اشتباه نگردد؛ زیرا در غیر این صورت، حجت خدا بر بندگان تمام نمی‌شود؛ از این‌رو، عبد الله بن سلیمان عامری در روایتی صحیح[۴۲] از امام صادق (ع) نقل می‌کند: "هیچ زمانی بر زمین نگذشته مگر آنکه برای خداوند حجتی در آن بوده است که حلال و حرام را شناسانده و مردم را به راه خدا دعوت می‌کند"[۴۳]. امام باقر یا امام صادق (ع) نیز در روایت دیگری فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَدَعِ الْأَرْضَ بِغَيْرِ عَالِمٍ، وَ لَوْ لَاذلِكَ لَمْ يُعْرَفِ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ»[۴۴]؛ "همانا خداوند زمین را بدون عالِم رها نمی‌کند و اگر چنین نباشد، حق از باطل شناخته نمی‌شود". از مقایسه این روایت با روایات دیگر روشن می‌شود عالِم در این روایت همان حجت الله است. بر اساس این روایت، دلیل فرستادن عالم، که منطبق بر حجت الله است، روشن ساختن حق از باطل است. بنابراین، اشتباه او در شناساندن حق از باطل، موجب نقض غرض از فرستادن او می‌شود. روایات عصمت حجت الله از گناه و اشتباه در تبیین دین را ثابت می‌کند، بدین معنا که دین خدا را عمداً کم و زیاد نمی‌کند، ضمن آنکه در تبیین آن نیز دچار اشتباه نمی‌شود.
  2. عصمت از گناه: در برخی دیگر از روایات، به گونه‌ای سخن به میان آمده است که عصمت حجت الله از گناه نیز ثابت می‌شود؛ برای نمونه، ابو بصیر در روایتی معتبر از امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَتْرُكَ الْأَرْضَ بِغَيْرِ إِمَامٍ عَادِلٍ»[۴۵]. مقصود از امام در این روایت نیز همان حجت خدا بر بندگان است. به نظر می‌رسد، در این روایت، وصف “عادل” نشان از این حقیقت دارد که اگر امام غیر عادل باشد، حجت بر مردم تمام نخواهد شد. گفتنی است، مفهوم عدل در برابر ظلم است و ظلم دایره‌ای گسترده دارد که شامل تمام گناهان می‌شود[۴۶]. مفهوم عادل نیز ارتباط وثیقی با مفهوم معصوم دارد؛ تا آنجا که برخی متکلمان عصمت را به عدالت تفسیر کرده‌اند[۴۷]. امام علی (ع) در برخی بیانات خود، مقام حجت اللهی را قرین ویژگی عصمت قرار داده‌اند: "خداوند ما را پاکیزه و معصوم کرد... و ما را حجت‌های خود روی زمین قرار داد"[۴۸]. روایت اخیر به خوبی عصمت حجت الله از گناهان را به روش نقلی ثابت می‌کند و حتی شاید بتوان در تحلیل آن چنین گفت که وجه حجت قرار دادن برخی از بندگان، عصمت ایشان بوده است. به دیگر سخن، از آنجا که در این روایت، عصمت از گناهان مقدم بر مقام حجت اللهی امامان بیان شده است، به نظر می‌رسد چنین چینشی بیانگر این مدعا باشد که ایشان چون معصوم‌اند، حجت الله بر روی زمین‌اند. عبد العزیز بن مسلم روایتی از امام رضا (ع) نقل می‌کند که همراه با امام رضا (ع) در مرو بودیم. روزی وارد مسجد شدم و دیدم مردم جمع شده‌اند و راجع به مسئله امامت بحث می‌کنند. نزد امام رضا (ع) رفتم و ایشان را در جریان گذاشتم. امام (ع) با تأکید بر اینکه منزلت و جایگاه امام چنان رفیع است که هرگز به عقول مردم خطور نمی‌کند، فرمودند: "... امام از گناهان پاک و از عیوب مبرا و مخصوص به علم است... او معصوم، تأیید شده، توفیق داده شده و محکم شده است و از اشتباهات و گمراهی‌ها و لغزش‌ها در امان است و خداوند او را به این امور مختص ساخته تا حجت او بر بندگان باشد"[۴۹]. در این روایت نیز به خوبی رابطه میان عصمت و مقام حجت اللهی تبیین شده است[۵۰].

مرجعیت دینی با علم ویژه

حجت الله دارای منصب مرجعیت دینی با علم ویژه است؛ علمی خطاناپذیر، به گونه‌ای که موجب اتمام حجت خواهد شد. به دیگر سخن، کمترین علمی که برای حجت الله ثابت می‌شود، علم به شریعت است؛ همان علمی که باید در اختیار مردم قرار گیرد تا حجتی بر خداوند نداشته باشند. در حقیقت و بر اساس روایاتی که گذشت، اگر حجت الله موجب تمام شدن حجت بر مردم است، بدین علت است که وی معارف و ابزاری را که مقدمه رسیدن به کمال است، در اختیار مردم قرار می‌دهد. این امر مستلزم برخورداری وی از علم به معارف است؛ علمی که مطابق با واقع و خطاناپذیر باشد. از این‌رو، در روایات متعددی از او با عنوان "عالم" یاد شده است؛ چنان‌که امام صادق (ع) فرمودند: «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَبْقَى بِغَيْرِ عَالِمٍ»[۵۱]؛ "همانا زمین بدون عالم باقی نمی‌ماند". همچنین فرمودند: "هیچ زمانی بر زمین نگذشته است، مگر آنکه برای خداوند حجتی در آن بوده که حلال و حرام را شناسانده است و مردم را به راه خدا دعوت می‌کند"[۵۲].

در این باره، اسحاق بن عماراز امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمودند: "همانا زمین خالی نماند، جز اینکه باید در او امامی باشد، برای آنکه اگر مؤمنان چیزی افزودند [به احکام خدا]، آنها را به حق برگرداند و اگر چیزی کاستند، آن کاستی را برایشان تمام کند"[۵۳]. از سوی دیگر، حجت الله هدایتگر انسان‌هاست. در این باره، حضرت باقر العلوم (ع) در بیانات خود، بر رابطه میان هدایت و مقام حجت اللهی تأکید کرده است: "به خدا سوگند، خداوند از زمانی که از حضرت آدم (ع) قبض روح کرد، زمین را بدون پیشوایی که [[[مردم]]] به وسیله او به سوی خدا هدایت شوند، رها نکرده است و او حجت خدا بر بندگان اوست"[۵۴].

رابطه میان هدایت و مقام حجت اللهی در سخنان امام صادق (ع) نیز به گونه‌ای وثیق‌تر بیان شده است. ایشان در دعایی که با سندهای مختلف نقل شده است و آن را به زراره آموزش دادند، می‌فرمایند: "خدایا خودت را به من بشناسان؛ اگر خود را به من نشناسانی، نمی‌توانم پیامبرت را بشناسم... خدایا حجت خود را به من بشناسان؛ اگر حجت خود را به من نشناسانی، از دینم گمراه می‌شوم"[۵۵]. ایشان در بیانی دیگر که به طور متعدد نقل شده است، فرمودند: "زمین همواره به گونه‌ای است که برای خدا در آن حجتی وجود دارد که حلال و حرام را نشان داده و مردم را به راه خدا دعوت می‌کند"[۵۶]. بر اساس آنچه گذشت، می‌توان گفت حجت الله مرجعیت دینی مردم را با استفاده از علم الهی بر عهده دارد[۵۷].

برخورداری از علوم غیر دینی

اگر دین را مجموعه‌ای از عقاید، احکام و اخلاق بدانیم که برای سعادت بشر تنظیم و فرستاده شده است، علوم دینی نیز در همین محدوده ـ یعنی عقاید، احکام و اخلاق ـ هستند. بر اساس روایات، حجت الله کسی است که قلمرو علم او محدود به علم دین و شریعت نمی‌شود.

بیاناتی از برخی امامان راجع به حقیقت مقام حجت اللهی وجود دارد که رابطه میان دامنه علم آنها بر موجودات را نشان می‌دهد. این روایات دست کم مستفیض‌اند و مجموع آنها انسان را به اطمینان نسبت به صدور آنها از امام (ع) نزدیک می‌کند؛ افزون بر آنکه برخی از آنها به طور مستقل نیز سندی محکم دارند[۵۸]؛ برای مثال در روایتی صحیح، امام صادق (ع) از امام حسن مجتبی (ع) نقل می‌کند که فرمود: "همانا برای خداوند دو شهر است؛ یکی در مشرق و دیگری در مغرب... بر هر کدام از آنها هزار هزار در است و در هر کدام از آنها هفتاد هزار هزار زبان است که هر کدام به زبانی سخن می‌گوید که با زبان دیگری متفاوت است و من تمام زبان‌ها را می‌شناسم و آنچه در آن دو شهر و میان آنهاست، می‌دانم و بر آنها حجتی جز من و برادرم حسین (ع) نیست"[۵۹]. در این روایت بر علم امام و حجت الله به تمام زبان‌ها تأکید شده است. اباصلت، یار وفادار امام رضا (ع)، در روایتی معتبر[۶۰] نقل می‌کند که ایشان با مردم مختلف به زبان‌های خودشان سخن می‌گفتند. هنگامی که من شگفتی خود را از این عمل ابراز کردم، امام فرمودند: "ای اباصلت! من حجت خدا بر مردمم و خداوند کسی را حجت بر مردم قرار نمی‌دهد که زبان آنها را نداند"[۶۱]. از این روایت رابطه میان مقام حجت اللهی و علم متصدی این منصب روشن می‌شود؛ بدین ترتیب که چون امام حجت خداست، آگاه به زبان کسانی است که او حجت خدا بر آنهاست.

در زمینه آنچه گفته شد، نصیر خادم نقل می‌کند امام عسکری (ع) را دیدم که با غلامان خود به زبان‌های رومی، ترکی و غیره سخن می‌گوید. از این صحنه شگفت‌زده شدم و با خود گفتم امام (ع) در مدینه متولد شده است، چگونه می‌تواند چنین سخن بگوید! پیش از آنکه از امام (ع) سؤال کنم، ایشان خود به من فرمودند: خداوند تبارک و تعالی حجت خود را از سایر خلقش در همه چیز امتیاز بخشیده و زبان‌ها و شناخت نسبت‌ها و زمان وفات‌ها و حوادث را به او داده و اگر چنین نباشد، تفاوتی میان حجت و محجوج نیست[۶۲].

در برخی دیگر از روایات، علم حجت الله فراتر از علم به لغات معرفی می‌شود؛ چنان‌که امام صادق (ع) در روایتی به یکی از اصحاب خود، به نام سعد بن أبی الأصبغ فرمودند: "آیا گمان می‌کنی، کسی که خداوند او را حجت بر خلق خود قرار داده است، خداوند چیزی از امور آنها را بر آن حجت پنهان نگه می‌دارد؟"[۶۳] بر اساس این روایت، آگاهی از امور مردم، لازمه مقام حجت اللهی است؛ ضمن آنکه خداوند این علوم را به حجت خود می‌دهد، از این‌رو این علوم خطاناپذیرند. مضمون روایت مزبور در روایات متعدد دیگری نیز آمده که برخی از آنها نیز خود با چند طریق نقل شده است. این امر نشان از استفاضه این روایت و مضمون آن دارد و اطمینان ما نسبت به صدور این روایت و مانند آن را از معصوم، افزایش می‌دهد؛ ضمن آنکه برخی از روایات، زمانی که به طور مستقل از دیگر روایات سنجیده شوند نیز صحیح‌اند؛ چنان‌که امام صادق (ع) به هشام بن حکم، آن‌گاه که هشام از گستره علمی امام در شگفت مانده بود، فرمودند: "ای هشام! خداوند تبارک و تعالی بر بندگانش به کسی احتجاج نمی‌کند، که نزد او نباشد تمام آنچه که به آن نیاز دارند"[۶۴]. امام کاظم (ع) نیز فرمودند: "خداوند روی زمین حجتی قرار نمی‌دهد که مردم از او راجع به چیزی سؤال کنند و او بگوید، نمی‌دانم"[۶۵]. اسماعیل ارزق در روایتی دیگر از امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمودند: "خداوند حکیم‌تر و... عالم‌تر از آن است که بر بندگانش به حجتی احتجاج کند، سپس از آن حجت چیزی از امور ایشان را پنهان دارد"[۶۶]. در این روایت، چنین تبیین شده است که اساساً دادن چنین علومی به حجت الله، اقتضای حکمت خداوند حکیم است.

امام صادق (ع) در دیگر سخنان خود نیز بر مسئله علم حجت الله تأکید کرده‌اند. ایشان به هشام بن حکم فرمودند: "ای هشام! هر کس تردید کند که خداوند به وسیله حجتی بر مردم احتجاج می‌کند که نزد او تمام چیزهایی که مردم به آن نیاز دارند، وجود ندارد، بر خداوند افترا زده است"[۶۷]. ایشان همچنین فرمودند: "خداوند بزرگ‌تر از آن است که به بنده‌ای از بندگان خود احتجاج کند، سپس چیزی از اخبار آسمان و زمین را از او پنهان نگهدارد"[۶۸].

بر اساس چنین روایات متعددی، پذیرش برخی دیگر از روایات نیز آسان خواهد شد؛ چنان‌که امام صادق (ع) در یکی از سخنان خود فرمودند: "هر امامی که نداند چه بر سر او خواهد آمد و سرنوشت او چه خواهد شد، او حجت خدا بر خلقش نخواهد بود"[۶۹]. بر اساس این روایت، حجت الله به زمان وفات خود و چگونگی آن آگاه است. بر اساس چنین ذخیره عظیم علمی، امیر المؤمنین (ع) به مردم می‌فرمود: "از من راجع به راه‌های آسمان بپرسید که من از آن آگاه‌تر از راه‌های زمین هستم"[۷۰].

با دقت در چنین روایاتی، می‌توان به این نتیجه رسید که مفهوم حجت الله در روایات دارای بار معنایی ویژه‌ای است. با توجه به گستره حجیت امام که تمام موجودات را در برمی‌گیرد، می‌توان مدعی شد امام کسی است که نه تنها باید به زبان تمام انسان‌ها، از تمام طوایف و کشورها، آشنا باشد، بلکه آشنایی با زبان تمام جانورها، نباتات و جمادات نیز جزئی از قلمرو علم اوست. امر و نهی امام بر جانوران، نباتات و جمادات نیز حجت است، زیرا در غیر این صورت، وی قابلیت حجیت بر آنها را از دست خواهد داد. بنابر آنچه گفته شد، گستره علم حجت الله محدود به علم به شریعت نخواهد بود؛ چنان‌که امام صادق (ع) فرمودند: "همانا علمی که همراه با حضرت آدم (ع) به زمین نازل شد، [همراه او] به بالا برنگشت و هر عالمی که از دنیا رفت، علم او را به ارث برد. همانا زمین خالی از عالم نمی‌ماند"[۷۱].[۷۲].

وساطت فیض

از جمله مقاماتی که برای حجت الله در روایاتی متعدد و مستفیض تبیین شده است، واسطه فیض بودن حجت الله برای عالمیان یا همان امامت تکوینی است؛ بدین معنا که بر اساس روایات متعدد و مستفیض، خداوند متعال که فیاض مطلق است، به واسطه حضور حجت خود در عالم، فیضش را به اهل عالم عطا می‌کند. به دیگر سخن، جهان با فیض خداوند متعال پایدار مانده است و بر اساس روایات مستفیض، فیض خداوند به واسطه وجود حجت الله در عالم فیض متجلی می‌شود و عالم پایدار می‌ماند. پایداری این عالم، به وجود نعمت‌ها، نزول باران، بر جای ماندن آسمان و زمین و... است؛ چنان‌که در قرآن کریم آمده است: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ[۷۳].

در این آیه، از نگه داشتن آسمان از فرود آمدنش بر زمین خبر داده شده است. در روایات نیز چنان‌که خواهد آمد، تصریح شده است که خداوند متعال به واسطه حجت الله و امامان چنین می‌کند. در این باره، ابو حمزه ثمالی به طریقی صحیح از امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمود: "اگر زمین بدون امام باقی بماند، در هم فرو ریزد"[۷۴].

احمد بن اسحاق اشعری از امام حسن عسکری (ع) نقل می‌کند که فرمودند: "ای احمد بن اسحاق! همانا خداوند تبارک و تعالی از روزی که حضرت آدم (ع) را آفرید تا روز قیامت، زمین را از حجت خود بر بندگانش خالی نمی‌گذارد. به واسطه او بلا از اهل زمین دور می‌شود و باران می‌بارد و برکات زمین بیرون می‌آید"[۷۵].

در روایات متعدد دیگری امامان معصوم (ع) خود را واسطه فیض خداوند معرفی کرده‌اند؛ اگرچه از واژه "وساطت فیض" سخن به میان نیاورده‌اند: "به واسطه ماست که خداوند باران را نازل می‌کند"[۷۶]. در همین رابطه امام رضا (ع) فرمودند: "... خداوند به وسیله ماست که مانع از زوال آسمان‌ها و زمین می‌شود و به واسطه ماست که باران می‌بارد و رحمت خداوند گسترده می‌شود... اگر روزی زمین از حجت خالی بماند، اهل آن غرق می‌شوند؛ چنان‌که دریا اهل آن را در خود غرق می‌کند"[۷۷].

این حقیقت به بیانی زیبا در کلام امام سجاد (ع) نیز متجلی شده است. ایشان تصویری جامع از مقام امامت ترسیم می‌کنند و با تأکید بر اینکه ائمه حجت‌های خدا روی زمین‌اند، می‌فرماید: "ما امام مسلمانان و حجت‌های خدا بر عالمیان... هستیم و ما موجب امان اهل زمینیم، چنان‌که ستاره‌ها موجب امان اهل آسمان‌اند. ماییم که خدا به وسیله ما آسمان را نگاه داشته تا بر زمین نیفتد جز به اجازه او و برای ما آن را نگه داشته تا بر اهلش موج نزند و برای ما باران ببارد و رحمت خویش را منتشر سازد و زمین برکات خود را بیرون دهد و اگر امام در زمین نباشد، زمین اهل خود را فرو برد"[۷۸].

امام باقر (ع) نیز همچون امام سجاد (ع) بر واسطه فیض بودن حجت خدا تأکید می‌کند و می‌فرماید: "خداوند به واسطه ما رحمت نازل می‌کند و باران می‌بارد و..."[۷۹]. امام هادی (ع) نیز در زیارت جامعه کبیره بر این مدعا تأکید کرده است و می‌فرماید: "به واسطه شماست که خداوند باران را می‌فرستد و به واسطه شماست که آسمان را از اینکه بر زمین واقع شود، نگاه می‌دارد، مگر به اذن او"[۸۰]. امام رضا (ع) نیز فرمودند: "اگر زمین به اندازه یک چشم بر هم زدن از حجت خالی بماند، در هم فرو ریزد"[۸۱].

از مجموع این روایات که تنها بخشی از آنها نقل شد به دست می‌آید مقام حجت اللهی مقامی است که منشأ و منبع فیض خداوند روی زمین است و خداوند متعال به برکت وجود او نظام کیهانی را استوار می‌سازد. به دیگر سخن، قوام و پایداری عالم به وجود حجت الله و امام در آن است؛ از این‌رو، می‌توان مدعی شد وقوع روز قیامت نیز هنگامی است که دنیا از امام تهی شود[۸۲].

ضرورت وجود حجّت الهی (ولی الله) برای امتثال اوامر خداوند

برجسته‌ترین ویژگی که خداوند برای انسان برمی‌شمارد، مقام بندگی است؛ تا به آنجا که گویی فلسفه خلقت انسان، معرفت به مقام بندگی پروردگار است: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[۸۳]. در فرهنگ قرآن، تعریف بندگی، به مراتب عمیق‌تر از مفهوم آن در فرهنگ متداول است؛ ولی در هر صورت، با استفاده از آن می‌توان ضرورت وجود ولیّ‌الله را در میان مردم اثبات کرد. در فرهنگ قرآن، "عبد" کسی است که همه همّت او کسب رضایت مولا باشد. لذا او باید تکالیف خود را به خوبی بشناسد، تا بتواند به بهترین وجه رضایت مولای خود را کسب نماید.

نتیجه چنین بینشی آن است که انسان در عمل باید به دنبال حجّتی بگردد که در مقام قرب و ولایت الهی در موقعیّتی قرار داشته باشد که خداوند تولّی همه امور او را برعهده گرفته باشد؛ به گونه‌ای که همه حرکات و سکنات و قول و فعل و حتّی تقریر او بیانگر حکم الهی باشد. در نتیجه، انسان با اسوه قرار دادن او، در قیامت حجّتی در پیشگاه مولای خود داشته باشد. با این برهان، از یک سو ضرورت وجود اولیاء الهی در میان خلق ثابت می‌شود و از سوی دیگر، ضرورت دائمی رجوع به آنان مبرهن می‌گردد؛ چنان‌که قرآن با بیان‌های گوناگون، مخلوق را این‌چنین معرفی می‌کند: ﴿وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُورًا[۸۴].

بیان عقلی این مطلب، با دقّت در رابطه ولایی خالق و مخلوق روشن می‌شود؛ زیرا مخلوق در هستی و کمالات هستی، تماماً وابسته به عنایت خالق است و اگر توجّه ولایی مولا لحظه‌ای از او برداشته شود، نه آنکه فقیر می‌گردد، بلکه به یکباره معدوم می‌شود. بدیهی است در چنین فرهنگی، احراز کمترین استقلال در ذات یا صفات در برابر مولا، منافات با ادب و حقیقت بندگی دارد[۸۵]. نتیجه چنین بینشی در نظام تشریع آن است که بنده حقیقی می‌باید سراسر تسلیم درگاه مولای خود باشد؛ به گونه‌ای که نه خود و نه کمالات خود را ببیند.

بدیهی است نیل به چنین مقام بلندی، با تحصیلات متعارف و مطالعه قرآن و سایر منابع دینی به دست نمی‌آید؛ بلکه تنها با قرارگرفتن تحت ولایت الهی و هدایت ایصالی پروردگار، می‌توان به چنین مقام منیعی دست یافت.

هدایت ایصالی پروردگار، از شئون ولایت و ربوبیّت الهی است که مانند سایر رحمت‌های خداوند، از طریق اولیاء الهی (ع) (یعنی مظاهر اسم ولی الله) بر قلوب افراد مستعد (به میزان استعدادشان) سرازیر می‌گردد. مهتدی، به مقداری که تولّی به ولایت اولیاء الهی (ع) داشته باشد، مستعدّ بهره‌مندی از هدایت خاصّ آن ذوات مقدّس می‌شود و از آنجا که ولایت آنان مندک در ولایت الهی است، تولّی کامل به ولایت آنان، با ذوب شدن در محبّت ایشان و قبول همه جانبه سرپرستی آنها مقدور است: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ[۸۶].[۸۷]

رابطه حجة الله بودن با نظریه نصب الهی امام

از مباحث قابل تأمل این است که اگر در روایتی، امام، حجت خدا خوانده شده باشد، آیا می‌توان آن را به معنای الهی بودن امام دانست و یا اینکه حجت خدا بودن، اعم از نصب الهی یا مردمی بودن انتخاب امام است؟ اگر لازمه حجت خدا بودن امام، الهی بودن امامت ایشان است، این امامت الهی زیر مجموعه کدام یک از اقسام امامت "دینی و سیاسی" قرار می‌گیرد؟

برای پاسخ می‌توان از معنای لغوی این واژه و کاربرد آن در روایات بهره گرفت. "الحجّة" در لغت به معنای برهان[۸۸] و دلیل پیروزی بر دشمن هنگام دشمنی[۸۹] است؛ پس حجت خدا به معنای دلیل و برهان الهی است. با توجه به این معنا، اگر امام، حجت خدا باشد، می‌توان گفت او دلیل خدا برای ساکت کردن منکران و خطاکاران است؛ یعنی با وجود امام، برای مردم در نافرمانی از دستور خداوند عذر و بهانه‌ای باقی نمی‌ماند. این مطلب در روایات نیز تأیید شده است. امام صادق (ع) فرمود: "حجت خدا بر مردم استوار نمی‌شود؛ مگر به وجود امامی که [در نظر مردم] شناخته شود"[۹۰]. بنابراین کاربرد این واژه درباره امام، بر جایگاه عظیم ایشان دلالت می‌کند؛ چنان که در روایات آمده است، حجت خدا باید معصوم باشد؛ زیرا با توجه به احتجاج خداوند به ایشان، وی هدایت‌گر مردم است و هدایت‌گر مردم نیز نمی‌تواند خود دچار خطا و عصیان گردد: او (امام) معصوم است و مشمول کمک و تأیید الهی است، از خطا و لغزش ایمن است، خدا او را به این صفات اختصاص داده تا حجت وی بر بندگان و گواه او بر مخلوقاتش باشد، “این فضل الهی است که به هر که خواهد، عطا کند و خدا صاحب فضل بزرگی است”[۹۱]. آیا مردم قادرند چنین امامی را انتخاب کنند؟[۹۲].

به علاوه، روایات متعددی وجود دارد که از اختصاص علوم ویژه به حجت خدا حکایت دارد[۹۳]. روشن است تشخیص چنین انسانی که معصوم است و دارنده کمالات و علوم خاصی است، تنها در توان خداوند است. این امر، ما را به الهی بودن حجت خدا می‌رساند. افزون بر اینکه امام سجاد (ع) حجت الهی را کسی معرفی کرده که در ارتباط مستقیم با خداست[۹۴].

بخش دیگری از کلام اهل بیت (ع) نیز حاکی از الهی بودن حجت خداوند است. از امام علی (ع) چنین نقل شده است: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ لَا تُخْلِي أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلَى خَلْقِكَ‌»[۹۵]. اخبار متعددی با مضمون فوق، در کتاب‌های روایی وجود دارند. چنین روایاتی نشان‌دهنده نصب الهی حجت هستند؛ چراکه ممکن است مردم در انتخاب امام خود به توافق نرسند که ـ بر فرض مردمی بودن انتخاب حجت ـ در آن صورت، حجتی نخواهد بود و این امر با کلام اهل بیت (ع) راجع به خالی نشدن زمین از وجود حجت در تعارض است. همچنین در سخنان امام سجاد (ع) آمده است: «لَمْ تخلو [تَخْلُ‌] الْأَرْضُ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ فِيهَا ظَاهِرٌ مَشْهُورٌ أَوْ غَائِبٌ مَسْتُورٌ»[۹۶]. این حدیث می‌گوید ممکن است حجت الهی غایب و پوشیده باشد؛ در حالی که غیبت آن حجت الهی که منتخب مردم است، معنا ندارد. بدیهی است کسی که مردم او را به عنوان امام انتخاب کرده‌اند، معلوم و مشهور است؛ اما ممکن است کسی منتخب خداوند باشد، ولی در میان مردم معلوم و مشهور نباشد.

افزون بر این مطلب، روایاتی وجود دارد که در آن اهل بیت (ع) خود را حجت الهی می‌دانند[۹۷]؛ در حالی که بیشتر ایشان منتخب مردم نبودند. بنابراین از استعمال این واژه در کلمات اهل بیت (ع) می‌توان نصب الهی را استفاده نمود.

در پاسخ به پرسش دوم نیز می‌توان گفت: همان‌طور که گذشت، خداوند می‌تواند با تمسک به حجت، منکران و خطاکاران را ساکت نماید و در حقیقت، وجود حجت، راه عذر و بهانه را برای نافرمانی می‌بندد. این سخن و دیگر شواهد از روایات[۹۸] نشان می‌دهند که حجت خدا بیان‌کننده دین خدا و طریق صحیح شناختن خوبی‌ها از گناهان است. در روایاتی آمده است خداوند، حجتش را از پاسخ مسائل گوناگون آگاه کرده است[۹۹] و یا اینکه حجت خدا به نیازمندی‌های مردم برای شناخت راه سعادت[۱۰۰] که همان دین خداست، عالِم است. بنابراین حجت خدا را می‌توان لااقل به معنای "مرجعیت و امامت دینی" امام دانست. از این رو دلالت بر حاکمیت و رهبری سیاسی مشروط به وجود قرینه خواهد بود[۱۰۱].

شبهه رابطه حجت الهی‌انگاری امامان و خاتمیت

برخی مدعی‌اند خاتمیت، پایان حجیّت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است؛ چراکه آنها جزء مختصات پیامبر (ص) بودند و با رحلت آن حضرتَ، دیگر ما به انسانی قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما حجت و دارای قداست و موجب تعبد و التزام به آن بدون مطالبه دلیل باشد؛ برای اینکه حجیت ذاتی شخصیّت‌های دینی به پیامبران اختصاص داشته و در آیین اسلام تنها حضرت محمد (ص) از آن بهره‌مند بود. براین اساس، جایگاه خاصی که شیعه برای امامان (ع) قائل است و آنان را دارای مقام قدسی و حجت الهی وصف می‌کند، با اصل خاتمیت تعارض دارد.

در این زمینه گفته شده: "آنچه ذاتی اسلام است، شخصیّت پیامبر و تجربه باطنی و اوامر و نواهی ناشی از آن تجارب است که با رحلت ایشان خاتمه می‌پذیرد و هرچه پس از آن می‌آید باید چنان تفسیر شود که با این اصل اصیل و رکن رکین منافات پیدا نکند. غالیان بسیار بوده‌اند چه آنان که اولیای خدا را رتبه‌ای خدایی داده‌اند و چه آنان که آنان را در مرتبه پیامبر نشانده‌اند"[۱۰۲]. البتّه پیش از این روشنفکر، برخی دگراندیشان شیعی اشکال فوق را مطرح کرده بودند[۱۰۳]

شبهه ناسازگاری حجیت انگاری امامان با خاتمیت در دو نکته قابل تحلیل است:

  1. ناسازگاری با شخصیّت حقوقی پیامبر (ص): پیامبر اسلام از سوی خداوند دارای یک شخصیّت حقوقی بود که مهم‌ترین مؤلفه آن خصلت "ولایت" است و لازمه آن، حق تشریع احکام، خطابات آمرانه، پذیرفتن حکم وی بدون مطالبه دلیل و تعدی و حجیت تجربه دینی وی در سایر افراد است. یک روشنفکر به اصطلاح مسلمان در این‌باره می‌گوید: "این عنصر "عنصر مقوم شخصیّت حقوقی پیامبر" ولایت است، ولایت به معنای این است که شخصیّت شخص سخنگو حجت سخن و فرمان او باشد و این همان چیزی است که به خاتمیت مطلقاً ختم شده است. ما سخن هیچ‌کس را نمی‌پذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. امّا پیامبران چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و فرمان خود بودند، حجت سرخود بودند... تجربه دینی آنان متعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل می‌شد، تکلیف آوردند، و عمل آفرین‌اند"[۱۰۴]. وی تصریح می‌کند با رحلت پیامبر اسلام، اعتبار حجت الهی نیز پایان یافته است و این شامل اقوال امامان نیز می‌شود: "پس از پیامبر اسلام (ص) دیگر هیچ‌کس ظهور نخواهد کرد که شخصیّتش به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد"[۱۰۵].
  2. عدم حجیت روایات ائمه (ع): لازمه انحصار شخصیّت حقوقی و دینی به پیامبر (ص)، نفی حجیت به صورت مطلق از دیگران و به صورت خاص از امامان در حوزه دین و تفسیر آن از طریق روایات است؛ چراکه در زعم مدعی تئوری فوق، حجت انگاری کلام و تفسیر امامان با خاتمیت ناسازگار است. یک روشنفکر به اصطلاح مسلمان در این‌باره می‌گوید: "پس از پیامبر (ص) دیگر هیچ‌کس ظهور نخواهد کرد که شخصیّت به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد"[۱۰۶] "تفسیر کلمات خدا و پیامبر هم نمی‌تواند شخصی و متکی به شخصیّت‌ها باشد، آن‌هم باید دسته جمعی و مستدل باشد[۱۰۷]. او از خاتمیت حجت الهی به مقوله معرفت و تفسیر متن دینی تعدی می‌کند و لازمه خاتمیت را ختم حجیت تفسیر متون دینی و به عبارتی جزمی نبودن معرفت دینی تفسیر می‌کند: "هیچ کلام و متن دینی را هم نمی‌توان چنان تفسیر کرد که حق ولایت بدین معنی را به کسی بدهد این عین تناقض است که رسول خاتم به کسی یا کسانی حقوقی را ببخشند که ناقض خاتمیت باشد"[۱۰۸]. پیام خاتمیت این است که هیچ فهمی از دین را فهم خاتم ندانیم و از این طریق، راه این دریا را دریاهای دیگر بگشاییم و به بسط تجربه نبوی مجال بدهیم"[۱۰۹]. "خاتم‌النبیین آمده است، اما خاتم‌الشارحین نیامده است و سخن هیچ‌کس در مقام شرح و تفسیر در رتبه وحی نمی‌نشیند، لذا اگر چه دین خاتم داریم، اما فهم خاتم نداریم و گرچه دین کامل داریم (که مدعای درون دین است و به تبع تصدیق نبی، تصدیق می‌شود) امّا معرفت دینی کامل نداریم[۱۱۰].

ایشان تصریح می‌کند ما تنها در کلام نبوی دنبال دلیل نمی‌گردیم، امّا در کلام غیر پیامبر حتّی حضرت علی (ع) نیز باید ملاک پذیرش آن دلیل باشد وگرنه صرف شخصیّت صاحب سخن، حجّت‌آور نخواهد بود: "اگر دلیل قانع‌کننده باشد، مدّعا را می‌پذیریم و اگر نباشد، دیگر مهمّ نیست استدلال‌کننده ‌علی (ع) باشد یا دیگری، از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن"[۱۱۱]. همو در آخرین موضع‌گیری‌اش نیز حجیت قول امامان را با خاتمیت ناسازگار توصیف می‌کند[۱۱۲].[۱۱۳]

پاسخ شبهه

در تحلیل و نقد ادّعای فوق نکات ذیل در خور تأمّل است:

ادعای بدون دلیل

مدّعی تنافی باید ادّعای خود یعنی تنافی واجب الاطاعة و حجت بودن امام (ع) با نبوت و اصل خاتمیت را ثابت کند؛ در حالی‌که به صرف ادّعا بسنده نموده است. علاوه بر این در نکات بعدی عکس ادّعای فوق را ثابت خواهد شد.

حجت و مفترض الطّاعه، لازمۀ ‌عصمت

با وجود امام و شخص معصوم در جامعه و اعلام و تأیید آن توسط قرآن و پیامبر (ص)، آیا مقصود از آن اعلام و تأیید و سفارش‌های مکرر در اطاعت از آن، وجوب اطاعت و پیروی از آن نیست؟ آیا لازمهٔ ‌عصمت این نیست که حرف و عمل، مواضع و تکالیفش، مفترض الطاعه و مطابق واقع و برای دیگران حجت و معیار باشد؟ اگر بر عصمت امامان خدشه وارد شود و مورد انکار قرار گیرد، برای طرح شبهه فوق (انکار لزوم اطاعت و حجیت اقوال امامان) مجالی باقی می‌ماند، امّا با فرض عصمت، شبهه ناموجّه است؛ چراکه در آن به معنا و لازمهٔ ‌عصمت توجّه نشده است.

سفارش قرآن به اطاعت و جعل حجّیت

قرآن کریم اطاعت ﴿أُولِي الأَمْرِ را هم طراز و هم ردیف اطاعت رسول خدا ذکر کرده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ[۱۱۴]. در این آیه شریفه با یک امر ﴿أَطِيعُواْ از مردم خواسته از پیامبر و ﴿أُولِي الأَمْرِ اطاعت و پیروی کنند، در حقیقت اطاعت ﴿أُولِي الأَمْرِ اطاعت پیامبر تلقّی شده است. اینکه در شبهه گفته شده اطاعت به پیامبر (ص) اختصاص دارد با صریح آیۀ ‌شریفه ناسازگار است. البتّه در تفسیر ﴿أُولِي الأَمْرِ بحث است که آیا آن به امام معصوم (ع) اختصاص دارد یا به غیر آن نیز شامل می‌شود؟ شیعه و سنی در شمول آن بر رهبر واجد شرایط دینی اتّفاق نظر دارند[۱۱۵] که مصداق بارز آن ائمه اطهار هستند و روایات مختلفی از فریقین وارد شده است[۱۱۶] امّا اهل تسنن آن را به هر حاکم و رهبری تعمیم داده و بعضی از آنها آن را شامل حاکم فاسق نیز می‌دانند[۱۱۷] پس "مفترض الطاعه" نه به شیعه اختصاص دارد و نه با اصل خاتمیت تعارض پیدا می‌کند. چراکه خاتمیت تنها در قلمرو نبوت و نزول وحی و شریعت جدید معنا و مفهوم پیدا می‌کند و آن با ظهور انسان‌های معصوم، مفترض الطاعه و حجت الهی تهافتی ندارد.

جعل حجیت توسّط پیامبر (ص)

مدّعی تئوری فوق می‌کوشید با توسّل به خاتمیّت، تنها و آخرین حجت الهی و آسمانی را پیامبر (ص) معرفی کند و از آن طریق شأن و مرتبهٔ ‌خاصّ ائمه اطهار (ع) را به حدّ انسان‌های عادی فروکاسته بود، اما اگر منتقد محترم به تئوری فوق باور دارد و می‌پذیرد حداقل حضرت محمد (ص) یک شخصیّت حقوقی دارد که باید آن حضرت را حجت الهی قلمداد کرد و کلام و نظر ایشان را به تعبیر خود بدون مطالبه دلیل پذیرفت، باید به لازمۀ ‌ادّعای خود نیز ملتزم باشد، یعنی روایات پیامبر اسلام (ص) در حقّ امام علی (ع) و منزلت و مقام آن حضرت و دیگر امامان را بپذیرد. با این پیش فرض، وقتی به روایات پیامبر در حقّ علی (ع) نیم‌نگاهی می‌اندازیم پی می‌بریم که حضرت علی (ع) توسّط پیامبر و خداوند، دارای یک شخصیّت حقوقی در اسلام است که لازمۀ ‌آن جعل حجیت و مقام ولایت ـ نه نبوت ـ برای حضرت علی (ع) است. چنان‌که در شرح حدیث منزلت گفته شد، پیامبر اسلام با حدیث منزلت و دیگر روایات و هم‌چنین آیات متعدّد مقام امامت به معنای مرجعیت علمی و دینی و جانشینی پیامبر در شئون دینی را به حضرت علی (ع) تفویض کرده است که لازمۀ ‌آن حجیت اقوال و افعال حضرت برای مسلمانان و اعتبار روایات و تفاسیر امام (ع) در معرفت دینی است. آیات و روایات متعدّدی در این باب از فریقین گزارش شده است که ما در این‌جا به اشاره بسنده می‌کنیم:

  1. علی (ع) حجت خدا: پیامبر اسلام (ص) بارها به مقام و منزلت امام علی (ع) به عنوان برگزیده و حجت الهی تصریح داشته است، چنان‌که خطاب به یکی از اصحاب خویش با اشاره به آن حضرت فرمود:«يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ‏ عَلَى‏ خَلْقِه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» [۱۱۸]. نکتهٔ ‌قابل تأمّل در این حدیث توصیف پیامبر (ص) حضرت علی (ع) را به حجت الهی مانند خودش است، پیامبر (ص) گویا حجت خدا بودن هر دو را به یک سیاق تفسیر می‌کند. پیامبر (ص) هم‌چنین فرمود:«إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ عَلِيّاً وَ زَوْجَتَهُ‏ وَ أَبْنَاءَهُ‏ حُجَجَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»[۱۱۹]
  2. علی (ع) واجب الاطاعة: آیۀ ‌زیر مؤمنان را به اطاعت از خداوند و رسول و أولی الأمر امر می‌کند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ[۱۲۰]. پیامبر (ص) در روایات متعدّد ﴿أُولِي الأَمْرِ را ـ که اطاعت آن اطاعت از رسول است ـ بر حضرت علی (ع) تفسیر می‌کند[۱۲۱]. پیامبر (ص) در روایات دیگر به تصدیق و اطاعت حضرت امر می‌نمایند:«إِنَّ إِمَامَكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَنَاصِحُوهُ وَ صَدِّقُوهُ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» [۱۲۲]؛ «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»[۱۲۳]
  3. علی (ع) ولیّ خداوند: خداوند در آیۀ ‌ذیل ولیّ مؤمنان را خداوند، پیامبر و کسانی که نماز و زکات در حال رکوع اقامه می‌کنند معرّفی می‌کند: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۱۲۴]. پیامبر اسلام در روایات متعدّد آن را بر حضرت علی (ع) تطبیق می‌کند [۱۲۵]
  4. علی (ع) ملازم حق و قرآن: در روایات نبوی بین حق و قرآن از یک‌سو و امام علی (ع) از سوی دیگر یک نوع رابطه ‌ملازمه ‌غیر قابل انفکاک بیان شده است:«عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيَامَة‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»[۱۲۶]؛ «عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ القُرآنِ، وَ الحٌّق وَ القُرآنِ مَعَ عَلِىٍّ، وَ لَن يَفتِرقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» [۱۲۷]
  5. علی (ع) مدار هدایت و نجات: از حضرت علی (ع) و سایر اهل بیت در روایات نبوی به "کشتی نوح" و "پرچم هدایت" تعبیر شده است:«إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» [۱۲۸]؛ «إِنَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ عَهِدَ لِي عَهْداً فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ إِنَّهُ‏ رَايَةُ الْهُدَى‏ وَ مَنَارُ الْإِيمَانِ‏ وَ إِمَامُ أَوْلِيَائِي»[۱۲۹]؛ «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي، أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ، كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ، وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض»[۱۳۰]
  6. علی (ع) مرجع حل اختلافات: پیامبر (ص)، امام علی (ع) را مرجع حل و فصل اختلافات امت خویش معرفی می‌کند:«أَنْتَ تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ بَعْدِي‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»[۱۳۱]. پیامبر در روایات دیگر به تبیین بیشتر مرجعیت علمی و دینی حضرت می‌پردازد و جایگاه حضرت را در این مقوله، با جایگاه خویش تطبیق می‌دهد: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ الَّذِي تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ بَعْدِي وَ تَقُومُ فِيهِمْ مَقَامِي قَوْلُكَ قَوْلِي وَ أَمْرُكَ أَمْرِي‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» [۱۳۲]؛ «عَلِيٌّ بَابُ عِلْمِي وَ مُبِينٌ لِأُمَّتِي مَا أُرْسِلْتُ بِهِ مِنْ بَعْدِي‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»[۱۳۳]. چگونگی استدلال بر روایات روشن است. از اینکه پیامبر، امام (ع) را "ولی خدا"، "واجب الاطاعة"، "ملازم حق و قرآن"، "پرچم هدایت"، "کشتی نوح"، "مرجع و مفسر دین"، "متصل به عالم غیب" و "حجت خدا" به صورت متعدّد توصیف می‌کند که ظاهر بل نص در جعل حجیت است وگرنه این‌همه روایات و سفارش‌ها لغو خواهد بود.

حاصل آنکه با توجّه به روایات فوق و بسیاری از روایات دیگر باید گفت انکار شخصیت حقوقی امام (ع) و فروکاستن آن به حدّ انسان عادی و انکار حجیت کلام و حدیث امام در تفسیر دین، در نگاه حسن نگرانه، باید آن را به عدم مشاهده روایات فوق حمل و توجیه کرد و لذا از منتقدان در حوزهٔ امامت دلسوزانه استدعا می‌شود، نیم‌نگاهی به روایات مسئله بیندازند تا آفتاب حقیقت روشن گردد. امّا اگر منتقدی با وجود روایات فوق، باز منکر حجت انگاری امام (ع) گردد، باید گفت انکار حجیت امام (ع) به انکار حجت شخصیت حقوقی پیامبر (ص) منجر می‌شود؛ چراکه بر حسب روایات متعدّد و متواتر ـ که بیشترشان از فریقین گزارش شده است ـ جاعل حجیت امام (ع) خود پیامبر و خداوند است و کسی که کلام و قول پیامبر (ص) را ذاتی می‌نامد باید به لوازم آن یعنی پذیرفتن احادیث حضرت نیز ملتزم باشد، مگر اینکه مسلمانی منکر شخصیّت حقوقی و حجیت آسمانی پیامبر گردد که در این صورت صدق اسم «مسلمان» بر وی مشکل بل محال خواهد بود.

حجیت علی (ع) در طول حجیت پیامبر و خدا

از منظر شیعه حجیت و اطاعت امام (ع) در طول حجیت پیامبر (ص) و خداوند است و شیعه نیز بر ارجاع حجیت قول امام به پیامبر و خداوند اذعان دارد، لکن از آنجا که بعد از رحلت پیامبر (ص) آخرین حجت آسمانی از جنس نبوت خاتمه یافته است، حجت آسمانی از جنس امامت و ولایت جایگزین آن می‌شود و مطابق روایات پیامبر (ص)، امام (ع) در همۀ شئون نبوت ـ مانند مرجعیت، تفسیر دین و لزوم اطاعت ـ به انجام وظیفه خواهد پرداخت و کلام آن مانند کلام پیامبر (ص) برای دیگران حجت و ملاک حق خواهد بود و اینکه حجت امام از پیامبر (ص) اخذ شده است، موجب سلب و بی اعتباری حجیت کلام امام (ع) نمی‌شود، چنان‌که منتقد محترم توهم ‌کرده بود. علامه طباطبایی با اشاره و تمسّک به روایات متعدّد پیامبر مانند احادیث: غدیر، سفینه، ثقلین، حق، منزلت و انذار می‌نویسد: "با تواتر قطعی از آن حضرت رسیده است که بیان اهل بیت وی مانند بیان خودش است و به موجب این حدیث و احادیث نبوی قطعی دیگر بیان اهل بیت تالی بیان پیغمبر (ص) است و اهل بیت در اسلام سمت مرجعیت علمی داشته، در بیان معارف و احکام اسلام هرگز خطا نمی‌کنند و بیانشان به طریق مشافهه یا نقل قابل اعتماد و حجت است [۱۳۴]

دلالت قرآن بر خاتمیت حجت الهی؟!

یکی از طرّاحان شبهه با فحص زیاد توانسته است یک آیه پیدا کند که در آن به زعم خود بر نفی حجت بعد از پیامبران اشاره دارد که عبارت است از: ﴿رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا [۱۳۵]

مستشکل آیه را چنین ترجمه و معنی می‌کند: پس از رسولان الهی کسی را خدا حجت قرار نداده است... در دین اسلام به حکم آیه، پس از انبیا کس دیگر حجت نیست و جز انبیا به کسی وحی نمی‌شود، ولی در مذهب، هر امامی حجت و هر ملّائی حجت الاسلام و قول هر قطب و پیشوا حجت است [۱۳۶]

از توضیحات پیش گفته سستی دلیل مزبور روشن می‌شود، امّا از باب ضرورت به نکاتی اشاره می‌شود:

  1. آیهٔ ‌شریفهٔ ‌فوق در مقام بیان و تبیین فلسفه بعثت پیامبران است، به این معنی برخی گمان کرده‌اند با وجود عقل به نبوت آسمانی نیازی نیست یا اینکه ممکن بود برخی در قیامت دلیل عدم ایمان خود به خدا و آخرت را عدم اتمام حجت الهی در حقّ خودشان توجیه کنند، آیۀ ‌شریفه ضرورت بعثت انبیا را چنین بازگو می‌کند که خداوند در طول تاریخ پیامبرانی با دو وصف بشارت و انذار دهنده فرستاد تا اینکه بهانه و توجیه‌ای به نفع مردم ﴿لِلنَّاسِ بر علیه خداوند ﴿عَلَى اللَّهِ وجود نداشته باشد، البتّه سلب توجیه ملحدان ﴿بَعْدَ الرُّسُلِ یعنی بعد از فرستادن پیامبران تحقّق می‌یابد [۱۳۷]. خواننده مشاهده می‌کند، اصلاً آیه در مقام بحث خاتمیت پیامبران و حجت‌های آسمانی نیست تا از آن به عنوان پایان دورهٔ ‌تحقّق حجت الهی تلقّی شود.
  2. از نکتهٔ ‌پیشین روشن می‌شود حجت در آیهٔ ‌شریفه به معنای دلیل و مستمسک ملحدان اراده و قصد شده است و بر انسان های برگزیده الهی اعمّ از پیامبر یا امام ناظر نیست.
  3. آیهٔ ‌شریفهٔ ‌فوق نهایت بر خاتمیت و پایان ظهور ﴿الرُّسُلِ دلالت می‌کند و این ادّعا مورد اتفاق است.

کلام امام (ع) در خاتمیت حجت الهی؟!

دلیل دوّم طرّاح شبهه استناد به یک فراز نهج البلاغه است که حضرت علی (ع) فرمود:«تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ (ص) حُجَّتُهُ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» [۱۳۸]. در معنای کلام حضرت می‌گوید: "حجت خدایی با آمدن محمّد تمام شد و کسی پس از او حجت نیست"[۱۳۹]

در نقد این دلیل نیز به نکاتی اشاره می‌شود:

  1. طراحان چنین شبهاتی در همه‌جا همۀ ‌روایاتی که از ائمه اطهار که توسّط محدثّان نقل و گزارش شده است را به هر بهانه ای مورد انکار قرار می‌دادند، مثلاً می‌گفتند چنین روایاتی جعل خود محدّثان است یا شأن و منزلت امامت و امام را نباید با روایت خود امام (ع) اثبات نمود، ظاهراً مستشکل در این موضوع چون حسب زعم خود ظاهر روایت و خطبه حضرت علی (ع) را به نفع ادّعای خویش توهم کرده است، از اشکال مبنایی خود صرف‌نظر نموده است. لکن بحث اخلاقی و منطقی مقتضی است انسان در همهٔ ‌زمینه‌ها بر مبنای خود ملتزم باشد.
  2. ظاهر خطبه حضرت بر مدّعای شبهه ناسازگاری حجت انگاری امام با اصل خاتمیت نیز دلالت ندارد؛ چراکه مدّعی ناسازگاری، فراز کامل خطبه را نیاورده و خواسته با تقطیع به مراد خود برسد، خطبه حضرت چنین است:«بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(ص) حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏». خواننده عزیز چنان‌که مشاهده می‌کند حضرت در توصیف برانگیختن پیامبران الهی در هر قرن و زمانی است که خداوند برای راهنمایی مردم، پیامبران الهی در هر قرن و زمانی است که خداوند برای راهنمایی مردم، پیامبران متعددی فرستاده است، حضرت تأکید می‌کند این سیر و برانگیختن بدون نقطه پایان نیست، بلکه نقطه پایانی به نام اصل بعثت انبیاء به کمال نهایی خود رسیده و دیگر ما شاهد ظهور پیامبر آسمانی نخواهیم بود. مقصود حضرت از حجت در کلام شریفش «تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(ص) حُجَّتُهُ» حجت آسمانی یعنی ظهور پیامبر آسمانی است که بر آن کلام پیشین "که بر بعثت انبیاء در هر قرنی ناظر بود" و کلام پسین حضرت "پایان و قطع عذر مردم" دلالت می‌کند، مقصود از حجت همان دلیل و مستمسک است که خداوند با ارسال آخرین پیامبر خود حجت و احتجاج خود بر مردم را تمام کرد که این حجت در قالب ظهور پیامبر اسلام اتفاق افتاد. چراکه ذیل روایت دلالت دارد با ظهور پیامبر اسلام (ص) عذر و بهانه مردم تمام شد، شارح معروف نهج‌البلاغه یعنی ابن ابی الحدید معتزلی فراز فوق نهج‌البلاغه را بر همین معنا "ختم نبوت و نه حجّت" تفسیر نموده است: "بعد از پیامبر (ص) رسول و پیامبر دیگری که انتظار کشیده شود، ظهور نخواهد کرد"[۱۴۰]. اینکه بعد از پیامبر اسلام (ص) دیگر پیشوای دینی برگزیده الهی در غیر مقام امامت و شریعت مثلاً مقام امامت ظاهر نخواهد شد، از فراز فوق نهج‌البلاغه بر‌نمی‌آید. نهایت می‌توان گفت این حدیث مجمل و متشابه است و حکم آن رجوع به نصوص دیگر حضرت است.
  3. دلیل دیگر بر اینکه مقصود از اتمام حجت اتمام نبوت و نه حجت الهی است، ادلّهٔ نقلی منقول از پیامبر اسلام (ص) و خود امام علی (ع) است که بر استمرار حجت الهی دلالت دارند. چنان‌که پیامبر اسلام (ص) خود و حضرت علی (ع) را حجت خداوند وصف می‌کند: «يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» [۱۴۱] امام علی (ع) نیز خود را حجت الهی توصیف می‌کند:«أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» [۱۴۲]. حضرت علی (ع) در جای دیگر به صورت مطلق بر عدم خلو زمین از حجت الهی تأکید و تصریح می‌کند. علاوه بر آن یادآور می‌شود این حجت الهی ممکن است ظاهر مثل یازده امام معصوم یا غایب مثل حضرت حجت (ع) گردد: «اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ» [۱۴۳]. حضرت در اولین خطبه نهج‌البلاغه نیز بر عدم خلو خلق از پیامبر و حجت تأکید می‌کند:«وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ» [۱۴۴]. در این خطبه حضرت حجت را در ردیف و عرض «نَبِيٍّ مُرْسَلٍ» قرار داده و از آن بر‌می‌آید که آن دو متفاوت‌اند.

روشن است اگر اصل خاتمیت بر خاتمیت حجت الهی به صورت مطلق دلالت می‌کرد، به هیچ وجه پیامبر اسلام (ص) و خود حضرت علی (ع) بر استمرار آن تأکید نمی‌کردند؛ چراکه آن دو بزرگوار خود مبیّن و شارح حقیقی دین و عالم واقعی به مقصود قرآن از جمله آیه مورد استناد طراح شبهه هستند.

انحصار حجت به پیامبر و عقل

مستشکل به روایت دیگر از امام صادق (ع) تمسّک کرده که در آن حجت به دو حجت یعنی "پیامبر" و "عقل" بسنده و منحصر شده است[۱۴۵] «حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ». ظاهر روایت انحصار حجت به دو حجت پیامبر و عقل است و اگر امام نیز جزء حجت بود، در روایت ذکر می‌شد[۱۴۶].

تحلیل و بررسی:

  1. روایت فوق در مقام تبیین و توضیح حجت خداوند بر انسان است که به دو نوع بیرونی و آسمانی (پیامبران) و درونی (عقل) تقسیم می‌شود، حدیث شریف به صورت کلی به دو حجت مستقل (عقل و نبی) اشاره داشته است، امّا اینکه بعد از نبوت، حجت خدا چیست؟ حدیث در مقام تبیین آن نیست. به دیگر سخن از آنجا که حجت بودن امام منشعب از حجت نبی و در طول آن است در حدیث به افراد و مصادیق طولی حجت نبی اشاره نشده است.
  2. با قطع نظر از نکته پیشین باید گفت حصر فوق در روایت نه حصر حقیقی بلکه حصر اضافی و اعتباری است، به این معنا که امام (ع) در این روایت درصدد بیان همه اقسام موضوع نبوده بلکه به مصادیق شاخص آن اهتمام داشته است. چراکه در روایات دیگر به مصادیق دیگر حجت اشاره شده است. مانند وصف قرآن به حجت ـ که خود مستشکل آن را در همان‌جا آورده است ـ یا توصیف امامان به حجت که تفصیل آن در صفحات پیشین گذشت. اگر حصر روایت فوق بر حصر حقیقی حمل شود، لازم می‌آید که با دیگر روایات تعارض پیدا کند در حالی‌که لسان روایت بر حصر اضافی قابل حمل و توجیه است.
  3. نکته آخر اینکه اگر مستشکل به روایت ائمه اطهار تمسّک می‌کند، باید نه به یک مورد خاص بلکه به مجموعه روایات ائمه استناد ورزد و با مطالعه و کنار هم قرار دادن مجموعه روایات در باب حجّت، به یک راه حل و نظریه مستفاد از روایات دست یابد. نه اینکه هر روایتی را که به نفع مدعا و فرضیه خود دید آن را مطرح و دیگر روایات را طرد نماید[۱۴۷].[۱۴۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. لسان‌العرب، ج‌۳، ص‌۵۲، تاج‌العروس، ج‌۳، ص‌۳۱۴، حجج.
  2. فرائدالاصول، ج‌۱، ص‌۵۱؛ اصول‌الفقه، ج‌۲، ص‌۱۲.
  3. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۸۲.
  4. محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۲، ص۲۲۸.
  5. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۱۲۳-۱۲۶.
  6. " إِنَ‏ لِلَّهِ‏ عَلَى‏ النَّاسِ‏ حُجَّتَيْنِ‏ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ‏ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ (ع) وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ ‏‏‏‏‏‏‏‏"، محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۱۵
  7. " لَوْ بَقِيَتْ‏ بِغَيْرِ إِمَامٍ‏ لَسَاخَتْ‏‏‏‏‏‏‏‏‏"، شیخ صدوق، علل الشرایع، ج ۱، ص ۱۹۸
  8. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۲۵، ح ۶ و ج ۹۷، ص ۳۴۳
  9. شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۲۰۲، ح ۱۶۹؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۳۲۸، ح ۱۳
  10. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج ۱، ص ۲۴۵؛ همو، کمال الدین و تمام النعمة، ج ۲، ص ۶۴۸
  11. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۱۶۳ ـ ۱۶۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۰۱.
  12. شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۳۰۶؛ علی بن محمد خزاز قمی، کفایة الاثر، ص۱۸۷-۱۸۹.
  13. علی بن محمد خزاز قمی، کفایة الاثر، ص۱۸۹.
  14. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۱۳.
  15. جعفر بن محمد بن قولویه قمی، کامل الزیارات، ص۳۰۲؛ شیخ صدوق، من لا یحضر الفقیه، ج۲، ص۶۰۱.
  16. شیخ صدوق، من لا یحضر الفقیه، ص۶۰۹؛ محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۹۷.
  17. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۱۲۳-۱۲۶.
  18. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۱۰۰، ص۲۷۰.
  19. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۴۸۴: «فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ».
  20. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۸۰.
  21. «يَا عَلِيُّ أَنْتَ إِمَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ... وَ حُجَّةُ اللَّهِ بَعْدِي عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ». شیخ صدوق الامالی، ص۳۰۰.
  22. «الْأَئِمَّةُ بَعْدِي عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ حَوَارِيِّ عِيسَى... هُمْ حُجَجُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ». علی بن محمد خزاز قمی، کفایة الاثر، ص۷۵. برای ملاحظه روایات نبوی‌ای که از ائمه اطهار (ع) با عنوان «حجج الله» یاد کرده‌اند، ر. ک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۵۹؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۵۹؛ شیخ صدوق، من لا یحضر الفقیه، ج۴، ص۱۸۰؛ شیخ صدوق، الامالی، ص۲۱-۲۲؛ شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۷۵. گفتنی است که قرآن کریم به صراحت تعداد نقبای بنی‌اسرائیل را دوازده نفر معرفی می‌کند: ﴿وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا [«و به راستی خداوند از بنی اسرائیل پیمان گرفت و از ایشان دوازده سرپرست را برانگیختیم.».. سوره مائده، آیه ۱۲].
  23. «أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَعْدَاؤُنَا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ أَوْلِيَاؤُنَا أَوْلِيَاءُ اللَّهِ»؛ شیخ صدوق، الأمالی، ص۱۳۳؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۶، ص۲۲۸؛ عمادالدین ابی جعفر طبری، بشارة المصطفی، ص۲۴.
  24. عبیدالله بن عبد الله حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۷۶: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ عَلِيّاً وَ زَوْجَتَهُ وَ أَبْنَاءَ [هُ‏] حُجَجَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ -وَ هُمْ أَبْوَابُ الْعِلْمِ فِي أُمَّتِي- مَنِ اهْتَدَى بِهِمْ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ».
  25. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۷۹؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۸۰.
  26. شیخ صدوق، الامالی، ص۵۴۳-۵۴۴.
  27. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۴؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل الجاج، ج۲، ص۳۷۶؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۶، ص۱۸۰.
  28. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۲۱۲-۲۱۳.
  29. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۸۸-۴۸۹.
  30. حسن بن شعبة حرانی، تحف العقول، ص۴۱۵.
  31. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۹-۳۳۰.
  32. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۷۹.
  33. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  34. «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ (ع)قَالَ: إِنَّ الْحُجَّةَ لَا تَقُومُ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ إِلَّا بِإِمَامٍ حَتَّى يُعْرَفَ». محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۷. این روایت با سند صحیح دیگری از امام رضا (ع) نیز نقل شده است. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۷.
  35. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۷۳؛ شیخ صدوق، من لا یحضر الفقیه، ج۲، ص۶۱۰.
  36. «اللَّهُمَّ لَا تَخْلُ الْأَرْضَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلَى خَلْقِكَ ظَاهِرٍ أَوْ خَافٍ مَغْمُورٍ لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُكَ وَ بَيِّنَاتُكَ». ابن بابویه قمی، الامامة و التبصرة، ص۲۶؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبة، ص۲۲۱. این روایت با چهار سند متفاوت از کمیل بن زیاد نیز نقل شده است. ر. ک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۹۳-۲۹۴. شیخ صدوق می‌نویسد: و لهذا الحديث طرق كثيرة. شواهد و قراین یاد شده از اعتبار این روایت نشان دارد؛ افزون بر آن‌که مضمون آن به طرق صحیح در دیگر روایات نیز بیان شده است.
  37. «يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ احْتَجَّ فِي الْإِمَامَةِ بِمِثْلِ مَا احْتَجَّ بِهِ فِي النُّبُوَّةِ». محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۹۴. این روایت با سند دیگری نیز نقل شده است. ر. ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۲۳۸.
  38. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۹. نظیر این روایت با سندهای دیگری نیز نقل شده است. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۸۰؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۷؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص۱۴۰.
  39. «لَوْ كَانَ النَّاسُ رَجُلَيْنِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْإِمَامَ وَ قَالَ إِنَّ آخِرَ مَنْ يَمُوتُ الْإِمَامُ لِئَلَّا يَحْتَجَّ أَحَدٌ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ تَرَكَهُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَيْهِ». محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۸۰؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص۱۴۰. این روایت با سند دیگری نیز نقل شده است. ر. ک: شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۶.
  40. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۷؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص۱۳۹.
  41. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۶۴.
  42. گفتنی است، تمام راویان این روایت ثقه‌اند. عبدالله بن سلیمان عامری نیز شخصیتی است که اگرچه برخی منابع او را راوی مجهولی معرفی کرده‌اند، مرحوم خویی بر اساس برخی نسخه‌های کتاب خود، وی را ثقه دانسته است. ر. ک: سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۲۰۲. افزون بر آن، مضمون این روایات در روایاتی که پیش‌تر گذشت نیز وجود دارد که موجب افزایش اعتبار آن می‌شود.
  43. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸.
  44. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸.
  45. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸.
  46. در این باره، ر. ک: مصطفوی، حسن، التحقیق، ج۷، ص۱۷۱.
  47. «مراد از امام معصوم نیست، مگر عالم عادلی که عدالتش مأمون باشد از برطرف شدن.»... ملا عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۴۷۵.
  48. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۱؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۰۳. این روایت با سند دیگری نیز نقل شده است. ر. ک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۴۰.
  49. «... الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْمُبَرَّأُ عَنِ الْعُيُوبِ الْمَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ... فَهُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ يَخُصُّهُ اللَّهُ بِذَلِكَ لِيَكُونَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ...». این روایت به طرق گوناگون در کتاب‌های مختلف روایی نقل شده است که موجب افزایش اعتبار آن می‌شود. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۸؛ حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۴۳۷؛ شیخ صدوق، الامالی، ص۶۷۵؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۱۶؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص۶۷۵؛ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۹۶؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص۲۱۸.
  50. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۶۶-۲۶۸.
  51. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۲۳. همچنین، ر. ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۱۴ و ۳۲۷؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۰۳.
  52. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸.
  53. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص۱۳۸؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۹؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۰۳.
  54. «وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ اللَّهُ الْأَرْضَ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ آدَمَ (ع) إِلَّا وَ فِيهَا إِمَامٌ يُهْتَدَى بِهِ إِلَى اللَّهِ حُجَّةً عَلَى الْعِبَادِ...». ابن بابویه قمی، الامامة و التبصرة، ص۲۹. این روایت با سندهای مختلف، در دیگر منابع نیز آمده است. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۹؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۷؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص۱۳۸. گفتنی است، این روایت در برخی منابع به امام صادق (ع) نسبت داده شده است. ر. ک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۳۰؛ شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص۲۰۵-۲۰۶.
  55. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۳۷. این روایت با سندهای دیگری نیز نقل شده است. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۴۲؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص۱۶۶.
  56. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸؛ محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص۱۳۷. نظیر این مضمون در دیگر روایات نیز آمده است. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ص۱۷۹؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۴۸۴.
  57. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۶۹.
  58. از آنجا که ممکن است تصور شود، چنین روایاتی را غالیان وضع کرده‌اند، نگارنده روایات انتخابی را از جهت وجود داشتن یا نداشتن غالیان در سلسله اسناد آنها بررسی کرده و پس از اطمینان از اینکه غالیان در سلسله راویان آنها وجود ندارند، آنها را نقل کرده است؛ ضمن آن‌که وجود روایات صحیح نیز خود، موجب اطمینان نسبت به صدور این مضامین از سوی امامان معصوم (ع) می‌شود. افزون بر آن، برخی از این روایات از کتاب بصائر الدرجات نقل شده که نویسنده آن، خود نسبت به وجود غالیان هشیار بوده است. این مدعا از اینجا به دست می‌آید که وی خود کتابی در رد غالیان نوشته است. ر. ک: احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۳۵۴.
  59. «إِنَّ لِلَّهِ مَدِينَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا بِالْمَشْرِقِ وَ الْأُخْرَى بِالْمَغْرِبِ عَلَيْهِمَا سُورَانِ مِنْ حَدِيدٍ وَ عَلَى كُلِّ مَدِينَةٍ أَلْفُ أَلْفِ مِصْرَاعٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِيهَا سَبْعُونَ أَلْفَ أَلْفِ لُغَةٍ يَتَكَلَّمُ كُلٌّ لُغَةً بِخِلَافِ لُغَةِ صَاحِبِهِ وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِيعَ اللُّغَاتِ وَ مَا فِيهِمَا وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا عَلَيْهَا حُجَّةٌ غَيْرِي وَ الْحُسَيْنُ أَخِي». محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۲.
  60. سند این روایت چنین است: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ قَالَ: كَانَ الرِّضَا (ع)...». اباصلت هروی و علی بن ابراهیم بن هاشم، هر دو از ثقات‌اند. احمد بن زیاد بن جعفر همدانی نیز کسی است که خود شیخ صدوق در وصف او گفته است: كان رجلًا ثقة ديّناً فاضلًا. ر. ک: سید ابوالقاسم موسوی خویی، معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۱۲۸.
  61. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۲۸.
  62. «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَيَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سَائِرِ خَلْقِهِ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ يُعْطِيهِ اللُّغَاتِ وَ مَعْرِفَةَ الْأَنْسَابِ وَ الْآجَالِ وَ الْحَوَادِثِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَ الْمَحْجُوجِ فَرْقٌ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۰۹. این روایت در منابع دیگری نیز نقل شده است؛ ر. ک: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد فی معرفة حج الله علی العباد، ج۲، ص۳۳۰؛ قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۴۳۵؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۴۱۲؛ محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۸.
  63. «أَ تَرَى مَنْ جَعَلَهُ اللَّهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِهِ يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ مِنْ أُمُورِهِمْ»؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۲.
  64. «يَا هِشَامُ لَا يَحْتَجُّ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ بِحُجَّةٍ لَا يَكُونُ عِنْدَهُ كُلُّ مَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ». محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۶۲.
  65. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۲۷-۲۲۸؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۳۶.
  66. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۲.
  67. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۳. امام صادق (ع) مانند همین کلام را به ابراهیم بن عمر نیز فرموده است.
  68. «إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَحْتَجَّ بِعَبْدٍ مِنْ عِبَادِهِ ثُمَّ يُخْفِي عَنْهُ شَيْئاً مِنْ أَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ». محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۶. روایات دیگری نیز در این باره وجود دارد. ر. ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۷.
  69. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۵۸.
  70. این روایت در بسیاری از متون حدیثی کهن شیعه نقل شده است؛ برای نمونه، ر. ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۲۶۶؛ شیخ صدوق، الامالی، ص۱۳۳، ۳۴۱ و ۳۴۳؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۲۳۵؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۳۴؛ محمد بن حسن طوسی، الامالی، ص۵۸؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل الجاج، ج۱، ص۲۵۸-۲۶۱؛ حسن بن یوسف حلی، کشف الیقین فی فضائل امیر المؤمنین (ع) ص۵۶؛ نهج الحق و کشف الصدق، ص۲۴۰. شبیه روایت یاد شده در برخی متون اهل سنت نیز آمده است؛ برای نمونه، ر. ک: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۳؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۸، ص۴۵۹؛ علی المتقی بن حسام الدین الهندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۶۵.
  71. «إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ لَمْ يُرْفَعْ وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ وَ إِنَّ الْعِلْمَ لَيُتَوَارَثُ إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَبْقَى بِغَيْرِ عَالِمٍ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ص۲۲۳.
  72. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۷۱.
  73. «آیا ندیده‌ای که خداوند آنچه را در زمین است و (نیز) کشتی‌ها را که در دریا به فرمان وی روانند، برای شما رام کرده است و آسمان را از فرو افتادن روی زمین -جز به اذن وی- باز می‌دارد؟» سوره حج، آیه ۶۵.
  74. «لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۹.
  75. «يَا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يُخَلِّ الْأَرْضَ مُنْذُ خَلَقَ آدَمَ (ع) وَ لَا يُخَلِّيهَا إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بِهِ يَدْفَعُ الْبَلَاءَ عَنْ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ بِهِ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِهِ يُخْرِجُ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ». شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص۳۸۴.
  76. «بِنَا يَنْزِلُ الْغَيْثُ»؛ شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۶۲۶ و نیز، ر. ک: حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۱۱۵.
  77. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۰۲-۲۰۳؛ محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۲۰۸. گفتنی است، در سلسله راویان این حدیث، محمد بن فضیل صیرفی وجود دارد که برخی او را به غلو متهم کرده‌اند. ابن‌داود حلی، رجال ابن داود، ص۵۱۰. با وجود این، به نظر می‌رسد وی مورد تأیید محدثانی همچون محمد بن حسن صفار، کلینی، ابن قولویه شیخ صدوق بوده است؛ بدین دلیل که در آثار ایشان نام وی بسیار به چشم می‌خورد، در حالی که برخی از ایشان همچون صفار، خود در شناخت غالیان چیره دست بوده و از همین رو بوده است که کتابی در رد غالیان نوشته است. احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۳۵۴. کلینی نیز بیش از ۱۶۰ بار از وی روایت نقل کرده است. برخی دیگر از ایشان، همچون ابن قولویه نیز در مقدمه کتاب کامل الزیارات تصریح می‌کند که تنها از افراد موثق روایت نقل کرده است. ر. ک: ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۴. شایان ذکر است، مرحوم خویی بر اساس همین سخن ابن قولویه، راویانی را که ارباب علم رجال به وثاقت ایشان تصریحی نکرده‌اند، اما ابن قولویه از آنها روایت نقل کرده است، افرادی ثقه و معتمد دانسته است. ر. ک: سید ابوالقاسم موسوی خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۵۰. شیخ صدوق نیز در کتاب من لا یحضره الفقیه، بارها از وی روایت نقل می‌کند، در حالی که خود در ابتدای کتاب تصریح می‌کند که آنچه در این کتاب آمده است، فتاوای او به شمار می‌آید. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳. با توجه به آنچه گذشت، می‌توان محمد بن فضیل را نزد شیخ صدوق، راوی‌ای معتمد به شمار آورد و در نتیجه، اتهام غلو را از وی دور ساخت. افزون بر آن، با توجه به آن‌که مضمون این روایت در دیگر روایات معتبر نیز آمده است، دست کم می‌توان به عنوان مؤید به آن استناد کرد.
  78. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۰۷؛ شیخ صدوق، الامالی، ص۱۸۶؛ محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۹۹؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۱۷.
  79. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ص۲۰۵-۲۰۶.
  80. «وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ‏ إِلَّا بِإِذْنِهِ‏»؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۵.
  81. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۴۸۹.
  82. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۷۵.
  83. «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
  84. «و به جای او خدایانی را برگزیدند که چیزی نمی‌آفرینند و خود آفریده می‌شوند و اختیار هیچ سود و زیانی برای خویش و اختیار مرگ و زندگی و برانگیختنی را ندارند» سوره فرقان، آیه ۳.
  85. برای بیان نمونه‌ای از ادب بندگی، اشاره می‌کنیم به گوشه‌ای از دعای امام سجاد (ع) در صحیفه: «اللَّهُمَّ... فَإِنِّي عَبْدُكَ وَ فِي قَبْضَتِكَ، نَاصِيَتِي بِيَدِكَ. لَا أَمْرَ لِي مَعَ أَمْرِكَ‌، مَاضٍ فِيَّ حُكْمُكَ، عَدْلٌ فِيَّ قَضَاؤُكَ، وَ لَا قُوَّةَ لِي عَلَى الْخُرُوجِ مِنْ سُلْطَانِكَ، وَ لَا أَسْتَطِيعُ مُجَاوَزَةَ قُدْرَتِكَ، وَ لَا أَسْتَمِيلُ هَوَاكَ، وَ لَا أَبْلُغُ رِضَاكَ، وَ لَا أَنَالُ مَا عِنْدَكَ إِلَّا بِطَاعَتِكَ وَ بِفَضْلِ رَحْمَتِكَ. إِلَهِي أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ عَبْداً دَاخِراً لَكَ، لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً إِلَّا بِكَ، أَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى نَفْسِي، وَ أَعْتَرِفُ بِضَعْفِ قُوَّتِي وَ قِلَّةِ حِيلَتِي، فَأَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي، وَ تَمِّمْ لِي مَا آتَيْتَنِي، فَإِنِّي عَبْدُكَ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ الضَّعِيفُ الضَّرِيرُ الْحَقِيرُ الْمَهِينُ الْفَقِيرُ الْخَائِفُ الْمُسْتَجِيرُ». (الصحیفة السجادیه (ط. الهادی، ۱۳۷۶ ه. ش.)، دعای ۲۱).
  86. «جز این نیست که مؤمنان آنانند که به خداوند و پیامبرش ایمان دارند و چون در کاری همگانی همراه او باشند تا از او اجازه نگیرند (به راهی دیگر) نمی‌روند» سوره نور، آیه ۶۲.
  87. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۴۷۹-۴۸۰.
  88. محمد بن مکرم بن منظور، لسان‌العرب، ج۲، ص۲۲۸؛ مبارک بن محمد بن اثیر جزری، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ج۱، ص۳۴۱؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۱۲۱.
  89. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۳، ص۱۰؛ محمد بن مکرم بن منظور، لسان‌العرب، ج۲، ص۲۲۸.
  90. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۷.
  91. ﴿ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ «این بخشش خداوند است که به هر کس بخواهد می‌بخشد و خداوند دارای بخشش سترگ است» سوره جمعه، آیه ۴.
  92. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۳؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۲، ص۶۸۱؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۲۲.
  93. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۲۷، ۲۵۸ و ۵۰۹؛ روایات در این موضوع فراوان است که در مباحث روایی خواهد آمد.
  94. «لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ حُجَّتِهِ حِجَابٌ فَلَا لِلَّهِ دُونَ حُجَّتِهِ سِتْرٌ»؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۳۵.
  95. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸؛ ر. ک: محمد بن حسن طوسی، الغیبة، ص۲۲۱؛ ابو الفتح کراجکی، کنزالفوائد، ج۱، ص۳۷۴.
  96. محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، امالی، ص۱۸۶؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۱، ص۲۰۷؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۱۷؛ همچنین ر. ک: همان، ص۲۴۴، ۲۸۹، ۲۹۲ و ۲۹۴ و ج۲، ص۶۵۶-۶۵۷؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، أمالی، ص۲۵۰؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبة، ص۳۲۱؛ ابوالفتح کراجکی، کنزالفوائد، ج۱، ص۳۷۴؛ حسن بن یوسف حلی، کشف الیقین، ص۷۴ و ۱۸۵.
  97. ر. ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۲۸ و ۲۴۳.
  98. بخشی از روایات، حجت را «بیان کننده دین» خوانده‌اند، مانند: «مَا زَالَتِ الْأَرْضُ إِلَّا وَ لِلَّهِ الْحُجَّةُ يَعْرِفُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ يَدْعُو إِلَى سَبِيلِ اللَّهِ...» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸).
  99. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۲۷.
  100. بنابر روایاتی، نشناختن حجت خدا گمراهی را در پی خواهد داشت (ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۳۷)؛ از آنجا که حجت خدا باید پاسخ‌گوی مردم مختلف باشد، در روایاتی آمده است که حجت خدا به زبان‌های اقوام مختلف، عالِم و از نیازهای آنها آگاه است (ر. ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۲۸؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۳). روایات در این موضوع فراوان است که در مباحث روایی خواهد آمد.
  101. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۵۱.
  102. بسط تجربه نبوی، ص ۱۴۴.
  103. ابوالفضل برقعی سه دهه پیش با اشاره به دعای عدیله «اقوالهم حجة» نوشته است: «آیا جعل حجت به دست شما دعاسازان است یا حجت الهی را خدا باید حجت قرار دهد. خدا کجا گفته اقوال ائمه حجت است تا شما هر خرافاتی به نام ائمه و قول ایشان جعل کنید!»، (تضاد با مفاتیح، صص ۲۴و۲۵).
  104. بسط تجربه نبوی، صص ۱۳۳،۱۳۲.
  105. بسط تجربه نبوی، ص۱۳۴.
  106. بسط تجربه نبوی، ص۱۳۳.
  107. بسط تجربه نبوی، ص۱۳۴.
  108. بسط تجربه نبوی، ص۱۳۵.
  109. بسط تجربه نبوی، ص۱۵۹.
  110. بسط تجربه نبوی، ص۱۴۸.
  111. بسط تجربه نبوی، ص۱۳۵.
  112. پاسخ اوّل به بهمن‌پور، اوّل شهریور ۸۴، سایت بازتاب و سروش.
  113. قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۵۸ - ۱۷۴.
  114. ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید؛ سوره نساء، آیه:۵۹.
  115. «الامامة هی خلافة الرسول فی اقامة الدین بحیث یجب اتباعه علی کافة الأمة‌»، (شرح مواقف، ج ۸، ص ۳۴۵ و نیز: سیف الدین آمدی، ابکار الأفکار فی اصول الدّین، ج ۳، ص ۴۱۶).
  116. ر. ک: شواهد التنزیل، ج ۱، ‌ ص ۱۹۱ و تفاسیر اهل سنت و شیعه، ذیل آیهٔ ‌فوق.
  117. ر. ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج ۳، ص ۴۶۹.
  118. تاریخ میدنة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۰۴.
  119. «خداى سبحان؛ على عليه السّلام و همسر و فرزندانش را حجّت‏هاى خود بر مردم قرار داده است‏» شواهد التنزیل، ج۱، ص۷۶.
  120. ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید؛ سوره نساء، آیه:۵۹.
  121. موسوعه الامام علی، ج ۲، صص ۱۲۹ و ۱۶۹.
  122. «امام شما على بن ابى طالب است، پس او را تصديق كرده و با او اخلاص ورزيد» شرح نهج البلاغه این ابی الحدید، ج ۳، ص ۹۸؛ شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۲۲۵.
  123. «اين برادر و وصى و وزير و جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمان بريد» همان، ج۱۳، ص ۲۴۴؛ ج۲، ص ۱۴۵؛ تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۸.
  124. سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند؛ سوره مائده، آیه۵۵.
  125. موسوعةالامام علی، ج۲، ص ۱۹۷.
  126. علی با حق و حق نیز با علی است. آن دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا این‌که در قیامت بر من در حوض کوثر وارد شوند؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۱۱۸.
  127. «على با حقّ و قرآن است، و حق و قرآن با على است، و آن دو از هم جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند»؛ موسوعة الامام علی، ج۲، ‌ص ۲۳۵.
  128. «مثل اهل بيت من در ميان شما چون كشتى نوح است هر كه سوار آن شد نجات يافت و هر كه تخلف نمود غرق شد» بحار، ج ۲۳، ص ۱۰۵؛ طبرانی، المعجم الأوسط، ج ۵، ص ۳۵۵؛ مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۱۱، ص ۱۷۸.
  129. «پروردگار عالميان دربارۀ على با من عهد كرده است كه على پرچم هدايت و منار ايمان و امام اولياء من است» موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۱۸۶.
  130. «من در بين شما يادگارى را مى‌نهم كه اگر به آن چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد. يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است و آن كتاب خدا است كه ريسمان پيوسته‌اى است از آسمان به زمين و ديگرى عترتم يعنى اهل بيتم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در حوض بر من وارد شوند» موسوعة امام علی، ج ۲، ص۵۶.
  131. «تو پس از من اختلاف‏های امت را براى آن‏ها تبيين مى‏كنى‏» تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص ۳۸۷؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۳۸۲؛ موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۲۴۵.
  132. «اى على! تو كسى هستى كه اختلافات امت را پس از من برايشان روشن مى‌كنى و در ميان آنان به جاى من قرار مى‌گيرى. گفته تو گفته من، فرمان تو فرمان من است» موسوعة امام علی، ج۲، ص۲۴۶.
  133. «على باب علم من و روشنگر تمام چيزهائى است كه من از جانب پروردگار براى امت آورده‏ام پس از من‏» موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۲۴۷.
  134. شیعه در اسلام، صص ۷۸ و ۱۷۷.
  135. پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است؛ سوره نساء، آیه:۱۶۵.
  136. ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص ۱۵-۱۹۶ و ۲۵.
  137. ر. ک: تفسیر المیزان، ج۵، ص ۱۴۳.
  138. «به وسيله پيامبر ما محمّد (ص) حجّتش تمام شد» فیض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه ۹۰، ش ۴۸، ص ۲۶۲.
  139. برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص ۱۵، ۲۵ و ۱۹۶.
  140. "ای لم یبلغ بعده رسول ینتظر"؛ شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۶.
  141. «اى انس! من و اين، حجت خدا بر خلقش هستيم»؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص ۲۷۲.
  142. «آگاه باشيد كه من بر شما از جانب خدا حجت رسايم پس دوست مداريد گروهى را كه خدا بر ايشان خشم كرده است» التوحید، ص۹۳؛ تفسیر کنز الدقائق و بحرالغرائب، ج ۱۴، ص ۵۱۳.
  143. «آرى! خداوند! زمين هيچ گاه از حجت الهى خالى نيست، كه براى خدا با برهان روشن قيام كند، يا آشكار و شناخته شده، يا بيمناك و پنهان، تا حجت خدا باطل نشود» نهج‌البلاغه، حکمت، شمارهٔ ۱۳۹، ص ۱۱۵۸.
  144. «خداوند هرگز انسان‏ها را بدون پيامبر، يا كتابى آسمانى، يا برهانى قاطع، يا راهى استوار، رها نساخته است‏» نهج‌البلاغه، خطبه اول، ص ۳۷.
  145. ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح الجنان با قرآن، ص ۱۹۶.
  146. «حجت خدا بر بندگان پيغمبر است و حجت ميان بندگان و خدا عقل است‏» کافی، ج ۱، کتاب العقل و الجهل، ح ۲۲، ص ۲۵.
  147. کافی، ج ۱، کتاب الحجّة.
  148. قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۵۸ - ۱۷۴.