خوارج در تاریخ اسلامی
چگونگی پیدایش خوارج
عموم مورخانی که به بحث و بررسی درباره خوارج و چگونگی پیدایش آنان پرداختهاند به وجود آمدن این فرقه را از جنگ صفین و قضیه «حکمیت» میدانند، اما به نظر ما برای ریشهیابی عمیقتر باید کمی به عقب برگشت؛ زیرا نمیتوان پذیرفت که یک حزب و گروه سازمان یافته و منسجم با موضعگیریهای سیاسی و عقیدتی، به یکباره و در مدت کمتر از چند ساعت و یا چند روز، ایجاد شود؟
آیا باور کردنی است که در نبرد صفین، عدهای با اصرار و پافشاری بسیار از امیرمؤمنان علی (ع) بخواهند که جنگ را خاتمه دهد و حکمیت را بپذیرد و حتی او را برای پذیرفتن این امر به قتل تهدید کنند، اما پس از قبول حکمیت از طرف علی (ع) فوراً موضع خود را تغییر دهند و پذیرش حکمیت را کفر بدانند؟ این، مسلماً برنامه و طرحی از پیش تنظیم شده بوده است که ریشه در پیش از نبرد صفین و مسأله حکمیت دارد. بنابر این بر یک محقق، لازم است که برای تحلیل و بررسی چگونگی پیدایش این گروه به عقب برگردد و قضیه را از ریشه دنبال کند و در این ریشهیابی به عامل مهم تعصبات قبیلهای، توجه بیشتری بکند.
بسیاری از رهبران خوارج و کسانی که در میان ساده لوحان سپاه علی (ع) در جنگ صفین، پس از پذیرش حکمیت، بذر شورش پاشیدند از قبیله بنی تمیم و بنی ربیعه بودند (بنی ربیعه، خود تیرهای از بنی تمیم است). کسانی مانند شبث بن ربعی و حرقوص بن زهیر (ذو الثدیه) و مسعر بن فدکی و عروة بن ادیه و مرداس بن ادیه که در نظر خوارج بعدی از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنی تمیم بودند. البته از قبایل دیگر نیز کم و بیش شرکت داشتند اما بیشتر رهبران خوارج از این قبیله بودند و از قریش هیچ کس در میان خوارج نبود.
بنی تمیم در زمان جاهلیت با قبیله مضر و بخصوص تیره قریش دشمنی و جنگ داشتند و حتی پس از اسلام نیز، که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنی دیرینه خود با قریش را آشکار میکردند و از این که پیامبر از قریش است ناراحت بودند و حسد میورزیدند. در این باره به دو سند تاریخی زیر توجه فرمایید:
- جمعی از قبیله بنی تمیم وارد مسجد پیامبر شدند و بیآنکه ادب و احترام پیامبر را رعایت کنند از پشت حجرهها ندا در دادند که «اخْرُجْ إِلَيْنَا يَا مُحَمَّدُ جِئْنَاكَ لِنُفَاخِرُكَ»؛ «ای محمد، بیرون آی که آمدهایم با تو مفاخره کنیم»، یعنی امتیازات و مفاخر و برتریهای قبیله خود را بر تو ثابت کنیم. آن گاه آنان به مال و ثروت و کثرت جمعیت و چیزهایی از این قبیل فخرفروشی کردند و این آیه شریفه درباره آنها نازل شد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ﴾[۱][۲].
- در یکی از جنگها هنگامی که پیامبر خدا غنایم جنگی را تقسیم میکرد، مردی از بنی تمیم به نام ذوالخویصره، که همان حرقوص بن زهیر بود، سر رسید و گفت: یا محمد، عدالت را رعایت کن! پیامبر فرمود: وای بر تو، اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسی این کار را خواهد کرد؟ بعضی از اصحاب خواستند او را بکشند. پیامبر (ص) فرمود: رهایش کنید، همانا برای او یارانی خواهد بود که نماز شما در مقابل نماز آنها و روزه شما در برابر روزه آنها کوچک شمرده میشود و آنها قرآن را تلاوت میکنند اما از گلوهایشان تجاوز نمیکند، آنها از دین خارج میشوند همانگونه که تیر از کمان رها میشود. سپس افزود: آنها بر مسلمانان خروج میکنند. نشانه آنها این است که در میانشان مرد سیاه چهرهای است که یکی از پستانهای او مانند پستان زن است»[۳].
مفسران میگویند: درباره همین اعتراض حرقوص بن زهیر به پیامبر بود که این آیه شریفه نازل شد: ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾[۴][۵].
جالب است که در این سند تاریخی - که اکثر مورخان و محدثان و مفسران آن را نقل کردهاند- منافقی که به پیامبر اعتراض میکند و قرآن، او را از جمله منافقان میشمارد کسی است که «ذو الخویصره» نام دارد و او همان «حرقوص بن زهیر» است که یکی از رهبران خوارج بود و در جنگ صفین پس از جریان حکمت، شدیداً به علی (ع) اعتراض کرد و جمعی را به دنبال خود کشانید و سرانجام در جنگ نهروان کشته شد. او همان «ذو الثدیه» بود که علی (ع) جنازه او را جستجو کرد تا این که آن را یافت و از این که وعده پیامبر (ص) تحقق یافته است خدا را شکر کرد[۶]. دقت در این دو سند تاریخی به خوبی نشان میدهد که یکی از رهبران عمده خوارج چه سابقه فکری داشته است.[۷]
نمونهای از تعصبات قبیلهای خوارج و دشمنی آنها با قریش
- ابو حمزه خارجی در سال ۱۳۰ به مدینه حمله کرد و مردم آن شهر را شکست داد که در تاریخ به نام «واقعه قدید» معروف است. وقتی اسیران را آوردند هرکس از قریش بود میکشتند و هر کس از انصار بود رها میکردند[۸].
- وقتی ضحاک بن قیس شیبانی خارجی، زمان کوتاهی در عراق حکومت یافت عبدالله بن عمر و سلیمان بن هشام به ناچار با او بیعت کردند. شبیل بن عزره، شاعر خارجی، با مباهات گفت: «أَ لَمْ تَرَ أَنَ اللَّهَ أَظْهَرَ دِينَهُ وصلت قریش خلف بکر بن وائل» «آیا ندیدی که چگونه خداوند دین خود را پیروز کرد و قریش پشت سر بکر بن وائل نماز خواند؟»[۹]
با توجه به زمینههای سیاسی و عصبیتهای قومی و نژادی، که نمونههایی از آن را نقل کردیم، کسانی که کینه و حسد امیرالمؤمنین علی (ع) را در دل داشتند ولی به ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند و به ظاهر از جمله اصحاب علی (ع) به حساب میآمدند، همواره در پی فرصتی بودند که به آن حضرت ضربه بزنند و آنچه را که مدتها پنهان میکردند آشکار سازند. چنین فرصتی در جنگ صفین و در مسأله حکمیت به دست آمد و آنها توانستند از ساده لوحی سربازان علی (ع) سوء استفاده کنند و جمعیت زیادی را به دنبال خود بکشند و تا آنجا پیش رفتند که جنگ نهروان را بر امام مسلمین امیرالمؤمنین علی (ع) تحمیل کردند.[۱۰]
نامهای دیگر خوارج
خوارج در تاریخ به نامهای دیگری هم مشهورند که اینک آنها را ذکر میکنیم:
- «شُراة»: این کلمه جمع «شاری» به معنای فروشنده است. خوارج این نام را بسیار دوست میداشتند، چون میپنداشتند که جان خود را به خدا فروختهاند و در راه او از جان خویش گذاشتهاند. این نام مأخوذ از این آیه است که در شأن علی (ع) در لیلة المبیت نازل شده است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ﴾[۱۱].
- «حروریه»: به این علت، آنها را حروریه میگویند که پس از ترک صفین و مخالفت با علی (ع) به روستای «حرورا» رفتند و این روستا دو میل با کوفه فاصله داشته است[۱۲].
- «خوارج»: خوارج جمع «خارجی» است، از ریشه خروج به معنی «بیرون شدن» و «قیام کردن» است. نام مشهور این فرقه، همان خوارج است. این نام از حدیث معروفی که از پیامبر (ص) در مقام پیشگویی از این گروه رسیده اقتباس شده است که فرمود: «سیخرج قوم یمرقون من الدین»؛ «به زودی قومی خروج میکنند که آنها از دین بیرون رفتهاند»
- «محکمه»: خوارج در جریان جنگ صفین و در اعتراض به مسأله حکمیت، شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» را سر دادند و نام «محکمه» از همین شعار معروف آنها گرفته شده است. مُحکِّم یا مُحکِّمه، اسم فاعل از تحکیم است و به معنای کسی است که تحکیم را قبول ندارد؛ از این رو ابن سیده گفته است: اطلاق محکمه بر خوارج، جنبه سلبی دارد؛ زیرا آنها نفی تحکیم میکردند»[۱۳].
و شاید محکمه اسم فاعل از مصدر جعلی تحکیم است که به معنای گفتن جمله «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» میباشد مانند «مُکبر» به معنای کسی که «الله اکبر» میگوید.
- «مارقین»: مارق از ماده مرق به معنای رها شدن و بیرون رفتن و دریدن است[۱۴]. در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام (ص) فتنه خوارج، پیش بینی شده است که در جنگ نهروان آن حدیث را خواهیم آورد. نام «مارقین» برگرفته از همان حدیث پیامبر است.[۱۵]
فرقههای خوارج
خوارج بر اثر علل و عواملی به دسته و فرقههای مختلفی تقسیم شدند. در تعداد فرقههای خوارج، میان نویسندگان ملل و نحل، اختلاف نظر وجود دارد؛ اشعری بیش از سی فرقه از آنها را نام میبرد[۱۶]. ملطی آنها را بیست و پنج فرقه میداند[۱۷]. شهرستانی آنها را به هشت فرقه اصلی، تقسیم میکند[۱۸]. ایجی آنها را هفت فرقه میداند[۱۹]. رازی آنها را به بیست و یک فرقه تقسیم میکند[۲۰]. اسفرائنی و بغدادی آنها را بیست فرقه میدانند[۲۱]. و ابن المرتضی از آنها در پنج فرقه اصلی، نام میبرد[۲۲] در این جا ما فقط مهمترین آنها را نام میبریم:
- ازارقه: پیروان نافع بن ازرق حنظل
- نجدات: پیروان نجدة بن عامر حنفی
- صفریه: پیروان زیاد بن اصفر
- عجارده: پیروان عبدالکریم بن عجرد
- شعیبیه: پیروان شعیب
- صلتیه: پیروان صلت بن عثمان
- حمزیه: پیروان حمزة بن اکرکند
- ثعالبه: پیروان ثعلبة بن مشکان
همچنین خازمیه، معلومیه و مجهولیه، اخفسیه، معبدیه، اباضیه، بیهسیه، بدعیه، یزیدیه، رشدیه از دیگر فرقههای خوارج هستند.[۲۳]
پیشینه فکری خوارج
مورخان به طور کلی، پیدایش فرقه خوارج را از جنگ صفین و قضیه حکمیت میدانند و از آن، فراتر نمیروند، ولی باور نمیتوان کرد که یک حزب متشکل و سازمان یافته و یک جریان تند و افراطی بیهیچ سابقهای و به یکباره، در عرض چند روز متولد شود و تشکل یابد. آیا باور کردنی است که در جنگ صفین، گروهی با اصرار تمام از علی (ع) بخواهند که دست از جنگ بردارد و حکمیت را بپذیرد و حتی او را با تهدید به قتل به این کار، وادار سازند، اما پس از قبول حکمیت از جانب علی (ع) بلافاصله تغییر موضع دهند و قبول حکمیت را کفر بدانند و از علی (ع) بخواهند که از این کار کفرآمیز توبه کند وگرنه با او همچون یک کافر رفتار خواهند کرد و بالاخره او را بکشند؟
به نظر ما یک پژوهشگر تاریخی نباید از کنار این حادثه به سادگی بگذرد بلکه باید زمینههای فکری آن را ریشهیابی نماید و عامل مهم تعصبات قبیلهای را که حتی پس از اسلام نیز در میان عربها حاکمیت داشت از نظر دور ندارد.
بسیاری از رهبران خوارج و کسانی که در میان ساده لوحان از سپاه علی (ع) در جنگ صفین پس از پذیرش حکمت، بذر شورش پاشیدند از قبیله بنی تمیم و بنی ربیعه (که تیرهای از بنی تمیم است) بودند کسانی مانند شبث بن ربعی، حرقوص بن زهیر(ذو الثدیه)، مسعر بن فدکی، عروة بن ادیه و مرداس بن ادیه، که در نظر خوارج بعدی از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنی تمیم بودند. البته از قبایل دیگر نیز کم و بیش، شرکت داشتند اما بیشتر رهبران خوارج از این قبیله بودند و از قریش هیچ کس در میان خوارج نبود.
بنی تمیم در زمان جاهلیت با قبیله مضر و به خصوص تیره قریش، دشمنی دیرینه و جنگ طولانی داشتند و حتی پس از اسلام نیز، که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنی و کینه دیرینه خود را با قریش، آشکار میکردند و از این که پیامبر از قریش است، ناراحت بودند و حسد میورزیدند و گاهی حسادت خود را به زبان میآوردند، برای نمونه به داستان زیر توجه فرمایید: در غزوه «حنین» هنگامی که لشکر اسلام بر کفار حنین پیروز شد، رسول خدا غنائم جنگی را بین سپاهیان اسلام تقسیم نمود و روی مصلحت و تألیف قلوب به کفار قریش، که تازه مسلمان شده و از مکه در رکاب حضرت به حنین آمده بودند سهم بیشتری مرحمت فرمود، در این موقع حرقوص بن زهیر معروف به ذو الخویصره یا ذو الثدیه که مردی از بنی تمیم بود و از سربازان اسلام به شمار میرفت جلو آمد با کمال بیشرمی گفت: ای محمد! عدالت کن.
گفتار دور از ادب او، رسول خدا (ص) را ناراحت کرد و در پاسخش فرمود: «ویلک و من یعدل إن لم أعدل»؛ «وای بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد در کجا خواهد بود؟»
ذوالخویصره فوراً از جا برخاست و رفت. روایات در دنباله حدیث مختلف است که به بعضی از آنها میپردازیم.
در بعضی از نقلها آمده است: عمر برخاست و گفت: یا رسول الله! اجازه بدهید گردن او را بزنم. رسول خدا (ص) نپذیرفت و از دید وحی از آینده خطرناک او پرده برداشت و فرمود: «دَعْهُ فَسَيَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمٌ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ...»؛ «او را رها کنید که به زودی این مرد، پیروانی خواهد داشت که همچنان که تیر از کمان پرتاب میشود آنها هم از دین خارج خواهند شد»[۲۴].[۲۵]
سرآغاز فتنه خوارج و فعالیتهای آنان
امام (ع) پس از پیمان حکمیت، مصلحت دید که صفین را ترک گوید و به کوفه مقر حکومت اسلامی برگردد و در انتظار داوری «ابوموسی» و «عمروعاص» به سر برد، اما وقتی امام (ع) وارد کوفه شد با انشعاب ناجوانمردانهای در سپاه خود مواجه گردید؛ زیرا آن حضرت و یارانش مشاهده کردند که گروهی از سپاهیانش که تعداد آنان را تا دوازده هزار نفر ضبط کردهاند، به عنوان اعتراض به پذیرش حکمت از آمدن به کوفه خودداری کردند و دستهای از آنان به «حروراء» (سرزمینی نزدیک نهروان و اطراف کوفه) و دسته دیگر در اردوگاه نخیله رفتند و در آنجا با عبدالله بن وهب راسبی بیعت نمودند تا با امیرالمؤمنین (ع) از سر جنگ برآیند یا آنکه علی (ع) از این گناه پذیرش حکمیت توبه کند و فوراً برای جنگ با معاویه به صفین بازگردد! و آنها در این راستا از هیچ کوششی که مخالف موازین شرع انور بود کوتاهی نکردند.[۲۶]
جنایات خوارج در راه نهروان
خوارج با شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، و با دلی پر از بغض و عداوت کوفه را به قصد نهروان ترک کردند، تا با امام مسلمین از در جنگ برآیند و عقدههای درونی خود را خالی کنند اما در بین راه دست به کارهای بسیار جاهلانه و دور از شرف و انسانیت زدند که با هیچ منطق و مرامی سازش نداشت، ما در این جا نمونهای از اعمال احمقانه آنان را ذکر میکنیم تا با چهره واقعی مخالفین امام (ع) بیشتر آشنا شویم.
ابو العباس میگوید: خوارج در راه نهروان با عبدالله بن خباب[۲۷] در حالی که قرآنی به گردن داشت و همسر حاملهاش نیز به همراهش بود، رو به رو شدند به عبدالله گفتند: این قرآنی که در گردن داری به ما دستور میدهد تا تو را به قتل برسانیم.
عبدالله گفت: «مَا أَحْيَاهُ الْقُرْآنَ فَأَحْيَوْهُ وَ مَا أَمَاتَهُ فَأَمِيتُوهُ»؛ «هر چه را قرآن زنده کرده شما هم زنده کنید و آنچه را قرآن میرانده است شما هم بمیرانید».
در این موقع یکی از خوارج برخاست و خرمایی را که از درخت افتاده بود برداشت و در دهان گذاشت، دوستانش بر سر او فریاد زدند که: این مال مردم است بیرون بیانداز، آن مرد، خرما را برای رعایت پرهیزکاری از دهان بیرون انداخت، سپس یکی دیگر از این خوارج به خوکی زد و او را کشت؛ باز همراهانش گفتند: این کاری که کردی فساد فی الارض است، چرا این کار را کردی و خوک را کشتی؟
آن گاه به ابن خباب گفتند: از پدرت برای ما حدیثی بخوان؟ عبدالله گفت: پدرم از رسول خدا (ص) نقل کرد که فرمود: «سَتَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ يَمُوتُ فِيهَا قَلْبُ الرَّجُلِ كَمَا يَمُوتُ بَدَنُهُ يُمْسِي مُؤْمِناً وَ يُصْبِحُ كَافِراً فَكُنْ عَبْدَ اللَّهِ الْمَقْتُولَ وَ لَا تَكُنِ الْقَاتِلَ»؛ به زودی فتنهای رخ میدهد که قلب مؤمن در آن میمیرد، شب را با ایمان میخوابد و روز کافر میشود، در آن روز تو بندهای مقتول[۲۸] باش و قاتل نباش».
آنگاه از عبدالله درباره ابوبکر و عمر سؤال کردند: عبدالله از آنان به نیکی یاد کرده سپس درباره امام (ع) قبل از حکمت و درباره عثمان در آخر عمرش سؤال کردند، باز او به نیکی یاد کرد، آن گاه درباره امام (ع) بعد از قبول حکمیت پرسیدند؟ او گفت: «إن عليا أعلم بالله و أشد توقيا على دينه و أنفذ بصيرة»؛ به راستی علی (ع) نسبت به خدا داناتر و بر دین خدا محکمتر و از دیگران بصیرتش بیشتر است».
آن مردم نادان و جاهل به او گفتند: تو پیرو هدایت نیستی، بلکه تابع اسم و رسم مردان هستی، آن گاه او را به کنار نهری آوردند و سر از بدنش جدا کردند[۲۹].
در نقل دیگری آمده است: وقتی عبدالله، حدیث رسول خدا (ص) را برای آنان خواند، گفتند: هدف این بود که این حدیث را از تو بشنویم به خدا سوگند! تو را به گونهای میکشیم که تاکنون کسی را چنان نکشتهایم، فوراً دست و پای او را بستند و به همراه همسر باردارش به زیر نخل آوردند در این هنگام دانه خرمایی از درخت افتاد و یکی از خوارج، آن را به دهان خود گذاشت، همفکرانش به او اعتراض کردند که چرا مال مردم را بدون رضایت صاحبش خوردی؟ او خرما را از دهان خود در آورد و به دور انداخت.
همچنین خوکی که متعلق به مرد مسیحی بود و از آن نقطه عبور میکرد با تیر یکی از خوارج از پای درآمد، فریاد دوستانش بلند شد که این عمل، فساد در روی زمین است، سپس از صاحب خوک رضایتطلبیدند، آن گاه عبدالله را که در بند کشیده بودند به سوی نهر آب آوردند و مثل گوسفند سر بریدند و به این هم اکتفا نکردند و همسر او را نیز به قتل رسانده بعد شکمش را پاره کردند و بچهای را که در شکم داشت در آورده و سر بریدند و باز هم به این مقدار جنایت اکتفا نکردند و سه زن دیگر را که یکی از آنان جزء زنان صحابی رسول خدا (ص) به نام «ام سنان» بود کشتند[۳۰].
ابن ابی الحدید در شرح خود در دنباله حدیث، آورده است: که خوارج پس از قتل عبدالله و همسر و فرزندش، به نزد مرد نصرانی که دارای درخت خرمایی بود رفتند و پیشنهاد کردند که خرمای آن درخت را به اینها بفروشد.
نصرانی گفت: میوه درخت خود را به شما بخشیدم، اما آنان نپذیرفتند و گفتند: حتماً باید بهای آن را بگیری. در این جا فریاد نصرانی بلند شد و گفت: وا عجباه أ تقتلون مثل عبد الله بن خباب و لا تقبلون جنا نخلة إلا بثمن؛
«شگفتا که شما از کشتن مسلمانی چون عبدالله بن خباب هراس ندارید اما از خوردن میوه درختی که صاحب آن اعلام رضایت کرده است خودداری میکنید!»[۳۱].[۳۲]
تصمیم امام
در اندیشه امام و یاران او چیزی جز جنگ با معاویه و ریشهکن کردن این غده فساد نبود و فقط روز شماری میکردند تا از رأی حکمین (ابوموسی و عمروعاص) در دومة الجندل آگاه شوند که ناگهان به امام (ع) خبر دادند: داوران، شما را از منصب خود عزل و معاویه را به جای خود ابقا نمودند.
با شنیدن این خبر، امام (ع) ابتدا یک سخنرانی تندی کرد و فرمود: «شما مرا مجبور کردید حکمیت را بپذیرم و بعد ابوموسی را به عنوان حکم به من تحمیل نمودید و قرار شد آن دو بر اساس قرآن داوری کنند و آنچه مرده بود طبق آیات قرآن زنده سازند ولی آن دو، چیزی را که زنده بود میراندند و از هوا و هوس خود پیروی کردند و بدون حجت و دلیل رأی دادند، از این جهت خدا و پیامبر و مؤمنان از هر دوی آنان بری هستند، آماده جهاد و حرکت به سوی شام باشید و در روز دوشنبه در پادگان نُخیله گرد هم آیید، به خدا سوگند! من با این گروه (معاویه و یارانش) میجنگم اگر تنها در این میان باشم».
پس از این سخنرانی، امام (ع) تصمیم گرفت هر چه زودتر کوفه را برای جنگ با معاویه به قصد صفین ترک گوید، برخی از یاران وی از حضرت خواستند که بهتر است خوارج را که از ما فاصله گرفتهاند نیز به شرکت در جهاد دعوت کنید. امام (ع) نامهای برای خوارج نوشت و آنان را دعوت به جهاد با معاویه و عمروعاص نمود و در نامه، پیروی عمروعاص از هوی و هوس و میراندن آنچه به قرآن زنده بود و دیگر مسائل را به آنان متذکر شد.
متأسفانه در پاسخ امام (ع) جواب رد دادند و حاضر به همکاری نشدند از این رو امیرمؤمنان (ع) تصمیم گرفت در انتظار کمک آنان نباشد و با سپاهی که خود آماده میکند به صفین بشتابد لذا به ابن عباس استاندار بصره نامهای نوشت که هر چه زودتر نیروهای بصری را به جانب کوفه اعزام نماید.
اما ابن عباس با کمک احنف بن قیس و ابو الأسود و دیگران هر چه کوشش نمودند مردم بصره حاضر به همکاری نشدند تنها با تلاش بسیار، توانستند سه هزار و دویست نفر را آماده نموده و به کوفه اعزام نمایند، وقتی به کوفه آمدند امام (ع) از کمی نیروی بصره، بسیار غمگین شد. از طرفی سعد بن قیس همدانی، عدی بن حاتم، حجر بن عدی و سایر بزرگان قبایل عراق به فرمان امام (ع) نامههایی به طوایف و قبایل خود نوشتند و برای جنگ با معاویه نیروطلبیدند و بدین ترتیب چهل هزار نفر رزمنده با هفده هزار نوجوان و هشت هزار غلام به ضمیمه لشکری که از بصره آمده بود در کوفه اجتماع کردند و سپاهی چشمگیر و دشمن شکن زیر لوای امیرمؤمنان آماده جنگ با معاویه شدند.
اما متأسفانه در چنین اوضاع حساسی خبر ناگوار شهادت عبدالله بن خباب را به امام دادند و گفتند: قاتلین به این هم اکتفا نکرده همسر او را نیز کشته و فرزندی که در رحم داشته از شکم او بیرون کشیده و او را سر بریدهاند.
امیرمؤمنان (ع) که از قتل عبدالله آگاه شد حارث بن مره را به اردوگاه خوارج فرستاد تا گزارش صحیحی برای آن حضرت بیاورد. وقتی حارث وارد جمع آنان شد تا از اوضاع قتل عبدالله و انگیزه آنان در این کار جویا شود برخلاف تمام اصول انسانی و اسلامی او را گرفتند و به قتل رساندند. این خبر موحش امام را بیش از پیش متأثر کرد.
در این موقع گروهی از یاران با وفای امام به محضرش آمدند و گفتند: آیا صحیح است که با وجود چنین خطری که پشت گوش ما وجود دارد به سوی شام برویم و زنان و فرزندان خود را در میان این افراد نادان بگذاریم؟[۳۳].[۳۴]
عزیمت امام (ع) به سوی نهروان
امام (ع) پس از آگاهی از شهادت عبدالله و نمایندهاش حارث بن مره به دست خوارج نهروان، تصمیم گرفت به جانب «حروراء» حرکت کند و قاتلان آن بیگناهان را قصاص نماید.
امام (ع) وقتی به کنار نهروان فرود آمد، به آنان پیام داد که قاتلان عبدالله و همسر و دو فرزند او را تحویل دهند تا قصاص شوند، خوارج پیام دادند که ما همگی قاتل او بودهایم و خون او را حلال شمردهایم. امام (ع) به نزدیک آنان آمد و برای هشیاری و بیداری آنان با آنان سخن گفت و داستان حکمت و ابو موسی، که حضرت را بالاجبار به این کار وادار کرده بودند یادآور شد اما آنان در حال و هوای خود بودند و هرگز سخن حق به گوششان نمیرفت و همان جوابهای واهی را دادند که باید از کفری که مرتکب شدهای توبه کنی تا با تو همکاری نماییم. امام (ع) فرمود: آیا پس از ایمان و جهاد در رکاب رسول خدا (ص) بر کفر خود شهادت دهم؟! آیا قبول حکمیت سبب میشود که شما شمشیرهای خود را بر دوش نهاده و بر فرق مردم فرود آورید و خون مردم را بریزید؟[۳۵] این سخنان کمترین تأثیری در دل مرده آنان نداشت.[۳۶]
پرچم امان و بزرگواری دیگر
امام (ع) به پیروی از سیره رسول الله (ص) مثل جنگهای قبل تمام تلاش و کوشش خود را برای نجات خوارج به کار برد تا شاید آنها هشیار شوند و دست از شمشیر بردارند لذا قبل از آغاز جنگ با خوارج، پرچمی را به دست «ابو ایوب انصاری» صحابی بزرگوار رسول خدا (ص) که در این جنگ همراه امام (ع) بود، داد تا به میان خوارج ببرد و هرکس در پشت این پرچم حاضر شود در امان باشد.
ابو ایوب پرچم را گرفت و به نزدیک آنان آمد و فریاد برآورد: راه بازگشت باز است کسانی که دور این پرچم گرد آیند توبه آنان پذیرفته است، هر کس وارد کوفه شود یا از این گروه فاصله بگیرد در امان است. در این هنگام هشت هزار نفر از آنان به دور پرچم ابو ایوب جمع شدند و امام (ع) توبه آنان را پذیرفت و دستور داد آنان به کناری بروند و باقیمانده خوارج که به قول طبری[۳۷] ۲۸۰۰ تن و به قول ابن اثیر[۳۸] تعداد آنان ۱۶۰۰ بودند بر مخالفت خود با امام (ع) اصرار ورزیدند و آماده جنگ با آن حضرت شدند[۳۹].[۴۰]
پایان فتنه خوارج و بازگشت امام (ع) به کوفه
نطفه خوارج در سرزمین صفین و در جریان پذیرش حکمیت به تاریخ صفر ۳۷ قمری بسته شد و در دهم شوال همان سال به صورت گروهی متشکل درآمده و در خانه عبدالله بن وهب راسبی و از همان جا به حروراء کوفه رفتند و سرانجام در نهم ماه صفر ۳۸ قمری ریشهکن شده و دیگر اثر ظاهری و تشکل اجتماعی از آنان باقی نماند[۴۱].
امام (ع) غنایم به دست آمده، مثل سلاحهای جنگی و چهارپایان را میان سربازان خود تقسیم کرد و لوازم زندگی و کنیزان و غلامان آنان را به وارثانشان بازگرداند[۴۲]. آن گاه در میان سپاهیان خود تشریف آورد و ضمن تقدیر از همراهی و همکاری آنان فرمود: از همین جا رهسپار صفین شویم تا ریشه معاویه را برکنیم اما اشعث بن قیس به نمایندگی از سربازان در پاسخ امام گفت: بازوان ما خسته شده و شمشیرهای ما شکسته و نیروهای ما پایان یافته، بهتر است که به کوفه بازگردیم و پس از آنکه بر نیروی خود افزودیم به جنگ معاویه برویم.
امام (ع) از نپذیرفتن پیشنهادش سخت ناراحت و افسرده گردید اما به ناچار همراه آنان به پادگان کوفه در نخیله بازگشت، و علیرغم این که به سربازان و یارانش سفارش کرد که کمتر به کوفه بروند اما آنان برای دیدار زن و فرزند به کوفه رفتند و دیری نگذشت که فقط گروه بسیار اندکی در پادگان باقی ماندند که هرگز با چنین نیروی کمی امکان نبرد با شامیان نبود[۴۳]. و بدین ترتیب امام وارد کوفه شد و دیگر زمینه جنگ با معاویه، ام الفساد تاریخ، برای او فراهم نیامد. [۴۴]
پیدایش خوارج
اگر بخواهیم مهمترین و تلخترین وقایع کوفه را در زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) بازگو کنیم، شاید فتنه خوارج و درگیری آن وجود مقدس با آنها در ردیف اول باشد[۴۵]؛ زیرا خوارج پیشتر از اصحاب او و اغلب، قاریان قرآن و مدعی آشنایی بیشتر با تعالیم اسلام بودند. آغاز کار آنها در آخرین روز جنگ صفین بود؛ وقتی که معاویه با مشورت عمرو بن عاص، قرآنها را بر نیزهها آویخت و گفت: «بیاییم هر دو طرف به آنچه در قرآن است، عمل کنیم». این حیله، درست در لحظهای مطرح شد که پیروزی در یک قدمی سپاه امیرالمؤمنین(ع) بود و چیزی نمانده بود که با آخرین حملات مالک اشتر کار جنگ صفین پس از هجده ماه یکسره شود. پس از اینکه شامیان، پیشنهاد حکمیت را مطرح کردند، اشعث بن قیس و افراد تحت تأثیر او با امیرمؤمنان علی(ع) ملاقات نموده و اصرار کردند که آن حضرت دست از جنگ بردارد و تن به حکمیت دهد. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «من از اینها سزاوارترم که احترام قرآن را نگاه دارم. فریب اینها را نخورید که این کار، نیرنگی بیش نیست و فتح و پیروزی در یک قدمی ماست»؛ ولی تندروان سپاه عراق و در رأس آنها اشعث بن قیس و عبدالله بن کواء گفتند: «ما به خاطر قرآن دست از جنگ برمیداریم و ابوموسی اشعری را به نمایندگی خود برای حکمیت تعیین میکنیم؛ زیرا وی دستش به این جنگ آلوده نشده است». امیرمؤمنان علی(ع) به ناچار حکمیت را پذیرفت ولی با تعیین ابوموسی مخالفت کرد. حضرت فرمود: «شما در قبول حکمیت از دستور من سرپیچی کردید، پس در تعیین حَکَم نافرمانی نکنید. ابوموسی مورد اعتماد نیست. او از من جدا شد و مردم را از گرد من پراکنده ساخت.»... اما اینان با اصرار بر تعیین ابوموسی اشعری امیر مؤمنان(ع) را مجبور به پذیرش وی به عنوان حَکَم عراقیان کردند. در این موقع از گوشه و کنار صدا برخاست که «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» حضرت فرمود: «آری حاکم، خداست، ولی این کلمه حقی است که از آن اراده باطل میشود. آری حاکم خداست؛ ولی اینها میگویند امارت و حکومت مخصوص خداست و حال آنکه مردم چارهای ندارند غیر از قبول امیر نیکوکار یا بدکاری که در حکومت او، مؤمن به طاعت مشغول است و کافر هم بهره خود را میبرد، و درآمدها جمع شود و به جنگ دشمن بروند و راهها امن شود و حق ضعیف را از قوی بگیرد.»..[۴۶].
ابن ابی الحدید نقل میکند که گفتهاند خوارج در آغاز کار میگفتند به امام نیازی نیست؛ ولی وقتی عبدالله بن وهب راسبی را بر خود امیر کردند از این اعتقاد برگشتند[۴۷]. هنگامی که سپاه عراق با امیرالمؤمنین(ع) به سوی صفین میرفتند یار و دوست هم بودند؛ ولی در بازگشت با یکدیگر دشمن شده بودند. پس از ترک صفین و سخن از حکمیت، عراقیها در طول راه با هم نزاع داشتند و به یکدیگر ناسزا میگفتند و تازیانه میزدند. آنها که بعداً خوارج نام گرفتند، میگفتند: ای دشمنان خدا! در کار خدا تساهل کردید و تن به حکمیت دادید. پیروان امیرالمؤمنین(ع) نیز به آنها میگفتند: از امام ما جدا گشته و باعث پراکندگی و تفرقه شدید. عدهای از خوارج از ورود به کوفه همراه با امیرالمؤمنین(ع) خودداری کردند و به حرورا رفتند[۴۸]. حرورا قریهای در نیم فرسخی کوفه بود و به همین جهت خوارج را حروریه نیز نامیدهاند[۴۹]. پس از بازگشت امیرمؤمنان علی(ع) از صفین به کوفه و هنگامی که آن حضرت بر فراز منبر بود، شماری دیگر از خوارج (قبل از خروج از شهر) فریاد برآوردند که از فتنه وحشت کردی و به حکمیت راضی شدی و خواری را پذیرفتی. هیچ حکمی جز از آن خدا نیست. حضرت علی(ع) فرمود: منتظر حکم خدا درباره شما هستم. خوارج آیه ﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾[۵۰] را خواندند و حضرت امیر(ع) در پاسخ، آیه ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ﴾[۵۱] را تلاوت فرمود[۵۲].
آنگاه خوارج یک یک یا دو دو یا سه نفری با هم از کوفه بیرون رفتند. زید بن حصین طایی نیز سوار بر مرکب خود از شهر خارج شد تا به موضع سیب[۵۳] رسید. در آنجا عده زیادی از یارانش به او پیوستند. عبدالله بن وهب راسبی نیز در دل شب از کوفه خارج شد و تمام همفکرانش به او پیوسته و راه انبار را پیش گرفتند[۵۴]. بنا به قولی دوازده هزار نفر از خوارج در حرورا فرود آمدند. منادی آنها ندا داد که فرماندهی جنگ با شبث بن ربعی تمیمی و امام نماز، عبدالله بن کواء یشکری است و پس از غلبه، کار مسلمانان به شورا و بیعت با خدا و امر به معروف و نهی از منکر خواهد بود[۵۵]. این دوازده هزار تن، اعم از قاریان و غیر آنها بودند[۵۶]. پس از فرار خوارج از کوفه، یاران و شیعیان امیرمؤمنان علی(ع) نزد او آمدند و با آن حضرت بر این قرار که با هر کس دوستی کند دوستدار او، و با هر کس دشمن باشد دشمن اویند، بیعت کردند. امیرالمؤمنین(ع) نیز پیروی از سنت پیغمبر(ص) را شرط کرد[۵۷].
امیرالمؤمنین علی(ع) به منظور بازگرداندن خوارج، ابن عباس را به سوی آنها فرستاد. ابن عباس با خوارج صحبت کرد و سپس به نزد حضرت بازگشت. امیرمؤمنان(ع) از او پرسید: چه دیدی؟ ابن عباس گفت: به خدا نمیدانم آنها چه هستند. حضرت امیر(ع) فرمود: آنها را منافق دیدی؟ گفت: به خدا سیمای آنها چون سیمای منافقین نیست؛ زیرا در پیشانی آنها اثر سجود هست و پیوسته آیات قرآن را میخوانند و آن را تأویل میکنند. حضرت علی(ع) فرمود: تا وقتی خونی را نریختهاند و مالی را غصب نکردهاند، کاری به آنها نداشته باشید. سپس کسی را فرستاد و از آنها پرسید این چه کاری است که پدید آوردهاید و چه میخواهید؟ خوارج گفتند: میخواهیم با تو به صفین برگردیم و سه شب بمانیم و از کاری که درباره تعیین حکمین کردیم، توبه کنیم. سپس به سوی معاویه برویم و با او جنگ کنیم تا خدا بین ما و او چه حکم کند. حضرت امیر(ع) در پاسخ فرمود: چرا موقعی که حکمین را تعیین کردیم و از آنها عهد و پیمان گرفتیم و به آنها تعهد سپردیم این نکته را نگفتید و حالا میگویید؟ گفتند: آن موقع، جنگ طولانی بود و کار سخت شده بود و مجروحان زیاد بودند و کمبود خواروبار و اسلحه احساس میشد. حضرت علی(ع) فرمود: پیغمبر(ص)، پیمان خود را با مشرکان رعایت میکرد. شما به من دستور میدهید پیمان خود را نقض کنم. اما خوارج که پاسخی نداشتند، بیتفاوت در همانجا ماندند. گاهی یکی از آنها برمیگشت و به امیرالمؤمنین(ع) میپیوست و زمانی، دیگری از آن حضرت میبرید و به خوارج ملحق میشد.
روزی یکی از خوارج وارد مسجد کوفه شد و دید که مردم پیرامون حضرت امیر(ع) را گرفتهاند. فریاد زد: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[۵۸]. مردم به او خیره شدند. خارجی گفت: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ»[۵۹]. حضرت علی(ع) رو به سوی او کرد و فرمود: «اگر حُکم برای خدا باشد، طوری نیست. من منتظرم تا حُکم خدا درباره شما جاری شود». مردم گفتند: ای امیرالمؤمنین! چرا با اینها مدارا میکنید و آنها را نابود نمیکنید؟» حضرت فرمود: «اینها نابود نمیشوند. اولاد اینها تا روز قیامت در صلبهای مردان و رحمهای زنان هستند»[۶۰]. سرکشی و بگومگوی خوارج با امیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه و جاهای دیگر، پس از اجتماع آنها در حروراء بوده است که خود بخشی از تاریخ اسلام در عصر حضرت امیر(ع) و تاریخ کوفه را تشکیل میدهد. جسارتهای عبدالله بن کواء و پرسشهای کینهتوزانه او از امیرالمؤمنین علی(ع) در مسجد کوفه، و نیز سخنان دیگر خوارج با آن پیشوای بزرگ در نقاط مختلف کوفه و داخل مسجد، پس از این زمان بوده است.
پس از رسیدن خبر نتیجه حکمیت به مردم کوفه، خوارج به دیدار هم رفتند و قرار گذاشتند که نزد عبدالله بن وهب راسبی جمع شوند. آنها فرماندهی خود را به زیدبن حصین طایی[۶۱] که از زاهدانشان بود، پیشنهاد کردند، ولی او نپذیرفت. سپس به شریح بن ابی اوفی عبسی[۶۲] پیشنهاد کردند و او نیز قبول نکرد. آنگاه از عبدالله بن وهب راسبی خواستند تا فرماندهی خوارج را برعهده گیرد. عبدالله گفت: بیایید! به خدا قسم فرماندهی را نه از روی میل و رغبت به دنیا و یا فرار از مرگ میپذیرم، بلکه تنها به امید بسیاری که به اجر فراوان آن دارم، قبول کردم. سپس دست خود را دراز کرد و خوارج با او بیعت کردند. زید بن حصین گفت: اگر همه با هم از کوفه بیرون رویم ما را تعقیب خواهند کرد، بهتر است که تنها و پنهانی از شهر خارج شویم و چون در مدائن، مدافعانی برای آن شهر هست، کنار پل نهروان قرار بر اجتماع بگذارید و همان جا توقف کنید و به برادران ما در بصره بنویسید تا کنار همان پل به ما بپیوندند[۶۳].[۶۴]
رویارویی امیرالمؤمنین(ع) با خوارج
حضرت علی(ع) وقتی که در برابر خوارج قرار گرفت، درباره کشتن عبدالله بن خباب از آنها سؤال کرد. آنها به کشتن وی اقرار و اعتراف کردند. حضرت فرمود: از گردانها و گروههای آنها به طور جداگانه سؤال کنید (شاید افرادی باشند که از این کشتن بیزارند). سؤال کردند و همه آنها اقرار کردند. حضرت فرمود: چه کسی ابن خباب را کشته است؟ آنها گفتند: تو را میکشیم همان گونه که او را کشتیم یا گفتند: همگی ما او را کشتیم. حضرت فرمود: به خدا قسم اگر تمام اهل دنیا این گونه به قتل عبدالله اقرار کنند و من توانا باشم بر کشتن آنها به خاطر او، آنها را خواهم کشت[۶۵].
سپس حضرت در برابر آنها ایستاد و سخنرانی کرد و پند و اندرز داد[۶۶]؛ اما آنها متنبه نشدند و گفتند با یاران علی(ع) سخن نگویید و آماده جنگ شوید و به دیدار خدا به سوی بهشت بشتابید.
آنگاه خوارج به سوی پل حرکت کردند. یاران امیرالمؤمنین(ع) گفتند: خوارج از پل عبور کردند. حضرت فرمود: هرگز از پُل نمیگذرند.
پس گروهی را برای تحقیق فرستادند. آنان هم آمدند و گفتند: خوارج از رودخانه گذشتند. میان خوارج و سپاه حضرت شاخهای از رودخانه فاصله بود و آن گروه از ترس مقدمه سپاه خوارج نزدیک نشدند و برگشتند و بدون تحقیق گفتند: آنان از رودخانه گذشتند. امام فرمود: به خدا سوگند آنها از رودخانه عبور نکردهاند. کشتارگاه آنان این سوی پل است و به خدا سوگند از شما ده نفر هم کشته نمیشود و از ایشان ده نفر هم سالم باقی نمیماند. علی(ع) پیش رفت و دید که خوارج کنار پل هستند و از رودخانه عبور نکردهاند مردم در ابتدا در صحت گفتار حضرتشک کرده بودند، ولی همین که دیدند خوارج از رودخانه نگذشتهاند، تکبیر گفتند و وضعیت آنان را به امام گزارش دادند. حضرت فرمود: به خدا سوگند دروغ نگفتم و به من هم دروغ گفته نشده است. آنگاه دو گروه صف آرایی کردند.[۶۷]
درگیری دو نیرو
امام علی(ع) به ابو ایوب پرچم امانی سپرده بود، او بانگ برداشت و گفت: هر کس از شما خوارج که زیر این پرچم آید، مشروط به آنکه کسی را نکشته و راه نبسته باشد، در امان خواهد بود. هر کس هم به کوفه یا مدائن برگردد و از این گروه خود را کنار بکشد، او هم در امان است. ما پس از این که قاتلان برادران خویش را بکشیم، نیازی به ریختن خون شما نداریم.
خوارج در ابتدا چهار هزار نفر بودند که تنها همراه عبدالله بن وهب هزار و هشتصد نفر باقی مانده بود (و بقیه دست از جنگ برداشتند) که به سوی سپاه علی(ع) حمله آوردند. آن حضرت به یاران خود گفته بود که شما دست بدارید، تا آنان جنگ را شروع کنند. خوارج بانگ برداشتند: پیش به سوی بهشت و حمله کردند. سواران سپاه حضرت به دو گروه تقسیم شدند: عدهای به سمت راست و دستهای به سمت چپ رفتند. تیراندازان شروع به تیر اندازی کردند و سواران هم از دو سو حمله نمودند. پیادگان نیز با شمشیر و نیزه حمله بردند و چیزی نگذشت که آنان را از پای درآوردند و در کمتر از ساعتی آنان را کشتند؛ گویی به آنان گفته شده بود بمیرید و آنان مردند.
امام علی(ع) آنچه در اردوگاه آنان بود، جمع کرد؛ اسلحه و چهار پایان را که در جنگ به کار رفته بود، میان مسلمانان تقسیم کرد و دیگر کالاها و بردگان و کنیزان را به صاحبانشان رد فرمود.
عدی بن حاتم کشتگان خود را که در میان خوارج بودند، دفن کرد. چون این خبر به آن حضرت رسید، فرمود: میکشیدشان و دفن میکنید؛ حرکت کنید و مردم حرکت کردند و از یاران علی(ع) فقط هفت نفر کشته شدند که از جمله ایشان یزید بن نُوَیره بود که از اصحاب پیامبر(ص) و دارای سابقه بود[۶۸].
این خوارج همان کسانی هستند که در کتابها حدیثی از پیامبر(ص) درباره آنها نقل شده است که فرمود: گروهی از دین بیرون میروند، مانند بیرون رفتن تیر از کمان. آنها را بکشید؛ زیرا کشتن آنها پاداشی است برای کسانی که آنها را کشتهاند در روز قیامت[۶۹].
و پیامبر(ص) فرمود: گروهی خروج میکنند که از دین بیرون میروند همچنان که تیر از کمان بیرون میرود و نشانه آن مردی است که دست او ناقص است[۷۰]. از این روی امام علی(ع) در میان کشتگان به جستوجوی وی برآمد و آن مرد را پیدا کرد. بالای بازوی او گوشتی همچون پستان زن بود که اطرافش موهای سیاه بود و چون آن را میکشیدند به اندازه دست دیگر دراز میشد و چون رهایش میکردند، به طرف شانهاش جمع میشد.
علی(ع) پیش از واقعه خوارج این موضوع را پی در پی به مردم گفته بود. نام این مرد حرقوص بود. جنگ با خوارج نهروان در سال سی و هشتم صورت گرفته است[۷۱].[۷۲]
شورشهای دیگر خوارج
از تاریخ استفاده میشود که حرکت و ضدیت خوارج، منحصر به خوارج نهروان نبود، بلکه گروههای دیگری نیز در مخالفت با امام علی(ع) قیام کردند.
ابن اثیر گوید: چون خوارج نهروان کشته شدند، اشرس بن عوف شیبانی بر علی(ع) خروج کرد و نخست با دویست نفر در دَسکَره[۷۳] بود و سپس به سوی أنبار حرکت کرد.
علی(ع) اشرس بن حسان را همراه سیصد نفر به مقابله با او فرستاد. ولی أشرس در ماه ربیع الآخر سال سی و هشتم کشته شد. سپس هلال بن علقمه که از قبیله تیم الرباب بود، همراه برادرش، مُجالد، خروج کرد و به ماسَبَذان آمد. علی(ع) معقل بن قیس ریاحی را به مقابله وی فرستاد. او موفق شد که هلال و اصحابش را - که دویست نفر بودند - بکشد و کشته شدن آنان در جمادی الاولی سال سی و هشتم بود.
بعدها اشهب بن بشر که نامش را «اشعث» هم گفتهاند و از قبیله بَجیلَه بود همراه یکصد و هشتاد نفر خروج کرد و به نبردگاه هلال بن علقمه آمد و بر جنازهها نماز گزارد و هر کس را توانست دفن کرد. علی(ع) جاریة بن قدامه سعدی یا حُجر بن عدی را به مقابله او فرستاد و دو گروه در جرجرایا که در سرزمین جُوخی است رویاروی شدند و أشهب و یاران وی در جمادی الآخر سال سی و هشتم کشته شدند.
سپس سعید بن قفل تیمی که از قبیله تیم الله بن ثعلبه است در ماه رجب در بَندَ نیجَین همراه دویست نفر خروج کرد و به شهر دَرزَیجان که در دو فرسنگی مدائن است، آمد. مُجَیعَد بن مسعود به مقابله با آنان رفت و در همان ماه آنان را نابود کرد.
بعدها ابو مریم سُعدی تیمی خروج کرد و به شهر زوُر آمد. بیشتر همراهان او از بردگان بودند و گفته شده است همراه او از عربها پنج یا سه نفر بودند. دویست یا چهارصد مرد با او همراه شدند و به پنج فرسنگی کوفه آمد و در آنجا اردو زد. علی(ع) کسی را نزد او فرستاد و از او خواست بیعت کند و به کوفه آید. وی نپذیرفت و گفت: میان ما جز جنگ چیز دیگری نخواهد بود. علی(ع) شریح بن هانی را همراه هفتصد نفر به سوی او روانه فرمود. خوارج بر شریح حمله کردند و همراهان شریح گریختند و شریح با دویست نفر باقی مانده، در کنار دهکدهای پناه گرفت. برخی از همراهان گریختهاش برگشتند و دیگران به کوفه رفتند. علی(ع) خود بیرون آمد و جاریة بن قدامه سعدی را پیشاپیش فرستاد. و آنها را به اطاعت دعوت کرد و از کشته شدن برحذر داشت، اما نپذیرفتند. علی(ع) نیز آنان را به حق دعوت کرد و نپذیرفتند. چون جنگ درگرفت، یاران حضرت آنان را کشتند غیر از پنجاه نفر که امان خواستند و به آنان امان داده شد و چهل نفر که زخمی بودند و امیرالمؤمنین(ع) دستور فرمود آنها را به کوفه آوردند و معالجه کردند تا بهبود یافتند. این جنگ در ماه رمضان سال سی و هشتم اتفاق افتاد و این گروه، از شجاعترین خوارج بودند، چون جرئت کردند به نزدیک کوفه بیایند[۷۴].
از جمله حرکتهای مخالف حضرت علی(ع) خروج خریت بن راشد تمیمی و بنی ناجیه بود.
بنابراین علی(ع) علاوه بر سه جنگ معروف و دفع یورشهای مزدوران معاویه، شش درگیری با خوارج داشته است.[۷۵]
اعتقادات خوارج
ریشه اصلی خارجیگری را چند چیز تشکیل میداد:
- تکفیر علی(ع)، عثمان، معاویه، اصحاب جمل و اصحاب تحکیم - کسانی که به حکمیت رضا دهند - عموماً مگر آنکه به حکمیت رأی داده و سپس توبه کرده باشند.
- تکفیر کسانی که مایل به کفر علی(ع)، عثمان و دیگران - که یادآور شدیم - نباشند.
- ایمان، تنها عقیده قلبی نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک نواهی جزو ایمان است؛ایمانامر مرکبی از اعتقاد و عمل است.
- وجوب بلاشرط شورش بر والی و امام ستمگر. میگفتند: امر به معروف و نهی از منکر مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثنا باید این دستور الهی انجام گیرد. اینها به واسطه این عقاید، تمام مردم روی زمین را کافر، مهدور الدم و مخلد در آتش میدانستند.
استاد شهید مطهری ممیزات خوارج را چهار چیز ذکر کرده است:
- آنها روحیهای مبارزهگر و فداکار داشتند و در راه عقیده و ایده خویش سرسختانه میکوشیدند.
- آنها مردمی عبادت پیشه و متنسک بودند؛ شبها را به عبادت میگذراندند؛ به دنیا و زخارف آن بیمیل بودند.
- خوارج مردمی جاهل و نادان بودند و در اثر جهالت و نادانی، حقایق را نمیفهمیدند و بد تفسیر میکردند. این کج فهمیها به صورت یک مذهب درآمد که بزرگترین فداکاریها را در راه تثبیت آن از خویش بروز دادند.
- آنان مردمی تنگ نظر و کوته بین بودند؛ اسلام را در اندیشههای محدود خود محصور کرده بودند و افراد دیگر را جهنمی میدانستند[۷۶].[۷۷]
خوارج؛ از ظهور تا رویارویی
خوارج فرقهای است که در نیمه قرن نخست هجری، و دقیقاً در جنگ صفین پیدا شد. این جنگ بین امام علی(ع)، خلیفه قانونی، و معاویة بن ابیسفیان مرد یاغی و سرکشی که تلاش میکرد خلافت را به ناحق به دست آورد، رخ داد. خوارج، در پی نیرنگ سپاه شام، ظهوری علنی یافتند. معاویه آنگاه که تداوم جنگ را موجب شکست حتمی خود دید، پس از مشورت با عمرو بن عاص، دستور داد تا سپاهیان، قرآنها را بر سر نیزه کنند. این نیرنگ، طوفانی در سپاه علی(ع) برپا کرد و شمار فراوانی از سپاهیان حضرت -به تعبیر خودشان- به حکم قرآن پاسخ مثبت دادند، و امام علی(ع) با خانواده و شمار اندکی از نیروهای مخلص خویش تنها ماند. تهدیدهای جداییطلبان اگر بیش از خطر سپاه شام نبود، دستکم همانقدر برای سپاه امام خطرناک مینمود. همانگونه که خود امام در احتجاج با خوارج بیان فرمود، او نمیتوانست یاران خود را به هلاکت اندازد. حضرت خطاب به آنان فرمود: اینکه گفتید، من در جنگ صفین شما را با شمشیر خویش نزدم تا به فرمان خدا بازگردید، پاسخ این است که خداوند فرموده است: ﴿وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[۷۸]. در آن روز شمارتان فراوان بود و من و خانوادهام اندک بودیم[۷۹].[۸۰]
ترکیب مخالفان جنگ
با نظری دقیق میتوان دریافت که مخالفان تداوم جنگ صفین چند دسته بودند. در این میان عدهای از عناصر دسیسهباز، مصلحت خویش را در هدایت حوادث در این یا آن مسیر میدیدند. گروهی عناصر سادهلوح نیز در سپاه حضرت حضور داشتند که نمیتوانستند موضع درست و مکتبی امام را بفهمند. همین گروه بودند که تحت تأثیر نیرنگ شامیان قرار گرفتند و در درستی جنگ با معاویه تردید کردند. گروه سوم کسانی بودند که بر اثر ضعف و سستی و ناخشنودی از جنگ، حکمیت را پذیرفتند. البته شماری از سپاهیان عراق واقعاً تمایل داشتند به هر قیمتی از خونریزی جلوگیری کنند. بدون تردید، خوارج از مخالفان جنگ بودند. روایات و اخبار بیشماری بر این مطلب دلالت دارد. چنانکه میتوان به صراحت بیان کرد دلیل اساسی خروج آنان بر ضد امام علی(ع)، همین مسئله مخالفت با تداوم جنگ بود.[۸۱]
حکمیت از دیدگاه امام علی(ع)
امام علی(ع) زیر فشار فتنهای که نشانههای آن در سپاه وی نمایان شده بود و میبایست از وقوع آن جلوگیری میکرد، حکمیت را پذیرفت و در صورتی که دو حَکَم طبق تکلیف شرعی خود عمل میکردند، قطعاً نتیجه حکمیت، احقاق حق و ابطال باطل بود؛ یعنی پیروزی علی(ع) و اثبات حقانیت او، و نابودی معاویه و روش انحرافی وی. از این رو امام با اطمینان و قاطعیت به ابوموسی میفرماید: «مطابق قرآن حکم کن، اگرچه به بریدن گلوی من باشد»[۸۲]. همچنین آن حضرت هنگامی که دو سپاه در نهروان صفآرایی کردند، با صدای بلند خطاب به خوارج فرمود: من با دو داور شرط کردم و از آنان پیمان گرفتم و به ایشان فرمان دادم که آنچه را قرآن زنده کرده، زنده کنند و آنچه را قرآن از بین برده، از میان بردارند؛ اما آن دو با فرمان من مخالفت کردند...[۸۳].[۸۴]
خیانت داوران و پیدایش محکمه
آنچه در عمل به تحقق پیوست این بود که داوران - ابوموسی و عمرو بن عاص- نخواستند مطابق قرآن قضاوت کنند. دلایل فراوانی بر این مطلب صراحت دارد. ابوموسی، علی(ع) را دوست نداشت و تلاش میکرد تا زمینه را برای خلافت پسر عمر فراهم کند. اما هم و غم عمرو بن عاص این بود که به هر قیمتی کار را به نفع معاویه و خلافت او تمام کند. به این ترتیب نتیجه مذاکرات نمایندگان طرفین، شکست حکمیت بود و معاویه امکان یافت تا شورش و تجاوز خویش را علیه امام حق پی گیرد. نکته ظریفی در اینجا جلب توجه میکند: همان کسانی که علی(ع) را به پذیرش حکمیت مجبور ساختند و او را تهدید کردند که در صورت عدم پذیرش حکمیت، او را به معاویه تحویل دهند یا همانند عثمان با او رفتار خواهند کرد، هنگامی که با حکمیت به مخالفت برخاستند، و علیه حضرت شوریدند، پذیرش حکمیت را کفر نامیدند و علی(ع) را به دلیل قبول آن، تکفیر کردند، و از او خواستند که به کفر خود اعتراف کند و از این گناه توبه نماید! متون و اخبار تاریخی و حدیثی فراوانی بدین مطلب تصریح کردهاند و خوارج نیز خود بدان معترفند[۸۵].
چون امام علی(ع) به کوفه بازگشت، خوارج وارد شهر نشدند و به راه خود ادامه دادند و در «حروراء» فرود آمدند شمار آنان دوازده هزار و بنا به نقل دیگری شش هزار نفر بود[۸۶]. مسعد بن فدکی، ابن الکواء و آن دسته از قاریان قرآن که بعداً به خوارج پیوستند، به شدت از پذیرش حکم قرآن طرفداری میکردند[۸۷]. آنان علی(ع) را به باد ناسزا گرفتند و زشتترین تعبیرها را در حق او به کار بردند[۸۸]. بغض و کینه خوارج در نسبت کفر و گمراهی به امام علی(ع) محدود نشد، بلکه کارشان به جایی رسید که حضرت میترسید قبرش را نبش کنند. از این رو، چون به شهادت رسید، قبرش را از مردم پنهان کردند و مزار او مدتها مخفی ماند[۸۹]. حجاج بن یوسف ثقفی کوشید تا به نمایندگی از خوارج این مأموریت را به انجام رساند. از اینرو سه هزار قبر را در کوفه نبش کرد تا بلکه بتواند به جسد حضرت دست یابد؛ اما هرگز موفق نشد.
با ملاحظه اخبار و روایات بیشماری که حتی نمیتوان به همۀ منابع آن مراجعه کرد، به دست میآید که ادعای برخی از خوارج، با بداهت تاریخی ناسازگار است. آنان مدعیاند که از ابتدا با حکمیت مخالفت میکردند. ایشان پیدایش خوارج را به رد حکمیت، و نه دعوت برای پذیرش آن، پیوند میدهند[۹۰]. بر این ادعای باطل هیچ گونه دلیل و برهانی وجود ندارد. خوارج و شماری از هواداران آنان میکوشند خود را در این قضیه مظلوم جلوه دهند. آنان در صددند امام علی(ع) را در این باره متهم کنند. برخی از آنان تلاش کردهاند تا این گفته را به روایات مشکوک و شاذی که یک نویسنده مجهول آورده است مستند سازند، یا روایت منسوب به ابن عباس و دیگران را شاهد گیرند، یا به روایاتی که ابن قتیبه در کتاب الامامة والسیاسه آورده است، تمسک جویند.
ما میدانیم که گفتههای آن نویسنده ناشناس و روایت ابن عباس نمیتواند دلیلی بر ادعای اینان باشد؛ زیرا این دو، از مراحل بعدی سخن میگویند، نه آنچه به هنگام بالا بردن قرآنها اتفاق افتاد. گذشته از اینکه درباره صحت انتساب کتاب فوق به ابن قتیبه و نیز دخل و تصرف در آن، بحث فراوان است، خود وی در همین کتاب، خلاف این مدعا، سخن رانده است[۹۱]. شاید اینان به روایت احمد بن حنبل از ابی وائل استدلال کنند که میگوید: خوارج پس از پذیرش حکمیت از سوی علی(ع) خواستار هجوم علیه کسانی شدند که در تل پناه گرفته بودند[۹۲]. اما این استدلال باطل است؛ زیرا این روایت از بیان این نکته ساکت است که وقتی سپاه شام قرآنها را بالا بردند، چه حوادثی اتفاق افتاد. آیا علی(ع) بدون فشار دیگران حکمیت را پذیرفت یا هنگامی به این جریان تن داد که بیشتر سپاهیانش از او جدا شدند و جز خانواده و شمار اندکی از یارانش با او نماندند و حتی حضرت را تهدید کردند که در صورت عدم پذیرش حکمیت، او را به معاویه تسلیم خواهند کرد.[۹۳]
تبرئه خوارج و محکومیت امام علی(ع)
برخی ادعا میکنند اشعث بن قیس، امام علی(ع) را به پذیرش حکمیت واداشت و بعد او را به جنگ با خوارج و نابودی آنان در نهروان ترغیب کرد، و بدین ترتیب او را از وجود بهترین نیروها و مخلصترین پیروانش محروم ساخت[۹۴]. به نظر ما، ایشان میخواهند با این ادعای پوچ، علی(ع) را ملعبه دست اشعث نشان داده، خوارج را از جنایتِ اصرار و پافشاری در قبول حکمیت و تکفیر امام، به دلیل همین پذیرش، تبرئه کنند. ایشان از سوی دیگر چنین وانمود میکنند که خوارج در این قضیه مظلوم واقع شدهاند و جنایات هولناکی بر ضد آنان صورت گرفته است و در ادامه، علی(ع) را به سبب ارتکاب جنایت قتل و کشتار جمعی خوارج محکوم کردهاند. اینان خوارج را بهترین نیروهای سپاه امام علی(ع) معرفی میکنند و زشتتر اینکه، مدعیاند آنان مخلصترین پیروان و معتقدان به امامت او بودند. با این حال بیان نمیکنند که چرا آنان از علی(ع) جدا شدند و در نهروان موضع گرفتند. با وجود این، اخبار و روایات متواتری دلالت دارد که خوارج مخالف تداوم جنگ با معاویه بوده، حکمیت را بر علی(ع) تحمیل کردند و همانان در نهایت پذیرش آن را کفر دانستند.[۹۵]
مذاکره امام علی(ع) با خوارج
ابن ابی الحدید معتزلی مدعی است که امام علی(ع) در مذاکره با خوارج، چندپهلو سخن گفته، اما اشعث بن قیس آن حضرت را وادار به تصریح کرده است، و همین امر موجب جنگ نهروان گردید. ابن ابی الحدید روایت میکند که علی(ع) به مرکز تجمع خوارج آمد و به سراغ رئیس آنان رفت. خوارج از علی(ع) خواستند که توبه کند. او گفت: «أَنَا أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ». آنان که شش هزار نفر بودند با علی(ع) به کوفه بازگشتند و هنگامی که در شهر مستقر شدند، شایع کردند که علی از حکمیت برگشت. آنان میگفتند: علی(ع) منتظر برداشت محصول و جمعآوری اموال بود. آنگاه همراه آنان عازم شام خواهد شد؛ اما هنگامی که اشعث در اینباره از علی(ع) پرسید، حضرت این سخنان را تکذیب کرد، و به این ترتیب خوارج از مسجد کوفه بیرون رفتند و علیه آن حضرت موضع گرفتند[۹۶]. ابن اثیر، این حدیث را چنان مختصر کرده که در مضمون آن اخلال به وجود آمده است[۹۷]. این روایت متضمن چند مطلب است:
- علی(ع) به منظور دفع فتنه از توریه استفاده کرد. بدون اینکه چیزی برخلاف عقیده خویش بیان کند یا از اصول خویش کوتاه بیاید؛
- اشعث شیوه زشت و ناجوانمردانهای به کار بست و علی(ع) را وادار به بیان صریح مطلبی کرد که پیش از آن مجبور نبود آن را به صراحت بر زبان آورد؛
- خوارج مسئلهای را شایع کردند که هرگز علی(ع) بر زبان نیاورده و بدان اشاره نفرموده بود؛
- علی(ع) برای مذاکره با خوارج به سراغ رئیس آنان رفت که او را بیش از همه قبول داشتند. به این ترتیب هدف حضرت ریشهکنی اختلاف بود. بدین معنا که با شکست رئیس هیچگونه عذر و بهانهای برای ایجاد شک و تردید و اختلافانگیزی باقی نمیماند.[۹۸]
توجیهات خوارج
خوارج در توجیه موضع خویش در قبال علی(ع) دچار اضطراب و آشوب شدند. معروف است که آنان در توجیه جدایی خویش از علی(ع) گفتند: علی مردم را در دین خدا حکم قرار داد و همین موجب کفر و خروج وی از دین شد. به این ترتیب، آنان، خود، نیز هنگامی که علی را به پذیرش حکمیت وادار کردند، مرتکب کفر شدند. بنابراین هر دو باید توبه کنند. آنان توبه کردهاند و بر علی است که همانند آنان توبه کند. علی(ع) و ابن عباس به خوارج توضیح دادند که در این تصور خویش اشتباه میکنند و علی(ع) مردم را در دین خدا حکم قرار نداده، بلکه به حکم قرآن در این باره معتقد بوده است. به فرض که چنین باشد، حکم قرار دادن مردم در دین خدا، موجب کفر نیست؛ زیرا خداوند مردمان را در موارد زیادی که در قرآن بدان اشاره شده، حکم قرار داده است[۹۹]. خوارج به رغم اینکه دلیلی بر رد این حجت نیافتند، به اصرار و عنادورزی پناه بردند و چنانکه خواهیم دید، فساد و فتنهانگیزی به پا کردند. به هر حال یکی از توجیهات خوارج در جنگ با علی(ع) این است که میگفتند علی وصی بود و با این کار، وصیت را تباه کرد. امام در پاسخ آنان فرمود: اینکه میگویید من وصی بودم و وصیت را تباه کردم، خداوند میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾[۱۰۰]. آیا به نظر شما اگر احدی به حج نرفت، این خانه خدا است که کفر ورزیده است؟! بدانید که اگر کسی استطاعت داشت و در عین حال حج نگزارد، او کفر ورزیده است. شما نیز با رها کردن من کفر ورزیدید، نه این که من با رها کردن شما کافر شده باشم[۱۰۱].
این توجیه خوارج بیانگر دو نکته مهم است:
- وصیتی که از آن سخن میگویند، وصیت امامت و خلافت است، و حکمیت چنین وصیتی را تباه ساخت؛ زیرا مأموریت داوران اثبات حقانیت یکی از دو طرف در خصوص امامت بود. از این رو خوارج مدعیاند که علی(ع) با پذیرش حکمیت، وصیت خویش را که با نص رسول خدا(ص) به اثبات رسیده، تباه کرده بود؛
- وصایت علی(ع) یکی از مسلمات صدر اسلام بود؛ زیرا طرفداران و هواخواهان علی(ع) بدان احتجاج میکردند و آن را موجب فخر و مباهات میدانستند. در منابع تاریخی کسی پیدا نمیشود که به این مطلب اعتراض کرده یا در صدد انکار آن برآمده باشد. حتی عباراتی از قبیل «این مطلب ثابت نشده» یا «نیازمند شاهد و دلیل است» نیز تاکنون بر زبان کسی جاری نشده است.
ابن ابی الحدید فهرست بلندی از ابیات شاعران صدر اسلام را که در خصوص وصایت علی(ع) سرودهاند، در کتاب خویش آورده است[۱۰۲].[۱۰۳]
منابع
پانویس
- ↑ «به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاقها صدا میزنند، بیشترشان خرد نمیورزند» سوره حجرات، آیه ۴.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۵؛ ابن هشام، السیرة البنویه، ج۴، ص۲۰۷.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۶۶؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۹۴۸.
- ↑ «و برخی از ایشان درباره زکاتها بر تو خرده میگیرند؛ اگر از آن به آنان داده شود خرسند میشوند و اگر داده نشود ناگهان به خشم میآیند» سوره توبه، آیه ۵۸.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۶۳؛ زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۳۸۱؛ سیوطی، اسباب النزول، در حاشیه تفسیر جلالین، ص۴۲۲.
- ↑ خوارج در تاریخ، ص۱۴-۱۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۲۹.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۵، ص۱۱۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۶۱۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۳۱.
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۴۵.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۱۴۲.
- ↑ ابن اثیر، النهایه، ج۴، ص۳۲۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۳۲.
- ↑ اشعری، مقالات اسلامیین، ج۱، ص۱۵۷.
- ↑ التنبیه و الرد، ص۱۷۸.
- ↑ الملل و النحل، ج۱، ص۱۱۵ - ۱۳۸.
- ↑ المواقف، ص۴۲۴.
- ↑ اعتقادات فرق المسلمین، ص۴۹.
- ↑ الفرق بین الفرق، ص۲۴؛ التبصیر فی الدین، ص۴۶.
- ↑ المنیة و الامل، ص۲۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۳۳.
- ↑ ر. ک: صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۰؛ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۵۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۱۴۰؛ حسینی مرعشی، احقاق الحق، ج۸، ص۴۷۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۶۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۶۷.
- ↑ خباب بن ارت پدر عبدالله از اصحاب رسول خدا (ص) و از یاران با وفای امیرمؤمنان بود، او همان مردی است که در اسلام شکنجههای بسیار از قریش دیده و در موقع مرگش هنوز آثار شکنجه در بدنش بود، او موقعی که امام (ع) در صفین بود از دنیا رفت و امام (ع) هنگام بازگشت از صفین به کوفه در کنار قبرش ایستاد او را ستود و برایش طلب مغفرت کرد.
- ↑ شاید منظور این باشد دین خود را حفظ کن اگر چه کشته شوی، نه آنکه بیدین بمانی اگرچه کشنده باشی.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۱.
- ↑ ابن قتیبة، الامامة و السیاسة، ص۱۳۶.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۶۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۰۳، با کمی تفاوت.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۷۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۷۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۴.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۶۶.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۷۲.
- ↑ ر. ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۹۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۶.
- ↑ ر. ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۶۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۷۶.
- ↑ مانند گرفتاری که پیغمبر اکرم(ص) در مدینه با منافقین داشت.
- ↑ نهج البلاغه، کلام ۴۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۶.
- ↑ «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بیگمان کردارت از میان خواهد رفت و بیشک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
- ↑ «پس شکیبا باش که وعده خداوند راستین است و مبادا آنان که اهل یقین نیستند تو را سبکسار گردانند» سوره روم، آیه ۶۰.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶.
- ↑ سیب، منطقهای از سواد کوفه، و دو ناحیه است: سیب اعلی و سیب اسفل از توابع «قصر ابن هبیره» (معجم البلدان، ج۳، ص۲۹۳).
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۴۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۶.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۵؛ مسعودی ادامه میدهد که «آنها شبیب بن ربعی تمیمی را به فرماندهی برگزیدند و عبدالله بن کواء یشکری را که از قبیله بکر بن وائل بود امامت نماز دادند». به جای «شبث»، در کلام مسعودی «شبیب» آمده است.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶.
- ↑ منظور خارجی این بود که حکمین حق تعیین حاکم را ندارند و حاکم فقط خداست. اگرچه مشرکان آن را نپسندند، مشرکان در نظر وی اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بودند.
- ↑ یعنی حاکمی جز خدا نیست، هر چند خیره شوندگان آن را خوش نداشته باشند.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱۰.
- ↑ در بعضی منابع مثل الاخبار الطوال وی «یزید بن حصین طایی» نام برده شده است.
- ↑ شریح بن ابی اوفی: در بحث از سران خوارج درباره او سخن خواهیم گفت.
- ↑ نک: الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۲۶و تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱ والاخبار الطوال، ص۲۰۲ و تاریخ طبری، ج۵، ص۷۳.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۱۲.
- ↑ «وَ اللَّهِ لَوْ أَقَرَّ أَهْلُ الدُّنْيَا كُلُّهُمْ بِقَتْلِهِ هَكَذَا وَ أَنَا أَقْدِرُ عَلَى قَتْلِهِمْ بِهِ لَقَتَلْتُهُمْ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۸۲؛ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۱۰۱ و ج۳۳، ص۳۵۵.
- ↑ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۳۶، ص۱۱۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 253 - 254.
- ↑ . نویری، نهایة الارب، ج۵، ص۲۲۳.
- ↑ «يَخْرُجُ قَوْمٌ... يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ َّفَاقْتُلُوهُمْ فَإِنَّ قَتْلَهُمْ أَجْرٌ لِمَنْ قَتَلَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۷؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۳۴۰.
- ↑ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۶۸.
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۲۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 254 - 256.
- ↑ دسکره معرب دستگرد، نام شهری است در عراق، نزدیک دجله در مغرب بغداد. معجم البلدان، ج۲، ص۴۵۵.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۷؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۲۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 256 - 258.
- ↑ مطهری، جاذبه و دافعه علی، ص۱۲۷ به نقل از: ضحی الاسلام، ج۳، ص۳۳۰ به نقل از: الفَرقُ بین الفِرَق.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 258 - 259.
- ↑ «و با دست خویش خود را به نابودی نیفکنید» سوره بقره، آیه ۱۹۵.
- ↑ تستری، محمدتقی، بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۴۶، به نقل از: العقد الفرید.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۲.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۳.
- ↑ ر.ک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۳.
- ↑ زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، ص۳۲۶؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۰۹.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۳.
- ↑ ر.ک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۰؛ مقریزی، تقی الدین احمد، الخطط، ج۲، ص۳۵۴؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۲، ص۳۸۸؛ شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۴؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والرسل والملوک، ج۴، ص۳۴ – ۳۶؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۹۵ - ۹۶؛ ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه، ص۹۳ - ۹۴؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۴۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۸؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۹.
- ↑ دینوری، ابو حنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۹۱.
- ↑ ر.ک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۵۵؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۸۲.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۹۷.
- ↑ قضایا فی التاریخ الاسلامی، ص۶۲؛ همچنین ر.ک: سلیمان بن داوود بن یوسف، الخوارج هم انصار علی(ع)، ج۱، ص۵۱ – ۷۲.
- ↑ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۴۸.
- ↑ ابن حنبل، احمد، المسند، ج۳، ص۴۸۵ - ۴۸۶.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۴.
- ↑ ر.ک: قضایا فی التاریخ الاسلامی، ص۵۶، ۶۰، ۷۹، ۸۱.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۷۹.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۲۸.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۷.
- ↑ ر.ک: مائده، آیه ۹۵؛ نساء، آیه ۳۵؛ انبیاء، آیه ۷۸.
- ↑ «و حجّ این خانه برای خداوند بر عهده مردمی است که بدان راهی توانند جست؛ و هر که انکار کند (بداند که) بیگمان خداوند از جهانیان بینیاز است» سوره آل عمران، آیه ۹۷.
- ↑ ر.ک: یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۲؛ طبرسی، ابو منصور، الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۶ - ۲۷۸؛ تستری، محمدتقی، بهج الصباغه، ج۷، ص۱۷۱ – ۱۷۲.
- ↑ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۲۸ - ۱۳۳ و ج۴، ص۲۲۷ – ۲۲۸، ۲۸۰ - ۲۸۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۸، ص۲۰ – ۲۶.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۳۸.