سرگذشت زندگی پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۳۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

دوران زندگی پیامبر خاتم (ص) در سه بخش بررسی می‌شود: از ولادت تا بعثت، از بعثت تا هجرت و از هجرت تا رحلت. بخش عمده این دوران مربوط به پیش از اسلام است.

مقدمه

بخش عمده دوران زندگانی پیامبر مربوط به پیش از اسلام است. سال تولد رسول خدا (ص) ابرهه بن صباح حبشی حمیری پادشاه حبشه برای نابود کردن خانه خدا با فیل به سوی مکه یورش آورد. خداوند برای حفاظت از خانه‌اش پرنده ابابیل را فرستاد تا به فرمان الهی سنگ‌ریزه‌هایی به نام “سجیل” بر سر مهاجمان انداختند و تمام آنان نابود شدند[۱]. چون این حادثه بسیار مهم بود، منشأ تاریخ در میان عرب و مردم مکه شد و مکیان احترام ویژه‌ای یافتند[۲].

از نظر سیاسی مردم حجاز که شامل مکه و مدینه می‌شد، فاقد حکومت بودند و نظام قبیله‌ای بر آنان حاکم بود و یکی از کارهای آنان غارت دیگر قبایل بود و بدترین وضعیت فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را داشتند[۳]. در آن دوران دو ابرقدرت به نام ایران و روم بر جهان حکومت می‌کردند. از کارهای مهم مردم مکه تجارت بود که در زمستان به یمن و در تابستان برای تجارت به شام می‌رفتند. محمد نیز در نوجوانی و جوانی در این سفرهای تجاری شرکت داشت[۴]. دوران زندگانی رسول خدا (ص) را می‌توان به سه مقطع مهم تقسیم کرد: از تولد تا بعثت، از بعثت تا هجرت و از هجرت تا رحلت[۵].

از تولد تا بعثت

دوران تولد پیامبر تا زمان بعثت چهل سال است. محمد (ص) در میان مردم مکه زندگانی می‌کرد. در همین زمان سفرهای تجاری به شام داشت و در سن ۲۵ سالگی با خدیجه دختر خویلد زن ثروتمند عرب ازدواج کرد. او آنقدر درستکار بود که به محمد امین شهرت یافت. امانت و صداقت و پاکی حضرت به گونه‌ای بود که عیاض بن حمار مجاشعی که از اشراف عرب و قاضی عکاظ بود، وقتی در دوران جاهلیت وارد مکه می‌شد، طبق سنت آن زمان، لباس‌های خود را برای طواف در می‌آورد و لباس رسول خدا (ص) را به جهت پاکی آن می‌پوشید و طواف می‌کرد و بعد از اتمام طواف، لباس‌ها را به حضرت بر می‌گرداند. عیاض بعد از اسلام، هدیه‌ای برای پیامبر آورد. حضرت رسول (ص) هدیه او را نپذیرفت و فرمود: اگر مسلمان بشوی می‌پذیرم. عیاض مسلمان شد و دارای اسلام نیکویی بود؛ حضرت هم هدیه‌اش را پذیرفت[۶]. عیاض پس از اسلام بعدها در بصره ساکن شد[۷]. محمد در سن ۳۵ سالگی در هنگام بازسازی کعبه نصب حجرالاسود را بر عهده گرفت و مانع درگیری بین قبایل مکه شد[۸]. بیشتر فرزندان وی به جز فاطمه (س) در این دوران متولد شدند[۹].

تاریخ تولد پیامبر اکرم (ص)

محمد فرزند عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف سرور فرستادگان و خاتم پیامبران است[۱۰]. مادرش آمنه دختر "وهب بن عبدمناف بن زهرة بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب" است[۱۱].

کلینی تولد پیامبر را در دوازدهم[۱۲] و مشهور علمای شیعه[۱۳] و شیخ طوسی در هفدهم ماه ربیع الأول عام الفیل روز جمعه هنگام ظهر دانسته‌اند[۱۴]. کلینی بعد از بیان تولد پیامبر در هنگام ظهر می‌افزاید: و همچنین روایت شده که حضرت هنگام طلوع فجر، چهل سال قبل از بعثت به دنیا آمد[۱۵].

امام صادق (ع) فرمود: وقتی آمنه دچار درد زایمان شد، فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب همراه او بود تا اینکه پیامبر (ص) متولد شد. پس از تولد یکی به دیگری گفت: آیا دیدی آنچه من می‌بینم؟ پرسید چه می‌بینی؟ گفت: نوری که بین مشرق و مغرب بلند شد. در این هنگام ابوطالب بر آن دو وارد شد و گفت: چه شده شما را؟ از چه چیزی تعجب می‌کنید؟ فاطمه از نوری که دیده بود خبر داد[۱۶]. ابوطالب به او گفت: آیا به تو بشارت دهم؟ گفت: آری! ابوطالب گفت: به زودی پسری به دنیا می‌آوری که وصی این مولود و وزیر وی خواهد شد[۱۷].[۱۸]

بررسی دو نقل در تاریخ تولد پیامبر (ص)

بررسی دو نکته در گزارش کتاب کافی لازم به نظر می‌رسد:

  1. ثقة الاسلام کلینی تنها فردی از علمای بنام و مشهور شیعه است که تاریخ تولد پیامبر (ص) را دوازدهم ربیع الاول دانسته، می‌نویسد: و روایت شده مادرش در ایام تشریق، نزدیک جمره وسطی در منا در منزل عبدالله بن عبدالمطلب به وی حامله شد[۱۹]. این تاریخ را اهل سنت از ابن اسحاق نقل کرده‌اند[۲۰] و مشهور بین آنان است[۲۱]؛ اما علمای شیعه مانند شیخ مفید[۲۲] و شیخ طوسی و دیگران تولد پیامبر را هفدهم ربیع دانسته‌اند[۲۳]. نکته دیگری که در کلام کلینی قابل تأمل است، این است که زمان انعقاد نطفه پیامبر را در ایام تشریق در منا دانسته است؛ بنابراین با محاسبه نه ماه باید تولد پیامبر (ص)، طبق این نقل در ماه رمضان سال بعد باشد. این نقل با قول کسانی که تولد حضرت رسول را در دوشنبه نهم رمضان در هنگام طلوع فجر دانسته‌اند، مانند زبیر بن بکار قابل تطبیق خواهد بود[۲۴]. تعبیر “روایت شده” در کلام کلینی هم به زمان تولد ایشان مربوط است و هم زمان انعقاد نطفه. بعید نیست که نقل کلینی هم از زبیر بن بکار باشد؛ زیرا کلینی اخبار تولد پیامبر و امامان را بدون نقل منبع آورده است. از زبیر نقل شده است که مادرش به او در ایام تشریق در کنار جمره وسطی حامله شد و متولد شد در خانه‌ای که به آن خانۀ محمد بن یوسف برادر حجاج گویند، در روز دوشنبه دوازدهم رمضان[۲۵]. در نسخه فعلی نسب قریش اشاره‌ای به زمان تولد پیامبر نشده است. ممکن است کلینی تاریخ زمان تولد پیامبر را از سیره ابن اسحاق نقل کرده باشد که در سیره ابن هشام از قول وی آمده است[۲۶]. متأسفانه اصل کتاب مفقود است.
  2. در کافی آمده چند روز بعد از تولد پیامبر حلیمه سعدیه آمد و پیامبر را به او دادند و از او شیر خورد[۲۷].

در نقد و بررسی این گزارش می‌توان به چند نکته اشاره کرد:

  1. در سند این روایت افراد ناشناخته‌ای وجود دارد و از جملۀ راویان آن، علی بن ابی حمزه بطائنی عامل اصلی در ایجاد فرقه واقفیه است. او دروغگو و متهم است و مورد لعن واقع شده است[۲۸]؛ در نتیجه با این سند غیر قابل اعتماد، نیازی به توجیه[۲۹] روایت نیست.
  2. در کتاب تهذیب اللغه أزهری[۳۰] و دیگر کتب لغت[۳۱] و در شرح اصول کافی[۳۲] روایتی از پیامبر (ص) نقل شده که فرمود: «کنتُ یتِیماً و لَم أَکُنْ عَجیاً»[۳۳]: “من یتیم متولد شدم، اما بی‌مادر بزرگ نشدم”. برای کلمه “عَجی” دو معنا ذکر کرده‌اند: یکی کسی که بدون مادر بزرگ شده باشد و ظاهر روایت این است به قرینه یتیم. حضرت بیان می‌کند مادرم تا مدتی زنده بوده است و دیگری یعنی کسی که بدون شیرِ مادر رشد کرده باشد[۳۴]. در این صورت معنای حدیث این می‌شود که من از شیر مادرم بهره برده‌ام؛ اما ممکن است چون شیر وی کم بوده یا به اعتبار اینکه رشد بچه در بادیه بهتر بوده و سنت اشراف مکه، سپردن بچه به دایه بوده است[۳۵] تا از شیردهی و کهنه‌شویی و نظافت بچه‌ها در امان باشند، ایشان را به دایه سپرده باشند.
  3. برای رسول خدا (ص) دو دایه و مرضعه ذکر کرده‌اند: یکی ثویبه کنیز ابولهب[۳۶] و دیگر حلیمه سعدیه[۳۷] که مشهور است. ثویبه در زمان شیرخوارگی پسرش به نام مسرح، قبل از دایگی حلیمه به پیامبر شیر می‌داد. رسول خدا (ص) در حدیث صحیحی به این نکته اشاره کرده‌اند. زمانی که علی (ع) به پیامبر پیشنهاد کرد با عماره دختر حمزه ازدواج کند، پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: “آیا نمی‌دانی او دخترِ برادرِ رضاعی من است”[۳۸]. ثویبه را ابولهب آزاد کرد و پیامبر (ص) از مدینه برای وی لباس و کمک می‌فرستاد تا اینکه سال فتح خیبر، سال هفتم هجری، از دنیا رفت[۳۹]؛ بنابراین درست نیست که بگوییم چند روزی پس از تولد، پیامبر (ص) به حلیمه داده شده است.

از این بخش از سیره که ذکر شد (اینکه پیامبر با دختر حمزه، دختر برادر رضاعی خود ازدواج نکرد)، کلینی و صدوق و شیخ طوسی استفاده فقهی کرده‌اند و خبر تاریخی را در احکام رضاع آورده‌اند و در کتب فقهی نیز به آن استناد شده است و در این مطلب اختلافی نیست[۴۰].[۴۱]

محل تولد

کلینی محل تولد پیامبر را شعب ابوطالب در مکه می‌داند؛ در خانه‌ای که به نام محمد بن یوسف بوده و پیامبر (ص) در زاویۀ چپ آن به دنیا آمده است. این خانه را خیزران مسجد قرار داد تا مردم در آن نماز بخوانند[۴۲]. طبری نقل می‌کند این خانه را پیامبر (ص) به عقیل داد و فرزندان وی به محمد بن یوسف فروختند. وی آن را جزو منزل خود کرد تا اینکه خیزران آن را خرید و مسجد قرار داد[۴۳].

اکنون (سال ۱۳۹۳ش) این خانه با عنوان “مکتبة المکة المکرمة: کتابخانه مکه” به صورت ساختمانی کوچک باقی مانده و مشهور به “مولد النبی” است و اطراف آن، راه و مسیر اتوبوس‌های شرکت واحد است[۴۴].

خبر اهل کتاب از تولد پیامبر

کلینی در کتاب روضه خبری نقل کرده است که نشان می‌دهد اهل کتاب تولد پیامبر (ص) را پیش‌بینی کرده و مردی از آنان برای دیدن ایشان، به مکه آمده است. به سندی معتبر از امام باقر (ع) نقل است هنگامی که پیامبر (ص) متولد شد، مردی یهودی از اهل کتاب[۴۵] به گروهی از بزرگان قریش برخورد که در میان آنان هشام بن مغیره، ولید بن مغیره، عاص بن هشام، ابو وجزة بن ابی عمرو بن امیه و عتبة بن ربیعه بودند. به آنان گفت: آیا در شب گذشته در میان شما مولودی متولد شده است؟ گفتند: نه؛ گفت: پس در فلسطین پسری به نام احمد متولد شده و بر او علامتی است و هلاک اهل کتاب و یهود به دست اوست. به خدا سوگند شما اشتباه می‌کنید ای گروه قریش؛ متفرق شوید و بپرسید. آنان به تحقیق پرداختند و خبر تولد پسری برای عبدالله بن عبدالمطلب را به دست آوردند و به اطلاع آن مرد رساندند. آنها به دیدن بچه رفتند و از مادرش خواستند او را نشان دهد. مادر از شیوه تولدش سخن گفت و اینکه پس از تولد به آسمان نگریست و نوری از جانب وی بلند شد که با آن قصرهای بُصْرا دیده می‌شد و یک منادی ندا سر داد که سرور امت را به دنیا آوردی؛ وقتی او را در آغوش گرفتی، بگو از شرّ هر حسدورزی به یگانه پناه می‌برم و نامش را محمد بنه. مرد گفت: او را بیاور. او را آورد. مرد او را دید و بررسی کرد و به کتف او نگاه کرد که مهر نبوت داشت. مرد غش کرده و بی‌هوش شد. بچه را گرفتند و به مادرش دادند و گفتند: مبارک باشد. وقتی خارج شدند، مرد به هوش آمد. گفتند: چه شد تو را؟ گفت: به خدا سوگند نبوت از بنی اسرائیل تا روز قیامت منتقل شد. به خدا سوگند، این آنان را از بین می‌برد؛ پس قریش از این سخن خوشحال شدند. وقتی خوشحالی آنان را دید افزود: به خدا سوگند بر شما تسلط کامل پیدا خواهد کرد که اهل شرق و غرب از آن سخن بگویند[۴۶].[۴۷]

عقیقه و نامگذاری پیامبر

عقیقه در اصل به معنای موی نوزاد است و به گوسفندی که برای وی کشته می‌شود نیز اطلاق می‌شود[۴۸]. در کتاب کافی و من لا یحضره الفقیه از امام صادق (ع) درباره عقیقه و نامگذاری پیامبر (ص) چنین آمده است: ابوطالب برای رسول خدا (ص) در روز هفتم تولد حضرت، عقیقه و فرزندان خود را بدان دعوت کرد؛ پرسیدند: این چیست؟ پاسخ داد: این عقیقه احمد است. گفتند: از چه رو نام او را احمد نهادی؟ فرمود: او را احمد خواندم برای اینکه اهل آسمان و اهل زمین او را ستوده‌اند[۴۹].

از این روایت استفاده می‌شود که جلسه نامگذاری و مراسم عقیقه در روز هفتم تولد برگزار شده است؛ اما درباره برگزارکننده آنکه در این روایت ابو طالب معرفی شده است، چند اشکال است:

  1. ابوطالب یکی از فرزندان عبدالمطلب بوده و با حضور عبدالمطلب، وظیفه او به عنوان جد است که برای نوۀ خود عقیقه نماید و نام برای نوزاد فرزندِ درگذشتهِ خویش انتخاب کند؛ بنابراین ممکن است عبارت درست به جای ابوطالب، عبدالمطلب باشد.
  2. در آن زمان ابوطالب فرزندان زیادی نداشته است که در دعوتی عقیقه شرکت کنند. حداکثر می‌توان طالب را جزو فرزندان وی در آن زمان دانست که در دعوتی عقیقه شرکت داشته است. سن طالب هم در آن زمان کم بوده و در حد یک پرسشگر نبوده است؛ افزون بر این ابوطالب در زمان کفالت پیامبر که هشت ساله بود، فرزندی نداشت[۵۰]. این نکته نیز نشان می‌دهد که در صورت احتمال درستی این گزارش، باید عبدالمطلب که پدربزرگ و دارای فرزندان متعدد بوده، برای تولد حضرت رسول (ص) عقیقه کرده باشد.
  3. سند روایت را که در کافی آمده، ضعیف دانسته‌اند[۵۱]؛ اما بیان شد در صورتی که عبدالمطلب باشد، روایت مشکل محتوایی خاصی ندارد و دیگر اخبار این موضوع را تأیید می‌کند. بیهقی در دلائل النبوه نقل می‌کند که عبدالمطلب در روز هفتم تولد پیامبر (ص) عقیقه نمود و جمعی از قریش را دعوت کرد. پرسیدند نام وی چیست؟ پاسخ داد: محمد! گفتند: چرا؟ گفت: می‌خواهم خداوند در آسمان و مردم در زمین او را بستایند[۵۲]. همان‌گونه که ذکر شد، این روایت را کلینی و شیخ صدوق در باب عقیقه آورده‌اند و آن را دلیل بر صحت عقیقه دانسته‌اند؛ درحالی که آنچه اتفاق افتاده مربوط به قبل از اسلام است. چنین به نظر می‌رسد که سیره بزرگان نزد آنان حجت بوده است؛ البته این مطلب بعید نیست؛ زیرا برابر روایات، تعیین دیه برای اولین بار توسط عبدالمطلب انجام گرفت. او دیه یک مرد را در جریان قربانی برای فرزندش عبدالله، صد شتر قرار داد؛ اسلام هم مقدار دیه را تأیید کرد و سنت شد[۵۳].[۵۴]

درگذشت پدر و مادر

رسول خدا (ص) در دوماهگی پدر خود عبدالله را که به مدینه نزد دایی‌هایش رفته بود، از دست داد[۵۵]. مادرش آمنه نیز در چهارسالگی ایشان از دنیا رفت[۵۶] و سرپرستی پیامبر را جدش عبدالمطلب بر عهده گرفت. وی نیز در هشت سالگی پیامبر از دنیا رفت[۵۷] و سرپرستی محمد (ص) را به ابوطالب وانهاد و محمد نزد وی و فاطمه بنت اسد رشد کرد[۵۸].[۵۹]

علت یتیمی پیامبر

جای این پرسش هست که چرا باید پیامبر خاتم (ص) در خردسالی پدر و مادر خود را از دست بدهد و یتیم شود تا دیگران سرپرستی وی را بر عهده گیرند. این سؤال را از امام صادق (ع) پرسیدند؛ ایشان فرمود: «لِئَلَّا یَکُونَ لِأَحَدٍ علیهِ طَاعَةٌ»[۶۰]: “برای اینکه اطاعت هیچ کس بر او واجب نباشد”؛ زیرا دستوری را که پدر و مادر می‌دهند، باید اطاعت کرد و با نبودن آنها، فرزند ملزم به پیروی از دستوری خاص نیست و با آزادی بیشتر می‌تواند عمل کند؛ به گونه‌ای که می‌دانیم ابراهیم (ع) با آزر درباره پرستش بت‌ها بگومگو داشت[۶۱]. در روایتی دیگر از امام رضا (ع) نقل شده است که علت یتیم بودن پیامبر و ازردست دادن پدر و مادر این بوده: «لِئَلَّا یَجِبَ عَلَیْهِ حَقٌ لِمَخْلُوقٍ»[۶۲]: “تا حق مخلوقی بر او واجب نباشد”.

مجلسی اول از خبر اولی نکته‌ای استفاده کرده که می‌توان گفت پیامبر قبل از اسلام هم مأمور به شریعت خود بوده است؛ زیرا نقل است که حضرت فرمود: “من پیامبر (ص) بودم وقتی که ابراهیم (ع) بین آب و خاک بود”؛ گرچه برخی گفته‌اند او پیرو شریعت ابراهیم (ع) بود. البته اگر پیروی حضرت قبل از اسلام از شریعت ابراهیم (ع) پذیرفته شود، از آن جهت است که اطاعت از فرمان خدا بوده است[۶۳].[۶۴]

سیمای پیامبر

جابر (جعفی) از امام باقر (ع) می‌خواهد چهره پیامبر (ص) را برای وی توصیف کند. آن حضرت می‌فرماید: پیغمبر خدا رنگِ سپید مایل به سرخ داشت. چشمانش سیاه و درشت، ابروانش به هم پیوسته، دست‌هایش ستبر و کف و انگشتانش محکم و درخشان و طلایی بود. استخوان دو شانه‌اش بزرگ بود. از بس خوش انس و مهربان بود، چون رو به کسی می‌کرد، با همه تن به او متوجه می‌شد (و چون بزرگان گوشۀ چشم و ابرو به مردم تحویل نمی‌داد). یک رشته مو از گودی گلو تا نافش روییده بود و نموداری بود میان یک صفحه سیم خام و نقره آب شده. گردن او تا دو شانه چون ابریق نقره‌ای می‌درخشید. بینی کشیده‌ای داشت که هنگام نوشیدن آب نزدیک بود آب را پس زند. چون راه می‌رفت، محکم گام بر می‌داشت که گویا به سرازیری فرود می‌آید؛ مانند پیامبر (ص) نه پیش از او و نه بعد از او دیده نشده است[۶۵].[۶۶]

ابوطالب و پیامبر

در هشت سالگی محمد (ص) که عبدالمطلب از دنیا رفت[۶۷]، ابوطالب سرپرستی ایشان را بر عهده گرفت[۶۸]؛ با اینکه حارث از ابوطالب بزرگ‌تر بود[۶۹]، عبدالمطلب او را برای حضانت پیامبر شایسته‌تر دانسته بود؛ زیرا مادر عبدالله و ابوطالب یکی بود[۷۰] و به نقلی در آن زمان ابو طالب فرزندی نداشت[۷۱]. موسی بن جعفر (ع) در پاسخ به پرسش هارون، همین نکته را علت تقرب بیشتری علویان به پیامبر (ع) نسبت به عباسیان دانسته است[۷۲]. این خبر را شیخ طوسی از حارث اعور از علی (ع) در کتاب ارث نقل کرده که می‌فرماید: فرزندان پدر و مادری سزاوارتر هستند از فرزندان پدری و می‌افزاید: عبدالله پدر رسول خدا (ص) با ابوطالب از یک پدر و مادر بودند[۷۳].[۷۴]

ازدواج با خدیجه

خدیجه (س) سرور زنان قریش بود که خواستگاران زیادی از بزرگان عرب داشت؛ ولی با آنها ازدواج نکرد و با پیامبر (ص) ازدواج نمود[۷۵]. پیامبر در سن ۲۵ سالگی[۷۶] با خدیجه دختر خویلد ازدواج کرد[۷۷]. در هنگام خواستگاری پیامبر (ص) از خدیجه، ابوطالب نزد عموی خدیجه ورقة بن نوفل رفت و خدیجه را برای پیامبر خواستگاری کرد. ابوطالب خطبه‌ای ایراد کرد[۷۸] و در ضمن آن، خدیجه خود را به عقد ازدواج پیامبر درآورد و مهریه را از مال خود قرار داد و افزود به عمویت ابوطالب بگو شتری بکشد و به مردم ولیمه بدهد[۷۹]. رسول خدا (ص) تا خدیجه زنده بود، به احترام وی با زن دیگری ازدواج نکرد[۸۰]. خداوند با مال خدیجه پیامبر (ص) را حمایت کرد و از نداری نجات داد[۸۱].[۸۲]

موقعیت خدیجه

خدیجه بسیار مورد احترام پیامبر (ص) بود. ایشان یکی از چهار زن برتر جهان است که در روایات متعددی آمده و پیامبر (ص) او را در آخرین لحظات زندگی به این خبر بشارت و دلداری داد. پیامبر بر خدیجه وارد شد و فرمود: ای خدیجه، برای ما ناخوشایند است که تو را در این حالت ببینیم. وقتی به همانندان خود رسیدی، سلام ما را به ایشان برسان. خدیجه گفت: ای پیامبر خدا، آنان چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: مریم دختر عمران، کلثوم خواهر موسی و آسیه همسر فرعون؛ پس از آن خدیجه عرض کرد: مبارک باد یا رسول اللَّه (ص)[۸۳]. در روایاتی هم خدیجه به عنوان یکی از چهار زن بهشتی که سرور زنان هستند، در کنار فاطمه (س) دختر محمد (ص)، آسیه دختر مزاحم و مریم دختر عمران معرفی شده است[۸۴].[۸۵]

فرزندان پیامبر از خدیجه

به نقل کلینی رسول خدا (ص) از خدیجه قبل از بعثت قاسم، رقیه، زینب و ام کلثوم را داشت و پس از بعثت طیب، طاهر و فاطمه را. به نقلی تنها فاطمه (س) بعد از بعثت متولد شد و همه پسران حضرت مُردند[۸۶]. از روایتی که از پیامبر (ص) خطاب به عایشه نقل شده، استفاده می‌شود که نام طاهر عبدالله بوده و همو مطهر نامیده می‌شد[۸۷]؛ یعنی طیب و طاهر همان عبدالله است[۸۸].

از آنجا که اولین فرزند پیامبر قاسم بود، کنیه ایشان ابوالقاسم است. قاسم در خردسالی از دنیا رفت. پیامبر بعد از مرگ قاسم بر خدیجه وارد شد، دید گریه می‌کند. پرسید چرا گریه می‌کنی؟ گفت: شیرم زیاد است و می‌ریزد، گریه‌ام گرفت. فرمود: آیا راضی نمی‌شوی که در روز قیامت او در درِ بهشت دست تو را بگیرد و وارد بهشت نماید و این برای هر مؤمنی است و خداوند حکیم‌تر و کریم‌تر از آن است که جگرگوشه کسی را بگیرد، سپس او را عذاب کند[۸۹]. تنها فرزندی که پیامبر (ص) از غیر خدیجه داشت، ابراهیم بود. مادرش ماریه قبطیه بود[۹۰] که او را حاکم اسکندریه مصر در پاسخ به نامۀ پیامبر، برای حضرت هدیه فرستاده بود[۹۱].[۹۲]

درگذشت خدیجه و ابوطالب

خدیجه وقتی رسول خدا (ص) از شعب ابوطالب خارج شد، از دنیا رفت و این یک سال قبل از هجرت بود و یک سال بعد، ابوطالب از دنیا رفت. وقتی رسول خدا (ص) این دو را از دست داد، دوست نداشت در مکه بماند و اندوه فراوانی بر وی وارد شد و از این موضوع به جبرئیل شکایت کرد. به وی وحی شد از منطقه‌ای که مردمش ستمگرند، هجرت نما. پس از ابوطالب برای تو یاوری در مکه نیست و به او فرمان داده شد که هجرت نماید[۹۳]. برابر روایتی از امام صادق (ع) وقتی ابوطالب از دنیا رفت، جبرئیل بر رسول خدا (ص) فرود آمد و گفت: ای محمد، از مکه خارج شو؛ زیرا یاوری نداری.

مردم قریش به تعقیب حضرت پرداختند؛ آن حضرت فرار کرد تا به کوهی در مکه که به آن حُجُون گویند، رسید و در آن پناه گرفت[۹۴]. ابو طالب مسلمان شده بود و امام صادق (ع) اشعار وی را دلیل بر ایمانش دانسته است[۹۵]. او برای دفاع از رسول خدا (ص) ایمانش را کتمان می‌کرد. ابوطالب در روایات به اصحاب کهف تشبیه شده است که ایمانشان را پنهان و اظهار شرک کردند و خداوند دو بار به آنان پاداش داد[۹۶].[۹۷]

از بعثت تا هجرت

رسول خدا (ص) در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شد و پس از مدتی جمعی از مردم مکه، به ویژه جوانان و مستمندان به او ایمان آوردند. به سبب مشکلاتی که مردم مکه برای مسلمانان به وجود آورده بودند، شماری از آنان به دستور الهی به حبشه هجرت کردند و شماری زیر شکنجه کفار قریش به شهادت رسیدند. مسلمانان سه سال در شعب ابوطالب در محاصره بودند و بعد از خارج شدن از شعب در پانزده رجب سال دهم بعثت[۹۸]، پیامبر دو حامی مهم خود خدیجه و ابوطالب را در سال دهم هجری از دست داد[۹۹]. حضرت طی سفری به طائف رفت؛ ولی مردم آنجا از اسلام استقبال نکردند. رسول خدا (ص) دو سال پیاپی در مراسم حج با جمعی از مردم مدینه دیدار کرد و در دومین دیدار، بیش از هفتاد تن از مردم مدینه که در جمع آنان چند زن بود، با پیامبربیعت کردند. آنان از رسول خدا (ص) خواستند به مدینه هجرت کند. از سوی دیگر کفار قریش تصمیم به قتل رسول خدا (ص) گرفتند. حضرت از توطئه آنان جان سالم به در برد و سیزده سال پس از بعثت و دعوت مردم مکه به اسلام، به مدینه هجرت کرد[۱۰۰]. اکنون به نقل گزارش‌های کتب اربعه دربارۀ این مقطع می‌پردازیم[۱۰۱].

عکس العمل‌ها در برابر رسالت پیامبر

محمد بن عبدالله در روز دوشنبه[۱۰۲] بیست و هفتم رجب سال چهل عام الفیل به رسالت مبعوث شد. به جهت اهمیت آن روز، روزه‌اش مستحب است[۱۰۳]. موسی بن جعفر (ع) می‌فرماید: خداوند پیامبر را برای رحمت بر عالمیان در روز ۲۷ رجب بر انگیخت و روزه گرفتن آن روز مساوی با شصت ماه روزه گرفتن است[۱۰۴]. این خبر از امام رضا (ع) نیز نقل شده است[۱۰۵]. رسول خدا (ص) مردم را به توحید دعوت میکرد؛ اما با مخالفت جدی کفار قریش روبرو شد. آنان هر روز پیشنهادهایی از طریق ابو طالب برای پیامبر (ص) داشتند تا از رسالتش دست بر دارد؛ اما پیامبر آن پیشنهادها را نمی‌پذیرفت. به مرور جمعی از مردم اسلام آوردند. اولین مسلمانان علی (ع) و خدیجه (س) بودند[۱۰۶].

علی (ع) روز دوم رسالت پیامبر به ایشان ایمان آورد و بعد خدیجه. ابوطالب بر پیامبر وارد شد؛ دید رسول خدا (ص) نماز می‌خواند و در یک طرف وی علی است. به جعفر گفت برو در جانب دیگر او قرار بگیر. کفار قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: محمد جوانان ما را فاسد کرده است و خدایان ما را به زشتی یاد می‌کند. ما حاضریم به او مال بدهیم و زیبا‌ترین زنان را به ازدواج او در بیاوریم. ابوطالب موضوع را به پیامبر (ص) گفت. حضرت فرمود: ای عمو، این دین خداست که برای پیامبرانش قرار داده و مرا به عنوان رسول به جانب مردم ارسال کرده است و من نمی‌توانم از این کار دست بدارم. کفار به ابوطالب گفتند: تو سرور ما هستی. اجازه بده او را بکشیم و تو حاکم ما باش. در اینجا ابوطالب در رد خواست آنان قصیده طولانی خود را در وصف پیامبر ایراد کرد[۱۰۷]. کلینی در ایمان ابوطالب[۱۰۸] و در بیان معنای صمد، به ابیاتی از همین قصیده اشاره می‌کند[۱۰۹].

گروهی از قریش به سرپرستی ابو جهل بر ابوطالب وارد شدند و گفتند: پسر برادر تو ما را و خدایان ما را آزار می‌دهد و اذیت می‌کند، با او سخن بگو تا از خدایان ما دست بدارد تا ما هم از خدای او دست بداریم. ابو طالب شخصی را نزد پیامبر فرستاد. وقتی پیامبر (ص) بر جمع آنان وارد شد و دید همه مشرک هستند، فرمود: درود بر کسی که پیرو هدایت است؛ سپس نشست. ابوطالب او را از پیشنهاد قریش آگاه کرد. حضرت فرمود: آیا نمی‌خواهند با کلمه‌ای آشنا شوند که بهتر از آن باشد و با آنان بر عرب سیادت و آقایی کنند و گردن‌های آنان را زیر پا بگذارند؟ ابوجهل گفت: چرا، این کلمه چیست؟ پیامبر (ص) فرمود: بگویید «لا اله الا الله». آنان دست‌های خود را در گوش‌هایشان قرار داده، فرار کردند و می‌‌گفتند: ما تاکنون این جملات را نشنیده‌ایم[۱۱۰].

رسول خدا (ص) به رسالت خود ادامه داد و جمعی به او ایمان آوردند و خبر آن به گوش قبایل مختلف رسید. ابوذر که در بطن مَرّ (مَرّ ظهران)[۱۱۱] چوپانی می‌کرد، به مکه آمد و به پیامبر (ص) ایمان آورد. کلینی داستان ایمان وی و آزاری را که از قریش دیده نقل کرده است[۱۱۲]، او را چهارمین یا پنجمین فرد مسلمان دانسته‌اند[۱۱۳].[۱۱۴]

دفاع ابوطالب و حمزه از پیامبر

رسول خدا (ص) که به رسالت مبعوث شد و آن را برای مردم ابلاغ کرد، با مشکلات و سختی‌های زیادی روبرو گردید و توسط مردم مکه مورد اذیت و آزار قرار گرفت. کلینی با سندی معتبر نقل کرده است، روزی پیامبر (ص) در مسجدالحرام با لباسی نو نشسته بود. مشرکان به سوی حضرت زهدان شتر پرتاب و لباس‌های ایشان را کثیف کردند؛ ایشان به شدت ناراحت شد و به سوی ابوطالب رفت و گفت: ای عمو حَسَبم را در میان خود چگونه می‌‌بینید؟ (آیا من بدون حامی و خویشاوند هستم؟) ابوطالب گفت: چه اتفاقی افتاده است؟ حضرت جریان را برای وی تعریف کرد. ابوطالب حمزه را خواست و شمشیر به دست گرفت و به حمزه گفت: این زهدان شتر را بگیر؛ آن گاه به سوی آن قوم حرکت کردند، در حالی که پیامبر با آنان بود. نزد قریش در اطراف کعبه رفتند. وقتی آنان این‌گونه دیدند، فهمیدند ابوطالب به شدت ناراحت است. ابوطالب به حمزه گفت: زهدان را بر سبیل‌های آنها بمال. حمزه هم این‌گونه عمل کرد تا نفر آخر آنان؛ سپس ابوطالب به پیامبر (ص) نگریست و گفت: ای فرزند برادر، این حسب تو در جمع ماست[۱۱۵]. این جریان را یعقوبی نقل کرده که ابوطالب به غلامش چنین دستوری داد[۱۱۶]. حادثه در حجر اسماعیل رخ داده است[۱۱۷].

در روایتی امام سجاد (ع) کار حمزه را حمیت ستودنی دانسته، می‌فرماید: «لَمْ یَدْخُلِ الْجَنَّةَ حَمِیةٌ غَیرُ حَمِیةِ حَمْزَةَ بن عبدالمطلب وَ ذَلِکَ حِینَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِی (ص)، فِی حَدِیثِ السَّلَی الَّذِی أُلْقِیَ عَلَی النَّبِی (ص)»[۱۱۸]: “هیچ حمیتی باعث رفتن به بهشت نمی‌شود، جز حمیت و غیرتی که حمزة بن عبدالمطلب در دفاع از پیامبر داشت، هنگامی که اسلام آورد برای ناراحتی پیامبر در حدیث زهدانی که بر روی پیامبر انداخته شد”؛ به تعبیر دیگر دفاع از قوم و قبیله ارزش نیست، مگر کار حمزه که برای دفاع از فرستاده خدا از خویشاوند خود حمایت کرد. به نظر می‌رسد ناراحتی پیامبر (ص) از آن جهت بوده که این موضوع بارها تکرار شده و بعد هم ادامه داشته است[۱۱۹].

معراج پیامبر

از حوادث مکه پس از بعثت خبر معراج پیامبر است که آن را در سال چهارم و بعد از آن دانسته‌اند. در کتب اربعه گزارش‌های متعددی درباره معراج نقل شده است. در کافی در حدیثی که از نظر سند معتبر است، امام صادق (ع) می‌فرماید: وقتی رسول خدا (ص) به معراج رفت، به جایی رسید که جبرئیل ایشان را رها کرد. پیامبر (ص) فرمود: در چنین حالتی مرا رها میکنی؟ پاسخ داد: برو؛ به خدا سوگند به مکانی پا نهاده‌ای و طی کرده‌ای که هیچ بشری قبل از تو به آن مکان پا ننهاده است[۱۲۰].

در روایتی ابو بصیر از معراج پیامبر (ص) می‌پرسد؛ امام صادق (ع) آن را دو مرتبه می‌داند و می‌افزاید: جبرئیل وی را در مکانی قرار داد که نه هیچ بشر و نه هیچ پیامبری به آنجا پا ننهاده بود[۱۲۱]. علت برخی اعمال از جمله وضو را بیان کرده است[۱۲۲]. روضه کافی نیز گزارشی از معراج پیامبر (ص) دارد. در این کتاب آمده است که جبرئیل در شب معراج برای پیامبر بُراق را آورد و تا بیت المقدس رفت؛ ایشان در آنجا با جمعی از برادرانش از پیامبران دیدار کرد. پس از اتمام این سفر، پیامبر (ص) گزارش آن را به یاران خود و دیگران داد. به این امید که آنان ایمان بیاورند و نشانۀ آن را برخورد با کاروان ابو سفیان ذکر می‌کند که یک بچه شتر سرخ‌مو را گم کرده بودند و چون اشاره به شام کرده بود و آنان به شام رفته بودند، توصیف شام را از او خواستند. در همین زمان جبرئیل نازل شد و شام را به پیامبر (ص) نشان داد و حضرت به توصیف آن پرداخت[۱۲۳].[۱۲۴]

شکنجه مسلمانان در مکه

یکی از کارهایی که کفار بر ضد مسلمانان انجام می‌دادند، شکنجه تازه مسلمان‌ها بود. کفار از آنان می‌خواستند از ایمان خود دست بر دارند. پدر و مادر عمار یاسر را زیر شکنجه به شهادت رساندند و عمار به این جهت اظهار کفر کرد و نزد رسول خدا (ص) برای عرض ارادت آمد[۱۲۵]. به فرموده امام صادق (ع) عمار بن یاسر وقتی اهل مکه او را اجبار کردند، درحالی که قلب او دارای ایمان بود، این آیه نازل شد: ﴿إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ[۱۲۶].

پیامبر وقتی عمار نزد وی بود فرمود: ای عمار، اگر دوباره دست به شکنجه تو زدند، باز هم اظهار کفر کن (و تقیه نما)؛ زیرا خداوند درباره عذر تو آیه نازل کرده و به تو دستور داده اگر تکرار کردند، تو نیز تکرار نمایی[۱۲۷].[۱۲۸]

هجرت به حبشه

شکنجه‌های مسلمانان توسط کفار قریش باعث شد رسول خدا (ص) به آنان دستور هجرت به حبشه بدهد. هفتاد نفر به حبشه رفتند. کفار قریش دو نفر را برای جلوگیری از پناه دادن حاکم حبشه به مسلمانان، به آنجا فرستادند که در مأموریت خود ناموفق بودند[۱۲۹]. سرپرستی مهاجران بر عهده جعفر بن ابی طالب بود[۱۳۰]. اتفاقات زیادی در حبشه رخ داد که جعفر توانست در آنها به خوبی مسلمانان را رهبری کند. حاکم حبشه نیز از مسلمانان حمایت کرد و به آنان پناه داد و گاهی اخبار مسلمانان حجاز را به آنان می‌رساند. نمونه‌ای از آن خبری است از امام صادق (ع) که فرمود: روزی نجاشی فردی را نزد جعفر بن ابی طالب و یارانش فرستاد و آنان را به حضور ‌طلبید. مسلمانان بر وی وارد شدند، درحالی که نجاشی با دو جامه مندرس در خانه روی خاک نشسته بود. جعفر گوید: وقتی او را به این حالت دیدیم، نگران شدیم و ترسیدیم. نجاشی که وضعیت نگران کننده و تغییر چهره‌های ما را دید، گفت: حمد و ستایش از آن خدایی است که محمد را یاری کرد و چشمش را نورانی نمود. آیا شما را بشارت ندهم؟ گفتم: چرا ای پادشاه. گفت: هم اکنون از سرزمین شما جاسوسی از جاسوسان من خبر آورده که خداوند پیامبرش محمد (ص) را یاری کرده و دشمنش را هلاک کرده و فلان و فلان را اسیر نموده است. آنان در وادی‌ای به نام بدر با هم درگیر شدند. جعفر گفت: چرا بر خاک نشسته‌ای و دو جامه مندرس پوشیده‌ای؟ پاسخ داد: من در آنچه خداوند بر عیسی نازل کرده مییابم که از حق خدا بر بنده این است که وقتی نعمتی به او داده می‌شود، تواضع کند. وقتی خداوند به خاطر محمد (ص) به من نعمت داد، این‌گونه برای خدا تواضع نمودم[۱۳۱]. جعفر در سال هفتم هجری همزمان با پیروزی مسلمانان در خیبر به مدینه آمد[۱۳۲]. رسول خدا (ص) به پاداش تلاش‌های جعفر به او نماز جعفر طیار را آموخت که باعث مغفرت گناهان می‌شود[۱۳۳].[۱۳۴]

از هجرت تا رحلت

پیامبر (ص) پس از سختی‌های زیاد سیزده سال پس از بعثت به مدینه مهاجرت کرد و ده سال در شهر مدینه بود[۱۳۵]. هجرت و خروج حضرت از مکه به سوی مدینه، در روز پنج شنبه اول ربیع الاول سال سیزدهم بعثت بود و در روز دوازدهم، همزمان با زوال ظهر وارد قبا در مدینه شد و بیش از ده روز در آنجا منتظر علی (ع) ماند. حضرت رسول (ص) در مدینه بر عمرو بن عوف وارد شده بود. در آنجا همه نماز‌های پنج گانه را دورکعتی میخواند. بعد از آمدن علی (ع) پیامبر به محله بنی سالم بن عوف رفت و مسجد قبا را بنیان نهاد و بعد به سمت مدینه حرکت کرد[۱۳۶]. او در مکه به طرف بیت المقدس نماز می‌خواند، ولی پشت به کعبه نمی‌ایستاد؛ ولی در مدینه پشت به کعبه قرار می‌گرفت[۱۳۷].

حرکت عظیم رسول خدا (ص) در هدایت مردم با هجرت شروع شد. هجرت به مدینه برای مسلمانان بسیار مهم بود و باعث تقویت اسلام شد؛ به همین جهت یکی از امتیازات برای مسلمانان صدر اسلام، در فرهنگ اسلامی هجرت است. هجرت از مرجحات دو نفر برای پیش نمازی است. مهاجر بر غیرمهاجر مقدم می‌شود[۱۳۸]. در انفاق و کمک، فرد مهاجر بر دیگری مقدم است[۱۳۹]. کسانی که مهاجرت کرده‌اند، اگر دوباره به بادیه بروند، مرتکب گناه کبیره شده‌اند[۱۴۰] و از بخشی از حقوق اسلامی محروم‌اند؛ از جمله اعرابی سهمی از فیء و بیت المال ندارد، مگر اینکه هجرت کنند[۱۴۱] و برابر روایتی، اعرابی حق گزینش زن از مهاجران را ندارد، در صورتی که بخواهد وی را از دارالهجره خارج کند[۱۴۲].

پس از هجرت پیامبر (ص) به مدینه در این شهر حوادث زیادی رخ داد که در فصول بعدی بیان خواهد شد. پیامبر پس از هجرت به مدینه حکومت تشکیل داد و به تدریج به اجرای قوانین الهی که نازل می‌‌شد پرداخت. در مدینه سه جنگ مهم با کفار قریش داشت: بدر، احد و خندق که با نیروی محدود در برابر دشمن مقاومت کرد[۱۴۳]. چندین جنگ هم با یهود داشت که پس از فتح خیبر[۱۴۴] قدرت یهود از بین رفت و مخالفی در مدینه برای مسلمانان باقی نماند. رسول خدا (ص) پیام‌های متعددی به سران حکومت‌های دنیا فرستاد؛ نامه‌ای به حاکم روم و نامه‌ای به پادشاه ایران نوشت و آنان را به اسلام فرا خواند[۱۴۵]. دوران حضور ایشان در مدینه ده سال طول کشید و حوادث تلخ و شیرین زیادی در این دوره رخ داد؛ به سبب همین اهمیت هجرت رسول خدا (ص) به مدینه و نقش آن در گسترش و عزت اسلام مسلمانان آن را مبدأ تاریخ اسلامی قرار دادند[۱۴۶].

رحلت پیامبر

پیامبر (ص) پس از ده سال اقامت در مدینه، به نقل کلینی در دوازدهم ربیع الاول روز دوشنبه در سن ۶۳ سالگی درگذشت[۱۴۷]. به نقل شیخ طوسی حضرت در روز دوشنبه دو روز باقی مانده از صفر در سال دهم هجری با مسمومیت در سن ۶۳ سالگی از دنیا رفت[۱۴۸]. به نقل صحیح و قول مشهور، پیامبر (ص) در سال یازدهم هجری درگذشت[۱۴۹]. قبر ایشان در اتاقی قرار دارد که در آن درگذشت و عایشه دختر ابی بکر بن ابی قحافه در آن زندگی می‌کرد. وقتی پیامبر درگذشت، اهل بیت او و حاضران از یارانش در محل دفن حضرت اختلاف کردند. برخی گفتند باید در بقیع دفن شود و دیگران گفتند در صحن مسجد دفن شود. علی امیرالمؤمنین (ع) فرمود: خداوند پیامبرش را قبض روح نمی‌کند مگر در پاک‌ترین بقعه‌ها؛ پس لازم است در جایی دفن شود که در آن درگذشته است. جماعتی که آنجا بودند، بر سخن علی (ع) اتفاق کردند و ایشان را در اتاقش که ذکر شد، دفن کردند[۱۵۰].

عباس عموی پیامبر نزد علی (ع) آمد و گفت: مردم جمع شده‌اند که پیامبر (ص) را در بقیع دفن کنند و مردی بر ایشان نماز بخواند. امیرالمؤمنین (ع) به جانب مردم رفت و فرمود: ای مردم، پیامبر چه زنده باشد و چه مرده، رهبر است ایشان فرمود: من در جایی دفن میشوم که قبض روح شده باشم؛ سپس بر آن حضرت نماز خواند و دستور داد مردم ده نفر ده نفر بر ایشان نماز بخوانند و از خانه خارج شوند[۱۵۱]. وقتی از امام باقر (ع) درباره چگونگی نماز بر پیامبر (ص) پرسیدند، فرمود: وقتی علی (ع) او را غسل داد و کفن کرد، در آنجا قرار داد و ده نفر وارد شدند در اطراف قرار گرفتند و علی در وسط آنان قرار گرفت و فرمود: “إنا لله و إنا الیه راجعون”. مردم هم آیه را تکرار کردند تا اینکه حضرت و مردم مدینه و منطقه عوالی بر پیامبر (ص) نماز خواندند[۱۵۲].

به گفته امام باقر (ع) پیامبر به علی (ع) این‌گونه وصیت کرده بود: «یَا عَلِیُّ، ادْفِنِّی فِی هذَا الْمَکَانِ، وَ ارْفَعْ قَبْرِی مِنَ الْأَرْضِ أَرْبَعَ أَصَابِعَ، و رُشَّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَاءِ»[۱۵۳]: “ای علی، مرا در این مکان دفن کن و قبرم را به اندازه چهار انگشت بالا قرار ده و بر آن آب بریز”. در روایتی دیگر آن حضرت ارتفاع قبر پیامبر (ص) را یک وجب و چهار انگشت ذکر کرده و دستور پاشیدن آب به آن داده شده است[۱۵۴].[۱۵۵]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۲، ص۲۴۹؛ شیخ مفید، الأمالی، ص۳۱۲؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۸۰.
  2. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸، ج۴، ص۲۱۷.
  3. ابن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، ص۲۳۶.
  4. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۴۴۴؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۴۶۸.
  5. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۷۹.
  6. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۴۲.
  7. احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۲، ص۱۰۵.
  8. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۷.
  9. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۸۰.
  10. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲، کتاب المزار، مختصر فی ذکر أنساب النبی و الأئمة (ع) و زیاراتهم و تواریخهم و قدر مشاهدهم، باب نسب رسول الله و تاریخ مولده و وفاته و موضع قبره.
  11. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹، باب مولد النبی و وفاته؛ شیخ مفید، المقنعه، ص۴۵۶.
  12. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
  13. شیخ مفید، المقنعه، ص۳۷۱؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۵۵. در این کتاب اقوال علمای شیعه نقل شده است.
  14. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.
  15. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
  16. ر. ک: احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوه، ج۱، ص۸۳، به بعد. روایات متعددی نقل کرده که بر اثر این نور کاخ‌های بُصرا دیده شد.
  17. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۰۲، ح۴۶۰.
  18. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۸۱.
  19. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹: «وَ رُوِیَ أَیْضاً عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ قَبْلَ أَنْ یُبْعَثَ بِأَرْبَعِینَ سَنَةً وَ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِی أَیَّامِ التَّشْرِیقِ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْوُسْطَی وَ کَانَتْ فِی مَنْزِلِ عَبْدِ اللَّهِ بن عَبْدِ الْمُطَّلِب».
  20. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۸.
  21. ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۷۱؛ تقی الدین احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱، ص۶؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۱، ص۳۳.
  22. شیخ مفید، مسار الشیعه، ص۵۰؛ همو، المقنعه، ص۵۹.
  23. ر. ک: شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۵۵؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ص۱۳.
  24. شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۱، ص۲۵.
  25. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۱، ص۳۳.
  26. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱،ص۱۵۸؛ اسحاق بن محمد همدانی، سیرت رسول الله، ج۱، ص۱۴۵.
  27. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.
  28. علامه حلی، خلاصة الأقوال (رجال العلامه)، ص۲۳۱؛ محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح أصول الکافی، ج۲، ص۷۸.
  29. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۵، ص۲۵۲.
  30. ابومنصور محمد بن احمد أزهری، تهذیب اللغه، ج۳، ص۴۵. واژه عجی.
  31. ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۲، ص۳۹۵.
  32. محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی (الاصول و الروضه)، ج۷، ص۱۷۵.
  33. ابن اثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۱۸۸.
  34. ابن اثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۱۸۸؛ سیدمحمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس، ج۱۹، ص۶۵۷.
  35. اسحاق بن محمد همدانی، سیرت رسول الله، ج۱، ص۱۴۵.
  36. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۳۷، ح۴ و ۵ و ج۵، ص۴۴۶؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۱۰.
  37. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.
  38. «أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهَا ابنةُ أَخِی مِنَ الرَّضَاعَةِ» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۳۷، ح۴ و ۵ و ج۵، ص۴۴۶؛ محمدباقر بهبودی، گزیدۀ کافی، ج۵، ص۹۲؛ ابن اشعث، الجعفریات، ص۱۱۶؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۱۰؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۴۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۹۲؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۵). وی ذکر می‌کند ثویبه قبلاً حمزه را شیر داده بود؛ چون حمزه چهار سال از پیامبر بزرگ‌تر بود.
  39. فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۵؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۷۳؛ ابن حجر، الإصابه، ج۸، ص۶۱.
  40. شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۵، ص۲۹۱؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ص۶۱۴.
  41. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۸۲.
  42. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
  43. ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۷۱؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب (ع)، ج۱، ص۱۷۳.
  44. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۸۶.
  45. احمد بن حسین بیهقی مشابه این خبر را نقل می‌کند و مرد یهودی را ساکن مکه می‌داند. (دلائل النبوه، ج۱، ص۱۰۸؛ محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۶۴۷). حاکم نام ابو وجزه را مسافر ذکر کرده است.
  46. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۰۰.
  47. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۸۶.
  48. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۱، ص۶۲: العَقِیقة: الشعر الذی یولد الولد به و تسمی الشاة التی تذبح لذلک عَقِیقة.
  49. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۴؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۸۵: «سمیتُهُ أحمد لِمَحَمدة أَهل السماءِ و الأرض».
  50. محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۱۶۸؛ علی بن حسین مسعودی، إثبات الوصیه، ص۱۳۵؛ ابومحمد حسن بن محمد دیلمی، غرر الأخبار، ص۱۱۳؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۵، ص۴۰.
  51. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۲۱، ص۶۱.
  52. احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوه، ج۱، ص۱۱۳؛ محمود مهدوی دامغانی، ترجمه دلائل النبوه، ج۱، ص۹۲.
  53. شیخ صدوق، الخصال، ص۵۷؛ همو، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۱۱.
  54. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۸۸.
  55. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
  56. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.
  57. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
  58. شیخ مفید، الإفصاح فی الإمامه، ص۲۱۲؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۷؛ همو، الأمالی، ص۶۰۷؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۲۲۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۶ (چ دارالحدیث)، حاشیه.
  59. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۹۰.
  60. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۹۴؛ همو، معانی الأخبار، ص۵۳؛ همو، علل الشرائع، ص۱۳۱، با سند معتبر.
  61. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۶۸.
  62. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۴۶؛ داوود بن سلیمان غازی، صحیفة الإمام (ع)، ص۸۴.
  63. محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۸، ص۶۵۴.
  64. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۹۰.
  65. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۳؛ همو، اصول کافی، (ترجمه: محمدباقر کمره‌ای)، ج۳، ص۲۷۰: «کَانَ نَبِی اللَّهِ (ص) أَبْیضَ مُشْرَبَ حُمْرَةٍ أَدْعَجَ الْعَینَینِ مَقْرُونَ الْحَاجِبَینِ شَثْنَ الْأَطْرَافِ کَأَنَّ الذَّهَبَ أُفْرِغَ عَلَی بَرَاثِنِهِ عَظِیمَ مُشَاشَةِ الْمَنْکِبَینِ إِذَا الْتَفَتَ یلْتَفِتُ جَمِیعاً مِنْ شِدَّةِ اسْتِرْسَالِهِ سُرْبَتُهُ سَائِلَةٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلَی سُرَّتِهِ کَأَنَّهَا وَسَطُ الْفِضَّةِ الْمُصَفَّاةِ وَ کَأَنَّ عُنُقَهُ إِلَی کَاهِلِهِ إِبْرِیقُ فِضَّةٍ یکَادُ أَنْفُهُ إِذَا شَرِبَ أَنْ یرِدَ الْمَاءَ وَ إِذَا مَشَی تَکَفَّأَ کَأَنَّهُ ینْزِلُ فِی صَبَبٍ لَمْ یرَ مِثْلُ نَبِی اللَّهِ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ».
  66. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۹۱.
  67. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
  68. شیخ مفید، الإفصاح فی الإمامه، ص۲۱۲؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۷؛ همو، الأمالی، ص۶۰۷؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۲۲۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۶ (چ دارالحدیث)، حاشیه.
  69. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۷۰.
  70. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۳۲۶: «إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ أَبَا رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَخُو أَبِی طَالِبٍ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ».
  71. محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۱۶۸؛ علی بن حسین مسعودی، إثبات الوصیه، ص۱۳۵.
  72. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۸۲.
  73. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۳۲۶؛ همو، الإستبصار، ج۴، ص۱۷۱.
  74. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۹۹.
  75. ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۳۲۵.
  76. فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی (۱ج)، ص۸؛ علی بن فخرالدین اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، ج۱، ص۱۶.
  77. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
  78. شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۳، ص۳۹۷.
  79. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۷۴.
  80. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۹۱.
  81. شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۵۳؛ همو، علل الشرائع، ص۱۳۰: «"وَ وَجَدَکَ عائِلًا": یَقُولُ فَقِیراً عِنْدَ قَوْمِکَ یَقُولُونَ لَا مَالَ لَکَ فَأَغْنَاکَ اللَّهُ بِمَالِ خَدِیجَةَ».
  82. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۰.
  83. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۱۳۹؛ همان، مترجم، ج۱، ص۱۹۵.
  84. شیخ صدوق، الخصال، ص۲۰۵.
  85. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۰.
  86. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۰.
  87. شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۰۵: «وَ إِنَّ خَدِیجَةَ رَحِمَهَا اللَّهُ وَلَدَتْ مِنِّی طَاهِراً وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَ هُوَ الْمُطَهَّرُ».
  88. ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۱، ص۱۱۱.
  89. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۲۱۸.
  90. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۵ و ج۵، ص۴۲۱.
  91. ابوالعباس عبدالله بن جعفرحمیری، قرب الإسناد، ص۹؛ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۱۹، ص۱۱۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۲، ص۸۴.
  92. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۱.
  93. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۰.
  94. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.
  95. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.
  96. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.
  97. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۲.
  98. شیخ طوسی، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۲، ص۸۰۵.
  99. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۰.
  100. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۴۰.
  101. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.
  102. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۸.
  103. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۴۶۹ و ج۴، ص۱۴۹؛ شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۲، ص۹۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۱۸۵ و ج۴، ص۳۰۵: “امام صادق (ع) فرمود: «وَ لَا تَدَعْ صِیَامَ سَبْعَةٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ رَجَبٍ فَإِنَّهُ الْیَوْمُ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ النُّبُوَّةُ عَلَی مُحَمَّدٍ (ص) وَ ثَوَابُهُ مِثْلُ سِتِّینَ شَهْراً لَکُمْ».
  104. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۴۹.
  105. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۳۰۴.
  106. محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۷، ص۱۹۰.
  107. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۸.
  108. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.
  109. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۲۴.
  110. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۶۴۹.
  111. منطقه‌ای در یک منزلی مکه.
  112. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۹۷.
  113. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۲۵۲.
  114. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.
  115. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.
  116. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴.
  117. فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۲۰.
  118. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۰۸.
  119. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.
  120. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۲.
  121. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۳.
  122. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۴۸۳.
  123. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۶۴.
  124. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.
  125. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۱۹، ص۳۵.
  126. «نه آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شده‌اند و دلشان به ایمان گرم است» سوره نحل، آیه ۱۰۶.
  127. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۱۹.
  128. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.
  129. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۷۶.
  130. شیخ مفید، الأمالی، ص۲۳۸؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۴.
  131. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۲۱.
  132. شیخ صدوق، الخصال، ص۷۷؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.
  133. شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۱، ص۵۵۲؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.
  134. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.
  135. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
  136. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۹.
  137. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۲۸۶.
  138. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۳۷۶؛ شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۱، ص۳۷۷؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۳۲.
  139. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۵۴۹؛ شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۲، ص۳۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۰۱: «قَالَ عَبْدُاللَّهِ بن عَجْلَانَ السَّکُونِیُ لِأَبِی جَعْفَرٍ (ع): إِنِّی رُبَّمَا قَسَمْتُ الشَّیْءَ بَیْنَ أَصْحَابِی أَصِلُهُمْ بِهِ فَکَیْفَ أُعْطِیهِمْ؟ فَقَالَ: أَعْطِهِمْ عَلَی الْهِجْرَةِ فِی الدِّینِ وَ الْفِقْهِ وَ الْعَقْلِ».
  140. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۷۷و ج۵، ص۴۴۳؛ شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۳، ص۵۶۶: «وَ لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ».
  141. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۱۳۹.
  142. شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۳، ص۴۲۶: «أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: لَا یَتَزَوَّجِ الْأَعْرَابِیُّ الْمُهَاجِرَةَ فَیُخْرِجَهَا مِنْ دَارِ الْهِجْرَة».
  143. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۶.
  144. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۳۰۲ و ج۸، ص۳۵۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۴۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۱۸۶.
  145. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۶۹؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۵۲.
  146. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.
  147. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
  148. شیخ مفید، المقنعه، ص۴۵۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ علامه حلی، تحریر الأحکام الشرعیه، ج۲، ص۱۱۸.
  149. علی بن فخرالدین اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، ج۱، ص۱۶؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۶؛ جواد کاظمی، مسالک الأفهام إلی آیات الأحکام، ج۳، ص۷۱.
  150. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.
  151. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۱.
  152. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۰.
  153. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۰.
  154. ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۱۵۵: «أَنَّ قَبْرَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ قَدْرَ شِبْرٍ وَ أَرْبَعِ أَصَابِعَ وَ رُشَّ عَلَیْهِ الْمَاءُ».
  155. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.